سخنرانى پيرامون نقش غالب به عنوانِ شاعر فارسى

و شام غزل


 

بتاریخ یازدهم جنوری ٢٠٠٥ به ابتکار انجمن فرهنگ و هنر افغانستان درلندن و با همکاری مركزِ گسترشِ زبانِ فارسى در لندن محفلی با شکوهی پیرامون معرفی آثار و زندگی میرزا اسدا لله  خان غالب  شاعر برجستهء فارسی زبان هند  با اشتراک عده ای زيادِ فرهنگیان افغانستان و ایران در شهر لندن برگذار گردید. این محفل با یک دقیقه سکوت بخاطر قربانیان زلزلهء اخیر در سونامی و قربانیان زلزلهء شهر بم ایران که قبلاً اتفاق افتاده بود آغاز یافت; بعداً آقای فقیر میوند مسئوول انجمن فرهنگ و هنر افغانستان در لندن رشته صحبت را به آقای داکتر جوادی دانشمند ایرانی که پژوهش های زیاد را پیرامون نقش زبان فارسی در هندوستان نموده، سپرد. آقای جوادی بگونه ای مختصر پیرامون جایگاه زبان در پیوند دوستی میان ملت ها و  نقش برجسته فارسی زبانان هند  در غنامندی ادبیات فارسی صحبت نمود.

بعداً داکتر بشیرسخاورز شاعر، نویسنده و فرهنگی شناخته شدهء افغانستان پیرامون کار و زندگی میرزا غالب سخنرانی نمود. داکتر سخاورز در صحبتى كه نزديك به یک ساعت ادامه داشت، بگونهء مختصر گوشه ای از زحمات و پژوهش های ده ساله اش پیرامون آثار ادبی و زندگی پر فراز و نشیب میرزا غالب را كه در هندوستان زادگاه شاعر  و در لندن در کتابخانهء بزرگ بریتانیا که حاوى آثار کمیاب غالب است، انجام داده بود به حضار معرفی كرد. سخنرانی آموزنده و دلچسپ آقای سخاورز و به ویژه معلومات ژرف  پیرامون نقش غالب در باروری زبان فارسی سبک هندی مورد  استقبالِ  نه تنها فرهنگیان افغانستان  بلکه مورد تمجید دوستان فرهنگی ایران نیز قرار گرفت. در نتیجه بحث ها و پرسش و پاسخ های بعدی پیرامون صحبت آقای سخاورز فضای محفل را گرم نمود.

در اخیر برنامه موسیقی در نظر گرفته شده بود که توسط غزل خوان جوان و خوش آواز آقای عبید جوینده اجرا شد.

مختصرى از متنِ سخنرانى داكتر بشير سخاورز:

خانم ها و سرورانِ گرامى به محفلِ تبجيل از كار هاى فارسى نجم الدوله ميرزا اسد اﷲ خان غالب خوش آمديد. غالب در شعرِ اردويش معروف است، اما به عنوانِ شاعرِ فارسى معرفى نشده. من به اين باورم كه مى شود شعر غالب را از وراى زندگينامه اش بهتر شناخت، زيرا كه غالب هم در نامه هايش و هم در شعرش زندگيش را بيان مى كند، زنده گيى كه نشيب و فراز فراوان داشت.

پس منظر خانواده گى، كودكى و جوانى

جد غالب از ماورالنهر و از مردمان ترك است اما در قرن سيزدهم او به هند مهاجرت كرد تا اقبال بهترى از نقطه نظر درآمد مالى داشته باشد و براى همين منظور به دربار مغولى هند راه پيدا كرد. غالب در ٢٧ دسمبر سال ١٧٩٧ ميلادى در آگره تولد شد. او خودش در مورد اصل و نسبش در يك نامهء كه به يكى از دوستان نوشته يادآورى ميكند، اما اين كار او چنان بُعد شاعرانه دارد و چنان مغلق است كه كمتر كسى مى تواند حقيقت را از تخيل شاعرانه جدا كند زيرا كه او نسبتش را سرانجام به افراسياب در توران مى كشد(١). غالب در همه حالت يك شاعر است و در معرفى اصل و نسبش تخيل را بيشتر به كار مى برد، اما اگر از اين بگذريم و تصوير واقعى از كودكى و جوانى وى ارائه بدهيم در عين حال مؤفق خواهيم شد تا علت هايى را كه سرانجام باعث حلول شعر در غالب شده دريابيم.

غزلی از غالب

تا ز ديوانم كه سرمست سخن خواهد شدن

اين مى از قحط خريدارى كهن خواهد شدن

كوكبم را در عدم اوج قبولى بوده است

شهرت شعرم به گيتى بعد من خواهد شدن

هم سواد صفحه، مشك سوده خواهد بيختن

هم دواتم ناف آهوى ختن خواهد شدن

مطرب از شعرم بهر بزمى كه خواهد زد نوا

چاك ها ايثار جيب پيرهن خواهد شدن

حرف حرفم در مذاق فتنه جا خواهد گرفت

دستگاه ناز شيخ و برهمن خواهد شدن

هى چه ميگويم اگر اين است وضع روزگار

دفتر اشعار باب سوختن خواهد شدن

آنكه صور ناله از شور نفس موزون دميد

كاش ديدى كاين نشيد شوق و فن خواهد شدن

كاش سنجيدى كه بهر قتل معنى يك قلم

جلوهء كلك و رقم، دار و رسن خواهد شدن

چشم كور آيينه دعوى به كف خواهد گرفت

دست شل مشاطهء زلف سخن خواهد شدن 

شهد مضمونى كه اينك شهرهء جان و دل است

روستا آوارهء كام و دهن خواهد شدن

زاغ راغ اندر هواى نغمه بال و پر زنان

همنواى پرده سنجان چمن خواهد شدن

شاد باشا اى دل درين محفل كه هر جا نغمهء است

شيون رنج فراق جان و تن خواهد شدن

هم فروغ شمع هستى تيره گى خواهد گزيد

هم بساط شمع مستى پر شكن خواهد شدن

حسن را از جلوهء نازش نفس خواهد گداخت

نغمه را از پردهء سازش كفن خواهد شدن

 

آثار غالب

آثار فارسى

١- ديوانِ فارسى  ميخانه اى آرزو، چاپ نخست توسط دارالسلام، دهلى، سال ١٨٣٥ ميلادى.

٢- پنج آهنگ، چاپ نخست مطبعهء سلطانى، سال ١٨٤٩ ميلادى.

٣- مهرِ نيمروز، تأريخ سلاطينِ تيمورى، چاپ نخست فخرالمطبعه، دهلى، سال ١٨٥٤ ميلادى.

٤- دستنبو، گزارش اغتشاش مسلمانان هند بر عليه انگليس، مطبعهء مفيدِ خلايق، آگره، سال ١٨٥٧ ميلادى.

٥- قاطع برهان، نقدى بر برهانِ قاطع، چاپ نخست مطبعهء نوال كشور، لكنهو، سال ١٨٦٢ ميلادى.

٦- كلياتِ نظمِ فارسى،چاپ نخست مطبعهء نوال كشور، لكنهو، سال ١٨٦٣ ميلادى.

٧- مثنوى ابرِ گهربار، چاپِ نخست اكمل المطبعه، دهلى، سال ١٨٦٤ ميلادى.

٨- تيغ تيز، چاپ نخست اكمل المطبعه، دهلى سال ١٨٦٧ ميلادى.

٩-  روحتِ غالب، چاپ نخست  مطبعهء شيرازى، دهلى، سال ١٨٦٧ ميلادى.

١٠- هنگامهء دل آشوب، چاپ نخست توسط منشى سنت پرشاد، آگره، سال ١٨٦٧ ميلادى.

١٢-  سبد چين، چاپ نخست مطبعهء محمدى، دهلى، سال ١٨٦٧ ميلادى.

١٣- مجموعهء نثر، چاپ نخست مطبعهء محمدى،دهلى، سال ١٨٦٨ ميلادى.

آثاراردو 

١- منتخبات غالب

٢- نكات و رقعاتِ غالب

٣-  قدرنامه، چاپ نخست سال ١٨٥٦ ميلادى.

طورى كه از شمار عناوين برمىآيد، غالب بيشتر بازبان فارسى  راحت بوده و ميخواسته تا سعى جدى در تأليف كتاب هايش به اين زبان انجام بدهد و از قرار معلوم وى در يك برهه از عمرش اردو را كاملاً رها كرد و به نوشتن در زبان فارسى پرداخت. تمام آثار فارسى و اردوى غالب اهميت خاص خود را دارند، اما چهار اثر به سببى كه چاپ شان انگيزهء سياسى و يا تأريخى دارند لازم ميافتد تا بيشتر از ديگران موردِ دقت قرار گيرد.

سرشت غالب

جدال با تظاهر (جنگ با بيهوده گو و بيهوده كوش

مى به زهاد مده كه اين جوهر ناب

پيش اين قوم به شورابهء زمزم نرسد

خواجه فردوس به ميراث تمنا دارد

واى گر در روش نسل به آدم نرسد

و باز تصوير ديگرى از عالم و عابد متظاهر كه يكى بيهوده گو و ديگر بيهوده كوش است:

دوشم آهنگ عشا بود كه آمد در گوش

ناله از تار ردايى كه مرا بود بدوش

تكيه بر عالم و عابد نتوان كرد كه هست

آن يكى بيهده گو،اين دگرى بيهده كوش

فيض دكنى

حرف حرفم در مذاق فتنه جا خواهد گرفت

دستگاه ناز شيخ و برهمن خواهد شدن 

بيدل

از حد گذشت شمله و دستار و ريش شيخ

حيران اين درازى يال و دميم ما     

مذهب

غالب نام آورم نام و نشانم مپرس      هم اسداللهم و هم اسدللهيم

و گاهى لبان باده نوشى كه على سراست:

بر لب يا على سرا، باده روانه كرده ايم

مشرب حق گزيده ايم، عيش مغانه كرده ايم

اشعارى در وصف خانوادهء على هم دارد.

(Split Personality)    دو شخصيت كاملاً متفاوت  

مرد آنكه درهجوم تمنا شود هلاك

از رشك تشنهء كه به دريا شود هلاك

نازم به كشتهء كه چو يابد دوباره عمر

در عذر التفات مسيحا شود هلاك

غالب و هندوستانِ بيگانه (طوطى هندوستان يا عندليب هرات و  اصفهان

بود غالب عندليبى از گلستان عجم

من ز غفلت طوطى هندوستان ناميدمش

غالب ز هند نيست نوايى كه مى كشم

گويى ز اصفهان و هرات و قميم ما

مرد چند بعدى

دبيرم، شاعرم، رندم، نديمم، شيوه ها دارم

گرفتم رحم بر فرياد و افغانم نمى آيد

دوزخ خود

دوزخ تافتهء هست نهادت غالب

آه زان دم كه دم بارپسين تو شود

در گرد غربت آينه دار خوديم ما

يعنى ز بى كسان ديار خوديم ما

اغراق

كمال درد دل اصل است در تركيب

بخون آغشته اند اندر بن هر مويى جانى را

مويى كه برون نامده باشد چه نمايد

بيهوده در اندام تو جستيم ميان را

بسكه لبريز است ز اندوه تو سر تا پاى من

ناله ميرويد چو خار ماهى از اعضاى من

تو خود پندارى و دانى كه جان بردم نمى دانى

كه آتش در نهادم آب شد از گرمى تب ها

بى وجه در رهت نيست از پا فتادن من

بر ديده مى فشانم در هر قدم قدم را

غم روزگار

پرداختن به زنده گى ناهنجار و سر و سامان دادن به آن، سبب شده تا از پرورش و ارتقا استعدادش بكاهد. غالب به تكرار از وضع بد زنده گى شكايت ميكند:

دل اسباب طرب گم كرده در بند غم نان شد

زراعتگاه  دهقان ميشود چون باغ ويران شد

و يا:

باده به وام خورده و زر به قمار باخته

وه  كه ز هر چه نا سزاست هم به سزا نكرده ايم

ناله به لب شكسته ايم، داغ به دل نهفته ايم

دولتيان ممسكيم زر به خزانه كرده ايم 

ظرافت طبع

من آن نيم كه دگر ميتوان فريفت مرا

فريبمش كه مگر ميتوان فريفت مرا

آن ميم بايد كه چون ريزم به جام

زور مى در گردش آرد جام را

بيگناهم پير دير از من مرنج

من به مستى بسته ام احرام را

خواجه فردوس به ميراث تمنا دارد

واى گر در روش نسل به آدم نرسد

  


بالا
 
بازگشت