رازق مامون

تکنوکرات های مسلح

 

 
 
يادداشت نويسنده
مجموعه حاضر مجموعه مقالات و بعضاَ پژوهش هايي است که در يک سال اخير به نوشت آمده و عمدتا در روزنامه تعطيل شده « پيمان» وسايت کابل پرس انتشار يافته اند. من بالطبع علاقه چنداني به بازنشر مقالات سياسي که در واقع بازگفت وقايع روزانه سياسي به حساب مي آيد، ندارم و اين گونه توليدات يوميه را براي به حيث متاع يک بار مصرف تلقي مي کنم. اما حالا به دو علت لازم دانستم که اين مقالات سياسي وشماري پژوهش هاي تاريخي را در قالب کتابي مستقل منتشر کنم:
يک: اين مقاله ها به عنوان برشي از وقايع دراماتيک، عبرت انگيزو حقايق تلخ جامعه افغانستان ممکن است روزي به درد تاريخ نگاران بخورند و در برابرکارنامه هاي ضعيف وضد ملي آناني که فردا ممکن است لاف وگزاف خدمت گذاري و مهارت درمديريت مملکت را سردهند، به حيث آئينه هاي حقايق، جلوه گر شوند.
دو: درطول تاريخ افغانستان، هيچ حکومتي به اندازه حاکميت رئيس جمهور کرزي، درفساد، توطئه، خودسري، قانون گريزي و ستم پيشه گي مشاهده نشده است. ازين رو، بخشي از مجموعه حاضر، شاهدان تاريخ توانند بود تا نسلي که بعد ازما برسريررهبري کشور مي آيد، واقعيت هاي مندرج در دروان حاضر را از ياد نبرند و تجارب تلخ را دست کم نگيرند.
سه: بخشي ازکتاب حاضر، رنگ ولعاب غيرسياسي دارند و حاصل تلاش هاي مختصر بنده درزمينه بازنگري تاريخ و توضيح خطوط سيما هاي شخصيت هايي است که خواهي نخواهي درحوزه تاريخ معاصر افغانستان نقش بازي کرده اند.
شما خوانندگان گران ارج، اگر با خوانش اين مقالات دمي درخصوص کشور، مردم و مناسبات عجيب وغريب کنوني جامعه ما به انديشه اندر مي شويد، من مي توانم وجدان آرامي داشته باشم که پاداش تلاش هاي بندگي خويش را دريافت کرده ام.
رزاق مأمون- کابل

 

 

 
تکنوکرات هاي مسلح
دکترخليلزاد گفته بود:
من ناگزيزم به منظور بزرگ ساختن حامد کرزي و حلقه وابسته به وي، ديگران را کوچک بسازم. اگردر انجام چنين مأموريت که از سوي کاخ سفيد به من واگذار شده، کوتاهي و اهمال نمايم، در واقع به حيث يک سفير ناکام ارزيابي خواهم شد.

 

 
1386
افغانستان هنوز هم مأمن مناسبي براي بي تفاوتي، ترس و خود سري هاييست که براي بخشي از مردم، به عادت بدل شده اند. هنوز هم همه مسلح اند. شرايط حاضر براي يک عده افراد خوش لباس که خود را در انظار ديگران به مظاهر ارزش هاي مدني آراسته اند، اما درواقع ازلحاظ رواني و ذهني به شدت مسلح اند، وگذشته شان را درين گيرودار آشفته بازار دموکراسي از انظار مردم مخفي نگهداشته اند، بهانهء آساني فراهم آورده است تا از جو موجود به سود شخصي شان استفاده کنند.
اين قماش آدم ها، اکنون درهيأت مختلف از جمله سياست دان، خبرنگار، مشاور، کارشناس، نماينده مردم ، تاجر و ده ها نام ديگر به عرصه اداري و سياسي کشور وارد شده اند. ماشين دموکراسي شعاري که پابه پاي تهاجم غرب به افغانستان وارد شد، از ريزه پيزه هايي دوره بحران وجنگ و گسسته گي هاي رواني و اجتماعي، درجن درجن چهره هايي را از جنس خود افغان ها به حيث توليدات تازه به سوي کشور سرازير کرده است. اين اجناس زنده، اين هنر دارند که روي دو پاي خود شان راه بروند اما دست هاي فشار شرکت هاي معتاد به سود، در آشفته بازار تجارت هاي بدون مديريت و فاقد استندرد حفظ شان کنند. توليدات زنده ماشين دموکراسي شعاري ظاهرا سلاح در دست ندارند، اما درحقيقت صاحبان افکار درشت و مليتاريزه شده، دشمن تراش و رؤياهاي بنياد بر انداز اند.
بسياري ازين نوع آدم ها در حکومت فعلي و نهاد هاي جانبي آن، جاه و جايگاهي براي خود يافته اند. به همين علت است که حکومت فعلي روز تا روز هرگونه چانس نجات نزديکي با مردم را از دست مي دهد. تنها راه نجات، آوردن تغييرات ريشه يي است. در غيرآن، دست آورد هاي نيم بند پنج سال اخير، يا طعمه اژدهاي هرج و مرج خواهند شد ويا آن که شبح سقوط در يک قدمي حاکميت دندان هاي سياه خود را نشان خواهد داد.
مسؤلان حکومتي که برخي از آنان تحت تأثير خوش لباسان آراسته به شعارهاي ديگران اند، با شنيدن اين حقايق، به جاي آن که رويارويي با خطرات را درخود تقويت کنند، شوکه مي شوند و همانند دکتاتورهاي شکست خورده و مظنون، في الفور به ابزار هاي سرکوب دهه هاي نظام خانداني، دو دستي مي چسبند. اين درحاليست که به دليل گشايش دروازه هاي افغانستان به سوي دنياي جديد و کانال هاي نظارت رسانه اي، توان سرکوب اعتراضات را هم ندارند.
اين که افغانستان در برزخ نجات و يا سقوط رها شده است، يک راز و يا کشف خارق العاده نيست. اما هنوز به برکت حضور نيروهاي خارجي وآرامش آميخته با نگراني و انتظار ولايات شمال، از پرتاب شدن کشور به گودال نوع عراق جلوگيري شده است.
اگر دنيا مي خواهد افغانستان با رديگر به گورستان دموکراسي نوپا و پايگاه زنده وبرحال القاعده بدل نشود، چنگال فرزندان افغاني الاصل خود را از گلوي سرنوشت مردمي که هنوزچشم به راه زنده گي بهتر وبازسازي حيات اجتماعي اند، باز کند و اشتباهات گذشته اش را به اشکال جديد و پيچيده تردرافغانستان تکرار نکند.
تمايلاتي مشاهده مي شود که امريکا و غرب همان اشتباهاتي را که در برخورد با مردم جنوب مرتکب شدند، با بي خيالي و چشم بستن به حقوق و اقتدار ملي مردم، درشمال، شرق و غرب نيزتکرازمي کنند. اکنون برکسي پوشيده نيست که وقتي کاروان نظاميان ناتو وامريکايي در خيايان کابل به حرکت ميفتد، وحشت، فرار وکناره روي از خط جاده سراپاي شهروندان سوار و پياده را فرا مي گيرد. جالب اين است که از فاصله صد متري، پيوسته به شهروندان ورهگذران هشدار مي دهند که يا توقف کنند ويا از مسير جاده فرار کنند.
اين چه نوع امنيت و اطمينان است ؟
اين ها مأمور امنيت براي مردم اند يا خود به عامل دهشت و بي اعتمادي مبدل شده اند؟ اين ها براي امنيت مردم درخيابان ها گشت مي زنند يا آن که مردم را مأمور حفاظت از خود مي دانند؟
سرکوب باشنده هاي غيرنظامي وبي تفاوتي نسبت به سرنوشت سياسي جنوب، رستاخيزي را به دنبال داشت. حالا فرانسيس وندرل در نشست هاي محرمانه صريحا مي گويد که درتلاش براي خروج افغانستان از بن بست جنگ جنوب، شمال را نبايد جدي گرفت. وي گفته است که درشمال چه کساني مطرح اند که بتوان آنان را درامر سرنوشت سازي براي افغانستان جدي گرفت؟ تفسير اين ديدگاه آن است که ممکن است غرب به تمايلاتي روي مي آورد که براساس آن آرامش نسبي ومشروط درشمال را ساده لوحانه به حساب مستقل شاهکاري هاي خويش به دنيا اعلام مي کند.
درعقب مقاومت نهادينه شده جنوب، نه فقط پاکستان، بل همان کشور هايي قرار دارند که به طور سنتي همواره در حمايت ازشمال نيز ايستاده اند.
غرب پس از سرنگوني طالبان، بر پايه سناريوي پاکستان ، شاخ و پنجه نهاد هاي کم وبيش ملي را در افغانستان قطع کرد. کوچک سازي ارتش، بي اثر سازي ماشين جنگي ميراث احمدشاه مسعود که تهديدي برضد خودسري هاي پاکستان به حساب مي آمد، وراه دادن چهره هاي بلند پايهء حامي منافع پاکستان درحکومت، به سرعت عملي شد. اما چينه دان يا جاغور پاکستان به مراتب فراختر ازين طعمه هايي بود که در مرحله نخست ازغرب به دست آورد.
حالا دوردوم امتياز گيري پاکستان در محور افغانستان فرارسيده است.
اين بار مانند دوران شوروي، پاي کشور هاي منطقه در ماجراي افغانستان برضد حضورغرب کشانيده شده است. درمرحله فعلي، پاکستان دو هدف اعلام ناشده را دربرابر غرب در پيش گرفته است:
دريافت امتياز کنترول کامل افغانستان ويا شکست غرب درورطه افغانستان.
اکنون توپ مسابقه درميدان غربي هاست.

 
وضعيت داخل افغانستان:
زلمي خليل زاد سفير ومجري دست و دلبازامور افغانستان در چهار سال نخست حکومت جديد تحت رهبري آقاي کرزي، در اواخر سال 2002 ميلادي به طور آشکار به رهبران جبهه متحد ضد طالبان گفت بود که مأموريت من اين است که چهره هاي سياسي و نظامي نيرومند را ضعيف و کوچک بسازم و شخصيت هاي کم نفوذ و ضعيف را به مدارج بلند اقتدار برسانم.
وي درمحضر فرماندهان و رهبران ارشد جبهه متحد گفته بود:
من ناگزيزم به منظور بزرگ ساختن حامد کرزي و حلقه وابسته به وي، ديگران را کوچک بسازم. اگردر انجام چنين مأموريت که از سوي کاخ سفيد به من واگذار شده، کوتاهي و اهمال نمايم، در واقع به حيث يک سفير ناکام ارزيابي خواهم شد.
اين اظهارات آقاي خليلزاد، نشان دهنده جوهرهء اصلي سياست امريکا درافغانستان است. اما آقاي خليلزاد درامرکوچک سازي فرماندهان قدرتمند نظامي جبهه ضد طالبان، تا اندازه يي موفق شد، اما درزمينه اصلي يعني بزرگ سازي محور حکومت به رهبري آقاي کرزي به پيروزي نرسيد.
وي نه فقط موفق نشد تا حمايت جنوب را به نفع رئيس جمهور جلب کند، بلکه متحدان ( گروه هاي مقاومت ضد طالبان ) که امريکا به ياري آنان، کرزي را به ميدان اقتدار کشانيده بود، نيز نسبت به سياست هاي امريکا و ناپايداري اين سياست ها به شدت مظنون شده اند.
اکنون جمهوري خواهان امريکا به دوره کهولت سياسي خود در عراق و افغانستان پا نهاده اند. ادعا ها و چهارچوب سازي هاي سياسي در دوره مستي هاي جمهوري خواهان حالا بازار چنداني ندارد . حکومت حامد کرزي محتاج دست هاي نيرومند صاحبان جديد است. هرچند حلقاتي از دموکرات ها در افغانستان به تازه گي فعال شده اند، اما هنوز دست نيرومند دموکرات ها به سوي تيم رئيس جمهوردراز نشده است. از سوي ديگر احزاب سياسي و نظامي جهادي که در سال هاي اخير، از اتاق هاي مخصوص تصميم گيري ها درسطح حکومت ودولت بيرون نگهداشته شده اند، حالا در برخورد با وضع کنوني که به "آب ايستاده" شباهت دارد، نظاره گردورهء احتضار آناني اند که زماني به همياري نيروهاي خارجي، از صحنه پرت شان کرده بودند. آن ها با قيافه هاي متبسم مشاهده مي کنند که تيم رئيس جمهور چه گونه درامواج سراسيمه گي دست وپا مي زند و از تنهايي و فقدان حمايت مردم درد مي کشد.
حاکميت آقاي کرزي توان پيشروي و همچنان رفتن به عقب را از دست داده است. اين درحاليست که از حرکت محور هاي جهادي در شرايط کنوني نيز هراسان است. غرب گرايان بيم از آن دارند که مبادا متحدان خارجي براي حفظ امنيت درچهار راه افغانستان بار ديگر مجبور شوند تا دست گروه هاي جهادي و فرماندهاني را که درطي پنج سال اخير تحت نام جنگ سالاران و اخلال گران امنيت تا اندازه يي از صحنه دور شده بودند، به حيث دوستان جديد و بيمه کننده گان قدرت، با گرمي بفشارند.
برخي حلقات به نقل از آقاي کرزي گفته اند که وي هشدار داده است که حذف وي از عرصه قدرت، صرفا به معناي بازگشت طالبان براريکه قدرت خواهد بود. اما نظاميان ضد طالبان اکنون محکوم به اين حقيقت شده اند تا ازعقب رفتن افغانستان به وضعيت گذشته که قبل از همه به معناي مرگ آنان نيز خواهد بود، با تمام امکان جلوگيري کنند.
اين يک بحران واقعي است و پاکستان بهتر از ديگران مي داند که چه گونه با استفاده از فضاي موجود، کمر خود را ببنندد و در بازي افغانستان شرايط کمرشکني را بالاي غرب تحميل کند.
با توجه با چالش هاي خطرناک ، حلقات اطراف کرزي به ابزار هاي کوچکي نظيرکشانيدن سياست مداران هزاره تبار براي مشارکت نمايشي درقدرت و دست چين کردن چند چهره کم استعداد و کاملا دست نگر و مطيع" تباري "که تاثيري بيشتر از حلقه هاي گمشده درزنجيره طولاني جريان هاي قومي ندارند، در صدد تقويت مواضع خود اند تا دست کم در سطح داخل افغانستان، براي خود زمان بخرند و به سراشيب رکود و سقوط نزديک نشوند.
با اين خرده بازي ها ، فراموش مي کنند که اقتدار سياسي با ايجاد صف بندي خام سياسي آن هم به طور نمايشي و سبموليک درد مشترک مردم افغانستان را نمي توانند درمان کنند. واقعيت مسلم درحال حاضر آن است که غرب و حکومت ضعيف آقاي کرزي با ديده گان باز به سوي واقعيت هاي افغانستان نگاه کنند. چون واقعيت ها خود به سوي شان درحرکت اند.

 

 

 
بحران مشروعيت
آيا تلاش براي تخريب پروسه انتخابات آينده آغاز شده است؟
ثور1387
افغانستان کشوري است که در مواقع حساس سياسي و تاريخي، به دليل بازي هاي چند گانه منطقه اي، در گرو حوادث دراماتيک و غير قابل پيش بيني درمي آيد.
پيش بيني اوضاع آينده افغانستان در وضعيت حاضر، نمي تواند به يک فتواي روشن شباهت داشته باشد. زيرا برخي فکر مي کنند که هيچ چيز يا هيچ پديده سياسي و قومي ، در جاي اصلي شان قرار ندارند ويا مشاهده مي شود که از خط طبيعي خارج شده اند. قبل از انتخابات، تحت تأثير جو تبيلغات کم سابقه، اميد هاي مردم براي ايجاد يک ساختار نيرومند و مردمي ، به دور از افراطي گري ، تا اندازه يي قوي بود اما بعد از انتخاب آقاي حامد کرزي به حيث نخستين رئيس جمهور" منتخب" درکشور، به دليل بدترشدن وضع امنيتي ، گسترش فساد و بي اعتمادي و توليد و قاچاق فراگير مواد مخدر ، انتظارات مردم و جامعه جهاني نسبت به کار آيي اين حکومت، رنگ ديگري به خود گرفته است.
متحدان غربي دولت جديد که معماران ساختار نو در افغانستان حساب مي شوند، اکنون با اين سوال بزرگ مواجه اند که چرا موازنه امنيت و استقرار در افغانستان با گذشت هر روز برهم مي خورد؟ هرچند هسته اصلي رهبري گروه ها و نيرو هاي ضد طالبان که دوش به دوش نيروهاي امريکايي و انگليسي در کوبيدن حکومت طالبان تا شهر کابل بذل مساعي کرده بودند، آرام آرام از دستگاه حکومت جديد رانده شدند؛ اما ضعف حکومت سبب گشت تا آنان در چهارچوب حرکت تازه يي به نام "جبهه ملي" گرد هم بيايند. درکار ضعيف کردن جريان مقاومت ضد طالبان فشار کشورهاي غربي پررنگ تر بود. اين درواقع تکرارفرمول عزل وحذف گروه طالبان از صحنه سياسي کشور بود وچنان که مشاهده شد، طالبان حيات سياسي خويش را دو باره از طريق نظامي احيا کردند.
بدين ترتيب ، همزمان به تشديد مبارزه طالبان بر ضد حکومت و نيروهاي خارجي و صف بندي جديد اپوزيسيون ، بحران مشروعيت نظام کنوني نيز چاق تر شده است. جبهه ملي تا کنون ظاهراَ در مرز يک نوع اعتراض ملايم و بدون حرکت مشهود در برابر حکومت باقي مانده است. در ابتداي کار آقاي رئيس جمهور در نخستين واکنش به تشکيل اين جبهه، از آن به حيث يک حرکتي که از سوي "خارجي " ها حمايت مي شود، نام برد. فعاليت ها و معامله هاي سري درين اواخر از نزديکي دو باره رئيس جمهور با معترضان جبهه ملي خبر مي دهد. تيم کوچک رئيس جمهور قصد داشت از ابتداي کار، جبهه ملي را در اذهان کشور هاي غربي به عنوان خطري که تازه سر بر آورده تا منافع غرب در افغانستان را تهديد کند، وانمود سازد. در حالي که تمامي رهبران جبهه ملي درين سال هاي سعي کرده اند که در نزديکي با غرب از يک ديگر پيشي بگيرند. رهبران جبهه ملي فراموش کرده اند که در اجنداي استراتيژيک غرب، نام آنان به حيث طيف هاي کوچک قومي و متحدان احتمالي روسيه وايران قيد شده است. اکثر چهره هاي سياسي ونظامي شامل در جبهه ملي ( به استثناي برهان الدين رباني رهبر جميعت اسلامي) از جمله سازنده گان اصلي ارکان قدرت پس از طالبان درافغانستان هستند که بر بنياد کمک و مشورت امريکا و انگليس به وجود آمد. در حالي که دوره رياست جمهوري آقاي کرزي رو به اتمام است، دو مساله در دستور کار سياست مداران افغان و متحدان خارجي افغانستان قرار دارد.
مساله نخست، يافتن پاسخ به اين سوال است که با توجه به وضع رو به وخامت امنيتي و ناکامي در امر بازسازي و محو مواد مخدر، آيا افغانستان در گرداب بحراني قرار دارد که ناگزير از حيطه قدرت غرب خارج خواهد شد؟
موضوع ديگر به تنظيم سياست گزاري در داخل افغانستان رابطه دارد که بعد ازختم دوره کار آقاي کرزي، چه کسي جاي او را خواهد گرفت؟ به نظر مي رسد که براي حل اين دو سوال، به عزم قاطع ، روشن واضطراري نياز احساس مي شود. از سوي ديگر، بازي هاي جداگانه و منطقه يي بر سر سرنوشت افغانستان ، خارج از حدود صلاحيت هاي حکومت کابل درجريان است وطرح انگليسي مصالحه با گروه طالبان تا کنون نتيجه يي در بر نداشته است. تيم رئيس جمهور از همين اکنون تلاش هايي را براي حفظ موقعيت سياسي در دوره بعدي انتخابات رياست جمهوري آغاز کرده است. تشکيل حزب "جمهوري" متشکل از نخبه گان حکومت و تصفيه اداري دستگاه دولت از وجود گروه ها و اقوامي که رقيب پنداشته مي شوند، به مثابه اقدامات ضروري درين زمينه در حال عملي شدن است. همچنان سرباز گيري هاي سياسي ازميان فرماندهان محلي و شخصيت هاي با نفوذ در شمال وجنوب به نفع حزب جديد آغاز شده است.
موقعيت جبهه ملي:
جبهه ملي در ظاهر امر، از حيث ساختار قومي، سياسي و نفوذ مردمي موقعيت چشمگيري دارد. اما در تعاملات جديد تا کنون کدام آزمايشي را پس نداده است. کشور هاي حامي تيم رئيس جمهور نيز، حضور جبهه ملي را به حيث يک حرکت اعتراضي سياسي کم وبيش جدي گرفته اند. اما اين جبهه مجموعه يي از تمايلات متفاوت سياسي رهبراني است که در بافت قدرت در گذشته سهم داشته اند و بنا به دلايل مختلف درين سال ها موقعيت شان را از دست داده اند.
جبهه ملي تا کنون طرح مشخص و چاره سازي را به هدف ختم حالت التهابي موجود پيشکش نکرده است. گزارش هايي وجود دارد که رئيس جمهور کرزي به سختي تلاش کرده است تا برخي از رهبران شامل در جبهه ملي را قانع کند به نظام و روند موجود وفادار بمانند. رهبران جبهه ملي بدين باورند که حفظ نظام جزو خواسته هاي آنان است اما حرکت نظام در مسيري نيست که بتواند آينده مثبتي را براي کشور ضمانت کند. اين رهبران شکايت دارند که حرکت نظام سازي درافغانستان از مسير اصلي اش خارج شده واين خطر را ايجاد کرده است که گروه هاي افراطي حزب اسلامي و طالبان دو باره تجديد قوا کنند و براي از بين بردن دست آورد هاي شش سال اخير، جرئت بيشتري پيدا کنند. همچنان اين حلقه مدعي است که روند دموکراسي درافغانستان، دراثر تک تازي هاي حامد کرزي در مسيري جلو مي رود که خطر از بين رفتن ارزش هاي نوپاي دموکراتيک را افزايش داده است. اين طور معلوم مي شود که جبهه ملي با حلقات انگليسي وامريکايي نيز يک رشته مذاکرات وتماس هايي داشته اند. اما متحدان خارجي افغانستان تا کنون به اين نتيجه نرسيده اند که اين جبهه را به حيث متحد جديد در شرايط جديد انتخاب کنند. غربي ها نيز کم وبيش به اين عقيده اند که جبهه ملي نظر به پيشنية رابطه با ايران وروسيه، ممکن است تحت فشار اين کشور ها چنين تشکلي را ايجاد کرده باشد.
بدون شک تلاش هاي تيم طرفدار غرب در ارگ کابل درين زمينه بي تاثير نيست. تيم رئيس جمهور هنوز هم اميدوار است که به مرور زمان، صف شکني در جبهه ملي آغاز شود، چيزي که در ميان اين رهبران درگذشته، بار ها اتفاق افتاده است. موازي با شکل گيري جبهه ملي ، متشکل از برخي رهبران مجاهدين ، چهره هاي ارشد کمونيست سابق وسياست مداران وابسته به خاندان سلطنتي، اوضاع امنيتي به نفع طالبان وگروه هاي افراطي تغيير کرده و اين مسأله باعث ايجاد روند هاي مشورتي ميان نيروهاي کشورهاي غربي مستقر در افغانستان شده است. ظاهراَ ميان رهبران جبهه ملي بر سر اين که نامزد انتخاباتي اين جبهه در دوره بعدي انتخابات رياست جمهوري، کي خواهد بود، توافق نهايي حاصل نشده است. گفته مي شود که شماري از اعضاي جبهه ملي نسبت به نامزدي مصطفي ظاهر نواده شاه سابق که به گفته خودش با "تکت يک طرفه " به افغانستان آمده و به جبهه ملي پيوسته است، نظر خوش بينانه داشتند اما جناح جمعيت به رهبري استاد رباني، نسبت به اين موضوع نگاه متفاوت دارد. درين ميان از نامزدي احمد ضياء مسعود ( داماد رباني) و معاون اول رئيس جمهور نيز در محافل سياسي سخناني مطرح مي شود. اما شخص آقاي مسعود تا کنون هيچ اشاره يي يي درين رابطه نداشته است. نشانه هاي واضحي وجود دارد که غربي ها نسبت به احمدضياء مسعود نظر خوش بينانه ندارند. شماري ديگر فکر مي کنند که محمد يونس قانوني خودش را به عنوان يکي از چهره هاي انتخاباتي معرفي خواهد کرد؛ وي درگذشته نيز به طور اضطراري به اين کار اقدام کرده است.
اگر تصميم قانوني براي نامزدي در انتخابات، تائيد شود، مهره پشت جبهه ملي از حيث قدرت و حضور سياسي اش به عنوان يک حرکت يک پارچه اپوزيسيوني خواهد شکست. بسياري از رهبران جبهه ترس از آن دارند که اگر قانوني به طور يک جانبه خودش را کانديداي رياست جمهوري کند، فيصله جمعي جبهه ملي براي گزينش يک چهره انتخاباتي واحد، با چالش سخت رو به رو خواهد شد. موضع گيري ها و حرکت زيگزاک آقاي قانوني در گذشته ها نيز نشان داده است که وي بدون شک موقعيت خودش را به حيث يکي از چهره هاي سياسي مورد توجه غرب و منطقه براي خود محفظ نگهميدارد. اين موضوعي است که اکثر رهبران جبهه ملي با آن مخالفت خواهند کرد. اما آنچه اتفاق مي افتد، دو دسته گي در جبهه ملي خواهد بود که تيم رئيس جمهورکرزي ،از آن بهره برداري خواهد کرد. از سوي ديگر، رقباي منطقه يي و قومي رئيس جمهور کرزي نيز اندک اندک آماده مي شوند تا بر ضد وي وارد کارزار انتخاباتي شوند. دکتر انورالحق احدي رئيس حزب ناسيوناليست "افغان ملت"، علي احمد جلالي دارنده تابعيت امريکايي و حتي دکتر زلمي خليل زاد امريکايي افغاني الاصل درين مسير حرکت کرده اند. انتقادات اخير دکتر خليلزاد از روند جاري درافغانستان نشان داد که وي به نماينده گي از اداره جورج بوش سخن مي گويد. او گفت که از پيشرفت اوضاع تيره امنيتي در افغانستان نگران است. اين نگراني ها در سطح رهبران غرب مطرح شده است. اين درواقع علامت هاي سرخ اند که در چشم انداز آقاي کرزي روشن شده اند. دکتر احدي دريک سال اخير سعي کرده است تا با رهبران جبهه ملي در مورد ايجاد يک ساختار مشترک سياسي به توافق نزديک شود اما تا کنون به اين کار موفق نشده است. گزارش هايي در دست است که جبهه ملي ممکن است به زودي در خصوص اوضاع جاري درکشور، به طور روشن تري اعلام موضع کند. اين چيزيست که به باور بسياري از ناظران، صورت عملي اختيار نخواهد کرد. جبهه ملي آهسته و مرموز حرکت مي کند و علي الظاهر بيم از آن دارد که اگر احتياط لازم را به طور دقيق مراعات نکند، ممکن است در صورت وخامت ناگهاني اوضاع امنيتي و تشديد بحران سياسي درکشور، مسئوليت آن به جبهه ملي نسبت داده شود. ترور سيد مصطفي کاظمي از رهبران معروف جبهه ملي ، سبب سراسيمه گي ساير رهبران شده است. اکنون اين باور به وجود آمده است که نيروهايي تصميم گرفته اند تا جبهه ملي را با براه اندازي موجي از ترس و ترور، در موقعيت دفاعي و نازا قرار دهند. قتل کاظمي به جاي آن که جبهه ملي را در موقعيت ضعيف قرار دهد، سبب شده است تا اين جبهه در عمل کرد هاي خود با دقت عمل کند. حادثه انفجار در ولايت شمالي بغلان که در آن آقاي کاظمي قرباني شد، کشيد گي ميان تيم رئيس جمهور و جبهه ملي را عميق تر کرده است. اين جبهه فکر مي کند که ترور کاظمي يک برنامه از قبل تنظيم شده بود. عدم همکاري با کرزي و نظارت خاموش براوضاع از سوي جبهه ملي، رئيس جمهور کرزي را نيز عصباني کرده است. مدتي پيش وي در لفاف واژه هاي تند، به طور سرپوشيده يي به رهبران جبهه ملي حمله کرد و نياز رسيده گي به پرونده "جنايت کاران جنگي " را يک بار ديگر مطرح کرد. يکي از رهبران جبهه ملي در تماس هاي خصوصي گفت که رئيس جمهور بر لبه پرتگاه سياسي نزديک شده است و با اين نوع جو سازي ها قصد دارد تا جبهه ملي را به عمل ناسنجيده مجبور کند و به بهانه فشار جبهه ملي، از قدرت استعفا دهد و بدين وسيله، قواي بين المللي را با جبهه ملي رو در روي هم قرار دهد. محافظه کاري تکتيکي رهبران جبهه ملي مانع از تشديد اختلافات ميان رئيس جمهور و احمد ضياء مسعود به حيث يکي از اعضاي شوراي اجرائيه جبهه ملي نشده است.
احمد ضياء مسعود چندي قبل حين جلسه شوراي وزيران، به طور علني با آقاي کرزي به مشاجره لفظي پرداخت و از وي خواست که به جوسازي ها وبيانيه هاي تحريک آميزش عليه "مجاهدين" خاتمه دهد. همچنان آقاي مسعود از آن چه که روش تک تازانه رئيس جمهور در امور اقتصادي وسياسي مي خواند، ابراز نارضايتي کرده است. وي با لحن آشکاري به رئيس جمهور گفته است که چرا وي ( احمدضياء مسعود)به حيث رئيس کميته اقتصادي دولت، از جريان داوطلبي شرکت هاي خارجي براي کسب امتياز معدن مس عينک لوگردر بي اطلاعي قرار داده شده است؟ در ضمن، وي گفته است که خود رايي آقاي کرزي در انتخاب والي ها به خصوص والي ها در شمال، باعث بي ثباتي امنيتي و بي اعتمادي مردم نسبت به حکومت شده است. معناي نظريه هاي آقاي مسعود اين است که تيم رئيس جمهور در اثر سياست هاي نا کار آمد، سرانجام درموقعيتي قرار گرفته است که جو سازي و بحران آفريني را براي بقاي خويش به حيث يک ابزار انتخاب کرده است. اصرار کرزي بر تقرر والي هاي وفادار به تيم خودش، اين گمانه زني ها را به وجود آورده است که وي بر پايه حفظ قدرت سنتي، قصد دارد تا بساط گروه هاي مجاهدين و طيف هاي قومي منطقه را جمع کند. شايد در عقب اين گونه تلاش ها ، نکته مهمي وجود داشته باشد. از جمله اين که نفوذ رئيس جمهور در جنوب و شرق تقريباَ به نقطه صفر تقرب کرده است و هدف از لنگر اندازي به سوي شمال به همکاري حضور ميراثي حزب اسلامي در ولايات شمال و غرب کشور، اين باشد که بستر شمال را بايد ابتداء از چنگ اپوزيسيون خارج کرد و در معامله هاي انتخاباتي آينده، بر سر جنوب مي توان قمار زد. اما اين لنگر اندازي از همين اکنون با مقاومت در سطح رهبري دولت رو به رو شده است.
به نظر مي رسد که مقاومت ها و رويارويي ها از لفاف خاموشي و محافظه کاري بيرون مي زنند و نخستين مظهر آشکار اين زورآزمايي ها، تشديد اختلافات احمد ضياء مسعود با رئيس جمهورکرزي است. آقاي کرزي هماره تهديد کرده است که اگر گروه هاي مجاهدين بيش ازين بخواهند براي وي درد سر درست کنند، وي در اتحاد با طالبان و حزب اسلامي گلبدين حکمت يار، جبهه خود را تقويت خواهد کرد. اين طرح علي رغم آن که در سال هاي اخير با قوت تمام دنبال شده است، نتايج دندان بگيري براي تيم رئيس جمهور در بر نداشته است. تيم رئيس جمهور صرفا درزمينه اتحاد با حزب اسلامي به يک رشته پيروزي هاي ناچيز دست يافته است اما اين پيروزي ها سبب نشده اند تا بحران امنيتي کاهش يابد و اوضاع مملکت به نفع تيم رئيس جمهور تغيير کند. با توجه به ادامه بحران جنگ در جنوب و بحران آفريني درشمال وغرب، اين گمانه زني تقويت شده است که مجموعه يي اين حوادث فضايي را به وجود بياورد که از لحاظ امنيتي چانس برگزاري دومين انتخابات رياست جمهوري در سال آينده را پيوسته کاهش دهد وبه صفر برساند. از يک نگاه مي توان نتيجه گرفت که وضع جاري و حفظ عناصر آشوب و نا امني در جنوب وشمال، از سوي هر جرياني که دنبال شود، واضحا به معناي تخريب پروسه انتخابات آينده و استمرار حاکميت ناکام کنوني است. اوضاع نشان مي دهد که محافل وابسته به ارگ، چنين هدفي را دنبال مي کنند.البته به زودي روشن خواهد شد که آيا کشورهاي غربي، چنين طرحي را به نفع حضور شان درافغانستان تشخيص مي دهند ويا خير؟
افغانستان کشوري است که در مواقع حساس سياسي و تاريخي، به دليل بازي هاي چند گانه منطقه اي، در گرو حوادث دراماتيک و غير قابل پيش بيني درمي آيد. اين خصوصيت دست کم در سي سال اخير، به وضوع مشاهده است. اکنون توپ ابتکار سياسي و نجات در ميدان کارشناسان و تصميم گيران غرب پرتاب شده است. با اين تفاوت که اين توپ، روز به روز نرم تر مي شود وهواي خود را از دست مي دهد. اين سوال مطرح است که چه اقداماتي را روي دست گيرند تا بحران افغانستان از کنترول خارج نشود. درزمره چاره جويي هاي پيش گيرانه، بازپس گيري شهرک موسي قلعه ولايت هلمند از سوي نيروهاي افغان- انگليسي ، افق تازه يي را درسرنوشت جاري سياسي افغانستان باز خواهد کرد؛اما اين نوع اقدامات واکنشي، به معناي ختم بحران رو به گسترش نخواهد بود؛ بلکه اين آغاز يک بحران جدي در منطقه تلقي شده مي تواند.

 

 

 
حکومت کابل در دهانة آتشفشان
افغانستان از هر حيث به عنوان يک سرزمين غير قابل پيش بيني مطرح است. واقعيت هاي اين کشور، در بسا موارد، محاسبه هاي عقب درهاي بسته و روي کاغذ را به باد فنا داده است.

 
حمل سال سيزده هفتادو هشت

 
از شش ماه به اين سو، نيروهاي غربي ظاهراَ بر پايه نياز ها و اوضاع جديد، براي آمدن دو باره طالبان بر سر قدرت، هم از طريق رسانه ها وهم در تلاش هاي سياسي، زمينه سازي کرده اند. سخنگويان ملل متحد، سازمان پيمان اتلانتيک شمالي (ناتو )و برخي تحليل گران غربي، پس از سال ها شعار مبارزه بر ضد تروريزم و کمک براي اعمار يک افغانستان نوين، اکنون به اين نتيجه رسيده اند که جنگ راه حل نيست؛ تأمين صلح برتراز همه چيز است؛ نمي توان با جنگ درافغانستان به پيروزي رسيد. اين همه بهانه گيري هاي سازمان داده شده، به منظور آن است که چرخش اساسي در برخورد با قضيه افغانستان در سياست جهاني، هم در سطح افغانستان وهم در سطح اذهان عامه غربي ها، آهسته آهسته به يک امر طبيعي و قابل قبول بدل شود و کسي به خود زحمت ندهد تا اين پرسش را مطرح کند که درسال 1380، بربنياد کدام مشروعيت و منطق خرد پسند، افغانستان به اشغال کشور هاي متحد در آمد و اکنون اين کشور ها به دنبال کدام اهداف در افغانستان اند؟
احتمال مي رود که افزايش تلفات نيروهاي خارجي، استدلال پيگير و اعمال فشار متمرکز پاکستان براي ترسانيدن نيروهاي غربي از رسوايي خونبار غير قابل جبران وعراقي شدن افغانستان، و افزايش بحران در نتيجة کشانيده شدن پاي شمار بيشتر کشور ها در جنگ افغانستان، دلايل اصلي عقب نشيني تدريجي غرب در محور افغانستان باشد. آيا بعد از عقب نشيني احتمالي نيروهاي غرب از عراق، دير يا زود، شدت نبرد ها در افغانستان قابل پيش بيني است؟ آن چه به موضوع مبارزه جهاني برضد هراس افگني رابطه مي گيرد، نشانه ها حکايت ازآن دارند که سرنوشت عراق ازسرنوشت افغانستان نمي تواند جدا تصور شود. اگر در پس برنامة اشغال عراق، رؤياي خاور ميانة بزرگ مطابق طرح امريکا خوابيده بود، تجمع نيروهاي غربي در افغانستان نيز، درواقع مصئون سازي جغرافياي خاور ميانة بزرگ از نفوذ ايران است که در چندين جبهة نبرد خاموش در لبنان، عراق وافغانستان وفلسطين با امريکا مشغول است. منطق احتمالي حفظ طالبان در افغانستان، از يک سو حفظ قدرت جنرال پرويز مشرف درپاکستان است و از جانب ديگر، تقويت زمينه هاي تهديد بالقوه به آدرس ايران تلقي مي شود. از همين جاست که اين تصور بالا مي گيرد که تلاش اصلي امريکا و ناتو ممکن است درهمين مسير پيش مي رود که نجات در افغانستان مي تواند با رويکرد مجدد به پاکستان وطالبان، محقق شود. هرچند به طور قطع اين فرضيه هنوز هم در گرو حوادث آينده است، مصلحت انگليس و تا اندازه يي امريکا بر اين شده است که رويکرد جديد سياسي در مورد طالبان ، به آزمايشش مي ارزد.
جبهه سابق ضد طالبان اکنون به چه مي انديشد؟
وقتي درسال 1994 ميلادي نخستين دسته هاي شبه نظامي طالبان از شهرک سپين بولدک قندهار به سوي مواضع گروه هاي مجاهدين در شهر قندهار وحومه آن مارش کردند، شماري از رهبران تنظيمي به خصوص پروفيسور برهان الدين رباني و حضرت صبغت الله مجددي ازين حرکت حمايت کردند و استاد رباني، حرکت طالبان را يک حرکت "خودجوش" معرفي کرد. درحالي که هيچ حرکت سياسي ونظامي درطول تاريخ افغانستان خود جوش نبوده و نخواهد بود. در همان سال ها، دولت اسلامي مجاهدين به رهبري پروفيسور رباني که از جنگ در برابر حزب اسلامي حکمت يار، حزب وحدت وجنبش ملي خسته وفرسوده شده بود، تلاش کرد تا دست کم از حرکت جنگي طالبان از قندهار به سوي غزني، وردک و لوگر به حيث ابزاري به هدف ختم گروه هاي رقيب خويش بهره گيرد. کمک رساني به طالبان از سوي دولت اسلامي آغاز گشت و حتي هواپيما هاي دولت مواضع حزب اسلامي را به نفع طالبان درغزني بمباران کردند و ميليارد هاي افغاني پول نقد براي رهبران طالبان ارسال گرديد.
هرچند در آن زمان دولت اسلامي توانست تا حريفان خود را از صحنه نبرد خارج کند؛اما سيماي اصلي طالبان براي بلعيدن دولت اسلامي با قوت تمام به زودي آشکار گرديد و جنگ ميان شمال وجنوب شکل تازه يي به خود گرفت وتهاجم جنوب بر شمال، پنج سال تمام ادامه يافت. درسال هاي پس از طالبان که ورق حوادث برگشت و طالبان به آنسوي کوه ها خزيدند و به شکل مرموزي دو باره درگستره جنوب، صف آرايي کردند، برخي رهبران مجاهدين که در سال هاي "مقاومت" با طالبان مبارزه مي کردند ودرچند سال اخير از مسند هاي رسمي حکومت تحت رهبري آقاي کرزي کنار زده شده اند، طوري وانمود مي کنند که هدف از جنگ طالبان در شرايط جديد، تضعيف محور حکومت به رهبري رئيس جمهور کرزي است و ظاهراَ وضع طوري نيامده است که طالبان قصد رويارويي و يا سرکوب نيروهاي مجاهدين سابق را در سر بپرورانند.
به اين ترتيب، جنگ طالبان را يک سويه تلقي مي کنند و علي الظاهر اين طور محاسبه کرده اند که حکومت کرزي و جامعه جهاني در نتيجه افزايش فشار طالبان، حاضر خواهند شد که بارديگر به آن ها رجوع کنند. اما تجارب سال هاي گذشته با وضاحت نشان داده است که هدف اصلي طالبان، مبارزه قاطع و آشتي ناپذير با نيروهاي غربي و تيم حاکم در ارگ نيست؛ هدف آنان نابودي کامل گروه ها و افرادي است که در جبهه مقاومت عليه آنان جنگيده اند و از نظر طالبان، عاملان اصلي کشانيدن پاي امريکا و غرب به خاک افغانستان به شمار مي روند. اين درحالي است که رهبران مجاهدين ديروز مانند دوره مقاومت درموقعيتي قرار ندارند که در صورت بروز خطر آني حمله طالبان که از جبهات گرم جنگ به سوي شان نزديک مي شوند، از خود دفاع کنند. سازمان جنگي و انتظام سياسي اين گروه ها در طي سال هاي اخير به کمک يوناما و معامله هاي سياسي نا معلوم از بين رفته و تغيير افکار عامه مجاهدين نيز درسال هاي اخير بسيار جدي بوده است. طرح اين مسايل ممکن است براي بسياري از مقام هاي مجاهدين، تلخ و ناگوار باشد اما اتفاقات به گونه يي اند که بايد اين حقايق تلخ را جدي بگيرند. اگر اراده اعلام ناشده جهاني به هدف حذف کامل نفوذ سياسي و اجتماعي گروه هاي مجاهدين هدايت شده باشد، و شمه يي از آن چه گفتيم، اتفاق بيافتد، يک آزمون خونبار ديگر همانند دوره مقاومت در تاريخ افغانستان در انتظار مردم خواهد بود.
مسير عملي تلاش ها:
درين اواخر پروفيسور برهان الدين رباني رئيس جمهور پيشين و رهبر جميعت اسلامي و عطا محمد نور والي با نفوذ ولايت بلخ ،به دعوت حکومت امريکا به واشنگتن سفر کرده بودند. گفته مي شود که امريکا از ساير چهره هاي سياسي که در گذشته بر ضد طالبان جنگيده بودند، نيز دعوت کرده است که براي انجام مشوره ها در بارة وضعيت آتي افغانستان به امريکا سفر کنند. سلسله سفر هاي جديد فرماندهان و افراد ارشد جميعت اسلامي به امريکا بدون شک به تغييرات عمده سياسي در آينده دور يا نزديک رابطه دارد. اين سفر ها که موازي با پيشرفت نسبي روند مذاکره مخفي با رهبران طالبان از سوي نيروهاي انگليسي و هيأت حکومتي صورت گرفته است، با يک رشته دست آورد هاي حاصل از مذاکرات و تعيين شرط و شروط ومعامله هاي پشت پرده در مورد نحوه ايجاد يک حاکميت جديد سياسي تحت رهبري تحريک طالبان، پيوند خورده است.
سفر حامد کرزي به انگليس و مذاکرات سري وي يا زلمي خليلزاد طراح اصلي يک جانبه سازي حاکميت سياسي در افغانستان، بدون شک جزو عمده پروسة سازش با طالبان است. برخي آگاهان پيش بيني کرده اند که مقامات انگليسي درين گفت وگو ها، نتايج نهايي تصميم جامعه بين المللي را براي رئيس جمهور کرزي، ابلاغ کرده اند. پس از بازگشت رئيس جمهور از سفر لندن، زاويه پيشروي طالبان به طور اسرار آميزي از محور جنوب به سوي غرب کشور( ولايت فراه ) تغيير کرده است. اين درحالي است که درگذشته، اگريک شهرک يا ولسوالي به تصرف طالبان در مي آمد، بلافاصله عمليات ناتو و اردوي ملي آغاز مي گشت و مناطق از دست رفته آزاد مي گرديد. اين بار نيز ممکن است چنين شود، اما با از دست رفتن سه ولسوالي ولايت فراه در ظرف يک هفته ، سايه نوعي تأخير عمدي و سکوت رسمي بر مواضع دولت و سازمان ناتو سنگيني مي کند.
پيشنهاد اخير ملاعمر رهبر طالبان در مورد واگذاري ده ولايت جنوب وشرق براي طالبان، تعيين جدول زماني براي خروج نيروهاي خارجي از افغانستان و رهايي کليه اسراي طالبان در ظرف شش ماه آينده، درواقع احتمال دارد ادامة يک رشته تعهداتي است که در جريان مذاکرات پشت پرده روي آن صحبت شده است. روز نامه معتبر گاردين چاپ انگلستان بدون شک اين خبر را از منابع دست اول انگليس به عنوان مبتکران اصلي آرودن دو باره طالبان بر سر قدرت، به دست آورده بود. اگر درگزارش هاي بعدي، جزئيات اين خبر افشا شود، مي توان پيش بيني کرد که اگر به اين پيشنهاد طالبان به طور عملي توجهي صورت گيرد، زمينه براي ايجاد جبري و غير ارادي حاکميت فدرالي درافغانستان مساعد خواهد شد. حلقاتي که در گذشته، فدرالي شدن افغانستان را محکوم مي کردند، اکنون جبر حوادث عملا آنان را در موقعيت دشواري قرار داده است. تأمين صلح به هر بهاي ممکن، روي کرد کنوني غرب و خصوصاَ انگليس ها در افغانستان است که تشکيل اداره خود مختار جنوب ( درمرحله نخست) ، گام بلندي درراه تطبيق اين هدف خواهد بود. معلوم است که محاسبه طالبان براي کنترول ده ولايت جنوب و شرق در مرحله اول، تقويت پايگاه هاي رسمي و مرکزي اين گروه است و در اقدامات بعدي، حرکت به سوي کنترول شمال نيز يک امر اجتناب ناپذير خواهد بود. همان سناريويي که پس از سقوط کابل در ده سال پيش اتفاق افتاد و آتش جنگ هاي شديد را درکشور دامن زد. با توجه به مانور هاي سياسي در هفت سال اخير، معلوم مي شود که هيأت حاکمه درکابل و بازيگران غربي از روند آتي تماس ها با طالبان محاسبه هاي گنگي را روي کاغذ آورده اند. شايد آنان فرض کرده اند که احتمال آن وجود دارد که خواسته هاي سنگين طالبان که در ادوار نخستين مذاکرات جدي، با چنين صراحتي عنوان شده است، در مراحل بعدي، تا ميزان زيادي دستخوش تعديل شوند و به اصطلاح ناخون هاي تيز آن گرفته شود. اما پروسة کار چنان است که درمضمون اين مذاکرات ( که عبارت از بازگشت طالبان براريکة قدرت است ) کدام تغييري رونما نخواهد شد. در گيرودار دادو ستد هاي دراماتيک سياسي، چالش اساسي متوجه تيم کنوني حکومت است که در ارگ جا خوش کرده است. در صورت پيشرفت بيشتر مذاکرات درين باره، براي اين تيم، خيلي دشوار است تا بود و نبود خود را درآينده سياسي کشور مشخص کند. اگر تحريک طالبان به عنوان يک طرف کليدي قضيه، درمذاکرات صلح با جوانب داخلي و خارجي مطرح باشد ، موقعيت کساني که به حيث نماينده گان قومي در جامه تکنوکرات و طرفدار غرب، ازنام ولايات جنوبي در دستگاه حکومت صاحب دم و دستگاه و امتيازهاي رسمي شده اند، با چالش هاي سختي رو به رو مي شود.
موضع غرب :
نخست وزير انگليس گوردن براون اخيرا بخشي از تماس ها و پيشرفت ها در مورد راه دادن دو باره طالبان بر مسند قدرت کليدي را افشا کرد وگفت طرفداران تفکر طالباني درافغانستان قابل ملاحظه اند و نمي شود آن را ناديده گرفت. اين نخستين بار بود که يک رهبر انگليس، "تفکر طالباني " را به حيث عنصر قابل پذيرش در جامعه افغانستان به رسميت شناخت. وي گفت که الزامي وجود ندارد که دموکراسي غربي در افغانستان پياده شود. حال سوال اين است که اگر انگليس ها با تفکر طالباني مخالف نيستند؛ پس چه علتي وجود دارد که درجنوب تجمع کرده اند و به بمباران وحشت ناک مردم مشغولند و همه روزه ده ها نفر را به نام طالب مي کشند و خبر آن را با افتخار در اختيار رسانه ها قرار مي دهند؟ اگر بحث آشتي با طالبان مطرح بود، تاوان اين همه تلفات انساني به خصوص تلفات غير نظاميان در جنوب ، ويراني روستا و مکاتب را چه کساني مي پردازند؟
اکنون نتايج جديد بر اين فرمول استوار است که برقراري صلح و آرامش درافغانستان نسبت به تقويت و نهادينه کردن ارزش هاي دموکراسي و وفاداري بازگشت ناپذير به حقوق زنان درين کشور، مرجح تر است. فدا کردن دموکراسي در بدل صلح ، ستون فقرات سياست تازه غرب به خصوص انگليس درافغانستان است. اين اظهارات بدون شک حاصل نظرات اعلام ناشده امريکا و انگليس و کشور هاي عضو ناتو در خصوص بحران جاري درافغانستان است که ظاهراَ در شرايطي که جنگ با طالبان به بن بست رسيده است، به عنوان يک راه حل مطرح گشته است. هرچند مقامات امريکايي درين باره ، نظرات واضحي ابراز نداشته اند.
پيام نخست اين سياست، حذف طالبان از فهرست تروريزم و دادن مشروعيت سياسي براي آنان است. مضمون بعدي، حذف تدريجي تيم فعلي قدرت در ارگ رياست جمهوري است. تلاش براي قانع کردن نيروهاي ضد طالبان وآناني که از به قدرت رسيدن دو باره طالبان ترس دارند، جزو همين پروسه است که بايد با ميانجيگري امريکا و انگليس عملي شود. سفر رهبران گروه هاي ضد طالبان به امريکا ممکن است به همين منظور صورت گرفته باشد.
طرح جيد صلح مي آورد؟
اکنون که رئيس جمهور از سفر لندن برگشته است، زواياي اصلي سازش با طالبان آهسته آهسته روشن خواهد شد اما يک نظر کلي به وضع افغانستان نشان مي دهد که سازش هايي از نوع اين گونه "نقشه راه" مي تواند نتايج معکوس به بار آورد. افغانستان از هر حيث به عنوان يک سرزمين غير قابل پيش بيني مطرح است. واقعيت هاي اين کشور، در بسا موارد، محاسبه هاي عقب درهاي بسته و روي کاغذ را به باد فنا داده است. محاسبه شوروي در سال هاي دهة شصت و محاسبة سردرگم انگليس درحال حاضر، همه از يک جنس اند؛ يعني معامله با نخبه گان سياسي. نبايد فراموش کرد که تجربة ساليان اخير براي عادي ترين مردم در افغانستان، درس هاي بزرگي آموخته است. استفاده از موقعيت دردناک فقر و اشاعة ترس رواني درافغانستان در نفس خود به يک ابزار مؤثر مي تواند در دستورکار قرار گيرد؛ اما اين نوع بازي، هميشه کوتاه مدت و انباشته از خطرات بعدي است. در قضية افغانستان تنها انگليس وامريکا دخيل نيستند؛ دست کم شش کشور منطقه و قدرت هاي همسايه نيز منافع حساسي دارند که بدون توجه به آن، سرنوشت هر نوع سازش و مصالحه يک جانبه با سوال درشتي مواجه مي شود. گذشته از آن، در بعد داخلي، استفاده از نخبه گان سياسي شناخته شده و در صورت احتمال، قانع کردن آنان در مورد پذيرش زعامت طالبان، آن هم بدون اشتراک وحضور عادلانه طيف هاي سياسي وقومي مختلف، اگر در يک مرحله، پايان بحران تلقي شود، دردور بعدي، آغاز يک بحران فراگير در بخش هاي ديگر کشور خواهد بود. تجربه سال هاي اخير نشان داد که يک طرفه انديشي قضاياي کشور ( که تاحد زيادي با اتکا به کمک لفظي و شرکت نخبه گان، برخي فرماندهان و شخصيت هاي غرب نشين در حکومت ) صورت گرفت، راه حل وضع پيچيدة کشور نيست. چرا نماينده گان ملل متحد، امريکا وانگليس، اکنون به اين نتيجه رسيده اند که ناديده گرفتن طالبان در تقسيم قدرت يک اشتباه بود. پس اهميت اين موضوع باز هم در موارد بعدي هم به قوت خود باقي خواهد بود. آيا بازي هاي جديد، بدور از اراده و خواست واقعي ميليون ها تن که با طالبان مخالفت دارند، و نسبت به نيات نيروهاي خارجي مظنون شده اند، تنها راه حل مطلوب در افغانستان خواهد بود؟ پرسش اين جاست که در صورت ايجاد حکومت طالباني بدون ايجاد موازنة حقيقي ( نه نمايشي ) قدرت در حاکميت سياسي و آغاز دور جديد نارضايي هاي احتمالي اجتماعي، سرنوشت صلح و وفاق ملي چه خواهد شد؟
گذشته ازين، درسازش جديد، خيلي دشوار است تصور شود که کليه بخش هاي تقسيم شده طالبان وارد حاکميت شوند. طالبان در سال هاي اخير، به چند دسته تقسيم شده اند. دستة نخست، همرکاب القاعده باقي مانده است؛ يک بخشي از آنان ( گفته مي شود) که با نيروهاي امريکايي آتش بس دارند و نوعي "پروتوکول " ميان آنان برقرار است و قسمت ديگر نزديکي خود با سازمان استخبارات پاکستان را حفظ کرده است. سوال اين است که آيا کليه بخش هاي طالبان در پروسه مصالحه جديد شامل خواهند بود؟ خيلي بعيد به نظر مي رسد که پاسخ به اين سوال، مثبت باشد. به اين ترتيب، مي توان پيش بيني کرد که حتي با پيوستن يک يا بخش هايي از تحريک طالبان در حاکميت جديد، جنگ بر ضد نيروهاي غربي و افغان همچنان ادامه خواهد يافت و در نهايت، حکومت داران کنوني در کابل، به عنوان قربانيان دم دستي معامله هاي آينده، در دهانه آتش فشان رويداد ها قرار خواهند گرفت. در سطح کلي، شايد ستون اصلي تفکر معقول اين باشد که بدون همگرايي داخلي و منطقه اي در باره سرنوشت سياسي افغانستان، چانس رسيدن به صلح پايدار بسيار ضعيف خواهد بود.

 
سقوط دو بارة افغانستان
احتمالي که روز به روز قوت مي گيرد

 
"سر سفيد" هاي بيگانه با مردم يک چند بر مسند هاي وزارت ها تکيه زدند اما هيچ دردي را حس نکردند و فقط هر صبح به خود ادکلن زدند و سوار موتر شيشه سياه شدند و دنيا را سفيد ديدند و نارضايي و خشونت رو به افزايش را در پس چهره هاي مردم نديدند واگر چيز هايي را هم که ديدند، بر سبيل قياس هاي کورکورانه ، مسئوليت آن را به دوش ملل متحد و امريکا گذاشتند و ساز منافع شخصي خود را زدند.

 
ثورهزارسه صد و هفتاد و هشت
در سال هاي نخست حاکميت آقاي کرزي، که بازار شعار از هر سو گرم بود، برخي کشور هاي خارجي به ويژه دفاتر فعال سازمان ملل متحد به همکاري بيشتر حلقات داخلي سعي مي کردند تا به وسيلة نهاد هاي پيش قراول وخطا پوش از قبيل کميسيون حقوق بشر، مطبوعات سطحي، چاپلوس، کم تجربه، وابسته و خوش باور، راه علت يابي مشکلات و بحران افغانستان را در افکار عامه سد کنندو به مسيرهايي که خودشان در نظرداشتند، هدايت کنند. هرچند اين کار را به بهاي تحميق عدة زيادي از مردم بي خبر و حتي بسياري "چيز فهم" هاي نافهم و آدم هاي به ظاهر تحصيل کرده کاملا مطيع و طلسم شده، تا ميزان زيادي عملي کردند. تا جايي که انتقاد ريشه اي از نا کار آمدي حکومت و سياست هاي غلط اداري و اجرايي آن، در حکم شنا کردن بر خلاف مسير رود بار جاري زمان قلمداد مي شد. بر پيشاني هر منقد بي طرف و دلسوز، مهر حمايت از جنگ سالاران زده شد. درتوجيه چشم بسته رفتار هاي حکومت جديد، بر علاوة تازه به دوران رسيده هاي آمده از غرب، افراد کليدي جبهه ضد طالبان که سال هاي سال با تروريزم و پاکستان جنگيده بودند، نيز از يکديگر سبقت مي گرفتند و موقعيت آقاي کرزي را به برکت آزادي شعاري مطبوعات برمسند يک شخصيت فراقومي و افغانستان شمول و .... ترسيم کردند.
اين جماعت در يک سو نگري خويش از ماهيت تضاد ها در افغانستان آن چنان راه افراط در پيش گرفتند که ماهيت آزادي و دموکراسي را تا مرز مسخ و تسليخ به جلو کشانيد. بدين ترتيب ، توانايي مشاهده جريان خزنده فساد و بي نظمي در دستگاه دولت را از دست دادند.
نقش مطبوعات دنباله رو :
فعاليت هاي مطبوعاتي اين چند سال، از حيث يک جانبه نگري و داوري هاي آبکي، کم سابقه بوده است. اين وضعيت وارونه بر محاسبه هاي جامعه جهاني نيز سرايت کرد و کار معضل افغانستان را که در درازاي تاريخ هرگز به طور کامل حل نشده است، تمام شده انگاشتند. درين گيرودار گروه ها و افرادي پيدا شدند که حتي به خود جرئت دادند تا غلظت خدمت گذاري و جغرافياي خيانت گروه هاي سياسي را نه به شيوه هاي حقيقت بيني، که بر بنياد دريافت هاي ناقص اکتسابي دماغ خود شان، اندازه بگيرند. نخستين کار اين گروه ها اين بود که تحت نام حقوق بشر و خلع سلاح و يک مشت تکه پاره هاي تبليغاتي، ( که دست پخت ناهمگون استخبارات منطقه و سرگشته گي هاي جامعه شناسي غرب از افغانستان بود)، بر آتش حساسيت ها هيزم ريختند ... چون خيال کرده بودند که با آمدن غرب وامريکا همه چيز، حتي واقعيت هاي سخت جان و حقايق پريشان زنده گي اجتماعي در افغانستان برآمده از خاکستر 25 سال جنگ و تجربه و هوشياري، ماهيتي معکوس به خود گرفته اند. کمتر کسي در باب خطرات بعدي سياست هاي دولت در خصوص شفافيت اجرايي کارها هشدار مي داد. همين مسايل هشدار دهندة کليدي بودند که ناديده گرفته شدند و سخن به جايي کشيد که در اثر تکثر فساد، بي توجهي به عدالت اداري و سياسي، حذف وکنار زدن ها نيز اوج گرفت که در نتيجه، همزمان با گسترش فعاليت هاي جنگي طالبان در محور جنوب، شعار هاي شکننده و دروغين "ملت سازي" و نظام پروري در نظام حکومتي نيز چهره خود را نمايان کرد.
از ابتدا کاملا روشن بود که " منافع ملي" ، منافع و بزنس هاي شخصي و گروهي و منافع اعلام ناشده خارجي ها، مقولاتي جدا ازهم اند و روي گرداني از واقعيت هاي داخلي افغانستان مي تواند که برنامه هاي بيگانه با عنصر افغاني را تهديد کند و بحران تازه يي پديد آورد. اما آناني که حکومت و سرنوشت سياسي مردم به دست شان افتيده بود، اين موضوع را دست کم گرفته بودند. عنصر داخلي در هر کشوري قادراست تا توازن روي کاغذ را که از سوي محافل وارونه نگر داخلي و خارجي طرح شده باشد، به باد فنا بسپارد؛ خصوصا درافغانستان، که هيچ چيزي درآن قابل پيش بيني نبوده و بعد ازين هم نخواهد بود.
جالب اين جاست که همين مطبوعات دنباله رو، وابسته، اغماض گر و مزدور، حالا همچون کاسه داغ تر از آش، به سوي حکومت حمله ور شده است و همه روزه لقمه هاي جويدة مطبوعات جهاني را مي جود. اما اين راه حل خطراتي نيست که قدم به قدم به سوي دست آورد هاي کم وبيش غنيمت سال هاي پس از طالبان تاختن گرفته است. مطبوعات بين المللي که در سال هاي اول تشکيل حکومت آقاي کرزي بر بنياد اهداف استراتيژيک خود شان، هر سياه را سفيد و هر سفيد را سياه جلوه مي دادند، همان خوراک بيات مطبوعاتي را به خورد مطبوعات تازه پاي افغاني مي دادند و کارگزاران داخلي مطبوعات، لقمه هاي جويده شده کانال هاي بيروني و نا آشنا به ماهيت بحران درافغانستان را که مطابق يک برنامه منظم آماده مي شد، مي جويدند و کيف مي کردند.
ريگي درکشف حکومت داران
حکومت داران خود واقف بودند که رسيدن به مدارج قدرت سياسي و اداري به همت خودشان حاصل نشده و اين موهبت ثمرة مبارزه مردم افغانستان بوده است. براي کتمان موقعيت معيوب خويش به وسايلي دست بردند که حلقات مغرض خارجي و اپورتونيست هاي چند رنگ داخلي دراختيار شان گذاشته بودند. در نتيجه، در محافل روشنفکري و حکومتي قياس برين افتاد که برهر انتقاد به دور از تملق و چاره انديشانه، رنگ جانب داري قومي زده شود و از کنار بحران به طور کذايي در گذرند. معلوم شد که اين گونه پنداشت هاي بيهوده ره به جايي نبرد و کشور بار ديگر در ورطة خطر طالبانيزه شدن قرار گرفته است. اين هم روشن است که بخش عمده دولت از روند طالبانيزه شدن و رويکرد به حزب اسلامي، بقاي خود شان را ضمانت مي کنند. اين است ماکياوليزمي که ارکان حکومت به آن مبتلا اند و غم فردا را از دل بيرون کرده اند. اما فراموش مي کنند که وقتي توفان تازه به غرش آغاز کند، هيچ کسي را شانسي براي بقا نخواهد بود.
وقتي از نخستين روز هاي تاسيس حکومت مؤقت درافغانستان، مسابقه کنار زدن، حذف و به زبوني کشانيدن گروه ها ورگه هاي قومي آغاز شد، بخشي از روزنامه نگاران و نويسنده گان ( به خصوص نگارنده اين مقال ) در مقالات متعددي هشدار دادند که اين روند به نفع هيچ کس نخواهد بود و تکرار سياست هاي فاجعه بار گذشته در بستر افغانستان جديد، هيچ کسي را به جايي نخواهد رساند. حکمران هاي آمده از ديار غرب و همکاران تفنگدار شان کم شنيدند و در اوج مستي امتيازهاي مادي در چاه غفلت افتادند و برتري خواهان دهان کج کردند و هيچ کسي به خود زحمت نداد تا يک بار به گنجينه هاي معارف تجربه هاي ديروز ( حداقل تجارب و پيامد هاي سياسي سي سال اخير) سري بزند. خواب ديده بودند که زمان جديد، همه بنيان هاي تاريخي را منهدم کرده و يا ماهيت آن را شستشو داده است. فراموش کردند که مردم و نياز هاي شان مثل گذشته زنده اند و نمي شود آنان را ناديده گرفت. بعد تر که بحران پا به پاي خشونت دو باره از حواشي کشور به سوي محور هاي زنده گي شهري خزيدن گرفت و نا امني فربه تر شد و هيچ گرهي از مشکلات به طور اساسي گشوده نشد، توان از دست دادند. اين محافل همان قانون اساسي را که درست کرده بودند؛ بلافاصله خود شان به روي آن پا گذاشتند. "سر سفيد" هاي بيگانه با مردم يک چند بر مسند هاي وزارت ها تکيه زدند اما هيچ دردي را حس نکردند و فقط هر صبح به خود ادکلن زدند و سوار موتر شيشه سياه شدند و دنيا را سفيد ديدند و نا رضايي و خشونت رو به افزايش را در پس چهره هاي مردم نديدند واگر چيز هايي را هم که ديدند، بر سبيل قياس هاي کورکورانه ، مسئوليت آن را به دوش ملل متحد و امريکا گذاشتند و ساز منافع شخصي خود را زدند. مگر اين آقايان همان هايي نيستند که به هنگام آغاز خيزش خود جوش هشتم جوزاي سال هشتاد و چهار، در پي گريز بودند و مانند جن زده ها در فرود گاه کابل تجمع کرده بودند؟ مسئوليت سقوط دو باره افغانستان درکام طالبان منطقه يي را چه کسي بر دوش مي گيرد؟
اين کفايت نمي کند که حالا همه به انتقاد روي آورده اند و کسي که انتقاد نکند، مثل آن است که از ديگران عقب افتاده است. اکنون که دوره انتقاد به سر آمده است، اين آقايان چه هنري از خود ظاهر خواهند ساخت؟ حالا که دوران گذراندن حقايق از صافي گرايش هاي شخصي و قومي و تجارتي هم سپري شده است و فکر مي شود که هيولاي خطر عقب در هرکسي مي تواند زانو بزند، اين محافل به کجا مي خواهند بروند؟
دولت در حال احتضار:
کار دولت و حکومت داري به بن بست کشيده است و ارگان هاي قضا، اداره و کنترول عملا فلج گشته اند. مردم نا اميد اند ودسته دسته به صف طالبان مي روند. گزارش هاي دقيقي در دست است که بسياري کساني که در سال هاي اخير در نتيجه سوء اداره ، تعرض، بد رفتاري و نقض قانون و شکسته شدن غرور انساني شان به وسيله عوامل جور وفساد دولت، به سوي طالبان روي آورده اند، آناني اند که در گذشته با طالبان هيچ گونه همکاري نداشتند واز نحوة رفتار طالبان شاکي بودند. چه حال افتاد آناني را که جان بر لب شان رسيد و به طالبان پناه برده اند؟ عامل اين کار غير از سياست هاي غلط، قانون گريزي، ستم اجتماعي و خيانت عمال حکومت ، چيزديگري هست؟ حکومت آقاي کرزي با ادامه جنگ در جنوب و بخش هايي از شرق کشور، نيمي از مشروعيتي را که به طور ظاهري آن را به خود حفظ کرده بود، از دست داد و اگر آتش و خشونت بر شمال و غرب کشور نيز در نتيجه ضعف اداره و استخوان شکني هاي قومي انتقال کند، کل مشروعيت نظام حاضر نيز ختم خواهد شد. سوال اين جاست که پس از آن چه خواهد شد؟
چه کسي برنده خواهد بود؟ اکنون گرايش ارگ نشينان به اين است که سازوبرگ پلان هايي را آماده کنند که به هر قيمت ممکن، از سرير قدرت به سر نيافتند. چنگ زدن به حزب اسلامي و گروه طالبان و التماس رسمي به هدف جلب ترحم و حمايت گروه هايي که تا ديروز از آنان به حيث تروريزم و دهشت افگن نام برده مي شد، به چه معناست؟ در وضعيتي که زعماي گروه هاي خشونت طلب، همه در فهرست افراد تحت پيگرد شوراي امنيت سازمان ملل متحد شامل اند، رئيس جمهور روي کدام ماده قانون اساسي و بر بناي مشوره کدام حلقاتي داوطلبانه و عذر آميز حاضر مي شود که سراغ رهبران خشونت را بگيرد و خودش با پاي خودش به مخفي گاه هاي آنان برود؟ اين موضوع عميقا ماية تأملاست که رفتن به سوي طالبان و آناني که زير ساخت هاي اجتماعي وملي را روز به روز به آتش مي کشند، تا چه حدي مي تواند راه را براي حل منازعة موجود باز کند.
چه بايد کرد؟
امريکا و غرب در چندين محاذ با دشمنان خود شان در منطقه وافغانستان سرگرم مبارزه اند. براي آنان، غير از صلحي که اهداف خود شان را تضمين کند، هيچ چيز ديگري در اولويت برنامه هاي شان قرار ندارد. صلح به هر بهاي ممکن. انگليس ها اين تفکر را با صراحت موعظه مي کنند. اما به نظر مي رسد که اين صلح، با بازي هاي دو گانه و متناقضي که در افغانستان راه انداخته اند، حاصل نخواهد شد. در گذشته نيز چنين نشده و در آينده نيز نخواهد شد. مراجعه و تقويت مرموز و پنهاني طالبان راه حل حقيقي بحران نيست. طرف هاي معامله و بحران تنها طالبان نيستند؛ اگر چنين بود، طالبان سال ها قبل، قلمرو افغانستان را بدون زحمت در چنگال خود مي گرفتند و سلطنت القاعده را به سوي غرب گسترش مي دادند. هيچ يک از کانال هاي با نفوذ خارجي که افغانستان را در دست خود گرفته اند، به مردم جنوب مراجعه نکرده و از آنان خواهان تعيين تکليف نشده اند. هنوز در خصوص مسببان خونريزي در جنوب برخوردي درست صورت نگرفته و راه هاي چاره و کمک به مردم جنوب، از طريق برخورد مدني و معقول با آنان عملي نشده است. راه صواب آن است که هيچ کس از نيروهاي خارجي انتظاري جز متانت و ديدن واقعيت هاي عيني افغانستان را ندارد. مجموعة عناصر قدرت را که در دستگاه حکومت کنوني آقاي کرزي سر به هم آورده اند، از حيث کار آيي تاريخ مصرف شان گذشته است. اکنون به برنامه هاي شفاف و جسورانه يي نياز است تا فرصت طلباني را که منابع ملي و منافع غرب را به بهاي نابودي دست آورد هاي نسبي که شش سال اخير حاصل آمده است، در خطر قرار داده اند، دو باره مسترد کنند. دکتر زلمي خليل زاد که به حيث طراح اصلي تشکيل حکومت جديد پس از طالبان به حساب مي آيد، خطرات گريز ناپذير وضع موجود را در اظهارات اخير خويش تشريح کرده است. او برين حقيقت وقوف دارد که بخش عمده هيأت وزيران حکومت نسبت به آينده مطمئن در افغانستان دلگرمي ندارند و بي خود نبود که پاسپورت هاي شان را در بالا جيب خود نگهداشته اند. وحدت ملي روز به روز در موجي از تمايلات جنون آميز يک تعداد افرادي که صاحب قدرت و نفوذ شده اند، فرو مي رود. اگر امروز صدايي بر نمي خيزد، فردا وقتي همه فرصت ها در کام هرج ومرج فرو رود، خيلي راحت ميدان را رها مي کنند وبراي هيچ کسي پاسخ گو نخواهند بود. انتظار مردم آن است که همان گونه که امريکا آقاي کرزي را به کاخ رياست جمهوري آورد، اکنون مسئوليت دارد تا اجازه ندهد که درد هاي جانکاه حاصل از ضعف اداره ، خيانت، استخوان شکني قومي و بربادي هستي ملي که به وسيلة حکام جابر و بي کفايت بر مردم تحميل مي شود، ازين هم عميقتر شوند و اميد هاي مردم به صلح و زنده گي آبرومند را از بين ببرد.
با توجه به نزديک ترشدن خطرات امنيتي و افلاس حکومت در کار خدمت گذاري براي مردم و تأمين صلح و عدالت در کشور، يک رشته اقدامات اضطراري لازم الاجرا است. مدت کمي به ختم دوره رياست جمهوري آقاي کرزي باقي مانده است. نيروهاي بين المللي که ناظر اوضاع افغانستان اند، وهمچنان نيروهاي فعال سياسي در داخل کشور که هرگونه اميد به بهبودي وضع ازجانب حکومت را از دست داده اند ، نبايد انتظار بکشند تا اين موعد به پايان برسد وآن گاه پا به ميدان بگذارند. منابع جهاني خود اذعان مي دارند که بيش از پنجاه درصد قلمرو مملکت در کنترول طالبان قرار دارد و نود درصد مواد مخدر در مناطق تحت نفوذ مخالفين تهيه مي شود. پس اوضاع به کدام سو مي رود؟ زمان شتاب دارد و اوضاع اطراف افغانستان نيز با گذشت هر روز خطر آفرين تر مي شود. توجه به اين امر حياتي است که نگذارند افغانستان ناگهان براي بار دوم به دست جريان هاي افراطي و مخرب به گودال يک بحران مرگبار ديگر سقوط کند. گزارش هاي دقيقي در دست است که در ولايت هلمند شماره نفرات تروريست هاي چند مليتي از قبيل ازبک ها ، چچيني ها، عرب ها و پاکستاني ها ، به مراتب افزون تر از طالبان محلي است. درطول سال هاي بحران هيچ منبعي ثابت نکرده است که کداميک از طالبان تحت فرمان القاعده مي رزمند و کدام جناح آنان داراي خواست هاي معتدل سياسي است. سال گذشته گلبدين حکمتيار به زبان خودش بر زعامت اسامه بن لادن صحه گذاشت و اعلام کرد که حاضر است تحت رهبري بن لادن به جهاد خود بر ضد نيروهاي خارجي و دولت افغانستان ادامه دهد. درين خصوص کدام نکتة ابهامي وجود ندارد اما نکته ابهام درين است که رئيس جمهور کرزي روي چه محاسبه هايي اعلام مي دارد که با پاي خودش به ديدار حکمتيار مي رود. اين درحالي است که درافغانستان قانون اساسي وجود دارد و مجلس پارلمان و مجلس سنا فعال اند و هر اقدامي ازين دست بايد از تصويب مردم بگذرد. گذراندن اين موضوع از تصويب انگليس ها ره به جايي نمي برد. ( به تاريخ سي ساله اخير رجوع کنيد) .
سقوط دو باره افغانستان ، راهبرد جامعه جهاني را با خطري جدي مواجه مي کند.

پس قبل از آن که چنين فاجعه يي بر زنده گي مردم حادث شود، لازم است تا جامعه جهاني به همکاري جناح هاي ملي افغان، لويه جرگه را به کابل دعوت کنند تا کار اين حکومت را که هر گونه ظرفيت براي حکومت کردن را از دست داده است، يک طرفه کند. در کنار تشکيل لويه جرگه نجات ، بايد يک شوراي سرپرست تحت نظر سازمان ملل متحد در کابل تشکيل شود و ساختار حاکميت کنوني را به حالت تعليق در آورد و دريک چنين اوضاع نگران کننده ،در جهت ايجاد مشارکت حقيقي مردم در تعيين سرنوشت سياسي مملکت پيش قدم شده و ابتکار را در اختيار خود بگيرد. اين پيشنهاد در وهلة نخست مي تواند براي اجماع تفکر سياسي چاره انديشانه ، از سوي جامعه جهاني و جريان هايي که خود را براي نجات افغانستان متهعد مي دانند، مورد بررسي قرار گيرد.
 

تکنوکرات های مسلح - بخش دوم

 

حزب درباري در ارگ

 

شالوده يك حزب ، آرمان ومبارزه درراه مردم است و سختي ها و گرسنه گي به جان خريدن. داد از بيداد ستانيدن و سنگ زيرين آسياب شدن. پس مرام تو كه از سروصورتت به اصطلاح ويتامين مي ريزد و تذكرهء امريكا و اروپا در جيب داري و سوگند به نام نامي كشوري ديگر، ياد كرده اي، ازين همه نام نويسي و دريشي پوشيدن و خزيدن در موتر هاي شيشه سياه چه طرفي خواهي بست؟

 

قريب سي سال پيش، با سرنگوني جمهوري كودتايي سردار محمد داود فقيد، حزب نخبه گان رژيم به نام " غورزنگ ملي " كه به سفارش سردار داود و مشاركت جمعي از شخصيت هاي خانداني، وزرا ، معاونان و سفراي حكومت تشكيل شده بود، نيز معدوم گشت. غورزنگ ملي به عنوان تشكيلات مجزا از مردم ، هرگز به خارج از دايرهء قدرت راه نيافت.

افغانستان در بيش از چهل سال اخير، بار احزاب و تنظيم هاي درباري و سفارشي زيادي را بردوش كشيده است كه سخن گشودن درباب كارنامه هاي هريكي از احزاب و جريان هاي چپ وراست را مجالي نيست و اين چه بسا كه روح و جان سوهان مي زند وتاسف مي زايد.

كس نديده است كه در افغانستان، حاكمان ونخبه گان از گذشت روزگار، نكته يي درخور آموخته باشند و بعد از چندي، فرياد ندامت برنكشيده باشند.

اينك زمزمه هايي بالا گرفته است كه هيأت حاكمه در ارگ، همان خيالي در سر پروريده اند كه زماني ارگ نشينان پيش ازايشان چنين كرده بودند. درسال هاي چهل وپنجاه، سازنده گان و آباد گران احزاب چپ وراست، بار زحمت وكار شباروزي و داوطلبانه را بردوش مي كشيدند و درخت آرمان خود را به هر طريقي كه خود صواب مي دانستند از ذخيرهء جان، حوصله و انرژي جواني سيراب مي كردند و درين ره كسي خسته گي نمي شناخت و دغدغهء طماع پول و جايداد و جايگاه در قلب هاي تپينده آن نسل زير چرخ تاريخ رفته، رخنه يي نمي انداخت. آن چه سال هاي پسين شاهدش بوديم، يك به يك، خوب و بد، زشت وزيبا، افراط و تفريط و جذبه هاي پيش از وقت و خشم هيجان هاي پس ازپيروزي و سرانجام ركود و نوبت يأس دورهء پايان ماجرا ها، درج برگهء تاريخ شده است وانصافا ازآن همه توفان هاي اجتماعي، چنان تجربه هايي در حافظه ما جايگير شده اند كه ديگر تكرار آن همه اشتباهات و محاسبه هاي وارونه را فرصتي براي جولان گري نيست.

امتياز حزب درباري سرداود حداقل درين بود که نقطهء اتكاي سرنوشت اصلي سازنده گان غورزنگ ملي در سي سال پيش، حداقل در خارج از افغانستان نبود وعلي رغم انزواي تاريخي و اقتصاد ضعيف كشور، جميع درباري ها و اصحاب قدرت، زير سقف خانهء خود شان نفس كشيده ومانند مقامات امروزي حكومت، بعد سال هاي فراموشي و دل بركندن و رها كردن زنجيرهء سرنوشت به " امان خدا" ، دو باره برسرنوشت مردم نازل نشده بودند. از همين رو جمعي از وفاداران سردار داود تا آخرين لحظهء حيات در كنار رهبر غورزنگ ملي و دربرابر رگباركودتا چيان ايستادند و مردند.

جنگ احزاب ازآن پس نيز، ره به جايي نبرد وخاطره هاي ناميموني در اذهان مردم بر جاي نهاد. رئيس جمهور كرزي نيز به شيوه نهي از منكرات، در دو سال نخست رياست جمهوري اش، در واكنش به سخنان شماري از نمك حلالان كه بر ضرورت ايجاد يك حزب جديد تحت رهبري آقاي كرزي ، پافشاري داشتند، تشكيل حزب را عملي كراهت بار و مضر به حال ملت قلمداد كرده و مي گفت كه از جور همين احزاب و "حزب بازي" بود كه افغانستان داروندار خود را از دست داد و او قصد ندارد تا دست به سوي كارنامه هاي ناكام دراز كند.

اما در سال 1386 يك باره ورق برگشته است وظاهرا ضرورت هاي جديد، كار را برهيأت حاكمه تنگ كرده است و رئيس جمهور ظاهراَ به دريافت تازه يي رسيده و دستور تشكيل حزب جمهوري را صادر كرده است. جالب اين جاست كه رئيس جمهور، اجراي اين مأمول را به دوش آن عده افراد ناكرده كاري گذاشته است كه درشش سال اخير، حد اقل در عرصهء اداره و كار براي مردم، كوچك ترين دست آوردي نداشته اند.

برفرض حزب جمهوري چهل پنجاه مقام دولتي و پارلماني را وارد فهرست خود كند كه چي؟ هر گاه باد تغييراتي به سوي نخبه گان بگذرد، جا خالي خواهند كرد و رئيس جمهوري درمنگنهء اجبار تنهايي دست و پا خواهد زد كه فلان وزير به محض اين كه از وظيفه اش بركنار شده و يا خلاف خواسته اش به جايي ديگر گماشته شده است، عضويت حزب را رها كرده و پي كار خود رفته است. ( چنان چه ضراراحمد مقبل وعبيدالله رامين چنين کردند.)

زمانهء عجيبي است !

دايرهء اعضاي حزب جمهوري تا زماني شكسته نمي شود كه پول و مقام از كسي گرفته نشود و يا تغييراتي در سياست امريكاو انگليس در خصوص ساختار حكومت و رفتار با مخالفان وهمسايه گان و يا تصميم جايگزيني چهره هاي جديد به جاي چهره هاي كهنه در دستوركار قرار نگيرد.

يك آزمايش غافل گيرانهء ديگري هم مستوجب توجه است. واجب است كه مثلا از يكي ازين حضرات كه از بركت آب وهواي متغيير سياست هاي جهاني برمسند وزارت نشسته و افتخار عضويت حزب جمهوري را هم حاصل كرده، بپرسيد كه حزب در اصل چه چيزي است؟ شالوده يك حزب ، آرمان ومبارزه درراه مردم است و سختي ها و گرسنه گي به جان خريدن. داد از بيداد ستانيدن و سنگ زيرين آسياب شدن. پس مرام تو كه از سروصورتت به اصطلاح ويتامين مي ريزد و تذكرهء امريكا و اروپا در جيب داري و سوگند به نام نامي كشوري ديگر، ياد كرده اي، ازين همه نام نويسي و دريشي پوشيدن و خزيدن در موتر هاي شيشه سياه چه طرفي خواهي بست؟

يا مي شود از آقايان ديگري كه دل درگرو حزب جمهوري داده اند، سوال كرد كه چه پيش آمد كه يك بار از موقف يك دكاندار ساده وارباب دهكده فقير به كرسي وزارت نشانده شدي و حالا از روي تفنن و شكم سيري و انباشت پول و فرصت هاي فراوان به كلوپ صاحبان درگاه پيوسته اي. نشود كه رعدي درآسمان صاف خيالاتي كه از روي ساده گي به عاريت گرفته يي ، غرش كندو تاب يك روز گرسنه گي و يا از دست مقام و منزلت نياوري و چنگ به ريسمان حزب ديگري بزني؟

آقايان با مفاهيم و حقيقت هاي حزب، مبارزه ، قدم نهادن درراه آرمان هاي مقدس و آزمايش هاي سوختن درراه مردم، نمي شود شوخي كرد.

توصيه ما اين است كه : ابتدا نظري به تاريخ بياندازيد.

 

 

 

 

 

به مناسبت برگزاري نخستين جرگه امن درکابل

كوه ، موش زائيد

 

با تعارفات ساخته گي و پند واندرز اي بي فايده به نام برادري، هم ديني و .... وقت را هدر ندهيد. بدون شك طرح اين گونه نظرات، كام بسياري از افغان ها را تلخ مي كند؛ واقعيت ها، سخت بي رحم و در عين حال بي تعصب اند؛ هركسي كه سر خود را با واقعيت ها مي جنگاند، فقط مغز خود را پاشان مي كند.

 

ظرف چند ماه اخير، طول و عرض تبليغات براي برگزاري جرگه امن منطقه يي از جانب افغانستان ، بس پر پهنا بود. اما درمحافل رسمي و رسانه هاي پاكستان ازهمان ابتدا يك بحث خارج از درجه بود. بدين ترتيب از همان مرحله نخست، فهميدن اين كه اين نوع تلاش ها، هيچ چيزي را نمي تواند از جايش بي جا كند، چندان دشوار نبود. هدف حكومت مثل حكومات گذشته اين بود كه اين مسأله را رنگ ولعاب جهاني بدهد، اما آن چه از سوي خود نماينده گان حكومتي شامل درجرگه با وضاحت عنوان شد اين بود كه معضل سياسي دو كشور، فقط معضل پشتون هاست كه بايد در خانه خود شان حل شود! اين يک اشتباه سياسي بود که منافع عمومي افغان ها را زيانمند مي کند.

همين جا بود كه به قول ويليام شكسپير، " كوه موش زائيد."

همان طوري كه پيش بيني مي شد، جرگه منطقه اي دركابل، بعد از آن كه از مرحلهء تعارف و تشريفات روز اول عبور كرد، پيچيده گي هاي ماهيتي آن آشكار گشت و تمايلات خفته يي كه همانند نهنگي در سينهء بسياري از نماينده گان دو طرف مي تپيد، در گفتار آنان بازتاب يافت. احتمال قطعي آن است كه نتيجهء جرگه كابل در بهترين حالت، با كلمات كلي و مبهم در يك اعلاميه منعكس خواهد شد و گره هاي اصلي و استراتيژيك مشكلات، بي آن كه گشاده شوند، به جرگه بعدي درپاكستان محول خواهد شد.

مشكل ميان افغانستان و پاكستان يك معضل استراتيژيك است و حل معضل استراتيژيك از دائرهء صلاحيت هفت صد نفري كه از هر دو كشور بر بناي مصلحت و التزام سياسي برگزيده شده اند، خارج است.

جانب پاكستان مترصد است كه طرف افغانستان آيا هنوز هم بر ادعاي ارضي گذشته بر قلمرو "صوبه سرحد" آن كشور پافشاري دارد وياخير؟ از طرز گفتار شماري از اعضاي افغاني جرگه معلوم گشت كه افغانستان در ديد قديمي خويش نسبت به پاكستان هيچ تغييري نداده و پاكستان نيز بر حسب رعايت ظواهر و تشريفات، خاموشي رندانه يي را در پيش گرفته است و حداقل درين دو روز به اين نتيجه رسيده اند كه در دو روز باقي مانده، نشانه هاي خوشي در خصوص اراده افغانستان براي انصراف از دعاوي قديمي بر سر خط سرحدي ديورند مشاهده نخواهد شد. نماينده گان دو طرف قصدًا بر روي زخم اصلي بحران سياسي ميان دو كشور انگشت نمي گذارند اما از فحواي سخنان شان به طور تلويحي فهميده مي شود كه بر حقانيت مواضع شان همچنان محكم ايستاده اند.

جنرال پرويز مشرف رئيس جمهور پاكستان از حضور در روز نخست جرگه امن خود داري كرد تا نشان دهد كه رويكرد براي حل مسأله از طريق راه اندازي جرگهء قبايل، آن طوري كه براي افغان ها مهم است، در نگرش سياسي پاكستان جايگاه مهمي ندارد. هرچند وي مي دانست که اين تجمع با جرگه هاي تاريخي پشتون ها از حيث ماهيت و ترکيب خويش تفاوت عميق دارد. زيرا اعضاي برگزيده جرگه امن ازدو طرف، مأموران سياسي بودند. از سوي ديگر، تفسير اين اقدام آن است كه بحران بزرگ سياسي و ريشه دار ميان دو طرف، اگر تا كنون در سطح دولت ها حل نشده است، با تشكيل جرگه هاي نوع قديم چه گونه حل خواهد شد؟

اين نخستين ضربه بر اعتبار جرگه كابل بود.

دومين ضربه در روز دوم جلسه از سوي نماينده گان افغان بر موقعيت لرزان جرگه وارد آمد. برخي نماينده گان طوري به مسأله برخورد كردند كه گويا اين يك دعوي خصوصي ميان"پشتون" هاي منطقه است. تقويت برخوردهاي محلي و چهارچوب پردازي تك قومي درين مجلس، در نفس خود سبب شده است كه حس يك پارچه گي ميان اشتراك كننده گان ازاقوام مختلف افغانستان مخدوش شود. اين طرز برخورد حداقل در سخنان حضرت صبغت الله مجددي و بانو شكريه باركزي با برجسته گي خاصي مطرح شد كه اين بحران، نه يك بحران سياسي دراز مدت ميان افغانستان و پاكستان بل، " دپشتنو كور مشكل دي چه بايد د پشتنو له خوا حل شي." حالا كه اين طور است، نام "حل منطقه يي " را چرا در سر لوحهء تبليغات اين جرگه قرار داده شده است؟

اگر اين بحران، مشكل ميان پشتون هاست، ديگر واقعاً لازم نيست كه رهبران پنجابي هاي پاكستان درين همايش دعوت شوند واز آنان در حل قضيه طلب استمداد شود. البته پاكستان به خوبي آگاه است كه معضل كنوني كه هماره سكه آن به نام كل افغانستان ضرب زده شده است، مشكل تمام ساكنان كشور نيست. هرچند در اظهارات علني خويش تا كنون از گفتن صريح اين نكته احتراز جسته اند اما نسبت به هر كشور ديگرخارجي، بر آب وهواي وضع سياسي در داخل افغانستان به خوبي وقوف دارند. اظهارات حضرت مجددي و بانو باركزي تحت تأثير يك حالت احساسي نا خود آگاه انجام گرفت كه با پاليسي رسمي حكومت افغانستان هم آهنگي ندارد. حضرت صبغت الله مجددي و بانو باركزي ابتدا بايد به اين سوال نزد خويش پاسخ دهند كه دقيقاً از چه كساني نماينده گي مي كنند. بانو باركزي بايد به ياد بياورد كه بر اثر رأي چه كساني به پارلمان راه يافته است؟ آيا اين لغزش ها اثبات كننده اين نكته نيست كه بانو باركزي ها درنتيجه فرمايش و لست هاي قبلا غربال شده، بركرسي پارلمان نشسته است؟

اگر اين بحران پيچيده، چيزي از جنس شكر رنجي ها و غلط فهمي هاي خودي ميان يك قوم است، حضور ديگران درين جرگه براي چيست؟ برخي ازنماينده گان با اين گونه بازي هاي شخصي، قومي تحت تأثير جو خاص و كاذبانه جرگه، به بازي هاي شخصي و قومي چنگ مي اندازند و بيهوده خيال مي كنند كه ديگران نيز مثل آن ها به قضيه نگاه مي كنند. اين حركات، حكومت را در وضع نا مناسب قرارمي دهد. گذشته ازين، حكومت درسياست هاي چند سال اخيرخود، به جاي ايستادن درمقام اجماع سراسري و كسب اعتبار ملي، عملا درنتيجهء اعمال روش هاي يك گروه تندرو، خود را در مسير نگرش هاي يك طرفه رها كرده و بي اعتمادي ازگوشه وكناركشور سر بر آورده است، پس چه گونه انتظار دارد كه در منازعه داخلي يك قوم خاص، ديگران حس مشترك داشته باشند و نسبت به نتايج و مسايل جرگه، احساس مالكيت كنند؟

خانم ها و آقايان!

مشكل افغانستان وپاكستان ريشه درسياست هاي غلط و پر از اشتباهات حكومات گذشته افغانستان دارد و ستون فقرات اين بحران، خط مرزي ديورند است. شهامت اين راه داشته باشيد كه روي قضيه محوري پا محكم كنيد و اراده سياسي خود را بيازمائيد. جامعه جهاني از شصت سال به اين سو، از ادعا ها و كله شخي هاي بد فرجام حكومت هاي افغانستان در قبال بحران ديورند حمايت نكرده است. فقط اتحاد شوروي سابق بود كه برآتش ادعا هاي شماري از سرداران حكومتي، نفت مي ريخت تا ديوار مانع براي رسيدن به آب هاي گرم به مرور زمان فروبريزد. اما تجارب بعدي نشان داد كه كشيدن طناب سياست هاي يك طرفه و ناكام در موضوع ادعا هاي ارضي، پاكستان را در امر تخريب قطعي زيرساخت هاي حيات اجتماعي، اقتصادي ونظامي، مصمم تر و جري تر ساخته است. صاف وساده طرح هاي جالب توجه را مطرح كنيد و امتياز بدهيد و امتياز بگيريد. با تعارفات ساخته گي و پند واندرز هاي بي فايده به نام برادري، هم ديني و .... وقت را هدر ندهيد. بدون شك طرح اين گونه نظرات، كام بسياري از افغان ها را تلخ مي كند؛ اما واقعيت ها، سخت بي رحم و در عين حال بي تعصب اند؛ هركسي كه سر خود را با واقعيت ها مي جنگاند، فقط مغز خود را پاشان مي كند.

تا كنون بخش عمده يي جولان گري هاي تروريزم با مشکل بحث ديورند گره خورده است. علاوه برآن، پاكستان با انصراف دادن رهبران مذهبي صوبه سرحد و بزرگان وزيرستان از اشتراك درجرگه كابل، ضربه اساسي را به سيستم خيال پردازي هاي شما وارد آورد و امتناع جنرال مشرف از سفر به كابل نيز، اين ضربه را كامل كرد. خواست راهبردي پاكستان در محور افغانستان كه علي رغم چالش ها و فشار ها از سوي غرب به خصوص امريكا تغيير نكرده است، در يك جرگه محلي متحول خواهد شد؟ آقاي وركزي والي بلوچستان كه خود درين جرگه حضور دارد، آيا همان كسي نيست كه ازجنگ طالبان تحت نام قيام ملي پشتون ها بر ضد امريكايي ها و حكومت آقاي كرزي سخن مي گويد؟ وي همان كسي نيست كه سازمان ناتو را توصيه مي كند كه لازم نيست بيش ازين خون سربازان خود را در ميدان افغانستان بريزند وبهتراست تسليم واقعيت طالبان شوند و با آنان معامله كنند؟

براي حكومت افغانستان لازم است که درگام نخست، وضع داخلي را سروسامان بدهد و سپس به مسايل خارج از افغانستان عطف توجه كند. براي حصول اجماع در مسايل منطقه اي، لازم است در سياست هاي داخلي، شيوه هاي سركوب واختناق، توطئه وكنار زدن ديگران و تسليم شدن به عقده هاي گذشته را كنار بگذاريد.

خانه از پاي بست ويران است

اما خواجه درخيال ساخت ايوان است.

 

 

ترجمان ها و ناکامي امريکا درافغانستان

 

شماري از ترجمان ها، که از سال ها به اين سو دراداره هاي ملل متحد، سازمان هاي بين المللي و سفارت امريکا و ناتو سرگرم کار اند چه کساني اند؟ درکشور هاي غربي نظير کانادا، هرمهاجر خارجي که پنج سال را درآن کشور سپري مي کند، تذکره تابعيت دريافت مي کند. پس چه ضمانتي وجود دارد که اين افراد که به افغانستان فرستاده مي شوند ويا خود شان داوطلب کار درين کشور مي شوند، عضويت سازمان هاي مخفي و تخريبي کشور هاي دشمن افغانستان را نداشته باشند؟

 

اگرچه بسياري از افغان ها و جهانيان از پيروزي برک اوباماي دموکرات سياه پوست بر عرصه قدرت امريکا شادماني مي کنند، اما در اين مرحله حساس وخطرناک، موقعيت نيروهاي نظامي امريکا و ناتو در افغانستان نسبت به هر زمان ديگر با آسيب پذيري ها و اميدهاي شکننده همراه است. هيجانات مردم امريکا و افغانستان را نبايد به حساب پيروزي هاي حتمي تلقي کرد. خطرها و چالش هاي پيچيده، مزمن، مقاوم و غيرقابل درک برسر مأموريت نيروهاي بين المللي هنوز هم فراوان است.

امريکاي امروز اول تر از همه نياز دارد تا به اين حقيقت دست پيداکند که چرا درين هفت سال، با وصف آن همه خون و پول که در افغانستان مصرف شد، رؤياي صلح براي افغان ها و آرزوي استراتيژيک امريکا در عرصه امحاي دشمنان تمدن غربي تحقق نيافته است.

حال وقت آن رسيده است که توجه جهان به خصوص کشورهاي عضو ناتو و امريکا به عوامل کليدي ناکامي اروپا و امريکا در افغانستان متمرکز شود. بايد با صراحت مطرح شود که امريکا و کشور هاي عضو ناتو، به هر اندازه اي که در زمينه نظامي و فراهم آوري خدمات بشري و امکانات بازسازي در افغانستان دچار اشتباهات شده باشند، گمراهي و خطاهاي آنان در انتخاب، استخدام و فرستادن صد ها ترجمان به کابل و ديگر ولايات افغانستان، به مراتب بيشتر از تمامي اشتباهات آنان است.

اين احتمال وجود دارد که مسئولان رده اول کشور هاي بزرگ، سازمان هاي بين المللي به ويژه اداره هاي سازمان ملل متحد، سفارت ها و نهاد هاي امداد رساني غربي به اشتباهات شان درزمينه به کارگيري ترجمان ها از خارج و داخل افغانستان به طور کامل معترف نباشند، اما تجربه استفاده و استخدام هزاران ترجمان درهفت سال اخير درافغانستان ثابت کرده است که اين قشرتا چه ميزاني درگمراه کردن سران و حتي بهترين نظاميان و سياست دانان کشورهاي غربي و امريکا، موفق بوده اند؛ تاجايي که روند اصلي کارزار مبارزه با تروريزم و اعمال سياست هاي آنان درعرصه تأمين امنيت، بازسازي وايجاد اطمينان درميان مردم افغانستان را مختل کرده و اي چه بسا به بيراهه برده اند.

بسياري مردم به خصوص روشنفکران، متنفذين و مقامات دولتي افغانستان بارها نسبت به لاقيدي و بي خبري نيروهاي بين المللي در جريان عمليات هاي نظامي، رديابي افراد مظنون و تماس با نهاد هاي مردمي شاکي اند و افزايش تلفات غيرنظاميان را نيز يکي از دلايل عمده بي پروايي آنان تلقي مي کنند ودرين ميان از افرادي شکايت دارند که روي انگيزه هاي شخصي، قومي، خانواده گي ، زباني و سمتي، براي نيروهاي بين المللي خوراک اطلاعاتي نادرست آماده مي کنند که درنتيجه، مصايب خونباري به وجود مي آيد.

از همين جاست که نقش ترجمان ها در تمامي سطوح تشکيلات غيرنظامي و نظامي نيروهاي جهاني بسيار با اهميت است.

نخست بايد ديد که گروه هاي مختلف ترجمان که يا از کشور هاي غربي دوش به دوش نيروهاي بين المللي و کارکنان اداري و غيرنظامي آنان وارد افغانستان مي شوند، ويا از داخل افغانستان استخدام مي شوند، اکثراَ چه کساني اند؟

يک: تا آن جا که در هفت سال اخير تجارب نشان داده، ترجمان هايي که از خارج در معيت نيروهاي نظامي خارجي و اداره هاي ملل متحد وارد افغانستان مي شوند، معمولا کساني اند که درباره وضع درافغانستان، مناطق جغرافيايي، مردم، فرهنگ، مشکلات و نيازهاي اساسي اطلاعات بسيار ناقص و اندک دارند و اطلاعاتي که از زبان آنان براي نظاميان وغيرنظاميان خارجي منتقل مي شوند، به مراتب ناقص تر و کمتر است.

دو: اين افراد اگرچه ظاهرا خود را تبعه افغانستان مي دانند، اما در نتيجه سال ها دوري از افغانستان وازدست دادن هرنوع علايق وطني و ملي و فرهنگي، با درد هاي مردم نا آشنا اند و از سر جهل و بي خبري، وضع و حقايق جاري درافغانستان را به طور ناقص و به دور از جاذبه لازم تشريح مي کنند. بدين ترتيب، همه چيزهايي را که آنان به طور مسخ شده به نظاميان ودپلومات ها و کارشناسان خارجي تلقين مي کنند، همان مفاهيم ومسايل درذهن خارجي ها که خود با افغانستان و وضعيت درين کشور بيگانه اند، به شکل کاملا ناقص، معکوس، انباشته از سوء تفاهم و گنگ درمي آيد.

سه: ترجمان ها درسطح داخل نيز از سويه لازم براي انتقال مسايل پيچيده و بسيار سرنوشت سازبرخوردارنيستند و فقط روزگذراني مي کنند و معاش دالري مي گيرند. گزارش هايي وجود دارد که سازمان هاي اطلاعاتي کشور هاي همسايه و ديگر ممالک ذيدخل در قضيه افغانستان روي همين ترجمان ها و همچنان ترجمان هايي که ازخارج مي آيند، سرمايه گزاري کرده و يک نوع بازي عجيب و سردرگمي درافغانستان ايجاد شده است.

چهار: ترجمان ها درافغانستان از آدرس هاي ثابت، مطمئن و کنترول شده معرفي نشده و به طور عمده، از روي تصادف و يا تصادفات برنامه ريزي شده، به سوي نظاميان و نهاد هاي خدماتي اروپايي و امريکا لغزانده شده اند.

مثلا شماري از ترجمان هاي افغان و شهروندان ديگر کشورها که تابعيت کشور هاي غربي را دارند و بعداَ به ميدان افغانستان وارد شده اند، از سال ها به اين سو دراداره هاي ملل متحد، سازمان هاي بين المللي و سفارت امريکا و ناتو سرگرم کار اند. درکشور هاي غربي نظير کانادا، هرمهاجر خارجي که پنج سال را درآن کشور سپري مي کند، تذکره تابعيت دريافت مي کند. پس چه ضمانتي وجود دارد که اين افراد که به افغانستان فرستاده مي شوند ويا خود شان داوطلب کار درين کشور مي شوند، عضويت سازمان هاي مخفي و تخريبي کشور هاي دشمن افغانستان را نداشته باشند؟ کداميک از کشور هاي اروپايي و امريکا تاحال درين باره تحقيقات ضروري را انجام داده اند؟

ياد آوري از يک ترجمان ايراني الاصل ناتو که اخيرا به ده سال حبس دربريتانيا محکوم شد، نمونه روشني در زمينه نشان دادن يکي از اشتباهات بزرگ کشورهاي اروپايي و امريکا در مأموريت افغانستان است. همين حالا ترجمان هاي پاکستاني دراداره هاي معتبر خارجي درافغانستان مشغول کار اند. چه کسي درين باره فکر کرده است که اين افراد، چقدر مي توانند اعمال فشار جهاني برپاکستان( زادگاه شان) را تحمل کنند؟ چه کسي درين باره تحقيق کرده است که پاي اين ترجمان ها و حتي مأموران خدماتي پاکستان چه گونه به افغانستان رسيده است؟ اين سوال هاي مهم را مي توان دربسياري مسايل ديگر تعميم داد. جامعه جهاني در نفي اين احتمالات چه مي تواند براي خود و مردم افغانستان ضمانت بدهد؟

يک مثال ديگر مي تواند قضيه را به خوبي روشن بسازد.

يکي از ترجمان هاي سفارت امريکا خود اعتراف کرده است که درمعاملات بزرگي که يک ترجمان نمي تواند درآن سهيم باشد، حضور و سهم داشته است. اين ترجمان که عجالتاَ از ذکر نامش خود داري مي شود، بدون اساسات کاري و قواعد ترجماني مدعي است که درمعامله مخفي بر سر واگذاري امتياز استخراج معدن مس عينک لوگر« درجريان» داشته است. اين آقا حدود بيش از پنجاه سال عمر دارد و بخش اعظم عمرش را درخارج از افغانستان سپري کرده است. وقتي صحبت مي کند، هيچ نشانه تعلق و جاذبه يک شهروند افغان را که بالطبع بايد نسبت به سرنوشت مردم و کشور زادگاهش درچهره داشته باشد، دروجنات وي نمي توان مشاهده کرد. چه گونه ممکن است حضور يک ترجمان عادي و بي اطلاع از عمق مسايل جاري درافغانستان آن هم درچنين معاملات کلان که به سرنوشت قريب به سي ميليون افغان رابطه دارد، اين گونه سهل و آسان توجيه شود؟ اين ها کي ها اند و چه انگيزه اي سبب شده است تا سروکله آنان در افغانستان پيدا شود؟

موارد ديگري نيز دررابطه با نقش، موقعيت واثرگذاري ترجمان ها در ميان نهاد هاي مختلف کشورهاي متحد افغانستان وجود دارد که به بررسي، بازنگري، تحقيق و شناسايي ماهيت کار آنان درافغانستان نياز شديد وجود دارد.

 

 

دست مردم برگريبان فساد سالاران

 

آناني كه نكتايي به گردن، زماني به حيث فرشته هاي خدمت ونجات به اين خطه وارد شدند و به وسيله علم كردن شعار مبارزه عليه جنگ سالاري ازپله هاي اختيار وثروت وصلاحيت بالا رفتند، اكنون خود ايشان به عنوان مهره هاي غدر وخيانت نشاني شده اند و دم بر نمي آورندو با دستان خويش، دست دادخواهي وقانون را شكسته اند. حالا فساد سالاران به هم كيشان شان مثال مي زنند كه آيا قانون گريبان فلان خاين و رشوه ستان را گرفت كه گريبان مرا بگيرد؟

 

با گذشت هرروز، موازي با اشاعه علني غدر وخيانت، رشوه، حشر درقاپيدن دارايي هاي ملي ( كه درطي سي سال جنگ هنوز كم وبيش پا برجا مانده بودند) مردم افغانستان نسبت به سرنوشت آينده خويش نگران تر مي شوند. تاريخ افغانستان اين گونه ظلم، فساد، قانون كشي، حق تلفي، ستم رهبري شده و تخريب بنياد هاي ملي را به ياد ندارد. همه چيز درحال فروپاشي است وجمعي از فساد سالاران كه عمدتا ( تحت عنوان شايسته سالاران و خدمت به ساختار جديد درافغانستان) ازخارج به اين جا وارد شده اند،‌ سرگرم چاپيدن آخرين ته مانده امكانات مردم وحكومت اند و هرچه زمان مقرر انتخابات نزديك تر مي شود، لشكر فساد چنگال هاي خود را عميق تر به جان ومال مردم فرو مي برند. ما بارها ازكارزار رسمي فساد دروزارت تجارت به حكومت و نهاد هاي قضايي هشدار داده بوديم، اما نشه فساد سالاري چنان زور بود كه هيچ كسي به آن توجه نكرد وهنوز هم دست كم دو چهره شناخته شده فساد و خيانت دروزارت تجارت برحال اند وپرونده هاي شان دردادستاني خاك مي خورد اما دادستان كل، دست به سوي اين دوسيه ها دراز نمي كند. آقاي اسحق الكو كه با تعهد به اين كه با مظاهر رنگارنگ خيانت و فساد مقابله مي كند، روي صحنه آورده شد؛ اما با تأسف كه طبع محافظه كاري ايشان درگرماگرم بازار فساد ومعامله گري بر تعهداتش چربيد واينك خود جزوحلقه حاميان فساد شده است. حالا مردم و حاميان بين المللي افغانستان روي چه كساني حساب كنند؟

بلوغ فساد سالاري:

وزارت تجارت يك نمونه بسيار كوچك حوزه حضور فسادسالاري دربدنه نظام حكومت است. حالا به شمول رئيس جمهوردست از پا خطا كرده اند وبار تقصير را به گردن يك ديگر مي اندازند. جالب اين است كه آقاي رئيس جمهور هم درين ماجرا، سعي مي كند دست ايراد به سوي آدرس هاي نامشخصي دراز كند؛ اما فراموش مي كند كه خود ايشان رئيس قوه اجرائيه دولت است! وضع طوري است كه دست تواناي پروردگارقادرخواهد بود تا كوه هاي فساد و بي نظمي وظلم آشكار را پاشان كند.

آناني كه نكتايي به گردن، زماني به حيث فرشته هاي خدمت ونجات به اين خطه وارد شدند و به وسيله علم كردن شعار مبارزه عليه جنگ سالاري ازپله هاي اختيار وثروت وصلاحيت بالا رفتند، اكنون خود ايشان به عنوان مهره هاي غدر وخيانت نشاني شده اند و دم بر نمي آورندو با دستان خويش، دست دادخواهي وقانون را شكسته اند. حالا فساد سالاران به هم كيشان شان مثال مي زنند كه آيا قانون گريبان فلان خاين و رشوه ستان را گرفت كه گريبان مرا بگيرد؟ عواملي كه شعار خدمت وشايسته سالاري مي دادند، مردم را زمين گيركرده اند. افراد به اصطلاح متخصص وتحصيل كرده كه به نام شايسته سالار در ساختار نظام قايم شدند، اكنون فاش شده است كه اسناد هاي تحصيلي شان جعلي است وهدف شان فقط «جوركردن پول» به حساب فقير تركردن بيشتر مردم اين كشوربوده است. آن ها خيلي ساده ازيك ديگرسوال مي كنند: سالانه چقدر پول جور مي كني؟

اما مردم پيوسته از پا مي افتند؛ اما گردان هاي فساد، ديگر فربه شده اند واگر ازين كشوربدبخت دو باره به خارج بروند، به اصطلاح « كار خود را جور كرده اند»

امريكا به دنبال فساد سالاران

علايمي وجود داردكه امريكا به حيث بزرگترين كشور كمك دهنده به افغانستان، سرانجام نتيجه گرفته است كه اعتبار وحيثيت جامعه جهاني درافغانستان به وسيله همين كساني برباد رفته است كه در ركاب خود آنان دوشادوش به افغانستان بازگشتند و ميدان را شغالي يافتند. اين طور به نظر مي رسد كه نهاد هاي قضايي وزارت عدليه امريكا نسبت به فعاليت موثر و مثبت اداره هاي بازپرسي حكومت افغانستان نا اميد شده اند و درصدد يافتن راه هاي برون رفت ازين گرداب خطرناك اند. مشخصه دوره كنوني ظاهرا اين است كه آنان قصد دارند تا مهره هاي درشت فساد سالاري را درافغانستان به دام اندازند. پرونده فساد سالاران درحال شكل گرفتن است. اين روند از چندي به اين سو آغاز شده است اما فساد سالاران به اشتباه فكر مي كنند درنهايت امر با استفاده از پاسپورت هاي خارجي ازمعركه نجات پيدا مي كنند.آناني كه پول هاي كمك شده از سوي جامعه جهاني را برخلاف قانون اساسي وقوانين بين المللي به جيب زده اند، درفهرست سياه تعقيب و تحقيق اداره هاي قضايي بين المللي شامل اند و هيچ راهي ندارند جز اين كه چنگال هاي تيزخويش را از بدنه مردم جدا كنند و خود شان را دراختيار عدالت قرار دهند. اين چيزي است كه هم مقامات ارشد حكومتي مي دانند و هم مورد توجه سياست مداراني است كه تماس هاي تنگاتنگي با جامعه بين المللي دارند. پول هاي حيف وميل شده به وسيله لشكر فساد سالاري درافغانستان، محصول پرداخت ماليات مردمان كشور هاي كمك دهنده است و اين مسأله از زيرذره بين اداره هاي استخباراتي وقضايي كشورهاي جهان پنهان نمانده است.

شكست خورده گان در رؤياي انتخابات

درحالي كه وضع اقتصادي واجتماعي روز تا روز وخيم تر مي شود،‌ فساد سالاران و مهره هاي شكست خورده درامور بازسازي، ارايه خدمات اداري و امنيتي كه درطي هفت سال اخير، مشت شان باز شده است،‌ غرق در رؤياي كاذب داشتن چانس بهتر درانتخابات بعدي، دراتاق هاي گرم و امكانات باد آورده خواب هايي خوش مي بينند و گاهي يك بار ملاقات با برك اوباما يا تماس تلفني با او را در رسيدن به رؤياهاي خويش يك غنيمت خداوندي مي دانند. اين ذوات ازاوضاع و نگرش تغييريافته امريكا وجامعه جهاني بي خبر اند و از بستر خواب برنخواسته اند. مدعيان قدرت واصحاب فساد ( شامل تمامي عرصه ها) درين سال ها عادت كرده اند كه هرچه از اوضاع بي خبر باشند، به نفع شان است و مقرري «پيداگري» ماهيانه بدون كدام موانعي به حساب شان واريز مي شودو كار دنيا و عقبي بر وفق مراد شان است. آقايان! اين طورنيست.

مردم از شما بيزار شده اند. مردم نان وكار وشغل آبرومند مي خواهند. مردم حتي درآمد نيم بند شان را از بركت شما از دست داده اند. تصدي ها و كارگاه هاي دولتي به طور قانوني چور شده اند وحتي فابريكه هوخست ( توليد ادويه) سي ميليون دالر فروخته شده اما يك دالر به حساب مردم ودولت داده نشده است. حال آن كه سهم دار آلماني شركت هوخست همين كارخانه را درزمان طالبان به قيمت صرفا يك دالر بالاي دولت افغانستان به فروش رسانيده بود!

شاهكاري هاي متخصصان و شايسته سالاران به حدي است كه درگرفتن لقمه ازدهان مردم مسابقه مي دهند و صاف وساده واردات موادمصرفي مردم غريب را انحصار كرده اند و هيچ كسي براي شان نمي تواند امرونهي كند كه نرخ نفت وگاز را كم كنيد. هيچ كسي آنان را ممنوع الخروج اعلام نمي كند. زيرا آناني كه بايدچنين كاري كنند،‌ خود درين معركه درگيراند. آن ها آزادند و آزادي را درافغانستان اين طور تعبير كرده اند كه درقاپيدن دارايي ها مردم و حذف آنان از حوزه هاي اقتصادي و حق خواهي آزادي كامل وجود دارد. مردم حالا آگاه اند كه لشكر فساد چه گونه عملي مي كند. اين شوخي نيست. جامعه جهاني رد پاي شبكه هاي عمده را تشخيص داده است. همه به اين نتيجه رسيده اند كه تروريزم اصلي درداخل دولت افغانستان است كه براي تروريزم جهاني خوراك وانگيزه درست مي كند. گزارش ملل متحد مي گويد كه درزمستان پيش رو، بيش از نو ميليون نفر درخطر قحطي قراردارند. اين همه ازخيرات سرتيم شايسته سالار حكومت است. درشهر نزديك به پنج ميليوني كابل ( پايتخت قدرت، شعار، هنگامه و مبالغه) برق نيست و مردم دربدترين حالت ممكن به سر مي برند. مردم درمحلات به كمك ناچيز برنامه همبسته گي ملي صاحب برق مي شوند اما هفت سال تمام سپري شده است و ظرفيت انرژي برق در پايتخت نسبت به گذشته نزول كرده است. اين شهر به شهر ارواح و اشباح بدل شده است اما مقامات لاف مي زنند و از رؤساي جمهور امريكا و ديگر كشور ها بدون هيچ نگرانيي دركابل پذيرايي مي كنند!

مردم نگاه مي كنند كه درپس هر اقدام مشكوك شهرداري و ساير اداره ها، يك گروه فساد سالار و دسيسه كاران كمين كرده اند. مردم سوال مي كنند كه اين چه حكمتي است كه درشروع هر زمستان، جوي كني و حفره زني هاي عميق درحاشيه پر رفت و آمد شهر بي جاده و سرك كابل آغاز مي شود و انبار هاي گل وخاك كنار جاده هاي كم عرض كوت مي شوند و ريزش باران اين همه انبارهاي عظيم را به گل ولاي تبديل كرده و زندگي را بالاي شهروندان تلخ مي كنند؟ مردم نگاه مي كنندكه نان وآب وانر‍ژي ابتدايي شان درگرو كساني قرار دارد كه اينك كشور را تا مرحله يك شورش وسقوط جديد نزديك كرده اند.

اين است برآيند واقعي كار حكومت داراني كه از هيچ چيز ترس ندارند.

سوال اين است: وضع به كجا مي انجامد؟

 

 

پيش لرزه بحران در شمال

 

به مصداق اين گفته که دو پادشاه دريک اقليم نگنجند، امريکا و حکومت افغانستان براي آن که شمال را به نحو دلخواه خويش در دست داشته باشند، ايجاب مي کند که از دوستم و آقاي نور، يکي را انتخاب کنند.

 

بيست ودوم دلو

1386

جنگ فرسايشي ميان فرماندهان شمال که بعد از سرنگوني طالبان خصوصا در محور ولايت بلخ شعله ور گشته بود، در نتيجه فشار نيروهاي بين المللي پايان گرفت. با وجود آن که دشمني ها ريشه کن نشده اند اما از آن زمان ثبات نسبي در آن منطقه حکمفرما شده است. ظاهرا نيروهاي غربي ، با کنار زدن خاموش ژنرال دوستم از صحنه قدرت نمايي درشمال، فرمانده عطا محمد ( رقيب او را ) به حيث نظامي همکار خويش ترجيح دادند. درآن زمان که فرماندهان و سياست مداران جميعت اسلامي که آقاي عطا عضو برجسته آن حساب مي شود، در دولت مرکزي نقش تعيين کننده داشتند، طبيعي مي نمود که اين معامله به نفع آقاي عطا محمد نور خاتمه يابد. رخنه عوامل حکومتي به همياري نيروهاي خارجي به هدف ايجاد شکاف در بدنه قدرت نظامي و تشکيلاتي دوستم ( از جمله جلب توجه برخي فرماندهان تحت حاکميت وي) گام بعديي بود که تا اندازه يي نقش و تهديد احتمالي جنرال دوستم در شمال برضد حکومت حامد کرزي و نيروهاي خارجي را تضعيف کرد. اين يک عمليه حساب شده و تدريجي بود که مارشال فهيم فرمانده نيروهاي مقاومت ضد طالبان را که بر کرسي وزارت دفاع و معاونت رياست جمهوري تکيه زده بود، نيز هدف قرار داد.

خروج ژنرال دوستم و مارشال فهيم از رده قدرت نظامي و حکومتي، ( هرچند به طور نسبي ) نخستين آزمايش موفقانه پروژه پاکستان به همکاري حلقات سکولار داخلي ودپلوماسي غرب در افغانستان بود.اين دپلوماسي آن طوري که انتظار مي رفت با چالش هاي خطرناکي مقابل شود، تقريبا به آساني و ارزان تحقق پذيرفت. گمان مي رفت که سياست غربي ها پس از حذف شکلي مهره هاي درشت نسل نظاميان وابسته به گروه هاي ضد طالبان از صحنه قدرت، منعطف تر شود؛ اما واقعيت هاي بعدي هم نشان داد که در محاسبات حکومت افغانستان و غرب، انهدام قطعي و کيفي زيرساخت هاي نفوذ اجتماعي و نظامي شمار محدودي از فرماندهان در دستور کار بوده است. در مرحله بعدي صحنه آرايي ها جديدي مورد توجه قرار گرفت که بر بنياد آن، ترجيح داده شد که شماري از فرماندهان و چهره هاي دست دوم گروه هاي مجاهدين آرام آرام بالا کشيده شوند تا به عنوان بازو هاي وفادار به حاکميتي نو ظهور تحت رهبري حامد کرزي و اجنداي اعلام ناشده غربي ها، دم و دستگاهي به وجود آورند. از سوي ديگر، فرماندهان طالبان به اضافه يک دسته از ستيزه گران نسل جديد آن گروه، بر حوزه جنوب و شرق افغانستان حاکميت شان را قايم کردند. در نگاه برخي از مردم، اين سياست به عنوان نوعي بازي دو گانه در افغانستان تلقي گرديد که پيامد آن بالطبع، بي اعتمادي فرماندهان محذوف نسبت به نيات حکومت بود.

اين نظريه قابل توجه است که شکستن قدرت دوستم در شمال احتمالا با تصاميم حکومت کرزي و تيره گي روابط ميان ازبکستان( حامي سنتي دوستم ) وامريکا بي ارتباط نبوده است. روي گرداني کرزي از دوستم محصول يک رشته فشار هاي حلقات قومي بوده است که به دليل جنگ ها و "بي رحمي " هاي دوستم بر ضد جنگاوران پشتون تبار در جنوب، درزمان حاکميت دکتر نجيب الله به شدت ناراضي اند. اين درحالي است که آقاي کرزي در اوايل تشکيل حکومت مؤقت خطاب به ژنرال دوستم، از وي به عنوان فرمانده شجاع و فداکار ياد کرد و گفت:

مردم جنوب ترا به نام دوستم نمي شناسند بلکه ترا به ديده رستم زمان نگاه مي کنند!

رئيس جمهور درآن زمان، کاملا به اين مسأله وقوف داشت که عکس قضيه را در حضور دوستم بر زبان رانده است. آسيب پذيري دوستم به عنوان يک کمونيست سابق، خلايي را ايجاد کرد که بعد ازمدتي به وسيله فرمانده عطا محمد نور جبران گرديد. اجماع نظر ميان دولت مرکزي و امريکا در مورد اتخاذ موضع مشترک در برابر دوستم، شرايطي را مساعد ساخت که بر اساس آن، عطامحمد نور فرمانده جميعت اسلامي و دشمن ديرين دوستم، در محور توجه امريکا و حکومت کرزي قرار گيرد. بدين ترتيب، دامنه نفوذ جنرالي که از پانزده سال به اين سو به حيث يک قدرت " پادشاه ساز" و عامل تغيير در افغانستان معروف گشته بود، تا آن اندازه محدود گشت که شماري از نزديکان او را به اين فکر انداخت که خود را به حيث بديل رهبري ترک تباران در افغانستان مطرح کنند. گفته مي شود ( وآن طوري که نزديکان دوستم ادعا مي کنند )، حلقات حکومتي درين کارزار به طور زير زميني نقش داشته اند. فرمانده احمد خان و اکبر باي مصاحبان ديروزي دوستم از جمله همين مدعيان شناخته شده اند. کشيده گي ميان دوستم و احمد خان نتوانست معادله قدرت در شمال را مطابق انتظارات حکومت دگرگون کند اما اکبر باي به حيث بديل سرکش و تسليم ناپذير، هرگز از ميدان مبارزه با دوستم بيرون نرفت.

دولت درمبارزه خاموش ميان اکبر باي و دوستم ظاهراَ سعي کرد تا از حيطه نقش نظارتي گامي فراتر نگذارد اما در معامله و چانه زني دولت با دوستم، اکبر باي به حيث يک مهره درشت منطقه اي در محاسبات حکومت مطرح بوده است. در يک مدت، نزديکي مقطعي دوستم با حکومت ( حداقل در مذاکرات پشت پرده) موقعيت اکبر باي را تقريبا به صفر نزديک کرد و حتي حکومت به منظور جلب رضايت دوستم، اکبرباي را روانه زندان کرد و کليه سلاح هاي او را کابل و ولايات شمال ضبط کرد. حوادث بعدي ثابت کردند که دوستم صيد قانع وفروتني نيست که خود را دربرابر امتيازات ناچيز به حراج بگذارد. ايجاد فاصله و سهم خواهي بيشتر دوستم به هدف مشارکت با تيم حکومت، ملاحظات و تصميم گيري هاي محتاطانه و جديدي را در داخل حکومت به وجود مي آورد. از يک منظر، حکومت درمشوره با حاميان خارجي، تا کنون سعي داشته است تا نگذارد که دوستم مانند گذشته به هيولاي قدرت مبدل شود و از سوي ديگر نبايد اجازه داده شود که دوستم به ورطه اضمحلال نزديک شود که در آن صورت، خود را مجاز بداند که به هر اقدام خرابکارانه دست بزند.

بعد از حمله اخير نفرات ژنرال دوستم شب چهارده هم ماه دلو( آن طوري ادعا مي شود) به محل اقامت اکبرباي درکابل و پيش رفتن تا يک قدمي درگيري کامل با پليس حکومتي، وضعيت ويژه يي در روابط دوستم با حکومت پيش آمده است که بدون شک، حل اختلافات و بي اعتمادي را در کوتاه مدت دشوار ساخته است. علي الخصوص، اين نکته قابل توجه است که دوستم زماني با اين گونه چالش ها روبه رو گشته است که وي عضو برجسته حرکت مخالفان در"جبهه ملي" به شمار مي رود. موضع گيري تهديد آميز مارشال فهيم و ساير حلقات شامل در جبهه ملي به طرفداري از دوستم در برابر حمله احتمالي نيروهاي حکومتي به هدف بازداشت وي، بر تصميم حکومت تأثير دردناک و ناخواسته يي بر جا گذاشت. نيروهاي فشار از جوانب ديگري نيز به سرعت وارد عمل شدند. تماس تلفني دکتر زلمي خليل زاد نماينده امريکا در سازمان ملل متحد با دوستم به منظور جلوگيري از گسترش بيشتر کشمکش ها، آب سردي بود که بر آتش فروريختانده شد. سفير امريکا بلافاصله با دوستم در کابل ديدار کرد و موضع رسمي امريکا را در باره شيوع احتمالي درگيري ميان حکومت و نيروهاي دوستم در کابل وساير ولايات تشريح کرد و از دوستم خواست که عمل متقابل و انتقامي عليه رقباي وي در کابل و کشانيدن دامنه آن به شمال، با منافع امريکا ومصالح افغانستان در تضاد است و مي تواند بر روند مبارزه با تروريزم درين کشور تأثير بازدارنده يي بر جا بگذارد.اما آن چه که معادله نفوذ و مبارزه بر سر قدرت ميان حکومت و جبهه ملي را در ولايات شمال آرايش تازه بخشيده است، وارد شدن ناگهاني عطا محمد نور والي بلخ در رويارويي دوستم با حکومت است.

واکنش سريع آقاي نور در مورد اغتشاش احتمالي در شمال از سوي نيروهاي جنبش ملي به نظر برخي آگاهان نوعي فرصت طلبي و بازي سياسي تلقي شده است. دوستم بر ضد آقاي نور سخنان مبارزه جويانه يي مطرح نکرده بود. پيشينه خصومت ها ميان آقاي نور و ژنرال دوستم ، انصافا اين نکته را توجيه مي کند که آقاي نور به موقع سعي کرد تا از بحران پيش آمده، به نفع خويش و به هدف انزواي دشمن ديرين خويش، بهره برداري سياسي کند. مناسبات ميان دوستم – عطا – اکبرباي رنگ يک منازعه ذات البيني و لاعلاج را به خود گرفته است. به مصداق اين گفته که دو پادشاه دريک اقليم نگنجند، امريکا و حکومت افغانستان براي آن که شمال را به نحو دلخواه خويش در دست داشته باشند، ايجاب مي کند که از دوستم و آقاي نور، يکي را انتخاب کنند. به نظر مي رسد که حکومت و نيروهاي غربي از آقاي نور حمايت مي کنند. تفاوت موقعيت ژنرال دوستم با گذشته آن است که جبهه ملي را در عقب خود دارد واين چيزيست که با توجه به اوضاع متغيير معامله هاي سياسي در افغانستان مانع از آن مي شود که فرصت هاي پيش آمده براي آقاي نور، اين چنين آسان و بدون درد سر، به خواب هاي طلايي بدل شوند. برخي فکر مي کنند که در عقب موضع گيري سريع و نسبتا احساساتي آقاي نوردر باره تهديد هاي کلي هواداران ژنرال دوستم که گفته بودند، حمله بالاي دوستم شمال را به آشوب خواهد کشانيد، تماس مخابراتي دکتر خليل زاد وسفارش مصرانه رئيس جمهور کرزي قرار داشته است. دوسال پيش آقاي نور در گفت وگوي ويژه تلويزيوني که در مزار شريف با وي داشتم، تهديد کرده بود که اگر حلقاتي درداخل حکومت کابل سعي در منزوي کردن وي داشته باشند، با اتکا به پشتيباني مردم دست به مقاومت خواهد زد. وي حتي از دسيسه يي پرده برداشت که ممکن است برخي حلقات حکومتي او را از مسند قدرت در شمال به زير آورند. اين بار چه اتفاقي افتاد که آقاي نور به طرفداري از حکومت کابل، مناقشه ژنرال دوستم با حکومت را "محکوم " کرد وبراي رقيب منطقه اي خود هشدار داد که هرگز اجازه نخواهد داد تا نيروهايي که به قول وي خيال "تجزيه" افغانستان را در سر مي پرورانند، به اهداف شان برسند. عنوان کردن اتهام "تجزيه"طلبي از سوي آقاي نور به آدرس ژنرال دوستم، ظاهراَ به مضمون بحران تازه ارتباطي ندارد. دوستم درماجراي حمله به خانه اکبرباي در کابل و محاصره خانه اش از سوي پليس، هيچ اشاره يي به موضوع تجزيه طلبي نداشته و درگذشته نيز از زبان وي درين باره نکته واضحي شنيده نشده است. گذشته ازين، برخي سوال مي کنند که آقاي نور که تنها مسئوليت ولايت بلخ را بر عهده دارد، روي چه محاسبه يي به نماينده گي از شش يا هفت ولايت شمال افغانستان برخاسته است؟

گفته مي شود که آقاي نور اخيرا بنا به دعوت مقامات امريکا به واشنگتن سفر کرد. روشن نيست که موضوع مذاکره محرمانه آقاي نور با مقامات امريکايي دقيقا چه بوده است اما تصميم واشنگتن براي دعوت از يک والي ولايت درافغانستان در قدم اول نشان دهنده حسن نيت و توجه آن کشور نسبت به مهمان خود مي تواند تلقي شود. اما سفر يک والي به امريکا مسلما فراتر از سياحت هاي عادي است و با اهداف ويژه و اعلام ناشده امريکا در شمال رابطه دارد. با اين حال، تجربه ثابت کرده است که تکيه بر تشريفات دپلوماتيک امريکا درحمايت مقطعي از اين يا آن نظامي يا فرد سياسي، عاقبتي ناگوار در پي داشته است. امريکا پيش ازين سياست مشابهي را در برابر ساير فرماندهان و سياست کاران جنبش مقاومت ضد طالبان که مناصب مهمي در حکومت براي شان داده شده بود، در پيش گرفت اما منطق حوادث بعدي کار خودش را کرد. گفته مي شود که يکي از دلايل واکنش سريع آقاي نورنسبت به کشمکش حکومت و ژنرال دوستم ، سرمايه گذاري اقتصادي آقاي نور در بندرگاه هاي شمال و معادن نفت و گاز شمال است که هم اکنون او را در زنجيره اقتصادي شماري از سرمايه گذران کلان شامل ساخته است. ممکن است اين مسأله شرايطي را سبب شود تا مرحله تازه اي از مبارزه طلبي ميان دوستم و عطا محمد نور در شمال آغاز شود. موضع گيري غافلگيرانه آقاي نور و فرستادن پيام تهديد و اتهام عنواني دوستم، در کوتاه زمان برگ برنده را به دست آقاي نور خواهد داد. مع الوصف نتايج آن در بازي هاي آتي، پيش روي هاي بعدي وي را ضمانت نخواهد کرد.

باور برخي ناظران چنين است که موقعيت آقاي نور در شمال ازچندين جهت آسيب پذير است. بقاياي بزرگ طالبان و حزب اسلامي در بلخ، بغلان، کندز وبادغيس و حتي بدخشان نخورده باقي مانده اند. هواداران دوستم درين مناطق به اضافه محور اصلي جوزجان فعال اند و افزون بر آن نفوذ روز افزون حزب وحدت اسلامي در داخل مزار شريف و حضور نيرو هاي ناراضي وابسته به جبهه ملي در تمامي مناطق شمال هريک جزيره هاي زنده چالش و تهديد اند که هرگاه وضع تغيير کند، در دفاع از آقاي نور جان فشاني نخواهند کرد. دفاع از هر نوع رفتار خوب يا بد حکومت ضعيف کابل که سر تا پا در فساد و بي عدالتي غرق است ودر تمامي عرصه ها شکست خورده و از سوي جوامع غربي و مردم افغانستان آماج انتقاد قرار گرفته است، براي ابقاي تسلط آقاي نور در شمال و فربهي سياسي وي ضمانت چنداني به حساب نمي آيد. شايد آقاي نور قبل از همه زمان و فرصت لازم را تا اندازه يي از دست داده است. همان طوري که مديريت بحران جنوب از توان تيم کرزي و نيروهاي خارجي بيرون شده است، رام کردن و راندن آسان توسن حوادث در شمال نيز کار دشواري خواهد بود.

 

پروژه آتش افروزي در شمال

 

هيچ گاه مشاهده نشده است که در فلسطين چه در غزه و چه در منطقه نوار غربي، دوازه مرد مسلح بالاي يک کودک دختر تجاوز جنسي کنند. هيچ گاه در فلسطين بالاي کودکان پسر ودختر زير سنين پنج سال تجاوز جنسي نشده است. هيچ گاه در فلسطين يک دختر خورد سال در برابر يک سگ جنگي معاوضه نشده و هم چنان هيچ گاه خانواده هاي فلسطيني تا آن درجه با فاجعه وحشت بار مواجه نشده اند که جگر گوشه هاي شان را به فروش برسانند. اما ما شاهد بوديم که همه اين فجايع بالاي مردم شمال افغانستان تحميل گرديد و مواردي ازين دست، بار ها درآن مناطق اتفاق افتاد؛ اما مردم اين ولايات، هيچ گاه برضد اين همه فجايع و مظالم دست به اعتراض و هشدار نزدند!

اين طور به نظر مي رسد که نمايش اعتراضي در ولايات بدخشان، هرات و پروان به بهانه دفاع از داهيه مردم مسلمان غزه در برابر تهاجم اسرائيل، در واقع پروژه فرصت طلبانه و سياسي جديد به هدف ايجاد روحيه ضد امريکايي درشمال افغانستان از سوي حلقات خارجي و داخلي بود که ( حداقل درماه هاي اخير) سعي دارند خود شان را ضد امريکايي مي نمايانند.

اين برنامه در حقيقت همان برنامه قبلي پاکستان و انگليس و ايران در مورد انتقال آتش به شمال افغانستان به منظور کم کردن فشار امريکا بر پاکستان، ايجاد فرصت تازه براي نشان دادن نا امني روبه توسعه ( براي لغو برگزاري انتخابات) و خطرناک کردن مناطق شمال درامر تغيير مسير اکمالات و تدارکات نيروهاي بين المللي است که با شکست رو به رو شده است. اما اکنون يورش اسرائيل بر مسلمانان غزه فلسطين، فرصتي را سبب شده است تا از احساسات و عقايد مردم، استفاده سياسي کنند.

مديران سياسي خارجي و داخلي که اين برنامه ها را در خاک افغانستان عملي مي کنند، به خوبي آگاه اند که نتيجه سازماندهي چنين حملات در ولايات جنوب که عملا برضد نيروهاي غربي و حکومت کنوني مي جنگند، کم رنگ و درحد هيچ خواهد بود؛ درعوض، سرمايه گذاري را بالاي مناطقي انجام دادند که درحال حاضر، براي انگليس ها و پاکستاني ها و ايراني ها، داراي اهميت است و توسعه جنگ هاي ضد امريکايي درشمال، استراتيژي جديد امريکا به مقصد تشديد فشار بر پاکستان و انگليس و توقف دادن ايران درحوزه افغانستان را با مزاحمت هايي رو به رو مي کند و موازي با آن، روند ايجاد تغيير رهبري سياسي درافغانستان را نيز، با اما و اگر ها و کارشکني ها مواجه مي سازد؛ چيزي که درحال حاضر، اين سه کشورخواهان آنند.

هم آهنگي برخي چهره هاي سياسي درداخل با اين پروسه، صرفا براي بقاي قدرت صورت مي گيرد؛ وگرنه همه مي دانند که مردم افغانستان، چه درشمال و چه درجنوب يا درغرب وشرق، تظاهرات اعتراضي و هشدار دهنده را به شيوه اي که سه روز پيش در سه ولايت بدخشان، هرات وپروان به مشاهده رسيد، هيچ گاه تجربه نکرده و انگيزه اي طبيعي براي اين کار وجود نداشته است. اساسا گرد آوري هزاران تن از مردم در شمال که با انواع مصايب، از قبيل گرسنه گي، فقر و خشک سالي، ظلم و ستم حکام محلي، نا اميدي و فساد وحشت ناک اداري دست و پنجه نرم مي کنند، مي تواند ثمره مصارف گزاف پول و سازماندهي در سطح بالا با استفاده از امکانات بي حد و حصر داخلي وخارجي باشد. اگر بنا باشد که مردم افغانستان چه درشمال وجنوب يا جاهاي ديگر، به خشم وخروش بيافتند، چه گونه ممکن است به جاي آن که براي رهايي از ستم، ظلم، خودسري، قانون شکني، و عدم دريافت کمک هاي غذايي و نجات از مرگ و گرسنه گي دست به اعتراض و اخطار بزنند، براي دادخواهي از مردم غزه خواهان جهاد و قرباني شوند؟

مگر خود اين مردم از چه لحاظي نسبت به مردم فلسطين برتري دارند؟ خود اين مردم مسکين داراي چه مزايا، امکانات و موقعيت مناسب انساني اند تا آن را براي مردم غزه نيز آرزو کنند؟ مردم افغانستان از حيث مصايب مرگبار تجاوز، کشتار، اهانت، فقر و ناداري و مردن براي يک لقمه نان، به مراتب نسبت به مردم غزه در سطح بدتر و پائين تر قرار دارند. هيچ گاه مشاهده نشده است که در فلسطين چه در غزه و چه در منطقه نوار غربي، دوازه مرد مسلح بالاي يک کودک دختر تجاوز جنسي کنند. هيچ گاه در فلسطين بالاي کودکان پسر ودختر زير سنين پنج سال تجاوز جنسي نشده است. هيچ گاه در فلسطين يک دختر خورد سال در برابر يک سگ جنگي معاوضه نشده و هم چنان هيچ گاه خانواده هاي فلسطيني تا آن درجه با فاجعه وحشت بار مواجه نشده اند که جگر گوشه هاي شان را به فروش برسانند. اما ما شاهد بوديم که همه اين فجايع بالاي مردم شمال افغانستان تحميل گرديد و مواردي ازين دست، بار ها درآن مناطق اتفاق افتاد؛ اما مردم اين ولايات، هيچ گاه برضد اين همه فجايع و مظالم دست به اعتراض و هشدار نزدند!

پس اين چه حکمتي است که مردم براي حقوق، حيثيت و ارزش اي انساني خود شان سکوت مي کنند، ولي براي دفاع از مردم غزه مثل دريايي به حرکت در مي آيند؟

چرا همين مردم در زمان تهاجم وحشت ناک ارتش اسرائيل بالاي نيروهاي حزب الله لبنان در دوسال پيش که به انهدام زيرساخت هاي ملي آن کشور انجاميد و دست کم هزار تن را به کام مرگ فرستاد، هيچ از جا تکاني نخوردند و حتي هيچ رهبر محلي و حکومتي، نسبت به حزب الله لبنان، کمترين همدردي خويش را ابراز نکرد؟ تلفات مردم مسلمان لبنان سه برابر تلفات مردم غزه بودو گستره تخريبات تأسيسات مهم و کليدي آن کشور نيز، بيش از حد تصور بود. مگر خون مردم مسلمان لبنان از خون مسلمانان غزه تفاوتي داشت؟ مگر آنان مسلمان نبودند وهمين اسرائيل متجاوز در صحنه حضور نداشت؟

اين همه چه گونه ممکن است يک امر طبيعي تلقي شود؟

تحليل صاف و ساده اين وضع آن است که نيروهايي از خارج به کمک حلقات داخلي مي خواهند نوعي بدبيني، منفي گرايي و خشونت ساخته گي را به بهانه هاي مختلف در شمال افغانستان دامن بزنند تا از يک سو، شمال را به ميدان جنگ بدل کنند، از سوي ديگر، شمال و جنوب و غرب وشرق را به نفع استراتيژي انگليس و پاکستان به جنگ بکشانند. هدف ديگر اين تحرکات آن است که

نيروهاي آلماني را در يک موقعيت دشوار قرار دهند.

 

سوال اين است:

اگر اين فرضيه درست باشد که ظرف ماه هاي آينده ميان ارتش امريکا وانگليس بر سر کنترول جنوب، به خصوص ولايت هلمند، رويارويي جدي وعلني صورت خواهد گرفت و انگليس ها در هلمند به مضيقه بيافتند، آيا انتقال آتش به شمال افغانستان نوعي تلاش براي يافتن جاي پا به نيروهاي انگليس نيست و آيا اين درامه سازي ها در واقع زمينه را براي انتقال اين نيروها به مرز هاي آسياي ميانه مساعد نخواهد کرد؟

 

 

مثلت بحران درهرات

درهرات سه گروه اصلي رقيب وجود دارد:

اول: وفادار به اسماعيل خان والي سابق هرات

دوم: گروه وفادار به مولوي خداداد روحاني سني

سوم: افراد مسلح مخالف حكومت به رهبري غلام يحيي درشهرك پشتون زرغون

 

دسته هاي مخالفان مسلح در منطقه سياووشان در نزديكي ميدان هوايي به رهبري غلام يحيي اكبري مشهور به يحيي سياووشان و دسته هاي پراكنده طالبان دركشك كهنه ( درنزديكي مرز با تركمنستان) وبقاياي طالبان درمنطقه زيركوه شيندند. در شيندند ميدان هوايي بزرگي وجود دارد كه اكنون نيروهاي امريكايي درآن مستقر اند و پيوسته توسعه مي يابد.

افراد وفادار به اسماعيل خان درتمامي سطوح دولتي وبافت اجتماعي هرات حضور دارند؛ هرچند مانند گذشته اداره امور را به طور يك جانبه دراختيار ندارند، از لحاظ ذهني، مخالف روند جاري اند. تا حال هيچ نشانه اي واضحي وجود ندارد كه آنان به اقدام مسلحانه و يا عمليات مخالفانه اي بر ضد حكومت و ساير گروه هاي درون هرات دست زده باشند. اما اين طور فهميده مي شود كه ده ها هزار ميل اسلحه عمدتا سبك دراختيار «مجاهدين اسماعيل خان» قرار دارد كه اين وزنه اجتماعي و نظامي از نظر هيچ كسي پوشيده نيست و آنان دربستر طبيعي خود( هرات) همچنان به حيث يك نيروي ناظرفعال اند. اين افراد با نفرات مولوي خداداد ميانه خوبي ندارند و در تمامي موارد آنان را به چشم رقيب نگاه مي كنند. برخي منابع گفتند كه درزمان جنگ هاي ميان گروهي درهرات درسال 1384 ( درجريان درگيري ميان نيروهاي اسماعيل خان و نائب زاده فرمانده متمرد برضد اسماعيل خان) خانه مولوي خداداد را كه فكر مي شد با مخالفان اسماعيل خان همدست بودند،‌ آ‌تش زدند و بسياري از نزديكان و افراد وفادار به او را كشته و يا بازداشت كردند. ساختار نوع جهادي به رهبري اسماعيل خان با والي هرات نيز روابط حسنه ندارند و از هر وسيله اي براي انزوا و تضعيف والي ( سيدحسين انوري ) استفاده مي كنند. علت كمرنگ بودن تحرك طرفداران اسماعيل خان درهرات اين است كه آقاي اسماعيل هنوز در كابينه حكومت كرسي وزارت انر‍ژي وآب را دراختيار دارد و هنوز هم حداقل در سطح رسمي، درموقعيت بالاتر از مولوي خداداد و سيدحسين انوري قرار دارد. نفرات اسماعيل با رضايت تماشاگر افتضاح امنيتي درهرات اند كه درماه هاي اخير اوج گرفته است. آنان با مباهات، دوران پررونق بازسازي و آباداني هرات و امنيت كامل را كه درزمان ولايت اسماعيل خان درهرات برقرار بود،‌ به رخ رقباي شان مي كشند و از ته دل با حكومت و حلقاتي كه درامور هرات به طور زيان باري مداخله مي كنند،‌ مخالفت دارند. اين افراد درپي فرصت اند تا رقباي حكومتي شان بيشتر ازين زير چرخ حوادث نا امني،‌ فساد، آدم ربايي و بي نظمي از پا درآيند. آنان مي دانند كه آبادي و خدمات رفاهي كه درهرات وجود دارد،‌ همه اش محصول دوران ولايت اسماعيل خان است؛ اما هرات امروز با هرات دوره اسماعيل خان بسيار تفاوت دارد. اكنون اين ولايت مهم افغانستان از حيث اقتصاد،‌ امنيت وبازسازي دروضع اسفباري قرار گرفته است كه از نظر طرفداران اسماعيل،‌ مسئوليت آن به دوش حكومت،‌ والي كنوني و نفرات مولوي خداداد است كه براي اثبات ضديت شان با اسماعيل خان، از حكومت مركزي دستور مي گيرند و دركنار سيدحسين انوري مي ايستند. درحالي كه فساد مالي و بدنظمي اداري مانند بيماري واگيردرحال گسترش است،‌ اين افراد دنبال يك «شخصيت هراتي» اند تا به قول خود شان،‌ هرات را دو باره روي پا كند. اما اين كه از اسماعيل خان درحال حاضر به حيث يك «شخصيت هراتي» ناجي نام برده نمي شود،‌ نيز مايه دقت است. اسماعيل خان از وضع موجود خيلي رضايت مندانه بهره برداري مي كند و ذخاير اعتباري و سياسي خودش را به زمان تحولات بعدي و انتخابات پيش رو پس انداز مي كند. اين طور فهميده مي شود كه وي حالا حاضر نيست براي سامان دادن وضع نا به سامان هرات،‌ دو باره به زادگاهش برگردد. او از چند سال به اين سو فهميده است كه راه رسيدن به قدرت كامل و بدون چون وچرا درهرات، از كابل مي گذرد.

مولوي خداداد:

اين شخصيت روحاني مانند مشت بسته اي است كه هروقت بخواهد مشت خود را باز مي كند و اوضاع هرات را به شيوه خودش مديريت مي كند. منابع درهرات گفتند كه رابطه وي با حكومت بسيار حسنه است واز والي حكومتي نيز حمايت مي كند. گزارش هايي هم در باره رابطه وي با گروه طالبان ( حداقل درگذشته) وجود دارد. اضلاع ارتباطي مولوي خداداد به خوبي عمل مي كنند و اززمان بركناري اسماعيل خان به اين سو، توانسته است تشكيلاتي را موازي با قدرت اجتماعي اسماعيل خان ايجاد كند اما درعرصه نظامي، ممكن است درمقايسه با نفرات اسماعيل خان كه چهارچوب هاي «نظم جهادي» خويش را از حيث نظامي هنوز حفظ كرده اند،‌ دريك پله قرار نگيرد. مولوي خداداد رياست شوراي علماي هرات را برعهده دارد. وي درگذشته رئيس محكمه هرات بود. گفته مي شود كه درزمان حاكميت دكتر نجيب الله رياست مرافعه آن ولايت را به دوش داشته است. مولوي خداداد در ر‍ژيم هاي مختلف،‌ موقعيت خودش را حفظ كرده است. درزمان قيام تاريخي مردم هرات درسال 1358 او منسوب به حزب اسلامي بود و سپس با حلقات جميعت اسلامي همسويي نشان داد. او به حيث خطيب مسجد جامع هرات گاهي برضد حاكميت كمونيستي صحبت هايي مي كرد اما گفته مي شود كه ماموران حكومت كمونيستي با وي مانند سايرمردم به نام «ضدانقلاب» برخورد نمي كردند. با اين حال مجاهدين تحت رهبري اسماعيل به كمك وي درسال 1371 هرات را تصرف كردند. ولي بنا به اسناد موجود، مولوي خداداد دراوج حاكميت طالبان به طورآشكارا اعلام كرد:

روح و روان و جسم وجانم طالب است!

او درخطابه خود،‌ طالبان را «بلبلان باغ محمدي» خواند؛ اما طالبان بعد ها سعي كردند تا نفوذ او را محدود كنند. مولوي خداداد درمقابله با دور دوم ولايت اسماعيل شعار دفاع از مركز را مطرح كرد.

مدرسه غياثيه درهرات از سوي حلقه مربوط به مولوي خداداد مديريت مي شود كه درحال حاضر صد ها تن از طلبه ها در خود جاي داده است. با گرم تر شدن فضاي انتخابات رياست جمهوري، مولوي خداداد مي تواند از شخصيت هاي كليدي به شمار برود وشايد به زودي درمقام دفاع از كانديداتوري آقاي كرزي قرار گيرد.

يحيي سياووشان كيست؟

وي از مجاهدان پيشين برضد نيروهاي شوروي و طرفدار اسماعيل خان والي سابق هرات بود. مانور فعاليت هاي وي فعلا در نواحي شهرك پشتون زرغون به مشاهده مي رسد. اسماعيل خان درسال 1384 بعد از اوج گيري اختلافات ميان وي و تيم كرزي بر سر نحوه استفاده از عوايد بنادر تجارتي هرات، به كمك حكومت مركزي و فشار گروه مسلح قوماندان امان الله مشهور به زيركوهي از كرسي ولايت بركنار شد كه بعدا به اثر وساطت دكتر زلمي خليل زاد سفير سابق امريكا دركابل، در كابينه حامدكرزي به وزارت انر‍ژي و آب برگزيده شد. يحيي سياووشان ازجمله هزاران مجاهد اسماعيل بود كه اسلحه از دست شان گرفته شد و همزمان با آن، منبع درآمد و شغل شان را نيز تا اندازه اي زيادي از دست دادند. آقاي سياووشان در سال 2001 شهردار هرات بود وبه تأمين انضباط و برخورد قاطع به متخلفان شهرت دارد. اين شخص خشن كه بيش از پنجاه سال عمر دارد،تصاميم فوري مي گيرد و از نعمت سواد محروم است. گفته مي شود كه درزمان وظيفه درشهرداري، شماري از قصاب هاي شهر را به جرم اضافه ستاتي و تخلف به سختي مجازات كرد. وي سپس رئيس فوائد عامه هرات بود ودرآن جا نيز ( به قول شماري از شهريان هرات)‌ با رشوه گيران و متخلفان با روشي خشن برخورد مي كرد و حتي با مقامات بالاتر از خود درين باره به مشاجره مي پرداخت. يحيي سياووشان بنا به گزارش ها، اكنون صدها نفر از ناراضيان را در زادگاه خود ( ناحيه سياووشان) واقع در شمال غربي ميدان هوايي هرات گرد آورده است و همه آنان با سلاح هاي مختلف مجهز اند؛ اما تا كنون به غير از چند مورد راكت پراكني به سوي دشت هاي مشرف به ميدان هوايي، چند مورد آدم ربايي و يكي دو باره حمله راكتي به دفتر يوناما درهرات، حركت مهم ديگري از وي ديده نشده است. ناحيه اي كه نفرات مسلح يحيي سياووشان درآن مستقر اند با پايگاه مشترك نيروهاي آلماني، اسپانيايي و امريكايي درفرودگاه ملكي هرات فاصله زيادي ندارد. نيروهاي خارجي نيز با وجود آن كه گاه گاه از سمت قرارگاه اقاي سياووشان به سوي محل استقرار اين نيروها، راكت پرتاب مي شود، تا كنون عليه وي كدام اقدام تنبيهي و تصفيه اي انجام نداده اند. شهروندان هرات سوال مي كنند كه چرا نيروهاي خارجي، نسبت به حضور صدها فرد مسلح در نزديكي شان، بي تفاوت اند؟ اما يك منبع آگاه درهرات گفت كه نيروهاي بين المللي واقف اند كه يحيي سياووشان درنتيجه اختلافات داخلي با والي و برخي مامورين حكومتي، بيرق مخالفت بلند كرده و اين مخالفت، به معني مخالفت و يا جنگ با نيروهاي مستقر خارجي درهرات نيست. اين طور معلوم مي شود كه يك نوع متاركه يا تفاهم نا نوشته ميان نيروهاي خارجي و آقاي سياووشان وجود دارد. يك منبع مطلع گفت: شخصي به نام ارباب وكيل ميان يحيي سياووشان و نيروهاي خارجي در رفت و آمد است و روابط دو طرف را به طور سري تنظيم مي كند. تمي راكت زني هاي سياووشان كه ظاهرا ميدان هوايي هرات را هدف مي گيرد، ظاهرا تلفاتي نداشته و حتي سبب تخريب تأسيسات نيز نشده اند. خواسته اصلي آقاي سياووشان اين است كه والي كنوني هرات ( سيدحسين انوري) بايد از وظيفه اش بركنار شود. وي مدعي است كه سيد حسين انوري والي كنوني هرات،‌حدود پانزده هزار جريب زمين دولتي را براي افراد هزاره ( شيعه يان هزاره نژاد) توزيع كرده است. وي همچنان تاكيد كرده است كه سيد حسين انوري بدون توجه به قانون براي ده هزار تن از هزاره هايي كه تازه از ايران به هرات بازگشته بودند، تذكره تابعيت توزيع كرده است درحالي كه اصلا معلوم نيست كه اين افراد دراصل ساكن كجا اند وتا كنون تثيبت هويت نشده اند. سياووشان درين مورد افزوده است كه مدارك غيرقابل انكاري را نيز در اختيار دارد. يك تاجر هراتي طرفدار يحيي سياووشان به من گفت:

سياووشان درمناطق خداگذره، كرت، سياووشان، نشين وداشان بي چاغي مسلط است و يحيي سياووشان به ساكنان اين مناطق هشدار داده است كه هيچ كس نبايد به سوي مال كسي نگاه كند. وي يك دزد را قطع كرد و يك لواطت كار را پيش چشم مردم نگاه داشت و يك چوب كلان را در مقعدش فرو برد و او را كشت. همين تاجر حتي ادعا كرد كه بعد از تشديد حوادث آدم ربايي و اختطاف تاجران و سرمايه داران درهرات، آقاي سياووشان در منطقه تحت كنترول خود، شماري از بزرگان محلي را گرد هم آورد و خواستار ايجاد يك محكمه مجازات براي عاملان ربودن سرمايه دار ها شده است! منابع مستقل هم در صحبت با من تاكيد داشتند كه مردم هرات از وضع جاري بسيار ناراضي و خسته اند و شمار زيادي از تاجران به منظور ضمانت زندگي و سرمايه ها و فرصت هاي كاري شان، با آقاي سياووشان در ارتباط اند و حتي ماهيانه براي تقويت و حفظ وي پول مي فرستند. ظاهرا تاجران به اين نتيجه رسيده اند كه حمايت از سياووشان در واقع نوعي مقابله و زور آزمايي با گروه هاي آدم ربا است كه از حمايت قوي پليس و ديگر مأموران حكومتي برخوردار هستند. به گفته عتيق الله تاجر هراتي كه خود اهل ناحيه سياووشان است، اتحاديه تاجران هرات يك بار تصميم گرفت كه براي برون رفت از مشكل كنوني و پايان دادن به خوف و ترس تاجران، از يحيي سياووشان خواستار كمك شوند تا گروه هاي آدم ربا جرئت اقدام عليه تاجران را نداشته باشند، اما مقامات محلي هرات از جمله شخص والي هرات به اتحاديه تاجران هشدار دادند كه ازين كار جدا خود داري كنند. اين تاجرهراتي گفت: ما مي خواستيم از آقاي سياووشان تقاضا كنيم تا دسته هاي آدم ربا و جنايت كار را در شهر قلع وقمع كند اما حكام محلي اجازه اين كار را ندادند. وي گفت علت اين امر آن است كه درآن صورت ممكن است دولت مركزي به يحيي سياووشان توجه بيشتر كند وآنان موقعيت شان را از دست بدهند. اما منابع روشنفكري درهرات بدين باورند كه سياووشان خود يك جنايت كار حرفه اي است. اين كه شماري از تاجران به علت منافع شخصي شان به نفع وي تبليغات مي كنند، به اين معني نيست كه اقاي سياووشان يك فرد سالم و قابل اعتماد است.گذشته ازين يك منبع نزديك به يحيي سياووشان به من گفت كه آقاي سياووشان سه خواسته مشخص دارد:

يك: مجاهدين بايد درحكومت سهم داده شوند.

دوم: از خانواده و بازماندگان شهدا و معلولان مواظبت شود.

سوم: سيد حسين انوري بايد از كرسي ولايت بركنار شود.

از نظر آنان، حكومت به هيچ يك از خواسته سياووشان جواب مثبت نداده است. وي با اسماعيل خان نيز كم وبيش اختلافاتي داشت و او را متهم به «خودخواهي» مي كرد. وي درزمان اسماعيل خان از وظيفه بركنار شد اما درآن زمان به حيث يك چهره مخالف حكومت، دست به اسلحه نبرد و درشهر زندگي مي كرد. اما وقتي سيدحسين انوري به حيث والي منتصب گشت، سياووشان ياغي شدو اعلام كرد كه سيد حسين هرات را به ايراني ها مي فروشد. سياووشان به حيث مخالف حكومت كرزي، مخالف والي هرات و ظاهرا مخالف حضور نيروهاي بين المللي درافغانستان به خصوص درهرات قد برافراشته است.ماه گذشته دو واسطه زرهي نيروهاي خارجي به سوي مركز وي پيشروي كردند اما بر اثر مقاومت نفرات يحيي تخريب شدند. تا كنون دو موتر نظامي نوع رنجر را نيز از نظاميان افغان گرفته اند. شخص سياووشان دو موتر لوس سفيد رنگ دراختيار دارد و اوايل امسال يك پسرجوان را اختطاف كرد. يك منبع مطلع درين باره گفت:

وقتي نفرات سياووشان يك جوان ورزشكار را ربودند او را بعد از مدتي با بي رحمي تمام سر بريدند. اين منبع اضافه كرد: جوان ربوده شده ابتدا از تلفن شخص سياووشان به خانواده اش تماس گرفت و اطلاع داد كه وي دراختيار« برادران مجاهد» قرار دارد. درنوبت بعدي، وي به خانواده اش گفت كه بايد براي آزادي وي پول آماده كنند. اما خانواده اين جوان موفق به تهيه صدها هزار دالر نشدند. درتماس سومي، وي به پدرش فقط گفت:

خدا حافظ پدر، مرا مي كشند.

چنان كه به زودي يك چوپان درنزديكي كوه هاي سياووشان جسد سربريده او را كشف كرد. منابعي ( كه از افشاي نام شان خود داري كردند) به من گفتند كه سياووشان هنوز هم چند تن از گروگان ها از جمله سارنوال فريد را دراختيار خود دارد. حضور واقدامات وي، درشهر هرات ترس ووحشت ايجاد كرده است؛ اما شهريان هرات مي گويند كه ترس و رعب از سوي سياووشان يك امر طبيعي است ومردم از حكومت ناراض اند و حتي افزايش اين گونه اقدامات وحشت انگيز را نيز انتظار دارند. سياووشان برخي حالات به يك فرد عصبي و غيرقابل درك مبدل مي شود و به سرعت درباره زندگي و مرگ افراد تصميم مي گيرد. دو سال پيش يك دختر و پسر جوان را كه با هم قصد ازدواج داشته و با هم فرار كرده بودند، به ضرب گلوله كشت و همان جا زيرخاك كرد. گفته مي شود كه وي درزمان جهاد برضد نيروهاي شوروي نيز، شمار زيادي از مردم غيرنظامي را به قتل رسانيده است. حوادث ناشي از فعاليت يحيي سياووشان در مطبوعات محلي منعكس نمي شود و نيروهاي خارجي به اين صحنه ها صرفا نگاه مي كنند.

يك فرد نزديك به سياووشان به نقل از خود سياووشان گفت:

عرب ها،‌پاكستاني ها و ايراني ها گاه گاه به سياووشان پول مي فرستند. شخص سياووشان با صراحت اعلام كرده است كه عرب ها و پاكستاني ها افراد وي را آموزش نظامي مي دهند. گزارش هايي وجود دارد كه وي در مسير قريه كورت شهرك (‌ولسوالي) گذره به سوي منطقه پيرسرخ نقاطي را ماين گذاري كرده است. درحال حاضردر منطقه تگاب، كاريز سلطان و گاجه شهرك پشتون زرغون به سوي منطقه هفت دربند در رفت و‌آمد است. قرار گزارش ها وي اكنون دو موترسفيد نوع لند كروزر و يك موتر نوع سيمرغ دراختيار دارد.

هركسي كه قصد ديدار با سياووشان را داشته باشد، درابتداي راه تلفن موبايل و اسلحه را از وي مي گيرند وسپس اجازه ورود به قلمرو سياووشان را مي دهند. وي از فرماندهان سابقه جميعت اسلامي به رهبري برهان الدين رباني بوده است. اكنون هيچ كسي نمي داند كه آيا وي هنوز هم با آقاي رباني و يا اسماعيل خان رابطه داردو يا خير؟

يحيي سياووشان كه از وي به نام غلام يحيي اكبري نيز نام برده مي شود،‌ درمصاحبه اي گفته است كه وي از حمايت طالبان و حزب اسلامي برخوردار است و شرط اصلي پايان دادن به مقاومت مسلحانه وي، خروج نيروهاي خارجي و «كفار» از افغانستان است. اما تا كنون هيچ برخورد واضحي ميان وي و نيروهاي خارجي كه درفاصله بسيار كمي از وي قرار دارند،‌ روي نداده است.

جالب اين است كه بنا به گزارش مؤثق، يحيي سياووشان تشكيلات رسمي جديدي را آماده كرده است كه احتمالا در صورت ايجاد تغييرات در ساختار حكومت محلي درهرات، به عنوان جايگزين تشكيلات كنوني از سوي وي طرح شده است.

غلام يحيي سياووشان اعلام كرده است كه هرگاه والي هرات سيدحسين انوري از وظيفه اش سبكدوش شود، وي سلاح هاي خود را به حكومت تحويل خواهد داد. اما به نظر مي رسد كه اين اظهارات قبل از آن كه حقيقي باشد، نوعي مانور برضد حريف است. وي حالا در موقعيتي قرار دارد كه دست چند كشور خارجي و همچنان طالبان و حزب اسلامي به سويش دراز شده و روابط پيچيده اي درين منطقه به وجود آمده است. حضور افراد مسلح سياووشان درهرات در ذات خود نوعي فشار بر نهاد هاي دولتي و ديگر گروه هاي پراكنده مسلح به حساب مي آيد كه معمولا به ايجاد رعب و وحشت و آدم ربايي و تصفيه حساب هاي شخصي درجامعه هرات سرگرم اند به همين سبب شماري از تاجران و سرمايه داران هرات به هدف حفظ جان،‌موقعيت و سرمايه هاي شان از گزند عناصر مضر حكومتي و حلقات ديگر كه به پول و دارايي هاي شان دست دراز مي كنند،‌از سياووشان به طور مخفي حمايت مي كنند و حتي فكر مي شود كه كمك هاي مالي براي وي مي فرستند.

 

 

 

 

عدالت بشري يا نرادي سياسي؟

 

آناني كه سرتا پا در امواجي از اهداف شخصي و قومي غوطه ور اند، و جغرافياي هنرملي و مسئوليت وطني شان از محدودهء تراشيدن صورت، پوشيدن دريشي و به جيب زدن هزاران دالر معاش ماهوار فراتر نمي رود، حداقل اين نكته را دريافته اند كه اگرمتاع هاي وهوي گور دسته جمعي را با تف دهان خويش گرم نگهدارند ازين طريق شايد بتوانند چماق اتهام بر فرق رقباي خويش بكوبند و حجت بياورند كه بنگريد اي خلايق كه عاملان قتل هاي گروهي همان هايي اند كه ما حديت مذمت ايشان درگوش دوستان خارجي مي خوانيم انگشت به سوي ايشان درازمي كنيم.

 

كشف گور دسته جمعي در ناحيهء چمتله در حاشيهء شمالي شهر كابل، برخي گروه هاي درامه پرداز شامل در حكومت را كه در اجراي مسئوليت هاي رسمي خويش از پا افتاده و چشم به راه صدقات سياسي متحدان بين المللي، درپنهان گاه هاي دفاتر خزيده بودند، يك باره به تكان واداشته است. منابعي درسطح داخل و يا خارج به گوش شان چكانده اند كه موقع مناسبي است تا ترتيبات تبليغاتي را طوري بيارايند كه ازين حادثه براي بي اعتبار كردن رقباي سياسي استفاده اعظمي صورت بگيرد. اين جناح هاي بي ريشه دربند آن نيستند كه اثبات عكس ادعا هاي برنامه ريزي شدهء آنان درقضيه گورستان چمتله، مي تواند فضاي مصالحه و اعتماد ميان گروه هاي سياسي و غير سياسي را آلوده سازد كه درقدم نخست به نفع كشورنيست ودرگام بعدي، تهاجم رقباي سياسي عليه آنان را دو چندان خواهد كرد.

آناني كه سرتا پا در امواجي از اهداف شخصي و قومي غوطه ور اند، و جغرافياي هنرملي و مسئوليت وطني شان از محدودهء تراشيدن صورت، پوشيدن دريشي و به جيب زدن هزاران دالر معاش ماهوار فراتر نمي رود، حداقل اين نكته را دريافته اند كه اگرمتاع هاي وهوي گور دسته جمعي را با تف دهان خويش گرم نگهدارند ازين طريق شايد بتوانند چماق اتهام بر فرق رقباي خويش بكوبند و حجت بياورند كه بنگريد اي خلايق كه عاملان قتل هاي گروهي همان هايي اند كه ما حديت مذمت ايشان درگوش دوستان خارجي مي خوانيم انگشت به سوي ايشان درازمي كنيم.

يوناما و برخي گروه هاي چتاق خارجي نيز دست و آستين بر زده و براي چاق كردن پروژه هاي تك قومي سازي درافغانستان به ساحه رفته اند و قيل و قالي كردند كه آخرش همچنان در صندوقچهء ابهام است و قسم شان راست كه در هر حال، قوتي كردند و اين ارابهء درگل نشسته را يك گام به جلو بردند. گورهاي دسته جمعي درگوشه وكنار افغانستان اندك نيستند و تاكنون مأموران ارشد حكومت و نهاد هاي پروژه پرداز خارجي حامي يك حلقهء خاص، هرگز درباب آن سخني نگفته و حفاري نكرده اند. اما اين بار چرا فيل آنان ياد هندوستان كرده و رسيده گي به پروندهء عاملان گور هاي جمعي، آن چنان به يك موضوع حياتي روز بدل شده است كه حكومتي ها، پروسهء ارسال استخوان هاي اجساد به خارج را سرعت بخشيده اند كه مثالش را درساير كردار هاي حكومت نديده ايم.

پرسش اين جاست كه استخوان ها به وسيله كي و دقيقاً به كجا ارسال شده است تا قدمت و نوعيت اين كشتار را به اثبات برساند؟ چهار سال پيش يك بال هواپيماي كام اير به شكل مرموزي در ارتفاعات شرق كابل سقوط كرد و براي مردم گفتند كه "جعبه سياه" هواپيما به امريكا فرستاده شده است تا صورت مكالمات ميان پيلوت و برج مراقبت فرودگاه كابل كشف و رونوشت گردد و بدين طريق علت سقوط هواپيما براي مردم عيان شود. اما پس از مدتي نسبتا طولاني، كارشناسان خارجي اعلام كردند كه محتواي مكالمات پيلوت و مأموران برج مراقبت درجعبه سياه موجود نبوده است! از آن پس، خاك فراموشي بر سر اين قضيه ريختانده شد و حيات شيرين يك صد وسه مسافر، صدقهء سر عاملان و دست اندركاران داخل و خارجي گشت.

به نظر مي رسد كه حالا هم، بعيد نيست كه درامه يي به سنگيني آن روز، امروز نيز در دست انجام باشد. اما حقايق قضيه گورستان چمتله به اندازهء سقوط رمز آميز هواپيماي كام اير، دور ازدسترس نيست. هزاران شاهد ساكن درآن منطقه زنده اند كه براي گروه تحقيق، دريافت هاي خويش را برون خواهند داد. حال اگر ثابت شود كه تاريخ ايجاد اين گورستان به سال هايي برمي گردد كه در يك سو، حزب اسلامي گلبدين، جنبش ملي دوستم و حزب وحدت، ودر سوي ديگر، جميعت اسلامي واتحاد اسلامي در برابر يكديگر سنگرگرفته بودند، حكومت و جامعه جهاني چه كاري انجام خواهند داد؟ هر دوره و هر منطقه تحت نفوذ گروه هاي مسلح، گورهاي دسته جمعي از خود به يادگار گذاشته است. گورهاي دسته جمعي رژيم هاي تحت فرمان شوروي، طالبان دريكاولنگ ، جنرال ملك در دشت ليلي و چاه هاي پرازاجساد دركابل و كشتار گاه ها در قندهار دورهء طالبان كه صدها زنداني درآن جا ها از گرسنه گي مردند، كاملا مشخص و اظهر من الشمس است. همزمان با كشف گور جمعي دربدخشان، تعدادي از اعضاي حكومت شامل تيم كوچك قدرت كه حتي درزنده گي شان بدخشان را نديده بودند واز تركيب گروه هاي سياسي و جنگي آن جا درطي سال هاي جنگ، فقط يك مشت مسموعات در حافظهء خود پس اندازكرده بودند، دست به اجراي نمايشات ناشيانه زدند تا ازين حادثه، به شيوهء "بزنس" استفاده سياسي كنند اما پس از آن كه حقايق بر خلاف آرزوهاي شان آشكار شد، مثل سايه به گوشهء خاموشي خزيدند و ديگر كسي در باره گورستان بدخشان سخني نگفت و مأموران ملل متحد هم از تكرار افسانه حقوق بشر صرف نظر كردند.

چرا چنين شد؟

از آن همه شور و اشتياق و ازين سكوت و گريز، چه نتيجه يي مي توان گرفت؟ نفس همين حمله وگريز، در واقع مستلزم يك تحقيق آسيب شناسانهء سياسي و اجتماعي است. حال بر سبيل چشم روشني چند مهرهء تازه به ميدان آمده و تيم حكومت، درشمال كابل گورجمعي كشف شده است ودهل و نغاره گرفته اند تا ثابت كنند كه بياييد نگاه كنيد كه در مناطق تحت نفوذ حكومت سابق برهان الدين رباني و متحدان شان نيز كشتارگاه هاي وحشتناك كشف شده اند كه بايد شرق و غرب به جنبش درآيند تا برپا كننده گان اين محشر را به سزاي اعمال شان برسانند همان هايي را كه به قول اين مهره ها ( كه درآن سال ها، در عشرت آباد ديارغرب لميده بودند و خوراك اطلاعاتي شان مانند چيف برگرو همبرگر از طريق رسانه هاي ديداري عشرت آباد ها تهيه مي شد)، "جبهه ملي" درست كرده اند، "جنگ سالار" اند و هنوز شبح قدرت آنان خواب وخور را براي آنان حرام كرده است.

آيا اين همه سروصداي ساخته گي واقعا به منظور دفاع از حقوق بشر صورت مي گيرد؟ چرا اين حكومت و حاميان شيفتهء حقوق بشر، سري نمي زنند به مزار شريف ( دردومين اشغال آن شهر از سوي طالبان)، دشت ليلي و يكاولنگ و پوليگون و باغ شيدايي هرات و صدهاي دخمهء ديگر، كه پر اند از اجساد پدران، برادران و فرزندان اين مملكت، تا خلق باور كنند كه اين آقايان و دفتر داران موي سياه و موي زرد، حقوق انسان را پاس مي دارند و داد قربانيان مي ستانند ازستم كاران زمانه؟

 

 

 

 

مصطفي ظاهر از كاخ تنهايي خارج مي شود

 

مصطفي ظاهر ازتجربه مبارزه سياسي و سروكله زدن هاي سي سال اخير، برداشت عميقي ندارد. اما طوري كه تجربه شش سال اخير نشان داده است ، او به حدكافي، آدمي محتاط، موقع شناس و پنهان كاراست. همان طوري كه پدر بزرگش اشتباه سي و پنج سال حكومت هاي پس از خود را در جيب داشت، مصطفي اشتباهات و روش هاي كارساز دوره پدر بزرگ خود را به ديدهء نقادانه نگاه مي كند.

 

با درگذشت محمد ظاهر پادشاه پيشين افغانستان، به همان ميزاني كه مصطفي ظاهرنواسه پادشاه از لحاظ سياسي ( ( نه از حيث وزنه خانداني كه اگر هوا وفضايي مساعد شود، مدعيان اقتدار خانداني از هر گوشه مي رويند) در مسند برتر و موقعيت آزاد ترقرار مي گيرد، تيم حامد كرزي نسبت به گذشته يتيم تر مي شود. شاه سابق اين تدبير را داشت كه در ارتباط به فرازونشيب مثبت و منفي عمدتا ساخته گي سياسي، گرمي مصلحتي بازار حكومت گران و سرانجام درخصوص روش هاي بالنسبه برجستهء سياسي نواسه اش، خاموشي پيشه كند و در دم پيري، به عنوان سمبول مصالح ملك، كسي را از خود نرنجاند كه " بابا" را چنين صفتي بايد.

هرچند با رفتن محمد ظاهر، راه براي پيش روي هاي مصطفي ظاهر صاف ترشده است، اما مصطفي درين برههء زمان، در واقع، ساكن يك كاخ تنهايي و بي صاحب شده است كه در وديوارش فروريخته و از سقف و پنجره هايش شك و ترديد مي ريزد و خنجر زدن ازعقب و كشمكش هاي تجربه ناشده سياسي و شخصي ، نشانه هاي سنتي آن است.

همان طوري كه حكومت و جامعه افغانستان دوره امتحاني دموكراسي را سپري مي كنند، مصطفي ظاهرنيز ناگزير است به دور از پارتي بازي هاي نوع سلطنتي، براي خود راه ورسم سياسي ايجاد كند. او درين روزها درواقع روي يك مو حركت مي كند. تفاوت موقعيت وي با گذشته اين است كه ديگر پدر بزرگ وي در كاخ حرم سرا حضور ندارد تا به اثر فشار هيأت حاكمه براي او توصيه يي از سر خيروصلاح بفرستد كه چنان كن و چنين نبايد بكني. يا سخن چيناني چند كه از دور سلطنت زنده مانده واطراف پادشاه سابق راگرفته بودند، عطف والطاف وي را نسبت به نواسه اش كم رنگ كنند و يا دوستان خارجي به فراخورسود خويش راه حرم سرا در پيش گيرند كه وزنه شاه را بر ترازوي خواسته هاي خويش اضافه كنند و درين ماجرا ها، نقش مصطفي ظاهر به هيچ گيرند و گويا حضوراو را احساس نكرده اند.

هرچند در سال هاي اخير، شماري از چهره هاي محمد زايي كه در جريان سي سال دوري از مردم وتغييرات جامعه افغانستان، خوي وخواص شان با رنگ و لعاب فرهنگ هاي غيرافغاني عجين شده است، به طورجداگانه و با اهداف سنتي بر گردونهء باريك حزب و تشكيلات كوچك سوار شده اند، اما مصطفي درشت ترين مهره خانداني شاهي است كه طريق سياست برگزيده و با استقلال رأي، انعطاف و تا اندازه بدون ادعا به ميدان آمده است.

رئيس جمهور و تيم "خودي" ديگر مرجعي ندارند تا عرايضي را حضور باباي ملت تقديم كنند تا قامت ناسازاين و آن را به واسطه آن راست كنند. ممكن است پس ازين، فشار هاي دوستان خارجي ومصلحت سازان داخلي بر مصطفي فزون گردد تا محوري براي همه درست كند و خود را به بازوي اين و آن نچسپاند. گذشته ازين، از نظر طيف خاندان شاهي و ملحقات آن ( از قبيل مرزا بنويس ها، كاردان هاي پير، وحكومت داران سرسپيد ديروز و شماري از قوم گرايان ) مصطفي در وضعي قرار گرفته است كه الزاما بايد بازي انفرادي به كناري نهد و خلعت زعامت به بركند. دوره آماده گي وسازماندهي سياسي طيف خاندان، و سمپات ها فرارسيده و شرايط دشوار و چالش هاي سنگين هم پيش روست.

تماس هاي كادر هاي جوان خانواده گي، روحانيت رسمي و متنفذين محلي همچنان گرم است. اينان فراموش نكرده اند كه محمدظاهر شاه سابق در زنده گي خويش صرفا با يك كودتا آن هم از سوي سردار داود پسر كاكايش درسال 1352 رو به رو نشد. برأي العين مشاهده كردند كه در دوري ديگر، هواداران كرزي به حمايت مأموران خارجي و ساير جريان هاي سياسي و جهادي، ابتدا دركنفرانس بن عليه موج غالب هواداران شاه در كمال خاموشي كودتا كردند، و به هر طريقي كه بود، جلو شاه پرستان و هواداران آنان را گرفتند، بل، هنگامي كه درلويه جرگه اضطراري در كابل، صف شاه دوستان فشرده گشت و وضعيت خلاف مسير پيش بيني شده بر رجعت به سوي محمد ظاهر شاه مي لغزيد، نبرد خاموش زير سقف لويه جرگه اضطراري درگرفت و با تلاشي متحدانه، و لحاظ پاليسي كشور هاي خارجي ، صف اكثريتي هواخواهان شاه را شكستند تا صدايي به بيرون درز نكند اما مگر مي شود اين ماجرا ها را از دم چشم مردم ناپديد كرد؟

اگر چه مصطفي خود از چشم كشور هاي خارجي نيفتاده است و همانند يك شخصيت كليدي – احتياطي در مدار توجه آنان قرار دارد. حال اين نكته مهم است كه اختلاف ميان تيم كرزي و طيف خانداني به رهبري مصطفي عميق تر مي شود. آقاي كرزي، در دور زمامداري اش، بي آن كه به چهره هاي جوان وسياست دانان پس ازوي وقعي قايل شود، همين قدر مسئوليت خود دانست كه پاس و حرمت محمدظاهر شاه را به جا آورد و ديگران را از دور قدرت نمايي ها در سطح بالا خارج كند.

تلقين اهل خاندان بي ترديد اين است كه در شرايط امروز، هيچ يك از نيرو هاي سياسي بالاي يكديگر اعتمادي ندارند و ساخت وباخت هاي مقطعي، ميان آن ها، شكننده و متكي به منافع آني وشخصي و يا قومي است. همه گروه هاي رقيب و با ائتلافي، تكيه بر يك يا چند كشور خارجي را در مقدرات خود پذيرفته اند. مصطفي ظاهر درين ميان، به حيث يك چهره بدون پرونده، بي آزار و بي خطر مي تواند حمايت اقشار مختلف اجتماعي وقومي را به خود جلب كند. چناني كه محمد ظاهر شاه در يك چنين موقعيتي قرار گرفت وچهل سال بدون مزاحمت پادشاهي كرد. او مانند زبان فارسي دري، حلقه وصلي بود ميان كليه اقوام و طيف هاي اجتماعي درافغانستان. درسال هاي اخير ثابت كه دو آتشه ترين مخالفان جهادي و غير جهادي ظاهر شاه، قدومش را گرامي داشتندو هريك دردادن مهماني هاي پر مصرف با هم به رقابت برخاستند. تلقين محاسبه گران مدافع مصطفي ظاهر ازين نظر نيز درخور توجه است كه حكومت آقاي كرزي هر دو پشتوانه ( يكي باباي ملت و ديگر اعتبارملي ) خود را از دست داده است وراه براي نفوذ بلامنازع مصطفي درعرصه سياسي باز شده است. اين كه مصطفي ازمهره هاي مطرح جبهه ملي به شمار مي رود ، نيز مزيد بر علت است و اين براي بازيگران مخالف وي يك كابوس تمام عيار است.

مصطفي ظاهر و جبهه ملي

در حال حاضر، ترسيم هندسي موضع گيري هاي آينده سياسي مصطفي ظاهر در تركيب جبهه ملي كار ساده يي نيست. وي ظاهراً ازتجربه مبارزه سياسي و سروكله زدن هاي سي سال اخير، برداشت عميقي ندارد. اما طوري كه تجربه شش سال اخير نشان داده است ، او به حدكافي، آدمي محتاط، موقع شناس و پنهان كاراست. همان طوري كه پدر بزرگش اشتباه سي و پنج سال حكومت هاي پس از خود را در جيب داشت، مصطفي اشتباهات و روش هاي كارساز دوره پدر بزرگ خود را به ديدهء نقادانه نگاه مي كند. مصطفي در سال هاي اخير، طريق برخورد با رهبران جهادي وتكنوكرات و همچنان چهره هاي قومي را آموخته است. مي شود كه موقعيت او در جبهه ملي، مثل ساير جريان هاي شامل درآن جبهه، موقتي، مصلحتي و مقيد به حوادث بعدي است. اما از نظر جناح هاي شامل درجبهه ملي، وي به حيث ميراث دار نفوذ فراگير پادشاه در سراسر كشور به خصوص درولايات جنوب شناخته مي شود كه مي تواند در آينده نيز، نقش سنتي خود را به نفع جبهه ملي به خوبي ايفا كند.

از زمان پيوستن مصطفي به جبهه ملي، بسياري تلاش هاي خورد وكوچك وابسته به تيم رئيس جمهور، و ساير حلقات سياسي قومي به منظور جدا كردن وي از عضويت جبهه ملي، بي ثمر مانده است. درشرايط جديد پس ازوفات شاه پيشين، در صورت تشديد تحركات وفعاليت هاي مصطفي براي ايجاد جايگاه سياسي وپايگاه سنتي ، رويارويي جبهه ملي با تيم حاكم نيز ناگزير، شدت خواهد گرفت. مصطفي تا كنون به دلايلي كه روشن نيست، از ابراز نظر در مورد خود ومواضع سياسي اش، در رسانه ها خود داري كرده است. انزوا گزيني ظاهري مصطفي، سبب نشده است تا افكار عامه به خصوص رسانه ها، از رد يابي وي انصراف جويند. اگر مصطفي ظاهر درروز هاي آينده ، حاضر به پاسخ دهي به پرسش هاي رسانه ها شود، حداقل سمت وسوي حركت آينده وي مشخص خواهد گرديد.

 

 

انگشت حکومت، زير دندان يوناما

 

کميسيون ويژه برگزاري انتخابات درين سال ها مصروف چه کارهايي بود که حالا تازه متوجه شده است که گويا وقت کم است و پول اندک و چالش هاي امنيتي بسيار، بر سر راه انتخابات مانع جدي ايجاد کرده است؟

 

جدي سيزده هفتاد و هشت

تقابل و رويارويي ميان حکومت به رهبري آقاي کرزي و دفتر سياسي يوناما بر سر اعلام موعد مقرر برگزاري انتخابات رياست جمهوري سرانجام از پرده برون افتاد و به امواج راديو ها در آميخت و به صفحات روزنامه ها نقش بست. البته از يک سال به اين سو که وضع کشور از هر لحاظ به سوي بن بست جلو مي رود و پديده اي به نام حاکميت و حکومت عملا نقش مثبت و سازنده خويش را از دست داده است، تضاد و رو در رويي يوناما و حکومت چندان تعجب انگيز نيست. دست رد يوناما به ادعا هاي افراد طرفدار«تيم» حاکم به طور اساسي اين طور تعبير مي شود که رهبري کنوني و تيم مسلط بر نظام حکومت ودولت، ديگر براي کشور هاي ذيدخل درقضيه افغانستان به عنوان يک گزينه، مطرح نيست و در جستجوي بديل مناسب براي اين تشکيلات اند.

اکنون کميسيون « مستقل!» انتخابات مرتبا مدعي است که ظرفيت و زمان مساعد براي برگزاري به موقع انتخابات رياست جمهوري وجود ندارد. رئيس انتصابي اين کميسيون گفت که هزينه لازم براي تدوير انتخابات را دراختيار ندارند. اما يکي از مسئولان يوناما ( نمايندگي سياسي سازمان ملل متحد) بلافاصله گفت که مشکل هزينه به شرط اين که تاريخ مشخص تدوير انتخابات از سوي همين کميسيون اعلام شود، وجود ندارد. اما کميسيون که سخت به دام مدعيات خودش افتاده است، اکنون سکوت پيشه کرده و اين به معناي حل مشکل نيست؛ بل، بر پيچيدگي بحراني که تازه ظهور کرده است، بيش از پيش افزوده است. با اين اوصاف، وضع کشور، آبستن تحول است و اين روند آمدني است و به خاطر گل روي هيچ کسي از حرکت باز نمي ايستد.

سوال اين است که کميسيون انتخابات درچهار سال اخير که حقوق ماهوار ومصارف سرسام آور را براي فعال نگهداشتن موجوديت خويش دريافت مي داشت، از کجا تأمين مي کرد؟ ناگفته پيداست که اين مصارف از سوي همان کشور هايي پرداخته مي شد که لويه جرگه ها و پارلمان و قانون اساسي را تمويل کردند.

سوال دوم اين است: هزينه نخستين انتخابات از حساب کدام نهاد ها و کشور ها پرداخته شده بود و حالا چه دلايلي وجود دارد که هزينه انتخابات دوم از سوي کشور هاي متحد افغانستان تأمين نشود؟ مگر اين نهاد ها و کشورها در کجا اعلام کرده اند که مصارف انتخابات بعدي را به دوش نخواهند گرفت؟

سوال سوم: اين کميسيون درين سال ها مصروف چه کارهايي بود که حالا تازه متوجه شده است که گويا وقت کم است و پول اندک و چالش هاي امنيتي بسيار، بر سر راه انتخابات مانع جدي ايجاد کرده است؟

مثل اين که گپ طور ديگري است!

شعور مردم افغانستان، بيدار تر از آناني است که اکنون نيز اميدوارند که مردم را به شيوه هاي گذشته تحميق کنند. مگر نه مردم و نه هم جامعه جهاني، گول اين کارشکني ها و ندانم کاري ها و سنگ اندازي هاي «رسمي» را نخواهند خورد. حالا اهميت افغانستان بالاتر از خود افغانستان و فراتر از تيم مستقر در ارگ است.

آناني که از نزديک تر شدن انتخابات و به تبع آن، از رسيدن فصل تغييرات بزرگ و ريشه اي ترس دارند، به اسباب و بهانه ها و مشکل تراشي هايي دست مي زنند که نه تنها مانع روند تعميل اراده مردم وجامعه جهاني شده نمي تواند، بل، وقت اين بازي هاي بي حاصل نيز سپري شده است.

آناني که سال ها از حمايت ودلگرمي يوناما لذت مي بردند و معاش هاي بلند و امکانات بين المللي را بدون درد سر مصرف مي کردند و همراه با سخنگويان يوناما در مورد تغييرات و پيشرفت ها، به اصطلاح شيروشکر مي گفتند، نبايد از وضعي که خودشان بر سر مردم و کشور آورده و شايسته سالاري دروغين را به فساد سالاري خطرناک و مزمن مبدل کردند، تعجب کنند.

يوناما به عنوان اداره ممثل طرح ها وخواسته هاي جامعه بين المللي، اراده جامعه جهاني و کشور هاي متحد افغانستان را تمثيل مي کند. حکومت هاي « مؤقت»، « انتقالي» و سپس « انتخابي» به هر شکلي که يکي پي ديگر درصحنه آمدند، في المجموع نتيجه کار وفعاليت و مديريت نمايندگي سياسي سازمان ملل متحد ( يوناما) بود وهنوز هم اين نهاد جهاني، سرنوشت انتظام اداري، ارائه کمک ها، طرح هاي عمراني و توسعه سياسي در کشور را در دست خود دارد.

يوناما مأموريت دولت سازي در افغانستان را در شرايط دشوار وحساسي بر عهده گرفت و حاکميت سياسي به رهبري آقاي کرزي را در بدترين احوال جنگ و تشدد و فشار هاي اجتماعي و اقتصادي روي پا نگهداشت؛ اما اکنون وضع به گونه ديگري متحول گشته است. يوناما با تعجب مشاهده مي کند که هم جامعه جهاني وهم مديريت ضعيف سياسي درکابل، اشتباهات و اهمال و کاستي هاي زيادي را مرتکب شده اند. ميزان بزرگ کمک هاي جهاني در موجي از سردرگمي جامعه جهاني و کم رنگي ظرفيت رهبري اقتصادي و سياسي درافغانستان به هدر رفته و حمايت مردمي از دولت وحکومت به سرعت در حال کاهش است. اين وضع به معناي افزايش خطر وخود سري و فقدان حاکميت قانون است که سال هاي سال، درشعار هاي بي حاصل، متبلور شده اند.

گزارش هايي در دست است که کشور هاي کمک دهنده به افغانستان درقدم اول، خواهان تعويض اعضاي و مسئولان کميسيون برگزاري انتخابات اند. اظهرمن الشمس است که کليه مأمورين ريز ودرشت اين کميسيون که از حلقات رسمي پيوسته حرف شنوي دارند، ديگر نقش خود را به حيث يک منبع قابل اعتماد براي مردم و احزاب سياسي از دست داده اند. تفاوت کميسيون مستقل! انتخابات چهار قبل با کميسيون برگزاري انتخابات آينده دست کم اين خواهد بود که بايد همه شخصيت ها، احزاب سياسي و کشور هاي ناظر و حامي افغانستان ازآن حمايت کنند و اعضاي آن چه پنهان و چه عيان به تيم حاکم خدمت نکنند و خريده و فروخته نشوند. ديگر فاروق وردکي نخواهد بود که هرآن چه از دستش برآيد در جريان انتخابات انجام دهد و سپس پاداش کارروايي هاي خويش را با گرفتن چهار سمت مهم دولتي دريافت کند. جامعه جهاني اکنون در موقعيتي قرار دارند که اگر اشتباهات وخوش باوري ها و طرح هاي زود رس خويش را مانند هفت سال پيش در افغانستان تکرار کنند، جز شکست و زبوني و فربهي تروريزم نتيجه اي به دست نخواهند آورد. گو اين که جهان ناگزير است که روش ها سياست هاي خويش را بازسازي کند وسپس براي بازسازي و استقرار آرامش در افغانستان شعار بدهد.

 

بازگشت به کاظمي

تکيه بر جلسه هاي طولاني و ريختن يک مشت پيشنهادات بر روي کاغذ که امروز جزو متداول کارها در افغانستان شده است، در دکترين کاظمي اهميت چنداني نداشت و کف دست يک تعداد " پيتزا فروشان" و "نگهبانان قبرستان موتر هاي کهنه در کشور هاي بيگانه " را به درستي خوانده بود و بار ها اتفاق افتاده بود که مديريت انعطاف آميز و بدور از کاغذ بازي هاي بيروکراتيک کاظمي در سامان دهي پيچيده ترين مسايل تجارت، ثمره هاي زودرس و سودمند خود را آشکار مي کرد.

 

هر چند کالبد او از مرخصي بر نمي گردد، روحش حضور او را در قلمرو دل ها ، جغرافياي سياست ، گسترة فهم و جرگة نخبه گان جاويد، آئينه داري مي کند. اين قوي ترين شاهدي است که همه شاهد آنند. اين همان ارزش جاودانه يي است که آدم کشان قادر به مصادره و تاراج آن نشدند و خوشبختانه بعدازين هم صاحب چنين تواني نخواهند شد. اين يگانه برگة تسجيل بازگشت به سوي کاظمي و ايده آل هاي اوست.

مقدرات کاظمي چنان بود که در برخورد سياسي، استدلال ومقاومت و کار آموزده گي حرفه يي، به جاي آن که هشدار، نگراني و تکانه يي بر انگيزد، رود بار نفوذ و دم گرم و پيشروندة خود را بر اعتماد خانة مخاطبش جاري مي کرد. سيمايش به طور غافلگيرانه يي متعارف و لبخندش به طرز اجتناب ناپذيري مرز بي اعتمادي را مي شست و حتي بر عواطف و حس داوري آدم هاي بيگانه و مظنون سرايت مي کرد. او يکي از شخصيت هاي استثنايي بود که از همان عنفوان جواني، از آموزگار تجارب سخت و انباشته از چالش هاي اغواگر، چنان آموخته بود که ازگردنه هاي فشار احساسات، ظن مذهبي و بسته گي هاي مکروه قومي ، سينه کشان عبور کند و در دور بعدي با مجموعه يي از ديو هاي دروني و آسيب هاي انساني تصفيه حساب کند. از همين جا بود که شاخصه و عناصر "رهبري" در شخصيت او تا حد زيادي به همزيستي رسيده بودند. در تاريخي که ما شاهد آنيم، بسيار اندک اند کساني که همچون کاظمي بر چنين مدارجي از شخصيت و خود يابي تقرب کرده باشند. او در ده سال پسين، از خود بيرون شده بود و از منظر خارج از خود به خويشتن نگاه مي کرد. اين علامت بلوغ سيال در شخصيت کاظمي بود که بي ترديد، نزديکان وي بيشتر به اين نکته مي توانند صحه بگذارند. در نگاه هايش هماره نيشخندي ملايم، محو ناشدني و خبيرانه موج مي زدند و نخستين حاصل رويارويي با وي، حس اطمينان و حسن التفاتي بود که سراپاي آدم را در مي نورديد. من عادت کرده بودم که با خود طوري فرض کنم که کاظمي قبل از آن که باب صحبت و خوش آمد بگشايد، پيشاپيش، دام تبسم به سوي حافظه ام پرتاب مي کرد تا قبل از آن که بر واژه ها خلعت تشريفات لفظي در برکنم، حافظه ام را از روي حسن نيت تفتيش کند!

نقطة پيوند :

سيد مصطفي کاظمي به طور آشکار، دارندة شخصيت منحصر به فرد بود. تسلط وي بر مسايل فرهنگ و تاريخ، شاخص کليدي تفاوت وي از ساير هم قطارانش به حساب مي آمد. سطح مطالعات و دريافت هاي وي از روند فلسفة اجتماعي و فرهنگ، بس بلند و عميق بود و او اين شاخصه را در خود تقويت کرده بود که از مجموعه دريافت ها و انگاشت هاي خويش، ره به سوي بالنده گي و کمال باز کند. اما قدرت فکري او در کشف زواياي پنهان مسايل در هم تنيده سياسي و تحليل قضاياي متعارف و حتي خارج از قاعده پيش بيني هاي معمول، از ويژه گي هايي بود که در شخصيت ساير رهبران کمتر به مشاهده مي رسيد.

به همان ميزاني که درنفس رخداد ها نقب مي زد، با صراحتي باور نکردني به توضيح و اشاعه تفکرات و يافته هاي خويش دست مي زد. موازي با آن، وي زماني که در دورة وزارتش در امور تجارت، برنامه هاي پراکنده و عمدتا تابع شعار را به طور حيرت آوري خصلت اجرايي بخشيد و در نظام جديد سرمايه گذاري خصوصي درافغانستان پس از جنگ تغييراتي جدي وارد کرد، قدرت نيرومند فراگيري در فلسفه اقتصاد نوين را به نمايش گذاشت و بسياري از کارشناساني را که با دهل وکرناي تبليغاتي در نهاد هاي اقتصادي و تجاري کشور چسپيده بودند و گواهينامه هاي راست و دروغ خود را به رخ مردم مي کشيدند، عملا در حيرت فرو برد و نشان داد که تجربه مادر علم است و ظرفيت انساني مي تواند بدون ورق پاره هاي فاقد پشتوانه، زنده گي يک ملت را دگرگون کند. وي بافتار سخت جان وارتجاعي ادارة فاسد ميراث سال هاي جنگ دروزارت تجارت را با تدبيري بي نظير اهلي کرد و به آن ظرفيت و کارآيي داد.

بدين ترتيب ، کاظمي قدرت خود را در امر فرهنگ و سياست واقتصاد مسجل کرد و خود را به حيث نقطه پيوند بين اين سه ارزش حياتي در جامعه افغانستان در تاريخ معرفي کرد. فراز آيي کاظمي درعرصة پرچالش سياست و تصميم گيري از درک و تهور سياسي وي جدا نيست و درين زمينه به تحقيقات گسترده يي نياز است. همچناني که اين خصيصه در طرح و اجراي برنامه هاي تغيير سياست اقتصادي در کشور بسيار برازنده است. کاظمي انباشته از طرح ها و راه کار هاي مشخص در برابر موانع و آسيب پذيري هاي برنامه هاي اقتصادي بود و براي حل موانع، از کوتاه ترين راه قدم مي گذاشت و در وضعيتي که بعد از تاسيس حکومت مؤقت درافغانستان، دسته هاي بي شمار کارشناسان امور اقتصادي با خيالات متفاوت واغلب متضاد با روند واقعي زنده گي و نياز هاي مردم وارد صحنه شده بودند و هريک راه خود را در مطالعة حقايق جاري کشور گم کرده بودند، حقيقتاَ به عنوان يک مدل درين عرصه عرض وجود کرد.

کاظمي دروزارت تجارت که درسال هاي اول پس از طالبان، دقيقاَ موانع اصلي را آماج مي گرفت وبه سرعت چاره سازي مي کرد، هرگز در ساير وزارت هاي مملکت تکرار نشد. اين ويژه گي به نام کاظمي رقم خورده است. در شرايطي که سيستم فرسوده سنتي اداري در آن وزارت متلاشي شده بودو نياز عاجل براي برپايي يک نهاد فعال اجرايي وداراي قدرت تشخيص احساس مي شد، ايجاد يک چارچوب نظام اقتصادي دروزارت تجارت يک کار طاقت فرسا، اما داراي اهميت خارق العاده بود. اجرايي کردن برنامه ضروري ايجاد اصلاحات در توزيع مجوز براي سرمايه گذاران خصوصي ، موضوع ساده يي تلقي نمي گشت. محافظه کاران سنتي اقدامات کاظمي را درين خصوص با اعتراضاتي روبه رو کرده بودند. اما به زودي ريفورم هاي کاظمي نتايج خود را نشان دادند و از اثر فعاليت صد ها شرکت تجارتي درکشور، ميليون ها دالر را روانة خزانة خالي دولت شد. تدوين قانون سرمايه گذاري هاي خصوصي يکي ديگر از کارنامه هاي کاظمي است که امروز ثمرة درخشان آن درسطح مملکت قابل مشاهده است. حضور ذهني و تسلط وي در مذاکرات با نماينده گان کشور هاي مختلف بر سر تثبيت موقعيت کليدي و از لحاظ تجارتي – تعيين کننده- افغانستان سبب شد تا قرار داد سه جانبه ترانزيت ميان افغانستان، ايران و هند با تأکيد بر موقعيت برجسته افغاتستان امضاء شود. کاهش نرخ تعرفه هاي گمرکي کشور هاي اروپايي در برابر کالا هاي تجارتي افغانستان، دست آورد بي بديلي بود که به مردم افغانستان اين امکان را ميسر گردانيد که محصولات افغانستان به آساني در بازار هاي جهاني راه پيدا کند و بدين وسيله رونق تجارت ودر آمد ملي را تقويت کند. تکيه بر جلسه هاي طولاني و ريختن يک مشت پيشنهادات بر روي کاغذ که امروز جزو متداول کارها در افغانستان شده است، در دکترين کاظمي اهميت چنداني نداشت و کف دست يک تعداد " پيتزا فروشان" و "نگهبانان قبرستان موتر هاي کهنه در کشور هاي بيگانه " را به درستي خوانده بود و بار ها اتفاق افتاده بود که مديريت انعطاف آميز و بدور از کاغذ بازي هاي بيروکراتيک کاظمي در سامان دهي پيچيده ترين مسايل تجارت، ثمره هاي زودرس و سودمند خود را آشکار مي کرد. بسياري از نماينده گان مجلس نماينده گان به اين باور اند که کميسيون اقتصادي مجلس تحت رهبري کاظمي، روند ارزيابي و راه جويي معقول مبتني بر اصل شفافيت را به هدف حل موانع و چالش هاي اقتصادي کشور آغاز کرده بود.

غرش رعد در آسمان صاف:

ترور تکان دهندة کاظمي دريک مأموريت ملي آن هم در شمال کشور، يک زلزلة وهم ناک رواني بود، با اين تفاوت که ( با توجه به نشانه هاي ابهام در حادثه و نگاه هاي متفاوت مقامات رسمي وغير رسمي به آن) ، مجريان ترور، براي نهايي کردن محاسبه هاي خود، وقت کافي داشتند. محمد يونس قانوني رئيس مجلس نماينده گان در مجلس ياد بود آقاي کاظمي در سيتي سنترکابل گفت که مقامات پارلمان يک هفته پيش به کليه ادارات امنيتي و اداري مرکز و لايت بغلان ازسفر هيأت پارلمان به سرپرستي کاظمي رسماَ اطلاع داده بودند. حالا که ترور کاظمي و همراهانش همچون رعدي در آسمان صاف تصورات و پيش بيني هاي بسياري از مردم غرش کرده است ، اثرات اين تکانة مهيب ، نوعي هشياري گريز ناپذير براي کساني است که هنوز هم باورمند نشده اند که خصلت اصلي کشمکش هاي دور کنوني، استثنا کشي در جامعة افغانستان است. مقامات دولتي برخلاف آن چه وعده داده بودند، رد پاي عوامل اصلي اين حادثه مرگبار را شناسايي نتوانسته ويا روي برخي ملاحظات غير قابل اعلام، از ادامة اصرار براي يافتن سرنخ طفره رفته اند.

اگر مجموعة عوامل سياسي ذيدخل درين حادثه را يک لحظه کنار بگذاريم، انگيزه اصلي آن به نظريه هاي کاظمي و روش هاي قاطع کارشناسي او در ارزيابي اوضاع اقتصادي کشور بر مي گردد. ديدگاه کاظمي دقيقاَ گروه هاي و دسته هاي مافيايي پيچيده در بدنة اقتصاد بيمار مملکت را هدف گرفته بود. بدون شک مافياي سياسي نيز به عنوان بازوي تواتمند و تکميل کننده اين مافيا در کشور عمل مي کند. از يک نظر، ترور کاظمي با توجه به مأموريت تفتيش و بررسي ازنهاد هاي اقتصادي بغلان، به طور قطع يک ترور سياسي واقتصادي است. اگر تاثيرات بعدي اين رويداد را درسرنوشت سياسي افغانستان به دور جداگانة مطالعه و تحقيق حواله کنيم، مي توان گفت که مجريان اين حادثه دو هدف را زدند و از يک نظر، به هردو اهداف خود دست يافتند. انکار طالبان از مشارکت در قتل عام بغلان چهرة يک واقعيت درشت وخطرناکي را افشا مي کند که مبارزه ميان جناح هاي متخاصم در دولت کنوني به شکل نگران کننده يي ريشه دار است و گذر افغانستان ازين ورطه، با زنجيرة دامنه داري ازين نوع انفجار ها درآينده نيز سرو کار خواهد داشت. گذشته از "محکوميت " لفظي اين فاجعه از سوي عده يي از شخصيت هاي خارجي، نکتة معني دار درين قضيه آن است که نيروهاي بين المللي ضمن نايده گرفتن اين مصيبت، از اعزام يک گروه ويژة تحقيق به هدف دسترسي به حقايق قتل عام بغلان نيز خود داري کردند.

وقتي در جريان سال جاري يک گور دسته جمعي در شمال پايتخت کشف شد، بلافاصله تمامي نهاد هاي حقوق بشري و همچنان هيأت رسمي سازمان ملل به کابل رسيدند و هياهوي تبليغاتي چاق کردندو خواستار معرفي و افشاي عوامل گور هاي دسته جمعي شدند؛ اما اين سوال بزرگ و ترديد برانگيز که در قتل عام بغلان چرا آب از آب تکان نخورد و هيچ نهادي از حقوق بشر سخن نگفت و عمق اين فاجعه را جدي نگرفت، همچنان بي جواب رها شده است.

يک لحظه تصور کنيد:

اگر درحملة گستردة بغلان يکي از وزرا و يا مقامات برجستة وابسته به تيم رئيس جمهور جان خود را از دست مي داد، چه معرکة رسانه اي و سياسي بر پا مي شد! اما آقايان از مسند فارغ از مسئوليت چنين انتظار دارند که نبايد بيش ازين در خصوص ريشه يابي اين قتل عام پا فشاري کرد و بر داد خواهي مردم و خانوادة کاظمي و ده ها تن از معدومين حادثه برچسب "استفاده سياسي " مي زنند و فراموش مي کنند که اين قتل عام، درواقع يک سوء قصد سياسي بود که مرحله به مرحله تطبيق گرديد. کاظمي قبل از آن که به حيث سخنگوي "جبهة ملي " مورد نظر باشد، به عنوان متخصص امور سياسي و اقتصادي و يک رهبر ميانه رو وسالم انديش، سال ها براي تحقق فيصله هاي کنفرانس بن تلاش کردو خود از جمع همان مجرياني بود که درراه استقرار نظام کنوني و تقسيم عادلانة قدرت، جايگاه ساير جناح ها و طيف هاي قومي را حرمت گذاشتند. اکنون به نظر مي آيد که روند سياسي از خط طبيعي خود خارج شده است و جاي ترديد است که در صورت ادامه اين وضعيت، بتوان مطمئن بود که آرامش، سعادت و عدالت ملي در افغانستان جاي کهنه گرايي ها و محافظه کاري هاي زيان بار گذشته را خواهد گرفت. صلح در گرو عدالت اجتماعي است.

 

 

 

سفر زرداري به كابل

 

درحالي كه حمايت امريكا و ناتو از حكومت كنوني كابل تا حد زيادي كمرنگ شده است،‌ نزديكي پاكستان با چنين حكومتي چه نفعي براي پاكستان خواهد داشت؟

مطرح كردن نخستين سفر آصف علي زرداري به حيث رئيس جمهور پاكستان به كابل، ( خصوصا انداختن آن به زبان رسانه ها) يك حركت دردناك سياسي بود. درپس اين سفر ناخواسته و انجام ناشده چه دلايلي پنهان است؟

پخش آوازه رسمي سفر زرداري به كابل، درست زماني مطرح گشت كه درپاكستان و افغانستان، حكومت هاي ضعيفي حاكم اند كه چنين حكومت هاي كم توان، مضطرب و درگير بازي هاي پيچيده بين المللي، درتاريخ هردو كشور سابقه نداشته است. با توجه به اين واقعيت، درحالي كه حاكميت هاي كنوني كابل واسلام آباد بيش از هرزمان ديگر به همدردي دوجانبه نيازمند هستند،‌ هردو حكومت ها، از توجه وحمايت ايالات متحده امريكا، حداقل مانند گذشته، بهره مند نيستند.

بدون ترديد،‌ سفر آصف زرداري به كابل،‌ در صورتي كه بلافاصله بعد از اعلام اوليه انجام مي گرفت،‌ مي توانست نوعي نمايش خاطر خواهي و دادن اطمينان به امريكا و غرب از سوي زعامت جديد آن كشور درمورد استمرار همكاري در مبارزه عليه خشونت ودهشت افگني درافغانستان باشد. مگر در واقعيت امر،‌ هدف كليدي چنين اقدامي،‌ اعاده اهميت وهويت استراتيژيك يا بازسازي اعتبار مخدوش شده پاكستان در انظار قدرت هاي غربي و تشويق آنان به استمرار سرمايه گذاري بالاي پاكستان است.

اما چرا اين سفر كه اهداف حسابگرانه وظريفي درعقب آن وجود داشت،‌ درحساس ترين شرايط سياسي درافغانستان لغو شد؟

وزير خارجه پاكستان كه در ميدان هوايي كابل، درانتظار فرود هواپيماي حامل آصف علي زرداري بود؛ با تعجب اطلاع گرفت كه برنامه سفر از سوي رئيس جمهور پاكستان لغو شده است. عدم اطلاع وزيرخارجه پاكستان از علل لغو سفر زرداري به كابل، درواقعيت امر يك شوك سياسي است. با وصف تدابير سخت امنيتي درجاده هاي كابل، لغو اين سفر براي مقامات كابل، مأيوس كننده بود.

چه هدف مهم تري درعقب اين اقدام وجود داشت كه حتي وزير خارجه پاكستان از آن خبر نداشت؟

هرچند آقاي زرداري يكي از فساد سالاران برجسته در ميان جامعه قضايي پاكستان به شمار مي رود و كمترين تأثيري بر تصاميم و حوزه نفوذ آي، اس، آي وارتش آن كشور در حوزه جنگ افغانستان ندارد، سفروي به كابل، حداقل براي مقامات دولت افغانستان كه روز تا روز درانظار مردم وجامعه جهاني منزوي مي شوند، تا حدودي مايه تسلي خاطرو غنيمت كوتاه مدت بود. حاكمان دركابل، از حيث سياسي و حمايت جامعه جهاني منزوي و يتيم شده اند و حتي دراز شدن دست دوستي و مؤدت از سوي زعيم درمانده پاكستان را براي خود چيزي بهتر از هيچ تلقي مي كنند.‌

لغو ديدار رهبر پاكستان از كابل، به حدكافي ناگهاني واضطراري بود. شايد كليد اين معما اين بود كه اساسا سفر آصف علي زرداري به كابل براي پاكستان چه سودي خواهد داشت؟

اين يك پرسش دردناك سياسي است كه بدون ترديد،‌ پاسخ اعلام ناشده آن نيز براي حكومت داران افغانستان بسي دردناك تر است. تعبير جانبي چنين احتمال اين مي تواند باشد: درحالي كه حمايت امريكا و ناتو از حكومت كنوني كابل تا حد زيادي كمرنگ شده است،‌ نزديكي پاكستان با چنين حكومتي چه نفعي براي پاكستان خواهد داشت؟

يك ساعت بعد ازلغو سفر زرداري، سخنگوي وزارت خارجه آن كشور گفته بود كه شايد زرداري، شب هنگام يا فرداي آن روز عازم كابل شود. بعداَ اعلام شد كه اين ديدار به هفته نخست ماه جنوري حواله شده است.

علل اين كش وقوس دپلوماتيك چه است؟

يك : گمان مي رود كه اين سفر به دليل سردي رابطه ميان پاكستان وامريكا غيرضروري تلقي شده باشد.

دوم: احتمال تغييرات احتمالي قريب الوقوع درافغانستان، ممكن است سياست دانان هوشمند پاكستان را به اين صرافت افگنده باشد كه لزوماَ تا روشن شدن وضع درافغانستان، تماشاگر صحنه باشند.

سوم: بي اعتمادي امريكا نسبت به پاكستان درمورد اين كه آن كشورهيچ گاه در قضيه افغانستان به قول وقرارش پاي بند نبوده است. و يا اين كه با توجه به سفر هاي اخير برخي سياست مداران ارشد افغان به امريكا، لندن، جاپان وهندوستان، ديالوگ ميان پاكستان و امريكا بر سر افغانستان وارد مرحله جديدي شده باشد كه انجام چنين سفري به كابل را منتفي كرده است.

چهارم: پاكستان سرگرم محاسبه هاي پنهاني است كه آيا تغيير رهبري درافغانستان، منافع پاكستان را تضمين مي كند و يا خير؟ آنان مطلع اند كه وضع درافغانستان به علت گسترش لجام گسيخته فساد، قاچاق مواد مخدرو بالا رفتن گراف بيكاري تا ميزان شش ونيم ميليون نفربه سرعت درحال دگرگوني است.

با درنظرداشت دلايل احتمالي فوق، اين طور مي توان نتيجه گرفت كه تعويق سفر زرداري تا هفته اول ماه جنوري، به آن كشور فرصت بيشتر مي دهد تا درين زمينه، مطالعات و گزارش هاي خويش را تكميل كنند و به نشانه هاي واضح تري ازوضعيت درافغانستان دست يابند تا با اتكا به دريافت هاي جديد، رفتار خود را با مقامات كابل تنظيم كنند.

اگر فرض را برين بگذاريم كه سفر به تأخير افتاده زرداري به كابل كه مقامات آن كشور زمان مقرر آن را با بي ميلي به ماه جنوري محول كرده اند، بار ديگر دستخوش بازي هاي نرخ روز منافع سياسي نشود، در ذات خود درامر پايداري و بقاي قدرت مقامات كابل كمترين تأثيري نخواهد داشت و مانند آن چه دراعلاميه هاي رسمي به عنوان يك ديدار سازنده، سودمند و اميدوار كننده براي دو كشور خوانده مي شود، نخواهد بود. اين سفر در بهترين حالتش مي تواند يك سفر خدا حافظي به شيوه جورج بوش باشد. شايد اگر بخت با آقاي زرداري ياري كند، مقامات كابل مواظب باشند كه وي به پاس خدمات حزب مردم پاكستان در امر تخريب بنياد هاي مدني و زيربنايي و جلوگيري از شكل گيري يك حاكميت ملي درافغانستان، ازگزند رسوايي پرتاب يك جوره كفش سنگين زمستاني دركابل درامان بماند.

 

 

اربكي سازي لغو شده است

ايجاد تشكيلات شبه نظامي محلي به شيوه هاي گذشته رد شده و به جاي آن، نظريه كار مشترك با شورا هاي قومي درسراسر كشور مورد توجه قرار گرفته است

 

رسانه هاي داخلي وخارجي در خصوص تشكيل دسته هاي شبه نظاميان محلي كه اكنون ( به گفته مقامات) اربكي نام گرفته است، دچار سردرگمي ، كمبود اطلاعات وجزئيات لازم اند. افغانستان امروز به نهاد هايي نياز دارد تا حساسيت ها و نگرش هاي مشكوك گذشته در مورد مسلح سازي دسته هاي مليشيايي و قومي را زايل كند. اين مسأله اي است كه كليه روشنفكران و اصحاب فكر و درايت كه به بقا و پايداري يك افغانستان داراي پايه هاي نيرومند وحدت ملي عقيده دارند،‌ در باره آن نظريه هاي مثبت دارند.

حال سوال اين است كه آيا تشكيلات دفاع محلي به شيوه اي كه درزمان سلطنت ظاهرشاه و دكتر نجيب الله فعال بودند،‌ بار ديگر به همان شيوه در مناطق مرزي افغانستان ( خصوصا درنواحي مرزي پاكستان وافغانستان) ايجاد مي شوند؟

پاسخ به اين پرسش به دلايل زيرمنفي است:

يك: امريكا در رأس كشور هاي متحد بين المللي افغانستان،‌ پس از شكست ها و بدنامي هاي زياد درطي هفت سال اخير، به اين نكته پي برده است كه اتكاي محض بالاي چهره هاي شناخته شده و تكراري ، سياست مداران و فرماندهان وابسته به تنظيم هاو ديوان سالاران پوسيده وارد شده غرب، سبب شده است تا فساد نوع جديد مالي درين كشور فقير پي ريزي شود ه و يك قشر حاكم بدون ظرفيت ( آن هم به بهاي تشديد نارضايتي مردم و عقده مند شدن آنان برضد امريكا) پرورش يابد كه نتايج طبيعي چنين وضعي، خارج شدن مردم از روند تحولات و تقويت دسته هاي تروريستي و تحقير قانونيت و حيف و ميل دارايي هاي هنگفت جامعه بين المللي درين كشور بوده است.

دوم: امريكا و جامعه جهاني دريافته اند كه توزيع اسلحه به اقشار مختلف محلي در مناطق آشوب زده افغانستان، به اميد ايستاده گي آنان در برابر دسته هاي تروريستي، نه تنها بي اعتمادي هاي گذشته را درجامعه زنده مي كند، روحيه جنگي و هرج و مرج درين نواحي را نيز بيشتر از گذشته افزايش مي دهد. پس راه خروج از بن بست كنوني آن است كه امريكا ومتحدان، تماس و كار مشترك با شوراي هاي قومي و محلي در سراسر افغانستان را پايه و محك برخورد جديد شان قرار دهند. اين شورا ها (‌نه افراد و عناصر مشكوك)‌ در زمينه امنيت و بازسازي، از طريق وزارات سرحدات، با نيروهاي امريكايي برنامه هاي مشترك تأمين امنيت، تشخيص نياز ها و دريافت راه هاي دفع دسته هاي دهشت افگن را عملي مي كنند. تأمينات نياز هاي لوژستيكي شورا هاي همكار از طريق وزارت سرحدات و قطعات پي آرتي درمحلات صورت مي گيرد.

سوم: ايجاد زمينه مشترك با نهاد هاي محلي و مردمي در سراسر افغانستان، در واقع ايجاد بديل در برابر آناني است كه سال هاي متمادي از طريق جنگ و زور و اسلحه و استفاده از نظام ملوك الطوايفي، به قدرت نفوذ دست يافته اند و بر مردم فشار وارد مي كنند.

چهارم:‌ پاكستان در طي سال هاي طولاني جنگ درافغانستان موفق شده است تا نظام خوانين و سلطه سنتي بزرگان محلي را در كليه مناطق ضعيف كرده و به جاي آن اقتدار ملا هاي تندرو مذهبي وابسته به خويش را استحكام بدهد. طالبان نيز به نوبه خويش، مشران و سرحلقه هاي متنفذ قومي را از صحنه به دور رانده و حاكميت فعالان افراطي و مسلح برون آمده از مدارس پاكستاني را قايم كرده اند. طرح جديد كار مشترك با شورا هاي مردم و اقوام در واقع آغاز فروپاشي نظام سلطه فعالان تندور مذهبي و مسلح به شمار مي رود.

پنجم:‌ بنياد طرح امريكا براي تقويت نهاد هاي قومي و محور هاي تجمع مردمي در ولايات،‌ در واقع مقابله با سيستمي است كه انگليس و پاكستان درافغانستان جا به جا كرده اند. بدين ترتيب،‌ سعي خواهد شد تا تصاميم در زمينه هاي حل مشكلات مردم در محلات،‌ به شوراهاي مردمي واگذار شده و شگرد اتخاذ تصاميم و صدور فيصله هاي انفرادي ( به شيوه گذشته)‌ عملا كنار گذاشته شود.

ششم: سياست جديد شورايي كردن فيصله ها در محلات هرچند به طور رسمي و داراي شرح وبسط مردم پذير تا كنون ارائه نشده است،‌ اما گمان مي رود تا نهايي شدن روند سيستم كار با اقوام،‌ سرنوشت تحولات ديگري از جمله روشن شدن تقدير دومين انتخابات رياست جمهوري ، پي ريخت هاي مقدماتي سيستم جديد به طور عملي به وجود آيد. چهارچوب جديد برخورد با وضعيت درافغانستان، قبل از همه مدرنيزه كردن سيستم سنتي مشوره و فيصله ها درجامعه افغانستان خواهد بود كه در سال هاي جنگ عملا از بين رفته است.

هفتم: براي اجرايي كردن طرح تازه ( كار مشترك با شورا هاي اقوام)‌ در نظر است تا نخستين مرحله آزمايش عملي اين طرح، در ميدان شهر به نمايش گذاشته شود. براساس نقشه نخستين تجربه كار با اقوام،‌ شاهراه بزرگ به عرض هفتاد متر از مسير ميدان شهر به سوي شهرك ( ولسوالي نرخ)‌ اعمار شده و سپس جاده به سوي ولايت بادغيس امتداد مي يابد. بدين ترتيب،‌ براي نخستين بار ولايت ميدان شهر به ولايت مركزي بادغيس وصل شده و راه پر پيچ و خم و دشوار گذر تاريخي براي تردد مردم و انتقالات و ارتباطات به مراتب كوتاه تر مي شود. اين شاهراه در زماني كوتاه،‌ براي اولين بار چندين ولايت كوهستاني و معروض به قهر طبيعت را با هم متصل خواهد كرد. اتصال ولايات محصور در سلسله كوه ها و كوتل هاي رام ناشده، به ساكنان اين مناطق امكان مي دهد تا ارتباط اقتصادي واجتماعي خويش را توسعه داده و در برابر مشكلات مختلف زندگي به طور مشترك ايستاده گي كنند. با ايجاد اين شاهراه و اجرايي شدن طرح كار مشترك با شوراي هاي اقوام و تأمين ارتباط زنجيره اي ميان ولايات، طيف هاي مختلف قومي از جمله پشتون، هزاره، تاجك و ديگر رگه هاي تباري، منافع مشترك پيدا مي كنند و انگيزه منافع جمعي، علل و اسباب نا امني و فواصل ميان مردم را نابود مي كند. خروج مردم از حالت انزواي جغرافيايي و اقتصادي، چشم وگوش جوامع ساكن درين ولايات را نسبت به وضع كشور و منطقه باز كرده و حس تشخيص منافع شخص و جمعي درميان آنان را حساس تر مي كند. بخش هاي عمده نفوس افغانستان هماره در پناه دره ها و كوه ها و مناطق دور افتاده به سر برده و به دليل فقدان راه هاي حمل ونقل، آموزش وارتباطات تلفن و تحرك تجارت و... از كاروان پيشرفت و تمدن به دور مانده است و اين درست چيزي است كه كشور هاي دشمن افغانستان از آن به نفع خويش استفاده كرده اند.

گفته مي شود كه ارتش ملي افغانستان مؤظف شده است تا در زمينه پاكسازي ولايت ميدان شهر و حوالي آن از حضور نيروهاي مخل امنيت آماده شده و كليه موانعي را كه براي عملي كردن برنامه مذكوروجود دارد، از ميان بردارند. برنامه هاي عمراني بزرگ با مصارف سنگين، اين امكان را فراهم مي آورد تا مردم اين ولايات با توجه به تأثير مثبت اين اقدامات در زندگي شان، آماده مي شوند كه درقسمت نگهداري شاهراه ها، تأسيسات و نهاد هاي عام المنفعه احساس مسئوليت كنند و درواقع منافع خود شان را از گزند نا امني و تحرك دسته هاي صادر شده از خارج حراست كنند.

با اين اوصاف، ممكن است براي ايجاد يك سيستم دفاع مردمي به جاي مليشه سازي فضاي مناسبي ايجاد شود.

 

 

زوال تکنوکرات ها در افغانستان

تکنوکرات هاي افغان که درواقع همان محافظه کاران عليل دوره سلطنت و بعضا بازمانده از جمهوري اول بودند، وقتي خلاف انتظار بار دوم به صحنه سياست افغانستان آورده شدند، جز اين که تفکر و کردار تکنوکراسي را به طور کاريکاتور به نمايش بگذارند کار ديگري از آنان ساخته نبود.

 

تجربه دوره هفت ساله حکمروايي شماري از شخصيت هاي عمدتا سال زده اما ناتوان از درک و دريافت جامعه دگرگون شده افغانستان، درعمل نشان داد که اشتباه جامعه جهاني دريک کشور سنتي، بسته وجنگ ديده، گاه مي تواند به جاي تحقق ايده آل هاي جهاني، به مراتب نسبت به ديگر عواملي که سبب پيچيده گي وضع مي شوند، خطرناک و تأسف بار باشد.

بعد از سرنگوني اداره طالبان براي بسياري از کساني که افغانستان، تاريخ، سنت، همدردي وعشق به مردم و ميهن را در طي سال هاي عسرت درديار بيگانه گان به فراموشي داده بودند، چانس هاي باد آورده اي را فراهم کرد که آقايان حتي درخواب خود نيز به آن دست نمي يافتند. هنر عالي اين حضرات که در سيستم جوامع ديگرخردو خمير شده و دغدغه هاي درد مردم و مادر وطن را ازدست داده بودند، اين بود که دربرابر خارجي هاي بيگانه با آسيا و قلب آسيا، فقط سرخم مي کردندو آنان را صاحب جميع کمالات تلقي مي کردند.

اين آقايان به همان ميزاني که خواسته هاي شخصي خويش را مي شناختند، ازدرک نياز هاي مردم عاجز بودند.

ازهمين جاست که کشتي اقتصاد و اعتماد درجامعه افغانستان دو باره به گل نشست وفغان جامعه جهاني بلند شده است.

افغانستان هنوز به عنوان درامه ناتمام سياست هاي بين المللي، توجه افکار عمومي در غرب را به خود معطوف کرده است. غربي ها علي رغم تلاش هاي بسيار و اختصاص کمک هاي چندين جانبه به هدف ايجاد فضاي امن و ميدان مساعد براي سياست هاي استراتيژيک، حالا دو باره چشم به راه خطرهاي جديد درين کشور اند و مساعي کشور ها به هدف يافتن راه نجات از مخمصه افغانستان ظاهراَ دستخوش ناکامي شده است. نگراني غرب به آساني قابل توجيه است. زيرا حکومت کننده گان در افغانستان ناگهان خود را در کوچه هاي بن بست يافته اند و اکنون فقط قدرت هاي غربي فرصت دارند تا بار ديگر، سعي کنند تا منافع خود و مصلحت هاي مردم افغانستان را از از بربادي نجات دهند. ديگر براي هيچ کس پوشيده نيست که حاصل مديريت غيرفني و سردرگم تکنوکرات ها در هفت سال اخير، چنان حالتي را پديد آورده است که کشور را بيش از هر زمان ديگر، به گرداب آشفته گي، فساد سالاري و محافظه کاري فرو برده است.

البته اين وضع آن چيزي نبود که جامعه جهاني آرزوي تحقق آن را درافغانستان داشت؛ بل، اين يک نوع مغالطه بين المللي بود که گمان مي بردند، تکيه برآناني که افغانستان و نياز هاي مردم را درطي سال هاي اقامت عمدتا عاطل در غرب به باد فراموشي سپرده اندوظرفيت دماغي خود ايشان نيز درغرب بهينه سازي نشده بود، مي توانند اهداف خود و خواسته هاي مردم افغانستان را برآورده کنند. اين افراد را به نام متخصص و کاردان با خود آوردند؛ حال آن که خود مطلع بودند که اين کارشناسان نام نهاد، صرفاَ مأموريت دارند که مجري دساتير سري و و دنباله رومنافع همان کشور ها درساختار دولت جديد افغانستان باشند.

مسلم است که کشور هاي متحد افغانستان، به اين تصور نبودند که بعد از کنفرانس بن، چنان حاکميتي درافغانستان قايم شود که جنگ سالاران کم وبيش از صحنه بروند و ضعيف شوند؛ اما جاي آنان به فساد سالاراني داده شود که حتي درحل مشکلات شخصي زندگي شان، چندان هنر عالي نداشته اند.

دراوايل فرمول تبليغاتي تکنوکرات ها به آدرس هاي بين المللي چنين بود که جنگ سالاران بازمانده از سه دوره کمونيستي، جهادي وطالبي، مانع توسعه افغانستان درراه رسيدن به رفاه، قانون سالاري و حقوق بشر اند. حالا تجربه حاکميت خنده آور اين دسته نشان داد که فساد سالاري درعمق روابط رسمي وغيررسمي جامعه افغانستان ريشه زده است و آناني که به عنوان ناجيان وخادمان افغانستان جديد وارد صحنه شده بودند، خود به فساد سالاران بزرگ، قانون شکنان و سارقان غول پيکر مالي مبدل شدند.

محفل شبه تکنوکرات ها

تکنوکرات هاي افغان که درواقع همان محافظه کاران عليل دوره سلطنت و بعضا بازمانده از جمهوري اول بودند، وقتي خلاف انتظار بار دوم به صحنه سياست افغانستان آورده شدند، جز اين که تفکر و کردار تکنوکراسي را به طور کاريکاتور به نمايش بگذارند کار ديگري از آنان ساخته نبود.

لقب تکنوکرات به کساني مصداق پيدا مي کند که علم و هنر مديريت نوين را فرا گرفته باشند و مانند کارشناسان مسلم و قبول شده از سوي دانشگاه هاي معتبر دنيا بر سيستم پيشرفته مسلط باشند. اين در واقع اوصاف عمومي تکنوکرات هاست که مي توانند با به کار گيري علمي و تجربي مدرن، ساختار حکومت و نظام اقتصادي را رهبري کنند و حاصل کار آنان، غيرقابل انکار، مؤثر و چشمگير باشد. اما طوري که مشاهده شد، بسياري ازين تکنوکرات هاي افغان که بيغوله هاي تنهايي زندگي غربي به سوي افغانستان کشانيده شدند، کساني اند که ته تنها صاحب کارنامه هاي درخشان در زمان حکومت هاي گذشته نبودند، بل، در درازاي سي سال دوري از افغانستان، در کشور هاي غربي نيز صاحب کدام کمال و تخصصي نشدند تا آن را در کشور ويران و پريشان خود شان به کار گيرند. پارلمان افغانستان و ديگر نهاد هاي تحقيقي در کشور آگاهي دارند که سطح تجربه و تحصيلات بسياري از تکنوکرات ها به مراتب پائين تر از حد معياري است وهيچ گاه آنان در اداره هاي جهاني به عنوان يک کارمند قابل توجه استخدام نشده بودند.

در کنار اين مشکل، شعار هاي ظاهري باعث شد که واژه هاي تخصص و کارشناس به نقطه ضعف بسياري از چهره هاي غير تکنوکرات که سوار بر توفان حوادث وارد دستگاه حکومت شدند، مبدل شود. بدين ترتيب، در دستگاه حکومتي که ادعا مي شد به شکل مدرن ساخته مي شود، علاوه بر شبه تکنوکرات هاي وارد شده از غرب، شمار زيادي از مهره هاي بومي و غيرتکنوکرات که از طبل و کرناي شعار هاي تکنوکرات ها به هيجان آمده و زير بار احساس حقارت کمرشان خم شده بود، نيز با نکتايي و کوتاه کردن ريش و لبخند هاي اکتسابي به جمع بازار تکنوکرات ها وارد شدند وبازار شبه تکنوکرات ها درافغانستان گرم شد.

اين قشر، دموکراسي را نيز به فراخور سطح وسويه فکري خويش تعبير کردند و هيچ کسي براي آنان اين نکته را تفهيم کرده نتوانست که هرارزش و پديده مقبول، داراي پيش زمينه و بستر طبيعي است و نمي توان بدون فضاي طبيعي، ظرفيت ضروري واعتقاد حقيقي وطبيعي به يک تفکر جهاني و بشري، محيط زندگي را به طور مثبت متحول کرد.

تکنوکرات هاي افغان از همان صبح فرداي مصوبه هاي کنفرانس بن، درسال 2001 ميلادي وقتي در سيستم قديمي و شکسته شده ديوان سالاري افغانستان وارد شدند، ابرو بالا کشيدند و پوزخند زدند و اداري مديريت پيشرفته درآوردند. يکي ازآنان بي درنگ گفته بود:

 

کسي که کمپيوتر نمي داند، از کار برکنار مي شود! و بلافاصله به کم کردن حجم تشکيلات دولتي شروع کردند و صد ها هزار نفر را به خاک سياه فقر و تنگدستي نشاندند. اين آقايان فراموش کرده بودند که در سال هاي سلطنت و پنج سال جمهوري اول، خود آنان باني و تهداب گذارروش هاي محافظه کاري درافغانستان بوده اند. اين خود آنان بوده اند که از برکت کارنامه هاي شان، کابل ( پايتخت تاريخي کشور) از داشتن شبکه فاضلاب شهري ( کاناليزاسيون) بي بهره است و سيستم ترانسپورتي آبرومند نه در زير زمين و نه هم در روي زمين وجود ندارد.

يکي از اوصاف محافل تکنوکرات اين است که امور يوميه و رسمي خويش را بر پايه تئوري هاي جديد و ثابت شده علمي و تجربي به پيش مي برند و توازن ميان خواست ها و ظرفيت هاي کشور را دربرنامه هاي خويش به طور سالم بررسي و تثبيت مي کنند. اما در عمل مشاهده شد که اين آقايان از جنس تئوري و تجربه کارشناسي هيچ چيزي را درک نمي کردند و فقط به خارج کردن پول هاي کمکي و شکستن ستون فقرات اقتصاد ملي تخصص داشتند. ارائه مثال ها درين باره کار آساني است. مثلا عنايت الله قاسمي سابق وزير ترانسپورت که دريک هوتل کار مي کرد، وقتي در کرسي وزارت تحت نام کارشناس و تکنوکرات نصب گرديد، حيرت زده و نا آشنا به امور بود اما به زودي توانست قدرت کارشناسي خويش را در ربودن پول و تهيه پاسپورت و اسناد جعلي به اثبات برساند و بعد ازطي يک دوره ماه عسل در چپاول دارايي عامه، واپس به کار هوتل داري خويش درامريکا برگردد و هيچ کسي هم بند دستش را نگيرد که آقا، تو بايد از کارنامه هايت پاسخ گو باشي. اين آقا بعد از آن شمشير تمرد بر ضد قانون، مجلس نمايندگان و ارگان هاي قضايي بلند کرد، محترمانه از کشور ( البته با دست پر) از کشور بيرون رفت. امتياز آقاي قاسمي اين بود که با شخص رئيس جمهور افغانستان از نزديک آشنايي داشت و حتي روايت است که شريک کاري وي در امريکا بوده است.

بسياري از آنان با تکيه غيرفني صرفا به مظاهر دفتر داري کمپيوتري ( به اصطلاح خود شان، منجمنت) که (درخارج مشاهده کرده اما به امور آن تسلط نداشتند) از درک بافت و ماهيت و روال کار دراداره هاي کشور جنگ زده بي بهره بودند.

دست آورد اين گروه آن بود که ميان کارشناسان داخلي و جمع تکنوکرات ها به زودي فاصله ايجاد شد. خط اصلي فاصل دراداره هاي افغانستان، پذيرش مسأله پرداخت معاش هاي گزاف دالري به محفل تکنوکرات ها و تاديه معاش بسيار ناچيز به پول افغاني براي مديران و تجربه کاران داخلي، از سوي جامعه جهاني بود. اين دوگانه گي، گراف فساد و خود سري انتقام جويانه در ادارات دولت را بالا برد. به زودي مسابقه رشوه و « پيداگري» ميان قشر تکنوکرات و مديران داخلي آغاز شد و نظام ضعيف حکومت را مفلوج کرد. اين قشر، به ياري گروه هاي ضد منافع افغانستان، با استفاده سوء از اساسات نظام بازار اقتصادي آزاد، به چوروچپاول و دلالي مؤسسات ملي و دولتي پرداختند واين روند تا آن جا قوت گرفت که موضوع فروش تعمير سينماي پامير در رسانه هاي مطرح گشت که عصبيت و واکنش شوراي ملي را نيز در پي داشت.

قشر تکنوکرات افغان به دليل تجارب تلخ درديارمهاجرت از ناحيه پيشبرد زندگي روزمره، تماشاي ابهت نظام مدرن سرمايه داري، زيستن در انزواو بيهودگي، انجام کار هاي بسيار معمولي از قبيل کار در پرورشگاه سالمندان، توزيع اخبار، نگهباني در نايت کلپ ها و صد ها شغل حقيرانه ديگر، وقتي وارد نظام دولتي افغانستان شد، دربرابر قيام احساسات سرکوب شده و تمايل غريزي و قدرتمند دروني براي رفع حاجات خويش به زانو درآمد وبه زودي ياد گرفت که ازجمع سردمداران اقتصاد جنگي و قاچاقچيان، متحداني را براي خود دست وپا کند که درنتيجه آن، مديريت پول هاي کمک شده از سوي جامعه جهاني، که خود از بحران مديريت جهاني متأثر بود، درگودالي از زدوبند هاي پنهاني و فساد غيرقابل کنترول فرو رود.

مشکل ديگر اين بود که اين عده، از کشور هاي مختلف غربي که درافغانستان نيروهاي جنگي خود را مستقر کرده اند، بر مسند قدرت قرار گرفتند. کشور هاي غربي داراي منافع و نيروي نظامي درافغانستان، درواقع سهميه حضور خود در نظام حکومتي افغانستان را دريافت کردند و وزيراني را به نمايندگي از منافع خويش وارد کابينه حکومت ساختند. اين وزيران، نسبت به هرچيز ديگر، تعهد خود را در وفاداري به کشور هاي دوم شان رعايت کردند؛ زيرا به آينده زندگي و سرنوشت شان در افغانستان هيچ باورمند نبودند و حالا هم نيستند. با اين اوصاف خيلي دشوار است تا قبول کنيم که اين تکنوکرات ها، براي آبادسازي ونظام سازي درافغانستان آمده اند. آن ها البته در يک مسآله يعني حفظ منافع کشور هايي که براي آنان حق تابعيت دوم عطا کرده و خانواده هاي شان درآن جا ها زندگي دارند، بسيار جدي و حساس اند. حفظ منافع و موقعيت شخصي از يک سو و تحفظ سياست هاي کشور هاي حاضر در افغانستان از جانب ديگر، اين افراد را درموقعيتي قرار داده است که مسأله رسيدگي به خواست هاي مردم، آبادي سرزمين آبايي قبول خطر در راه اعمار افغانستان براي آنان، چندان مطرح نيست. مسندنشيني عملي اين آقايان درمناصب بالاي حکومت اين قضايا را به اثبات رساند.

حال جامعه جهاني با نگاه به چند سال گذشته، مشاهده مي کند که ميان تکنوکرات ها و فاسدان مالي داخل افغانستان و شبکه هاي فسادمالي بين المللي يک پل قوي برقرار شده است و تفکر مافياي در تمامي سطوح حکومت رخنه کرده است. بازنگري نسبت به آن چه درين سال ها درافغانستان اتفاق افتاده است، درقدم اول، اين سوال را به طور جدي مطرح کرده است که آيا، مسئولان اين همه فساد سالاري بزرگ و بي سابقه دقيقا کدام مراجع و افراد بوده است؟ جامعه جهاني در شرايطي که دامنه خطر تروريزم درافغانستان مانند گذشته گسترده است، بايد به اين امر مهم فکر کند که آيا قشر تکنوکرات افغانستان هنوز هم بايد دم و دستگاه حکومت آينده را دراختيار داشته باشد و يا اين که درزمينه گزينش کادرها، حداقل مانند سال هاي اخير، بي تفاوتي صورت نگيرد؟

اين طور به نظر مي رسد که برخلاف سال هاي اول، ميان تکنوکرات ها و قشر وابسته به جنگ سالاران داخلي نوعي اتحاد استراتيژيک ايجاد شده است. حاصل چنين حالت جديد آن است که مردم افغانستان ازين اقشار روزتا روز فاصله مي گيرند و به گروه هاي قاچاقچي مواد مخدر، باند هاي جنايتکار وآدم ربا و شبکه هاي فساد ملحق مي شوند که نتيجه کلي آن، افزايش خطروبي اعتمادي نسبت به جامعه بين المللي درافغانستان است. اين دقيقا همان وضعي است که کشور هاي همسايه مخالف غرب درافغانستان به انحاء مختلف، به آن دامن مي زنند.

 

 

روسيه به دنبال افغانستان

 

 

دولت پس از طالبان درافغانستان، در سال هاي اول خيلي به روسي ستيزي تظاهر مي کرد و حتي به منظور جلب رضايت امريکا و کشور هاي مخالف روسيه، تمامي تأسيسات ساخت روسي و پروژه هاي زيربنايي و توليدي بازمانده از دوران شوروي در افغانستان را فلج کرد. ده هاي مؤسسه توليدي و درآمد زا تحت نام خصوصي سازي و حرکت به سوي بازار آزاد، از سوي سرمايه گذاران و مجرياني که از کشور هاي غربي به افغانستان سرازير شده بودند، تصاحب شده و ده ها هزار کارگر و مأموران اين تأسيسات چانس کار ودرآمد شان را از دست دادند و به طور عسرت باري متلاشي شدند.

 

آماده گي ارسال جنگ افزار هاي روسي از سوي دولت آقاي مدودوف به افغانستان، با وصف آن که از مرحله عملي بسيار فاصله دارد، حد اقل از نگاه استراتيژي، تا ميزان زيادي، تکرار رويکرد فدراسيون روسيه در حوزه قفقاز و اوکرائين به حساب مي آيد. اين گونه نزديکي غيرمترقبه ميان حکومت روسي ستيز آقاي کرزي و روسيه اي که در برابر رفتار حکومت کرزي ( دست کم درچند سال اول ) به طور غمناکي ناظر تغييرات و سياست هاي افغانستان بود، يک نمايش جديد به شمار مي آيد که هر دو طرف بنا به منافع خويش، بدان رضايت داده اند.

دردپلوماسي نوين، ما اينک سيماي جديد روسيه (پس از فروپاشي شوروي) را مي توانيم، شفافتر از هر زمان ديگر، مشاهده کنيم. روسيه اي که دست کم در يک سال اخير، از دولت گرجستان به طور خاص و از قدرت هاي غربي به طورعمومي، زهر چشم گرفت، و ايالات اوسيتيا وابخازياي گرجستان را ( البته) در بدل اعلام استقلال ايالت کوسووي صربستان از جغرافياي اصلي اش جدا کرد. اين اقدام، در برابر اجماع قدرت هاي غربي در مورد اعلام آزادي يک جانبه کوسوو، يک پاسخ دردناک بود که نارضايتي روسيه در مورد انفصال کوسوو از بدنه صربستان را به طور دردناکي ناديده گرفته بودند. روسيه درجبهه ديگر، بر گلوي اکرائين به طورخاص چنگ انداخت و شاهرگ انرژي رسان براي اروپا را درچندين نوبت فشار داد.

اکنون نوبت افغانستان است. کشوري که دستخوش بازي هاي چندين جانبه قدرت هاي معتاد به انرژي و دخاير درخشان طلاي قزاقستان وازبکستان اند و روسيه هيچ گاه فراموش نمي کند که قبل از تقرب اين قدرت ها به محور افغانستان، دست کم در طول يک قرن، لوحه " پس کوچه شوروي" بر پيشاني افغانستان آويخته بوده است. حالا که بازي پايان ناپذير درين حوزه به مرحله تازه اي وارد شده است، فدراسيون روسيه، هرگز حاضر نيست سهم و امتيازاتي را که هميشه درافغانستان براي خود مشخص کرده است، از دست بدهد و يا ديگران فکر کنندکه چنين سهمي از سوي روسيه به باد فراموشي سپرده شده است.

دولت پس از طالبان درافغانستان، در سال هاي اول خيلي به روسي ستيزي تظاهر مي کرد و حتي به منظور جلب رضايت امريکا و کشور هاي مخالف روسيه، تمامي تأسيسات ساخت روسي و پروژه هاي زيربنايي و توليدي بازمانده از دوران شوروي در افغانستان را فلج کرد. ده هاي مؤسسه توليدي و درآمد زا تحت نام خصوصي سازي و حرکت به سوي بازار آزاد، از سوي سرمايه گذاران و مجرياني که از کشور هاي غربي به افغانستان سرازير شده بودند، تصاحب شده و ده ها هزار کارگر و مأموران اين تأسيسات چانس کار ودرآمد شان را از دست دادند و به طور عسرت باري متلاشي شدند. در سه چهار سال نخست حکومت پس از طالبان، تحريکات برضد هرآن چه رنگ وبوي روسي داشت، از سوي مؤسسات دلال در عرصه هاي سياسي واقتصادي با شدتي تمام ادامه يافت.

علت عمده موفقيت مؤقتي اين کارزار دو چيز بود:

يک: درگيري روسيه با مشکلات داخلي و نياز به زمان به خاطر تصفيه حساب با پانزده جمهوري سابق شوروي که آزادي خويش را حاصل کرده و هريک، کمابيش در صدد راه دادن به نظام سرمايه داري به شيوه غربي بر صنايع و توليدات و سيستم بازرگاني شان بودند. چنين وضع، روسيه را با شدت به خود مشغول داشته و عمدتا سعي مي کرد تا از کاپيتاليزه شدن حوزه منافع روسيه و پيشروي نيرومند ناتو به سوي روسيه جلوگيري کند.

دو: روسيه مترصد بود که جنگ بر ضد تروريزم و بازي هاي منطقه اي، به مرحله اي برسد تا کليه بازيگران در نتيجه جنگ، از حيث نظامي و اقتصادي فرسوده شوند و قدرت مانور خويش را تا اندازه زيادي از کف بدهند.

هفت سال بعد، روسيه احساس مي کند که به هردو اهداف خويش دست يافته است. پيشروي اروپا براي نفوذ به مناطق نفوذ استراتيژيک روسيه و کشانيدن زود هنگام گرجستان واکرائين به پيمان نظامي ناتو، با اجراي " جنگ انرژي" عليه آنان، متوقف شده و بحران سياسي و نظامي درافغانستان نيز، به طرز خوفناکي ماشين جنگي و مالي قدرت هاي غربي را با خطر ناکامي روبه رو کرده است. افزون برآن، حکومت داران درافغانستان درتمامي عرصه ها با مانع و شکست رو به رو شده و سرمايه هاي غربي نه تنها نتوانست، ظرفيت آن را به مثابه يک دولت مسلط بر امور تقويت بخشيده و حداقل حمايت مردم را ازآن خود کند، بل، محدوده نفوذ حکومت روز تا روز کوچک تر شده و هيولاي افراطي گري و قاچاق مواد مخدر، قوي تر از گذشته سر برآورده است. اين وضع، علاقه غرب به خصوص امريکا را نسبت به کفايت و ظرفيت حکومت افغانستان براي پاسداري از سياست غربي ها شديدا کاهش داده است. آنان در جستجوي ايجاد تشکيلات جديد براي تأسيس نظام استوار و با کفايت، انتقادات صريح خود از اداره آقاي کرزي را شدت بخشيده و حکومتي را که خود شان با ناز و دبدبه بر مردم تحميل کرده بودند، به فساد و بي کفايتي و خطر آفريني متهم مي کنند. در محاسبه هاي استراتيژيک، البته چنين موضع گيري هاي قدرت هاي غربي، طبيعي به نظر مي رسد وهرزماني که مسأله منافع کشور ها ايجاب کند، خيلي به راحتي معادله هاي سياسي را بر هم مي زنند و حالا روسيه و دولت آقاي کرزي احساس مي کنند وقت آن رسيده است تا براي حفظ منافع خويش، دست همياري به سوي يکديگر دراز کنند.

نکته قابل بحث اين است که در احوال کنوني، نياز ها و چانس هاي حکومت کرزي و فدراسيون روسيه دريک ترازو با هم وزن نمي شوند. روسيه با بهره گيري از موقعيت پيش آمده، احساس قدرتمندي مي کند و به اين نتيجه رسيده است که در زورآزمايي ها براي تأمين منافع روسيه، قلاب خويش را به سوي حوزه منافع خويش درجنوب پرتاب کند. اما دولت افغانستان بالعکس، درموقعيت نسبتا بهتر گذشته قرار ندارد و روز تا روز از سوي متحدان غربي خويش به انزوا کشانيده مي شود. پس از روي ناگزيري و نگران از دست دادن قدرت، دست اتحاد به سوي روسيه دراز کرده است. با توجه به سرشت تحولات در افغانستان ومنطقه، افزايش خطرات امنيت و بحران اقتصادي و رشد سرطاني فساد و ضعف اداره درافغانستان، ايجاد گروه بندي هاي منطقه اي به هدف مقابله با سلطه يک جانبه امريکا وناتو در منطقه، پايان کار جمهوري خواهان در امريکا وبن بست درجنگ عليه تروريزم، حکومت افغانستان زمان و فرصت هاي مناسب و مؤثر را از دست داده است. روسيه درواقع، دست بي شيمه و کم خوني را رندانه مي فشارد که " ازبدحادثه" به سويش دراز شده است.

روسيه روي چه اهدافي، در چنين برهه حساس به سوي افغانستان دور خورده است؟

طرح اين موضوع که امريکا و ناتو درافغانستان در همان گردابي افتاده اند که زماني اتحاد شوروي پيشين درآن غلت مي زد، چيز تازه اي را بيان نمي کند. اين مسأله که کدام اقطاب در گرداب افغانستان دچار اشتباه بودند، شايد حالا اهميت چنداني ندارد. مهم اين است که روسيه درحال حاضر، براي دستيابي به موقعيت هايي فعال شده است که طي بيست سال اخير، آن را از دست داده بود. دقيقا اين همان چانس طلايي است که روسيه درسال هاي دپلوماسي خاموش در برابر افغانستان، براي رسيدن به آن، لحظه شماري مي کرد.

اين فرصت ها را مي توان اين گونه طبقه بندي کرد:

يک: روسيه از ادامه جنگ و حتي افزايش بحران درافغانستان به جاي آن که چيزي را از دست بدهد، درقدم اول مطمئن است که جغرافياي منطقه از ترس اشاعه افراط گرايي و تروريزم، دو باره به نفع آن کشور شکل مي گيرد. جنگ افغانستان، کشورهاي غني از نفت وطلاي آسياي ميانه را که ازدهه نود تا کنون هريک بنا به توان خويش، ساز مخالف برضد روسيه را مي نواختند، درس تلخي آموخته است که براي فرار ازآتش همسايه، به يک پناهگاه قوي نياز دارند و دربرابر پيشروي خزنده و "نرم" نظام غربي به سوي اهداف ملي شان، به بازوي قدرتمند و سنتي روسيه محتاج اند. وسوسه هاي مؤقتي براي نزديک شدن به غرب اکنون درکشور هاي آسياي ميانه فروکش کرده و جاي آن را چنگ زدن به منافع واصل بقاي هستي ملي پرکرده است. بدين ترتيب، همان گونه اي که اقتدار ونفوذ شوروي با سرعت ازين کشور ها برچيده شده بود، اين بار با مسالمت و آرامش اعاده مي شود.

دوم: چانه زني و سنجش منافع روسيه با سازمان پيمان اتلانتيک شمالي ( ناتو) و امريکا در باره گشايش شاهراه روسيه و آسياي ميانه به روي کاروان هاي تدارکاتي غرب به سوي افغانستان، فرصتي را پديد آورده است تا روسيه در ازاي کمک به انتقال تدارکات ناتو از راه روسيه و آسياي ميانه، حالت استغنا به خود بگيرد و منافع سرشاري را مفت ومجاني نصيب شود. گويا اکنون زماني رسيده است که انگشت زخمي غرب زير دندان روسيه قرار گرفته است.

سوم: دادن پاسخ مثبت از جانب روسيه به حکومت آقاي کرزي براي ارسال جنگ افزار هاي روسي به ارتش افغانستان نه تنها خزينه آن کشور را تقويت مي کند، بل، خواسته هاي روسيه در افغانستان را که در گذشته از سوي حکومت افغانستان رد شده و يا سکوت رو به رو شده بود، برآورده مي کند. بدين ترتيب، کليه برنامه هاي عمراني، سرمايه گزاري و ايجاد پروژه هاي زيرساختي روسي که از سوي حکومت افغانستان متوقف شده بودند، ممکن است دو باره آغاز شده و روسيه بتواند با کشور هاي رقيب خويش به رقابت برخيزد و منافع از دست رفته خويش را احيا کند. مثلا علاوه بر ده ها مؤسسه عمراني و توليدي روسي که در افغانستان غيرفعال ساخته شده اند، يکي هم بانک انکشافي افغانستان است که از سوي کمپني روسي اداره مي شد وقبلا از سوي حکومت افغانستان اجازه فعاليت آن سلب شده بود.

چهارم: روسيه درعين حال علاقه مند است که تنها کسي کشوري نباشد که از مواد مخدر توليد شده درافغانستان متضرر شود؛ بل آرزو دارد که درکارزار انتقال محموله هاي بزرگ موادمخدر افغانستان که تا کنون به طور انحصاري از طريق ايران، پاکستان و تاجکستان وترکيه به بازار هاي اروپا راه مي يابد، منفعت اقتصادي خويش را نيز پيدا کند. روسيه تا کنون تا حد زيادي از امتياز ترانزيت پر سود مواد مخدر افغانستان درحاشيه قرار داشته است. با تکيه به مسايلي که مطرح شد، روسيه انتظار دارد که درست درآستانه تحويلي قدرت از جورج بوش جمهوري خواه به برک اوباماي دموکرات، خودش را به طور ناگهاني به حاکميت افغانستان نزديک کند؛ حاکميتي که اکنون احساس مي کند از چشم دموکرات هاي امريکا افتاده است و به يک متحد قوي منطقه اي نياز دارد. رويکرد روسيه براي اوباما پيام مشخصي دارد و آن اين که:

حکومت جديد امريکا بايد روسيه را به عنوان شريک منطقه اي خويش به رسميت بشناسد و خواسته هاي آن کشور را دربازي افغانستان جدي بگيرد. زيرا آقاي اوباما با شعار"تغيير" به روي صحنه آمده است.

 

 

تکنوکرات های مسلح - بخش سوم

 

رهبران هزاره بر سر دو راهي

 

جامعه هزاره نيز مانند پشتون ها و تاجك ها درگير بحران رهبري اند. برخي آگاهان سخن صواب گفته اند كه ملت افغانستان در اصل هيچ گاه با هم مشكلي ندارند؛ بل، جنگ وصلح و معامله و بازي، كار نخبه گان بوده است.

 

كشمكش هاي اخير در منطقه هزاره نشين بهسود ولايت ميدان وردك ميان كوچي ها و ساكنان اصلي آن جا، براي رهبران هردو شاخهء حزب وحدت عمدتا شيعه- هزاره ، حد اقل درين مقطع، خبري بس نا خوشايند بود. نه ازين جهت كه مصيبت برسر هزاره ها باز هم به شكل سنتي آن نازل گشت، بل ازين نظر كه استاد خليلي و استاد محقق – دو چهرهء سياسي – را كه هر دو رقباي سر سخت يكديگر و درعين متحدان پروپاقرص رئيس جمهور كرزي اند، در موقعيتي دشوار قرار داده است.

ساكنان بومي منطقه به كرات گفته اند كه كوچي هاي مسلح بر كشت زار هاي متعلق به آنان وارد شده اند. كوچي ها منطقه مي گويند كه استفاده از علفچر هاي اين ناحيه از گذشته دور تا كنون حق طبيعي آنان بوده است و حاكمان حكومت هاي مختلف نيز، براي آنان برگهء مجوز صادر كرده اند. اين كه درين ماجرا كدام طرف دعوا، سخن راست مي گويد، موضوع بحث ما نيست. سوال درشت اين است كه چرا برخلاف سال هاي پيش كه رهبران و چهره هاي سياسي قوم هزاره، براي حصول حق هزاره ها تا مرز خشونت و جنگ هاي وحشت ناك پيش مي رفتند، اين بار، لب ازلب تكان نمي دهند و غم و مصيبت قوم خود را فرياد نمي كنند؟ مگر غايت مطلوب حاصل آمده است؟ چه گونه چنين شده است و به چه قيمتي؟! عمرابدي اين غايت مطلوب، مگر از سوي كدام نيرويي بيمه شده است؟

در خصوص منازعه ميان كوچي ها و هزاره هاي ساكن در بهسود، ميان آقاي خليلي و استاد حاجي محمد محقق چند وجهه مشترك وجود دارد:

يك : سكوت همسان وهمزمان در بارهء آواره گي هزاره ها از بهسود.

دوم : هر دو، هريك به ميزاني متفاوت از متحدان ظاهراً بدون قيد زمان، با تيم تحت رهبري آقاي كرزي و استاد سياف اند.

سوم : هر دو مدعي رهبري جامعه هزاره اند.

چهارم : هر دو عضويت جبهه ملي را حاصل نكرده اند.

پنجم : هردو مدعي اند كه درمسير منافع جامعهء هزاره حركت مي كنند.

ششم : هر دو يكي از شاخه هاي حزب وحدت اسلامي را رهبري مي كنند.

هفتم : هر حالتي كه پيش بيايد، اين دو سوار يك كشتي سرنوشت اند.

هشتم : هردو رهبر به خوبي واقف اند كه عمر منازعهء كوچي ها و هزاره ها بر سر استفاده از كشت زار ها و علفزار ها، به مراتب نسبت به خاموشي سياسي شان درين باره، طولاني است.

نهم : هردو درين رابطه، بر سر دو راهي قرار دارند.

دهم : هر دو هراس ازآن دارند كه اگر درين خصوص، سكوت موجه را بشكنند، از سوي تيم حاكم به نفع رقيب، حذف مي شوند.

نتيجه اين كه :

جامعه هزاره نيز مانند پشتون ها و تاجك ها درگير بحران رهبري اند. برخي آگاهان سخن صواب گفته اند كه ملت افغانستان در اصل هيچ گاه با هم مشكلي ندارند؛ بل، جنگ وصلح و معامله و بازي، كار نخبه گان بوده است. همچناني كه اين گونه بازي ها و معامله ها، بار ها بر سرنوشت پشتون ها و تاجك ها نيز وصله شده است. احتمال آن وجود دارد كه برخي حلقات حاكم در پله هاي بالاي قدرت، مانند قضيه خونين جوزجان، درعقب اين ماجرا جويي ها سنگر گرفته باشند؛ اما اكثر چهره هاي با نفوذ كوچي ها هرگز خواهان درگيري با ساير طيف هاي قومي نيستند. زيرا مي دانند كه حكومت هاي عوام فريب درگذشته، هميشه از كوچي ها به حيث اهداف نا مشروع سياسي شان استفاده كرده اند؛ اما درعوض، به كوچك ترين حق مسلم كوچي ها ( دادن تذكره تابعيت و فراهم آوري شرايط تحصيل ) احترام نگذاشته اند. موضوع ديگر اين است كه كوچي ها تنها پشتون ها نيستند. ساير اقوام افغانستان نيز رگه هاي كوچي دارند كه غير از آقاي حشمت غني احمدزي ، رئيس شوراي كوچي هاي افغانستان، هيچ كس ديگردر بارهء آن ها سخن نمي گويد.

نكتهء كليدي درقضيهء بهسود آن است كه حكومت بايد با سرعت به حل قضيه اقدام كند واگر آتشي ازين نوع مشتعل گردد، دامنهء آن بر سراسر افغانستان گسترش مي يابد.

 

 

 

احمد شاه مسعود

سياست ، جنگ ، قدرت اطلاعاتي ، خرد ، انسان گرايي

 

درسيماي مسعود، چند مسعود ديگر زنده گي مي كردند كه براي برخي از خواص قابل شناسايي وبراي بسياري از مردم عوام ، قابل لمس بود. مسعود اصلي در احساسات رقيق، خاموش ، بدون تبليغات و در تنهايي اش خلاصه مي شد.

 

ابعاد شخصيت احمد شاه مسعود، ممكن است با گذشت زمان، ودر نتيجه كار تحقيقاتي وسيع ، آن هم به طور تدريجي برجسته شود. هنوز مثل آن است كه مسعود زنده است. در شرق، وقتي يك شخصيت (هرچند استثنايي ) زنده است، مردم به عمق دنياي رواني و زواياي شخصيت اصلي او كمتر پي مي برند؛ اما پس از مرگ اين گونه شخصيت ها، عوام و خواص در خصوص زنده گي اصلي وي به تفكر مي پردازند و يا حداقل علاقه مي گيرند كه در باره وي چيز هايي را بشنوند كه آنان را شگفت زده و يا ارضا كند. بعضي شخصيت ها تكان دهنده اند؛ چه درزنده گي شان وچه بعد از مرگ ( به ويژه كه مرگ شان در اوج اشتهارفرارسد.) مسعود از جمله همين شخصيت هاي تكان دهنده است كه از هر زاويه يي كه براي شناسايي اين مرد افسانه ها وارد مي شويد، به مشخصه هاي فوق العاده يي پي مي بريد وآنگاه شگفت زده مي شويد وتكان مي خوريد. همين تكانه هاي رواني وارزشي است كه علي رغم صد ها و هزاران ساعت فيلم مستند از كارنامه هاي او و چاپ ده ها عنوان كتب تحقيقي و تجليلي در باره وي، هنوز مسعود موقعيت خود را به عنوان يك راز غيرعادي و همچنان راز دردناك حفظ كرده است.

در كارمسعود شناسي هنوز تلاش علمي در سطح بين المللي انجام نشده است هرچند درفرانسه و امريکا تا اندازه يي درين زمينه كار هايي از سوي گردش گران و خبرنگاران آن كشور انجام گرفته است كه به هيچ وجه، آيينه تمام نماي سيماي مسعود نيست .

سوال اين است كه چرا مسعود به عنوان نقطه آمال براي انسان هاي ژرف بين، ارزش طلب و معجزه گرا، هنوز هم آغاز يك كار بزرگ است؟

شايد يك جوابش اين باشد كه مسعود با ايده آل ها و كارنامه هاي شيرين وتلخش هنوز زمان زده نشده است. گردش ايام براي بسياري از سوالات عميق وحتي ظاهرا حل ناپذير، خودبه خود جواب پيدا مي كند. اما در باره مسعود نبايد منتظر زمان نشست زيرا وي در ميان مردم چنان است كه زنده است وگويي همين حالا ممكن است صداي شفاف و ابهت انگيزش در دستگاه مخابره صدا كند و همه را برجا ميخكوب كند.

هر چند مسعود ديگر زنده نيست اما مرگ، در قلب و روح ميليون هاي انساني كه او را كعبه خواست هاي خويش تلقي مي كردند( و هنوز مي كنند) به يك واقعيت بدل نشده است. وقتي شما با نفرات مسعود رو به رو مي شويد، آنان به طور خود آگاه و معمولا نا خود آگاه ، هنوز از غرور، قدرت اراده ، لبخند ها و تحكم چهره و انرژي پايان ناپذيرش تغذيه مي کنند. وقتي آدم به اين واقعيت شريف نگاه مي كند، حضور مرگ ناپذير مسعود را با شعاع بسيار بزرگ آن باور مي كند.

درميان كساني كه مسعود را يك عطيه الهي تلقي مي كردند وهنوز هم اعتقاد شان راسخ تر شده است، سخن گفتن از مسعود به منزله عبادت و يك كار ثواب تبديل شده است. دشمنان مسعود از وي نفرت دارند واز عواقب نفرت خويش حساب مي برند. بسياري مخالفان مسعود در بسا مسايل با دوست داران وي مثلا از نظر نبوغ نظامي، ايجاد وحدت ميان ساكنان سركش وادي پنجشير، رفتار مناسب با اسيران جنگي و زيركي سياسي، هم نظر اند. اما چه بسا كه دوستان فرهيخته وتحصيل كرده مسعود همراه با لشكر بي سواد و جنگ ديده او كه سال ها از صدا ها و تصميم هاي هيجان انگيزش درمواقع شكست و پيروزي سيراب شده و شخصيت خود را از همان مواد ساخته اند، مسعود خود شان را به درستي درك نكرده اند و يا در نهايت امر، به اندازه ظرفيت فكري وخواست هاي ابتدايي خويش درك كرده اند.

درين حال شخصيت هاي خارجي كه نظر به رشد فكري، اقتصادي واجتماعي درسطوح بالاتري قرار دارند، مسعود را به رنگ ديگري مي بينند و رگه هاي اصالت انساني را مسعود را كم وبيش كشف كرده و بعضا توضيح داده اند. حضور بزرگ معنوي مسعود بدون شك فراتر از قوالب اذهان هزاران فردي كه به اندازه خودشان دنيا و ارزش هاي اين دنيا را ميزان مي كنند، وجود دارد. بدين ترتيب ، بحث مسعود شناسي و تاثير منحصر به فرد شخصيت درجامعه يي مثل افغانستان بسيار پيچيده است و اي چه بسا كه تازه در حال شروع شدن است.

جنگ :

جهان بيني مسعود در گرماگرم جنگ به پخته گي رسيد. او تقريبا تمامي كوهپايه هاي درهء طولاني و پيچاپيچ پنجشيرو گذرگاه هاي پيچيده خارج از پنجشير را در سخت ترين شرايط جنگ وگرسنه گي و هول محاصره و نزديك شدن سايه مرگ و نااميدي پيمود. او بالاجبار در موقعيتي قرار گرفت كه كرشمه هاي طبعيت وحشي و رام نشدني پنجشير را مطالعه كند. نبوغ وي تنها در دفاع و آرايش هاي غافلگير كننده دربرابر دشمن قوي و تغيير آرايش ها در مدتي بسيار كوتاه وايجاد مترسك هاي تبليغاتي نبود. او قبل از همه در شناخت افراد ساده و خشمگين، گرسنه و داراي اعتقاد آتشين، به مرحله اعجاز رسيده بود.

درهم آميزي طبيعت بي رحم و تغيير ناپذيربا خصايل درهم وغير قابل پيش بيني جنگجويان تحت فرمانش، و استفاده ازين تركيب حساس كه مي توانست دريك لحظه، اشكال ديگري به خود بگيرد و كليه محاسبه هاي او را بر هم بزند، هنر عالي خود را آشكار كرده بود. كشف خوديت جنگجويان، مراقبت ازعادات متغيير و آسيب پذيري هاي شخصيت جنگجويان و تعيين درجه ايستاده گي آنان در برابر تهاجم گسترده ومهيب دشمن متجاوز، به مطالعه عملي توده هاي انساني و آگاهي كامل از سرشت فرماندهي خويش ، شاخصهء شگفت انگيزي است كه براي نخستين بار فقط در وادي پنجشير از سوي فرمانده مسعود موفقانه آزمايش گرديد. اين آزمايش ها، با استفاده از كمترين امكانات رزمي و اقتصادي ، درتاريخ جنگ هاي بيست و پنج ساله چين و نبردهاي چه گوارا نيز مشاهده نشده است. تفكيك شاخصه هاي كركتر مسعود يك نكته را آشكار مي كند كه مسعود فرمانده، درعين حالي كه مي جنگيد، به چندين كركتر منحصر به فرد تقسيم مي شدو درگرماگرم آن سال ها و لحظه ها، كسي نمي توانست بفهمد كه چندين شخصيت دريك شخصيت زنده گي دارند اما مي دانستند كه با پديده يي خارق العاده سروكار دارند.

سياست :

پيروزي هاي مسعود ظاهرا فرمولي ساده داشت اما از لحاظ عملي فوق العاده مغلق و طاقت فرسا بود. او دريك مرحله، با هنر جنگ و سياست كنار آمد و سپس اين دو را با هم آشتي داد. اين نخستين بار بود كه درتاريخ خونين و بي قاعده افغانستان، شخصيتي ظهور كرد كه سياست و جنگ را با همه تاثيرات متغييرآن با هم دريك شگرد عملي شكل بخشيد واين دو را در يك استراتيژي خاص حل كرد. او در بدترين وضعيت جنگ، موتور بي مروت سياست را به شيوه خودش مهار كرد و به جلو راند. او درهرنقطه يي كه مستقر مي گشت، مجموعه سياست داخل و خطوط سياست منطقه يي را به دورخويش به چرخش مي آورد. با اين اوصاف، مسعود هرگز در مبارزات خود، در يك نقطه، استقرار نيافت و تلون و خصلت متحرك وضعيت جنگ وسياست را كاملا با كركتر شخصي خويش درهم مي آميخت، به طوري كه جنگاوران متقاعد مي شدند كه درين كار، اسراري هست كه مسعودمي داند وآن ها نمي دانند و اين خداوند است كه مسعود را به هرجايي كه بخواهد رهنمون مي شود وهر زماني كه بخواهد، پيروز مي گرداند.

دراعتقاد جنگاوران چيزي به نام ذلت وشكست مسعود وجود نداشت. روحيه و قدرت ابراز وجود از سوي مسعود دربد ترين لحظات مرگ وزنده گي، هيچ گاه رنگ نباخت. او پيچ و خم هاي سياست خود را به آساني آشكار نمي كردو عناصر اصلي گره گشا را به آساني به كار نمي گرفت و خاصه آن كه اين عناصر را تا واپسين لحظه هاي بازي، مورد بهره برداري قرار نمي داد. .پيش بيني سياسي مسعود يكي از ويژه هاي بي نظير يك فرمانده هوشمندو خونسرد است كه بارها آزمايش شد وبارها نتيجه دلخواه به بار آورد. همان گونه يي كه وي در بازي جنگ، معيار هاي مفقود غافلگيري و ايجاد تصور مجازي براي حريف را تازه به تازه و هر بار به شيوه هاي جديد به كار مي گرفت، عين همين معيار ها را در برابر حريفان، در رويارويي هاي سياسي و اطلاعاتي به كار مي گرفت. سياست چريكي و جنگ چريكي را چنان با هم جوش مي داد كه حتي دشمنان زخمي خود را به تحسين وامي داشت. رفتار متغيير و گاهي تكيه بر اصل مبالغه آميزانعطاف از سوي مسعود، دربرخي حالات عصباني كننده بود. مذاكره طولاني با حريف ، شل كردن ناگهاني طناب مواضع سياسي، تاخير در حمله، عقب نشيني آني از مواضعي كه به سختي وبا دادن تلفات اشغال شده بود، همه را سرگيچه مي كرد اما براي او، راه گمي دشمنان، دودلي، تعجب و سراسيمه گي سياسي دشمنان اهميت درجه اول داشت. وقتي اين گونه محاسبات پس ازمدت هاي طولاني، ثمره دلخواه به بار مي آورد، جنگاوران آه حيرت ازسينه مي كشيدند ومي گفتند: خداوند با اوست ... ما چه مي دانستيم كه چنين مي شود! اما دشمنان بر اين عقيده پاي مي فشردند كه خاموشي و نرمش مسعود خطرناك تر از يورش و جنگ اوست. اصول مشاورت درفرهنگ سياسي مسعود، تا واپسين دم حياتش استوار ماند. با آن هم، شم سياسي ويژه شخص خودش، در مقابله به چالش هاي حال، آينده نزديك و آينده دور، خارق العاده گي خود را نشان مي داد. او سياست هاي خود را از روي اثرگزاري بالاي حريفان و افت و خيز هاي ميدان هاي نبرد، ميزان مي كرد. يكي از ويژه گي هاي استثنايي مسعود اين بود كه خودش به عنوان سمبول اقتدار، پيروزي و حقانيت در اذهان ديگران برجسته مي شد و بدين ترتيب، ترس و رعب و تسليم شدن را در روح جنگاوران به كامل زايل مي كرد. او درسال هاي مقاومت عليه طالبان، به حيث استاد كاركشتهء بازي با روح و روان دوستان ودشمنان بدل شده بود. او درحالات بحراني و خطرناك، به طور حساب شده يي درذهن افراد طرف مقابل، خلايي را ايجاد مي كرد واين خلا را به وسيله ترس پر مي كرد. جامعه شناسي عملي جنگ، به او فرصت داده بود كه به آساني مي توانست اراده هاي قوي و ضعيف وپراكنده را واحد سازد و بدين ترتيب، خود باوري پايداري را در شخصيت جنگجويان خودش و تزلزل وبي باوري را در روح سربازان حريف القا كند. او ديوار متحركي را در جنگ برپا مي داشت وعين همان شيوه را در مذاكره باحريف در پيش مي گرفت و انعطاف و ميانه روي را به نمايش مي گذاشت. اما خود مي دانست كه حتي يك مو از قواعدي واساساتي كه وي دراستراتيژي و رفتار خود تعيين كرده بود، عقب نشيني نمي كرد. انعطاف مسعود، درواقع محكم كردن همان ديواري بودكه در نقشه راهبردي وي خط و نشان شده بود اما حريف گمان مي برد كه مسعود حاضر به دادن امتياز شده است. درچنين حالاتي، مسعود، بررسي هاي كامل خود را به پايان مي رساند و بازهم به همان چهره يي ظاهر مي شد كه خودش به آن فيصله كرده بود.

آنتن هاي اطلاعاتي :

مسعود در گفت وگو با خبرنگاران خارجي ، بارها اظهار داشته بود كه پيروزي ها و دفاع وي در برابر تهاجمات بزرگ شوروي، مرهون شبكه هاي اطلاعاتي وي بوده است كه در قلب دشمن جاگرفته بودند. مسعود هيچ گاه حاضر نشد تا سر نخ شبكه هاي اطلاعاتي و منابع جاسوسي خود در ميان مقامات نظامي وحكومتي افغانستان وارتش شوروي را به دست دهد. اما در هفت بار تهاجم شوروي بر پايگاه هاي چريك ها در پنجشير، آوازه و خبر تهاجمات، از حركت تانك ها و پرواز هواپيما ها بر فضاي پنجشير براي مسعود مي رسيد. ظرفيت مرموز وبسيار مؤثر اطلاعاتي مسعود قابل مطالع و تحقيق است. او درين خصوص، راز هاي بس عميق و ريشه داري را با خود برد. او مدعي بود كه به طور معمول رشته اعصاب دشمن را در دست خود دارد. شيوه اطلاعاتي مسعود، هسته هاي بسيار كوچك، نامشهود اما سخت پراكنده و دوامدار بود. از همين سبب، تمامي تلاش هاي شوروي و اداره اطلاعات قوي رژيم در تمامي تلاش هاي شان براي كشتن وي ناكام ماندند. او به يك نكته به طور كامل ايمان داشت و مي گفت كه افراد وي هرگز نسبت به وي سوء نيت ندارند و براي او خيانت نمي كنند.

مسعود با نخ اطلاعات حساس، سرو تهء جنگ وسياست را با هم وصل مي كرد. مهارت وي در حفظ منابع اطلاعاتي درميان دشمن بسيار هيجان انگيز بود و همه را نسبت به خود به احترام وامي داشت. وي معمولا آدم هاي كاملا عادي را، كه هيچ گاه توجه كسي را جلب نكند، به مأموريت هاي بسيار حساس اطلاعاتي و عملياتي انتخاب مي كرد. اين امر موجب مي گشت كه تمامي دشمنان و افراد جان بركف او، به كنجكاوي دراز مدت و سردرگمي در باره حوادث و همچنان شخص خودش مبتلا شوند.

خرد گرايي :

مسعود در بحراني ترين حالاتي كه ترس از شكست و سقوط در دل ها لانه مي كرد، به شوخي و بذله گويي مي پرداخت و با ثبات ذهني به بازي شطرنج مي پرداخت و همه را نسبت به واقعي بودن خطر به شك وترديد مي انداخت. سنگين ترين تلفات نفراتش درجنگ، از دست رفتن امكانات جنگي و حتي احتمال خرابكاري از سوي عمال نفوذي دشمن در ميان لشكر، در سيماي مسعود حتي تغييرات اندكي رونما نمي كرد. او عادت داشت كه پيچيده ترين رويداد ها را به تنهايي حلاجي كند و سپس براي ايجاد اجماع نظر و توليد فضاي اعتماد ميان نزديكان وفرماندهانش، جلسه مشاورتي برگزار مي كرد.

درجلسه هاي مشاورتي، نظريات جديد و يك سري مسايلي از ذهن حضار تراوش مي كرد كه مسعود تشخيص مي داد كه چنين نكته هاي ذهني اعضاي شورا، دركدام قسمت از طرح هاي قبلي خودش جوش مي خورد و آن را چنان تأييد مي كرد كه صاحبان آن نظريه ها گمان مي بردند كه مسعود در نتيجهء شنيدن نظرات آنان، به درك موضوع قادر شده است. در مجموع، نزديكان مسعود هماره اطمينان داشتند كه نظريه هاي آنان در گفتار و كردار فرمانده شان بازتاب مي يابد. در حقيقت، استخوان بندي اصلي قضاياي جنگ و مدارا و اتخاذ تصاميم " كلان" قبل از همه در ذهن مسعود به پخته گي مي رسيد و مراجعه به نظرات و احساسات همراهانش، بر غناي طرح هاي فكري وي مي افزود و براي تكميل ساختار آن، به رايزني سودمند متوسل مي شد. اين عالي ترين شيوه يي بود كه هم ازعقل جمعي با مهارت برداشت مي كرد و هم گرايش فرماندهان و مشاوران نسبت به مسعود نهادينه تر مي شد. مسعود به طور معمول، مكان خلوتي را براي تفكر بر مي گزيد و ازين سر به آن سر قدم مي زد وكلاه خود را از سر بر مي داشت. او فرصت هاي مشوره با خود را ماهرانه انتخاب مي كرد. تا ساعات پس از نيمه شب كار مي كرد و معمولا چهار يا پنج ساعت مي خوابيد و گاه روزانه، به خلوت گاه خود پناه مي برد وحياتي ترين طرح هاي جنگي يا سياسي را درهمان ساعاتي كه از نظر ها مخفي مي گشت، مي آفريد. مسعود درحساس ترين حالات، بر پايه سه منطق عرفي، شرعي وعقلي اتكا مي كرد و بافتار اين روش ها را به طور سحر آميزي شكل مي داد. چناني كه پس از ترور حدود سي تن ( و بنا به قولي ديگر، پانزده تن) از فرماندهان نزديك به خودش از سوي "سيدجمال" فرمانده وابسته به گلبدين حكمت يار درشمال افغانستان، مسعود سوگند خورد كه او را زنده دستگير كند. تهيه تداركات و سازوبرگ لازم، سوق واداره جنگجويان از سايرمناطق، قانع كردن مردم ولزوم محاكمه علني در محضر مردم تقريبا امري محال بود و نيروهاي سيدجمال از هر جهت براي مقابله با سوگند مسعود آماده گي داشتند. عمليات آرام و خزنده مسعود در اراضي بسيار گسترده وكوهستاني و پيچ درپيچ، به هدف بازداشت "قاتل" بسيار طاقت فرسا، خطرناك، و حوصله گير بود اما مسعود شگفت انگيز ترين عمليات جنگي دوران زنده گي اش را به انجام رسانيد و قدم به قدم همان كرد كه گفته بود. همزيستي منطق عقل با واقعيات جنگ ومبارزه، در دكترين مسعود نمايش آشكاري را به وجودمي آورد. رفتار مترصد، تزلزل ناپذير، تحرك اغفال كننده و با تلفات و خساراتي اندك، اميدبخشي براي حريف ، حتي راه نمايي براي گريز حريفان از معركه كه كشتن شان در فرهنگ مسعود قباحت حساب مي شد، گوشه هايي از كركتر مسعود در جنگ وصلح بوده است كه تا كنون به عنوان ارزشي قابل تأمل، جز از سوي شماري نويسنده گان غربي و جنرالان شوروي سابق، از سوي هيچ يك از دوستان ودشمنانش مورد تحقيق قرار نگرفته است.

انسان گرايي عارفانه:

درسيماي مسعود، چند مسعود ديگر زنده گي مي كردند كه براي برخي از خواص قابل شناسايي وبراي بسياري از مردم عوام ، قابل لمس بود. مسعود اصلي در احساسات رقيق، خاموش ، بدون تبليغات و در تنهايي اش خلاصه مي شد. او در امور جنگ، معامله، مذاكره و سياست هاي صوري با همه زبان مشترك داشت. اما در مسايل استراتيژيك، سرنوشت ساز، حساس و اشتباه ناپذير باهويت هاي چندگانه خودش به مشورت مي نشست و بار سنگين سرنوشت ميليون ها انساني كه چشم اميد به وي دوخته و سر بر آستانش نهاده بودند، به تنهايي بر دوش مي كشيد. وي از دود سيگار نفرت داشت و از هر آن چه بوي منهيات مي داد، دوري مي جست وحجب و مناعت انساني فطري و انساني خود را همچنان دست ناخورده حفظ مي كرد. از رسوا كردن آدم هاي مجبور و نااميد دست مي گرفت وهر لحظه از دست يارانش سوال مي كرد كه آيا براي اسيران جنگ، ميوه توزيع كرده ايد؟ از اسراف كاران كناره مي گرفت و در صرف خوراك، به كمترين مقدار قناعت مي كرد و از هر آن چيزي كه خوديت روبه كمال او را مكدر مي نمود، طفره مي رفت. انسان گرايي عارفانه، جوهره اصلي شخصيت او را درست كرده بود و هر گاهي كه از شور و حال جنگ و دشواري ها به ستوه مي آمد، ساعاتي چند غيبش مي زد و در پناه درختاني دريك باغ پنهان مي آرميد و شاخه ها را با سرانگشت به سوي مي كشيد و لايه گلها را به دقت نظاره مي كرد و ازسكوت طبيعت به آرامش مي رسيد. در يك چنين حالاتي از قبل دستور مي داد كه وي را از دادن هرگونه اخبار مهم و يا اخبار روزانه، مزاحمت نكنند. گاه تفنگ شكاري را بر مي داشت و ساعت ها در لابه لاي درختان انبوه ميوه و سپيدار ها غيبش مي زد. مسعود چريك، مخابره و تفنگ در دست داشت و با اصحاب جنگ سروكله مي زد اما مسعود انسان گرا و عارف، قرآن و ديوان غزليات حافظ با خود مي داشت وشب هاي طولاني، درپرتوچراغك هاي نفتي، به نداي ملكوتي قرآن و حافظ گوش مي داد و اشعار قدرت مند، غني و غرور آفرين حافظ را زمزمه مي كرد و از ديگران نيز دعوت مي كرد كه به معناي نهفته دراشعار آن پير شيراز، دقت كنند. فرماندهان غالباً از فهم معاني بلند وظريف اشعار خواجهء شيراز، كوتاه مي آمدند؛ آنگاه مسعود خود به تفسير لايه هاي غزل حافظ شيرازي آغاز مي كرد. هواداران نزديك و عوام الناس، فرصت نيافتند تا مسعود انسان گرا و عارف را همانند مسعود چريك و فرمانده افسانه اي به شناسايي بگيرند وبه شيوهء خويش تعريف كنند. اگر روزي كليه خاطراتي كه به قلم مسعود نگاشته شده اند، از سوي پژوهش گران مورد مداقه و تفسيرقرار گيرند، مسعودي ديگري در فرهنگ و روح ميليون انساني كه پس از مسعود ديده به گيتي گشوده اند، ظهور خواهد كرد.

 


 

نيم نگاه پس از حريق

دو انفجارخلاق در جامعه ي هزاره

محمد نادر، بحران قدرت را به نفع خويش طوري خاتمه داد که بحران تازه اي را وارد تاريخ مملکت کرد. وي با ملاعمر امروزي طالبان مشابهت هايي داشت.

 

در تاريخ هزاره، در فاصله قريب به شصت سال ( 1312- 1371 خورشيدي) دو انفجارخلاق روي داده است. عامل انفجارنخست، عبدالخالق جواني شانزده – هفده ساله دانش آموز ليسه نجات بود که درطي يک اقدام متهورانه و برنامه ريزي شده درچمن قصر دلگشاي ارگ ، سه گلوله را روانهء مغز، قلب و دهان محمد نادر شاه کرد. گويا اين جوان از بلاياي بزرگ نازل شده برسرنوشت هزاره ها اززمان اميرعبدالرحمن "اميرآهنين"، تا آن زمان، کفارهء کوچکي را نصيب ميراث داران سلالهء استبداد کرد.

در سال هاي پسين حاکميت شاه امان الله خان غازي، وضع عمومي ممکلکت داري با بحران سختي رو به رو شد. دراوج رونق بازار فساد سالاري و پشت کردن به خواسته هاي مردم دراواخر حاکميت اماني، جبر تاريخ چنان بود که اميرحبيب الله خان کلکاني، صرف نظر از سطح وظرفيت و ناپخته گي سياسي، به سرسلسله ناراضيان بدل گشت و به عنوان مدل مديريت ناشده نارضايتي عمومي برضد يک نظام جبار اداري و راه گم کرده علم مخالفت داشت و حکومت يک مشت ديوان سالاران معتاد به چپاول را که به هيچ يک از آمال آن شهزاده خوش نيت و پرشور ( امان الله خان) عقيده نداشتند، ساقط کند.

آن حادثه يک تکان جديد درتاريخ بي سروته کشوري به نام افغانستان بود که ازابتداي تولد، با فشارها وبازي هاي قدرت هاي بزرگ روبه رو شد و هرگزنتوانست زورآزمايي ها را به طوردوامداربه نفع آينده خويش برنده شود.

محمد نادر، بحران قدرت را به نفع خويش طوري خاتمه داد که بحران تازه اي را وارد تاريخ مملکت کرد. وي با ملاعمر امروزي طالبان مشابهت هايي داشت. دغدغهء حفظ حاکميت به هربهاي ممکن، بي اعتمادي، وابسته گي حياتي به حاکمان انگليسي – پاکستاني شبه قاره، بربادي نظم زنده گي ساکنان شمالي ونفي خشونت بار حضور کليه اقوام درسرنوشت سياسي مملکت، ازمشترکات نادرشاه و ملاعمر حساب مي شوند. اما تفاوت اين دو آن است که اولي، براي حفظ اقتدار سنتي خانداني، دست به قساوت مي زد اما دومي در تلاش نوميدانه براي استقرار مجدد اقتدار سنتي از دست رفته، به نفع جانشين بريتانياي ديروز( پاکستان) به حيث نماد ترس وتخويف شناخته شده است.

هنرضربهء عبدالخالق، همان شکافي بود که بر ديوار بلند استبداد افگند وماشين قراضهء حاکميت سنتي به راننده گي محمد نادر را که پس از شکست حبيب الله خان کلکاني، بر مراتع آزادي وزنده گي مردم به حرکت درآمده بود، دمي از بر جا ميخکوب کرد. هرچند خزش ماشين حاکميت به حرکت خود ادامه داد اما ترس و حس خائفانه يي را که در نتيجهء مقاومت مرگبار و سپس "واسکت بريدن عبدالخالق" ، در رگ وپود صاحبان نظام تک تباري به وجود آمده بود، نهادينه کرد.

انفجار دومي، ظهور حجت الاسلام استاد عبدالعلي مزاري بود. اين انفجار، تأثيري بس تعيين کننده از خود برجا گذاشت که هم دراذهان هزاره ها و هم درذهنيت ساير رده هاي تباري ،داراي شعاع آتش غير قابل تصوربود. درپي اين انفجار، رنگ وبوي فلسفهء مقاومت وچهره نمايي هويتي هزاره ها از امواج ابهامات اختياري و غير اختياري تاريخ بيرون آمد. وي درآن زمان با فشارهاي چندين جانبه يي بايد دست وپنجه نرم مي کرد. فشار افکار عامه و فشار هاي جناح هاي داراي گرايش هاي چندگانه درداخل حزب وحدت اسلامي، آزمايش هاي پيوسته و مضاعفي را پيش رويش قرار داده بودند. اين درحالي بود که هرتصميمي مي توانست مسير حوادث را به طور بي رحمانه آن هم برخلاف خواسته هاي استراتيژيک عوض کند. اگرچه پس از آغاز مبارزه مسلحانه بر ضد نيروهاي شوروي درافغانستان ، جوامع چند قومي، عملا از حالت ايستايي وکرختي بيرون آمده بودند، پي آمد هاي مسلح شدن هزاره ها چيزي بيشتر از مقاومت برضد اشغال گران بود. درين سال ها، در خارج از تشکيلات ارتش هاي رسمي، شماري از سرداران جنگي از ميان جوامع هزاره ها، تاجيک ها، پشتون ها و ازبک ها ظهورکردند. اين درحالي بود که، شمارفرماندهان وافسران ارشد پشتون و تاجيک نسبت به هزاره ها و ازبک ها، از گذشته در چهارچوب واحد هاي دولتي نيز چشمگير بود. اين دگرگوني ها به ويژه در ميان هزاره ها، با تغييرات پيچيده يي در عرصه سياسي و اجتماعي و خود باوري نيز همراه بود.

ايستاده گي مزاري درسال هاي پس از پيروزي گروه هاي مجاهدين، به هدف تثبيت موقعيت حال و آينده هزاره ها در حکومت و جلوگيري از لغزش در بيراههء فراموشي و کم نظري، با حساسيت و برشي تند تري همراه بود. البته با توجه به ظن و بي اعتمادي ديرينه هزاره ها نسبت به حاکميت هاي گذشته، برخورد اضطراري و جدي با مسأله سرنوشت هزاره ها يک امر طبيعي بود. اما شرايط تاريخي و اجتماعي آن زمان به شدت غير طبيعي و انباشته از چالش هايي بود که هيچکسي را ياراي مهار کردن آن نبود. به همين علت بود که زبان تفاهم کوتاه تر از زبان تصادم بود.

تصاميم مزاري در اصل، تسجيل حقوق پامال شده هزاره ها، احترام به موقعيت طبيعي و بالطبع، گريز آگاهانه و لزوما سرسختانه به سوي هويت وباورهاي طبيعي هزاره ها بود که به دليل استيلاي ديرمدت استبداد سنتي، دريک مسير غيرطبيعي سير کرده بود. مزاري از بي عدالتي متنفر بود و درين معامله از هيچ نيرويي تمکين نمي کرد و تا آخر داستان زنده گي خويش، برسرپيمان ايستاد. بدين ترتيب، زنده گي مزاري در دو حادثه خلاصه مي شود.

يک ؛ ظهور و قدرت نمايي به عنوان نخستين رهبرطرف اعتماد هزاره ها، آن هم درسال هايي که همه چيز درهالهء گرايش هاي اجتناب ناپذير قومي فرورفته بود. دوم ؛ مرگ غيرمنتظره، نامتعارف وتکان دهنده مزاري که خود باوري و جنگ براي بقا ازسوي هزاره ها را بيشتر از پيش نهادينه کرد. اکنون ما شاهد هستيم که پس از حادثه ظهور و مرگ مزاري، جامعهء هزاره ها و شيعيان ازانزواي ديرپاي جغرافيايي وتاريخي خارج شده است و در نتيجهء چنين ايستادن و مردن، مفاهيم احتياط کاري، آشتي ناپذيري با بي عدالتي، کثرت گرايي و آموزش علوم امروزي، براذهان نسل بعدي اين قوم با شدتي تمام منتقل شده است.

درسال هاي 1371 – 1375 خورشيدي اتفاقات به گونه يي آمدند که بر اثر بازي هاي قدرتمند کشور هاي همسايه در محور افغانستان، تقريبا کليه طيف هاي مسلح و غير مسلح قومي، روياروي هم قرار گرفتند. دست کم درچند نوبت، همه با هم جنگيدند و صف بدل کردند و در تلاش براي بقا و کسب امتياز، بي هيچ نتيجه يي بر سر چهار راهي ها و اراضي با هم جنگيدند. نگاه ريشه يي به رويداد هاي آن سال ها به پژوهش هاي گسترده و سالم نياز دارد و با توجه به اين موضوع که هنوز هم تب بي اعتمادي و حالت رواني سال هاي طاعون داخلي به طور کامل رفع نشده اند، شرط اساسي چنين پژوهش ها، يکي هم اين است که هرگونه پيش داوري در مورد نقش شخصيت ها و گروه ها در ويراني و اراده براي نجات کشور، کنار گذاشته شود. شايد درگرماگرم سال هاي سردرگمي و درگيري، همهء رهبران و افراد رده هاي مياني و پائيني، دربرابريکديگر محاسبه ها وفرضيه هاي نادرست را عين حقيقت پنداشته بودند. اگر چه جامعه هزاره، از بطن حوادث آن سال ها، زنده اما مجروح بيرون آمد، شاخص هاي جديدي در فرهنگ سياسي آنان پديدار گشته است. شتاب زده گي سال هاي جنگ درميان ارباب فکر اين قوم، جايش را به نوعي دقت ودرنگ ، ديرباوري، تلاش براي يافتن زبان مشترک با دوستان ودشمنان و رسيدن به امتياز هاي استراتيژيک خالي کرده است. درسال هاي پس از طالبان، اکثر گروه هاي عمدهء مسلح، زير فشار نيروهاي بين المللي و ملل متحد، جنگ افزار هاي شان را با دل ناخواسته واهمال کاري به دولت تحويل دادند. اما به نظر مي رسد که هزاره ها نخستين کساني بودند که زود تر از ديگران وفارغ از هرگونه چانه زني و تأخيربا اسلحه وداع گفتند و به روند مشارکت سياسي ملحق شدند. آقاي محقق، نظامي تسليم ناپذير هزاره ها، پس از سپري کردن يک دورهء تنش و مقابله و کنار رفتن از وزارت برنامه ريزي، به رفتار هاي مدني، معامله به سود، بهره برداري از رقابت ميان جناح ها و عدم خشونت روي آورد. بدين ترتيب، شايد بتوان گفت که هزاره ها، در طي گذار از دوره جنگ سالاري به سوي گفت وگو و مشارکت، بيشترين امتياز را نيز به دست آورده اند. ظاهرا رهبري پس از مزاري، امتيازاتي را که ساليان دراز درنتيجه جنگ ودست رد زدن به هرگونه معامله يا قمار سياسي، نتوانسته بود به دست بياورد، دربازي هاي چندسال اخير به دست آورده است. اما سوال اين جاست که آيا، اين همان چيزي است که رهبرفقيد اين قوم جان خود را در راه حصول آن به نقد گذاشت؟ يافتن پاسخ به اين سوال قبل ازآن که دشوار و محتاج زمان باشد، به حد کافي پيچيده ورازآميز است. گذشته ازين، جامعه هزاره، نسبت به موقعيت کنوني رهبران شان نظريه هاي يکسان ندارند. به طور نمونه، آنها برگرايش هاي عريان تفکر طالباني وبرتري جويي تباري درميان برخي متحدان سياسي خود درداخل حکومت بي اطلاع نيستند. با توجه به تکان هاي سخت اجتماعي و عبور از تنگنا هاي غافلگير کننده بي اعتمادي و پيمان شکني که اين قوم در پانزده سال اخير تجربه کرده است ، به دشواري مي توان نتيجه گرفت که آن ها بر درستي کامل موقعيت سياسي کنوني شان به باور کامل رسيده اند.

 

 

 

 

 

به ياد دومين سال وداع با سيد مصطفي کاظمي

 

مردي با نگين رستاخيزدر مشت

 

گمان مي برند که در احوال امروز، رنگ و زرق وبرق و دروغ، ماهيت زندگي را شکل مي دهد و گذشتن از مرز هاي عشق و داد، به زحمتش نمي ارزد و مضمون حيات را دستخوش اشکال مي کند. اين بيماري خود خواسته، ويژه مردماني است که غريق بحران بشري اند. بحران بشري، بدترين نوع انحطاط در تاريخ آدمي شناخته شده است.

 

1378

 

دوسال پيش، افغانستان زخمي، مردي را از دست داد که برگردونه درک و تجارب سي سال پريشان حالي، جداسري و درد هاي مشترک ما سوار بود. سيد مصطفي کاظمي با تبسم ها و حضور جذابش از دست رفت. رهبر فکري جواني که در مسيرناهموار حوادث چنان پيش رفته بود که قدرت بشري بي نظيرو توانمندي را در کرکتر خويش به نمايش مي گذاشت.

در تاريخ تکان دهنده افغانستان هماره چنين پيش آمده است: آناني که از رحم مادر، ذهناَ مسلح و غاصب بار مي آيند، قربانيان اصلي خويش را معمولا از جنس کاظمي ها انتخاب مي کنند. آناني که به آرامش و ترقي افغانستان از عقب ميله هاي تفنگ و تعصب نگاه مي کنند، منطق خويش را از زبان انفجار و انتحار به سوي قلب هاي بيدار شليک مي کنند و با خونسردي، انحطاط اخلاقي و رواني خويش را کامل تر مي کنند. گزينه قاتلان کاظمي درکارزار هدف گيري نسل مقاومت و جمعي از نمايندگان فهيم پارلمان کشور، مانند سال هاي تجاوز طالبان بر حريم زندگي مردم، تفکر منحرفي را به عمل کشانيد که همزمان و به طور ناگزير به جنگ بي پايان جماعت مقاومت گران در افغانستان تعريف تازه اي مي بخشد.

مضحکه مسير انحرافي تاريخ افغانستان اين است که ملاعمر ها و عاملان کشتار هاي جمعي و موشک پرانان آتش نفس، زنده مي مانند و پير مي شوند و دست قانون به آنان نمي رسد؛ اما نخبه کشي و ترور چهره هاي اعتدال گرا و داراي تفکرات همه پذير به طور اسف باري، آن هم در هرمقطعي ادامه مي يابد. کاظمي اکنون جزو زنجيره نخبه کشي فاجعه بار درافغانستان به حساب مي آيد.

سيد جوانمرگ ما، درگرماگرم بي باوري و شيوع سايه هاي اشباح قومي و سياسي، با متانت شگفت انگيزي، تفکر وعمل همه باوري و خوش بيني سياسي را در شخصيت خويش متبارز مي کرد. اعتدال گرايي و منطق جمع گرايي درگستره فکري وي به مرحله درخشاني رسيده بود. اين چيزيست که از مرز هاي وقاحت هاي سياسي به دور است واقتدار مردم يک کشور را ضمانت مي کند و بدون آن، همه چيز در کام تاريکي فرو مي رود. ارزش هاي مسکون ومکنون درشخصيت يک جامعه همانا همگرايي و اقتدارگرايي عاري ازمرض هاي نهفته در بازي هاي نامشروع سياسي است که بنياد آن، کنار زدن و سرکوب است و کوتاه ترين تعريف آن رفتن داوطلبانه به سوي توحش تاريخي و سنگسار سياسي است.

کاظمي در مقايسه با شخصيت هاي دوره پس از جهاد و مقاومت، تجربه گرايي و عمل سالاري سالمي را در وزارت تجارت پي گذاشت. اين امتياز غيرمنتظره اي بود که محافل سطحي نگري را که سالياني چند در حالت استحقار دوري از بستر طبيعي افغانستان، به کاغذ هايي تحت نام سند تخصص و گواهينامه هاي کارشناسي در«خارج» دل خوش کرده و ديگر حلقات سياسي را از زاويه کاذبانه اي نگاه مي کردند، تکان داده بود. ويژگي کاظمي در مقام وزارت تجارت، توسعه باز و به از دور از موانع در امور تجارت جديد، آن هم در فضاي بازار آزاد، مديريت عالي رها شده از چنگال ديوان سالاري سنتي و جديد به شيوه غربي را به نوعي فرهنگ مسلط مبدل کرد. او موفق شده بود که چتر استوارحضور تجربي و درک نياز هاي حقيقي کشور در بخش بازرگاني و ميدان دادن به توسعه آزاد بازار و سرمايه را بدون وقت کشي و پروسه خسته کن ديوان سالاري پيچيده و دروغيني که ديگران وارد سيستم اداره و رهبري کشور کرده اند و به بهانه آن، زيرساخت هاي نيم بند و تأسيسات کشور را متلاشي کرده و به کام ديگران فرو برده اند، بر پا نگهدارد.

يار بيگانه مشو تا مبري از خويشم

غم اغيار مخور تا نکني ناشادم

بردن بار مقدس اين گونه ديدگاه در روزگار ما بسي دشوار و تحمل شکن است. شخصت هايي که هديه بزرگوار و نجات بخش اين چنين آرمان گرايي را براي مردم خويش نگميدارند، به هيچکسي بدهکار نيستند. به قول فروغ فرخزاد:

و بدين سانست که کسي مي ماند

و کسي مي ميرد.

گوش سرسپرده هاي ايدلوژي ترور به اين مسايل آشنا نيست. آن ها يا ديگران را مي کشند يا خود شکار تيغ مقاومت مشروع مي شوند. آنان را درماني غير ازين نيست که« ميل درچشمان جهان بين شان کشيده شود».

مردن شخصيت ها در روزگار ما فراوان اتفاق مي افتد؛ اما دادخواهي و ضد حمله قانون و شرع، کمتر و حتي هيچ اتفاق نمي افتد. اين مهم نيست که جمعي منحرف و تاريخ زده، از قلوب انباشته از صميميت کاظمي ها تفسير هاي مقلوب و مجعولي ارائه دهند تا پرتاب تير جفا و نا مردي به سوي آنان را به شيوه خود شان معنا کنند؛ مهم اين است که تاريخ، بيداري خود را از سر مي گيرد و مانند گذشته درخواب زمستاني خوش بيني هاي کاذبانه فرو نمي رود و گم گشته گي هاي گذشته خود را نقد مي کند و به شلاق مي کشد و شعار هايي را که در زورق بي اعتمادي و دروغ و بسته بندي هاي رنگ باخته مساوات طلبانه پيش پايش مي گذارند، به آتش مي اندازد.

دايره بسته

چرا هنوز از اسرار مرگ کاظمي پرده برداشته نشده است؟ حال آن که راه جويي به لايه هاي اسرار مرگ وي تا ميزان زيادي صورت گرفته است. حال پرسش اين است که پنهان کاري درخصوص ترور دردناک سيدمصطفي کاظمي به عنوان رهبرجريان فکري جوان و سخنگوي «جبهه ملي» به نفع چه کساني است؟ سکوت حکومت افغانستان معنايي دارد که شرحش ممکن است «هفتادمن مثنوي» شود. از هر زاويه اي که به اين مسأله نگاه شود، حقيقت ترور سياسي و سياست ترور در بافت نا همساز و انارشيستي امروز مشخص تر به چشم مي خورد. سکوت دولت از يک سو و خاموشي جبهه ملي از سوي ديگرنشان دهنده اي واقعيت غمباري است که بي ترديد روزي چهره خود را نمايش خواهد داد.

اما چرا همه خاموش اند؟

مسلم است که جوانب مختلف، ازين خاموشي خويش، سعي در کسب اعتبار و امتياز دارند. شايد سامان دهنده گان ترور اين طور محاسبه کرده اند که گذشت زمان، گردوغبار خشم و انتقام ودادخواهي مردم را فرو مي نشاند و همين که گرد فراموشي بر قضيه پاشيده شد، دادرسي و رد يابي مجريان مرگ نيزبه سستي مي گرايد. گذشته از احتمال اين گونه محاسبات، سوال اين است که رهبران جبهه ملي از خاموشي و بي صدايي خويش در باره جزئيات انفجار بغلان چه چيزي را مي خواهند نصيب شوند؟

ممکن است که ازين قضيه، يک گروه دربرابر گروه رقيب، ابزارسازي کند و حق السکوت مطالبه کند. راز مدهشي درين ماجرا خوابيده است. در درازناي زمان، درپس هر ترور و توطئه اي که ملتي را بر گليم سوگواري مي نشاند، سايه اي از يک راز مدهش سرگردان است. امنيت ملي، حکومت، جبهه ملي، امريکايي ها، حقوق بشرو نهاد هاي تحقيق داخلي و خارجي که هر از چند گاه، به تبع منافع خود شان و لزوم ديد مؤسساتي که به آنان هزينه مي دهند، همه در باره انفجار بغلان و مرگ کاظمي و شماري از نمايندگان عزيز پارلمان، خود را به خاموشي زده اند. همه اين نهاد ها، مرگ ده ها نونهال معارف را نيز به باد فراموشي داده اند.

با اين اوصاف، چرا مردم افغانستان نسبت به همه چيز، همه شعار ها و وعده هاي پر طول و عرض، با نگاه مظنون نگاه نکنند؟ چرا مردمي که تشنه داد و عدالت اند، دريچه قلوب خويش را در برابر هرآن چه از جنس تبليغات و واقعيت هاي بي رحم و سيالي که پيرامون شان را فرا گرفته اند و هيچ حس مصئونيتي را براي آنان پديد نمي آورند، با خشم و بي اعتنايي نبندند؟

در برهه اي که همه چيز در غياب حقيقت و اعتماد آدم ها جريان مي يابد، و پروسه تهي سازي ماهيت تبليغات رسمي داخلي و خارجي ، روز تا روز کامل تر مي شود، چرا آحاد مردم از روي اجبار و دردهاي بي درمان خويش درچاه انزوا فرونروند و نسبت به همه چيز بي اعتماد باشند؟ به سادگي مي توان نتيجه گرفت که اگر داد اين خون ها ستانده نمي شود و فرهنگ دادستاني هنوز هم در قعر تفکرات پوسيده سنتي محبوس مي ماند، نيازي نيست تا انتظار داشته باشيم که بعد ازين، ملتي واحد درين سرزمين سربلند کند و خوشبختي هاي آينده را ميان خويش تقسيم کنند. تا زماني که علت العلل اين همه نگون بختي ها در کشور کاويده نشود، هيچ زمينه وبستري براي بهزيستي و خوش بيني ساخته نخواهد شد. سياست امروزي که در افغانستان جاري است، شعر مولاناي جاودان ياد را به خاطر ها زنده مي کند که گفته است:

آن شغالي رفت اندر خم رنگ

واندر آن خم کرد يک ساعت درنگ

پس برآمد پوستين رنگين شده

کاين منم طاووس، عليين شده!

توهم بازار بر سياست امروزين افغانستان نيز رنگ خودش را پاشيده است. گروه و دسته هايي بدين پندار اند که حالا حتي زمان خريدو فروش اصول و معيار هاي جاودانه نيز فرا رسيد است. اين تفکر واکسينه شده، محافل بومي انديشه و اعتقاد ما را نيز به تار خام خودش بسته است. آشفته گي هايي ازين دست، اگر هزار سال ديگر به قوام برسند و صد نسل انساني جعلي با ديدگاه هاي غيرطبيعي بازار و سود، از روي استخوان هاي شهيدان بي اعتنا عبور کنند، بازهم اين حقيقت با قدرتي خارق العاده خويش درچشم شان مي زند که درزندگي، بسا ارزش ها و معاييري وجود دارند که در ترازوي خريد و فروش قرار نمي گيرند. عدالت، جاودانه گي و ارزش هايي که درفطرت همه چيز به وديعه گذاشته شده اند، ازاقلام همين ارزش هايي اند که نه خريده مي شوندونه فروخته مي شوند. آناني که چنين مي پندارند، در واقع خوديت خويش را چه ارزان مي فروشند تا در تهي ترين اعماق تاريخ حزن و احتياجي سقوط کنند!

گمان مي برند که در احوال امروز، رنگ و زرق وبرق و دروغ، ماهيت زندگي را شکل مي دهد و گذشتن از مرز هاي عشق و داد، به زحمتش نمي ارزد و مضمون حيات را دستخوش اشکال مي کند. اين بيماري خود خواسته، ويژه مردماني است که غريق بحران بشري اند. بحران بشري، بدترين نوع انحطاط در تاريخ آدمي شناخته شده است. اما سعادتمندانه مي توان نويد داد که فقط بخشي از آدم ها ( نه همه) حامل مناسبات کاغذين جامعه اند که جامه فرار از خويش و گريز از قدرت محرکه حيات وبقا و روح آدمي را بر تن کرده اند و در دايره باطل مي چرخند.

نسلي که هنوزهم از آشغال ذره ذره شده روزگار ما تنفس مي کند، درهستي و روح خويش، قدرت خداداد بقاي سالم و دين باوري شکوهمندي را همچنان ذخيره نگهداشته است. از همين جاست که هنوز ناميرنده ايم. دور بي حاصل جنون ظاهر گرايي محافظه کارانه، اگرچه بيماري سخت جان فراموشي ارزش ها را درآستين خويش مي پرورد، حاملان خير و فلاح، مأموريت جبران اين خسارت را درين دنيا بر دوش دارند؛ به اضافه اين که تاريخ ، مثل هميشه ازين بيماري وجنون تبرا مي جويد و جام جهان بين عشق و راستي را به آغوش مي گيرد. درين گيرودار، نسلي سر بلند کرده است تا مکتب فرهنگ کاظمي ها را به روي فرزندان خويش باز نگهدارند و آرمان ستايش انسان وزيبايي را در عين تحقير زيبايي و انسان، به رستاخيزي بدل کنند. چنين بادا!

 

 

تهاجم بر تپه تاج بيگ

( نيم نگاهي برسرنوشت حفيظ الله امين)‌

رزاق مأمون

از يورش آشكار ارتش اتحاد شوروي سابق به افغانستان سي سال سپري شده است. حفيظ الله امين منشي عمومي حزب دموكراتيك خلق ورئيس شوراي دولت تقريبا دو ساعت بعد از اشغال قصر تاج بيگ در بيست كيلومتري غرب كابل به وسيله نيروهاي مهاجم كشته شد. حفيظ الله امين درآن زمان پنجاه سال عمر داشت و اكنون كه ازآن زمان سي سال سپري شده است، اين مقاله، با هشتاد سالگي وي نيز مصادف است.

امين از جمله شخصيت هايي است كه به طور مستقيم از سوي خارجي ها به قتل رسيد. درباره امين نوشته هاي زيادي ازسر داوري هاي احساساتي، انجام گرفته است. اما امين هيچ گاه براي دست نشانده شدن به شيوه اي كه امروز معمول شده است، استعداد نداشت. درعوض، سريع الاشتعال، شكاك و تا اندازه زيادي عصبي مزاج بود و خاصيت تكروي و حفظ ابتكار در وي رشد كرده بود. او به جاي آن كه درقالب يك رهبر متفكر حزبي و تابع مصلحت و گذشت هاي تلخ و شيرين جايگير شود، به يك فرمانده حاضر درصحنه هاي مرگ وزندگي بيشتر شباهت داشت. تصادفي نبود كه دربيانيه هاي خويش پيوسته به مخالفين ( گروه هاي مجاهدين) خطاب مي كردكه: دا گز دا ميدان!

روايت ها واسناد موجود نشان مي دهد كه وي هرچند به طور متناوب و تماس هاي سري با سفير اتحاد شوروي، طرفدار گسيل نيروهاي شوروي به افغانستان بود، درموقف خويش به حيث يك كركتر بي قرار، تصميم گير، مغرور و سنتي، تا پايان عمر وفادار ماند. امين چانس ها براي اعتلاي موقعيت سياسي خويش را زماني آسيب پذير كرد كه نورمحمد تره كي رهبرحزب را بعد از يك سري تعاملات خرد و كوچك حزبي، خيلي ساده و به دور از تدبير و مماشات حزبي و عرفي ( ومشوره با زعماي اتحاد شوروي) دركوتي باغچه ارگ خفه كرد و اين گناه جبران ناپذيري بود كه تا امروز، به غير از چند ناكرده كار احساساتي، هيچ كس ( حتي نزديك ترين هواداران وي) از آن حمايت نكرده است.

بنا به اسنادي كه از قلم نظاميان دست اول شوروي سابق منتشر شده،‌ امين درزماني كه تره كي زنده بود، خواهان اعزام سه غند ويژه شوروي به كابل شده بود و در تماس هاي بعدي، تاكيدكرده بود كه دست كم يك غند خاص براي حفاظت شخص خودش به كابل گسيل گردد. او به اين عقيده بود كه حضور نظاميان شوروي، روحيه ارتش وحزب را بلند مي برد. امين بدون شك، استقرار اين قوت ها را به شرط استحكام موقعيت خودش به عنوان رهبر سياسي افغانستان با شوروي ها مطرح كرده بود؛ نه براي آن كه اين نيروها براي نابودي حاكميت سياسي كشور و شخص وي به كار گرفته شوند. حال همه به اين نكته متفق القول اند كه امين با آن همه ظرافت فكري كه داشت، به طور مضحكي از سوي متحدان شوروي خويش غافلگير شد. اين غافلگيري، با توجه به نزديكي فكري امين با نظام بر سراقتدار شوروي و سابقه رابطه نزديك با حلقات مختلف امنيتي و استخباراتي شوروي در افغانستان، ‌تا ميزان زيادي طبيعي بود.

دومين اشتباه امين، نوعي خشونت و بدرفتاري در برابر پوزانوف سفير شوروي و تقاضاي اخراج وي از افغانستان بود. او فكر مي كرد كه پوزانوف درتباني با تره كي وهوادارانش قصد داشتند كه قبل از بازگشت تره كي از سفر هاوانا- مسكو، وي را كه در واقع « قوماندان انقلاب كبير ثور» لقب يافته بود، به قتل برسانند. همزمان با اين رويداد ها، با توجه به شاخ به شاخ شدن اقطاب بزرگ جهاني در گره گاه افغانستان، لشكركشي شوروي به افغانستان، دير يا زود، در دستوركار برخي از اعضاي بيروي سياسي حزب كمونيست شوروي و شخص لئونيدايليچ بريژنف قرار داشت. بوريس گروموف فرمانده لشكر شماره چهل شوروي درافغانستان بعدا درين باره نوشت:

«روشن نبود كه كليه حوادثي كه درآن زمان درآن جا ( افغانستان)‌به پخته گي رسيده بودند،‌ به چه مي انجاميدند.»

اين گفتار نشان مي دهد كه جنگ سرد ميان امريكا وشوروي به يك مرحله التهابي مبدل شده بود و گويا شوروي براي پر كردن خلاي مهلك رو به افزايش درسرحدات جنوبي خويش، كم كم آماده مي شدكه قبل از دخول پيشقراولان پاكستاني و امريكا در افغانستان، ابتكار عملياتي را از آن خود كند. درهرحال، در سطح داخلي، حادثه قتل تره كي و اخراج پوزانوف و تلاش براي برقراري تماس با مقامات پاكستان از سوي امين، روند تهاجم را تسريع كرد. مقارن حوادثي كه تب تمرد امين ( حتي درسطح ابتدايي) دربرابر دساتير تغيير ناپذير مسكو بالا مي رفت، تماس هاي وي با مقامات پاكستان بيشتر شده بود. او بعد از يك دوره شعار هاي آشتي ناپذيري با پاكستان، كم كم به اين نتيجه رسيده بود كه پاكستان « دروازه تماس » با امريكا است. او حتي به برخي اعضاي دفتر سياسي حزب گفت: « دوستان شوروي سياست مستقلانه ما را نمي پذيرند.»

بدين ترتيب، دقيقا نتيجه گرفته بودكه رهبران كرملين، او را به خاطر كشتن متحد نزديك شان ( تره كي) نخواهند بخشيد. افزون برآن، براي وي پوشيده نبود كه تلاش هاي وي براي نزديكي با پاكستان وامريكا، ازچشم هزاران جاسوس شوروي درافغانستان و دستگاه هاي حكومتي پنهان نمانده است. اين شروع يك ترس پنهان ودردناك از اتحاد شوروي بود كه روز تا روز، حضورنظامي، مشاوران، كارشناسان جنگي و عملياتي خود را درافغانستان ( گاه با اجازه و گاه بدون اجازه امين) دردستگاه اجرايي حكومت گسترش مي دادند. امين ( درحد توجيه خودش) به درستي تشخيص داده بود كه اگر به زودي، راه خروج به سوي يك متحد بزرگ ديگر كه بتواند «سياست متوازن» او را تضمين كند،‌ پيدا نشود،‌ رژيم درمعرض سقوط حتمي قرار خواهد گرفت. البته همه اين تعاملات پنهان، درغياب هزاران عضو حزب جريان داشت كه سال هاي متوالي از لحاظ ايديولوژي، به طور كامل به اتحاد شوروي وابسته و خوش بين بودند و قناعت دادن آنان نيز زمان بر بود و درشرايط اضطراري آن زمان قابل تعميل نبود.

از سوي ديگر، چهارتن از طرفداران تره كي از قبيل سيدمحمدگلابزوي، اسلم وطنجار، اسدالله سروري و مزدوريار كه بعد از بركناري تره كي به سفارت شوروي پناه برده و با جناح پرچم تحت رهبري ببرك كارمل دست اتحاد داده بودند،‌ اسباب نگراني و عذاب امين را فراهم آورده بودند. با شروع حكومت صد روزه امين، تصميم گرفته شد تا مركزقدرت از ارگ رياست جمهوري به قصر منزوي تاج بيگ در عقب كاخ دارالامان منتقل شود. اين عمليه هرچند نتيجه يك تلاش رواني نسبتا طولاني مدت شوروي ها بالاي امين بود، اما عملي كردن اين طرح يكي ديگر از اشتباهات فاحش امين بود. حوادث بعدي نشان داد كه امين چه گونه در حاشيه پايتخت، دريك شعاع نيم دايره اي اراضي بدون موانع، به آساني از سوي نيروهاي ويژه شوروي مورد حمله قرار گرفت و صرفا نيروهاي گارد در يك جنگ نابرابر، به دفاع از وي ايستادند اما تقريبا تا آخرين نفر كشته شدند.

بنا به نوشته نظيف الله نهضت دركتاب «آشوب بيگانگان» ، سفير جديد شوروي فكرت تابييف احمد جانوويچ با استناد به منابع اطلاعاتي شوروي درپاكستان به امين هشدار داده بود كه « نيروهاي كوماندويي پاكستاني و امريكايي همراه باگروه هاي اخواني افغان به تاريخ 12 جدي به خاك افغانستان حمله مي كنند. اين حمله مي تواند صرف به كمك نيروهاي مسلح اتحاد شوروي دفع شوند؛ اما شوروي درافغانستان چنين نيروي ندارد. پس من به حيث سفير شوروي به شما مشوره مي دهم كه از دولت شوروي رسما تقاضا كنيد تا نيروهاي شوروي به افغانستان اعزام شوند. اما امين اين درخواست را رد كرده و به جاي آن، از تحويل دهي تانك ها و تسليحات پيش رفته به افغانستان سخن رانده بود. دو روز بعد سفير مذكور با امين ملاقات كرده و گفته بود:

دولت شوروي درمورد صدور اسلحه و تانك هاي مدرن به افغانستان موافقه نموده است ولي اين تانك ها توسط طيارات ترانسپورتي از راه هوا به افغانستان انتقال داده خواهند شد تا زود تربراي دفاع آماده شوند. با اين حال وضع به گونه اي بود كه امين درمجموع قدرت تصميم گيري خود را از دست داده بود و پرواز طيارات غول پيكر به سوي افغانستان آغاز شده و يك پل هوايي ميان شوروي و افغانستان بسته شده بود. خط پرواز طيارات بزرگ درآسمان كابل و چند شهر ديگر از جمله مزارشريف به ساده گي قابل رويت بود.

به قول دگر جنرال محمد نذير كبيرسراج ، درين آوان، عبدالله امين اختيار دار كل ولايات شمال اطلاع داد كه شوروي ها بالاي درياي آمو پل هاي پانتوني به كار انداخته و قطعات موتر دار و زرهدار رااز از بالاي آن عبور داده و به سوي كابل درحركت اند. امين درجواب مي گويد:

مطمئن باش... حرفي نيست. اين قوا به موجب يك موافقت نامه كمكي كه ميان ما به امضاء رسيده است،‌ به طرف كابل وبگرام مي آيند و به ما تجهيزات مي رسانند.

اين درحالي بود كه مدتي پيش از آن،‌ حفيظ الله دريك سخنراني سه ساعته درتلويزيون دولتي گفته بود:

دوستي شوروي بايد درقلب هر افغان جا داشته باشد. هركه با شوروي نيست،‌خاين به وطن است.

تهاجم به سوي قصر تاج بيگ

ارتش شوروي براي تسخير برق آساي قصر تاج بيگ به كمك هزاران كارشناس و مشاور شوروي دردستگاه امنيت و ارتش افغانستان، از قبل به طور دقيق وبدون مانع، برنامه ريزي كرده بود. فدورينكو مامور كاجي بي سال ها بعد نوشت:

دو دو نفر روي مسير هاي از پيش تعيين شده، به شهر رفتيم و موقعيت ساختمان هاي اداري ونظم سپاهيان و اوضاع عمومي را مطالعه كرديم. مشاوران قبلا اطلاعات گران بهايي را در باره نظام نگهباني دروني كاخ در اختيار ما قرار داده بودند.

واحد خاص شماره 333 متشكل از سربازان مسلمان آسياي ميانه ( كندك خاص مسلمانان) و دسته هاي مخصوص عملياتي موسوم به « رعد» و « زينت» كه ازسوي كا، جي بي هدايت مي شدند،‌ برنامه يورش فيصله كن بر دستگاه قدرت امين را برعهده داشتند.

قبل از شروع عمليات، اسدالله امين رئيس سازمان استخباراتي ( كام) ناگهان به عارضه مسموميت دچار شده و براي مداوا به مسكو منتقل شده بود. موازي با آن، مشاوران شوروي مؤظف درارتش، جنگ افزار هاي سنگين ارتش را تحت نام « معاينه تخنيكي» از كار انداخته بودند. امين نيزبه نوبه خويش، انجام چنين عملياتي را درخواب نمي ديد. به همين منظور، قطعات و جزوتام هاي زرهي، هوايي و پياده ارتش كه مانند گذشته ها دركابل مستقر بودند، براي مقابله با يك تهاجم مرگبار آماده نبودند. اساسا هيچ يك از افسران حزبي واعضاي غيرنظامي وابسته به نظام حاكم، گمان نمي كردند كه اتحاد شوروي – «دوست و متحد افغانستان انقلابي» – به چنان عملياتي دست بزند كه باعث سرنگوني نظام و قتل رئيس حكومت شود.

حوالي ظهر ششم جدي سال 1358 شمسي جلسه وزيران در تالار رياست دولت در قصر تاج بيگ برگزار شد. پيش از آن، به موعوئين اخبار شده بود كه درين جلسه حفيظ الله امين سخنراني مهمي ايراد خواهد كرد. در وضعيتي كه هزاران عضو حزب، ازوخامت اوضاع و عواقب ناشي از اعمال حاكميت پليسي از سوي حزب ودولت درهجده ماه پس از كودتاي ثور 1357 سرخورده ونگران بودند، استماع خبر سخنراني بسيار مهم رهبر حزب، انتظارداغي را پديد آورده بود. امين در موجي از شك واضطراب به اعضاي وزيران گفت:

با رفيق اندري گروميكو درتماس هستم كه چه گونه درمورد ارائه كمك هاي نظامي اتحاد شوروي به افغانستان براي كشور هاي جهان توضيحات بدهيم.

در ادامه طلب استمداد از سوي افغانستان، امين قبلا در مورد واگذاري هشتاد فروند چرخبال سنگين همراه با كاركنان نظامي شوروي به افغانستان نيز، درخواستي را به مقامات نظامي شوروي مطرح كرده بود كه پرواز صدها هواپيما هاي سنگين به افغانستان را توجيه مي كرد.

هشت ساعت قبل از حمله به كاخ تاج بيگ، حضار بعد از صرف سوپ و غذا، براي نوشيدن چاي، به سوي تالار بزر گي رفتند. اما به زودي صحنه غيرعادي پيش آمد وحفيظ الله امين با تني چند از وزيران بي هوش شدند. يعقوب لوي درستيز نيز به سختي مسموم شده بود. اقبال وزيري رئيس سياسي ارتش به داخل تالار برگشت و خطاب به مهمانان گفت:

امين صاحب امروز سخنراني نخواهد كرد!

دكتر ولايت خان قوماندان شفاخانه نظامي چهارصد بستر به سرعت دست به كار شده و تداوي امين مشغول شدند. وي به دكتر طوطا خيل سرطبيب شفاخانه گفت:

معده امين صاحب را شسته ايم و حالش خوب است!

بدون معطلي، سوپ و شربت انار را كه براي حضار توزيع شده بود، درآزمايشگاه شفاخانه مورد مطالعه قرار دادند. نتيجه آزمايش روشن ساخت كه حجم داروي خواب آور در شربت انار بسيار زياد بوده است. اما روايتي است كه آشپز قصريكي از اتباع آسياي ميانه بودكه مواد سمي را به داخل ظرف سوپ مهمانان ريخته بود.

درين اثنا دكتر طوطا خيل با سرعت به سراغ الكسييف سرطبيب دكتران نظامي شوروي به مكروريان شتافت. دكتركورنيچكوف نيز آنان را همرايي مي كرد. وقتي الكسيف پايش به داخل كاخ رسيد، بانويي را مشاهده كردكه روي زمين افتاده است. وي ابتدا به سوي بانوي بيمارخم شد تا او را معالجه كند اما دكتر طوطا خيل از بازويش گرفت و او را با سرعت به منزل دوم برد؛‌جايي كه حفيظ الله امين به حالت بدي روي بستر افتاده بود.الاشه ها و زنخ امين فروافتاده، چشم هايش تهي از روشنايي شده و بيني اش كبود شده بود. الكسيف وكوزنيچكوف، امين را شتاب زده به داخل وان حمام هدايت كردند. كوزنيچكوف بند دست امين را دردست گرفت وگفت:

هنوز نبضش مي زند!

بعداز انجام معاينه طبي، امين را دوباره روي بستر آوردند وبه هر دو دست هايش سيروم زدند. امين لحظاتي قبل به دكتران گفته بود ازين كه مسموميت به مغزش سرايت كند، بيمناك شده است. وي اضافه كرده بود:

حالا فهميدم كه دسايس زيادي دراطراف ما جريان دارد!

به اساس اعتراف جنرالان شوروي، قرار بود حمله واحدهاي كوماندويي شوروي به ساعت ده شب به سوي تاج بيگ يورش ببرند؛ اما اطلاع رسيدكه امين دو باره به هوش آمده و به وسيله دكتران معالجه شده است. پس فرماندهي واحد هاي خاص دستور حمله بر كاخ را به ساعت هفت ونيم شام صادر كرد. دگروال بويارينف فرماندهي عمليات را دردست داشت. درين حال صداي مدهش تيراندازي از نزديك به گوش رسيد. دكتركوزنيچگوف از ديگران سوال كرد:

تيراندازي براي چيست؟

امين به سوي يكي ازنزديكانش نگاه كرد وگفت:

به مشاوران اطلاع بدهيد... آن ها كمك خواهند كرد!

فرد حاضر بر بالين امين آهسته گفت:

شوروي ها تيراندازي مي كنند!

امين گفت:

فهميدم... درست است!

غرش اسلحه اوج گرفت ويك بار مشاهده كردند كه كوزنيچكوف نقش زمين شده است. امين با حالتي وحشت زده از بستر برخاست و درحالي شورت سفيدي به تن داشت وخريطه هاي سيروم را مانند دونارنجك درچنگال هايش گرفته بود از اتاق بيرون شد. لوي درستيز به سوي مركز قومانده شتافت اما تلفن از كار افتاده بود. آن ها نمي دانستند كه دستگاه مخابرات كابل ( واقع درچهارراهي پشتونستان) با پرتاب دو نارنجك قوي به چاه كيبل ساختمان مخابرات از سوي يك گروه دوازده نفري كاجي بي، منفجر شده بود. درين گيرودار، ببرك كارمل رهبر شاخه پرچم ودشمن اصلي حفيظ الله امين درحفاظت واحد هاي كوماندويي شوروي در پايگاه بگرام به سر مي برد و منتظر نتايج نهايي بود. دسته قراولان قصر تا آخرين نفر كشته شده و نخستين گروه 52 نفري واحد ويژه به سوي قصر نزديك مي شدند. منزل سوم قصر از چندين جناح بر اثر ضربات توپچي فروريخته وهمه به منزل دوم پناه برده بودند. در اوج مقاومت واحد هاي حفاظت ازقصر، دگروال بويارينف نيز كشته شد. بدين ترتيب، كوزنيچكوف وبويارينف، درواقع نخستين قربانيان عمليات بركاخ تاج بيگ بودند. درجريان درگيري ميان واحدهاي مهاجم و مدافعان كاخ درمنزل سوم، علاوه برعبدالرحمن پسرارشد امين، غلام حضرت قوماندان قرارگاه قصر تاج بيگ نيزكشته شد. خانم حفيظ الله امين مي گويد:

در هنگام تهاجم،‌ عبدالرحمن جسد زخمي امين را در آغوش گرفته بود اما سربازان روسي با لگد او را از وي دور كرده وخودش را گلوله باران كردند. دختران امين هريك گلالي وملالي وپسر 12 ساله امين (خوازك) زخمي شدند. خانم امين مي گويد كه بعد از پايان عمليات، اسدالله سروري، عبدالوكيل ( بعد ها وزيرخارجه و ماليه)‌ وسيدمحمد گلابزوي درمعيت شوروي ها آمدند و به تقتيش قصر پرداختند. گلاب زوي به دكتر ولايت گفت كه خوازك طفل مرا از آغوشم جدا كند و به شفاخانه انتقال دهد. درحالي كه وي درناحيه شكم به طور سطحي مجروح شده بود. طفل را از من گرفتند و تا امروز از وي سراغي نيافتم. برخي ديگر از طرفداران امين مدعي اند كه عبدالوكيل كه لباس نظامي بر تن داشت، شخصا با تفنگچه اش به سوي يعقوب لوي درستيز ( رئيس ستاد ارتش) كه آثار مسموميت شديد هنوز از چهره اش زايل نشده بود، شليك كرد و او را از پا درآورد.

خانم دكتر شاه ولي نزديك ترين دوست امين نيز با ضرب گلوله مهاجمان كشته شد. افسران مهاجم به زودي درمنزل دوم ظاهر شدندو به شكل دائره اي به شليك ادامه دادند كه درين جريان،‌ امين با حالت بيمار، از پا در افتاد. گروهي ازمهاجمان بالاي اجساد حاضر شدند. آنان چراغ هاي دستي بزرگي در دست داشتند و‌يكي ازآنان عكس امين را دردست داشت و بالاي اجساد گشت مي زد تا از كشتن امين مطمئن شوند. جنرال پاپوتين معاون وزير داخله شوروي كه مأمور بازداشت زنده حفيظ الله امين بود، دروظيفه اش ناكام ماند و بلافاصله بعد از بازگشت به ماسكو خود كشي كرد.

 

روايتي از کابل

 

افغانستان مكاني ناشناخته و مرموز است. همه چيز مي تواند قبل از موعد و يا بعد از موعد مقرر اتفاق بيافتد. سنگ تهداب اين كشور گويي براي اغفال خارجي ها گذاشته شده است. گاه ممكن است حوادث در ازمنه هاي مختلف درين سرزمين، خيلي با هم شباهت داشته باشند. « تو خود حديث مفصل بخوان ازين مجمل»

 

 

رزاق مأمون

يک صد و هجده سال پيش از امروز، امير دوست محمد خان در ملاقات سري با ميرمسجدي خان در کوهستان اظهار داشت:

جنگ با انگليس بي نتيجه است!

امير بعد از بازگشت به کابل، با تني چند از همراهان، در نزديکي قلعه بالاحصار اقامت گرفت. براي انتقال پيام خاص، پيامي به مکناتن فرستاد و ساعاتي بعد، در نزديکي بالاحصار شمشير خود را دو دسته به نماينده انگليس تسليم کرد.

او در ازاي دريافت ساليانه مبلغ دوصد هزار کلدار هندي، دوره تبعيد خود در کلکته را آغاز کرد.

در اسناد بازمانده از آن زمان، دلايل تسليمي امير به حاکم انگليس، ترس و جبن، بي خبري از ضعف انگليس ها و خيانت احتمالي برخي سرداران رقيب وي، ذکر شده است.

از آن پس، کابل به جولانگاه هزاران نظامي انگليس و عمله هندي مبدل گشت. آسمان صاف و هواي خوشگوار کابل، براي لشکر خارجي که در بهترين نواحي پايتخت اقامت گزيده بودند، نسبت به آب و هواي مرطوب و بعضا ًتفسان سرزمين هندوستان امتياز و غنيمتي بس درخشان به حساب مي آمد.

صدها تن از اعضاي خانواده هاي سربازان نظامي انگليس شامل زنان، دختران، پسران و کودکان، همراه با خدمت کاران و اجيران هندي شان نيز به کابل آمده و در قرارگاه هاي انگليسي در بالاحصار، بي بي مهرو و خانه هاي اعياني در گذر خرابات زندگي مي کردند.

زندگي پر رونق خارجيان در کابل در سال هاي 1840 و 1841 فضاي فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي پايتخت را به طور مشهودي تحت تأثير قرار داده بود.

به دليل فروپاشي سيستم اداره و نظارت دولت، خيانت، خودسري و عياشي و در کوچه و پس کوچه هاي کابل به نوعي رسم مرسوم مبدل شده و مي خوارگي و عربده کشي آشکارا گشته بود.

دسته هايي از مردم شهر که در برابر اين وضعيت نا به سامان دست به اعتراض مي زدند، از سوي گماشتگان مکناتن و افراد وابسته به شاه، سرکوب، اذيت و خاموش مي شدند.

مأموران انگليس با بي خيالي و شادماني در مکان هاي خاص، بازي کرکت راه مي انداختند، کنسرت هاي اروپايي برگزار مي کردند و نمايش هاي جالب اسب سواري و پرش از موانع را سازماندهي مي کردند. تماشاگران چنين صحنه هاي ذوقي، عمدتا اعيان و شهروندان کابل بودند. برخي از افراد بانفوذ شامل سرداران، اعيان و مأموران بالارتبه افغان نيز در بازي ها و نمايش ها حضور مي داشتند.

درين گيرو دار شاه شجاع تازه آمده،‌ در بالاحصار شاهي، سر از نو براي خودش دم و دستگاه تنظيم مي کرد. فرستادگان بريتانيايي، به طور کامل از بالاحصار خارج شدند تا خانواده شاه شجاع واعضاي حکومت، زنان حرم و خدمه و نديمان درگاه پادشاهي در آن اقامت گزينند.

نهادهاي امنيتي و کشفي انگليس به هدف تضمين آرامش و عشرت در کابل، براي خريداري امنيت و اطمينان، براي برخي از افراد و حلقاتي كه نسبت به صلح و امنيت، مظنون تلقي مي شدند،‌ به نام « يارانه» توزيع مي کردند.

به دليل حضور ده ها هزار لشكر خدمه خارجي در پايتخت، توازن عرضه و تقاضا برهم خورده و بهاي مواد خوراکي و ديگر کالاهاي مصرفي به شدت افزايش مي يافت و موازي با آن، سطح تقاضا براي خريداري و مصرف مواد خوراکي و پيداوار محلي نيز بالا مي رفت.

افزودن ميزان ماليات نيز، فشار بر مردم را دوچندان کرده بود.

مهم تر از همه انگليس ها وعده هاي خويش در باره خروج سريع از کشور را به باد فراموشي سپرده بودند.

سربازان و افسران انگليسي مرز وقاحت را تا آن جا توسعه دادند که در روز روشن دختران و زنان را در جاده ها و کوچه ها دنبال مي کردند. نشانه هايي از هرج و مرج عريان تر شده و شماري از زنان با استفاده از رسم و اصول جديد، خانه هاي شوهران شان را رها کرده و به خانه هاي اعيان، مأموران انگليسي و پايگاه هاي نظامي پناه مي بردند.

سرجان کي انگليسي كه خود شاهد وقايع بود، درين باره نوشت:

در کابل اعمالي صورت مي گرفت که شرم آور بود و حس انتقام جويي را بر مي انگيخت. اين جريان به جايي کشيد که تحمل ناپذير شد.

ارزش هاي عرف و اخلاق اجتماعي تقريبا ً در ملا عام پامال مي شد به تعداد زنان هرزه و متمرد افزوده مي شد.

اين بيت بر زبان ها جاري بود:

زناموس در شهر نامي نماند به ساز و به قانون نامي نماند

احساس حظ و اطمينان در ميان انگليس ها تا آن جا مسلم گشت که تصميم به قطع مواجب و مقرري هاي خوانين و سران قبايل گرفتند. بدين ترتيب، دامنه نارضايي هاي مردم پيوسته گسترده تر شده بود.

در اين احوال، سر ويليام مکناتن افسر مغرور و سرشار انگليس به همتايان خود گفت: «آرامش کنوني در کابل معجزه آساست!»

رالينسن افسر ديگر انگليس از زاويه ديگري به مسأله نگاه مي کرد. وي گفت:

احساسات عليه ما اوج مي گيرد و من وقوع يک رشته هرج و مرج را پيش بيني مي کنم. ملاها از اين سر تا آن سر کشور عليه ما تبليغ مي کنند.

دگرمن الورد پوتينگر افسر انگليسي که در ولايت شمال افغانستان مأموريت داشت؛ چنين نوشت!

«مردم به شورش آماده مي شوند!»

صبح سه شنبه 1841- 1257

موهن لال کشميري، دستيار زيرک الکساندر برنس از نمايندگان انگليس، چند ساعت قبل از خروش دسته هاي خشمگين درکابل، به وي هشدار داد:

« امشب کشته خواهي شد!»

برنس که در خانه اعياني در قلب شهر هيچ خطري را احساس نمي کرد، به هشدار موهن لال اهميت نداد. او که بي پرده به فساد و هرزگي روي آورده بود، به هيچ چيزي جز محيط سرشار از لذت و آرامش خودش فکر نمي کرد.

آن روز 17 رمضان المبارک با روز شهادت خليفه چهارم اسلام مصادف بود.

سران معترضان كابل، همين روز را به طور آگاهانه به عنوان روز آغاز قيام ضد انگليس اعلام کرده بودند.

قرعه فال قرباني اصلي خشم و شورش مردم، به نام برنس زده شده بود.

الكساندر برنس در خانه اش واقع در کوچه خرابات همراه با 23 تن از پاسبانان، خدمه و عمله به دور از دغدغه و تزاحم، از زندگي لذت مي برد.

اوهفته هاي متوالي را در انتظار ختم مأموريت مكناتن به حالت انتظار سپري كرده بود تا جاي گير مقامش شود. حتي در يک يادداشت خصوصي، خودش را مأموري در حال انتظار و «بيکاره ي با معاش بالا» توصيف کرده بود.

با اين حال، برنس علاوه بر اطلاعات موهن لال، يک رشته اخبار ناخوش آيند ديگري از طريق برخي حلقات مخفي دريافت کرده بود. در خبرها آمده بود که عبدالله خان اچکزايي از سرداران حکومت گذشته قصد شورش دارد و جمعي از مردم ناراضي را براي کشتن وي تنظيم کرده است.

گويا آقاي اچکزايي در باره تبعيد و طرد رهبران مهم افغان ها به هند، شايعاتي را پخش کرده بود.

افراد بلند پايه و سرداران مخالف شاه شجاع از بيم آن که به وسيله انگليس ها از مقام هاي خويش عزل شده و به سرزمين هاي مفتوحه انگليس در شبه قاره هند، فرستاده شوند، در مذاكره با شاه شجاع در دارالسلطنه بالاحصار، براي فسخ اين اقدام از وي درخواست شفاعت كرده بودند.

اما مکناتن اختياردار ارشد حکومت جديد، علي رغم موافقت شاه شجاع بر لغو فيصله انگليس ها، بر طرد و عزل مأموران سرداران، پافشاري کرده بود.

امين الله خان لوگري، مرد سرشناس آن زمان که از سوي انگليس ها از کرسي حاکميت لوگر معزول گشته بود، نيز در جمع سرداران معترض حضور داشت.

در چنين وضع التهابي، برخي افراد ناشناس شب نامه هايي را در خانه هاي اعيان و و سرداران پخش کرده و هشدار داده بودند که به زودي به مناطق دوردست هندوستان تبعيد خواهند شد.

برنس هر چند از اين تحولات نامشخص اطلاعاتي به دست آورده بود، اما به موقعيت و نفوذ خويش اطمينان داشت و انگيزه اي براي نگراني درخود سراغ نداشت.

شامگاه اول نوامبر 1841 – 1257 نخستين علايم تحرکات مردم در حوالي شرقي قلعه بالاحصار «گذر خرابات» به مشاهده رسيد.

در ميان صدها مرد شورشي آوازه افتاده بود که خزانه اصلي طلا و پوند انگليس ها، در خانه اي متصل اقامت گاه الکساندر برنس نگهداري مي شود.

حرکت توده انساني در تاريکي قابل رؤيت بود. در طول شب، حادثه اي اتفاق نيافتاد. اما اين منظره به معناي پايان خطر نبود.

سرجان کي مؤرخ انگليسي بعداَ در توضيح احوال آن شب نوشت:

«ديگر واضح بود که مشاجره يا خويشتن داري، هيچ کدام کاربردي ندارد. خشونت جمعيت دم به دم فزوني مي يافت، صدها نفر بدون آن كه مرتکب جرمي شده باشند، يا دق دلي سياسي خود را بر سر کسي خالي کنند، خزانه شاه را در پيش رو يا دم دست مي ديدند و براي دستيابي به غنايم بي تاب بودند.»

قبل از آن که با روشني هوا، حمله مردم بر اقامت گاه برنس شروع شود، وي با حفظ خويشتن داري و اميد به قانع کردن شورشيان، دست به کار شد.

از زبان محمد حسين خان کاشي يک تن از شاهدان صحنه روايت شده است:

«صبح روز 2 نوامبر برنس که از سازش سرداران براي قتل خويش اطلاع يافته بود، شخصي را نزد عبدالله خان اچکزايي فرستاده و او را پيش خود خواست. اما عبدالله خان که از تبعيد شدنش به هند خوف داشت، فرصت را براي علني ساختن نقشه اش مساعد دانسته، بدواَ قاصد را به قتل رسانيده و بعد به اتفاق ساير سران، مثل سيدال خان، سکندرخان، محمد عطاخان، عبدالسلام خان، امين الله خان و غيره که تعداد شان با پيروان آن ها به 130 نفر مي رسيد به سوي خانه برنس حمله برد.»

اما تا آن لحظه برنس به محافظان دستور داده بود که به سوي معترضان تيراندازي نکنند، او گفت:

خودم با آن ها صحبت مي کنم!

پس روي بالکن خانه اش ظاهر شد و به نظاره نفرات دشمن پرداخت.

ساعاتي پيش از آن به قرارگاه انگليس درتپه بي بي مهرو، قاصدي گسيل داشته بود تا يک واحد کمک نظامي را به گذر خرابات اعزام کنند.

اما ميان مکناتن و الفنيستن فرمانده قرارگاه بر سر اعزام سربازان نجات به خانه برنس، مشاجره شديدي در گرفت. جورج لارنس منشي مکناتن پيشنهاد کرد که بايد واحد ويژه سرکوب شورشيان به گذر خرابات فرستاده شود.

در لحظات اوليه، اين پيشنهاد از سوي مکناتن و الفنستن رد گرديد.

جورج لارنس بعدا ً در اين باره نوشت:

«پيشنهاد من را فوري جنون محض تلقي کردند»

مکناتن و الفنيستن ظاهرا ً از عواقب اعزام يک قطعه کمکي به برنس بيم ناک بودند. در آخرين لحظاتي که خطر به خانه برنس نزديک مي شد سران انگليس با اعزام يک قطعه نظامي ضد شورش، (البته با موافقه شاه شجاع) موافقت کردند.

اما ديگر دير شده بود، دسته هاي خشمگين مردم به سوي خانه برنس نزديک مي شدند.

با وصف وخامت لحظه به لحظه وضع، برنس همچنان از رسيدن قواي کمکي اطمينان داشت. ويليام برات فورت دستيار سياسي و چارلز برنس برادر کوچک برنس که به تازگي از هند به ديدار برادر آمده بود، در کنارش روي ديوان منزل ايستاده بودند.

خطر گام به گام نزديک مي شد. درين اثنا، يک دسته از شورشيان به طويله حويلي داخل شده و آن را به آتش کشيدند.

موهن لال مي نويسد:

ساعت 7 صبح پيش خدمت به در اتاق خواب من کوفت و صدا زد:

«شما خواب هستيد، اما شهر چپه شده است»

موهن لال فوري به بام منزل خود برآمد و از وخامت وضع براي برنس اطلاع داد. برنس دستور داد که وي از خانه اش خارج نشود، زيرا سربازان انگليسي در راه هستند.

برنس به سوي اسب زين کرده قدم برداشت تا خودش را به بالاحصار برساند، اما يکي از همراهان به وي مشوره داد که بايد منتظر امر مکناتن باشد.

برنس با شتاب، دوباره به بام منزل ظاهر شد و از فاصله نه چندان دور، عبدالله خان اچکزايي، امين الله خان، سکندرخان و عبدالرسول خان را شناخت که سوار بر اسب در ميان شورشيان حضور داشتند.

ناگهان از ميان جمعيت تيري شليک شد و ويليام براتفورت که در کنار برنس ايستاده بود، تکاني خورد و سينه خود را چنگ زد و به زمين غلتيد.

برنس سراسيمه به سوي مهاجمان فرياد کشيد:

«اگر متفرق شويد، پول هنگفتي براي تان مي دهم!»

لاکن شورشيان نياز چنداني به وعده برنس نداشتند و فکر مي کردند که از طلاهاي انگليسي چند قدمي فاصله دارند.

در حالي که شعله هاي آتش از طبقه اول به بالا زبانه مي کشيد، برنس براي محافظان دستور تيراندازي داد. مثل اين كه بيش از اندازه در اصدار دستور براي تيراندازي، تأخير شده بود.

موهن لال، از پشت بام خانه اش، ترسيده و دزديده اين صحنه را تماشا مي کرد.

او روايت مي کند که افغان ها سعي داشتند دروازه را شکسته به خانه داخل شوند؛ اما محافظان برنس با تيراندازي پياپي مانع دخول آنان مي شدند.

يکي از شورشيان به نام هاشم کاه فروش اولين کسي بود که در زير رگبار به حويلي برنس داخل شد خضرخان کوتوال و ناظر علي محمد از حويلي به سوي خانه نس دويدند.

موهن لال مي نويسد:

خضرخان کوتوال، حاجي علي، هاشم کاه فروش، کاکه حسين عبدالرحيم و محمد حسين عرض بيگي دروازه حويلي را آتش زدند، به زودي زبانه هاي آتش به همان اتاقي رسيد که جسد زخمي براتفورت افتاده بود.

چند تن ديگر همين که چشم شان به موهن لال افتاد به سويش هجوم بردند، اما موهن لال از کناره بام ناپديد گشت.

چارلز برادر برنس که به طرز عجيبي به وحشت و هيجان افتاده بود، اسلحه برداشت و خودش را ميان مردم افگند و قبل از آن که قطعه قطعه شود شش نفر را از پا درآورد.

موهن لال در يادداشت هايش مي نويسد:

گلوله باري شدت يافت و گلوله اي از خانه برنس گذشت و شيشه کلکين را شکست و من از بام، منظره هجوم و پيشرفت مردم را تماشا مي کردم.

اکنون نوبت برنس رسيده بود. چون جماعت غضب ناک را بديد، کلمه شهادت بر زبان راند.

اما مجبور شد از ايوان منزل پائين بيايد و براي آن که قاتلان خويش را به چشم نبيند، دستمال سياه را از گردن خود باز کرد و به چشمان خود ببست و در را باز کرد و بالافاصله زير ضربات شمشير خضرخان کوتوال برادر زاده عبدالله خان اچکزايي قرار گرفت و اولين گلوله اي که از فاصله نزديک به سويش شليک شده بود، چشمش را سوراخ کرد.

يکي از دوستان برنس روايت کرده است:

«پيش از مرگ برنس، فردي به خانه اش داخل شد و سوگند خورد که اگر لباس محلي به تن کند، او را نجات خواهد داد. برنس موافقت کرد، اما همان فرد ناگهان او را به ديگران معرفي کرد و گفت:

اين الکساندر برنس است!»

نخستين کسي که بر وي حمله کرد يک ملاي خشمگين بود.

دوست برنس بعدها نوشت:

«جمعيت خشمگين او را پارچه پارچه کردند.»

معرکه هجوم بر خانه الكساندر که از طلوع آفتاب آغاز شده بود. حوالي دوبجه بعد از ظهر پايان يافت.

ساعتي بعد، سر جدا شده برنس در بازار چوک کابل آويخته شده بود. موهن لال چتاق كه با نواب محمد زمان خان و نايب شريف خان و خان شيرين خان از قبل سر و سري به هم بافته بود، درخانه خان شيرين خان مخفي گشت و سپس از راه چنداول از معركه به در رفت.

بدين سان، داستان سرنوشت سفيربالا مقام يك امپراطوري كه سه سال قبل از مرگ با 12 تن ازسواران عربي، با گام هاي فاخر از دروازه خيبر رد شده و با شليك افتخاري توپ ها پذيرايي شده بود و در بت خاك از سوي وزير محمد اكبرخان با عز و اكرام به سواري فيل هاي مزين به رنگ و زينت،‌ به سوي بالاحصار راهنمايي شده بود، اين گونه پايان گرفت. اما مهمان و ميزبان حين عبور از كوچه هاي شهر اين صدا ها را ناشنيده انگاشته بودند:

برنس! كابل را خراب نكنيد!

 

 

 

مکناتن واکبرخان

نگاه امروزين به تاريخ

 

سال 1257 خورشيدي:

الکساندر برنس فرستاده سفيرامپراطوري بريتانيا درکابل، يک شب پيش از مرگش درکابل، به موهن لال دستيارش گفته بود:

« طولي نمي پايد که اين کشوررا به اجبار ترک کنيم.»

 

ولي آسان گيري وتأخير خودش درباره اين که قبل از وخامت غيرقابل کنترول اوضاع، به محافظان خويش دستور آتشباري به سوي شورشيان را صادر کند و علي العجاله با اسب به سوي بالاحصار بگريزد، در سرنوشتش بس تأثير کليدي داشت. يک دسته چند صد نفري نظاميان کار آزموده که بنا به فرمان شاه شجاع به هدف سرکوب مهاجمان به سوي گذرخرابات اعزام شده بود، به جاي آن که از کنار ديوار هاي بلند و نواحي نسبتا مستور، به ميدان معرکه وارد شوند، از فرط دست پاچه گي، ناگهان در صف مردم خشمگين فرو رفتند و در دقايق محدود، حدود دوصد تن از آنان در ميدان جنگ کشته شده و بابقي از راه هاي نا منظم دو باره به سوي بالاحصار فرار کردند.

اين که اين واحد ضربتي چه گونه به طور مرموزي به دام شورشيان افتاد، تا هنوز بدون توضيح باقي مانده است. مظالم و خودسري که درکابل شايع گشته بود، شاه شجاع را در ذهنيت عمومي به حيث يک چهره ذليل تنزل داده بود. ملاها از ذکرنام شاه شجاع درخطبه هاي نماز خود داري کرده و از وي به نام « نورچشم لات وبرنس، خاک پاي کمپني» ياد مي کردند. افزون بر آن، فکر مي شود که برنس براي گرفتن کرسي مکناتن درکابل( کاردار ارشد امور سياسي بريتانيا) با شور وشعف لحظه شماري مي کرد. او بدون ترديد، اطلاعاتي را که خبر از يک توفان مرگبار از سوي مردم پايتخت مي داد، به مکناتن منتقل نمي کرد. وي ظاهرا بيم داشت که ممکن است افشاي اين گونه اطلاعات، عزيمت قريب الوقوع او را به هندوستان اخلال کند و يا تا مدتي نامعلوم به تأخير اندازد.

از سوي ديگر، وي قرباني اختلافات ميان مکناتن و الفنستن « ترسو و بزدل» گشت. اساسا درمورد اين که رهبران نظامي انگليس چرا نتوانستند نيروي ضد شورش را از ناحيه بي بي مهرو به سوي کوچه خرابات ( محل اقامت برنس) اعزام کنند، تا هنوز پاسخ شفاف دريافت نشده است. علت اصلي اين ترديد و غافلگيري آن بود که آنان بدون شک ازماهيت جنگ و مقاومت درافغانستان و حوادثي که معمولا مغاير با قواعد متعارف جنگ درين سرزمين روي مي دهد، درک روشني پيدا نکرده بودند.

حتي در قرن بيست ويکم نيز ( که ده ها هزار نيروي خارجي درافغانستان پياده شده اند) مي توان مشاهده کرد که کشور گشايان از نوع روسي و امريکايي، درامر تحليل روابط، خواست ها ، خواستگاه ها و ساختار اجتماعي و رواني مردمان اين خطه، سواد چنداني ندارند و حتي مي توان گفت که دربعضي موارد به دام مي افتند و تروخشک را با هم يک جا مي سوزانند. مانند امروز درآن زمان نيز، چهره هايي از قبيل مکناتن به کارکشته گي و فروپاشي تشکيلات مقاومت گران اطمينان داشتند و بالعکس فرماندهان نظامي مانند الفنستن، از تحرک نظامي و احتمال از دست رفتن کنترول اوضاع به سختي بيمناک بودند و خواستار آن بودند که تا دير نشده، از بند تهلکه بگريزند.

الفنستن حس کرده بود که حوادث آينده نيز مانند قتل بي رحمانه برنس، در حول وحوش قوت هاي محاصره شده انگليسي، به دور از محاسبه و عملياتي کردن برنامه هاي صف شکنانه مکناتن درميان سرداران ضد انگليس، اتفاق خواهند افتاد. وي آشکارا مايل بود که تا وضع، ازين بدتر نشده، قوت هاي انگليسي از راه سياه سنگ، به سوي جلال آباد حرکت کنند؛ اما مکناتن چشم انتظار رسيدن محموله هاي کمکي از پايگاه هاي مختلف ( که هنوز درکابل فعال بودند) و اعزام به موقع واحد هاي نظامي از قندهار وجلال آباد به کابل بود.

چنان که بعد از قتل عام واحد انگليسي درغزني ووردک تدابير براي تأمين مواد خوراکي و ايجاد استحکامات دفاعي شدت گرفت. اما بعد از رسيدن نخستين کاروان غله به سوي بي بي مهرو، اوليور يک افسر انگليسي به نشانه ترديد سر تکان داد و گفت:

« ديگر کسي زنده نخواهد ماند تا اين آذوقه را بخورد!»

اين نظريه با افکار مکناتن، در تضاد بود. درهرحال، وضع در مسيري جلو مي رفت که درقدم اول تنش لفظي ميان سران انگليسي درکابل و دهلي را تند ترکرد؛ و درگام بعدي، قواي انگليسي را با خطراتي آشکار و پنهان روبه رو کرده بود. حالا روشن شده بود که افسران انگليسي مانند مکناتن، فرصت ها براي نجات برنس را عمدا از کف داده بودند. مکناتن در يادداشت هاي پراکنده اي که بعد از مرگش پيدا شد، از حادثه قتل برنس طوري ياد آور مي شود که کابوس ندامت و حس گناه بر روان وي مستولي بوده است. وي درين باره مي نگارد:

« ممکن است من به سبب عدم پيش بيني توفاني که در راه بود، مقصر جلوه کنم. تنها پاسخ من اين است که ديگران، با موقعيت بسيار بهتري که براي مشاهده احساسات وافکار مردم داشتند، هيچ نمي توانستند، حدس بزنند، چه در پيش بود.»

مقارن اين احوال يک افسر انگليسي درخاطراتش نوشت:

« ما به اين حقيقت تلخ پي برديم که درتمام ملت افغان احدي را نمي توانستيم دوست بينگاريم.»

محمد اکبرخان فرزند اميردوست محمد خان همراه با سلطان احمد خان ( شوهرخواهرش) شش روز بعد ( وبنا به روايتي ديگر، بيست وسه روز بعد از شروع قيام) به کابل رسيدند. قبل از وي مسأله بنيادي تعيين زعامت درميان مقاومت گران درجلسه اي درخانه عبدالله خان اچکزايي واقع شوربازار حل شده و سرداران قيام، نواب زمان خان، نواسه سردار پاينده خان را برمسند رهبري و امين الله خان لوگري را به سمت وزير ارشد نواب زمان خان انتخاب کرده بودند. گفته مي شود که نواب زمان خان بلافاصله بعد از رسيدن اکبرخان به کابل، مسئوليت رهبري مردم را به وي واگذار کرد؛ اما درين باره نه اين که هيچ مدرکي در دست نيست که نواب زمان خان رسما به زعامت اکبرخان بيعت کرده باشد؛ بل، نواب زمان خود مدعي رهبري مردم و مخالف احياي مجدد قدرت سياسي اميردوست محمدخان بود. درمتن سند توافق نامه اول جنوري 1842 که فيمابين سرداران افغان و نمايندگان انگليس مبادله شده بود، از وي به حيث « اعليحضرت نواب محمد زمان خان پادشاه افغانستان» نام برده شده بود. هم اکنون محله اي در منطقه عاشقان وعارفان کابل، به نام کوچه باغ نواب وجود دارد که ياد آور نام نواب زمان خان درتاريخ پراز فرازونشيب کابل است.

اين وضع بيانگر دو دسته گي خاموش ميان سران شورشي درکابل بود. سرداران و بزرگاني که دراطراف محمد اکبرخان فعال بودند، عمدتا افراد خانواده اميردوست محمد خان و هواداران وي بودند که بازگشت دو باره وي به قدرت را مطالبه کرده و با انگليس ها به طور عمده روي همين مسأله چانه زني مي کردند. حال آن که دسته دوم به رهبري نواب محمد زمان خان که از حمايت امين الله خان لوگري و عبدالله خان اچکزايي نيز برخوردار بودند، به طور کل با زعامت اميردوست محمد خان و شاه شجاع مخالف بودند و حل قضيه رهبري سياسي مردم را به فيصله ها و بحث هاي گسترده و همه پذيرنسبت مي دادند. مگرطرد قواي انگليسي از کشور را به حيث مرام اساسي خويش دنبال مي کردند.

دريک چنين اوضاع اضطراري، مکناتن آماده ادامه جنگ و مقاومت تا آخرين نفس بود. با آن که پايگاه هاي ارتش انگليس هنوزدر نقاط مختلف شهر فعال بودند، شهر به طورکل، در تسلط ده ها هزار شورشياني افتاده بود که عمدتا از کوهستان زمين و وردک ولوگر آمده بودند. پايگاه يا «قشله» مرکزي انگليس در همواري هاي پائين تپه بي بي مهرو قرار داشت. چون اين مرکز نظامي بنا به دستور و نظارت شخص مکناتن، با عجله اعمار شده بود، از حيث داشتن حصار هاي محکم و استحکامات نظامي در سطح نازل قرار داشت. ديوارهاي عمومي قشله حتي در بعضي نقاط، کمتر از قد يک انسان بود. اصل ساختمان و بخش هاي الحاقي آن در يک طبقه به شکل ناپخته اعمار شده و از هر لحاظ، در برابر يورش هاي گاه به گاه جهاد گراني که پيوسته تعداد شان افزون مي شد، آسيب پذير بود. البته مکناتن بنا به سليقه و روحيه هميشگي، اعمار ميدان اسب دواني، سالن هاي نمايش و کنسرت، ميدانچه هاي زير سقفي براي دانس هاي شبانه در پايگاه مذکور را فراموش نکرده بود و درآن مکان، براي 4500 تن از نظاميان و دوازده هزار مأمور خدماتي وحدود 45 تن از زنان و کودکان عضو خانواده برخي افسران، زمينه هرنوع تفريح و سرگرمي هاي فرحت بخش مهيا شده بود.

بعد از حمله بر خانه برنس، خطوط ارتباطي قشله انگليس با دژ بالاحصار يا دارالسطنه کاملا قطع شده بود. اگر چه شمار جنگجويان ضد انگليس با تفنگ ها وچوب هاي درازي که کارد ها و شمشير ها را برنوک آنان بسته بودند، لحظه به لحظه بر بلنداي تپه بي بي مهرو افزايش مي يافت، ويليام جي مکناتن سياست دان متهور و الفنستن سال خورده، در ابتداي کار ازين وضع چندان خوفناک نبودند؛ در حالي که با اشغال تپه از سوي مردم، پايگاه انگليس زير ضربه قرار گرفته بود. ناترسي مکناتن و احساس خطر از سوي الفنستن هريک براي آنان توجيه شده بود. اما مکناتن به دلايل زير، فکر مي کرد که هنوز دو فرصت از دست نرفته است:

يک: رسيدن قوت ها از قندهار و جلال آباد و الحاق قرارگاه هاي انگليسي مستقر در داخل شهر به مرکز فرماندهي عمومي در جوار تپه بي بي مهرو.

دو: توليد انشعاب در ميان رهبران مردم ( طوري که تجارب گذشته ثابت کرده بود) که صرفا درحالات بسيار حساس باهم متحد مي شدند و سپس به شيوه هاي مختلف و با کمترين هزينه، متفرق مي شدند.

مطابق پيش بيني مکناتن، بعد از کشتن برنس، تلاش براي ايجاد رهبري سياسي درميان افغان ها همچنان کم رنگ شده و زمينه براي رخنه جواسيس و استفاده از قدرت جادويي پول و طلا درميان سرحلقه هاي مبارزان وخوانين قدرتمند مساعد بود.

وضع درميادين جنگ نمايش ديگري داشت:

شوراي دوازده نفري سران قيام به رهبري نواب زمان خان در جلسه تاريخي خويش در يکي ازکوچه هاي شوربازار فيصله کرده بود که عمليات سربازگيري و تدارکات جنگ با سرعت انجام بگيرد. تهيه خوراک و ذغال سنگ براي توليد باروت از نياز هاي اساسي بود. اين شورا متخصصان امور انفجار را از پنجشير به کابل احضار کرد تا برج هاي کوه پيکر قلعه جنگي بالاحصار را منهدم کنند. زنان خانواده ها مأمور تهيه نان خشک براي رزمندگان بودند. بعد ازآن که در قشله انگليس در پائين تپه بي بي مهرو دهل وشيپور آماده باش به صدا درآمد، مکناتن شديدا خواستار انتقال فرماندهي مرکزي به داخل ارگ بالا حصار بود. حال آن که دسته هاي مردم به سوي پايگاه به حرکت درآمدند و رابطه با دژ بالاحصار صرفا به اثر فداکاري قاصدان سربه کف امکان پذير بود. در بالاحصار به غيراز سربازان جنگي و مدافعان قلعه، حدود 860 تن از زنان، کودکان، خادمان و پاسبانان مستقر بودند. توپ هاي سنگين در بروج قلعه جا به جا بوده و قوت هاي جنگي در آماده باش شباروزي قرار داشتند.

روز دوم بعد از کشته شدن برنس، مقاومت گران که در رأس آنان عبدالله خان اچکزايي قرار داشت، دو دستگاه توپ را با استفاده از اسب بربلنداي تپه بي بي مهرو جا به جا کرده و بي درنگ مرکز فرماندهي انگليس را زير ضربه قرار دادند. اين تحول فاجعه کشتار جمعي انگليس ها را مي توانست در قبال داشته باشد. الفنستن ناگهان به تحرک افتاد و يک قطعه سواره نظام را به سوي تپه دستور تعرض داد. ضد حمله سواره نظام صرفا به وسيله يک ضرب توپ نو پوندي حمايت مي شد. اين حمله درساعت اول، لشکر مقاومت را پراکنده کرد و آنان را مجبور ساخت که به دهکده عقب تپه ( ساحه وزير اکبرخان کنوني و قريه شيرپور) عقب نشيني کنند. اما پيشروي افغان ها از ميان آب هاي ايستاده وکشت زار هاي اطراف تپه دو باره آغاز شد. افغان ها درحالي که تفنگ هاي درازي در دست داشتند، سربازان سرخ پوش سواره نظام انگليسي را به آساني هدف قرار مي دادند. درين اثنا يگانه توپ انگليس ها از کار افتاد و تعرض پياده مقاومت گران به سوي تپه شدت گرفت. سرجان کي محقق انگليسي در باره تلفات سربازان سواره نظام چنين نوشت:

« اين سپاهيان فلک زده به نفرين خدا گرفتار شده بودند.»

فرمانده انگليسي براي جلوگيري از عقب نشيني قطعه ضربتي شخصا بالاي تپه ظاهر شد و اين بار ضد حمله به وسيله يک واحد متشکل از سرنيزه داران آغاز شد که در نتيجه آن، صد ها تن از مقاومت گران جان هاي شان را از دست دادند. هنوز قطعات انگليسي بر روي تپه به درستي جا به جا نشده بودند که تعرض خاموش هزاران پياده مقاومت گران از چندين جناح به سوي تپه از سر گرفته شد. جنگ ساعت به ساعت حالت پيچيده اي به خود مي گرفت و افغان ها آهسته و بي صدا و « سينه خيز» به سوي تپه تقرب مي کردند.

خصوصيت اين تعرض آن بود که مقاومت گران با استفاده از روش تک تيراندازي، سربازان انگليسي را که شمار ديگري از توپ ها را بالاي تپه مستقر کرده و درعقب توپ ها سرگرم فعاليت بودند، هدف قرار داده و با کشتن آنان، توپ هاي انگليسي نيز از کار باز مي ماندند. پس از آن که توپ ها غيرفعال شدند، تعرض گسترده مقاومت گران بازهم از ميان آب ها، کشت زار و باغ هاي اطراف به سوي تپه بي بي مهرو آغاز شد و اين بار به نحو گيچ کننده اي شدت گرفت.

واحد هاي انگليسي ناگهان نظم خود را از دست داد و با شدتي غير عادي از فراز تپه به سوي قرارگاه مرکزي خويش فرار کردند. سرجان کي نوشت که سردرگمي ووحشت اين سربازان به حدي عميق بود که « فراموش کرده بودند که سرباز انگليسي اند!» منابع انگليسي يک قرن بعد نوشتند که درآخرين دور دفاع و تعرض در تپه بي بي مهرو، اجساد سه صد تن از نظاميان انگليسي در ميدان جنگ افتاده بودند. واحد توپچي انگليس از درون مواضع قرارگاه به کار افتاد اما به گفته همين منابع، تنها يک «معجزه» غيرقابل تصور، سبب شد که هزاران نظامي مستقر در اردوگاه مرکزي انگليس از قتل عام قطعي نجات يابند. اين معجزه آن بود که ناگهان مقاومت گران از يورش مرگبار به داخل اردوگاه اصلي خود داري کردند و دو باره به سوي تپه برگشتند تا اجساد نظاميان کشته شده انگليس را با شمشير هاي شان قطعه قطعه کنند. اين شيوه آتش بس، انگليس ها را حيرت زده کرد.

يک افسرجوان انگليسي که شاهد واقعه بود، درکتابچه خاطراتش درين باره نوشت که افغان ها « از موقعيت خود شگفت زده بودند و پس از آن که اجساد بازمانده بر تپه را به طرزي هولناک مثه کردند، با فرياد هاي حاکي ازوجد وسرور، به درون شهرعقب نشستند.»

چنان که بعد ها فاش شد، سردارمحمدعثمان بنا به دلايل مجهول، سعي کرده بود که دسته هاي مقاومت را از حمله بر قرارگاه اصلي انگليس ها بازدارد.

اما توضيح اين مطلب ضروري است که علت انصراف افغان ها از حمله به قشله انگليسي، تا اندازه اي نتيجه فقدان مرکزيت فرماندهي، محاسبه دقيق و اهداف نامشخصي بود که رهبران شورشي را از داشتن برنامه فراگير، واحد ومنظم جنگ و سياست محروم کرده بود.

حملات بالاي پايگاه هاي کوچک و پراکنده انگليسي در ديگر نواحي نيز ادامه يافت. يک واحد نيروهاي انگليسي، درمنطقه خورد کابل مورد حمله قرار گرفت و به شکل جنگ و گريز و دادن تلفات به سوي پايگاه سياه سنگ عقب نشستند. يک ستون از سربازان انگليس تحت فرماندهي ميجر لوين به دروازه لاهوري در نزديکي بالاحصار تقرب کردند تا به نيروهاي تحت فشار خويش ملحق شوند اما از ناحيه سرک باغ شاه ، دروازه کوهستان وقلعه محمود خان زير آتشباري قرار گرفتند. قلعه نشان خان ( انبار مواد خوراکي ) در ده افغانان که مسئوليت دفاع آن را کپتان مکنزي برعهده داشت، اشغال شد و مکنزي و تريور به کمک برخي از افغان هايي که با انگليس ها متحد بودند، از مرگ نجات يافتند. روايت است که کپتان مکنزي هنگام فرار با زني مقابل شد که کودکي درآغوش داشت. زن با ديدن مکنزي ناگهان کودکش را زمين گذاشت وخودش به سوي مکنزي حمله کرد تا فرار وي را مانع شود. مکنزي شمشيرش را به گردش آورد تا زن را از پا در آورد اما درين لحظه با ضرب گلوله يک تن از مقاوت گران که او را تعقيب کرده بود، مجروح گشت.

درشمالي مولي وويلر افسران انگليسي درمناطق کاه دره د از سوي مردم مورد حمله قرار گرفته و خود را از راه دشت قلعه حاجي و پاي منار به سوي کابل رسانيدند. نواب جبار خان از ولايات لوگروردک به سرباز گيري اقدام کرد و روز بعد قلعه کميساري و قلعه محمد شريف خان درکنترول مردم درآمد. موازي با اين حوادث، آوازه افتاد که محله عرب هاي بالاحصار به قيام آماده مي شوند. به دستور شاه شجاع، مستر کونولي انگليسي و جينال سنگ پنجابي ( رقيب رنجيب سنگ که به دربار کابل پناهنده شده بود) به منطقه اعزام شدند. کپتان اسکينر انگليسي که براي فرار از چنگ مردم لباس زنانه بر تن کرده بود، در شهر شناسايي شد و به زودي قطعه قطعه شد. ميرمسجدي خان قريه بي بي مهرو را اشغال کرد و شاه شجاع از بالا خانه هاي دارالسلطنه بالاحصار با دوربين، صحنه ها را تماشا مي کرد. درين ميان مناطق تحت کنترول مردم از مواضع قلعه بالاحصار مرتبا تحت بمباران قرار داشت. دسته هاي مقاومت از ميان کشت زار ها و خانه هاي قريه رکاب باشي و قلعه ذوالفقار درنزديکي اردوگاه بي بي مهرو، حملات شان را سازماندهي مي کردند. اما قواي انگليسي با سرعت وارد عمل شد و اين دو قلعه را دو باره تصرف کرد. مکناتن که عملا رهبري نظامي را به عوض الفنستن در دست خود گرفته بود، دستور داد تا انتقال مواد خوراکي از قشله هاي ساير مناطق شهر به قرارگاه مرکزي بي بي مهرو با سرعت عملي شود. بعد از اشغال ذخيره گاه آرد در روستاي بي بي مهرو، ازسوي دسته هاي مقاومت به رهبري ميرمسجدي خان، خطرکمبود مواد خوراکي جدي تر شده بود. درين اثنا خواجه مير يکي از غله فروشان به مکناتن پيام داد که وي حاضر است براي نيروهايش غله و آذوقه تهيه کند.

با همه اين حوادث دراماتيک محاسبه مکناتن، جنبه قرار دادي داشت. دقيقا روشن نيست که رهبران حکومت انگليس چرا از حساسيت و شکننده گي وضع درکابل اطلاع لازم در اختيار نداشتند. حتي کم تواني و بيزاري الفنستن از ادامه جنگ در افغانستان نيز بر تفکر مقامات بلند پايه در مورد ضرورت اتخاذ تصميم قاطع در باره مأموريت ارتش در کابل، تأثير تعيين کننده بر جا نگذاشته بود. اين نتيجه خود رأيي، لجاجت ذاتي و « خود هشيار بيني» مکناتن بود که تقدير سياست و پاليسي انگليس درافغانستان را در گرو خود داشت و حقيقت اوضاع به نهاد هاي حکومتي منتقل نمي گشت.

ضرب المثل انگليسي مي گويد:

« انسان خوکي است که طلا مي خورد.»

مکناتن با اعتقاد بر همين فرضيه، پس از نمايش طلسم وجاذبه پول براي آوردن تغيير درمعادله جنگ درکابل، ناگاه به يک نوع اطمينان کاذب، دل خوش داشته بود. چنان که ظاهراَ از روي اعتماد به نفس تصميم گرفت توزيع بي رويه پول را کاهش دهد و بدين ترتيب، کاهش مصارف تا آن جا رسيد که حقوق مقرري سران قبايل در مسير مارپيچي دره خيبر نيز قطع شده بود. از سوي ديگر، مقامات امپراطوري درآن دوران تا اندازه اي از خطرپيشروي روس ها به سوي هندوستان، خيال شان راحت شده بود.

وي انتظار داشت که از اختلافات شخصي ميان محمداکبرخان و نواب زمان خان( پسرکاکاي اکبرخان) که از سوي جمعي از رهبران مقاومت به حيث رهبر قيام برگزيده شده بود، براي تجديد قواي انگليس بهره برداري کند. اما به نظر مي رسد که حضور امين الله خان لوگري که درتعيين نواب زمان خان نقش کليدي داشت،( وبه حيث وزير نواب زمان خان درنظرگرفته شده بود) از فروپاشي تشکيلات جديد جلوگيري مي کرد.

وزير اکبرخان پسر ارشد امير دوست محمد خان در گرماگرم قيام ضد انگليسي از نظارت اميرنصرالله پادشاه بخارا رهايي يافته و به اتفاق سردار احمد خان يازنه ( شوهر خواهرش) به کابل رسيد. وي از سوي مبارزان کابل با شليک توپ ها استقبال شدند. آزادي اکبر خان به عنوان جانشين احتمالي سلطنت اميردوست محمد خان، درست بعد از تسليمي امير به مکناتن صورت گرفت که ظاهرا به اثر شفاعت يک مرد روحاني صورت گرفت.

علت رهايي اکبرخان از سوي حاکم بخارا در اسناد رسمي توضيح داده نشده است، ولي اين اقدام در چنين موقع حساس و فصل تغييرات داغ، با توجه به اهميت سياسي آن، قابل درک است. از سويي هم، رضايت مقامات روسيه تزاري به عنوان رقيب گردن کلفت و رام نشدني بريتانيا درمرز هاي نزديک به افغانستان و تأثير انکارناپذير سياسي امپراطوري تزار ها بالاي حاکمان محلي در سرزمين هاي آسياي ميانه، بدون ترديد در رهايي اکبرخان آن هم در حساس ترين روز هاي قيام ضد انگليسي کارساز بوده است.

در آوان تحولات آن روز، پر کردن خلاء رهبري ( به نفع قدرت هايي که افغانستان را درمحاصره خود داشتند، واز وراي افغانستان، به ثروت هاي غصب شده يکديگر حريصانه نگاه مي کردند)، جزو قواعد بازي هاي استراتيژيک بود.

آزادي اکبرخان از حيث مضمون ومحاسبه هاي سياسي، به علت العلل رهايي اميرعبدالرحمن که بعد ها صورت گرفت، شباهت داشت. اکبرخان همين که پايش به کابل رسيد، ابتکار را در دست گرفت و بلافاصله مذاکره وتماس با نمايندگان انگليس را آغاز کرد. اين در حالي بودکه نواب زمان خان حين تهاجم مردم بر خانه الکساندر برنس، از سوي سرحلقه هاي مبارزان به حيث زعيم برگزيده شده بود. نواب زمان خان که انگليس ها وي را «نواب خوب» لقب داده بودند، نيز با انگليس ها به طور مداوم روابط سري داشت و انگليس ها نسبت به روش هاي

« نواب خوب» خوشبين بودند.

چنان که نواب زمان خان برخلاف پسرش شاه شجاع الدوله که مي خواست موهن لال را به قتل برساند، مأموران انگليسي، ازجمله موهن لال را از چنگ مبارزان نجات داده بود و بدون شک، اين همه همکاري ها، از سوي انگليس ها رايگان و ثوابي نبود وبا ارسال پول پاسخ داده مي شد. نه تنها نواب زمان خان، بل ديگر رهبران مانند امين الله خان لوگري و ميرمسجدي خان نيز در برابر فعاليت هاي اکبرخان بيست و چهار ساله و پيشبرد سياست جديد وي با انگليس ها هيچ اقدام اعتراضي مشهود انجام ندادند.

اکبرخان نيز علي الظاهر نه تنها هيچ يک از سران مقاومت به خصوص نواب زمان خان را به چالش نگرفت، خودش نيز به منظور رسيدن بر مسند رهبري مردم، اراده قاطع و مسئولانه اي را تبارز نداد. وي قبل از آن که ادعاي رهبري سراسري جنبش مردم برضد سيادت انگليس و تشکيل حاکميت استوار ملي را مطرح کند، درسرلوحه اهداف خويش، خروج فوري ارتش انگليس از افغانستان و بازگشت مصئون پدرش از تبعيدگاه کلکته را بيان کرد. حال آن که، کابل وديگرولايات، همه به جزاير تحولات آتشين مبدل شده بودند. مشروط کردن آتش بس با رهايي اميردوست محمدخان از تبعيدگاه که در روز روشن به خواسته هاي پشت کرده وداوطلبانه به انگليس تسليم شده بود، با ماهيت حوادث انقلابي درسراسر کشور به طور آشکار درتضاد بود. اين روش شايد يکي از اشتباهات تاريخي محمد اکبرخان بود که حوادث بعدي، برآن صحه گذاشت.

اين وضع، نمونه ديگري از نازايي حوادث تاريخي در افغانستان است که جوش و خروش مردم براي استفاده از فرصت به هدف ايجاد محور يک حکومت مقتدر را به شدت کاهش داد و مردم را در موقعيتي قرار داد که تا زمان رسيدن اميردوست محمدخان از تبعيد، از هرگونه حمله کارساز برضد پايگاه هاي انگليسي دست بردار شوند. مکناتن با مطالعه روانشناسي رهبران و عدم علاقه آنان براي ايجاد حکومت قوي و پايدار، دو باره به تلاش افتاد.

وي که ازطريق موهن دلال دستيار برنس مقتول با سران مقاومت گران رابطه قايم مي کرد، بعد از شکست هاي متواتر قشله هاي انگليسي در نواحي مختلف، بار ديگر کيسه خزانه را باز کرد و از وي خواست تا براي ايجاد افتراق درميان سران مقاومت از خزانه هاي انباشته از پول استفاده کند.

قبل از شروع مذاکرات ميان اکبرخان ومکناتن، تماس هاي سري ميان امين الله خان و نواب محمدزمان خان برقرار شده بود. رابطه سران انگليسي با سرداران و رهبران مقاومت علي رغم اين که مکناتن به شدت از امين الله خان متنفر بود، از گذشته نيز غالبا به اصرار موهن لال و مکناتن وجود داشت. سران انگليسي هرچند واضحا از اهمال و ديرجنبي خويش به وحشت افتاده بودند، آتش باري سنگين بالاي اماکن مسکوني پايتخت را از مواضع قلعه بالاحصار با استفاده از توپ هاي نو پوندي و هجده پوندي ادامه مي دادند. هدف از کوبيدن شهر دربسا موارد بمباران خانه امين الله خان بود که وي قبلا آن جا را ترک کرده و بيرق سرخ رنگ خويش را درقلعه محمود خان برافراشته بود. وي رزمندگان خويش را از همين مرکز نظامي سوق و اداره مي کرد.

مکناتن تنها کسي نبود که از خروج بد فرجام نيروهاي انگليس از قلعه بالاحصار ( البته به نفع شاه شجاع وحرم وخدم وي) متأسف بودند. نظريه الفنستن براي حرکت به سوي جلال آباد قبل از رسيدن زمستان که از سوي مکناتن ناديده گرفته شده بود، به تدريج اهميت خود را نشان مي داد.

انتشار اخبار ناخوش آيند به گونه آزاردهنده اي جريان داشت. مردم چاريکار بر پايگاه انگليسي متشکل ازسربازان نيپالي حمله بردند و جريان آب را به روي آنان سد کردند. قواي نيپالي زيرفشار شديد از مواضع شان خارج شده و از طريق کشت زار ها و کوه ها، به سوي کابل دست به فرار زدند؛ اما تقريبا تمامي نفرات آنان تا رسيدن به گردنه هاي کابل در مسير راه ها کشته شدند. پوتينگر افسر معروف انگليسي که زماني دردفاع از شهر هرات دربرابر تهاجم ايرانيان شهره گشته بود، همراه با يک سرباز که هردو زخمي شده بودند، موفق شدند به قرارگاه بي بي مهرو برگردند. قلعه لغماني به تصرف مردم درآمد و افسران انگليسي ( راتري، ويلر و کدرتگنن) زندگي شان را از دست دادند. مقاومت گران غزني و وردک درحمله سخت بالاي پايگاه هاي انگليسي، دست به کشتار زدند.

صداي نقاره عبدالله خان اچکزايي يکي ازچهره هاي شناخته شده قيام، که برتپه بي بي مهرو مستقر شده و انداخت توپچي برقشله مرکزي انگليس را آغاز کرده بود، وضعيت را بدتر کرد. ولي افسران ارشد- علاوه بر پوتينگر، هاتن و دکتر گرانت نيزفرصت يافتند که زنده به کابل فرار کنند اما دکتر گرانت نارسيده به قرارگاه بي بي مهرو با ضرب و جرح مردم از پا درآمد. درکابل، دسته هاي مبارزان به ارتفاعات کوه آسمايي و تپه مرنجان موضع گرفته و آتشباري به سوي قشله هاي کوچک انگليسي را شروع کردند.

مکناتن به موهن لال دستور داد تا مبلغ پنج صد هزار کلدار دراختيار الله يارخان رقيب کله شخ امين الله خان لوگري قرار بدهد. موهن لال تا آن لحظه سعي کرده بود تا به کمک نايب شريف خان وخان شيرين خان، ( که معاش خواران وفادار انگليس بودند) رابطه مبارزان غلزايي ساکن درمسير کابل وجلال آباد را با قيام کنندگان کابل قطع کند. مکناتن به موهن لال سفارش کرد که درمعامله با حمزه خان رئيس غلزايي ها و خان شيرين خان نبايد بيش از سي تا پنجاه هزار کلدار را توزيع کند.

درين احوال انتشار خبر وفات ميرمسجدي خان و عبدالله خان اچکزايي ( درست يک روز بعد از ورود اکبرخان به کابل) براي انگليس ها يک خبر خوش بود. علت مرگ ميرمسجدي خان واضح نشده است. برخي گفته اند که وي به طور مرموزي مسموم شد؛ اما شماري ديگرروايت کرده اند که وي دراثر زخم هاي سختي که درجنگ با انگليس ها درکوهستان برداشته بود، سرانجام وفات يافت. عبدالله خان اچکزايي که از لحاظ عملي ستون اصلي مقاومت به شمار مي رفت، ناگهان درجريان آتشباري از فراز تپه بي بي مهرو به سوي قشله انگليسي همراه با برادر زاده اش ( پيردوست خان) کشته شد. خبرهايي منتشر شد که چهار تن از جاسوسان انگليس به نام هاي حاجي علي آغا، محمد آغا، محمدالله و عبدالعزيز درقتل عبدالله خان دست داشتند واو را از عقب هدف گلوله قرار دادند. محمدالله و عبدالعزيز درصحبت با موهن لال ادعا کردند که آنان عبدالله خان و برادرزاده اش را کشته اند و مستحق دريافت پاداش اند. اما موهن لال با تکيه براطلاعات خودش گفت که عبدالله خان درجريان درگيري دراثر تيراندازي سربازان انگليسي مستقر درداخل پادگان کشته شده است و مدعيان مستحق دريافت انعام نيستند.عبدالله خان درجنگ برفراز تپه بي بي مهرو ابتدا به شدت مجروح شده بود؛ اما براي حفظ روحيه مقاومت گران، فرداي روزحادثه ناگهان سوار بر اسب دربازارهاي کابل ظاهر شد و ساعتي را به گردش گذراند. اما يک روز بعد دراثر جراحات عميق، زندگي را وداع گفت. آرامگاه وي درقلعه ريشخور واقع درپانزده کيلومتري جنوب کابل موقعيت دارد.

مقارن اين حوادث، موهن لال براي کشتن هريک از رهبران قيام، مبلغ ده هزار روپيه هندي جايزه اعلام کرد. مدتي بعد دو تن از سران قيام ( که اسامي شان افشا نشده) به طور مشکوکي کشته شدند. کسي ادعا کرد که يکي ازين سران را شخصا کشته و ديگري مدعي شد که فرد دومي را با دستانش خفه کرده است، اما موهن لال به هيچيک ازين مدعيان پول انعامي پرداخت نکرد.

سرجان کي درين باره نوشت:

« اشتهاي طماعان سيري ناپذير بود وتضاد منافع شان را نمي شد رفع و رجوع کرد. تا آن زمان، سيل جنبش چنان خروشان شده بود که ديگر، کيسه هاي پول جلودارش نبود. صداي جرنگ جرنگ سکه ها نمي توانست فرياد مردم برآشفته و خشمگين را فرونشاند.»

درين گيرودار اوراق ضد انگليسي مزين با مهرو امضاي شاه شجاع درشهر منتشر شده بود که درآن، مردم براي ادامه جهاد برضد انگليس ها فراخوانده شده بودند. جاسوس هاي انگليس به زودي دريافتند که اين اوراق جعلي بوده و شاه شجاع هيچ گاه دست رد بر تعهدات خويش دربرابر انگليس ها نزده بود. حلقات مخفي اطلاعاتي مکناتن به کمک نايب شريف خان و همکاري هاي خان شيرين خان شب وروز به منظور نابودي سران قيام فعاليت داشتند تا وضع خطرناک را به مسير ديگري هدايت کنند؛ مگرمنابع انگليسي بعد از يک قرن مدعي اند که مکناتن دقيقا مي توانست درک کند که ترور، درواقع« ترفند مطلقاَ غيرانگليسي» است. همين منابع تصديق مي کنند که مکناتن درمورد« بازداشت» رهبران قيام نظر موافق داشت. اما آن چه درکابل عملا انجام مي شد، ترور برنامه ريزي شده و منظمي را نشان مي داد که توزيع پول از سوي مکناتن به هدف، افتراق، اشاعه خيانت و کشتن بي سروصداي مبارزان، نشانه هاي مسلم اجراي تروريزم بود.

درچنين احوالي، چون مرکزيت رهبري شکل نگرفته بود، سران نيروي مقاومت به جاي تمرکزبرايجاد هسته رهبري عمومي جنبش، سرگرم چانه زني هاي محلي به شيوه خويش بودند. به همين سبب، وقتي ميرمسجدي خان و عبدالله خان اچکزايي از صحنه حذف شدند، کشتن امين الله خان لوگري درصدربرنامه مکناتن قرار گرفت. پسران امين الله خان ( نصرالله وروح الله) در دربار شاه شجاع مأموريت داشتند اما خودش دررهبري مقاومت حضور داشت. مکناتن نامه تحسين آميز و ترغيب کننده اي به امين الله خان ارسال کرد و حضور پسران وي در دربار شاه شجاع را به عنوان مصداق تفاهم وي با وضع موجود تعبير کرد. سپس سعي ناکام به خرج داد تا امين الله لوگري را دريک معامله سري با اکبرخان، از صحنه بردارد.

همزمان با اين تلاش ها، مکناتن روز تا روز ازوخامت ناگهاني اوضاع و کشتار قريب الوقوع تمامي نفرات درپايگاه بي بي مهرو هراسان شده بود. وي اطلاع يافت که حدود سي هزار مرد هيجان زده و مسلح تحت فرمان اکبرخان تجمع کرده اند. وي اين نکته اساسي وظريفانه را نيز درک کرده بود که اکبرخان به علت آن که پدرش با يک صدو بيست ونه تن از اعضاي خانواده و عمله خويش دراسارت انگليس ها قرار داشت، هرگز به کشتارانگليس ها دست نخواهد زد. وي طي گزارشي نوشت:

« با گذشت بيش از سه هفته از حفظ مواضع خود دروضع محاصره و با توجه به مضيقه غذايي، حال ووضع وخيم سربازان، تعداد زخمي و بيمار، مشکل دفاع ازقرارگاه هاي پراکنده و نا به سامان تحت تصرف، فرارسيدن قريب الوقوع زمستان، قطع ارتباطات و ملتي سرتا پا مسلح برضد ما، من براين عقيده ام که ديگرحفظ مواضع درين کشور امکان پذير نيست.»

اين کلمات بدون هيچ ترديدي، بيان نظرات الفنستن فرمانده کل قرارگاه بود که مکناتن، تا آن لحظه با وي کينه ورزيده بود و درآن لحظه، به دور از چشم الفنستن، دقيقا همان چيزي را به مقام حکومت هند بريتانيايي گزارش مي داد که الفنستن بارها آن را برزبان رانده بود.

درچنين احوال، اکبرخان از طريق جارچي ها اعلام کرد: هرکسي که به انگليس ها ياري برساند، اعدام مي شود.

مکناتن به لارد اکلند نوشت:

« آذوقه ما دو تا سه روزديگر تمام مي شود ومقامات نظامي شديداَ برمن فشار مي آورند تا تسليم شوم. من تا لحظه آخربه آن تن نخواهم داد.»

صحنه هاي جالب ديگري در اطراف قرارگاه انگليس درجريان بود. افغان ها گروه گروه به سوي ديوار هاي کم ارتفاع قرارگاه نزديک مي شدند و حتي به سربازان مظنون وشوک زده انگليسي سلام مي دادند و براي آنان سبزي تعارف مي کردند! مقامات قرارگاه ازين تغييرات نگران شده بودند و فکرمي کردند که سبزي ها و خوراکي هايي که از سوي افغان ها به سربازان انگليسي تعارف مي شود، بي هيچ ترديدي، با مواد سمي آلوده هستند. اما بعد از آن مقداري از سبزي ها و خوراکي ها مورد آزمايش قرار گرفت، ثابت شد که بدون آلوده گي بوده اند.

پيتر هاپکرک مي نويسد:

مکناتن اهل تسليم دربست نبود.

هاپکرک مي افزايد که مکناتن « تا مغز استخوان اهل دسيسه بود.»

وي ازين امر مطلع بود که بخشي از سران مقاومت نسبت به بازگشت اميردوست محمد خان که « حاکمي خشن و خود سر» بود، نظر مساعد نداشتند. موهن لال به منظور بزرگ کردن شکاف ميان سرداران شب و روز درتلاش بود. او گزارش مي داد که بخشي از سران مقاومت، شاه شجاع را فردي «ضعيف تر و ملايم تر» تلقي مي کنند و ابقاي حکومت او را به برخي تغييرات و خواسته ها مشروط کرده اند.

سرجان کي درادامه تغييرات وضع خاطر نشان کرد که موهن لال به عنوان مجري توزيع پول و خريدن سران مقاومت« ابتدا به يک گروه روي آورد. سپس به ديگري وبالاخره به هرترکيب جديدي از گروه ها که اميد بيشتري بدان مي رفت، با شوروشوق متوسل مي شد.»

مجموعه اين تلاش ها بر موضع گيري سران افغان ها به تدريج تأثير منفي بر جا مي گذاشت واکبرخان را درموقعيت دشواري قرار داد. او ناگزير شد که ديگر نبايد احتياط ونرمش در برابر سرداران ديگر را فراموش کند. او همچنان به اين حقيقت پي برده بود که سياست به درازا کشيدن چانه زني، فرصت باز براي فعاليت استخباراتي انگليس و صرف پول هاي گزاف درميان طيف نامتجانس سران مقاومت، ممکن است شيرازه قيام مردمي را با عارضه گسست و معامله هاي زيان آورمتلاشي کند ويا پروسه قيام مردم را به گمراهي سوق دهد. بناء به مکناتن پيام فرستاد که بر ابقاي شاه شجاع به حيث پادشاه موافقت دارد و علاوه برآن، کرسي وزارت وي را نيز مي پذيرد. درپيام اکبرخان همچنان گفته شده بود که وي افزون برآن که قاتل برنس به را به آن ها تحويل خواهد داد، انگليس ها مي توانند تا بهار سال آينده درافغانستان نيزباقي بمانند. اکبرخان درجوابيه خويش خواهان دريافت سي صد هزارپوند ( وبنا به روايت ديگرسه ميليون پوند) به طورنقد وچهارصد هزارپوند به طور حقوق ساليانه گرديد. افزون برآن، اکبرخان از مکناتن خواست که وي را دربرابر رقبايش ياري برساند.

پاسخ نامه اکبرخان ظريف وفرصت طلبانه نتظيم شده بود. مکناتن که از لحاظ رواني حالت التهابي داشت، پيشنهاد هاي اکبرخان را به حساب عقب نشيني اکبرخان و پيروزي خودش تعبير کرد.

وي گام اول را به سوي نزديکي با اکبرخان برداشت. و براي انجام يک معامله سري چراغ سبزداد. وي قبلا به اکبرخان پيام داده بود که اگر وي و يا پدرش ( اميردوست محمد خان) به قبول مقام وزارت درحکومت شاه شجاع راضي شوند، يک ميليون و دوصدهزار روپيه نقد دراختيارآنان قرارخواهد گرفت وبه دنبال آن، مستمري ساليانه مبلغ دو صدهزار روپيه را نصيب خواهند شد.

الفنستن بعد از مذاکره با مکناتن احتمال داد که اکبرخان دامي گسترده است تا او را نابود کند. اما مکناتن درجوابش گفت:

« همه را به من بسپار... من اين چيزها را بهتراز تو مي دانم!»

حتي موهن لال وهمسرمکناتن درآخرين لحظه به مکناتن هشدار دادند که ازين بازي دست بردارد. مکناتن درجواب آن دو مختصراَ گفت:

« خيانت البته وجود دارد! من آماده ام هزار بار بميرم اما زيربار ننگ ورسوايي نروم!»

اکبرخان، نسبت به مکناتن شديدا حساس شده واز فريب کاري هاي اوعميقاَ متنفر وبي زار بود. براي وي مسلم گشته بود که بازي هاي توقف ناپذير، فرسايشي و خزنده مکناتن، جنبش مردمي را از حرارت تهي خواهد کرد. پس بهانه آورد که وي از پيمان شکني مکناتن بيم ناک است و انتظار دارد تا مکناتن حسن نيت خويش را نسبت به معامله اي که درپيش بود، به اثبات برساند. مکناتن سخاوت مندي پيشه کرد و يک تفنگچه کمري همراه با يک گاري چهاراسبه را براي اکبرخان فرستاد. اکبرخان نامه مکناتن و تحايف او را درمحضر جلسه سران قيام ( نواب زمان خان، امين الله خان لوگري وسردارعثمان خان) حاضرکرد واز آنان مشورت خواست. حتي آخرين وعده کتبي او را درحضور شوراي دوازده نفري رهبران مقاومت قرائت کرد. درين جلسه اکبرخان فاش کرد که مکناتن از طريق سردارسلطان احمد خان ( شوهرخواهرش) بار ها درخواست کرده بود که اگر امين الله خان لوگري معاون نواب زمان خان را به انگليس بسپارد، تمامي شرايط وي براي يک سازش کامل را خواهد پذيرفت.

در اسناد انگليسي، به طور کل، نام امين الله خان لوگري به حيث دشمن شماره يک انگليس قيد شده است. مقامات انگليسي حضور امين الله خان را درسمت معاونت نواب زمان خان، هميشه با نگراني مورد بحث قرار مي دادند. اکبرخان يادداشت مکناتن را از جيب بيرون کرد. مکناتن براي آخرين بار چنين نوشته بود:

« اگر شما آنچه را که اجراي آن به شمار سپرده شده، اجرا کرديد، آنگاه وعده هايي که به شما شده، به طورپاداش ايفا خواهد شد.»

اکبرخان با اشاره به سلطان احمدخان وکاغذپاره مکناتن،خواستار فيصله نهايي گرديد. طرح اکبرخان واضحاَ بازداشت و گروگان گيري مکناتن وهمراهانش تا زمان خروج کامل انگليس از افغانستان وبازگشت مأمون پدرش اميردوست محمد خان برسرير سلطنت بود.

ديدار تاريخي

مذاکره روياروي ميان محمداکبرخان ومکناتن بيست ويک روز بعد از کشتن الکساندر برنس در ناحيه ميان بي بي مهرو و قلعه محمود خان که شش صد قدم از قرارگاه اصلي انگليس ها فاصله داشت، صورت گرفت. زمستان بود وبرف همه جا را پوشانيده بود. هيأت انگليسي به رهبري مکناتن شامل لارنس، کپتان مکنزي و تريور بود. سرپرستي هيأت مقاومت را محمد اکبرخان برعهده داشت وسلطان احمد خان، محمدشاه خان، دوست محمدخان، غلام محي الدين خان و خدابخش خان او را همراهي مي کردند. نکته مهم اين است که نواب محمدزمان خان زعيم انتخابي مقاومت گران ومعاونش امين الله خان لوگري درين مذاکره حضور نداشتند. دليل اين غيابت در اسناد تاريخي ذکر نشده است. اما اين امر مي رساند که اختلاف ميان اکبرخان و نواب زمان خان بيش از اندازه جدي بود و اکبرخان به حيث پسر اميردوست محمد خان خودش را مستحق تصميم گيري هاي کلان در معامله با انگليس ها مي دانست. سرنوشت اميردوست محمد خان به شمول 130 عمله وخدمه که درگرو انگليس ها قرار داشتند، دغدغه اصلي پسرش ( محمداکبرخان) را تشکيل مي داد؛ مسأله اي که درنظر نواب محمدزمان خان وامين الله خان، چندان اهميت نداشت و تعيين رهبري سياسي براي مملکت و سرکوب بي ملاحظه ارتش انگليس دراولويت اهداف آنان قرار داشت. به همين سبب، غيابت آنان درين مذاکرات تاريخي به آساني قابل درک است.

وقتي دو هيأت به هم نزديک شدند، مکناتن و اکبرخان براي يکديگر سلام نظامي دادند و سپس اکبرخان، شال يا پتوي خود را روي زمين پهن کرد و از مکناتن دعوت به نشستن کرد.

اکبرخان، محمد شاه خان وسلطان احمد خان روي پتو نشتند. دوست محمد خان، غلام محي الدين خان و خدابخش خان با تفنگ ها دردست، عقب ايشان ايستادند. درجانب ديگر پتو، مکناتن، تريور و کپتان مکنزي چهار زانو زدند. لارنس و دو افسر ديگر با تفنگچه هاي دستي درعقب ايشان ايستادند. شماري از همراهان دوطرف سوار بر اسبان، دور تر از جمع مذاکره کننده به نظارت پرداختند.

کپتان مکنزي که خود جزو هيأت بود، بعد ها درتوضيح اين صحنه چنين نوشت:

« فکر مي کنم نامش دلشوره باشد يا چيزي از آن دست که برمن مستولي شد. چون به دشواري توانستم به جدا شدن از اسبم راضي شوم. با وجود اين، دل کندم وبراي نشستن در بين « سردارها» دعوت شدم.»

اکبرخان قبلا به سرداران توصيه کرده بود که هنگام مذاکره با انگليس ها آرامش خود را حفظ کنند و به وي ( اکبرخان) موقع دهند تا معامله را يکطرفه کند. اشاره وي به همراهان بعداَ اين گونه تعبير شد که اکبرخان واضحاَ تصميم گرفته بود تا جواب خيانت را به شيوه خود انگليس ها حواله کند. در وهله نخست، اکبرخان با اشاره به سرداران، روبه مکناتن کرده گفت:

« ما همه همرازيم!»

سپس با لبخند از مکناتن سوال کرد:

« آيا پيشنهاد هايي را که ديشب براي تان فرستاده بودم، پذيرفته ايد؟»

مکناتن گفت:

« چرا نپذيرفته باشم؟»

اکبرخان توضيحات آغاز کرد. از لابه لاي اسناد انگليسي و آثار تاريخي بر مي آيد که اکبرخان، با لحن تحکم آميز به صحبتش ادامه داد واز حيله گري ها و تلاش مکناتن براي تباه کردن افغان ها سخن راند. وي اسنادي را به سوي مکناتن تکان مي داد که بيانگر پيمان شکني وسوء نيت وي بود. مکناتن با وضوع سراسيمه شده بود. محمد شاه خان از عقب به زبان پشتو به اکبرخان صدا زد:

« وقت مي گذرد!»

پس اکبرخان سپس با گفتاري قاطع به مکناتن گفت:

« تا زماني که ما به يک نتيجه مشخص و فيصله کن مي رسيم، شما بايد نزد ما باشيد.»

سپس به رفقايش فرياد کشيد:

« بگير... بگير!»

و اول تر از ديگران، دست مکناتن را با قوت به سوي خود کشيد. سردار سلطان احمد خان که درکنار اکبر نشسته بود، دست ديگر مکناتن را گرفت و او را از روي پتو به حال کشان کشان روي زمين کشيدند. لارنس و تريور به سرعت از سوي دوست محمد خان، غلام محي الدين خان و خدابخش خان خلع سلاح و دستگيرشدند. مکنزي در يادداشت هايش با لحن نفرت انگيزي مي نويسد که درين لحظه، « در چهره اکبر، به نهايت درجه درنده خويي شيطان» مشاهده مي شد.

مکناتن که « غرق وحشت وحيرت بود» به فارسي مرتباَ مي گفت:

« از براي خدا... از براي خدا!»

حال روشن شده بود که مکناتن به دام افتاده بود. دو محافظ مکناتن به ضرب گلوله نفرات اکبرخان از پا درآمدند. درين هنگام، اسرا هنوز به سوي اسب ها منتقل نشده بودند که مکناتن و تريور به ضد حمله بي حاصل پرداختند. اکبرخان از همراهانش خواست که از ضرب وشتم مکنزي خود داري کنند. اما مکناتن که ازين واقعه به شدت خشمگين و هيجاني شده بود، با وصف آن که دست هايش به وسيله سلطان احمد خان و محمدشاه خان به سختي تاب خورده بود، به سوي اکبرخان حمله برد. حمله مکناتن هرچند زندگي اکبرخان و نفرات وي را تهديد نمي کرد؛ اما ضد حمله مکناتن درحدي بود که آن ها به اين نتيجه رسيدند که درصورت ادامه درگيري بدني، موفق به اسيرکردن مکناتن ورفقايش نخواهند شد. درين حال اکبرخان با تفنگچه اش به سوي مکناتن تيراندازي کرد و او را نقش زمين ساخت و بلافاصله به سوي همراهانش فرياد کشيد که ديگر اسيران را زنده نگهدارند. لحظاتي پيش از آن، وقتي مکناتن را از فراز کم ارتفاع تپه به پائين مي کشيدند، تريور از اسب به روي برف ها غلتيد و نفرات اکبرخان او را به قتل رساندند. اسراي انگليسي به قلعه محمد خان بيات برده شدند اما به دلايلي که معلوم نشده است، فقط لارنس فرصت يافت با اسبي به سوي قرارگاه مرکزي انگليس دربي بي مهرو فرارکند. اين گونه فرارهاي مرموز افسران انگليسي درطول جنگ هاي افغان وانگليس بارها اتفاق افتاد که علت آن، معامله هاي پولي بوده است.

سرپري سايکس درکتاب تاريخ افغانستان نوشته است:

« اکبرخان متن قرار داد جديدي را به مکناتن خواند واز وي خواست که آن را امضاء کند؛ اما مکناتن ظاهراَ از امضاي آن امتناع ورزيد.»

قتل مکناتن بدون شک دربرنامه اصلي اکبرخان شامل نبود. چنان که به گواهي اسناد انگليسي، اکبرخان سوگند خورد که هدف اصلي وي کشتن مکناتن نبوده و او تلاش کرده بود که تا زمان آزادي بي قيدوشرط پدرواعضاي خانواده اش، از اسارت انگليس ها، مکناتن و رفقايش را به گروگان بگيرد. اکبرخان به افسران انگليسي گفت که خشونت بي وقفه شخص مکناتن دربرابرآن ها، سبب شد که وي به قتل برسد. الفنستن پير فرمانده عمومي قواي انگليسي که به بيماري نقرس گرفتاربود، هيچ اقدامي براي رهايي مکناتن انجام نداد. حال آن که مکناتن قبل از ترک قرارگاه، دستورداده بود که يک واحد ضد شورش به هدف مقابله با حادثه غيرمنتظره را آماده نگهدارند. يک افسر انگليسي درين باره بعد ها نوشت:

« اين تزلزل، تعلل و فقدان انضباط که کليه تلاش هاي ما را فلج کرده بود، به تدريج روحيه سربازان را از بين برد.»

ساعتي بعد، جسد بدون سر ودست مکناتن در بازار کابل آويخته شد و دست ها و پاهايش نيز به طورجداگانه در کوچه هاي شهر گشتانده شد.

با وصف اين حوادث، اکبرخان علي رغم خيزش سراسري مردم برضد انگليس، که شرايط مساعدي را فراهم آورده بود، نتوانست و يا فرصت نيافت که به منظور ايجاد اجماع سياسي و ملي گام هاي عملي به جلو بردارد. احتمالا وي به اين مسأله فکر کرده بود که ايجاد اجماع سراسري سياسي را به زماني حوالت دهد که پدر وخانواده اش از گروگان انگليس ها رهايي يابند. مگر چنان که تحولات بعدي نشان داد، اکبرخان، مرکزيت نيم بند به رهبري نواب زمان خان و امين الله خان لوگري را از اعتبار انداخت؛ اما خودش نيز ابتکار تاريخي براي تشکيل زعامت و تشکل مردمي را از دست داد. اکبرخان هيچ گاه مدعي رهبري سياسي مملکت نشد و برنامه کاري اش، گسترش انقلاب و گرفتن امتيازات استراتيژيک از انگليس نبود.

هم درزماني که مکناتن زنده بود و همچنان بعد از مرگ وي، سران مقاومت به شمول جناح اکبرخان و نواب زمان خان به طور مشترک، طرح خروج انگليس از افغانستان و همچنان خواسته هاي شان را به جانب انگليسي تحويل داده بودند.

درطرح اول به قلم اکبرخان و سند بعدي که نام ديگر سران درج است، اين مسايل را گنجانيده بودند:

يک: خروج سريع انگليس از افغانستان

دو: استرداد دارايي هاي اميردوست محمدخان شامل اموال، منقول، ذخاير و مواشي

سه: چهار افسرانگليس به طور گروگان نزد افغان ها باقي بماند و بعد از آن ارتش انگليس از کشور خارج شد و اميردوست محمد خان با عايله اش به کابل رسيد، گروگانان آزاد خواهند شد. در سند بعدي، تعداد گروگانان انگليس به هفت نفر افزايش يافته بود.

چهار: دارايي هاي انگليس ها که ازکاروان بازمي مانند، بعداَ به هند ارسال مي شود.

( انگليس ها جواب داده بودند که: ما تمام اشياي باقي مانده را به نواب مي دهيم!)

پنج: پيشنهاد خاص اکبرخان اين بود:

درصورتي که شاه شجاع بخواهد درکابل بماند، ما سالانه يک صدهزار روپيه به او تنخواه خواهيم داد.

( درمتن سند، جمله شماره پنجم خط زده شده است)

درماده چهارده طرح اکبرخان چنين آمده است:

بعد از حرکت انگليس ها روابط دوستانه دوام خواهد يافت. يعني اين حکومت افغانستان بدون موافقت و مشورت حکومت انگليس، هيچ عهد نامه ورابطه با کدام دولت خارجي برقرار نخواهد کرد و اگرآن ها هروقتي عليه حمله خارجي کمک بخواهند، حکومت انگليس از ارسال چنين کمک مضايقه نخواهد کرد.

انگليس ها درمقابل اين درخواست سران مقاومت چنين پاسخ نوشتند:

تا جايي که به ما مربوط است، موافقت داريم، اما درين باره تنها حکمران کل هند صلاحيت دارد.

اين درخواست، درماده هشت توافق نامه بعدي، چنين توضيح داده شده است:

پس از عزيمت اردوي انگليس، براساس عهدنامه، اگرهروقتي کمک دربرابر حمله خارجي مطالبه شود، و درصورتي که حکمران کل هند با اين پيشنهاد موافقت نداشته، ما آزاد خواهيم بود که با هر دولت ديگر اتحاد کنيم.

درسند مشترک مرقوم شده از سوي سران وابسته به دوجناح مقاومت، هجده تن از سران ملي وسرداران مهر شده است که در صدرآن، مهر نواب زمان خان، زعيم رسمي افغان ها به چشم مي خورد. ازين جا بازهم فهميده مي شود که اکبرخان به طور برجسته وجدي، خواهان رهبري سياسي مردم نبوده است. اما جالب اين جاست که درسند ترتيب شده به قلم اکبرخان عنواني انگليس ها، مثلا درجواب انگليس ها که گفته بودند: ما تمام اشياي باقي مانده از اردوي انگليس را به نواب خان مي دهيم، اکبرخان به قلم خود اين جمله را درج کرده بود:

توپ، تفنگ و مهمات به من داده شود!

درآن سند، اکبرخان خطوط کلي وظايف ديگر سران مقاومت را از جانب خويش مشخص کرده است. اما وقتي فيصله جمعي رهبران به طور مشترک به سران انگليسي مطرح شد، اکبرخان درمورد بسياري خواسته هايش سکوت کرده بود.

آن چه از لحاظ تاريخي اهميت دارد، آن است که منظره کلي تحولات آن زمان نشان مي دهد که بحران رهبري سياسي درميان افغان ها تا چه ميزاني عميق بوده است؛ درعوض، تلاش براي رفع اين معضل، چندان پررنگ و جدي نبوده است. اين بحران حتي تا زمان ما( قرن بيست ويکم) نيز با همان قوت پا برجا مانده است.

يک نکته قابل تأمل درطرح اکبرخان ( ماده چهارده) وسپس درسند مشترک سران ( ماده هشتم) که به انگليس ارائه شده، اين است که هردو جناح، تسلط انگليس برسياست ورابط خارجي افغانستان را به طور داوطلبانه منظور کرده اند!

اين موضع گيري، درواقع به رسميت شناختن سلطه استعماري انگليس برسرنوشت افغانستان است. اساساَ جنگ استقلال افغانستان درسال 1919 تحت زعامت اميرامان الله خان، دقيقاَ نفي تسلط انگليس بر سياست خارجي ( يعني نفي همين مواد چهارده درطرح اکبرخان وماده هشت درطرح مشترک سران ملي) افغانستان بود که خون ها ريخته شد و جنگ سوم افغان وانگليس، جنگ استقلال نام گرفت و تا امروز، ازآخرين عهدنامه انگليس وافغان که در آن همين مواد «چهارده وهشت» حذف شده است، به نام روز آزادي گرامي داشته مي شود.

با توجه به ماده چهارده طرح پيشنهادي اکبرخان و طرح مشترک بعدي، که سران مقاومت از سوي خود، نظارت و صلاحيت انگليس بر سياست وروابط خارجي ممکلت را داوطلبانه به رسميت شناخته بودند،به طور مشخص مي توان نتيجه گرفت که شخصيت هايي مانند نواب زمان خان، اکبرخان، امين الله خان لوگري، اميرعبدالرحمن خان، اميرحبيب الله خان و نادرخان از حيث تعهد و استعمار ستيزي و حفظ منافع ملي کدام تفاوتي با هم ندارند. اما چرا اميرعبدالرحمن خان، اميرحبيب الله و نواب زمان خان، دراسناد رسمي و تاريخي افغانستان، لقب « غازي» را نصيب نشده اند؟ البته اين تفاوت قابل درک است. نواب زمان خان، اميرعبدالرحمن خان واميرحبيب الله خان، مانند اکبرخان دربرابر انگليس ها، با گردن افراخته شمشير نکشيدند. ارتش انگليس براثر ايستاده گي و تدبير محمداکبرخان، وديگرسران ملي درافغانستان منهدم گشت و کاخ سلطنتي انگليس را به لرزه درآورد. نکته ديگري که بايد روي آن تاکيد کرد، اين است که محمدنادرخان، که درنتيجه حمايت انگليس روي صحنه آورده شد، بنا به کدام دلايل لقب غازي را به خود اختصاص داده بود؟ لقب غازي براي اکبرخان وامان الله خان از حيث تاريخي ونقش آنان دربرابر استعمار کاملا مشخص است، مگرنقش نادرخان درين ميان، سخت پيچيده، مخرب، وحشتناک و متناقض است.

درزماني که اکبرخان وديگرسران مقاومت، در سند پيشنهادي قيد کردند که « بدون موافقت و مشورت حکومت انگليس، هيچ عهد نامه ورابطه با کدام دولت خارجي برقرار نخواهند کرد و اگرآن ها هروقتي عليه حمله خارجي کمک بخواهند، حکومت انگليس از ارسال چنين کمک مضايقه نخواهد کرد.» وضع اجتماعي وسياسي کشوربه طرز اسفباري بي ثبات بود. کشور، مانند گوسفندي درميان شيرو خرس، قدرت دفاعي نداشت و هرآن انتظار مي رفت که نيروهاي امپراطوري روس تزاري و يا ارتش انگليس، به منظور سد بندي برضد پيشروي احتمالي يکديگر به سوي مناطق مفتوحه، پيش دستي کنند و جغرافياي «حايل» افغانستان را لگد کوب کنند.

به نظر مي رسد که بعد از يک دوره جنگ ميان نخبه گان وشهزاده هاي سلطنتي، بحران زعامت به طور آزار دهنده اي غليظ بود و درزمان جنگ اول افغان وانگليس، شيرازه وحدت سياسي درکشورکماکان بسيار ضعيف باقي مانده بود و رهبران مقاومت، افغانستان را از دو طرف به طور مستمر و غيرمنتظره درمعرض تجاوز مي ديدند. آنان سعي مي کردند سياست خارجي خويش را طوري تنظيم کنند که در صورت وقوع حمله از سوي يک همسايه قدرتمند، همسايه نيرومند ديگر، در قدم اول براي دفاع از منافع خودش و سپس براي حفاظت از نظام سياسي لرزان درافغانستان وارد پيکار شود. اين موضع گيري درزمان اکبرخان به عنوان يک ضرورت تلخ اما اجتناب ناپذير مطرح بود و قبول نظارت انگليس بر روابط خارجي افغانستان يک امر طبيعي جلوه مي کرد. اما معامله ضد ملي نادرخان ( آن هم بعد از جنگ استقلال) با انگليس ها و تخريب بنياد هاي نهضت اماني، ازهيچ منظري قابل توجيه نيست. نادر خان از يک سو، لقب غازي را نصيب شد، دردور تحولات بعدي، همين غازي، نهضت اماني را به کمک انگليس از پا درانداخت و به شيوه عبدالرحمن خان، مردم شمالي را کشتار دسته جمعي کرد و بدين ترتيب، به حيث نخستين بنيان گذار تجاوز و ستم قومي درافغانستان شناخته شد.

 

 

 

 

 

 

 

سفرنامه تهران

 

منحني بسته

تهران دريک قدمي زورآزمايي هاي جديد ايستاده است

 

سيدمحمدخاتمي:

افغانستان امروز به مثابه يک کشتي است. چه گونه مي توان قبول کرد که بخشي از مردم، از ابتدايي ترين مزاياي زنده گي محروم بوده ودر بدبختي غوطه ورباشند و بخشي از مردم درکمال سعادت زنده گي کنند. منطق زنده گي درين کشور چنين است که يا همه خوشبخت باشند يا هيچکس به سعادت نرسد.

هيأت يازده عضوي خبرنگاران افغانستان ، به دعوت انجمن صنفي روز نامه نگاران جمهوري اسلامي ايران به مدت يک هفته ( 23 دلو- بهمن تا 30 دلو – بهمن 1385) مهمان همتايان تهران نشين خود بودند. من نيزدرجمع اين هيأت حضور داشتم.

پيش ازين نيز سفرهايي به تهران داشتم و مسايل اين کشور را همه روزه از طريق راديو هاي بين المللي، سايت هاي انترنتي و شبکه هاي ديداري ايران دنبال کرده ام. اما اين بار، اقامت ما با توجه به برنامه منظمي که ميزبان ها براي ما گذاشته بودند، از حيث استفاده فشرده از زمان وديدار از نهاد هاي خبررساني و مناطق باستاني چندان سرزده و اضطراري هم نبود. ايراني ها پايتخت کشور شان را "تهران بزرگ " لقب داده اند. واقعيت اين است که تهران امروز، با ساختار پيچيده و رو به توسعه، شايد به تنهايي سازوبرگ وزيرساخت هاي يک کشور را در خود متمرکز کرده است. ده ميليون جميعت ثابت درتهران حضور دارند و در اثر ورود ساکنان ساير ولايات به داخل پايتخت سطح جميعت به مرز سيزده ميليون تن مي رسد.

به اساس آمار مقامات رسمي، در جاده هاي بي شمار اين شهر از اوايل بامداد تا شامگاه، حدود سه ميليون موتر در رفت وآمد اند. تردد موترها درجاده هاي چند طبقه يي اين شهر گيچ کننده است. يکي از دوستان به نقل از گردشگران خارجي گفت که تهران يک دهکدهء مدرن است. اين برداشت صاف وساده ضد واقعيت است. اگرچه ايراني ها مي پذيرند که ساختار شهري و نقشه اندازي تهران به دليل دگرگوني هاي سياسي درزمان شاه، استبداد درازمدت، انقلاب و تحريم هاي امريکا به هدف زمينگير کردن ايران، روي پايه هاي طبيعي خود استوار نشده وبا استاندارد هاي شهرسازي دنياي پيشرفته همخواني چنداني ندارد، سامان دهي و نظم جاري زنده گي درآن، بس نيرومند و مشهود است.

اما هواي آلوده و"لاعلاج" اين شهربزرگ، عصباني کننده است. شمار موتر هاي فرسوده درجاده هاي پايتخت، چندين برابر موتر هاي جديد است وظاهرا چاره يي براي رفع اين معضل پيدا نشده است. بخش اعظم تاکسي هاي شخصي بايد مدت ها پيش از رده خارج مي شدند؛ اما به دليل وابسته گي اقتصادي صد ها هزار خانواده به درآمد اين تاکسي ها، هنوزهم به فعاليت شان ادامه مي دهند. اطلاع داشتم که انباشت پول فزيکي وچاپ بانکنوت هاي بيست هزار ريالي درايران فشار بزرگي را بر مردم اين کشور اعمال کرده است. درتهران انباشت نقدينه گي به اضافه بانکنوت هاي پنجاه هزار ريالي برسراسيمه گي مصرف کننده گان افزوده است. افزايش جهشي قيمت مسکن نخستين شرارهء آغازين اين بحران ويران گراست.

من شاهد تورم پولي و دردناک سال هاي هفتاد خورشيدي درافغانستان بوده ام که سخت خطرناک، حکومت براندازو حامل انفجار هاي بعدي درکشور ما بود. بدون شک علت تورم درافغانستان، جنگ درازمدت، فقدان امنيت و زيربنا هاي درآمدي از قبيل نفت و گاز وصادرات بود. اما رشد بي رويهء پول فزيکي درهر کشور، اگر به موقع مهارنشود، درواقع آغاز دگرگوني هاي وحشت ناک خواهد بود. اين نوع ياغي گري مالي، روسيه پس از شوروي را تا مرز ورشکسته گي و سقوط نزديک کرد. قدرت هاي غربي که حس بويايي عجيبي در تشخيص خطرهاي ساري منطقه يي و جهاني دارند به زودي دست به کار شدند تا امکانات گستردهء تسليحاتي روسيه در گرماگرم تنش ها و فروپاشي هاي پيوسته، خطرات مرگبار وغير قابل جبراني را به تمدن غربي ها وارد نياورد. بيش ازين صلاح ندانستند که کارد به استخوان برسد و روسيه از روي ناچاري به ابزاري دست ببرد که براي همه دنيا تبعاتي کشنده داشته باشد. بدين ترتيب، روسيه را ياري کردند تا حد اقل بحران خيزشي تورم مالي را بتواند لگام بزند؛ اما بحران مالي درايران ريشه در ضعف مديريت مالي ناشي از تنش هاي دروني و زورآزمايي هاي اين کشور با ابرقدرت هاي غربي دارد. کارزار تبليغاتي هدايت شده مقامات ايراني در امر دفع تهاجم احتمالي امريکا برضد جمهوري اسلامي، در سطح بالا انجام مي گيرد اما از ديدن اين که براي مقابله با خطر روبه افزايش فروپاشي اقتصادي درايران که بي ترديد درگيري هاي اجتماعي را نيز به دنبال خواهد داشت، نشانه اي ازبرنامهء جدي علمي به چشم نمي خورد، شگفت زده شدم؛ همچناني که ازشنيدن خبر تعطيلي دسته جمعي شانزده روزنامه ونشريات اصلاح طلب شگفت زده بودم.

***

شب شلوغ تهران خاطره انگيزاست. اما هياهوي روزانهء اين شهر به طور مرموزي اندوهناک مي نمايد. تفاوت عميق طبقاتي هم شب و روزبا برجسته گي به چشم مي زند. براي نخستين بار، در خيابان هاي تهران چشمم به گداهايي افتاد که هنوز باروقار انساني و خانواده گي خود را بردوش مي کشيدند. نارضايي عميق، شکوه هاي موجه و تکدر غير موجه، دلتنگي هاي ناگفته يي که آدم احساس مي کند هرگزگفته نخواهند شد، درسيماي بسياري ازشهروندان تهراني سايه مي اندازد. وقاحت هايي در حرکات برخي پسران و دختران تهران قابل رؤيت است که وقتي خوب بنگري، با شأن شان جور درنمي آيد. حس مي کردم که وسوسه هاي خبيث برآمده ازبوق بيهوده سالاران بيروني، درزير پوست اخلاق و تهذيب ديرينه سال اين سرزمين ديرينه بار نفوذ مي کند. پيوسته به اين هم مي انديشيدم که اميرموسوي 32 ساله راچه حال افتاده بود که نارسيده برتارک برج مرتفع آزادي فروافتاد و جان شيرين ازکف داد؟

***

اصحاب فکر وفن، چه درويش مشرب و آئينه بردوش اند! وقتي لب به سخن مي گشايند، پهناي ظرفيت خويش عيان مي دارند و نکته سنجي و عياري مي آموزند. اين آدم ها، ديريست که درخلوت زنده گي خويش، نقبي به سوي خود زده اند، برخي هيجان هاي دورهء جواني را عقب زده اند اماهيجان ها دامن شان را رها نکرده است و حق خود طلب مي دارند تا اربابان فاتح نتوانند مدعي باشند که بيش ازين کاري به عالم واقع ندارند؛ ولي ديگران به آساني پي مي برند که رسم فروتني برگزيده اند و خود را به هنر خاموشيي آراسته اند که ايستگاه آخرش شايد چيزي بيشتراز انفجارروح خواهد بود.

به خانم ميزبان گفتم که ايران با نگاه نگران اما پاشنه هاي استوار، چشم انتظار يک سرنوشت ديگر است که عقل من قادرنيست از ديواراين همه شايد وشايد وشايد ها بالا برود. او فقط به من نگاه مي کرد و احساس مي کردم که چيزي را در حالت حقيقي نگاه هايم کشف مي کند. اودرحقيقت، خودش را درسخنان من کشف کرده بود.

" آري ما هم خيلي نگرانيم!"

سخن ميشل فوکو، انديشه پرداز دنياي سرمايه داري را به ياد آوردم که درنخستين سال انقلاب بهمن 1358 نوشته بود:

"ايرانيان چه رؤيايي درسر دارند؟"

البته رنگ و شمايل گفتمان سياسي ايران از آن زمان تا امروز، خيلي تغيير کرده است. ايران امروز اکنون اين حقيقت را پنهان نمي کند که براي آن که دير يا زود بلعيده نشود، بايد خود را به يک خار درشتي تبديل کند تا درگلوي ماشين بي خرد سياست بازار آزاد جهاني گيربماند. اين رؤيا به معني انسداد گلوي توسعهء سرمايه داري و آخرسر، مرگ حتمي اين نظام است. ايران هسته يي، مرحله جديدي از تقسيم ناخواسته جهان و هول ناامني براي غرب را به وجود مي آورد. ايران باستاني درغيراين صورت، در مسلخ برنامه هاي وهمناک جهاني سازي اجباري و هيستري منافع قدرت هاي معتاد به انرژي نفت، پارچه پارچه خواهد شد. حال زماني فرارسيده است که "بي قراري مدام" تشيع، از آزمون دهشت ناکي بايد عبور کند.

کشف اين گونه نگراني ها درخيابان هاي تهران ميسر نيست؛ فقط درون آدم ها را بکاويد تا ايران اصلي را پيدا کنيد.

ساعتي درتنهايي ، دنبال کشف رنگ اين نگراني در خيابان هاي تهران بودم و به ياد آوردم که زماني در کابل چنين کرده بودم.

 

زيبايي صبح تهران

 

کوه هاي پر مهابت وچنبرزده برمدار ساختمان هاي قد افراشته يي که تا کنون به خميازه نيفتاده اند.

عظمت هاي فرورفته در مه تاريخ، هويت جاري در رود بار ابدي زمان.

روح بي قناعت صاحبان اين شهر.

همه اين مظاهر، آتشکده هاي پارينه را درخود روشن نگهداشته اند. به همين سان است که مي سوزند و ناگزير مي سوزند. اين سوختن، کارسرنوشت نيست، بارفطرت است. اين آدم ها ازهر طيف وطايفه، از تجلي عشق هاي ناشناخته وذات خودشان عطش زده مي شوند و لمحاتي بعد، سيراب مي شوند، جوان مي شوند و اندوه شان را براي رود بار لحظه هاي بي بازگشت هديه مي دهند تا يک چند به رضايتي رسند و ... چه مي دانيم که چه کسي به رضايت مي رسد و يا بارديگر، در بامدادي ديگر و هم شامگاه نفس گير، افسانه هاي ناشنيده شان را براي روح خويش حکايه مي کنند....

چرا درين شهر نفسم مي گيرد؟ تهران نيازمند کالبدشکافي است.

 

***

دوم خردادي ها ( هواداران سيدمحمد خاتمي اصلاح طلب) پلک مي زنند وپلک مي زنند. انتظارشان طولاني شده است. اصلا پس از دورهء نه چندان مستعجل اصلاحات، انتظاري باقي مانده است؟ خود شان مي گويند که دوره عسلي اصلاحات هرگز تمام شدني نيست. احساس مي کنم که اين ها احاديثي ازجنس گريهء روح درسينه دارند. اما همه دوم خردادي ها از يک مادر زاده نشده اند. گروهي درجمع آنان حضور دارند که به مرحله بي دردي رسيده اند که از پرتگاه نااميدي فاصله چنداني ندارند.

خارج ازحريم اصول گرايان واصلاح طلبان، حلقه هاي مفقوده و خود انگيخته يي به اسم مستعار شيفته گان عشق هاي خياباني و سقط وسقوط ارزش هاي سنتي در پيچ و خم ربع اخير قرن افتاده اند که نام اصلي شان نسل بي نشان وخوابگرد است و درد شان اين است که در بيداري دچار کابوس غرب پرستي اند. اين قشر براي يافتن ارزش هاي ديگران، از ارزش هاي خود بيگانه گشته اند. اين ها علي الظاهر چيزي کم ندارند، فقط دستي دراز شده و مثل ماهي از آب حيات جداي شان کرده است.

مي تپند و در عالم بي خبري، دلتنگي، بي بندوباري، براي رسيدن به هيچ سرگردانند و درتلهء بي ثباتي، شايعاتي را که از آدرس هاي معلوم و نامعلوم به سوي شان سرازير مي شود، نا عاقبت انديشانه مصرف مي کنند. اين جوانان شديدا نيازمند عواملي اند که مانند يک سطل آشغال به قعر يک تهلکه پرتاب شان کنند. شبي درميدان وليعصر براي خريد از مغازه هاي شهر، سري به فروشگاه ها زدم. جوان فروشنده درحالي که با من به زبان فارسي سخن مي گفت، نخست از من سوال کرد:

شما از پاکستان هستيد؟

پرسيدم : حدس تو چيست؟

گفت : فکر مي کنم پاکستاني هستي!

پرسيدم : چرا فکر مي کني من پاکستاني هستم؟

گفت : براي اين که جور ديگري فارسي حرف مي زني!

پرسيدم :

تو خودت از تهران هستي يا بچه شهرستان؟

سوال مرا با سوال پاسخ داد :

چرا فکر مي کني که من بچه شهرستان هستم؟

گفتم : براي اين که هنوز نمي داني که درپاکستان به زبان فارسي سخن نمي گويند!

گفت :

پس از کجا هستي؟

- از کابل !

- آها ... ازکابل ؟ آها ... امريکايي ها که اونجا اومدن ... ميگن همه چيز رو به راه است... کيف مي کنيد نه؟

پرسيدم:

- کيف ؟ کيف را تعريف کن!

- يعني ميگم هرچي بخاييد هست و مانعي براتون نيست...

ادامه بحث برايم دشوار شده بود. گفتم:

- لطفا يک بار به کابل سفر کن و کيف کن! بيا تا خود شاهد باشي که کابل برق ندارد، جاده ندارد، آب پاک ندارد ، شبکه فاضلاب شهري ندارد ... لشکر گدا ها از کودکان زيرسن يک سال تا بالاي سن هفتاد سال از جنس زنان ومردان وافراد معلول و کشتي شکسته ها ... بيا کيف کن... بيا از ديدن موتر هاي دو صد هزار دالري ساخت کمپني هاي خارجي که روي جاده هاي دو دالر راه مي روند ، کيف کن وعبرت بگير و عقل خود را قاضي کن و سربه گريبان ببر...

عصباني بودم. آرزو کردم کاش مي توانستم اين جن زده گان را به افغانستان بياورم تا بفهمند که کابل وافغانستان کاملا دردست کانتراکت چي هاي دست دوم ودست سوم کمپني هاي ورشکسته و بي عاطفهء جوامع غربي و فرزندان محلي آن ها افتاده است. بنجل فروشان بازار باختهء همه دنيا رو آورده اند تا لقمه يي براي خويش گير بياورند ودر بازار رقابت کشورهاي خويش يک چند روي پا بيايستند.

***

اصول گرايان ( محافظه کاران) ودوم خردادي ها ( خاتميست ها) به طور يکسان از وضعيت کنوني ايران نگران اند. اين وجه مشترک ميان آن هاست. اما وقتي سوال پيش مي آيد که چه هنجارهايي باعث اين همه ناهنجاري شده است، انگشت به سوي يکديگر دراز مي کنند.

در جمع اصحاب انديشه و هم ريشه، نگراني از تعطيلي روزنامه ها ونشريات شوکي است که ديگر نهادينه شده است وگاه بدون هيچ مقدمه يي اتفاق مي افتد. اين غائله خاموش، هماره به ضرر جامعهء قلم تمام مي شود. هرچند که اين موضوع اظهرمن الشمس است که تبعات اجتماعي و سياسي اين چنين ناهنجاري ها به سود هيچ يک از جناح ها نيست ولي مقدر شده است که چنين شود و پيوسته چنين مي شود. پوشش آهنين نظارت بررسانه ها برخي از قلم داران عرصه روزنامه نگاري و فرهنگ را تا مرز ديوانه گي به جلو رانده است. بارقهء اين پرسش هميشه در ذهن من نقش مي بندد که نظارت کامل و دربست بر کار رسانه ها و گردش قلم هاي هواداران و غيرخودي ها، آيا نياز اجتناب ناپذير و حاصل درد سر هاي پنهان "نظام" مي تواند باشد؟

گاه مي انديشم که شايد لازمهء کنترول کشور بزرگ وپيچيده يي مثل ايران، نيازمند هنر عالي مديريت و مدارا است که تا کنون فرصت دسترسي به آن فراهم نيامده است. اما انصاف بايد داد که يک کشورآسيايي براي نخستين بار در تاريخ بشر، آن هم درفضاي جهان يک قطبي و تکتازي نظام بي رحم سرمايه وسود، ( به هردلايلي که هست) اين چنين دربرابر غول غرب ايستاده است که هم اربابان قدرت غربي را شگفت زده کرده است وهم شرق خواب زده ونا باور را به تحسين واداشته است. راستش درين خصوص، من نمي توانم ازقضايا سر دربياورم وشايد سطح اشتباه من بالاتر از دريافت هاي حقيقي من باشد.

***

هواي آلودهء تهران، از وجاهت آن نمي کاهد. اما من از نخستين ساعات ورود به اين شهر، حالت گيچ و سردرد دارم. دو سال پيش هم حداقل به مدت يک هفته سردرد وحتي حالت تهوع داشتم. درين شهر، موترهاي فرسوده ونازيبا بسيار است. جاده هاي زيبا و پخته سازي شده، و صد ها هزارموتري که تاريخ مصرف شان گذشته است، ناموزوني ناراحت کننده يي را به نمايش آورده است. توليد موترهاي غيراستاندارد، نياز رو به افزايش براي استفاده ازموتر، اصرار بر خود کفايي و سد سازي درمقابل تهاجم خود روهاي ساخت ديگران، علت هواي آلوده شهر است که قرار گزارش ها، موجب بالاترين ميزان بيماري تنفسي وکشنده نيز شده است. ظرفيت خدمات " ناوگان حمل نقل" ( دستگاه عمومي ترانسپورت) به اندازه يي نيست که دست کم کليه نواحي شهر را به طور عادي تحت پوشش قرار دهد. بنزين ( پترول) ارزان است و موتر، گران. چهل درصد بنزين مصرفي، وارداتي است و توليد موتر به طورکل محصول کارخانه هاي داخلي است. پس خانواده هايي که پس از يک دوره تلاش صاحب موتر مي شوند، بالطبع درموج قدرتمند ترافيک شلوغ چنان گم مي شوند که ديگر دغدغه چنداني از بابت گراني و يا کمبود بنزين ندارند. رقابت بر سر دستيابي به موتر تا آن جا بالا مي گيرد که براي مصرف کننده گان، آلوده گي غير قابل کنترول هوا و فشارهايي که ازين ناحيه برهزينه دولت تحميل مي شود، يک امر بازدارنده وجدي تلقي نمي شود. نگراني ازين هم فراتر مي رود. اگر اين وضعيت مهار نشود، سالانه 800 تا 900 هزار دستگاه موتر جديد در بستر ترافيک تهران رها مي شوند و موازي با آن، ميزان تهيه بنزين مورد نياز حدود هفت ميليون ليتر بالا مي رود. بدين ترتيب به آساني مي توان تصور کرد که بحران ناشي از آلوده گي هوا درين شهر از مرز خط قرمز چقدر مي تواند فاصله داشته باشد. آيا هرسال اين فاصله کوتاه تر نمي شود؟

( )

ديدار با سيدمحمدخاتمي، جالب ترين سيماي تاريخ سياسي ايران.

چه دشوار پنداشته بوديم؛ چه آسان اتفاق افتاد!

درساختمان زيبايي که لوحه يي بر پيشاني در ورودي اش آويخته بود: موسسه تنظيم ونشرآثار امام خميني.

خاتمي بنياد گزار تفکر گفت وگوي تمدن هاست. کنار دستش نشسته بودم. از نزديک نگاهش کردم. همان بود که درپرده تلويزيون ها ديده بودم ...همان بود.

ناگهان بحث زور گويانه يکي ازسران غربي را به ياد آوردم : " نبرد براي تمدن !"

چه درهء عيمقي ميان اين دو ديدگاه دهن باز کرده است!

قرعهء لطف همسفرانم به نام من خورد و اجازه يافتم به رسم ايجاز، درمحضر آقاي خاتمي، اطلاعاتي درخصوص وضع سياسي واجتماعي افغانستان بيان کنم.

آنگاه آقاي خاتمي به سخن درآمد:

« در دنياي امروز، جايگاه و حق حاکميت انسان به عنوان يک اصل پايدار پذيرفته شده است. پس بايد حکومت، برآمده از خواست و نظارت مردم باشد. درين جا ارادهء مردم حرف اول را مي زند. هيچ کس نمي تواند مدعي شود که حکومت ها ربطي به ارادهء مردم ندارند. درحال حاضر حتي دکتاتور ها خود را نماينده گان مردم مي دانند. اين موضوع نشان مي دهد که افکار عمومي در دنياي ما از ارزشي تعيين کننده برخوردار است. رسانه ها محور اساسي نمايش افکار عمومي اند. اما درکشور هاي ما مسأله آزادي بيان چندان جدي تلقي نمي شود؛ علتش اين است که ما از دموکراسي تجربه لازم نداشته ايم. فقدان تجارب لازم براي استفاده از ارزش هاي دموکراسي، مولود استبداد زده گي تاريخي ماست. حکومت هايي که محصول استبداد زده گي تاريخي اند، قدرت تحمل آزادي بيان و گفتار را ندارند. با توجه به اين قضيه، کشور هايي که تازه به دموکراسي روي مي آورند، مسأله مطبوعات را به امري تشريفاتي وفانتزي مبدل مي کنند.

در سوي ديگر قضيه، قدرت هاي بزرگ دموکراسي را در يک روند طولاني، در داخل اجتماعات شان پياده کرده اند اما بيرون از جغرافياي شان سرنوشت خود را با اعمال فشار وسلطه بر ديگران پيوند زده اند. لازمه اين ديدگاه و رفتار، بالطبع شرايطي را پديد آورده است که اين کشورها، در سرنوشت ديگران دخالت مي کنند، ميدان هاي نفوذ ايجاد مي کنند و به منظور تقويت پايه هاي زنده گي و اقتدار خويش، به غصب امکانات ديگران مبادرت مي ورزند. اين مراکز قدرت پيوسته سعي مي کنند مراکز رسانه ها ( قلب افکارعمومي ) را درکنترول خود بگيرند.

رسانه ها مأموريت سنگين وبس مهمي را بر عهده دارند. رسانه ها بايد با مظاهر ديکتاتوري عريان وغير عريان و همچنان بر ضد نفوذ بيگانه گان به مبارزه برخيزند. البته اين کار دشواري است و ظرافت هاي ويژه يي مي طلبد.

منطقه يي که ما درآن به سرميبريم ، درموجي از بحران ها غوطه ور است. عراق، فلسطين ، افغانستان و لبنان، هم اکنون محور هاي بحران فراگير منطقه يي اند. اين کشور ها در بستر گسترده جغرافيايي وفرهنگي قرار دارند که شامل خاور ميانه وآسياي مرکزي است. تمدن هاي عظيم اديان بزرگ، در درازاي تاريخ، پيوند دهنده مردمان و مظاهر درخشان همزيستي ميان ملت ها بودند. تمدن اسلامي – ايراني پيام آور اصول گذشت، مسامحه و روا داري بوده است. اين اصول برادري و صبوري دربرابر يکديگر را موعظه مي کرده است. حالا کشور هايي که اين ارزش هاي جاوداني را از ما آموخته اند، سعي دارند براي ما درس روا داري و تحمل بدهند و ارزش هاي اخلاقي خود را براي ما صادر کنند.

در حوزه تمدني ما اکنون روش هاي سرکوب ، اختلاف زايي، کودتا و خشونت مروج گشته است. ذات منطقه ما چنين چيزي را تقاضا نمي کند پس اين سوال بزرگ مطرح مي شود:

درحالي که همهء دنيا به سوي اتحاد و اصول واحد به جلو مي رود، درين جا چرا بستر هاي بحران و اختلاف گسترده تر مي شود؟ چرا قدرت ها عواملي را تقويت مي کنند تا وجوه اختلاف و نا آرامي را درين منطقه ابدي سازند؟ چرا اين قدرت ها تلاش مي ورزند تا هزاره و پشتون و تاجک را بر ضد يکديگر بشورانند و درجايي ديگر شيعه وسني، کرد و ترک را به جان هم بياندازند؟

اين قدرت ها به سياست ايجاد ترس ميان ملت ها مشغولند. ايران را از افغانستان مي ترسانند وافغانستان را از ايران، عراق را از سوريه وسوريه را از عراق به وحشت مي اندازند. روشن است که اين عوامل از بيرون به اين کشور ها تزريق مي شوند.

بايد ريشه هاي اين سياست را دريافت. منطقهء ما داراي اهميت و ثروت عظيم است و سابقه تمدني بزرگي را به دنبال خود مي کشد. قدرت هاي امروز، به اين منابع و ثروت ها نياز دارند. هيچ قدرت جهاني نمي تواند به عنوان قدرت جهاني مطرح باشد مگر اين که بر اين منطقه مهم خاور ميانه مسلط باشد. از همين جاست که سياست تحميل هژموني جهاني درين منطقه به کار گرفته مي شود و مجموعهء اين رفتارها، به بحران هاي فراگير منطقه يي دامن مي زند.»

دکتر خاتمي به ساير شاخصه هاي وضع کنوني در منطقه نيزاشاره کرد:
« درحال حاضر، کشور هاي قدرتمند براي به دست آوردن منابع نفتي، بحران مي آفرينند و روش بحران زايي را وسيله يي براي تسلط بر حوزه هاي نفتي برگزيده اند. اما از نظر ما نخست توسعه منطقه بسيار با اهميت است. بايد دموکراسي، ثبات و توسعه در منطقه حاکم باشد. هر ايراني و افغاني بايد از مزاياي حقوق انساني وتوسعه اجتماعي بهره مند باشند. با ايجاد حکومت هاي غير مردم سالار تحت نام دين، نمي توان انتظار داشت توسعه و پيشرفت در زنده گي ما رونما شود. جنگ و ستيز، نه تنها انرژي هاي ما را ضايع مي کند؛ بل، عقب مانده گي تاريخي ما را نيز عميق تر مي کند. نزاع، درگيري و ستيزه جويي در برابر يکديگر، ناشي از عدم توجه به مسأله مردم سالاري و دخالت هاي بيگانه گان است.»

دکتر خاتمي با نگاه به موقعيت افغانستان گفت:

درين کشور، مردمي بزرگ با تاريخي بزرگ و استعداد هاي درخشان زنده گي مي کنند اما به دليل تحميل حکومت هاي غير مردمي و انواع اشغال ها و دخالت هاي بيگانه گان دچار مصيبت بزرگ و مزمن شده است. مردم اين کشور بايد در تعيين سرنوشت خويش مشارکت و حضور داشته باشند. افغانستان امروز به مثابه يک کشتي است. چه گونه مي توان قبول کرد که بخشي از مردم، از ابتدايي ترين مزاياي زنده گي محروم بوده ودر بدبختي غوطه ورباشند و بخشي از مردم درکمال سعادت زنده گي کنند. منطق زنده گي درين کشور چنين است که يا همه خوشبخت باشند يا هيچکس به سعادت نرسد. پيوند ايران وافغانستان يک پيوند طبيعي واجتناب نا پذير است. ما همواره اين موضوع را به عنوان يک اصل اساسي مطرح کرده ايم. امنيت ما به امنيت افغانستان وعراق وابسته است.

پس از سرنگوني طالبان، بسياري از کشور ها به افغانستان وعدهء همکاري دادند. آن همه وعده ها چرا عملي نشدند؟ افغانستان زماني کانون فرهنگ، مهر و محبت و همزيستي برادرانه بود اماحالا به مرکز توطئه، خطر و مواد مخدربدل شده است. چرا اين وضعيت بر افغانستان تحميل شده است؟ براي افغان ها نمي توان گفت که از گرسنه گي بميريد اما از تجارت و دادو ستد مواد مخدر پرهيز کنيد. نخست لازم است تا سطح توسعه اقتصادي و اجتماعي اين کشور را بالاببرند. تعريف رابطه ايران وافغانستان، تعريف اتصال سرنوشت دو کشور است. بايد از جوانه هاي دموکراسي درايران وافغانستان حمايت کرد تا در زمينه عملي اين تعريف ، معناي حقيقي خود را نشان دهد. افغانستان امروز در دوره هاي مختلف در اشغال بيگانه گان بوده و حالا هم چنين است. اما افغانستان امروز داراي يک دولت منتخب و قانون اساسي است. بايد به منظور رفع اشغال افغانستان زمينه هاي مساعدي فراهم شود. شکي نيست که اشغال گران، زمينه هاي ناامني درافغانستان را پيوسته تقويت و حفظ مي کنند تا درين کشور باقي بمانند. افغان ها مسؤوليت دارند که ريشه هاي اختلاف ذات البيني خود را ريشه کن کنند.

***

اندک اندک نشانه هايي به چشم مي خورد که برخي از جوانان تهراني به طور ناخود آگاه يک نوع لاقيدي خنده آورو تظاهر به آزادي هاي نا متعارف را کاپي کرده و در رفتار شان متبارز مي کنند. دل مرده گي و تظاهر به بي نظافتي و کم و بيش حرکات همراه با گستاخي بي دليل، شاخص هاي جديدي اند که من دربرخي معابرعمومي مشاهده کردم .اين وضع، نوعي رونوشت سطحي از نحوهء رفتار جوانان اروپايي است که معمولا در فيلم ها ديده اند. عده يي سعي دارند درون شرقي يا ايراني خود را با اين نوع تأثيرات درهم بياميزند اما درگيرودار اين تلاش نا موفق، افسرده گي به سراغ شان مي آيد.

به هنگام ديدار از روزنامهء اعتماد ملي ( طرفداراصلاحات) به مواردي برخوردم که الساعه آن را جدي نگرفتم اما وقتي دراتاق باخودم تنها شدم، از حيرت درفکرفرورفتم. به ياد آوردم که من درمحضر برخي کارکنان "اعتماد ملي" توضيح دادم که درحال حاضر، جنبش آزاد رسانه اي درافغانستان قوت گرفته است و شماري رسانه هاي ديداري و شنيداري غيردولتي درفضاي کاملا آزاد فعاليت دارند. من گفتم که شمار دستگاه هاي آزاد تلويزيوني درکشورما پيوسته افزايش مي يابند. لحظاتي بعد به نحوي احساس کردم که يک گروه از کارمندان دختر وپسر، که سمت راست نشسته و به سوي ما گردن کشيده بودند، به علامت صدق نظرات و خيالات شان، ابروبالا مي اندازند و اشاره هايي باهم ردوبدل مي کنند و ظاهرا به همديگر پيام مي دهند که حضور امريکايي ها درافغانستان يک فضاي رؤيايي را به وجود آورده وايجاد چنين فضايي در ايران هم واجب است!

نتيجه گيري من اين بود که درين مرکز رسانه اي، جوان ها به دو گروه هوادار و مخالف حضورامريکا درايران تقسيم شده اند، اما به طور علني آه از جگربرنمي کشند. با خود گفتم که چه گونه ممکن است که تحصيل يافته هاي ايراني از وضعيت حقيقي عراق وافغانستان غافل اند؟ تا همين لحظه يي که بريده يي از خاطرات سفر به تهران را مي نويسم ، از آن همه شايعه زده گي و مصرف بي رويهء خوش باوري هاي زرق شده دراذهان جوانان ايراني درشگفتم. اين افرادنخبه هاي جامعه ايران اند و درروزنامه اصلاح طلبان جايگاه مؤثري دارند وافکارعامه را هدايت مي کنند. اين ها چه محاسبه يي دارند که که امريکا را غايت مطلوب خويش فرض کرده اند؟ يک خانم اصلاح طلب برايم توضيح داد که شما فکرمي کنيد که اين جوانان، هادي افکار عمومي ايران اند؟ اشتباه مي کنيد؛ اين ها خيلي سطحي نگر، دنباله رو، کم اطلاع و ماشيني اند.

يک لحظه فکرکردم: با اين اوصاف، ايران پيوسته چيزهايي را از دست مي دهد. تهران دريک قدمي معرکه هاي جهاني شدن خيالات بدون سقف هويتي ايستاده است.

اما درنمايشي ديگر، در فروشگاه هاي کتاب واقع درخيابان انقلاب، ايراني ها جلوه ديگري از چهرهء اصلي خود را نشان مي دهند. اين زماني بود که ما وارد کتابفروشي ها شديم. جوانان وميانه سالان، گروه گروه وارد مي شوند وکتاب مي خرند.شايد براي روشنفکران مسؤول ايراني، ديدن اين صحنه ها در مقايسه با آنچه آنان دردل مي پرورانند، صرفا شمه يي به حساب آيد اما من به ياد روزها و شب هايي افتادم که مشتريان کيک وکلچه درآستانهء اعياد مذهبي درکابل، گروه گروه وارد مغازه ها مي شدند وبا بسته هاي پراز خوراکه بيرون مي شدند. اين چنين صحنه ها درکابل، صرفا دو بار درسال اتفاق مي افتد اما درکتاب فروشي هاي تهران، شتاب زده گي و اشتياق براي خريداري کتب، تقريبا درتمامي ساعات شبانه روز مشاهده مي شود.

من وقتي به ايران سفر مي کنم، بي آن که به آثار گران سنگ قدما مراجعه کرده باشم ، افسانه سفر پيدايش دربرگ هاي روح من حروفچين مي شود.گويا مسافر کارواني بوده ام که شايد هزاران سال پيش اززمين خاکي پهناور عبور کرده ام.

***

ديداري داشتيم با آقاي محسن امين زاده که درزمان حکومت آقاي خاتمي به حيث معاون وزير خارجه درامور جنوب آسيا و اقيانوسيه ايفاي وظيفه کرده است. گفته مي شود که آقاي امين زاده از مهره هاي درشت حزب مشارکت است که مشعل جنبش اصلاحات را در دست دارد. بعضي حلقات ايراني بدين باورند که ايشان نقش پر قدرتي دروزارت خارجه دورهء خاتمي داشته است تا آن جا که وي به حيث "وزيرسايه" معروف بوده است.

آقاي امين زاده هرچند درحال حاضر مسؤوليتي رسمي ندارد، اما هنگام صحبت، احتياط و محافظه کاري دورهء کار رسمي را رعايت مي کند. ما از وي سوال هاي به اصطلاح "چنگکي" مطرح نکرديم. موارد بس نازک و جالبي درذهن داشتم که خيلي مايل پاسخش را از زبان آقاي امين زاده بشنوم اما از طرح آن پرسش ها درحضور ساير اعضاي هيأت ژورناليستان افغان به دليل اين که پاسخ مورد نظر را هم دريافت نخواهم کرد، منصرف شدم.

آقاي امين زاده، خود در بارهء برخورد ايران نسبت به اوضاع افغانستان درآخرين روزهاي حاکميت طالبان سخناني را عنوان کرد. وي از تماس جمهوري اسلامي ايران با مقامات امريکايي، دست کم درمورد وضعيت افغانستان ياد آور شد:

" ما به امريکايي ها توصيه کرديم که مديريت حکومتي را به خود افغان ها واگذار کنيد. امريکايي گفتند که ما خود به افغانستان مي رويم و براي آن کشور سرنوشت تعيين مي کنيم. آن ها گفتند که اگر "جبهه متحد" قدرت را دراختيارخود بگيرد، جنگ داخلي پايان ناپذيري افغانستان را درخود غرق خواهد کرد. دعوا بر سر افغانستان يک دعواي افغاني نبود. امريکايي ها به توصيه هاي ما گوش نکردند. آن ها نسبت به جبهه متحد بدبين بودند.

پس از شهادت مسعود به دوستان افغاني مشورت داديم که يک شوراي رهبري درست کنند. مشوره ما اين بود که بايد حس ترديدو شک درميان مجاهدين را از بين برد. ميان ما و امريکا تماس مستقيم برقرار نبود حتي درچهارچوب سازمان ملل نيز تماس هايي با هم نداشتيم . درين مورد ميان جناح هاي سياسي درايالات متحده ،اختلافاتي وجود داشت . ما به امريکايي ها گفتيم که اگر مي خواهيد القاعده راسرکوب کنيد، بخش ضربتي ومحوري القاعده درشمال افغانستان مستقر است که طي ساليان اخير دوش به دوش طالبان عليه نيروهاي جبهه متحد رزميده اند. نيروهاي مسعود هم اکنون آنان را در محاصره خود کشيده اند. اخضر ابراهيمي گفت که بايد درين زمينه يک راه ميانه جستجو شود. ما خاطر نشان کرديم که راه ميانه وجود ندارد.

در موضوع همکاري با امريکا دو هدف داشتيم : سود ايران و منافع افغانستان.

وقتي ديدارما با آقاي امين زاده پايان يافت به اين موضوع فکرکردم که کشانيدن مقامات ارشد ايراني براي بحث آزاد، تبعات خوش آيندي ندارد. احساس من اين است که اين مقامات به يک نوع خود خيالي درخصوص قضايا عادت کرده اند و درمسلم بودن حضورشبح مکروه يک دشمن قطعي وسزاوارذلت و نابودي ،آن هم درهرگام ودرهر فرصت، هيچ ترديدي از خود نشان نمي دهند. البته نحوهء سخنان آقاي امين زاده با ما، خيلي مؤدبانه و از روي قدرشناسي بود. با آن هم، من دريک چنين موقعيت هاي گذرا، با روزنامه نگاران ايراني عميقا احساس همدردي مي کردم وبر اهميت زيستن و ايستاده گي آنان پي مي بردم.

***

اوايل سال هاي پنجاه خورشيدي، وقتي تازه خواندن ونوشتن آموخته بودم، با اشتياق خاصي به دنبال "مجله اطلاعات" ومجله ايراني" زن روز" مي گشتم. اين مجله ها، ساعت ها مرا به خود مشغول مي کردند. عکس ها، تيترهاي رنگه، درشت وهيجان انگيز... عکس هاي زنان رؤيايي که مثلا با زناني که مي شناختم ، شباهتي نداشتند... در پاييز سال 1358 خورشيدي که طنين انقلاب "بهمن" درسراسر ايران پيچيده بود، کسي از نزديکان ما ازايران به کابل آمده بود و صفحات جدا شدهء يک شماره از روزنامه اطلاعات را با خود آورده بود. من صفحات را روزنامه را قاپيدم و به اتاق خودم رفتم تا ببينم که چه مطالبي درآن نوشته شده اند. واژه هاي حروفچين شدهء آن را با کنجکاوي مي پائيدم. واژه هاي "بحران"، "تظاهرات" ،" شعار"، مرگ برامريکا و "حمله نيروهاي انتظامي" پيش نظرم نقش بسته بودند. اين کلمات همان کلماتي بودند که از يک سال پيش درکابل شنيده مي شدند وکابل نيز به شيوهء ديگري دستخوش تب وتغيير بود. از شنيدن آن همه کلماتي که با شدت و حرارت ازدهان ها مي پريدند، احساس ترس ونگراني مي کردم. سپس خبرهايي دهان به دهان مي گشت که همه چيزدرايران تغيير کرده است. بزرگان قصه مي کردند که يک رهبر جديد به نام امام خميني درايران پيدا شده است که مردم موتر حامل او را روي شانه هاي شان حمل مي کنند. خصوصا درآن روزها پسران خاله ام که تازه از کارگاه هاي ايران بازگشته بودند، ازوضعيت ايران داستان ها مي گفتند. نام هاي اصلي اين داستان ها، شاه و خميني بودند.

آخرين باري که پسران خاله ام پس از ملاقات با يکي ازآشنايان شان به خانه برگشتند، دو شماره روزنامهء اطلاعات را به دستم دادند که عنوان درشت اولي آن اين بود:

شاه رفت.

عنوان دومي :

امام آمد.

بيست وهشت سال بعد درسفر به تهران، فرصت ديدار از موسسه اطلاعات براي من فراهم گشت. به هنگام ديدار از بخش هاي موسسه نشراتي اطلاعات، کليشه سربي طلايي رنگي را ديدم که يادگار همان بيست وهشت سال پيش روزنامه اطلاعات بود که حروف "امام آمد" به طور معکوس دريک قالب سربي نقش بسته بود. دلم فروريخت ولحظاتي برآن خيره شدم.

اين همان لوحه يادگاري روزهاي نخست انقلاب بود که من برگ چاپي آن را به طورتصادفي درکابل خوانده بودم!

اما گفته مي شود که گويا شماره گان روزنامه اطلاعات قبل از انقلاب بهمن، حدود هفت صدهزار نسخه بوده است و اکنون حدود پنجاه هزار نسخه است! دوستان برايم گفتند که کارکنان موسسه اطلاعات جزو کساني بودند که ارابهء انقلاب را با شور واشتياق و فداکاري به حرکت درآوردند و پيروزي انقلاب، دست کم درعرصهء آرايش افکار عامه تا حد قابل ملاحظه يي مديون قلم داران و حادثه نويسان اين موسسه بوده است. حتي کارمندان اين موسسه بر ضد عمال شاه، اعتصاب کردند؛ اما هنگامي که فصل پيروزي فرارسيد، اکثريت کارکنان فداکار و ساعي اين نشريه وظايف شان را از دست دادند و درخشان ترين چهره هاي اين نهاد فرهنگي راننده تاکسي شدند و به کار هاي کم اهميت شخصي روي آوردند و درامواج گمنامي ونااميدي فرورفتند. آن روزها به قول فوکو" دريک سو، کل ارادهء مردم ودرسوي ديگر، مسلسل ها" قرار داشتند؛ اما آيا خطرآن وجود ندارد که پس از قريب به سي سال، وضعي پيش بيايد که بازهم " دريک سو، کل ارادهء مردم ودر سوي ديگر، مسلسل ها" به نمايش بيايند؟ حال شايد بسياري از دوستان ودشمنان ايران، درمورد قدرت نامريي وپنهان اين نظام، محاسبه هايي دارند؛ به ويژه ( ممکن است) غرب وامريکا درمحاسبه هاي شان به هدف شکستن توان رزمي وهسته يي اين کشور، به دليل توهم توضيح ناشده و"مشت بستهء" ايران عذاب مي کشند.

ديدار ازموسسه بزرگ "اطلاعات" تصورات مرا درباب ظرفيت چاپ ونشر درايران دگرگون کرد. بزرگترين کارگاه چاپ درمطبعه دولتي کابل که من بارها از ديدن آن به شگفتي اندر شده بودم، کوچک تر ازيک بخش فرعي چاپ خانه موسسه اطلاعات بود. امکانات فني ونيروي حرفه يي که درين موسسه متمرکز شده است، براي حدود هزار عنوان نشريهء پرتيراژ درسطح افغانستان کفايت مي کند. دستگاه چاپ ونشر اطلاعات شايد درمنطقه بي بديل باشد وبي ترديد که چنين است. حين ديدار از بخش هاي مختلف موسسه اطلاعات، ناراحتي عميقي درقلبم لانه کرده بود و پيوسته فرض مي کردم که اگر غرب برايران حمله کند، شايد اين موسسه بزرگ به دليل نقش گسترده در پيشبرد تبليغات و هدايت افکار عامه، يکي ازاهداف هوايي مهاجمان باشد.اما گفته مي شود که ظرفيت بازدهي اين موسسه با توجه به امکانات گيچ کننده يي که دراختيار دارد، چندان زياد نيست و حتي ادعا مي شود که تيراژ روزنامه اطلاعات کمتر ازسال هاي قبل از انقلاب بهمن است.

رئيس موسسه اطلاعات آقاي دعايي نماينده ولايت فقيه است. وي ازما با الفاظ خوش وتشريفات لازم پذيرايي کرد. وي درجريان صرف غذاي چاشت گفت که نشرات ما در سطح اروپا بسيار گسترده است و مثلا يک مجله به زبان فرانسه منتشرمي کنيم . انصافا فعاليت هاي بخش اروپايي موسسه اطلاعات بسيار درخشان و پرمصرف است. اما من براي ايشان گفتم:

تا جايي که ما به ياد مي آوريم ، روزنامه ومجله اطلاعات و زن روز درخانه هرشهروند باسواد کابل به چشم مي خورد و هريک از ديگري سوال مي کرد که : مجله اطلاعات داريد؟ مجله زن روزداريد؟ مجله ايراني درخانه تان نيست؟ اما دريک ربع قرن اخير، اين مجله ها از کابل ناپديد شده است و هنوز هم مجموعه هاي قديمي مجله اطلاعات درکتابخانه هاي شخصي تحصيل يافته هاي ما موجود است. نشريات شما که در بسياري از کشورهاي خارجي به ويژه کشورهاي اروپايي درگردش است، چرا درافغانستان، همسايه در به ديوار شما، ازين نشريات دراختيار همزبانان شما قرار نمي گيرد؟

ميزبان مکثي کرد و گفت: جبران مي کنيم!

درذهنم گذشت: چه گونه؟ آيا دير نشده است؟

شايد هيچ پاسخ عملي درين باره وجود ندارد.

***

در هنگام ديدار از روزنامه دولتي "ايران" اتفاقي پيش آمد که براي ما چندان قابل توجيه نبود. کارکن بخش حوادث روزنامه ايران، درحضور ما، رويداد ها و حوادث شباروزي در سراسر ايران را برشمرد و ضمن ياد آور شد که عاملان حدود شصت درصد جنايات در ايران، مهاجران افغان درين کشوراند! اين طور به نظر مي آمد که بزرگ نمايي حوادثي که عاملان آن به طور معمول، افغان ها معرفي مي شوند، يک امر تصادفي نبود. تا جايي که من اطلاع دارم، عريان کردن ناروايي ها و ريختن به پاي مهاجران افغان در ايران، برخي اوقات ، نوعي بازي هاي سياسي است که درعقب هرهياهوي تبليغاتي خوابيده است. من نمي دانم که چرا برخي حلقات به هدف بدنام کردن مهاجران، دست به اين گونه جو سازي هايي مي زنند که دربهترين حالت مي تواند مردم ايران را از همزبانان زحمتکش خويش به شکلي دور نگهدارند. پس درين موارد از روي عمد براي ذهنيت ايراني ها، خوراک تبليغاتي توليد مي شود.

وقتي با آقاي کاوه اشتهاردي مدير عامل و مديرمسؤول روزنامه ايران و شماري از کارکنان بخش ها، دور يک ميزنشستيم، من توضيح دادم که چه گونه ممکن است دريک کشورداراي بيش از هفتاد مليون جميعت، شصت درصد جنايات را کساني انجام دهند که حدود يک ونيم ميليون نفراند؟ اگر اين ادعا درست باشد، پس به راحتي مي توان نتيجه گرفت که يک ونيم مليون مهاجران افغان درايران، هيچ کاري به جز دست زدن به جنايات ندارند. با توجه به شصت درصدي سطح جنايات افغان ها، يک موضوع گيچ کننده و غيرقابل تصور هم مطرح مي شود که حجم ارتکاب جنايات يک و نيم ميليون مهاجر افغان، به حدي است که هريک نفر، ده برابرتوان خويش، جنايت مي آفريند تا شصت درصد آمار رسمي را تکميل کنند.

من اضافه کردم:

ما ( دو کشور ايران وافغانستان ) محکوم هستيم که درکنار هم باشيم و جزاين نمي تواند باشد. درکنارهم بودن يک مسأله است وبه کاربري اين چنين شگرد هاي زيان آور، براي هيچ کسي اقتدار و پيروزي به ارمغان نمي آورد. آقاي اشتهاردي، مثل اين که ازين پيش آمد راضي نبود واظهار داشت که اين مسأله ممکن است کمي بزرگ شده است.

وقتي از کريدور سياست بيرون آمديم و به لطف ميزبانان به شهر ري درنزديکي تهران سفرکرديم ، از ديدن آثار باستاني شهر ري شگفت زده شدم. من از تماشاي آثار بي شمار و بي بديل تاريخي ايران از طريق شبکه هاي تلويزيوني، خيلي حساس شده ام. به ويژه از زماني که فهميدم شهر ري زادگاه حسن صباح، سيماي شکوهناک تاريخ ايران بوده است!

آقاي سيدمحمد علي کاکي و خانم وحيده صالحه سليماني کارشناسان امورباستاني شناسي اطلاعات مهيج و جالبي دراختيار ما گذاشتند. گويا شهر ري زماني به وسيله حصار ها وبارو هاي بزرگي احاطه شده بود. درمجتمع باستاني ري، دژ رشکان، برج بزرگ مازمانده از دوره سلجوقيان ( برج طغرل) بناي شهربانو برفراز تپه يي بلند قرار دارند.

به گفته آقاي کاکي، ازمجموعه باستاني ري، آثاري به دست آمده است که از رواج توليد فيلم انيميشن در دوره هاي قبل از اسلام خبر مي دهد. اين شاهد تاريخ، يک اثر سفالي است که درآن سه رأس بز، درسه حالت مختلف کندن کاري شده اند که هر سه آن ها مشغول خوردن برگ از درخت اند. اين اثر از " شهرسوخته" کشف شده که حدود 4800 سال قدمت دارد.

دژ رشکان ( قلعه طبرک) يادگار اقتدار اشکانيان بوده و گويا دارالاماره و پايتخت بهاري آن سامان بوده است. ازين دژ، که در اصل داراي سه طبقه بوده، طبقه اول آن بر روي تپه يي باقي مانده اما من حفره يي را ديدم که گويا ساختار زيرين دژ هنوز در ميان تل خاکي پنهان است. رشکان قلعه مرکزي و جايگاه حرم پادشاهان بوده است. درناحيه عقبي دژ، خاليگاه هايي به شکل غرفهء سه گوش داراي سه روزنه براي تيرکش وجود داشت. درين غرفه هاي سه گوش، جاي مناسبي براي تيراندازان وجود دارد. کارشناسان گفتند که در دوره اسلامي، تيرکش خانه هاي اين دژ مسدود شده وبرخي تغييرات الحاقي درساختمان قلعه وارد شد.

کليه اندام هاي بنا، ازسنگ و گچ و ساروج و قلوه سنگ ها درست شده است. ساروج معجوني است از آهک و ماده هاي ساختمان آرد شده، که اگر صد سال از عمرش بگذرد، تازه به قوام مي رسد! به راستي که ماده به کار رفته درين دژ از حيث استحکام وقدرت ايستاده گي در برابر حوادث طبيعي وغيرطبيعي اگر نسبت به سيمان يا سمنت بيشتر نباشد، کمتر نيست.

برج زرد رنگ طغرل که قدمت آن به سال 429 هجري برمي گردد، به شکل ستاره بيست وچهار گوش يا بيست و چهار پر آباد شده است ، دراصل داراي گنبد وپوششي رفيع (احتمالا مخروطي شکل ) بوده است. برج طغرل از خشت ( آجر ) بنا يافته که مشخصه معماري سلاجقه درايران است. هرضلع بيست وچهار گانه اين برج گويا نشان دهنده زمان بوده واوقات روز را از روي گردش آفتاب و ساعات شب را از روي گردش ماه نشان ميداده است. به طوري که سايهء اضلاع برج، ساعت به ساعت روي زمين سايه مي انداخته و زمان را مشخص مي کرده است. درين برج سوراخ ها بسيار است و ظاهرا صداي ناشي از زلزله را از خود عبور مي داده اند.اطراف اين برج باغ بزرگي بوده است واندرين باغ، گورستان خانواده پادشاهان سلاجقه نيزقرار داشته است. من ديدم که برخي استفاده جويان درحريم باغ قديمي برج طغرل دست درازي کرده و حتي ساختمان هايي را متصل دراين باغ اعمار کرده اند.

درپايان برج تاريخي شهر ري، نهري موسوم به سورنا جاريست که آبي شفاف دارد اما براي نوشيدن مناسب نيست. عمر تاريخي باروي ري به دوره قبل از اسلام ، حتي قبل از حمله اسکندر مقدوني به ايران مي رسد. بارو، ديواري عريض دارد که در زمان آباداني برج، يک سوار مي توانسته بر روي آن حرکت کند. وقتي اعراب به ايران تاختند، شهر ري بدون جنگ به دست اعراب افتاد. درقسمت پائيني برج ري، لوح سنگي بزرگي به چشم مي خورد که به شيوه نقاشي هاي روي سنگ دوره ساساني ها طراحي شده است اما ميزبانان توضيح دادند که فتح علي شاه قاجار، ( معاصر شاه زمان ابدالي) که به هنرطراحي هاي نوع ساساني علاقه وافر داشت، درزمان خودش ، اين لوح منقوش را دربدنه طبقه نخست کوهي که زماني برج ري برآن قرارداشته، اعمار کرده است.

اين لوح سنگي، قاجار را با ريش بسيار بلند، شمشير به کمر برروي تختي نشان مي دهد که ميان تني چند از مصاحبان نشسته و خواجه ها با مگس پران درعقب وي ايستاده اند.

درقسمت ديگري از شهر، کمي به سوي شرق، دردامنه تپه بلند، از قلعه شهربانو هم ديدن کرديم که روايتش بس طولاني است . اين دژ نيز مازمانده از دوره ساساني است. درروايات آمده است که اين جا معبد آناهيتا، خداي آب روان ، بوده است که زنان درحجره هاي آن به چله نشيني مشغول بوده اند. روايتي هم باقيست که اگر مردان به اين دژ نزديک ميشدند، چشمان شان چپ ميشد!

درنزديکي قلعه شهربانو، گورستان قديمي زردشتيان واقع است. روايت است که وقتي يک رهرو زردشت جان خود را از دست مي داد، جسدش را در هواي آزاد رها مي کردند تا سيلي از پرنده گان مختلف براي نوک زدن به جسد به آن جا بيايند. اگر پرنده گان چشم راست جسد را از کاسه بيرون مي آوردند، چنين تفسير مي شد که وي روانهء بهشت خواهد شد.همچنان رسم بر آن بود که استخوان هاي مرده را دراليافي از پارچه مي پيچيدند و آن را در حفره گور قالب مي کردند. برايش کوزه وغذا و ساير ضروريات را دفن مي کردند. براي زنان، سرمه وسرمه داني و لوازمي ضروري مي گذاشتند. درهمين ناحيه، چاه بزرگي از دوره هاي باستان باقي مانده است که انباشته از استخوان مرده هاي زردشتيان است.

ديدار با منوچهر متکي وزير امور خارجه ايران

هرچند ملاقات با وزير خارجه جمهوري اسلامي دربرنامه سفرما قيد نشده بود، اما انجمن صنفي روز نامه نگاران اين برنامه را تنظيم کرده بودند. آقاي منوچهر متکي هم براي ديدار با هيأت خبرنگاران افغانستان وقت کافي گذاشت.

ساختمان وزارت خارجه ايران در محله تهران قديم واقع است. ساختمان هاي اين محله نه چندان بلند، اما خيلي پر ابهت، ظريف و داراي ساخت وساز منظم اند. قدمت اين ساختمان هاي زرد رنگ، به بيش از سه صد سال مي رسد. به نظر مي رسيد که دردرگذرزمان، ازين ساختمان ها به درستي مراقبت شده و برخي دستگاه هاي داخلي آن مطابق امکانات امروزين، دست کاري شده است.

کليه اين بنا ها داراي سقف بلند و قنديل ها وچراغ هايي خوشه يي اند. دربرخي نقاط اين بنا ها سعي شده است تا براي حفظ متانت ظاهري و کيفي، از وسايل فلزي نظير لولا يا چپراس هاي بزرگ، دستگيره و شب چراغ هاي نوع پيشرفته استفاده شود. کف اين ساختمان ها عمدتا از چوب ساخته شده وهنگام راه رفتن روي آن ها، غژغژ صدا به گوش مي رسد. اين وضعيت با فضاي و محيط خلوت يک دستگاه دپلوماتيک چندان سازگار نيست. دپلومات ها و کارکناني که ظاهرا مانند شبح بدون سروصدا ميان دهليز ها راه مي روند، صداي کف چوبي راهرو ها و اتاق ها به حد کافي اذيت کننده است.

کارمندان دون پايه وزارت خارجه با دريشي هاي سياه رنگ و تقريبا کهنه، شباهت عجيبي با مأموران فرودست وزرات خارجه افغانستان دارند! اين کارکنان به طور واضح، درخود فرورفته بودند و معلوم مي شد که از تشريفات پايان ناپذير وبدون جاذبه در محيط کار، دلزده و افسرده اند. اين وضعيت براي يک تازه وارد خارجي، حس اندوه وکنجکاوي را تلقين مي کند که چرا اين کارکنان به چنين حالي اندرشده اند؟

قبل از ورود ما به سالني که آقاي متکي درآن جا منتظر مان بود، به ما گفته شد که بهتر است در خصوص مسايل داخلي ايران از ايشان پرسش هايي مطرح نکنيد. البته که اين تدبير پيش گيرانه چندان به نظرم موجه نبود. وزير خارجه يک کشوري که با دپلوماسي دنيا سروکله مي زند و بازي هاي بس پيچيده و سرنوشت سازي را به هدف تضمين آينده و سلامت ملي خود به کار مي گيرد، مسلما که دربرابر سوال هاي احتمالي چند خبرنگار کشور همسايه در زمينه وضعيت داخلي ايران، دست از پا خطا نمي کرد وخيلي هم جا افتاده استدلال مي کرد. در دقايقي که انتظار ورود به اتاق پذيرايي آقاي متکي را مي کشيديم، خدمت کار دريشي پوش، با بي توجهي به حضور ديگران، گيلاس ها و يا ليوان ها را از يک الماري يا گنجه بيرون مي آورد و تقريبا با ضربه و لاقيدي، روي ميز مي گذاشت. سروصداي ناخوش آيند، خلوت انتظار را شلاق مي زد. البته اين حالت طبيعي بود. آنچه که وي انجام مي داد ، نحوه انجام دادن کار برايش چندان مهم نبود وبه مرور زمان شکل عادي را اختيار کرده بود.

آقاي متکي از ما با لطف و لبخند پذيرايي کرد. نگراني وهيجان نامحسوسي درسيمايش حل شده بود. نخستين نکته يي که پس ازتعارف با ما درميان گذاشت، بيان موضع فعال و تهاجمي ايران در برابر غرب بود. به گفته آقاي متکي، چه کسي به غرب اجازه داده است که اعمال و فعاليت هاي ما را به شيوهء خودش اندازه بگيرد و ارزيابي کند؟ وي علت اصلي اين امر را چنين توضيح داد که ايران داراي قدمت تاريخي هزارساله است و هرچند در همسايه گي با پانزده کشور قرار دارد، هيچگاه مستعمره و استعمار گر نبوده است. به قول آقاي متکي، اين موقعيت ممتاز، براي کشورش دشمني ايجاد کرده و فشار هاي کنوني غرب چيزي نيست جز آن که ما بهاي استقلال خود را مي پردازيم.

متکي با اشاره به سخن يک دپلومات غربي که خطاب به ايرانيان گفته است : شما با انجام انتخابات اخير رياست جمهوري عملا به بيست وهشت سال پيش برگشتيد، اظهارداشت:

درشرايط امروزي، با گذشته دو نوع تفاوت داريم. يکي اين که ما آدم هاي ديروزي نيستيم و ديگر آن که شگرد هاي دشمنان خود را مي شناسيم. ما بازي دشمنان را بلديم و آنان خيال مي کنند که با به کار گيري ابزار هاي حقوق بشر و دموکراسي مي توانند خواسته هاي خود شان را بر اذهان ما جايگزين کنند.

وزير خارجه جمهوري اسلامي گفت:

ايران ژيوپوليتيک مهم در منطقه است. حال دو موضوع مطرح است با برخورد با زورگويي ها و بهانه هاي غرب يا تسليم شدن براي آنان . تاکيد خميني هماره به حفظ استقلال بود. ما از گذرگاه هاي حساس عبور کرده و اکنون نيز درحال عبور از گردنه هاي حساس هستيم. در اصل دوران داشتن سلاح هسته يي تمام شده است. داشتن اسلحه هسته يي اسرائيل دارنده مدهش ترين سلاح هسته يي در جنگ سي وسه روزه با حزب الله را نتوانست نجات دهد.

آقاي متکي ادامه داد: براي ما توصيه مي کنند که نيروگاه هسته يي خود را با گرفتن سوخت از کشور هاي ما فعال کنيد. اما ما به آن ها مي گوئيم که شما همان کساني نيستيد که قرن ها جيره خوار حکمت و دست آورد هاي ابوعلي سيناي ما بوديد؟ ما به تعهدات هيچ يک ازين کشور ها اعتماد نداريم. قرار داد با کانادا، فرانسه و آلمان در زمينه ساخت نيروگاه توليد برق براي ما نتيجه اسفباري داشت و نيروگاه بوشهر را نيمه رها کردند. دردوصد سال اخير، غربي ها به هرنوع قرار داد با ايران پشت پا زدند. اين چه گونه ممکن است که ما به مصرف ده ها ميليارد دالر براي خود نيروگاه مي سازيم و درآخر سر، سوختش را از ديگران بگيريم؟

غربي ها بعد از پايان جنگ سرد، جنگ نانوشته عليه اسلام را طراحي کردند و منطقه خاورميانه را به حيث آزمايشگاه اين طرح ها مورد توجه قرار دادند. اما درين کار شکست خوردند. درگذشته نيروهاي نظامي رژيم صهيونيستي اسرائيل هر وقتي اراده مي کرد، تا مرکز شهر بيروت پايتخت لبنان پيشروي مي کرد. در جنگ هاي اعراب و اسرائيل درسال هاي 1967 و 1973 جغرافياي منطقه را به نفع خود تغيير داد اما چه شد که در جنگ با حزب الله بدون کمترين دست آوردي ، به طرح آتش بس گردن نهاد؟

امريکا اکنون در عراق شکست خورده است.اگر سياست خود را به زودي متحول نکند، سلسله اين شکست ها ادامه مي يابد. مشکل امريکا اين است که تناقض آشکار در گفتار وعملش وجود دارد. حماس درخاور ميانه براساس رعايت اصول دموکراسي و نظارت دنيا، به قدرت سياسي دست مي يابد اما از سوي امريکا و متحدانش تحت فشار قرار مي گيرد.

اهرم اساسي که امروز در دست امريکا قرار دارد، نمايش قدرت و حفظ ترس درميان مردمان منطقه است. درگذشته وقتي دو ناوجنگي ايالات متحده امريکا به سوي آب هاي خيلج به حرکت مي آمد، نارسيده به منطقه، دست کم دوحکومت دو در دو کشور منطقه خاور ميانه سرنگون مي شدند. امروز 160 هزار سرباز جنگي درعراق مستقر کرده است اما مدعي است که بيست هزار نيروي ديگر را نيز وارد ميدان جنگ عراق مي کند. سوال ما اين است که صدو شصت هزار نيروي جنگي شما در عراق چه دست آوردي را نصيب شده اند تا بيست هزار نيروي ديگر بر ميزان اين دست آورد ها بيافزايند؟ بوش پس از تهاجم برعراق در چهارسال روي عرشه کشتي ظاهر شد و ختم جنگ درعراق را اعلام کرد اما چه پيش آمد که پس از آن هزاران سرباز امريکايي و ده ها هزارعراقي جان خود را از دست دادند و هنوزهم چشم انداز اين تهاجم نا روشن باقي مانده است؟ ما باورداريم که اگر امريکايي ها اگر برفرض، سرزمين عراق را به يک منطقه امني براي خود بدل کنند بازهم امنيت قادر نخواهند بود که امنيت خود را در منطقه تامين کنند. مشکل ديگرامريکا اين است که تحولات عميق در جوامع منطقه را از محاسبه هاي خود بيرون کرده اند. امريکا هيچگاه تا به اين حد در ميان مردمان جهان منفور نبوده است. امريکا اکنون دنبال کسي ميگردد که به عنوان مقصر اصلي درافکار عامه معرفي کند.

منوچهر متکي در نتيجه گيري ازسخنان خود ياد آورشد که جمهوري اسلامي بدين باور است که انفجاري در منطقه درشرف وقوع است. اگر به قول وي "زياده خواهان " بيش ازين بر حق نامشروع خود اصرار ورزند، واگر درسياست هاي خود تغييري نياورند، وضع ازين هم بدتر خواهد شد. روند جاري در عراق، لبنان، فلسطين وحتي افغانستان به سود آن ها نيست.

***

در ايران امروز همانند ايران ده ها سال پيش،( به استثناي پس از "پادشاه گردشي " هاي کوتاه مدت ) از مطبوعات آزاد خبري نيست. درمقاطع معيني روز نامه ها و نشريات چاپي، يک چند از کانال جريان هاي سياسي سر برآوردند وگروه هايي را به دنبال خود کشيدند، اما تقدير مطبوعات ايران با اين نکته معروف درافغانستان مصداق داشته است که " خوش درخشيدند ولي دولت مستعجل " بودند.

آزادي رسانه ها، آن طوري که دردنياي امروز، به امري بديهي مبدل شده، درايران، هنوز هم يک رؤياي رنگين و دست نيافتني است. گرايش هاي دموکراتيک، زير چترجريان هاي اصلاح طلب، پناه برده اند. نهاد هاي فکري اصلاح طلبان نيز، هر لحظه، اشباح خوف و تعطيلي فعاليت هاي شان را دريک قدمي خويش احساس مي کنند. با اين حال، رود بار آزاد منشي و دسترسي به حق آزادي بيان به عنوان اصل پذيرفته شدهء جوامع امروزي، هرچند با خاموشي، اما با قدرتي مهار ناپذير در بستر اجتماع اين کشور جاريست. من به چشم خويشتن ديدم که " اين رود را ديگر سربازگشتن نيست."

ميان سازو برگ و دم ودستگاه موسسات مطبوعاتي دولتي و نهاد هاي آزاد واصلاح طلب، زمين وآسمان فاصله است. من به همان ميزاني که از مشاهده امکانات تقريبا گيچ کننده موسسه اطلاعات درکار فعاليت هاي چاپ ونشر، تکان خوردم، به همان پيمانه از مشاهده موقعيت، امکانات کاري و فني، تجهيزات و فضاي محدود روز نامه نگاران روز نامهء "سرمايه" سرخورده شدم. فهميدن اين واقعيت که فضا براي دستگاه هاي خصوصي و آزاد درعرصه هاي مختلف درايران چقدر نفس گير، محدود و ديوانه کننده است، به زحمت زيادي نياز ندارد. ما وقتي بر سبيل " مشت نمونه خروار" از جريان امور روزانه و دفاتر کاري روز نامه سرمايه ديدن کرديم ، به اين واقعيت که حقيقت تلخي را در خود نهفته دارد، به درستي واقف شديم.

دخترها و پسر ها دراتاق هاي اپارتماني، با شورو اشتياق ويژه يي به کار خبرگيري و خبرنويسي مشغول بودند؛ اما در سيماي آنان همان اندوه و نگرانيي موج مي زد که درسراسر کتاب" روزنامه نگاران " نوشتهء خانم ژيلا بني يعقوب، همچون ابري هولناک و دلگير درحرکت اند. يک گروه از زنان روزنامه نگار را ديدم که در يک دفتر مخصوص که مسايل زنان ايران را تحت پوشش قرار مي دهد، سرگرم گرد آوري اخبار ويژه زنان و انتظام مضامين مربوط به جامعه زن ايراني بودند. وقتي حدود ده نفر به دفتر "گروه زنان" ريختيم، فضاي اتاق به هم خورد و من درعقب يکي از همکاران خودم ايستادم و به حرف ها گوش دادم. الساعه در ذهنم گذشت که اين زنان دربارهء افغانستان چه فکر مي کنند؟

روز نامه سرمايه هرچند يک روز نامه ويژه مسايل اقتصادي واجتماعي است، مورد حمايت اهل قلم و روشنفکران نخبهء ايراني قرار دارد. جالب اين است که ”سرمايه" ، اخبار به اصطلاح "دندان بگير" مربوط به افغانستان را نيز به طور مستمر در ستون حوادث خود منتشر مي کند. اين تنها روز نامه ايراني است که سه روز درهفته، به خطوط عمده رويداد هاي سياسي و اجتماعي افغانستان توجه مي کند و وضعيت جامعه مهاجران "افغاني" را از زواياي مختلفي به بررسي مي گيرد. پايان روز آخري سفر ما به تهران بود که در جمع هم رديفان ايراني خويش دردفتر روزنامه سرمايه گردهم آمديم. من از طرزکار ومشاوره، گفتمان چالش گونه و وسواس اين روزنامه نگاران درآخرين ساعاتي که بايد صفحات روزنامه زير چاپ مي رفت، خيلي لذت بردم. شگرد مشاورتي روزنامه، بس آموزنده بود. سردبيرنشريه، درخصوص هرمطلبي که بايد در زمره تيتر درجه يک، دو وسه برگزيده مي شد، به رأي اکثريت مجريان و تهيه کننده گان اتکا مي کرد. البته اين چيزي بود که در فرهنگ روزنامه نگاري افغانستان هرگز وجود نداشته است.

مراد ويسي يکي از همکاران روزنامه، شعري را درباره شهيد احمد شاه مسعود قرائت کرد ودرنيمه، بغضي درگلويش پيچيد و به گريه درآمد. طوري که من فهميدم ،آقاي ويسي برخلاف بسياري از ايراني ها، از اوضاع افغانستان نيز آگاه بود.

درمقرانجمن صنفي روزنامه نگاران، ناگهان نگاهم به سوي مردي رها شد و سپس روي خطوط چهره اش ميخکوب ماند که تا آن لحظه هرگز گمان نمي کردم که در ايران حضور داشته باشد. آقاي احمد زيد آبادي!

مردي مصمم و آيينه دارارزش هاي جاودانهء ايستاده گي، که درعالم ناشناسي، از برکت مقالات و زاويه نگري هاي سياسي ايشان بسا نکته ها آموخته ام. من از پايمردي اين نويسنده و ناظر امور سياسي ايران و منطقه، براي دوستاني که با من بودند، رواياتي برزبان راندم. وقتي دست زيد آبادي را فشردم و درنگي درچشمانش خيره شدم، حقيقت سرگردان روشنفکر در تبعيد، اندوه نانوشته و آزرده گي عيمق وبازگشت ناپذيري را در بسترلرزان نگاه هايش مشاهده کردم. آقاي زيد آبادي از برخوردهيأت حاکمه نسبت به خودش، افکار و نگرش هاي اعتراضي اش، به طور توصيف ناپذيري دلگير است. اما واقعا نمي توانم تشخيص بدهم که ايشان درمورد تهاجم احتمالي امريکا وغرب بر ايران چه ديدگاهي دارد؟ اگر قرارباشد که وي ميان حاکمان کنوني ايران وامريکاي نوع عراق وافغانستان يکي را انتخاب کند، کداميک را ترجيح خواهد داد؟

در پي ديدار با صاحب نظران ايراني، به اثر لطف آقاي بهمن احمدي، سعيد ليلاز کارشناس صريح لهجهء امور اقتصادي درسالن پذيرايي هتل ارم به ديدنم آمد. صحبت با سعيد ليلاز، براي من بسياربا ارزش بود. من به طور معمول، بررسي هاي علمي وواقع گرايانهء آقاي ليلاز را در باره اين که قطار اقتصاد ايران روي چه خطي درحرکت است وآيا اين قطار ره به ترکستان مي برد يا کعبهء مقصود، دنبال مي کنم. آقاي ليلاز، پيش بيني کرده است که اگر در راستاي اصلاح سياست اقتصادي و طرح هاي جاري دولت دکتر احمدي نژاد درزمينه جلوگيري از گسترش بحران مالي واقتصادي درين کشور، به طور اضطراري وسالم چاره جويي نشود، سامانه اقتصاد ايران در سال 1386 با خطر "فروپاشي " رو به رو است. البته اين موضوع براي کشوري که به طور کل دنياي غرب را به چالش کشيده است، يک چشم انداز هولناک است. من درجريان صحبت با آقاي ليلاز احساس کردم که اين مرد از لحاظ عاطفي و نحوهء عريان حقايق کم و بيش با خودم شباهت دارد! نمي دانم که درماه هاي اخير، چرا از مقالات يا تحليل هاي آقاي ليلاز در سايت هاي ايراني ازجمله سايت "روز" نشاني به چشم نمي خورد؟

 

 

 

 

 

 



بالا

بازگشت