درسها و اندرزها

 

 

     

 

    

 

 برگرفته شده از سايت مهر

 

نویسنده: خلیل رومان

مقدمه

 

 

       از مدت زمانی بدینسو تحریر خاطره ها، یادداشت ها، تبصره ها، مرور بر قضا یا وچگونگی سیر حوادث سیاسی، اجتماعی نظام های سه دهه اخیر افغانستان و قضاوت های شتابنده، نامکمل وقسماً درست و نادرست روی عملکردها، کرکتر ها و نقش شخصی، گروهی واجتماعی عده ای از رجال معمول گردیده است.

       اینکه اینکار خوبست یا بد، بنده به آن کاری ندارم.  اما اینکه آیا با نوشتن وقضاوت در موارد مذکور از روش اصولی تحقیق پیروی گردیده یا نه؟ موضوع قابل بحث است که باید  با تحقیق و تتبع بیشتر بدان توجه نمود.  درینمورد باید از اول هدف ویا اهدافی را به دنبال قضاوت روی عملکرد ها و آنچه بقول معروف (( باقیات صالحات)) زمامداران و شخصیت هاست، معین کرد.  بعضی ها برای کاملاً سفید و مبری سازی شخصیت ها، مواردی را چنان تازنده اند که چهره حقایق تیره و تار گردیده و جای آن را حب ذات شخص گرفته است.  برخی دیگر مسایل را از دیدگاه تعصب شخصی و نفرت بیش از حد مورد ارزیابی قرار داده و در جهت سیاه سازی و اتهام پراگنی تا سرحد ناسزا ودشنام پیش رفته اند.                                                                                                       

       باید پرسید در موارد اول و دوم چه هدف و یا اهدافی را مطرح کرده اند.  باز هم بدون اینکه بکار آنان کاری داشته باشم، بدفاع یا حمله بر آنها بپردازم و یا نظریاتی را دال بر صحت و سقم این آثار یا عملکرد رجال و شخصیت های مورد بحث روی هم قرار دهم، لازم به تذکر میدانم که هدف یا اهداف هرچه بوده حد اقل از نظر بنده حق مطلب ادا نگردیده است.                                                                                                              

        فکر میکنم وقتی قلم بدست می گیریم و در موضوع و مبحثی آنرا جولان میدهیم، عمده ترین هدف اینست تا خواننده راصمیمانه در برابر حقایق قرار دهیم.  حقایقی که گاه گاه علی الرغم حب وبغض ما، علی الرغم میل درونی ما، واقعاً موجود اند.  چه باک اگر این حقایق علیه منافع مصلحتی گروه یا حتی علیه کرکتر و شوونات شخصی خود ما باشد.                             

 واقعیت دوستی و حقیقت خواهی تقاضا میکند تا آنرا آنطوریکه هست، بیان نمود.  درینصورت خوبی ها و جهات مثبت مایه الهام و اندرز شده، بدی ها ووجوه منفی مایه احتراز وعدم تکرار میگردند. 

واقعیت اینست تا هنوز که هنوز است نتوانسته ایم در مسئله بیان حقیقت یا بخشی از آن نسل امروز و فردای خویش را آنطوریکه  لازمه امانت داریست، در برابر فاکت ها و ارزیابی های واقعی قرار دهیم.  علت در چه نهفته است؟ یا پندار های شخصی خود را بجای حقیقت گرفته ایم و معصومانه عکس حقایق و پنداررا حقیقت محض تصور کرده ایم؛ یا آگاهانه و در مواردی طبق محاسبه قبلی قصد سفید سازی یا سیاه سازی را داشته ایم.  در تمام این حالات نه تنها خود به بیراهه رفته ایم که گناه کبیره را مرتکب شده ایم و آن اینکه خواننده و طالب حقایق را ازدسترسی به آن محروم ساخته ایم.                                                                                                     

اگر هدف سفید و سیاه سازی باشد،  شاید تا جائیکه مقدور است کاملاً مؤفق نبوده ایم.  زیرا دیر باوری ها، ژرف نگریها، باریک بینی

 

ها، تحقیقات مستقلانه، ارزیابی های میتودیک و پیروی از اصول تحقیق بیطرف و آزاد خوشبختانه همیشه وجود دارند.  چنین طراحی ها را مفت هم تحویل نمی گیرند.  اگر هدف بیان و ابراز پندار ها واوهام بجای فاکت ها و حقایق برای مردم و نسلها بوده باشد، باز هم ناکامی را نصیب شده ایم.  زیرا روزی فرا خواهد رسید تا حقایق تاریخی و اجتماعی از این یا آن گوشه با قوتمندی اعلان وجود کند و همگان را از موجودیت مستقل خویش کماکان آگاه سازد.  درین حالت نیز ساخته و پرداخته های مذکور کمرنگ، بی بها ونگونساراز آب در خواهد آمد.                                                                                                                               

 پس چگونه باید نوشت و چه اسلوب را مطمع نظر قرار باید داد تا از یکجانب از نوسانات سقوط برافراط وتفریط گرایی در امان بوده و از جانب دیگر اثر ماندگار در مطابقت با تکامل تاریخ، جامعه و روان جمعی آفریده شود؟ 

         بنظر نمیرسد شیوه ها و اسالیب یکسان وسهل را برای اینمنظور در یافت و فهرست وار ذکر کرد.  در عین حال جستجو و مشخص سازی چنین شیوه ها و اسالیب مانا کار دشواری نیز نیست.  نخستین میتود یکه تاآخر باید مد نظر داشت همانابیطرفی و حقیقت جویی است.  زیرا نویسنده بیطرف فاکت ها ومدارک خویش را بر پایه اطلاعات مؤثق بنیاد گذاشته از هر نوع ذهنگیری ومجال دادن تعصبات و قضاوت های من در آوردی، اتهام زنی واحتمالاً خوشباوری ها و حسن نیت های بدون دلیل خود داری می نماید.  حقیقت جویی را رجحان داده، توازن منظقی میان انبوه فاکت و اطلاعات سره و ناسره رامعین میگرداند.  هر نوع پیشداوری و جهت گیری در راستای دفاع وحمله بر

 

این یا آن شخص و عملکرد وی بیطرفی و بیغرضی نویسنده را خدشه دار می سازد که در نتیجه از پختگی اثر میکاهد.  جدال های لفظی تا سرحد توهین به یکدیگر و گرم سازی این جدال در مطبوعات و حتی حمله ها و ضد حمله ها که بشکل کتب و رسالات در می آیند، ریشه در جهت گیری و جانبداری ها دارند.                                 

           باکمال تأسف و نهایت افسوس باید گفت کمتر مشاهده شده تا  صمیمانه و صادقانه به نواقص و اشتباهات خود وگروه ایکه در باره حمله و دفاع آن نوشته ای را بمیان آورده است، اعتراف صورت پذیرفته باشد.  بر جهات مثبت و نکات دلخواه اصرار مؤکد داشته، کمبود ها، اشتباهات، سؤاجراآت و غیره را نوعی توهین و تحقیر دانسته و با تمام نیرو ولوکه در جهت مخالف واقعبینی و حقایق قرار گیرد بدفاع برخاسته اند.  در حالیکه مطابق اصول تحقیق، بررسی و نقد علمی، پذیرش غلطی ها و اشتباهات وابراز تمایل جهت رفع آن علائم ضعف، تحقیر وتوهین نبوده بلکه بر رشد، انکشاف و پویایی نظر دارد.  نقد علمی سره را از ناسره، طلا را از مس و اصل را از قلب جدا می سازد و ارزشدهی آن باعث ارتقأ وعرضه قابل پذیرش برای همگان میگردد.  باید یادهانی کرد که قبول نقد برای برخی تؤام بادرد جانکاهی است که به شکلی از اشکال بر تردید آن تلاش های تب آلود صورت می گیرد.  حتی دشمنی های شخصی، عیب جویی، ناسزا گویی را نیز در قبال دارد که شیوه دوراز اصول نویسندگی است.

     اگر منظور از نوشتن در موردی آگاه سازی خواننده است(که باید باشد) پس قبولاندن قهر آمیز وکین توزانه در آن جای ندارد.  حق اوست نوشته را بپذیرد، نقد کند، رد کند ویا نظریات خود را جهت ارتقای آن بطرف کمال ارایه نماید. همانطوریکه هر اثری، مانا و مورد پذیرش نیست، هر نقدی نیز علمی نمیباشد. بر رسی علمی دارای موازین واصولیست که پرداختن به تمام آن موضوع رابدرازا میکشاند.  از جانب دیگر طالبان اصول نقد علمی میتوانند به کتب و رسالات متعددی که درینباره انتشار یافته است، مراجعه بفرمایند.                                                       

 باری میخواهیم در باره مجموعه حاضر نکاتی را ابراز نمایم:

ادعا ندارم اطلاعاتی  را که مطرح شده است بطور کامل تحویل داده ام.  تاز ه قصد آنرا نیز نداشته ام.  منظور از ذکر برخی نمونه ها اینست تا یکجا باخواننده شرایطی و حالاتی را مجسم سازیم تا وقوع حوادث دران تداعی ذهنی یابد.  این امر از یک جانب کار نمونه برداری را ساده ساخته واز جانب دیگر انتخاب عمده ترین فاکت ها راه را بر پی بردن بجزئیات هموار میسازد. 

بنظر من این کاریست که خواننده را از تکرار مکررات خسته کننده  وبی لزوم فارغ ساخته ووارد جزئیات کم بها نمیکند وذهن را در جستجو وارزیابی مستقلانه به کاوش وامیدارد.

در نگارش این مجموعه خیلی سعی بعمل آمده است تا از تطویل مبحث ها خود داری و نکاتی بعنوان نتیجه گیری ها که بررسی مستقل است اضافه شود.  بدون شک یک تعداد خواننده گان نتایج بمراتب پرمحتوی و عمیق نزد خود خواهند داشت.   امید وارم این مجموعه خواننده را در جستجوی علمی تحقیق وبر رسی که به بحر بی کرانه می ماند رهنمائی کند.

 

میخواهم  از آقای سید طیب جواد، هم صحبت فاضل ودانشمندم که درکار چاپ این نوشته یاری ام کرده اند و از جوان جستجو گر جناب اجمل عبید عابدی که کار اهتمام این اثر را به عهده گرفتند، دوستانه وصمیمانه ابراز امتنان نمایم.

همچنان مراتب سپاس خود را به محترم قربانعلی علیزاده که در کار حروف چینی آن در کمپیوتر زحمات زیاد متقبل شدند، ابراز می  کنم.

 

خلیل رومان

کابل – اسد 1382

 

برخی حوادث بعد از هفت ثور 1357

 

     با رخداد ثور 1357 مردم افغانستان امید وار شدند که بزودی روزنه ترقی وتمدن گشوده شده وشعار هائیکه از وسایل اطلاعات جمعی نشر میگردد، جامه عمل خواهد پوشید.  (شورای انقلابی)(خلق زحمتکش) واصطلاحات جدیدی هرروز ده ها بار اینجا و آنجا به گوش میرسید.  ادبیات مارکسیستی - لینستی نیز به زودی به لسان های دری وپشتو ترجمه گردیده  بدسترس عموم قرار گرفت.  بازار ها از آثار لینن، مارکس وانگلس مشبوع بود و بهترین کلمه برای خطاب به دوستان (رفیق) بود.  رفیق پیشوند هر نامه و هر اسم گردید.                          

     شورای انقلابی متشکل از رهبران حزب دموکراتیک خلق افغانستان (هر دو جناح خلق وپرچم) بوجود آمد که رهبری کشور را به عهده داشت.  چندی بعد خطوط اساسی وظایف انقلابی دولت جمهوری دموکراتیک افغانستان که خصلت قانون مؤقت را داشت به تصویب رسید.  این خطوط عمده ترین وظایف دولت جدید را در عرصه های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، ملی و غیره تنظیم می نمود. 

روز های اول رخداد ثور 1357 با مقرری های جدید در تقریباً تمام کشور مصادف بود.  کادر های حزبی بمقامات دولتی تقرر حاصل میکردند.  والی ها، ولسوال ها، علاقه دارها، وزیرها، معین ها، رؤسا، مدیرها و مأمورها، همه از جمله کادرهای حزبی بودند.  بیطرف ها آهسته آهسته کنار زده می شدند و یا خود کنار میرفتند و زمینه برای حزبی سازی همه پروسه ها آماده ترمی گشت.  سیاست داخلی جدید را ضدیت با فیودالیزم و برنامه خارجی را مبارزه با امپریالیزم تشکیل میداد.  در هردوبخش دولت اقدامات زیادی بعمل آورد.  صدور فرامین شماره (6-7 و8) شورای انقلابی که بعد ها سروصداهای زیادی را در جامعه موجب گردید، بمثابه اولین اقدامات دولت جدید در عرصه داخلی زمینه رویا رویی های خونین بعدی را بوجود آورد.                                                                                                              

    جوانان و نو جوانان شهر ها ودهات با پیروی از احساسات زود گذر جوانی بدور سازمان های جوانان حلقه زده به فراگیری آموزش های مارکسیزم- لینیزم پرداختند.  این جوانان بعد ها بدون درک و سنجش مطابقت دیدگاه های لینن، مارکس وانگلس با شرایط تاریخی فرهنگی افغانستان، بعضاً علم بغاوت ومبارزه با رسوم و عنعنات ملی وتاریخی را بلند کرده درد سرهای جدی را بار آوردند.                                                             

 روز ها بنام مارش و میتنگ که سناریو های دلگیر کننده داشت، سپری می شد، گاه به استقبال وگاه به تقبیح این یا آن کشور، این یا آن رهبرمارش و میتنگ تنظیم میگردید.  محصلین پوهنتون، طلبه معارف، مامورین دولت، کارمندان و کارگران که شرکت کننده گان مارش بودند، نمیدانستند به چه منظوری راه پیمایی میکنند.  بزودی مارش ها و تظاهراتی برضد(( اخوان الشیاطین)) و(( اشرافیت)) که هدف از اولی روحانیون، ملا امامان وپیشوایان مذهبی و از دومی گروه پرچم، تحت رهبری ببرک کارمل بود، براه انداخته شد.  گفته میشد که این گروه بعد ازینکه یکتعداد رهبران شان در خارج به پست های سفارت تعین شده بودند،  بغاوت نموده کودتاای را طرح کرده بودند که ناکام شد.  همچنان مخالفین فرامین شماره(6-7-8) ملا امامان وروحانیون دگر اندیش که اینجا وآنجا برضد فحاشی وعیاشی سخنرانی میکردند، به اخوان الشیاطین شهرت یافتند.  زندان ها از شمار هر دوکتگوری فوق پرساخته شد و به تعقیب آن قتل ها واعدام ها آغاز گردید.                                                                                             

    بمردم عمده ترین شعار((کور، کالی، دودی)) بحیث مهمترین دست آورد "انقلاب ثور" وعده داده می شد. کمتر کسی ازین شعار استفاده عملی نمود.  حاکمیت دولتی تقریباً در تمام قلمرو افغانستان مستقر بود.  نظم وانظباط مستبدانه، سرکوبگرانه و استبدادی در همه جا مشاهده می گردید.  (اگسا) اداره استخبارات دولت فعال بود.  برعلاوه والیان ومنشیان کمیته های ولایتی در سرکوب دگر اندیشان که به ( اشرافیت) یا(اخوانیت) منسوب ساخته می شدند، زندانی، شکنجه واعدام میگردیدند، دست باز داشتند.                                                         

 روال اقتصادی کشور بین نظام نوین که عملاً نسخه ای نداشت وجریان عنعنوی گذشته، در حرکت بود. کارگران ابتدائی وفاقد وسایل تولید پیش رفته بنام پرولتاریای زحمتکش یاد گردید.  اما نظام کاری آنان مانند گذشته بود.  دولت جدید نتوانست سیستم اقتصادی- اداری گذشته که آنرا ماشین کهنه می نامید، عوض کند و بجای آن سیستم یا ماشین جدید نصب نماید.  در حالیکه حزب خود را پیشآهنگ طبقه کارگر وهمه زحمتکشان افغانستان می نامید، در عمل اقدامیکه به نفع کارگران و مستخدمین اثر مثبت بجا می گذاشت، وجود نداشت.                  

 آزادیهای دموکراتیک که در اصول اساسی نیز به آن اشاره شده بود با گذشت هر روز محدود تر گردید.  احزاب یا سازمان های سیاسی از حق فعالیت محروم ساخته شده بودند.  از آزادی بیان، مطبوعات آزادروزنامه ها و فعالیت های سیاسی سخنی در میان نبود.                                                                                            

      نقش رهبری جمعی را که در اسناد حزب بدان اشاره شده بود، به تحمیل اراده شخصی تعویض کرد.  اصل گزینش و انتخاب کادر ها ومسؤلین میزان و چگونگی وفاداری به اشخاص وافراد رهبری بود.

     در عرصه خارجی افغانستان آهسته آهسته به یکی از اقمار اتحاد شوروی مبدل گردید و از دایره کشور های غیر منسلک خارج ساخته شد.  همسانی سیاست خارجی جمهوری دموکراتیک افغانستان واتحاد جماهیر شوروی در منطقه وجهان کشور های همسایه را از خطر شوروی ها به شدت ترسانید.  فرق سیاست خارجی افغانستان و اتحاد جماهیر شوروی در آن بودکه افغانستان عضویت پیمان وارسا را نداشت.  باقی همه موضعگیری های جهانی ومنطقوی کشور با موضعگیری اتحاد جماهیر شوروی مطابقت داشت.                                 سیاست بازان کرملین سعی داشتند تا دو گروه خلق وپرچم را موازی با هم مورد ملاطفت قرار دهند.  روابط دوگانه را از طرق علنی با دولت جمهوری افغانستان که عمدتاً جناح خلق درآن حاکم بود واز کانال های مخفی با پرچم که ببرک کارمل رهبری آن رابه عهده داشت، عملی میکردند.  اختلاف بین دوجناح نیز قسماً از اثر مداخله وایجاد ریزرف سیاسی در آینده از جانب شوروی دامن زده میشد.  فاصله بین حرف وعمل روز تا روز زیاد تر شده میرفت.  دیگر خلق زحمتکش افغانستان، بطور کلی فراموش شده بود.  برعکس تعداد زیادی زحمتکشان از اثر سیاست های نادرست عمال دولت در مرکز وولایات کشور متضرر گردیدند. اصلاحات ارضی که به شدت عملی گردید، نتایج معکوس ببار آورده، زمینه را برای تقویت هسته های مقاومت ایجاد کرد.                                      

    رهبری کشور، خاصتاً نور محمد تره کی درمیان تعداد زیادی از طرفداران ورقیبان که از جانب حفیظ الله امین رهبری میگردید، گوشه گیر شده بود.  اوکه دیر تر بدفتر حاضر میشد، بعد از صرف چای مکلف به امضای چند سند پرداخته دوباره به استراحت میپرداخت.  بابعضی از دوستان ونزدیکان ملاقات های انجام میداد.  بعد ازنان چاشت بار دیگر اوقات استراحت بود که تا ناوقت های شب ادامه داشت.                                                                                      

     کسی جرئت پرداختن به حل پرابلم های انباشته شده رانمیکرد.  در دولت و حزب نوعی روزگذرانی معمول گردیده بود.  شورای انقلابی وکمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق که اصولاً مجری فیصله های رهبری بودند، اختیارات وصلاحیت های خود را محدود یافته، تابع اراده شخصی نیروهای فشار در داخل وخارج حزب گردیده بودند.                           

 ستم ملی بگونه جدید وبه شکل برتری خواهانه توأم با ترویج ملیت "اصیل" و "غیر اصیل" در جامعه آغاز گردید که تعلقیت به حزب نقش برجسته داشت.  اقوام افغانستان که در طول تاریخ از منافع ومصالح علیای کشور دفاع وحراست کرده اند، یکبار دیگر بطور مصنوعی در رویا روئی قرار گرفتند.  مکر وفریب، قتل وکشتار بیرحمانه، زندان وشکنجه روح وروان مردم را بطور یکسان می آزرد. در نتیجه اختناق گوناگون اهالی برخی از ولایات مهاجر شدند.  کشت وزراعت محدود گردید. عمال رژیم با استفاده از ساطور ((دکتاتوریپرولتاریا)) هزاران نفر را راهی زندان ها و کشتارگاه ها ساختند.                                                                                                 

     روشنفکران، استادان، دکتوران، مهندسین، مامورین، محصلین ومتعلمین، اهل کسبه ودکانداران، ریش سفیدان، امامان، روحانیون، سران اقوام وقبایل در زمره زندانیان وکشته شده گان بودند.  درمجموع (32) هزار نفر روشنفکر تاسطح بکلوریا به قتل رسانیده شد.  از جمله مقتولین (18) هزار نفر تاجک، (6) هزار نفر هزاره، (5.5) هزار نفر پشتون و متباقی سایر اقوام بودند.  ارقام مذکور بعد از زمامداری حفیظ الله امین در احصائیه مرکزی بطور رسمی انتشار یافت، این امر خلای بزرگی را در اداره دولت بوجود آورد.                                             

     با گذشت هر روز فرصت طالبان که در دستگاه رهبری حزب ودولت رخنه کرده بودند، القاب اعزازی زیادی را به رهبری حزب و دولت منسوب کرده و بدین طریق آنها را اغفال مینمودند.  درین میان حفیظ الله امین خود را (شاگردوفادار) نور محمد تره کی خوانده بزودی مقامات بالائی حزب و دولت را پیمود و سر انجام بابی وفایی تمام، استاد خویش را بطور مرموزی که بعد ها افشا گردید بقتل رسانیده بمقام درجه اول رهبری حزب ودولت تکیه زد.

     شعار عمده این دوره را ((عدالت)) ((قانونیت)) و (( مصؤنیت)) تشکیل میداد.  حفیظ الله امین اعلام کرد که عامل اساسی همه خرابی ها، بی عدالتی ها، عدم قانونیت از بین رفت ودیگر همه چیز بر طبق مراد مردم کشور خواهد بود.     

    این حادثه چنان خاموشانه صورت گرفت که نزدیکترین افراد، وفادارترین اشخاص هم نتوانستند صدای اعتراض  وشکایت بلند کنند.  جسد شخصی را که برایش ده ها لقب از قبیل ((نابغه شرق))،((رادمرد آسیا)) و ((قهرمان انقلاب ثور)) وغیره و غیره درست کرده بودند، خاموشانه و در تاریکی های شب توسط چند سرباز بخاک سپردند.  این بزرگترین ضربه و فشار را بر صداقت حزب نسبت به مردم وارد کرد.  بد ترازان که بعد ها همه خرابی موجود بدوش وی انداخته شد.                                                                                             

    حفیظ الله امین اگسا را به (کام) مبدل ساخت.  این اداره دیگر حافظ منافع مردم نبود.  ارگانی بود که بااستفاده از اختیارات نامحدود تجاوز بمال ودارائی های عامه، هتک حرمت اشخاص ودست درازی به نوامیس مردم، اجراآت عادی آن محسوب میگردید.  عیاشی و فحاشی در نواحی حزبی، ظلم وبیداد، جبر، کردار روزانه طرفداران حفیظ الله امین بود.                                                                                                                         

    اصلاحات ارضی که با شدت بیشتر دنبال می گردید، به تفرقه میا ن اهالی دهات انجامید.  این مسئله اختلاف میان دولت و اهالی ولایات را زیاد نموده زمینه های مقابله رویا روی را فراهم ساخت.  حفیظ الله امین در حالیکه هنگام ایراد بیانیه ها وخطابه ها آرام وخونسرد بنظر می آمد،  به همان اندازه قهار، خشمناک وغضب آلود بود.  در ابراز اراده و تحمیل آن بالای دیگران خشونت بخرچ میداد.  هیچ کسی حتی از مقام های رهبری حزب جرئت اظهار نظر مخالف را نداشت.  اوبه امر ونهی مشاوران شوروی چندان پابندی نشان نمیداد ودر بسا موارد برخلاف مشوره ها و دساتیر شورویها اقدام می نمود.  جسور و نترس بود.  عقیده اش را با استدلال و اصرار به جانب مقابل می قبولاند وکمتر به آرأ ونظریات همکاران گوش فرا میداد.  اراده گرائی وخود رای بودن در سرشت وی نهفته بود.                                                                                                   

     درین دوره نیز چون آغاز افول نظم اداره دولت بود، ماشین از کار افتاده دولتی لنگان- لنگان به پیش میرفت وهنوز بکلی از کار بدر نه شده بود.  اماحالات واوضاع از بروز قریب الوقوع حوادث بدتر حکایت میکرد.  اختناق عمیق و ترور با عث خاموشی همه گردیده بود. 

     این امر میدان را برای تاخت وتاز حفیظ الله امین وسایرین به چپ وراست هموار گردانیده بود. سرانجام سرکشی ها وبی تفاوتی های امین تحمل ناپذیر گردید و کودتای علیه اوآغاز یافت که بساط وی را بر چید. 

     ببرک کارمل در همدستی با عساکر شوروی طومار "حفیظ الله" امین را در نوردید.  عساکر شوروی در هر کوچه وپس کوچه شهر کابل مشاهده شد.  گرچه در باره دعوت قطعات نظامی اتحاد شوروی به افغانستان اختلاف نظر های وجود دارد، اما قدر مسلم اینست که نام کارمل با سرازیر شده این قطعات پیوند نا گسستنی دارد.  قبل از آن مشاوران نظامی در قطعات قوای مسلح افغانستان و در وزارت دفاع وجود داشت.  اماحادثه ششم جدی 1358 به تجاوز روسها در افغانستان خصلت رسمی و عمومی داد.                                                                          

    شام شش جدی ببرک کارمل در حالیکه هنوز عملیات نظامی ادامه داشت، از رادیو تاشکند ضمن ایراد بیانیه، نجات مردم، حزب ووطن را از چنگال حفیظ الله امین اعلام نمود. ازین به بعد حفیظ الله امین جاسوس((سی آی ای)) خوانده میشد.

     با رویکار آمدن کارمل اقدامات رژیم مسیر دیگری یافت.  اعلان عفو عمومی زندانیان، برگزاری عزای ملی، هر کدام بنوبه خویش اقدامات تسلی گرانه روز های اول بود.  او دوره جدید را مرحله((نجات انقلاب ومردم))نامید.  لبه تیز وتند تبلیغات برضد امین و امینیها بود.  حضور قوای نظامی اتحاد شوروی که تأثیرات عمیقی روی روح وروان مردم ایجاد کرده بود، موقتی خوانده شد.  گفته میشد بمجردیکه تجاوز امپریالیست های امریکایی، ارتجاع پاکستانی، هژمونیست های چینائی وآخوند های ایرانی از کشور ختم گردد،  قطعات "محدود" نظامی اتحاد شوروی عودت خواهند کرد.  مردم که ازین کلمات وتجاوزات چیزی نمیدانستند، عملاً حضور آنها را مشاهده نمی کردند،  در حیرت بودند.  در پهلوی موجودیت قوای نظامی اتحاد شوروی، تعداد کثیری از مشاورین ملکی نیز در ادارات و وزارتخانه ها به امرو نهی میپرداختند.                                                                                 

     بعد ها ببرک کارمل، زمانیکه از قدرت بر کنار شده بود، اظهار میداشت که از دعوت شوروی ها در افغانستان خبر نداشته واین مسئله قبل ازینکه بقدرت برسد، از جانب رهبران قبلی افغانستان صورت گرفته بوده است.  اما درزمان قدرت بار ها وبارها میگفت که (( اگر کمک به هنگام اتحاد شوروی بزرگ نمیبود امروز افغانستان آزاد، مستقل و غیر متعهد در نقشه جهان وجود نمیداشت.)) واضحست که منظور از کمک به هنگام همانا حمله نظامی بر افغانستان وقتل حفیظ الله امین و بقدرت رسیدن خودوی بود.  بهر حال ببرک کارمل تقریباً در همه بیانیه ها، با کلماتیکه ذکر آن گذشت، از اتحاد شوروی یادمیکرد.                                                                 

     اقدامات این دوره درست در نقطه مقابل اجراآت رژیم گذشته قرار داشت.  گرچه اصول اساسی موقت تدوین یافت وطی آن از اصلاحات جدی در تمام عرصه ها ذکر گردید ولی به نسبت مصروفیت های بیش از حد در باره تأمین وحدت حزبی این امر مأکول ماند.  حزب دموکراتیک خلق افغانستان که در گذشته به گروه ها و دستجات متعدد مبدل گردیده بود وهر کدام بخش معینی را تحت رهبری خویش داشتند، بیشتر از گذشته معروض سربازگیری رهبران قرار گرفت.  صفوف حزب به مثابه گروگانان در دست رهبران خویش پیوسته به قبول سیاست هایی تن در میدادند که در اصول مرامی و در اساسنامه از آن ذکر نشده بود.  برخی از رهبران که رسیدن به قدرت واحراز مقام درجه اول حزبی ودولتی محرک آنان بود، سعی نمودند حزب رااز پشتوانه محروم ساخته، کارائی، موثریت وکفایت نسبی آن را به شدت قربان خواسته های شخص خود سازند.  احراز نقش ومقام اول، خودخواهی سیری ناپذیر آنان را مشبوع نساخت ودرین راه حتی از کشتن همدیگر به اشکال فجیع آن نیز خود داری نکردند.  یکی دیگر را جاسوس، عمال ارتجاع واشرافیت  نادان چه وچه خطاب میکردند.  

     واقعیت اینست که یکتعداد زیاد اعضای حزب که وابستگی های نزدیک محفلی وسمتی با  رهبران نداشتند از سیر اوضاع بکلی ناراض بودند.  گرچه اینجا وآنجا به طرح انتقاداتی نیز میپرداختند، اما جریان انحرافی حاکم مانع از آن میشد.  در نتیجه یک بخش بزرگ حزب بحالت سرخورده، مأیوس وغیر مؤثر باقی ماند.  انتقادات صریح از موجودیت قوای نظامی بیگانه در داخل وبیرون حزب به موج عظیمی مبدل گردید.  در عوض رهبری جدید با تلاش و اصرار پیهم از موجودیت آنان وضرورت دفاع از سرحدات کشور صحبت مینمودند    این دوره بد ترین دوره تجرید افغانستان بود.  کشور قربانی سیاست بازی های جهانی جنگ سرد بین پیمان وارسأ و پیمان ناتو گردید.  موج عظیم تبلیغات بیرونی بر ضد افغانستان توجیه گردید.  همه ساله در قطعنامه های ملل متحد در باره افغانستان رای منفی داده میشد وتجاوز شوروی برکشور تقبیح میگردید.                

    امریکا، کشور های غربی و همسایگان پاکستانی وایرانی افغانستان بمنظور مهار نمودن اتحاد شوروی و جلوگیری از پیشرفت آن، سیاست جنگ دوامدار و فرسایشی را پیشه کردند.  گروه های که در پاکستان وایران پایگاه اساسی داشتند،  همه جانبه تقویه گردیدند. در داخل کشور جنگ به شدت در گرفت.  شوروی ها به منظور قلع و قمع"ضد انقلاب" قریه ها ودهات کشور را بیرحمانه بمباردمان مینمودند.  شهرها از سکنه خالی ساخته شدوکشت زارهای ماین بوجود آمد.  جنگ همه چیز کشور را ربود.  زراعت، صنعت، معادن، چشمه های عایداتی از بین رفت.  اتحاد شوروی در کنار اکمالات نظامی به اکمالات مواد خوراکه، گندم وسایر مواد مصرفی اقدام می نمود و تا حد زیادی احتیاجات عامه را مرفوع میساخت.                                                                                  

    اگر چه اردوی افغانستان وجود داشت، ولی موجودیت مشاوران نظامی و عساکر شوروی در افغانستان، ماهیت اردو را ازمیان برداشته بود.  در واقع تمام عملیات نظامی بدست مشاوران نظامی انجام می یافت.  شبکه وسیعی از مشاوران شوروی در ادارات ملکی ونظامی جابجا شده به کنترول امور وامر ونهی میپرداختند. کوچکترین مسایل تا بزرگترین آن از نظر مشاور گذرانیده میشد وافغانها حق بررسی واجراآت مستقلانه را نداشتند.  بارها اتفاق افتاده است که متخصصین واهل خبره افغان در اثر مداخلت مشاوران شوروی کار وامنیت خود را از دست داده اند؛ برطرف یا تبدیل شده اند.  سخنان زیادی در باره آزار واذیت مردم وچور وچپاول آنان از جانب شوروی هاگفته میشد. این اتفاقات امور روزانه بودورژیم هیچگونه عکس العمل تبارز نمیداد.                     

     شورویها از گذشته های دور در کشور های مختلف رویه متحدالشکلی را درپیش گرفته بودند وآن عبارت از به فقر کشانیدن مردم، ارتقای درجه احتیاج دولت ها ومتعاقباً وابسته ساختن کلی به نظام شوروی بود.  در افغانستان نیز همین تجربه بکار گرفته شد.  کمک های عوض دار وبلا عوض به پیمانه زیادی به افغانستان سرازیر میشد.  اما احتیاج کشور را که عمدتاً مستهلک ساخته شده بود، مرفوع نمیکرد. این کمک ها از حد تکافوی چندین روز ویکماه تجاوز نمی نمود.                                                                                                                               

    در عوض شوروی ها از اختیارات گسترده در کشور برخوردار بودند.  در ولایات میدان های هوایی را در اختیار داشتند. کوچکترین کنترول برحمل وانتقال هوایی شوروی ها بعمل نمی آمد. میدان هوایی کابل نیز در خدمت پرواز های شوروی بود.  قسمت اخیر میدان بنام آنان یاد میگردید.  هیچ افغان جرئت وحق رفتن به این بخش میدان هوایی را نداشت.  روزانه ده ها طیاره از کابل  وسایر ولایات به اتحاد جماهیر شوروی پرواز میکرد. هیچ محموله از جانب ادارات مربوط افغانی مراقبت نمی گردید.  بدین ترتیب شوروی ها در انتقال آثار عتیقه وگرانبهای افغانستان به اتحاد  جماهیر شوروی دست باز داشتند    عادت دیگر شوروی ها این بودتا در حزبی دویا چندین جریان را تربیه کند وعندالضرورت جریان مورد نظر را پیش بکشد.  همچنان چندین نفر را به عنوان رهبرریزرف بطور مخفی نگهدارد.  بالای احزاب متمایل به شوروی این تجارب بعمل آمده است.  رهبران با شیوه های مختلف تطمیع، تخویف وبد نام سازی طوری وابسته گردیده بودند که در صورت ضرورت بدون کم ترین مقاومت به خواسته های شوروی پاسخ مثبت داده اند.  برخی از رهبران حزب دموکراتیک خلق در افغانستان ازین امر مستثنی نبودند.  بخصوص که از ترس از دست دادن مقام وحرص بدست آوردن آن، به بدترین وشرم آور ترین اعمال توسل ورزیده اند.                                                

     ببرک کارمل که اصلاحات، دیموکراسی، حقوق بشر وعدالت اجتماعی سر لوحه بیانیه هاواسناد رسمی را تشکیل میداد، کار ایجاد(( جبهه متحد ملی)) را که در سالهای قبل در مرام حزب تذکار یافته بود، آغاز کرد. ((جبهه ملی پدر وطن)) ایجاد گردید که درآن حزب دموکراتیک خلق افغانستان، سازمان جوانان، زنان، یکتعداد اتحادیه های کارگری وصنفی و یکتعداد شخصیت های ملی تجمع نمودند.  این جبهه تحت اثر حزب بود و حتی امورمربوط به آن از جانب حزب رهبری میگردید.  طبیعی است که در چنین حالت جبهه متحد ملی بمفهوم اساسی بوجود آمده نمی تواند.  تدویر جرگه ها، ملاقات با سران اقوام وقبایل، تجمع میکانیکی اقوام بدور حزب حاکم هیچ یک نتوانست جلو انزجار ونفرت روز افزون مردم را از حزب ورهبری آن سد کند.      

     حزب که انترناسیونالیزم پرولتری را شعار میداد، در عمل به تحریک شورویها به مسایل ملی به اشکال انحرافی آن دامن میزد. وقتی ببرک کارمل با پشتون ها مواجه می گشت وهمکاری آن را به نفع خود میدید، از ته دل تظاهر به تعلقیت خود به قوم پشتون میکرد.  اما زمانیکه تاجکها را وسیله تحقق امیال خویش میدانست خود را تاجک قلمداد میکرد.  عناصر ابن الوقت وسؤ استفاده گر را در مرکز تجمع اقوام جابجا میکرد.  آنان با استفاده از امکانات وسیع وچپاول تخصیص های بزرگ به اینمنظور به عیش ونوش میپرداختند و عملاً هیچ اقدامی به این یا آن قوم صورت نمی پذیرفت.                                                                                                             

    در بیروی سیاسی که ظاهراً مقام رهبری کننده حزب ودولت بود تنها غلام دستگیر پنجشیری تاجک و سلطانعلی کشتمند هزاره بود.  در دستگاه دولتی(60) فیصد مامورین پائین رتبه و متوسط را تاجکها تشکیل میدادند.  در ترکیب مامورین دولت 28 هزار نفر تاجک، 21  هزار نفر پشتون4.5 هزار نفر هزاره، 9.8 هزار نفر ازبک؛ 5.2 هزار نفر ترکمن و 2.5 هزار نفر مربوط به سایر اقوام بودند.                                                             

    ریا کاری در فراهم آوری تسهیلات برای اقلیت ها از جمله هزاره ها اینجا وآنجا شنیده میشد ولی در عمل هیچ سهولتی برای آنان مهیا نمی گردید.  برعکس عاملانه وسایل برتری خواهی جستجو میگردید. در حل مسئله ملی( درحالیکه در افغانستان این امر هیچگاه به مسئله مبدل نگردیده بود.) به آثار لینن استناد بعمل می آمد." حل لیننی مسئله ملی" ارایه میگردید.  این مسئله سازی ها در افغانستان هیچ بنیاد واقعی نداشت.  در واقع شوروی ها خودشان برای کشور ها مسئله میساختند وحل لیننی آنرا نتیجه پردازی میکردند.                                                 

     یکی دیگر ازین نسخه های ناجور " تزس های ده گانه" بود، که بوسیله کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان اعلام گردید.  این تزس ها از لحاظ شکل، محتوا وضرورت زمانی به تزس های اپریل "لینن" شباهت زیاد داشت که بمنظور پر ساختن خلا بین مردم ودولت رویدست گرفته شدو نفعی هم در تداوم عمر نظام نرسانید.  زیرا تزس های ده گانه نیز بوسیله همان کارمندان حزبی ودولتی میبایست عملی میشد که قبلاً در اداره دولت وحزب گماشته شده بودند.  درین دوره کشور ما بیشتر از گذشته به حلقه وابستگی اتحاد شوروی قرار داده شد.  اقتصاد وزراعت ور شکست گردید.  در جامعه بحران سیاسی تشدید یافت.  یکه تازی حزب حاکم وقدرت طلبی بیحد وحصران و تشدید جنگ در یکتعداد از ولایات با عث پراگنده گی همه جانبه گردید.  افغانستان رفته رفته در مدار سیاست های خارجی اتحاد شوروی و بحیث یکی از اقماران اخذ موضع میکرد.  سیاست دشمنی بی لزوم با پاکستان بیش از حد رشد  داده شد. این امر چانس ها وامید های طویل المدت مردم افغانستان رابرای حل منازعات از طریق تفاهم و مذاکره دوستانه ازمیان برمیداشت.  در عوض تلاش بعمل میامد تخم کینه و دشمنی با مردم پاکستان در اذهان عامه بارور گردد. حوادث افغانستان کشور پاکستان را ترسانده بود.  لذا در سرحدات پیوسته تحریکات نظامی بعمل میآمد.  این امر به مقامات رهبری دولت پاکستان امکان داد تا کمک های وسیع مالی- نظامی را به نفع خود وتنظیم های مقیم پاکستان جلب نماید وآنانرا با مدرن ترین انواع اسلحه وپول کافی اکمال سازد.         

     ایران نیز وضع خوبتر نداشت.  نزدیکی ودوستی روز افزون افغان- شوروی نه تنها مایه بیم وهراس مردم افغانستان، بلکه مایه نگرانی های عمیق مقامات پاکستان وایران نیز بود.  بخصوص که رهبری افغانستان علیه انقلاب اسلامی ایران تبلیغات براه انداخته و آنرا بحیث ایجاد کننده رژیم قرون وسطایی محکوم میساخت ورهبران آنکشور را ((آخند)) ها می نامید.  در تمام جهان دوستان شوروی، دوست افغانستان و دشمنان آنکشور دشمن کشور ما پنداشته میشد.  در حالیکه در افغانستان مناسبات دوستی ودشمنی معیار های جداگانه دارد وباید با توجه باموضعگیری ها و روابط عملاً موجود کشور ها عیار گردد.  این امر بدون شک در اتحاد شوروی فرق داشت.  افغانستان یک کشور عقب مانده کوچک واز لحاظ جغرافیائی محاط به خشکه، دارای عنعنات ورسم ورواج های قسماً حاکم بر روحیات جمعی وفردی، تاریخ، فرهنگ، ضرورت ها ونیاز مندی های کاملاً متفاوت با اتحاد شوروی میباشد.  لذا موضعگیری همسان در مسایل جهانی وهمآهنگی سیاست های خارجی دو کشوردر قبال رخداد ها ومسایل جهان خلاف رأی وصوابدید منافع ملی کشور بود.                                                                                                                     

     یک نکته دیگر، حزب دموکراتیک خلق افغانستان 2-3 سال بعد از تأسیس خویش بدو شعبه تقسیم گردید که بعدها هر یک بنام ارگان  های نشراتی خود (خلق) و (پرچم) نامگذاری گردیدند.  خلقی ها که بنوبه خویش به گروه های متعددی تقسیم شده بودند؛ عمدتاً پایگاه محلی واطرافی داشتند. پرچمی ها نیز که بدور اشخاص مختلف جمع شده بودند، دارای پایگاه شهری بوده وجوانان شهری را بسیج کرده بودند.  از لحاظ ایدیالوژیک هر دوگروه پیرو اندیشه مارکسیزم- لینینزم بودند.  بعد از رخداد ثور هر دو گروه نیل به قدرت دولتی را تجربه کردند.  مشخصه اساسی هر دو فقط انحصار قدرت، تکروی ویکه تازی در جامعه بوده است.  در هر دوگروه دکتاتوری حزب بر جامعه ودکتاتوری رهبری در سراسر حزب مشهود بود.                                                                           

    جالب اینست که بر امر وحدت دوجناح تاکیدات زیاد صورت میگرفت وهرگز این وحدت که شرط لازم برای اداره کشور است، تآمین نمیگردید. براین کار نیروها وفرصت های زیادی تلف ساخته میشد ولی بازهم وحدت صفوف حزبی تأمین نمی گردید. این مساله جامعه را با بحران عمیق مواجه میساخت. حزب ونیروهای آن مصروف تصفیه حساب های مسایل داخل حزبی گردیده از تطبیق مرامنامه خود در جهت ایجاد دموکراسی، کارورفاه عمومی کنارزده میشد.  در مدت تقریباً شش سال حاکمیت ببرک کارمل کوچکترین گامی در جهت بر گزاری انتخابات شورای ملی برداشته نشد. در حالیکه در مبارزات قبل از احراز قدرت سیاسی، حزب مدافع جدی حکومت دموکراتیک، انتخابات آزادو طرفدار پر شورآرای مردم بود.                                           

     سر انجام فشار نیرومند مخالفین داخلی، جنگ فرسایشی، نارضایتی های اجتماعی در داخل، انزوای سیاسی وعدم تحمل اتحاد شوروی از ناحیه تمویل منابع جنگی افغانستان، زمینه را برای تغیر رژیم وحد اقل تعویض ببرک کارمل با نجیب الله مساعد ساخت.                                                                                                           

 دکتور نجیب الله سابق رئیس عمومی (خاد) رژیم بعد از سبکدوشی ببرک کارمل بحیث منشی عمومی حزب دموکراتیک خلق افغانستان انتخاب گردید. شاید این انتخاب تصادفی نبود.  نجیب الله شخصاً با مصارف گزاف در (خاد) دوستان زیادی در دستگاه رهبری شوروی تدارک کرده بود. در هر ارگان خاد با اقدام ابتکاری خانه های دوستی افغان- شوروی بنا کرد.  این امر اعتبار وی را نزد شورویها بلند برده بود.  چنین اقدامات در ولایات کشور نیز گسترش داده شد.

     در دولت با تدویر لویه جرگه بحیث رئیس جمهور انتخاب گردید وانتخابات شورای ملی را براه انداخت.  دوره چهاردهم شورای ملی به فعالیت آغاز کرد وگامی در جهت انتخابات آزاد برداشت.  با آنکه دربین وکلا وسناتوران نماینده گان مردم نیز وجود داشت، کاراین دستگاه از متن وجریان اصلی زنده گی مردم خارج بوده در حاشیه قرار گرفت. مصالحه ملی بمثابه یک اقدام نوبتی بیرون رفت از اوضاع موجود، پیش کشیده شد. در ابتدا دکتور نجیب الله در نظر داشت تا با همه تنظیم ها بدون استثنا، مصالحه کند و آنانرا در قدرت شریک سازد.  عدم پاسخ دهی مثبت وبدرازا کشیدن این پروسه عناصر تحت تاثیر این سیاست را محدود ساخت ودر آخر به قوماندانان داخلی اکتفا بعمل آمدکه آنهم تحقق نپذیرفت.                                                                                           

    صرف نظر ازینکه مصالحه ملی تحت چه شرایطی وبا کدام وسایلی آنجام میآفت، اگر این سیاست استقبال می گردید ودر مورد رفع خلا ها ونواقص آن مذاکره صورت می گرفت میتوان گفت که بحران چندین ساله افغانستان راه حل خود را میافت. مخالفین رژیم نجیب الله بدون تبارز حوصله مندی، سنجش چند وچون مصالحه وبدون ارزیابی دقیق آن پیوسته راه حل نظامی وحصول پیروزی ازین را ه را ترجیح دادند. دکتور نجیب الله که در اواخر به دست آورد های  مصالحه ملی راضی نبود، تسلیمی بدون قیدوشرط قدرت را نیز پیشنهاد کرد.  بازهم نسبت کمبود جرئت سیاسی نیروهای مخالف این امر جامه عمل نپوشید.  کشور مادچار مصایب ودشواری های گردید که تاریخ جهان، تلفات وضایعات وویرانی های آنرا بیاد ندارد.                                        

     یکی دیگر از اقدامات نسبتاً مؤثر که راه را برای بیرون رفت از اختناق وپراگنده گی ها باز ساخت، تصویب قانون اساسی بود.  این قانون هیچگاه طوریکه لازم است به منصه تطبیق گذاشته نشد.  با آنهم خلای ناشی از عدم موجودیت قانون که در دوره های گذشته ایجاد گردیده بود، از میان برداشته شد.                                              

      به تعقیب تصویب قانون اساسی جدید، قانون فعالیت احزاب سیاسی نیز پا به عرصه وجود گذاشت ودولت دارای متحدین سیاسی گردید که با پیروی از آیدیالوژی های مختلف فعالیت داشتند. این گام اقدام  موثری جهت تحمل دگر اندیشان در رهبری دولت بود.  روی همرفته اعلان مشی مصالحه ملی، تصویب قانون اساسی آزادی فعالیت های سیاسی، نشر جراید آزاد، غیر حزبی سازی برخی از ارگانها مانند، قضاو حارنوالی، تماس ومفاهمه ومذاکره با برخی از قوماندانان داخلی غرض پیوستن به مشی مصالحه ملی اقداماتی بودند که در صورت پیگیری وادامه مزید میتوانست نتائج مثبت ببار آورد.  چنانکه گفته شد نیروهای مخالف جرئت نکردند این راه را تجربه کنند. بحران اعتماد بحدی بود که طرحها وپیشنهادات مکرر نجیب الله فقط با عکس العمل های نظامی مواجه گردید.                                                                                                                                         

      یک مسأله دیگر نیز قابل یاد آوری است.  نجیب الله در طرح وپیشبرد سیاست مصالحه ملی نه تنها با مخالفت های بیرونی، بلکه با مخالفت های شدید درون حزبی نیز دست وپنجه نرم میکرد. یکتعداد اعضای حزب ومخصوصاً حلقه های مهم قوای مسلح وسطوح بالای رهبری، کلا با طرح وی برای سپردن قدرت به نیروهای مقابل رای منفی داشتند.  بنابر آن این سیاست از همان آغاز با سپوتاژ وکارشکنی های داخلی نیز مواجه بود.  عده ای در صدد بودند تا روند تحقق آشتی ملی را سد کنند، عده دیگر از طریق کند کاری خواشتند نوعی انتقام گیری نمایند.                                                                                                                                          

    حزب که برنامه واساسنامه آن تغیر یافته ونام آن به حزب وطن تعدیل گردید، با وجود چالش های ناشی از عدم وحدت در گذشته، اکنون با مشکلات رد وقبول سیاست مصالحه ملی نیز روی کرد.  مانند گذشته فرصت های زیاد صرف قبولاندن این سیاست برصفوف حزب ومخالفان میگردید.  جبهه پدر وطن نیز با تغیر نام به جبهه ملی سروسامان جدید یافت. احزا بیکه جدیداً ایجاد گردیده بودند ویا در گذشته فعالیت داشتند در جبهه ملی عضویت حاصل کردندو متحدین سیاسی دولت بطور نسبی ازدیاد یافت. برخی ازین متحدین نشرات مربوط به خود را داشتند وگاهگاهی از رژیم انتقاد بعمل میآوردند.  قابل یاد آوری است که موفقیت نجیب اللهنسبت به سایرین وبالا دست بودن وی در اوایل تا زمانی آشکار بود که اوخود را طرفدار دموکراسی واقعی، عدالت اجتماعی قانونیت، برابری وبرادری همه اقوام میدانست.  اما دیری نگذشت که نجیب اللهدر جنگ شوونیست های برتریخواه وابن الوقت گیر ماند.  اورفته رفته تجرید میگردید واطرافش را عناصر بیگانه بارسوم وعنعنات ملی پر ساخته بودند وهر یک در تلاش بقدرت رسیدن وکماهی بیشتر، ارقام واطلاعات نادرست واغواکننده را برای نجیب اللهارایه میکردند.  اونیز با اعتماد  "رفیقانه" بدون ارزیابی های واقعی به مشوره های آنان عمل میکرد.  در دستگاه دولتی ملکی(60) فیصد تاجک مامورین پائین رتبه ومتوسط را تشکیل میداد. در سال 1368 (احصائیه مرکزی) در ترکیب کارمندان دولت (21) هزار نفر پشتون (28) هزار نفر تاجک (4.5) هزار نفر هزاره (9.8) هزار نفر ازبک (5.2) هزار نفر ترکمن و(2.5) هزار نفر سایر اقوام کار میکردند.                     

     در همان سال ترکیب کلی نفوس افغانستان را (38-40) در صد پشتونها (32-33) درصد تاجک ها (12-12.5) درصد هزاره ها (8-8.5) در صد ازبک (4-4.8) درصد ترکمن ها (5.2) درصد نورستانی ها و(5.2) در صد بلوچ تشکیل میداد.                                                                                                     

     قوای مسلح علی الرغم جلب واحضار جبری وخفقان آور توانایی، کفایت ومهارت لازم را داشت.  اما عملاً در نوسان بود.  کانون های قدرت بدرجات مختلف بخش های از قوای مسلح را تحت تاثیر خویش داشتند.  در امنیت دولتی گرایش طرفداری از اشخاص مختلف وعمدتاً تابع اوامر نجیب اللهوجود داشت. اردو وحارندوی بدرجات مختلف از اشخاص مختلف پیروی میکردند.

       یک گرایش نیرومند دیگر که در جنب قوای مسلح وجود داشت و قوای منطقوی، قومی به شکل ملیشا ها بود. در ترکیب آنان افراد گروه های تسلیم شده بدولت وقطعات قومی نفوذ بیشتری داشتند. این قوا گاهگاهی با عث نقص صریح قانون گردیده وبه پناه گاه های عمده فرصت طلبان واستفاده جویان مبدل میشد که پول های گزاف بدست میاوردند. حتی مورادی وجود داشت که دولت از کنترول آنان عاجز میماند.   

                        

حکومت نجیب الله در آستانه سقوط:

·                       دکتور نجیب الله در کابل در انتظار (بینن سوان) نماینده خاص سر منشی ملل متحد در امور افغانستان  قرار داشت. بیانیه رادیو- تلویزیونی وی حاوی خطاب بمردم افغانستان آماده شده بود.  بیانیه ایکه باید در جلسه کمیته مرکزی ارایه میگردید وحاکی از استعفای نجیب الله از سمت منشی عمومی کمیته مرکزی نیز بود، تهیه شده بود. هرروز کارمندان مؤظف رادیو – تلویزیون برای ثبت بیانیه به مقر ریاست جمهوری می آمدند وانتظار میکشیدند وکار بفردا به تعویق افگنده میشد.  بعد از گذشت سه- چهار روز بیانیه رادیو – تلویزیونی وبیانیه پولینوم کمیته مرکزی، طبق تقاضای رئیس جمهور هر دو آنقدر فشرده شدندکه روی دو صفحه کاغذ بطور جداگانه تنظیم گردیدند.  بعد ازینکه بیانیه ها به رئیس جمهور سپرده شد دیگر از نشرآن در مطبوعات ودایر شدن پولینوم کمیته مرکزی حزب وطن خبری شنیده نشد.  محتویات بیانیه رادیو تلویزیونی عمدتاً  مسایل آتی را در برداشت:                                                       ابراز علاقه مندی به تدویر لویه جرگه وتصمیم سپردن قدرت به آن، طوریکه لویه جرگه امانت تصدی مقام ریاست جمهوری را بمن (نجیب الله) تفویض نموده بود، میخواهم این امانت را دوباره بمردم افغانستان وبه نماینده گان آنان یعنی شرکت کننده گان لویه جرگه مسترد کنم.

 با توجه به اینکه فرصت مناسب برای تدویر لویه جرگه فراهم نیست میخواهم از طریق این خطاب بمردم افغانستان ابراز بدارم که چون همه نیروها موجودیت اینجانب را مانع تأمین صلح تلقی می نمایند، من بخاطر تأمین صلح در کشور انصراف از قدرت را می پذیرم وطبق پلان ملل متحد قدرت را به شورائی که مد نظر است، تحویل میدهم.  بیانیه همچنان حاوی مطالبی راجع به سپاسگزاری مردم افغانستان، کارمندان ومامورین دولت بخاطر ادامه فعالیت های شان در شرایط دشوار، امتنان از قوای مسلح- اقوام وقبایل – نیروهای متحد سیاسی دولت، پارلمان، زنان، جوانان  وسایرین بودکه در واقع نوعی خدا حافظی رئیس جمهور را تمثیل میکرد. 

       بیانیه جلسه کمیته مرکزی حزب وطن که فشرده  گردید شکل مکتوب واطلاعیه ای راجع به کناره گیری از سمت منشی عمومی کمیته مرکزی حزب را اتخاذ نمود. درین مکتوب نیز از کمیته مرکزی وشعبات آن، حزب واعضای آن بخاطر ادامه همکاری با منشی عمومی ابراز امتنان گردیده نوعی خداحافظی در آن بملاحظه میرسید.

     روزی سفارش ترتیب حکم های رئیس جمهور دال برسبکدوشی عبدالرحیم " هاتف"، عبدالحمید "محتاط"، عبدالواحد "سرابی"، جنرال"رفیع" معاونین رئیس جمهور و محمد اسحق "توخی" دستیار وی سپرده شد واین احکام بطور جداگانه آماده شدند. همچنان به (هاتف) وظیفه قایم مقامی ریاست جمهوری نیز به اساس فرمان تفویض گردیده بود.  به استثنای حکم سبکدوشی توخی از سمت معاونیت رئیس جمهور ودستیار موصوف، سایر احکام باید از طریق پارلمان کشور – درهر دومجلس به تصویب میرسید.

     دو روز بهمین منوال گذشت.  روز سوم احکام امضا شده از جانب رئیس جمهور بدفتر سپرده شد تا فردا امور اداری آن طی گردد.

     فردا یکی از دریوران با چشمان اشک آلود گفت که رئیس جمهور بخارج رفت.  مسئله با (هاتف) معاون رئیس جمهور درمیان گذاشته شد.  در حالیکه خیلی ناراحت شد واز ماجرا اظهار بی اطلاعی کرد، توقع نمود تا در مورد طی مراحل اداری احکام رئیس جمهور عجله صورت نگیرد واینکار در مشوره با سایر معاونین انجام شود.  موصوف که شخص لایق وخیر خواهی بود، معاونین را به شکلی از اشکال احضار وموضوع را با ایشان در میان گذاشت. فیصله بعمل آمدتا موضوع با صدر اعظم، رؤسای پارلمان، قاضی القضات ولوی حارنوال نیزمورد مشوره قرار گیرد.

      چند ساعت بعد اطلاع رسیدکه رئیس جمهور بخارج سفر ننموده وناوقت های شب به دفتر نماینده گی ملل متحد د رافغانستان پناهنده شده است.  بدین ترتیب روابط رئیس جمهور با دولت بکلی قطع گردید.

      بعد از آن قرار شد تا احکام فوق بدون سروصدا در مجلس شورای ملی مطرح گردد وهمچنان (هاتف) درراس شورای عالی دولتی متشکل اازمعاونین رئیس جمهور، صدر اعظم، رؤسای هر دومجلس شورای ملی، قاضی القضات، لوی حارنوال ویک منشی، وظایف تامین امنیت بانک ها، خزانه های بانک مرکزی، رهبری قوای مسلح، خاموش ساختن اعتصاب هائیکه در محابس روی داده بود، به پیش برد.  چندین روز پیهم شورایعالی دولتی بکار ها رسیده گی نمود ومسایل عمده را حل وفصل کرد. 

      باری آوازه نزدیکی مجاهدین بکابل ومواصلت ایشان در دروازه های دفاتر ریاست جمهوری به واقعیت مبدل گردید.  در دفاتر هیچیک از اعضای شورایعالی وجود نداشتند.  سه چهار نفر کارشناسان ساعت 3-4 بجه روز از دفاتر خارج وراهی منازل خویش گردیدند.  ودر ردوبدل شدن گلوله ها وتگرگ مرمی ها به هر نحوی که بود بخانه ها رسیدند.  دفاتر ریاست جمهوری را ظاهراً افراد مربوط به اتحاد شمال تسخیر کردند.  شب وفردای آن جنگ شدید در گرفت وبعد از تسلیمی تشریفاتی وپروتوکولی قدرت که قبلاً صورت گرفته بود، اوضاع توسط اتحادیه شمال ومجاهدین اداره میگردید.  بدینترتیب بر تسلط اداره قبلی وبقایای رژیم دکتور نجیب الله نقطه پایان گذاشته شد. بعضی مقامات  عالی رتبه دولتی مانند (رفیع) معاون رئیس جمهور (وکیل) وزیر خارجه (کاویانی) عضو دفتر سیاسی حزب و(فرید احمد مزدک) منشی دوم حزب ودیگران هریک در جستجوی پناهگاه های شخصی واحتمالاً شرکت در حاکمیت جدید به تقلا ها وتلاش هایشان ادامه دادند که نتیجه مثمری ببار نیآورد وبعد ها یکی بعد دیگر با استفاده از هرامکانی خود را به کشور های غربی رسانیدند.

نتیجه گیری ها:

      اجراآتیکه دکتور نجیب الله بمنظور معتدل سازی پروگرام وبرنامه حزب ودولت بعمل آورد، از جانب برخی از کارمندان دولتی وحزبی وفا دار به ببرک کارمل ودیگران نه تنها استقبال نگردید، بلکه به تخریب سبوتاژوکارشکنی ها نیز مواجه شد.  این امر سیاست مصالحه ملی را به کندی مجال حرکت میداد.در حالیکه داکتر نجیب الله شعار صلح، آشتی وجلوگیری از جنگ وویرانی را سر میداد، دیگران شعار های جنگ تا آخر، آشتی ناپذیری وبرخورد ایدیالوژیک را پیش میبردند.

     این دوگانگی در سیاست واصرار نجیب الله به تأمین مصالحه ملی تحت رهبری اودر اوایل( بعد ها میخواست از قدرت به نفع تأمین صلح کنار برود وظاهراً آماده گی های تبارز میداد) با عث بی باوری وعدم اعتماد برخی از نیروهای مخالف گردیده وجریان آشتی ملی را به کندی مواجه میساخت.  در حالیکه برخی دیگر از نیروهای مخالف نیزهر نوع آشتی را تکذیب نموده خواهان تصرف قدرت از طرق نظامی بودند.  بهر حال عدم اعتماد، عدم همآهنگی در طرح وپیش برد سیاست، فاصله بین حرف وعمل، خود خواهی، قدرت طلبی، کمبود همکاری صمیمانه دردرون حزب وبیرون آن، چندین پارچگی رهبری حزبی، گروه بازی وضدیت جناحی، نجیب الله راکه میخواست به شکلی قدرت رابا مخالفین تقسیم نموده وبگفته خودش از جریان سیلاب خون درکوچه ها وپس کوچه های کشور جلوگیری کند، از تحقق پلان هایش مانع گردید.

نجیب االله بار بار در جلسات حزبی وقوماندانان خویش به مشکل توضیح میداد که راه در پیش گرفته شده، درست ودقیق است وباید همکاری شود.

     این ها یکتعداد عوامل داخلی بودند.  بعضی عوامل خارجی مؤثر در سقوط نجیب الله را میتوان در قطع همکاری های اقتصادی – نظامی مسکو، تغیرات ومصروفیات داخلی آن وبنحوی بفراموشی سپردن کابل از جانب ملل متحد ودیگران نیز دانست.

      قابل یاد آوریست که صفوف حزب وطن با وفاداری به آرمانهای صلح، ترقی اجتماعی، عدالت وظایف دشوار وخطیر رابادلیری وحوصله مندی بی نظیری پیش میبردند واز ته دل مصروف بودند تا بوطن ومردم خویش که در برنامه هاواسناد رهبری کننده تذکار یافته بود خدمت کنند.  نزد برخی از اعضای حزب وطن نمونه های بارز وقابل تعمیم صداقت، شرافت، پاکی، وطندوستی وروحیات سرشار از فداکاری وخدمت بوطن بمشاهده رسیده است. در حالیکه ارتشأ، خیانت، گروه بازی، ترجیع منافع شخصی نسبت به منافع عامه نیز وجود داشت واین مسایل از نظر عمومی پیوسته نکوهش میگردید.

     بعد از تعویض قدرت دولتی، یک تعداد بلکه میتوان گفت تمام صفوف حزب وطن درکشور باقی ماندند وبه امید اینکه روز محاسبه فرا رسد، صداقت وپاکی شانرا چلنج میدادند.  در حالیکه برخی از رهبران با بدست آوردن پول های کلان وامکانات وسیع مادی بر همه اصول اخلاقی وپابندی ها وتعهداتیکه نزد مردم وصفوف حزب داشتند، پشت کرده، در فراهم سازی سامان فرار مسابقه میکردند.  روزی احمد شاه مسعود دریکی از جلسات قوماندانان خود که بمنظور جلوگیری از چور وچپاول شهر صورت داده بود، بوضاحت گفته بود که به اعضای حزب وطن نگاه کنید ،آنها خانه ها، موتر ها وجایداد هائی بنام خود و اعضای فامیل خود ندارند.  فامیل برخی از زندانیان مراجعه میکنند ونفقه خویش را از ما مطالبه می نمایند.

        واقعیت این است صفوف، که انگیزه های خدمت بوطن با عث روی آوری شان به حزب شده بود، در فقر زنده گی بسر میبردند.  یکتعداد زیاد آنها در افغانستان، پاکستان، ایران، کشور های آسیای میانه ومسکو به شاقه ترین کار ها دست میزنند.  درمیان آنها انجنیران، ماستران، بکلوریا پاسان، مامورین متجرب ونظامیان زیادی وجود دارد.

         سیستم حزبی بعد از رخداد ثور با عث تمرکز وپیشبرد سیاست و اهداف دولت در سطح عموم کشور گردید.  حزب از امکانات مناسب وموثر شبکه های اداری وحزبی در مرکز وولایات برخوردار بود. 

        رویهمرفته  مرکزیت نهایت قوی بوده فیصله های کمیته مرکزی حزب بزود ترین فرصت تا آخرین نقاط دور دست کشور میرسید و فعالین حزبی در تحکیم رابطه متقابل حزب ومردم سعی بلیغ بخرچ میدادند. 

        دولت در چهار چوب نیرو ویانیروهای متشکله درونی از استحکام برخوردار بود.  گرچه بعد ها بعضی کودتا ها وعدم اطاعت از حکومت مرکزی بمشاهده رسید امادولت نیزتوان سرکوبی راداشت که مرتباً خنثی ودفع ساخته میشد.

        چرخش ها در ستراتیژی وسیاست های حزب بزودی وبطور سراسری به انجام میرسید.

       حزب کادر ها وفعالین خود را در ادارات دولتی که مجری مشی حزب بودند، جابجا ساخته بود وجهت کسب مهارت، آموزش علمی وارتقای دانش مسلکی ذخیره زیاد تدارک دیده شده  بود. 

       حزب با کسب آگاهی از نقش قوای  مسلح در تغیر نظام ها، کارسیاسی – تنویری را دربخش های عمده قوای مسلح براه انداخت.  شعبات زیاد سیاسی که مصروف تربیت منسوبان قوای مسلح بودند، ایجاد گردید.

 

برخی مسایل عمومی دوران اول حاکمیت مجاهدین:

 

   عوامل وشرایط هر چه بود، دست بدست هم داده حضرت صبغت الله مجددی را بقدرت رسانید.  شرایط اقتصادی تحت تاثیر عوامل ذهنی بهتر گردید.  به محاصره شهر ها پایان داده شد وبا گشاده شدن ذخایر دولتی وسرازیر گردیدن اموال از ذخیره گاه ها و گدام ها، مواد اولیه ضروریه فراوان گردید.

     این دوره و دوره بعدی که استاد برهان الدین ربانی دررأس قدرت قرار گرفت پرآشوب ترین دوره ها از لحاظ سیاسی، اقتصادی، امنیتی ونظامی محسوب میگردد.  حاکمیت چندین گانه در شهر ها بوجود آمد.  اصطلاح قوماندانان واشخاص غیر مسؤول ولی مسلح رایج گردید.  جنگ های پراگنده وراکت پراگنی ها، شهر کابل واطراف آنرا به ویرانه مبدل نمود.  عوامل غیر مسؤول که تاآخر به مسؤلیت کشانیده نه شدند، اموال خانه ها، دارایی های منقول حتی کلکین ها، دروازه هاولین برق خانه را به تاراج میبردند.  خرابی های کابل واطراف آن مستقیماً به راکت باری ها ارتباط ندارد. خرابکاران بمنظور ربودن دستک ودروازه وکلکین کم نبودند. روزانه دروازه ها، کلکین هاو دستک ها از زیر چشمان حاکمان دولتی با حمایه مسلح به اینطرف وآنطرف درحرکت بودند که سکوت مصلحتی مانع جلوگیری از آن میشد.

     جنگ و آشتی بین گروه ها وبرخی از رهبران به برخورد های معمول مبدل گردیده بود.  جنگ با تبلیغات نفاق، خصومت قومی، زبانی و نژادی با شدت به پیش برده میشد. دایره حاکمیت از قلمرو وسیع کشور برچیده شده به شهر کابل آنهم در تسلط چندین گروه مخالف با یکدیگر محدود گردید.  باج گیری های زور گویانه در راه هاو شاهراه ها کمر مردم وعابرین راخم میکرد.  تاجران وسرمایه داران به انتقال سرمایه های خویش از کشور پرداختند. با تغیراتیکه در نصاب تعلیمی بوجودآمد، کیفیت تعلیم وتربیه در مکاتب وپوهنتون ها تنزیل یافت.  ترس ورعب، فقر وغنا چهره های نمایان تری یافتند.  مشخصات اساسی ایندوره در عرصه های ذیل بمشاهده میرسد:

 

در عرصه اقتصادی:

     رفته رفته اقتصاد کشور نابود گردید.  تولیدات که تاحدی فعال بود، متوقف شد.  کارخانه های تولیدی، فابریکات- بندهای برق و ذخیره گاه های آب به شکل ظالمانه ای مورد تاراج قرار گرفتند. سامان آلات تخنیکی، ماشین های تولیدی کارخانه های دولتی وانفرادی با بیرحمی زیاد به قیمت ارزان وبوزن آهن باب کهنه به بازار ها عرضه گردید.  پوسته ها وتفنگ داران در کارخانه ها مستقر شدند.  کارگران بیکار گردیدند.  سیستم کوپون مامورین منقطع گردید.

     بانکها رفته رفته اعتبار وحیثیت خویش را از دست دادند.  پول ها وذخایر بانکی دیگر مال ملت پنداشته نه شده، در دسترس اشخاص قرار گرفت. حیف ومیل دارائی عامه به اجراآت معمولی مبدل شد. بودجه وزارتخانه ها ضروریات شخص مسؤولین راتأمین میکرد. کشت، ترافیک وصدور مواد مخدره رونق بیشتر یافت. درعرصه سیاسی واقتصادی نوعی فرار از مرکز وعدم اطاعت مروج گردید.  ولایاتیکه توسط نیروهای جداگانه اداره میگردید، بجز از اخذ بودجه دیگر رابطه ای با مرکز نداشتند ودر مصرف بودجه ها وعواید ولایات دست باز داشتند.

     تفنگ سالاری وپاتک سالاری باعث تمرکز پول های گزاف در دستان اشخاص گردید.  در حالیکه مردم از فقر اقتصادی وبیکاری رنج میبردند، نسل جدید از سرمایه داران بوجود میآمد که منابع هنگفت وامکانات مادی- تخنیکی مساعدی تدارک دیده بودند.

     فساد مالی، رشوت، اختلاس، وحیف ومیل دارایی های عامه به اوج خود رسید. بعضی عاملین رشوت خوار رژیم گذشته در تبانی با آمرین جدید در سازش های بزرگ حیف ومیل دارایی های عامه واخذ رشوت های کلان واختلاس های چشمگیر شریک گردیدند.

      گرچه رهبری دولت وبرخی حلقات دیگر از سیر اوضاع به نحوی که جریان داشت ناراحت بوده وآنرا مذمت میکردند ولی عدم موجودیت سیستم کنترول، بازپرس ومجازات با عث اتخاذ شیوه مثبت جلوگیری کننده نمیگردید.  بعضی اوقات اقدامات تدافعی وجنگی وشرایط نظامی مانع اینکار میشد واستفاده جویان با دست باز به اندوختن سرمایه ازراه های نامشروع ادامه میدادند.

     شاید بزرگترین اشتباه، چاپ بانکنوت های جدید ده هزار وپنج هزار افغانیگی باشد.  درکشوریکه میتوان گفت تولید بکلی وجود نداشت وصادرات بطرف صفر تقرب میکرد، چاپ چنین بانکنوت ها بطور طبیعی به صعود قیم وازدیاد فزیکی پول می انجامید. با وارد شدن بانکنوت های جدید قیمت ها خیلی ازدیاد یافته وسطح زنده گی مردم به حالت رقت باری تنزیل نمود. جالب این است که عدم امنیت سراسری وقوماندانان سالاری حتی تا سرحد چاپ بانکنوت جداگانه در ولایات شمال وشرق کشور پیشرفت نمود.  بدینترتیب در یک کشور واحدو در یک قلمرو واحد جغرافیایی چند ین نوع بانکنوت با ارزش های تبادلوی متفاوت در دوران بود. 

     شیوه دوران بانکنوت ها در مرکز چنان بود که سریال نمبرهای متعلقه دربانک مرکزی به ثبت نمیرسید وبکار انداختن آن در اختیار افراد میبود.  بطور یکه برای خرید وفروخت مناطق، تطمیع وسکوت

 بعضی ها ازآن استفاده بعمل میآمد.  در حالیکه مردم اعم از مامورین، معلمین، کارگران ومستخدمین از فقر رنج میبردند، قوماندانان،

سرگروپ ها وافراد مسلح با خرچ غیر صرفه جویانه پول های باد آورده در عیش وعشرت بسر میبردند

 

درعرصه سیاسی:

    عمده ترین جناح حاکم برکشور، جمعیت اسلامی در ائتلاف شکننده ومصلحتی گاه با حزب اسلامی، گاه جنبش ملی، حزب وحدت ودیگران بود. این ائتلاف ها واتحاد ها بدون اساس وپایه های محکم ایدیالوژیک( در حالیکه تقریباً همه جهادی واحزاب اسلامی نامیده میشدند) بود.  منافع گروهی، شخصی وتنظیمی گاهگاه ائتلاف را برهم زده، متحدین را به دشمنان سوگند خورده یکدیگر مبدل میساخت.

      در مرکز کشور جمعیت اسلامی وشورای نظار در تمام دوره زمامداری خویش برای یک لحظه هم برنامه ایدیالوژیک استراتیژیک وتاکتیکی را اعلام نه نمود. مرجع یا مراجع تصمیم گیرینده وجود نداشت.  اصول وموازین سازمانی دقیق به نشر نرسید.  صفوف آنان را عمدتاً اهالی ولایات شمال وبطور غالب اقارب ودوستان رهبران تشکیل میداد که بر پایه پیوند های قومی، منطقه ای ونژادی استوار بود.  مؤتلفین نیز بدرجات متفاوت دارای همین خصوصیت بودند که باحفظ هویت تنظیمی شامل اتحاد ها گردیدند.

     از اصول مرامی، کنگره ها، جلسات، گردهم آیی ها واتخاذ تصامیم جمعی در مجامع تنظیمی خبری نبود. تصامیم فردی واتکا بر اراده  فرد بر سراسر حیات تنظیمی واتحادی حکمفرما بود.  شورای نظار گاهگاهی جلسات قوماندانان شامل درین شورا رادایر می نمود که به اتخاذ تصامیم نظامی محدود بود. بطور فشرده  در حیات سیاسی جامعه و در حیات سیاسی تنظیمی برنامه منظم وپلان شده وجود نداشت.  هر تصمیم متناسب به اقتضای منافع زودگذر ودر پاسخ دهی نامکمل شرایط آنی ایجاد شده، از جانب اشخاص اتخاذ میگردید.  اصل مشورت با صفوف بطور کلی اصلاً رایج نبود ویا متروک گذاشته شده بود.

      طبیعی است این بی سروسا مانی سیاسی درداخل تنظیم ها انعکاس خود را در سیاست دولتی نیز داشت.  باوجودیکه مدت ها از کسب قدرت می گذشت، سیاست روشن وبرنامه ریزی شده در کشوروجود نداشت.

 

در عرصه خارجی:

     عدم ارایه یک برنامه روشن داخلی برسیاست خارجی نیز اثر داشت.  همسایگان افغانستان که در دوران جهاد تنظیم هارا مورد نوازش قرار داده بودند، درین دوره بامشکلات مواجه شدند.  جنگ وصلح در میان تنظیم هانوسانات در سیاست با همسایگان را در قبال داشت.  یکتعداد کشور هاوملل متحد که دولت جدید را برسمیت می شناختند، از همکاری فعال با آن ابا ورزیدند. عرصه نمایان برخورد باهمسایگان بعد ازایران، پاکستان بود. حاکمیت در تنظیم مناسبات باکشور همسایه پاکستان از افراط و تفریط پیروی کرده و در نتیجه به آتش زدن وتاراج سفارت پاکستان انجامید که برخلاف تمام موازین ونورم بین المللی میباشد. 

      فقدان یک سیاست روشن بین المللی ومنطقه یی از یکجانب همسایگان وحلقات حریص آنان رادر جهت پیشبرد مداخله درکشور تحریک نمود واز جانب دیگر گروه های داخلی را که در ائتلاف آسیب پذیر با دولت قرار داشتند ویا در ضدیت باآن، بسوی حامیان آنها در کشور های همسایه متمایل کرد.  کشور های همسایه وحلقات معین در دستگاه های دولتی وسیاسی از خلا استفاده نموده آشکار ترین انواع مداخله بشمول تمویل، تسلیح وتحریک آشوب ها وتباهی بنیاد نظامی اقتصادی، سیاسی واداری، رویا روئی قومی، نژادی و مذهبی رادنبال نمودند.  اثرات وپیآمد آن در کشوربحدی سنگین است که نمیتوان با مصارف گزاف وبا تخصیص فرصت های زیاد وضع را بحالت عادی در آورد.

 

درعرصه اجتماعی:

     بعد ازینکه پوهنتون ها ومکاتب در طی جنگ های خونین وزیانباراز تسلط نیروهای مسلح" غیر مسؤل" که متأسفانه تعداد آنان کم نبود.(( آزاد)) گردیدند، جریان آمد وشد محصلین واستادان اعاده گردید ودروس آغاز یافت.  دولت با توجه به اینکه تعلیم وآموزش چشمه های حیاتی جامعه محسوب میگردد، اقدامات موثری را بخاطر آغاز دروس در پوهنتون هاومکاتب رویدست گرفت. کمک های پولی واجناس زیادی برای آبادی ورونق دادن پوهنتون ها بعمل آمد.  بعد از مدتی تأخیر امید برای تعلیم وتدریس در دلها زنده گردید.

     مساعی زیادی بخرچ داد شد تا موزیم هادوباره احیا گردند. متأسفانه تقریباً تمام آثار موزیم ها بتاراج برده شده بودند.  دلالان وخریداران آثار گرانبهای تاریخی کشور روزانه مقادیر زیاد این آثار را خریداری وبخارج انتقال میدادند.   بدینترتیب مدارک مهم معرفی هویت ملی افغانستان، تاریخ وآثار فرهنگی آن بباد فناداده شد. هرگز نمیتوان آثار بغارت برده شده فرهنگی وتاریخی افغانستان را دوباره دریکجا جمع کرد.  هر نوع تلاش وکوشش دولت مرکزی درین راستا عقیم وبی ثمر باقی ماند وبه قول معروف دیگر کاراز کار گذشته بود.  آثاریکه از تاراج نجات یافته بودند یا تارا ج کننده گان بران فرصت نیافته بودند، محفوظ گردید.

     گامهای برای ترویج فرهنگ افغانی برداشته نه شد. متأسفانه هیچ اقدام درین زمینه بعمل نیامد.  باوجودیکه رادیو تلویزیون فعال بود، نشرات آن نمیتوانست عطش مردم را فرونشاند.  مطالب یک جانبه، کم محتوی وفاقد گنجایش فرهنگ همه ساکنان افغانستان، برنامه ها رابیرنگ میساخت. 

      مطبوعات نیز یکجانبه ومبلغ نیروهای حاکم برکشور بود.  هیچ نشریه آزاد وجود نداشت. آزادی بیان، عقیده مخالف(( انتقادات شدیداً سرکوب میگردید)) مخالفین سیاسی به شدت مورد ازار، اذیت وشکنجه قرار گرفته وخاموشانه بدون محکمه بقتل رسانیده مشدند.  خشونت وتشدد به حد اعلی رشد یافت.  حتی ژورنالستان که خبری را خلاف میل افراد نشر میکردند، تهدید وبه قتل میرسیدند.  برداشت، شکیبائی، قبول مواضع مخالف، برخورد سیاسی وصبورانه نسبت به نظریات دیگران وتحمل دیگر اندیشان دیگر سراب های  بیش نبودند.  این امر با عث فرار کتلوی وفردی استادان، دانشمندان واقشار روشنفکر کشور بطرف ایران، پاکستان و اروپا گردید.

      بیروکراسی منفی، رشوت واختلاس به شیوه برخورد روزانه مبدل گردیده بود.  ادارات دولتی فاقد کارایی گردیده، مامورین به رفتن در وزارت خانه ها وامضا بر کتب حاضری اکتفا میکردند.  اکثر آنان مجبور بودند بعد از وقت در بازار کارکنند.

     حفظ صحت واتخاذ تدابیر وقایوی بمنظور جلوگیری از شیوع امراض تعطیل گردید. ارگانها وادارات مؤظف درین زمینه امکانات، بودجه ووسایل کار را از دست داده بودند.  امراض گوناگون در گوشه های کشور جان خیلی ها از مردم را در سنین جوانی، پیری وطفلی میگرفت.

      بودجه سالانه حفظ الصحه، تعلیم وتربیه وخدمات اجتماعی تقلیل می یافت وبر عکس ضرورت های جنگی وعملیات نظامی مقادیر هنگفت دارایی های وطن را میبلعید.  درحالیکه ادامه جنگ وبرخورد نظامی هیچ توجیه مدلل ومنطقی نداشت، مصایب وافات مستقیم وغیر مستقیم آن ضربات جبران ناپذیر را برملت افغانستان وارد کرد.

     دولت کمیسیون عالی را بمنظور جبران خساره خانواده هائیکه منازل شان ویران گردیده بود بکار گماشت که خدمات قابل قدری در جهت ترمیم منازل انجام یافت.  بعد ها این پروسه نیز از جوعمومی ارتشا وسؤ استفاده متاثر گردیده، مقادیر هنگفت پول وسرمایه به غیر مستحقین و برخی دست اندرکاران کمسیونها منتقل گردید.

     تقریباً هیچ پروژه تولیدی احیا نگردید. زراعت، صنعت، تولید، صادرات همه وهمه به رکود مرگبار مواجه شدو اثرات بدی را براقتصاد کشور بجا گذاشت.  در سراسر کشور بیکاری علنی ویک نوع بیکاری مخفی وجود داشت. یگانه منبع در آمد وکار شمولیت در پوسته هاوگروه های جنگی بودکه جوانان را بدنبال خود کشانید.  قانون وقانونیت از هم گسیخته، فحشا – دزدی وغارت شدت حاصل نمود. واقعات تهدید به اخذ پول، شانتاژ، گروگان گیری ومطالبه پول گزاف از خانواده ها خیلی زیاد گردید.  امنیت ومصؤنیت از کشور رخت بربست.  مراجع باز دارنده وبازخواست کننده نمیتوانست به شکایات وعرایض مردم رسیده گی نمایند.  در سراسر کشورفضای بیتفاوتی وبلا تکلیفی حاکم  گردید.  برخورد برشکایات وعرایض مردم متفاوت ومتناسب به سلیقه های مسؤلین بود و ترتیب اثر قانونی نمی یافت. اشخاص به جرم های ناکرده متهم گردیده،  بدون مجوز قانونی مدت های مدیدی در زندان ها بسر میبردند.  دسترسی به وکیل قانونی، محاکم علنی بکلی ناممکن بنظر میرسید. 

     یکی ازبرخورد های دوگانه ومتفاوت اینست که دولت جدید برای برخی ازرهبران واعضای عالیرتبه رژیم داکتر نجیب اله زمینه وامکانات فرار از کشور را مهیا گردانید وحتی به آنها کمک های مادی و زمینه سفر را با پاسپورت های سیاسی فراهم کرد.  در حالیکه برخی دیگر منجمله شخص نجیب اله علی الرغم تقاضاهای مکرر ملل متحد وسازمان های مدافع حقوق بشردر کابل در مقر ملل متحد نگهداشته شدوبه وی اجازه خروج از کشورداده نشد.  زندانیان دیگری در نقاط مختلف کشور قرار داشتند که نه به  محکمه کشانیده می شدند ونه آزاد میگردیدند. درحالیکه افسران قوای مسلح، کارمندان ومامورین سابق مردم عادی که بنابر مشکلات و معاذیر قادر به هجرت نبودند،  درینجا وآنجا بنام های تفرقه انگیز،" کمونست" ، "کافر" و" بیدین" وغیره غیره توهین وتحقیر می گردیدند، برهبران سازشکار وفرصت طلب آنان هر نوع مساعدت وشرایط فرار آماده می گردید. 

 

در عرصه نظامی:

     بمجرد ورود مجاهدین بکابل وتسخیر ادارات دولتی وقطعات قوای مسلح افغانستان سربازان مرخص گردیدند وهمه راهی خانه های شان شدند.  افسران قوای مسلح کنار گذاشته جای آنان را قوماندانان وسرگروپ ها که در دوران جهاد اداره یک گروپ را به عهده داشتند، گرفتند. ساز وبرگ نظامی، نظام دخول وخروج از قطعات،

یونیفرم نظامی، تعلیم و تربیه مسلکی همه وهمه دگرگون ومتروک گردید. سیستم قید وجمع اسلحه ومهمات، دیپوداری، تحویلداری همه از بین رفت وذخایر نظامی مانند سایر عرصه ها تخلیه گردیدند.  در ظرف چندین روز محدود اردوی منظم افغانستان که حاصل زحمات بیشمار افسران وکادر رهبری اردو طی ده هاسال بود چنان منحل گردید وازبین رفت که گویی اصلاً درین کشور اردویی وجود نداشت.  درین گیرودار، زمانیکه دولت با حزب اسلامی درجنگ قرار گرفت ازهر دوطرف اصابت راکت ها ومرمی تانکها وتوپهای بدون نشانه گیری اهداف نظامی، تلفات وضایعات زیادی در میان اهالی بیدفاع شهری بوجود آورد. بعد ها این امر در جنگ بین حزب وحدت ودولت در غرب کابل نیز به مشاهده رسید.

     افسران کار آزموده اردو به ابتکار شخصی وبمنظور تدارک معیشت در گروه های مربوط دولت وسایر تنظیم ها درشمال وجنوب وغرب تنظیم گردیدند.  یکتعداد افسران سابق که یا ازقبل روابط داشتند ویابا شناخت های شخصی وروابط قومی ومحلی توسل ورزیدند، توانستند به کار های خویش باقی بمانند ودیگران در صفوف دست فروشان، دکانداران وکسبه کاران قرار گرفتند.

 

رژیم جمهوری اسلامی در آستانه سقوط:

     شرایط نامساعد داخلی منطقوی وبین المللی دست بدست هم داده زمینه های عملی سقوط دولت اسلامی برهبری استاد برهان الدین ربانی را فراهم میساخت.  جنبش طالبان که باشعار های امنیت ومصؤونیت ودفع شروفساد آغاز کرده بود، بزودی درگوشه ها واکناف کشور طرفداران جدیدی تدارک نمود.  نفوذ واعتبار آنان پیوسته تقویت می یافت تاسر انجام بعد از تسخیر ولایات متعدد روانه کابل گردیده واین شهر را نیز بدون مقاومت بدست آورد. منسوبین دولت اسلامی بطرف شمال کابل عقب نشینی کردند.  بدینترتیب دولت جمهوری اسلامی به دوره اول خویش بطور باالفعل پایان داد در حالیکه تا سقوط طالبان از جانب بعضی از کشور ها وملل متحد برسمیت شناخته می شدو در برخی از کشور ها نماینده های سیاسی نیز داشت.

     سقوط دراماتیک دولت واقعات وحادثات زیادی را به دنبال داشت.  گفته می شد که قوماندانان یکی پس دیگر در قطارهای منظم بطرف شمال در حرکت بودند وقبل ازینکه باطالبان مواجه شوند، همه داشتنی ها از جمله مبالغ  هنگفت پول افغانی واسعار خارجی را با خود حمل میکردند که بعضاً در مسیر راه نیز مورد دستبرد قرار می گرفتند.  واقعیت هرچه بود کشور بابانک های تخلیه شده، چهره های افسرده، خانه های ویران، مردم پریشان، خرابه های دوداندود، یتیمان، بی نوایان، ادارات فلج ساخته شده و فاقد اردو وپولیس به حالت ویران بدست طالبان افتاد.

 

نتیجه گیریهای این دوره:

     با رویکار آمدن قدرت وزعامت جدید روحیه سرشار جهادی که بمیان آمده بود، انکشاف داده نشد. مردم با چشمان باز مشاهده میکردند که برخی از مجاهدین تحت همین نام به اقداماتی متوصل گردیدند که در واقع خلاف آئین نامه جهاد، برضد حقوق افراد وآزادیهای فردی بود.  دیری نگذشت که امید های مردم وساکنین ولایات مختلف از مدعیان امن وامان وامنیت به یأس مبدل گردید. گروپ های مسلح در تاراج وچپاول، قتل وقتال وحیف ومیل دارایی های عامه دست باز یافتند وهیچ نوع میکانیزم جلوگیری کننده دولتی یا تدابیر مجازاتی که بتواند مانع انتشار فساد گردد، بمیان نیامد.  دزدان مسلح که به نحوی از انحا در روابط حمایتی تنظیمی ودولتی قرار داشتند به مسؤولیت کشانیده نه شدند ودر مورد اعمال خود سرانه وبی باکانه ایشان نوعی سکوت واغماز صورت گرفت.

     دولت جدید از لحاظ کادری وگماشتن افراد درپست های پر مسؤلیت راه رابطه های قومی، شناخت های شخصی، تنظیمی، لسانی ونژادی را در پیش گرفت.  به اهلیت، کارشناسی، تخصص ومهارت مسلکی مامورین ورجحان این خصوصیات در کار توجه بعمل نیاورد.  لازم است تذکر داده شود نیروهای که اقتدار را بدست گرفته بودند از لحاظ کادری وتخصص در سطح نازل کیفیت قرار داشتند.  آنان به استثنای مهارت جنگی و گریلائی در شرایط احراز حاکمیت بلدیت ومهارت خاص نداشتند وتوجهی به اینکار نیز تبارز نمیدادند. 

    اداره جدید مهارت رهبری همه امور را طوریکه لازم است، تبارز داده نتوانست.  همچنان در بکار انداختن کادرها ومتخصصین دولتی هنر همآهنگ کننده، تفاهم وهمکاری را ایجاد واستفاده نکرد که در نتیجه ماشین دولتی آهسته آهسته فلج وموثریت آن به شدت تنزیل کرد.  طوریکه هویداست با رویکار آمدن نظام جدید، بزودی یکتعداد متملق، سؤ استفاده گر ومفسد به دور کانون های قدرت حلقه زده، با استفاده از ضعف نابلدی حاملین قدرت، به خواسته ها وسؤ استفاده های خویش مجال میدهند.  این امر نیز باعث شد تا تعدادی از مداحان ومدیحه سرایان به شکلی از اشکال خود را طرف اعتماد جلوه داده با احراز پست های رهبری کننده  ومهم سؤ استفاده، اختلاس وحیف ومیل را به حد اعلای آن برسانند.  رهبران جدید کشور نتوانستند دست آنان را از چپاول وسؤ استفاده ها کوتاه سازند.

     امنیت ومصؤنیت که عمده ترین سوال حاکمیت است، نه تنها بطور مطمئن تأمین نگردید، بلکه میزان عدم امنیت ومصؤنیت حتی در شهر ها وراه ها ازدیاد یافت.  دولت جدید در حالیکه مصروف حل مسایل نظامی وتصفیه حساب های گذشته وبا رقبا بود، نتوانست جلوبی نظمی هارا بگیرد. 

     دولت نتوانست ائتلاف واتحاد مستحکم وپایدار را طبق اصول اسلامی وافغانی در میان همه تنظیم ها ونیروها ایجاد کند.  روحیه انحصارقدرت بطور یکجانبه باعث دست بردن به سلاح از جوانب مقابل گردید که جنگ ودفاع به مشغولیت دوامدار مبدل شد.  سوال حفظ انحصاری  قدرت وحصول انحصاری آن به جنگ های خونین  وشکل گیری اتحاد هاوائتلاف های جدید انجامید که نتیجه مستقیم آن بلعیدن سرمایه های ملی تباهی، تلفات انسانی وصرف فرصت های مناسب در باز سازی کشور بود. 

      تلاش اشغال کرسی های پر منفعت وعطش سیری ناپذیر بمنظور رسیدن به جاه وجلال اداره دولت را از رهبری پلانی وکنترول روال جاری بازداشت.  خود سری ها به اوج خود رسیدوتدابیر جلوگیری از تخریب فابریکات، کارخانه ها، بروج ودستگاه های تولید برق، ادارات ومؤسسات دولتی اتخاذ نگردید که در نتیجه سرمایه های ملی کشور اعم از ماشین آلات، تجهیزات، اموال منقول، مواد اولیه، لین ها وکیبل های برق، پرزه جات، ذخایر مواد اولیه وسایر ذخایر دولتی، آثار موزیم ها، تابلوها واجناس قیمتی تلف گردید. 

      یکتعداد زیاد خانه های شهر کابل درشرق، شمال شرق وغرب که ساکنین آن از ترس راکتباری ها به نقاط مصؤن تر فرار کرده بودند شب وروز از جانب افراد مسلح مورد چپاول قرار گرفته اموال آنان در روز روشن ودر برابر چشمان مسؤولین در بازار ها بفروش میرسید.  حتی قطار های از دستک ودروازه وکلکین اینطرف وآنطرف در حرکت بودند.   شهر کابل به ویرانه مبدل گردید ولی ارگانهای مسؤول سکوت مصلحت آمیز داشتند. 

     بیلانس دخل وخرچ دولتی بوجود نیآمد.  به احیای چشمه های عایداتی وتولید توجه مبذول نگردید.  کسر بودجه ها ازمنابع داخلی وجلب کمک ها ی خارجی ترمیم نه شد.  در عوض دولت به چاپ وبدوران انداختن نوت های ده هزار وپنج هزار افغانیگی پرداخت که اثرات دراز مدت آنرا همه مردم افغانستان با گوشت وپوست خویش احساس کردند. 

     عمده ترین عامل تباهی کشور، اطمینان ساده لوحانه حاکمیت براین پندار واهی بود که میتواند بطور یکجانبه وانحصاری قدرت را حفظ کند.  لذا خود خواهی وخود بزرگ بینی به نحو قابل ملاحظه یی در میان طرفداران حاکمیت نفوذ داشت.  این امر باعث می شد تا دیگران ودیگر اندیشان دور ساخته شوند وکارزار نظامی باایشان همچنان گرمتر نگهداشته شود.  اگر گاهگاهی ائتلاف های هم بوجود میامد، برطبق اصول ملی ووطنی نبوده، مصلحت ها، سازش ها وشرط وشروط های مؤقتی وبی دوام را در قبال داشت که بمجرد چهره باختن مصلحت ها وسازش ها وسپری شدن زمان شرط وشرایط، ائتلاف ها از هم می گسیخت وبه رویا روئی های خونین نظامی مبدل میگردید.

      حاکمیت جدید از لحاظ کادرمسلکی، تخصصی دارای تجارب مدیریت ورهبری بمراتب عاجز تربود.  این امر بخودی خود باعث رکود اداری وخرابی قابل توجه اداره ومدیریت گردید. 

      سازمان های بزرگ وشوراهای بزرگتر رهبری نقشی  در اتخاذ تدابیر جمعی برپایه منافع ملی کشور نداشتند.  اراده گرائی وتحمیل سلیقه های شخصی در بزرگترین تدابیر سیاسی، اجتماعی ونظامی ولوکه برخلاف منافع ملی ودر ضدیت با آن قرار میداشت، با امنا وصد قنا پذیرفته وعملی میشد.

     دولت برنامه منظم تدابیر عاجل داخلی وسیاست معین خارجی نداشت.  مجریان نابلد تر سیاست داخلی وخارجی در چنین سر در گمی از یکسو وفقدان آمادگی های لازم، آگاهی مسلکی وعمومی از سوی دیگر دربلا تکلفی بسر می بردند. 

     در شرایطیکه قانون اساسی وسایر قوانین رعایت نمیگردید، بازخواست وکنترول وجود نداشت ومصروفیت های جنگی مجال رسیدگی با سایر امور را نمیداد،  کشور با خلأ قدرت بمفعوم واقعی آن مواجه گردیده بود.  اسم ورسم وتعارفات والقاب نمیتواند، بخودی خود مجری اداره سالم ومدیریت فنی یک کشور شود.  مهارت، کاردانی، اداره وکنترول، پلان دهی وباز پرسی، مکافات ومجازات، توبیخ ونکوهش وغیره وغیره همه تدابیری اند که به خود سریها وخود  کامگی ها مجال نمیدهد.  این عناصر که وجوه برجسته تمثیل حاکمیت است، بکلی به دست فراموشی سپرده شده بود. 

     هر نوع انتقاد وابراز مخالفت با عملکرد های خودسرانه به شدت سرکوب میگردید. آزادی بیان واظهار نظر، حق استفاده از مطبوعات ازاد ودگر اندیشی ممنوع وبه شدید ترین مجازات وحتی مرگهای مرموز مواجه بود.  مخالفین نظری یادگراندیشان که مسلح نبودند وصرف سیستم نظریات وموضعگیری های شخصی آنان در رابطه باسیاست وعملکرد دولت فرق داشت، نتنها تحمل نمیگردیدند بلکه بدون رعایت قانونیت ومصؤنیت فردی سربه نیست میشدند.   منسوبین وهواداران رژیم، صرف نظر از اینکه ساحه مورد مسؤلیت شان باشد، مخالفین را مجازات میکردند.

     بزرگترین نتائیج منفی را انحلال اردوی کشور بار آورد.  اصول ومبانی ایکه از مدتها به اینطرف بمنظور فعال نگهداشتن اردووحارندوی یا پولیس موجود بود، به لشکر غیر آماده وغیر مسلکی تنظیمی جاداده شد.  این بزرگترین ضربه برپیکر دفاعی کشور محسوب میگردد.  وقتی سیستم دفاعی یک کشور ویران گردد، آزمندان وحریفان بیرونی به مداخله در امور آن تحریک وتشویق میگردند وبیهراس وبدون دغدغه خاطر، با اطمینان وسکون جهات مداخله ودست اندازی هارا تیزتر بکار میگیرند.

     سیاست خارجی این دوره بطور کلی بدون موازنه وبدون در نظر داشت منافع علیای ملی بود. ضدیت با ایران دراوایل وتبانی دراواخر، تبانی با پاکستان دراوایل وضدیت در اواخر، نوساناتی  اند که از جانب بیگانگان برکشور تحمیل گردید.  منافع ملی افغانستان وشرایط نابسامان داخلی، ایجاب مینمود ومینماید تا کشور از مناسبات همسایگی نیک وعدم مداخله درامور داخلی یکدیگر پیروی کند.  این امر منافی حل بعضی پرابلم های خورد وریزه ایکه در برخورد با بعضی از حلقات کشور های همسایه رونما میگردد، نمیباشد.  راه حل همه پرابلم ها مفاهمه ومذاکره دوجانبه، چندین جانبه وبالاخره مراجعه به ملل متحد است.  درینمورد دشمنی وکینه توزی شکل خصومت شخصی را بخود اختیار میکرد واقداماتی بعمل میامد که اتوریته دولت را در نقض قوانین ومقررات بین المللی تنزیل میداد.

 

رویکار آمدن طالبان:

 

     طالبان با بدست اوردن برخی از ولایات کشوریکی بعد دیگر، بدروازه های کابل تقرب حاصل کردند وسرانجام داخل کابل شدند.  کابل بدون مقاومت تخلیه گردید ودر هیچ جای آن دفاع صورت نگرفت. درحالیکه نیروهای دولتی شبانگاهان از کابل خارج میگردیدند، صبح وقت طالبان وارد مرکز شده، اینطرف وآنطرف در گردش بودند.  مردم ازین تغیر جدید به نسبت اینکه بدون برخورد نظامی وجنگ بعمل آمد، استقبال نمودند.  وقتی آفتاب برآمد وعبورو مرور در شهر صورت گرفت، بحیث اولین اقدام خبر اعدام دکتور نجیب الله بسرعت پخش گردید.  اوو برادرش(احمد زی) در چوک هوتل آریانا در نزدیکی ارگ ریاست جمهوری در پایه های یک اطاق که برای کنترول ترافیکی ساخته شده بود، آویزان شده بودند.

    مردم شهر کابل بطور گروهی وانفرادی به چوک مذکور میآمدندومرده نجیب اله وبرادرش را تماشا میکردند.  علی الرغم کنترول ودید بانی شدید طالبان مردم از ابراز احساسات تأثر آمیز نسبت به این حادثه خودداری نمی توانستند. اثرات لت وکوب وشکنجه برسرو صورت داکتر بجیب اله بحدی زیاد بود که مردم نمیتوانستند بامشاهده از نزدیک اورا درست ودقیق تشخیص کنند.  بعضی ها چندین بار رفت وآمد میکردند واشتباه خودرا رفع می نمودند.  عادی ترین مردمان شهر که با سیاست سروکاری نداشتند، خاموشانه این اقدام طالبان را نکوهش میکردند وبحال داکتر نجیب اله وبرادرش کلمات افسوس ناک بزبان میراندند.  این حالت چندین روز ادامه داشت.  طالبان سوار بر موترها میآمدند، نجیب اله واحمدزی را تماشا میکردند ورو به مردم نموده نعره های الله اکبر، سرمیدادند ومیرفتند.

     ادارات دولتی آهسته آهسته از جانب افراد طالبان اشغال گردید وزرأ، معینان، رؤسا وکارمندان آنان جابجا ساخته شدند که تعداد تحصیل کردگان درمیان آنان از شمار انگشتان دست ها تجاوز نمیکرد.  اکثریت از تحصیلات خصوصی ومدرسه ای برخوردار بودند. 

      طالبان در ابتدا در رابطه با قتل نجیب اله گفتند که او در یک محکمه محکوم گردیده به سزای اعمال خود رسید.  مردم ازیکدیگر میپرسیدند که حکومت گذشته در حدود چهار پنج سال نتوانست، یا نخواست وی را محاکمه کند، چگونه ممکن است در ظرف دقایق وساعت های محدود اینکار صورت گرفته باشد.  بهر حال مرگ نجیب اله واحمد زی بدست طالبان وحشت وهراس هولناکی رادر گوشه های افغانستان پخش کرد.  بعد ها انتشار خوف وترس با اقدامات دیگر طالبان تشدید گردید.

     طالبان اعلام میکردند که قصد اداره دولت را ندارند. وظیفه آنها ختم جنگ، پاتک سالاری وقوماندان سالاری است.  بمجرد انجام این وظایف اهل کار را معرفی وقدرت دولتی رابه آن ها انتقال خواهد داد.  این اظهارات در روز های نخست تقریباً همه جا جریان داشت ولی بعد ها منقطع گردید. هر اقدام طالبان با خشونت لت وکوب، هتک حرمت انسانی وبر خورد فزیکی توأم ساخته شده بود. زور گویی وتوسل به خشونت بیحد در اجراآت روزانه مردم را ظاهراً چنان مطیع گردانید که خواسته های طالبان بدون کوچکترین مقاومت اجرا میشد.  دیگر برای اداره شهر وتأمین امنیت به افراد زیاد ضرورت نبود.  در مواردی یک طالب عادی، حتی بدون سلاح کار یک پوسته مجهز نظامی را پیش میبرد.

 

اقدامات درجهت تأمین امنیت:

     طالبان در حالیکه برای تصرف سایر ولایات داخل جنگ بودند، آهسته آهسته امنیت را بطور چشمگیری تأمین کردند.  دیگر در هر گوشه افغانستان راه های مواصلاتی مصؤون بود.   دست دزدان وتاراجگران بطور کلی کوتاه ساخته شد.  سلاحهای  که نزد بعضی ها وجود داشت جمع گردید با توصل به هر وسیله اعم از بکار گیری سیستم وسیع استخباراتی ازاطفال، بررسی اطلاعات واشخاص وشکنجه وتعدی، امنیت بگونه اطمینان بخش تأمین گردید که در مقایسه با هر رژیم دیگر در سه دهه اخیر بی سابقه بود.  مسافرت بین ولایات ازراه های زمینی بطور اطمینان بخش توسعه یافت وراه ها از پاتک هاوخرچ گیری های کمر شکن بکلی تصفیه شد.  البته بیگناهان زیادی در اثر اطلاعات خصم الود وپر اغراض وانتقام جویانه راهی زندان گردیده وشکنجه های فزیکی وروانی رامتحمل گردیدند.  طالبان که ظاهراً فاقد هر نوع نظم اداری بودند، کارهای را انجام میدادندکه فکر میشد دارای پختگی لازم وسنجش قبلی بوده باشد.  آنها در باره موفقیت هاودست آورد ها، قصه ها و افسانه های اعجاز آمیز پخش میکردند، تا ازینطریق اثرات زیاد ذهنی ایجاد کنند. 

    علی الرغم ادعا های نفی کننده طالبان در برخورد با مردم وعوام از تعصبات قومی، نژادی ولسانی ومذهبی کارمی گرفتند.  هر اقدام طالبان بزور وجبر قبولانده میشد وتقریباً بدون مقاومت تحقق میافت.   در حالیکه ظاهراً سیستم نسبتاً منظمی ایجاد گردیده بود، رهبر طالبان ملا محمد عمرکه خود را امیر المومنین ودولت جمهوری کشور را امارت اسلامی افغانستان میخواند، از دیده ها پنهان بوده وهیچ علاقه به حضور در مقابل مردم تبارز نمیداد.  تعداد کمی از رجال داخلی وخارجی قادر شده بودند، امیر المومنین را از نزدیک ملاقات نموده با نظریات وپلانهای وی راجع به اداره وبازسازی کشور آشنا گردند.  گفته میشد گاهگاهی از عقب پرده با ژورنالستان وسایرین ملاقات می نمود. سخنرانی های اندکی به لسان پشتو نهایت عامیانه وبدون آرایش وپیرایش وتکلفات از وی باقی مانده است. احکام وفرامینی که شخصاً صادر میکرد خط دشوار خوان وتفسیر وتعبیر مشکل داشت.  بعضی اوقات مسؤلین پائین تر مجبور میگردیدند با تفسیر هاوتعبیرات خودشان، فرامین واحکام امیرالمؤمنین راتکثیر وبمراجع ذیربط گسیل دارند.  با وجود ان ضبط ونظم وبکار گیری القاب تشریفاتی برای برجسته سازی شخصیت امیر ووابستگان مروج ومستعمل بود.

     بعد ازین افغانستان همه دساتیر واحکام را از قندهار میگرفت. در کابل ملا ربانی که لقب رئیس الوزرا را داشت تحت اوامر قندهار مصروف کار بود.  

 

اقدامات اجتماعی وفرهنگی:

     بارز ترین اقدامات دولت سپردن اختیارات بی سرحد به اداره امر بالمعروف ونهی عن المنکر بود.  این اداره در تمام شؤون حیات اجتماعی واقتصادی مداخله قهر آمیزنموده، خواست ها واراده شخصی را تأمین مینمود.  موی سر جوانان رادرملا عام میتراشید.  به نوع لباس قید وبند ایجاد میکرد وبه تفتیش عقاید مردم میپرداخت.  دراوقات نماز، عام را بزور وجبر در مساجد داخل میساخت وکسانیکه سرکشی میکردند به تازیانه ولت وکوب مواجه میگردیدند.  زنان در محضر مردم به جرم اینکه پاهایش معلوم مشود، یا لباس به تعبیر آنان غیر شرعی به تن کرده اند، تازیانه میخوردند،  درحالیکه کارزنان در دفاتر قبلاً ممنوع اعلان شده بود.  بدینترتیب زنان درچهار چوب خانه ها محبوس گردیده بودند. 

     شنیدن موسیقی ومشاهده تلویزیون قدغن گردید.  خانه هائیکه خبر آواز رادیو کست ویا دیدن تلویزیون وفلم در آنها بگوش طالبانمیرسیدند، مورد تلاشی قرار گرفته فلم هاوکست ها، رادیو کست ها وتلویزیون ها شکستانده میشدندو (مسؤلین) مجازات میگردیدند. سازوسرود در عروسی هاومحافل خوشی، رفتن بالای قبور وزیارتگاه ها برگزاری میله های عنعنوی نوروز وسال نو ومیله دهقان جرم پنداشته میشد.همه جا را فضای پر تعصب، ترس ووحشت فراگرفت وکشور درمسیر تعاملات قرون وسطایی وبد تراز آن انتقال داده شد.

     برخی روزنامه های دولتی با مضامین فرمایشی واستدلال ضعیف بطور یکجانبه در تبلیغ به نفع حاکمیت طالبان انتشار میافت که نتنها خواننده نداشت، بلکه با گذشت هر روز سیر نزولی را می پیمود.  کتابخانه هاو کتابفروشی ها مورد تجسس وتفتیش قرار گرفت.  هر نوع فوتو گیری وچاپ عکس های انسان هاوحیوانات ممنوع قرار داده شد. کارمندان ادارات دولتی ووزارتخانه ها مکلف ساخته شدند تا از دروس اسلامی امتحان بدهند وتدریس مسایل اهم دینی ترویج گردید.  آثار تاریخی، نوشته های قدیمی، سکه ها ویادگار های فرهنگی وملی افغانستان که از چپاول دوره قبلی جان سلامت برده بودند مجدداً مورد ارزیابی قرار گرفته واز دستبرد ها محفوظ نماندند.  درد آور ترین تباهی آثار تاریخی وقدیمی کشور که حتی در جهان ممتاز بود - مجسمه های بامیان به اشکال خیلی بیرحمانه از بین برده شد.  طالبان که از به توپ بستن وکشتن زنده جانان لذت کافی برده بودند، اینبار بطرف مجسمه های بیجان بودا رخ کرده، صد ها کیلو گرام مواد منفجره را در پایه های مجسمه تاریخی بامیان جابجا کرده، حد اقل دوبار انفجار ویرانگر را سازماندهی کردند که مجسمه بودا بکلی از بین رفت.  این تخریبکاری وبه خاک کشیدن آثار تاریخی وطن با بت شکنی حضرت ابراهیم (ع) مقایسه وآیت های قرآنی مربوط به آن قرائت میشد، که هیچ ربطی بین این دوقضیه بمشاهده نمیرسید.

     بودا که زمانی به پیروانش، اصول رستگاری، صداقت، صمیمیت، تقوا، راستی ودرستی، تزکیه نفس وزدودن کینه وعداوت وغیره را تعلیم میداد، نمیدانست که تمثال بیجان وبیدفاع اوکه سمبول یادگار تاریخی وفرهنگی افغانستان وجهان بود وهیچکسی آنرا عبادت نمیکرد، با اصنام مورد پرستش بت پرستان همسان دانسته شده وبا صد ها کیلو گرام مواد منفجره با خشونت از بین برده میشود.

     غیر ازین هیچ نوع دلیل برای از بین بردن بودا وجود نداشت، حتی برخی از علمای مسلمان کشور های اسلامی، یکصدا با جهان طالبان را وامیداشتند تا ازین اقدام جلوگیری کند، ولی اینکار نیز سودی نبخشید. 

      طالبان به زیارات وبرخی قبور نیز رسیدند وبرخی آنان را کاویدند.  در تحت قیود وامنیت شدید محتویات بعضی از قبور را در مرکز وبرخی ولایات که گفته میشد خزانه های مدفون اند، با خود میبردند وفردا مردم با قبور باز شده برمیخوردند که بازار شایعات درینباره نیز گرمتر میگردید. 

      طالبان افغانی که اشخاص ساده ومسلمانان صادق بودند، آهسته آهسته از طریق آمیزش با مفسدین مسلح، به انواع آلود گی ها وفساد آغشته گردیدند.  به بهانه عدم مساعدت شرایط دروازه های مکاتب وپوهنتون ها بروی متعلمین ومحصلین بسته گردید.  بعضی پوهنحی های پوهنتون بانصاب غیر عملی  وتحمیلی نیمه فعال بود، که مؤثریت چندان نداشت.  دختران از حق ادامه تعلیم و تحصیل محروم گردیدند.  با تغیرات در نصاب تعلیمی وافزودن بیش از حد وبی موازنه تدریس زبان عربی وفقه اسلامی در مدرسه ها، تعلیم وتربیه وطن از بنیادریشه کن گردید وتدریس کیمیا وفزیک وبیولوژی وسایر علوم اجتماعی وطبیعی کمرنگ ساخته شد.

      طالبان آگاهانه یا ناآگاهانه ضربات جبران ناپذیری را برپیکر سیستم های تعلیم وتربیه در افغانستان وارد آوردند که در تمام دوره حاکمیت آنان ادامه داشت.  یک کمسیون عالی دولتی مؤظف ساخته شد تا تحصیلات مدرسه ای طالبان را مطابق نورم دولتی تعدیل وبه آنها اسناد بکلوریا، لیسانس وغیره اهداکند.  ازطریق این کمسیون هزار ها طالب که بمشکل نام خود را بروی کاغذ مینوشتند، اسناد تعدیل شده فراغت حاصل کردند ودر سوانح دولتی ایشان معامله گردید.   آنها بدون سابقه کاردر ادارات دولتی، از طریق کمسیون ها وتصدیق های قوماندانان مافوق به رتبه دولتی نایل گردیدند وبدینترتیب طالبانی که زحمت تعلیم وتعلم مسلکی ندیده ودر سلسله مراتب تشکیلات دولتی قرار نداشتند، یک شبه به رتب میانه رتبه، بلند رتبه وعالی رتبه مامورین رسیدند وسوانح های معادل مامورین سابقه دار ماموریت حاصل کردند.

 

 

در عرصه نظامی:

      بعد از تحکیمات کابل که سازوبرگ چندان نداشت، طالبان بفکر وسعت قلمروتحت حاکمیت خویش افتادند وبه اینطرف وآنطرف به لشکر کشی ها پرداختند. وسایط نظامی ثقیل وخفیف را عمدتا طالبان اداره میکردند.  آنها تولی های منظم وتعلیم یافته نداشتند، عساکر ساده بدون یونیفرم نظامی دستجات ده- پانزده نفری سوار برپیکپ ها بودند که هنگام آماده گی حمله نظامی یا در دفاع از بعضی جاها، اینطرف وآنطرف بمشاهده میرسیدند. 

      طالبان بزرگترین ویرانی ها را در شمالی انجام دادند.  اهالی قریجات شمالی را کشتند.  خانه، باغ هاوتاکباغ هارا به آتش کشیدند.  شمالی به ویرانه مبدل گردید وکسانیکه زنده مانده بودند ناچار به مهاجرت شدند.

     در مزار نیز بعد از حمله اول طالبان، تعداد زیادی از اهالی شهر ها وقریجات بدون اثبات جرم به گور های دسته جمعی سپرده شدند.  درین شهر بزرگ تعصب، خشونت وافراط گرائی را به شکل نهایت افسوس ناک آن بنمایش گذاشتند.

     در بامیان چندین بار تقریباً قتل عام کردند.  لبه تیز خشونت علیه مردم شمال و علاقه های مرکزی کشور بود. در ابتدا شایعاتی دال براینکه این تعصبات علیه اقوام غیر پشتون آگاهانه ودر خط تعصب قومی صورت میگیرد ولی بعد ها اقدامات طالبان علیه برخی از اقوام پشتون صحت این ادعا را مورد تردید قرار میداد.  برخی ها طالبان را به نسل کشی متهم می کردند وبر خشونت وقتل عام مردم بامیان، هزاره جات، شمالی، مزار، پلخمری، سر پل وشبرغان استناد میورزیدند.

      در صفوف طالبان داوطلبان از کشور های عربی به مشاهده میرسید که بعضاً با داوطلبان پاکستانی  نیز همراه گردیدند.  قوی ترین گروپ عرب ها گروه ( القاعده) بود که رهبری عمومی آنرا اسامه بن لادن بعهده داشت.  نفرهای این گروه تقریباً در همه جنگ هاوضد حمله هانقش مهمی را در کنار طالبان ایفا میکردند. در شهر کابل وسایر شهرهای تحت تسلط طالبان عرب ها، پاکستانی، چیچینی ها وتعداد بیشمار داوطلبان که تشخیص هویت واصلیت شان مشکل مینمود، گشت وگذار می کردند. بعد ها بن لادن به همه دان وهمه توان وشخص تام الاختیار افغانستان مبدل گردید که تمام مسایل را دیکته میکرد.  القاعده از حساب اعضای سابقه وداوطلبان جدید در شهرهاوولایات افغانستان پیوسته تقویت یافت. حضور عرب های القاعده وسایر بیگانگان در کشور ودر قطعات مهم نظامی وپایگاه های هوایی امر عادی ومعمولی پنداشته میشد.

 

مسایل سیاست خارجی:

      رهبری امور خارجی برای اداره طالبان امر ساده وسهل بود.  آنها نه به اصول بین المللی اعتقاد داشتند ونه به آن ارزش قایل بودند.  برعلاوه الی سقوط طالبان دو کشور عربی و پاکستان حکومت طالبان را برسمیت شناختند. دوکشور عربی بدنبال تهدید های ایالات متحده امریکا علیه افغانستان از ادامه شناسایی انکار کردند وجمهوری اسلامی پاکستان بغرض یگانه کانال تأمین روابط طالبان ودنیای خارج علائق خودرا با طالبان حفظ کرد وبعد ها در چگونگی این روابط محدودیت های نیز وضع نمود.

      در حالیکه سایر کشور های جهان بخاطر انفاذ شرایط دشوار علیه زنان، موجودیت القاعده ونقض حقوق بشر، از شناخت حاکمیت طالبان ابا میکردند، طالبان با خاطر آرام، بدون احساس کوچکترین تشویش به کار وفعالیت خود ادامه میدادند. 

      باری مناسبات ایران با طالبان ظاهراً بمنظور عدم تحقیق از عاملین قتل دیپلومات ها وخبر نگار ایرانی در مزار شریف به وخامت گرائید.  ایران به جابجا سازی عساکر خویش درسرحدات افغانستان مبادرت ورزید ومانور های نظامی را در امتداد سرحد انجام داد.  ولی بعد از سروصدا های زیاد خشم وتهدید ایران نیز فروکش کرد ودیگر اخبارتهدید آمیز مواصلت نورزید. برعکس ایران خاموشانه در اتحاد با کشور های دیگربمنظور تمویل وتسلیح جبهه مقاومت مصروف کار شد ومقدمات تهیه کمک های نظامی تسلیحاتی را به جبهه فراهم ساخت.

      انداز دیپلوماسی طالبان وموضعگیری های ناشیانه آنان در قبال قضایای بین المللی ومطالبات ملل متحد از رهبری افغانستان بگونه متضاد، بی تفاوت وخیره سرانه تلقی میشد.  گاهگاهی حتی درمجالس رسمی ابراز میگردید که اگر کشورهای خارجی وملل متحد حاکمیت طالبان را برسمیت نه شناسند، مانیز آنها را برسمیت نمی شناسیم.  این اظهارات مقامات بلند پایه، نهایت عدم قابلیت وعدم بلدیت وناشی گری را نشان میدهد.

     بمرورزمان قیود وتعذیرات ملل متحد وشورای امنیت در باره افغانستان از دیاد یافت وپرواز های بین المللی که در گذشته نیز تقلیل یافته بود، بکلی منقطع گردید.  بدینترتیب روابط افغانستان با دنیای خارج قطع شد وافغانستان بمثابه یک کشور بطرف تنهایی وانزوای سیاسی کشانیده شد. 

     علاوه از نفوذ روز افزون بن لادن در افغانستان ومواصلت هزاران داوطلب از کشور های مختلف عربی وغیر عربی وابسته به بنیاد گراها، یک گرایش نگران کننده که در گذشته چندان محسوس نبود بطور آشکارتر ایجاد گردید.  این گرایش ارتباط وتأمین مناسبات قوماندانان مختلف با دول وسازمانهای مختلف کشور های همسایه میباشد.  نسبت عدم موجودیت ثبات وقدرت مسلط مرکزی، نیروهای معینی در کشور های همسایه توانستند نفوذ خویش را بگونه مؤثری در افغانستان، درمیان کتگوری های مختلف پخش کنند. درین گیرودار بعضاً معاملات وتعاملات متعددی حتی برضد منافع ملی افغانستان صروت میپذیرفت.  کشورها وسازمانهای معینی همسایه های افغانستان نوعی مسابقه ای رادرپخش نفوذ خویش وگسترش دامنه آن براه انداختند.  بدینترتیب کانون های مختلف ومتعدد قدرت در گوشه های افغانستان، پایگاه های عقبی ومخزن های تسلیحات وتجهیزات نظامی وپولی بدست آوردند واز آن در رویا روئی های نظامی وادامه کشمکش های داخلی استفاده بردند.  این امر بنیاد وحدت ملی افغانستان را عمیقاً خدشه دار ساخت وکشوررابطرف بی ثباتی دائمی ورویا روئی های نظامی محلی لغزانید. متأسفانه با استفاده از سطح نازل مشعور ملی، عقب ماندگی سیاسی وبکمک فراهم سازی پول وتجهیزات، نفاق ملی، مذهبی، لسانی وقومی باشدت وحدت بیسابقه رشد داده شد ومشکلات جدی را در راه تحکیم وحدت ملی ورجحان مصالح علیای افغانستان برمنفعت های محدود قومی گروهی وغیره ببار آورد.

 

مسایل اقتصادی واداری:

     قبل از همه طالبان برسیستم نیمه زنده اداری اداره افغانستان که از رژیم گذشته با قیمانده بود، چهار تکبیر خواندند وجنازه آنرا با بیرون افگندن میز وچوکی وفرنیچر ادارات ومؤسسات دولتی مدفون ساختند.

     مامورین را بنام ها ی مختلف از جمله تحصیل کرده گان اتحاد شوروی، مکافات شده گان رژیم اسلامی وبرچسپ خیلی جالب (نامطلوبان) دسته دسته وانفرادی از مؤسسات وادارات دولتی سبکدوش کردند.  البته در اوایل یکتعداد مامورین به اتهام کوتاهی ریش وبلندی بروت ونرفتن به مسجد وناکام شدن در امتحانات دینی از جانب اداره پولیس مذهبی نیز فارغ ساخته شده وبجای آنان طالبان نصب گردیده بودند.  در بررسی دوسیه های سوانح مامورین مذکور هیئت های آن اداره نقش تعین کننده داشتند.  یک قسمت دیگر به علت تنقیض تشکیلات نیز سبکدوش شدند وعرصه برای جولان طالبان بطور کلی خالی گردید.  یکتعداد مامورین که چانس با ایشان یاری کرده بود ویا بغرض پیشبرد امور روزانه مصلحتاً بوظایف خویش ادامه دادند، توانستند بهر مشکلی که شده دوام بیاورند ویا نوعی سازش نمایند.  دیگران به شغل دکانداری، کراچی داری، دست فروشی در کابل وسایر شهرها ویا کشور های همسایه پرداختند.

    طالبان در اکثر ادارات روی دوشک ها می نشستند ویا در صحن روی بوریا دراز میکشیدند وهنگام مراجعه مراجعین راه حل ها وحتی احکام واوامر را از خود آنها می پرسیدند ویا نوشتن آنرا به مامور سابقه امر میکردند که اونیز ترسان وهراسان چیزهای مینوشت وبعد از امضا ومهر دوباره رخصت میگردید.  با آنهم به عرایض وشکایات مراجعین گوش فرا داده میشد وتا حدی زیادی حل مطلب صورت میپذیرفت.  اکثر اوقات وزرأ ومامورین عالیرتبه به جبهه های جنگ میرفتند وبعوض خود یکی از اقارب نزدیک را سرپرست امور محوله تعین میکردند. طالبان در اکثر موارد به سفارش ها، واسطه بازی ها ونفوذ در رخنه کردن به مقامات دولتی و اجراآت خلاف مقررات، اهمیت نداده تصامیم خویش را مستقلانه وبدون این نوع فشار ها اتخاذ میکردند.

 

مسایل اقتصادی:

     طالبان ادعا میکردندکه با خروج رهبران حکومت قبلی از کابل تمام دارایی های عامه ونقدینه های ذخایر با نکها ربوده شده وبانک هیچ دارایی نداشت. آنچه مربوط به طالبان است کوشش بعمل آوردند تاهر چه زودتر به امور اقتصادی سروسامان بخشیده، فعالیت مجدد برخی از پروژه های تولیدی زود ثمر را تأمین نمایند. آنها سیستم گمرکات را بزودی احیا کرده ودر صدد پیدا نمودن چشمه های عایداتی کشور شدند.  تلاش های زیادی صورت گرفت تابرخی از تصدی های دولتی در شمال- مرکز وولایات کشور احیا گردند.  برخی از آنها فعال ساخته شد وبه فعالیت وثمر دهی آغاز کردند. 

     گوشه های شهر کابل که سیستم لین دوانی ها، ترانسفارمر، برجهای برق بکلی ویران وبتاراج برده شده بود، توسط اداره طالبان بزودی فعال گردید وبرق آنها تأمین گشت.

     به قیر ریزی سرک های کابل- کندهار، تورخم- کابل اقدام صورت گرفت وکار جغله اندازی واسفالت عملاً آغاز گردید.  سرک های شهر کابل وبرخی از شهر های دیگر ترمیم جزئی وداغ گیری گردید.  این امر با امکانات کم ووسایل ناچیز وحتی از کار افتاده دنبال میگردید وطبیعیست که جریان پیشرفت کار سرعت چندان نداشت اما بمراتب بهتر از هیچ بود و نشان میداد که متناسب با امکانات دست داشته حرکت بسوی بازسازی آغاز گردیده بود.

     کارهای مقدماتی جهت بهبود تجارت، ترانسپورت وخدمات عامه آغاز یافت وقیود تجارت برداشته شد.  سهولت های که در عرصه واردات بعمل آمد کارو بار وامور وارداتی راتا حدودی رونق بخشید. دولت پروژه های جدید سرک سازی را آغاز کرد که به نسبت نداشتن بودجه به تعویق افتاد. 

     درین عرصه یک حرکت بسوی نوآوری وتأمین فعالیت مجدد را میتوان مشاهده کردکه در رژیم قبلی که به رکود مواجه بود، قابل مقایسه نمی باشد. اما امکانات ضعیف اقتصادی، کمبود کادر مسلکی وتخصصی، فقدان تجهیزات ووسایل کار، عدم همکاری بین المللی مانع ادامه وپیشرفت امور باز سازی کشور گردید. دولت توسط فرمان خاص کشت وزرع مواد مخدره را که بزرگترین عواید زرع کنند گان بود، منع ساخت ودر بعضی جاها دهقانان رابه کشت گندم وغیره تشویق مادی- تخنیکی نمود.

     با استفاده از شرایط مساعد صلح کارماین پاکی زمین های زراعتی وتعمیراتی به کمک مؤسسات خارجی ومؤسسات غیر دولتی پیشرفت قابل ملاحظه نموده وزمین ها بعضاً  برای کشت وکار آماده گردیدند.

     باوجود تذکرات فوق، بیکاری مزمن، صعود قیم مواد اولیه همه روزه مردم کشور را رنج میداد وچاره اساسی رفع بیکاری وتدابیر جهت حفظ ثبات نرخ ها به موازات شرایط دشوار واقدامات سطحی مشکل به نظر میرسید.

 

برخی نتیجه گیری های این دوره:

        جنبش طالبان در ابتدا باتبارز ساده گی در لباس وطرز اداره وبرخورد با مردم ظاهراً یک نهضت ملی می نمود که تعداد کثیری در صفوف این جنبش مربوط به مردمان عادی عمدتاً کندهار، هلمند، زابل، غزنی، لوگر، پکتیا، پکتیکا، بدخشان وسایر ولایات بود.  تعداد این طالبان که بعد ها بنام طالبان افغانی شهرت یافتند، به تناسب نیروهای باالقوه خیلی ها کم بود.  آنها با شعار های دلکش از قبیل دور کردن فساد، تأمین امنیت وسپردن اداره کشور به اهل خبره واشخاص مستحق پیش برآمدند واین شعار ها درمیان مردم انعکاس وسیع یافت.  اما حقیقت چنین نبود. طالبانی که مدارس وتحصیل علوم دینی را کنار گذاشته وبطرف جبهات روی کرده بودند، بمثابه وسیله سرکوب حریفان سیاسی وتنظیمی مورد استعمال مقامات رهبری ومداخله گران خارجی قرار گرفتند.  رفته رفته در صفوف طالبان بنابر ضرورت های نظامی ومیل سرباز گیری عناصر فرصت طلب ودر کمین نشسته رخنه های صورت گرفت.  در حالیکه یکتعداد زیاد طالبان افغانی درجنگ ها کشته شدند، تعداد دیگر سرخورده گردیدند.

     بدینترتیب ما هیت به ظاهر ملی وشعار های دلفریب بمرور زمان از کارآیی وچسپ برافتاده ودیگر از تسلیمی قدرت واداره دولت به اهل آن سخنی درمیان نبود.  آهسته، آهسته رهبری طالبان ویکتعداد عناصر فرصت طلب دیگر به قشر غنی وصاحبان قدرت  مبدل گردیدند.

     موجودیت خارجی ها وآمد ورفت بنیاد گراهای مذهبی از کشور های مختلف وشرکت آنان در عملیات نظامی وحتی سهم قابل ملاحظه دران، ماهیت وابستگی های شدید نظامی، مادی وتخنیکی طالبان را هویدا ساخت.  از جانب دیگر امنیت که شرایط لازم برای کار، سازندگی، اعمار مجدد، رونق تجارت وتهیه شرایط لازم کاربرای مردم است، دیگر بعنوان یک اقدام مکمله بخودی خودکافی نبود.  در کنار تأمین امنیت، کار، معیشت تعلیم وتربیه، ساختمان، تجارت وغیره نیز لازم است که آنطوریکه ایجاب میکرد بدان پرداخته نشد.

      قتل فوری نجیب الله واحمد زی وآزار وایزای اجساد برخلاف موازین اسلامی وشرعی وهمچنان در تناقض با حقوق بشر انعکاس نادرست در افغانستان وبیرون از آن داشت.  این امر موقف طالبان را بحیث نقض کننده حقوق بشر وانتقام گیری شخصی از حریفان به شدت تنزیل داد.  مخصوصاً  اعلام گردید نجیب الله واحمد زی دریک محکمه اسلامی مجرم شناخته شد و .... بررسی چنین اجراآت در طی ساعت ها ومطالعه وگفت وشنود در مورد عملکرد پنج ساله رئیس جمهور و یک شخص دیگر وتهیه فرصت دفاع واتهام واختصاص وقت برای اعضایا عضو محکمه بغرض اتخاذ تصمیم وابلاغ آن بمراجع اجراکننده حکم- کاریست که کامپیوتر های خیلی مجهز با اطلاعات نیز در چنین مدت کم از عهده آن بدر آمده نمیتوانند.  این حادثه ار صبحگاه اول پیروزی طالبان ممثل خاموشی قبل از طوفان شدید وبنیاد برکن افغانستان وایجاد یک قضای بی قانونی پر تشدد- مملو از تخویف وسرکوبگر را مژده میداد.  سخن براین نیست که چرا چنین اقدام صورت گرفت، موضوع برچگونگی ان است. طالبان که شعار اسلام وپیروی از شعایر اسلامی را پیش کشیده بودند، در واقع با این عمل نیات غیر اسلامی حامیان خویش را دال برعدم رعایت قوانین اسلامی وحقوق بشر به نمایش گذاشتند که البته گامی در جهت بد نام ساختن مسلمانان واقعی وزشت نشان دادن اعمال همان طالبان ساده افغانی بود.

     سلسله این نوع اعدام ها با قتل بیرحمانه قوماندان عبدالحق یکتن از شخصیت های جهادی و دلسوز ملت افغانستان ادامه یافت.  او نیز درچندین دقیقه مختصر به شهادت رسانیده شد واعلام گردید که در محکمه محکوم به جزا شناخته شد.

       ترور شخصیت های مهم جهاد افغانستان و سؤ قصد به جان احمد شاه مسعود را که پیوسته از راه مستقل ملی، دموکراسی،.آزاد وایجاد حکومت برمبنای اراده مردم جانبداری میکرد، میتوان دسیسه بهم پیوسته طالبان علیه ملت افغانستان بشمار آورد.

      هتک حرمت حیثیت فردی  اشخاص، روی سیاه کردن برخی مرتکبین تخلف های سبک و سنگین که درهر جامعه ای وجود دارد، بریدن دستها،  اعدام پی درپی، سنگسار کردن زنان ومردان درملا عام، از یکجانب موقف طالبان را بحیث متعصب ترین نیروهای ضد تمدن خدشه دار ساخت واز جانب دیگر در جامعه ترس، رعب و وحشت ایجاد نمود.  بعد ازین هر طالب بدو ن هیچ سازوبرگی میتوانست هر چه دلش میخواست انجام دهد وهیچ مقاومتی در برابرش صورت نمی پذیرفت.

      روزانه گروپ های اشخاص که روی شان با ذغال سیاه ساخته شده بود – سوار برموتر های طالبان در جاده ها به نمایش گذاشته میشدند.  آنها گناهانی را که مرتکب شده بودند، پیوسته تکرار میکردند وزمانیکه خاموش میشدند، تا زیانه بدستی از طالبان اورا به سخن گویی وامیداشت.

     درزندان هاوسایر گوشه ها که برخی را در اثر اطلاعی برده بودند به گناهان انجام شده اعتراف جبری مینمودند وبعد ازپرداخت مبالغ هنگفت (کفاره) آزاد میشدند. 

      زیاده روی های طالبان ومخصوصاً اداره امر بالمعروف ونهی عن المنکر اقدامات ناشیانه، لت وکوب، توهین وتحقیر اهالی شهرها، حبس وزندان وشکنجه، منع استماع موسیقی وتماشای فلم، تلاشی های بی قید وبند مواردی اند که ناقابل برداشت گردیده، نفرت وانزجار را دربین اهالی بوجود آورد. 

     مداخله وسرکشی های منسوبین این اداره در همه امور مردم ودر برخی موارد در سازمان های غیر دولتی ومؤسسات بین المللی باعث سقوط اعتبار اداره طالبان در نزد عوام واذهان بین المللی گردید.  وضع قیود بر نشرات، کتب ورساله ها، ختم تعلیم وتربیه، منع زنان از کار در ادارات دولتی ومؤسسات، اقدامات بعضاً بی لزوم واجباری وتحمیل شده، فضای سیاسی - اجتماعی افغانستان را بیش تر از پیش مختل ومکدر ساخت. 

     اوضاع تعلیم وتربیه بطور اختناق آور متاثر گردید. گرچه مکاتب پسرانه بنام مدرسه ها مجدداً احیا گردید، اما ضدیت با علوم سیاسی وطبیعی، عدم موجودیت یک سیستم متوازن تعلیمی، عدم مواظبت از معلمین واستادان در حالیکه معلمین اناث نیز قبلاً خانه نشین شده بودند، عوامل برجسته ورکود تعلیم وتربیت درین دوره محسوب میگردد.  میتوان درین بخش کمبود مواد درسی، کتب وسایر لوازم را علاوه نمود.  نصاب تعلیمی با در نظر داشت ضرورت ها و اولیت ها تعین نگردیده ودر مواردی نصاب معین نیز وجود نداشت.  تدریس مسایل غامض وپیچیده عربی وفقهی در سنن طفولیت چیزی ناجور از آب بدر آمده ونوعی روحیه سازش وگریز را ایجاد کرده بود.  درین مورد تحمیل سلیقه های شخصی وضدیت با سایر علوم بشری عرصه نمایان داشت.

     بزرگترین وعمده ترین عاملی که باعث سقوط وانحطاط طالبان گردید، ادامه یکه تازی ها، موجودیت قوای بیگانه، ازدیاد روز افزون داوطلبان کشورهای عربی  وهمسایه، رفت وآمد وپناه دادن مجرمین ورهبران بنیاد گراهای عربی در افغانستان ومداخله اسامه بن لادن بحیث شخص تام الاختیار همه امور کشور وصدور تروریزم فرامرزی حتی به کشورهای اروپائی و امریکائی واقدامات ازین قبیل در پس پرده بوده است.   تحمیل جنگ های فرساینده، کشتار بیرحمانه اهالی اطراف کابل وبرخی ولایات، دست بدست شدن اداره برخی ازولایات ومحلات، آتش سوزی وویرانی قریه ها وخانه های مردم، سیل مهاجرت ها وبی جاشدن ها رادر قبال داشت که در کنار سایر پرابلم ها بمشکلات مردم افغانستان افزوده میشد.

     متأسفانه حالات جنگی درشمالی، مزار، شبرغان وبامیان مصیبت های زیاد بشری ومادی را درین محلات ببار آورده است ومردمان غیر مسلح زیادی درین گیرودار کشته ویا شدیداً متضرر گردیده اند.

     ازلحاظ پرسونل وکادر جنبش طالبان به سطح نهایت نازل قرار داشت. سراسر جنبش نمی توانست تعداد کمی پرسونل حتی یک وزارتخانه را ازلحاظ کیفی اکمال نماید.  سطح پائین سواد، عدم مهارت مسلکی، نبودن قواعد وظوابط معین بمنظور پیروی از آن در رهبری اداره وپیشبرد امور اقتصادی، سیاسی وفرهنگی، تعقیب تعصبات، قومی ولسانی و غیر پنداشتن سایر اقوام وساکنین کشور مسایل ومواردی اندکه طالبان را بیچاره تر از آنچه بودند تبارز میداد.

      نبود یک سیاست وبرنامه روشن داخلی وخارجی، نقض حقوق بشر، اتخاذ موقف بی تفاوت به قوانین مقررات ومطالبات جامعه جهانی و تعقیب سیاست سرکوبگرانه، حق تلفانه وبی بند وبار در عرصه داخلی، باعث عدم شناسایی طالبان از جانب کشورهای خارجی گردید وسرانجام حاکمیت طالبان به انزوای سیاسی کشانیده شد.  درحالیکه چندین سال ازحاکمیت می گذشت بازهم طالبان مؤفق به تآمین روابط عادی با کشور های جهان وملل متحد نگردیدند.  نتیجه اینکه افغانستان با وجود سابقه نسبتاً خوب در عرصه بین المللی، سازمان کشورهای اسلامی وجنبش عدم انسلاک، بحیث یک کشور حامی تروریزم بین المللی وپایگاه اساسی کمپ های آماده گی دهشت افگنی در سراسر جهان مبدل ومعرفی گردید.  این اقدامات بحیثیت فردی افغانها در کشور های جهان صدمه بزرگی وارد آورده است.  حاکمیت نتوانست مناسبات دوستانه وعنعنوی کشور را باهمسایگان در خط نیاز های اساسی وپس منظر تاریخی روابط با همسایگان احیا کند.

     بااستفاده از اوضاع پر آشوب افغانستان، آزمندان مداخله گروفرصت طلب بیرونی درهمه انواع مداخله در امور افغانستان دست باز یافته ونیات وخواسته های حرص آمیز شان را تحقق بخشیدند. در کنارعوامل متعدد وبیشمار داخلی عوامل خارجی نیز در بی ثباتی اوضاع افغانستان وفروبردن تمام نیروهای مادی کشور درگام جنگ فرسایشی وفاقد نتیجه موثریت داشته است.  طی سالهای که افغانستان از داشتن مرکزیت مستحکم وثبات سراسری محروم بود، مداخله خارجی وعاملین آن – مخصوصاً حلقات معین کشورهای همسایه مظاهر روشن وآزادانه مداخله را عملی ساخته اند.  متأسفانه تعداد نیروهاوگروه هائیکه قربانی منافع ملی کشور را در تحقق پلانهای دشمنان صلح وثبات افغانستان ترجیح میدهند کم نیستند.  اکنون این نیروها از امکانات وسیع نظامی، تجهیزات، پول وغیره برخوردار اند وکم وبیش حضور خودرا در تفسیر اوضاع به سود اجانب حفظ کرده اند.

      افغانستان طی سالهای بی ثباتی به عرصه رقابت های سیاسی واقتصادی مداخله گران مبدل گردید که هر یک طرفداران وگماشته گان خودرادر نیروهای داخلی افغانستان داشتند.  این امر کشور را از ثبات محروم ساخته وموقف صلح دوستی، بیطرفی ودسترسی به سیاست متوازن خارجی را خدشه دار ساخت. عوامل فوق ضمن اینکه ثبات سیاسی ونظامی را برای مدت های طولانی برهم زد، وحدت ملی افغانستان، اتحاد ویکپارچگی مردم را از میان برداشت. تعصب های قومی، نژادی، لسانی ومذهبی رابه گونه وحشت آمیز بوجود آورد و باعث رویاروئی های خونین واسفناک گردید.  درچنین فضا واحوال اعتماد متقابل، اتحاد وهمآهنگی ملی برای حفظ واداره افغانستان واحد بطور کلی نابود گردید.

      سیستم اداری ومدیریت در کشور از ریشه ویران گردید.  اخراج مامورین وکارشناسان عرصه های مختلف اقتصادی، اجتماعی، سیاسی وفرهنگی ورواداری تبعیضات وخصومت ها درین زمینه نظم بالنسبه موجود را نابود ساخته، سطح موثریت وکارآیی ادارات ووزارتخانه به شدت تنزیل کرد.  این امر به مهاجرت های کتلوی واز دست دادن شغل وکار انجامید ودیگر امید مردم به تربیه اولاد شان برای دسترسی به آینده نسبتاً خوب به یأس مبدل گردید.  وضع مذکور افراد بیکار شده را بطرف بازار آزاد کشانید که در نتیجه برتعداد دست فروشان وعرضه کننده گان ما یحتاج اولیه چند مرتبه افزایش بعمل آمد.  تعداد بیشماری از مامورین وتحصیل کرده گان عرصه های مختلف بشمول نظامیان به کار های شاقه در کابل، ولایت وکشور های ایران، پاکستان، مسکوو تاجکستان وغیره مصروف شدند. هر روز یکتعداد دیگر به امید مهاجرت به کشور های دورتر عقب دروازه های کمیشنری ملل متحد برای مهاجرین صف می بستند.  نظم اداری درمؤسسات تنزیل یافت وبمرور زمان بکلی محو گردید.  ارتشأ وفساد بطور مخفی آغاز گردید وفساد اداری بحد اعلا ارتقا یافت.

     باوصف آنکه توانایی های مالی محدود وناچیزبود، عاید وجود نداشت وتولید بطور کلی فلج ساخته شده بود، طالبان یک سلسله پروژه های اقتصادی را با موفقیت عملی ساختند.  این امر به نسبت عدم موجودیت سیستم منظم داخلی واداری وشرایط نامساعد کمک خارجی، مؤثریت چشم گیری نداشت وبعد از اندک زمانی به رکود مواجه گردید.  یکی از مؤفقیت های دولت منع کشت وترانسپورت مواد مخدره بود که با کمک وپاسخ مساعد جامعه بین المللی مواجه نگردید.

     صعود قیم مواد اولیه درین دوره به گراف نهایت بالا رسید.  این امر گلوی مردم دارای عواید ثابت، کم در آمد وبیکار را بیشتر از پیش فشار میداد.  نرخ بسیاری از مواد اولیه بحدی قابل ملاحظه ارتقا یافت. درنتیجه خشک سالی وتعقیب سیاست نادرست طالبان برخی از مردم کشور هلاک گردیدند واهالی بسیاری از قریه ها در شمال وقسمت های مرکزی به خوردن علف و ریشه درختان مبادرت ورزیدند. ازحفظ الصحه محیطی وتدابیر وقایوی نمیتوان سخنی در میان آورد.  شهرها به گونه بیسابقه از کثافات پر ساخته شد.  هیچ اقدام جلوگیری کننده درین عرصه بعمل نیامد.   عمده ترین مصروفیت دولت طالبان را پرداختن به جنگ ودفاع قرار میداد که امکانات، پول ونیروهای زیادی بدینمنظور تخصیص میافت.  سایر عرصه ها بکلی تحت شعاع عوامل جنگی ومصروفیت های ناشی از ان قرار گرفته وفراموش گردیده بود.

     بانک مرکزی وسایر بانک اهمیت موجودیت خودرا باخته بودند. داد وستد های پولی کماکان بدست نیروهای ذی نفوذ صورت میگرفت وسیر وانتقال پول از بیرون از مجاری مخفی ودور از محاسبات دولتی انجام میآفت.

     در نتیجه اقدامات فوق زنده گی مردم به نازل ترین سطح سقوط کرد وخانواده  ها ازین ناحیه دچار انواع بیماری های جسمی وروانی گردیدند. توزیع نان خشک از جانب بعضی از مؤسسات خارجی به قیمت ارزان یگانه امیدی بود که باشند گان شهر کابل وبرخی از ولایات دیگر که گاهی گندم امدادی بدست میاوردند، بدان دلخوش بودند.  سؤتغذی در بین اطفال، مریضی های مزمن نزد مادران، خشونت وعصبیت مزاج مسایلی اندکه شرایط ناگوار اداره طالبان بمیراث گذاشته است.

         رهبری طالبان با استدلالات نادرست، نامؤجه وغیر معقول از موجودیت اسامه بن لادن وگروه القاعده در افغانستان حمایت میکردند وتسلیمی آنان را برای حضور درمحکمه بین المللی وحد اقل اخراج مهمانان ناخوانده را که با عث درد سرهای شدید وخونین برای یک ملت مصیبت دیده، شده بودند، مورد تردید قرار میدادند.  بدینترتیب رهبری طالبان با تبارز مقاومت شدید در برابر ملل متحد وجامعه جهانی زمینه تعذیرها وقیود طاقت فرسا را بالای افغانستان ودر نتیجه بالای تهیدست ترین مردمان آن مساعد ساختند. موجودیت یک مهمان ناخوانده وامر ونهی وی در سیاست واداره دولت، کار مطابق به عنعنات ورسوم وحتی مطابق به موازات اسلامی خوانده میشد.  در حالیکه تباهی یک ملت بزرگ، سقوط سطح زنده گی وتحمیل فشار های اقتصادی وسیاسی بر پیکر- آن با ساده گی وآسانی برداشت میگردید. حرکتی که خلاف رای عقل ومنطق زمان است وهیچ عنصر ملی نمیتواند یک فرد بیگانه را برملت عظیم خود وسرنوشت حال وآینده کشورش ترجیح دهد.

        اثر تعذیرهای ملل متحد کشور را به گورستان از مرده های متحرک مبدل ساخت که زنده جانان آن، نیمه جان وبی روح در انتظار مرگ ناشی از قحطی وقیمتی سرگردان بودند.  درحالیکه طالبان ومهمانان پولدار خارجی آنان درین گیرودار، دوراز نظاره ملل متحد در ناز ونعمت بسر میبردند.  این ها وده ها عوامل دیگر، خط فاصل وروشنی رابین طالبان وملت بطور متبارز برجسته میساخت.  فقر مدحش وناتوانی جسمی وفزیکی واثرات ذهنی ناشی از آن مردم را صبورانه به تحمل وا میداشت.  صبروتحملی که شاید در هیچ گوشه از جهان ودر هیچ مقطع ای از تاریخ جهان وکشور سابقه ونظیر نداشته است.

حوادث یازدهم سپتامبر واثرات آن در افغانستان:

 

      بتاریخ یازدهم سپتامبر(2001) میلادی، دوطیاره مسافربری ایالات متحده امریکا به تعمیرهای بلند منزل مرکز تجارت جهانی در نیو یارک تصادم داده شد که ضمن از بین رفتن دو تعمیر بیشتر از پنج هزار نفر به هلاکت رسید. طیاره دیگر به پنتاگون اصابت داده شد که تلفات وضایعاتی در بر داشت. ایالات متحده امریکا عاملین این حادثه نهایت تکان دهنده را اسامه بن لادن وایادی وی قلمداد کرد وبدنبال  قضیه تدارک نظامی ودیپلوماتیک را بمنظور مقابله با آنچه آنرا دهشت گردی وتروریزم بین المللی خواند، آغاز کرد.  این حادثه از لحاظ تلفات وضایعات وایجاد ترس در کشوریکه مرگ وجنگ وحوادث ازین قبیل را ندیده بود، بزرگترین ناراحتی اجتماعی را ببار آورد.  بکار گیری شیوه ها، افزار وسایل نیز بیسابقه بود.  جریان آماده گی عملیات با دقت وسنجش منظم آغاز گردیده با مصارف کم، دور از کنترول وبررسی نیروهای امنیتی با "موفقیت" انجام پذیرفت.  یک طیاره دریکی از ایالات دیگر امریکا سقوط کرد.  تقریباً تمام جهان حمله بربرج های مرکز تجارت جهانی وپنتاگون ودر مجموع اقدامات تروریستی ودهشت گردی را محکوم وایالات متحده امریکا را به صبر وشکیبائی وبرخورد با مغز سرد تشویق نمود.  رهبری امریکا بدنبال این حادثه به رژیم طالبان فرصت داد تا اسامه بن لادن وبعضی از رهبران القاعده را بدون قید وشرط تسلیم امریکا نمایند.  حکومت طالبان واذهان عامه جهانی نیز خواهان اسنادمعتبریکه به دست داشتن بن لادن در قضایا دلالت کند، گردید.  حکومت علی الرغم ذهنیت عامه داخلی وخارجی ومطالبات مکررامریکا- انگلستان وبرخی از کشور های غربی از تسلیمی بن لادن شانه خالی میکرد.  درین میان صدراعظم انگلستان موقف فعال وپر تحرک را در کنار امریکا اختیار نمود.  سرانجام رژیم طالبان  بمنظور شکست بن بست وجستجوی یک راه حل درین عرصه علمای سراسر کشور رادعوت نموده از ایشان خواهان فتوا وفیصله نهائی در قضیه گردید.علما بعد از چند روزبحث وکنکاش درزمینه فیصله حاکی از روحیه سازشکارانه وبدون موضعگیری قاطع را که از قبل آماده شده بود، اتخاذ نمودند.  درین فتوا گفته میشد که به اسامه بن لادن اختیار داده میشود، چنانچه اوبخواهد، میتواند افغانستان را ترک کند.  واضح میگردد که خود فیصله کنند گان اختیاری در اتخاذ تصمیم نداشتند.  اگر بن لادن میخواست افغانستان را ترک کند، دیگر چه ضرورتی به فتوا بود که بوی صلاحیت داد داوطلبانه ودر صورتیکه میل داشته باشد، میتواند افغانستان را ترک کند.                                                                                                                                     

ظاهراً بنظر میرسید که برخی ازنیروهای داخلی بن لادن رادر افغانستان محبوس ونظر بند ساخته اند واوبه جرگه وعلما وروحانیون کشور شکایت برده است وجرگه بوی صلاحیت واختیار داده تا اگر میل داشت بتواند از کشور خارج گردد وبنابر موضعگیری جرگه کسی یا نیرویی مانع رفتن وخارج شدن نخواهد شد.  ازجانب دیگر اخراج وتسلیمی یک خارجی آنهم در رابطه تنگاتنگ با هیجانات، مطالبات وانگیزه های بین المللی وجهانی وابسته به مسایل مشخص قانونی ومیثاق هائیست که یک کشور بدان الحاق کرده است. این مسئله باید در روشنائی میثاق های تاریخی، قرار داد هاوفیصله های موجود حل وفصل میگردید وضرورتی به جرگه وفیصله های علما وروحانیون نداشت. آیا در آغاز تجویز اقامت بن لادن وگروه های نظامی مربوط بوی چنین جرگه تصمیم اتخاذ کرده بود؟ آیا چنین نیست که اعمال وکردار بن لادن وگروه های مربوط به او، از نظر مردم افغانستان ومنجمله علما وروحانیون کشور پنهان گذاشته نمیشد؟   ازفیصله های جرگه علما درین رابطه، ترکیب شرکت کنندگان وعدم لزوم کشیدن پای علما وروحانیون کشور در قضیه هویدا میگردد که طالبان از یکطرف این گردهم آیی را تحت نظر وکنترول خود سازماندهی نمودند واز جانب دیگر با فیصله بی محتوا وتحمیلی خواستند نقش واهمیت جرگه وفیصله های علما وروحانیون واقعی کشور را که در سرنوشت تاریخی افغانستان مقام واهمیت ویژه ای دارد، کم ارزش جلوه دهند.                                                                

     در هر حال با فتوا ویا بدون آن بن لادن وگروه های مربوط در افغانستان همچنان باقی ماندند وعملیات نظامی یکتعداد کشور های غربی درراس ایالات متحده امریکا برضد کشورما آغاز گردید. هدف چه بود؟ جستجوی زنده یامرده یک یا چندین شخص متهم به وارد ساختن تلفات وضایعات بر ایالات متحده امریکا.  آنکشور بدنبال بالا گرفتن تقاضا ها برای ظاهر ساختن اسناد وشواهد، برخی متحدین خویش را ظاهراً آگاه ساخت وآنها نیز به همراهی عملیات راضی گردیدند وتقاضا نیز اندکی فروکش کرد. آنچه مسلم است اینکه حکومت طالبان ازاین اسناد اظهار بی اطلاعی نمودند وروحیه جنگ طلبی رهبری آنکشوردر مورد طالبان همچنان تقویت  یافت.  

      همزمان با انجام عملیات هوایی نظامی امریکا، تدابیر دیپلوماتیک وسیاسی بمنظور جستجوی یک راه حل سیاسی برای معضله افغانستان وآمادگی سرپرستی قدرت بعد از طالبان در بیرون از کشور ادامه داشت.  درنتیجه گردهم آیی بن (آلمان) به ابتکار ملل متحد تدویر یافت. بحث های دامنه داری در بن درگرفت.  درحالیکه ولایات شمال ومنجمله کابل آزاد گر دیده بود ونیروهای جبهه شمال وارد پایتخت کشورشده بودند، سرانجام مذاکرات بن فیصله های را ابراز داشت که بموجب آن ودر اثر مذاکرات برخی از گروه های افغانی حکومت باید به اداره مؤقت شش ماهه به رهبری حامد کرزی انتقال میگردید. باید گفت که درین مذاکرات، نماینده گان جبهه شمال، طرفداران محمد ظاهر شاه سابق، گروه قبرس، نمایند گان اجلاس پشاور برخی شخصیت های دیگرشرکت داشتند. 

   بتاریخ چهارم دسامبر 2001 جناح های افغانی در حضور نماینده ملل متحد به توافقات ذیل رسیدند:

 

اول حکومت مؤقت:

1. ا ستقرار حکومت موقت بتاریخ 22 دسامبر بعد از انتقال قدرت از پروفیسور برهان الدین ربانی بطور رسمی.                                                                                                                              

2.  حکومت مؤقت مشتمل بریک اداره مؤقت تحت سرپرستی یک رئیس وکمسیون مستقل برای انعقاد لویه جرگه، ستره محکمه وسایر محاکم عدلی میباشد                                                                        

3.   حکومت مؤقت بعد از تسلیمی قدرت، از حاکمیت افغانستان رسماً نمایند گی نموده روابط خارجی کشوررا باسایر دول جهان تنظیم ومقام نماینده گی افغانستان رادرملل متحد عهده دار میگردد.                     

4.  لویه جرگه بعد از سپری شدن شش ماه ازحکومت اداره مؤقت تشکیل گردد.  جرگه درمورد یک حکومت عبوری وسیع البنیاد تصمیم اتخاذ کند. دقیقاً دوسال بعد از تشکیل لویه جرگه یک حکومت مردمی توسط انتخابات آزاد ومناسب تعین گردد.                                                                                       

5.  بعد از گذشت (18) ماه از عمر حکومت عبوری دوساله – لویه جرگه برای تدوین وتصویب قانون اساسی که کمسیون های قانون سازی آنرا آماده گرداند تشکیل گردد.  این کمسیون ها به همکاری ملل متحد دوماه بعد از تشکیل حکومت عبوری دوساله دایرگردد.  

                                                                 

دوم پلان گذاری قانون ونظام قضایی:

.  قانون اساسی سال 1964 با قید استثنا های درموارد، عدم تناقض باموافقتنامه های بن، موادمربوط به حکومت شاهی وعدم موجودیت تناقض با قوانین بین المللی منبعد قابل تطبیق خواهد بود.

2.  تضمین آزادی واستقلالیت قوای قضائیه.

 

سوم اداره مؤقت:

الف -  تشکیل:

1.  اداره موقت متشکل از یک رئیس، پنج معاون و24 عضو باشد.

 2. هرعضو عهده دار تصدی یکی از وزارتخانه ها میباشد که همه توسط شرکت کننده گان مذاکرات سازمان ملل متحد درباره افغانستان انتخاب شده اند.

3.  عضویت همزمان اعضای اداره موقت در کمسیون خاص برای تشکیل لویه جرگه ممنوع قرار داده شده است.

ب – طرزالعمل:

-    رئیس اداره مؤقت (درصورت غیابت یکی ازمعاونین) صلاحیت تدویر جلسات مجالس وتهیه اجندای مورد نظر رادارد.

-   رای گیری تصامیم با موجودیت (22) عضو ثبت گردیده، درصورت رای مساوی رئیس بارای خود تصمیم قاطع اخذ میکند.

ج – وظایف:

-   پیشبرد کلیه امور، صدور احکام واعلامیه ها، حق چاپ وتوزیع بانکنوت توسط اداره مؤقت.

-  به کمک سازمان ملل متحد تعین لست کاندیدان پست های کلیدی، ولسوالیها، والیان برای اداره مؤقت وحکومت عبوری دوساله.

-  به کمک ملل متحد تشکیل کمسیون مستقل حقوق بشر وتعین سایر کمسیون ها که در موافقتنامه پشبینی نشده است.

-  احترام تمام اعضای اداره مؤقت به طرز العمل وقوانین این اداره در صورت عمل نکردن واحترام نگذاشتن هریک از اعضا با پیشنهاد رئیس ویامعاونین با اکثریت 3/2  ازوظیفه سبکدوش میگردد.

 

چهارم- کمسیون خاص برای لویه جرگه:

1.  بعد از یکماه اداره مؤقت کمسیون (21) عضوی مستقل برای تدویر لویه جرگه از ترکیب شرکت کنند گان مذاکرات ملل متحد در بن وسایر شخصیت های مسلکی تشکیل گردد.

2. این کمسیون صلاحیت نهایی را در مورد شرکت اشخاص درلویه جرگه داراست. کمسیون مسوده طرزالعمل هاوقوانین وهمچنان معیاراختصاصی سهمیه برای کوچیان، مهاجرین افغان در پاکستان وایران وسایر نقاط جهان را آماده خواهدساخت.  کمسیون معیار شمولیت شخصیت های ممتاز، علمای دین، روشنفکران وتاجران داخل وخارج کشور، نماینده گان در باره چاپ وتوزیع طرزالعمل وروش لویه جرگه قبل از تدویر عادلانه وشفاف بودن پروسه نامزدی شیوه های جلوگیری وحل فصل مناقشات وداوری درباره آن وبالاخره تدویر لویه جرگه وتعین رئیس حکومت مؤقت دوساله وکادر رهبری آن داده شده است.   

پنجم شرایط نهایی:

1.  بعد از انتقال قدرت بطور رسمی به اداره مؤقت تمام مجاهدین وگروه های مسلح افغانستان تحت قومانده وکنترول این اداره قرار می گیرد. تشکیلات مجدد نظامی نظربه ساختمان وتشکیل جدید قوای مسلح وقوای حفظ امنیت در کشور تحقق خواهد یافت.

2.  رعایت بن وشرایط بین المللی وکمسیون حقوق بشر از جانب اداره مؤقت ولویه جرگه.

3. مبارزه علیه تروریزم، مواد مخدر ودیگر جنایات وهمکاری با ملل متحد درین زمینه ها، تعهد به محترم شمردن قوانین بین المللی وبرقرارسازی روابط حسنه با همسایه های افغانستان.                                             

موافقتنامه های بن یک سلسله فیصله ها ومصوبات دیگری تحت عنوان شرایط نهایی داشته وضمیمه های درباره روابط متقابله حکومت مؤقت وسازمان ملل متحد، اعزام قوای حفظ صلح دول سازمان ملل دردوره حکومت اداره مؤقت،  درخواست شرکت کننده گان مذاکرات ملل متحد در باره افغانستان از سازمان ملل متحد وتشکیلات اداره موقت نیزدارد.

                                                                                                                              

بعضی شرکت کننده گان مذاکرات بن اینها اند:

     خانم آمنه افضلی وخانم سیما ثمر، آقایان هر یک هدایت امین ارسلا، سید حامد گیلانی، رحمت الله موسی غازی، انجنیر عبدالحکیم، همایون جریر، عباس کریمی، مصطفی کاظمی، داکتر عزیزاله لودین، احمد ولی مسعود، حفیظ الله آصف محسنی، حاجی محمد محقق،  پروفیسور محمد اسحق نادری، عبدالقدیر، سیدحسین انوری، محمد ناطق، عارف نورزی، یونس قانونی، داکتر زلمی رسول، حاجی میرویس صادق، داکتر جلیل شمس، داکتر عبدالستار، همایون تندر، جنرال عبدالرحیم وردک، عزیزاله واصفی وپاچاخان حدران                                                                           

     آقای لخضر ابراهیمی نماینده خاص سرمنشی ملل متحد برای افغانستان از طرف سازمان ملل متحد بحیث شاهد در مذاکرات شرکت داشت.

     بدینترتیب دست آورد مهم مذاکرات بن تعین رئیس واعضای حکومت اداره مؤقت، تدابیر انتقال قدرت واعزام قوای حافط صلح، تدابیر در جهت تدویر لویه جرگه کشور میباشد که روی همرفته موفقیت آمیز بسر رسید.

     بموجب این موافقات ومذاکرات سرانجام آقای حامد کرزی بتاریخ 22 دسامبر 2001 مطابق اول جدی 1380 زمام امور اداره کشور را بدست گرفته وتحلیف بجا آورد.  همچنان اعضای کادر رهبری ووزرا نیز بطور دستجمعی مراسم تحلیف بجا آوردند.

     حامد کرزی و وزرای حکومت مؤقت زمانی تحلیف خدمت بوطن ومردم را بجا آوردند که دیگر همه چیز، همه امکانات ونیروهای بالفعل کشور بپایان رسانیده شده بودند، افغانستان ویران، مردم خسته وروحیه باخته، بانک های خالی، ادارات ومؤسسات خراب وفاقد نیروی واقعی کار، خشکسالی دوامدار، گرانی وقیمتی ومهمتر از همه نیروهای مسلح، باخواسته ها وتمایلات متفاوت دربرابر حکومت اداره مؤقت قرار داشت.  باوجود این همه رئیس حکومت اولیت های برنامه حکومت مؤقت را درست ودقیق برجسته ودر بیانیه های خویش انعکاس داد.              

     واما امریکا ومتحدین همچنان پایگاه ها ومحلاتی را که گمان میرفت رهبری طالبان والقاعده موجود اند، بمبارد مینمودند وتمایل خودرابرای بازسازی افغانستان مکرراً ابراز میداشند.  کنفرانس های مختلفی  در باره کمک وچگونگی بازسازی افغانستان دایر گردید که همه حاکی ازاراده قوی بذل مساعدت های هنگفت به این منظور بود.  گذشت زمان نشان خواهد داد که این همه آماده گی ها وتمایلات چگونه ودر کدام مسیر های بازسازی، جهت یابی خواهندکرد وشرایط داخلی وخارجی تا چه حدودی تحقق پلانهای بازسازی افغانستان را سهل خواهند نمود.            

    اداره مؤقت به دادن وعده وعید ها سپری گردید.  تجانس نیروهای شرکت کننده درکادر رهبری، جاه طلبی های گروهی، عدم اعتماد، ناباوری های بیش از حد، تلاش بخاطر تحکیم مواضع آینده، سربازگیری به نفع گروه مربوط، تلاش های مشهود این دوره میباشد.      

 با اینهمه چون مردم بتازگی از ظلم وتعدی طالبان رهایی یافته بودند، از وعده های دولت استقبال مینمودند.  مهم تراینکه جنگ جبهوی در افغانستان فروکش کرد.  گاهگاهی زدوخورد های در رده های پائینی صورت میگرفت که با پا درمیانی ها بپایان میرسید.                                                                                            

     دولت جدید بادست خالی آغاز بکارکرد. مجالس کابینه هر هفته دایر ومصوباتی را اعلام می نمود.  امااین فیصله هاکمتر تطبیق میگردید.  دولت تا حدودی از اتحاد واستحکام برخوردار بود.  یگانه نیروی مخالف را پاچا خان جدران رهبری میکردوگاهگاهی آتش جنگ درمناطق پکتیا شعله ور میشد.                                              

      آمد ورفت کشور های غربی از دور ونزدیک ازدیاد یافت. روابط دیپلماتیک افغانستان باهمه کشورها بهبود قابل ملاحظه یافت. کمک هاومساعدت های بین المللی قسماً در چهارچوب وعده های سپرده شده عملی میگردید. امادولت پلان جامع وسنجیده شده بازسازی راتدوین وعملی نکرد. اقدامات عمده را طرح های بدون پشتوانه عملی، سخنرانی ها وسفر های خارجی تشکیل میداد. مجالس کابینه صرف مسایل ابتدائی و غیر ضروری میگردید. عمده ترین فیصله های مجالس را طرح وتعدیل قوانین ومقررات میساخت.  مهمترین دست آورد را میتوان انفاذ قانون مطبوعات نامید، که بموجب آن نشریه های زیادی شروع بفعالیت نمودند.  گاهگاهی انتقادات صریح وروشن نیز مشاهده میشد که شکل خصومت و اتهام زنی داشت.   

 دولت در برابر آزمون بزرگ بازسازی افغانستان، تحکیم وحدت ملی، مرکزیت دهی عواید وتقسیم عادلانه آن به همه ولایات، تسریع معارف متوازن ، ختم جنگ سالاری وقوماندان سالاری وجلب وهضم مؤثر کمک های بین المللی قرار گرفت.                                                                                                                          

      با ورود آعلیحضرت محمد ظاهر پادشاه سابق افغانستان به کشور، مهاجرین از دور ونزدیک دوباره عودت نمودند. زمان تبارز احساسات سپری گردید ووقت کارعملی بازسازی آغاز یافت.  باوجود تمایل مخلصانه حامد کرزی به ایجاد یک افغانستان توانا از لحاظ اقتصادی ومتکی بخود، سازماندهی ضعیف، فقدان برنامه وکادر ورزیده در دستگاه دولت، تحولی مهم در حیات اقتصادی – اجتماعی رخ نداد.              

 مهمترین اقدامی که میتوان آنرا یک گام مؤثر ملی پنداشت، تعویض بانکنوت های چندین گونه به پول افغانی جدید بود.  گرچه طرح ودیزاین بانکنوت های جدید در زمان طالبان رویدست گرفته شده بود، دولت با وارد آوردن تغیرات اندک آنرا پذیرفت وتعویض مؤفقانه انجام یافت.                                                                            

      زمان آهسته آهسته بسوی تدویر لویه جرگه اضطراری مردم افغانستان درحرکت بود. لویه جرگه اظطراری   باسازماندهی وترتیبات خیلی ضعیف، دایرگردید.  نماینده گان مردم بعد از سپری نمودن جاروجنجال ها وکشمکش های زیاد مؤفق به انتخاب حامد کرزی بحیث رئیس دولت انتقالی اسلامی افغانستان گردیدند. غیر ازین لویه جرگه مردم افغانستان دست آوردی نداشت. البته یکی از زنان بنام مسعوده جلال ویکنفر دیگر بنام میر محمد محفوظ ندایی خودرا کاندید ریاست جمهوری نمودند که ناکام شدند. از اثر سؤ سازماندهی وضعف تجربه وناشی گری بیجا، لویه جرگه نتوانست برنامه وخطوط کلی سیاست داخلی وخارجی افغانستان وارجحیت های مصالح ملی راعملاً وعلماً تدوین وتصویب کند.  درلویه جرگه وعده سپرده شد تا پارلمان وفعالیت پارلمانی احیا گردد.  اما بعدها باتشکیل کمسیون طرزالعمل برای انتخاب کاندیدان این امر تحقق نیافت و با وجودیکه رئیس دولت میخواست تا کشور از فعالیت پارلمانی برخوردار گردد، فرصت اندک برای این فعالیت مجال نداد.   

    اگرچه قضاوت بیطرفانه در باره حاکمیت این دور هنوز قبل از وقت است ونگارش این سطور همزمان با دوره انتقالی است، بازهم شرح عمده اوضاع را میتوان ذیلاً خلاصه کرد:

     حامد کرزی با نیات مخلصانه وآرزومندی های ملی وارد معرکه گردیده ورده های بالایی مقاومت را نیز با خود همنوا ساخت.  بطوریکه دراقدامات ملی وپیروی از مقاصد واهداف احمد شاه مسعود نقطه مرکزی ومشترک را با نیروهای دیگر دریافت.  اما تحقق آرزوها بمقیاس ملی وسراسری ضرورت یک حزب نیرومند وسراسری رامطرح میسازد که حاکمیت جدیدفاقد آن بود.  این امر بخصوص در شرایط کنونی حایز اهمیت است که جامعه افغانستان طی سالهای گذشته شدیداً جامعه حزبی وتنظیمی گردیده است.  درچنین اوضاع واحوال انقطابی به مشکل متیوان به اهداف ملی رسید.  از بیان یک واقعیت تا تطبیق عملی تحول ملی در جامعه فاصله زیادی موجوداست.  این فاصله بوسیله همفکران معتقد در دور دست ها تحقق میآبد.  درین شکی نیست که هواداران ومردم بحیث یک پشتوانه قوی میتوانند ممد واقع شوند.  متاسفانه کمبودهنر استفاده از مردم همفکر وموجودیت جامعه انقطابی مانع این کار سترگ ملی است.                              

     توقف دریک نقطه وعدم خصلت سیال پیشبرد تحولات در جهت بازسازی، مصیبت عمده دیگر است. مردم به حرف های خوب زمانی اهمیت بیشتر میدهند که در عمل زنده گی احساس گردند. از دموکراسی وآزادی صحبت های زیادی بعمل میآید.  اما تصمیمی که تضمین کننده این دوباشد وجود ندارد. مدافعان دموکراسی زحمت تحلیل شرایط افغانستان را بخود نمیدهند.  مدل های کاپی شده از بیرون نیز بدرد نمیخورد. برای تطبیق سیاست های جدید به کادر جدید نیاز جدی احساس میشود. متاسفانه دولت در شرایط کنونی از استخدام چنین میکانیزمی محروم است.  در دستگاه دولت وبدنه اساسی آن برخی از اشخاص قرار دارندکه نام شان بانقض حقوق بشر، سلب آزادی، ثروت اندوزی های نامشروع، اختلاس های کلان، ظلم، تعدی و ... پیونددارد.  گرچه نمیتوان این پیوند ها را ابدی دانست، اما به همان اندازه نمیتوان از سابقه نیز گذشت.  شفافیت وحسابدهی که نقل قول های همگانی شده است، زمانی کمرنگ وبی اثر میگردد که صاحبان کرسی های بلند حساب دارایی های هنگفت را ارایه نمیدهند.  شاید حامد کرزی اولین زمامدار کشور است که فورمه دارایی های شخصی اش را اعلام نموده ولی تا اکنون که مدت زیادی از آن سپری شده است، حتی یک نفر دیگر در اداره دولت ازین اقدام واقعاً بزرگ پیروی نکرد.                                                                                     

     یک عرصه دیگر گرایش های منفی، اختلاف بین افغانهای که از خارج وارد دستگاه شده اند وافغانهای که در داخل کشور بوده اند، میباشد.  این اختلاف درطرز دید، سلیقه ها وسیاست ها بحدی شدید است که پابه صفحات نشریه های کشور گذاشته اند.  درین میان حاملین نسخه های بیرونی بدون نظر داشت شرایط کشور، تازیانه زدن های بیمورد وطرفداران جهش های انقلابی به همان اندازه به راه غلط میروند که طرفداران حفظ سنت های عنعنوی، از نقش تخنیک و تکنالوژی جدید چشم پوشی می کنند.  وظیفه دولت است تا حد مشترک بین این دورا با برنامه واقعاً روشن ومدون تعین کند.                                                                                                                            

     دولت شدیداً میل دارد، مرکزیت راقوی سازد.  گرچه تقویه مرکزیت صرف با تقاضای انتقال عواید دولتی به بودجه عمومی مرکزی بیان میگردد، اما این بخودی خودکافی نیست.  درعین حال تمایلات فرار از مرکز تاسرحد ایجاد سیستم فدرالی کم نیست.  درین روزها که نوشته حاضر تحت کاراست، حامد کرزی با اقدام جدی میخواهد تاوالیان ولایات دارای درآمد، عواید را بمرکز انتقال دهند. او تهدید کرد چنانچه والیان تمام عواید را انتقال ندهند، برطرف خواهند شد. اگر این امر نیز مؤثر واقع نگردید، لویه جرگه مردم افغانستان را دعوت خواهد نمود تا فیصله نهایی را اتخاذ نماید. راه دیگری درین گزینش وجود ندارد.  باید دولت قانونیت را حاکم سازد. 

      بنابر خصلت مؤقتی وانتقالی حاکمیت، دولت قادر به طرح ستراتیژی واحد نشده است.  عملکرد ها بعضاً انعکاس ضرورت ها وبعضاً تبارز سلیقه هاست.  متاسفانه برنامه واحد وقبول شده ایکه بتواند، نیروهای همگان را در یک نقطه مشترک تمرکز دهد، وجود ندارد.  بنابر آن سر درگمی ایجاد شده، ابهام وعدم علاقمندی بکار مؤثر بازسازی در بی برنامگی نهفته است. این امر با عث میشود تا بالای یک مسئله کم اهمیت چندین بار تصامیم ضد ونقیض اخذ گرددوبررسی مسایل اساسی مورد توجه قرار نگیرد.                                                              

     درحکومت وولایات قوم وخویش پرستی(نیپوتیزم) به حداعلی رسیده است.  این امر درگذشته نیز کم وبیش وجود داشت ومیراثی است که کشور های بدون ثبات واستقرار رنج آنرا باخود دارند. اما چهره بسیار زشت آن گاهگاهی چنان برجسته میباشد که تقریباً اداره دولت را فلج میسازد. تفکیک وظایف در ولایات وجود ندارد. هر که بقدر نیروی مسلح وتوانمندی سازوبرگ جنگی، از اختیارات خاص برخوردار است.                                     

     حکومت جدیدودر راس حامد کرزی رئیس دولت انتقالی اسلامی افغانستان درحال حاضر بااین همه مشکلات اداری وسیاسی دست وپنجه نرم میکند.  برای اصلاحات اداری کمسیون جداگانه تحت ریاست یکی از معاونین توظیف گردیده است.  بنظر میرسد که کمسیون مذکور در کوتاه مدت قادر نخواهد بود این همه مشکلات ونا بسامانی ها را ازاداره دولت برطرف سازد.                                                                                           

     دردولت رشوت واختلاس به امر رایج مبدل شده است. درحالات نامستقر همه در تلاش آنند تا به هر وسیله ممکن توصل ورزیده ثروت بیشتر بیاندوزند.  میکانیزم جلوگیری کننده وجود ندارد.

     مداخله مرموز بیگانگان نیز آزمون دیگری در برابر حاکمیت آسیب پذیر روز تا روز نیرومند میگردد. هنوز بقایای طالبان در محلات دوردست فعال اند وگاهگاهی با اقدامات نظامی وسیاسی موجودیت شانرا اعلام میدارند. باوجود اینهمه حکومت جدید خط میانه دوافراط چپ وراست است.  فضای مساعد بین المللی که درگذشته هرگز به این حد نبوده است. اساساتیکه بوسیله حکومت جدید پیریزی گردیده وگامهای اولی که ولو در سطح اعلام هاوشعار ها، همه جوانه ها مثبتی اند که نیاز بیشتر به پرورش دارند.  اقدامات جدید دولت در جهت استحکام دموکراسی، اعمار جامعه مدنی، مراعات قانونیت ونظام حقوقی، مشارکت همگانی، امید مردم افغانستان را افزایش داده اند. ضرورت است تاهمه این اقدامات با جلب پشتوانه مردمی تضمین گردند.

نتیجه گیری های عمومی:

 

     کلی ترین ارزیابی ایکه از رخداد ثور 1357 میتوان بدست داد اینست که پروسه جدید سیستم حزبی در اداره دولت آغاز یافت.  این سیستم حزبی را حاکم سرنوشت ملت گردانید که ازعهده رهبری همه امور در چهار چوب اهداف ومقاصد ملی بدر شده نمی توانست.  کار چپی های افغانستان شروع یک مرحله زدایش همه روند های ملی کشور بود.  طوریکه معلوم است ابتدای پرداختن بکاری، اثرات محسوس آنی ندارد.  این پروسه نیز در مراحل نخست چندان محسوس نبود.  حزب حاکم ورهبری های آن گر چه تلاش های زیادی بخرچ دادندتا از پیشرفت تخریبات بدنه ملی ساختار سیاسی، فرهنگی، اقتصادی واجتماعی افغانستان جلوگیری نمایند، اما بنابر وابستگی های شدید اقتصادی- سیاسی امکان پذیر از آب بدر نیامد.  اکنون با تحلیل اجراآت چپی ها وراستی های افغانستان به آسانی میتوان به این نتیجه رسید که سیستم های جزبی با وابستگی های بیرونی که داشتند، قادر نگردیدند در جهت حفظ وارتقای همه جانبه مصالح علیای ملی گام بردارند.  دربعضی عرصه ها ومرحله ها این منافع ملی بوده است که بارها قربان خواست های مداخله گران شده اند.  لذا بطورکلی سیستم های حزبی درطی سه دهه اخیردرافغانستان  نه تنها نتایج مطلوب ببار نیاوردند بلکه بعضاً تکانه های شدیدی را در جهت گسترش نفاق ملی وزد وخورد های خونین داخلی نیز وارد کردند.  اکنون کشوربا همه تاریخ وفرهنگ ودست آوردها ومؤفقیت های که داشت به لبه سقوط قرار گرفته است. آغاز این سقوط مدحش از رخداد ثور سر چشمه گرفته وتا اینجا کشانیده شده است. بعباره دیگر رویکار آمدن سیستم های حزبی درسیاست واداره کشور علی الرغم سایر کشور ها در افغانستان نتیجه معکوس بجا گذاشته است.   

                                                                                                       

سعی میکنم چرا های مربوط به این عرصه به تفصیل بررسی گردد:

     با پیروزی رخداد 7 ثور  1357 حزب دموکراتیک خلق افغانستان به حاکمیت رسید. گرچه درابتدا هنوز تصفیه کلی ماشین اداری گذشته بطور پلان شده براه نیفتاد، اما اظهارات، بیانات، صدور فرامین با عجله وشتاب به ترس وواهمه انجامید.  حزب توانایی کادری تعویض سراسری را نداشت.  اهداف حزب با وسایل دست داشته وشرایط جامعه افغانستان همخوانی وهمآهنگی نداشت.  پایه ها ی مادی- تخنیکی  واقتصادی اعمار جامعه ایکه شعار حزب حاکم بود، بطور کلی درپائین ترین سطح قرار داشت.حزب حاکم در اظهارات وبیانات مبارزه با امپریالیزم درعرصه جهانی وفیودالیزم درعرصه داخلی را هدف قرارداد که به تناسب نیروها وامکانات نیل به هردو هدف فوق ممکن وعملی و ضروری نیز نبود. عمده ترین پیامد های استقامت های اساسی که حزب دموکراتیک خلق افغانستان در مرحله اول به منصه عمل گذاشت ازین قراراند: 

    

الف: درعرصه سیاست داخلی:

     حزب بمجرد پیروزی مصروف تعین وتقرر کادرهای مربوط به خود در استقامت های مهم گردید وفرصت های زیادی را به اینمنظور تلف نمود. (شورای انقلابی) به ستاد عمده رهبری همه عرصه ها مبدل گشت وجلسات شورای انقلابی عمده ترین مسایل مربوط به حیات داخلی وخارجی کشور را حل وفصل مینمود.فرامین شورای انقلابی مبنی بر اصلاحات ارضی، منع سود وسلم وغیره، آهنگ جدیدی در جامعه بوجود آورد وهسته های مقاومت علیه این سیاست ها را فعال تر ساخت. جامعه بطرفداران سیاست جدید ونیروهای وابسته به "امپریالیزم" ، "فیودال"  "آل یحی" (خانواده سلطنتی) وغیره قصداً وجبراً تقسیم گردید.  درحالیکه حزب خود را پیشآهنگ طبقه کار وهمه زحمتکشان کشور می پنداشت، هیچ نوع نقشی درین راستا عملی نکرد.  حزب وشورای انقلابی سند تقنینی ایرا تحت عنوان (خطوط اساسی وظایف انقلابی دولت جمهوری دموکراتیک افغانستان ) به نشر رسانید که حیثیت قانون اساسی را داشت.  این سیاست حاکمیت یک جانبه حزب ومداخله شدید آنرا در همه عرصه های حیات اجتماعی تأمین کرد.  دیری نگذشت که تعقیب سیاست ها واقدامات حزب انعکاس ورد عمل معکوس را در جامعه ببار آورد. تک حزبی وتحمیل اراده حزب برهمه پروسه های عنعنوی، ملی، فرهنگی کشور رایج گردید.  گرچه معارف،  تعلیم وتربیه وفعالیت پوهنتون ها جریان داشت، اما به تدریج از مؤثریت آن کاسته میشد. جوانان در بدل شمولیت وخدمت در پوسته ها وگروه های مدافعین انقلاب از غیر حاضری ها در صنوف ومحرومیتها در امتحان معاف ساخته شده وبه آسانی به صنوف بلند تر ارتقا می یافتند.  اردوی کشور که حزبیت در آن مقام برجسته داشت به شدت تجدید ساختمان شد.  عناصر وفادار به حزب ومتکی به اشخاص به مقامات بلند پایه اردو تقرر حاصل کردند.  ارگان های امنیتی از اهداف ومقاصد حفظ وحراست منافع ملی منصرف ساخته شده به نهاد های خدمت کننده حزب واشخاص مبدل گردیدند.                                                                                                                                

     رهبری های حزب که وقتاً فوقتاً  با توصل به شیوه های ناجایز تبدیل میشدند ومرگ های مرموز را درقبال داشت، نتوانستند سیستم متحدین بالفعل رادر اداره دولت بوجود آورند.  کشور از داشتن پارلمان وفعالیت های مربوط به آن محروم گردید.  دگر اندیشان وانتقاد کنندگان به شدت سرکوب گردید. دکتاتوری حزب برجامعه ودکتاتوری رهبری حزب برتمام حزب حاکم گردید. آزادی بیان، نشر مطبوعات آزاد، فعالیت های سیاسی ممنوع قرار داده شد.

      جامعه بطور غیر واقعی به طرفداران ودشمنان رژیم مبدل گردید. حزب با تعقیب سیاست های نادرست ونامعقول داخلی پیوسته دشمنان داخلی را در ابعاد واستقامت های مختلف تقویت مینمود.  هر دگر اندیش دشمن انقلاب پنداشته شده وبا توصل به شیوه های قهرآمیز سرکوب می گردید.                                                            

     خود حزب در حیات درونی خویش دچار چالش ها وزد وخورد ها گردید. اشخاص ذی نفوذ در بخش های مختلف، گاه بابرخورد های خونین، شکنجه، اعدام، تبعید وزندانی نقش واهمیت سیاسی حزب رانزد مردم کاهش دادند. حزب فرصت ها وامکانات زیاد را در برخورد های جناحی تلف نمود. گاهی وحدت حزب از جانب یک جناح آشکار نقض میگردید وگاهی برای تأمین وحدت فرصت هائیکه باید بمنظور طرح وتطبیق پلان های اقتصادی، اجتماعی، اختصاص میافت ضایع میگردید.                                                                             

     رهبری حزب با دنبال کردن سیاست های که ازضرورت ها وواقعیت های موجود ناشی نمیگردید،  بی اتفاقی ها، جناح بازیها، وحدت شکنی ها وتبلیغات وسیع ودامنه دار علیه یکدیگر، پایگاه اجتماعی خود رادرمیان مردم از دست داد.  این امر به تجرید روز افزون حزب در عرصه داخلی منتج گردیده وزمینه را برای دورشدن مردم از حزب وپلان های آن مهیا گردانید.  سرانجام حالتی بوجود آمد که مردم بیطرفی وکناره گیری ازطرح های حزب را به پیوستن وتائید پلان های مخالفین در برابران ترجیح دهند. درین مرحله حزب به ایادی بیگانه وحافظ منافع بیگانگان درکشور مبدل گردید واعتماد خودرا در جامعه از دست داد.                                                                      

     گر چه حزب بنیاد فعالیت های سازمانی وآرمانی خود را ملهم از مبارزات آزادیخواهان ومشروطه طالبان میدانست ولی به نسبت عدم دنبال کردن آرمانهای مشروطه خواهی وفعالیت پارلمانی وتعقیب سیاست های ملی نتوانست از اهداف وآرمانهای مردم نماینده گی نماید.  واقعیت اینست که جنبش های مشروطیت اول ودوم، نهضت های آزادیخواهانه وخود جوش بودند که از اعماق مردم بدر شده لبه تیز فعالیت وقربانی های آنان علیه نفوذ استعمار خارجی بود.  روی اینمنظور با امکانات نهایت محدود مالی وتسلیحاتی، بزرگترین قدرت استعماری راشکست دادند وتاریخ پر افتخار را بجا گذاشتند. بر عکس برخی احزاب ونیروهای سیاسی که اعمال قدرت را نیز تجربه کردند، به نحوی از انحا در پیوند بانیروهای بیگانه قرار داشتند ولذا بطور طبیعی فاقد پایگاه توده ای ومردمی گردیدند. بعباره دیگر اگر مشخصه مشروطیت اول ودوم مقاومت خود انگیخته علیه نفوذ استعمار بود، مشخصه احزاب ونیروهای حاکم درسه دهه اخیر همسویی با نیروهای خارجی میباشد.                                                               

     از جانب دیگر مشروطیت اول ودوم با اهداف مشخص که از جانب مردم ونمایندگان آنان مطرح گردید، مصدر فعالیت های ضد استعماری بود ودرینجا رهبری های احزاب ونیروهای حاکم تحقق بخشیده نسخه های کشورهای مداخله گر در امور کشور بودند.  نتیجه بطور طبیعی اینست که چنین احزاب دیر یا زود به سقوط وانحطاط مواجه میگردند. متأسفانه  چپی ها و راستی ها، نتوانستند برنامه ملی وهمگانی را که به شکلی از اشکال در برگیرنده اهداف ومقاصد عمومی باشد، مطرح نمایند، در نتیجه کشمکش های خونین، جنگ ها، ویرانی ها وتباهی های دامنه دار نصیب ملت گردید که جبران آن بزودی زود امکان پذیر نیست.                                                                  

      یک واقعیت دیگر اینست که هم در جنبش مشروطیت اول ودوم افغانستان وهم در سیستم های حزبی جهان معاصر، احزاب وکتله ها بمثابه ارگانیزم زنده، فعال وتاثیر بخش درکلیه تدابیر به نظر میآیند.  درحالیکه در احزاب ونیروهای حاکم در سه دهه اخیر در افغانستان، بدنه حزب وافراد آن بحیث گروگانان واسیران غیر مؤثر ومنفعل در اختیار یک اقلیت محدود اشخاص ورهبری ها قرار داشتند.  آنها به اجرا کنندگان میکانیکی اهداف ومقاصد رهبری ورؤسای حزب مبدل گردیده و در طرح وتبدیل برنامه هاوپروگرام ها اراده مستقل نداشتند.  این مسئله خیلی مهم ظاهراً در یک یاد وجمله خلاصه وتوضیح گردید.  امااگر درباره آن با ژرف نگری اندیشیده شود، همه خرابی ها وعقب مانی هاوتلفات زیاد نیروهای انسانی ومادی افغانستان ریشه درین مسئله دارد.  اگر مثلاً صفوف یک حزب در رابطه متقابل ومؤثر برجریان عمومی سیاست ها وعملکرد ها قرار داشته باشد، اگر جرئت وشهامت تردید یا تائید این یا آن موضوع را داشته باشد وبا لاخره اگر توانایی بایکات وقطع رابطه با اهداف ومقاصد نادرست ونامعقول را در وقت وزمان آن تبارز دهد، فکر میشود رهبری ها وکشورهای مداخله گر که به نحوی ازانحا اراده رهبریها  را تحت کنترول دارند، مؤفق نخواهند شد تا بلا مانع به نیات سؤ خویش نایل گردند.  روحیه امناوصدقنای صفوف احزاب، تبعیت کور کورانه از رهبری وتبدیل شدن به وسیله های بیجان ودربست در خدمت آنان قرار گرفتن، بلاهای عظیم ومصیبت های عظیم تر ازآن را در جامعه مابه ارمغان آورده است.  بجاست گفته شودکه احزاب حاکم ونیروهای که درسه دهه اخیر در افغانستان حاکمیت کرده اند، بطور کافی از شعور سیاسی وآگاهی ملی برخوردار نبوده اند. اگر چنین کیفیتی وجود هم  داشته است، بموقع وزمان معین تبارز داده نشده است.  بطور مثال هیچگاه مشاهده نشده که بدنه حزب یا بخشی از آن با توضیح مواضح نادرست ونامعقول رهبری( که موارد زیادی از آن درعمل وجودداشته است) موضع خود را اعلان کرده واز تداوم تبعیت از برنامه های سازمانی وآرمانی برائت حاصل کرده باشند.                                                                                                                          

      این روحیه منفعل وپاسیف در صفوف احزاب، حلقات رهبری را تشجیع نموده ودست آنان رادرپیشبرد امیال وخواسته های ناشیانه ومن درآوردی واحتمالاً پلان های شوم کشورها وسازمانهای حامی باز تر گردانیده است.

      دراثر فقدان کنترول از پائین به بالا واز بالا به پائین زمینه های فساد، ارتشا، اختلاس، حیف ومیل دارایی های عامه، بدامنی، فحاشی وسؤ استفاده ها از مقام وموقف بیش ازپیش تقویه گردیده وجامعه بطور کل بطرف بحران عمیق سوق داده شده است.                                                                                                                

      احزاب شرایط کیفی لازم را در رهبری جامعه نداشته اند.  بطوریکه مشاهده شد بعد از احراز قدرت سیاسی بارها وبارها درپی کسب شرایط لازم مانند کیفیت کادری، تقوای اجتماعی، پاکی نفس، آگاهی از فرهنگ ها وعنعنات ملی، وحدت ارگانیک سازمانی وایدیالوژیک، مؤثریت درطرح وتطبیق پلانهای اقتصادی-اجتماعی سرگردان بوده وقت وفرصت های مناسب را به اینمنظور تخصیص داده اند ودر نتیجه شروط مذکور نیز حصول نگردیده است.  درحالیکه بعد از احراز قدرت سیاسی شرایط کیفی نوین – ملی، ترقی یابنده ورشد دهنده ضرورت است که نبود آن همیشه محسوس بوده است.                                                                                          

     از آنجائیکه در افغانستان از زمانه های دور بدینسو نوعی کناره گیری عمومی از سیاست یا آپولیتیزم معمول بود، جامعه نیز از ابراز عکس العمل باز دارنده محروم بوده، هیچگاهی در برابرخلاف رفتاری های احزاب ورهبری آنان مانع  ایجاد نکرده ودرنتیجه هرچه بسرش آمده است با صبر وشکیبائی برداشت گردیده است.         

     هم ازطریق سرکوب سایر نیروهای سیاسی وهم با استفاده ازعنعنه اپولیتیزم عمومی عملاً همه نهاد های باز دارنده ومتوازن کننده سیاست های اجتماعی-اقتصادی وسیاسی کارایی ومؤثریت نداشته ودر نتیجه جریان اوضاع بسوی حاکمیت ها سیر کرده است.  بعد ها زمانیکه مقاومت مسلحانه بوجود آمد ونیرومند گردید، اهداف صرفاً تعویض قدرت سیاسی از راه نظامی را دنبال نمود وجنگ وغوغا دامنه مصیبت های مداوم را زیاد تر گردانید.      

      حزب که دردوران مبارزه با حاکمیت، از نبود یا کمبود دموکراسی، حکومت قانون، فعالیت پارلمانی، آزادی بیان، مطبوعات وفعالیت های آزاد سیاسی سخن میگفت زمانیکه قدرت را حاصل کرد به همه این خواسته ها پشت نمود. بطوریکه نخست جبهه ملی پدروطن وبعد جبهه ملی محل تجمع میکانیکی نیروها وسازمانهای عمدتاً همکار وتحت رهبری حزب حاکم گردید. بعد ها زمانیکه فضا برای تنفس سیاسی بطور نسبی آماده گردید برخی سازمانهای سیاسی باحفظ هویت مستقل به جبهه ملی پیوستند که بیروکراسی سرگردان کننده وتلاش در جهت کسب سهم در قدرت دولتی آنانرا از ایفای نقش فعال در تغیر بسوی تامین یک اتحاد پایدار ومؤثر سیاسی همه نیروها بازداشت.   

     اگر حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان با حاکمیت های قبلی مقایسه گردد، بوضاحت مشاهده میشود که این حاکمیت از لحاظ تأمین آزادی های دموکراتیک، بیان نظریات وآزادی فعالیت سیاسیومطبوعات آزاد بطور کلی ناکام بوده است.  به استثنای برخی از نشریه های محدود که ارگانهای نشراتی سازمان های مخالف بودند، عملاً یک نشریه آزاد درافغانستان وجود نداشت.                                                                                          

      پارلمان وفعالیت های پارلمانی وانتخاباتی برای یک دوره طولانی تعطیل گردید. دکتاتوری حزب برجامعه تأمین گشت وسیستم یک حزبی نتوانست مشروعیت را از کانال های عنعنوی – ملی افغانستان کسب نماید.  اگر در اواخر گامهای در جهت تدویر انتخابات، فعالیت پارلمانی، نشر جراید آزاد وایجاد سیستم چند حزبی برداشته شد، علت آن از ضرورت واقعی کشور ناشی نگردیده، بلکه تحت شرایط و مجبوریت سیاسی نظامی موجود در کشور بعمل می آمد که رهبری حزب علی الرغم مخالفت های درونی گاه مسلحانه به آن تن درداد.  درحالیکه اوضاع واحوال کشور مستلزم آن بود که محور صلح بوجود آید وهمه مخالفین راه مذاکره، مفاهمه وکنار آمدن ها را بجای جنگ و ویرانی ترجیح دهند.

 

 ب: درعرصه سیاست خارجی:

     حزب دموکراتیک خلق در زمانی بقدرت رسید که جهان در شدت جنگ سرد قرار داشت. کمپ سوسیالیزم به رهبری اتحاد شوروی وکمپ کاپیتالیزم به رهبری ایالات متحده امریکا دچار تضاد شدید ایدیالوژیکی، اقتصادی – نظامی بوده، هریک تلاش داشتند طرفدارانی را در گوشه های جهان بدست آورند. افغانستان بنابر خصوصیات ژئیوپولیتک واهمیت خاص منطقوی در گیرودار جنگ سرد میدان مبارزه ابر قدرت ها قرار گرفت. نزدیکی بیش از حد، قطع علاقه و روابط سیاسی اقتصادی با کشور های سرمایه داری، پیروی از ایدیالوژی مارکسیستی – لینینستی، تعقیب تزهای لینن در باره را ه رشد غیر سرمایه داری، گذاراز فیودالیزم به سوسیالیزم ویک سلسله اقدامات دیگر باعث گردید تا کشور بیشتر از گذشته از بیلانس برخورد های منطقوی وبین المللی خارج ساخته شود.

     این امر زمانی کسب اهمیت بیشتر نمودکه قطعات نظامی اتحاد شوروی به افغانستان وارد شدند.  حاکمیت ملی، تمامیت ارضی، استقلال، مصالح ومنافع ملی کشور در معرض خطر تجاوز آشکارقرار گرفت. علی الرغم عملکرد های شدید وقوی داخلی، کشورهای همسایه احساس ناامنی وناراحتی کرده سعی بعمل آوردند تا باسربازگیری از مهاجرین افغان ومخالفین دولت جدید سد نیرومند مقاومت را در برابر اتحاد شوروی ونفوذ بیشتران در منطقه ایجاد کنند.                                                                                                                                           

      کشورهای سرمایه داری ومخالف اتحاد شوروی بر استناد موجودیت قطعات نظامی آنکشور در افغانستان تلاش بخرچ دادند تا با تمویل همه جانبه مخالفین پای اتحاد شوروی را در قضیه افغانستان گیر آورده، از طریق ادامه یک جنگ طولانی فرسایشی به تفوق در جنگ سرد در سطح جهان، دست یابند.                                                    

      بدینترتیب افغانستان ازتوازن نیروها وسیاست ها محروم گردیده، خصلت عنعنوی عدم انسلاک و تعهد آن برعدم طرفداری از پیمان های نظامی مورد سوال قرار گرفت. نزدیکی ووابستگی به اتحاد شوروی ومداخله شوروی در امور داخلی افغانستان به تجرید وانزوای سیاسی کشور در منطقه وجهان انجامید.  البته در جهان معاصر بدون دوستی با کشورها وتأمین روابط نمیتوان به تنهایی ادامه داد، ولی روابط افغانستان در دو دهه اخیر با کشورهای سوسیالیستی ومخصوصاً با اتحاد شوروی از نوع دوستی های مبنی بر احترام متقابل به تمامیت ارضی، استقلال ملی وحاکمیت ملی نبود. نوعی اتحاد ستراتیژیک بر ضد یک کشوردیگر بودکه هدف ازآن اشتراک درپلان های تخریبی وتقویه پایگاه عملیاتی برضد کشورسومی تلقی میگردید.  این چنین مناسبات به طور طبیعی به تجزیه جامعه به طرفداران ومخالفین انجامید که مرز جدا کننده ان خط درشت "اشرار" و"کفر" پنداشته میشد. نیروهای که در دوطرف این مرز قرار داشتند، بدون درنظر داشت منافع علیای ملی به جنگ واستخوان شکنی های بی لزوم مصروف بوده، ضربات، تلفات وضایعات جبران ناپذیر را برجامعه وساختار های عنعنوی آن وارد آوردند.          

      در هر دو طرف صفوف بحیث وسایل تخریب وکشتار مورد استفاده قرار گرفتند.  وقتی تلفات بیشمار، تعداد قابل ملاحظه معلولین ومعیوبین، شهر های ویران شده، مهاجرین پراگنده دراطراف جهان،  کشت زار های ماین، فرصت های ضایع شده، کینه توزی، نفاق ملی، عدم اعتماد، قوماندان سالاری، اختناق وجبر، ویرانیها، سقوط تعلیم وتربیه وده ها مصیبت ازین نوع بحیث  دست آورد های عمده سه دهه اخیر مشاهده میگردد، بوضاحت این نتیجه بدست میآید که مداخله خارجی در افغانستان ووابستگی تمام عیار نیروها واحزاب چه حدودی وچه نتائجی داشته است.

      زمانیکه کشورهای همسایه افغانستان خطر باالقوه تهدید شوروی را از نزدیک احساس کردند، بعنوان عکس العمل سریع به تنظیم روابط با نیروها وتنظیم ها آغاز نمودند.  آنها گروه های قومی ومذهبی را هدف این مناسبات قرار داده کار عظیم سازمانی وتشکیلاتی رادربین آنان پیش بردند تا درآینده از یکجانب بیلانس نظامی سیاسی درمقابل اتحاد شوروی وحزب حاکم ایجاد گردد واز جانبی هم هرنوع حضور منافع وسیاست های خویش را در آینده افغانستان تضمین نمایند.  بدینترتیب سالمیت وثبات کشور بمثابه یک سرزمین واحد معروض خطر های مداخله مستقیم وغیر مستقیم همسایگان واقع گردید.                                                                                                 

      بعد از خروج قطعات نظامی اتحاد شوروی از افغانستان، اپوزسیون سیاسی وجود نداشت تا از طرق مذاکره ومفاهمه وقبولاندن نکات نظر خویش بالای حاکمیت گذشته به بن بست خاتمه دهد.  با وجود کوششهای فراوان ملل متحد وآمادگی های مقامات کابل پلان های صلح یکی پی دیگر ناکام ساخته شد.  راه حل نظامی وحصول انحصاری قدرت دنبال گردید.  در هر حال بعد از تسخیر کابل بوسیله مجاهدین بازهم جنگ ومداخله در ابعاد جدیدی ادامه داده شد. اینبار شوروی دچار تنش های داخلی گردید ونتوانست یا نخواست از طرفداران خود درکابل حمایت بعمل آورده در عوض مداخله توسط همسایگان ایران وپاکستان تشدید گردید.  افغانستان زخمی وخونین در بستر جنگ ها وزد وخورد های خونین تر دیگر بدست مجاهدین افتاد وآنچه در رژیم های گذشته باقی مانده بود، در برخورد های تازه بکلی ازمیان رفت.  

    بارویکار آمدن طالبان، افغانستان در حالیکه از ثبات نسبی برخوردار ودارای یک حکومت قوی مرکزی گردید، در عرصه بین المللی به نسبت عدم رعایت حقوق زنان، خشونت ونقض حقوق بشر وموجودیت داوطلبان جنگی اعراب وسایر کشور ها مغضوب کشورهای خارجی وملل متحد واقع شد.  این امر بیشتر از گذشته قوس صعودی انزوای کشوررا تکمیل نمود.  حوادث یازدهم سبتامبر در ایالات متحده امریکا وجنگ امریکا علیه جنبش طالبان بار دیگر افغانستان را در سرخط سیاست های جهانی قرار داد.       

                           

تاملی در مسئله ملی در افغانستان

 

      وقتی مسئله ملی مطرح میگردد، بلادرنگ صفحات پر افتخار ومملو ازتأثر وتأسف تاریخ در برابر چشمان مابازمیشود.  افتخار اینکه مردم افغانستان با آبیاری ریشه های جنبش خود انگیخته وخود جوش هر خم وپیچ دوره های تاریخ را یکجا ودوشا دوش هم پیموده اند.  تساند، تحمل یکدیگر، فداکاری ملی، قربانی وایثار، همکاری و همگرایی در ایفای نقش جانبازانه به منظور حراست از نوامیس ملی ومنافغع علیای افغانستان نصب العین همه مردم بوده است.                                                                                                                

      تاثر وتأسف اینکه یکتعداد بیگانه پرستان وبرتری خواهان با تکیه بردامن زدن افتراق دربین مردم، آنها را وسیله تطبیق امیال وخواسته های ناروای خود گردانیده و خود نیز وسیله تطبیق نقشه های بعضی از دشمنان مردم افغانستان شده اند.

 مسلم است که انسانها در مجموع به سبب معرفت وشناسایی به گروه ها، اقوام وقبیله ها تقسیم شده اند. هیچ امتیازی نسبت به یکدیگر ندارند.  سیاه و سفید، عرب وعجم، پشتون وتاجک، هزاره وازبک، بلوچ ونورستانی فقط اهمیت معرفتی دارند وبس. زمانیکه مسایل ملی ومنافع علیای کشور مورد نظر است، طرح نظریات سمتی، محلی، قومی، مذهبی وقبیله یی در حالیکه از ارشادات دین مقدس اسلام نیز فاصله دارد، انسانها را بطرف کمال رهنمایی نمیکند.  برعکس با عث رویاروئی ها، سبک وسنگین کردن وزنه ونفوس این وآن گردیده، نیروهای واحد ومنسجم را تقسیم کرده، تشتت، پراگندگی متقابل وکشت وخون بار می آورد .  درچنین حالت بعوض اینکه همه نیروها در یک صف واحد بسوی ترقی اجتماعی – اقتصادی سوق ومصروف شوند، درجدال ها، تفرقه ها، انتقام گیری ها وحتی برخورد های تباه کن متوصل می شوند. درتحلیل نهائی کشور عقب مانده، میراث های بمراتب عقب مانده تر، روحیه ملی ضعیف، عدم همکاری، بی اعتمادی ودشمنی ملی نصیب کشورگردیده، موجودیت یک ملت واحد را به مخاطره می افگند.   

     وفاق واتحاد ملی نیز در ارایه شعار ها واعلامیه ها بدست نمی آید. این امر رعایت دقیق وانعکاس عملی حقوق ووجایب عمومی رامیطلبد.  دولت مردان مسوولیت دارند تابیش از هرکس دیگر، اقدامات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، عمرانی وفرهنگی را بطور متوازن و متناسب در بین اقوام ساکن در کشور تقسیم وتعین نمایند.                

      زمانیکه به شکلی از اشکال حقوق بعضی از اتباع از لحاظ پیوند قومی نسبت به برخی دیگر ضایع ونادیده انگاشته شده در درازمدت ضربات زیادی را باعث گردیده است. یگانه نسخه اینست که انجام خدمات متوازن فرهنگی – اقتصادی – سیاسی – اجتماعی وعمرانی در افغانستان میتواند تساوی حقوق اقوام را تأمین کند.                                          

      یک مسئله درد آور اینست که شوونیست ها وبرتری خواهان احراز کرسی های وزارت یامناصب دولتی را معیار تساوی حقوق شمرده وپیوسته برکسب آن اصرار میورزند.   درحالیکه درواقع این بزرگترین جفای جبران ناپذیر به حق همان قومی است که به چنین نمایندگان میدان عمل وتبارز میدهد. اگر فی المثل نماینده یکی از اقوام باالنسبه عقب مانده در مقام وزارت یا صدارت یا پارلمان احراز موضع نماید وبه ثروت ونعمت دست یابد، آیا میتوان گفت که حقوق آن قوم پرداخته شده است؟  هرگزنه.  منظور از تساوی حقوق،  تسجیل قانونی برابری همه باشندگان یک سرزمین بدون امتیاز، توزیع مساویانه نعمات، تقسیم عادلانه کار فزیکی ودماغی، تأمین رشد وترقی متوازن اقتصادی – اجتماعی وفرهنگی میباشد.  این اصل زمانی تحقق میپذیرد که در سطح ملی یک پلاتفرم سراسر وطنی ایجاد گردد که هدف آن اعتلای همه جانبه وطن واحد بحیث یک کل مد نظر گرفته شود.  کشور های بزرگ از لحاظ ساحه خاک وهم ازلحاظ اقتصاد این مسئله را بطور بنیادی حل کرده اند.  ایالات مختلف، اقوام مختلف وحتی مهاجرین که مسکن گزین شده اند، از آنجائیکه در مناسبات عادلانه اقتصادی – اجتماعی قرار گرفته اند، خودرا عضو متساوی الحقوق یک مجموعه کل می نامند.                                                            

 در کشور ما بعد از رخداد ثور، ایجاد تشنج دربین ساکنین افغانستان به طرز مرموزی رونق داده شد.  آگاهانه یا نا آگاهانه سعی بعمل آمد تا بخش هائی نسبت به سایرین برترووالاتر جلوه داده شوند.  روسها نیز تلاش ورزیدند تا تخم کینه ونفاق ملی را در کشورهرچه بیشتر پخش نمایند وبه این ترتیب از اتحاد ملی وسراسروطنی جلوگیری وتسلط خودرا برخرابه های کشور حفظ کنند.  درگذشته نیز بعضاً حتی درپارلمان دوره دموکراسی ودر برخی مجالس مهم کشوری مسایل ذوقی وسلیقه یی با ضریب های ملی انعکاس داده میشد.  ولی از آنجائیکه وطندوستی وتعالیم اسلامی محرک قوی مردمان افغانستان بوده است، تقلا های استفاده جویانه شوونیست ها از خاطره ها فراموش میشد وکمترین طرفداران در سطح مردم بوجود نمی آورد.                                                                              

      واقعاً تأسف آوراست که ندانستن زبان یک قوم با عث برطرفی وزیری از طریق پارلمان گردد.  با جنجال های طولانی بمنظور اینکه فلان لسان زبان رسمی کشورباشد، مجالس پارلمان را بخود مصروف سازد.  پارلمان ها عمدتاً باید مسایل سرنوشت ساز کشور را مطرح وارزیابی کنند.  را ه های انکشاف وترقی را جستجو واز طریق حکومات آنرا تحقق بخشند.  انحراف اذهان به مسایلی که مفت همی نمی ارزد جز تمایلات شو ونیستی، خود خواهی ونفی دیگران، حادثه پراگنی چیز دیگری نمی تواند باشد.  اگر یک وزیر لسانی را نمیداند، واقعاً عیب است، باید رفع گردد ولی هرگز وهرگز معیار نیست.  تخصص، کاردانی، خدمت گذاری، تقوا، پشت کار ومفکوره متعالی برای ترقی وتعالی کشورباید معیار گزینش هاباشد.                                                                                         

      وقتی این یادداشت هارامی نوشتم، اتفاقاً تاریخ افغانستان درپنج قرن اخیر نوشته" میر محمد صدیق فرهنگ" را مطالعه نمودم.  دراخیر کتاب بحث های پر تعجب ودلایلی برای رد وقبول نظریات همدیگر جلب توجه نمود. سوال اساسی اینجاست که باید خطاب به نویسندگان وروشنفکران افغانستان که مصروف چنین مسایل اند، گفته شود:

برادر اثبات اصیل بودن، صاحب قدیمی مملکت بودن، قدیمی ترین باشنده کشور بودن وتبارز عصبیت های قومی چه چیزی را ثابت می سازد وکدام درد این کشوررا مداوا خواهد کرد؟                                                   

      چه زیبا گفته اند: که ته وایی چه زه یم – اوکه زه وایم چه زه یم- نه به ته یی نه به زه یم.  اوکه ته وایی چه ته یی. که زه وایم چه ته یی، هم به ته یی هم به زه یم.

      در واقع چه درس بزرگی. به آن کاری نباید داشت که چه کسی واز کدام قومی این سخنان ارزشمند را گفته است. هدف این است که چه زیبا وچه بجا گفته است. برای ارزیابی یک نقش اجتماعی – سیاسی، اثبات تعلقیت های فامیلی، قومی وقبیلوی ضرور ولازم نیست.  تفکر ملی حق انحصاری هیچیک ازاقوام نیست تا تحقیق بعمل آیدکه آیا فلان کس بدان تعلق دارد یاندارد.  ارزیابی مؤثر ومفید آن است تا تفکروی در راستای وفاق ملی وابراز حقایق موجود تاریخی بررسی گردد.                                                                                                            

      تاریخ وسر نوشت دربرابر همه این سوال را قرار داده است. آیا صرف نظر از تعلقیت ها وعصبیت ها، بدون خود خواهی ها برتری خواهی ها، برمبنای واقعیت نگری باهم متحد باید شدوکشتی شکسته مردم کشور را به ساحل مقصود رسانید؟  ویا بادامن زدن نفاق وشقاق، اثبات برتری واصلیت خودی نفی دیگران بار پرابلم های کشور را سنگین ترساخت؟                                                                                                                            

      در افغانستان اقوام درمحدوده وبنوبه خودکیفیت های ناهمگون دارد. خصوصیات اتنیکی، استه تیکی وروحی اقوام گوناگون، بدرجات مختلف ناهمگون وحتی گاه متناقض یکدیگر اند. بدون شک این کیفیات درعملکرد های اجتماعی وجمعی انعکاس می یابد.  درکشور طوریکه دردیگر جاها ودر غرب استنباط میگردد، رشد ملی به سرحد یک ملت تکامل نکرده است.                                                                                                              

     اگر کشور گلستانی تصور گردد، هر رنگ وگل، هربته و شاخچه این باغ زیبائی های خاص خودرا دارد وبجای خود مقبول وزیباست.  تنوع واختلاف رنگ وگل، بته وشاخچه وغنچه درواقع اثبات گلستان مذکور است ونه نفی آن.  اگر قرار است این باغ حفظ گردد باید هرگل ورنگ وهر بته وشاخچه رامورد مواظبت قرار داد.  حتی گل های که آسیب پذیر اندوتعداد آن بمرور زمان وجفای ایام کمتر شده میرود، باید مورد توجه خاص قرار داده شود واز ضیاع آن قطعاً جلوگیری بعمل آید.  درغیر آن گلستان با همه زیبائی وتنوع که دارد، معروض خطر نابودی قرار می گیرد.                                                                                                                                      

     کسانیکه افغانستان را برای افغانستان می خواهند باید ازین قاعده اساسی طبیعی پیروی کنند.  گلزاریکه فقط گل سیاه، سفید یا سرخ داشته باشد، گلستان نبوده، سفید ستان، سیاهستان، یا سرخستان خواهد بود وبس.این امر درهیچیک ازکشور های جهان موجود ومعمول نیست ودر آینده نیز نخواهد بود.  درتاریخ جهان برخی هامانند هیتلر ودیگران تلاش های ناکامی انجام دادند تابرویای سچه سازی ملیت واحد برسند که علی الرغم کشتار های خونین دسترسی به آن ممکن ومتصور نبود وتجربه تلخ وناکام ازآب بدر آمد.                                                  

      متأسفانه درتاریخ گذشته ما، امتیاز طلبی های قومی وقبیله یی تشنج های جدی را درسرراه تشکیل وتبارز یک ملت واحد بوجود آورده است.  اگر تلاش بعمل آید تا از طریق محو ونادیده انگاشتن ارزش های تاریخی وفرهنگی  یکی ارزش های فرهنگی وتاریخی دیگری تقویه وبرجسته شود، کارنا درست وحتی جابرانه وظالمانه صورت گرفته است.  یا اگر سعی بعمل آید تا با نفی عاملانه حقوق یک قوم دیگری از امتیازات برخوردار گردد، بازهم عمل نادرستی انجام یافته است.                                                   

     فکر میشود نسل روشنفکر امروز حق ندارد تا انگیزه های کاملاً شخصی، خودخواهانه وشوونیستی اشخاص وگروپی از اشخاص را درمورد مسئله قومی ملاک عمل وبرخورد قرار دهد.  ازین نوع موضعگیری  دوحالت بروز میکند:  اینکه خودرادر قطار مظلومین قرار می دهد.  عکس العمل رابرپایه حس کینه جویی وانتقامگیری پی ریزی مینماید.  این پیشآمد تعصب، بغض، عداوت وزدوخوردهای خونین را در قبال دارد. ویا اینکه در قطار گروه جابر وامتیاز طلب قرار دارد، دنبال کژ اندیشی وجعل کاری تاریخی به نفع واثبات عملکرد خویش گامزن میگردد.  درینجاست که انقطاب ملی وحد اقل انقطاب روشنفکری منجر به تدارک طرفداران در هر دو جناح گردیده پرابلم های موجود راازدیاد میبخشد.  برخورد جزمی با مسئله ملی درینباره البته کشمکش های را درسطح عوام ببار آورده، کشوررا از حل اساسی ترین وظایف نوبتی در راه رشد بازمیدارد.                                                             

      به نظر میرسد در شرایط موجود که انقطاب های خونین درسایر عرصه ها کشور رادر لبه پرتگاه نابودی قرار داده است، برجسته سازی مسئله قومی به عنوان یک مسئله امتیازی به نفع این یا آن گروه قومی جفای بزرگ تاریخی وجنایت عظیم ملی محسوب میگردد.                                                                                         

      روشنفکر امروز صرف نظر ازینکه به کدام یک از اقوام تعلق دارد، مکلف است تا جامعه وقشرهای تحت نفوذ خویش را به واقعبینی هاوتوسل به وجوه اتحادملی مردم افغانستان تشویق وترغیب کند.  البته پژوهش وتحقیق وارزیابی تاریخی درمورد پیدایش، قدامت محل زیست، تعداد، فرهنگ، دست آورد هاوسایر ارزش های ملی، اقوام جداگانه که بمنظور روشنگری وشناخت ومعرفت صورت میگیرد، جایز ودرخور اهمیت است.  اما استفاده وسؤاستفاده از قدامت های تاریخی ملی وارجحیت های لسانی وفرهنگی بحیث حربه علیه دیگران وبمنظور کم بها دادن ارزش های آنان عمل ناردست، غیرواقعبینانه وغیر مسؤلانه میباشد.                                                   

     باری دانشمند افغان داکتر علی رضا غزنوی دریکی از مقالاتش درضمیمه جلد دوم تاریخ فرهنگ نوشته است: (( افسانه قبیله برتر را گاوخورد وخاک نژاد ارین را باد برد ... نباید درین سرمویی شک داشت که درجهان هیچگاه قوم وقبیله برتری وجود نداشته ونه هرگز ملیت وقومی بوجود خواهد آمد که از ملیت ها واقوام دیگر برتر باشد... ادعای برتری نژادی دیگر در دنیای امروز خریدار وهوا دار خرمندوانسان منش ندارد.  سخنی که نه عقل وخرد آنرا می پذیرد ونه علم ودانش به ثبوت آن برمیخیزد ونه اخلاق ووجدان بشری به تائیدان مایل باشد، چرا باید گفت... در افغانستان هم هیچ قومی برقوم دیگر برتری ندارد.  هیچ قومی از قوم دیگر اصل تر نیست ونه هیچ قومی کم اصل وبد گهر وناپاک نهاد است.))                                                                                                     

      موصوف در مقاله دیگری درهمان کتاب مینویسد: (( علی الاجمال بنده برآنم که علی الاصول کالبد شکافی اقوام بیهوده است.  بنابر فورمول مقبول (هرکس از افغانستان است، افغان است) هر کس را که از افغانستان است، افغان باید شناخت از هر قومی که باشد، بدون هیچ تبعیض، چه زبانی چه مذهبی وچه منطقوی وهر کس که از افغانستان نیست نباید افغان شمرد. چه پشتون باشد، چه هزاره، چه ازبک، چه نورستانی وغیره ....                     

      مافرزندان افغانستانیم و(وطن مابجای مادرماست) افغانستان همین است که هست نه یک وجب کمتر ونه یک وجب بیشتر .... بنده پیشنهاد میکند که نویسندگان وطندوست از کلمات چون (اصل) و(واقعی) و(سچه) وامثال آن درپیش وپس کلمه افغان به حیث صفت اجتناب ورزند... درین اصل واجب الاحترام نباید کوچکترین تردیدی بخود راه داد که هیچ فرد افغان از افغان های دیگر ((افغان تر نیست)).                                                                  

     اکنون زمان ضرورت تحکیم وحدت ووفاق ملی – همگانی را بیشتر از گذشته وبا شدت هر چه تمامتر برجسته میسازد.  باوجودیکه فورمول مقبول( هرکس از افغانستان است، افغان است ) عمر درازی داردولی بازهم شاید تا آینده های دور کشور مصداق وضرورت خودرا حفظ کند.    

نتیجه گیریها:

         مردم یک کشور- درهر حال صاحب ومالک سرنوشت  خویش وعامل عمده در اجتماع، ساختار دولتی وبرنامه های کشور است.  بدون اشتراک آنان در عملکرد های اجتماعی، بزرگترین تدابیر باپشتوانه های نظامی- اقتصادی وسیاسی محکوم به فناست.  بدترین وبد نام ترین زمامداران تاریخ گذشته وزمامداران معاصر افغانسان علی الرغم همه خلاف رفتاری ها، درحالیکه دود از دماغ مردم برآورده اند، به میزان های متفاوت به عمده بودن عامل مردم اعتراف داشته اند.  لذا ظلم وجبر، عقب مانده گی های فرهنگی واقتصادی، کشتن وکشته شدن عامل ازلی نبوده، بلکه محصول عوام فریبی ها ومکر وهیله زمامداران میباشد که ازطریق دامن زدن به آن از اتحاد ویگانگی ملی جلوگیری بعمل آورده اند.  مسئله سازی هاکرده اندواذهان عامه را از بی کفایتی های مسؤلین منحرف ساخته اند.                                                                                                                                     

      متأسفانه مردم درهردوره اختناق آماج بدترین تلفات وضایعات بشری ومادی قرار گرفته وهیچگاه از نیروی خود در جهت تغیر اوضاع استفاده  بعمل نیآورده اند.  عوام وخواص جامعه که در تغیر شکل روان اجتماعی مؤثر اند، استقامت های اساسی فعالیت مردم را به آنان شناسایی نکرده وآنان را پیرامون رفع پرابلم ها بسیج نگردانیده  اند.  بدبختی بزرگتر آنست که بخشی از مردم وفرزندان آنان، درحالیکه درواقع بابرنامه هاواجراآت رهبران وزمامداران مخالف نیز بوده اند، بحیث وسیله نابکار درکشتن وکشته شدن مورد استعمال قرار گرفته اند.  بعباره دیگر این خود مردم بوده است که پایگاه اجتماعی نیرو وحزبی را تقویه نموده، دردرگیری های جانبدارانه عامل قتل وکشتار خود ودیگران گردیده اند.  شاید نتوان مقابله ومقاومت مردمی را علیه زمامداری یارهبری ( درحالیکه دشوار نیست وممکن هم است) برانگیخت اما صدور فتوا ها، قطع علاقه سازمانی وتشکیلاتی، اعتراضات  وغیره کارهای معمول وسهل الوصول درین راستاست.                                                                                     

     شوونیست هابا پوشش اهداف اصلی قدرت طلبانه مسایل ملی، قومی وسمتی را مطرح نموده عده یی را بطرفداری خود جلب می نمایند.  اگر این عده درعقب شعارهای دلفریب ومزورانه آگاهانه گام بردارند وشرط وشروطی رادر باره همکاری خود بمیان آورند، به یقین میتوان گفت که صلاحیت بیحد در استعمال نیروها محدود ومحدود تر میگردد.                                                                                                                         

     کشور ما با وجودیکه سابقه تظاهراتی، اعتراضاتی، بایکات وقطع روابط واظهار صریح مخالفت همگانی را با کانون های قدرت ندارد، اکنون وقت آن فرا رسیده است تامردم به تقلاهای عوامفریبانه وفا قد بنیاد گوش نداده،  بطور فشرده ویکپارچه دست رد به سینه سؤاستفاده گران وفرصت طلبان بزنند.  صفوف آنان را ترک گویند، با آنها هیچ نوع همکاری بعمل نیاورند وآنهارا از پایگاه اجتماعی محروم گردانند.  درین صورت دامن جهل سالاری، جنگ سالاری واستحمار در جامعه برچیده میشود.                                                                       

      دربرخورد های سال های 1992 میلادی درکابل وبرخی نقاط دیگر مشاهده گردید که مسئله قومی بطور مصنوعی، روپوش قدرت طلبی وکرسی پرستی قرار گرفت. جنگ همه علیه همه آغاز یافت که بازندگان آن مردم افغانستان بودند.  روزانه ده ها نفر از کوچه وبازار از جانب تفنگ داران حریف جمع آوری گردیده، به عنوان اسیران جنگی تبادله میگردیدند. درحالیکه این به اصطلاح اسیران هیچ وابستگی ای به تفنگ داران نداشتند.                                                                                                   

      بدترین صحنه های ضد بشری وضد انسانی زمانی بعمل میآمد که انسانهای عادی شهری بجرم تاجک یاهزاره یا پشتون بودن مورد آزار واذیت وشکنجه قرار میگرفتند. اینست که توسل به چنین اعمال وکردار نه تنها شایسته یک نیروی سیاسی نمیباشد، بلکه سقوط انسانیت بوده وزشت ترین چهره  انسان درلباس گرگ انسان را به نمایش میگذارد.     هر بررسی تاریخی در باره عملکرد دولت هاودولتمردان زمانی ارزش واقعی داردکه گام مؤثری در ارتقای شعور ملی بردارد. روشنگری بیطرفانه وبیغرضانه را به ارمغان آورد. خواننده یا شنونده را روشن کند.  مددگار اوباشد. بررسی مذکور باید روشنگر راه عمل آگاهانه وواقعبینانه ملت در جهت گام گذاشتن درتکامل جامعه وتاریخ باشد.  بررسی های غیرواقعبینانه وسود جویانه در جهت تبارز تنگ نظریها وبرتری خواهی ملی نه تنها مؤثر ومفید نخواهد بود، بلکه بدرجه نفوذ وتأثر خویش درکتله های مردم، راه رسیدن به کنه واقعیت ها را دشوارمی سازد.                                                                                                                                          

      هر قدر تاثیر پذیری از بیگانگان زیادباشد وبهر پیمانه ایکه از اندیشه های عاریت گرفته شده ووارداتی پیروی گردد، به همان اندازه خلا بین مردم ونیروهای رهبری حاکمیت عمق و پهنا می یابد.  درصورت دیر پاشیدن این وابستگی ها خود بیگانگی ملی وبیگانه پرستی رایج میگردد، هویت واصالت ملی وتاریخی کشور درمعرض خطر نابودی قرار میگیرد.                                                                                                                       

      بیگانگان هیچگاه ودر هیچ صورت((دایه های مهربان ترازمادر)) برای یک کشور بوده نمی توانند. بصورت حتمی وضروری چشمداشت های معین ازدوستی هاوابراز علاقه مندیهای فریبنده دارند. نباید تحت هیچ شرایطی منافع ملی ومصالح علیای کشور، استقلال – تمامیت ارضی وفرهنگ تاریخی ملی را درازای کمک ها ومساعدت های بیگانگان مورد معامله قرار داد.                                                                                                   

     هر اندیشه عاریتی وجدا از سیرعادی تکاملی زنده گی، عنعنات رسوم وفرهنگ ملی، به هر اندازه ایکه شدت وقوت داشته باشد، دیریا زود طرد گردیده وجاگزین تفکر معنوی وملی نمیتواند شد.  لذا تکیه اساسی وتکیه گاه واقعی ودور از گزند سقوط وفنا، عنعنه پسندیده مردم، فرهنگ آباواجداد کشور است ولاغیر.  البته تاثیر پذیری لازم وضرور از فرهنگ جهانی درمطابقت با فرهنگ ملی وتلفیق عناصر مثبت ومتقابلاً مؤثر هر دو نباید از نظر دور گردد. سنت های زیبا و پویا حفظ وتقویه گردد وبا سنت های ناموافق ودست و پاگیر وداع شود.  تشخیص و تفکیک این دو بخش کار مهم تر از موشگافی است.                                                                                                                                          

     اکنون زمان آن فرا رسیده است تامردم با چشمان باز وبا بکار گیری درایت وخبرگی بیشتر به کناره جویی از آنچه درمورد سرنوشت شان رقم زده میشود، خاتمه دهند.  اگر جریان علاقه مندی وسهم گیری فعال در عملیه سیاسی – اقتصادی واجتماعی از جانب خود مردم تامین وتسریع شود، سدنیرومندی دربرابر را ه یابی شخصیت های ساختگی ووارداتی وبدون استحقاق دراداره رهبری کشور ومقامات مربوط به آن ایجاد میگردد.  برعکس شخصیت های عامل، فداکار، آزموده وپرورش یافته درمکتب مردم، پیش کشیده شده، به بحران ها واختناق های خونین وبازدارنده ترقی وتعالی کشور خاتمه داده میشود.  تشکیل یک ملت واحد مستلزم آنست تا بروجوه اتحاد ویکپارچگی همه باشندگان کشور تکیه صورت گیرد ورشد وبسط همه جانبه آن تامین شود.                                  وجوهیکه تا آخر رشد وتکامل جامعه مارا تآمین خواهند کرد، عناصری مانند اسلام، ارزش های ملی، واقعبینی و دموکراسی است. گره گشای پرابلم های انباشته شده سه دهه اخیر وآغاز رفع ودفع یک یک آن تامین سهم گیری همگانی، جلب مساعدت های اقتصادی ومالی بین المللی وترجیح ارجحیت های ملی، فرهنگی همه ساکنان افغانستان میباشد که باکنار زدن جنگ وجنگ طلبی ها ودفع وطرد روحیات مربوط به آن همه مردم بدون تبعیض وامتیاز دست بکار شوند وویرانه های کشور را به آبادی هامبدل گردانند.  عجالتاً را دیگری برای غلبه برناملایمات فرهنگی، ملی، اقتصادی واجتماعی کشور کم از کم از نظر نگارنده وجود ندارد.                                      ختم

 

 

                                       خلیل رومان در سال 1335 در کوچه دیوان

                                        بیگی شهر کهنه کابل تولد گردیده است.

                                        تحصیلات خود  را در لیسه عالی استقلال،

                                        انستتیوت پولیتخنیک کابل و در سال های

                                        خدمت در انستتیوت علوم اجتماعی دربخش

                                        ژورنالیزم وادبیات بپایان رسانید.

                                        در ادارات مختلف ریاست دولت بصفت کار شناس ارشد، لکچر دهنده، نویسنده و  تحلیل گر کار نموده و مقالات متعددی در عرصه های اجتماعی، سیاسی وادبی برای مطبوعات داخلی و خارجی نوشته است. از نوشته های چاپ شده موصوف "داستان بلند سرنوشت" و "مجموعه داستانها" را میتوان نام برد.

     انتقادات صریح و روشن او از موجودیت قوای شوروی،  یکه تازی ها وعدم توانائی مسؤلان دولت در ایجاد جبهه وسیع وطندوستان افغانستان، او را مقهور رهبری های سطوح مختلف گردانید که درنتیجه دو بار تبعید شد.

      با آغاز مصالحه ملی بحیث رئیس دفتر– دستیار داکتر نجیب الله در طرح  مبانی تئوریک وپراتیک این سیاست مشوره های مهمی را ترتیب نمود.

     خلیل رومان با اعتقاد به تأمین صلح، وحدت واقعی ملی، وطندوستی وخدمت صادقانه بمردم، با چهار فرزند خویش در شهر کابل  کار وزندگی می نماید.

 

 

 

 



بالا

بازگشت