سالار عزيزپور

 

نقدی بر عوامل ناسازگاری زبان در افغانستان

 

تجربه کشورهای مدرن نشان داده که : «  وجود يک زبان ملی مشترک ويا داشتن سياست زبانی سالم در درون مرزهای يک کشور برای انجام کارهای اقتصادی ، اداری ، سياسی ، نظامی و آموزشی دولت مدرن ، بويژه در کشورهائيکه دولت  وظايف بسيار پيچيده ای را بعهده دارد و عهده دار رشد و پيشرفت درجامعه است  از جمله ضرورت های ناگزير است .  اگرچه هستند کشورهای چند زبانه همچون سويس که گوناگونی زبانها مانع وحدت شان به عنوان يک کشور نيست. البته ، اين صورت از کشور درميان ملت هايی که در آنها جامعه مدنی در زير سرپرستی دولت نيست آسانتر می تواند دوام آورد تا آنجا که ناگزير دولت وظيفه رشد و توسعه دادن جامعه را بعهده دارد».

بی درنگ گفته آييم که گزينش زبان ملی مشترک برای اروپائيان بسيار ساده بوده است در سنجش با ما. و دلايل آن نيز روشن است . اروپائيان پيش از آنکه به گزينش زبان ملی بپردازند ، به تناقض زبان دينی و ملی شان پايان دادند از يکسو و از سوی ديگر به فلسفه زبان آشنا بودند و به ساختار های بويژه هر زبانی حرمت ميگذاشتند و از ساختن زبان معجون مرکب دوری ميکردند و زبان ستيزی آماج دولتمردان شانرا نمی ساخت.

درراستای ديگر زمينه يکپارچگی ملت فرانسه در قالب دولت دراين کشورها شکل گرفته بود به گونه يی که ملت های اروپايی همچون فرانسه ناپليونی و آلمان بسمارکی صورت نهايی يافته بود و عناصر و لوازم اقتصادی و فرهنگی چنين پديده ای را پيشاپيش جامعه مدنی فراهم کرده بود و اقدام نهايی سياسی گام برای تماميت رسانيدن آن بود. از جمله ، اينکه زبان فرانسوی که نخستين گويش اين ـ  دو ـ فرانس بود و بس و سپس توانست به زبان ملی فرانسه تبديل شود و زبان های محلی همچون برتانی ، الزاسی و پروانس را به حاشيه براند  يا محو و کمرنگ کند . بزور دولت ناپليونی نبود که چنين مقامی يافت ، بلکه پيش از آن در مقام زبان ادبيات و فرهنگ مدرن ، درمقام زبان دکارت ، مونتن ، منتسکيو ، ولتر و ديگران جايگاه شايسته خود را از نظر فرهنگی نسبت به زبان ها و گويشهای محلی و قومی تثبيت کرده بود.

همچنانيکه آلمان ، پيش از آنکه سياست « خون و آهن » بيمارک آلمان واحد را پديد آورد زبان کانت وولف و هسينگ وهگل و شيلر و گويته بود که پيشروان انديشه و ادبيات مدرن آلمان اند .

اما در مورد ما اين عوامل ، بگونه ديگری بوده با وجود داشتن زبان ميانجی بين الاقوامی با بار سترگی از ادب و فرهنگ جهانی که روزگار درازی زبان بزرگترين امپراطوری های آسيايی بوده ما به سياست زبانی سالمی نرسيده ايم  و هنوز هم در مدار ناسازگاری های زبانی دست و پا ميزنيم. برای دست يابی به عوامل اين ناسازگاری دور ميزنيم به پيشنيه ی اسطورهً و تاريخی مان ، تا ريشه ها و سنگ بنا های اين عوامل ناسازگاری را نشانی کرده باشيم. وبرای رفع اين عوامل ناسازگاری دست به کار شويم.

پيشينه ی اسطوره يی و سيمای زبانی ما

افغانستان را چه بازمانده همان دولت بخدی يا بلخ بدانيم و چه بخشی از قلمرو تمدنی و فرهنگی آريانا يا خراسان بزرگ.

به برداشت مير غلام محمد غبار : « پادشاه چند هزار ساله سامی بين النهرين از راه ايران امروزی به افغانستان تاخته و دولت پيشدادی يا پارادات های افغانستان را در پايتختش بلخ سقوط داده است و جمشيد يا يما پادشاه بلخ تاج و تخت خود را از دست داد. تا شاه ديگر پيشداری « فريدون » قيام کرد و در بين النهرين لشکر کشيد و ضحاک را به کمک کاوه بکوفت.

ازهمينروست که  شهنامه ها از سلسلهً دولت های قديم افغانستان بنام پيشدادی  و کيانی ( کوانی )  واسپه ها داستان های رزمی را بوجود آوردند.

درهرحال در طی همين تحولات اجتماعی بود که مردم افغانستان ازمرحله اساطيری و عناصر پرستی ميتالوژی عبور کرده  و بمرحله مذهبی تکامل نموده است. پيامد اين تکامل در هزاره اول پيش از ميلادی دريکی از کهن ترين سرودهً جهان اوستا بازتاب يافته است. به گفته ی هگل در کتاب فلسفه ی تاريخ : «  آريا ييان و اقوام ديگر اين قلمرو از جمله نخستين تبار های تاريخی هستند که بتاريخ جهانی تعلق دارند. زيرا نخستين امپراطوری جهانی را بر پا کردند.

اصل بنيادی تشکل امپراطوری ، همزيستی اقوام گوناگون يا آيين ها در زبان های گوناگون بود و مخرج مشترک اين امپراطوری اصل فرومانروايی شاه بزرگ ( کوروش ) بود که اين سرزمين بسيار پهناور را با مردان گوناگونش در زير فرمانروايی قوم چيره پارسی قرار داده بود.

درآن امپراطوری ، دين و زبان رسمی وجود نداشت تااينکه با رسمی شدن دين زردشتی و زبان پهلوی در دوره اشکانی زمينهً امپراطوری يکدست ساسانی فراهم شد. که در آن دولت نماينده و هوادار دين رسمی و زبان رسمی پهلوی فارسی بود.

پس از سقوط هخامنشيان تا برپايی دولت صفاريان گروههای زبانهای شرقميانه رواج می يابد. تا تهاجم تازيان که صورت زبانی گونه ی ديگر بخود ميگيرد.  واما در باره ی زبانهای شرقميانه اسناد فراوان در دست است و از روی اين اسناد است که زبانهای شرقميانه را ميتوان به دو دسته جدا از هم تقسيم کرد. گروه شرقی ميانه شرقی و گروه شرقی ميانه غربی

درشماری گروه شرقی ميانه شرقی  می توان از زبانهای سغدی ، اسکاپی و خوارزمی نام برد. و از گروه شرقی ميانه غربی ميتوان از فارسی پهلوی نام برد.

تهاجم تازيان  ، سرآغاز وياسنگ بنای ناسازگاری زبانی ما

با تهاجم تازيان و طبعا مسلمان شدن ايرانيان سنگ بنای ناسازگاری زبانی ما گذاشته ميشود به اين مفهوم که با برافتادن دولت سامانی و دين زرتشتی در منطقه که زبان رسمی دولت و دين رسمی بود ناسازگاری های زبانی شکل ميگيرد. و زبان دينی ما عربی ميشود و ما در تقابل با زبان عربی  بخش عمده يی از هنجار های زبانی خود را از دست ميدهيم. از آن به بعد ما نه تنها واژه « خبر » را بکار برديم و يا واژه های صادق و صادر را ، بلکه مجموعه يی از کلمات چون اخبار ، مخبر ، صدق و مصدق ، صداقت ، تصديق ، صدر ، صدور ، مصادر ، تصدير ، صدارت ... بر ما تحميل می شود. وآن رابطه متقابل و دادوستد متقابل که همراه بسود فرهنگ و زبان بوده به انحراف کشانيده ميشود.

از شواهد و قراين برمی آيد که روابط ميان آريايی ها و عربها از زمان منهدم شدن دولت آشور به دست ماد ها و تقسيم سرزمين شان بدست ماد ها قرن هفتم قبل از ميلادی آغاز يافته بود.

هنگاميکه کوروش شاهنشاهی بزرگی را در بابل پايتخت کلده بنيان گذاشت و به زندگی خانوداه های بزرگ عرب در تحت فرمانروايی خويش مشروعيت وقانونيت دادند شروع ميشود يعنی در عصر ساسانيان بويژه پادشاهی خسرو اول و تا ظهور و تجلی اسلام در سرزمين های فارس و خراسان بزرگ پی گرفته ميشود.

ناگفته نبايد گذاشت که « زبان فارسی جز از زبان عربی ، مانند همهً زبانهائيکه با فرهنگ و تمدن جهانی رابطه دارند ، از زبانهای ديگر نيز وام گرفته است چنانچه در زبان فارسی از روزگاران ديرينه دهها و صدها واژه از رومی ، هندی ، سريانی ، يونانی و ترکی ....

اما اين دادو ستد بيشتر در محدوده نامها بوده و معنی نامها را در جمله ها به قالب فارسی ويا قالب فعل و قيد و صفت در می آوريد و براساس ساختمان زبان فارسی به آنها گونه های مختلف صرفی ميدهيد. چنانکه از شکر اين همه اسم و صفت و فعل مرکب ساخته ايم : شکر ريز ، شکر بار ، شکر خوار ، شکر شکن ، شکرخوردن ، شکرين ، شکر ساز ، شکر سازی ، شکرخيز ، نيشکر .... ولی مصدر شکر سازی را از هندی نگرفته ايم و بر زبانهای ديگر فوايد زبان فارسی را تحميل نکرده ايم.

باينهمه ها عناصر صرفی فارسی ميانه و عناصر ساختمانی آن با اندک تغييرات در زبان فارسی دری يا فارسی نو جذب ميشود وزبان فارسی ساختمان نوينی می يابد و ادبيات فارسی با انديشه و بينش های اسطوره ای و اشرافی اش با استفاده از قالب های عربی زمينه شگوفايی و اعتدال خود را می يابد. اما از زبان علم و فلسفه ماعقيم می ماند و همچنان زبان نوشتاريا دستگاه نگارش دچار اختلال ميشود.

امپراطوری های آسيايی و پيامد های زبانی آن

بابرپايی دولت های مستقل در افغانستان و بعد ها امپراطوری های بزرگی چون غزنويان ، تيموريان ، عثمانيان در منطقه و امپراطوری های ديگری چون امپراطوری ابداليان و افشاريان ، دامنه زبان فارسی در قاره ی آسيا گستردگی ميابد و سهم اقوام و تبار های مختلف درگسترش اين زبان در سرزمين های مختلف برجسته ميشود.

ورود استعمار ، گرايشهای ناسيونالستی و تجزيه منطقه

با تجزيه منطقه و ازميان رفتن قلمروی تمدنی و فرهنگی خراسان زمين و فروپاشی  امپراطورهای آسيايی .... زمينه يی بميان آمدن دولت های فاقد هويت های زبانی و فرهنگی مساعد ميشود که دست اندازی استعمار در تسريع اين روند وروال در نظر ها پنهان نمی ماند.

ازينروست که تشتت و تفرقه زبانی در منطقه گل ميکند . از آنزمان به بعد دامنه اين زبان در اثر دست اندازی های استعمار از بسياری از مناطق بويژه ترکيه و هند برچيده ميشود. و استعمار با استفاده از فرصت در تبانی با نيرو های قبايلی آخرين ضربه خود را براين زبان وارد ميکند.

دولت های معاصر افغانستان و مساله زبان

افغانستان همانگونه ای که موزه يی از تبار ها و نژاد های مختلف ميباشد. موزه يی از زبانها ی مختلف نيز ميباشد ، که در طول تاريخ ، اين زبانها درکنار هم زيست باهمی داشته اند. اما درميان زبان فارسی زبان ميانجی و زبان منطقه ای بوده است و همواره حيثيت زبان رسمی و منطقه يی را داشته است. تمام اقوام و مليت ها از طريق همين زبان خواندن و نوشتن را می آموختند و دفاتر و همه امور دولتی بزبان فارسی بود و هيچگونه حساسيت و تعصب در برابر منطقه ای بودن و رسمی بودن زبان فارسی از سوی مردم وجود نداشت بلکه اين اميران و حکام بودند که به اين تنش دامن ميزدند و ميزنند و خاستگاه اين تنگنظری همواره دربار  ايران بود . حد اقل تاريخ معاصر ما به اين اصل صحه گذاشته است. چنانکه از زمان شيرعلی خان به بعد است که سياست تفرقه زبانی در کشور ما و در منطقه سرازنو گرفته ميشود. به باور بسياری از پژوهشگران عاملان اصلی اينگونه سياست ها و ترفند ها انگليسها ميباشند که براساس منافع اقتصادی شان و اهداف فرهنگی و زبانی  در پی پی ريزی اين نوع سياست ها بوده و ميباشند. و اما مجريان اصلی اينگونه سياستها حاکمان و اميران بوده است. چنانکه اسباب اوليه اين سياست ها در زمان امير عبدالرحمن خان مهيا ميشود. وی زير عنوان تاليف و تدوين لغات پشتو به اين باور ها دامن ميزند.

در دورهً امير حبيب الله خان است که بسی از کلمات زبان پشتو وارد امورات و تعليمات نظامی ميشود. که ورود اينگونه واژه ها و زبانزد ها توسط محمود طرزی توجيه ميشود. محمود طرزی بکار برد اينگونه  واژه ها را نسبت به واژه های فارسی پرحلاوت ميداند.

درسال 1316 خورشيدی زبان پشتو  بحيث زبان رسمی کشور اعلان ميشود و تعليم و آموزش برای محصلين مکاتب و کارمندان دولتی بزبان پشتو اجباری اعلام ميشود. ازاين پس زبان پشتو به عنوان زبان ملی و رسمی  درکنار زبان فارسی در افغانستان مطرح ميگردد. و در نظام اداری و آموزشی کشور با پشتوانه اقتصادی و امتياز های اجتماعی و سياسی جايگزين ميشود. و جامعه يک زبانه افغانستان دچار دوگانگی زبانی  با توجه به مفهوم تضاد و تقابل  ستيز آميز زمانی ميگردد. و اين ساز ناسازگار به ناسازگاری زبانی در کشورپيش از پيش دامن ميزنند. از آن پس انديشه هويت ملی  و استقلال افغانستان به ارتباط زبان پشتو عنوان ميشود.

تحميل زبان پشتو بر زبان فارسی  در محدودهً واژه ها و اصطلاحات نظامی نمی ماند بلکه حتی در موارد ديگر به ساختمانهای دستوری زبان صدمه وارد ميکند. از آن به بعد در رسانه های همگانی ما با جملات و زبانزد هايی چون : او اخبار دباختر آژانس  تقديم ميشود که معادل فارسی آن اخبار آژانس باختر تقديم ميشود زياد برابر ميشويم که اينگونه جمله ها خلاف ساختار هنجار و قواعد زبان فارسی است.

دراينموارد بايستی شکل درست آنرا که همانا آژانس باختر است بکار برد. همچنان تحميل واژه های شاغلی بجای آقا ، ميرمن بجای خانم و القاب و زبانزد هايی همچون پوهنتون ، پوهنحی ، پوهنمل ، دگرمن و دگروال بجای واژه های سچه واصيل فارسی درست نيست. که شماری ازاين واژه های برابر در اثری بنام فارسی ستيزی در افغانستان از نگارنده اين مقالت آمده است.

درپايان اين نبشته بگونه يی فشرده ميتوان ازمجموعه يی ازدولت های قبيله سالار که در سده های پسين  در رابطه زبان براه انداخته اند و براه می اندازند ياد آوری کرد :

درسالهای ختم جنگ عمومی وزارت معارف سعی ميکند که دروس را در مکاتب بزبان پشتو برگرادند که پيامدش در سالهای بعد کورس های بيشتر ميباشد برای ماموران دولتی.

ــ بدنبال آن به وضع القاب و زبانزد های پشتو برای کارکنان لشکری و کشوری می پردازد.

ــ  محدود کردن نشرات فارسی از طريق  سانسور و کنترول نشريه آن.

ــ تغيير نامهای مناطق و عمدتا مناطقی که سابقه فرهنگی دارد بگونه مثال : بجای سبزوار ، شيندند ،  بجای شاه فلان ، پشتون زرغون ،  بجای قلعه تپه ، تورغوندی ، بجای چهلستون ، غندان و بجای چهار باغ گلشن ،  شينکی ....

ــ بجای انجمن ادبی پشتو تولنه.

ــ محدود کردن و حتی متوقف کردن آثار تحقيقی و پژوهشی بزبان فارسی و برعکس تشويق و حمايت نشرات بزبان پشتو و زمينه دادن مقالات بی رويه مقالات غير علمی بزبان پشتو.

ــ وادار کردن اجباری ماموران دولتی برای آموختن زبان پشتو.

که اينگونه سياست ها و حوادث تحريکی نه تنها نتايج مثبت ببار نمی آورد بلکه برعکس نتيجه آن جز ضياع وقت و مصارف پولی هنگفت برای دولت و مردم منفعتی ببار نمی آورد. و پيامد مجموعی اينگونه پيامد ها به تکامل زبان پشتو کمک نمی کند. بلکه اين سياست های نادرست فرهنگی و زبانی باعث  ناسازگاريهای زبانی می شود از يک سو و از سوی ديگر به اختلافات زبانی در محدودهً کشور ما دامن ميزند و آب به آسياب استعمار ميريزد.

چند پيشنهاد و پايان سخن

اگر اين سخن را بپذيريم که توجه به فلسفه ی زبان  نتيجه منطقی سخن فلسفی امروز است. چراکه فيلسوفان نخست به جهان انديشيدند ، سپس به شيوه ای که جهان دانسته ميشود و سرانجام به ابزاری که از آن دانش از جهان را ممکن ميکند. اين گذر راه طبيعی و منطقی فلسفه از ميتافزيک به شناخت شناسی وسپس فلسفه زبان است.

از آغاز سده نزدهم به اينسو فيلسوفان  به گونه روز افزون وقت و توجه خود را بر زبان متمرکز کردند ، تا آنجا که بسياری از آيين های ميتافزيکی ، شناخت و شناسيکه با افزار فلسفه ی  زبان دوباره بميان آمدند.

درهر مبحث از زبان  جستار های « تاريخ انسانی » جا داد؛ گروپه زبان شناسی تاريخی وواژگان شناسی را با نقد به ميتافزيک  همگی بهم آميخت ؛  فرگه با ابزار تازه ای که از پژوهش در منطق و رياضيات بدست آورده بود ، به زبان انديشيد....  هيدگر به مناسبت زبان و هستی دقت کرد و نظريه ای را در باره ی  « زبان شاعرانه »  پرداخت که راهگشای هرمنوتيک مدرن شد.

حتا ...    دانش و سخن علمی  به ويژه در دهه اخير متوجه زبان شده است. ليوتار در کتاب موقعيت بسا مدرن شرح داده است که آوا شناسی ، زبانشناسی  و معنا شناسی در علوم فزيکی و طبيعی کار برد يافته اند و مسايل تازه ای در ارتباط شناسی  وسيبرنيک مطرح شده اند ، نياز به آفريدن زبان ويژه ای در انفراماتيک احساس ميشود.

براساس اين موقعيت و جاذبه به زبان در فرهنگ و تمدن امروز است که بايستی بيشتر از ديروز بر زبان توجه داشته باشيم.

وبرای حل ناسازگاری های زبانی در کشور مان بيشتر از پيش بها بدهيد و به آن توجه بداريد به همين مناسبت بايد توجه به زبان های ملی بيشتر شود. مهمترين سد در کشورما داشتن سياستهای زبانی سالم است که در موجوديت آن ما نمی توانيم به توسعه و رشد بيکران زبانهای ملی کشور خويش بپردازيم.

زبانهای ملی به نظر من  به آن زبانهايی گفته ميشوند که در محدوده کشور مان گويندگان بومی خود را داشته باشند.

واما در مورد زبان رسمی و اداری

زبانهای رسمی ما بايستی به سطحی از ارتقا دست بيابد که بتواند از يکسو بازتابده هويت تاريخی و فرهنگی ما باشد و از سوی ديگر جوابگوی نياز های علمی و فنی امرزوين ما باشد. در محدوده يی محلات به زبانهای محلی توجه شود و در راه رشد و تکامل آن دولت مرکزی سهم علمی و عملی بگيرد .

نوسازی زبانهای رسمی

اگر قرار باشد زبان رسمی در همه سطوح وسيله آموزش وپرورش قرار بگيرد ناچار است برای مقاصد علمی و فنی جديد واژه داشته باشد در غير آن يا از واژه های بيگانه انباشته ميشود ويا اينکه متکلمان آن می پندارند که اين زبان ناتوان است و آنرا کنار می گذارند. از همينرو هست که در اين موارد يا موارد ديگر ضرورت برپايی فرهنگستان برای زبانهای اداری و رسمی احساس ميشود. که در موارد مختلف تصميم بگيرند و با برنامه های مناسب در تقويه و رشد زبانهای رسمی و ملی برآيند.

خلاصه برای دستيابی به زبانيکه پاسخگوی نياززبان وزمان ما باشد ، داشتن سياست زبانی سالم ،  حمايت دولت و انگيزه های مردمی لازمی و ضروری است.

متاسفانه همواره از انگيزه های مردمی در ارتقای زبانها برخوردار بوده ايم  اما سياست زبانی سالم نداشته ايم و از حمايت دولت اثری و خبری نبوده است.

اگرلازمه پيشرفت جامعه بدون داشتن استراتيژی ملی ، دولت مردمی و توجه به اصل ها  ونياز های آن ميسر نيست  نداشتن سياست سالم زبانی  عمق فاجعه را بيشتر می سازد .


بالا
 
بازگشت