رزاق مامون
در جستجوی آدرس آزادی
آزادی پدیده خاص بشری است . شاخصهای مشهور اوصاف آن در تاریخ ، چه بسا ناهمگون ، متضاد و خیلی حیرت آور است . تا کنون تعریف رضایت انگیزی از آزادی ، درقاموسها و فرهنگ متمدن و بومی انسانها ارائه نشده است . گویا بهترین تعریف آزادی همانا اذعان به مفهوم فرامرزی و فرااندیشه ای آن در تفکر فردی و اجتماعی است . این امر باعث شده است که هر فرد بشر، برشی از ناکرانه پیدای مفهوم آزادی را بر حسب نیاز ، ظرفیت و استعداد ، در ترازوی حواس پنجگانه خویش میزان میکند اما این حس و نیاز هنوز در ترازوی حواس شناخته ناشدهء موجود اما مفقود آدمی معمولا میزان نمیشود و انسان در حالتهای مختلف ، بازیهای مختلفی را با آزادی به راه میاندازد و با خون خود و دیگران ، آیده آلهای خویش را میالاید.
شعور هر انسان معمولی ، اعم از آنانی که در آغوش تمدن کامپیوتری و هم آنهایی که در جنگلهای دور افتاده و بدوی افریقا و استرالیا در بستر دست ناخورده طبیعت محیطی خود زنده گی دارند ، همانند ظرفی است که از مظروف بی پایان مفهوم "آزادی" سهم خویش را دریافت میدارند.
آنانی که سر بر آستان مقدس آزادی نهاده و تحت همین نام میمیرند ، خویشتن را درچه موقعیتی احساس میکنند؟ به طور کلی میتوان گفت ، رنگ آزادی برای همه آنانی که تا کنون در راه آزادی مرده اند و ازین پس نیز میمیرند ، هرگز یکسان نبوده و نخواهد بود . آزادی به عنوان نخستین مذهب عام انسانی ، خصوصی ترین مذهب آحاد انسان نیز بوده است . برای رسیدن به آزادی ناگزیر گذرگاه های دشوار معرفت را باید عبور کرد .
انجام چنین کاری تازه نخستین حرکت به سوی آغاز هستی آگاهانه خواهد بود و گرایش ازلی رسیدن به آن "اکسیراعظم" هنوزهم در مدینه فاضله شعورآدمها مدفون است .پس لمس و تنفس آزادی برای همه هیچگاه یک موهبت یکسان نبوده است .
آنانی که درین راه میمیرند چه کسانی اند ؟ آنها فرزندان خود آگاه و همچنان والدان بی خبری و حماقتهای زنده گی بوده اند . مقدسان و نامقدسان این روند بر چه معیار هایی از هم مشخص میشوند؟ تصور این که یک دکتاتور با وجدان راحت و راضی چهره در نقاب خاک میکشد ، آیا یک جنبه یی از آزادی و خواسته فردی نیست که در ذهن خودش جلوه یی از نعمت آزادی برای خودش را برگزیده و به آن اقتدا کرده است ؟
پس آزادی در چهارچوب حواس هرگز نگنجیده و بعد ازین هم درین کالبدی که اختراع ذهن نارسیده انسان است ، نخواهد گنجید اما همین ذهن روبه کمال سعی میکند در هر دوره و مثلا یک میلیارد سال بعد برای آن که به منظور قربت به ابدیت ، لباس مناسبی به قدو اندام این ناکرانه پیدا بدوزد وقس علیهذا...
علایم آزادی :
وقتی زردشت ، عیسی و محمد هریک در زهدان تفکر زمان خود شکل گرفتند، برداشت آنان از آزادی همان بود که از کوزه کلیت شعورونیاز های اجتماعی میتراوید. درین دوره ها آزادی در برشهای گسترده تری ظاهر گشت و روح جمعی آزادی را حد اقل در جغرافیای معین اجتماعی به نمایش گذاشت . هرچند حلول آزادی به شیوه زردشت ، بودا ، عیسی و محمد غایت یکسانی نداشت و آزادی در قلمرو معین ، سلب آزادی بخشهای دیگری از حیات بشری را در پی داشت ولی نمونه برداری از اصل آزادی در مسیر تاریخ را از همین دوره ها میتوان مشاهده کرد . زمانی هم رسید که در برهوت تاریخ اندیشه بشری ، چنگیز و هیتلر درفش " آزادی" را به رنگ و منظر ویژهء فکری خویش بر فراز سرنوشت ملیونها نفر به هوا بلند کردند. این بود یک نمونهء تفاوت میان دادن و آوردن آزادی برای دیگران و خواستن آزادی برای خود در تاریخ انسان که داستانیست از گذشته و رو به سوی آینده دارد.
در دو نوع زمان متفاوت که بر آنها اشاره رفت ، یک نام "آزادی " و وارسته گی مورد بهره برداری قرار گرفت اما هر حرکت در دوره های معین درواقع صرفا آزادی و خواست بخشی از ساکنان زمین را تمثیل میکرد و تازه این که فرصتی عام برای گشایش دروازه بستهء آزادی فردی پدید نیامد و چه بسا که آزادی های اسارت آور عروس دروغین آزادیهای مسلط و رسمی را آرایش داد و تا زمان حاضر نیز آرایش آن البته با شیوه های دیروز و امروز کماکان ادامه دارد .
اختراع فلسفه ( یا بهتر است گفته شود پناه بردن انسان به نوعی ره گشایی اجتناب ناپذیر ) جاده یی بود به سوی فراخنای رهایی و آرامش که ایستگاه مهم و کلیدی آن "آزادی " است . اما آزادی روند پیچیده ایست که پیوسته چهره عوض میکند و نوسازی میشود و هیچ ایستگاه و خوابگاه مشخصی نمیتواند داشته باشد .این جریان از روح فراانسانی آغاز شده و به نیاز های تازه به تازه زنده گی روزمره ادامه مییابد. آزادی وقتی از اوجنای روح بر زمین ناهموار روابط بشری پاگذاشت ، قانون "تکثر زوجی " بر آن مستولی گشت . فرد فرد آدمی ، از روی حق طبیعی ، خویشتن را جولانگاه و یا خاستگاه مظاهر حقیقی آن پیداشتند . اما وقتی آزادی را برای ایجاد نظم عام به کار گرفتند ، نقض آزادی به میان آمد. چون هر یکی به اندازه نیاز و اندازه قوالب فکری خویش ، سهمی از آزادی برده بودند، رعایت و حفظ سهم آحاد انسانها در مقاطع جدید از آزادی ، تنش و نارضایی آفرید و مرثیه پردازی انسان از همین جا آغاز شد. نیاز ها به آرزو ها بدل شدند و تشنه گی انسان به شکل اصول ذاتی و اجتناب ناپذیر در بستر تاریخ همراه با انسان تکامل کرد و تصور اعدام ، تبعید و گمشده گی آزادی در قلمرو روح تاریخی ملتها به یک اصل مقدس بدل گشت و لشکری از مذاهب به میدان نجات آمدند . مذاهبی که آشکارا قصد دارند به خاطر اثبات قداست خود، اسطوره آزادی را به نفع خود مهار کنند . بیماری واگیر مذهب آفرینی در واقع اعتراض فردیت انسان در برابر انارشیسمی بود که نیروهای برتر اجتماعی برای نجات جمعی آزادی به راه انداخته بودند.
از آن پس "آزادی " لباس رسمیات به تن کرد و به مثابه افزار تقرب به هدف و اهداف به کار گرفته شد . تاریخ به همین راه میرفت و جز این هم راهی نبود . جنگهای ویرانگر و استبداد وحشیانه یی که قرنهاست بر نظام زنده گی حاکم است ، علی الظاهر برای رهایی از منگنه ستم و برده گی ، زیر شعار آزادی صورت عملی به خود میگیرد . این سرنوشت تاریخی ارزشهای آزادی را زندانی کرده است تا آزادی را نجات دهد. جریان غالب ومغلوب هردو فریاد آزادی سر میدهند تا آزادی را نجات دهند!
دیریست که انسان با آزادیهای خودش از طبیعت جدا شده است . راهی به عقب نیست و آزادی که تاکنون از روی نسخه اصلیش معرفی نشده است ، ناگزیز است با روند های مختلف ناشی از رویارویی های اجتماعی و خواسته های جوانب درگیر به سفر خود ادامه دهد . آزادی با دوطرف هرجنگ میانه دارد و دو طرف هر جنگ صاحب "آزادی" اند . نتیجه این است که در جنگها ، آزادی اگر از سویی به وارسته گی و نجات میرسد از جانب دیگر سخت کوبیده میشود . آزادی زخم تمامی جنگهای وقوع یافته و وقوع نیافته را در خود دارد .این است پی آورد ساده و درعین حال پیچیده تقسیم آزادی به طاقت کل نفوس انسان های گذشته ، حال وآینده.
از سوی دیگر بدون آزادی ، زنده گی از پا میافتد . این فتوای بزرگ به معنای ادامه تنش و جنگ است تا آخرین ایستگاه حضور انسان در پهنای هستی . هستی که " آن را نه نهایت نه بدایت پیداست " ازین پس هر آنچه در زنده گی اتفاق میافتد ، برای نجات آزادی است تا هر کس خودش را به قناعت برساند و هرگز قناعتی هم وجود نخواهد داشت . اگر قناعتی هم وجود دارد ، برای همه نیست . مال غالبان و برتران است و مسلما که عمرش کوتاه است و با پایان یافتن عمر این قناعت ، نبردی دیگر در کار است تا اکسیر قناعت دو باره بازآید!
وقتی پای قدرت به میان میاید، داهیه های ماقبل قدرت به نام "آزادی" به زباله دان فراموشی و محکومیت ریخته میشوند. چون شعار گرایی بر مسند انگیزه های اصلی مینشیند، آزادی ازیک طرف در دیدگاه جامعه از حقیقت ذاتی خویش دور میشود و از سوی دیگر نیروی مسلط از آن به حیث افزار سرکوب دشمنان خویش استفاده میکند .درین وضعیت هرچند که غالب و مغلوب سرود آزادی سر میدهند اما جناحی که مقهور حریف میشود ، لزوما یکبار دیگر سعی میکند تا آرمانهای از دست رفته خود را در مبارزه با نوع آزادی پیروز مند ، به رنگ آزادی محکوم شده در بیاورد . بعد از آن به سرعت درنهانگاه های شعور جمعی سنگر میگیرد تا بار دیگر نفس تازه کند و "آزادی " نجات پیدا کند! طی این مدت ، اصحاب قدرت از قانون عادلانه یی سخن میگویند که "آزادی " نام دارد .این نوع آزادی به نحو آشکار در خدمت نیرو های محرکهء پیروزمندان در میاید. آزادی به قاعده یی بدل میشود که در بهترین حالت دست آموز قدرت است تا با زنان خودش حکم اعدام ذاتی خویش را اعلام نماید .آخرالامر آزادی خودش را زخم میزند و معیوب میسازد .
گمشدهء نایافتنی :
آزادی مجموعه یی است مطلق از غریزه و معنا ، جدایی ناپذیر به طوری که فردیت ، زادگاه اصلی آن است . امانتی است مطلق در روح آدمی ، زمانی که در روابط انسانی حلول میکند؛ خصلت نسبی به خود میگیرد.از همین روست که آزادی گاه به شکل موجود( علی الظاهر) و ناموجود (ذات حقیقی ) و گاهی ناییدای پیدا ( ذاتی ) و پیدای ناپیدا ( ظاهر) در روابط آدمی اعلام حضور میکند. حاصل جمع این عملیه اسباب استغنای روح است ؛ در عین حالی که روی خط ارزش آفرینی حرکت میکند ، بالطبع قسمت کردن و توزیع ارزشها در پروسه تکامل شعور جمعی درطول زمان را نیز به عهده میگیرد. آزادی همان آرمانهایی را که در ذهنیت انسان بدوی پروریده بود ، در ازمنهء مختلف و زمان حال با زبان دیگری مطرح میکند .
آزادی وقتی از آغوش غریزه و معنا به سوی پاکسازی و آرمانگرایی تاریخی سیر میکند، عفت اندیشه ، آن رابه فرزندی قبول میکند . درین حالت آزادی میتواند برفراز قله های فتح ناپذیر ارزشهای جاودانه به پرواز پایان ناپذیر خود ادامه دهد . اما وقتی آزادی درجایی مسخ میشود و مفاهیم خود را وارونه میبیند، انتقام خود را از روح آدمی میستاند . این پروسه انتقام گیری میتواند عمر نسلهای متعددی راتباه کند . در جوامعی که پیامبران آزادی را با قیامهای ضد آزادی و منحرف به سخریه میگیرند ، آزادی سعه صدرنشان میدهد و موافق با فرهنگ و یژه خویش زجر سرنوشت را صبورانه به جان میخرد . ذبح آزادی در کارزار آشفته و بی انتظام برداشتها ، فقط چندی تنفس آن را به شماره میاندازد و چاه مذلت نمیتواند آن را درکام خود فرو برد . در یک چنین حالتی ، این انسان است که از زنده گی وتعالی عقب میماند و صد ها امراض مرموز در جامعه شیوع مییابد . آزادی نامیرنده است حتی بر سر دار ، حتی وقتی از روی بی انصافی در مسلخ پنداشتهای گروه های موذی پارچه پارچه میشود ، برای تنفس انسان و ادامه حیات انسان نفس تازه میکند .
آزادی ، "زنده گی رها شده از محرمات و گریخته از قید وبند ممنوعات " هم نیست که اصحاب ذلت از آن بازار ناروایی خود را رونق دهند . آزادی همان است که شگوفه های آرزوهای مجاز ، لطیف و همدردانه انسان بر شاخه های درخت زنده گی باز میشوند . اما جلوه های آزادی مثل تجلی آفاق وانفس بیکران است .آنچه در نظر می آید این است که ماهیت آزادی در زنده گی عملی قاعده کلیی را به دست نمیدهد تا انسانها بتوانند از آن به حیث حرف آخر ونسخه کامل بهره ببرند. هر کسی میتواند ازین شعر نغز رها شده از قید تعهد و التزام های ساخته گی ،سهمی فراخور حال خویش بردارد . هر کس طریق تنفس خویش را از هوای آزادی ایجاد میکند . تنفس هوای آلوده ، عارضهء آزادی نیست ، بلکه تکلیف قیاسهای ذهنی و راه گم کرده گی انسان است .
وقتی آزادی می آید ، ناامنی میمیرد ، دود میشود . حکمت آن هر تهی شده از آرامش را پر میکند. سکوت دردمندانه آزادی علامت بیماری فرهنگ بشری است و درین حالت زبالهء تباهی ، خوراک یومیهء جامعه است .
چون شود اندیشه قومی خراب نا سره گردد به دستش سیم ناب
برادران تنی آزادی ، برادری و برابری است اما در حوزه واقعیت صلیب هایی به نام آزادی در صحرای گمگشته گی انسان بر پا داشته اند تا به حکم دادگاه بدون قاضی پنداشتهای خویش ، آزادی حقیقی را به نفع آزادی شعاری محکوم به مرگ کنند . اما از آن جایی که آزادی مرگ ایستاده و خوابیده ندارد ، روان جامعه ،معذب ، روابط انسانی ، مشکوک ونامطئن و تکامل خیرو زیبایی در انجماد تاریک متوقف میماند.
آوانی که در محیط متلون کلمات ، برای آزادی جان تازه میدهند برای آن است که جان آزادی را بگیرند.گاه اتفاق میافتد که آزادی در هرقدم با یک توطئه مواجه است ؛ به نام آن نارواییها میکنند و دیگران را از تقرب به برکات جاودانی آن مانع میشوند . حرفهای هراس انگیزی درحق آزادی بیان میدارند و جمیع گناهان ناکردهء آدمها را به گردن آزادی میاندازند.آزادی ، در اندیشه ،مجالس ، اجتماعات و حتی در فردیت انسان زیر تازیانه توطئه و لغزش در می آید . دریک چنین احوالی ، آزادی چه واکنشی نشان میدهد؟
آزادی در چنین مواقع ، یک مقدار مواهب خویش را از روان جامعه مضایقه میکندو به طبیعت خود برمیگردد . هر گاهی هم که نگاهش به آدمها میافتد ، از سر بی نیازی لبخند بر لب میاورد. آدمها به آن که بدانند در گرداب لغزشهای خویش در هم میلولند و کیمیای هستی را گم میکنن. نفسهای شان به شماره میافتد ؛ نارضایی ها در گلوگاه ها گره میاندازد و عقده ، فرمانروای غیر مسوول فردیت میگردد.
جنگ نا
اگاهانهء بشر با آزادی ادامه دارد . چون این کاروان را سربازایستادن نیست ، حریفان
بی خبر در درازنای زمان مراکز تفتیش و تحدید فراراهش برپا میکنند . ایدئولوژی ،
فرامین ، شعار ها و هزاران بهانهء دیگر تولید میکنند تا فردیت و قداست آزادی را از
توان بیاندازند. در برخی حالات این چنین تدابیر و استفاده از لوازم پیشگیری یک
مقدار لازمی و اگاهانه پنداشته میشود به تعبیراین که تسلیمی بی قیدو شرط به اصالت
مطلق آزادی احترام به آزادی نیست ، اهانت به آن است .مگر آدمهای مبتلا به تفریط
وافراط هنوز سرگیچهء عادتی خود را از دست نداده اند. آزادی از افراط و تفریط
میگریزد . وقتی میشنود که " لذت بردن از زنده گی بدون اوقات ملال و زنده گی کردن
بدون هیچگونه دشواری وفشار یا تحمل تعهد " را آزادی گویند ؛ مسوولانه و از روی
دلسوزی به آدمها به گریه درمی آید . آزادی صرفا از روزنهء پنج حواس شناخته شده به
حریم مقدس روح داخل نمیشود، بلکه در مراحل کمال یابی و "شدن " پنجره های احساسات
بی شماری را به روی انسان میگشاید که تاکنون برای آنها رویت خود را نشان نداده است
.مجرای این راه ها باید صاف و آماده بذر ارزشهای متعالی باشد در غیر این صورت
اطمینانهای روحی کسوت دروغین به بر میکنند و نازیبایی بر زیبایی حاکم میشود .