افغا نستان ازتجاوز شوروي تالشکرکشي انگليس وآمريکا
)سنگ شکن(
اسکاتلندی که به عنوان اولين سفير بريتانيا در سال ۱۸۰۹ به دربار امير کابل فرستاده شد در گزارش خود اينگونه نوشت : «نامی برای کشورشان ندارند» يک قرن پس از آن، افغانستان هم نام داشت و هم مرز، «مرزهای » که توسط خود انگليسها کشيده شده بود. پادشاه افغانستان، که بريتانيا خرجش را ميداد و حمايتش ميکرد، کوشش داشت نظم را در کشوری پر از اختلافات قبيلهای وقومی پياده کند. با اينهمه بسياری ازمردم ساکن افغانستان همچنان خود را «افغان» نميدانستند، اگر چه در پی دو دهه درگيری با بريتانيا، خصوصا دو جنگ افغانها با انگليسها، کوشش برای دستيابی به يک هويت مشترک آغاز شده بود. از اينرو ميشود گفت «افغانستان هم توسط بريتانيا شکل گرفت هم عليه آن ». مشخصا اگرچه افغانستان هيچگاه مستعمره نبود اما آنچه انگليسها به آن «بازی بزرگ» ميگفتند، نتيجه مستقيم رقابت و توطئه مشترک دو قدرت استعمارگر، بريتانيا و روسيه، در قرن نوزدهم و در همکاری دوره ای با طبقه حاکمه محلی بود. افغانستان بر پايه تاريخ مبارزه عليه استعمار روس و انگليس پايه ريزی شده است.
در پی دخالت نظامی ايالات
متحده آمريکا در افغانستان و سرنگونی سريع طالبان، حضور نظامی غرب در آسيای
مرکزی به حد بیسابقهای گسترش پيداکردهاست. اين حضور نظامی شرايطی را بوجود
آورده است که نتايجی غير قابل پيش بينی برای مردم اين منطقه در بردارد. برای
افغانها، حمله نظامی آمريکا آخرين تهاجم درليست طولا
نی از مداخه های خارجی است
که منشا آن به دوره تشکيل و استقرار کشور افغانستان در پی دخالت بريتانيا
برميگردد. البته بايد گفت افغانها معمولا قربانيان ساکت نقشه های خارجيان
نبوده اند. آنها نه تنها سنت طولا
نی در مقاومت عليه
اشغالگران خارجی دارند، بلکه مکرر در تاريخ اين کشور، برخی گروهها از دخالت
خارجيان به منظور تثبيت يا تقويت موقعيت خويش در کشوری تکهتکه شده بهره گرفته
اند و به کرات ضربه اين «اتحادها» بر اشغالگران خارجی وارد شده است. شکست
استراتژی پاکستان برای بهره گيری از طالبان به منظور تبديل کردن افغانستان به
يکی از اقمار پاکستان، آخرين نمونه از اين کوششها بود و احتمالا ما شاهد نمونه
های ديگری از شکست چنين طرح هايی خواهيم بود.
در سال ۱۹۷۹ اتحاد جماهير شوروی به خاک افغانستان حمله نظامی کرد تا حزب
دمکراتيک خلق افغانستان را از سرنگونی نجات دهد. دولت قادر به مقابله با
قيامهای روستايی نبود و فرار ارتشيان اضمحلال تدريجی ارتش را به بار آورده
بود. در حمله نظامی اتحاد جماهير شوروی حفيظ الله امين و اکثر رهبری جناح خلق
کشته شد
ند و
کارمل
که توسط «خلقی» ها به تبعيد فرستاده شده بود به قدرت
تکيه زد.
هنگاميکه ارتش شوروی بالاخره در سال ۱۹۸۹ افغانستان را ترک کرد، اتحاد جماهير
شوروی اولين شکست نظامی پس از جنگ جهانی دوم را متحمل شده بود. بیشک تحقير
ناشی از اين شکست در سرنگونی کل دولت شوروی نقش مهمی داشت؛ شکستی که درظاهر،
پيروزی مردم غالبا روستايی در برابر يک ابرقدرت به حساب می آمد. همچنين يک
پيروزی برای ايالات متحده آمريکا بود که ميلياردها دلار خرج مسلح کردن نيروهای
«مقاومت» درافغانستان کرده بود و بالاخره پيروزی ای بود برای نيروهای اسلامی
بين المللی که هم برخی از هزينه های جنگ را پرداخته بودند و هم حمايت از آنرا
سازمان داده بودند.
کمتر از يک دهه پس از آن،
طالبان در پی يک جنگ داخلی و قومی خونين در افغانستان به حکومت رسيدند.
ايدئالهای اينان با ادعای «مدرنسيم» جنبش اسلامی در تضاد بود. در پی حملهء
صدام به کويت، اتحاد بين رهبران کشورهای عربی و مجاهدين جوان از هم گسسته بود.
ايالات متحده با همان نيروهای اسلامی که به تشکيل و بسيج آنها کمک کرده بود،
هم اکنون درحال جنگ بود.
قيامهای روستايی در جريان اشغال افغانستان توسط نيروهای روس، گروههای
تبعيدی اسلامی افغان، با همه اختلافهايی که ميان خودشان وجود داشت، موفق شدند
رهبری را از دست رهبران سنتی محلی خارج کنند.
پس از کودتای ۱۹۷۸، قيام غير
منتطره ای عليه دولت جديد پيش نيامده بود. اولين درگيريهای نظامی درپی ورود
اعضای حزب به مناطق روستايی پيش آمد. آنها با حمايت ارتش و نيروهای مسلح آمده
بودند اصلاحات ارضی را تحميل کنند، مدرسه بسازند و مدافعان «داوود خان» را
دستگير کنند. حزب هيچ سابقه فعاليت ميان دهقانان نداشت. سياستهای رفرم روستايی
که پياده کرد (تقسيم زمين، لغو بدهی روستاييان، از بين بردن شيربهای عروس،
آموزش اجباری) از ديد دهقانان د
خالت خارجی بود که هد
فی جز نابودی ساختارهای سنتی
اجتماعی توسط تقويت قدرت دولت نداشت.
در نتيجه، اولين قيامها عليه دخالت نظامی دولت بود. درگيری نظامی روند سنتی
جنگهای قبيله ای را دنبال ميکرد. پس از درگيری با فعالين حزبی، روستاييان
«مجاهد» ممکن بود به يک پست محلی دولتی حمله کنند. همينکه سرزمين قوم محلی
«آزاد» ميشد، درگيری به پايان ميرسيد. اما دولت انتقامجويی ميکرد:
د
ستگيری، شکنجه و کشتارها
رواج يافت و درگيری شدت پيدا کرد. قيامها در مناطق غير پشتون چون «نورستان» و
درميان «هزارهها» شروع شد، يعنی مناطقی که تنها در قرن گذشته تحت کنترل دولت
مرکزی قرار گرفته بودند، قيام عليه رژيمی که به نظر ميرسيد در آن عمد
تا پشتون ها غالب
بودند.
پس از آن بود که اين درگيريها مناطق شمال را دربرگرفت. البته اين قيام ها
در خد
مت حفظ منافع مالکان زمين بود اما
رهبران شورشيها
عمدتا چهرههای محلی و غالبا ملاها بودند که به سنت معمولی جهاد تدافعی
اقدام ميکردند. زمينداران و
خانها چندان فعال نبودند. بسياری فرار کرده بودند در حاليکه بقيه آرامش و سازش
را به قيام ترجيح ميدادند. نيروهای مسلح از اسلحه های به غارت برده شده يا
اسلحه های قديمی استفاده ميکردند و خود و فرماندهانشان متکی به کمک مادی اهالی
محل (گاه با افزودن درآمد از طريق قاچاق و يا
دست برد
برسر جاده ها) بودند. اما انتقامهای
دولت و ادامه جنگ اسلحه و پول بيشتر ميطلبيد. همين باعث شد که گروههای محلی به
دنبال احزابی که در تبعيد تشکيل شده بودند و منابع مالی خارجی آنها باشند.
پاکستان به منطور کنترل پناهند
گانی که سيل وار وارد خاک
کشورش ميشد
ند، دست به دامن احزاب اسلامی شد
که از سالهای ۱۹۷۰ در تبيعد بودند. اين احزاب دريافت کنندگان اصلی کمکهای مالی
شايانی شدند که از خارج سرازير بود. فرماندهان محلی، به منظور دستيابی به اسلحه
و کمک مالی راه وابستگی به يکی از اين احزاب را انتخاب کردند. با کمک پاکستان،
حزب اسلامی و جمعيت اسلامی به سرعت رهبری گروههای تبعيدی را از آن خود کردند .
برای اسلامیها اين يک جنگ آزاديبخش ملی نبود بلکه مسئله مبارزه برای اسلام
بود ، آنهامي گفتند :«جهاد
کنونی نه برای وطن بلکه برای اسلام است. وطن تنها مشتی خاک است». کسانی
که با اين هدف همسويی نداشتند ازجنبش کنار گذاشته شدند. پاکستان حاضر نشد
ناسوناليستهای سکولار پشتون (از گروه « افغان ملت
،
شعله
») را به رسميت بشناسد. گروههای
مائوئيست خود مورد حمله جريانهای اسلامی قرارگرفتند. «خلقی» های مخالف دولت،
اگرچه با نيروهای مقاومت ارتباط داشتند اما کسی تشويقشان نکرد به آن بپيوند
ند. مشخصا مدافعان سلطنت و
مدافعان نظام قبلی، اگرچه در ميان پناهندگان از حمايت گستردهای برخوردار
بودند، عمدتا منزوی ماندند. پاکستان از ورود اعضای خانواده سلطنتی به خاک اين
کشور جلوگيری کرد. کوششهای متعدد برای برگزاری «لويه
جرگه» با سلطه سنتی ها به علت اختلافات گروهی و مخالفت پاکستان به جايی نرسيد
. پاکستان ۷ گروه تبعيدی سنی را به رسميت ميشناخت و ميان آنها پول و سلاح
هايی را که از ايالات متحده و عربستان سعودی ميگرفت پخش ميکرد. کليه فرماندهان
محلی برای گرفتن کمک بايد به يکی از اين جريانها وابسته ميشدند. سه گروه که
«سنتی» يا «معتدل» به حساب می آمدند مدافع برگشت به دوران پيش از داوود خان
بودند، و اين عمدتا به معنی برگشت شاه بود. چهارگروه «بنيادگرا» يا
«اسلاميست» بودند که با بازگشت سلطنت مخالف بوده خواهان تشکيل دولت اسلامی
بودند. گروههای اسلاميست ، خصوصا حزب حکمتيار بخش اصلی کمک های مالی خارجی را
از آن خود کرده بودند. در نتيجه موقعيت گروههای سنتی و سلطنت طلب افت کرد و
گروههای اسلاميست روز به روز قويتر شدند. «مجاهدين» خارجی که برای کمک به
مجاهدين افغان ميآمدند نيز متحد گروههای اسلاميست بودند. ابتکار استفاده از
داوطلبان غير افغان در جهاد،
به
فکر نيروهای افغان نبود ، بلکه سعودی ها و اخوان المسلمين و پاکستانی ها
(جماعت اسلامی) اين نظر را به پيش ميبردند و سازمان جاسوسی ايالات متحده (سيا)
از اين ابتکار شد
يدا حمايت ميکرد. حدود ۳۵۰۰۰
مجاهد خارجی در کنار مجاهدين افغان با ارتش شوروی ميجنگيدند و پس از خروج ارتش
شوروی بسياری ديگر به افغانستان آمدند تا «درس» بخوانند يا از مجاهدين حمايت
کنند.
جنگ افغانستان جنگ بين دو ابر قدرت بود. تا اويل دهه ۱۹۸۰، بين ۱۰۰ تا
۱۵۰هزار نيروهای ارتش شوروی درافغانستان مستقر بودند، تعدادی به مراتب بالاتر
از ارتش کشورکه
بيش از ۳۰۰۰۰ سرباز نداشت. هزاران مشاور سياسی و نظامی شوروی دولت و ارتش را
ميگرداندند.
کمک مالی ايالات متحده به مجاهدين از ۳۰ ميليون دالر
به ۶۰۰ ميليون دالر
در سال در اواسط دهه ۱۹۸۰ افزايش يافت و سعوديها اين مبلغ را دوبرابر کردند.
کمک ايالات متحده به مخالفان دولت غيرمستقيم بود. از يک طرف کمک ايالات
متحده از طريق پاکستان پخش ميشد و از طرف ديگر عربستان سعودی قبول کرده بود در
ازای هر دالر
کمک آمريکا، يک دالر
بپردازد و عربستان سعودی شبکه ويژه خود را برای پخش کمک مالی و گسيل داوطلبان
خارجی در اختيار داشت. هر دو رژيم طرحهای خاص خود را دنبال ميکردند. طرحهايی
که بر آينده افغانستان تاثيرمستقيم گذاشت ولی گروههای اسلاميست پشتون از کمک
هر دو رژيم بهره ميبردند. از آغاز جنگ، پاکستان امکان تشکيل دولت متحد خود را
در افغانستان بررسی ميکرد، دولتی که بتواند مسئله پشتون را يکبار برای هميشه
حل کند و «عمق استراتژيک»
به دعوای پاکستان با هند بدهد . در نتيجه پاکستان هم علا
قه ای به سلطنت طلبان و
نيروهای سکولار پشتون نداشت چرا که اين گروهها در گذشته مدافع شکلگيری
«پشتونستان» متحد در افغانستان بودند. پاکستان اگرچه کمک مالی را به ۷ گروه
مختلف تقسيم ميکرد ولی علاقه ای به تشکيل جبهه واحد درون مرزهايش (از نوع
سازمان آزادی بخش فلسطين به رهبری عرفات) نداشت. «
isi»
مواظب بود که عمدهء کمکهای مالی و نظامی به گروه حکمتيار برسد. عربستان
سعودی از مسئله افغانستان استفاده کرد تا ادعای رهبری خود را بر جهان اسلام
خصوصا پس از انقلاب اسلامی ايران تکرار کند. عربستان در جهت دادن به مبارزات
جوانان مسلمان عليه شوروی (به جای ايالات متحده) نقش مهمی داشت. يکی ديگر از
اهداف مهم ايالات متحده محدود کردن نفوذ ايران در جهان اسلام بود. پول عربستان
سعودی عمدتا به جريانهايی تقسيم ميشد که ديدگاه قوی «وهابی» ضد شيعه داشتند.
البته کمک عربستان سعودی به گروه حکمتيار هم ميرسيد چرا که گروه او سکتاريسم
خاصی عليه گروههای غيرسنی داشت. سعودی ها همچنين خرج تشکيل مدرسه های اسلامی
برای پناهندگان داخل و خارج از مرزهای افغانستان را ميپرداختند. گروه طالبان
از اين مدارس نشات گرفتند. در نتيجهء اين وقايع، ايران از مجاهدين افغان ايزوله
شد و کمکهای مالی خود را تنها به گروههای شيعه ميپرداخت و حتی وقتی از اين
گروهها ناراضی ميشد، سازمانهای مطيع خود را تشکيل ميداد.
وقتی ايالات متحده مجاهدين افغان را به موشکهای «ستينگر» مسلح کرد. با اينهمه
وقتی نيروهای نظامی اتحاد جماهير شوروی افغانستان را ترک کردند مجاهدين هنوز
حتی يک شهر عمده يا شهرک را در افغانستان به کنترل خود نياورده بودند. اينها
همه همچنان زير کنترل نجيبالله و مدافعانش در حزب وطن بودند. حزب وطن نام
جديد حزب دمکراتيک خلق افغانستان بود که با ديد «آشتی ملی» نام خود را تغيير
داده بود اما همچنان پول و کمک نظامی اش از روسيه ميآمد.
اگرچه مجاهدين آماده جنگ سنتی نبودند، پاکستانيها علاقهی زيادی داشتند
شهرهای افغانستان را بد
ست آورند تا نفوذ خود را در
آنها پياده کنند. اما کوششهای مديريت خدمات متبادل اطلاعاتی (ISI)
برای فشار آوردن به مجاهدين برای تسخير شهرها به فاجعه انجاميد. در جلال آباد،
مجاهدين ۱۰۰۰۰ نفر از دست دادند، که بالاترين رقم تلفات يک درگيری در جنگ بود.
بالاخره در آوريل ۱۹۹۲، جمعيت اسلامی احمد شاه مسعود که عمدتا تاجيک بودند، در
اتحاد با ازبکهای «د
وستم»
و «هزاره» ها، کابل را به تسخير خود درآوردند. به رغم پيچيد
گی مسئله قومی در افغانستان،
قوميت در تاريخ اين کشور تعيين کننده نبوده و الزاما اساس و پايهء اقدامات
سياسی به شمار نميرفته است. اما تسخير کابل پروسه جدايی و خصومت ميان گروههای
مجاهدين را وارد مرحلهء جديدی کرد که به جنگ داخلی انجاميد. زمينه های اين جنگ
داخلی در دوره جنگ با روسيه شکل گرفته بود.
طی جنگ تغييرات اساسی
درتوازن قوا بين گروههای قومی شکل گرفته بود. قيام در مناطق غير پشتون آغاز
شده بود. در طی جنگ، اين گروهها ( تاجيکها يا سنیهای فارسی زبان، ازبکها و
هزاره ها) توانايی سياسی و نظامی خودرا نشان داده بودند. پشتون ها به مراتب
پراکنده تر بودند (عده ای مدافع سلطنت، عده ای مدافع گروههای اسلامی). پس از
تسخير کابل توسط
د
وستم
واحمد
شاه مسعود، حکمتيار با کمک نظامی و مالی عربستان و پاکستان شهر کابل را محاصره
کردند تا جمعيت اسلامی مسعود را از قدرت برکنار کنند. پشتونها اين شرايط را با
جنگ سال ۱۹۲۹ مقايسه ميکردند. طی سه سال جنگ داخلی ۵۰۰۰۰ نفردر کابل کشته
شدند، اکثر آنها قربانی بمبارانهای هوايی
وراکتي
گروه
هاي قدرت پرست
بودند. صدها نفر در درگيريهای قومی
که در آن همه گروهها شرکت داشتند جان خود را از دست دادند.
ا
ما پاکستان دلايل جد
يدی برای تسريع پيروزی
متحدين وابسته به خود داشت. با فروپاشی اتحاد جماهير شوروی در سال ۱۹۹۱
جمهوریهای جديد التاسيس آسيای ميانه امکان آنرا پيداکرده بودند تا نفت و گاز
خود را از جنوب به آبهای بين المللی برسانند و روسيه را کناربگذارند. ايالات
متحده کشيدن لوله از خاک ايران را وتو کرده بود و يک کمپنی آمريکايی UNOCAL
از همان موقع، لوله کشی از طريق افغانستان و خاک پاکستان را طرح ريزی کرده
بود. علاوه براين، پاکستان ميخواست راههای بازرگانی را بين اين جمهوريها باز
کند و نميخواست جنگ سالاران منطقه با استقرار «باج مافيايی» قانونی يا غير
قانونی برحمل و نقل، اين موقعيت را به خطر اندازند. هر دو هدف، ايجاب ميکرد که
صلح وامنيت در افغانستان برقرار شود. از اين رو پاکستان مخالف جنگ داخلی بود.
ناتوانی حکمتيار در تسخير کابل باعث
شد حامی اصلی او پاکستان از او سلب اميد کند. در عوض، آنها ( پاکستانيها )
متوجه شکلگيری گروه جديدی شدند که رهبری آنها با اعضای سابق مجاهدين بود.
خودشان عمدتا از درانی های پشتون بودند و هم با حکمتيار و هم با ربانی خصومت
داشتند. پايگاهشان درميان دانشجويان پشتون مدارس اسلامی در مرز افغنستان و
پاکستان بود. اين ها «طالبان» بودند.
پاکستان کمکهای همه جانبه ای به اين جريان رساند: پول، اسلحه،
جذ ب
از رهبران سابق مجاهد
ين و افسران سابق «خلقی»
برای آموزش نظامی و طرح ريزی عمليات نظامی. در مدت دو سال، نيروهای کاملا مسلح
طالبان که از کمک مالی بيدريغ برخوردار بودند، تمام افغانستان را تحت کنترل
خود درآوردند. طالبان از نارضايتی مردم از دست جنگ سالاران استفاده کردند برخی
از آنان راشکست دادند و سکوت برخی ديگر را با پول خريدند. در سپتامبر ۱۹۹۶
طالبان کابل را به تسخير خود درآوردند. اين پيروزی، «انتقام پشتونها»
بررقبای غيرپشتونشان بود. ايالات متحده در آغاز از به قدرت رسيدن طالبان
استقبال کرد چرا که موضع ضد ايرانی آنها مطلوب بود و امنيت لازم را برای شروع
کار ساختمان لوله گاز و نفت شرکت آمريکايی امکان پذيرميکردند. ايالات متحده
هيچ «مسئله مورد اختلافی» در اسلام طالبان نميديد. تنها پس از آنکه ايالات
متحده متوجه شد اقتصاد طالبان بر پايه صدور مواد مخدر استوار است واينکه آنها
بن لادن را مخفی کرده اند، خانم آلبرايت (وزير خارجه کلينتون) کشف کرد که
طالبان زنان را خوار و
پست می شمارند.
در سالهای ۱۹۸۰ ارتش شوروی
عمدتا شهرها را تحت سلطه خود داشت و درگيری عمدتا در مناطق روستايی بود. غالبا
روستاييان بودند که جان خود را از دست ميدادند. پيروزی مجاهدين تا حدی پيروزی
دهقانان بر شهرنشينها بود. اما پيروزی طالبان و سياستهای تبليغ شدهء آنها چون
حجاب اجباری زنان، زندانی کردن آنها درخانه، جلوگيری از مدرسه رفتن دختران،
بريدن دست دزد، منع موسيقی
…نشانه های پيروزی اسلام سنتی دهقانی بر شهر نبود. طالبان خود از سنت
گرايی بريده بودند. مهمترين نمود آن مخالفتشان با سلطنت و اشرافيت قديمی بود،
در حاليکه نيروهای سنتی از سلطنت طلبان دفاع ميکردند چرا که اينان مدافع دولتی
حداقل بودند. افغانستان سنتی هميشه نسبت به اقليتهای قومی و مذهبی (مسلمان و
غير مسلمان) تسامح بيشتری داشت اما وهابيها هميشه دقيقا به خاطر تحمل کم و
سختگيری شان نسبت به اقليتها محبوبيتی نداشتند. طالبان با شيعه ها و تصوف سنی
خصومت داشتند. به عنوان پشتون های شونيست، گاه سعی ميکردند مانع فارسی صحبت
کردن مردم شوند. اگرچه «هزاره ها» هميشه مورد ستم و توهين قرارگرفته بودند،
اما نوع قوم کشی که در سال ۱۹۸۹ در مزار شريف صورت گرفت در تاريخ افغانستان
بيسابقه بود. همچنين پوشيدن برقع، حتی در مناطق روستايی، يک سنت افغانی نيست.
اين امر در جوامع سنتی پدرسالار ريشه در خانواده دارد، و کتک زدن دختران جوان
توسط طالبان در ملأ عام (به دليل بد حجابی يا پوشش نامناسب) گاه خشم و اعتراض
خشونت
بارمردان خانواده شان را برمی انگيخت.
اسلام طالبان زاييده ی
جامعه سنتی نبود بلکه پديده ای بود ناشی از تربيت در اردوگاههای پناهندگی
پاکستان. در آنجا اين جماعت در مدارسی دينی درس ميآموختند که ترکيبی از اسلام
پاکستانی دئوبندی و وهابيسم سعودی را ترويج ميکردند. آميزه ای سختگرا و بی
انعطاف از اسلام که بر بازگشت به کتب مقدس و برپايی دولت اسلامی خالص تاکيد
داشت. در افغانستان اين اسلام به نيرويی تفرقه افکن ( و نه متحد کننده) تبديل
شد. در موارد بالا و نيز در تعريف از اسلام اتفاق نظری بين طالبان و بن لادن وجود داشت. اگر شکست روسيه در سال ۱۹۸۹
بزرگترين پيروزی اسلاميها بود، بايد گفت پس از آن پيروزی چندانی نداشته اند.
وحدت اسلامی روز ۲ اوت ۱۹۹۰ زمانيکه صدام حسين به کويت حمله کرد درهم شکسته
شد. اين مسئله همراه با پاسخ نظامی ايالات متحده، ديدگاههای سياسی در سراسر
خاورميانه را قطب بندی کرد. از يک طرف، عربستان سعودی نه تنها از ايالات متحده
حمايت کرد بلکه به ارتش آمريکا اجازه داد از خاک عربستان برای حمله به عراق
استفاده کند. از طرف ديگر سربازان قديمی جنگ افغانستان بيش از پيش ضد غرب شده
بودند و با حکومتهای عرب نيز اختلاف داشتند. اما غالبا نوعی محافظه کاری
اجتماعی و ايديولوژيک داشتند که باعث ميشد بيشتر بر اخلا
ق فردی، حفظ خلوص اسلامی و
پيروی از شريعت تاکيد داشته باشند تا بر تدوين برنامه اجتماعی اقتصادی
راديکال. در دهه ۱۹۹۰.
اين سربازان قديمی در بوسنی، الجزاير و مصر دخالت کردند بدون آنکه درهيچيک از
اين مناطق ماندگار شوند. اقدامات حيرت انگيزشان آنها را از نسل جوانی که بيشتر
مدافع اصلاحات تدريجی و دخالت عمومی بود منزوی ميکرد. البته تاثيرات سياسی
اين برخورد تدريجی هم هنوز مشهود نيست.
تنها جايی که طرفداران بن
لادن، که غالبا از طبقه متوسط بودند، توانستند پناهی پيدا کنند در ميان
فرزندان روستاييان فقيری بود که در اردوگاههای پناهند
گان افغانی بزرگ شده بودند.
با تشويق پاکستان، آنها در ماه مه ۱۹۹۶ به افغانستان برگشتند و برای پاکستان
در جنگ کشمير و برای طالبان عليه «اتحاد شمال» جنگيد
ند. در افغانستان اين جمع
سازمان اطلاعات و پليس مذهبی ( وزارت امر به معروف و نهی از منکر) را اداره
ميکردند. آنها يا به علت توانايی شان يا به دليل باجی که ميپرداختند بيش از
پيش ميان رهبری طالبان جا بازکردند و درسياست خارجی و دفاع نفوذ پيدا کردند.
آنها از اينکه محبوبيتی عام حتی در بين طالبان داشته باشند دور بودند. در
ماههای قبل از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ طالبان حتی در سطح رهبری به دو جناح، يکی ملی
گرا که قصد
ش بازسازی کشور بود و ديگری غير
ملی گرا که بيش از پيش ديد
گاه های انترناسيوناليستی بن
لادن را مپذ
يرفت تقسيم شدند.
سرنگونی طالبان در نتيجهء
حمله نظامی گستردهء ايالات متحده، کم شدن محبوبيتشان در ميان مردم عادی و قطع
ناگهانی کمک نظامی پاکستان رخ داد؛ کمکی که قدرت طالبان بر پايه آن استوار
بود۰ آينده افغانستان تا حد زيادی به تحول نقش سياسی ـ نظامی ايالات متحده در
آسيای مرکزی و خاور ميانه مربوط ميشود و امکان دارد که اين کشور به موقعيت
حاشيه ای خود برگردد. اما واضح است که پس از دو دهه جنگ، و اکنون بمباران
گسترده امريکا، دو منبع قدرت و ثروت در افغانستان پس از طالبان وجود خواهد
داشت: کمک مالی غرب و مواد مخدر.
افغانستان پس از طالبان نه الزاما دمکراتيک و نه از نظر اجتماعی مترقی خواهد
بود. در لوي جرگه ای که رژيم جديد به سنت افغانها، فراخواند نمايندگان مدافع
غرب در خانواده های اشرافی قد
يمی با کرزی و شاه به مثابه
رهبران سمبليک آن، سلطه داشتند. اين تجمع همچنين تعداد زيادی از جنگ سالاران
از سراسر کشور خصوصا اتحاد شمال را در بر داشت.
زير نفوذ برخی سازمانهای
ياری رسانی غير دولتی غربی ، قطرههايی از کمک غرب ممکن است به بخشهايی از
جمعيت افغانستان که عمدتا در روستاها زندگی ميکنند، برسد. اما تمرکز کمک غرب و
انجوها
رسمی درکابل، بيش از پيش به فاصله بين پايتخت ومناطق فقير روستايی خواهد افزود.
با به قدرت رسيدن اشراف قد
يمی و تکرار روشهای سنتی
فساد مالی به منظور کسب ثروتهای عظيم در جيب خودشان و کارگزارانشان در ميان
نخبگان درسخوانده شهر نشين، کارهای درآمد پايين برای باقی شهروندان خواهد
ماند. مخالفت و درگيری روستاييان با چنين حکومتی اجتناب ناپذير است۰ اقتصاد
مواد مخدر همچنين در برابر تمرکز قدرت دولتی مقاومت ميکند، حتی اگر دولت و
سياست مداران از اين بخش بهره مالی ببرند و حتی اگر جنگ سالاران همزمان از کمک
خارجی و مشارکت در تجارت مواد مخدر بهره مند شوند. اقتصاد مواد مخدر بازتوليد
نظام سنتی قدرت پراکنده را ميطلبد. نظامی که درآن قاچاقچيان مواد مخدر جنگ
سالاران از نوع جديد ميشوند. کسانی که «محلی عمل ميکنند اما جهانی فکر
ميکنند» . اين مسئله اکنون شامل ايران و پاکستان وديگر جمهوری های آسيای مرکزی
نيز هست. مقاومت عليه هر کوشش ايالات متحده برای آغاز جنگ با مواد مخدر،
درافغانستان، با تکرار مدل آمريکای جنوبی به سرعت سياسی خواهد شد. حتی در
منطقه ای که قدرت سياسی ايالات متحده به تازگی هژمونی بدست آورده است ، ديری
نخواهد گذشت که يک طبقه حاکم افغانی که با کمک مالی غرب به قدرت رسيده با چالش
های جدی در سطح داخلی و منطقه
ای روبرو شود.
در مورد افعانستان شايد زود باشد که قضاوت کنيم اما شواهد گواهی بر عدم موفقيت دارد. آمريکائیها در پی 18 سپتامبر افغانستان را به اشغال خود در آوردند و اکنون نيروهای نظامی به رهبری ناتو مسئوليت در افغانستان را به عهده گرفته اند ودايره قدرت آنها فقط پايتخت را شامل میشود و فقط در کابل است که رئيس جمهور کرزی قدرت عمل دارد و بقيه کشور توسط جنگ سالا ران منطقه ای اداره میشود و گاهي نيز جنگ با بقايای نيروهای نظامی طالبان که خود را باز سازی کرده اند جريان میيابد. دولت و کرزی با تائيد لوی جرگه وانتخابا ت فرما يشي دارای وجهه قانونی هستند اما بدليل عدم امنيت امکانی برای ايجاد د مکراسی در افغانستان فراهم نشده است. دخالت سياسی ونظامی آمريکا درافغانستان به همان اندازه ضد بشری ومحکوم است که دخالت شوروی دراين کشور. طي اين مد ت که قواي متجا وزاتحاد شوروي درافغا نستا ن حضورداشت وکسي بيا د ندارد که دررژه نظا مي ، درکنفرانسهاي خبري ، دردعوتها ومهما ني هاي ديپلوما تيک ، درسفرها، درديد عموم مردم و... ا زرهبرا ن حکو مت کمونستي ( نورمحمد تره کي ، حفيظ الله امين ، ببرک کا رمل ، داکترنجيب الله ) افراد بيگا نه با سگ هاي درنده حفا ظت نما يد . اکثرآ گزارشهاي ژورنا ليستا ن که حضورجنا ب کرزي باريا ب مي شوند دروسايل اطلا عا ت جمعي شنيده وخوانده مي شود که با د يگا ردا ن آمريکا يي با چه وضعيت پيش آمد مينما يد . درزما ن حاکميت ح.د.خ.ا – مگرکا بينه با اين ترکيب بود.؟
هر دو کشور افغانستان و عراق که آمريکا آنها را اشغال کرده است از زمره مناطق بلا تکليف بودند و از نظر کل جهان بايد تکليفشان يکسره ميشد. در افغانستان دولتى که سازمان ملل و اکثريت قريب به اتفاق کشورهاى جهان آنرا به رسميت مى شناختند تنها بر حدود ٥ درصد خاک آن کشور تسلط داشت و طالبان ها که تنها سه کشور آنرا بعنوان دولت افغانستان به رسميت ميشناختند بر حدود ٩٥ درصد خاک آن مسلط بودند. تصور و انتظار بسيارى از کشورها منجمله آمريکا و پاکستان بعنوان حاميان اصلى طالبان ها اين بود که طالبان به تسلط اتحاديه شمال بر همان مناطق اندک خاتمه دهد و باصطلاح جنگ داخلى پايان پذيرد. حاميان طالبان قصد داشتند تا دولت دوفاکتو طالبان را به مرور برسميت بشناسند. تعيين تکليف رژيم حاکم بر افغانستان معضلى بود که در نوبت پاسخ يافتن قرار داشت. يازده سپتامبر تعيين تکليف افغانستان را به مسئله روز آمريکا و کل کشورهاى جهان تبديل کرد. آمريکا ابتدا به تلاش ناموفقى دست زد تا با جدا کردن طالبان از سازمان القاعده، رژيم طالبان را حفظ کند. با ايستادگى اتحاد شمال که روسيه را پشت خود داشت آمريکا ابتدا حاضر شد دولت آينده افغانستان فقط با بخشى از طالبان تشکيل شود و سپس همراه با پاکستان ناچار شد به تشکيل دولتى بدون عناصر رهبرى طالبان رضايت دهد. موضوع حقوق بشر و تروريسم تنها در دل باز بودن مسئله دولت افغانستان توانست به اشغال آن کشور منجر شود. مورد دوم يعنى عراق نيز از زمره کشورهاى بلاتکليف بود. عراق پس از شکست از آمريکا در جنگ اول که بعلت اشغال کويت بود، حق پرواز بسيارى از هواپيماها و کنترل بخشى از حريم هوايى خود را از دست داد. منطقه کردستان از تسلط دولت مرکزى خارج شد. تحريمهاى شديدى عليه عراق به مورد اجرا درآمد. دولت عراق حق فروش نفت، اصلى ترين و يا شايد تنها منبع درآمدش را از دست داد، و حتى حق تصميم گيرى در نحوه مصرف پول نفتش که زير نظر سازمان ملل به فروش ميرسيد را نداشت. در واقع عراق به نوعى به يک کشور تحت قيمومت سازمان ملل درآمده بود. در تمام اين سالها عراق توسط نيروى هوايى آمريکا و انگليس مرتبا و به دلايل گوناگون بمباران شده بود. تعيين تکليف عراق و حدود و اختيارات دولت آن يکى از مباحث دائمى شوراى امنيت سازمان ملل بود. اين اوضاع نمى توانست دائمى باشد. کمااينکه قبل از يازده سپتامبر تعيين تکليف عراق به موضوع اختلاف دو جناح در شوراى امنيت سازمان ملل تبديل شده بود. در پايان نيز همان کشورهاى اروپايى که خواهان رفع تحريمهاى عراق بودند به مخالفان جنگ تبديل شدند و موافقان ادامه تحريم به طرفداران جنگ. موضوع حقوق بشر و دستيابى عراق به سلاحهاى کشتار جمعى تنها در بطن و در بستر باز بودن معضل عراق و تعيين تکليف آن توانست به اشغال عراق توسط آمريکا و انگليس منجر شود. د خالت سياسی ونظامی آمريکا درافغانستان به همان اندازه ضد بشری ومحکوم است که دخالت شوروی دراين کشور.