درس هجا به حبیب ناصری
برای اینکه سایت آریائی به صحنه مشاجره قلمی مبدل نگردد، قسمت اول مقاله از طرف اینجانب(نویسنده) قطع گردید و مستقیما وارد قسمت جواب به حبیب ناصری میگردم. در سایر سایت هائیکه حبیب ناصری نوشتهً اعتراضيهً خود را ارسال داشته است مقالهً جوابیه نیز بصورت مکمل ارسال گردیده است.
***
اخیرا شخصی به نام عوضی حبیب ناصری دو مقالهً من زیر عناوین"شکست مقاومت در کابل" و "صفحات سفید تاریخ" را که در حدود شش ماه قبل در سایت آریائی و بعضی سایت های دیگر به نشر رسیده بود، هدف قرار داده و در متن مقالهً اسمی اش (ملکیت معنوی وی بر این مقاله بعدا بررسی می شود) از گرداننده گان سایت "جنبش" نیز خواست که در این هدف گیری با وی اشتراک نمایند و نوشته را نیز همزمان در چند سایت به منزلهً اعلام یک "رویداد" مهم به نشر رسانید و بدینسان یک کامپاین مقابله با من را براه انداخت که ارتباط این ماجرا جوئی با مقالهً قبلی من، حاکی از افشاء دستبرد های متذکره، واضح است.
اینک نوشته یی را که اسم حبیب ناصری در پیشانی آن به صفت نویسنده تحریر یافته است در قدم اول از همان دیدگاه که آیا نوشتهً فوق واقعا از حبیب ناصری است یا خیر؟ مورد رسیده گی قرار میدهم :
این نوشته با دو جمله که موجودیت کلمات اضافی در آن مفهوم جملات را نابود ساخته است، آغاز میگردد و خواننده با مرور چندین بار و درک و حذف کلمات اضافی از آن " شاید" موفق به استنباط مفهومی از آن گردد. نوشته با معرفی مقالات مورد اعتراض حبیب ناصری ادامه یافته ودر حالیکه نامبرده به غیر علمی بودن و غیر تحقیقی بودن نوشته اش، خود اذعان میدارد، با آنهم خود را مکلف به ارايهً آن میداند. داشتهً موجود در چانتهً حبیب ناصری فقط همین جا ختم میگردد و متعاقبا همان شيوهً " سلاخی" و دستبرد و تجاوز به حقوق دیگران آغاز میگردد (این شیوه در مقالهً قبلی من " تذکراتی به استاد صباح یا سنگ شکن" منتشرهً سایت آریائی، تشریح شده است). اوکه دیگر چیزی برای گفتن ندارد، پیک خبری ایرانیان را می گشاید و تمام مضمون نشر شده درآن سایت را (تا همان جا که مضمون حاوی ذکر اسمای خاص نیست) زیرعنوان " قرائت های نو از قرآن بر پايهً آموزش های عرفانی" (پیش درآمدی از تفسیر سورهً بقره) نوشتهً "حسین میر مبینی" را با حذف عنوان بدون تغییر یک کلمه کاپی می کند و آنگاه خود را تحلیل گر نظرات روانشناسانهً " کارل گستاو یونگ " می نمایاند و شخصیت مورد اعتراضش را ( کاوهً آهنگر) در چوکات جملات روانشناسانهً یونگ قالب میزند و می خواهد چون محبوس کوته قلفی زمان اقتدارش، شوک برقی دهد. این مضمون سرقت شده، در نوشتهً اسمی حبیب ناصری، بعد از معرفی مقالات مورد اعتراض وی از سطر سوم با کلمات " امروز ما با ...." آغاز و تا اخیر پاراگراف (22 سطر در سایت آریائی ) ادامه دارد و جا سازی شده است.
خواننده کان محترم می توانند اصل مقاله را
www.peikekhabari.com/Ghoran34.htm-64k
مطالعه نمایند. با این توضیح این بخش مقاله از حیطهً ملکیت معنوی او خارج بوده و متاع مسروقه است که حبیب ناصری حق استعمال آنرا علیه من ندارد. با آنهم متذکر می شوم که زندگی در اجتماعی که قهرمانان خود را به حراج می گذارد کسالت بار و دلگیر کننده است. احترام به قهرمانان تجسم تفکر جامد پرستش کیش شخصیت نبوده و مانع بیان نارسایی های قهرمانان نیز نمیگردد.
حبیب ناصری بعد از فراغت از این سرقت به وظیفهً اصلی اش که نثار چند دشنام به کاوهً آهنگر است می پردازد. اما متوجه می گردد که این دشنام های آبدار و کشدار نیز به طولانی شدن نوشته کمکی نکرده است. با اخذ یک قسمت طولانی از مقالهً من وبا عنوان نمودن اعتراضاتش بدون درک اولین جملات مقالهً " شکست مقاومت در کابل" در کمال بی بضاعتی علمی و نهایت نا فهمی در ورطهً عذاب کن جهالت می غلطد.
مقاله "شکست مقاومت..." (نوشتهً من)، با این مضمون آغاز می گردد که نویسنده قصد ارايهً اساسی ترین دلایلی سقوط کابل به دست طالبان را ندارد و از با خبران و قلم به دستان تقاضای ارايهً موجبات وقوع این حادثه را دارد. ایکاش حبیب ناصری با تردید نظرات من، دلیل معتبر موجود نزد خودشان را در زمینه ذکر میکردند، تا هم من و هم خواننده گان نظرات شان را می دانستیم. شاید او تا کنون در سایت های ایرانی ها چنین مضمونی را نیافته است و ذهن خودش نیز از این معلومات عاری است. او اعتراض کنان می گوید که کاوهً آهنگر که کابل را قبل از استقرار مجاهدین پایتخت افغانستان، نمیداند و منکر مداخلهً پاکستان در حوادث خونبار کابل قبل از استقرار حکومت مجاهدین است. ناگزیرم درس تاریخ صنف چهارم ابتدائیه را به یادش آرم که میگفت: تیمورشاه فرزند احمد شاه درانی در زمان سلطنت خود پایتخت افغانستان را از قندهار به کابل انتقال داد.
اما در مورد دخالت پاکستان در زمینهً حوادث بوقوع پیوسته در کابل:
شعار " کابل در آتش" متعلق به جنرال اخترعبدالرحمن رئیس سازمان استخبارات نظامی پاکستان در زمان زمامداری جنرال ضیاالحق است، که در حادثهً سقوط طیاره با وی یکجا هلاک شد. تصدی جنرال اختر در این پست مصادف است با دوران حاکمیت سیاسی حزب دیموکراتیک خلق ویژه زمان زمامداری ببرک کارمل.
شعار " این شعله را بر افروخته نگه دارید" از جنرال ضیاء است که غرض گرم نگه داشتن آتش تنور جنگ در وطن ما و از آنجمله در پایتخت از جانب رئیس حکومت پاکستان سر داده شده بود و سر خط سیاست مداخله گرانهً آن کشور را در امور کشور ما، می ساخت.
بیان این شعار ها در مقالهً من همراه با عملکرد روزمرهً بینظیر بوتو در مقام صدارت پاکستان در مورد افغانستان بعد از استقرار حکومت مجاهدین، سیاست دوامدار و یکسان دولت داران پاکستان را قبل و بعد از تأسیس حکومت مجاهدین در مورد کابل نشان میدهد و به منزلهً تأئید نویسنده(کاوه آهنگر) است به وجود دخالت پاکستان در حوادث خونبار کابل، چه قبل و چه بعد از استقرار حکومت مجاهدین.
بعضی مطالب را مردمان با خبر و عاقل می دانند. شيوهً نگارش من نیز بر مبنای این فرضیه بنا یافته بود، از وجود شما (حبیب ناصری ) ودرجهً آگاهی تان واقف نبودم. امیدوارم اکنون هر یک از این کلمات نا آشنا به گوش و چشم تان، خوب " هجا " شده باشد والا به کتاب های " خاموش مجاهد " و " شکست روس" نوشتهً دگروال یوسف، مدیر قسم افغانستان در ( آی-اس-آی ) که در سایت های انترنیت طور کامل قابل دریافت است، مراجعه کنید. تا با درک سیاست پاکستان در امور افغانستان، از زبان خود پاکستانی ها، نایل گردید.
در مقالهً "صفحات سفید تاریخ " حبیب ناصری مفهوم عنوان مقاله را با تمام وضاحتی که در متن مقاله به آن داده شده است ،نتوانسته است درک نماید وتصور نموده است که هدف نویسنده ا زاین عنوان گویا دورهً حاکمیت تنظیم ها در افغا نستان است وبه موجب آن نویسنده را مستوجب نثار چند ین دشنام دانسته وپی هم تحویلش داده است. این عد م توانایی او در فهم مطالب، بار دیگر مرا مجبور به تکرار ا لفبا وهجای کلمات می سازد تا برایش تفهیم نمایم که هد ف از سفید گذ اشتن صفحات تاریخ، در وا قع واگذ اری حق قضاوت تاریخی در مورد حا ضران وامروز، به آیند گان وفردا ست.
او با عنوان نمودن این موضوع که افغانستان خانهً مشترک اقوام ساکن آنست وگویا کاوه آهنگر این حقیقت را نمی پذیرد ، خواسته است عدهً دیگر ی را نیز علیه من بشوراند. ( شاید قصد لشکر کشی دارد) باید گفت: افغانستان خادهً واحد همهً ماست وتشکیل ملت واحد اید آل وآرمان ما. اما این ملت واحد تا آنگاه که همه افراد جامعه با اصول دموکراتیک در تحولات سیاسی آن سهم مساویانه گرفته نتواند به وجود آمده نمی تواند. حقوق ملت ها در اجتماع یک مسئلهً سیاسی است، تنزل این موضوع در سطح مشکل اجتماعی جز از یک ذهن وقیع و گستاخ، از ذهن سالم، نشئت نمی کند.
حبیب ناصری در حالیکه در آغاز خود را فدا یی آخرین رهبر به گفتهً وی کمونیست حزب دیموکراتیک خلق معرفی می کند یکباره فضا را خود دگرگون ساخته به تخریب جنبش کمونیستی می پردازد و آنرا حرکت خام و واجد استقلال نیم بند می داند و درین بخش قول معروف مائو را که " قدرت از میلهً تفنگ می خیزد" می آورد و با تمام نفرتش از جنگ یکباره "جنگی" می شود. این بخش نوشته هیچ نوع ارتباط با مقالهً تحریری من و اعتراضات عنوان کردهً خودش، ندارد. علت اش اینست که یکبار دیگر او دست به سرقت ملکیت دیگران زده است. در حالت فقدان توانایی درک مضامین او این بخش بی-ارتباط را از سایت راه توده ارگان نشراتی یکی از احزاب چپی ایران دزدیده است. این مطلب زیر عنوان " فرار از تاریخ" فصل سوم-جنبش کمونیستی با استقلال نیم بند، درسایت راه توده به نشر رسیده است.
این مضمون با حذف عنوان و خلط مقدمهً کوتاه آن به اصل مطلب در نوشتهً حبیب ناصری در پاراگراف آخر بعد از سطر هشتم با این جمله: ما دیدیم که "مقولهً فروپاشی" ... آغاز گردیده و تا آخر طی 22 سطر (سایت آریائی) کاپی شده است.
غرض مطالعهً اصل مضمون و مقابلهً حرف به حرف آن بانوشتهً اسمی حبیب ناصری ، به سایت:
www.rahetudeh.com
مراجعه فرمائید.
او چون "سلاخ" همه چیز را به میز تسلیخ می خواباند، حتی شعر را، این کلام زیبا را، عنوانش را می دزدد، مضمونش را دگر می سازد، چون قاچاقیان اعضاء، عضوی را که نیاز دارد میگیرد و باقی را در اسید ذوب و محو می سازد. او این کار را با شعر زیبای " اشکی در گذرگاه تاریخ " از فریدون مشیری، انجام میدهد. عنوانش رابه " پژمردن یک برگ " تغییر میدهد، سرش را می برد، قلبش را می درد و فقط پایش را میگیرد، آنرا نیز معیوب می سازد و بالاخره شاعرش را نیز به پولیگون میبرد و شعرش را به خود منسوب میدارد و زیر پای چرندیات و امتعهً مسروقه اش، مخملی به این زیبایی را، پهن می نماید.
(برای مطالعهً اصل شعر به مجموعهً شعری فریدون مشیری و یا به مجموعهً شعری " راهیان شعر امروز" صفحه-324-چاپ ششم-ترتیب دهنده داریوش شاهین، مراجعه فرمائید).
حبیب ناصری! حتمی نیست همه بنویسند، خوانندهً خوب بودن نیز کمال است ،خوانندهً که بخواند وبرسد به مفهوم آن چه که خوانده است. بی پرده می گویم من این کمال را در تو نمی بینم. نوشتهً ارسالی ات از همان آغاز چیزی برای گفتن نداشت. آنچه در فوق نوشتم بعد از افشای سرقت ها، توضیحاتی بود برای روشن ساختن تو. امید وارم پیرانه سر، عقل به سراغت آید. تو می توانی بار دیگر اسمت را تغییردهی ، فراری های زیر تعقیت همین کار را می کنند. اما به زودی اسم سارق ملکیت معنوی دیگران از صفحه های انترنت بر داشته خواهد شد. استاد مجهول، شاعر دروغین و مؤرخ سارق در آن جای نخواهد داشت. چنانچه بعض سایت های دیگر نیز به روند تشخیص سارقین شروع کرده اند. (سایت در راه صلح، نیز بعضی سرقت ها را تشخیص کرده است)
اما در مورد دشنام هایت: قلم برای دشنام نوشتن نیست. خدا به قلم سوگند کرده است، کتب مقدس را به قلم نوشته اند، قلم دوستان در لباس شان جای قلم را روی قلب شان می سازند. حیف است با این قلم دشنام بنویسم . با این قلم متجاوز به حقوق دیگران را افشا می کنم و شعر عشق می سرایم به انسان وبه زیبایی.
کاوه آهنگر
kaawa_aahangar@hotmail.com