سميع رفيع
هوالجميــــــــــــــل
ادب آمــوز زآن ادیب که او
ادب از حضرت خدا آموخت
ادب و فرهنگ
بيامــــوخت فرهنگ و شـــــد بر منش ... برآمد ز بيـــــغاره و سـرزنش
به فـــــرهنگ يازد كســــــي كش خرد ... بود در ســـر و مـردمي پرورد
گــــــرانمــايه را نام هوشنگ بود ... تو گفتي همه هوش و فرهنـگ بود
كه فرّ كيان دارد و چنگ شــــــير ... دل هوشـــــمندان و فــــــرهنگ پير
كه تو زان فزوني به فرهنگ و بخت... به فرّ و نژاد و به تاج و به تخت
هـــنر بايد و گوهـــــــر نامـــــــــدار ... خرد يار و فــــــرهنگ و آموزگار
به رادي و مـــزدي و بخت و نژاد ... به اورنگ و فرّ و به فرهنگ و داد
پس از چاره و مهر و نيرنگ و رنگ .. همه از در مرد فرهنگ و سنگ
تـــــــرا ايزد اين زور پيـــلان كي داد ... دل شير و فـــرهنگ و فرخ نژاد
به بالا و ديدار و فــــرهنگ و هوش ... چنو نامـــــور نيز نشنيد گـــوش
ستاره شناســــــي گـــــــرانمايه بود ... به فرهنگ و دانش ورا پايه بود
( فردوسي )
واژهء ادب را بمعني فرهنگ ، دانش، هنر، حسن معاشرت،دعوت به مهماني، حسن محضر، آزرم و حسن خلق، حرمت ، تاديب و تنبيه نوشته اند و گفته اند: دانشي است ، مسايل علوم لغت، صرف و نحو، معاني، بيان، بديع ، عروض، قافيه ، قوانين خط، قوانين قرائت، انشاء و تاريخ، كه هريك از اين معني ها و تعريف هاي ياد شده به تدريج و در طول زمان براي واژهء ادب به كار رفته است.
ادب را همچنان عادت هاي پسنديده و نيكويي ميدانند كه از گذشتگان به آيندگان ميرسد و به اين معني، ادب را ميتوان مجموع معارفي دانست كه از نسلي به نسلي ديگر انتقال يابد. تعريف هاييكه از ادبيات ارائه شده است، مستقيما به زمينه هاي فكري و جهان بيني ارائه كنندگان آن مربوط بوده است و بر پايهء احساسات، تفكرات اجتماعي و سياسي و مذهبي و حتي فلسفي صاحب نظران ، مطرح شده است. به عبارت ديگر هر صاحب نظري آن را به گونه اي هماهنگ با جهان بيني اجتماعي ، علمي و مذهبي خويش تعبير و تفسير كرده است. ماكسيم گوركي ادبيات را قلب گيتي ميخواند، قلبي كه همه شاديها و اندوههاي جهان و رويا ها و اميد هاي بشر و نوميديها و خشمها و تاثر او در برابر زيبايي هاي طبيعت و هراس او در برابر رمز هايش ، آن را به تپش در مي آورد.
اگر ما هريك از اين وزارتخانه ها و تشكيلاتي كه دها و ميليون ها خرج آن كرده ايم برچينيم، هيچ اثري از آنها باقي نخواهد ماند و مثل اينست كه نداشته ايم. ولي اگر وزارت معارف و فرهنگ و مدارسي كه تا كنون تاسيس كرده ايم، از ميان براداريم، تمام آن محصليني كه از اين مدارس بيرون آمده و تمام نتايج فرهنگي كه از اين موسسات گرفته شده سر جاي خود محفوظ است، بلكه بمثابهء تخمي است كه پاشيده، و گذشته از اينكه از بين نميرود، خود بخود تا اندازه اي كه محيط به وي اجازه دهد نمو ميكند. آن محصلي كه از فلان مدرسه بيرون آمده ، نه تنها با برچيدن اساس مدرسهء او معلومات و افكارش از بين نميرود، بلكه چون به قدر و قيمت علم و دانش پي برده، محال است كه بگذارد اولادش بي سواد بار آيد. پس مدرسه و مراكز علمي و آموزشي تنها خود شخص را دانشمند نمي كند، تخم دانش را در خانوادهء او ميكارد و بدين ترتيب هر مدرسه چندين برابر آنچه در بدو امر به نظر ميرسد كار ميكند و اثر خود را بطور جاويدان در كشور باقي ميگذارد.
ممالك معظم دنيا جز بوسيلهء معارف و فرهنگ بزرگ نشده اند و تشكيلات صحيح گيتي، جز بر پايهء فرهنگ استوار نگشته و ضامن بقاي يك ملت غير از فرهنگ نيست.
آنچه ملت يونان را چندين قرن نگه داشت و نگذاشت آن ملت كوچك در معدهء امپراتوري عظيم عثماني هضم شود، فقط فرهنگ آن يعني آثار ارسطو، افلاطون و سقراط بود و آنچه نگذاشت ملت ما در امپراطوري عرب مستهلك گردد نيز همان فرهنگ قديم ما بود.
بحثی مختصر پیرامون شعر، قالبهای شعر کهن و نو، وزن و رابطهء آن با قالب ها، انواع موسیقی شعر، مفاهیم و معانی در شعر،
شعر چيست؟
شعر، در لغت بمعني دانش و فهم و ادراك است كه چامه، سرود، سخن و چكامه نيز خوانده شده است و در تعريف آن گفته اند كه: كلامي است موزون و مقفي كه داراي معني باشد، و اين تعريف شعر است. از روزي كه انسان شعر را شناخته است ، آن را ملازم وزن يافته و آهنگ و وزن شعر، او را مسحور و مفتون خويش ساخته است. به همين جهت ارسطو كه نخستين كسي است كه رساله اي در بارهء شعر از او در دست است، شعر را در مقابل نثر قرار ميدهد و از شعر ، سخن موزون را اراده ميكند. حكماي دورهء اسلامي نيز هميشه شعر را همراه و همزاد وزن شناخته اند؛ چنان كه ابوعلي سينا بلخي ميگويد: شعر سخني است خيال انگيز كه از اقوالي موزون و متساوي ساخته شده باشد.
زبان شعر:
نخستين نكتهء كه در بارهء زبان شعر بايد گفت اين است كه در آن، لفظ به دو اعتبار در كار است: يكي به اعتبار دلالت بر معني و ديگر به اعتبار صورت و هيئت خاص خود. شاعر به صورت الفاظ بي اعتنا نيست. هركلمه اي نزد او چهره اي دارد، درست مانند چهرهء مردمان، يكي سرد و خشك و يكي گيرنده و دلنشين، اين يك نرم دلاويز، آن يك تند و خشم انگيز. اينجا كلمات سكه هاي بي زبان نيستند، جان دارند و با هم مهر و كين ميورزند، مجمع بعضي هم لطف و آرامش است و اجتماع بعضي ديگر سراسر ستيز و پرخاش. شاعر با اين وجود هاي زنده سرو كار دارد، خوي و چهرهء هريك را خوب ميشناسد، يكي را ميخواند، يكي را ميراند، اين را با آن آشتي ميدهد، آن را از اين جدا ميكند، به تدبير و افسون از اين پراكندگان، گروهي ميسازد كه همدل و هم آهنگ ، به فرمان او روان ميشوند تا دل و جان شنونده را به كمند بيارند و او را به آنجا ببرند كه شاعر خواسته است. زبان شعر را خود شاعر ميسازد. در عالم شعر سكه ها را خود شاعر رواج ميدهد. آزادي و اختيار شاعر در انتخاب الفاظ به او مجال ميدهد كه كلمات را، نه همان براي بيان معني ، بلكه از نظر صورت نيز برگزيند و به طريقي خاص مرتب كند و در تركيب كلام نيز شاعر ميتواند از عادت جاري تجاوز كند. زبان شعر ، زبان كاركرده و دقيق و صيقل يافته است و در آن هيچ سهل انگاري و مسامحه اي روا نيست زيرا كه هم هدف و غرض آن بسيار دقيق تر و عالي تر از زبان نثر است و هم توقع شنونده و خواننده از آن بيشتر است، به سبب همين دقت و ظرافت بيان است كه شعر در خاطره ها ميماند و بر اثر آن در زبان جاري نيز تاثير ميكند.
شعر خوب:
مرحوم استاد بهار معتقد بود كه : شعر خوب يعني احساسات موزوني كه از دماغ پرهيجان و از روي اخلاق عالي تري برخاسته باشد. لغت، اصطلاحات، حسن تركيب، سجع، وزن و قافيه ، صحت يا سقم قواعد و مقررات نظم ، هيچ كدام در خوبي و بدي شعر نمي توانند حاكم و قاضي واقع شوند. هرچه هيجان و اخلاق گوينده در موقع گفتن يك شعر يا ساختن يك غزل ، قوي تر و نجيب تر باشد، آن شعر بهتر و خوبتر خواهد بود.
اثر گذاري شعر:
شعر از جهت كلام بودنش نيازمند به اين است كه بتواند در نفوس انساني تاثير بگذارد و با صنعت كاريهايي از حدود حرفهاي عادي خارج باشد. شعر وقتي به غايت خود نائل ميشود كه در نفوس تصرف كند و تاثير، يعني عاطفه و خيالي را كه در آن هست، به ديگران سرايت دهد.
شاعر كيست ؟
شاعر نقاش زبر دستي است كه خوبيها و بدي ها را مجسم مينمايد و مناظر جامعه خود را با بهترين طرزي بيان ميسازد. شاعر ، با سرودن اشعار نغز و با انتخاب معاني لطيف و بديع توجه همه را بخويش معطوف ميدارد و افكار خود را بر ديگران تحميل ميكند.
شاعر، با نوشتن اشعار و مقالات مهيج و آتشين ، مفاسد اجتماع را روي صفحات كاغذ درمي آورد و عليه ظلم و استبداد و بيدادگري به مبارزه ميپردازد؛ از دوران گذشته تا كنون هر نهضت و انقلاب ، هر ترقي و تعالي، هر جنبش و فعاليتي كه در بين جوامع بوجود آمده، تنها در سايهء تذكر گويندگان بوده است. شاعر با الهام خدايي با توجه به حقايق، يا سير در آفاق و انفس ، براي ما سخن ميراند و گمگشتگان وادي ضلالت و بيخبري را به صوب صواب و حقيقت راهنمايي و رهبري ميكند. به عقيدهء ديگر، شاعر يك ماموريت خدايي دارد تا بشر گمراه و سرگردان را متوجه خطا ها ، پليديها ، بديها كرده ، راه و چاه را بشناساند.
اينكه ميگويند مقام شعرا و نويسندگان والاست، نه از آن جهت است كه آنها الفاظ و عباراتي را به صورت نوشته ها و اشعار در مي آورند؛ بلكه از لحاظ تفوق فكري و برتري فهم و قوهء عاقله است. آنها سالها رنج برده و از خوب و بد جامعه اطلاع حاصل كرده اند؛ با همه كس محشور شده و از افكار و آرزوي عموم طبقات آگاهند؛ از اين رو سخنان آنان بر جان و دل مي نشيند، و همه چون غذاي مطبوعي، ترانه هاي آنها را نوش جان ميكنند.
صفات و مشخصات يك شاعر خوب:
اهل مطالعه و محقق باشد. واقع بين باشد. در بارهء چيزي كه ميسرايد و مينگارد با بصيرت كامل بوده نه از روي اتكا به عادت و سنت و مسموعات اقدام كند. سخنش را بر اساس واقعيات استوار سازد و آنچه حقيقت و حريت حكم ميكند، بنويسد.
شاعر واقع بين همواره در جست و جوي علل وقايع بر مي آيد و پس از حصول اطمينان كامل قلم بدست ميگيرد. شاعر خوب به حكم وجدان عمل ميكند. شاعر نبايد به خاطر كسب مال، حب جاه، و پاره اي مقاصد نا صواب سرودن آغاز كند بلكه بايد به نداي وجدان گوش فرا دهد. با بيدادگري بستيزد، با مفاسد و تيرگيها شديدا خصومت ورزد و از كار هاي كه به زيان جامعه است انتقاد كند. از گفتار راست نپرهيزد و نهراسد.
شاعر خوب، نيك انديش و آزاده باشد. شاعر پاكدل و خير انديش همواره دريچه هاي روشن از سعادت بشري را به روي مردم ميگشايد. آزادگي را پيشهء خود ميكند و از فريب و ريا ميگريزد. خود ميسوزد تا راه رستگاري ديگران را تابناك سازد. شاعر خوب هرگز شهرت و ثروت را غايت مراد خود نميداند.
شاعر خوب، فكرش محدود و بي حركت نبوده و نبايد فكر خود را به همان اندازه از علوم و فنون كه آموخته است و ميداند محدود سازد و به سكون و ثبوت انديشه قناعت كند، بايد حركت كند، تجربه بيندوزد و به مفاهيم بلند دست يابد.
قالب هاي شعر فارسي:
قالب چيست ؟ ( فرم Form)
اين واژه در فارسي به صورت كالبد و در معناي قالب استفاده ميشود. برخي از فرهنگ نويسان ، اصل اين واژه را تازي ميدانند و مينويسند: (( شكل و هيات و پيكر و هيكل و تنديس است و كالب و كلوب نيز به معني هر چيزي كه در آن چيز ديگري را گذاشته تا به شكل آن متشكل گردد، ميباشد.)) قالب در حقيقت يك ساختمان ظاهري و شكل بيروني شعر است كه آنرا نوع شعر هم تعبير كرده اند.
انواع قالب ها:
شاعر با دريافت به وسعت انديشه و خلاقيت، نو آفرين است و نظر به شرايط مختلف در زمانها و مكانها و با دست يابي به انديشهء نودر بوجود آمدن قالب هاي جديد اثر ميگذارد. برعلاوهء قالب قراردادي كه در زبان فارسي رايج است، قالب هاي جديدي را نيز ميتوان به آفرينش گرفت. بعضي ها طرفدار به مفاهيم و محتويات شعر هستند و يك عده پابند قالب هاي شعري. اما صاحب نظران به اين عقيده هستند كه محتوا بخاطر قالب بوجود نمي آيد بلكه قالب براي محتوا ساخته ميشود.
نكتهء اساسي در بارهء قالبهاي شعر فارسي آن است كه اقسام رايج اين قالبهاي سنتي، از روز اول معمول و متداول نبوده و وقتي شاعري، براي نخستين بار آنها را ابتكار كرده است، شاعران ديگر به تدريج و به دلايل خاص ذوقي و امكانات القايي ويژه، قالب خاصي را پسنديده و به عنوان وسيله اي مناسب و شايسته يك نوع فكر به كار برده اند.
چنانكه در دورهء طاهري و صفاري قصيده مروج هست، ولي مثنوي نيست، در دورهء ساماني علاوه بر قصيده و مثنوي، غزل و رباعي و دوبيتي را مي بينيم و در همين دوره مستزاد و مسمط نيست.
بدين ترتيب همچنان كه ضرورتهاي ذهني شاعر، قالبهاي تازه ميسازد، طبعا عدم هماهنگي يا نارسايي و كهنگي قدامت قالبي كه تاثير بخشي و قدرت القايي خود را از دست داده است، به خودي خود، موجب زوال و فنا يا تغيراتي در آن ميگردد.
قالب و محتواي شعر :
بحث در بارهء قالب و محتواي شعر، از دير وقت در ميان اديبان رواج داشته است: ابو محمد عبدالله بن مسلم در كتاب (( الشعر والشعرا )) مينويسد: (( شعر را نيك آزمودم، نوعي از آن داراي لفظي زيبا و معناي دلكش است. نوعي ديگر هست كه لفظي زيبا و شيرين دارد اما اگر ژرف بدان درنگري در معني آن فايدتي نخواهي يافت و اين نوع بسيار است. قسمتي ديگر از آن داراي معني نيكو است اما لفظهاي آن كوتاه و نا رساست، و اين شعر با آنكه داراي معني و سبكي نيكوست آب و رونق آن كم است.)) در اين كلام ابو محمد به سادگي ميبينيم كه به نظر او نيز غلبهء قالب بر معني و يا بر عكس در شعر بسياري از شاعران مطرح است. گروهي قالبهاي موجود شعر فارسي را در يك چهار چوب قراردادي پذيرفته اند و عقيده دارند كه از تركيب و اجتماع وزن و قافيه و رديف، قالب شعر بوجود مي آيد و دليل تغيرات قوالب را نيز اين ميدانند كه انديشه و الفاظ و وزنها و قافيه ها بنا به احتياج و ذوق شاعر و حال و مقام، تغير ميكند و بنابر اين قوالب شعر نيز متفاوت ميگردد.
شعر امروزي ما را، شعر عروضي ميگويند كه كامل شدهء شعر هجايي قديم است، سه شرط اصلي دارد كه عبارتند از:
1 ـ برابر بودن تعداد هجا ها .
2 ـ قرار گرفتن هجا هاي كوتاه در برابر هجا هاي كوتاه و هجا هاي بلند در برابر هجا هاي بلند.
3 ـ رعايت قافيه.
از سه شرط ياد شده دو شرط اول به وزن مربوط ميشود.
موسيقي واژه گان در شعر:
انتخاب موزيك واژه ها و وزن مناسب ، يكي از شروط اصلي القاء و انگيزش شعر خواهد بود.
حافظ در غزل زير با انتخاب سيلابهاي كشيده ، طنين غم آلودي به شعر خود بخشيده و نقش غم را با ارائهء وزن مناسب ، در طول بيت به طرزي هماهنگ گسترده است:
نماز شام غريبان كه گريه آغازم ... به مويه هاي غريبانه قصه پردازم
من از ديار حبيبم نه از بلاد غريب ... مهيمنا به رفيقان خود رسان بازم
و در جاي ديگر با انتخاب هجا هاي كوتاه ، در ايجاد وزن موافق با مضموني شادمانه، به موفقيت چشمگيري رسيده است:
در دير مغان آمد يارم قدحي در دست ... مست از مي و ميخواران از نرگس مستش مست
در بيت زير نيز حافظ به مدد موزيك موجود در تلفظ كلمات و اصوات به ويژه در مصرع دوم و در نتيجه توالي صداي (( دال)) توانسته است واقعا انعكاسي را كه در زير گنبد مي پيچد به خوبي بنماياند:
از صداي سخن عشق نديدم خوشتر ... يادگاري كه در اين گنبد دوار بماند
بدين ترتيب استفاده از صدا ها و ايجاد حالتي كه در شعر بتواند بيانگر صدا هاي خاصي باشد، خارج از بار معنوي واژه گان ، هنري است كه شاعر با انتخاب واژه هاي مناسب و هماهنگ با مفاهيم از خود بروز ميدهد، مثلا اگر به اين بيت فردوسي در داستان جنگ رستم و اشكبوس توجه كنيم:
ستون كرد چپ را و خم كرد راست ... خروش از خم چرخ چاچي بخاست
(چاچي منسوب به چاچ نام قديم تاشكند بوده و در آنجا كمان خوب ميساخته اند.)
تجانس صدا ها در مصراع دوم به خوبي ايجاد كنندهء صداي زه كمان خواهد بود.
وقتي فردوسي براي بيان حماسهء جاودان خود، بحر متقارب را انتخاب ميكند بدين دليل است كه اين وزن را بيش از هر وزن ديگري براي بيان صحنه هاي نبرد متناسب مي يابد و در آن استحكام و انعطاف بيشتري براي ارائهء حماسه ها پيدا ميكند. به همين جهت اگر به اين اشعار فردوسي با آهنگ و مفاهيمي كه در آنهاست دقيق شويم، مي بينيم كه تاثير اين اشعار مستقيما مديون وزن مناسب آنهاست:
چو فردا برآيد بلند آفتاب ... من و گرز و ميدان و افراسياب
كه گفتت برو دست رستم ببند ... نبندد مرا دست چرخ بلند
اگر چرخ گردنده اختر كشد ... كه هر اختري لشكري بركشد
به گرز گران بشكنم لشكرش ... پراگنده سازم بهر كشورش
احتمالا اگر فردوسي اين اشعار را مثلا در بحر هزج يا رمل مي سرود، هرگز نمي توانست تا بدين اندازه تاثير بخش باشد و فلسفهء استفاده از برخي وزن ها براي قالبهاي خاص از شعر ، به دليل همين تاثير آفريني است.
مثلا براي قصيده سرايي به لحاظ آنكه قصيده ها معمولا در دربار پادشاهان خوانده ميشد، شاعران وزنهاي پر فخامت و سنگين و پر شكوه و طنين را برميگزيدند، اما در غزل كه شعري است بزمي و غنايي، از وزنهاي نشاط آوري چون حزج و رجز و سريع كمك ميگرفتند. نا گفته نماند كه برخي از شاعران نيز به برخي از وزنها علاقهء بيشتري نشان داده اند و آثار خود را به وزن يا وزنهاي خاص محدود كرده اند. حتي در شعر شاعران غزل سرا، در بيشتر موارد برخي از وزنها به دلايل خاصي بيشتر از وزنهاي ديگر است.
بدين ترتيب، شاعر از كلمه گرفته تا مصرع و از بيت تا غزل و قصيده و .... همه جا تجانس وزنها و الفاظ و مفهوم را ارزيابي ميكند، تا نوعي تفاهم و نزديكي ميان انديشهء خود و واژه و ذهن خواننده ايجاد كند.
حافظ استاد اين قبيل بهره گيري هاست. او به اثر صوتي مصوتها واقف است و بهترين بهره هاي فني را از اين طريق مي برد:
شب تاريك و بيم و موج و گردابي چنين هايل ... كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها
در مصراع اول توالي آن همه (( يي )) و در مصرع دوم توالي آن همه (( آ )) نشان ميدهد كه حافظ چگونه به طنين حروف مي انديشيد و مناسبترين فكر ها را بر آن سوار ميكند:
خيال خال تو با خود به خاك خواهم برد ... كه تا ز خال تو خاكم شود عبير آميز
در اينجا تجسم زنگ و صداي واژه به اندازهء معني آن در شعر نقش دارد، حتي نقش تجسم و صداي واژه ، گاهي بيشتر و موثر تر از معناي آن نمودار ميشود، يعني قدرت مادي واژه بيشتر از قدرتهاي ادراكي آن است.
انواع شعر فارسي ( قالب كهن) :
مثنوي:
مثنوي به معني دو گاني است و عبارت از اشعاري كه در وزن يكي باشند، اما هربيت آن داراي قافيه اي مستقل باشد. چون هربيت مستلزم دو قافيه يا دو مصراع ابيات، مقفي است، آن را مثنوي ناميده اند.
عدهء ابيات و وزن مثنوي محدود نيست و بدين سبب اين نوع شعر را اكثر براي ساختن تواريخ و قصص و افسانه هاي طولاني بكار ميبرند . در سرزمين فارسي زبانان توجه به مثنوي سرايي از قديم ترين ادوار شعر فارسي آغاز شده است و شاعران اشعاري كوتاه يا بلندي را در اين قالب سروده و شاهكار هايي چون شاهنامهء فردوسي، خمسه نظامي، بوستان سعدي ، مثنوي مولوي را پديد آوردند. يك نمونه از مثنوي:
مثنوي
مناجات
خــــدايا عاشـــقم عاشق ترم كن ... بزن آتش تنم خـــاكســــترم كن
ز قيد دو جـــهان آزاد گــــــردان ... همان تعمير جان آباد گــــــردان
دلي ده كاندران جاي ِ تــــو باشد ... فضاي ســـــينه ماواي ِ تو باشد
مــن ِ ديـــــوانه را ديوانه تر كن ... مرا از خوب و بد بيگانه تر كن
چنان پيچيده ام درخويش يارب ... كه ازخود گشته ام دل ريش يارب
به اين خونين جـگر نظارهء كن ... علاج زخم دل را چـــــــارهء كن
به يك ديدار نادانم بگـــــــــردان ... قباي مي فروشــــانم بگــــردان
ز شيخ و خرقه پوشان دور سازم ... به بزم باده نوشــان نور سازم
مــُـــطلا كن ز انــوار محـــــــمد ... مســــيحا كن به ديدار محــــــمد
بحق جمع و جوش ِ عــــارفانت ... به آهنگ و سروش ِ عاشــقانت
شراب مســــتي ام از مثنوي ده ... نوا و ناي من از مولـــــــوي ده
به نور شمس آبادم بگــــــردان ... سرا پا شور و فريادم بگـــردان
به معني خاك پاي بيـــــــدلم كن ... لسان الغيب را نقش دلـــــــم كن
به عرفان ســـنايي سيرتم بخش ... ز الطاف بهـــــايي غيرتم بخش
بده از حكمت ســـــــــينا دوايي ... بكن اين چشم را بينا شـــــــفايي
مــــــــــرا از بادهء خيام جامي ... ز ســــــــعدي مرد نيكو نام كامي
ز مشك و عود عطارم دو دودي ... براي روح بيــمارم چه ســــودي
نديم خواجهء انصــــــــــار باشم ... الهي نامــــــــه اش را يار باشم
ز هســــــــتي بادهء نابي بگيرم ... ز آغـــــــوش تو مهتابي بگيرم
محبت را زبان گفتـــــگو نيست ... سراغ دل گــرفتن جستجو نيست
خراب عشـــــــق را دفتر نباشد ... بجز ســـــوداي تو در سر نباشد
بداغ انتظارت ســــــــوختم من ... براه ات چشم خود را دوختم من
سميع رفيع
مستزاد :
در لغت بمعني زياد شده و افزون شده ميباشد و در اصطلاح عبارت از گونه اي از شعر است در آخر هر مصراعي از رباعي يا غزل و قطعه و امثال آن ، جمله اي كوتاه و مسجع بيفزايند كه در معني با آن مصراع مربوط باشد و به نوعي معني آنرا كاملتر سازد، اما از وزن اصلي شعر خارج و زائد باشد و بهمين جهت آن را مستزاد ناميده اند.اين نوع شعر را جزو صناعات مستحسن مي شمرند.
دفتر دلها
آن جلوه که آتش زد و در خویش نظر کرد ...... رازی که نهان است
در جوش و خروش آمد و یکبار گُــهر کرد ...... رمزی که بیان است
در عـــــالم پندار شــــــــدم غــــــرق تعلق ...... با عــلم و هــــنر نیز
این داغ جـــفا در جــگر مـــــا چه اثر کـرد ...... زخمی که عیان است
مهر تو بما رشــتهء بی چــون و چنان بــاد ...... در بســــــتر دلــــها
بحث سِـر عشق تو در این حـلقه روان بــاد ...... بــــر دفتــــر دلــــها
از صــــبح ازل طـالـــب دیدار ِتـــو گشــتیم ...... مشــتاق تــو بــودی
ای راحت جـــــان ذکر رُخت ورد زبان بـــاد ...... ســـیمین بـــر دلـــها
در بحر غـم افـتاده ز ســـودای تو گشــــتم ...... دردی که فزون شـــد
سرگشته ز عشق تو و رُســـوای تو گشتم ...... چـــرخی که نگون شد
ای ابر كــــرم حالــت زار ِ من مســـکین ...... یک جــــرعه عـــنایت
دریاب که آوارهء صــــحرای تو گشــــــتم ...... دل غـــرقهء خون شد
سميع رفيع
تركيب بند و ترجيع بند:
در حقيقت تركيب بند و ترجيع بند مركب است از تعداد غزل كه در يك بحر با قافيه هاي گوناگون سروده شده اند. هرگاه اين غزل ها با بيتي واحد به يكديگر ارتباط يابند آن را ترجيع بند گويند و هرگاه بيت رابطه نيز در پايان هر غزل تغير يابد آنرا تركيب بند مي نامند. در قديم اصطلاح تركيب بند متداول نبوده و اين هر دو نوع را ( ترجيع ) مي ناميدند. انواع تركيب بند به شرح زير است:
1 ـ مربع تركيب ، تركيب مربع
2 ـ مخمس تركيب ، تركيب مخمس
3 ـ مسدس تركيب ، تركيب مسدس
اسامي بالا نوعي از تركيب بند است كه خانه هاي آن كوچك و كوتاه باشد پس به عدد مصراعهاي هر خانه نامگذاري كنند. مثلا اگر هر خانه اي چهار مصراع باشد آن را مربع يا مربع تركيب گويند و چون پنج مصراع باشد مخمس يا مخمس تركيب و تركيب مخمس خوانند و بر اين قياس است مسدس تركيب كه همه خانه ها شش مصراعي است.
يك نمونه از مسدس تركيب:
مسدس تركيب
نالهء شبگير
بخـــــدا بــــار غمت خسته و دلگيرم كرد
چون دل خون شده يك نالهء شبگيرم كرد
طــــــرهء زلف تو نيز حلقهء زنجيرم كرد
شــورش هر مژه ات كار دو صد تيرم كرد
بجــــز آن حسرت ديدار كه اكســــيرم كرد
شـــــرح اين قصهء هجران دگر پيرم كرد
مبر از ياد كه مــــــــا را دل افگاري هست
هــر گلي زين چمن از قامت دلداري هست
ســــــيل غم ميبَرَدم خــــــانه خرابم امشب
سوختم ســـــــــوختم و سينه كبابم امشب
ساقيا ! آر و بده جام شـــــــــــرابم امشب
مطرب و چنگ و ني و ســاز ربابم امشب
خسروا ! گـــــر بكني كار ثــــــوابم امشب
دور كن بــهر خدا رنگ نقـــــــــابم امشب
اينقدر نـــاله و فــــــــــــرياد كشيدن تا كي
هر زمان تيشهء فـــــــرهاد چشيدن تا كي
در رهء فقر و فــــــنا خـــــار مُــغيلان بهتر
در دل شـــب سخن باده فروشـــــــــان بهتر
عــاشق ســــــوخته را ديدهء گـــــريان بهتر
بيدل و بيخبر و بي سـر و ســــــامــان بهتر
گــــر وفـــــــــا ميطلبي خــدمت آسان بهتر
چــــون ترا نيست توان سلســله پايان بهتر
جان من عاشق جانباز خــــــريداري داشت
رقص رومي و حلاج بر سر بازاري داشت
اي كه بر عـــــــالم اَسرار ترا راهي نيست
خوشــــدلي ليك ترا نزد كسي جاهي نيست
بسكه افســـــــرده دلي بزم ترا آهي نيست
بر لبت ذكــر رُخ دوست سحرگاهي نيست
حاصــــــل عمر دگر قصهء كوتاهي نيست
منكر عشق شدن جز دل گمــــراهي نيست
خيز در چشــــــم دلت سرمهء اِدراك انداز
( بر رُخ او نظـــــر از آيينـهء پاك انداز )
سميع رفيع ....04.08.04
پایان قسمت اول... ادامه دارد.....
اين نوشته بطور مختصر نظر به سفارش دوستان و علاقمندان شعر و ادب تهيه شده.
با عرض حرمت. . سميع رفيع .. جرمني
منابع :
1 ـ انواع شعر فارسي، اثر داكتر منصور رستگار فسايي)
2 ـ در قست مقالهء ادب و فرهنگ، شعر و قالب هاي شعري، (منابع: انواع شعر فارسي، اثر داكتر منصور رستگار فسايي)