محمد بشيربغلاني
" آنچه تو ميگوئي مخالفم ولي تا پای جان ايستاده ام که تو حق گفتن آزادانه ی،آنرا داشته باشي."
ولتر
در باره ی ايجاد دولت،عملکردهای سلاطين و رژيم های بعدی، مسله ملي و دموکراسي در افغانستان
در اين باره مورخين،دانشمندان،تحليل ها و داروی های معروض داشته اند،هنوزهم در اين رابطه سوال ها و انگيزه ی گفتمان ها فراوان است و حقيقت هم از ميان آراء متفاوت برمي خيزد. چون طرز اداره ی کشور با استبداد و ديکتاتوری همراه بوده است که تاريخ از آن حکايت های تلخ دارد. در اينجا برای انتباه و پند آموزی بيشتر و رهيافت،حل معضل اجتماعي از برخي موارد آن به کوتاهي ياد خواهم کرد.البته روايت از تاريخ به قصد بدانديشي نيست که قوم و گروه خاصي را ملامت مي شمارم و يا به چالش فراميخوانم؛ابداً چنين هدف ندارم، روی سخن از منظر تاريخي کاملاً متوجه اربابان سياست ساز و محافل حاکمه ی زمانه ها است . شايد عده ی آنرا نه پسندند و يا آنهای که درکفش ريگي و در ذهن باورهای ناخوب داشته باشند برآشفته شوند.
اما انتظار از دوستان و هموطناني که به تأمين صلح پايه دار؛ داشتن وطن واحد، وحدت ملي؛ حل مسله ملي؛حاکميت ملي؛آزادی؛ دموکراسي؛عدالت اجتماعي و برابری حق انسان باور دارند؛اين است که برای رفع اختلافات و جلب اعتماد و همبسته گي ملي و سياسي به گفتن و شنيدن حقيقت تلخ،عادت کنند و از سايه ی گنهکاران تاريخ چهره ی خود و مردم بي گناه را بيرون بکشند و با ديگر آزاده گان هم نوا شوند،ميتوانند نقش موثر و کارساز داشته باشند.
با اين برداشت سخن را از پس منظر ايجاد دولت و تداوم آن در کشور آغاز ميکنم و از قبل خاطر نشان ميدارم انچه دراين نوشته مطالعه مي فرماييد،برداشتها و ديدگاه های شخصي مي باشد،مسوليت آنرا شخصاً بدوش دارم،اشتباه نشود با هيچ گروه و حلقه ی سياسي خارج و داخل کشور تعهد سياسي ندارم.
در سال 1747 در پاره ی از سرزمين خراسان از اتحاد قبايل پشتون در کندهار به زعامت،احمدخان"ابدالي"دولت ايجاد شد،به سرعت اراضي پهناور مجاور خود را فتح کرد و برآن حکم مي راند.اما اخلاف احمدشاه بر سر تقسيم قدرت،دچار اختلافات و جنگ های خانواده گي و قبيله ی گرديدندو نتوانستند اراضي مفتوحه را محافظت نمايند. بعداز اينکه استعمارگران انگليس،هندکبير و کابل را تصرف کرد و روس ها آسيای ميانه را اشغال نمود،هردو جهان خوار برای پيشروی و توسعه ی مستعمرات خود از اختلافات خانواده گي و قبيله ی امرا و پادشاهان تحت حمايه و ناتوان وقت استفاده کرده اند. چنانچه در دوره ی اميرشيرعلي خان رودخانه ی پنج و آمودريا از واخان تا خمياب به موافقه ی روسها و انگليس ها سرحد کشور تعين گرديده و در سال 1872 به داوری انگليس ها"قسماً"ولايت سيستان به ايران داده شده است. در سال 1878 معاهده يي گندمک را اميرمحمديعقوب خان امضا کرده است.علي رغم اين مماشات و سازشها،مخالفت ها و مقاومت های شجاعانه و آزادی خواهانه ی مردم عليه استعمار ادامه يافته است که افغانستان در مسيرتاريخ اثر ميرغلام محمد غبار و افغانستان در پنج قرن اخير اثر ميرمحمدصديق فرهنگ از آن حکايت دارد.افزون برآن به باور اين دو مورخ :
عبدالرحمن خان در سال 1880 پادشاه شده است. برداشتها و يافتها از تاريخ اين است که اين پادشاه مورد حمايت هردو جهان خوار بوده است . در دوران او نظام قبايلي به دولت فيودالي متمرکز،گذار و تغير شکل يافته است و اميرنشين های شمال کشور و مردمان هزاره که از تابعيت دولت مرکزی سرکشي داشتند به زور نظامي تابع گرديدند و مردم نورستان به "اکراه"! مسلمان و الحاق گرديده است. در زمان همين پادشاه سفاک و بي رحم و مستبد جغرافيای کنوني افغانستان توسط استعمارانگليس و روس به مثابه ی منطقه ی"حايل" ميان مستعمرات شان خط کشي شده است که ولايت مرو را درسال 1884 و علاقه ی پنجده را در سال 1885 به روس ها واگذار شده و ماورای خط "ديورند"را درسال 1893 به انگليس ها داده است.سياست خارجي کشور را انگليس ها کنترول مي کرد.افغانستان در نتيجه ی سيطره ی استعمار و منطقه ی "حايل"در داخل مرز های مصنوعي محصورماند و از نهضت های عظيم فرهنگي "رنسانس" بي بهره ماند و از تحولات شگرف عصرجديد و علوم صنايع پيشرفته و کاروان تمدن جهان عقب افتاد.
قبايل سلحشور پشتون از آغاز در برابر سيطره انگليس های استعمارگر و دولت های دست نشانده گاه و بيگاه شورش مي نمودند و دردسری فراوان مي آفريدند. انگليس ها و اربابان بي صلاحيت دولت کابل ظاهراً دوستانه و در باطن بخاطر کنترول و مهار قبايل سرکش پلان متفرق ساختن آنها را از محل بودوباش شان روی دست گرفتند و بنام "ناقلين" قبايل را به سوی اراضي و علفچرهای شمال،شمال غرب و قسمت های افغانستان مرکزی ترغيب و متمايل نموده در نقل مکاني و جابجايي شان مساعدت کردند. چنين کار آغازی است برای ايجاد انگيزه ها و برخوردهای قومي در محلات و اجرای"سياست های تفرقه انداز،حکومت کن"البته با تعقيب اين سياست،فرمان روايي محافل حاکمه ی مستبد پايه دار مي ماند. بدتر از همه محافل حاکمه مزورانه به برتری منافع قوم خويش بنام صاحبان اصلي سرزمين و وطن خودنمائي مي کردند که سبب تحريک و تقويه ی کنش های شونيستي مي گرديد و در برابر واکنش های برحق باشنده گان بومي محل را برمي انگيخت که حوادث دردناک بار مي آورد.
لازم به تذکراست که قبل از سال 1880 و بعد از آن جنگ های آزادی خواهانه افغانها در برابر انگليس ها،مبارزات شجاعانه ی مشروطه خواهان و اخيراً قيام ملي و آزادی خواهي مردم به قيادت شاه امان الله خان که منجر به استقلال کشور گرديد قابل تحسين است .اما بعداً در برابر اين شاه اصلاح طلب از هرطرف مخالفت ها بالا گرفت و شاه به قصد رفتن به خارج از سلطنت کناره گيری کرد و کابل را ترک گفت،حبيب الله به سرعت کابل را تصرف و اعلان پادشاهي نمود.
نادرخان که در خارج زنده گي مي کرد،با برادرانش بخاطر تصرف تاج و تخت از حبيب الله از طريق پشاور،داخل پکتيا گرديد،با قوای حشری قبايل بالای کابل حمله کرد،حبيب الله به جبل السراج پروان عقب نشيني کرد،نادرخان بعد از تصرف کابل،بخاطر آشتي و کنار آمدن برای حبيب الله و جلب اعتماد و بازگشت او به کابل در قرآن مهر و امضاء گذاشت،قرآن را توسط شاه محمودخان برادرش نزد حبيب الله به پروان فرستاد،دهقان زاده ی روستايي تاجک تبار مسلمان باور کرد،اسلحه را به زمين گذاشت با اعضای دولت اش به به کابل برگشت به دام افتاد،بدون حکم قانون و دادگاه تيرباران گرديدند.
نادرخان بعداً تاراج خزانه ی ارگ را به لشکر همرکابش پاداش داد و درپي آن فرمان سرکوب مردم شمال کابل(کوهدامن،پروان،کوهستان و کاپيسا) را بخاطر داشتن ریشه ی تباری به حبيب الله که نُه ماه پادشاهي کرده بود،توسط لشکر حشری قبايل،تحت امر و قومانده ی محمدگل خان"مهمند"صادر نمود و همزمان غارت و تاراج تمام هستي مردم منطقه را بنام"غنيمت" مباح اعلام کرد که دامنه ی تعصب قومي، بدرفتاری ها،اعدام های دسته جمعي در جلد دوم افغانستان در مسير تاريخ اثر ميرغلام محمد غبار بيان شداست.
ميرمحمدصديق فرهنگ در جلد دوم در افغانستان در پنج قرن اخير مي گويد ((حبيب الله با سيدحسين،شيرجان و برادرانش و عده ی ديگر از سران حکومت او به کابل آمده خودرا به نادرخان تسليم دادند.اينان چندروزی به حيث مهمان زنداني بودند.آنگاه اعلان شد که به اثر تقاضای قبايل سمت جنوبي و وزيری،محمدنادرکه اکنون پادشاهي اش اعلان شده بود،ايشان را به قبايل مذکور تسليم داده آنها حبيب الله و يکعده از همکاران او را که شمارشان به هفده نفر ميرسيد به تاريخ ... نوامبر اعدام کردند.اجساد اشخاص مذکور که به ضرب گلوله از پا در آمده بودند برای چندروزی در چمن حضوری به دار آويزان بود و آناني که ميخواستند آنرا تماشا مي کردند.قتل حبيب الله و همراهان او به اين شکل اشتباه بزرگ نادرشاه بود،زيرا نه تنها او را در اذهان به صفت يک شخص پيمان شکن،حتا سوگندشکن معرفي کرد،بلکه با دادن حق مجازات افراد يک قوم به قوم ديگر،حيثيت دولت را در انظار تنزل داده تخم نفاق و بدبيني را در بين اقوام بذر کرد و مي افزايد که نادرخان سرکوب مردم شمالي را توسط قبايل بسيار بي رحمانه نفرت انگيز با تفرقه افگني و تبعيض انجام داد.))
در اينجا دو مسله قابل توجه بيشتر است .
1- مخالفين سياسي حبيب الله را "دزد" قلمداد کرده اند؛ولي برای ثبوت ادعا و اتهام دليل و سندی که به آن قناعت فراهم شده بتواند ارائه نکرده اند.استاد خليل الله خليلي در اثر خود بنام "عياری از خراسان" حبيب الله را "عيار"معرفي کرده و مأخذ نشان نداده است.
2-جفايي که بالای مردم شمال کابل صورت گرفته است؛ نادرخان با برادرانش و محمدگل خان مهمند، فيض محمدخان زکريا با جمع سرکرده گان قبايل گنهکار اصلي مي باشند و مردم عادی و بي سواد و مظلوم قبايل پشتون همچو ابزار استعمال شده اند ملامت نيستند.
نادرخان،هاشم خان،شاه محمودخان و شاه ولي خان بعد از به قدرت رسيدن شان،نزديک ترين ياران و همکاران شاه امان الله خان غازی و تحول خواه را که بيشترشان به اقوام ديگر تعلق داشتند و ضد استعمار انگليس بودند به بهانه های گوناگون زنداني و بدون حکم داده گاه و بعضي را به حکم دادگاه فرمايشي اعدام کردند.
زمان پادشاهي محمدظاهر،صدارت محمدهاشم،شاه محمود و سردار داوود ديکتاتوری بود ،درسطح جامعه از قانون،عدالت و آزادی خبری نبود.در اين دوران،فقط خانواده های اشراف سلطنتي و طبقه ی ممتاز پايه های سلطنت را تشکيل می دادندوهمه کاره بودند؛اقوام و مليت های ديگر در حيات سياسي کشور حق و نقشي چندان نداشتند؛ نابرابری های ملي رو به افزايش بود،بيشترکار پروژه ی "ناقلين"و جابجايي آنها از جنوب به ديگر قسمت های کشوربه فرمان همين پادشاه و يا صدراعظمان وقت صادر و اجرا شده است که اختلافات قومي را بيشتر برانگيخته است .
در سال1343 خورشيدی انفاذ قانون اساسي که "دموکراسي تاجدار"يا "دهه ی دموکراسي" از ان ياد ميشود،تحت تاثير تغير و تحولات جهان بويژه کشورهای اطراف افغانستان و فشارهای داخل جامعه به ميان امده است . در اين قانون ظاهراً"تفکيک قوای ثلاثه ی دولت،استقلال عمل آنها،آزادی بيان، مطبوعات ، آزادی فعاليت احزاب سياسي،اجتماعات و تظاهرات...شاه محور قدرت،سمبول وحدت ملي، غيرمسول و واجب لااحترام پيش بيني گرديده بود..."البته احزاب چپ و راست فرصت يافتند که در مبارزات پارلماني و نشر جرايدملي و تظاهرات خياباني در چارچوب قانون يادشده قد برافرازند و هرکدام تلاش گسترده يي برای آگاهي و جلب توجه مردم بسود حلقه و گروه خود انجام داده اند و از اين اوضاع سلطنت هم در نمايش دموکراسي خود سود ميبرد.سرانجام با کودتا 26 سرطان سال 1352 خورشيدی سردارمحمدداوود پسرعم و شوهر خواهر پادشاه و صدراعظم پيشين او سلطنت سقوط کرد، نظام جمهوری اعلام گرديد و دموکراسي شاه را چنين معرفي کرد((...دموکراسي قلابي...برعقده،منافع شخصي، طبقاتي، برتقلب، دسايس، دروغ، ريا و مردم فريبي استوار گرديده بود...))در برابر اين پادشاه ديروزو بابای ملت (!) امروز تا حال ازدوران سلطنت دراز مدت خود به تاريخ پاسخ نداده است .!
زعيم جمهوری که روان نظاميگرانه و تعصب قومي داشت از تهور افسران کم تجربه و ناراض اردو استفاده کرد و به حکمراني رسيد و مانند اسلافش قدرت دولتي را در انحصار خود گرفت ، با پروگرام پاره يي از روشنفکران چپ همسويي نشان داده و با نشر پروگرام "خطاب به مردم" اعلام موضع کرد و در سطح بين المللي مانورهای انجام داد و در برابرمخالفين سياسي راست و چپ ديگر، ديکتاتورانه با فشاروخشونت جدی عمل کرد چندی بعدمتحدين چپ داخلي خودرا کنار زدوباآنها درتقابل قرار گرفت وبا متحدين خارجي روابطش به سردی گراييد و پروسه يي سقوط خود را تسريع کرد و در کودتا هفت ثور با تمام اعضای خانواده و بعضي همکارانش کشته شد.
ح.د.خ.ا متشکل بود از جناح خلق و پرچم،هر دو جناح از هم جدا پيرو سياست اتحادشوروری بودند؛ هردو جناح تلاش مي کردند که در دوستي با اتحادشوروی از يکديگر سبقت داشته باشند؛ بعدها در اثر توصيه اتحادشوروی،هردو جناح در جولای 1977 دوباره متحد شدند. فاصله های زماني ميان هردو جناح و کودتا 27 اپريل 1978 کمتر از يکسال است .
کودتای هفت ثور به فرمان شخص حفيظ الله امين توسط حلقه ی انگشت شمار نظامي تندرو مربوط جناح خلق صورت گرفت و از آغاز"کودتا" چون "انقلاب شکوهمند ثور" تعبير و تبليغ شد و نيز افتخار مي گرديد که "انقلاب" در زير حمايت چتر اتومي اتحادشوروی برگشت ناپذير است .
در شروع فرايند کاربين هر دو جناح بر سر تقسيم قدرت و اسلوب کار اختلافات شديد اوج گرفت، در جناح پرچم اکثراً شهرنشين و در جناح خلق اکثرً روستانشين و زيادتر از قبايل جنوب عضويت داشتند.
اتحادشوروی در راستای "اهداف استراتيژيک" خود در منطقه جناح خلق را فعال تر و کارآمدتر تشخيص داده بود؛ با اين ملاحظه از جناح خلق حمايت کرد وجناح پرچم از صحنه کنار زده شدند. اکثر رهبران دست اول آن به عنوان سفير به خارج اعزام شدند، بعداً برخي ها زنداني يا فرار کردند و بعضي ها به جناح تره کي پيوستند. چنين کاری نيروی حزب را کاهش داد.
تره کي که رهبر حزب و دولت بود،تجربه و توانايي مديريت سياسي را در اوضاع پيچيده ی کشور نداشت . حفيظ الله امين که شخص فعال،قوم گرا،ديکتاتور بي رحم، فرمانده اصلي کودتا بود و زيرکي خاص داشت، با خضوع و خشوع فراوان برای ارضای خاطر و اغفال تره کي بنام "رهبر کبير انقلاب و معلم توانای خود" القاب تراشي و تظاهر مي کرد؛ درعمل تمام قدرت اجرايي حزب و دولت را در چنگ خود گرفت . جناب تره کي را با احترام فراوان و صحنه آرايي های فريبنده در حاشيه نمادين نگاه مي داشت که موجب ايرادها و واکنش های برخي اشخاص در داخل حزب و دولت گرديد.
رژيم کودتا شتابزده و بي ملاحظه به مرحله ی عقب افتاده گي معين تاريخي، ترکيب ملي متفاوت ، وجود مذاهب متعدد و سنت های سخت جان "بنام حزب دموکراتيک خلق افغانستان" از "انقلاب، اصلاحات به پيش آهنگي طبقه ی کارگر"سخن گفت، فرجام آنرا"سوسياليزم و ديکتاتوری پرولتاريا" افاده و مژده ميداد. ده ها هزار روشنفکر،دانشمند،فرهنگيان آزاده،زعمای ملي،مذهبي و گروه های سياسي دگرانديش را زنداني نموده هزاران هزار آنرا بدون محاکمه سربه نيست کرد که اکثرشان غير پشتون بودند. بدين ترتيب جامعه را خون آلود و ماتم دار ساخت؛ با چنين زياده روی ها و عملکردهای ناروا مردم را دربرابر خود برانگيخت.چنانچه قيام مردم چنداول در 22 جون 1979، سرکشي گردان نظامي بالاحصار کابل در 18 اگست 1979، قيام قطعات نظامي ولايت هرات ماه مارچ 1979 و قيام فرقه ی 7 ريشخور در 20 اکتوبر 1979 نمونه يي آن است که بسياری بي رحمانه سرکوب گرديدند؛اين اوضاع رژيم کودتا را در سراشيب زوال قرار داد. اتحادشوروی که حامي رژيم بود،عامل اصلي تضعيف حزب، دولت و تشديد بحران و قيام های پيهم،ناديده گرفتن سنت های پسنديده مردم، تندروی ها و اصلاحات بزور حزب را که حفيظ الله امين در آن نقش اساسي داشت،ميدانست و زوال حاکميت حزب برايش نگران کننده بود.
اتحادشوروی برای جلوگيری از سقوط رژيم،تقويه و دوام حاکميت حزب به تره کي تفهيم کرد که امين کنار زده شود، با جناح پرچم بارديگر تحت رهبری وی در حاکميت سازش صورت گيرد؛ تره کي پذيرفت،امين از مسله آگاه شد و فوراً برای خنثي کردن پلان " تره کي معلم توانای خود و رهبر کبيرخلق "را کشت و در مقام رهبری حزب و دولت قرار گرفت و بحران را در درون حزب و دولت برضد خود تشديد کرد.
سرانجام با پا درمياني اتحادشوروی طرفداران نورمحمدتره کي جناح خلق و آنهايي که با تندروی های خون ريز امين موافق نبودند با جناح پرچم تحت رهبری ببرک کارمل در برابر "امين" متحد شدند، مشترکاً با حمايت و مداخله ی مستقيم قوای نظامي شوروی در کودتای 6 جدی 1358 رژيم امين سقوط داده شد.
ببرک کارمل نظام جديد را"مرحله ی نوين انقلاب ملي و دموکراتيک" اعلام کرد و از آزادی،تغير و تحول،حاکميت قانون،دموکراسي سخن گفت، در حدود 20 هزار زنداني که اکثراً در انتظار مرگ به سرمي بردند، رها گرديدند؛حاکميت جديد نرمش ها و عقب نشيني های فراوان از خود نشان داد؛اما قدرت سياسي در انحصار حزب باقي ماند و اختلافات "خلقي" و"پرچمي" بر سر تقسيم قدرت ادامه پيداکرد و بحران پايان نيافت .
حضور قوای شوروی در افغانستان،مسله ی ((اشغال)) و ((جهاد)) را مطرح ساخت . تحت تاثير "جنگ سرد" انقطاب نيرومند در جامعه بوجود آمد و کشور به ميدان مسابقه ی تسليحاتي ابرقدرت های جهان تبديل گرديد.اربابان "جنگ سرد"هرکدام اهداف "استراتيژيک" خود را دنبال مي کردند. شعار"جهاد" جذبه و برنده گي زياد داشت،ايالات متحده امريکا با متحدينش بخاطر شکست شوروی از اوضاع به قيمت ويراني افغانستان، قرباني مردم و مليون ها آواره ی آن فراوان سود برده اند.
تا آنکه چرخشي در سياست اتحادشوروی بميان آمد؛ فشار از آن سو به دوام زعامت ببرک کارمل پايان داد و نجيب الله به جايش نشست . وی"مشي مصالحه ملي" را اعلام داشت و از پلوراليزم سياسي سخن گفت، قوای شوروی براساس پروگرام معين تحت نظر سازمان ملل متحد از افغانستان خارج گرديد. ولي جنگ پايان نيافت،مداخلات خارجي و اختلافات داخلي سبب سقوط رژيم نجيب الله گرديد و مجاهدين قدرت را تسليم گرفتند.
تنظيم های جهادی که بيشتر برپايه ی اختلافات قومي شکل يافته بودند،ازجمله جمعيت اسلامي که رهبرآن جناب برهان الدين رباني مي باشند،زماني سرور دولت بودند و قدرت را در انحصار خود گرفتند،کوتاه بيني و ناتواني مديريت سياسي شان سبب گرديد با تنظيم های جهادی ديگر برسرتقسيم قدرت درگير شوند؛ در نتيجه خون فراوان ريخت؛ کابل ويران گرديد؛هستي مردم نابود شد؛ فجايع صورت گرفت؛ بيشتر مردم مجبور به مهاجرت گرديدند و کشور به جزاير مستقل و قلمرو حکمراني رهبران جهادی کمان سالار تقسيم گرديد.
چنين روند بر چهره يي مجاهدين واقعي و تحول خواه که در جو حاکم جنگ اجباراً در انقطاب قرار گرفته بودند؛ سايه ی سنگين گذاشت و پيامد بعدی و نهايي حکومت مجاهدين نظام قرون وسطايي طالب ها، رشد بنيادگرايي، تروريزم بين المللي، زرع، توليد و ترافيک مواد مخدر مي باشد که نفرت و انزجار مردم و نگراني جهانيان را بوجود آورد و بعد از حادثه 11 سپتامبر،امريکا با روان انتقام جويانه رژيم طالبي را سرکوب کرد،خون فراوان ريخت ولي بديل آنرا از طريق کنفرانس "بن"مناسب و مشروع بوجود نياورد.اوضاع کشور کمافي سابق مکدر،آشفته و بحران زا ادامه پيدا کرد. با اين وصف تا حال زعامت حزب دموکراتيک خلق افغانستان نتوانسته در مقايسه با عملکردهای بد اخلافش متحدانه از نقش و آرمان خود دفاع کند و تفکر اعضای خود را مطابق شرايط همسان، بازسازی نمايد و با حضور فعال خود به فرياد و سوال تاريخ پاسخ بگويد.
در باره ی انگيزه های ايجاد مسله ملي
در کشور ما مليت های مختلف وجود دارد. از ابتدا در آن گرداننده گان اصلي رژيم همه از چند خانواده و مربوط يک قوم بوده است. زمامداران با زور، تعصب،خشونت، بدرفتاری، فساد و نابرابری ملي فرمان روائي کرده اند،عداوت و "تضادملي" را آفريده اند که در زير به آن نگاه مي کنم .
- بروی ملاحظات سياسي برای " ناقلين قبايل پشتون جنوب"در شمال،شمال غرب و ديگر ساحه ها زمين و علفچر توزيع گرديد که فشار آن مخالفت ها و واکنش های شديدمردمان بومي محل را برانگيخت و دولت از تازه اسکان شده ها غيرعادلانه حمايت کرده است .
- عبدالرحمن خان با پيروی از سياست ارباب و اسلافش پاره ی لشکر فاتح و سرکوب گر و هواخواه خود را در نقاط مفتوحه بخاطر کنترول مردم و اداره ی محل جابجا ساخت که مردم از فشار آنها ناراض شدند.
- نادرخان بعد از اعدام حبيب الله و همراهانش بي رحمي ها و بدرفتاری فراوان به مردم شمالي انجام داد،اين سياست در زمان خلفش محمدظاهرخان،صدارت محمدهاشم خان،شاه محمودخان،محمدداوودخان و وزيرمحمدگل خان مهمند به نحوی گسترده تر در ولايات شمال،شمال غرب و ساحه مرکزی به شدت ادامه يافت .در اين "پروژه" اسکان"ناقلين" در مناطق يادشده به فرمان شاهانه و صدراعظم های وقت بيشتر صورت گرفته است که رويارويي شديد قومي را سبب گرديده است .افزون برآن اقوام ديگر در حيات سياسي، اقتصادی، فرهنگي و ادارهء کشور در مرکز و ولايات و محلات حق و نقشي نداشتند؛همه والي ها،قوماندان های ولايات،مستوفي ها،روسای محاکم،قاضي ها،سارنوال ها از مرکز اکثراً از قوم سرکار تعين و استخدام مي شدند که عملکردهای شان،ديکتاتورانه توأم با فساد بود و به کادر محل اعتماد نمي شد،مردم آنرا جفای سخت مي خواندند.اين سياست در دهه ی دموکراسي با نرمش اجرا مي شد،بعد از کودتای هفت ثور و به قدرت رسيدن ح.د.خ.ا تا پايان فرمان روايي امين بسيار با خشونت و استبداد خونين جريان يافت .
- محافل حاکمه از ناقلين جابجا شده بمثابهء نيروی کنترول کننده يي روابط مليت های که از پيکر شان با تعين مرز های مصنوعي استعماری جبراً جدا ساخته شده بودند استفاده مي کرد.
- محافل حاکمه و هواخواهان شان ادعای "الحاق طلبي پشتونستان"را در نبود جنبش آزادی خواهانه در ماورای خط ديورند يک جانبه مطرح کردند ولي در مورد مرو، پنجده که به مليت های ديگر تعلق داشت و عين پادشاه آنها را واگذارشده بود،کسي يک بار لب نگشوده است؟ و خساره ادعای الحاق طلبي اربابان خودسر و قوم گرا را مردم ماليه ده کشور بسيار سنگين پرداخته اند.
به توجه مي رسانم که هدف از بيان مطلب الحاق طلبي صرفاً نشان دادن برخوردهای متفاوت زمام داران و محافل حاکمه ی وقت برپايه ی انگيزه های تبارگرايي و اهداف سياسي خاص در حادثه ی مشابه مي باشد؛ نه پيشنهاد انصراف از دعوی و يا دوباره سازی مرزهای پيشين؛ البته حمايت از جنبش آزادی بخش ملي واقعي بقايای استعمار درهرنقطه ی از جهان امر مترقي و انساني مي باشد.
بارديگر يادآوری مي گردد که در تمام حوادث و بدرفتاری های يادشده تنها محافل حاکمه گنهکار است که در برابر اقوام ديگر از خلق و مردم بي بضاعت و مظلوم پشتون در رابطه با اهداف سياسي خود سوء استفاده کرده اند. چنين است بصورت کل منشا و ريشه ی "مسله ملي" و بدون جستجوی راه حل انساني آن اختلافات و نابرابری ها پايان نمي يابد. و مي تواند چنين راه حل مورد توجه قرار گيرد.
1- امتياز اقوام و قبايل جنوب کوچي و غيرکوچي(معافيت از پرداخت ماليه؛حق استفاده ی رايگان از جنگلات دولت ،پرداخت و معاش مستمری سران قبايل) لغو شود.و بايد همه امتياز گيرنده گان، سند تابعيت کشور را مثل ساير مردم افغانستان اخذ بدارند.
2- آنهای که سند تابعيت دريافت کرده و يا مي کنند بايد از مواشي و عوايد تجارت و ساير ملکيت های خود به دولت ماليه بپردازند.
3- اقوام و قبايل جنوب بايد تمام وجايب و مکلفيت های قانوني را در همه حالات بخصوص در مورد پاسداری کشور و نظام را مانند ديگر اتباع اجرا نمايند،تا حق رأی،حق انتخاب،حق تعليم و تحصيل و فعاليت سياسي شان مشروعيت لازم پيدا کند.
4- ايجاد واحد اداری با در نظرداشت ضرورت مبرم اداره دور از هرگونه ترفند سياسي که قبلاً مروج بود و انتخاب نماينده از چارچوب آن به " تناسب نفوس" متوازن با محلات شمال کشور صورت گيرد.
5- رهبری تمام ارگان های ولايات،محلات اعم از ملکي و نظامي از کادرهای محل که توسط مردم محل تعين و انتخاب مي گردد سپرده شود.در صورت نبود کادر در محل مي تواند اولتر از ولايت همجوار و بعداً از مرکز در صورت موافقه و انتخاب مردم تعين و استخدام گردد.
6- پروژه ی "ناقلين" که عمر بيشتر از صدسال دارد و نقشه ی تفرقه افگنانه ی استعمار و دولت های دست نشانده وقت بود،بايد ملغا قرار داده شود و در مواردی که ادعای غضب اراضي و املاک قانوني و تصرفي مردم بومي محل وجود داشته باشد حقوقاً تجديد نظر به نفع مالک حقيقي و يا ورثه ی آنها صورت گيرد.البته چنين اجرأت معني اخراج تازه اسکان شده ی محل را ندارد.
هرگاه قبول ،آغاز و انجام چنين کار دشوار و نا ممکن باشد. پس راه ديگر پايان نابرابری ها منازعات ملي و حل اصولي "مسله ملي" استقرار جمهوری فدرال در کشور واحد خواهد بود.
ميرمحمدصديق فرهنگ مولف تاريخ افغانستان در پنج قرن اخير که يکي از اعضای کميته ی تسويد قانون اساسي 1343 بود،در جلد دوم در باره ِ نظام فدرال چنين مي گويد((در هنگام تسويدقانون اساسي دلايل کافي از نگاه تأريخ،جغرافيه و مردم شناسي افغانستان موجود بود تا نظام مرکز گرای موجود در کشور را به نظام اتحادی يا فدرال تبديل مي کرد و زمينه ی سهم گيری مردم و اداره ی کشور و توسعه ی اقتصادی آن مهيا مي گرديد. ليکن تسويد کننده گان به دلايلي که گذشت بطلان آنرا آشکار ساخته و از طرح و بررسي اين موضوع خودداری کردند. اين امر همراه با رعايت نشدن تناسب نفوس در تعين حوزه های انتخابي قانون را از پشتيباني عده ی بزرگ از مردم محروم ساخته، در ناکامي بعدی آن موثر افتاد.))آنهايي که واقعاً ادعای دموکراسي،تامين عدالت و برابری حقوق مليت ها را دارند؛سکوت واکنش منفي و گريز شان از بيان روشن حل اصولي مسله ملي باور خود را در جهت مخالف دموکراسي و برابری حقوق انسان به نمايش مي گذارند.
در باره اوضاع کنوني کشور:
کشورما جنگ زده و ويران،مردم آن فلک زده و تمام هستي شان نابود شده است؛ تاريخ و زمين آن از خون فرزندانش رنگين است. ترکيب ملي آن گوناگون و دارای ويژه گي های جداگانه بوده در تضاد باهم قرار دارند. فرهنگ سياسي جامعه ناشي و متاثر از چنين رخدادها و بازتاب آن است. زمينه های اقتصادی،کار،توليد متلاشي و منقرض شده است. روشنفکران کار آگاه که جزء ثروت ملي و اثرگذار درسرنوشت کشور مي باشد؛ بسيار پراگنده و خودبين هستند و با وصفي که انديشه های مشابه را بيان مي کنند و با داشتن عادت گروه بازی، خودخواهي و قوم گرايي نمي توانند در يک مسير قرار بگيرند، بخصوص عده ی کثيری از روشنفکران که در مهاجرت به سرمي برند و تاثير چندان براوضاع کشور ندارند و دوام وضع آنها را بيشتر بي اثر و نا کارآمد خواهد ساخت. اقتصاد کنوني کشور جنگي بيشتر از توليد و ترافيک مواد مخدر مي باشد.عوايد دولت تنها از بخش واردات گمرکي است؛ صادرات وجود ندارد،مردم ناتوان،فقير و زنده گي جهنمي دارند؛هنوز نقش تفنگ مهار نشده است.طالب ها و القاعده حضور فعال دارند، قرباني ميدهند و قرباني مي گيرند،نبود وحدت ملي، تلاش گوناگون برای انحصار قدرت و يا تقسيم و توازن قدرت وجود دارد که بحران را رو به افزايش نشان ميدهد،دولت انتقالي بعد از کنفرانس "بن" صرف نظر از کمبودها و نواقص های آن چه قبل از انتخابات و يا بعد از آن با همه مساعدت های خارجي توانايي و جاذبه ی لازم پيدا نکرد،حمايت جامعه ی جهاني از دولت از آغاز تا حال بيشتر اهميت و انگيزه ی سياسي دارد، تا مشروعيت حقوقي؛ نقش سازمان ملل متحد در موارد اساسي تا حال نمادين است . اين مسايل مشکل و مانع بر سرراه دولت و پروژه دموکراسي وارد شده از خارج مي باشد.گذار از اين وضع به دموکراسي شفاف،وحدت ملي؛حل مسله ملي،حاکميت ملي و پلوراليزم سياسي محتاج است .
در باره ی دموکراسي
از واژه دموکراسي،ترجمه و تعريف فراوان صورت گرفته است؛ مشهورترين آن"حکومت مردم برای مردم مي باشد."البته دموکراسي شفاف تر آنست که رأی مردم در گرو زر و زور داخلي و در سايه ی مداخله خارجي نباشد. در نظام دموکراسي بايد قانون محور قدرت باشد؛ نه شخص؛ در قانون بايد آزادی فعاليت احزاب سياسي و پلوراليزم سياسي و نبود حکومت غير ايديالوژيک به گونه روشن تسجيل گردد که ضمانت اجرايي داشته باشد ورنه دموکراسي را برنمي تابد.لازم است گفته شود که دموکراسي ايديالوژی نيست؛بلکه شيوه ی مديريت سياسي است که با همه ايديالوژی ها مي سازد.چنين نظام مي تواند به خواست اقشار،لايه های گوناگون اجتماعي که به نسب ها و تبارهای جداگانه خود را متعلق ميدانند،از نابرابری های سياسي و اجتماعي شاکي هستند پاسخ بگويد.
در کشورما برای چنين دموکراسي تا حال راه باز نشده است. کنون فرياد و هنگامه ی دموکراسي بسيار بلند بپا شده است؛همه از استبداد، ديکتاتوری، جنگ، بي عدالتي، مظالم و نابرابری های سياسي و اجتماعي بيزاری ابراز مي دارند و درگفتمان ها اشخاص و برنامه های احزاب،تحليل های قلم زنان و صاحب نظران،ازادی،دموکراسي،حاکميت ملي،عدالت اجتماعي،برابری حق مليت هاو مشارکت مردم در زنده گي سياسي بازتاب دارد.اگر اين همه انديشه های زيبا و جدا از هم اين داعيه داران،دور از وابسته گي بيروني و ترفند سياسي صادقانه در محور منافع ملي و سعادت انسان وطن در کنار هم سامان يابد،نجات وطن و رفع مسوليت ميهني مي باشد.
در باره ی انتخابات رياست جمهوری :
هرچند اشتراک مردم برخلاف انتظار،در انتخابات قابل توجه و شگفت انگيز بود ولي تا حال روشن نيست که در کشور به چه ميزان مردم واجد شرايط رأی دهي مي باشد؟ چه تعداد آن در انتخابات اشتراک کرده اند؟ آيا اين تعداد اشتراک کننده گان در مشروعيت انتخابات و زعيم منتخب کافيست؟ وجود کانديدهای متعدد از اقوام و گروه های مختلف با ارائه ی برنامه های متفاوت پرغوغا،مرزبندی های جديد سياسي، نژادی، کمبود زعامت و فرهنگ ملي سراسری را به نمايش گذاشت و اکثر کانديدها با دلايل معين مشروعيت انتخابات را مورد سوال قرار دادند. اختلافات قبلي ميان تنظيم های سني و شيعه ی اقوام ديگر و ائتلاف های جداگانه ی آنها با پا در مياني خارجي به آقای کرزی تقريباً مناصفه رأی او را بالا برد که برنده ی انتخابات شناخته شد. با اينکه مجموع رأی آقايون دوستم،محقق و قانوني در محدوده ی امکانات شان قابل توجه بود که برخي بالانشين های پرمدعا را کمرنگ ساخت اما در سازش های بعد از انتخاب خودشان هم رنگ باختند.
آقای کرزی تعهداتي با مؤتلفين و متحدين قبل از انتخابات داده است. بعيد به نظر مي رسد که با حضور همکاران تازه کار در کابينه همه را راضي ساخته باشد و شايد چالش ها بروی ملاحظات و انتظارات معين ظاهراً به آرامش موقتي منجر گردد مسلماً نمي تواند،پايدار بماند.برعلاوه از حضور نظامي امريکا در افغانستان و آسيای ميانه کشورهای منطقه نگراني روزافزون دارند.که درتداوم بحران اثر گذار خواهد بود. رفع نگراني زماني صورت گرفته مي تواند که با توجه به ضرورت حضور نظامي خارجي ها را، ملل متحد سوق و اداره نمايد ولي امريکا و انگليس به چنين کاری توافق و سرسازش نخواهد داشت .
مسله ملي بسيار سخت جان است راه حل اصولي به آن پيش بيني شده است که وحدت ملي بوجود مي امد، ثبات و پايه داری دولت را سبب مي گرديد.تا زماني که نيروی ملي فراگير ايجاد نشود،دموکراسي واقعي،حاکميت ملي و حکومت قانون مفهوم دقيق و جايز پيدا نمي کند دولت موجود با گذشته ی غير طبيعي که دارد با همه آرايش و پيرايش از طرف خارجي ها قادر به حل بحران و ايجاد نيروی ملي که روشنفکران دگرانديش در آن جايگاه و نقش داشته باشند نخواهد شد.افزون برآن مشکل زعامت موجود، ناتواني فکری، داشتن تمايل قوم گرايي، نبود شناخت دقيق از جامعه و ضعف مديريت سياسي مي باشد. مشاورين داخلي و خارجي و برخي همکارانش که هرکدام دارای علايق، تمايل و اهداف سياسي خود مي باشند که نقش شان مشکل ساز خواهد بود.
در باره ی کابينه آقای کرزی
با ابراز احترام به عقايد و جايگاه انساني شان ،به قول معروف " از باغ دروازه کلان "به نظر مي رسد و خساره چنين تشکيلات متورم و ناکارآمد غيرضروری و مصلحتي را مردم بيچاره مي پردازند.
در جامعه ی کثيرالمليت افغانستان که تنازعات و کشمکش ها در مقابل وجودنابرابری های ملي،تبعيض و انحصار قدرت بميان آمده و انگيزه های آن برجاست، توجه به تأمين برابری حقوق مليت ها در تمام عرصه ها و بخصوص در حيات سياسي کشور ضرورت مبرم شمرده مي شد؛اما با ترفند سياسي از مسله گريز صورت گرفته است .
آقای کرزی براساس قانون اساسي که بيشتر زاده تفکر خارجي ها و حلقه ی مشاورين ارشد مي باشد که در لويه جرگه غوغا برانگيز بود؛ رئيس جمهور و صدراعظم است، صلاحيت تعين ،عزل و نصب وزرا، لوی سارنوال ،رئيس و اعضای شورای عالي ستره محکمه، قضات، سفرا و ساير مقامات عاليرتبه دولتي را در چنگ خود دارد. وزارت های دفاع،داخله،خارجه،ماليه،تجارت،رياست پوهنتون و از اين قبيل پست های کليدی را به افراد معتمد خود سپرده است. نصب چند وزير درکابينه به شمول دو معاونين بي صلاحيت که در جامعه پايه ملي و سياسي و تجربه يي مديريت ندارند ابزار کار در دست رئيس جمهور بوده نمايش و آرايش فريبنده بخاطر سرپوش گذاشتن و مغشوش ساختن حقيقت مسله ملي و راه حل اساسي آن مي باشد.اين تجربه و سياست ناکام و بي نتيجه است که در دهه ی دموکراسي تاجدار با حضور يفتلي ها،سرابي ها و سيرت هاسلطنت و حکومت های مخلوق آن نمايش فراقومي و دموکراتيک داده مي شد.
انتخابات قريب الوقوع پارلماني مثل انتخابات رياست جمهوری غيرشفاف با انتخاب اشخاص مطيع، دلخواه و دست آموز و پاره ی آن در سازش به تنظيم های راست پايان خواهد يافت؛ پارلمان برطبق قانون اساسي يادشده و به مرجع با اقتداري که به آن پيشنهاد ارائه شود نيست و به جز "تائيد" تصاميم رئيس جمهور صلاحيت ديگر ندارد و نمي تواند رئيس حکومت را به استيضاح بخواهد؛چنين پارلماني دردی را دوا نمي کند؛عدمش به ز وجود.چنين است انحصار قدرت در دست شخص که غير مسول است و نبود دموکراسي و عدم تفکيک قوای ثلاثه ی با اقتدار را نشان مي دهد.
در پايان از خود مي پرسم که نظام های جبار، متعصب، جنگجو،خون ريز، قبيله سالار گذشته که وابسته به خارج بودند،سبب بي عدالتي ها و استخوان شکني های بسيار دردناک و ايجاد خصومت های ملي گرديده اند و زعيم دموکراسي وارداتي موجود چه از لحاظ ريشه ی تباری و نحوه ی رسيدن به قدرت تفاوت با اسلافش ندارد،چنانچه که ديده مي شود بسيار ماهرانه سرگردان دوباره سازی و تحکيم پايه های نظام قبيله سالاری به شيوه ی جديد تر است و مشکلات کشور،راه حل اساسي و زخم های ناسور علاج مي خواهد. روشنفکران که طبيب حازق علاج دردها و زخم ها هستند،در صحنه حضور چشم گيرندارند؛اگر حضور دارند نقش شان نمايشي است. صلاحيت ندارند و با اينکه برخي روشنفکران به دنباله روی و آرايشگری رژيم بنام اين يا آن تن داده اند و پاره ای هم دچارکوتاه نظری و گروه بازی و تمايلات خودخواهانه در داخل و خارج مي باشند؛چگونه مي توانيم وطن واحد،وحدت ملي، برادری وبرابری داشته باشيم،فرهنگ ملي و حاکميت ملي؛ايجاد نماييم و به نسل ها ميراث خوب بگذاريم ؟؟!
بلي با تاسف زمامداران و محافل حاکمه ی پيشين به مردم جفا کرده اند.اختلافات قومي و زباني را به سود اهداف خود عمداً دامن زده اند که به پيشرفت جامعه آسيب رساند و به جنبش چپ اثر نامطلوب گذاشت که پراگنده باقيماند و نازائی فرهنگ ملي را سبب گرديد؛ کنون بسيار روشنفکران ادعا دارند که به بلوغ فکری و سياسي رسيده از گذشته ها آموخته اند و عادت های مريضانه يي پيشين را ترک کرده اند و با درنظرداشت اوضاع در جهان و کشور،در بازنگری افکار و دگرگون سازی شخصيت خود صادقانه تلاش مي نمايند و از"بني آدم اعضای يکديگراند..."سخن مي رانند.اميدواريم که از اين فرايند، فراوان زعما و سروران نو رسيده و تازه نفس که ضرورت مطالبات زمان را درست درک کرده باشند؛ سربکشند. و حقايق تلخ تاريخي را دور از هرگونه حب و بغض بپذيرند و آنرا جدا از مريد و مرادسازی و دکانداری سياسي و تمايلات قوم گرايي بيان نمايند و به آينده نگاه کنند؛ دموکراسي؛عدالت اجتماعي؛ پايان نابرابری های ملي را با سخن های شفاف و شور انساني در جهت ايجاد رستاخيز فرهنگ ملي برای وحدت ملي و حاکميت ملي عرضه کنند؛ميتوانند،همه مصائب؛اندوه و عداوت را از مرکز توجه و ذهنيت ها خارج نمايند؛فاصله ها را وصل کنند؛مليت ها و حلقات سياسي جدا از هم را در يک نهضت فراگير و يا جريان فراگروهي و فراقومي گره بزنند.چنين اشخاص طبيبان حازق، قهرمانان واقعي و چهره های تابناک امروز و تاريخ فردای کشور خواهند بود.
به باور من موج خشم؛ تجاهل؛ بيگانه پرستي؛ دنباله روی کورکورانه؛ تقابل عقايد، رو به کاهش است. دير يا زود عقلانيت و فرهنگ سياسي برآن غلبه مي کند و فرزندان اگاه،آزاده و پاک نهاد وطن تمام انديشه های تنگ تبارگرايي،گروه بازی؛خودبزرگ بيني، قوم ستيزی و انتقام جويي را به گورستان تاريخ مي سپارند و به سوی هدف ايجاد محيط انساني صميمانه در کنارهم حرکت مي نمايند؛ نتيجه يي آن تصفيه ميراث های آلوده برای آينده گان خواهد بود.