برخي از اشعار

 

 

مرحوم سيد محسن شامل

 

 

 

 

به همت جناب محترم مير اسدالله شامل برخي از مجموعهً اشعار نيای بزرگوارش مرحوم سيد محسن شامل، تهيه ، ترتيب و اخيرا در کليفورنيای امريکا  نشر  و به دسترس دوست داران ادب و سخن فارسي دری صميمانه گذاشته شده است. مرحوم سيد محسن شامل به تاريخ 26 ميزان سال 1309 هجری شمسي در شهر کابل چشم از جهان پوشيد و وی از جمله داشمندان و شعرای چيره دست عصر خود بود و از استعداد والاهي در سرودن نظم و انشاً نثر برخوردار بود.

 

استاد واصف باختری  در باب اين اثر مي نويسد:

 

همه برگهای خون آلود و نيمه سوخته تاريخ دو سه سده پسين سرزمين ما ، لب به گواهي مي کشاند که در اين سده ها چه بيداد هايي بر فرهنگ ما رفته است. چه کتابها و رسايلي به آتش کشيده شده اند ، چه دفترها و ديوان ها که هيمه آسا طعمه تنور شده اند و چه اسفار و اسنادی هم از هراس ستمبارگان به آب و خاک سپرده شده اند و به هيچ و پوچ پيوسته.

در اين دو سه سده ، هم نويسنده و سخنور و تاريخنگار و خطاط و صورتگر ، چه و چهای ديگر داشته ايم و در بزرگي و توانايي عده يي از آنان هم نميتوان شک و ريب کرد. اما از کليت تاريخ و برجسته ترين خطوط آن که در اين دوران ها بيشترينه سياه بوده اند ، نميتوان چشم پوشيد.

در حول و حوش روزگار، ميرزا سيد محسن شامل دبير ، افغان عاجز و عاجز افغان را داشته ايم و دبيرالملک ، ميرزا محمد نبي واصل کابلي  و گوهری هروی و شهيد بلخي ثاني و مهردل خان مشرقي و غلام محمد طرزی و يعقوب علي خوافي و نور محمد انوری و عده يي ديگر را...

باری ميرزا سيد محسن شامل دبير که اينک با سيمای نجيب او ـ در هئيت شعر ـ  روبرو هستيم از گرانمايه مردانيست که بايد ارج و بهای آن را شناخت و کارنامه ادبي شان را در دسترس امروزيان گذاشت.

 

استاد در اخير مي افزايد : " انتشار بخشي از سروده های شامل ، چندين دهه پس از خاموشي او ، برآل قلم همايون باد. "

 

نمونه يي از غزلهای مرحوم شامل:

 

حاصل عمر

 

کسي از کشته گندم نبرد حاصل جو          

هر چه کشتيم در اين مزرعه کرديم درو

دل به زنجير سر زلف بتان بازفتاد          

عاقلان مژده که گل کرد جنونم ازنو

پيش قد تو خجل سرو گلستان آرم            

منفعل از خط ابرويت به گردون مهً نو

گفت در گوش سليمان به مثل باد صبا       

که کجا رفت چه شد نوذر و کو کيخسرو؟

خواهي از غيب بروي تو دری باز کنند    

زينهار از پي حاجت بدر خلق مرو

بي کم و بيش رسد رزق مقدر هر روز      

بهر افزوني آن چند کني اين تک و دو

« شاملا » بيخبر از کشت عمل هات مباش

تا نگردی خجل از کشته خود روز درو

 

بهار

 

تا زحال ابر نيساني خبر دارد بهار          

چون صدف اندر کنار خود گهر دارد بهار

فيض عام اوست جاری خاصه هنگام سحر

در دل شبها دعای با اثر دارد بهار

چشم موسي بين نداری ورنه تا يوم النشور 

نکته توحيد دايم در شجر دارد بهار

کشت خُشک طاعتش سرسبز سازد همچو سرو             

هرکه او اندر دل شب، چشم تر دارد بهار

گيرد همچو صبح صادق يکنفس آفاق را    

 در رکاب خويشتن گوهي ظفر دارد بهار

خود زخاری ، نيستي شايستهً انعام او       

ورنه جاری فيض خود بر خشک و تر دارد بهار

کي شود از نالهً هجران بلبل باخبر          

شاهد معشوقه گل چون به بر دارد بهار

با درختان باربندی ميکند در بوستان        

گوئيا همرای گل عزم سفر دارد بهار

کانچنين بي باک گل با خاک يکسان ميکند  

خاطر بلبل فشردن در نظر دارد بهار

« شامل » اين دُر را چه نيکو سُفت صايب آنکه گفت:

" از دل پرخون بلبل کي خبر دارد بهار"

 

آب حيوان

 

در نيم شب ارديده گريان شده باشي

در روز جزا خُرم و خندان شده باشي

درياب لعل لب بتان را به به زمانه

ای شيخ اگر طالب حيوان شده باشي

گيرم که به عالم تو شوی مالک کرمان

آخر به زمين طعمه کرمان شده باشي

بالله که نيرزد به دل آزردن موری

در حشمت و جاه ارتو سليمان شده باشي

داني زگرفتاری جمعيت دلها

گر بسته به گيسوی پريشان شده باشي

در خلد روی « شامل » اگر از سر اخلاص

از کرده و تقصير پشيمان شده باشي

 



بالا

بازگشت