نوشتهء
بشير سخاورز
وخشوری اشراقيون
در فرهنگ ما رسم بر اين بوده که تا به پديده ها به گونهء افراطی و يا تفريطی بنگريم. در اين راستا آنقدر پيش می رويم که به باوری می رسيم تا بگوييم که «هان خوب و يا بد مطلق وجود دارد» بدون آنکه در نظر داشته باشيم که خوب و يا بد در بسا موارد نسبی است و مطلق نمی توان باشد. در مورد پذيرفتن بزرگان ادب ما هم همين داوری و خوشباوری را به کار می بريم بی توجه به اينکه بزرگترين ابرمرد دنيای ادب هم نمی تواند از سهو و کمی و کاستی فارغ باشد، در مورد او چنين می انگاريم که او از همهء اشتباهات بری است، او را جامع کمالات می ناميم و اگر کسی کوچکترين بی التفاتی در موردش نمايد آن شخص را به چماق تکفير می بنديم. ما در قهرمان سازی و قهرمان پرستی از همهء ديگران جلوتر استيم، غافل از اينکه قهرمان پرستی، نفی امکان پيدايش فرديت است.
تقديس کردن و تکفير کردن در دنيای اوهامی ما چنان شاخصه های روشن سرشت ما استند که در اين دنيا اگر خواستيم معبودی را به پرستش و ستايش بگيريم، اين معبود خارق الخلق را می خواهيم ذاتی دريابيم که پيوندی با گذشته و حال ندارد، بل معرفتی است از جهان خود. با اين کار غافل از اين امر هستيم که در واقع ما خود خالق همچو معبودی شده ايم.
زيباست وقتی شعر را ارج می گذاريم و حرکت آنرا در خندهء کودکی، در صدای پرندگان، در همآغوشی دو قوی زيبا، در انحنای کمان رستم، در چشمان پر ز گريه، در دستان ناتوان زن بی پناه و سرانجام در ابعاد مختلف زندگی خود می بينيم. زيباست آن زمانی که به ما ملت شاعر می گويند، اما گزنده و ناهنجار است وقتی می انگاريم که شاعری وخشوری است و شاعر در جزيرهء تجريد که از ارتباط با حال و گذشته فارغ است زندگی می کند.
شاعر بزرگ آن کسی نيست که کلامش هيچ مايهء از آثار گذشتگان نگرفته باشد اگر شاعری کاملاً در تجريد زندگی می کند، يا آنکه نابغهء استثنايی بايد باشد و يا اينکه دستگاه فکری اش صدمه ديده است. شاعر بزرگ کسی است که از گذشتگان به خوبی می داند زيرا که به قول ت. اس. اليوت «اگر شاعری در پی آنست که کلمات را مناسب به کار بندد، بايد که نخست ساختمان جملات را در اشعار شاعران بزرگ گذشته ببيند. آن جاست که کلمات به بسيار خوبی و مهارت پهلوی هم آمده اند»(1) اما بايد اين نکته را به خاطر داشت که «شاعر خوب آن کسی است که در ضمن آنکه از آثار گذشتگان توشه می گيرد، به آنها و شاعران با اعتبار عصر خود به ديدهء ترديد می نگرد يعنی اگر از يک سو تحت تأثير آنهاست از سوی ديگر هم در مقابل آنها بر می خيزد تا خودش را روی خط زمان مطرح نمايد. چنين است که آن بانوی شعر سال ها پيش گفته بود: "سفر حجمی در خط زمان به کار است، حجمی که بتواند خط خشک زمان را آبستن کند، حجمی از تصوير آگاه که از مهمانی يک آيينه بر می گردد و بدين سان است که کسی می ميرد و کسی می ماند."»(2)
بی ترديد اگر کسی نتواند اين خط خشک زمان را آبستن نمايد و تنها پيرو و مقلد بماند، نامش خيلی زود از رواق هستی می افتد و ديگر کسی از وی چيزی نخواهد شنيد، مگر اينکه دنبال تذکره ها بروند و از او مخمسی را بيابند که به استقبال استادی سروده شده است.
مشکل اساسی برای بی هويت ماندن شاعرانِ کابل که خواسته بودند دنباله رو ابوالمعانی عبدالقادر بيدل باشند هم همين بود که آنها در پهنای هيمنه و صولت بيدل هرچه ارايه دادند، بيشتر استقبال و مخمس ساختن از غزل های شاعر بزرگی بود که با حضورش جهانی را ديگرگون ساخته بود و وقتی که از ديگرگونی جهان سخن به ميان می آوريم بی ترديد بيدل انقلاب و ديگرگونی است در عرصه های مختلف زندگی به شمول سياست، وضع اجتماعی، شرايط اقتصادی و فرهنگی و همينطور ابعاد فلسفی. تهمتنی با چنين استواری چون کوه بزرگی که بر ستيغش حشمت و جلال نورافشانی می کند، تپه های کوچکی را که در دامنه و اطرافش حضور آورده اند، از چشم ديد کنار می دارد، انگار که اين تپه ها نبوده اند و نيستند.
در شمار کسانی که در مقابل شاعران زمان خود و حتا گذشتگان نامور ايستاده است، می توان «پابلو نرودا» را نام برد. پابلو نرودا با پخش بيست شعر عاشقانه نه تنها در مقابل زبان دستوری و سنتی شعر زمان خود برخاست بل مفکورهء وی که در اين شعر های تبلور يافته بود، در مقابل اجتماعی قرار گرفت که تا آن زمان سابقه نداشت.
اين شعر ها از مرز قرارداد های اجتماعی، به خصوص روابط جنسی و آوردن شان به روی صفحهء کاغذ فراتر رفتند. بيست شعر عاشقانه هيجان بزرگی در ميان مردم چلی ايجاد کرد و چون زبان اين شعر ها نامأنوس (غيرقراردادی) بود نتوانست اين عاشقانه ها را اقبال چاپ در دستگاه های نشراتی چلی بدهد و بزرگترين ناشر آن زمان را واداشت که پابلو نرودای جوان را به پريشان گويی متهم کند. اما اين اشعار توانستند که در ممالک همجوار مورد پذيرش قرار گيرند و حتا هنگامه ايجاد نمايند. استقبال ديگران از شعر پابلو نرودا حس تجسس را در مردم چلی برانگيخت و آنها هم کتاب شعر او را خواندند و تازه متوجه شدند که با شخصی با نبوغ شاعرانه روبرو استند. آوازهء شهرت نرودا در همه جا پيچيد، اما وی هرگز نگذاشت سرشت بيست شعر عاشقانه اش، طبيعت شعر های بعدی او باشد.
وی به شگرد تازه يعنی رو آوردن به سوررياليزم دست زد و با اين کارش آب سردی بر اجاق گرم کسانی ريخت که نبوغ او را در شعر های همگون بيست شعر عاشقانه يافته بودند. آنانيکه در آغاز او را تحسين می کردند، بعد از خواندن شعر های سوررياليستکی او، نرودا را فاقد آن نبوغ پيشتر ديدند و عدهء که شور جوانی را در نرودا سرچشمهء الهام برای آن اشعار تغزلی می يافتند، با حسرت می گفتند که شاعر جوان بسيار زود زندگی را جدی گرفته است. اما شگرد های پابلو يکی از بعد ديگری ادامه داشت و به اين ترتيب در می يابيم که اين بزرگمرد نه تنها در مقابل ديگران برخاسته بود، بل در مقابل خودش هم قيام می کرد.
همين شجاعت در مقابل ديگران و حتا در مقابل خود برخاستن است که پويايی به شاعر می بخشد و او خودش را به تثبيت می رساند.
ديدن شعر يک شاعر گذشته از زوايای مختلف اين امکان را به وجود می آورد تا که گوشهء ديگری از هيمنه و زيبايی آن شاعر را که تا آن وقت شناخته نشده، دريابيم. راستی هم همينطور است که يک شاعر خوب را نمی توان در يک مقطع زمان از هر نگاه بررسی کرد. همينطور که آب در جوی پيگير می رود، دريافت های ما از شاعر بزرگ ادامه می يابد و هرکدام از شاعران زندهء امروز به قدر دريافت خود لايهء ديگری از شعر شاعر گذشته را می گشايند و معرفی می دارند. سرشت شاعر خوب همانند سرشت الماس است که اگر بخواهی آنرا در هر مقطعی از زمان و از هر زاويه يی بنگری رنگ ديگری را برايت معرفی می کند. به طور نمونه اگر بخواهيم در مورد مولانا جلال الدين محمد بلخی همچو قضاوتی را بکنيم به صراحت گفته می توانيم که او اکنون به سبب پيام عشق و عاطفه اش به انسان در جوامع شرق و غرب مطرح است.
جدال انسان صلح دوست برای رسيدن به آرامش و جدال انسان جنگ گرا برای درهم و برهم زدن زندگی عادی، آرامش طلبان غربی را بيشتر از ديگران متوجه پيام اين صوفی بزرگ ساخته و جای تعجب در اين است زمانيکه يک يهود با شدت نفرت و با استفاده از سلاح مدرن به جنگ مردم بی پناه و ناتوان فلسطينی می رود، می کشد و ويران می کند، يهود ديگری در امريکا و يا انگلستان که طالب زيست انسان در فضای آرامش و باهمی است، رجوع به ديوان شمس می برد و تورات را کنار می گذارد(3) و باز تنها اين يهوديان نيستند که به دنيای عشق و عاطفهء انسان در شعر مولانا می خواهند زيست، بل هستند هندوانی که می گذارند کار غيض و نفرت را به آنانی که دل تاريک دارند و می خواهند حتا تاريخ هندوستان را تغيير دهند و اسلام را دشمن درجه يک هندوان بشمارند و خود می نشينند در زير درختی و کبير و مولانا را می خوانند تا پيام اين دو صوفی غبار کدورت را از صورت هندوستان بشويد. حال ممکن است يک روز ديگر، در يک برهه تاريخيی ديگر جلال عاطفه، اين مولانای زيبا، از زاويهء ديگری بررسی گردد.(4)
اما آنچه قابل دقت است سعی ناسودمند عدهء از مردم می باشد که گاهی برخی از تحولات عظيم جهانی را طوری می انگارند که شاعری مثلاً در چندين قرن پيش از به وقوع افتادن همچو تحول آگاه بوده و از آن تحول و يا آن تيوری با آگاهی ياد کرده. البته که (Intuition) يا اشراق در شعر هر شاعری وجود دارد اما اين اشراق دال بر آن نيست که شاعر از احوال آينده صد در صد آگاه بوده است. بديهيست که من در پی آن نيستم که بگويم شاعرانی وجود نداشته اند که مال آينده نبوده باشند. باری ابداً. برعکس می گويم که شاعرانی مانند خواجه شمس الدين محمد حافظ و مولانا جلال الدين محمد بلخی شاعران سده ها و هزاره ها اند و تا هستی و راستی ست، سخنان اين انديشه مردان، بر کتيبهء روزگار ماندنيست و از گزند آب و آتش و باد و باران در امان. با وجود همه اينها نمی توانيم چيز های را که تنها با افزار و اسباب امروزی و ساينس و تکنالوژی معاصر قابل اثبات، درک و رويت باشد، نتيجه اشراق شعر شاعران گذشته بناميم و هر دريافت نوينی را که به سبب اشراق در اشعار متقدمين حضور يافته ارتباط بدهيم به درک آگاهانهء شاعری که وی از رخداد های جهان سده های مابعد خوب واقف بوده است.
سه صد سال حکمراوايی بيکران سبک هندی بر سرزمين ما و احترام بی شايبهء اهل شعر و هنر مملکت ما به سبک هندی، عدهء را به اين باور رسانيد که اشراق در واقع درک آگاهانه و محدث دانش و بينش شاعر از روزگار آينده يعنی روزگار ما بوده است. سبک هندی در آوردن معانی غريب و معانی تازه ممتاز است. به طور نمونه صايب تبريزی می گويد:
در غريبی آشنا از آشنا هرگز نيافت
لذتی کز معنی بيگانه می يابيم ما
و يا
در پيچ و تاب فکر درين بتهء گداز
شد مغز، نال، در قلم استخوان ما
و يا
چرخ يک حلقهء چشم است و زمين مردمکش
در جهان زير و زبر چون دو صف مژگانست
آيا بيت آخر دال بر آگاهی صايب است «از کيهانشناسی در عصر صفويه که دانش فضاشناسی و کيهاننوردی وجود نداشته و يا اگر داشته تا اندازهء امروز ارتقا نيافته بوده؟ صايب از دريچهء کدامين کيهاننوردی و از سطح کدامين کره يی زمين را همانند مردمک چشم برای چرخ فرض کرده؟»(5)
باری نمی خواهم بگويم که تنها سبک هندی چونين يک فضا را ايجاد کرده است. عدهء از شاعران و اديبان امروز ما، آنهايی که تب قهرمان پرستی دارند، هرکدام قهرمانی را بر سکوی بلند دريافت ها قرار می دهند و در آنجا او را می بينند که چون وخشوری معجزه گر پيچيده ترين راز تو در توی زندگی را نشيد کرده است.
باز دوباره برگردم بر اين آغاز که در خون شرقی ما يک نوع افراط گرايی شگفتی آميخته است و تنها در ماست که خوب و يا بد مطلق می تواند وجود داشته باشد(6)
يادداشت ها و پانويس ها:
1 ــ
T.S. Eliot , Selected Essays
(1917 – 1932)
Harcourt, Brace and Company, N. York
2 ــ تولدی ديگر، فروغ فرخزاد، اميرکبير، تهران 1351.
3 ــ
Recently Important Books on Rumi
1- Rumi The Path of Love, by Manuela Dunn Mascetti
2 – Rumi – Past and Present, East and West, by Franklin D. Lewiss, 2000.
3 – Reading the Veil, by Sharma Shiva, 1995.
4 – Light upon Light, by Andrew Harvey, 1996
مولانا جلال الدين محمد بلخی به سبب انسان دوستی اش از پر فروش ترين شاعران در غرب است. شهرت ناکرانمند او گاهی ماجراجويان و حریصان پول را وا می دا رد بی آنکه دانش عميق از شعر فارسی داشته باشند، به ترجمهء اشعار مولانا برای سودجويی شخصی دست يازند، مانند ديپک چوپره که اصلاً زبان فارسی را بلد نيست.
4 ـ کبير صوفی قرن 15 ميلادی يکی از شخصيت های شگفت آفرين و چند بُعدی ست که نمی توان حجم سيلانی و پويای او را در يک ظرف محصور کرد. او با صدای خشن و توانايش يکی از شاعران بزرگ شعر شفايی ست که اشعارش را فی البديهه در محضر مردم می خواند و تاثير آنها را که در واقع ديگر کردن طرز فکر و حالت روانی شنوندگانش بود به خوبی می ديد.
کبير همانند «گروو نانک» به يک مذهب خاص متعلق نيست و جماعت مسلمان و هندو هر دو او را می ستايند و شعر و انديشه اش را ارج می گذارند و به يک مسأله معتقد اند که کبير چون مولانا عاشق بود و جهان را از طريق اسطرلاب عشق به انسان می ديد. به قول مولانا:
مذهب عاشق ز مذهب ها جداست
عشق اسطرلاب اســــرار خداست
5 ــ مضمون اشعار صايب، خليل سامانی، محمد رسول درياگشت و هم صايب و سبک هندی، به کوشش محمد رسول درياگشت.
6 ــ اشراقيون خود معتقد بودند که می توانند از طريق کشف و شهود و اشراق به حقايق برسند. فلسفهء آنها که بنام حکمت اشراق مسما بود، برای اولين بار توسط شهاب الدين سهروردی معرفی شد که وی در واقع بانی اين فلسفهء که تأثيرپذير از حکمت نو افلاطونی و حکمت رايج در ممالک اسلامی بود، می باشد.