اين نوشته را:

به داشنمند گرانسنگ روزگار،

شجاع الدين شفا، پيشکش مينمايم

نبشته ی :  ســـليمان راوش

 

 

ابوبکر محمد بن زکريای رازی

ســـــتاره يی بر ســــتاويز سپهر خرد

 

 

 

 

در يازده سده پيش از امروز در نگارستان تاريخ کشور مان نگارهء ابرمردی را می نگريم که از ستيغ فرازين خرد بر هرچه پستی و نامردمی و پلشتی است نفير نفرين می فرستد، و در پی رهايی بنديان از مغاک اهريمنان آدم رو است، تا زندانيان همزاد خويش را به فرازينه های فر زانگی فرابخواند.

سخن از ابرمردی درمانگر، فيلسوف و نابغهء علوم در سدهء چهارم هجری، ابوبکر محمد بن زکريای بن يحيی الرازی است.

رازی در دوره سامانيان بلخی می زيسته است ، دوره هائيکه به حق پس از سيصد سال قتال و تمدن ويرانی و علم زدايی و عالم بدار آويزی از سوی متجاوزين عرب مجال زيستن فراهم آمد و زمينه انديشيدن و بيان انديشه ها پيدا گشت.

پيش از آنکه به پای عروس خرد رازی زانو بزنيم و از عطر گلهای دامانش مشام جان و تن را فرحت ببخشيم لازم می آيد تا از زمان و مکان حجله ايکه در آن عروس خرد او به آرايش نشست و قامت از دريچه آن حجله بيرون آورد تا از جام  زرينه زاد برای گمراهان به ماتم نشسته و اسيران تشنه کام آب زندگی بنوشاند و راهيان نا سگاليده دهليزهای تنگ و تاريک را که به مقصود رسيدن به نشاط ستان جادويی ، بسوی خموش ستان معاد براه کشانده شده بودند ، چراغ بدست بدهد و راه بنماياند ، سخن بگوييم.

محمد بن زکرياء رازی در شهر (ری) از توابع شاهان سامانی بلخی در سنه 251 هـ بدنيا آمده است.

دوره سامانيان بلخی در ويرانه بخون آلوده سيصد ساله تاريخ کشور ما پس از تجاوز سوسه يان ويرانگر عرب ، بنا بلندی که بر برجهای فر آن درفش خرد و ادب خسروانی افراشته و در حال برافراشتن بود ، تا آنکه با تبر غلام پارگان مستعر به غزنويان ويران گشت.

در بارهء سامانيان بلخی و درخشندگی های اين دوره می نويسند: "... جد اين سلسله سامان خدا در عهد امويان بر بلخ تسلط داشت... سامان خدا در آغاز امر آئين زرتشتی داشت" (1)

سرزمين بلخ را در آن زمان ايرانيان می گفتند و کلمه ايرانی در تواريخ دلالت به قوم آريايی ها دارد و منظور آن از حدود جغرافيايی امروزين کشور فارس آن روزگار که در سال 1314 شمسی مطابق او دستمبر 1935 عيسوی نام ايران بر خود گذاشت نيست.

مرتضی راوندی در تاريخ اجتماعی ايران مينويسد: "... سلاطين سامانی در دوران قدرت خود بسياری از اداب و رسوم ديرين ايرانيان را، (آريايی ها) که در خراسان و ماورالنهر باقی مانده بود، بار ديگر احياء کردند به زبان فارسی و نظم و نثر علاقهء فراوان نشان دادند و کتب گرانبها و سودمندی نظير تاريخ طبری و کليله و دمنه عبدالله بن المقفع به دستور آنان ترجمه شد. علاوه بر اين، سران حکومت با آزاد منشی و تسامح به ملل و مذاهب مختلف می نگريستند:

چنانکه دردربار آنان پيروان اديان و مذاهب با آزادی  زندگی و کار می کردند و هيچکس در دوران سامانيان با تضييقاتی که در دوره غزنويان و سلجوقيان پديد آمد روبرو نگرديد و اين روش آزاد منشانه سران سامانی به رواج علم و ادب ،فلسفه در آن روزگار کمک شايانی کرد (2 ) با اين وصف دوران سامانيان بلخی را درتاريخ سياسی اجتماعی و ادبی افغانستان می توان دوران استحاله به اصل يعنی بازگشت به کيش و فلسفه وعلوم غيرعربی بشمار آورد و دوران احيايی عقل واختياربرجهل و جبر ناميد.

درجو بازيابی فرصت ها در اين دوران است که موج غريونده دريای خرد می خروشد تا ظلال ضلالت سه سده قبل را ازپيکره ی زخمين وبخون آلوده عروس فرتاريخ سرزمين ما بزدايد و از نو در انارستان سوده و پژمردهً هويت ملی و فرهنگی و آيينی ما درخت گشن سبز گرداند.

آری همينکه امکان گشايش پنجره بسوی نور فرا دست می آيد ، تک آوران فروزينه زاد و فروزشگر ما بيدريغ فرا می آيند و هرگونه مصلحتی را درافشای پلشت انديشان آنروزگار و نکوبيدن مشت بر تارک اهريمنان وحی آور غارت فرهنگ و کيش و هويت سرزمين ما گناه نابخشودنی ميداند.

از کسانيکه دراين دوره درخشان از تاريخ کشور ما سرفرازانه زيسته اند و رسالتمندانه در برابر تاريخ عمل نموده اند بيشتر از صدها شاعر و محقق و فيلسوف و خردمندان بسيار ديگر را در ساير عرصه های علم و دانش می توان نام برد که يکی از جمله صد ها تن حضرت زکريای رازی است.

زکريا رازی در ميان صدها دانشمند روزگار خويش سرآمد صراحت کلام و بيان بشمار می آمد. تفاوت رازی با ديگران تفاوت شهاب و شمع را داشت. ديگران برای روشن کردن و گفتن حقيقت ، به اشاره به حقيقت اکتفا می نمودند ، و آن اشارت را نيز در حاشيه و کناره با پوشش های مروج فکری سعی می نمودند به عمل بياورند. اما رازی مانند شهابی برحقيقت می تابيد و برهنه آنرا به نمايش می آورد و بيان می نمود. همين تابش ظلال سوز او باعث گرديده بود که چشمان عده ای را که جز به ظلمت نمی نگريستند خيره نمايد و بدرد آورد. با آنهم تا زمانيکه ستاره عمر رازی می درخشيد ( ديوانگان امت ) نتوانستند در برابر آن بايستند و ايرادی ابراز نمايند ، تنها پس از آنکه رازی به جاودانگی می پيوندد ، متعصبين و قشريون جرأت اعتراض می يابند.

تاثير و تصوير بينش و خرد زکريای رازی، به همان پيمانه که بر تفکر و جهان بينی ستاوندنشينی ديگری عقل و خرد منصور حلاج به روشنی مشاهده ميشود، به همان مقدار در عرصهء فلسفه و جهان بينی نقش و تاثير ابوالحسن احمد ابن راوندی در تفکر فلسفهء زکريای رازی ملاحظه می گردد. از ملاقات اين دو ابرمرد دانش و بينش در مأخذ که در دسترس اين فقير قرار داشته چيزی گفته نشده است. اما آنچه مسلم می نمايد اينست که حضرت زکريای رازی از افاضهء ابو زيد بن سهل البلخی بی بهره نبوده است. ابو زيد بلخی يکی از نام آوران علوم عقليه و جغرافيا در عصر سامانيان به شمار می آيد که بنا بر تشويق و انعامات ابو عبدالله محمد بن احمد الجيهانی يکی از وزرای اهل سامانيان که خود از دانشمندان بنام عصر بشمار می آمد و گفته شده که به ثنويت متمايل بوده، به خلق آثار فلسفی و جغرافيا مبادرت نموده است، اما دعوت الجيهانی را ابوزيد به بخارا نپذيرفته، بلخ را ترک نکرده است.

با اين حال به نظر می آيد که زکريای رازی مدتی را در بلخ گذشتانده باشد. زيرا بلخ و بخارا از جمله مراکز بهم پيوسته و مهم آن روزگار به شمار می آمد. تنها در مورد بخارا می نويسند: "... ابوعلی سينا که دوران کودکی خود را درپايان فرمانروايی سامانيان دربخارا گذرانيد مينويسد. (که بازار کتابفروشان بخارا بی نظير بود... احتمالاً اغلب کتابفروشان آن دوره افراد باسوادی بودند، دکاکين آنها مرکز تجمع شعرا، فلاسفه، اطبا، منجمين، و افراد ديگری بود که برای بحث در آنجا گرد می آمدند.) شايسته است اينجا ترجمهء عبارتی را از کتاب يتيمة الدهر ثعالبی که بار ها در کتب ديگر نقل شده است بياوريم: (بخارا در دولت آل سامان بمثابهء مجد و کعبه ملک و مجمع افراد زمان و مطلع نجوم ادباء ارض و موسم فضلاء دهر بود.  سپس از قول پدر ابوجفر می نويسد که بخارا مرکز علما و دانشمندان بود و گمان نکنم با گذشت ايام، اجتماعی متشکل از افرادی نظير آنان توان ديد، و چنين نيز شد، زيرا پس از آن چشم من هرگز به جمال چنان جمعی روشن نگرديد.) گوهر دربار سامانيان، رودکی و بزرگترين شخصيتی که در اين محيط رشد و تکامل يافت فردوسی طوسی بود که اکثر محققان از جمله (فرای) يادآور شده است، شاهنامه در واقع برای امرای سامانی سروده شده بود، اما پيش از آن که فردوسی نظم شاهنامه را به پايان برساند سلطنت سامانيان منقرض شد..." 3

همانگونه که گفته شد دوران پرشکوه سامانيان برخلاف امارت طاهريان و صفاريان که تحصيلدار مخارج عرب و تحميل کننده دين و فرهنگ ايشان در خراسان بشمار می رفتند اين دوره  برای مردم خراسان زمان و فرصت استحاله به اصل فروخرد نيايی شان بود. و کمتر شخصيتی را دراين دروه می توان سراغ گرفت که مانند زکريای رازی نه گفته باشد : ( اديان و مذاهب علت اساسی جنگ ها و مخالفت با انديشه های فلسفی و تحقيقات علمی هستند. کتابهايکه بنام مقدس آسمانی معروف اند ، کتب خالی از ارزش و اعتبار اند و آثار کسانی از قدما مانند افلاتون وارسطو و سقراط خدمت مهم تر و مفيد تری به بشر کرده است.» (4 )

اين نکته قابل ذکر است که زکريای رازی اولين ستيزشگر عليه تفکرات خرد ستيز و ظلمانی نيست ، پيکار های فرهنگی عليه ظلمت و ظلمت انديشی ريشه در مبدا و خاستگاه موازی با ظهور اسلام در جزيرت العرب دارد. و مردمان بزرگی بوده اند که عليه گسترش ايقان به تفکر خشونت و ترفند با سلاح خرد و منطق جانبازی نموده اند که اشارات زياد از اين راد مردان در تواريخ بعمل آمده است. نخستين کسيکه در دوران بنی اميه بحيث روشنفکر به امر خليفه هشام و بدست خلدالقسی کشته شد جعد بن درهم است و يا مثلا در دوران خلافت عباسيان می توان از ابوشاکر ،ابن ابی العوجا ، صالح بن عبدالقدوس از اهل بصره ، ابو عيسی وراق نام برد. چنانکه ( در شرح حال ابو عيسی می نويسند که : ابوعيسی از مولفينی است که از يکسو در تاييد مذهب مانوی و ثنويه کتاب می نوشته و از طرفی به شيعه اظهار تمايل می نموده و از بعضی عقايد ايشان دفاع می کرده است. معتزله می گفتند که ابو عيسی وراق در عين اينکه از امامت امير ( علی ع ) دفاع می کرده در خلوت می گفته که : من به ياری کسی دچار شده ام که از تمام مردم بيشتر مرتکب قتل شده است و من از او بيشتر از هرکس تنفر دارم. برعلاوه معتزله می گفته که ابو عيسی چون مانوی بوده قتل هيچ چيز و تلف کردن موجودات حيه را جايز نمی شمرده است. از مولفات وراق از همه مشهور تر کتاب مقالات اوست.) همچنان می توان از ابوحفص حداد نيشاپوری و بسيار کسان ديگر نام برد.

اما بيشتر از همه همانگونه که ياد شد نفوذ بينش و فلسفهء احمد بن يحيی راوندی را به وضاحت در تفکرات فلسفی و انديشه های رازی در ميابيم. پيش از پرداختن به انديشه های رازی بی فايده نيست نخست راوندی را بنشاسيم.

به قول مرتضی راوندی، ابوالحسن احمد بن يحيی اهل راوند از روستا های کاشان، متولد در حدود 205 هـ و متوفی به سال 298 ميباشد.(5)

ابن راوندی را در تواريخ نوشته شده به وسيله اعراب و يا مسلمانان متعربه (زنديق) ميخوانند. مرتضی رواندی دانشمند ايرانی در مورد کلمهء زنديق و چگونگی کاربرد آن در تاريخ اسلام و غيراسلام و هم در بارهء احمد بن راوندی می نويسد: « کلمه زنديق و زندقه در تاريخ اسلام و ايران بسيار ديده می شود و همراه با آن خاطره های تلخ، و ناگواری همچون طرد و نابود کردن دانشمندان، سوختن کتاب های علمی و بستن مراکز دانش به ياد می آيد، ما نخست در بارهء اصل اين کلمه و موارد استعمال آن و سپس در بارهء ابن راوندی که به اين عنوان ملقب و موصوف شده است سخن می رانيم. برخی از لغت نويسان عرب نوشته اند زنديق معرب زن دين (ای دين المراة) است... بعضی ديگر گفته اند معرب (زندی) می باشد يعنی کسی که منسوب به (زند) است و زند را برخی کتاب مانی (ابن اثير) و برخی ديگر کتاب (مزدک) دانسته اند... در تاريخ به مردان بسياری برخورد می کنيم که متهم به زندقه و الحاد بوده اند، از آنجمله عبدالله بن مقفع، که می نويسند باب برزويه را از خود، بر کليله و دمنه افزود تا خلق را با فکر فلسفی آشنا وعقيده مردم را به اسلام سست کند.

ابن نديم در کتاب (الفهرست) از عده ای نام برده که به ظاهر مسلمان، ولی در باطن زنديق بوده اند و در همانجا گويد: "برخی گفته اند که برمکيان نيز به جز محمد بن خالد بن برمک از زنادقه بوده اند... اگر صفحات تاريخ را روق بزنيم موارد بسياری را می يابيم که از فيلسوفان و اهل منطق به زشتی ياد شده و به فلسفه و منطق، کفر و زندقه اطلاق کرده اند. سيوطی رساله ای دارد بنام (القول المشرق فی تحريم الاشتغال بالمنطق) و در آنجا منطق و فلسفه را با زندقه برابر می داند و همو در کتاب (بغية الوعاة) که در شرح حال صوفيان و نحويان و لغويان است از اديبانی که آشنا به فلسفه و منطق بوده اند به زشتی ياد می کند، و شگفت نيست که می بينيم جملهء (من تمنطق تزندق) از کثرت شيوع جز امثال سائره گرديده است... حتی اشکال هندسی و دواير فلکی  دايره های عروضی هم کفر و زندقه به شمار آمده است.

مفهوم زندقه و زنديق يک امر ثابتی نبوده بلکه در زمان ها و مکان های مختلف مفهوم آن تغيير می کرده، نه تنها مانويان و مزدکيان و فيلسوفان  و منطقيان زنديق خوانده شده اند بلکه روافض و اهل اعتزال نيز از اين نسبت بی بهرده نمانده و گاه گاه چنين عنوان يافته اند.» 6

اين نکته قابل ذکر است که بر مبنای خرد ستيزی دکانداران و سالوسان شريعت که در پناه شمشير خون چکان اميرالمومنين ها فتوای بدار آويختن و يا سربريدن هر خرد انديش و نابودی خود را صادر می نمودند و جامعه را در ژرفای ضلالت می کشانيدند در اثر همين ظلم ضلالت بود که حتی امروز هم در هزاره سوم دانايان و فرزانگان عرصه بيان حقيقت از سوی مضله های جامعه ما نه تنها زنديق بل در پهلوی آن خنزير علاوه می دارند که اين امر موخذ هزار و چهارصد سال عقب ماندگی جامعه را آشکار می گرداند. باوجوديکه در هر يک از دوره های تاريخ سعی بعمل آمده که جامعه از ضلالت و افلاس علم و دانش نجات يافته به غنايی معنوی نايل آيند. مثلا همين راوندی پيش از ابوبکر رازی کتب زياد نوشته کرده است. چنانچه او( ... کتاب التاج ) را در رد بر موحدان و ( بحث الحکمت ) را در تاييد مثويت ( و الدامغ ) در رد بر قرآن و( الفريد ) در رد بر انبيا تاليف کرد و کتاب ( الطبايع ) و ( الزمرد ) و ( الامات ) نيز از او می باشد.

او در کتاب زمرد ( شريعت شريفه را ابطال و نبوت را تحقير نموده است ). دراين کتاب گفته است ما در سخنان اکثم  صيفی می توانيم بهتر از( انااعطينا ک الکوثر) بيابيم.... و در کتاب (الدامغ) گفته : الله که همچون دشمنی خشمگين دارويی جز کشتن برای او نيست پس چه نيازی به کتاب و رسول دارد .

المويد فی الدين در مجلس های  517 تا 522 برخی از گفته های ابن راوندی را در کتاب الزمرد نقل می کند که گفته است : ( عقل از بزرگترين نعمت های خداوند است بربندگانش ، اگر فرستادهً خدا مورد تحسين و تقبيح عقل را تاکيد می کند ، پس اجابت دعوت او مفيد واقع نخواهد بود و اگر به خلاف عقل حکم صادر ميکند نبوت او قابل قبول نيست.)

در مجلس 518 از قول ابن راوندی می خوانيم : ( پيغمبر کار هايی را به مردم دستور داده که با عقل منافات و منافرت دارد ، مانند نماز و غسل جنابت و رمی جمره و طواف گرد خانه ای که نه می بيند و نه می شنود و دويدن ميان دو کوهی که سود و زيانی ندارد. اين ها همه چيز هايی است که عقل آنرا صواب نمی شمارد ، زيرا چه فرق است ميان خانهً کعبه با ديگر خانه ها که فقط در آنجا بايد طواف کرد.

همچنين ابن راوندی گفته است که جسد آدمی است که احساس می کند و روح عرضی است که باطل شده و از بين رفته است.) 7

گرچه از ديدار و آشنايی رواندی با ابوبکر بن زکريای رازی اشارهء در جايی پيدا نيست، اما يک جوهريی انديشه و بينش شان نشانهء از رابطه های ملموس شان از طريق کتابهای گرانسنگ شان مينمايد.

اما چيزی که زکريای رازی را بر ستاوند بلند تر از صدرنشينان و فرزانگان همروزگارش در عرصه بيان منطق فلسفی و منطق عقل قرار ميدهد اينست که او در کارگاه دانش طب کيميا می انديشيد و همراه با اين دو علم مثبته به عمق گشايش راز های فلسفی پديده های طبيعی و اجتماعی می پرداخت و بر مبنای آن رد مجاهل می نمود. زکريای رازی را کاشف گوگرد، الکل و بعضی اسيد های ديگر دانسته می نويسند: «... رازی با انکار خرافات و تفسير باطنی اشياء جنبه های رمزی کيميا را نيز حذف کرده و از آن علمی بر جای گذاشته است که تنها با خواص خارجی اشيا کار دارد و اين همان عمل شيمی است.» (کتاب الاسرار) رازی در واقع کتاب شيمی است که با مصطلحات کيميا، بيان شده است، در اين کتاب ذکر فرايند ها و آزمايشهايی از شيمی آمده که خود رازی آنها را انجام داده است که می توان کوشش های او را با اشکال معادل آن اعمال، در شيمی جديد، همچون تقطير و تکليس و تبلور و غيره مطابق دانست. 8

اما از لحاظ فلسفه و جهان بينی و انديشه، رازی را می توان از اصحاب هيولی شمرد. علی مير فطروس دانشمند ايرانی زکريای رازی را ـ يکی از مبارزان راستين تفکر علمی دانسته می نويسد: « رازی را ميتوان پيشوای (پوزيتيوريسم) دانست، او نخستين کسی بود که قبل از (بيکن) به اهميت تجربه و مشاهده در علوم پی برد.

از نظر فلسفی او را می توان جزو (ماده گرايان مکانيستی) به شمار آورد، در عقايد او عناصری از فلسفهء (دمکريت) و (ايپکور) را می توان يافت. او جهان را مرکب از پنج (هيولی) (ماده قديم) می دانست و معتقد بود (هيولی) دارای اجزای بسيط و با بعد هستند. (رازی) در کتاب (فی المدة فی الزمان و فی الخلا و الملا و هی المکان) می گويد: " عقل نمی پذيرد که ماده و مکان آن، ناگهان ـ بدون اينکه سابقاً ماده يا مکان موجود باشد، به وجود آيد چون هميشه هر چيز از چيز ديگری به وجود می آيد و ابداع (خلق) محال است". او در کتابی که در بارهء (هيولی) (ماده قديم) نوشته تأکيد می کند که : جسم را حرکتی است ذاتی.»9

داکتر ذيح الله صفا در کتاب تاريخ ادبيات در ايران مينويسد: «اهميت رازی در فلسفه بيشتر از آن جهت است که او خلاف بسياری از معاصران خود در فلسفه عقايد خاصی که غالباً مخالف با آراء ارسطو بود، داشته است. قاضی صاعد اندلسی ميگويد: "جماعتی از متاخران کتبی بر مذهب فيثاغورث و پيروان او نگاشته و در آنها فلسفهء طبيعية قديم را تأئيد کرده اند و از کسانيکه در اين باب تاليف دارد ابوبکر محمد بن زکريای الرازی است که از رأی اسطاطاليس شديداً منحرف بود و او را به سبب جدا شدن از غالب آرأ معلم خود افلاطون و ديگر فلسفهء مقدم بر او را عيب می کرد و می پنداشت که او فلسفه را تباه کرده  و بسياری از اصول آنرا تغيير داده است." ابوريحان بيرونی می گويد: "من کتاب محمد بن زکريای الرازی را در علم الهی خوانده ام و او در آن تحت تاثير کتاب هايی مدنی و خاصه کتاب او موسوم به سفر الاسرار است.» 10

در اينجا لازم می آيد پيش از آنکه نظريات فلسفی و عقيدتی زکريای رازی را بازگويم، روی قول ابوريحان بيرونی مبنی بر وجود عناصر مانويت در کالبد انديشه رازی مکث گردد.

بنا بر روايت اکثر از پژوهشگران شرقی و غربی و مورخين مسلمان، آيئن مانی مجموعه و ترکيتی بود از همهء اديان روزگارش، او از بودا و حضرت زرتشت به نيکی ياد می کند، تنها شريعت موسی را رد مينمايد، کا با رد اين شريعت از سوی مانی ميتوان گفت که يکی از باعث های که اسلاميست ها نيز هر دانشمند و خردمندی را که خواستند تکفير نمايند، آنرا زنديق و پيرو مانی عنوان ميکردند. در باب اين روايت رجوع شود به کتاب تاريخ ايران بعد از اسلام اثر داکتر عبدالحسين زرين کوب. در همين موخذ نوشته شده است که: « در واقع اصل ثنويت را مانی از زرتشت گرفت و از تعليم بودا در امر اخلاق و نصوک نکته ها آموخت و آنهمه را با تعليم عيسوی و گنوسی درآويخت و همين نکته سبب رواج دين او در دنيای آن روز شد آيئن مانی ديانتی است مبتنی بر ثنويت و مبشر به نجات»11

اتکا بر اصل ثنويت يکی از هنجار های خردزاد همهء اديان به جز اديان سامی و يا توحيدی می باشد. در اديان سامی يا توحيدی مبدأ خير و شر و نور و ظلمت يکی است، چنين يک مبدأ واحد  و متضادالعمل را حتی در قرون پسين انديشمندان اسلامی هم به باد انتقاد گرفتند، که بهر حال موجب بستن پای شان به زنجير تکفير متعصبين دين هم گرديده و جان های خود را در راه بيان حقيت از دست داده اند، مثلا عين القضات همدانی با رنگ اسلامی به نوع منطقی بودن تفکر ثنويت را بازگوی می کند، و اين نظر يحيی بن بشير نهاوندی را که عقيده ثنويان را بيان نموده ميگويد: "نمی شود که از اصل واحد دو رشته چيز های مختلف پيدا شده باشد هم چنان که از آتش سرد کردن و گرم کردن نيايد..."12 در اين مثل موضوع را چنين واضح می سازد: (حکمت آن باشد که هرچه است و بود و شايد بودن نشايستی که با خلاف آن بودی، سپيدی بی سياهی نشايستی، و آسمان بی زمين لايق نبودی، جوهر بی عرض مصور نشدی)13

هم چنان عزيزالدين نسفی (نخشب) يکی از عارفان نامی قرن هفتم هجری افغانستان در کتاب انسان الکامل بر صحت انديشهء دوگانگی معتقد بوده می نويسد: "ری درويش  عالم دو چيز است: نور و ظلمت، يعنی دريای نور است و دريای ظلمت، اين دو دريا در يک ديگر درآميخته است، نور را از ظلمت جدا بايد کرد.

ای درويش، انسان کامل اين اکسير را به کمال رسانيد و اين نور را تمام از ظلمت جدا گردانيد، از آن جهت آن نور که هيچ جای خود را کماهی ندانست و نديد و در انسان کامل خود را کماهی ديد.

ای درويش، اين نور را از ظلمت بکلی جدا نتوان کردن، که نور بی ظلمت نتواند بود و ظلمت بی نور هم نتوان بود. چون نور از جهتی وقايه ی ظلمت است، و ظلمت از جهتی وقايه ی نور، هر دو با يکديگرند و با يکديگر بودند و با يکديگر خواهند بود."14

وجود دوگانگی يا ثنويت مورد تأييد همه علما و عرفايی خردگرا است، تنها چيزی که ايجاد بغرنجی مينمايد، در رابطه به مبدأ و صانع است، علمايی متشرع  و مذهبيون اديان سامی آفريننده خير و شر و نور و ظلمت را يکی ميدانند. چنانچه ابولفرج ابن جوزی از علمايی قرن ششم هجری مدعی است که: «ثنويان گويند جهان را دو صانع است، يکی نور که آفريننده ی خير است، ديگر ظلمت که آفريننده ی شر است، و اين دو ازلی و ابدی و حساس و سميع و بصيرند و در نفس و صورت مختلف و در فعل و تدبير متضادند. جوهر نور، برين و زيبا و روشن و صافی و پاکيزه و خوش بوی و نيکو منظر است و نفس نور، نيک خواه و بزرگ منش و دانا و سودرسان است، و از آن خوبی و لذت و شادمانی و دوستی برآيد و زيان و تباهی نزايد، و برعکس آن جوهر ظلمت بدکار و بخيل و نادان و گندناک و زيان بار است و از آن شر و فساد برآيد.»15

بايد گفت که در رابطه به ثنويت در آيئن زرتشتی و ثنويت در آيئن مانی تقاوت های ملموس وجود دارد، که گاهی اين تفاوت ها بنيادی است. همانگونه که اشاره رفت مانويت ترکيب از اديان گوناگون مروج روزگارش ميباشد. در حاليکه آيئن زرتشت (که اينجا منظور از آيئن زرتشتی قبل از موبدان زرتشتی حکومتگرايی ساسانی است) شفاف و نيايشگر خرد و چکيده خرد و خردمندان مانند زرتشت، جاماسب و فرشادور و بوذرجمهر و ديگران ميباشد.

مردان فرح اورمزدذاتان، که ظاهراً در اواسط قرن نهم ميلادی، نيمهء اول قرون سوم هجری ميزيسته است ـ وی در کتاب (شکند گمانيک ويچار) که خود مولف وی است بسياری از مسايل فلسفی را مطرح کرده و پاسخ داده است و قصد او از اين کار اثبات آيئن زرتشتی بوده است، و به همين سبب کتاب او نموداريست ازين که کلام زرتشتيان چگونه برای مبارزه با صاحبان اديان آماده شده و اين آمادگی با سلاح فلسفه به نحو صورت گرفته بود، علاوه برين از روی اين کتاب به بسياری از اصول معتقدات ايرانيان در مسايل فلسفی پی ميبريم.16

چنانکه در رابطه به ثنويت در آيين زرتشتی در بخش هشتم اين کتاب آمده است که: « دليل ديگر برای آن که اصل و بن متضادی وجود دارد، آن است که خوب و بد در جهان وجود دارد و قابل رويت است،  و بگونه خاص تر، از آنجا که رفتار نيک و بد هر دو بدين ـ يعنی بد و خوب تعريف می شود، و همچنان که تاريکی و روشنی است دانشی و دژدانشی، بوی خوش و بوی گند، زندگی و مرگ، بيماری و تندرستی، داد و بيداد و بندگی و آزادی، و همه ی کنش های متضاد ديگری که وجود دارد و در هر کشوری و هر سرزمينی در همه اوقات به چشم می خورد، زيرا هيچ کشور و سرزمينی وجود نداشته است و وجو نخواهد داشت، که در آن نام خوب و بد و اينکه اين نام بر چه دلالت می کند، وجود نداشته باشد، نيز زمان و جايی نخواهد بود که خوب و بد طبيعت شان را از بنياد تغير دهند.

چيز های متضاد ديگری نيز هست که تضاد و هميستاری آنها به ذات و گوهر شان وابسته نيست، بلکه از کار، جنس يا از طبيعت آنهاست، مانند نر و ماده، رنگ ها و مزه های مختلف، خورشيد، ماه و ستارگان که ناهماننديشان از جوهر آنها نيست، بلکه از خويشکاری، طبيعت و ساختمان آنهاست که هريک با کار ويژه ی خود سازواری يافته اند. اما ناهمانندی: خوب و بد ـ تاريکی و روشنايی و ديگر جوهر های متضاد، از خويشکاری نيست، از جوهر آنهاست.... از اين جا می توانيم نتيجه بگيريم که آنچه کامل است و در نيکی تام و تمام است نميتواند بدی به وجود آورد، اگر می توانست، پس کامل نمی بود، زيرا وقتی چيزی را به کامل بودن وصف می کنيم، جای برای چيز ديگری در آن باقی نمی ماند،  و وقتی جايی برای چيز ديگری نباشد، چيز ديگر از آن صادر نتواند شد. اگر خداوند از حيث خوبی و علم کامل است، واضح است که بدی و جهل نمی تواند از او صادر شود و اگر بتواند شد، پس کامل نيست، و اگر کامل نباشد، پس او را به خدايی و به عنوان خير و نيکی کامل نبايد پرستيد....»17

برخی از پژوهشگران امروزی آيين زرتشتی سعی (شايد مصلحت انديشانه) دارند که تفکر خردگرايانه و منطقی دو بن آفرينشی يا ثنويت را در آفرينش پديده ها رد نمايند. و مبدا خير و شر را مانند علمای متشرع واحد شمارند. در حاليکه در قرآن هم از دوگانگی سخن رفته است و بنا بر آيه 79 از سورهء النساء الله تعالی صادر کننده شر نيست (ما اصابک من حسنه فمن الله و ما اصابک من سيئته فمن نفسک) يعنی: هر خيری که بتو رسد از سوی خداوند است و هر شری که به تو رسد از خود توست. که در اين صورت منبع شر جدا از خير می باشد.

اين آيه به وضاحت بيانگر تائيد منطق زرتشتی در فلسفه ثنويت است. در فلسفه زرتشتی نيکی و بدی مربوط به شخص است و خداوند انسان را در پهلوی آن که مختار آفريده خرد نيز اعطا نموده است. پيوستن و يا فرار از خرد و عقل مربوط به انسان است. آنهاييکه سعی داشته و دارند که مبدأ خير و شر را واحد نشان بدهند و اين مبدأ خدا را می شمارند، در حقيقت جهل و گناه و پلشتی های خود را ميخواهند مشروع سازند. چنانچه شمشير به قتال مردمان از نيام بر می کشند و يا شهر های می سوزانند و بکارت نواميس می درند، و در توجيه همه مظالم خويش حجت می آورند که (اين خواست و رضای الله بوده است.) همه چيز را به گردن خدا می اندازند، و پيش از هر جنايتی هم الله اکبر می گويند، و ماموران فرهنگی شان هم در تثبيت اينکه الله در پهلوی اينکه رحمان است و رحيم، الجبار، المتکبر و القهار است و هر بلا و بليه که بر مردم نازل ميشود اگر زنان شان به کنيزی گرفته می شوند،اگر فرزندان شان به بردگی کشانده می شوند، اگر شهر های شان سوختانده ميشود و مال و منال شان به غنيمت گرفته ميشود ـ آی مردم رضا بدهيد و صلوات بگوييد که در اين امر رضای الله است و او است که شر و خير بدست اوست و من الله توفيق.

درچنين برهه از تاريخ کشور ماست که برخلاف دلقکان بی خاصيت بوقلمونی زيست ديروزين ها و امروزينه ها که از پی بالا رفتن بر منبر قدرت و شهوت و رسيدن به مقام پيش نمازی و شهرت و مکنت ، به هر ناموسی پشت پا کرده اند. بودند شخصيت های مانند زکريای رازی که بر ستاوند بلند خرد ايستادند و ناهراسناک از آن ستاويز بلند با شمشير پولادين عقل و منطق و فلسفه بر تارک فرومايگان کوبيدند و در پی آن شدند تا هويتی ملی و فرهنگی تاريخی جامعه را از فرورفتن و اغراق در ژرفايی ابتذال و هزاکی نجات بخشند.

متهم نمودن رازی به مانويتی مطلق اشتباه محض است گرچه مانويت در روزگار ظهور خويش ضربه خورد کننده يی بود بر پيکره فرسوده روحانيون حکومتگرايی آن عصر ولی در مضمون فلسفی و عقيدتی خويش نفی زندگی و لذات آن را در تکيه به زهد و ترک دنيا وا مينمود. در حاليکه زکريای رازی تاکيد اکيد بر زندگی و خردانديشی بجای زهد و دريوزه گی و معادانديشی دارد.

رازی برخلاف برخی از انديشمندان پيرو ارسطو و معتقد به اسلام که سعی می ورزيدند تا بين دين و فلسفه نوع آشتی برقرار نمايند، تلفيق دين و فلسفه و يا به عبارت ديگر تلفيق دين و خرد را کار عبث دانسته و آنرا نفی می کرد. رازی بزرگ اين شعار خردستيزان را در مقابل علم و عقل به ياد داشته بود که می گفتند: ( از علم به هر شکلش بگريز که از شير)19

مرتضی راوندی در تاريخ فلسفه در ايران ، در رابطه به احساسات ضد عقلی سنت گرايان می نويسد که : ( احساسات ايشان را يک حديث يا گفتار کينه توزانهً منسوب به امام شافعی آشکار می سازد که می گويد : « به نظر من بايد مردمان علم کلام را با تازيانه و کفش زد به دور انجمنها و قبيله ها گردانيد و جار کشيد که اين است کيفر کسانی که دانش های قرآن و سنت را کنار نهاده به علم کلام می پردازند» چنانکه در « العقيده الحموبه الکبری »  ازابن تيميه ، در مجموعهً الرسايل الکبری  ! : 468 آمده است : مومن پاک دين نبايد در برابر ( خرد) سرفرود آورد ، برای شناخت مسايل مذهبی نيازی به خرد نيست اينها در قرآن و سنت آمده است ، ميان علم کلام و ارسطو فرق نيست ، هر دو به انحراف و زنديقت می انجامد.) 20

گفتنی است که علم کلام آغازين مرحله توسل به عقل است، که آنرا از جمله علوم حکميهء فلسفيه می توان گفت که: انسان از راه فکر و مدارک بشری از موضوعات و مسايل و براهين آن اطلاع حاصل می کندو مقابل علوم نقليه وضيعه که متکی است به خبر از واضح شرع و عقل را در آن مجالی نيست می باشد.21

در تعريف علم الکلام آمده است که: «علم الکلام علميست که متضمن بيان دلايل و حجج عقليه در باب عقايد ايمانيه و رد بر مبتدعه و اهل کفر و ضلالت است اين علم مخلوق بحث ها و مناقشاتی است که از اواخر قرن اول ميان مسلمانان در بارهء مسايل اعتقادی اسلام از قبيل توحيد و تجسيم و جبر و اختيار و حدود ايمان و کفر و امثال اين مسايل درگرفت و چون طرفداران هر يک از اين مباحث محتاج دلايلی برای اثبات عقايد خود بودند و هر استدلالی نتيجهء بحث های عقلانی است از اين راه برای هر دسته اصول و مباحثی فراهم آمد که علم الکلام از آنها تشکيل شد. از جلمه اسباب و عللی که از خارج به محيط اسلامی راه يافت و در ايجاد علم کلام موثر واقع شد اين هاست:

1 ـ غالب کسانی که بعد از فتوحات اسلامی بدين اسلام درآمدند و از ديانات قديم مانند اديان يهودی و نصرانی و مانوی و زرتشتی و صائبی و غيره بوده و با تعليم اين ديانات تربيت يافته اند، بعد از قبول (مجبرانه، م) دين جديد بعادت قديم متوجه مسايل مختلفی از اصول ديانات شده و با آنها لباس اسلامی پوشانده اند. به همين سبب است که در کتب بعضی از فرق اقوالی می يابيم که از مقصود شارع بی نهايت دور است ليکن آنها را با نحاء مختلف رنگ اسلامی داده اند.22

نخستين گروه و يا فرقه اسلامی که به گونه نسبی به عقل و فلسفه روی آورد فرقهء معتزله بود که خود را (اهل العدل و التوحيد) ميخواندند. اهل توحيد از آنجهت که نفی صفات می کردند و اهل عدل از آنروی که می گفتند خداوند اگر خلق را به ارتکاب گناه مجبور و آنگاه در پاداش عقاب کند مرتکب ظلم شده و حال آنکه او عادل است.... معتزله عقيده داشت که: خداوند افعال مخلوق را از خوب و بد خلق نمی کند بلکه اراده انسان در انتخاب آنها آزاد و در حقيقت آدمی خالق افعال خويش است و به همين سبب هم مثاب به خير و معاقب به شر ميباشد. و ديگر، از مبانی مهم معتقدات معتزله قول بسلطهء عقل و قدرت آن در معرفت نيک از بد هست، معتزله می گفتند از صفات و خواص هر چيز خوبی و بدی آن در نزد عقل آشکار است و اين تميز خطا از صواب برای همه ميسر ميباشد پس ملاک خوبی و بدی فقط امر و نهی شرعی نيست.... معتزله به حدود بيست فرقه منقسم گرديده اند. که اينان مردم روشن بين بودند و غالباً دور از تعصبات دينی و خشکی و تقشف... بجای توسل به احاديث و سنن، عقل را وسيله تحقيق ميدانستند و اساس کار آنها استدلال و منطق استوار بود نه بر تعبد).23

با اين حساب پس از اينکه نهضت های فکری که بهرحال همه گی به انحائی در برابر تفکرات غير عقلی مذهبی اشارات (آفتاب بارانک) داشتند و سعی می نمودند که به يک کشف غير ممکن يعنی خردينه ساختن مذهب نايل آيند، زکريای رازی بی هيچ مجامله ی بر ستيغ بلند خرد فراز آمد و چنانکه کنفوسيوس در سده های پيش از ميلاد گفته بود که: (کسی که بداند حقيقت چيست و کدام است، آنرا نگويد و بدان عمل ننمايد بزدل ترين است.) به بيان حقيقت پرداخت و خود را از ظلام زندان دين و فلسفه روم و يونان برهانيد. اما اين نکته را نبايد فراموش نمود که برخی از عناصر مثبته فلاسفهء يونان و روم و از اديان حتی دين اسلام را ميتوان در دستگاه فلسفی زکريای رازی به حيث پيچ و مهره های کوچک مشاهده نمود، و اين امر هم ناشی از آنست که زکريای راضی بنا به گفته ابن النديم در الفهرست مدتی در بلخ در جوار دانش ابوزيد احمد بن سهل البلخی فيلسوف بزرگ خراسان روزگاری آموزندگی گذرانده بود. 24

اما زکريای رازی در آرای کلی فلسفی خويش برخلاف اسلاف و اخلاف و معاصرين خويش که اکثراً مشائيان يعنی پيروان ارسطو بوده اند، هيچ انديشهء را بنا بر تقليد و تعبد نپذيرفته و اساس انديشه و جهان بينی او استوار است بر سنگ بنای عقل و استدلال. از ضديت او با متوليان فلسفهء ارسطو و اسلام، قاضی صاعد اندلسی ( 420 تا 462 هـ.ق) می گويد: «جماعتی از متأخرين کتبی بر مذهب فيثاغورس و پيروان او نگاشته و در آنها فلسفهء طبيعيةء قديم را تأيد کرده اند و از کسانی که در اين باب تأليفی دارد ابوبکر محمد بن زکريای رازی است که از رأی ارسطاطاليس شديداً منحرف بوده و او را به سبب جدا شدن از غالب آراء معلم خود افلاطون و ديگر فلاسفهء مقدم بر او عيب ميکرد و می پنداشت که او فلسفه را تباه کرده و بسياری از اصول آنرا تغيير داده است...»25

ايرادات جماعت تعبديه و مقلدين بر رازی قابل سوال نيست. اما آنچه که سوال بر می انگيزد نقادی کسانی بر رازی است که خود از ذات حقايق و اقف بودند و نقادی ايشان، داستان شبلی و منصور حلاج را بياد می آورد. به روايت از تذکرة الاوليای عطار نيشاپوری که وقتی سردارالشهدا حضرت منصور حلاج را بر دار ميزنند: « عدهء از شريعتمداران را جمع کردند تا به عنوان نمايندگان شايستهء امت اسلامی ـ نزديک دار، بر گرد (ابن مکرم) جمع شوند و فرياد کنند: کشتن حلاج به صلاح مسلمين است، بکشيد! او را بکشيد! خونش به گردن ما. می گويند (شبلی) دوست گذشتهء حلاج را نيز بهنگام قتل او، در پای دار حاضر کردند تا به انکار عقايد حلاج بپردازد و او را متهم به کفر و بی دينی نمايد: شبلی که زمانی والی دماوند و صاحب ثروت بسيار بود بخاطر ماهيت طبقاتی خود به پشيمانی و سازش تن در داد و به انکار عقايد حلاج پرداخت: پس هر کسی سنگی می انداخت، شبلی موافقت را بر گلی انداخت، حسين بن منصور آهی کرد، گفتند: از اين همه سنگ چرا هيچ آه نکردی؟ از گلی آه کردن چه سر است؟ حلاج گفت: از آنکه آنها نمی دانند، معذورند، از او سختم می آيد که می داند که نمی بايد انداخت»26

افسوس تاريخ هم از آنست که بسياری از برگزيدگان علم و عقل در جهت حفظ منافع و مصالح کاملاً شخصی خويش بر حقيقت سنگ می زنند و بر خويش رنگ می اندازند. به همين خاطر است که: «بسياری از نوشته های فلسفی رازی را از ميان برده اند، زيرا همروزگارانش و فيلسوفانی ديگر که پس از او زاده شده اند و شمار آنان اندک نيست، افزون بر سرزنش و نکوهش، در بارهء او به دشنام گويی نيز پرداخته و به گمان خود نوشته های فلسفی او را بی ارزش گردانده اند. فارابی يکی از آن دشمنان است که کتاب (فی الرد علی الرازی فی علم الالهی) را نوشته، ناصر خسرو قباديانی نيز در بستان العقل، نهاده های رازی را درست ندانسته، پور سينا در پاسخ بيرونی که در پرسشی از رازی گواه آورده، نوشته است: «گويی تو اين اعتراض را از محمد بن زکريای رازی آن متکلف فضول گرفته ای که بر الهيات شرح نوشت و از حد خود تجاوز کرد و نظر  در شيشه های بول بيماران را فروگذاشت و لاجرم خود را رسوا و نادانی خود را آشکار کرد» انگيزهء اين دشمنی ها آشکار است. نخستين فيلسوفان ما پس از اسلام، کامبرداران (مشاييان) ناميده ميشوند زيرا پای در جای پای فيلسوفان يونان و روم نهاده اند و در ديد آنان شگفت می نموده که مردی بر سوی ديگر رودخانه شنا کند. اين دست کم گرفتن انديشه های فلسفی رازی کار را بجايی رسانيده است که در برخی از کارنامه های فلسفی، نامی از رازی به ميان نيامده و افزوده بر آن دشمنی ها که دراز زمان چهره رازی را با ابر فراموشی پوشانده و از ردهء فيلسوفان کنارش گذاشته اند.»27

 

اما دراين رابطه نبايد برخی از دانايان روزگار را زياد ملامت کرد مثلا اگر پور سينا بر رازی نمی تاخت نمی توانست برائت انديشه های خود را بعد رازی از سوی متوليان دين بگيرد. آنها سعی داشتند با انتقاد از کسانی مانند رازی که قله نشين خرد بودند ، خود را موافق نشان بدهند و هرچند با رنگ اسلامی حقيقت ماوراء  آن بيان نمايند. زيرا آنها ميدانستند که بهر حال حقيقت را نميشود که با دو انگشت پنهان کرد يعنی که با ايرادات آنها بر رازی انديشه هايی خرد گرايانه رازی صدمه نمی بينند بلکه اين انتقاد کمک می کند که آنها عنان معترضين فلسفه و عقل را بسوی ديگری کشانند و زاويه ديد آنها را منحرف به حوزه فکری خود شان معطوف بدارند که البته عده ی اين اوالالباب اندک بشمار می آمد و اکثريت تابع اولوالامر بودند. اين نکته هم قابل تذکر است که تا زمان که حضرت رازی در قيد حيات بود کسی را جرأت انتقاد نبود ، ايرادات و خرده گيری ها عموما پس از درگذشت آنحضرت در آوردگاه ی بدون حريف آغاز می يابد به رسم ناجوان مردان.

همانگونه گفته آمد زکريای رازی از اصحاب هيولی است و معتقد است که هيولی دارای اجزاء بسيط ذی ابعاد است و ميگويد عقل نمی پذيرد که ماده و مکان آن ، ناگهان بدون اينکه سابقا ماده يا مکان وجود داشته باشد پديد آيد. او بر خمسهً قدم ( پنج قديم )  بود و جهان را مرکب از همين پنج گوهر ازلی می دانست که عبارت است از : عقل فعال ، روح ، ماده ، مکان و زمان ، به عقيده او زمان و مکان و حرکت و جسم بی نهايت قديم است و زمان جوهری است دونده و بی قرار. (28)

داکتر ذبيح الله صفا دراين باره می نويسد : رازی در مابعد الطبيعه معتقد به وجود پنج قديم بود يعنی : خالق ، نفس کلی ، هيولی اولی ، مکان مطلق يا خلاء ، زمان مطلق يا دهر و ظاهرا رازی اين عقيده را از ايرانيان گرفته بود زيرا حکمای ايران هم پنج قديم را معتقد بودند. (29)

چيزيکه دراين بيان استاد ذبيح الله صفا به اشتباه آمده است ، اينست که زکريای رازی عرب نبود که عقيده خويش را با خرد آريايی ( ايرانی ) ها آراسته باشد. او خود اهل ری بود و عجم ، يعنی از زادگاه حضرت زرتشت پيغمبر.

چنانکه قاضی صاعد اندلسی مينويسد : « تعاليم زرتشت عبارت بود از احترام به آتش و نور های ديگر ، اعتقاد به ترکيب جهان از روشنايی و تاريکی ، و عقيده بر پنج ذات قديم که عبارت است از : خالق متعال ( اهوارا مزدا ) ، ابليس ( اهريمن ) ، هيولا ( ماده بی شکل نخستين ) ، زمان و مکان.» 30

ناصر خسرو  قباديانی از قول رازی می نويسد :« هيولی قديم است ، و روانيست که چيزی پديد آيد نه از چيزی . ( زادالمسافرين ، ص 75 ) . ازاين نقل قولها کاملا روشن است که رازی به ابدی بودن ماده و محال بودن خلق از عدم ، يا به اصطلاح فلسفی « ابداع » معتقد بوده.» 31

مرتضی راوندی در کتاب تاريخ فلسفه در ايران می نويسد : « برعلاوه بر هيولی که رازی آنرا قديم می شمارد ، قديم بودن زمان و مکان که از صفات لاينفک ماده اند پس از قبول قديم بودن ماده ( هيولی ) حکمی است احتراز ناپذير ، اما نفس کلی را رازی وسيله ارتباط مبدأ الهی و هيولی قرار ميدهد ، قدامت هيولی در زمان و مکان عملا برای مبدأ الهی وظيفه و عملی باقی نمی گذرارد ، زيرا سلب وظيفه خلقت برای خالق ، در حکم نفی آن است. رازی بقول زادالمسافرين جهان را مرکب از اجزای لايتجزی می دانست که فراز آمدن ( انقباض) و گشاده شدن « انبساط » آن اجزای لايتجزی موجب بروز و تنوع کيفيت در جهان است يعنی تنوع کيفی ناشی از تنوع در کميت است.... » 32

اين بينش متعالی حضرت زکريای رازی خلاف نظريات مشائيان چون ابونصر فارابی و ابن سينا بود. با آنکه نمی توان فرابی و ابن سينا بلخی را کاملا ناموفق با انديشه های فلسفی و مادی قلمداد نمود. مثلا « در آراء فارابی گاه تمايلی به ماديگری ديده می شود : ابونصر معتقد است عقايد فلسفی  در موضوع ابتدايی آفرينش از اخبار مذهبی دقيقتر و به توحيد نرديکتر است ، زيرا عقايد ارباب ملل و نحل مستلزم قدم ماده است.» 33

اما چيزيکه نمی شود آنرا پنهان نمود اينست که در جامعه ايکه ابر سيآه استبداد دينی بر آسمان آن حاکم است ، از آفتابينه های خرد نور و گرمی لازم نبايد توقع کرد ، و کم پيدا ميشود کسانی مانند زکريا رازی که در ظلمتکده ی آنچنانی بی هراس از گردباد ديو و دد ، چراغ خورشيد خرد را بيافروزند.

برخلاف مذهبيون و دين سالاران متحجر که بر تغيير ناپذيری و جاويدانگی پنداشت ها و احکام مورد قبول خويش سم بر زمين می کوبند ، حضرت زکريای رازی : « معتقد بود که اطلاعات علمی و فلسفی در ترقی است. برطبق مقالهً دايره  المعارف اسلام ، در باب رازی : وی ( رازی ) مدعی است که از اغلب فلسفهً قديم پيشتر رفته است و حتی خود را برتر از ارسطو و افلاطون می شمارد. در طب همپايهً بقراط است و در فلسفه مقامش نزديک سقراط ولی پس از وی مسلما دانشمندانی خواهد آمد که بعضی از نتايجی را که او به آنها رسيده است ، طرد خواهند کرد ، چنانکه او کوشيده است که تعاليم خود را ، جايگزين نظريات پيشينيان قرار دهد.» 34

اين اظهار ، گذشته از آنکه مبين وسعت نظر رازی بزرگوار است ، اين نکته را نيز تاکيد می نمايد ، که دعوای ابديت هرگونه احکام و قوانين و اوامر چيزی بيش از يک سفسطه نيست. بويژه در تاکيد رد ابديت ، حضرت رازی می خواهد بگويد که يک پديده از پديده ديگری به وجود می آيد ، فرزند بدون مادر و يا بدون تخمه مرد و زن اصلا عقل پذير نيست ، با اين حساب رازی خواسته ثابت نمايد که ابداع محال است، ( ... چون همواره هر چيز از چيز ديگری به وجود می آيد ) 35

دراينجاست که می توان گفت اساس گذار نظريه علمی تقدم ماده برروح چند سده قبل از فيلسوفان غرب ، حضرت زکريای رازی در خراسان در شرق است ، گرچه پيش از وی در تواريخ از خردمند ديگری بنام ( ايرانشهری ) نامبرده می شود که بگفتهً ناصر خسرو قباديانی در کتاب زادالمسافرين سمت استادی رازی را داشته است. 36

مادی نگری رازی ف به هيچوجه رد (خالق کل)  يا ( عقل معانی ) و يا ( اهوارا مزدا ) نيست. بلکه منظور از پديده های جدا از خالق کل وواجب الوجود است ، چنانکه به عقيده رازی مقصود از خلقت بشر از سوی خالق کل يا اهوارا مزدا : ( کسب علم و بکار بردن عدل است  و بشر بايد به قدر طاقت ، به خداوند شبيه شود ، و چون خداوند عادل است ف رحيم و عالم است ما بايد نسبت به مردم و خودمان عادل و رحيم باشيم و در راه کسب علم کوشا باشيم در امور از عقل مدد جوييم. عيوب خود را بشناسيم ، از تکبر ، حسد ، غضب ، دروغ ، بخل و غم بپرهيزيم و از افراط در همخوابگی و شراب خوری خود داری کنيم. ) 37

بسياری از مقاصد که انسان را به خدا شبيه می سازد که در صورت تکميل اين صفات انسان می تواند خود را همزاد صفات خدا دانسته و چون منصور حلاج اناالحق بگويد. مخالف عقيده و باور مذهبيون و شريعت انديشان بوده است مثل کسب علم ، امداد جستن از عقل بجای احکام اعتقادی ، پرهيز از علم ف عدم افراط در همخوابگی  و عدالت نمودنن. اگر بحث را به درازا نکشانيم ، و فقط روی يکی دو مورد از صفات را که خدای پسند و انسانی است و منشرعين باآن مخالفت می ورزد مکث نماييم تضاد آنچه را که رازی با ترفنديان دين داشت آشکار نموده ايم. مثلا چنانکه بالا گفته شد حضرت زکريای رازی مخالف افراط در همخوابی با زنان است که منظور از زنا و چندين زن را به نکاح در آوردن و کنيز گيری می باشد. اين صفت انسانی و خداپسندانه در تقابل با تفکردين بازان است. زيرا در شريعت و دين زن وسيله تعيش مرد است ، به همين لحاظ است که زنبارگان مذهب در اجرا و دفاع اينکه ( از زنان هرچند که خوش داريد ) 38  بگيريد  ، نمی توانند جهاد بر عليه مخالفين اين نعمتی الله داده نکنند و منکران آنرا زنديق و کافر خوانده سر نزنند. زيرا از من البد والی الفتم که بر چهار تا برچهارده و چهل و چهارصد هم قناعت شان فراهم نگرديده است.

چنانکه در تاريخ ثبت است امير المومنين معتصم باالله هشت هزار کنيز داشت و يکی ديگر از اميران اسلام چهار هزار جاريه مدخوله داشت که يک زنمزد عجمی عبدالله طاهر پوشنگی برای ماندن در قدرت و ارضای شوق و ذوق امير مومنان دين چهارصد دختر جوان خراسانی را از خانواده های شان به زور گرفته به امير مسلمانان به بغداد می فرستد 39

ودر زمان همين امير المومنين ها معتصم و بعد المتوکل باالله است که فشار بر نيروهای نطفه يی و در حال نضج راسيوناليزم ( عقلی ) در چوکات انديشه های مذهبی وارد می شود ، و راه برکوچه های باريک خرد گرفته می شود. که يکی از اين مسايل بحث بر مخلوق و غير مخلوق بودن قرآن است که عناصر هرچند مذهبی اما عقلگرايی معتزله بر مخلوق بودن قرآن باور داشتند و می گفتند : ( اگر قرآن از طرف خداوند خلق نشده بود و از ازل مانند خداوند وجود داشته پس قرآن هم مانند خداوند ابدی و غير مخلوق است و نتيجه چنين می شود که قرآن خود ، خداوند گونه يی دومی است. اين شرک است و می گفتند که فقط خداوند لايزال و غير مخلوق است و قرآن لايزال نيست.

در پی اوجگيری اين بحث بود که المتوکل اميرالمونين بحث و دعوا را بر سر متون قرآن منع کرد و اصل مخلوقيت قرآن را به منزلهً ارتداد اعلام نمود... و زنديقيان يعنی خرم دينان و مانويان و بيدينان ( دهريان ) مورد فشار و زجر و آزار واقع شد.) 40 بحث بر متون قرآن اگر منع نمی گرديد ، مسلما مسايل زياد مذهبی از سوی محققين و علما به ميان کشيده می شد که هر کدام آن منافع شخصی بوريابافان دين را در خطر می انداخت و اصول که دعوت به آوردن به آن را می نمودند زير سوال نفی کامل ميرفت.

مثلا يکی از مسايل تعدد زوجات ووديعه ی کنيز داشتن و گرفتن ، و در همين مورد مسالهً عدالت الهی و عدالت جانشينان زمينی او بود.

از نظر خرد گرايان و خداپرستان ، چگونه می توان اين امر را عادلانه خواند که زن و مرد اگر انسان شمرده می شوند يکی حق گرفتن هرچند که خوشش بيايد و طلاق آنها را دارد و ديگری حتی جدا شدن را مگر بنابر دلايل قوی ندارد.

 آيا اين امر می تواند حکم خدای عادل باشد در مورد دو نمود يک انسان؟

دوم : اگر انسان آفريده خداست و همه انسانها در نزد خدا پاداش و کيفر همسان دارد ، چرا کنيز و برده  ولو مسلمان باشد از نعمت آزادی الهی محروم گردانيده شده است و چرا اگر زنا گناه گناه است با کنيز روا است؟ زيرا همخوابی با کنيز ( مشمول اصطلاح قرآن )  « ما ملکت ايمانکم » بوده هيچگونه مراسم وتشريفاتی  را ايجاب نمی کند.) 41

مانند خواندن خطبهً نکاح وايجاب و قبول و حضور شهادتين و رضائيت زن و يا ولی او. عمدتا در وقتی غزوه و جهاد ، مردان يک شهر و قبيله را که می کشند ، زنان را اسير گرفته  و آنها را کنيز خود می سازند و گاهی هم در برابر چشمان شوهر و يا اطفالشان با زنان همخوابگی می کردند.

مگر زنا و همخوابگی با زن محرم و نامحرم و کنيز يکی نيست؟ آيا اين امر می تواند حکم خدای عادل باشد که يک عمل نامشروع با يک بخش از زنان گناه و با بخش ديگری روا باشد؟ مگر کنيز آفريدهً خدا نيست و يا جماع با کنيز فرق دارد نسبت به آزاد؟

وامادر مورد عدالت نمايندگان زمينی ، يعنی امير المونين ها بيضه داران مذهب!

ابوالحسن علی بنن حسين مسعودی در کتاب مروج الذهب در باره المتوکل باالله امير المسلمين می گويد « ... وی چهار هزار کنيز داشت که با همگی خفته بود.» به اين حساب او برعلاوهً زنان که در قيد نکاح داشت در مدت چهارده سال خلافت خويش هر روز با يک کنيز نو همخوابی می نمود و برای کنيز اولی چهارده سال بعد نوبت می رسيد که عمر مهلتش نداد. اينست عدالت اميرالمومنين که چهارهزار دختر جوان را در قفسی بنام حرمسرا می اندازد ، به نوبت چهارده سال بعد برای هريک. کيها می توانند چنين کسانی باشند؟ امير المومنين ها يا امير المجانين ها ؟ و چرا بايد از چنين وديعه يی دفاع نکنند؟ و منع عقل و خرد ننمايند.

اما با وجود منع جابرانه متوکل و سرکوب عقلگرايان ، روند گرايش بسوی خرد در وجود دارندگان عقل سليم هرچند پنهانی و بدور از چشم ساطور بدستان شريعت ، در حال نضج و نسج بود ، که سرانجام در قرن چهارم تا اوايل قرن پنجم تخم های بذر شده و اما ناشگفتهً باغبان باغستانهای عقل قرون اول تا اواخر قرن سوم هجری سرانجام می شگفد و ميوه های پخته و شيرين بار می آورد ، در پهلوی آنکه : ( حکمای تمدن اسلامی تا اواخر قرن چهارم در تطبيق بسی از اصول حکمت يونانی بر مبنای اسلامی کوشش کرده بودند که از مشاهير آنها يکی يعقوب ابن اسحق الکندی و ديگر ابوزيد البلخی  و ديگر ابونصر الفارابی و ديگر اخوان الصفا و ديگر ابوعلی سينا بوده اند. در سده چهارم هجری و دوره پر درخشش سامانيان که زمان اوج مباحث علمی و فلسفی بشمار می آيد ، اگر دسته يی در تطبيق برخی از اصول حکت يوناننی بر مبنای اسلامی بودند. ( دسته ديگری از آشنايان با فلسفهً يونانی هم تا اوايل قرن پنجم مشغول استفاده از ترجمه های آثار فلاسفه بودند و آنان معتزله اند که که غايت مقصود شان در آوردن اصول دين بيک صورت علمی و منطقی و بحث در ذات و صفات واجب الوجود و احوال ممکنات از مبدا و معاد بر وفق شريعت اسلام بود.) 43  کاريکه امروز برخی از روشنفکران ، تازه ، بعد از چندين قرن جرئت آنرا پيدا نموده اند. اما چندين سده پيش محمد بن زکريا مانند پيکر شکست ناپذير يک کوه خرد ايستاد و نه تنها کوشش هايی در زمينه آشتی دادن دين با فلسفه را ناممکن  خوانده رد نمود ، بلکه برلاف معتزله و مشاييان اسلامی که بر مخلوق بودن و نا مخلوق بودن قرآن دلايل فلسفی می جستند اصل نبوت را زير سوال برد و گفت : ( خداوند همه بندگان را مساوی خلق کرده هيچ کس را بر ديگری برتری نداده است و اگر بگوييم که برای رهنمايی آنان حاجت به انتخاب کسی داشت ، حکمت بالغه وی می بايست چنين اقتضا کند ، که همه را به منافع و مضار آنی و آتی شان آگاه سازد و کسی را از ميان ايشان برديگری برتری ندهد و مايه اختلاف و نزاع آنان نگردد و با انتخاب امام و پيشوا ، باعث آن نشود که هر فرقه تنها از پيشوای خود پيروی ، و ديگران را تکذيب کند و با نظر بغض به آنان و جماعات برزگی بر سراين اختلاف از ميان بروند.) 44

رازی هر حقيقتی را واحد می دانست و معتقد بود که يک حقيقت چند گونه شده نمی تواند. مثلا شب يک حقيقت است و رنگ شب سياه است ، آيا می توان تعريف ديگری برای رنگ شب تعيين نمود؟ ويا چگونه ممکن است که در رابطه به يک حقيقت ، چند حکم متضاد را از يک منبع صادر شود و هرکدام آن حکم خود به عين حقيقت ناپذير تبديل گرداند.

مثلا : ( در باره قصاص در تورات آمده است که :  چشم بجای چشم و دندان بجای دندان ، دست بجای دست و پا بجای پا و داغ بجای داغ. و اگر کسی چشم غلام و يا کنيز خود را کور کند  او را به عوض چشمش آزاد کند. ( سفر خروج ، باب بيست و يکم ، 24  ــ 34 ). و در همين زمينه در قرآن آمده است که : مرد آزاد را در مقابل مرد آزاد ، و بنده را در مقابل بنده و زن را در مقابل زن بکشيد . « بقره ، 178 » چشم بجای چشم و بينی بجای بينی و گوش بجای گوش و دندان بجای دندان « مايده ، 45 » ولی در همين مورد در انجيل آمده است : ... و عيسی فرمود : شنيده ايد که گفته شده است چشم بجای چشم و دندان بجای دندان اما من بشما می گويم که انتقامجويی فقط حق خداوند است و اوست که می بايد سزای گناهگاران را بدهد ( لوقا ، باب بيست و ششم 27 ـ 29 ) و يا مثلا در مورد مجازات زنا ، در تورات مقرر کرده است که : اگر زنی با مردی نامزد شود ولی ديگری او را در شهر يافته با او همبستر شود پس هر دوی ايشان را به دروازه شهر ببرند و با سنگ ها سنگسار کنند تا بميرند : ( سفر تثنيه باب یيست و دوم 23 و 24 ) و در قرآن تصريح می کند که زن زناکار و مرد زناکار هرکدام را صد ضربه شلاق بزنند و هيچگونه ترحمی بدانان روا مداريد ، و آين مجازات در حضور گروهی از مومنان انجام گيرد. ( نور ، 2 ) ولی در همين مورد ، در انجيل آمده است که : کاتبان و فريسيان زنی را که در زنا گرفته شده بود پيش عيسی آوردند و به او گفتند :

موسی در تورات به ما حکم کرده است که چنين زنان سنگسار شوند. تو چه می گويی؟ و عيسی گفت : در اينصورت شما هم چنين کنيد ، بشرط  آنکه سنگ اولی را کسی بر اندازد که خود زنا نکرده باشد ، و آنان تا به آخر يکی  يکی بيرون رفتند ( يوحنا ، باب هشتم ، 3 ـ 10 ) 45

حضرت زکريای رازی پس از دريافت اين تناقض گويی ها است که ضديت خود را با مذاهب و اديان در اتکا با موارد عقلی اعلام ميدارد.

اين وراق در کتاب اسلام و مسلمانی اعلام اين ضديت را از سوی رازی چنين به بررسی گرفته می نويسد : « رازی در اثر ديگر خود که چون يک نويسندهً اسماعلی از آن انتقاد بعمل آورد و آنرا رد کرده ، برجای مانده ، به گونه ای ( کراوس ) و ( پينز ) و ( گابری يللی) بررسی کرده اند ، گستاخی و بی پروايی خود را در اثبات باور هايش آشکار می سازد.

رازی می نويسد : « تمام افراد بشر در سرشت مساوی بوده و به گونه برابر از موهبت خرد برخوردار اند و ايمان کورکورانه برای آنها اهانت بار خواری آوراست. افزون برآن ، خرد افراد بشر را قادر ميکند تا حقايق علمی را خيلی زود درک کنند. ( پيشوايان مذاهب ) ، اين بزهای نر با ريش های دراز ، نمی توانند ادعا کنند که از کوچکترين برتری معنوی يا خردگرايانه بهره ای داشته اند. اين بزهای نر وانمود ميکنند که از سوی خدا برای بشريت پيام آورده اند و زندگی خود را در راه برتر بينی خود نسبت به ديگران می گذرانند و کوشش ميکنند ، توده های مردم راه به فرمان برداری از سخنان الله که به راستی در بردارندهً سود و فايده ، خود آنهاست ، فراخوانند. معجزه های پيامبران ، شيادی و حيله گری و شرع داستان های دروغی است. بزرگترين دليل پوچی و بيهودگی سخنان پيامبران آنست که آنها نسبت به يکديگر سخنان ضد و نقيض و ناهمگون ميگويند. آنچه را که يکی از آنها حقيقت بدون چون و چرا ميدانند ، پيامبر ديگر آنرا انکار و رد ميکند ، با اين وجود ، هريک از آنها ادعا ميکنند که تنها او راست و درست می گويد. بدين ترتيب ، دورنمايه عهد جديد با تورات تناقض دارد و قرآن دورنمايه انجيل را نادرست می خواند. قرآن ، ترکيب ناهمجوری ( افسانه های پوچ و متناقضی ميباشد ) که به گونه خنده داری لاف ميزند که غير قابل تقليد است ؛ در حاليکه در واقع ، ماهيت زبان و نگارش آن ، همه مسخره و بيهوده است ، دليل پيروی افراد مردم از رهبران مذهبی را بايد در رسم و عادت ، سنت و تنبلی آنها در کاربرد هوش و خرد شان جستجو کرد. اديان و مذاهب  ، يگانه سبب جنگ های خونينی شده اند که افراد بشر را به روز سياه نشانده است. اديان و مذاهب ، همچنين با تمام وجود با انديشه گريهای فلسفی و پژوهش های علمی دشمنی ميورزد ، زيرا تنها همين عوامل اند که ميتوانند سرشت فاسد و زيان آور واپسگری  آنها را آشکار سازند. نوشتار های به اصطلاح مقدس بی ارزش و پوچ بوده و پيش از آنکه برای بشر فايده داشته باشند ، به آنها زيان رسانيده اند ؛

46 ( درحاليکه نوشتار های باستانی مانند آثار افلاطون ، ارسطو ، اقليدوس و بقراط ، خدمات شايانی به بشريت کرده اند.)


ا

 

انديشه و آراء حضرت رازی را که ابن وراق بی پرده و بدون مصلحت انديشی های جبونانه بيان نموده است ، به بيان اندک ملايم تر آن ساير محققين و پژوهشگران هم تاييد نموده اند. مثلا مرتضی راوندی در کتاب تاريخ فلسفه در ايران به نقل از دايرتالمعارف فارسی ، و پژوهش ( هانری کربن ) دانشمند فرانسوی در باره رازی می نويسد : « به نظر رازی تعاليم گوناگون و متناقض پيغمبران ، خلاف حقيقت است زيرا حقيقت واحد است.

درحاليکه مذاهب با يکديگر متناقضند. اعتماد مردم به سران مذهبی ناشی از عادت و تنبلی است ، مذاهب يکی از علل جنگهايی است که بشر را ، به نيستی می کشاند ، مذاهب دشمن تفکر فلسفی و تحقيق علمی هستند......

هانری کربن دانشمند فرانسوی  در باره رازی می نويسد : « رازی انبياء را فرستاده خدا نمی دانست و معتقد بود که بيدار کردن مردم وظيفهً فيلسوفان است ، ولی اسماعيليه برانگيختن و بيدار ساختن نفوس بشری را فقط کار انبيا می شمرند ، رازی با اين  انديشه مخالفت می کرد و می گفت تمام افراد بشر مساوی و برابر اند و قابل قبول نيست که خداوند يکی از افراد بشر را برگزيند ووظيفه نبوت و هدايت ديگران را به او واگذارد. اين وظيفه نبوت جز آنکه نتايج شومی ببار آورد چه حاصلی دارد ؟ جز جنگهای خونين و باور های پوچ چه ثمری ببار می آورد. اسماعيليه می گويند منظور از فرستادن انبيا هدايت انسانها به حقيقت يعنی به باطن اديان است .... و آنگهی آيا فيلسوفان بين خود اختلاف ندارند و مرتکب خبط و خطايی نشده اند؟ رازی در پاسخ می گويد : اين نکته نه به دروغ مربوط است و نه به خطا ، هر يک از فلاسفه کوششها کرده اند و براثر آن به جاده صواب راه يافته اند.» 47

برعلاوه  ( ابوالقاسم پرتو ) در کتاب انديشه های فلسفی ايرانی ، زير عنوان رازی و رهايش از خيرگی می نويسد : « رازی باور دارد که خدا دادگر است. بايسته ی اين دادگری آنست که در آفرينش آدميان همگی را ( برابر ) بيافريند و يکی را بر ديگران برتری ننهد. پيامبران خود را بر گزيدگان خدا می نامند که برای آموزش و راهنمايی آدميان برانگيخته شده اند.

خدا برای رهنمايی آفريدگانش نيازی به ميانجی و فرستاده ندارد ، اگر اورا توانايی آن است که پيامبری را با راه راست آشنا گرداند ، ناگزير اين توانايی نيز در اوست که همگی آفريدگان خود را براه راست رهنمايی کند. ( پيامبری ) و فراخوانی مردم بسوی خدا نيز کار بيهوده ای است زيرا در باور های دينی ، خداست که بندگانش را به هرگونه که بخواهد می سازد و بدی و نيکی را در نهاد آنان می کارد. ( از ميان ده ها آيه بظور نمونه آيه 129 سوره عمران و آيه 88 سوره زنان مبين تاييد بيان رازی ميتواند باشد. م ) هم چنين خرد نمی پذيرد که خدای دادگر به يکی از آفريدگانش مهر بورزد و او را به پايگاه پيامبری برکشد. اگر بپذيريم که برانگيختن پيامبران از سوی خداست ، ناگزير بايد در مهربانی و دوستی او به بندگانش نيز دو دل گرديم. بدينگونه ( پيامبری ) نه تنها باپيشينه ی فروز های خدايی چون دادگری و مهربانی ناسازگار است که خود ميوه دشمنی و کينه توزی با آفريدگان خداست. زيرا پيامبران هر يک دين و باور داشت و ايمان ويژه ای را بنياد می گذارد و پيروان دين ها و باور داشت ها با يکديگر به نبرد و ستيز می پردازند ، زيرا هيچ يک دين ديگری را باور ندارد. » 48

عنقای بلند پرواز درستی پيش بينی ها و نظريات حضرت زکريای رازی را امروز در نهصد سال بعد از او نيز ميتوان به واقعيت مشاهده نمود که چگونه تقابل اديان و مذاهب از يک سو و دين بحيث کل در مقابله با عقل و آزادی و عدالت و ترقی و تمدن ازسوی ديگردنيا را درخاک و خون کشانيده است و آرامش و زندگی را ازمردم گرفته است. بطور نمونه افغانستان ، ايران ، پاکستان ، تاجکستان ، عراق ، هندوستان وهمه کشورهای آسيا و افريقا و اروپا و امريکا ، مسلمان ، کافر ، شيعه ، عيسوی ، يهود ، وهابی ، بهايی ، اسماعيليه و احزاب اينها که به صدها می رسد ، و همه در جنگ اند، همه می کشند ، ويران می کنند و می سوزانند ، که نسل امروز همه شاهد اند. بناء حضرت زکريای رازی به ماهيت اين همه ناراوايی ها و پلشتی ها علما پی برده و سير اين حوادث خونين و مردم گزايی ( انسان آزاری ) را چه در مقطع زمانی که خود می زيسته و قبل از آن را در تواريخ مطالعه کرده بوده است. که سرانجام  به نتيجه يی ميرسد که مضمون آن نفی ترفند هاست.

مساله رد نبوت از سوی حضرت رازی را داکتر ذبيح الله صفا هم در تاريخ ادبيات درآورده می نويسد : ( رازی راجع به نبوت می گفت چون خداوند عادل است همهً بندگان خويش را مساوی خلق کرده و هيچکس را بر ديگری برتری نداده است و حکمت بالغهً او برای رهنمايی خلق  همه را بمنافع و مضار خود آشنا کند دراين باب به ميان جی حاجت ندارد و حنی اعتدال او  اقتضا نمی کند که ازاين طريق ايجاد تفرقه ميان خلق نمايد و پيروان هر پيامبری را با ديگران به جنگ و ستيز وادار سازد و معجزات و مدعيان نبوت را نيز خدعه و نيرنگ ميدانست. » 49

يکی ديگر از اصول تعليمات اخلاق حضرت رازی که ناشی از جهان بينی مادی و مترقی او به شمار می آيد ، تاکيد بر ( لذت دايم ) است ، دراين رابطه پژوهشی است از علی ميرفطروس که می نويسد : « تعليمات اخلاقی رازی از تفکر مادی و مترقی او ناشی می شود ، اينکه شريعتمداران و ايديا ليست ها کوشش کرده اند تا تعليمات رازی را ضد اخلاق و لذت جويی محض جلوه گر سازند ، صحيح نيست. او در کتاب ( سيرت الفلسفيه) اگر چه بر ( لذت دايم ) تاکيد می کند ، اما بايد دانست که اين اصول اخلاقی در برابر آيين اخلاقی عرفا و الهيون که ( لذت های طبيعی را حقير ميداشتند و برای رسيدن به ( لذت مطلق ) از نياز ها و نعمت های طبيعی ( پرهيز ) ميکردند)) قدعلم می کند.

رازی تاکيد می کند (( .. ليکن اختيار اين سيرت ، مستلزم آن نيست که انسان شيوه مرتاضين هند و يا روش ( نصاری ) را در رهبانيت و انزوا در صومعه ها و يا طريقهً جمعی از مسلمين را در اعتکاف ( ماندن ) مساجد و ترک مکاسب و اقتصاد ( کوتاهی ) در خوردن و پوشيدن ، پيشهً خود کند و از لذت فعلی ( اين جهان ) چشم بپوشد. بلکه بايد بديدهً عقل در لذايذ ببينند و آنهآيی را پيشه کند که عواقبی وخيم و دردناک نداشته باشد.

بناء ، اين اخلاق رازی مترقی تر از علم اخلاق ( اپيکور) است زيرا اخلاق اپيکور برخلاف اخلاق رازی ، انسان را به مبارزه برای تامين خوشبختی برنمی انگيزد ، اخلاق اپيکور اخلاق ( تأمل ) است نه (تحرک )) 50

تعليمات اخلاق رازی عين تعليمات اخلاقی مزدک که او را (پيغمبر دنيا ساز و مبلغ شادی ) می نامند ، می باشد. امير حسين خنجی  نويسندهً ايرانی يکی از اصول اخلاقی  ( مزدک پيغمبر دنيا ساز و مبلغ شادی ) را چنين می نويسد :  « هدف غايی حيات بشری در تفکر مزدک هم سعادت اين جهانی بود و هم سعادت اخروی بود که وسايلش را انسان می توانست دراين جهان فراهم سازد. برخلاف مانی که می پنداشت با زهد و دنياستيزی و دوری از لذت های مادی و مهار زدن بر نياز های جنسی و سختی کشی و محروميت چشی ميتوان به خدا رسيد. در تفکر مزدک برآوردن اميال انسانی نفسانی و شاد زيستن و از نعمت ها بهره مند شدن وسيله پيمودن طريق کمال روحی تلقی می شد.

با مطالعهً همين مقدار از مسايلی که در متون سنتی ( کلاسيک ) راجع به عقايد مزدک مورد گفتگو قرار گرفته ، ما متوجه می شويم که او عقيده داشت که فقر و محروميت انسان را به فساد می کشاند وبرآوردن نياز های فطری سبب اصلاح او می گردد ، لذا بايد وسايل انگيخته شود تا همهً مردم بتوانند نياز های فطری شان را برآورده سازند ، و در عين حال بايد مانع زياد روی آزمندان شد تا زن و مال را در انحصار خود شان در نياورند و ديگران را در فقر و محروميت نگاه ندارند.» 51

با توجه به تعليمات اخلاقی رازی که در بالا از آن ذکر بعمل آمد و تفکرات مزدک گفته می توانيم که هر دو رادمرد خرد در يک حرکت همکيشانه ، همسوی و موازی بسوی تامين يک آرمان با تفاوت های زمانی ، مسير پيموده اند و هر دو از يک پنجره به نور خرد نوريان گرديده بودند. پنجره يی که حضرت زرتشت بروی انسانها گشود. چنانکه می دانيم خرد زرتشتی نيز : « با رهبانيت و ترک دنيا ، ازدواج نکردن و رياضت ، مخالف است. آرمان زندگی شادی و خوشبختی است که با کوشش در اين جهان با رسايی مينوی ( کمال معنوی ) ، از راه سازندگی و دهشمندی بدست می آيد. برای شادی بايد کوشيد تا برابر به قانون اشا ، بين تن و  روان از يک سو و بين فرد و اجتماع از سوی ديگر هم آهنگی به وجود آورد.» 52

باور های فلسفی و اخلاقی رازی با وجود آنکه تقريبا بسياری از آثار گرانسنگ اين بزرگ مرد همه زمان ها را متشرعين و خشک انديشان مذهبی در اتکا به جهل و جفا از بين برده اند باآنهم در آثار انديشمندان و فيلسوفان شرق و غرب تاثير آنرا ميتوان مشاهده نمود. گفته شده که در سده 13 ميلادی اولين دانشمند غربی که از آثار ترجمه شده ، زکريای رازی استفاده برده ( آلبرت لی گرانت ) آلمانی است. آلبرت را درآن دوره به نسبت مقام بلندش آلبرت بزرگ می گفتند و او به ارسطوی قرون وسطی مشهور است.» 53

برعلاوه بسياری از اجزای تعليمات اخلاقی و فلسفی حضرت زکريای رازی را در فلسفه و اصول اخلاق اسپينوزا فيلسوف نامی قرن 16 اروپا در يابيم. با حفظ اين نکته که اسپينوزا برخلاف زکريای رازی که از اصحاب هيولی  می باشد ، او در « زمره اصحاب تسميه ذکر گرديده است .... اما فلسفهً اش کاملا استدلالی است و هيچ امری را ( مانند زکريای رازی ) جز تعقل در تاسيس فلسفه مدخليت نداده است ، هرچند او هم اعلی مرتبهً علم را وجدان و شهود ميداند اما وجدان و شهود او مانند پاسکال و عرفا ، کار دل نيست و فقط ناشی از عقل است بعبارت ديگر حکمتش اشراق و روشش روش مشايی است.» 54

مثلا در مورد نعمات زندگی و استفاده از لذايز زندگی حضرت رازی می فرمايد: « اختيار اين سيرت مستتلزم اين نيست که مردم شيوهً مرتاضان هند را در سوختن جسم و افگندن بر آهن تفته و ياسيرهً مانويت را در ترک جماع و گرسنگی و تشنگی و پليد نگهداشتن خود ، و يا روش نصار را دررهبانيت و انزاوايی در صوامع و يا طريقهً جمعی از مسلمين را در اعتکاف در مساجد و ترک مکاسب و اقتصار برکم خوراکی و درشت پوشاکی اختيار کنند و از لذات فعلی چشم بپوشند بلکه بايد به ديدهً عقل در لذايذ بنگرد و از آنها در حد اعتدال بهره بگيرد .» 55

در همين مضمون از اسپينوزا می خوانيم که  می گويد : « از خود گذشتن و زندگی خويش را باطل کردن و ترک دنيا گفتن فضيلت نيست ، فضيلت عمل کردن به مقتضای طبع و پافشاری در ابقای وجود خويش است و چون اندوه و منافی اين منظور و شادی مساعد آنست بايد هميشه شادمان بود از تمتعات نبايد خود را محروم کرد ، در حد اعتدال بايد خورد و نوشيد و بوی خوش بايد بوييد ، زيبايی و صفا بايد ديد ، آهنگ های موزون را بايد شنيد ، تفريح بايد کرد حتی از زينت و آرايش هم نبايد پرهيز داشت و اگر دراين امور افراط نکنند و حد معمول دارند که از توانايی وجود انسان نکاهد بلکه بيافزايد رسيدن به کمال را ياری می کند خصوصا اگر در لذايذی که در بدن موضع خاص دارد اسرار نورزد و بيشتر به تمتعاتی بگرايند که کليه طبع را خوش می کند و فرح  و انبساط می آورد. » 56

در يک دهه و چند سالی بعد از رازی می بينيم که سيرت ارايه شده او در کارگاه انديشه خرد گرايانه استاد ابومنصور محمد بن احمد دقيقی بلخی فحول الشعرا دوره سامانيان بگونه ی فشرده در يک چار پاره شعری بيان ميگردد:

دقيقی چـار خصلت برگزيدست        بگيتی از همــــــه خوبی و زشتی

لبت ياقـــوت رنگ و نالهً چنگ       می خون رنگ و کيش زردهشتی

با گزينش اين چار خصلت که حضرت دقيقی در پی آن شد تا سرايش شاهنامه درخت گشن خرد را  که بوسيله تبرداران عرب خشکانده شده بود باغبانی نموده که نسل ها را به باغستان های سبز خرد فرا بخواند تا چشم های شان به نور آفتاب خرد روشن گردد زيرا کيش زرتشتی نه دين تعبدی بلکه آئين پيوستن به خرد است.

حضرت زکريای رازی ستايشگر عقل و خرد است. و از آن پنج قديم که برآن باور دارد ، دوی آنرا حی و فاعل می داند. که اين دو خالق و نفس کلی می باشد. رازی در پويه هستی بدين باور است که : « خالق تام الحکمت و عقل تمام و محض است و سهو و غفلت براو راه نمی يابد.» 57

اين مساله يعنی مبرا بودن واجب الوجود از سهو و خطا در ذات خويش بنياد تفکرات مذهبيون را لرزاند ، زيرا اين اصل ادعای پيشوايی و امامت را نفی می کند . زيرا اديان و مذاهب که هر کدام احکام و شرايع خويش را نزولی ميدانند و به مبدأ واحد هم مشترکا اشاره دارند ، در عين حال در تخالف و تضاد و ستيز هستند و احکام و شرايع آنها متضاد همديگر است و هر کدام چنانکه حضرت رازی تصريح داشته خود را برحق می شمارند ، که اين تضاد و تقابل اديان و مذاهب ، خود ناقض يک واحد مرکزی عقل می گردد ، زيرا عقل کامل و عقل کل نمی تواند مرتکب سهو و خطا شود ، خداوند همانگونه که زکريای رازی به وجود پاک و منزه او باور دارد از هر گونه سهو و خطای بری هست. ارايه ی شناخت خداوند برپايه عقل و خرد است که بوريا بافان مذهب را وادار به مخالفت با عقل و خرد می نمايد و فلسفه و علم را کفر می شمارند ، تا اصل پيشوايی و امامت را حفظ نموده باشند و مردم را در تعبد و بردگی برون از حوزه خرد و آزادی نگهدارند.

به قول معروف : «عالمان دين همواره در هر دينی که بوده اند جدال منطقی در امر دين را تحريم کرده  و از مردم می خواستند که هر چه رهبران دينی می گويند ، تعبدأ ( برده وار ) گردن نهند و در امر دين چون و چرا نکنند و با مجادلات کلامی شان دينداران را نسبت به دين خدايی به شک و ترديد نيندازند ، برای آن بوده که مردم به اين نکات منفی پی نبرند و از ارزش های دين روگردان نشوند.» و ازينرو با خرد و عقل دشمنی می ورزند بطوريکه گفته آمد ، ابن تيميه ، در العقيدت الحمويت الکبری نوشت : مومن پاک دين نبايد در برابر خرد سرفرود آورد.

درحاليکه خردمندان مانند زکريای رازی به اين ايمان داشتند ، که خداوند را جز از راه خرد نمی توان شناخت و معتقد بودند که خرد ، خود پرتوی از نور اوست چنانکه حضرت رازی می فرمايند : « حيات ( انسان ) از او چون نور از خورشيد فيضان می کند. ( و در مورد نفس کلی حضرت رازی می گويد ) : از نفس کلی نيز حيات مانند نور پراگنده می شود و او بنا به خواست صانع بهيولی تعلق جست و براثر اين تعلق بصورتهای گوناگون با او ترکيب شد و از اين انواع تراکيب سموات و عناصر و اجسام حيوانات بوجه اکمل پديد آمدند. سپس خالق برنفس افاضه ، عقل کرد و عقل را از جوهر الهيت خود سوی مردم عالم فرستاد تا نفس را درهيکل آدمی از خواب گران برانگيزد و بدو بنمايد که اين عالم جای او نيست و تا در عالم هيولانی است رهايی از آلام متصور نمی باشد و چون نفس از اين حقيقت آگهی يافت و دانست که در عالم خاص خويش یعنی عالم علوی براحت باز رسد بدان مشتاق و از جهان برحذر خواهد شد و بعد از مفارقت سوی آن جهان عروج خواهد کرد و ابداآلباد در آن باقی خواهد ماند. اما نفس بدين مقام نرسد مگر از طريق فلسفه و هر کس فلسفه بياموزد و عالم خويش را بشناسد و کم آزار باشد و دانش آموزد از اين شدت رهايی يابد و ديگر نفوس درين عالم چندان باقی می مانند تا هر نفی در هيکل مردی فلسفی سمت تهذيب يابد و قصد عالم خويش کند و چون  تمام نفوس بشر بدين مرحله رسيدند و همه به نفس کلی باز شدند عالم امکان راه نيستی گيرد و هيولی از بند صورت گشاده شود و بدان حال باز گردد که در روز ازل بوده است.» 58

وبدينگونه چنانکه گفته شد حضرت رازی انفعال هيولی اولی از خالق و نفس کلی که حی و فاعل اند و موقعيت زمان و مکان را نه  حی و نی فاعل و نه منفعل اند ، به اثبات رسانيده و درک اين موضوع را متکی بر عقل و خرد که از آن به عنوان فلسفه نام  می برد مربوط می داند. ابن رشد ( ابوالوليد محمد بن احمد بن رشد ) که مانند حضرت رازی طبيب و فيلسوف بود در قرن پنجم هجری بود  در تاييد عقيده رازی می گويد : « دين فيلسوف و متفکر ، دين عقل و برهان است که بوسيلهً آن ميتوان به مدارج عالی رسيد و سرانجام در زندگی و ازليت عقل فعال شرکت جست ، ابن رشد هم مانند رازی با فقهای قشری موافق نبود. همانطوريکه آنان نيز دشمن بی امان او بودند.»59

اين نکته قابل ياد آوری است که در باب فضيلت نفس و فضيلت جسم بين حضرت رازی و حضرت ابوالحسن شهيد بلخی مناظراتی بوده است که عقيده شهيد بلخی در کتاب صوان الحکمت ابوسليمان منطقی بوده که از آن اختصاری بدست است و آن اختصار را داکتر ذبيح الله صفا به نقل از رساله ً فلسفيت لابی بکر محمد بن زکريای رازی گردآورنده ( پول کراوس ) در تاريخ ادبيات در ايران نقل نموده است. و هم بنابر منابع تحقيقی ، حضرت رازی نيز بر رد نظريات شهيد بلخی کتبی نوشته است.

شهيد بلخی تاکيد بر لذت نفس دارد در حاليکه به عقيده حضرت رازی : « لذت امری وجودی نيست و عبارت است از بازگشت به حالت طبيعی بعد از خروج از آن و يا رهايی از الم. رازی معتقد است که بايد از لذات جسمانی بيش از آنکه حاجت جسم بدان هاست چشم ببوشيم و بايد هم خود را مصروف تشبه بخداوند از طريق علم و عدل کنيم . » 60

 به نظر رازی کمال مطلوب که در پی آن رهسپاريم ، تحصيل لذت جسمانی نيست  بلکه طلب علم به کار داشتن عدل است ... خواهش نفس سرکش و طبع حريص ما را به بدنبال لذات آنی می کشد ، ليکن عدل ، برخلاف ما را از طی اين طريق نهی می کند و به اموری شريفتر می خواند.» 61

عدل در لذت زندگی همان انديشه حضرت زرتشت بوده که بعد بوسيله مزدک اين انديشه زير شعار عدم انحصار لذايذ از سوی زورمندان و حريصان شمشير بدست ، و همه خوبی های لذايذ برای همه و مال همه مطرح گرديد. که تنها در مورد زن به مثابه بهترين لذت و زيباترين نعمت خداوندی که اربابان حريص که برای بدست آوردن و انحصار آن هزاران ترفند مذهبی ساخته بودند ، به خروش آمدند و مدعی شدند که مزدک زن را هم اشتراکی می خواهد. در حاليکه مزدک بزرگ می گفت نبايد اولا زن را کنيز شمرد و ثانيا در تصرف آن بی عدالتی نمود که يکی صاحب دهها و صدها و هزارها کنيز باشد و ديگری نتواند به يک زن دسترسی پيدا نمايد. بجای غضب جابرانه ای اين موجود انسانی و لذت آفرين بايد به آنها اختيار و آزادی داد تا هر کدام مرد زندگی خود را داشته باشد و هر مردی صاحب زن گردد. اما اين مرد شريف در تقابل با اديان قرار داشت. به همين لحاظ است که حضرت زکريای رازی روی عدل تاکيد می ورزد و عدل را زمانی ممکن می شمارد که خرد به سراغ انسان آيد و ارشادات پيشوايان و امامان را خلاف عدل و عقل می شمارد. تاکيدی که « ابوالعلای معری فيلسوف و شاعر نابينای عرب يک قرن و نيم پس از رازی در اشعار خود اشاره می کند که : « عقل بهترين پيشوا است و با وجود اين ، نيازی به امام نيست و می گويد احکام مختلف پيغمبران موجب بروزعداوت های فراوان شده است.» 62

بايد اعتراف نمود که کاوش و دريافت ژرفای بينش فلسفی رازی و نمايش و بيان آن بگونه سزاوار از حد و صلاحيت اين قلم نيست بل کاری فيلسوفان وپژوهشگران مسايل فلسفی است.

حضرت رازی پانزده سال شب و روز را صرف تاليف جامع کبير ( همان حاوی ) نموده است. « ابن نديم در الفهرست در شرح حال رازی از قول يکی از مشايخ ری می نويسد : « مردی است کريم و نيکوکار ، نسبت به مردم و به فقيران و بيماران به اندازهً مهربان و با رأ فت است ، که مقرری کلانی برايشان برقرار داشته و به پرستاری و عيادت آنان می رود. و باز می گردد ، هيچ وقت از کتاب و نسخه برداری ، رازی جدايی نداشت ، کمتر وقتی بود که بروی درآيم و وی را مشغول باستنساح يا مسوده ويا پاکنويسی نبينم.» رازی عاشق بی قرار دانش بود چناکه در سرگذشت او می نويسند : از فرط علم دوستی چراغ خود را بروی ديوار می نهاد و کتاب خود را بروی آن ديوار تکيه می داد و به خواندن می پرداخت تا اگر خواب او را درربايد ، کتاب از دستش بيفتد ، او بيدار شود و به مطالعه خود ادامه دهد... » 63

داکتر مهدی محقق در کتاب فيلسوف ری از رسالات او در دو صفحه و نيم نام می برد. » 64

حضرت زکريای رازی وقتی در رد ( ابوبکر حسين تمار ) که کتاب الطب الروحانی را به نقد و نفض ميگيرد. حضرت رازی به پاسخ او کتاب ( فی نفض الطلب الروحانی علی بن التمار ) را می نويسد. که فصل نخست کتاب را در فضيلت و ستايش عقل و خرد اختصاص می دهد ، کاريکه چند سال بعد حضرت فردوسی بزرگ وقتی می خواهد قرآن عجم يعنی شاهنامه را بعد از شهادت دقيقی خردمند ادامه داده و به انجام برساند ، آغاز را مانند رازی با ستايش خرد قرار ميدهد. وقتی ستايش خرد را از سوی رازی و بعد در شاهنامه به بازخوانی می گرفتم بياد آن ( سرود کهن جاميکايی ) افتادم که چه سوگمندانه گفته بود :

« دو درخت تناور در دو کرانهً رود

دست نيايش برآسمان بلند کرده اند

هردو از يک رود بار آب می نوشند

مرغان مهاجر گاهی برشاخه يی اين و گاهی برشاخه يی  از آن می نشينند.

ريشه های آنها درژرفای رود در آغوش هم فرورفته اند

اما خدايا!

چرا آنها روياروی با هم سخن نمی زنند؟ » 65

پس از خواندن سرود با خويش گفتم :

ای خردمند شاعر جاميکايی ! مخاطبت در سرزمين من می تواند ، پور سينا ، ابونصر فارابی ، شهيد بلخی  ، ناصر خسرو يمگانی و فخر رازی باشد. اما زکريای رازی و فردوسی برابر هم از سکوی خرد سخن گفته اند.

برای اينکه همگونی بينش اين دو ستاوند نشين خرد و هم روزگار را به يقين گفته باشيم نخست ستايش خرد را از حضرت زکريا رازی به اختصار به خوانش می گيريم که آنحضرت خرد را در فصل اول کتاب فی افض الطب الروحانی علی بن التمار چنين به ستايش می گيرد. « آفريدگاری که نامش بزرگ باد ، خرد را از آن به ما ارزانی داشت که به مددش بتوانيم در اين دنيا و آن ديگر ، از همه بهره هآيی که وصول حصولش در طبع چون مايی و ديعت نهاده شده است بهرمند گرديم. خرد بزرگترين مواهب خدا برماست و هيچ چيزی نيست که در سود رسانی و بهره بخشی برآن سرآيد. با خرد برچارپايان برتری يافته ايم... باخرد بدانچه ما را برتر می سازد و زندگانی ما را شيرين و گوارا می کند ، دست می يابيم و بر خواست و آرزوی خود می رسيم ، به وساطت خرد است که ساختن و بکار بردن کشتی ها را دريافته ايم. چنانکه برسرزمين های دورمانده ای که بوسيله دريا ها از يکديگر جدا شده اند واصل گشته ايم. پزشکی با همه سودهايی که برای تن دارد و تمام فنون ديگر که برای ما فايده می رساند ، در پرتوی خرد ما را حال آمده است. با خرد به امور غامض و چيز های که از ما ، نهان و پوشيده بود پی می برده ايم. به شکل زمين و آسمان ، عظمت خورشيد و ماه و ديگر اختران و ابعاد جنبشهای آنان دانسته ايم... بروی همين خرد چيزی است که بی آن وضع ما همانا وضع چار پايآن و کودکان و ديوانگان خواهد بود ، خرد است که به وسيله آن افعال عقلی خود را پيش از آنکه بر حواس آشکار شوند تصور می کنيم و ازاين رهگذر آنان را چنان در می يابيم که گويی احساس شان کرده ايم ، سپس اين صورت ها را در افعال حسی خود نمايان می کنيم و مطابقت آنها را با آنچه پيشتر تخيل و صورتگری کرده بوديم پديدار می سازيم.

چون خرد را چنين ارج و پايه و مايه و شکوهی است سزواراست که مقامش را به پستی نکشانيم ، از پايگاهش فرود نياوريم ، و آنرا که فرمان رواست ، فرمان بر نگردانيم ، سرور را بنده و فردست را فرودست نسازيم بلکه همواره به آن تکيه زنيم ، کار های خود را موافق آن تدبير کنيم ... هيچگاه نبايد هوی را بر آن چيرگی دهيم... بايد هوی و هوس را رياضت دهيم ... و مجبور ووادارش کنيم که از امر و نهی خرد فرمان برد اگر چنين کنيم مقام و ارزش خرد برما هويدا می شود و با تمام روشانايی خود ما را نوريان می کند.»66

جاييکه حضرت رازی خرد را فرمانروا می ستايد و گويد نبايد آنرا فرمانبر سازيم ، توجه به اين امر است که مذهبيون و متشرعين در طول تاريخ سعی نموده اند که از خرد و عقل بپرهيزند و دين را بر عقل و خرد حاکم بگردانند. چنانکه قبلا هم گفته شد ، ابن تيميه در العقيده الحمويت الکبری ذکر کرده : مومن پاک دين نبايد در برابر ( خرد ) سر فرود آورد.» 67

ويا امام ابومنصور ماترديدی که از کبار ائمهً حنيفيه ماورالنهر بود که موسس مذهب ماتريدی که شاخه از مذهب اشعری به شمار می رود ، تمام توجه خود را بر رد عقل و خرد معطوف نموده بود وسعی کرد تا عقل را محکوم شرع در باور مردم درجا بزند. ماتريدی « ... که قسمت بزرگ از کتاب خود را اختصاص به اثبات نبوت و رد منکران آن داده است می گويد ، منکران نبوت سه گروه اند : گروهی که صانع را منکران اند ، و گروهی که به صانع مقرند ولی امر و نهی او را انکاری کنند و گروه سوم که به صانع و امر و نهی او اقرار دارند ولی می پندارند ، عقل ، آدمی را از پيغمبر ، بی نياز می سازد. ( که اينجا هدف زکريای رازی و ديگر خردمندان آن روزگار می باشد.م )

او پس از رد دو گروه اول به رد گروه سوم می پردازد و به تفصيل موارد را که مخالفان او به رهنمايی عقل نسبت می دهند ذکر و به اشارت و تعليم رسول مستند ميدارد ، از جمله تدبير امور کشاورزی ، انواع حرفه ها ، حفظ از گرما و سرما... او سپس گويد همه آنچه که ياد شد اززبانها و نام ها و حرفه ها و طب و صناعات و راههای بلاد و پرورش چارپايان و چگونگی بکاربردن آنها ، دليل آشکار است براين که اصول اين امور ، وابسته به تعليم و اشارات است نه به استخراج عقول اين امر اختصاص به مذهب اسلام ندارد بلکه در مذاهب ديگر نيز عقول محکوم شرع شناخته شده ...» 68

اما برخلاف خرد ستيزان فرود انديش ، عقابان فراز آشيان در بلندای ستيغ خرد و هم روزگار و هم ناروزگار با حضرت زکريای رازی موافق انديشه های او ( رازی ) بودند ، چنانکه از فردوسی بزرگ اشاره کرديم اکنون می خوانيم از او که قرآن عجم را با نام خدای خرد وستايش خرد می آغازد چنان رازی ــ چنين :

 

کنون ای خردمـــــــــــند وصف خرد                   بدين جايــــــــگه گفتن اندر خورد

کـــــــــــنون تا چه داری بيار از خرد                  که گـــــــوش نيوشنده زوبرخورد

خردبهتر ازهرچه ايزد بــــــــــــــــداد                  ستايش کـــــــــرد را به از راه داد

خرد رهنمای و خرد دلـــــــــــگشای                    خرد دست گيرد بهــــر دو سرای

او شادمــــــــــــانی و زويت غميست                    وزويت فزونی و زويت کميســت

خرد تيره و مرد روشـــــــــــن روان                    نباشد همی شادمان يــــــک زمان

چه گفت آن خردمند مرد خـــــــــــرد                    که دانا ز گفتار او برخـــــــــورد

کسی کو خرد ندارد ز پـــــــــــــــيش                    دلش گردد از کردهً خويش ريش

هشيوار ديوانه خـــــــــــــــواند و را                     همـــــــان خويش بيگانه داند ورا

ازويی بهر دو ســـــــــــرای ارجمند                     گسسته خـــــــــــرد پای دارد ببند

خرد چشم جانست چـــــــــون بنگری                    توبی چشم شادن  جهـــان نسپری

نخســـــــــــت آفرينش خرد را شناس                    نگهبان جان است و آن سه سپاس

سه پاس تو چشم است وگوش و زبان                   کزين سه رسد نيک و بد بی گمان

خرد و جـــــــــــــان را که يارد ستود                   و گر مـــــــن ستايم که يارد شنود

حکيما چو کس نيست گفتن چــه سود                    ازين پس نگو نافرينش چه بـــود

تويی کردهً کردگــــــــــــــــار جهان                      ببينی همی آشکار و نهــــــــــان

بگـــــــــــــــفتار دانندگان راه جوی                      بگيتی بپوی و به هرکس بگوی

زهردانشی چــــــــون سخن بشنوی                      از آمــــوختن يک زمان نغنوی

چـــــــــــــو ديدار يابی بشاخ سخن                       بـــــــــــدانی که دانش نيايد ببن

 

ملاحظه می شود که هر دو صدر نشين ستاينده ی خرد را مفاهيم و مقولات و برداشت ها چنان همگونی و هم پيمانگی است ، که بدون شک گويی شراب زندگی بخش خرد را يکی از جام بلورين نثر در کام تشنگان چون آب حيات می ريزد و ديگری از ساغر زمرد سايی نظم. برای تصديق اين قول از کل به يک جز اکتفا می نمايم بدينگونه که حضرت راضی می گويد : آفريدگار که نامش بزرگ باد. خرد را از آن به ما ارزانی داشت که به مددش در اين دنيا و ديگر ... از همه بهره های آن بهره مند گرديم. و در همين معنی حضرت فردوسی ميگويد :

خرد راهنمای و خرد دلگشای

خرد دست گيرد بهر دو سرای

 

 و بدين گونه همگونی بينش هر دو فرزانگان را يکسان در می يآبيم که هر دو به يک روش استدلال دارند. که اين خود نمود از تاثير مقدم بر موجز از يک سو و از طرف ديگر پرواز عقابان با عقابان و زاغان با زاغان را در مسير تاريخ نشان ميدهد.

حضرت رازی بگونهً که همه محققين اعتراف دارند بسيار ترين کتب ورسايل و نوشته ها را دارا بوده است. و هرگز جز تحقيق و نوشتن و مداوای مردمان به فکر بدست آوردن آفتابه لگن زرين و يافتن کنيز تن سيمين به بهای بوسيدن پاب اميرالمومنين نبوده است. بطوريکه خود در کتاب ( سيرت فلسفی ) خويش در شرح حال خود می نويسد : «  هيچگاه به عنوان مرد لشکری يا عاملی کشوری به خدمتی سلطانی نه پيوسته ام و اگر در صحبت او بوده ام از وظيفه طبابت و منادمت قدم فراتر نگذاشته ، هنگام ناخوشی به پرستاری و اصلاح امر جسمی او مشغول بوده ، و در وقت تندرستی به موانست و مشاورت او ساخته ام و خدا آگاه است که در اين طريقه ، جز صلاح او و رعيت ، قصد ديگری نداشته ام ، در جمع مال دستخوش حرص و آز نبوده و مالی را که به کف آورده ام بيهوده برباد نداده ام  ، با مردم هيچوقت به منازعه و مخاصمه برنخاسته و ستم در حق کسی روا نداشته ام بلکه آنچه از من سرزده خلاف اين بوده ، حتی غالب اوقات از استيفای بسياری از حقوق خود نيز گذشته ام... اما علاقه من به دانش و حرص و اجتهادی را که در اندوختن آن داشته ام ، آنان که معاشر من بوده اند ، ميدانند و ديده اند که چگونه از ايام جوانی تا کنون عمر خود را وقف آن کرده ام. تا آنجا که اگر چنين اتفاقی می افتاد که کتابی را نخوانده و يا دانشمندی را ملاقات نکرده بودم تا از اين کار فراغت نمی يافتم به امر ديگری نمی پرداختم و اگر هم در اين مرحله ضروری عظيم در پيش بود تا آن کتاب را نمی خواندم و از آن دانشمند استفاده نمی بردم از پای نمی نشستم و حوصله و جهد من در طلب دانش تا آن حد بود که دريک فن بخصوص به خط تعويذ ( يعنی خط مقرمط و ريز ) بيش از بيست هزار ورقه چيزی نوشته و 15 سال از عمر خود را شب و روز در تاليف جامع کبير ( همان حاوی ) صرف کرده ام.» 69

از مهمترين کتاب های حضرت رازی ، سيرت الفلسفيه ،نفض الاديان ، مخاريق الانبيا ، الطب روحانی ، القوانين الطبيعيت فی الحکمتت الفلسفيه ، مقالت فی ما بعد الطبيعه و قطاعاتی از کتاب اللذت ، العلم الالهی ، القول فی القدما ، الخمست ، القول فی الهيولی ، القول فی الزمان و المکان ، القول فی النفس والعالم . » 70 می توان نام برد که قسما باقی مانده است اما بيشترين آثار اين خردمند بزرگ جامعه بشری را خردستيزان عرب و متعربه ها از بين برده اند.

بيشترين معارضان زکريای رازی را اهل تشيع و اسماعيليه تشکيل ميداد. زيرا حضرت رازی در کتاب مخاريق الانبيا به رد مساله نبوت پرداخته است و چون با تصنيف مساله نبوت مساله امامت نيز سست می شود ،» 71

اهل تشيع و اسماعيليه  بيشتر از ديگری فرق مذهبی در مقابله با رازی قرار گرفتند از جمله حميدالدين کرمانی مشهور به حجت العراقين که از بزرگان دعات اسماعيليه بود ، و بعد ها هم ناصر خسرو و قباديانی است که تقريبا بيشترين موضوع کتاب زادالمسافرين خويش را در رد نظريات خردگريانه رازی بنابر تمايل که بر فاطميه داشت نوشته است. اما ، با خوانش زاد المسافرين ، جويندگان حقيقت می توانند بسياری از فريضه های علمی رازی را دريابد، زيرا ناصر خسرو برای رد نظريات آن مرد خرد نقل و قول های از کتاب او جمع آوری و ذکر نموده است که همين مسئله ارزش کتاب زادالمسافرين او را بالا برده است.

آنگونه که مصطفی راوندی می نويسد: «  با مرگ رازی حرکت الحادی يعنی دوره رونق و کمال آن خاتمه می يابد.» 72

دراينجا منظور از حرکت الحادی عبارت از بينش های علمی و فلسفی برپايه ای جهان بينی های مادی است. حضرت ابوبکر محمد بن زکريای رازی آنگونه که از قول رسالت البيرونی در ( فی فهرست کتاب محمد زن زکريای الرازی ) می نويسد :  «  (در شهر ری پنج روز گذشته از شعبان 313 ) پدرود حيات می گويد که ( عمرش دراين وقت بتاريخ قمری شصت و دوسال و پنج روز و بتاريخ شمسی شصت سال و دو ماه بود ، اکثری از تاريخ نگاران می نويسند که ( رازی اواخر عمر از کثرت مطالعه و تحرير و تجارب کيمياوی با آبريزی چشم و سپس به کوری دچار شد )» 73

اما محققين و پژوهشگران معاصر علت نابينايی اين مرد سترگ تاريخ بشری را برعلاوه کثرت مطالعه و تحرير ناشی از ستمگری خليفه مسلمين در حق اين راد مرد ميدانند. ابن وراق در کتاب اسلام و مسلمانی می نويسد : « فلسفه سياسی رازی آن بود که اگر افراد انسان از ترور شدن بوسيله قوانين و مقرارت مذهبی  و يا فشار های نابجای ( خلفا ) در امان باشد ، می توانند در يک جامعه امن و آسوده بسر برند.... بنا به باور رازی ، افراد بشر تنها از راه فلسفه و خرد می تواند به زندگی آسوده و مطلوب دست يابند  و نه مذهب.

رازی باور داشت که علم و دانش نسل به نسل پيشرفت بيشتری خواهدد داشت. اگرچه پيروزی های رازی در پيشرفت های علمی ، نقش کار سازی داشت و او در فرگشت های علمی زمان خود  ،از مرز های موجود، با گشاده مغزی  قابل ستايش معتقد بود ه ، روزی فراخواهد آمد ، که مغز های علمی والا تری ، تمام دست آورد های علمی آن زمان را پشت  سر خواهد گذاشت و به پيشرفت های علمی مهمتری دست خواهند يافت. با توجه به آنچه که در بالا نسبت به معتقدات رازی گفته شد ، ترديدی نيست که او در تمام سده های ميانه ، از همه اروپائيان و مسلمانان ، سخت تر به دين و مذهب انتقاد وارد کرد است. بخش مهمی از آثار دين ستيز رازی يا از بين رفته و يا کمتر برای خواندن مردم در دسترس بوده ، با اين وجود با توجه به ماهيت آنها می توان گفت که در زمان رازی ، نرمش پذيری در برابر دين ستيزی و آزاد انديشی های مذهبی بيشتر از ساير دوره ها و مکان ها بوده است.

سرانجام ، رازی اين بزرگ انديشمند همه زمان ها نتوانست از دست خشک انديشان و خليفهً ستمگر زمان ( المقتدر باالله ) جان سالم بدر ببرد. او را بدستور خليفه عباسی دستگير کردند و نزد وی بردند. خليفهً نابخرد و کوته انديش ، دستور داد آنقدر کتابش را برسرش بکوبند تا يا سرش شکسته شود يا کتاب. ماموران خليفه ، آنقدر کتاب اين بزرگ انديش مرد را به سرش کوبيدند تا وی نابينا شد. و پس از آنکه رازی نيروی بينايش را از دست داد  . چشم پزشکی حاضر شد ، چشمان وی را درمان کند. ولی رازی از پذيرش پيشنهاد او خود داری کرد و گفت : من از اين دنيا به اندازه کافی ديده ام و نيازی ندارم که آنرا بيشتر به بينم. رازی پس از مدت کوتاهی از جنايت که خليفه عباسی در باره اش مرتکب شد بود ، جان سپرد.» 74

جنايت خليفه عباسی  در مورد رازی بزرگ پژوهشگر نامی ايران شجاع الدين شفا نيز تاييد نموده می نويسد : « رفتار ی که با دو تن از نوابغ دانش ايران و دنيای اسلامی و تاريخ بشريت ، يعنی زکريای رازی و ابوعلی سينا صورت گرفت نمودار گويايی از تضاد هميشگی دانش و تعصب مذهبی است. زکريای رازی ، اين بزرگترين پزشک تاريخ اسلام ، به روايت برخی از تاريخ نگاران در سنين پيری بر اثر آنکه کتابهای او را بر سرش کوبيدند بينايی خود را از دست داد.» 75

« رازی در باره زندگی پس از مرگ سکوت کرده و مانند اپيکو کوشش می کند ، ترس از مرگ را به وسيله نيروی خرد کاهش بدهد. عقيده رازی درباره مرگ در چکامه ای که او در سن سالخوردگی سروده ، به شرح زير کوتاه شده است : براستی که من بدون اينکه بدانم ـ نابود می شوم.

زمانی که مرگ دستش را روی قلبم می گذارد ،

و در گوشهايم زمزمه می کند که بايد بروم

من  نمی دانم به کجا خواهم رفت

من نمی دانم ، هنگامی که روحم از خانه تباه شده ی گوشتی اش

خارج می شود ، کجا خواهد خفت.» 76

 

روانش شاد باد

 

 و من الخردالتوفيق

 

 

*****************************************

 

منابع و مأخذ

1 ـ تاريخ ادبيات در ايران ، تاليف داکتر ذبيح الله صفا ، ص 204

2 ـ تاريخ اجتماعی ايران ، تاليف مرتضی راوندی ، جلد دهم ، ص 230 ـ 231

3 ـ همانجا ، جلد دوم ، ص 234 ـ 235

4 ـ همانجا جلد دهم ، ص 136

5 ـ همانجا ، ص 165

6 ـ همانجا ، ص 166 ـ 167 ـ 168

7 ـ همانجا ، ص  170 ـ 171

8 ـ همانجا ، ص  330

9 ـ حلاج ، علی ميرفطروس ، ص ، 116 ـ 117

10 ـ تاريخ ادبيات در ايران ، داکتر ذبيح الله صفا ، جلد يکم ، ص  290 ـ 291

11 ـ تاريخ ايران بعد از اسلام ف داکتر حسين زرين کوب ، ص 174 ـ 175

12 ـ حکمت خسروانی ، هاشم رضی ، به نقل از تبليس تاليف ابوالفرج ابن جوزی ترجمه ی علی رضا ذکاوتی قراگرلو ، ص 35 ـ 34

13 ـ حکت خسروانی ، هاشم رضی ، به نقل از کتاب احوال و آثار عين القضات ابوالمعالی عبدالله به محمد بن علی بنالحسن بن علی الميانجی ، تاليف داکتر رحيم فرمبنش ، ص 92

14 ـ همانجا ، به نقل از کتای انسان الکامل عزيز الدين بن محمد نسفی يکی از مشاهير عرفانی قرن هفتم افغانستان که در شهر نخشب از توابع تخارستان ميزيسته و بعدا به بخارا بوده است.

15 ـ همانجا ، ص 130 ، به نقل از کتاب تلبيس از ابوالفرج جوزی

16 ـ تاريخ ادبيات در ايران ، جلد اوول ، ص 105

17 ـ حکمت خسروانی ، ص 719

18 ـ قرآن ، ترجمه بهاالدين خرمشاهی ، آيه 79 سوره النساء

19 ـ مرتضی راوندی ، تاريخ فلسفه ايران ، ص 202

20 ـ همانجا

21 ذبيح الله صفا ، تاريخ ادبيات در ايران ، جبد اول ، ص 25 ـ 22

22 ـ همانجا ، ص 81 ـ 82 ـ 83

23 ـ همانجا ، ص  55 ـ 56 ـ 57 ـ 58

24 ـ همانجا ، ص 289 ، به نقل از الفهرست ابن نديم ، ص  416

25 ـ همانجا ، ص ، 290 ـ 291 ، به نقل از طبقات الامم ، چاپ بيروت ، ص 33

26 ـ علی مير فطروس ، حلاج ، ص 216 و تذکرت اوليا شيخ عطار نيشاپوری ، ص 2

27 ـ  همانجا ، ص  131

28 ـ تاريخ اجتماعی ايران جلد دهم ، تاريخ فلسفه ايران ، ص  291

29 ـ تاريخ ادبيات در ايران ، داکتر ذبيح الله صفا ، جلد اول ، ص  291

30 ـ حکت خسروانی ، هاشم رضی ، ص  67

31 ـ تاريخ اجتماعی ايران ، مرتضی راوندی ، جلد دهم ، ص  188

32 ـ همانجا ، ص  188 ـ 189

33 ـ همانجا ، 155

34 ـ همانجا ، 134

35 ـ همانجا ، 134

36 ـ تاريخ ادبيات در ايران ،جلد اول ، ص  290

37 ـ همانجا ، 135

38 ـ قرآن آيه 3 سوره النساء

39 ـ  پس از هزار و چهارصد سال ف شجاع الدين شفا ، 542  ـ و افغانستان بعد از اسلام ، عبدالحی حبيبی ، ص 617

40 ـ ا ، ی پطروشفسکی ، اسلام در ايران ، ص  244 ـ 225

41 ـ  23 سال رسالت ف علی دشتی ، ص  530

42 ـ مروج الذهب و معادن الجوهر ، ابوالحسن بن حسين مسعودی ، جلد دوم ، ص  530

43 ـ تاريخ ادبيات در ايران ، جلد اول ، ص  286

44 ـ تاريخ اجتماعی ايران ، مرتضی راوندی ف جلد دهم ، ص  136

45 ـ تولد ديگر ، شجاع الدين شفا ، ص 214 ـ 215

46 ـ اسلام و مسلمانی ، ابن وراق ، ص 514 ـ 515

47 ـ تاريخ اجتماعی ايران ، رواندی ، جلد دهم ، ص 137 ـ 138

48 ـ  انديشه های ايرانی ، نوشته ابوالقاسم پرتو

49 ـ تاريخ ادبيات در ايران ، داکتر ذبيح الله صفا ، جلد اول ، ص 292

50 ـ حلاج ، علی مير فطروس ، ص 117

51 ـ تاريخ ايران زمين ، حسين خنجی ، از سايت ايران تاريخ ص 206 ـ 207

52 ـ فلسفه زرتشت ، داکتر فرهنگ مهر ، ص 29

53 ـ سير حکت در اروپا ، جلد اول ، محمدعلی فروغی ، ص 116

54 ـ  جلد دوم ، ص 32 ـ 37

55 ـ  تاريخ اجتماعی ايران ، نرتضی روندی جلد دهم ، ص 134 ـ 135

56 ـ سير حکمت در اروپا ، جلد دوم ، ص 63

57 ـ تاريخ ادبيات درايران ، جلد اول ص  291

58 ـ همانجا ، ص 292

59 ـ تاريخ اجتماعی ايران ، راوندی ، جلد دهم ص 363

60 ـ تاريخ ادبيات در ايران ، داکتر ذبيح الله صفا ، باب دوم فصل سوم ص 193

61 ـ تاريخ اجتماعی ايران ، جلد دهم ، ص 141 ـ 142

62 ـ همانجا ، ص 143

63 ـ همانجا ، ص 141

64 ـ همانجا ، ص 141

65 نبردبان آسمان ، واصف باختری ، ص 91

66  ـ تاريخ اجتتماعی ايران ، راوندی ، جلد دهم ، ص 138

67 ـ تا به 72 همانجا ، صفحات 139 ، 139 ، 141 ، 141 ، 137 ، 65

73 ـ تاريخ ادبيات در ايران ، داکتر ذبيح الله صفا ، جلد اول ، ص 290

74 ـ اسلام و مسلمانی ، ابن وراق ، ص 515 ـ 516

75 ـ تولد ديگر ـ ص 418

76 ـ اسلام و مسلمانی ، ابن وراق ، ص 513                                                                                                                                            

 

 

 


بالا
 
بازگشت