پاسخی به داکتر روستار تره کی

 

برگرفته شده از شماره های   656 ، 657 ، 658  و 659 هفته نامه وزين امید چاپ امریکا

 

درجريده کيوان شماره 80 اقای روستارتره کی مضمونی زير عنوان «طالب ونيوطالب، محصول جنگ باارزشهای قبيلوی ملی است» بچاپ رسانده که برفرق آن

 نوشته شده: «ارسالی کميته مطبوعاتی دفاع از (افغان) و(افغانستان) فرانسه» .

نخست، موضوع جالب «کميته مطبوعاتی . . .» است، زيرابار اول است که به چنين عنوانی برمی خوريم، کاش ميدانستيم که اين کميته کَی وبه کجا وبه چه

منظور تشکيل شده ورئيس واعضای آن کيست وچگونه تمويل ميشود؟ آيابه شکل ان جی او فعاليت ميکند ویابه گونه ديگر؟ انتفاعی است یاغيرانتفاعی؟ نامنهاد

است ویا وجود فزيکی دارد؟

ازين که بگذريم، شيوه نگارش مضمون است که بحدی غامض و بغرنج ومعماگونه نوشته شده که کمترخواننده ای چون این نگارنده بيکارخواهد بود که سه سطرآن

 را به خوانش بگيرد. وقتی اين مضمون رابه خوانش گرفتم، فکرکردم نظرات فلاسفه يونان قديم رامطالعه می کنم !! که هرکلمه ولفظ آن محتاج تشريح و تفسير

 وتوضيح است، وهرچه بيشترخواندم وپيشتر رفتم، بار فهم معانی آن دشوارتر وسنگين ترگرديد. آنچه ازاین مضمون برداشت کردم، به شرطی که درست برداشت

 کرده باشم، ازآن نمونه هايی می آورم .

این مضمون باالفاظی زننده وفحش گونه چنين آغازیافته است: «درافغانستان نسبت وجود عوامل نامساعدی که همه به آن آشنا هستيم، سيستم دفاع طبيعی جامعه

ازسه دهه به اينسو ازميان رفته و نهايتاً شرايط خوبی برای تهاجم ارواح خبيثه مساعدشده است. تحريف تاريخ ملی، نفی ارزش های ملی، بی حرمتی به

شخصيتهای تاریخی که نقش محوری درتأمين وحدت ملی داشتند، مظهرحلول ارواح خبيثه دربدنه ناسالم جامعه افغانی است. »

تهاجم ارواح خبيثه يعنی چه ؟ کدام تحريف تاریخ ملی؟ نفی کدام ارزشهای ملی؟ بی حرمتی به کدام شخصيت تاريخی که نقش محوری درتأمين وحدت ملی داشته

 است ؟

اگرمراد از«تهاجم ارواح خبيثه» ظهورتره کی بزرگ نابغه شرق وپیروان اوباشد، خواننده با نويسنده موافق است . اگرمنظور از «نفی ارزشهای ملی» تبديل نام

«افغان» به «افغانستانی» باشد، خواننده بانويسنده موافق نيست. زیراتبديل نام یک کشور در صورتی که به اراده مردم آن صورت گيرد، نفی ارزش ملی نيست

بلکه تقويت ارزش ملی است، بدين معنی که لفظی فراگيرجانشين لفظی محدود ومنحصر ميشود، هرچند اين نگارنده شخصاًباآن موافق نيست، ولی اگراکثریت

بخواهند باید به اراده اکثريت گردن نهاد .

اگر«بی حرمتی به شخصيت های تاريخی»، افشای مظالم اميران جيره خوارانگليس باشد، بازهم خواننده باآن نويسنده موافق نيست. اينکه تاريخ ملی تحريف شده

 باشد، معلوم نيست بروی کدام سند چنين ادعايی شده است، بايد مثالهايی آورده می شد وتوضيح بعمل می آمد .

آقای تره کی درجای ديگرنوشته است:«افغانستان معروض به انارشی است و زيرسیطره تفنگداران به سختی نفس ميکشد. در داخل کشورحکومتی که برفکر و

ذکرکسانی که کمرتخريب هويت ملی رابسته اند، سانسوروضع کند، واحياناً درصورت ضرورت ازآنها قانوناً واصولا بازخواست نمايد، وجودندارد. در بیرون

افغانستان فضای بی بند وبار وفقدان ميکانيسم سئوال وباز خواست سبب ميشودکه احساسات وعصبیت های فروخفته مغایر منافع ملی وعمومی از مجاری مختلف

ازجمله مطبوعات ومديا در درون افغانستان نفوذ کند وهنگامه نفاق وشقاق گرم نگهداشته شود.»

مسأله تخريب هويت ملی که آقای تره کی ورد زبان ساخته است زاده ذهن وافکار وی وشايدعده ای ازموافقان وی باشد. طوری که پيشتر اشاره رفت، آنانيکه

تبديل نام «افغانی» به «افغانستانی»راعنوان کرده اند، نسبت فراگيری کلمه «افغانستانی» آن رامقوی هويت ملی می پندارند نه تخريب آن . واين موضوعی

قابل مناقشه است . گيرم بزعم آقای تره کی چنين نظریا پيشنهاديا استعمال لفظ «افغانستانی» به تخريب هويت ملی تعبيرشود، اين تعبير را بايد به اثبات رساند نه

 اينکه برآن مُهر وتاپه تخريب هويت ملی راکوبيد وآرزوی وجودحکومتی راکردکه برآن سانسور وضع کند. وه که چه نفرت انگيز است کلمه «سانسور» !

سانسور يعنی بردهان مردم قفل زدن، و روح مردم راآزردن . سانسور يعنی ودیعه آزادی را درنهادانسان کشتن، سانسور يعنی عقايد وتفکر مردم را مهارکردن.

آياشايسته وسزاوار است برکسی که درمهد دموکراسی وکانون آزادگی زندگی ميکند وعنوان داکتری را برشانه های خود حمل می کند، وخودهرآنچه ميخواهد

مينويسد وديگران رابه بادفحش ودشنام ميگيرد وبرآنهامهرخيانت می زند، آرزوی حکومتی رادر دل بپروراندکه برعقاید وآراء و نظرات مردم سانسور

وضع کندو«از آنهاقانونا واصولابازخواست نمايد»؟ !

آقای تره کی درجای دیگرنوشته، «چندين سال قبل وقتی يکی ازجرايدافغانی درهجرت فتوای مرگ (برادربزرگ) راصادر کرد، ناظرين اوضاع براین باورشدند

که تلاش حلقه های معين داخلی و خارجی درجهت نفی وحدت وهويت ملی افغانهابه مرحله خطرناکی رسيده است.»

ازخلال گفته های بعدی معلوم ميشودکه مراد از«برادربزرگ» اشاره به قوم شریف پشتون است. تاآنجاکه براین نگارنده معلوم است، کلمه «برادربزرگ» عنوان

 کتابی است که نوشته شده و نویسنده آن ازروی طعن آنرابه «اتحادشوروی» متوفی نسبت داده بودکه اتحادشوروی رابا مقايسه به اقمارشوروی «برادربزرگ»

ناميده بود. خوب، فرق نمی کنداین نسبت ازروی طعن بوده باشد يا ازروی ريشخند یاچيزدیگر، آيامناسب است که آنرادربرابر قوم شریف پشتون بکاربرد؟ وآنهارا

نسبت به سایراقوام شریف مملکت به منزله برادر بزرگ دانست؟ «برادربزرگ» يعنی چه؟ معيار بزرگی چیست؟ بزرگی معنوی مراد است ویابزرگی جسمی ؟

این معيارها حتی درجامعه قبيلوی سالهاقبل ارزش خودرا ازدست داده بود، مثال زنده آن مرگ نابغه شرق، تره کی بزرگ که نسبت برادر بزرگ راداشت توسط

حفيظ الله امين است !

آقای تره کی درجای ديگرمينويسد:«نام (بابا) ازکنارنام با عظمت (احمدشاه بابا) دزديده شد، پشتوزدایی فرهنگ دری ابعاد بيمارگونه اختیار کرد، گروههای وابسته

به اکثریت قومی ازاوطان محلی شان درشمال رانده شدند، سرود ملی درحال مسخ شدن قرار گرفت، درلويه جرگه اخیرگروههای اقليت در لجن تعصب قومی

خود را متشکل کردند وخواست خودرا براکثريت تحمیل نمودند.»

نام «بابا» ازکنار«احمدشاه بابا» را کِی دزدیده است؟ آيانام را میتوان دزدید؟ شاید مراد آن باشدکه چرا لقب «بابا» رابه پادشاه سابق داده اندواورا «بابای ملت»

خوانده اند. اگرهمين مرادبوده است، پس اين کارراجناب کرزی کرده است. ميتوانيدعليه وی ادعای سرقت کنيد ودوسيه اورا در«کميته مطبوعاتی دفاع ازافغان

 و افغانستان» رسيدگی کنيد واو رابه محکمه معرفی کنيد، البته این امرهوشدار جدی به جناب کرزی است که درآينده دست به چنين عملی نزند، وخدارا شکرکندکه

 لقب «بوبوی ملت» راازکيسه خليفه نبخشيده است وآنرابه کسی اهدا نکرده است، ورنه به دو جرم سرقت متهم می شد !

اگرمراد آن باشدکه مؤرخین یانویسندگان لفظ «بابا» راازکنار نام وی حذف کرده واورا «احمدشاه» ميخوانند، نقص آن چيست؟ هرچند ازنظرمن «احمدشاه» يا

«احمدشاه بابا» پادشاه نيکوکاری بود، ولی نظرات مختلف است، هرکس نظری نسبت به پادشاهان گذشته دارد، مگرميتوان نظرخود رابرمردم تحميل کرد وآنان

را وا داشت که بايدهمين نظر را بپذيرند؟ يعنی اگرکسی «احمدشاه» بگوید عملی خلاف مرتکب شده است؟

اينکه می نويسد«پشتو زدايی فرهنگ دری ابعادبيمارگونه اختيارکرد» يعنی چه ؟ آيا اين الفاظ وکلمات ابداعی واختراعی چون: روغتون، شوونزی، سارنوال

وساتنوال وغیره به دعوت زبان دری  درآن راه يافته است يابه اجبار وزور وفشار قدرتهای حاکمه؟ اگر گفته شود بدعوت زبان دری آمده است بايد برمنطق

روسها و به اصطلاح شما«برادرکوچکتر» يعنی ببرک کارمل نيزمُهرصحت گذاشت که گفته بود: قطعات محدودنظامی شوروی به دعوت حفیظ الله

امین «برادربزرگتر» وارد افغانستان شدند تا اوراازپای درآورند»! بنابر اين هرچه به زور آمد بازور بيرون می رود .

اينکه آقای تره کی نوشته:«گروههای وابسته به اکثريت قومی از اوطان محلی شان درشمال رانده شدند» سئوالی متوجه وی ميشود وآن اينست که آيا دروهله اول

از این «برادران بزرگتر» دعوت بعمل آمده بود تابه صفحات شمال بروند واراضی واموال مردم رابه زور به تصرف آورند؟ هرچند من باچنين کاری که آنها از

آنجا رانده شوند موافق نيستم، زيرا بايدبرگذشته هاخط چليپا کشيد وخصومت هاودشمنی های ديرين راتازه نکرد، تاهمه اقوام مسأله قوميت رافراموش کنند و

برادروار درکنارهم زندگی کنند.

آقای تره کی می نویسد:«سرود ملی درحال مسخ شدن قرار گرفت»، مگروقتی که سرودملی کاملا مسخ شده بودآیاچراجناب تره کی اعتراض نکرد؟ یعنی

«گرم شه لاگرم شه» سرود نابغه شرق «برادربزرگتر» تره کی بزرگ ؟ !

اینکه مینویسد:«درلویه جرگه اخيرگروههای اقليت درلجن تعصب قومی خودرا متشکل کردند وخواست خودرا براکثریت تحميل نمودند» کاش آقای تره کی لحظه

 ای خودش راقاضی کند و تعصب گروههای اقليت درلویه جرگه اخيررا باهمین مقاله خود به مقايسه بگيرد، آنگاه خواهددانست که کِی درلجن تعصب قومی فرو

 رفته است ؟! آيا برکسی که خود راعالم ميخواند ولفظ «داکتر» برپيشوند نام وی گره خورده است، شايسته وسزاواراست که بگويد:«درلویه جرگه اخيرگروههای

اقليت درلجن تعصب قومی خودرا متشکل کردند» ؟! اين سخنی است که حتی اززبان تره کی «بزرگ»، نابغه شرق «برادربزرگترین» شنیده نشده است!

آقای تره کی «کوچک» درمورد ظهورنهضت طلبه کرام چنين می نويسد: «طالبان تظاهرعکس العمل اکتيف درسطح عوام الناس بودندکه به اسرع وقت توانستند

محورتاریخی تأمين وحدت اداری وملی افغانستان رااحيا کنند. عکس العمل اکتفيف خوبی ها و بدی هايی خودراداشت، اماواقعيت انکارناپذيری راکه بيان ميکرد

 اين بودکه پديده طالب وخشونت ناشی ازآن محصول دشمنی های گروههای «افغان دشمن» باقوم اکثريت است. اين اکثريت قومی در مرکزتاريخی تثبيت

هويت ملی وافغانی قرارداشته است.»

اينکه طالبان کی بودند وچگونه ایجاد شدند وهدف ازايجاد شان چه بود، وبه کجا تربيت يافتند وآموزش ديدند، وازکدام منابع تمويل شدند وازکدام کشوربخاک

افغانستان سرازيرشدند، وروابط شان باانگليس وامريکا وبويژه کمپنی يونيکال چگونه مسيری را پيمود وکدام کس از ايشان دريونيکال نمايندگی مکيردوچگونه

آن کس بحيث سفیرطالبان به ملل متحدمعرفی شد، مسائلی است بس روشن وآفتابی که محتاج به بحث نيست. اسنادومدارک آن که در ده هاکتاب ونشریه

نشروپخش شده غیرقابل انکار است .

مسأله تزويج «طالبان» با«القاعده» که باازدواج دختر «اسامه» با«ملامحمدعمراميرالمومنين برادربزرگتر» ویادختر«برادربزرگتر» با «اسامه» شکل گرفت،

روی ديگر سکه است که کس نميتوانداز آن چشم بپوشد. آیاميتوان آنرابقول آقای تره کی «پديده طالب و خشونت ناشی ازآن محصول دشمنی گروههای افغان

دشمن با قوم اکثريت » دانست؟ مگرگلبدین «برادبزرگتر» نخستین کسی نبود که ظهور طالبان رامحصول توطئه دولت انگليس خواند ؟

اينکه مينويسد:« دراين شکی نيست که کلمه (افغان) ازنظر تاريخی متعلق به آن گروه نژادی وقومی است که افتخار ايجاد دولت افغانستان معاصر بانام وی گره

خورده است، اما باری که دولت ملی ایجاد شد، اصطلاح (افغان) دیگرمنحصربه یک قوم یا نژاد نيست، بلکه متعلق به همه اقشارملت است. این همان ملتی است

که توانسته است در پهنه تاريخ وحدت خودرا درطول مقاومت عليه قدرتهای خارجی متجاوز حفظ کند.»

سئوال اينست که چطور این ملت وحدت خودرا درپهنه تاريخ حفظ کرده است؟ به يک کلام اين وحدت به زور برچه وسرنيزه حفظ شده است نه براساس روحيه

برابری وبرادری ومساوات و تأمين عدالت انفرادی واجتماعی . از زمان احمدشاه ابدالی ـ خدا کند به دزدیدن کلمه «بابا» متهم نشوم ـ که درمحدوده خراسان

دولتی تشکيل شد، ودوران تيمورشاه وزمانشاه تاسپيده دم قرن نزدهم يعنی از1747 تا 1801 که زمانشاه توسط برادرخود محمود کور گرديد، دوام آورد، نظام

مطلقه پادشاهی درکشوربرقراربود که هرنوع مخالفتی بانظام به مرگ فجيع منجرميشد. پس ازآن دست انگليسها درکشور ازيک سو دراز شدوپای ايرانی ها

ازسوی دیگر به کشور کشيده شد، وهمین شاهان وشهزادگان سدوزایی یعنی نوه های احمدشاه بودند که گاه آلت دست دولت انگليس وگاه سر سپرده ايران می شدند

وبه قتل وقتال مردم می پرداختندتاآنکه میان دو قبيله سدوزایی ومحمدزایی که منسوب به «برادربزرگ» بودند بااعدام وزیرفتح خان درسال 1818 نزاع افتاد و

سپس بساط دولت سدوزايی برچيده شد وسلسله محمدزايی جانشين وی گشت. حدود هشتادسال یعنی از امارت دوست محمدخان تاکشته شدن اميرحبیب الله خان،

نظام امارتی درکشور برقراربود که اميران مملکت، بلااستثنا تحت الحمايه دولت انگليس بودند وازآن دولت جیره و مواجب دريافت می کردند وبقول امیرعبدالر

حمن خان مردم رابا «عصای آهنین» اداره می کردند .

این طول وتفصیل به پاسخ آقای تره کی است که ادعاميکند: «این همان ملتی است که توانسته است درپهنه تاريخ وحدت خودرا درطول مقاومت عليه قدرتهای

خارجی متجاوز حفظ کند.» !

وی مینوسد:«واقعيت اينست که درجوامع ابتدايی قبيلوی، قوم ونژاد مسلط ازنظرکمی وکيفی در مدار پروسه ساختن ملت قرارگرفته است، گروههای قومی و

نژادی کوچکتر به سويه بسیار طبيعی پيرامون همين مدارتاتشکل ملت به طواف آغازکرده اند.»؟!

مراد ازین ادعا آنست که قوم پشتون يعنی «برادربزرگتر»که از نگاه کمی وکيفی نژاد وقوم مسلط است، ملتی راهسته گذاری کرده واقوام ديگر«برادرکوچکتر» به

 سويه بسیار طبیعی دراطراف اين مدار به طواف پرداخته اند تاملتی را پديدآورده اند.

چنين می نمايدکه آقای تره کی عصای آهنين اميرعبدالرحمن خان را که انگليسهابدست وی داده بودند، نديده است واگرديده باشد ناديده گرفته است . آيا سايراقوام

غيرپشتون به سويه بسيار طبيعی به طواف قوم پشتون بقول تره کی برادربزرگتر پرداخته اند؟ سئوال اينست که آنها دروجود «برادربزرگتر» چه کيفيتی يافته

بودند که خودفاقد آن بودند وبه دَور وی طواف ميکردند؟!

عجب استدلالی! گويی ميخواهد به «برادربزرگتر» مقام قدسيت قايل شود و او را قابل طواف بداند! مگر وی (العیاذبالله) «حجرالاسود» است که قابل استلام باشد؟

سپس مينویسد:«بناأ اصطلاح (افغان) که ابتدا به قبايل پشتون به مثابه عنصرمسلط درفعل وانفعالات سياسی اطلاق ميشد، ودرمسير طبيعی تشکل ملت افغان، بهمه

باشندگان اين سرزمين اطلاق گرديد، طی استعمال مستمر لااقل یک قرن، مشروعيت يافت واکنون چون تاجی برفرق تاريخ آريانای کهن می درخشد.»

آیا نام «افغان» درمسيرطبيعی تشکل ملت افغانستان بهمه باشندگان این سرزمین اطلاق گردید؟ چگونه این مسيرطبيعی بود؟ المعنی فی بطن تره کی ! چگونه

مشروعیت پيدا کرد؟ آيااين «نام» به اراده مردم برمردم کشورگذاشته شد؟ يابه گونه تحميلی؟ اينکه آقای تره کی آنراچون تاجی برفرق تاریخ آريانای کهن می پندارد،

معلوم نيست که کيفيت اين تاج چيست وخصوصيات آن چگونه است؟ زيرا اگر استقلال وآزادی و آزادگی مراد باشد، اين نام درطی يک قرن بادستگاه امارت

اميران جیره خوار انگلیس رابطه تنگاتنگ وپيوندی ناگسستنی داشته است، ونه تنهاتاجی نبوده وشکوهی نداشته است، بلکه اطلاق کلاه نمدی هم برآن زياداست.

حالا اگرکسی ياکسانی ياگروهی وياگروه هايی رااز اين تاج خوش نيايد وبگويند که ما این تاج رانمی خواهيم واين تاج برسرما راست نمی آيد، وتنگی ياگشادی

می کند، بايد آنهارا مجرم يا گنهکار خواند ؟

 

شکوه تاج سلطانی که بیم جان درآن درج است

کلاهی دلکش است ، اما به ترک سر نمی ارزد (!)

آقای روستارتره کی به ادامه نوشته است:«من نيزمانندشاغلی (يعنی آقای) ولی احمدنوری که ابتکارطرح اين بحث سودمند، آموزنده ورهنمود دهنده ملی رابدست

گرفته اند، به اين باورم که اصولا بکارگيری اصطلاح «افغانستانی» بجای «افغان» جرم است. این جرم ازنظراخلاقی، سياسی وحقوقی قابل بررسی است.»

باری اين موضوع در وهله نخست در«اميد» به بحث کشيده شد و ازآقای ولی احمدنوری سئوال شده بودکه ماهيت اين جرم چيست؟ جنايت است، جنحه ياقباحت؟

آقای نوری بدين سئوال پاسخی ندادولی کس ديگری نوشت که این عمل جرم نيست بلکه گناه است. باز ازوی سئوال شدکه آياگناه صغيره است ياگناه کبيره؟

وعقوبت آن درآخرت چيست؟ اياميتوان اين گناه رابا دادن فديه ياصدقه ازخود پاک گردانيد. بدين سئوال هم پاسخی داده نشد، اکنون آقای روستارتره کی آنرا

جرم ميخواندوبه ادامه مينويسد «ازنگاه اخلاقی به اين معنی که کلمه «افغان» همانطوری که قبلا گفتيم مظهرنقش تاريخی «برادربزرگ» درتأمين وحدت ميان

خانواده افغانستان بحساب می آيد. »

اولاً وحدتی که درافغانستان ايجادشده، وحدت بس متزلزل و شکنده بوده است، ويگانه وجه مشترک میان اقوام فقط دين اسلام بوده است وبس . مظالمی که درطول

 تاريخ توسط اميران جيره خوارانگليس برهمه اقوام افغانستان، بويژه براقوام غيرپشتون رفته است، این وحدت را متزلزلتر وشکننده ترساخته است. همين

وحدت کنونی طوريکه می بينيم به زورقوای خارجی بميان آمده، زيرا روحيه وحدت چه درگذشته وچه حال سخت جريحه دارشده وجريحه دارمیشود، وتازمانی

که امتيازطلبی وتفوق جويی يک قوم برسايراقوام ازبين نرود ومفکوره قوميت که توسط مشتی عناصرمتعصب واستفاده جوی، که فقط بخاطررسيدن به قدرت

طرح ميشود، ازبيخ وبن برکنده نشود، هيچ وحدتی رانمی توان انتظار برد بلکه خصومت ودشمنی ايجاد ميکند.

چقدرمسخره، احمقانه وخود بزرگ بينانه است که کسی خود را «برادربزرگتر» بخواند وبه سايراقوام به نظرکوچکی وديده حقارت بنگرد ! اين طرز ديدوشيوه

 نگرش نه اسلامی است ونه انسانی . ازنگاه اسلام سيد قريشی برغلام حبشی امتيازی ندارد و پرهيزگاری معياربرتری است وبس. از نظرانسانی، انسان

هاهمه يکسان آفريده شده اندوکسی برديگری برتری ورجحان ندارد. پس افسانه سرايی وهياهو برای چيست؟

البته «بزرگی» يک امرشخصی است نه اجتماعی وهمگانی. ما ميتوانيم کسی رانظربه معيارها وارزشهايی که درذات آن شخص موجوداست، بزرگ بشمريم و

گرامی بداريم، نه بخاطرخانواده، خاندان وجامعه ايکه او بدان منسوب می شود. اگر چنان مفکوره درذهن ناتوان ونارسای ما پديد آيد ماديده ودانسته مفکوره

 فاشيسم و نازيسم را تاييد می کنيم . هيچ فرقی هم نمی کندکه صاحب اين ذهن ناتوان ونارسا وناقص و بیمار و پوپنک زده پشتون باشد یا تاجيک، هزاره

 باشد یا اوزبک، نورستانی باشد یابلوچ ، فاشيسم و برتری خواهی وتفوق جويی عمل وپندار زشت است، درهرکسی و هرقومی و هرمحلی که باشد .

اصولا مفکوره فاشيسم موردنفرت جهانيان ومورد اشمئزازخاطرهمگان است.

ازينکه بگذريم، مفهوم «بزرگی» راباید روشن کرد. بزرگی هر کس درپرهيزگاری وعلم ودانش وميزان خودگذری وخدمت گزاری وی است. پس اگر زورگويی

وستمگری وبيدادگری معيار بزرگی قرارگيرد، از اميرکبير تانابغه شرق نورمحمدتره کی (همتبارآقای روستار تره کی) وحفیظ الله امین وملاعمر رادر زمره

بزرگان افغانستان بايد قرار داد !

آقای تره کی سپس ادامه ميدهد:«افغانستان وقتی معروض به بحران گرديدکه رعايت سلسله مراتب اخلاقی درميان اعضای خانواده به تحريک اجانب باسئوال

مواجه شد.

برخی منسوبين کوچک خانواده باناعاقبت انديشی خودرا ازحلقه اتوريته اخلاقی «برادربزرگ» بیرون کشيدند وبانام ونشان «برادربزرگ» که با هويت ملی ما

پيوندتاريخی خورده بود، سرخصومت گرفتند. »

مطمئاً روستارتره کی ونورمحمدتره کی سردريک ديگ فرو برده اند، وافکارآن نابغه شرق واین نابغه پاريسی يک کدو و دونصف است! آخر معلوم نيست که

روستارتره کی ازکدام بحران صحبت ميکند زيرا سرزمين ماهميشه بحرانی بوده وهمين اکنون هم بحرانی است. اما اين مطلب که «سلسله مراتب اخلاقی در

ميان اعضای خانواده به تحريک اجانب باسئوال مواجه شد» خود سئوال برانگيزاست. آیا ميتوان درسطح جامعه وکشور از«رعايت سلسله مراتب اخلاقی» مثال

 آورد؟ بايد اذعان کردکه بار معانی این الفاظ وجملات فيلسوف مآبانه بس سنگين ودشوار است وفهم آن نبوغ  ذاتی! می خواهد، ازآن نوع نبوغی که «نابغه

شرق» ازآن بهره مند شده بود! آيا ميتوان به اين عبارات مفاهيم وتوجيهاتی پيداکرد؟

شکی نيست که مراد از«منسوبين کوچک خانواده» اقوام غير پشتون است واين معلوم است، ولی آنچه مجهول است «حلقه اتوريته اخلاقی برادربزرگ» ميباشد،

و«اجانب» هم مجهول است ومعلوم نيست که مراد از«اجانب» کيست. «تحريک آنها» يعنی تحريک اجانب، که چگونگی تحريکی مراد است نيز مجهول است.

بنابر اين ما دربرابریک فرضيه سه مجهوله قرارگرفتیم، ولی مسأله ازین مجهولترميشود وآن «نام ونشان برادربزرگ» است. یعنی چه نام ونشانی راميتوان

به برادربزرگتر سراغ کرد؟

ليکن آنچه از اين درافشانی هابتوان به مفهومی دست یافت و به کنه نيت نويسنده پی برد، اتهامی است که سايراقوام رابه بيگانگان نسبت ميدهد. درحاليکه هيچ

يک ازسران این اقوام ننگ جيره خواری انگليس را نکشيده اند. آنگاه که قیام خونين 24 حوت 1357 هرات، دولت رازبون وبيچاره ساخت، نابغه شرق نور

 محمدتره کی اعلام داشت که چهارهزارايرانی برهرات حمله کرده اند. درحاليکه يک ايرانی هم درآن سهم نداشت! گویی آقای روستار تره کی منحيث يک

خلف الصدق، از هم تباروسلف خود نورمحمدتره کی صفت تهمت وبهتان را به ارث برده است. چقدر زشت وشرم آوراست اتهام بستن ومردم خودرا آله دست

بيگانگان خواندن .

وی به ادامه نوشته:«واقعيت اینست که تازمانی که این سلسله مراتب اخلاقی احيانشود وواقع بينی وحق شناسی جای جذبات و احساسات گذرنده را نگيرد و نهايتاً

«افغانستانی» در«افغان» مدغم نشود، کشور ما روی خوشی رانخواهد دید. »

مراد ازاحيای سلسله مراتب اخلاقی شايدآن باشدکه دوران اميران خونخوارکله منارساز توسط گروه فاشيست طالب نماکه اکنون برمدار «کرزی» وبرمحور

«خليلزاد»  راست وچپ ميچرخند و ذوذنقه شومی راتشکيل داده اند، احيا گرددتاآنهمه فجايع دلخراش بارديگر تکرار گردد، ويا دوران هاشم خانی بازآيدتا

سمبولهای تعصب وستمگری چون محمدگل خان مهمند رویکارگردند ومال وملک مردم رابه زور بگيرند وبه برادران بزرگ توزيع کنند ويا زمان محمدداود و

محمدنعيم فرا رسدکه پشتو تولنه ازنو بکار آغاز کند وفابریکه لغت سازی فعال گردد، وفرآورده هايی چون خارنوال وساتنوال تولیدکند وقیمت تمام شد هرلغت

نوساخته ونو پرداخته ويا ازسانسکريت واردو سرقت شده، عوض پنجاه افغانی به پنجاه دالر بالا رود وعوايدحاصله آن به جيب مشتی متعصب سرازير

گردد، وياباز دهل پشتونستان به صدا درآيد وبودجه وزارت قبايل چندچند شود تاخانان دوسره ماورای سرحدی به نوايی برسندوثمره آن باچند چرخ اتن قبيلوی

خلاصه شودکه درهرسال یک روزجشن تجليل گردد وافرادی با البسه خامه دوزی شده وگلاباتون بافته شده به دور حوض للمی در پيشروی رستورانت خیبر

بادست افشانی و پای کوبی وبالا وپايين تنه جنبانی به رقص بپردازند وتمام اين مصارف ازمحصول عرقريزی به اصطلاحِ تره کی «برادر کوچک» تأمين

شود، تابقول او«سلسله مراتب اخلاقی احياء شود وواقعبينی وحقشناسی جای احساسات و جذبات گذرنده  را بگيرد.» !

عجب حرفی وعجب استدلالی است، به حال صاحب چنين فکری بايد گریست و برايش دل سوخت تامگر خداوند به وی عقل عطا فرمايد تامثل يک انسان

شريف ـ برابر باهمه انسانهای روی زمين ـ بفهمد، اگرمسلمان است بزرگی را به تقوا وپرهيزکاری محک بزند، ودرغيرآن منحيث يک انسان، همه انسانهارا

مساوی بشمارد، مثلی که همه انسانهای بهره مند ازعقل چنين ميکنند.

بهر حال، با«سلسله مراتب اخلاقی» آقای تره کی، خواننده بی محابا واز ته دل به ملانصرالدین تحسين وآفرين ميگويد! به ميزان عقل و درک تره کی ، هنوز

 حقشناسی ازگروهی مفتخوار ونوکربيگانه بعمل نيامده! گويی از«برادران کوچک» ميخواهد که مجسمه محمدگل مهمند وامثال اورا ازطلا بسازند تا از وی

قدردانی وحقشناسی بعمل آید! ولی خوبست به اطلاع «تره کی» وامثالش رسانده شودکه مجسمه ویا ستونی بنام محمدگل مهمند وهمفکرانش روزی در کشور

ساخته می شود ، تا مردم بر «برادرششم» هم از جمع «بازماندگان  مصاحبان»، «جمرات» کنند ! ! !

اينکه مینویسد:«نهايت «افغانستانی» در«افغان» مدغم گردد»، شايدمراد آن باشدکه «برادران کوچک» بزعم وی، تمام رسوم و عنعنات وفرهنگ خودرا ازدست

بدهند وفرهنگ «برادربزرگ» را اختيار کنند، آقای تره کی چنین نتیجه ميگيرد:«عدم رعايت سلسله مراتب طبيعی وتاريخی ميان اعضای خانواده واحد

افغانی جرم اخلاقيست.» سپس مينويسد:«مؤیده که درقبال این جرم اخلاقی در جامعه شکسته وریخته افغانی درحال تطبيق شدن است، بکارگيری شيوه های

آميخته باتعصب وخشونت است که همين اکنون دربخشی ازجنوب افغانستان ازطريق جنگ عملا  مطرح است. »

مراد ازجنگ درجنوب افغانستان، جنگهای طالبان است، ماتا کنون نمی دانستيم که جنگهای طالبان بخاطرآنست تاکسانی راکه «سلسله مراتب طبيعی وتاريخی

رارعایت نکرده اند» ومرتکب جرم اخلاقی شده اند به مجازات برسانند! وتصور برآن بودکه طالبان مزدوران «القاعده» اند، زهی تحسين وآفرين برهمچو

آزاديخواهان!

سپس مينويسد:«جنگ مصيبت آفرين ترين ودرعين حال نهايی ترين وسيله احقاق حق است که فقط درصورتی واردميدان می شودکه همه راههای ديگررفع منازعه

اجتماعی بسته باشد.» يعنی جنگ طالبان برای احيای حق است وديگرهمه راهها برروی شان بسته شده وناگزير اندکه برای احيای حق خوددست به جنگ بزنند.

اتلاف حق طالبان چيست؟ «عدم رعايت سلسله مراتب طبيعی و تاريخی» توسط «برادران کوچکتر»!! وی بااين استدلال به جنگ طالبان مشروعيت می بخشد.

سپس اندکی بصراحت بيشترسخن ميگويد:«تلخيص اين جنگ صرفا به القاعده بدون درنظرداشت ابعادقومی، قبيلوی، ملی ودر مجموع نفی انگيزه آزادی خواهی

آن،  کاربازيگران مغرض سياسی درداخل وخارج کشوراست که باواقعيت تطابق ندارد. اما ازينکه از این جنگ بنيادگرايان مذهبی نیزسودميبرند شکی

 نميتوان داشت.»

تره کی انگيزه آزاديخواهی رادرجنگهای طالبان عامل اصلی می پندارد تابگويدکه این جنگها برای احيای حقوق حقه تلف شده شان صورت ميگيرد، وبطور ضمنی بنيادگرايان مذهبی ازآن نفع می برند. بايد ازوی پرسید: آیا این گروه مزدور به معنی ومفهوم آزادی پی برده اند و بویی ازآزادی به مشام شان رسیده است؟ کسانی که

 عمری رادراستخدام آی اس آی وسی آی ای بسربرده اند وحلقه غلامی آنرا زيب گوش وگردن خودکرده اند، آيابخاطر آزادی می جنگند؟! چنین ادعایی درواقع

اهانتی است بس بزرگ به روحيه آزادی ومفهوم آزادی. اگر ماطالب راآزاديخواه بنامیم پس آزادی کُش وآزادی ستيز کی خواهدبود؟!

 روستارتره کی می نویسد:«درکشورهای عقب مانده، جنگ معمولا حربه حصول حق دردست عوام الناس است، مردم عامه درصورت کاميابی درجنگ ديدگاه

ها ومعتقدات خود رابه کرسی می نشانند. اين معتقدات دربساجهات بااندیشه روشنفکران که بايد صرف ازنظروابستگی های قومی ومذهبی و اختلافات سليقوی

در دفاع ازيک موضع قرار بگيرند، سازگارنيست بنااً «افغانستانی» هانبايد انگيزه های ادامه جنگ رابه عوام الناس تدارک نمايند وروشنفکر را ازداشتن

يک موضع سياسی قوی مشترک محروم کنند. »

آیااين جنگی که ادامه دارد يعنی جنگ باطالبان والقاعده، آنرا «افغانستانيها» انگيزه داده اند؟ آیا اين جنگ صبغه قومی دارد؟ مگرآقای کرزی خليلزاد که در

رأس قراردارند مربوط و منسوب به اقلیت قومی اند؟ يابه اصطلاح شما به «برادربزرگ»؟ انسان درين سخنان هيچ منطقی نمی يابد. آیاهمين طالبان نبودند

که قوماندان مهم جهادی، عبدالحق را به دارآويختند؟ آيابرآقای کرزی هنگام بازديد اززادگاه وی درقندهار حمله نکردند؟ آيامجاهد معروف حاجی عبدالقيیر را

ازپای درنياوردند؟ کدام يک ازايشان به اقليت قومی منسوب بودند ؟

نگارش ونشرهمچو مضامين سبک وغيرمسئولانه است که تفرقه افگنی وتضاد رادرميان اقوام شريف کشور بارمی آورد، يعنی مضامينی که با فحش وناسزاگويی

آغازشده وروحيه اهانت و تحقير وتوهين ونسبت دادن شريفترين مردم افغانستان به اجانب، همچون بوم شوم برآن سايه افگنده وپر وبال گسترده است .

اينکه می نويسد: «و روشنفکر را از داشتن یک موضع سياسی قومی مشترک محروم کنند.»، سخن عجيب است. اگرگفته ميشد که «روشنفکر را ازداشتن یک

سياست ملی مشترک محروم کند» شايددرست ميبود واگربجای لفظ «روشنفکر» لفظ «تاريک فکر» رابکار ميبرد نيز ادعايش تحقق می يافت . گويی

نويسنده ميخواهد باداشتن چنين افکارعصرحجر، خودش را«روشنفکر» هم بنمايد !

سپس مينويسد:«ازنظرسياسی به اين مفهوم که جامعه افغانی ترکيبی است ازقبايل واقوام خورد وبزرگ. مد وجذرتاريخ موجب ايجاد يک نظام طبيعی توزيع قدرت

ميان عناصرمرکبه جامعه افغانی شده است. درمرحله انتقال ازجامعه قبيلوی به جامعه مدنی، این نظام طبيعی بايد درسيستم دولتی منعکس شود وبه عنصربزرگتر

درترکیب اجتماعی، نقش محوری درادارۀ دولتی وازآن طريق احيای وحدت ملی تفويض گردد. نفی نقش محوری ازعنصرتأمين کننده ثبات سياسی يک جرم

سياسی غيرقابل عفو است. »

نويسنده از«نظام طبيعی توزيع قدرت» سخن ميزند، گویی خواب می بيندوياتب دارد وهذیان ميگويد«نظام طبيعی توزيع قدرت» درکدام برهه از زمان درکشورما

وجودداشته است؟ هميشه نظام دکتاتوری درمملکت حاکم بوده وهمه قدرت درمشت دکتاتوربوده وازطريق هم تباران وی برسایر مردم تحميل ميشده . وی پيشنهاد

می کندکه به «عنصربزرگتر» یعنی «برادربزرگتر» بايد نقش محوری داده شود تاازآنطريق «وحدت ملی» احیاگردد! واگر به آن نقش محوری داده نشود، این

 عمل جرم سیاسی غیرقابل عفو است !!!

اينکه «نقش محوری» به عنصربزرگترچگونه باعث «تفويض احيای وحدت ملی» ميشود، روشن نيست، مگرميتوان «احيای وحدت ملی» راتفويض نمود؟

سخنی عجيب می نمايد.

و به ادامه نوشته است:«شناسایی نقش محوری به عنصرتأمين کننده ثبات اجتماعی وسياسی، شناسایی یک مکلفيت است نه یک امتياز. برای جلوگيری از دوام

جنگ بسيارلازم است که درعقب این شناسايی رغبت ورضای مجموعه عناصر ذينفع درتأمين صلح و وحدت ملی قرارداشته باشد. » يعنی لازم است تانقش

محوری که مراد ازآن رهبری کشوراست برای تامين ثبات سياسی واجتماعی از طرف بقول او «اقلیت ها» بحيث یک مکلفیت شناخته شود! بعباره ديگر

«اقليتها» مکلف اندکه رهبری قوم پشتون رابرسميت بشناسند واين امريک امتيازنیست ولازم است که اين کا رابه رضاورغبت انجام دهند !!!؟

بعد مينويسد:«فقط ازهمين طريق جامعه قبيلوی افغانی بتدريج بسوی تحقق حاکميت قانون واستقرارموازین دموکراسی قدم خواهدگذاشت، واعضای خانواده اقوام

افغانستان لذت زندگی و دوستی وبرادری راباز خواهند یافت. »

ازنظرآقای تره کی فقط یک راه موجوداست که تحقق حاکميت قانون واستقرار موازین دموکراسی ميسرمیشود، يعنی اينکه بقول خودش «اقلیت های قومی»،

«رهبری پشتونها» رابحيث یک مکلفيت بشناسند. اينکه مکلف ساختن مردم چگونه باموازین دموکراسی سازگاری پيدا می کند، پاسخ بدان کارحضرت فيل است

ویا داکترفيل !!!

ومراد ازبازيافتن لذت زندگی ودوستی و برادری همانا احیای زمان محمدگل مهمند وعصرمحمدهاشم صدراعظم خواهد بود، واگرجلوتر برويم زمان (توره امیر)

خواهد بودکه مردم افغانستان به بهترین وجهی لذت زندگی ودوستی و برادری راچشيده اند !

آقای تره کی ازآنهمه پرگويی های خودچنين نتيجه گيری کرده است:«از ديدگاه حقوقی تن دادن به بدعت تحريف وتعويض نام «افغان»به «افغانستانی» جرم

حقوقی مشهودتر ازجرم اخلاقی و سياسی است.» وچون ميترسد بااطلاق کلمه «جرم» بهمان سئوالی مواجه شودکه آقای ولی احمدنوری مواجه شده بود، يعنی:

جنايت است ياجنحه یاقباحت ؟ چون بدان پاسخی ندارد، دفعتاً شيرغلت می زند وطفره ميرود وبه لفاظی روی ميآوردو می نويسد :

«اصطلاح «افغان» و«افغانستانی» درست زمانی که داخل قوانين اساسی، قوانین مدرن وميثاق های بين المللی به مثابه افزار لغوی ممثل باشندگان کشور وبيانگر

هويت ملی گردید، ارزش حقوقی دريافت ميکند. تغييراين اصطلاح فقط درحدودصلاحیت مردم است. مردم ازين صلاحيت بالوسیله ريفرندوم (همه پرسی) و

ياتوسط نمايندگان خود درلويه جرگه استفاده مينمايند. تاوقتی که تعديل موردنظر ازمجرای اصولی آن تحقق نيافته است، اطلاق نام «افغانستانی» به «افغان»

تخطی ازاحکام قوانین اساسی وتخلف از قوانین مدون ناشی ازآن بخصوص قانون تابعيت بوده ومستوجب مجازات تلقی ميگردد. اين مجازات درقوانين جزايی

کشورهای مختلف همرديف همان مجازاتی تعيين گرديده که برای تغييرغير اصولی سمبولهای دولتی وملی چون بيرق، سرودملی، بانکنوت مروج، مدالهای دولتی

وغیره پيشبينی شده است.»

وی درگفتارفوق، تعويض نام «افغان»به «افغانستانی» راتخطی ازاحکام «قوانین اساسی» وقانون «تابعيت» ميخواندوآنرامستوجب مجازات می پندارند. تاکنون

تصوربرآن بودکه دريک کشوريک «قانون اساسی» نافذخواهدبود ولی آقای تره کی از«قوانين اساسی» سخن ميگويد. باآنهم برادعای خودکه اين عمل راجرم

خوانده دليلی پيدا نمی کندوبه قوانين جزايی کشورهای مختلف روی می آورد وچون درآن قوانين هم چيزی نمی يابد، با مشتی خالی برميگرددوآنراهمرديف

بامجازاتی چنين وچنان ميخواند !

«جامعه افغانی دارای ساختارسنتی است، ناسیونالیسم قبيلوی در احاطه معتقدات وباورهای اکثريت قومی شکل گرفته است. طی نشيب وفرازتاريخ سايرمرکبات

اجتماعی، شريک اين اعتقادات و باورهاشده اند.»

مراداز اکثریت قومی طبعا قبايل «پشتون»است ومنظور از «سايرمرکبات اجتماعی» سايراقوام اندکه به ادعای وی بامعتقدات وباورهای «پشتونها» شريک شده

اند. سئوالی که متوجه آقای تره کی ميشودآنست که سايراقوام به کدام یک ازاعتقادات وباورهای به اصطلاح «ناسيوناليسم قبيلوی» شريک شده اند؟

سپس مينويسد:«تعديل راديکال ساختارطبيعی ـ سنتی جامعه افغانی، هميشه عکس العمل های قهرآمیز وبعضاًافراطی رادرقبال داشته که طی آن ثبات سیاسی

واجتماعی برهم خورده وکشور معروف به جنگ داخلی شده است.» مراد وی ازساختارطبیعی ـ سنتی که آنرا وردزبان ساخته، جامعه «پشتون سالاری» است،

یعنی اگراین ساختارتغییر نماید مانندگذشته جنگهای داخلی شروع می شود. وی به همین مقداراکتفا میکندومثالهایی ازگذشته نمی آورد که این ساختارطبیعی ـ سنتی

درگذشته چگونه بهم خورده وجنگ های داخلی را بارآورده است.

وبعد می نویسد:« درجامعه قبیلوی افغانی وناآشنابااصول دموکراسی معمولا معادله قوای سیاسی بالوسيله جنگ شکل گرفته است. جنگ به کامیابی عنصرمسلط

اجتماعی انجامیده وآنگاه همین عنصرثبات سیاسی راتامین کرده وزندگی ملی پس ازجنگ را سازماندهی نموده است. »

مرادآنست که«پشتونها» بوسيله جنگ برسایربقول او«اقلیتها» پیروزشده اند وثبات سیاسی راتامین کرده اند. وسپس مینویسد : «تعدیل نام «افغان» به

«افغانستانی» اعلام جنگ باکلیه موازین ملی است که پیرامون حاکمیت قبیلوی ملی شکل گرفته است. درچنین جنگ تحمیلی خطراینکه زمينه تقویت مواضع

 افراطی ترین مدافعین مسلح حاکمیت قبیلوی ـ ملی یعنی طالبان هموارشود دور از امکان نیست. »

اگرتعدیل نام «افغان» به «افغانستانی» اعلام جنگ باموازین ملی باشدکه پیرامون حاکمیت قبیلوی ملی شکل گرفته است، پس باید این کار انجام شود زیرا این

امر درواقع مبارزه ایست علیه حاکمیت قبیلوی، وتاآنگاه که حاکمیت قبیلوی کاملا محو ونابود نشود ماگامی بسوی جامعه مدنی برداشته نمی توانیم وهرگزروی

دموکراسی را نخواهیم دید. تاکی زنِ شوهر مرد خلاف میل و رضایت خودبه ازدواج برادرشوهر درآید؟ وقس علیهذا. سخنی عجیب آنست که طالبان رابه صفت

«مدافعین مسلح حاکمیت قبیلوی ـ ملی» معرفی میکند. آیاطالبان بجز افراد آی اس آی هستند؟ پس بایدآی اس آی را«مدافعین مسلح حاکمیت قبیلوی» خواند !!!

نتیجه گیری نهایی آقای روستارتره کی چنین است:«جنگ با ارزشهای قبیلوی ـ ملی برای برخی ازروشنفکران منسوب به اکثریت قومی میتواند انگیزه ای برای

دفاع خودی ونهایتاً دفاع ملی با لغزیدن به دامان «نیوطالبانیزم» باشد، بالنتیجه درتولد طالب و نیو طالب نقش عناصر«افغان دشمن» رانمی توان از قلم انداخت .»

مراد از «ارزشهای قبیلوی ملی» کدام است، که جنگ باآنها سبب میشودکه برخی روشنفکران «پشتون» به دامان «نیوطالبانیزم» بلغزند؟ شاید یکی ازآن همان

عنعنه زنِ شوهرمرده باشدکه پس از مرگ شوهر خلاف میل به ازدواج برادرشوهر درمی آید !!!

واما مسأله «نیوطالبانیسم» که آنراآقای روستارتره کی عنوان کرده است پدیده تازه نیست، همانگونه که جریان «طالبان» ریشه به انگلیس وامریکا میرساند، پدیده

«نیوطالبانیسم» نیز ازامریکا منشأ گرفته است وفرقی که «نیوطالبانیسم» با«طالبان متوفی» یا «اولد طالبانیزم» دارند بسیارجزئی واندک است. یکی با پیزار و

دستار و

کمیس وچلوار سر از«سپین بولدک» درمرزپاکستان بیرون آورد، و دیگری باالبسه اروپایی اتوکشیده ونکتایی آویخته ازاروپاوامریکا درکابینه وماحول آن جا زده

شد.  بعباره دیگریکی مولود اداره «بل کلنتن» است ودیگری ازآنِ آقای «جورج دبلیو بوش» !

واما تشویش آقای روستارتره کی که روشنفکران «پشتون» به دامان «نیوطالبانیزم» بلغزند، بی مورد است واین طرزگفتار اهانت به روشنفکران پشتون تلقی

میشود. برای یک روشنفکرچه پشتون و چه غیرپشتون شرم است که به «نیوطالبانیزم» روی آورد، همانگونه که سایراقوام علیه «طالبان» ایستادگی کردند،

پشتونهانیزدرآن سهم گرفتند وبسا ازقربانیان شان پشتون هابودند .

اگر مقاله دور ودراز ودنباله دارآقای روستار تره کی راازسر تاپای آن بخوانیم وبرآن دقت کنیم، به نکاتی برمیخوریم که درذیل بدان اشاره می شود :

مقاله به سبک بسیارکلاسیک وبه شيوه بسیاربغرنج وپیچیده نگارش یافته، گویی نویسنده قصدداشته مسایل رابطورغیرمستقیم طرح کند تاخواننده عادی به سوء

نیت وی پی نبرد ویاگویی شهامت «شفتالو» گفتن رانداشته همه جا «شف شف» کرده روان بوده است. اصطلاحات «برادربزرگتر» یعنی «پشتونها» و«سایر

مرکبات اجتماعی» یعنی «غیرپشتونها» والفاظی معماگونه برهمین منوال شاهد ادعای ماست .

خوب فکرکنید، مفکوره «برادربزرگتر» و«نقش محوری» در اداره امورکشور وازین قبیل الفاظ وعبارات اگرازکله «امیر المومنین ملاعمر» بیرون آید، که بیرون

نیامده است، انسان تعجب نمی کند، ولی کسی که ادعای علمیت میکند ولقب «داکتری» را باچنگ ودندان محکم گرفته است، اگرچنین افکاری ازمغزش تراوش

می کند، انسان ازفرط تعجب به اصطلاح شاخ می کشد. افکار ونظراتی که نه انسانی است ونه اسلامی . وی فقط میخواسته که بانوشتن همچو مضامین ومقالات

خودش رامطرح کندودکتورین خودراعرضه کند تادرحلقه «نیوطالبانیزم» ماحول اقای کرزی جای بگیرد. معلوم میشودکه ازآن حلقه بیرون مانده است. چنین افکاری

نه تنهامارا بسوی جامعه مدنی ودموکراسی رهنمون نمی شود بلکه به جامعه قبیلوی می کشاند. البته این افکار فتنه انگیزانه رابایدافکار شخصی وی تلقی کرد نه

نظرات به اصطلاح «کميته مطبوعاتی دفاع ازافغان وافغانستان»، زیرا چنین افکارونظرات برای «دفاع ازافغان و افغانستان» نیست بلکه برای «تباهی افغان

وافغانستان» است.

آیانقل قول ازجریده برونمروزی که «افغانستانی» گفته بودو آن نقل قول باکمال امانتداری دراین جریده «امید» بچاپ رسیده بود ایجاب میکردکه آنهمه هیاهو و

غوغا براه افتد وسروصداایجاد گردد واقوام شریف مملکت به بادفحش وناسزاگرفته شودوتحقیر و توهین گردند وبه اجانب نسبت داده شوند ؟

عقل سلیم حکم میکندکه تاآنگاه که ازدایره افکارمنحط قبیلوی بیرون نیاییم ومسأله تفوق وبرتری یک قوم رابرقومی دیگر واقوام دیگر کنارنگذاریم، ومشت فتنه

انگیزان  راباز نکنیم، روی خوشی خواهیم دید  . آنچه دراین مضمون ازگذشته های دردناک یادشده فقط یک تذکرتاریخی بوده است. مسئولیت آن متوجه دست

اندرکاران همان زمان میباشد نه نسل کنونی . بایدگذشته رابه تاریخ سپرد وبازخواست ازستمگران وجفا کیشان رابروز «حساب» محول کرد.

هرگونه عقده گشایی وانتقام جویی محکوم است ونه انسانی است ونه اسلامی، و این بدان معنانیست که دربرابر زورتسلیم و با دریافت زر تطمیع شد، که آن گناهی

است نابخشودنی. اختلاف و فتنه انگیزی وحدت ملی نیم بند مارا زیان میرساندومارا معروض به خطرفنا ونابودی می گرداند. گلوله شوروی نه پشتون می شناخت و

نه غیرپشتون، همه رایکسان ازپای درمی آورد. پس برای تقويه روحيه وحدت ملی لازم است تاآقایان خلیلزاد وکرزی ازگذشته های بدفرجام که شمه ای ازآن گذشته، پند بگیرند وازکوره راه تعصب وتبیض بازگردند وسرمه آزموده را نیازمایند تادیده بصیرت شان ازآسیب نابینایی مصئون بماند

وقتی نویسنده ای قلم در درست میگیرد ومسأله ایراعنوان می کند، قبل ازهمه باید مسئولیتها ورسالت نویسندگی راازیادنبرد وپیرامون آنچه می نگارد خوب

بیاندیشد ودقت بخرج دهد تا قلمش نلغزد وصاحبش رابه بیراهه نکشاند. به نظراین نگارنده رعایت این نکات حتمی می نماید :

1ـ حق ادای مطلب : یعنی آنچه می نویسد، گویا و شیوا بنویسد تاخواننده آنرابه سهولت درک کند ومحتاج بدان نشودکه آن راباردیگر وباردیگربخواند وبرذهن

خودفشار

 آورد وازآن چیزی درنیاورد وبه کنه اندیشه نویسنده به آسانی پی نبرد. متأسفانه مضمون آقای روستارتره کی محروم ازین صفت وفاقد این خصوصیت است. شاید بسا

ازخوانندگان چندسطری ازآن خوانده باشند وبخاطر پیچیدگی، بغرنجی وبعضا بی مفهومی، آنرا بدور انداخته باشند. نشرهمچومضامین بجز از زحمت دادن تایپست وسیه

کردن کاغذ وخشم خواننده حاصلی ازآن متصور نیست .

2ـ حق گویی: خداوند را «حق» نام است وصفت راستی و حقگویی درهرکیش وفرهنگ ودین و آئینی صفتی پسندیده خوانده شده وعدول ازآن زشت وناپسند و

نکوهیده است. آقای تره کی در بساموارد بدان اعتنا نکرده که یکی ازآن این مورداست : «طالبان تظاهر عکس العمل اکتیف درسطح عوام الناس بودندکه به

اسرع وقت توانستند محورتاریخی تأمین وحدت اداری وملی افغانستان را احیا کنند.»

3ـ دوری ازتعصب و داوری منصفانه: نویسنده نباید دربیان حوادث تابع احساسات شود وحساسیت های قومی، قبیلوی، مذهبی خودرا اجازه دهد که برانگیخته شود

وتأثیرشوم خودرا تبارز دهد، تا اورا برمسند داوری بنشاند وناحق را درلباس حق جلوه دهد. مع الاسف جغد تعصب برمضمون روستارتره کی پر و بال گشوده

 وبرگوش وچشم نویسنده پرده پوشانده است، چنانکه نوشته است: «... پشتون وطالب درترادف قرارگرفت وبیش ازسه هزارتن آن درشمال افغانستان درآستانه

حمله نظامی امریکا به کشور سربه نیست شدند.»

شکی نیست که مرگ هرهم میهنی وحتی هرانسانی برهر انسانی صاحب وجدان تأثیر میگذارد ودل وجان اورا می آزارد. مرگ دستجمعی طالبان درشمال کشور

ازنظرما عملی زشت و ناپسندیده است، ولی ازآن زشت تر وناپسندیده تر مرگ کسانی است که توسط این سه هزارنفر کشته شده اند. بخاطرخواهید داشت

که لشکرطالبان در دوران یورش به شمال افغانستان چه فجایعی رامرتکب شده اند. هزاران انسان بیگناه رابخاطرقومیت ونژاد و مذهب ازآغوش گرم خانواده

های شان بیرون آورده وبه قتل رساندند. آیا مردم افغانستان وجهانیان فراموش کرده اندکه عبدالمنان نیازی قوماندان سنگدل وبیرحم طالبان باچه شور و هیجانی

ازطریق رادیوی بی بی سی صدای کریه وناخوش و دلخراش خودرابه گوش جهانیان می رسانید وبانگ می زدوبا تبختر تمام می گفت:«ما کوه های اتش را پشت

سرگذاشته ایم تا به شهرمزارشریف رسیده ایم.»

نی، هرگز فراموش نکرده اند. این واقعه جانگداز ثبت صفحات سیاه تاریخ ماشده است. گویی من همین اکنون که سالهاازآن میگذرد، صدای آن جناور و

جنایتکار را می شنوم .

آقای روستار تره کی که برکشتن سه هزارطالب غم وغصه می خورد واشک می ریزد وشاید اشک تمساح بریزد، گاهی از خود پرسیده باشدکه این سه هزارنفر

به چه دلیل به شمال کشور رفته بودند؟ آیا ازایشان دعوت بعمل آمده بود؟ آنها رامهمان کرده بودند؟ یابه سیر میله گل سرخ رفته بودند واگرآنهاکشته شدند شاید

بسا ازآنها همان جنایتکارانی بوده باشندکه دستهای کثیف شان به خونهای پاک بی گناهان آلوده بوده است. پس می بایست بحال کسانی گریست که توسط ایشان

به طرزی فجیع به قتل رسیدند. آیا گاهی آقای تره کی ازکشته شدن این بی گناهان ازخود تأثری نشان داده باشد؟ یافکر می کندکه آنها مستوجب و سزاوارمرگ

بودند؟ بنابراین منطقی که بدان استدلال کرده است:«برخی منسوبین کوچک خانواده با ناعاقبت اندیشی خودرا ازحلقه اتوریته اخلاقی برادربزرگ بیرون کشیدند و

بانام ونشان برادربزرگ که باهویت ملی ماپیوند تاریخی خورده بود، سرخصومت گرفتند.»

چه دردآوراست که به هنگامی که این همه جنایات درشهر مزارشریف واطراف آن رخ میدهد وحتی مخالف تمام عرف و اخلاق ملی، اسلامی وقوانین دپلوماتیک،

 بیش ازده تن ازدپلومات های ایرانی توسط طالبان کشته میشوند، اعلامیه خوشامدگونه از جانب دفترپادشاه سابق از روم عنوانی طالبان صادرمیشود. آقای

عبدالستار سیرت که ازآغازجهاد تارسیدن بابای ملت بکابل با سرفرازی خودش رامسئول تمام اعلامیه هاوبیانات پادشاه میپندارد، معلوم نیست که این اعلامیه، یا

بیانیه خود راچگونه توجیه وتفسیر می کند، درحالی که بسیاری ازکشته شدگان از هم تبارات خود وی بوده اند.

4ـ دوری جستن ازخود بزرگ بینی واهانت به دیگران :

طرح برادربزرگ که درواقع روح مقاله آقای روستارتره کی را تشکیل میدهد، بجز نوعی خودبزرگ بینی بی مورد وبیجا و مضحک ومسخره که بخاطر اهانت

به سایراقوام شریف کشورمان عنوان شده، چیزی دیگرتلقی نمی شود. آیا درآستانه قرن بیست و یکم که بشریت دم از مساوات وبرابری می زند، مفکوره ای

ازین مضحک تر ومسخره ترمیتوان سراغ کردکه کسی خودویاقومی را که بدان منسوب است «بزرگ» شمارد وسایراقوام کشورخودرا دست کم گیرد وحقیر

پندارد؟ !

مفکوره برادربزرگ اندیشه فاشیسمی است که متاسفانه پیرامون آقایان کرزی وخلیلزاد تشکل یافته وآنهارا درین حلقه درآورده است . این اندیشه ازچندی بدینسو

درعمل پیاده شده و ثمراتی رانیز داشته است. گماردن حاکمان وقوماندانان «بزرگ تبار»! درمناطق «سایرمرکبات اجتماعی» یا بزعم روستارتره کی اقلیت های

کوچک تبار، تشکیل شوراهایی بنام «دفاع ازمرکز» به منظور تفرقه افگنی درمیان مردم «کوچک تبار»!، توطئه بدنام ساختن شخصیت های دارای وجهه ملی

منسوب به اقوام «کوچک تبار»!، گماردن اشخاص بدنام وخودفروخته وچندین دست گشته منسوب به اقوام «کوچک تبار» براقوام «کوچک تبار» بحیث

والی وحاکم وغیره، تا اهداف شوم اندیشه «برادربزرگ» زودتر تحقق یابد .

اگر ازاشاعه این اندیشه جلوگیری نشود ودولت نامردان کشور بخود نیایند وکورکورانه به سازدیگران چپ وراست «راک اند رول» برقصند، اوضاع کشوربسوی

 آینده مبهم وشومی به پیش خواهد رفت. ازهمین حالا ابرهای سیاه قوم گرایی که بجزتفرقه افگنی واشتعال جنگهای داخلی ثمره دیگری ندارد، درآسمان کشور

 ما پدید آمده ونشرهمچو مضامین که اندیشه «برادربزرگ» را عنوان می کند، درهمین راستا وباهمین برنامه کاملا هماهنگ و سازگار می باشد.

سخن آخر:

بیایید که آقای روستارتره کی راکه تاکنون تفاله اندیشه پوسیده تفوق طلبی وبرتری جویی فاشیسم و نازیسم را نشخوارمیکرد، برای لحظه ای کنار بگذاریم واورا

درپهلوی موسولینی هاوهتلرها و محمدگل های مومند قراردهیم که همراه بانظرات خودبه زباله دان تاریخ سپرده شده اند. وآنگاه اندکی بخودآییم ودرباره آینده

کشور خودبا ژرف نگری بیاندیشیم وببینیم که چگونه میتوانیم ازین حالت تفرقه ونفاق بیرون آییم وهمه اقشار ملت رادر زیرچتر واحد بنام «افغانستان» درآوریم .

آنگاه که سخن از«وحدت ملی» بمیان می آید، این مأمول زمانی میتواند برآورده شودکه ما ملتی ایجاد کرده بتوانیم، البته ملت به مفهوم واقعی آن که فرد فرد از

افراد ملت درآن حقوق و وجایب مساوی داشته باشند، وراههای ترقی وتعالی بروی همگان گشوده باشد، ومسأله قوم وقومیت بدست فراموشی سپرده شود.

رسیدن به این مأمول کارآسان نیست، زیراملت ما ، اگربتوان به مفهوم واقعی ودقیق ودرست آن لفظ «ملت» رابرآن اتلاق کنیم، ازبدون تأسیس برمفکوره «ملیت»

 ایجادنشده یعنی عاملی که اقوام راباهم پیوند داده وازآن به اصطلاح «ملت» ساخته است، فقط و فقط «زور وسلطه» بوده است وبس. بعبارت ساده تراقوام مختلف

کشور مابه رضا ورغبت وباطیب خاطر «افغانستان» نساخته اند بلکه بازور وسلطه «افغانستان» ساخته شده است، ومردمی رادر زیراین چتردرآورده است که

دارای قومیتهاونژادهاوزبانهاوحتی مذاهب مختلف اند، ویگانه عنصرمشترک درمیان این مردم فقط عنصر دین بوده است وبس . واین عنصرهم بااختلاف مذاهب

جریحه دارگشته ورنگ باخته است.

شاید نتوان کشوری راسراغ کردکه ازعناصرلازمه تشکل وحدت ملی چون نژاد واحد وقوم واحد وزبان واحد وفرهنگ واحد ودین واحد، فقط برمبنای یک عنصر

که عنصردینی باشد تشکیل شده باشد، وازسایرعناصر درآن خبری نباشد. البته تشکل یک ملت برمبنای یک عنصرامری ناممکن نیست، اماشرط آن ایجاد روحیه

برادری وبرابری ونفی هرگونه تبعیض وتعصب وتفوق وبرتری جویی است، وایجاد این روحیه مسیری نیست که آنرایک شبه بتوان پیمود، وبا الفاظی پر زرق

وبرق درقانون اساسی درآورد و کارراتمام شده پنداشت. بلکه راهی است دور ودراز وصعب و مشکل که آنرا باید باکفایت ودرایت وحسن نیت وباسهیم ساختن

همه اقشار ملت طی کرد، تاهمه افراد کشور اختلافات قومی و قبیلوی ونژادی وفرهنگی خویش را کنارگذارند وبا روحیه برادری و برابری «ملتی» را بسازند

وازآن دفاع کنند وباجان ودل آن را دوست بدارند، ودرراه آن سرومال قربان کنند.

البته این وظیفه دولت است، دولتی که جناب کرزی دررأس آن قرارگرفته است. اگرآقای کرزی بااستفاده ازاین موقعیت بخواهد باامتیازطلبی، همچون گذشته کاکا

ها وبرادرزاده ها وسایرافرادقوم خود را به سفارتخانه هابگمارد، ان جی او ببخشد، زمین های فراوانی را درکابل وقندهار وجاهای دیگر غیرمستقیم دراختیار

برادریاخویش وقوم خود بگذارد تا بلندمنزل وپایین منزل آبادکنند، و از افرادی متعصب ومتحجر بااندیشه «برادربزرگتر» ذوذنقه توطئه چینی علیه سایراقوام

شریف کشور تشکیل دهد، ودرجهت اهداف شومی چون توطئه دولتی سبزوار (شین دند نامنهاد) با همکاری وزرای داخله وسرحدات وسایر ظلمه اش حمام

خون براه بیاندازد، ویاچون واقعه هرات خون هراتیان راتوسط امریکایی ها بریزاند، وی به مثابه «امیرآهنینی» خواهد بود که بجای عصای انگلیس، مردم

خودرا باعصای امریکایی اداره خواهدکرد، واین امر ملت رابه اضمحلال وفروپاشی سوق خواهد داد.

برعکس اگرآقای کرزی بخواهد، و بتواند، خودش راازین حالت بدر آورد ویقینا که اگربخواهد می تواند، زیراگذشته اش به اثبات رسانیده که وی میتواند برهمچو

علایقی پای گذارد واز این استعداد برخوردار وبهره مند می باشد، درآنصورت، میتواندکشور را ازکوره راه تعصب وامتیاز طلبی به شاهراهی سوق دهدکه به

وحدت ملی منتهی شود. واگر ملت خدای نخواسته به وحدت ملی دست نیابد، به مجردی که نیروهای امریکایی وایساف خاک مان را ترک کنند، هرچنداین

امر درآینده نزدیک میسرنخواهد بود، ولی در درازملت حتمی وقطعی میباشد، درآنصورت چنانکه درگذشته شاهد حمام خون بودیم، درآینده نیزشاهد چنان

حمام خون خواهی بود که دیگر از افغانستان نام ونشانی نخواهدماند، که خداوند چنین روزی رانیاورد وازآن حالت ما را نجات دهد .

بنابراین برهمه افراد کشوراست که درجهت ایجاد ملت به مفهوم واقعی آن دست بکارشوند وبخصوص وظیفه و وجیبه دانشمندان وافراد آگاه وچیزفهم است که علیه

تعصب وقوم گرایی با زبان وقلم به مبارزه برخیزند واز هرعملی که ازآن بوی متعفن اختلاف به مشام برسد دوری جویند وجدا بپرهیزند، وخودفراموش کنندکه به

 چه قوم وقبیله وزبان ونژادی تعلق ووابستگی دارند.

باید اذعان کردکه درزمان جمهوریت فردی محمدداوود گام مهمی که درجهت رسیدن به وحدت ملی برداشته شد، فقط همان بود که نام قوم که قبل برآن درتذکره های

تابعیت ستونی رابخود اختصاص داده بود، ازمیان برداشته شد، وتخلص ها والقاب قومی و قبیلوی ومنطقوی از پیشوند وپسوند نام اشخاص حذف وممنوع گردید.

کاش همان روش احیا گردد، هرچند بایدآقای کرزی ازخود شروع کند وخودرا ازنسبت دادن به یک قوم ویامنطقه برهاند و تخلص دیگری انتخاب کند. زیرا

انتخاب تخلص تاحدی وابستگی صاحب تخلص رابه محتوای تخلص نشان میدهد.

البته کسانی هستندکه به تخلص قومی سخت دلبستگی داشته اند تا نشانمندی وارتباط آنرا به «برادربزرگتر» بیدرنگ دراذهان برساند. هرگاه مراد چنین هدفی باشد

، این امری نکوهیده ونادرست است . چنانکه آقای روستارتره کی خودرا بدان پابند ساخته وگویی قومیت خودرابر رخ «سایرمرکبات اجتماعی» می کشد،

غافل از آنکه نه تنها«سایرمرکبات اجتماعی» با دیدن وشنیدن ونوشتن لفظ «تره کی» نام وتخلص نابغه شرق ! نورمحمدتره کی دراذهان شان تداعی میشود،

بلکه «برادربزرگتر» رانیز بااین تداعی بهمان پیمانه با اشمئزاز خاطر وانزجار درونی روبرو می کند :

چو از قومی یکی بیدانشی کرد        نه کِه رامنزلت مانه نه مِه را

درفرجام ازهمه هموطنان خویش باردیگر تقاضا میکنیم که گذشته را فقط به صفحات تاریخ بسپارند ودرجهت ایجاد وحدت ملی ودوری از تفرقه ونفاق وشقاق

وهرنوع تبعیض وتفوق وبرتری جویی به مبارزه برخیزند، ونگذارند که باتکرار وقایع دردناک وحوادث تلخ وشوم گذشته، صفحه سیاه دیگری برتاریخ ما رقم زده شود . /

 

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت