استاد صباح
پس از اينكه جنبشى به نام «طالبان» در پاييز 1373 از مرز« سپين بولدك» پيشروى سريع و غيرقابل انتظار خود را به سوىشهر مهم و استراتژيك قندهار، موطن سلاطين 250 ساله افغانستان شروع نمود; حركت آنها، ناظران و تحليلگران داخلى و خارجى راسخت دچار شگفتى ساخت. كمتر كسى مى توانست تصور نمايد كه جنگهاىدامنهدار داخلى در افغانستان كه تاكنون تلفات و ويرانيهاىبىشمارى را به همراه داشتهاست (بدون اينكه تغييرى در توازنقوا بين طرفهاى درگير به وجود آورده باشد)، روزى به دستيكگروه ناشناخته و نوپا به پايان خود نزديك شود. جنبش طالبانبر خلاف تصور تمامى محافل سياسى جهان كه همواره در پى راهحلهاىشكستخورده «سياسى» در اين كشور بودند، بر روش نظامىگرىپافشارى نموده و به دور از هياهوى داخلى و بيرونى بهلشكركشىهاى خود در ولايات مختلف اين كشور ادامه داد و پس ازچهار سال جنگ و گريز، سرانجام توانست مهمترين پايگاههاى احزابجهادى را فتح نموده و حضور خود را در غرب (هرات)، شمال (مزارشريف و شبر غان) و مركز (باميان و هزارجات) و مهمتر از همه دركابل، پايتخت افغانستان تا حدودى تثبيت نمايد. ظهور ناگهانىاين گروه در معادلات سياسى و نظامى افغانستان و موفقيتهاىنظامى آن در 90 درصد از خاك اين كشور، حدسها و احتمالات زيادىرا درباره ماهيت، نيت و اهداف و روابط خارجى آنها به وجودآورده است. تحليلگران سياسى، مطالب فراوانى در زمينه ابعادسياسى اين جنبش و پيامدهاى احتمالى آن در منطقه، به بيان وقلم درآورده و احتمالات متعددى را در اين خصوص ابراز داشتهاند.و از طرف ديگر، افكار سختگيرانه مذهبى جنبش طالبان كه تحتعنوان «اجراى احكام شريعت» و تشكيل دولت ناب اسلامى به اجراگذاشته مىشود، تشويشهاى بيشترى را در داخل كشور و منطقه باعثگرديدهاست. اما علىرغم نگرانيهاى به وجود آمده از ناحيهافكار سختگيرانه و انعطافناپذير رهبران اين گروه كه ريشهاصلى در نگرانيهاى سياسى ناشى از اين جنبش به شمار مىرودتحليلها و ارزيابيهاى كمترى در خصوص افكار و عقايد آنها بهعمل آمده است. احتمالا نوپايى اين جنبش و نيز عدم استقرار كاملآن در افغانستان و شكل نگرفتن يك دولت آرمانى مورد نظر آنهاكه زمينه را براى اعمال سياستهاى واقعى جنبش فراهم سازد، سببگرديده است تا افكار جنبش به روشنى براى همگان روشن نگردد ويا اينكه در خارج از مرزهاى افغانستان، به خوبى انعكاس نيابد.با وجود همه اين ابهامات و محدوديتها، جا دارد كه در خصوصتفكر سياسى مذهبى جنبش طالبان توجه لازم به عمل آمده وزواياى فكرى آنان به بحث و بررسى گرفته شود. مقاله حاضر باتوجه به ضرورت ارزيابى مبانى فكرى و اعتقادى جنبش طالبان كهتاكنون كمتر به آن پرداخته شده است، هم خود را بر اين مهممعطوف داشته و از ارزيابى ابعاد سياسى و وابستگىهاى خارجى وسياستهاى كشورهاى منطقه و جهان كه احتمالا در شكلگيرى طالباننقش داشتهاند، چشمپوشى مىكند. ارزيابى ما از مبانى فكرى جنبشطالبان بر دو محور تمركز خواهد يافت; يكى محور مذهبى و دينى;دوم، محور قومى و قبيلهاى; زيرا ما معتقديم كه سنتهاىقبيلهاى كه طالبان از ميان آن برخاسته، تاثير قابل توجهى درتفسير دينى طالبان از مذهب داشتهاست. اما از اين نكته نبايدغافل شد كه دسترسى به منابع مورد نياز، امرى بسيار دشوار وبعضا ناممكن بودهاست; لذا نوشتار حاضر صرفا گامى ابتدايى دراين زمينه شمرده شده و انتظارى بيش از اين نخواهد داشت.
«تفكر» اصولا پديده آنى و ناگهانىنيست كه به دور از هر عامل ديگرى ناگاه به صورت جامع و مانعدر نقطهاى به ظهور رسد و سپس به سرعت گسترش پيدا كرده و محيطاطرافش را تحت تاثير جاذبههايش قرار دهد. تفكر و انديشه،جريانى است كه طى يك دوران طولانى بر اثر فراهم شدن زمينهها وشرايط اجتماعى و زمانى به تدريج انسجام حاصل نموده و شكوفامىشود. ارزيابى هر جريان فكرى، نيازمند مطالعه پيشينه تاريخى،شرايط اجتماعى و عوامل زمانى و مكانى متعلق به آن جريان فكرىمىباشد. بنابر اين، اگر بخواهيم يك ارزيابى كوتاه از تفكر ومبانى فكرى جنبش طالبان به دست دهيم، ابتدا ضرورى استبهبررسى انديشههاى رايج در محيط ظهور و انعقاد هسته اوليهطالبان پرداخته و ارتباط حال و گذشته طالبان و همفكران آن رابا محافل فكرى و آموزشى آنان و نيز زمينهها و شرايط زمانى ومكانى ذىدخل در تاثيرپذيرى فكرى آنها را بازگو نماييم و پساز ارزيابى كوتاه از بستر فكرى طالبان، به بررسى اصلتاثيرپذيرى فكرى و مبانى تفكر آن، كه محصول شرايط و عواملنامبرده مىباشد، بپردازيم. در اين بخش از اين مقاله، مطالب ماپيرامون همين دو محور مطرح خواهد شد.
جنبش طالبان،
جنبشى است تشكيليافته از علما و طلاب مدارس دينى افغانى كه عمدتا در
پاكستانتحصيل كردهاند. تعداد اين محصلين علوم دينى كه در دو دهه اخيردر داخل
شهرهاى پاكستان و اردوگاههاى متعلق به مهاجرين در دوايالت «بلوچستان» و «سرحد»
مشغول فراگيرى علوم قرآنى وحديثى بودهاند، به هزاران نفر مىرسد. پس از كودتاى
سال 1357 در افغانستان و اشغال اين كشور به وسيله ارتش اتحادشوروى سابق در
زمستان سال 1358، صدها هزار شهروند افغانى ازشهرها و روستاهايشان به جانب
پاكستان مهاجرت كردند. اينمهاجرين، اكثرا در داخل اردوگاههايى كه از طرف دولت
پاكستان وسازمان ملل با حمايتهاى وسيع مالى كشورهاى غربى و عربى تاسيسشده بود،
اسكان داده شدند. نسل جديد اين مهاجرين كه دراردوگاهها و يا شهرهاى پاكستان نشو
و نما يافته بود، به راحتىجذب مدارس دينى موجود در اين كشور گرديده و در آنجا
مشغولفراگيرى علوم دينى گرديدند. گرايش نسل جديد خانوادههاىمهاجرين به مدارس
علوم دينى، دلايل ايدئولوژيكى و اجتماعىمتعددى داشت. مدارس و دانشگاههاى دولتى
افغانستان به دليلگرايشهاى فكرى و انحرافى، خاطره ناخوشايندى در ميان
شهرونداناين كشور از خود به يادگار گذاشته بود; خصوصا پس از تسلط چپبر
افغانستان، مدارس دولتى، نمادى از انديشههاى چپى و ضد دينىشناخته مىشد. از
طرف ديگر، در صفوف مجاهدين و مبارزين، حضورگسترده و بسيار فعال علما و طلاب
جوان كه در دفاع از دين و وطنو استقلال كشور، دوشادوش ساير مردم به جهاد
اشتغال داشتند، جلبتوجه مىنمود، اينان، علما و طلابى انقلابى بودند كه اكثرا
نقشپيشاهنگى قيام و مبارزه را نيز دارا بودند. از يك سو، حاكميتفضاى
ايدئولوژيكى بر ملتبه ويژه بر مجاهدين و پيشاهنگ شدنروحانيت در هدايت نهضت،
نقش مدارس دينى و تحصيليافتگان آن رادر سطح جامعه به شدت افزايش داده و از طرف
ديگر، هجوم گستردهمهاجرين به پاكستان، محدوديتهاى فراوانى را در زمينه
مدارسجديد داخل اردوگاهها ايجاد نمود; به طورى كه امكانات محدوداين مدارس
جديد، توان پوششدادن كامل نوجوانان و جوانان مهاجررا دارا نبود. اين در حالى
بود كه مدارس دينى با كمترينامكانات خويش، مىتوانستبيش از ظرفيت واقعى خود،
طلبه ودانشآموز دينى جذب نمايد. احزاب تندرو اسلامى پاكستان; مانند:جمعية
العلماء اسلام. جماعت اسلامى و جمعيت اهل حديث، تحت تاثيرانگيزههاى دينى و
نژادى (پشتونگرايى) به كمك مهاجرين افغانىشتافته و مدارس و مراكز آموزشى
متعددى براى فرزندان آنهاتاسيس نمودند و يا اينكه آنها را در مدارس وابسته به
خود، درشهرهاى مختلف پاكستان جذب كردند. «دهها مدرسه كه به وسيلهجمعيةالعلماى
پاكستان (احتمالا جمعية العلماء اسلام نه پاكستان)بنيادگذارى شده بود، جوانان
افغان را به خود جذب كردند.افغانها نيز از اينكه مدارس فوق الذكر، مجانى بوده و
در آن،قرآن كريم و مسايل دينى تدريس مىشد، به اين مدارسپيوستند.»
بنابر اين، اولين آموزههاى فكرى طالبان در اينمدارس انجام گرفت و طالبان نيز
شديدا تحت تاثير مواد آموزشىآنها واقع شدند. قبل از شروع به هر نوع بررسى در
خصوص چگونگىارتباط طالبان با اين مدارس و نيز نقش مدارس نامبرده در تربيتفكرى
طالبان لازم مىنمايد تحليلى كوتاه از جريانهاى فكرى اسلامىدر كشور پاكستان به
عمل آورده و جايگاه جمعية العلماى اسلام وجناح فكرى مربوط به آن را در ميان
ساير جريانهاى اسلامى مطرحدر اين كشور، روشن سازيم. در يك تقسيم بندى كلى و
عمومى،مىتوان سه جريان فكرى اسلامى عمده را در اين كشور ملاحظه نمودكه منشا
اوليه تمامى آنها، در تفكر اسلامى به هند بزرگ (قبل ازتجزيه به هند، پاكستان و
بنگلادش) برمىگردد. جريان اول، جريانبنيادگرايى افراطى است كه ريشه در افكار
و انديشههاى شاهولىالله دهلوى (1703 - 1762) دارد. نهضتشاه ولىالله، در
آغازيك نهضت فكرى فرهنگى بود كه اصلاح افكار دينى و خرافات زدايىرا از زندگى
جامعه مسلمانان هند، هدف اساسى خود قرار دادهبود«اما پس از او، پسرش شاه
عبدالعزيز (1746 - 1824) و نوهاش،شاه اسماعيل (1781 - 1831) ، آن را به يك
جنبش اجتماعى سياسىتبديل كرده و عليه سلطه انگلستان موضع گرفتند.» در نيمهدوم
قرن نوزدهم ميلادى، يكى از علماى برجسته پيرو نهضتشاهولىالله، به نام محمد
قاسم نانوتوى در سال 1284 ه (1867م)مدرسه معروف «ديوبند» را در قصبهاى به همين
نام، در ايالتاتارپراديش هند بنيانگذارى كرد. مدرسه «ديوبندى» به تدريجتبديل
به يك مكتب فكرى ويژهاى گشت كه تا امروز، به افرادتحصيل كرده در آنجا و يا
وابسته به طرز تفكر آن عنوان«ديوبندى» اطلاق مىشود. «بنيانگذاران اين
مدرسه، حنفيانىسختگير و دقيق بودند و در مبادى تعليم و جزمانديشى، برعقايد و
مذاهب كلامى اشعريه و ماتريديه مشى مىكردند.... مدرسهآنها، تجديد حيات علوم
كلامى در هند مسلمان را وجهه «همتخودقرارداد و دانشهاى جديد را از مواد درسى
خود حذف كرد.» مكتب ديوبندى پس از اينكه رنگ سياسى نيز پيدا نمود، علماىوابسته
به آن با همكارى تعدادى از علماى وابسته به جناحهاىديگر، گروه «جمعية العلماى
هند» را در سال 1919 به وجودآوردند. پس از تجزيه هند و به وجود آمدن پاكستان،
شاخهانشعابى آن، تحت عنوان «جمعية العلماى اسلام، فعاليتهاى خودرا در پاكستان
فعلى ادامه داد. «جمعية العلماى اسلام» بهرهبرى مؤسس جديد خود، مولانا بشير
احمد عثمانى به حزب سياسىمذهبى ديوبندىها تبديل شد. اين حزب، امروز به دو
گروه اكثريتو اقليت تقسيم گرديده است. رهبرى جناح اكثريت را مولانا
فضلالرحمان و رهبرى جناح اقليت را مولانا سميع الحق به عهده دارد.اين دو رهبر،
هر دو متعلق به گروه قومى پشتون هستند و از لحاظفكرى، طرفداران سرسخت قرآن و
سنت و سيره خلفا و صحابه و معتقدبه نظريات علماى سلف و مخالف با اجتهاد و تجدد
به شمارمىروند. روابط اين دو رهبر«پشتون تبار ديوبندى» با گروهطالبان بسيار
عميق و ريشهدار است كه بعدا پيرامون آن توضيحبيشتر خواهيم داد. دومين جريان
فكرى در پاكستان، جريان مولاناابو الاعلى مودودى (1903 - 1979) است كه با
اندكتسامح مىتوان آن را جريان «اخوانى» در اين كشور ناميد.مولانا مودودى
علىرغم اينكه شخصيتى بنيادگرا و تا حدودى متاثراز افكار اصلاحى شاه ولىالله
دهلوى در قرن هيجدهم ميلادى است;اما با وجود اين، ميان انديشه و روش سياسى او
با جمعيةالعلماى اسلام تفاوت زيادى مشاهده مىشود. مودودى معتقد بهبرخورد
نقادانه با تاريخ صدر اسلام بوده و در باره نوع حكومتاسلامى، از «جمهورى
الهى» (تئوكراسى جمهورى) نام برده است. مودودى در كنار تفكر
سلفىگرى، از نوعى پذيرش روشهاى معاصردر نظام سياسى غافل نمىباشد. او به نظام
چند حزبى و انتخاباتآزاد اعتقاد كامل داشته و استفاده از شيوههاى دولتدارى
مدرنرا در حكومت دينى تجويز مىنمود و مىگفت: «تشخيص دادن افرادمورد اطمينان
در محيط ما، با آن راهى كه مسلمانان اوليه اسلاممىپيمودند، امكان ندارد...
بنابراين، بايد طبق مقتضيات زمانخود، راههايى را به كار بريم...»
مودودى در سال 1941 ميلادىگروه «جماعت اسلامى پاكستان» را بنيانگذارى نمود.
اين حزب،امروز بزرگترين حزب اسلامى در پاكستان به شمار مىآيد. رهبرىكنونى
«جماعت اسلامى» را قاضى حسين احمد به عهده دارد. قاضىحسين احمد طرفدار وحدت
اسلامى و مبارزه با نفوذ فرهنگ غربى است;اما روش مبارزاتى او كاملا مسالمتآميز
و غيرانقلابى بوده وتحول فكرى فرهنگى را قبل از هر نوع تحولى در نظام
سياسى،لازم و ضرورى مىشمارد. «جماعت اسلامى» در دوران جهادافغانستان از جمعيت
اسلامى برهان الدين ربانى و حزب اسلامىحكمتيار قويا حمايت مىنمود.سومين جريان
اسلامى در پاكستان جريان سر سيد احمدخان (1817 - 1898)است.سيد احمدخان الگوى
مسلمان ليبرال در محافل روشنفكرى پاكستان شناخته شدهاست. او معتقد به مراجعه
مستقيم و بدون واسطه به قرآن بهعنوان بهترين راه شناخت دين بوده و نقش «سنت»
و «اجماع»را در منبعشناسى دين مورد ترديد قرار مىداد. سيد احمدخان تحتتاثير
مكتب عقلگرايى و فلسفه طبيعى قرن نوزدهم اروپا قرارداشت و قرآن را تفسير علمى
مىنمود. مهمترين ويژگى در تفكراحمدخان، گرايش او به نوگرايى غرب
بود. گرايش غربى گرايانهسيد احمدخان، انگيزه خصومت مسلمانان سنتگرا با او
گرديد وسرانجام او را متهم به ارتداد و انحراف از دين نمودند.مسلمانان روشنفكر
دانشگاهى و تا حدودى «مسلم ليگ» (اگر آنرا يك حزب صرفا ملى ندانيم) از
هواداران جريان سوم به شمارمىروند. اين سه جريان فكرى همان طورى كه اشاره
گرديد، هر يكبه نحوى ريشه در افكار علماى مسلمان هند در دوران
حتسلطهبريتانيا داشت كه عمدتا به افكار شاه ولىالله برمىگشت;انديشههاى
اصلاحى شاه ولىالله، منشا پيدايش گرايشهاى متعدد ومختلف در شبه قاره شد. اما
آنچه پايه واقعى انديشه دينى شاهولىالله را تشكيل مىداد، سلفىگرى يا
بنيادگرايى از نوع مشابهوهابيتبود; تا آنجا كه دولت استعمارى بريتانيا او را
متهم بهوهابيت كرد. اين سه جريان فكرى اسلامى به طور كل، اكثريت عمدهمسلمانان
پاكستان را در برمىگيرند و از لحاظ صنفى،دربرگيرنده اصناف حوزوى، دانشگاهى و
بازارى هر سه مىباشد.اما با وجود اين تقسيم بندى سهگانه از جريانهاى فكرى
اسلامىدر اين كشور كه جنبه عمومى داشت، تقسيمبندى ديگرى نيز وجوددارد كه
مربوط به مدارس دينى و علما و روحانيون مذهبى مىشود.شهرت و رسميت تقسيم بندى
دوم در خصوص محافل حوزوى و مذهبى،بسيار قابل توجه مىباشد. در اين تقسيم بندى
اخير، اكثر مدارسو علماى دينى سنتى، از لحاظ گرايشهاى كلامى و فقهى به دو
گروهعمده و مهم تقسيم مىشوند، گروه «ديوبندى» و گروه«بريلوى». اين دو
گروه، نماينده دو نوع تفكر كلامى و فقهى(در چارچوب فقه حنفى) است كه هر يك به
تدريج داراى حزب سياسىمستقلى نيز گرديدند. ديوبنديها از نظر اعتقادى، شباهت
كلى بهوهابيت پيدا كردهاند. آنها مانند وهابيت، در برابر سايرفرقههاى
اسلامى، حساسيت زيادى نشان داده و از «توحيد و شرك»تفسير ويژهاى ارائه
مىدهند; اما بريلويها حالت انعطافپذيرىبيشترى داشته و از «توحيد و شرك»
هيچگاه تفسير سختگيرانهو مغاير با مشهور ارائه نمىدهند. بريلويها تا حدودى،
گرايشهاىصوفيانه دارند. و در اعتقاد به «اولياء الله» نزديك به كلامشيعى
مىانديشند. مؤسس مكتب بريلوى، شخصى به نام احمد رضاخانبريلوى (1856 - 1921)
بود. «مكتب بريلوى در واكنش نسبتبهجنبش محمد بن عبدالوهاب و در مخالفتبا
عقايد دينى شاه ولىالله،شاه اسماعيل و علماى ديوبندى پديدار شد.
نمايندهسياسى اين مكتب در پاكستان، گروه «جمعية العلماى پاكستان»به رهبرى
مولانا شاه احمد نورانى و عبدالستار نيازى مىباشد. مكتب «ديوبندى» در پاكستان
كنونى، نماينده «دين رسمى» بهشمار مىآيد و داراى اكثريت در ميان مسلمانان
اهل سنت است.طرفداران ديوبندى در اين كشور، همواره در حال افزايش بودهاست; به
ويژه در دو دهه اخير، رشد ديوبنديها به دليل رشدبنيادگرايى اسلامى در منطقه و
سرمايه گذارىهاى وسيع عربستان وهمچنين حمايتهاى دولت ضياءالحق و جناح او از
آنها، سرعتبيشترى يافته است. عمدهترين گروههاى وابسته به مكتب ديوبندىدر
پاكستان ; عبارتند از: «جمعية العلماى اسلام»، «سپاهصحابه» و جمعيت «اهل
حديث». اين سه جناح، متعلق به مكتبديوبندى و داراى عقايد مشابه و شعارهاى
يكسان و حاميان خارجىواحدى هستند. تنها تفاوت اين سه جناح در اين است
كه«جمعية العلماى اسلام» به رهبرى فضل الرحمان و سميع الحق، بهصورت يك حزب
سياسى وارد صحنه سياسى كشور گرديدهاست; در صورتىكه «سپاه صحابه» و «اهل
حديث» به ترتيب به فعاليتهاىنظامى و فرهنگى روآوردهاند. هماهنگى داخلى اين
سه گروه درمبارزه عليه مخالفانشان بسيار قابل توجه مىباشد. جنبش
طالبانافغانستان با هر سه گروه نامبرده ارتباط تنگاتنگى دارد و ازحمايتهاى
معنوى و مادى و حتى انسانى همه آنها در اين چند سالبرخوردار بوده است. در عين
حال، اين ارتباط با «جمعية العلماىاسلام» به دليل عوامل فرهنگى، زبانى و
نژادى و نيز تجربهسياسى در عمل بيش از دو گروه ديگر بوده و هست. مولانا
فضلالرحمان و سميعالحق، هر دو پشتونتبار بوده و در ايالتهاىبلوچستان و سرحد
كه موطن اصلى پشتونهاى پاكستان به شمارمىآيد، داراى نفوذ فوق العادهاى هستند.
طلاب علوم دينىافغانستان، رابطه تاريخى ديرينهاى با مدارس ديوبندى در
شبهقاره هند داشتهاند. قبل از تجزيه هند و به وجود آمدن كشورى بهنام پاكستان
در سال 1947، اكثر طلاب اهل سنت افعانستان براىادامه تحصيل به مدارس ديوبنديه
در هند مىرفتند. عزيز احمدهندى در اين باره چنين مىگويد: «از سرتاسر هند و از
جنوبآفريقا، مالايا، آسياى مركزى و ايران به خصوص افغانستان محصلينىبه ديوبند
آمدند.» در دوران مولانا محمود الحسن (1850 1921) كه يكى از
برجستهترين علماى نسل دوم مكتب ديوبندى بهشمار مىآيد، مدارس دينى زيادى با
تفكر ديوبندى در يالتسرحدپاكستان، تاسيس شد. همزمان با اين دوره، مدارس متعلق
به اهلحديث (جناح ديگر وابسته به ديوبند) نيز در ايالتسرحد شمالغربى بر
فعاليتهاى خود افزودند «و مدارسى را در اترك، اكورهو در دره كتر... ايجاد
كردند.» پس از به وجود آمدن كشورپاكستان، بيشترين طلاب اهل سنت افغانستان، مسير
خود را از هندبه ايالتسرحد شمال غربى پاكستان تغيير دادند. ايالتهاىجنوبى و
شرقى افغانستان عمدتا با مدارس ايالتسرحد پاكستانارتباط برقرار كرد; در حالى
كه ولايات جنوب غربى و غربى اينكشور با مدارس ايالتبلوچستان پاكستان ارتباط
برقرار نمود.نفوذ فرهنگى مدارس پاكستان در افغانستان، از اين زمان به بعدكاملا
محسوس است. آثار علماى بزرگ ديوبندى از عربى و اردو بهپشتو ترجمه گرديده و در
افغانستان به چاپ مىرسيد. عزيزالرحمان سيفى از مترجمين معروف آثار سليمان ندوى
و شبلىنعمانى، نقش مهمى در اين امر داشته و ترجمههاى او در دهه 1340و 1350 به
وسيله «پشتو تولنه» در كابل انتشار يافت. رگههاىتفكر ديوبندى از اين زمان به
تدريج وارد افغانستان گرديد;اما بيگانگى آن با دين رسمى افغانستان، مانع از
مقبوليت آن درسطح وسيع مىگرديد. آليورروا محقق و كارشناس غربى مسائلافغانستان
درباره نفوذ تفكر ديوبندى در اين كشور در قبل ازانقلاب چنين مىنويسد:«بعد از
تجزيه هند در سال 1947، بسيارىاز طلاب افغانى به مدارسى كه در نزديك آنها در
ايالتسرحد شمالغربى ايجاد شده بود، رفتند. آنها عمدتا پشتون و بعضا
نورستانىو بدخشانى بودند. برخى از آنان به ايديولوژى اهل حديث گرويدندو هنگام
بازگشتبه افغانستان، در مقابل تصوف و مذهب حنفىمبارزه كردند. مثلا زيارتهاى
محلى را تخريب مىنمودند. حنفيهامعمولا آنها را «وهابى» مىناميدند; لكن آنها،
خود را سلفىمىخواندند.» ارتباط فكرى بين طلاب و علماى افغانستان
از يكطرف و مدارس تحت نفوذ مكتب ديوبندى در پاكستان از طرف ديگر،در طول
دهههاى گذشته كم و بيش برقرار بوده است. اين ارتباط، تاقبل از دوران جهاد
افغانستان، حالت طبيعى و آرامى داشت; اماپس از آغاز جهاد، ناگهان دگرگون شده و
روند شتابآلودى به خودگرفت. شتاب اين روند زمانى بيشتر محسوس گرديد كه پاكستان
وعربستان تصميم گرفتند به جاى حمايت از احزاب ميانهرو اسلامىدر قضيه
افغانستان، از احزاب تندرو اسلامى حمايتبه عمل آورند.پس از همين مساله بود كه
جمعية العلماىاسلام و اهل حديثباپشتوانه مالى و سياسى قوى، طرحهاى بنيادى و
درازمدتى را براىمهاجرين و مجاهدين افغانى روى دست گرفته و با حوصلهمندى
تمام،براى اجراى كامل آن وارد عمل شدند. «اهل حديث» با حمايتهاىمالى و فكرى
مؤسسات خيريه عربستان، علاوه بر توسعه برنامههاىفرهنگى و آموزشى خود در داخل
پاكستان، و در ولايتهاى شرقىافغانستان نيز وارد فعاليت گرديد. هواداران افغانى
اهل حديثدر ولايتهاى كتر و بدخشان و مناطق نورستان شمالى،«امارتهايى» به سبك
دولت وهابى عربستان تاسيس نمودند.مولوىافضل كه ابتدا در ديوبند و سپس در اكوره
(ايالتسرحد پاكستان) تحصيل كرده بود، پس از بازگشت در منطقه اصلى خود، بارگ
متل،«دولت اسلامى افغانستان» را تاسيس كرده و قبيله كاتى را بهوهابيتسوق
داد. يكى از شاگردان مولوى افضل به نام مولوىشريقى (sharigi)
امارت وهابى خود را در اطراف ارگو در استانبدخشان ايجاد كرد، و در «كتر» مولوى
جميل الرحمان تحصيلكرده مدرسه ثلثين پيشاور، دولت «وهابى» را در دره پيچ
بنياننهاد. اين افراد، همزمان با فعاليتهاى نظامى سياسى
بهفعاليتهاى فرهنگى و تبليغى نيز اشتغال داشتند; اما رقابتهاىسياسى با ديگر
فرماندهان محلى كه وابسته به احزاب ديگرمجاهدين بودند، مجال زيادى به اين
مولويها نداده و سرانجام دونفر اخير به قتل رسيدند. «جمعية العلماى اسلام»شاخه
فضل الرحمان نيز در طول دوره جهاد و دهه پس از آن،دامهاى گستردهاى را در
يالتبلوچستان و سرحد براى شكار نسلجوان مهاجرين گسترانيده بود. جمعية العلماى
اسلام در طولسالهاى جهاد، رابطه نزديكى با مجاهدين به ويژه «حركت
انقلاباسلامى» مولوى محمد بنى محمدى و قوم درانى در ولايات قندهار وهلمند
داشته است. اين حزب از لحاظ فكرى، شاخه «جمعيت طلباىحركت انقلاب اسلامى» را
كه در بلوچستان مركزيت داشت، تغذيهمىكرد. طلاب وابسته به حركت انقلاب اسلامى
و متاثر از تفكرديوبندى، در سختگيرى بر حفظ ظواهر اسلامى و مخالفتبا
وسايلصوتى در جبهههاى مجاهدين در دوران جهاد شهرت داشته و با هرنوع تمايلات
غيرشرعى شديدا مقابله مىنمودند. رفتار خشونتآميز وسختگيرانه طالبان و حركت
انقلاب اسلامى در برخى مناطقافغانستان در زمان جهاد زبانزد همگان بود. اما
آنچه سرانجاماز طالبان و حامى پاكستانى آنان، «جمعية العلما» چهرهاىقهرمان و
ناجى به تصوير كشيد، تحولاتى بود كه پس از سال 1373در صحنه نظامى سياسى
افغانستان نمايان گشت. در اين تحولات«جمعية العلماء» از لحاظ فكرى و
ايديولوژيكى و حتى عملى نقشكليدى در بسيج طالبان به عهده داشته و دارد;
زيرا«جمعية العلماى اسلام» نقش مؤثرى را در زمينه تعليم و تربيتاطفال و
نوجوانان، تحت نام عقيده و مذهب، ايفا كرد.» مشتركات فرهنگى، قومى، زبانى و
قبيلهاى سبب جذب جوانان افغانىدر مدارس جمعية العلماى اسلام شد، كه در نتيجه،
عامل گرايشناخودآگاه آنان به آموزههاى ديوبندى جمعية العلماى اسلام نيزگرويد.
«طالبان كه بينش وسيع نداشته، از قراء و قصبات، راسابه مدارس جمعية العلماى
اسلام پيوستهاند و يكباره، به مريدانبلاقيد ديوبنديها مبدل گشتند. لذا تعبير
سختگيرانه طالبان ازاسلام و تعصب ديوانهوار آنها در برابر زنان كه با عنعنات
قومپشتون نيز هماهنگى دارد، از آنجا ناشى شده است» به طوركلى،
مدارسى كه متعلق به جناح ديوبندى در پاكستان بوده و طلابدينى را در آنها بر
اساس آموزههاى ديوبندى آموزش مىدهند، بعضاقرار ذيل هستند: دارالعلوم حقانيه
اكوره ختك در ايالتسرحد، مدرسه اشرفيه در لاهور، جامعه بنورى تاون ودارالعلوم
كده در كراچى، دارالعلوم تندو الله يارخان در سند،جامعه مدينه در لاهور، مدرسه
خيرالمدارس مولتان و چندين مدرسهمهم ديگر در كوئته بلوچستان.
با توجه به مطالبى كه پيرامون منابع تاثيرگذار بر انديشهطالبان و زمينه و بستر آموزش و پرورش آنان بيان داشتيم سير تفكردينى طالبان نيز تا حدودى روشن خواهد شد. تفكر دينى طالبان درحقيقت همان تفكر ديوبندى است كه نسخه بدل «وهابىگرى» درشبه قاره هند به شمار مىرود. جهت روشن شدن بهتر مبانى فكرىطالبان و ديوبندى، چند محور را در انديشه آنان مورد ارزيابىقرار مىدهيم. مهمترين اصل در انديشهسياسى ديوبندى و ساير گروههاى بنيادگراى افراطى از جملهطالبان، احياى اصل خلافت در نظام سياسى اسلام است. شاه ولىاللههندى سر سلسله نهضتبيدارى اسلامى در شبه قاره كه مكتب بنيادگراى ديوبندى نيز متاثر از افكار اوست، احياى خلافت اسلامى راركن اساسى در اسلامى شدن جامعه دانسته است. شاه ولىالله ماننداكثر دانشمندان اهل سنت، شيوه ايجاد خلافت اسلامى را در چهارمورد خلاصه مىكند: بيعت اهل حل و عقد، شورا، نصب و غلبه.جالب اينجاست كه شاه ولىالله يكى از ويژگيهاى خليفه را«شرافت نسبى و قومى» دانسته كه اين امر با تفكر امروزىطالبان كه خود را منتسب به يك گروه قومى برتر (پشتون) مىداند،كاملا سازگارى دارد. طالبان با توسل به اين ويژگى خليفه، نهتنها حق خلافت را شايسته انحصارى مردم پشتون مىداند كه از ميانپشتونها نيز تنها قوم «درانى» را قوم برگزيده اين مقامقلمداد مىنمايد. طالبان با اعتقاد به اصل خلافت، قبل ازدستيابى به هر نوع پيروزى قاطع در افغانستان، عجولانه خليفهدولت احتمالى آينده خود را در قندهار تعيين نموده و باالگوپذيرى از ابوالكلام آزاد تئوريسين جمعية العلماى هند تئورى«امارت اسلامى» را در افغانستان به اجرا گذاشت. تئورى«امارت اسلامى» كه با تئورى لافتسازگارى كامل دارد، اولينبار در تاريخ معاصر شبه قاره هند به وسيله ابوالكلام آزاد وجمعية العلماى هند پيشنهاد گرديده و در دوره جهاد، گروههاىوهابى گراى پيرو ديوبند، آن را در برخى استانهاى شرقى و جنوبشرقى كشور تجربه نمودند و هم اينك، طالبان نيز كه از اعقابفكرى جمعية العلماى هند به شمار مىرود، اين طرح را در افغانستانپياده مىنمايد. در تئورى «خلافت» و «امارت» آن طورى كهطالبان آن را مىخواهد، مردم و احزاب جايگاهى ندارند. تعدادىاز سران قبايل و نخبگان دينى تحت عنوان اهل حل و عقد گرد همآمده و فردى را براى اين پست نامزد مىنمايند و آنگاه تماماختيارات كشور به شخص خليفه يا امير المؤمنين منتقل خواهد شد.طالبان به وضوح اعلام كرده است كه «در افغانستان انتخاباتبرگزار نخواهد شد; چون انتخابات يك تقليد غير اسلامى است.»
مخالفتبا مفاسد فرهنگو تمدن غربى در كل، يكى از شعارهاى اساسى تمامى گروههاى اسلامىاست; اما آنچه بنيادگرايى افراطى از نوع طالبان را از بقيهگروههاى اسلامى جدا مىسازد، نفى مطلق مدنيت غربى به وسيلهآنهاست. گروههاى ديگر اسلامى مانند اخوانيها با ديد نقادانه بهتمدن غربى نگريسته و ضمن رد جنبههاى منفى آن، از پذيرشجنبههاى مثبت آن استقبال مىنمايند; در صورتى كه طالبان و مكتبديوبندى و وهابى در اوايل كار با هر نوع دستاورد تمدن غربى بهمخالفتبرخاسته و سپس به تدريجبه سوى محافظه كارى تمايل پيدامىكنند. برخورد غير نقادانه، چه در امر پذيرش و يا نفى فرهنگغربى، مشكلات بيشمارى را به همراه دارد. مخالفت تعصبآميزطالبان با تلويزيون، وسايل تصويربردارى، لباس فرنگى، سينما وامثال آن، نشانه آشكارى بر روحيه ستيزهجويى آنان با مظاهرتمدن غربى است; چه اينكه تلويزيون و سينما در نزد طالبان از«ابزار شيطانى» به حساب آمده و در رديف آلات لهو و لعب كهمشروعيتى در دين ندارد، قرار مىگيرد. وزير امر به معروف و نهىاز منكر طالبان در مردادماه سال گذشته در باره اقداماتش درخصوص جمعآورى دستگاههاى تلويزيون از شهر كابل گفت: «ظرف دوروز گذشته، از فروشگاههاى نقاط مختلف شهر بيش از يكصد دستگاهتلويزيون مصادره شده است» او گفت «دستگاههاى مصادره شدهسوزانده و يا منهدم مىشود» مخالفت طالبان با ابزار تصويرىتا آنجا شدت و جديتيافته است كه اميرخان متقى، وزير اطلاعات وفرهنگ طالبان مىگويد:«پس از اين، مردم عكسها و آلبومها را درخانههاى خود نگهدارى نكنند; زيرا اين مساله با اسلام در تضاداست» به نظر مىرسد كه طالبان در امر مبارزه با مظاهر تمدنغربى، دچار نوعى تناقض گرديده است; چرا كه آنها از يك طرفمخالفت آشكار خود را با مظاهر فرهنگ و تمدن غربى ابرازمىدارند و از طرف ديگر، به طور وسيع در فعاليتهاى روزانه خودعملا از آنها سود مىجويند.
يكى از پيچيدگيهاى اساسى در بينش طالبان به طور اخص و بنيادگرايىافراطى به طور اعم، روح تعبد گرايى و داستبخشى نسبتبهدستاوردهاى كلامى و فقهى پيشينيان مىباشد. بنيادگرايى افراطى،دوران صدر اسلام و ميانه را دوره طلايى و مصون از هر نوع خطاتلقى نموده و راجع به تفاسير و تاويلهاى دينى اين دوره،اعتقاد جزمگرايانه دارد. اجتهاد و استنباط تازه، در اين مكتبجايگاهى ندارد و مردم عموما موظف به پيروى نقادانه از كلمات وگفتار علماى سلف مىباشند. برداشت صرفا تقليدگرايانه اينها ازدين، سبب بدبينى و حتى دشمنى آنان با الگوهاى زندگى رايج دردنياى معاصر جهان اسلام گرديده است. تنها الگوى مطلوب در نزدبنيادگرايان افراطى، الگوى زندگى جوامع روستايى قرون اوليهاسلامى مىباشد و رفتار خشك و متحجرانه آنان با زنان و نوع نگرششاننسبتبه نقش اجتماعى و تربيتى زن در جامعه، ريشه در همينروح سلفىگرى آنها دارد كه با ضروريات زندگى كنونى كاملابيگانه است. همچنين تفسير آنان از مفاهيمى مانند «توحيد وشرك» كه بنياد انديشه كلامى بنيادگرايى افراطى را تشكيلمىدهد، در مغايرت آشكار با تفاسير رايج آن مفاهيم در نزد سايرمكاتب اسلامى است. شاه ولىالله هندى، رهبر فكرى بنيادگرايىافراطى در شبه قاره، دايره «توحيد» را تا آنجا تنگ مىنمايدكه حتى هر نوع استمساك ظاهرى به وسايل ديگر را كه در راستاىقدرت الهى در نظر گرفته شده باشد، شرك به شمار مىآورد. ازديدگاه اين دانشمند هندى، نذر كردن براى ائمه و سوگند يادنمودن به اسامى آنان و نيز نامگذارى فرزندان به اسامىاى مانند«عبدالشمس» و غيره، از مصاديق شرك به شمار مىآيد. جلوههاى همين نوع طرز تفكر، در سران طالبان نيز مشهود است.طالبان با تفسير سختگيرانه از اسلام، زندگى خصوصى و حريم شخصىافراد را تحت نظارت دقيق مامورين خود گرفته و از «بلندى موىسر» تا «كوتاهى موى صورت» و از حمام عمومى تا تردد زن درمحيط بيرون از منزل، عموما تحت ضوابط و مقررات حكومتى آنها درآمده است. و همچنين در مساله اعتقاد به توحيد و مبارزه بامظاهر شرك، تا آنجا شدت عمل به خرج داده كه حتى نگهدارى عكسو اسباببازى كودكان در منزل را مغاير با عقايد توحيدى اسلاماعلام كرده است.
بنيادگرايى افراطى از نوعوهابى، با توسل به حربه «تكفير»، به مبارزه با تمامى مذاهبو فرق اسلامى غير از خود رفته و به جز خويشتن، ساير گروهها رايكسره بر باطل و حتى كافر مىپندارد. مكتب ديوبندى در پاكستان،جناح فكرى رقيب خود «بريلوى» را كه حلقه ديگرى از سنيانحنفى مسلك است، كافر قلمداد نموده و مخالفتبا آن را از وظايفشرعى خود مىپنداشت; چنانكه «سپاه صحابه» در اوان ظهورش،مبارزه با بريلويها و شيعيان را در كنار هم، از اهداف اصلىخود قرار داده بود; اما پس از سياسى شدن گروه مذكور، شيعيانبه عنوان تنها دشمن اصلى براى آنها مطرح گرديد. دشمنى با شيعهدر تاريخ مكتب ديوبندى سابقه ديرينهاى دارد. شاه ولىاللهدهلوى در قرن هيجدهم ميلادى، پيرامون مذهب شيعه چنين ارزيابىداشت:«و از ذريتحضرت مرتضى سه فرقه ضاله برآمدند كه هيچتقصير نكردند در برهم زدن دين محمدى اگر حفظ او تعالى شاملحال اين ملت نبودى. از آن جمله شيعه اماميه كه نزديك ايشانقرآن به نقل ثقات ثابت نيست... و در ختم نبوت زندقه پيشگرفته...». فرزند شاه ولىالله، شاه عبدالعزيز در ادامه راهپدر، كتابى به نام «تحفه اثناعشريه» در رد مذهب شيعه اماميهبه تحرير درآورد. نامبرده در اين كتاب، راجع به پيدايش مذهبشيعه چنين قلم زده است: «شيعه به وسيله عبدالله بن سبا يهودىدر دوران خليفه سوم و چهارم به وجود آمد و شيعه بر اثر وسوسهاين شيطان لعين، چهار فرقه شد.» جنبش طالبان در افغانستاننيز داراى چنين تفكر ضد شيعى مىباشد. طالبان پس از تصرف شهرمزارشريف در سال 1377، دستور قتل عام وسيع شيعيانرا صادر كرده و نظاميان آن، گروه گروه شيعيان را به عنوان«رافضى» و «كافر» به خاك و خون كشيدند. افراد طالبان كهدر جنگ اول مزار شريف (1376) به اسارت نيروهاى حزب وحدتاسلامى درآمده بودند، آشكارا از «وجوب جهاد» عليه ازبكهاى سخن بر زبان آورده و كشته شدن در مقابل«جبهه متحد» را «شهادت» در راه خدا مىدانستند. دشمنىطالبان با ايران نيز ريشه در همين باور نادرست آنها دارد;چنانكه همفكران آنها (ديوبنديها) در پاكستان، خصومت آشكارشانرا با ايران شيعى از كسى مخفى نمىدارند. وجود پندار خود حقمدارى همراه با اعمال روشهاى ستيزجويانه عليه افكار و جناحهاىديگر، تصويرى كاملا خشن و انعطافناپذير از طالبان ارائه دادهاست. حاكميتيافتن كامل اين تفكر در عرصه سياسى و اجتماعى،خطر بزرگى براى آزادى انديشه، اعتقاد و بيان و در نتيجه، رشدعلم و دانش و خلاقيت در پى خواهد داشت. معمولا در نظامهاى تحتاداره بنيادگرايى افراطى، بديهىترين حقوق عمومى مردم درزمينههاى سياسى و فرهنگى ناديده گرفته مىشود و تشكلهاى مستقلدر سايه آن مىخشكد; چنانكه امروز در شهرهاى تحت اداره جنبشطالبان، نمونههاى آن به وضوح به مشاهده مىرسد. احزاب وگروههاى نامدار جهادى و شخصيتهاى علمى و سياسى مستقل، كمترينجايگاهى در نظام سياسى ادارى طالبان ندارند. رسانهها ونشريههاى مخالفين علىرغم حفظ هويت اسلامى و علمى به تعطيلىكشيده شده است و سرمايههاى علمى و باستانى، قربانى تعصبهاىناروا گرديده و اكثرا به نابودى كشيده شده و يا در معرضنابودى قرار گرفته است.
ترديدى نيست كه دين، فرهنگ، عرف واجتماع و حتى موقعيت اجتماعى و اقتصادى هر يك به نوبه خود،تاثيرى بر افكار و رفتار انسان برجاى مىگذارد.تاثيرگذارى اينگونه عوامل بر بينش و رفتار افراد واضحتر از آناست كه نياز به استدلال داشته باشد. اكنون با توجه به اين پيشفرض،نگاهى به جايگاه عرف و سنت در جامعه پشتون افغانستانانداخته و تاثير آن را بر رفتار طالبان، مورد اشاره قرارمىدهيم. جامعه پشتون افغانستان يك جامعه قبايلى است كهارزشهاى قومى و قبيلهاى در آن بسيار ريشهدار و مستحكم مىباشد.ميزان تاثيرپذيرى فرهنگ عمومى پشتونها از آداب و رسوم قبايلى، بسيار بيشتر از آن است كه در فرهنگ ساير گروههاى نژادى اينكشور ديده مىشود. پشتونهاى افغانستان داراى نوعى آداب و رسومبه خصوصى هستند كه به نام «پشتون والى » ياد مىشود. «پشتونوالى» در عرف پشتونها «هم مجموعه قوانين و هم ايديولوژىاست.» «قوانين و احكام پشتون والى حوزه وسيعى از رفتار وروابط انسانى پشتونها را در بر مىگيرد. مهمترين اصول اينمجموعه، قوانين ناظر بر كرامت انسانى، كينخواهى و مهماننوازىاند.» با توجه به پيوندهاى پايدار قبيلهاى و استحكامسنتهاى ملى پشتونى در جامعه پشتونها، اين گروه نژادى داراىاحساس تعلق شديدى نسبتبه همنژادان خود بوده و همدردى وهميارى يكديگر را از وظايف رسمى قبيلهاى خود مىدانند. وجوداين «احساس تعلق» شديد نسبتبه همديگر، باعث گرديده كه اينقوم علىرغم نزاعهاى ممتد داخلى، اين خصومتها را در شرايطحساس و بحرانى كنار گذاشته و موقتا در موضوع مربوط به سرنوشتمشترك، به دور هم گرد آيند. جريان تاريخى مساله «پشتونستان»در پاكستان، ريشه در پيوندهاى خونى اين مردم دارد كه پشتونهاىدو طرف «خط ديوارند» علىرغم دوگانگى در تبعيت و شهروندى،هيچگاه همديگر را به فراموشى نسپردهاند. اگر امروز «جمعيةالعلماى اسلام» به رهبرى مولانا فضل الرحمان و سميع الحق وديروز «جماعت اسلامى» به رهبرى قاضى حسيناحمد، با تمامامكانات و علىرغم مصالح عمومى ملت و مردم پاكستان، به حمايتاز گروههاى اسلامى در افغانستان شتافتند، بى تاثير از تمايلاتقومى، قبيلهاى و پشتونى آنها نبوده است; چه اينكه، هر سه رهبرنامبرده و منحصرا فعال در قضاياى افغانستان، وابسته به گروهنژادى پشتون مىباشند. بنابراين، مىتوان مدعى شد كه «عرف وسنت» جايگاه بس مهمى در جامعه پشتونها داشته و دارد. اكنونكه جايگاه سنت و عرف را در فرهنگ و انديشه پشتونها متوجه شديم;تاثير اين سنت را بر افكار دينى و سياسى سران جنبش طالبانبه طور فشرده مورد ارزيابى قرار مىدهيم. جنبش طالبان به عنوانيك جنبش برخاسته از جامعه پشتون افغانستان، آن هم از دلمردمان روستايى و غيرشهرى كه داراى تعلقات سنتى و قبيلهاىشديدترى هستند، نمىتواند از تاثيرپذيرى فرهنگ قبيلهاى به دورباشد. اساس تاثيرپذيرى طالبان از فرهنگ قبيلهاى پشتون، در نوعتفسير آنها از مفاهيم و قوانين دينى، كاملا محسوس است. اولين ومهمترين گام در تاثير فرهنگ قبايلى بر انديشه دينى طالبان، در نوع گزينش الگوى نظام سياسى و راههاى مشروعيتدهى به آن بهوسيله آنها مشاهده مىشود، مثلا مدل نظام «خلافت» در تفكرسياسى طالبان اگر چه در اصل، خود يك مدل اسلامى است كه هيچمسلمانى در اسلامى بودن آن ترديد به خود راه نمىدهد، اما انتخابآن به عنوان تنها مدل حكومت مشروع از ميان ساير مدلهاى موجوددر جهان اسلام و دنياى جديد، انگيزههاى ديگرى نيز مىتواندداشته باشد; چه اينكه، قرار گرفتن يك فرد مطلقالعنان در راسيك نظام حكومتى كه هيچ نقشى به ساير افراد ملت ندهد، با مدلنظام رياستى قبيلهاى مرسوم در جوامع روستايى پشتونها، شباهتزيادى دارد. در مدل نظام ادارى قبيلهاى، شخص رئيس قبيله مافوقهمه مردم تصور شده و اراده او جنبه قانونيت دارد. همچنيناعمال رئيس قبيله، از هر نوع انتقادى مصون است. در نظام«امارتى» نوع طالبانى در افغانستان نيز رابطه ملتبا امير،شبيه نوع رابطهاى است كه ميان افراد قبيله وجود دارد; چرا كهملت در چنين نظامى نه تنها حق نظارت بر دولت را كه يك حقمشروع اسلامى است ندارد; بلكه حق آزاد زيستن در دايره زندگىخصوصى در چارچوب مقررات اسلامى را نيز دارا نمىباشد. اين درحالى است كه اصالت در اسلام بر نفس اجراى قوانين اسلامى قرارگرفته است، نه بر اجراى يك فرم خاص برگشتناپذير (امارت) كهكارآيى اصلى خود را كاملا از دست داده باشد. بنابراين، بافشارى بر مدل نظام «امارتى» به همان اندازه كه منشا دينىدارد، منشا اقتدار سالارى قبيلهاى نيز دارد. نوع بينش خاصطالبان نسبتبه «زن» و حقوق آن در جامعه و حتى خانواده،مورد ديگرى از تاثير عرف پشتونى بر برداشت دينى آنها مىباشد.جايگاهى كه «زن» در سايه حكومت دينى طالبان كسب نموده است،غير از جايگاهى است كه «زن» در نزد ديوبنديان پاكستان احرازكرده است. بدون شك، اصل مكتب ديوبندى طرفدار عدم حضور زن درمحيط خارج از منزل است; اما با وجود آن، محدوديتهايى كه ازسوى طالبان در حق زنان اعمال مىشود، هرگز قابل مقايسه باسياستهاى جمعية العلماى اسلام در پاكستان نيست. زن در عرف رسمىو ملى پشتونها، موجودى است محكوم به حضور در منزل كه حق رفتو آمد در اجتماع را نداشته و بايد از ارتباط با هر مرد اجنبىبركنار باشد. زن در اين فرهنگ، شخصيت مستقل ندارد. او تا قبلاز دوران ازدواج، عنوان ملكيت پدر را يدك مىكشد و پس ازازدواج، شوهر و خانواده شوهر، مالك تام الاختيار او به شماررفته و درباره سرنوشت او تصميم مىگيرند. تعليم و تحصيل زناندر محيطهاى باز و مدارس جديد، عملى است ناروا. عبدالحكيممجاهد، سفير طالبان در پاكستان درباره نوع نگرش سنتى طالباننسبتبه آموزش دختران چنين مىگويد:«تمام ارتش ملى و نيروىپليس ما، داوطلبانى از مناطق پير و سنتى هستند و معتقدندفرستادن دختران به مدرسه، كارى بىشرمانه است.» «خشونت وانعطافناپذيرى» دو ويژگى ديگر در شيوه سياستمدارى طالباناست كه محصول فرهنگ سنتى پشتونها محسوب مىشود. معمولا فرهنگقبايلى، فرهنگى توام با خشونت و انعطافناپذيرى است «كينخواهى» و انتقامجويى»، از اصول مهم در عرف «پشتون والى»مىباشد و مردم قبايل پشتون، در امر «كينخواهى» در دو كشورافغانستان و پاكستان شهرت دارد و اين ضرب المثل معروف راهمگان به ياد دارند كه «اگر پشتون پس از 20 سال دستبهانتقام بزند، فكر مىكند كه خيلى زود اقدام كرده است». رفتارخشونتآميز طالبان با مخالفين و مردمان تحتسلطه خود به ويژهمردمان «هزاره» و «ازبك» ريشه در خصلت كينهجويى وانتقامگيرى آنان از دشمنانشان دارد. و اگر جنبش طالبان باتاكيد بر سياست نظامىگرى. بررسى راههاى مسالمتآميز با مخالفانخود را مردود مىشمارند، تا حدودى متاثر از اين ايده است كهنظامىگرى، سمبل قدرت و غيرت و شجاعت و مردانگى محسوب مىشود كه درسنت پشتونها، معناى بزرگى دارد و گفت و گو و مذاكره نشانه ترسو بزدلى و بىهمتى و زانوزدن در برابر خصم تلقى مىشود كه ازنظر عرف پشتون والى، عملى كاملا ناپسند به شمار مىآيد. علاوه برموارد نامبرده، نمونههاى متعدد ديگرى نيز در تفكر طالبان وجوددارد كه متاثر از آداب و رسوم قبيلهاى و ملى آنها بوده و هماكنون تحت عنوان «شريعت»، در مناطق تحت كنترل آنان به اجراگذاشته مىشود; مانند: بيگانهستيزى، مخالفتبا نهادها ومقررات بينالمللى، دشمنى با زندگى و مظاهر شهرى و نيز مخالفتبا جذب نيروهاى باقىمانده از رژيم كمونيستى سابق، تحت عنوانننگ پشتونيسم و... بنابر اين، آنچه طالبان به عنوان يك گروهمذهبى - سياسى، تحت نام دين و مذهب ارائه مىدهد، نمىتواندصرفا مذهبى باشد; بلكه مذهبى است كه با پيش فرضهاى فرهنگ سنتىو قبايلى شكل گرفته و تفسير يافته است.
جنبش طالبان،جنبشى است متشكل از نيروهاى مردم پشتون افغانستان كه از لحاظفكرى، از خارج از مرزهاى اين كشور تغذيه مىشود. تفكر مذهبىسياسى كنونى طالبان، ريشه در انديشههاى اسلامى شناخته شده درداخل جامعه افغانستان ندارد. تفكر رايج در جامعه افغانستان،تفكر اخوانى، ليبرالى و اصلاحى از نوع خردگرايانه آن است وبنيادگرايى افراطى نوع طالبانى، صرفا در مناطق روستايى در حدانسجام نيافته، حضور داشته كه به عنوان يك انديشه جدى هيچگاهقابل توجه نبوده است. اما تحولات دو دهه اخير با توجه بهزمينههاى تاريخى، سبب شكلگيرى و رشد نوع تفكر طالبانى در اينكشور گرديد. تفكر طالبانى اگر چه در ظاهر به عنوان تفكر خالصاسلامى در افغانستان تبليغ مىگردد و حتى بعضى از كشورهاىهمجوار را نيز تحت تاثير ماهيت اسلامى خود قرار داده است; امابا يك ارزيابى عميق از سنتهاى قبيلهاى افغانستان و نقش عرف و«عنعنات» در فرهنگ روستايى و قبايلى اين كشور، درمىيابيم كهتفكر جديد به همان اندازه كه ماهيت مذهبى دارد، ماهيت قبايلىنيز دارد. درستى اين ادعا با تحليل مقايسهاى بين تفكر طالباندر داخل جامعه افغانستان و الگوى مادر در دو كشور پاكستان وعربستان، بيش از پيش روشن مىگردد. در عين حال، انديشه جنبشطالبان به دور از ويژگيهاى محلى و تفسيرهاى متاثر از فرهنگداخلى، انديشهاى است كه در شبه قاره هند و برخى از كشورهاىحاشيه خليج فارس به صورت انديشه رسمى مطرح بوده و در ميانتودههاى مردم (نه نخبگان) ريشه عميقى پيدا نموده است.