عالم

نگاهی به کتاب فرستاده

 

بخش اول

مقدمه

درین اواخرکتابی زیر عنوان فرستاده از کابل تا کاخ سفید، سفر من در جهان آشفته، از جناب دوکتور زلمی خلیل زاد بزبان انگلیسی به نشر رسیده است، که محترم هارون نجفی زاده آنرا به زبان پارسی دری برگردان نموده است.  کتاب در موسسه نشراتی عازم بچاپ رسیده است و شامل 26  فصل و 344 برگه میباشد.

فرستاده بگفته ای هارون نجفی زاده مترجم کتاب، ترکیبی از زندگی نامه، گذارش سیاسی،  و تحلیل و تجزیه  اوضاع افغانستان و خاور میانه  و بازیهای امریکا درین مناطق میباشد و  عمدتاً نقش خلییزاد را در بازیهای سیا در افغانستان و خاور میانه نشان میدهد و هچنان  چی باید کرد های امریکا را از دیدگاه  خلیلزاد بوضوح بیان کرده است. و کتاب بیشتر کارروایی و داستانهای هیرویی بنام خلیلزاد را درین درگیری ها و شکل دادن  وضیعت در منطقه ای خاور میانه و افغانستان  بسود بازیهای استخباراتی امریکا دربر گرفته است.

با این پیش درآمد کوتاه، سری بزنیم به متن و محتوای کتاب فرستاده، که قهرمان داستان با یک سر و گردن بالاتر از سایر دست اندرکاران « افغانی » سازمان سیا، در سمت و سو دهی رویدادهای افغانستان، منطقه خاور میانه و جهان نقش بازی کرده است  و با استفاده از هزاران رنگ و نیرنگ زمینه شکست و فروپاشی نیروهای چپ، ترقیخواه، ملی، سیکولار و میهنپرست را چی در افغانستان و چی در منطقه ای خاور میانه از طریق زمینه سازی « کمکهای بشر دوستانه ، صدور کالایی دموکراسی و حقوق بشر امریکایی » با حاتم بخشی های فراوان تسلیحاتی، استخباراتی، اقتصادی، آموزشی، پولی  و هلال طلایی  مواد مخدر  و پیشبرد هزاران توطیه و دسایس استعماری،  برای رونق بنیادگرایی اسلامی، سلفی گری و تروریزم اسلامی، برای سیطره و هژمونی امریکا در منطقه فراهم آورده است.

خلیلزاد یکی از افزارهای اجرای سیاست غارتگرانه ای امریکا در کشور ما و منطقه بوده و است، که در هم آهنگی کامل با سازمان سیا، آی، اس، آی و پادوهای منطقوی و عمال کندرو، تندرو  و مزدوران امریکا، با استفاده ابزاری ازگروه های وابسته اسلام سیاسی،  بنیاد گرا و تروریستان اسلامی بستر مناسب را برای تجاوز خونین و حضور نظامی، استخباراتی، سیاسی، و اقتصادی امریکا  در افغانستان، خاور میانه و منطقه مساعد ساخته است و بالوسیله آن با کشتار میلیونها انسان،آوارگی ده ها ملیون و ویرانی و بربادی تعدادی از کشورها، تراژدی قرن را در افغانستان و خاور میانه و برخی از کشورهای اسلامی رقم زده است، که روزانه جان صدها تن غیر نظامی، شامل زنان، کودکان، پیرمردان و جوانان را میگیرد و همه هستی مادی و معنوی چندین هزار ساله ساخته شده بدست بشر را به تباهی ونیستی میکشاند.

 پروژه های ضد انسانی و ضد بشری سرمایه سالاری جهانی با افزار خلیلزادها،  سر انجام  با کشتار میلیونها انسان هموطن ما، با سرهم بندی این همه لشکر ایلجاری وحشت و ترور وانفجار وانتحار گروهای اسلام سیاسی  عربی و عجمی ونیروهای جاده صاف کن متفکران قبیله و پیشقراولان حضور امریکا در کشور ما، سرانجام به بار نشستند و خلیلزاد توانست سرنوشت ملی و سیاسی این مردم قتل عام شده و فاقد شده از هستی مادی و معنوی را بدست معماران سازمان جهنمی سیا بسپارد و  ساختارهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی، جامعه را علی الظاهر بدست مهره های درشت سیا در قالب حاکمیت سیاسی فدراسیون قبایل بگذارد  و خود بحیث مهندس اصلی بازگشت حاکمیت سیاسی ــ قومی و قبیله ای وابسته  و دستنگر امریکا، در پشت پرده، بحیث وایسرای امریکایی نقش اصلی را ایفا کند.

و اما مردم افغانستان و جوامع حاشیه نشین تاریخ سیاسی کشور بعد از این همه قربانی، قتل عام، غارت و چپاول و ویرانی و پشت سرگذاشتن ملیونها کشته، معلول، آواره، سرزمین ویران، بربادی نهادهای اقتصادی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و سرزمینهای سوخته، با جادوگری سیاسی خلیلزاد ها، شکست سیاسی میخورند. و دوباره به مسیری باز میگردند، که سرنوشت سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، هویتی و تاریخی آنها در بیشتر ازیک قرن توسط امیر عبدالرحمان رقم خورده بود.  گویا دورزدنهای باطل تاریخ  این مردم ، تهی از تکامل است و  سرنوشت ملی و سیاسی، همانست که ذریعه استعمار بریتانیا در بیشتر از یک قرن قبل طراحی شده بود.  یعنی همان  حاکمیت سیاسی ــ قومی، با حضور و نفوذ استعماری در زیر بنای حاکمیت سیاسی و حکومت دست نشانده، مزدور و دستنگر خارجی.

 گرجه خلیلزاد، خود را درین کتاب استراتژیست و نظریه پرداز بی همتا  وجادوگر ماهر سیاسی معرفی کرده است، اما در اصل خلیلزاد یکی از پیچ مهره های استخباراتی و اجرایی تابع سازمان سیا، محافل صیهونیستی، والستریت، پنتاگون و وزارت خارجه امریکا است، که بیشتر به جویدن دوباره ای تفکرات و سیاستهای محافل حاکمه افراطی امریکا، نیومحافظه کاران و محافل صیهونیستی پرداخته است و اگر « چلهای لغمانی» و تفکرات بدوی قبیله ای  و قرون وسطایی خلیلزاد  از متن کتاب  برداشته شود، در عرصه ای تفکر و سیاست جز نشخوار تفکر وسیاست نیو محافظه کاران و محافل صیهونیستی امریکا، وگرایشهای فاشیستی برخاسته از فرهنگ، تفکر و سیاست قبیلوی محمدگل های مهمند، چیزی زیادی از جناب خلیلزاد به آن افزوده نشده است.

اما  خلیلزاد درین کتاب با چسپاندنش به صف نیو محافظه کاران و محافل صیهونیستی امریکا، و تبانی با گرایشات فاشیستی و تمامیت خواهی قبیله یی و قومی تلاش کرده است، که با مهارت  از همه ای این سرشکاری، پینه و وصله های ناجور و عاریتی در راستای رسیدن به قدرت شخصی، ثروت فردی وخانوادگی در امریکا بهره ببرد و همینطور به منظور به ثمر رساندن سیاستها و تفکرات فاشیستی و قبیلوی بنفع قوم و قبیله خود، از ارتش، پول و سلاح امریکا در افغانستان استفاده ابزاری کند.

خلیلزاد اضافه بر جویدن و نشخوار تفکر و سیاست گروههای حاکمه، سلطه جو و تجاوزگر امریکایی، مدیون آموزش فکری و سیاسی سلف خود مانند امیر عبدالرحمان، نادر خان، هاشم خان،  و دیگر مهره هایی ریز و درشت امارتها و سلطنتهای قومی و قبیله ای خود نیز است، که توانسته بودند در منازعه قدرت و رابطه بین جوامع واقوام در حاکمیت سیاسی ــ قومی، با اتکا خارجی وحمایت تسلیحاتی، پولی، استخباراتی و سیاسی دولت استعماری انگلیس سیطره و سلطه سیاسی ــ قومی شان را بر سایر جوامع واقوام برادر کشور بگسترانند و درین مبارزه پیروز شوند و حاکمیت قومی وقبیله یی شانرا با راندن  این جوامع از  عرصه های سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی، هویتی و تاریخی تحکیم کنند.

خلیلزاد برای برپایی دوباره حاکمیت سیاسی ــ قومی، با استفاده از تجارب اسلافش، با مهارت توانسته است از رابطه اش با سیا، محافل پرنفوذ صیهونیستی و نیو محافظه کاران امریکایی سود فراوان ببرد و ازین رابطه استخباراتی، نتنها بر علیه جوامع و اقوام برادر بخصوص تاجیکان، زبان پارسی دری و مظاهر فرهنگی وتمدنی آن در افغانستان بگونه مؤثر استفاده کند، بلکه بر آنچه رنگ و بوی و بازمانده از ایران زمین تاریخی و خراسان قدیم و تمدن شکل گرفته بر محور زبان پارسی دری بوده و میباشد به دشمنی سبعانه بر خیزد و این دشمنی را فراتر از مرزهای افغانستان به ایران و عراق و فارسی زبانان منطقه نیز بکشاند.

برای اینکه به راز و رمز ها،  کاروایی فکری و سیاسی جناب دکتور خلیل زاد درین شاهکار تاریخی، سیاسی و ادبی شان که پر و مملو از نقش آفرینی این هیروی فیلم هالیودی است، بیشتر وبهتر آشنا شویم، لازم است، تا هر بخش کتاب فرستاده را جداگانه مرور، بررسی و ارزیابی کنیم تا به چهره اصلی این تکنوکرات؟! قبیله و دارای گرایشات فاشیستی  و هدفی که او در افغانستان و ایران و عراق دنبال تحقق آن بود واست، پی ببریم،  موضوعات کتاب را به بخشهای زیریرین تقسیم میکنیم:

 

یک

 هدف از نوشتن کتاب

هدف خلیلزاد از نوشتن این کتاب و این همه بیزن بهادری و داستان پردازی و ارایه تفکر، سیاست و استراتیژی توسعه طلبانه امپریالیستی و راهکار فاشیستی، قومی و قبیله ای دران، بیشتر به دو منظور اساسی بوده  است:

1ــ خلیل زاد این کتاب را در آستانه انتخابات 2016 ریاست جمهوری امریکا نوشته است، که به گونه روشن پیروزی جمهوری خواهان دران انتخابات مشهود بود. یکی از اهداف این کتاب و ارایه طرح و جمع بندی سیاستها و راهکارهای استراتژیک! دران توسط خلیلزاد  در اصل  بمنظورجلب نظر مساعد محافل صیهونیستی و نیو محافظه کاران جناح راست حزب جمهوریخواه برای احراز پست وزارت خارجه امریکا  بوده است.  در واقع  بخشی ازین کتاب مانیفیست تمام و کمال دوران وزارت خارجه فرضی خلیلزاد  است، که او انتظار داشت بعد از پیروزی جمهوریخواهان به این مقام نایل آید. انتشار کتاب در آستانه انتخابات نیز همین هدف را نشانه گرفته بود؛

اما بخت تا ایندم با خلیلزاد یاری نکرده است. زیرا زمام امور و گردانندگی قدرت سردمداران کاخ سپید به موج سوار دیگری تعلق گرفته است، که با پناهندگان غیر اروپایی میانه ای خوبی ندارد و چندان به دیکته نیو محافظه کاران جمهوری خواه برای جابجایی مهره های  آشنای قدیمی، اعتنا و باور ندارد. در اثر این بی مهری، باوجود بسط و شرح اشغال مجدد وسیطره کامل بر جهان ذریعه برنامه های فاشیستی و ضد بشری خلیل زاد، هنوز پای این مهره ای درشت سیا، محافظه کار جدید و همکار محافل ضیهونیستی با تفکرات بدوی قبیلوی، به وزارت خارجه ای امریکا نرسیده است. و ازینرو بشریت  و بخصوص کشورها و مردمان مورد تهاجم  و زیر نفوذ و سلطه ای  سرمایه سالاری  و دشمنان ورقیبان امریکا تا این برهه زمانی، خدارا شکرگذار باشند، که حد اقل ازشر یکی از نیومحافظه کاران با تفکر و سیاستهای تجاوزگرانه، فاشیستی و فبیله ای و قرون وسطایی در امان مانده اند.

2 ــ چشم داشت دیگر  خلیلزاد از نوشتن این کتاب و تمرکز روی گرایشهای فاشیستی، شؤنیستی و تمامیت خواهی دران، این بوده و ا ست، که اگر در مبارزه برای احراز پست وزارت خارجه امریکا، خلیلزاد ناکام  بماند،(که تا اکنون  به این مقام نرسیده است) ، بیشتر جمع بندیهای این کتاب، برای جلب حمایت تمام گروه ها، حلقه ها  وگرایشهایی فاشیستی در افغانستان  و حمایت جمهوریخواهان از وایسرایی دوباره خلیلزاد، در افغانستان مد نظر بوده است.

 خلیلزاد با جمع بندی  مبانی تیوریک و راهکارهای عملی و ارایه الگوها ورفتارهای تاریخی برای تداوم قیادت سیاسی ــ  قومی و قبیله ای خود در افغانستان، در نظرداشته است تا ازیک سو  ترحم قومی وقبیله ای « لر و بر » را بسوی خود جلب کند و از سوی دیگر زعامت سیاسی برآمده از انتخابات 2016 در امریکا را ترغیب کند، تا بقیادت سیاسی او بحیث حاکم امریکایی در کابل مساعدت کنند .

چنانچه گرد همایی های بنام روشنفکران؟! در امریکا، دبی، لندن، کابل و برخی از کشورهای اروپایی و بستر سازی برای حضور دوباره خلیلزاد، بیانگر تمایل این بازگشت خلیلزاد به صحنه ای سیاسی افغانستان است. کتاب فرستاده، در واقع مبناهای تیوریک و پراتیک برای این تلاشهاست و چگونگی برخورد خلیلزاد با مقوله قدرت سیاسی و رابطه جوامع و اقوام را با حاکمیت سیاسی دست ساز خلیلزاد،  بخوبی نشان میدهد.  جوسازی تبلیغاتی برای جمع و جورشدن تشکیلات سیاسی زیر رهبری خلیلزاد،  بیشتر به  منظور بازگشت دوباره ای خلیلزاد بقدرت  بوده  و است و خلیلزاد با ارایه این طرح های فاشیستی خواهان ایفای نقش فعال تر و بیشتر در افغانستان است.

دو

 داستان کودکی و پیوستن خلیلزاد به سازمان سیا

خلیل زاد در داستانی، آوان طفولیت، طرز زندگی خود و خانواده خویش را  بطرز دل انگیزی بیان کرده است و یکی از شرین ترین رومانها را از خاطرات  کودکی و تقدس خانوادگی؟! از خود بیادگار گذاشته است. و در مورد پدر چنان داستان تراژیک گفته است، که گویا قهرمان داستان، کمر خدمت را به کشور محکم بسته است و برای خدمت بشر دوستانه؟! و ابراز صداقت به هم میهنان شمالش، راهی آن دیار  شده بود و خانواده هم این پدر را وقف خدمت مردم؟! کردند و برایش « فاتحه نمادین » گرفتند!

خلیلزاد مینویسد: « پدرم در دهه 1930  از ولایت شرقی لغمان به مزار شریف رفته بود، بارها داستان گذر از ناحیه ای مرکزی هندوکش را تا رسیدن به مزار شریف روایت میکرد... او در جستجوی فرصت بود.  که دران روز ها این مساله ای کوچکی نبود، که یک مرد جوان راه ناکجا آباد را در پیش گیرد. خانواده روز عزیمتش را مراسم نمادین فاتحه خوانی برگذار کرد، که هرگز انتظار باز گشتش را نداشتند. ماه ها وقت گرفت تا بمزار شریف رسید. بعد آمد خانواده را باخود بمزار برد و در محله نزدیک روضه مبارک جاگزین شد و ...» . فرستاده، برگه 2 .

 اما این مسافر دیار مولا علی چگونه بیک چشم بهم زدن، در مزارشریف صاحب کار فوق العاده، و خانه و زمین و باغ و همه آنچه در لغمان نداشت، گردید! این مساله معمایی است که خلیل زاد به اصل قضیه نپرداخته است و یک مشت  اراجیف و لاطایلات را بجای حقیقت تلخ تاریخ بیعدالتی ملی و سیاسی حاکم بر کشور،  و پیشبرد تبعیض سیستماتیک تاریخی توسط باباها و سلف خود، بدون ذره شرم و مراجعه به وجدانش مانند اکثر محتوای کتاب داستانی اش، جاگزین کرده است.

دریافت کار فوق العاده، زمین و خانه  و جابجایی و کوچ ستمگرانه ای عده ای از قبایل پشتون دو سوی مرز دیورند به شمال و از جمله پدر جناب خلیلزاد و سایر خلیلزاد ها را در جای دیگر باید جستجو کرد. و آن جابجایی ها در حقیقت، نه دنبال فرصتها، بلکه به کاروایی ستمگرانه مزدوران انگلیس در وجود حکومت سه برادر  و خلف الصدق آنها بستگی داشته است، که در کنار استبداد وحشتناک سیاسی، ستم و تبعیض اجتماعی و سیاست جنگ قومی، جابجای پشتونهارا از دوسوی مرز دیورند به شمال، مبنای حکومتداری قومی و قبیله ای خود قرار داده بودند و پشتونیزه کردن شمال، سرکوب جوامع واقوام غیر افغان، تقسیم و ترکه ملکیتهای مردم به پشتونهای دوسوی مرز دیورند وبرهم زدن ترکیب اجتماعی نفوس در شمال و مناطق غیر پشتون نشین در مرکز، شمال و غرب و آستانهای مختلف کشور را هدف اصلی حکومتداری وسیاست فرهنگی و اجتماعی واقتصادی شان قرار داده  بودند.

 محمدگل مومند بپاداش سرکوب و قتل عام خونین تاجیکان شمالی  در 1932 یعنی همان دهه 1930 میلادی خلیلزاد، نایب الحکومه تام الاخیار شمال میشود. مهمند دران دیاری که مهد و گهواره زبان پارسی دری بوده است و  فرهنگ وتمدن چندین هزاران ساله بر محور این زبان شکل گرفته بود و جایگاهش را بحیث میراث مشترک فرهنگی و تمدنی، زبان رابطه بین اقوام، زبان سیاست و داد و ستد، فرهنگ، تحقیق وپژوهش همه جوامع واقوام این سرزمین از سده های دراز باز کرده بود، منسوخ کرد و تلاش داشت آن را بدرون خانه ها و وسینه های مردم براند و از آموزش و پرورش وسیاست واداره، بکنج عزلت وانزوا بکشاند.

 مهمند هرکسی راکه زبان پشتو نمیدانست از کار و ماموریت دولتی برکنارکرد و بجای آنها چری ها و کور سوادان  « لر و بر »  را از پشتونهای دو سوی مرز دیورند گماشت و بخش بزرگی از پشتونهای قلمرو هند برتانوی را بزور لشکر قومی و حاکمیت سیاسی ــ قومی، تحت حمایت انگلیس، در خانه و بالای زمین مردم جا بجا کرد و پدر جناب خلیلزاد یکی از آنهایست که در پرتو سیاست فرهنگی واجتماعی واقتصادی جدید حکومت سه برادر، به شمال در دهه 1930  به دستیاری مومند جابجا شده بود و صاحب ماموریت دولتی و سایر امتیازات در شمال گردیده بود.

 شاد روان میر غلام محمد غبار مؤرخ شهیر کشور،  در تاریخ گران ارج شان، افغانستان در مسیر تاریخ، جلد دوم برگهای 71 تا 74  و 80 تا 81 جریان مفصل ستمگری محمد گل مهمند را بیان داشته است و از جمله مینویسد  مهمند یک مرد متعصب قبیله یی بود، که تعصب نژادی وزبانی را به کمال داشت، مهمند علناً و اسماً تبعیض و ترجیح از نظر زبان و نژاد را را در بین مردم ولایات شمال بمنصه اجرا گذاشت و در سال 1311 یعنی همان دهه 1930 جناب خلیلزاد، بحیث نایب الحکومه تام الاختیار به شمال رفت.

مهمند نشخوار گر گرایشات فاشیستی، شئونیستی و تمامیت خواهی در کشور و یکی از پدران فکری و سیاسی خلیل زادها، بپاداش سرکوب تاجیکان شمالی،  غارت و سرکوب و قتل عام، مقام نایب الحکومه تام الاختیار آستانهای شمال را بدست می آورد.

 بنقل از کتاب میر محمد صدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، محمدگل مهمند که پیش از تصدی پست جدید نایب الحکومگی در شمال، قبلن وزیر داخله نادر شاه بود و برای یک دوره در نایب الحکومگی قندهار مشق و تمرین دیده بود،  در شمال سیاست فرهنگی رژیم سفاک نادری را بگونه خشن مورد استفاده قرار داد و به سر کوب زبان پارسی دری پرداخت.  محمد گل مومند اضافه برینکه میخواست زبان پارسی دری را از اداره، سیاست، داد وستد، فرهنگ و ادب نابود کند، در تلاش بود تا آنرا از کوچه وبازار نیز بردارد. او در 1932 به آستانهای شمالی کشور به حیث نایب الحکومه و نماینده تام الاختیار، از جانب نادر خان گماشته شد و مصروف تطبیق سیاست فرهنگی شد، که شاه در نظر داشت آنرا در کشور تطبیق کند.

مهمند مردمان شمال را وادار کرد تا عرایض شانرا به پشتو بنویسند و در غیر ان به آن ترتیب اثر داده نمیشد. خانواده های بیشماری از پشتونهای پاکستان را به پیمانه وسیع با ضبط اموال مردم و توزیع به آنها به پشتونها در شمال جابجا کرد. ماموریت دولت در شمال حق پشتو زبانها بود. نامهای بسیاری از مناطق و محلات را به پشتو بر گشتاند و بخش بزرگی از آثار تاریخی کشور را مانند خلفش طالبان ویران کرد، تا آثار و میراث گذشته تاریخی از روزگار پیشین باقی نماند و درین راه حتا از شکستاندن لوحه های قبور نیز خود داری نکرد.

 مهمند تلاش کرد تا تمام کارمندان دولت را در شمال  از پشتونهای « لر و بر » بگمارد و دست  عناصر محلی و فارسی زبان را از اداره دولت کوتاه کند و در پی تحقق همین سیاست، ملا ها و چری های پشتو زبان از  دوسوی مرز دیورند را با خود بشمال برد، که بر خلاف داستان پردازی های خلیل زاد در مورد پدرش، پای او توسط محمد گل مومند به ماموریت در شمال کشیده شد. استخدام در سر گنجینه ای شمال و بدست آوردن زمین و خانه رایگان و معاش و درامد از ضبط و مصادره ای اموال و دارایی های مردم، نه ماتم فامیلی، عزاداری و مراسم  « نمادین فاتحه خوانی »، بلکه جشن و پایکوبی برای خانواده های پشتون تبار دو سوی مرز دیورند بوده است، که با حمایت وسیع مالی و سیاسی و نظامی دولتهای قومی وقبیله یی افغانستان، انجام گرفته و میگیرد.

 در واقع این محمد گل مهمند بود، که یکسره ماموریتهای دولتی را به پشتونها داد و پدر جناب دوکتور خلیل زاد یکی از آنها بود. مهمند در کنار عبدالمجید زابلی، محمد داود خان و محمد نعیم خان در  زیر رهبری نادر و هاشم  به تبلیغات همانند هیتلر در افغانستان دست زد و سر انجام این تیم توانستند طی فرمانی در 1315 خورشیدی زبان پشتو را بجای زبان پارسی دری بنشانند وزبان پارسی دری را از آموزش وپرورش بردارند.

کار مهمندها تنها جلب چری ها و ملاهای دوسوی مرز در ماموریت که پدر خلیل زاد یکی از هزاران تن آن بود، نبود، بلکه محروم کردن بومی های شمال از زمین، منابع آب و علفچر و پیشبرد تبعیض آشکار در برابر مردم غیر پشتو زبان و تحکیم مواضع سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی قوم پشتون در برابر دیگران در شمال کشور بود. م. محمد صدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، جلد اول بخش دوم برگهای  635 و 636 .

خلیلزاد مانند بسیاری از روایتهای من درآوردی اش با جعل داستان پدرش در واقع به جعل تاریخ و بی اهمیت نشاندادن ستمگریهای دودمانی حکومت سه برادر و  ستم شاهی پرداخته است و آنچه بر مردم غیر پشتون ( افغان ) در کشور وبویژه در شمال کشور تحمیل شده است، با داستان سرایی، کتمان نموده است.

در واقع خانواده خلیل زاد برخلاف این آب و تاب دادن خلیلزاد، نه مسافر راه نا کجا آباد برای دریافت فرصت شده بود، بلکه از طریق مهمند به ماموریت در شمال فراخوانده شده بود و بالای زمین و خانه مردم مانند سایر پشتونهای پاکستان و افغانستان اسکان داده شد وحق کار، زمین و خانه رایگان را در مزارشریف بدست اورده بود و شاید هم این خلیل اله چری و یا طالب و یا هم صاحب سواد کوری بوده باشد، که بجای یک کارمند غیر پشتون با پیروی از سیاست فرهنگی نادرخان به رهبری مهمند در شمال جا بجا شد و این داستان سرایی خلیلزاد در مورد پدرش از ریشه نادرست است.

خلیلزاد در مورد آزاد اندیشی!  و   صداقت و وظیفه شناسی پدرش، گزافه گویی بسیار دارد. فرستاده برگه 14 .

اما همین پدر صادق! با چند افغانی معاش ناجیز آنزمان که خرچ وخوراک عادی یک خانواده را تامین کرده نمیتوانست، در کارته چهار کابل خانه میخرد و خلیلزاد را بخانه بزرگتری در محله کارته 4 که محله لوکس و مردم پولدار بود و در بهترین جای شهر کابل موقعیت داشت میبرد؟! 

آقای خلیلزاد از دوران نوجوانی یا به اساس طالع وبخت؟! و یا تصادف نیک! معرفی مهره های فعال جاسوسی امریکا در کابل سر و رازی با مرکز فرهنگی امریکا پیدا میکند. و بقول کارمندان جاسوسی ک، ج ب، در افغانستان مراکز فرهنگی امریکا و شوروی در کابل هر دو لانه ای جاسوسی بودند، ک، ج، ب در افغانستان نویسنده میتروخین برگهای 33 و  34.

  وخلیل زاد توانست از طریق این مرکز فرهنگی؟!  در بهترین دانشگاه های امریکا درس بخواند، به دور دنیا سفر کند و خود را به پله های بالای استخباراتی و سیاستگذاری امریکا در منطقه ای خاور میانه و افغانستان و پاکستان و آسیای میانه و سازمان ملل برساند.

 خلیل زاد از طریق همین مرکز فرهنگی! از 1966 تا 1967 به امریکا میرود و بیک خانواده امریکایی جهت تعلیمات و آشنایی به راز و رمز وظایف بعدی سپرده میشود! فرستاده برگه 21.

و بعد از گذشت این دوره، برای کار دوباره به افغانستان بر میگردد ورابطه اش را با سفارت امریکا و مرکز فرهنگی؟! حفظ میکند و توسعه میدهد.  جناب دوکتور خلیلزاد در مورد چنین ابراز نظر میکند: « رابطه ام با ایالات متحده از طریق امریکایی ها در کابل برقرار بود و من همیشه در مجالس که از سوی سفارت امریکا برگزار میشد حضور می یافتم و به توسعه « ای، اف، اس» در دیگر نقاط افغانستان کمک میکردم. من همچنان از دانش آموزان، آی اف اس، امریکا که برای گذراندن تابستان به افغانستان می آمدند و نیاز به میانجیگری فرهنگی؟! داشتند حمایت میکردم ...» فرستاده، برگه 30 .

خوب رفت وآمد یک افغان بطور دایمی به سفارت امریکا و اشتراک مداوم در مجالس سفارت امریکا در کابل، که هیچ شغل رسمی، نه در سفارت امریکا و نه در وزارت خارجه افغانستان داشته است و کار خستگی ناپذیر برای توسعه موسسه ی فرهنگی امریکایی! در نقاط مختلف افغانستان و پذیرایی و میانجیگری از امریکایی هایی که به افغانستان می آمدند و همه هم خلیلزاد را می شناختند؟! و در اصل همه کارمندان شبکه جاسوسی سیا در افغانستان بودند،  پرده از مصروفیت دایمی خلیل زاد در آوان جوانی میبردارد و تمام پرسشها در مورد صعود به سرعت نور،آقای خلیلزاد به پله های مختلف در رده بندی قدرت، در امریکا را پاسخ میدهد.

  در واقع مرجع نبوغ خلیلزاد ها و متفکران درجه اول و درجه  دوم جهان! سازمان سیا و سایر مراجع استخباراتی بوده و اند، که اقبال الهی و فرصت ها؟! را شامل حال خلیلزاد ها  و دیگران  ساخته و میسازند و  استعداد تکنوکراتها و دیوان سالاران در کشور های زیر نفوذ و سلطه دولتهای استعمارگری مانند امریکا و حاکمیت های سیاسی دست نشانده و پوشالی، تنها در ید پرقدرت سازمانهای جاسوسی برای رسانیدن این ذوات  به پله ها ورده های مختلف قدرت است و بس.

خلیلزاد بگفته خودش در تمام محافل دانشجویی در کابل شرکت میکرد. فرستاده برگه 30 .

 وبیشتر در دانشگاه کابل بضد چپ و بسود امریکا فعال بود و در راس اتحادیه محصلین قرار گرفته بود، یا قرار داده شده بود. در حالیکه خود خارج داشگاه کابل قرار داشت. و تنها هروقت که میخواست در مبارزه به سود امریکا وارد جر وبحث برضد چپ و ملی گراها در کشور میشد وبا آزادی کامل میتوانست وارد این عرصه شود. فرستاده برگه 35 .

 خلیل زاد در مورد دریافت بورسیه های تحصیلی از امریکا؟! و زمان و تعیین رشته نیز خودش تصمیم میگرفت و هر نازی که بالای سفارت امریکا میکرده است با کمال میل پذیرفته میشد. خلیلزاد میگوید: « رابرت نیومن سفیر وقت امریکا در کابل، وقتی مرا در جشن چهارم جولای در اقامتگاه خود؟! دید، به کناری مرا خواند و از من خواست یک ترم در دانشگاه امریکایی بیروت به صورت ازمایشی قبول کنم. اگر آنرا نپسندیدم راه من همیشه باز است، که برگردم و درسم را در دانشکده طب از سر بیگیرم ...» فرستاده برگه 30 .

این چنین روابط ویژه راکه سفارت امریکا در کابل با خلیلزاد داشت،  امریکا با وزارت خارجه افغانستان و سایر مقامات سلطنت نداشته است که هرموقع ناز و بازار آنها را بخرد؟! خلیل زاد صرف بعد از گذشتاندن یکسال در افغانستان وجذب چهره های جدید بمرکز فرهنگی امریکا؟! در کابل، دوباره با استفاده از بورسهای سخاوتمندانه امریکا به بیروت میرود.

 لبنان در زمان حضور پر میمنت خلیلزاد در دانشگاه امریکایی بیروت،  پایگاه استخباراتی و سیاسی  امریکا در شرق میانه  بود.  امریکا با طرح کمر بند سبز و تعین  شرق میانه بحیث منطقه تقابل  امریکا با شوروی و چپ و ملی گرایی عربی ( سوسیالیزم عربی ) در جنگ سرد، در لبنان و مرکز ان بیروت سرمایه گذاری وسیع استخباراتی، آموزشی و سیاسی کرده بود، که به اساس استراتیژی و پلانهای تجاوزکارانه  امریکا، درگیری با کمونیزم و شوروی، چپ و جنبشهای ملی، باید از شرق میانه شروع میشد.

 دانشگاه امریکایی در بیروت در واقع یکی از تربیت گاه های سازمان سیا در منطقه بود و جوانان وابسته به سازمان سیا را از کشورهای مختلف اسلامی و جهان سومی درین مرکز آموزش میداد، تا آنهارا در مقابله با تفکر وسیاستهای ضد امریکایی تجهیز کند. بیشتر این مرکز برای سرکوب فکری گرایش های سوسیالیستی در کشور های اسلامی، جهان سومی و بویژه جنبش های طرفدار ملی کردن نفت در کشورهای خاور میانه وکشورهای همجوار شوروی سابق مطمح نظر اساسی قرار گرفته بود.

 یکی از افزار های این تفکر و سیاست، ایجاد سازمانهای بنیادگرایی اسلامی و اسلام سیاسی بوده است، که  به راهکار کمربند سبز اسلامی در مبارزه با شوروی، چپ و ملی گرایی و عمدتن سوسیالیزم عربی، که نوعی از تفکر چپ و آمیخته با ملی گرایی عرب بود و منافع استعماری امریکا را در منطقه بچالش کشیده بود، کارایی اساسی داشته است .

خلیلزاد یکبار بورسیه راکه در رشته طب نبود رد میکند. اما امریکا برای افغانستان در بیروت، که مرکز تقابل خود باشوروی تعین کرده بود، طبیب تربیت نمیکرد به همین لحاظ سفیر امریکا،  ازخلیلزاد را میخواهد! که حتماً به بورسیه برود؟! مگر جناب خلیلزاد در آنزمان چی مقامی داشت، که حتمن سفیر امریکا خود دست وآستین بر میزد، تا خلیلزاد ازین بورسیه استفاده کند؟ فرستاده، برگه 30 .

در واقع خلیلزاد کار پرسود را بنفع مرکز فرهنگی امریکا! بعهده داشت که باید پس از فراگیری دروس و شرایط لازم و مشق و تمرین باید به افغانستان بر گشتانده میشد. طوریکه بعدها نقش خلیل زاد در  افغانستان، شرق میانه از جمله عراق و سوریه، لبنان و...،  را  شاهد بودیم و دیدیم. ازینرو دانش آموزی خلیل زاد در بیروت کاملن زیر نظر سازمان سیا انجام میشده است. 

خلیلزاد در حالیکه در دانشگاه امریکایی بیروت مصروف آموزش بود،  اما بگونه ای داوطلبانه  در راس اتحادیه محصلان قرارداشت  و ازین تریبیون با هرچه رنگ چپ و ملی گرایی داشت، به مخالفت برمیخاست و خود  میگوید من طرفدار امریکا وبسود آنکشور فعالیت میکردم. فرستاده، برگه 35 .

خلیلزاد در آنزمان نیز آنقدر اعتبار نزد امریکایی ها داشت که بدون برگشت  به افغانستان و موافقت دولت افغانستان در مورد تمدید بورس تحصیلی اش، بدوره فوق لیسانس در بیروت پرداخت و مطالعاتش را در مورد خاور میانه؟!  به پایان رساند. کاری که بعدها در عراق، سوریه، لبنان،یمن وایران کارش آمد و ماموریتهای بزرگ آدمکشی و ویرانی را درین کشور ها به پیش برد. فرستاده،  برگه 38 .

 خلیل زاد  از راه مطالعات؟! به این نتیجه گیری میرسد، که جمال عبدالناصر رهبر فقید مصر طرفدار امریکاست و اورا الگوی خود قرار میدهد و بعد ازینکه با عینک  سازمان سیا در می یابد، که او فریفته سوسیالیزم عربی شده است و جانبدار امریکا نیست ازو بدش می آید. فرستاده، برگه 38 .

یعنی معیار و محک تمام حب و بغض خلیلزاد، نسبت به افراد، شخصیتهای سیاسی،احزاب، سازمانها و کشورها، جانب داری و تامین منافع امریکاست. هرکه مخالف سلطه و تجاوز و غارت کمپنی های فراملیتی امریکایی و محافل حاکمه امریکاست و بر منافع ملی خودش پا بفشارد، دشمن خلیلزاد است.

 بعد از کودتای داود خان بگفته خلیلزاد« تجدد گرایی نیرومند » ، خلیلزاد به عوض برگشتن به میهن، بعد از اتمام دوره ای آموزش،  بدون موافقه ای دولت افغانستان، بورسیه دوکتورا میگیرد و از بیروت راساً راه امریکا را میگیرد؟! فرستاده برگه 38 .

 ودر امریکا هم خلیلزاد راساً به پروفیسور وولستتر؟ استاد دانشگاه شیکاگو و یکی از نیو محافظ کاران معرفی میشود، که در دانشگاه اضافه بر داشتن سمت استادی، همکار سیا در بخش مبارزه با شوروی و مسابقه تسلیحاتی و از همکاران وزارت دفاع نیزبوده است.

دانشجوی عادی از افغانستان برای بازیهای بعدی با چپ و جنبشهای ملی و مبارزه با سوسیالیزم و شوروی راسآ  از طریق این استاد؟! به بازیهای پنتاگون کشیده شد؟! وولستتر از خلیلزاد دعوت میکند که دستیار تحقیق او شود. فرستاده برگه های 41 و 42 .

 بعداً خلیلزاد، سر از  وزارت دفاع در میآورد.  و همین پروفیسور همکار وزارت دفاع و سازمان سیا، ریاست پایان نامه  دوکتورای خلیلزاد را به عهده میگیرد و خلیلزاد همزمان از جانب او برخلاف رشته و مسلکش بوزارت دفاع معرفی میگردد. به این میگویند طالع وبخت! فرستاده، برگه 43.

  این استاد دانشگاه، خلیلزاد را بگونه مسقیم به وزیر دفاع در ریاست جمهوری جرالد فورد وصل میسازد! مگر جناب خلیلزاد کدام رشته نظامی را می آموخت، که باید در وزارت دفاع به ستاژ  وآموزش میپرداخت؟ روشن است، که خلیل زاد از جانب سیا اعزام شده بود. و در بخشهای مبارزه با چپ و نفوذ شوروی در افغانستان تربیت میشد. خلیلزاد بر خلاف رشته تحصیلی اش به همکار وزارت دفاع تبدیل شد و بعدن با آمدن به پاکستان  در زمان حضور شوروی در افغانستان، از اموزش نظامی و استخباراتی اندوخته در سیا و وزارت دفاع امریکا، برای ویرانی افغانستان استفاده شایان بعمل آورد.

 خلیل زاد ماجرایی را نقل میکند، که بگونه صریح در کنار مهره سیا بودن خودش، وابستگی حامد کرزی را نیز به سازمان سیا اثبات میکند. خلیل زاد مینویسد : « در اگست 1988  به پیشنهاد آرما کاست معاون امور سیاسی وزارت خارجه امریکا با ضیا ملاقات کردم و قرار شد که در سفر، ضیا را همراهی کنم. بعدن بطور ناگهانی برنامه سفر با ضیا تغییر خورد و برایم دستور داده شد به پشاور بروم و با رهبران افغان دیدار کنم. و من در یک مجلس  نشسته بودم، که وسط ملاقات حامد کرزی تماس تیلفونی دریافت کرد. ناگهان ایستاد  وبیرون شد و بعد بمن زنگ زده شد و دستور داده شد، که به صورت فوری به کنسول گری امریکا بر گردم و بعد از سانحه هوایی اطلاع یافتم، که قرار بود من نیز در آن سفر باشم. فرستاده،  برگه 60 .

 ازین تماس تیلفونی دو مساله کاملن مشهود بود: یک، به کرزی و خلیلزاد از عین منع یعنی سازمان سیا هدایت داده میشد و آنها زیر نظر مستقیم سازمان سیا کار و فعالیت میکردنند؛ مساله دوم، سانحه هوایی، که منجر به قتل ضیا شد و قرار بود، خلیلزاد یکی ازین مسافرین باشد، به شرکت سیا عملی واجرا شده بود. در واقع پلان ترور جنرال ضیا حاکم نظامی پاکستان با آگاهی وشرکت سیا به اجرا درآمده بود. زیرا خلیلزاد مهره ای درشت سازمان سیا بآنکه در پلان سفر بود، در دقایق آخر، سفرش لغو گردیدو بجای همراهی ضیا، به آستان بوسی نوکران ضیا پرداخت.

سه

موضعگیری فکری و سیاسی خلیلزاد

آقای دوکتور زلمی خلیل زاد امریکایی افغان تبار ( پشتون تبار)  یکی از بازیگران اصلی سازمان جهنمی « سیا » در شرق میانه، جنوب آسیا، افغانستان و آسیای میانه بوده و است، که در رخدادهای چند دهه اخیر در فراز و فرود بازی بزرگ، جنگ سرد و قتل و کشتار بسیاری درین حوزه های جغرافیایی  واز جمله در افغانستان دخیل بوده است.

 آقای خلیل زاد چه در موسسه راند که یک مرکز مشاوره و سیاست گذاری نظامی بوده است ، چه در خدمت غولهای نفتی جهان، چه در نقش همکار بلند رتبه وزارت دفاع امریکا و جه بحیث مهره ای درشت سیا و وزارت خارجه، در ویرانی افغانستان، عراق، سوریه، لیبی، لبنان، یمن و جاهای دیگر نقشش را برای طرح و اجرای سلطه ای امریکا برجهان بخوبی اجرا کرده است.

ویژگی دیگر این نیومحافظه کار امریکایی با سازو کار های صیهونستی در افغانستان، تمایل او به گرایش فاشییستی، تمامیت خواهی و  تحکیم پایه های انحصار قومی و قبیلوی حاکمیت سیاسی جامعه برادر پشتون ویک قومی سازی تمام نماد ها ونمود های ملی است.  خلیلزاد با استفاده از تمام راهکارهای تروریستی و فاشیستی وجلب حمایت «جامعه ای جهانی » برهبری امریکا بار دیگر شالوده یک حکومت متمرکز تک قومی را ریخت و دموکراسی، مردم سالاری وراه کار های جامعه شهروندی را به « دموکراسی افغانی» یعنی همان قوم سالاری و قبیله سالاری بدل کرد و با استفاده از تمامی زمینه ها و امکانات داخلی و بیرونی حاکمیت متمرکز خشن وبیروکراتیک یک قومی را بعد از شکست وریخت های اساسی، دوباره اعاده کرد.

جالب است که خلیل زاد، دشمنی قومی و قبیله یی خود را با فرهنگ و زبان پارسی دری و  تاجیکان افغانستان به ایران نیز بدلیل زبان و فرهنگ و تمدن مشترک سرایت داده است و با هرچه رنگ و بوی ایرانی و نمادی از فرهنگ و تمدن پارسی در عراق داشت به دشمنی برخاست. خلیل زاد  در عراق از مدتها پیش از سرنگونی صدام حسین، برای تجاوز خونین امریکا به عراق مصروف سازماندهی شورش علیه عراق بود  و ازبخشهای مختلف جهان، جواسیس و نیروهای وابسته به امریکا را   یکجا و گرد کرد و زمینه لشکر کشی امریکا به عراق را مانند افغانستان فراهم ساخت.

خلیلزاد در آغاز، از پیروزی اسلام گرایان سیاسی در افغانستان و ایران در مبارزه برای شکست شوروی، نیروهای چپ و ملی و ترقیخواه استفاده کرد، و اما بعد از فرو پاشی شوروی و سلطه ای بی چون و چرای امریکا بر جهان پسا شوروی، خلیلزاد به تقویه بنیاد گرایان و تروریستهای قومی خود در افغانستان و پاکستان پرداخت و با استفاده از یاران دیرین خود در آی اس آی  و سران ارتش پاکستان، به تسلیح بیشتر گروه های قومی و تباری خویش دست زد و برای کمک به این جنگ قومی،  از افزار امریکا و دولتهای مزدور و پادوهایی منطقه یی و کشورهای مزدورامریکا، استفاده کرد.

 در ایران نیز خلیلزاد دنبال تغییر رژیم آخندی به مهره های استخباراتی دست ساز سیا است وازینرو با چنگ ودندان بجان رژیم آخندی ولایت فقیه افتاده است، تا قیادت سیاسی را از شرق میانه الی افغانستان یکدست و با مهره هایی استخباراتی امریکا پر کند و در خدمت منافع کمپنی های فراملیتی و محافل صیهونیستی امریکا قرار دهد و ایده ساختن اسراییل بزرگ و قیادت وایسراهای امریکایی عربی و حوزه ای خلیج فارس بدون دغدغه و ایجاد مشکلی برای امریکا  ادامه یابد و به پیش برده شود.

بخش دوم

چهار

توجیه قبیله سالاری و جعل کاری در عرصه  تاریخ نگاری خلیلزاد

جناب دوکتور خلیلزاد در کتاب فرستاده  بسیاری از رویدادهای سیاسی،  تاریخی، فرهنگی و ادبی کشور را بگونه تحریف شده بازتاب داده است و دربرخی موارد به جعل و وارونه سازی تاریخ روی آورده است. نگاه های زیرین خلیلزاد درین کتاب، بگونه آشکار جعل تاریخ است و خلیلزاد برداشت ها و راهکار قومی و قبیلوی خود را بجای تاریخ، و واقعیات شکل گرفته ای سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و ادبی درکشور نشانده است:

ــ خلیلزاد   تعداد کسانی راکه مشروعیت دومانی درانی را بچالش کشیده بودند، بسیار اندک و ناچیز میشمارد؟!  فرستاده، برگه 4 .

 ازین برداشت جناب خلیزاد طوری استنباط میگردد، که آقای خلیلزاد یا واقعاً تاریخ افغانستان را نخوانده است و  از آوان نوجوانی مصروف آموزش و بازی های  استخباراتی بسود امریکا و سیا بوده است و یا هم مانند بسیاری از تاریخ نویسی های سیاسی به دست عمال قبیله و تفکرات فاشیستی و تمامیت خواهی به جعل و تحریف تاریخ پرداخته است.

مگرآقای خلیل زاد نمیداند، که  به استثنای زمامداریهای تیمور شاه، امیر حبیب اله سراج و دوران ظاهر شاه، که آنهم بعد از یک دور سرکوبهای خونین و کشتار مخالفان سیاسی و حریفان اجتماعی، اختناق و قتل عامهای وحشیانه، که منجر به سکوت و نوعی آرامش  در کشور شده بود، سراسر  این تاریخبیشتر از دو سده ای پسین، پر از جنگهای لاینقطع، سرکوبها و منازعات سیاسی و اجتماعی برای جنگ قدرت و کشمکشهای اجتماعی برای تصرف آن و سرکوبهای اجتماعی و سیاسی خونین بوده است؟

 جنگ برادران، بنی اعمام ، جابجایی های گسترده برای سرکوبهای اجتماعی و غصب حق مالکیت از مردم، سرکوب خونین ازبکها، بلوچها، پشه یی ها تاجیکان، ترکمن ها، هزاره ها و...، مظاهر نا خوشایند این کشمکشهای خونین برای سلطه بر دیگران، انحصار قدرت سیاسی و تصرف قدرت و حاکمیت سیاسی بوده است. وقتی، فرزندان، برادران، بنی اعمام و قبایل همزبان و همریشه و فرهنگ مشروعیت سیاسیی یکدگر را نپذیرفته اند، مردم چگونه این مشروعیتهای سنتی قبیلوی را پذیرفته بوده و اند؟!

 از  ایجاد حاکمیت متمرکز مرکزی ــ قومی، که بعنوان دولت و حاکمیت سیاسی مرکزی از امیر عبدالرحمان خان شروع شده است تاکنون نیز تاریخ افغانستان  پر و مملو از کشمکشهای خونین برای برقراری نوعی حاکمیت سیاسی ــ قومی، بوده و است، که آنهم بوسیله استعمار و در بیشتر حالات مداخله قوتهای استعماری بیرون از کشور حل و فصل شده است. به شهادت سراج التواریخ کاتب هزاره،  تنها در زمان امیر عبدالرحمان بالاتر از صد قیام اجتماعی و مردمی از سوی یک جامعه در برابر حاکمیت این مزدور انگلیس رخ داده است.

 پایه استدلال تاریخی جناب خلیلزاد درین مورد چیست که مشروعیت درانی را همه پذیرفته بودند؟!  قیامهای اجتماعی وسیع در زمان امیر عبدالرحمان، امیر امان اله خان، محمد نادر خان، سرنگونی ظاهر شاه در یک کودتای سفید و بدون هیچگونه مخالفت مردمی و اجتماعی  و برداشته شدن محمد داود خان در چند ساعت، همه و همه بیانگر آن بوده است، که این حاکمان قبیلوی در میان مردم پایگاه اجتماعی نداشته و از مشروعیت سیاسی و اجتماعی برخوردار نبوده اند.

 امیر عبدالرحمان بمثابه ای« امیر آهنین » در برابر مردم و مانند مومی در دست استعمار انگلیس و سایر خلف الصدق امیر، نه از مبنای مشروعیت درانی بی چالشّ، بلکه بر پایه لشکر حشری و قومی و حمایت تسلیحاتی، استخباراتی و پولی دولت هند برتانوی، حاکمیت سیاسی ــ قومی و خانوادگی شان را استقرار بخشیدند و در منازعه قدرت سیاسی ــ قومی، و خانوادگی بر حریفان سیاسی و اجتماعی پیروز شده بودند. و هرزمانیکه تکیه گاه خارجی از پشت سر خانواده ی درانی، والاحضرت و اعیحضرت برداشته شده است، این حاکمیتهای سیاسی  قومی و قبیله ای بیک چشم بهم زدن فرو ریخته اند. سرنوشت امیر امان اله، محمد داود خان، نجیب اله، ملا عمر وبقیه همینگونه رقم خورده است وحامد کرزی و احمدزی نیز به تار و کاکل خارجی و حمایت همه جانبه امریکا وابسته اند، نه مشروعیت درانی، غلزایی و قومی و برادر بزرگ؟!

با وجود این همه  جنگهایی خان و مان برانداز ولاینقطع، هنوز به تعبیر خلیل زاد کسی مشروعیت دود مانی درانی را بچالش نکشیده است! خلیل زاد گویا نه از قتل عام جامعه هزاره بدست امیر عبدالرحمان خبر دارد، نه از تاراج و براندازی نورستانی ها و پشه یی ها بدست این میر غضب تاریخ و نه از قتل عام تاجیکها در شمال کابل بدست نادر و هاشم و مهمند ونه از سر کوب ازبکها وترکمنهای شمال بدست جانیان اعظم و نه از قتل عام و شکنجه ای روشنفکران کشور بدست رژیم سفاک نادری، هاشم جلاد، داود و...،  شاید به تعبیر خلیلزاد   این روشنفکران مشروطه خواه وسایر جریانهای سیاسی، مبارزه ای سیاسی نمیکردند؛

***

ــ خلیلزاد مینویسد : « ظاهرشاه میتوانست تنها به دری گپ بزند، که گویشی از شمال کشور است...  و در مورد داود خان میفرماید داودخان یک تجدد گرایی نیرومند بود...» . فرستاده، برگه 4 .

درین داوری جز اینکه  حب و بغض قومی نسبت به زبان پارسی دری و برداشت شخصی خلیلزاد از تجدد خواهی مطرح باشد، هیچگوشه ای از حقیقت را در خود ندارد.  درین داستان سرایی،  تعصب قومی و زبانی خلیلزاد به اوجش رسیده است و  پارسی ستیزی دران موج میزند. خلیلزاد با ارایه این پندار باطل، حقیقت تاریخی، فرهنگی و تمدنی این سرزمین را مسخ کرده  است.

 جناب خلیلزاد در سطح یک داکتر علوم سیاسی تا هنوز فرق زبان و گویش را نمیداند.  آقای خلیل زاد باید بداند، که زبان پارسی دری شامل قاعده ای آوایی، معنایی و دستوری کامل است و از هزاران سال بدینسو بحیث یک زبان نتنها در افغانستان، بلکه در منطقه ما وجود داشته است و زبان گفتاری و نوشتاری منظم است و گویشهای بیشماری را در خود جا داده است.

 آقای خلیلزاد! اگر این گویش شمال است، در غرب و مرکز، شرق و جنوب کشور مردم بکدام زبان حرف میزنند؟  مگر جناب خلیل زاد آگاه نبوده و نیست که زبان پارسی دری تا حضور بادارن انگلیسی اش و استعمار روس در قرن 19 ، دراین منطقه، از سینکیانگ چین در شرق تا سوریه کنونی در غرب و از آسیای میانه تا هند در جنوب زبان سیاست، فرهنگ، اداره، داد وستد، آموزش و پرورش، تحقیق و پژوهش، زبان دیوان و دفتر و زبان رابطه بین جوامع گوناگون بوده است؟  درین زبان میلیونها نسخه کتاب و اثر، از شرق میانه، تا ترکیه ، آسیای میانه و هند بچاپ رسیده است. جناب خلیل زاد نمییداند، که تا اوایل دوره ای محمد ظاهر شاه زبان پارسی دری، یگانه زبان رسمی افغانستان بوده است. و یا اینکه بگفته جناب شان گویشی از شمال کشور است؟! به این میگویند فوران بغض قبیلوی و فارسی ستیزی؟!

 جناب خلیلزاد زبان پارسی دری،  از شاخه زبانهای هند و اروپایی، بعدن از شاخه ای هند و ایرانی، بعدن اویستایی، وهمینطور شکل متوسط معروف آن سغدی و تخاری و بلخی وهری است وشکل موجود آن پارسی دری. در حالیکه گویش صورت متفاوت یک زبان است، گویندگان کمتری دارد، در یک منطقه محدود سخن زده میشود و چی بسا، که صورت خطی و مکتوب بگونه مستقل ندارد. و بیشتر گفتاری است، تا نوشتاری و دستور زبان منظم و تدوین شده ندارد.

 در مورد محمد داود خان هم بنیاد برداشت خلیل زاد با نوگرایی و تجدد خواهی از ریشه نادرست است. محمد داود خان به ارزیابی اکثریت مورخان، ملی گرایان و تجدد خواهان مشروطه خواه، یکی از مستبدین تاریخ سیاسی افغانستان بوده است و دوره او در تاریخ، به دوره ای استبداد صغیر مشهور است، که استبداد کبیر را ولینعمتان داودخان، نادر جلاد و محمد هاشم خان، جانی اعظم به نمایش گذاشته بودند.

 در بین روش حکومتداری کاکاها و برادر زاده  تفاوت ماهوی چندانی وجود نداشت، این سه تن دکتاتوری خونین سیاسی، خانوادگی و قومی را در کشور رقم زدند و قدرت را در مرکز و آستانهای کشور در کف خانواده اعلیحضرت و والاحضرات ترکه وتقسیم کرده بودند.

داودخان در دوره ای اقتدار سیاسی اش از 1953 تا 1963 بحیث نخست وزیر پرقدرت و از 1973 تا 1978 بحیث رییس جمهور ارستوکراتیک کشور، جز اینکه چهره کاملن استبدادی یک حکومت خود کامه را نمایش داد و در پی تحکیم اقتدار شخصی و خانوادگی خود بود، چندان رابطه ای به نوگرایی نداشت. محمد داود خان در زمان نخست وزیری اش علیه دموکراسی نیم بند  وجنبش مشروطه خواهی شامحمود صدراعظم قیام کرد، احزاب سیاسی، رسانه ها ونهاد های مدنی و روشنفکری را منحل کرد و در واقع کودتای سپید درباری را بر علیه آزادی، دموکراسی، نماد های نو گرایی وتجدد خواهی انجام داد. میر غلام محمد غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، جلد دوم، برگه های 249 تا 254 .

 در دوره ای ریاست جمهوری ارستوکراتیک خود نیز به اقدامات مشابه سیاسی دست زد، وبا برپایی رژیم کودتایی، استبداد سیاسی ــ قومی، را به نمایش گذاشت  و به دهه مشروطیت، آزادی های فردی واجتماعی و دموکراسی نیم بند، مصرحه در قانون اساسی 1964 پایان داد. این سردارمستبد تاریخ، به دیوانه معروف بود و در زندگی بمقام دوم راضی نمیشد و تمام عم و غمش رسیدن بمقام اول بود و قدرت را میراث خانواده میدانست و در دوره ای نخست وزیری اش، خواستار تقسیم مساویانه قدرت بین خود و ظاهرشاه بود. در واقع این سردار، در هردو بار قدرتش، جز تبدیل کردن نظام نیم بند مشروطه به خودکامه، کارنامه دیگری از تجدد خواهی و نوگرایی ندارد. م. فرهنگ. افغانستان در پنج قرن اجیر جلد اول برگه 678 .

فلسفه سیاسی محمد داود خان برتری نژادی، دکتاتوری فردی و اطاعت کور کورانه از رهبر بود. داود خان با دموکراسی و آزادیهای شخصی و اجتماعی عمیقاً مخالفت داشت و یک زمامدار با گرایش فاشیستی بود. م. فرهنگ، جلد اول بخش دوم، برگه های 701 و 702 .

  به جابجایی پشتونها بشمول پشتونهای پاکستان در مناطق غیر پشتونها علاقه فراوان داشت و تمامی زمینهای آبیاری شده در دو پلان اقتصادی دوره صدارت و بعداً ریاست جمهوری اش را به  پشتونهای « لر و بر » و بیشتر پشتونهای پاکستان توزیع کرد.

در عرصه ای اقتصادی و سرمایه گذاری و انکشاف صنایع و موسسات تجارتی امتیاز ویژه به پشتونهای لر و بر داده شد و تبعیض آشکار و سیستماتیک را در برابر جوامع واقوام غیر پشتون بکار برد. با این اوصاف چسپاندن لقب نوگرایی و تجدد خواهی و مدرنیزم به محمد داود خان  بی انصافی محض به تاریخ ونوگرایی وتجدد خواهی است.

محمد داودخان، محمد نعیم خان، عبدالمجید خان زابلی، محمد گل خان مومند وسایر دنباله روانشان  به  فاشیزم هیتلری گرایش داشتند و گرویده بودند و تمام عم وغم شان را قبیله گرایی، قومگرایی وخانواده پرستی تشکیل میداد. داود خان یکی از چهره های درباری بوده است که سرشتاً به دکتاتوری فردی و قومی وخانوادگی باور داشت؛

                                             ***

ــ خلیلزاد به سلسله ای تاریخ سازی های من درآوردی خود مینویسد: « تاریخ معاصر کشور را نمیتوان با شکوه گذشته مقایسه کرد، افغانها باز مانده های سلسله ای از امپراطوری های بزرگ هستند...». فرستاده، برگه 4 .

خلیلزاد بسیار شیفته این امر است، که همه چیز را مانند تاریخ، شکوه گذشته، صلابت فرهنگی و دوره اعتلای فرهنگی، علمی و ادبی گذشته پربار این سرزمین را به افغانها ( پشتونها  ) بچسپاند. اما جناب خلیل زاد باید بداند، که نام این کشور در قرن 19 به افغانستان بر گردانده شده است. و این افغان بعنوان هویت جعلی بر تمامی باشندگان کشور از دوره ای ظاهر شاه بدینسو تحمیل شده است. پس این افغانها کی بودند، که شکوه گذشته داشتند؟ و این شکوه گذشته در کدام عرصه ها بوده است؟ که مردم ما ازان بی اطلاع اند؟!

واقعیت مسلم اینست که سرزمین با شکوه خراسان و آن دوران طلایی، فرهنگ وتمدن ایجاد شده بر محور زبان پارسی دری در اثر هجوم پیوسته قبایل بدوی و به ویژه بعد از قرن 18 یعنی سلطه ای سیاسی فدراسیون قبایل پشتون بر بخشی از خراسان که اکنون افغانستان مینامندش، افول کرد و از ملکوت باروری اندیشه های عرفانی، فلسفی، علمی، نجوم، صنعت، پیشه وری، فرهنگ و ادب و شعر، در هبوط اندیشه های منحمک شده قبیله گرایی، گیر افتاد و ازان زمان تاکنون  ما در باتلاق تفکر، اندیشه، سیاست  و دین قبیلوی دست و پا میزنیم. تاریخ افغانستان ازان زمان تا حال، وضع حال مردم را حکایه میکند و حال شان در واقع تاریخ این مردم است.

 « شکوه خلیلزاد ها »  در واقع تاریخ در جازدنها و خشکیدن تکامل و ارزشهای مشترک بشری درین شوره زار قبیله سالاری و قومگرایی است. جامعه درین جا با نو شدن و دگر شدن تفکر و سیاست خرد ورزانه و مردم سالاری، نوگرایی، تجدد گرایی، پرسشگری و اندیشیدن و دگر اندیشیدن آشنا نیست و درین باتلاق قبیله گرایی و قومگرایی همه چیز بی جان و بی رمق شده است.

 اگر تاریخ قبل از اسلام این سرزمین را به گل روی جناب داکتر خلیلزاد ببخشیم و بعد از اسلام را  مبدا تاریخ این سرزمین قرار دهیم، که جناب عالی بران اشراف کامل دارند! نه طاهری، نه صفاری، نه سامانی، نه غزنوی، نه سلجوقی، نه غوری، نه خوارزمشاهی، نه اهل کرت، نه تیموریان هرات، نتنها هیچکدام افغان نبودند، بلکه به این هویتی، که خلیلزادها در پی تحمیل جز بر کل برآمده اند، آشنا نبودند.

 در عرصه دانش و فلسفه، و شعر و دین، عرفان و...، نیز نه سینا، نه بیرونی، نه فارابی، نه رازی، نه زید بلخی، نه موسای خوارزمی، نه ناصر جسرو، نه مولوی، نه سنایی، نه امام اعظم،  نه نیشاپوری، نه مسلم و...، این نام پر افتخار جناب عالی را پدک نمیکشیدند. پس این شکوه گذشته افغانها! واین امپراطوری های بزرگ افغانی از کی و از کجا شروع شده بود و درین سرزمین کهنسال چی نقشی داشتند؟

 حقیقت امر اینست، که این امپراطوریها و این نامهای پر افتخار علمی و فرهنگی و ادبی و عرفانی ما هیچکدام زیر این چتر تنگ « هویت افغانی » نمی گنجند و برای بازتاب این نامها باید هویت ملی فراگیر اجتماعی را جستچو کرد، که بدون شک  این هویت ملی، خراسان است، که از یکطرف به همه ای جوامع واقوام ارتباط  داشته و دارد و از جانب دیگر همه این اسمای با مسما، تاریخ، فرهنگ، ابهت وصلابت گذشته ای این سرزمین  را بازتاب روشن میدهد و در خود میگنجاند؛

                                           ***

ــ جناب دوکتور خلیلزاد کار را ازعرصه تاریخ نویسی وگزافه گویی در مورد روال شکل گرفته ای تاریخ سیاسی، به اسلام شناسی کشیده است و در مورد اسلام و مذاهب اسلامی و از جمله شیعه و سنی مینویسد: « مزار شریف در اختلاف بین شیعه و سنی جایگاهی مهمی دارد. دو مذهبی که در جهان اسلام از آغاز ظهور این دین! تا به امروز وجود دارد. این دو دستگی به کشمکش بر سر جاگزینی حضرت محمد بر میگردد، برخی از مسلمانها که مخالفت کردند که رهبری در بیت پیامبر بماند وباور داشتند، که پیامبر شخصاً علی را بعنوان جانشین خود تعین کرده است،میخواستند علی خلیفه شود، شکست خوردند، سنی ها برنده این دعوا شدند و ابوبکر نخستین خلیفه اسلام شد و شیعیان اورا غاصب خواندند...». فرستاده، برگه  5.

 تاریخ نویسی و اسلام شناسی خلیل زاد مانند عربده کشی جناب دوکتور احمدزی در مورد اسلام و مذاهب اسلامی بسیار بر هم و در هم و متاسفانه از ریشه نادرست است. اولاً مزار شریف چی ارتباطی به تقابل شیعه و سنی داشته و دارد، این شهر تا زمان سرکوبهای مذهبی بدست امیر عبدالرحمان، عمدتن منطقه ای سنی نشین بوده است. خلیلزاد پیدایش شیعه وسنی را پیش از فوت پیامبر اسلام میداند، که در زمان مرگ حضرت محمد سنی ها پیروز شدند وخلافت را بدست آوردند وشیعه ها شکست خوردند؟!! یعنی در زمان پیامبر هم دوگروه شیعه و سنی وجود داشت و بر سر خلافت دچار کشمکش سیاسی شدند؟!

اما در واقع متکی به مستندات تاریخی،  کشمکش بر سر جانشینی پیامیر بین انصار و مهاجرین روی داد، انصار ادعا داشتند، که آنها خدمات زیادی به اسلام و پیروزی اسلام کرده اند، لذا خلافت بعد از پیامبر حق آنها است، در حالیکه مهاجرین خلافت را حق قریش مکه میدانستند و سرانجام ابوبکر خلیفه شد.  تاریخ طبری، جلد چهارم، برگه 82 .

 و ابوبکر هم نه به مقاومت شیعه، بلکه بیشتر به مقاومت کسانی مواجه بود، که از اسلام بر گشته بودند و به تعبیر امروز،« مرتد » شده بودند. کدام کشمکش مذهبی را در زمان خلیفه اسلام با شیعیان تاریخ بیاد ندارد و تا زمان علی فرقه ای بنام شیعه وجود نداشت و فرقه های مذهبی در اواخر اموی و اوایل عباسی بوجود آمدند.

در زمان علی اولین فرقه ای سیاسی و مذهبی، که در مخالفت با قدرت سیاسی و دینی خلیفه چهارم و خاندان بنی امیه قرار گرفته بود، خوارج بودند.  و مساله شیعه و سنی، نه بزمان پیامبر اسلام و نه بزمان خلفای راشدین تعلق دارد. در زمان خلافت ابوبکر و عمر، عثمان و علی کدام جریان شیعی وجود نداشت، البته اختلافات درونی بر سر قدرت از همان زمان مریضی رو بوخامت پیامبر بوجود آمده بود، که بیشتر جنبه سیاسی، قومی و تباری داشت و نه وجهه دینی و مذهبی؛

                                              ***

ــ خلیلزاد مینویسد: « من مطالعه زیادی کرده ام، که چگونه اسلام افراطی بر فهم طبیعی که من در کودکی از دین داشتم غلبه کرده است، قرن هفتم میلادی بود، که اسلام به افغانستان رسید و به سرعت در تمام ابعاد زندگی مردم افغانستان نفوذ کرد...». فرستاده، برگه 7.

ازین نتیجه گیری شتاب زده ای جناب خلیلزاد معلوم میشود که جناب شان دین را در سطح همکار دیگرش در سیا، جناب اشرف غنی احمدزی میداند. اگر خلیل زاد متون دینی و قرآن را میخواند مسلماً به چنین شتاب زدگی قضاوت در مورد دین اسلام نمیکرد.  پیش از هر پیش داوری،  اگرجناب خلیلزاد به متن قرآن ( سوره ای بقره،آیه 191، آیه 231 ، سوره مایده آیه 33 ، سوره انفال آیه های ، 41، 39 ، 55 ،65 ، 67 ، سوره توبه آیه های 14، 29 ، 73 ، 88 ،111 ،123، سوره محمد آیه  4 ،  و ده ها آیه دیگر ) توجه میکرد، طبعاً در قضاوت شان بی تاثیر نبود. این بحث درازی است و بماند برای آینده.

  از تسامح دینی، اعتدال، میانه روی  وعدم خشونتی، که جناب داکتر خلیل زاد از اسلام در کودکی اش به آن آشنا است، بیشتر ریشه در جای دیگر دارد.  با نقش فزاینده سیاسی خراسانیها و پارسها، در دربار عباسی  هم بدلیل راه یافتن چهره های بزرک سیاسی خراسانی و هم بدلیل نفوذ ادیان زرتشتی، بودایی، عیسوی، مانی، فلاسفه یونانی و...، نرمخویی دینی بالا گرفت ومنجر به تعابیر وتفاسیر گوناگون از دین اسلام شد، که باعث بوجود آمدن مذاهب مختلف، دگر اندیشی، رونق دانش و فلسفه در امپراطوری عباسی گردید. برخی از مذاهب و فرقه های اسلامی تلاش کردند، تا ،دین را با مبانی فلسفی، علمی و عقل وخرد گرایی آشتی دهند. در نتیجه ای تلاشهای پر ثمر معتزلی ها، فرقه هایی صوفیه و عرفا، که وارسته گی فردی را برای اصلاح جمع مد نظر داشتند، خشونت دینی کمرنگ شد  و در خراسان تاثیرات دراز مدت داشته است. و این خود بحث درازدامن است و گنجایش پرداختن به آن درین جا  نیست.

آنچه بعنوان فرهنگ اسلامی متبارز گردیده است، در واقع بدست خراسانی ها، فارسها، مصری ها و اسوری ها وسایر  دانشمندان غیر عرب ریخته شد و در قالب فرهنگ اسلامی ظهور کرد. نرم شدن رفتارها  و کردار های دینی در واقع زیر تاثیر مذهب معتزلی و فسلفه عرفانی و اشراقی خراسانی  رنگ گرفت، که در خراسان پس از اسلام فراگیر شده بود و آثار آن تازمان آبیاری و ایجاد اسلام سیاسی و بنیاد گرا بدست باداران امریکایی خلیلزاد در خراسان و افغانستان کنونی دوام کرد و پابر جا ماند. و نرم خویی دینی بیشتر  ریشه در آمیزه دین اسلام با فرهنگ سرزمینهای شرقی و از جمله دین میترایی، زرتشتی، بودایی، مانی و... دارد. در اصل خشونت دینی با اسلام سیاسی، رادیکال و بنیادگرا دوباره سر کشید، که سیا و سازمانهای استخباراتی غربی در مقابله با شوروی، در ایجاد، تسلیح و گسترش آن نقش قاطع داشته اند و هیاهوی خلیلزاد ها در مورد خشونت دینی،  در واقع طفره روی وکج بحثی  وکتمان حقیقت، از اقدامات امریکا در پشت سر آبیاری خشونت دینی نهفته است.

 در مورد نشر و پخش اسلام در خراسان و افغانستان کنونی، تحلیل، برداشت و قضاوت خلیلزاد بسیار عامیانه و در سطح افراد کم سواد تاریخ قرار دارد. خلیل زاد مینویسد: در قرن هفتم میلادی بود، که اسلام به افغانستان رسید و بسرعت؟!  در تمام ابعاد زندگی مردم نفوذ کرد ...» . فرستاده، برگه 7.

در حالیکه آنزمان افغانستانی وجود نداشت  و این سرحدات و جغرافیه سیاسی لادرک بود و مردم خراسان به شهادت همه مؤرخان و تحلیلگران حوادث تاریخی خراسان پس از اسلام، نه بیکبارگی اسلام را پذیرفتند، بلکه قدم بقدم در برابر پیشروی اعراب مسلمان مقاومت کردند واین کشمکشهای خونین و لاینقطع برای نزدیک به 400 سال کماکان ادامه یافته بود.( میر علام محمد غبار، افغانستان در مسیر تاریخ جلد اول برگه های 70 تا 74 و  75 تا 82 ) .

بخش بزرگی از شمال کشور، نه بدست اعراب، مسلمان شده بود، بلکه بدست خانواده خراسانی طاهری، اسلام آوردند. بخشهای از هلمند، زابل و کابل بدست صفاریان  مسلمان شدند، بخشهای از شمال کابل تا جنوب هندوکش ذریعه لشکر کشی غزنویان اسلام آوردند و بخشهایی از سالنگ، پنجشیر، کاپیسا و باباهای خلیلزاد تا کافرستان در قرن 19 و 20 میلادی اسلام آوردند. کاتب جلد سوم بخش اول برگه های 373 ،ج. جهارم بخش دوم  389 ، 390 ، وصد ها برگه دیگر ازین کتاب. و  برگه های417 و 418 . م فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر؛

                                                 ***  

ــ ادعایی خلیل زاد در مورد علاقه داشتن به بازی کرکت در کودکی، نیز دلچسپ است، بازی کرکت همزمان با حکومت دست نشانده ای کرزی به افغانستان راه یافت و این بازی قبلن در افغانستان رواج نداشت و ازجمله واردات محصولات دیگر پاکستان بعداز کرزی است، که به افغانستان آورده شد. و چگونه خلیل زاد اشتیاق کرکت را در زمان ظاهر شاه داشته است؟! خلیل زاد این بازی انگلیسی را مال پشتونها تصور کرده و به آن افتخار کرده است که در جوانی شوق فوتبال و کرکت را داشته است؛

                                                     ***

ــ در افشانی های خلیل زاد، از عرصه تاریخ، دین و سیاست، بعرصه فرهنگ و ادب نیز کشیده شده است. خلیلزاد مینویسد: « من شیفته شاهنامه بودم. این کتاب شامل شعر های حماسی است که داستانهای مرتبط  به سلسله شاهان فارس را در بر دارد...»  فرستاده، برگه 15 .

 این برداشت خلیلزاد از شاهنامه واقعاً مایه شگفتی است؟! ایران زمین فردوسی، بخش مهمش در افغانستان کنونی موقعیت دارد. هر آدمی، اگر یکبار شاهنامه فردوسی را خوانده باشد، به آسانی در می یابد که بیشترین بخش شاهنامه ی فردوسی، داستانهای رزمی، شاهان کیانی و پیشدادی و رزم وپیکار ایران زمین را  بازتاب داده است، نه شاهان ماد و هخامنشی و دیگران. شاید بخشهایی از شاهنامه به رزم وپیکار برخی از شاهان مشترک دو کشور همزبان وهم فرهنگ معطوف شده باشد،که این مساله امر طبیعی است، زیرا تاریخ، فرهنگ وتمدن در افغانستان، به هیچصورت مجزا از ایران، اسیای میانه وبخشهایی از نیم قاره ای هند نیست. ولی بیشتر شخصیتهای اسطوره یی وتاریخی شاهنامه ای فردوسی به ایران زمین، یعنی سرزمین آریایی ها بستگی داشته و دارد.

   جنگهای کیانیان و افراسیاب، قهرمانان داستانها  همه و همه درین سرزمین پرورده شده وشکل گرفته اند. زابل، کابل، سمنگان، سیستان، بلخ، پادشاه زابلستان، دختر شاه کابل، شاه سمنگان، تهمینه، سهراب، رستم زابلی، سام، نریمان، ذال، گشتاسب، زریر، جاماسب ار جاسب و ده ها نمونه دیگر و...، در سرزمینی که اکنون افغانستان نام گرفته است، سر کشیده بودند و هنوز این نام ها در دل این آب و خاک وجودارند. هزاز بیت و یا شاید بیشتر ازان در شهنامه فردوسی از دقیقی بلخی است، که کیانیان و پیشدادیان  بلخی را ستوده است. و « ایا تکار زریران » نمونه روشن آنست. اصل این داستان به پارتی خراسانی سروده شده است.

بیشترین بخشهای شاهنامه در واقع بازتاب شاهنامه ابو منصوری است، که برای یکی از سروران ارتش دوره ای سامانی بنام  عبدالرزاق نوشته شده است. بخشهای مهم شاهنامه روایت جنگهای قبایل آریایی دوسوی رود آمو  دریا و سیر دریاست ( سیحون وجیحون ). با این همه مدارک روشن و آفتابی، خلیلزاد از کجا سلسله هخامنشی را در شاهنامه گنجانیده است ؟! هنوز چنین مدارکی در شهنامه وجود ندارد.  هر آدمی که یکبار شاهنامه فردوسی را خوانده باشد بخوبی درک میکند، که خلیلزاد نه شاهنامه را خوانده است و نه چندان دلبستگی به آن داشته است و یا اگر خوانده باشد، چیزی ازان دستگیرش نشده است، این همه خود ستایی بیشتر به منظور اشراف بر مسایل، تاریخی، ادبی و فرهنگی صورت گرفته است، اما حیف که، که وارونه و جعل شده اند؛

                                             ***

ــ خلیلزاد از ناسیونالیستهای میهن پرست مانند پژواک نام میبرد، که کارشان متمرکز بوحدت دوباره پشتونهای پاکستان و افغانستان بوده است. « مطالعه شاعران معاصر افغانستان هم مشمول درس بود. کسانی مانند پژواک که کارش متمرکز کردن موضوعات وطنپرستانه بود، که ملی گرایان افغانستان در دوسوی خط دیورند پشتونها را فرا میخواند تا دوباره متحد شوند...» فرستاده، برگه 15 .

 اگر بجای واژه ای ناسیونالیست، خلیلزاد واژه قبیله گرا  و قومگرارا بکار میبرد، به درک آسان مطلب کمک میکرد. زیرا مفهوم و معنای ناسیونالیست، بیشتر برای تامین استقلال سیاسی، اقتصادی، حاکمیت ملی، تمامیت ارضی و زنده کردن ابهت، تاریخ، صلابت فرهنگی، تاریخ  ملی  و غرور وخودباوری ملی  دریک کشور کار برد دارد، نه کوبیدن دهل و نغاره ای پشتونستان خواهی، قومگرایی وقبیله گرایی ومتحد کردن پشتونهای دوسوی مرز.

  مگر جناب دوکتور خلیلزاد بااین همه القاب علمی، آگاه و تحلیلگر سیاسی و...، نمیداند، که در سرزمینی که اکنون افغانستان نام گرفته است، ازبکها، بلوچها، پشه یی ها، تاجیکها، ترکمنها، نورستانی ها، هزاره ها و ...، نیز هموطن خلیلزاد ها و پژواکها اند، که باید شامل قاموس ملی گرایی « افغانی » خلیلزاد شوند. تقسیمات استعماری و خط کشی های سرحدات سیاسی وجغرافیایی در قرن 19 و 20  توسط دولتهای استعماری بریتانیا و تزار روس، اضافه بر پشتونها، ازبک ها، بلوچ ها،پشه یی ها، تاجیکها، ترکمنها و بسیاری از اقوام دیگر  شامل درجغرافیه ای خراسان را تجزیه کرد و آنها را در چند کشور تقسیم نمود؟

چرا این ملی گرا ها؟! مانند پژواکها و خلیلزاد ها،  ازیک جا شدن ازبکها، بلوچها، پشه یی ها، تاجیکها، ترکمنها، نورستانیها که در عین زمان و تحت عین شرایط تقسیم و تجزیه شدند، حرفی نمیزنند و تنها به یکجا شدن قوم و قبیله خود شان دلبسته اند و جذبات ملنگی را  با تنور پشتونستان خواهی گرم کرده اند؟ کجای این لر و بر خواهی، ملی گرایی است؟ مگر این ازبکها، بلوچها،پشه یی ها، تاجیکها، ترکمنها، نورستانیها، هزاره ها و... هموطن شان نیستند؟ مگر چرا این پژواکها و خلیلزاد ها از خود نمی پرسند، که چرا آنها نسبت به هموطنان شان به پشتونهای پاکستان ارجحیت قایل اند؟ در حالیکه کسانی هموطنان ما اند، که درین جغرافیه سیاسی بنام افغانستان یکجا با ما زندگی میکنند و سرنوشت مشترک سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و ملی و غم وشادی مشترک با ما دارند.

خوب اگر ازبکها، بلوچها، پشه یی ها، تاجیکها، ترکمن ها و دیگران مساله یکجاشدن خود را با جوامع و اقوام همزبان، همفرهنگ، همریشه و همتبار شان در بیرون از مرزهای جغرافیه سیاسی افغانستان مطرح کنند، این « ملی گرایی » برای خلیلزاد ها و پژواکها قابل قبول خواهد بود؟ به هیچوجه.

آقای خلیلزاد! این سیاست پشتونستان خواهی  در بیشتر از هفت دهه چی دست آوردی داشته است؟  در چهاردهه پسین میلیونها انسان را قربانی کرد، میلیونها معیوب و معلول و میلیونها آواره، وکشور هم به ویرانه توسط همین افزار های دوسوی« لر و بر» مبدل شد. ما صاحب پشتونستان نشدیم، مگر نفوذ سیاسی، استخباراتی، اقتصادی و حریم خلوت پاکستان با استفاده از جزایر پشتون نشین تا آمو دریا  گسترش یافت.

 مگر بیشتر این زعمای پاکستانی مانند ایوب خان، یحی، ضیا، جنرال اختر عبدالرحمان، جنرال درانی، جنرال اعجاز الحق و ده های دیگر پشتون نبودند، که کشور را به حمام خون بدل کردند، مگر همین طالبان پشتون تبار دو سوی مرز نبوده و نیستند، که روزانه به صد ها انسان را میکشند ومناطق پشتون نشین افغانستان را به جهنم تبدیل کرده اند و دروازه دبستان ودبیرستان ودانشگاه را برروی پشتونها بسته اند؟

خلیل زادها و پژواکها حتا داشتن رابطه فرهنگی، ادبی ومذهبی  جوامع واقوام غیر پشتون کشور را باگروه های قومی مشابه همتبار شان در بیرون مرزهای جغرافیایی و سیاسی به حریم ممنوعه تبدیل کرده اند و به داشتن این روابط فرهنگی و زبانی ومذهبی، تعبیر تجزیه طلبی و برچسپ استعمار  فرهنگی را  میزنند؟! اما در سوی دیکر خود خواهان متحد شدن پشتونهای پاکستان با افغانستان اند! ملی گرا های افغان! هموطنی، همسویی ملی، ومفاهیمی مانند وحدت ملی، منافع ملی و ... با سیاست  «  یک شهر و دو نرخ و یک بام دوهوا » بوجود نمی آید. میهن پرستی و ملی گرایی اینست، که به تمام باشندگان این سرزمین بدون تعلق رنگ، پوست، جنس و نژاد، قو م وقبیله و مذهب، بگونه یکسان برخورد و رفتار شود و به تاریخ، فرهنگ، هویت، ارزشهای اجتماعی همه در قالب مای ملت پابندی نشان داده شود و غرور مشترک ملی را ایجاد کند. ملی گراهای ما پشتونستان خواهی یکطرفه را برای راندن دیگران ازین سرزمین مطمح نظر اساسی قرار داده اند، چنانکه تا کنون به آن رفتار و عمل شده است.

                                                  ***

ــ خلیلزاد الگوهای قابل پیروی از زعمای سیاسی گذشته مورد تاییدش را اینگونه بیان میکند:

 « من به ویژه به دو رهبر معاصر افغانستان علاقه مند بودم. یکی امیر عبدالرحمن خان که امیر آهنین خوانده میشد و او بین سالهای 1980 تا 1901 یک دولت مدرن را بنیاد گذاشت. امیر عبدالرحمن با اتکا به نیروی اراده و قدرت فزیکی یک دولت متمرکز و از بالا به پایین ایجاد کرد، که خودش تمام والی هارا بر میگزید و دسترسی اداری کامل را به دورترین روستاها گسترش داد. من در حالی که میدانستم که بقدرت نیاز است که بتواند نظم برقرار کند، فکر میکردم امیر آهنین در بهره گرفتن از شیوه های قدرت خیلی سریع بود، بجای آنکه به کار پرزحمت در ایجاد اجتماع مبادرت ورزد... » فرستاده، برگه 16 .

« داستان امیر امان اله خان، شاه تجدد گرا و ناکام افغانستان که کشور را از 1919 تا 1928 اداره کرد هم بر من تاثیر گذاشت، او هم مانند رهبران وقت ترکیه و ایران تجربه ای بلند پروازی نو سازی را رویدست گرفت...». فرستاده، برگه  16 .

  نتنها خلیلزاد، بل بیشترین مستبدین سیاسی ــ قومی و قبیله یی بعد از امیر آهنین در رفتار وکردار سیاسی حاکمیت یک قومی خود، سلف شان، امیر عبدالرحمان را الگو قرار داده و اند. اما خود امیر در تاج التواریخش بهتر از هرکس دیگر خود را  نه دولتمدار، مدرن و ملی، بلکه قومگرای کهنه پرست و دشمن سایر جوامع واقوام و نوکر و دست نشانده استعمار انگلیس معرفی کرده است، که جای بحث بیشتر برای  مدرنیستهای قبیله را نگذاشته است.

« یک روز نادرشاه با جمع غفیری از درباریان پیاده برای تفرج عصر از دوازه ارگ خارج شد و همینکه در سرک مقبره امیر عبد الرحمن خان رسید بایستاد و درودی بر روح آن پادشاه خونریز بخواند وبه جمیعت گفت: در تمام سلاطین افغانستان، مردیکه مردم افغانستان را شناخت و خوب اداره کرد، همین امیر عبدالرحمن خان بود...  بدون تردید جمعیت درک کردند که نادر شاه در برابر مردم افغانستان دهشت بر پا خواهد کرد. ...» غبار. افغانستان در مسیر تاریخ. جلد دوم. برگه 44 .

 برای روشن شدن واقعیت گفتار خلیلزاد باید بیشتر ازهمه از تاریخ نوشته شده بدست  خود امیر آهنین مدد بیگیریم تا روشن شود، که امیر عبد الرحمان واقعاً یک ملی گرایی مدرن بود، یا یک وطن فروش مستبد و نوکر استعمار انگلیس؟ و این مساله از جهت دیگری نیز ضروری است که روشنفکران همه جوامع و اقوام و نهادهای فکری وسیاسی  برای همسویی و همبستگی ملی و ایجاد مای ملت باید روی یک طرح سیاسی توافق کنند، و این امر مربوط میشود به توافق تاریخی تمام جوامع و اقوام روی قهرمانان ملی و  همینطور وطنفروشانی، که با باج دادن دوسره به استعمار، باخاکفروشی و وطنفروشی، خاک، کشور، اقتدار ملی، حاکمیت ملی و تمامیت ارضی و صلابت ملی را برباد دادند و به تنها چیزی که دست یافتند، برپایی حاکمیت قومی مزدور خارجی، خاندانی، ثروت، اقتدار شخصی واستبداد فردی و قومی و تباری بود وبس.

وقتی همبستگی ملی و نماد ها و نمود های ملی شکل میگیرند، که ما قهرمانان ملی را از قاتلان و غارتگر ان و چپاولگران ملی تفکیک کنیم. اگر امیر عبدالرحمان برای جامعه ای برادر پشتون « امیر آهنین، بانی دولت مدرن و الگوی رفتاری برای یک جامعه پذیرفته شود و تابو و حریم ممنوعه اعلام گردد و برای جوامع و اقوام غیر پشتون بروایات مستند تاریخ قاتل و غارتگری باشد، که از فروش دختران و زنان یک جامعه هموطن دیگرش مالیه میگرفت، پیوسته زمین، خانه وکاشانه مردم را به خیل و تبار خود تقسیم میکرد، ایل و طایفه اش  را از غارت جوامع واقوام غیر پشتون معاش میداد و زمینه ولخرچی را برای آنها از جیب مردم مهیا میکرد، مردم را بازور لشکر قومی و حشری و مساعدت بیدریغ دولت انگلیس برده وکنیز میساخت و...، ناممکن است جوامع و اقوام این کشور روی طرح سیاسی و ملی توافق کنند، که با آن توافق تاریخی نداشته و ندارند.

 شناخت از امیر عبدالرحمان و دیگر بابا ها و انا ها باید بدون تعصب و حب و بغض قومی، اجتماعی و مذهبی باشد و شناخت بدون تعصب بدون تحلیل منطقی و تاریخی قضایا امکان پذیر نیست. امیر  بانی دولت مدرن؟! خلیلزادها، خود کتابی بنام « تاج التواریخ » دارد، که بهتر از هرکسی دیگر خودش را و آنچه بنام « دولت مدرن» است، معرفی کرده  است و با خواندن کتاب دستنویس امیر آهنین، در واقع این صفات خلیلزاد ها به او نمی چسپد.

 امیر آهنین صرف در کشتن، سرکوب، کله منار کردن، وچشم کشیدن هموطنانش آهنین بود و در برابر انگلیس و تقسیم و ترکه کشوربرای انگلیس و به سپارش انگلیس و تامین منافع منطقه ای استعماری انگلیس، خاک فروشی و میهن فروشی، نرم تر از موم در دستان وایسراهای هند بر تانوی بود، که هر طور میخواستند، امیر آهنین را قالب میکردند و خواست مورد نظر را از کالبد بی روح سیاسی او در می آوردند.

 امیر بیشتر برای چاپیدن و شیره کشی اقتصادی مردم به وضع مالیات سنگین بر زن و فرزند، درخت و حیوانات، فضا و زمین دنبال قدرت سراسری بود، در واقع دنبال پر کردن کیسه خود، خانواده، درباریان و قوم وخویش و تبار و خانواده هایی محمد زایی بود.  و برای چاپیدن همه مناطق و محلات دنبال سلطه سراسری و مرکزی متمرکز برکشور میگردید، تا اینکه چیزی از ثروت مردم از دستش دور نماند، نه اینکه ازین تمرکز قدرت سیاسی، بسود حاکمیت ملی، تمامیت ارضی، استقلال، پیشرفت و ترقی کشور و بگفته ای خلیلزاد « دولت مدرن » استفاده کند و شالوده یک حکومت مرکزی ملی را با مشارکت همه مردم بگذارد و برای قرار دادن مردم در یک مسیر ملی، دولتسازی و ملت سازی، فرهنگ سازی ازین تمرکز قدرت مرکزی، استفاده جایز و ملی کند.

امیر آهنین در واقع کمر بسته بود، تا جوامع و اقوام افغانستان را ازین جغرافیه بیرون کند و زمین ودارایی و هست وبود شان را به بستگان و قوم و تبار خود بطور رایگان ترکه وتقسیم کند، ملیونها نفوس این کشور را سر به نیست کرد و یا ازین کشور به  تبعید اجباری کشاند.  و هدف تمرکز قدرت قومی و خانوادگی امیر صرف برای کوچ دادن اقوام غیر پشتون، تصاحب دارایی و ملکیتهای آنها و پهن کردن سلطه خانوادگی و قومی بر همه کشور برای تاراج مردم بود و بس.

برای امیر آهنین حضور غیر پشتونها درین سرزمین، صرف وسیله ای تامین معشیت و رفع ضرورت برای ارتش و چرخاندن اداره امور اقتصادی و اداری کشور بود. امیر به اتباع بودن جوامع واقوام غیر پشتون باور نداشت، که پاره ای از حقوق تابیعیت را داشته باشند. وبرخورد امیر با جوامع غیر پشتون همواره برخورد دشمنانه بود. امیر اکثریت نفوس جامعه ای هزاره را نابود کرد، سرنوشت اسارت آوری را برنورستانی ها وپشه یی ها تحمیل کرد و از بلوچها، تاجیکان، ترکمن ها، ازبکها هم مذهب، هم سلب مالکیت کرد. برای روشن شدن ذهن خلیل زاد ها و دیگر چاکران و نوکران استعمار که معتقد به ایجاد دولت مدرن توسط امیر عبدالرحمان سفاک بوده و اند، بهتر است،  یک بار دیگر تاریخ را ورق بزنیم و بعد قضاوت را به خوانندگان بسپاریم:

 امیر  در تاج التواریخ خود چنین میگوید: « ای قادر مطلق قدرت در ید قدرت قومی باشد...» تاج التواریخ چاپ 1373،  مطبعه میوند، برگه 193 .

 امیر تنها به قدرت قومی باور داشت، نه ملی. بر خلاف تصور خلیلزادها امیر قدرت را از جهت محمدزایی بودن و سنی مذهب بودن حق میراثی خود میداند، نه حق مردم افغانستان و آنهم از تبارهای گوناگون. و در حقیقت برداشت خلیلزاد ها از ملت و ملی با امیر یکی است و آن همان برداشت قومی ازین مساله است، نه تمام ملت و مردمی که درین خغرافیه زندگی میکنند. امیر پشتون بودن و محمدزایی بودن را برای تصاحب قدرت،  حق میداند واین مساله ایست، که به دل گرایشات فاشیستی چنگ میزند و امیر خونریز وجلاد تاریخ را الگوی رفتاری و کرداری  خود در حکومتداری انتخاب میکنند و مفاهیم ملت وملی را برای استفاده ابزاری در دم ان پینه و وصله می نمایند.

امیر اینگونه به حاکمیت سیاسی مردم افغانستان باور دارد: « مجددا تخت وعناوین سلطنت افغانستان راکه از روی نسب و مذهب استحقاق آنرا داشتم بتصرف من آمد...». همانجا، برگه 404 . امیر در تصرف قدرت دعوای نسب و دین را دارد، نه دولت مدرن و ملی .

امیر عبدالرحمان صفت افغان، افاغنه را در برابر ازبک، بلوچ، پشه یی، تاجیک، ترکمن، هزاره و نورستانی و دیگران میگذارد و همه را دشمن دین و حکومت افغانها میداند، نه اینکه بگفته ای خلیلزادها همه را افغان بداند. « محمد امین خان در اغتشاش ساعی بود، نوشت که به جهت دفاع پانزده هزار خانوار دشمن بدخشانی لشکر مکفی ندارم...» تاج التواریخ برگه 34 .

یعنی بدخشانی ها نتنها اینکه افغان نیستد، بلکه دشمن هم هستتد. یا  : « ... بعد ازین قطعی به میرهای بدخشان یقین حاصل شد که با سربازان تربیت شده افغان در میدان جنگ نمیتوانند روبرو شوند...» همانجا برگه 40.

  ویا « افراد بدخشانی اقرار نمودند، به سبب اینکه از افاغنه نفرت داشتند دوسال است که از خانه به کوه برآمده و رهزنی میکردند وامیر هم پنجهزار تسلیم شدگان تاجیک را بدهن توپ میپراند...» همانجا برگه 53 .

 و یا خوب میدانستم که ازبکها از افغانها متنفر اند و همیشه حاضر اند به آنها صدمه برسانند. همانجا، برگه 67 .

 اما این امیر سفاک تاریخ نمیگوید، که این نفرت از کجا و به چه اساس بین این جوامع هم دین و هم مذهب ایجاد شده است و چرا از یک دگر متنفر اند؟ برای اینکه امیر خانه، زمین، باغ، منابع آب،علفچر ومواشی این جوامع واقوام را با استفاده از لشکر قومی و حشری مسلح شده با سلاح انگلیس وحمایت نظامی، تسلیحاتی و پولی دولت استعماری هند برتانوی تصرف میکرد و به ایل واقوام خود رایگان میسپرد. راه و رسم هموطنی، که توسط خلیلزاد ها  تا اکنون ادامه یافته است، و این باعث این بحران اجتماعی در کشور شده است، همین الگوی امیر خون آشام است.

  بزرگان ولایت بلخ که زمین و باغ مزروعی شان به افغانها توزیع شده بود، از امیر شیرعلی خان دوباره این جایدادها را خریدند. ولی امیر عبدالرحمان  زمینهای خریداری شده مردم راکه بار دوم از پسر کاکای امیر خریده بودند،  توسط لشکر تا دندان مسلح میگیرد و به افغانها میسپارد و میگوید از تفضلات الهی من قلعه انها را در ظرف شش ساعت خراب کردم و زمین هارا تسلیم افغانها نمودم. در واقع مردم بلخ زمینهای خودرا دوباره از امیر شیرعلی خان میخرند و بار سوم  با از دست دادن زمین شان به بیگار قوم امیر وادار میشنوند برگه 111 .

 امیر عبدالرحمان میگوید: « من بزبان « افغانی » به همراهان خود گفتم دور میر بابا را بیگیرید...» . همانجا برگه 186 . یعنی کسی تا زمان امیر عبدالرحمن نام زبان پشتو را نشینیده بوده است و همان زبان افغانی بوده است. یا اینکه: « طایفه هزاره بر یکی از دسته های لشکر افغانی حمله کردند... همانجا برگه 264 .

 در واقع «شعار هر کس از افغانستان  است، افغان است»  شعاری است که بعد ها خلف امیر عبدالرحمان با تفکر و سیاست قبیله یی خلیلزاد ها آنر اختراع کردند و این مساله در مخالفت و دشمنی با واقعیت وجودی جوامع واقوام غیر پشتون بوجود آمد و طرفندی بوده و است برای استحاله دیگران در هویت افغانی.

دلبستگی خلیلزاد ها برای  الگو برداری  از امیرعبدالرحمان  در واقع قومی ساختن حاکمیت سیاسی با حمایت خارجی است، که تا کنون مورد استفاده قرار گرفته است. تا جاییکه تاریخ نوشته شده بدست خود امیر نشان میدهد، یک بخش قدرت در بد قدرت قومی امیر است و بخش عمده و اساسی آن مانند همه دوران خلف امیر به پشتوانه خارجی تکیه داشته و دارد.

یعنی در منازعه قدرت برای سرکوب رقیبان اجتماعی و سیاسی امیر و همین طور، امارتها، پادشاهی ها، جمهوری ها و...، نقش قدرتهای استعماری نقش اصلی وتعین کننده بوده است. خود امیر عبدالرحمان نیز بار ها به این مساله پرداخته است: « بواسطه این وعده ( چشم پوشی از استقلال در امور خارجی) که بدولت انگلیس داده بودم و تمام تعلقات خود را با دولت روس قطع کردم، تخت سلطنت افغانستان به تصرف من درآمد. حال آنکه دولت روس به واسطه آنکه چندین سال نمک آنها را خورده بودم و مرا مرخصی و اجازه آمدن به افغانستان داده بودند، مرا رهین منت خود میدانستند وروسها مرا بکابل فرستاده بودند...» تاج التواریخ برگه 392 .

 اما آقای لودیک آدامک افغانستان شناس معروف امریکایی چنین مینویسد: « امیر عبدالرحمان با تصویب و تصدیق برتانیه و روسیه بر مسند زمامداری نشست...» تاریخ روابط افغانستان از زمان امیر عبدالرحمان تا استقلال . برگردان توسط علی محمد زهما سال 1349 برگه 19 .

 خود امیر برخلاف لاف و گزاف ملی گرایی مدرن امیر توسط خلیلزادها، از نفوذ استعمار بر طایفه سلطنتی چنین پرده بر میدارد: « حفاظت از خانواده سلطنتی که خارج از افغانستان میباشند بر دوقسم است، بعضی از آنها تحت حمایت دولت انگلیس میباشند یعنی کاسه لیسان دولت انگلیس میباشند و قسم دیگر در تحت حمایت دولت روس. تاج التواریخ، برگه 437 .

در واقع سیاست رسمی و پایه یی امیر عبدالرحمان و طایفه ای سلطنتی « نوکری برای اجانب وآقایی بر اقارب » بوده است و امیر عبدالرحمان میگوید: « در عهد نامه که با دولت انگلیس دارم، شرط شده است که با هیچ دولت خارجه غیر از خود انگلیس و یا وایسرای هند روابط دوستانه نداشته باشم...» همانجا برگه 504 .

 امیر اجیر بودن خود را چنین بیان میکند« دولت انگلیس پول خودرا به کسی مفت نمیدهد...». همانجا، برگه 506 .  یا « از تصور این امر مکدر بودم، که دولت افغانستان تا یک درجه ای تحت امر هر فرمانروایی که به هندوستان مقرر شود، میباشد. من که امیر افغانستانم آلت بازیچه ای هستم که فرمانروا به هر شکلی بخواهد آنرا بگرداند...»  همانجا، برگه 403 .

 ویا اینکه: « نصیحت من به پسرانم واخلافم اینست که روابط دوستی را با ملت انگلیس به هر زودی و به هرگرمی، که آنها را مجال بدست آید، مستحکم نمایند. اگر دولت انگلیس خواهش پسرها و اخلاف مرا نپذیرد، آنها نباید شکایت کنند و الا هرچه که حالا هم در دست آنها میباشد از دست شان خواهد رفت...». همانجا، برگه 507 .

 و الحق که اخلاف امیر مانند خلیلزاد ها سر مویی ازین نصیحت امیر سر پیچی نکردند و برد شان در مبارزه اجتماعی با حریفان سیاسی و اجتماعی و نیروهای ملی و ترقیخواه در منازعه قدرت سیاسی  همین مساله بوده است.

آنجه فاشیستهای مارا به امیر عبدالرحمان خان وابسته میسازد، اینست که امیر میگوید: « برای زمینهای توزیع شده دیگران به پشتونها در سمت شمال، آدم لایق میخواهم، که مردم همسایه بدانند وبیبینند، که فلان تعداد قوم افغان آنقدر مردم دارا و صاحب غزت ، دولتمند ومالدار اند، که بر سرزمینی که بدست آورده اند، جان میدهند، زمین توزیع شده برایشان را بکسی نمیدهند. درین صورت خانوارهای مذکور بازوی دولت اند و بمنزله پر و بال من خواهند بود...» همانجا، برگه 522 .

 این اظهارات خود امیر « مدرن و ملی گرا »  در مورد راهکار قدرت وحکومت داری و برخورد با سایر جوامع و اقوام وهمینطور داشتن رابطه استعماری با دولت انگلیس  به کسانی مانند خلیلزاد هابوده است، که باور به مدرنیزم و ملی گرایی امیر دارند. حال باید مستنداتی تاریخی دیگر را از تاریخ نویسان هم عصر امیر و مؤرخان دربار امیر بیاوریم، تا به چگونگی ماهیت اداره وسیاست استبدادی ضد ملی و دست نشاندگی امیر آهنین بهتر آشنا شویم:

کاتب مینویسد: امیر عبدالرحمان خان هزاران خانواده جمشیدی را از بالامرغاب وکشک و شمال هرات کوچ داد و جایش را به پشتونهای قندهاری بعنوان قوم وقبیله خود تسلیم داد. سراج التواریخ جلد سوم قسمت اول برگه 115 . امیر عبدالرحمان مرو وپنجده و بالا مرغاب را که اکثرن جمشیدی بودند، بروسها و جنوب را به پشتونها بخشید. همانجا برگه 176 ج سوم بخش یکم.

امیر عبدالرحمن وقتی پنجده و بخشهای از مرو را بروسها تسلیم کرد به انگلیس ها نامه نوشت و دران متذکر شده بود: « از مردی و مصلحت دانی بدور بود، که برای دو پاره زمین از سرحدات خود را ندهم و شمارا  بدولت روس بجنگ و نزاع گرفتار و آب و عزت دولت شمارا  و قدر دوستی شمارا پاس نکنم و قدردان دوستی شما نباشم. دوست صادق بخیر و منفعت کار میکوشد و امری را اختیار میکند، که ضرر بدوست خود نرساند...» . همانجا، جلد سوم بخش اول برگه 210 .

پاس دوستی انگلیس، فروش و حراج خاک افغانستان. « مقارن این حال مردم کوچی طوایف درانی بذریعه اشتهار ذیل از حضور انور اگاهی داده میشوند که در بادغیسات و مرغاب رفته مسکن گزین شوند و برای کوچیان، گاو، تخم بذری،مصارف راه، کرایه بارگیر همه از دولت داده میشود و تا چهار سال از تادیه هرنوع مالیه معاف اند...»  همانجا،جلد سوم بخش اول برگه 323 .

زمین مردم گرفته میشود، مصارف سفر هم از پول مالیه دهندگان همین مردم بخشش داده میشود، قوم امیر از  مالیات معاف و خانه و زمین تاجیکان و جمشیدی هارا برایگان تصرف میکنند.  بگفته کاتب آنهاییکه به برکت سیاست ملی گرایی مدرن امیر، زمین و خانه و کاشانه شان را از دست میدهند و آنهایکه تبعید میگردند، باید در داخل سرحدات افغانستان به بیگاری درین زمینها برای قوم امیر بپردازند و اگر برای فرار از بیگاری در سرحدات دستگیر شدند، باید زنان و دختران شان به لشکریان قومی وحشری امیر سپرده شوند و خود شان تا آخر در سیاه چالهای امیر ببوسند.  این کوچیان مسلح با حمایت دولت قبیلوی، نتنها  زمین وعلفچر و منابع آب مردم را نمیگرفتند، بلکه در مسیر راه ساکنان بیدفاع را تاراج میکردند و متباقی مال و دارایی گله و رمه و ناموس انهارا با خود میبردند  و  کوچی ها مال مردم چغچران را بکلی غارت کردند و زنان انهارا با خود بردند. همانجا برگه 325 جلد سوم بخش اول.

« مردم فیروز کوهی برای گرفتن زمینهای خود دوباره قیام کرده بودند اما بسختی سرکوب شدند و متباقی خانه وزمین شان را  دولت به کوچیها سپرد...» همانجا برگه 455 .

 کاتب مینویسد وقتیکه لشکر امیر به مناطق هزاره میرفت، مال و دارایی مردمی که تابع دولت بودند و حتا بر ضد مقاومتگران قوم خود نیز جنگیده بودند، مباح میشد و با وجود مسلمان بودن مردم ، زنان ودختران مردم چپاول میشد و زنان شوهردار مسلمان هزاره را بزور تصاحب میکردند و آنهارا خلاف شرع به کنیزی و غلامی میگرفتند.. .»  همانجا برگه 732.

 این تنها در مورد زنان و دختران هزاره به دلیل شیعه بودن نبود، بلکه به اساس روایت کاتب، امیر عبدالرحمان زنان و دختران برزوخان تتمدره، عبدالسمیع خان بایانی، فتح محد خان بایانی، غلام محمد خان تتمدره یی، میربچه خان کوهدامنی، میر درویش خان بابه قچقاری، محمد عظیم خان بایانی جلندرخان تتمدره یی، که از مبارزان وقهرمانان جنگ دوم بر علیه انگلیس بودند، اسیر کرد و بحیث کنیز وبرده در دربار امیر قرار گرفتند... همانجا برگه 741 . جرم این افراد مبارزه برای آزادی کشور  با استعمار انگلیس بود، که امیر از برکت شمشیر آنها به کابل برگشته بود و زمینه قرارداد امیر با انگلیس اماده شده بود.

 اگر خلیلزاد ها، یکبار  برای آگاهی از جنایت امیران ملی گرای؟!  تاریخ را ورق بزنند، تاریخی که  در دربار و درزیر سانسور متفکرین قبیله چون طرزی، سردار حیات اله  و دیگران نوشته شده است، نظر اندازند از جنایت و قساوت امیر در مورد هموطنان هزاره شان که بگفته کاتب بیش از 400 هزار خانوار هزاره کوچانیده شدند و زنان و دختران شان به بردگی و کنیزی در بازارهای داخل و بیرون کشور بفروش رسید و هر سر دسته امیر خود چندین دختر و زن شوهردار هزاره را بحیث مال غنیمت تصرف کرده بود و نامهای قساوت پیشه گانی چون کرنیل فرهاد، سردار عبدالقدوس، شا آقاسی دوست محمد، جنرال علام حیدر، ملا شکور و صدها جانی دیگر را مرور کنند، بصورت بهتر میتواند از حکومت مدرن و ملی، امیر جلادی، چون عبدالرحمان و نادر خان سر درآورند!

 وقتی میخوانیم سردار عبدالقدوس زنان و دختران  بزرگان هزاره را خود تصرف میکرد و زنان ودختران بی پناه و بیدفاع هزاره را به لشکر خود میبخشید و بخش بزرگی ازین زنان شوهردار مسلمان هزاره بدلیل جرم قومی سر از بازارهای قلمرو هند برتانوی میکشیدند و هزاران تن دیگر را در خانه های این مزدوران انگلیس به بردگی وکنیزی کشیده بودند، اگر ذره ای از وجدان بشری در خلیلزادها وجود داشته باشد، باید این ملت سازی ننگین را محکوم کنند، نه اینکه آنرا الگوی رفتاری خود برای حکومت سازی قرار دهند؟! همانجا برگه های 883 تا 887 .

 امیر در برابر درخواست درانی ها برای بخشش زمین های دیگران بقوم خود میگوید: « اگر شما مرد باشید همه ایل  با دولت 50 هزار مرد جنگی آماده پیکار کنید و هزاره هارا از مملکت افغانستان محو و نابود کنید...» همانجا برگه 928.

خلیلزاد میخواهد با این ملی گرایی حرکت کند.  از همین باور امیر بوده است که  از قندهار تا وردک زمین های مردم و بخصوص هزاره هارا بزور لشکر قومی تصاحب میکند و آنرا با کمک مالی و تقاوی ومعافیت از مالیات به ایل وتبار خود سخاوتمندانه توزیع مینماید ونام هزاره هارا ازین مناظق، با همان مردان ایل و سلاح انگلیس می بردارد.

 همین امیر بعد از گله دزدی وغارت مال و دارایی مردم وضبط املاک شان پول بیت المال را اینگونه به ایل و قبیله ای خود حاتم بخشی میکند: « امیر عبدالرحمان  فرمان میدهد،  که هرچند مرد وزن و پسر و دختر و برای تمام فرقه محمدزایی 400 روپیه مدد معاش در ماه باید پرداخت شود...» سراج التواریخ، تتمه جلد سوم برگه 160 .

 اما این پول ازکجا و جگونه به خزانه امیر جمع میشد« هرچند مرد وزن وپسر و دختر ومال ومتاع مردم هزاره را غنیمت گرفته باشد بر طبق آیین دین مبین اسلام، پنج یک را حق دولت دانسته ارسال پایه ای سریر سلطنتی و چهار بخش آنرا خود متصرف شوند...» برگه 992 . جلد سوم بخش اول. در واقع چهار حصه را ایل وتبار امیر از فروش مردم هزاره خود می چاپیدند و یک پنجم را از خزینه ملت بخاطر هم تباری بعنوان مدد معاش دریافت میکردند. اما مهمترین بخش فرمان همان دستاویز شریعت دین مبین اسلام است؟!

  این حکم شریعت جز در دین قبیله یی امیر، در کجایی این شریعت وجود دارد، که زن و مرد مسلمان هزاره بنا برهم تبار نبودن با امیر برده وکنیز شوند، پس این طالب و داعش و سایر تروریستان اسلامی در حقیقت خلف الصدق امیر عبدالرحمان اند و این مساله است، که خلیلزاد ها پیرو این ملی گرایی مدرن اند؟! براساس این حکم در مدت کوتاه 306 تن سهم امیر از دختران و زنان شوهردار هزاره میرسد. همانجا برگه 1038 .

« امیر عبدالرحمان فرمان میدهد، که قوم شریر هزاره را باید تمام کنند و از انها کسی در ملک باقی نماند. همانجا برگه 1052. باساس روایت کاتب حضرت والا امر کرد که زمینهای هزاره بطور کل به مردم افغان داده شود...» تتمه جلد سوم برگه 310 .

 « در هنگامیکه ایشک آقاسی دوست محمد خان، هزاره هارا از خانه های شان بیرون کرد و چون هوا سرد بود، زنان و دختران جوان را افغانها تصاحب کردند و اطفال و پیرمردان در زیر برف ماندند و آنهاییکه از کشتن لشکر در امان ماندند در زیر برف جان دادند...». تتمه جلد سوم برگه های 348 و 349 .

 « ایشک آقاسی در بدل استفاده جویی شخصی برخی زمیهای هزاره را برای دهقانان بی زمین غیر افغان توزیع کرده بود، وقتی راپور به امیر رسید، دوباره فرمان داد این زمینهارا از آنها بیگیرند وبه افغانها توزیع کنند... » سراج التواریخ جلد سوم بخش دوم برگه 1071 .

این سلب مالکیت از سایر جوامع در تمام نقاط کشور نیز ادامه یافت تا ملکیتهای مردم به کوچی های پشتون پاکستان توزیع شد.  ارزگان اینگونه بدست خلیلزاد ها می افتد« صدور حکم والا برای ایشک آقاسی دوست محمد هدایت میدهد، که تمام زمینهای مناطق هزاره ارزگان را به افغانها بدهد و تمام هزاره ها از ملک وخانه شان اجراج شوند و حتا محصول زمینها از خانه های شان باید گرفته شود و به افغانها سپرده شود...» . سراج التوراریخ جلد سوم برگه 896 .

« دارایی تمام تاجیکهای شیعه از وردک، کابل و غزنی ضبط شد، بدلیل اینکه  دو تن از کنیزان هزاره از حرم سرایی ارگ شاهی فرار و بخانه محمد مهدی خان قزلباش پناه برده بودند...». جلد سوم بخش دوم برگه 937 .

 « مردم هزاره بعد ازین از علفچرهای هزاره جات بخاطر چرایش حیوانات شان استفاده نکنند و آنرا مال دولت دانسته و این علفچرهارا به مردم کوچی افغان واگذار کنند و بدینترتیب مالداران هزاره نابود شدند ... ». جلد سوم بخش دوم برگه 321 . زمینهای تاجیکان شیعه و هزاره گیزاب به پشتونها توزیع شد جلد چهارم بخش اول برگه 188 .

« قرار سنجش نماینده ای دولت انگلیس از ماه جولای 1892 تا 1894 در حدود 9 هزار تن از مردم هزاره بحیث کنیز و غلام در بازاز کابل فروخته شدند. این در حالی بود که هزاران تن بدون خرید و فروش در دست سران سپاه و کارمندان عالی رتبه ای حکومت بودند. و هزاران تن دیگر در بازار های هند برتانوی وبه همین تعداد درآستانهای دیگر خرید وفروش شدند...» م. فرهنگ. افغانستان در پنج قرن اخیر جلد اول برگه 404 .

خلیلزاد امیر عبدالرحمان را ایجادگر یک حکومت  مدرن و ملی میداند،   اما  این میر غضب تاریخ چیزی بنام ملت و دولت مدرن را ایجاد نکرده بود، بلکه امیر عبدالرحمان حکومت دلخواه خلیلزاد را ایجاد کرده بود، که دران قدرت مرکزی متمرکز قومی و میراثی را بوجود اورد، که نقش  سایر جوامع واقوام دران به حیث ذخیره لشکر، گرداننده چرخ اقتصادی، آنهم بگونه بیگار، که امیر برای جمع آوری مالیات گوناگون این اتباع را ضرورت داشت، تا خرچ پرهزینه دربار و معاش ایل محمد زایی ودرانی و خانوادگی امیر را تکافو کند و پول برای خریداری اسلحه برای سرکوب خود آنها جمع آوری شود.

امیر آهنین خلیلزاد، چرا تمام توجه اش را به انبار کردن اسلحه وگسترش قوای نظامی معطوف کرده بود. در حالیکه امیر با کدام دولت خارجی در جنگ نبود و هرقدر از خاکهای افغانستان را که انگلیس وروس تقاضا کرده بودند، امیر برای حفظ سلطنت و بقای خاندان خود، سخاوتمندانه به آنها باج داده بود و این همه انبار کردن اسلحه و مهمات دولت ملی ومدرن خلیلزاد، صرف برای سرکوب ناراضیان قومی  ورقبای سلطنت بود، که از اداره استبدادی وقومی قرون وسطایی امیر  ودادن مالیات گوناگون به فغان رسیده بودند.

اگر چند تن مرزایی ازسایر جوامع واقوام دردربار بودند وگاه و ناگاه به مصادره اموال شان محکوم میشدند، نه برای این بود، که امیر به شرکت اقوام غیر خودی در اداره دولت معتقد بود، اینها در واقع جمع کنندگان مالیات برای امیر، سردار و خاندان، و ایل و تبار امیر بودند، که بدون آنها، کسی نبود تا مالیات را گرد اوری و ثبت دفتر ودیوان امیر کند. در واقع همه مردم خراج خانواده وایل امیر  را میپرداختند و باجگذار امارت امیر بودند و حکومت مدرن و ملی ونمادهای ملی امیر  همین بود، که خلیلزاد هارا شیفته کرده است.

امیر دشمنی افغانها وغیر افغانها را در حاکمیت قومی، قبیله یی وتباری خود نهادینه میکند، که تاکنون بحیث یک میراث شوم باقی مانده است وهمین دشمنی است، که خلیلزاد ها را تحریک میکند، تا بجای لشکر انگلیس مورد استفاده امیر، لشکر بیش از پنجاه کشور  زیر رهبری امریکارا وارد این کشور کنند، تا این میراث قومی و قبیله ای حفظ شود.

 امیر عبدالرحمان، افغانستان را کشور افغانها ( پشتونها) میداند و اقامت جوامع، اقوام واتنیهای مختلف دیگر را، نه به اساس حقوق ملی و شهروندی و هموطن بودن، بلکه دامن پراخ افغانها میداند و این غیر افغانها نه شریک برابر قدرت، بلکه رعایای سیاسی افغانها تلقی میشوند، تفکر و سیاستی، که امروز از حنجره ای، خلیلزاد ها، کرزی ها، احمدزی ها و یون ها و طاقت ها و سایر گروه های فاشیستی بیرون میشود.

امیر عبدالرحمان بهترین الگوی استبداد سیاسی و اجتماعی در تاریخ افغانستان است. این امیر بغیر از قدرت سیاسی و اجتماعی جامعه پشتون، بچیزی دیگری ایمان ندارد و مقصدش از کاربرد اسم افغانستان سرزمین پشتونهاست، او با صراحت همان اهدافی را در کتابش بیان میدارد، که امروز دیگران برای تطبیق دوباره اش میجنگند.  امیرهیچگونه اعتقاد به حل معضل ملی از طریق مشارکت سیاسی با جوامع دیگر نداشت.  ویا بعبارت دیگر موفقیت امیر عبدالرحمان در تاسیس دولتی مطلقاً افغانی یگانه الگوی اعتقادی سیاسی و اجتماعی کسانی است، که نمیخواهند باورهای ملی و سیاسی شان ازین الگوی تاریخی تغییر داشته باشد.

خلیلزاد  دلبسته امیر عبدالرحمان  است و برای برگرداندن تمام و کمال حاکمیت قومی امیر عبدالرحمان خان از هیچ تلاشی دریغ نورزیده است.  اگر امیر عبدالرحمان خان،  در بدل اقتدار بی افتخار و حاکمیت قومی وخانوادگی اش  کشور را به انگلیس فروخت وبا خاک فروشی و وطن فروشی جوامع واقوام غیر پشتون را راسر کوب کرد، خلیلزاد برای برگشت اقتدار وسلطه قومی بر دیگران کشور را به حراج امریکا گذاشته است.

 در واقع هردو برای  برپایی حاکمیت قومی وقبیله یی باج چند سره پرداخته و  میپردازند. هردو عین راه را پیموده ومی پیمایند. خلیلزاد، توانست پای امریکا را پشت سر تحکیم پایه لرزان حاکمیت سیاسی ــ قومی و  قبیله خود بکشاند ؛

                                          ***

ــ  در مورد امیر امان اله خان نیز قضاوت خلیل زاد یکسویه و ملهم از حب وبعض قومی است و تنها بر تجدد گرایی امیر امان اله خان تکیه کرده است. خلیلزاد از اشتباهات امیر حرفی بمیان نیاورده است.  اما کند و کاو تاریخی و مروری بر نوشته های مشروطه خواهان همعصر امیر  و یاران نزدیک او، بهتر از برداشت خلیلزاد، برای فهم دوره امیر امان اله و تجدد خواهی ناکام او نسل جوان و بالنده کشور را کمک خواهد کرد.

امان اله بنای پادشاهی را بر دسیسه ای قتل پدر و عمش گذاشت. بعد از قتل حبیب اله سراج باساس رسوم پادشاهی، که سلطنت حق نایب السطنه سردار نصراله برادر شاه و یا  پسر ارشد شاه ( عنایت اله خان ) بود، را یکسو گذاشت و در برابر بیعیت بزرگان و سپاه  که  به سردار نصراله نایب السلطنه بیعیت کرده بودند بایستاد. ( افغاستان در مسیر تاریخ. جلد اول. برگه های 467 ، 468 ، 315 ،721 ).

 امان اله خان برای از میان برداشتن نشانه های قتل  امیر حبیب اله و سردار نصراله، مستوفی محمد حسین، شاه علی رضاخان کرنیل را بقتل رساند و در واقع خون خواهی امیر یک بهانه بود و به اساس نوشته کاتب، اردو طرفدار کسی بود،  که معاشش را بلند میبرد و امان اله معاش اردو را به بیست افغانی افزایش داد. سراج التواریخ، جلد چهارم، بخش سوم، برگه 703 .

امان اله بعد ازینکه پادشاه شد و به استقلال خواهی زیر تاثیر افکار عامه و مبارزه ای مشروطه خواهان پرداخت واستقلال خارجی تامین شد، در یک چرخش محافظه کارانه، دوباره برای تامین روابطش با انگلیس تلاش کرد: « مقصد من به هرنحوی که در ظاهر تعبیر گردد در واقع اینست که اگر انگلستان موقع دهد، قدم به قدم به آن نزدیک شوم و تنها مناسبات حسن همجواری را با روسیه حفظ نمایم ...». افغانستان در پنج قرن اخیر ، جلد اول، بخش دوم ،برگه ای 523 .

 در پی این تمایل  و نزدیکی به هند برتانوی، امیر امان اله فعالیت انقلابیون هندی را چون مولوی عبیداله، راجامهند پرتاب، قاضی عبدالولی  و... متوقف ساخت و آنهارا از افغانستان اخراج کرد. م. فرهنگ. افغانستان در پنج قرن اخیر. جلد اول. بخش دوم برگه 524 .

 امیر زیر تاثیر شورشهای ارتجاعی تمام برنامه اصلاحات را کنار گذاشت و با استفاده از همان ابزار های سنتی جرگه بازی، واپس سمت و سوی حکومت را بسوی حکومتداری پدر و نیروهای ارتجاعی برگشتاند .م. فرهنگ.افغانستان در پنج قرن اخیر. جلد اول. بخش دوم. برگه 527.

 نفوذ بستگان تباری امیر امان اله خان، که اکثراً بحیث حکام دولت، در آستانها ایفای وظیفه میکردند و به کسی پاسخگو نبودند و هرکدام حیثیت شاه مطلق العنان را در محل ماموریت خود داشتند، فساد را در کشور به اوجش رساند و باجگیری از مردم را به مرض علاج ناپذیری تبدیل کرد. زیرا غیر از شاه کسی دیگر صلاحیت برکناری و مقرری این افراد را نداشت و کسی نمیتوانست مستقیماً به شاه مراجعه کند.  و امیر هیچگاه نتوانست در بین ایجابات یک اداره سالم و عصری و مناسبات سنتی خانوادگی و خویش و تباری، جانب مردم را بیگیرد و همیشه طرف اخیر را التزام میکرد و ازینرو کار اداره هرروز بد تر از روز قبل میشد. م. فرهنگ. افغانستان در پنج قرن اخیر. جلد اول. بخش دوم. برگه 528 .

 شاه بیشتر به تقلید سطحی از تمدن اروپایی و جنبه های مختلف آن پرداخت، اما به جنبه اصلاحی و سیاسی ارزشهای اروپایی توجه نکرد. ازینرو  نه مشروطیت بوجود آمد، نه به احزاب سیاسی کمک و اجازه فعالیت داده شد، نه تفکیک قوای ثلاثه صورت گرفت و نه اقتدار وابستگان خانواده شاه که اکثرن ضد ترقی و مشروطه خواهی بودند، برچیده شد و نه پارلمان و ارگانهای قانونگذاری بوجود آمدند. و در واقع هیچگونه زمینه ای دخالت مردم در سیاست و اداره امور جامعه تامین نگردید. شاه به تغییر لباس به اروپایی، تعطیلی هفته و کاپی از زرق وبرق اروپایی پرداخت بدون اینکه به جنبه اصلاحات و اقعی واساسی توجه کند.

 آزادی زنان اعلام شد. اما بدون اینکه شرایط فرهنگی جامعه تغییر کند، نهاد های حقوقی و قانونی از زنان حمایت کنند، مساله اشتغال زنان و آزادی اقتصادی آنها از پنجه مرد سالاری مد نظر قرار گیرد. و این اقدامات نمایشی و شتاب زده شاه، قشر محافظه کار مذهبی را که از پایگاه اجتماعی پرقدرت اجتماعی و دینی برخوردار بودند، علیه این تظاهر متمدنانه برانگیخت و شاه را با حسن نیت فردی برای اصلاحات سرنگون کرد.

شاه به مطالبات دسته های پراگنده روشنفکران، که همکار رژیم بودند، مبنی بر ایجاد کشور شاهی مشروطه، اعتنا نکرد وهمه را از خود راند. روشنفکران میخواستند سلطنت وحکومت از هم جدا شود، شاه به سلطنت بپردازد و قدرت اجرایی در دست حکومت پاسخگو به مردم سپرده شود. شاه با جاه طلبی مفرط سیاسی همه قدرت را خود تصرف کرد و انرا در خانواده متمرکز کرد. م. فرهنگ برگه 532 .

 اداره ای امیر امان اله بشهادت تمام صاحب نظران ومؤرخان کشور و از جمله هواخواهان مشروطه خواه شاه و به قول کاتب در تذکرالانقلاب برگهای 45 تا 49  یکی از فاسدترین و رشوه خوارترین اداره در بین کشورهای همجوار بوده است، که همین مورد هم فاصله بزرگ بین او  و مردم کشید. شاه همه چیز را برای شهرت طلبی انجام میداد تا پابندی به اصلاحات و ریفورم های بنیادی در اداره.  خواست روشنفکران از شاه استقلال و مشروطیت بود، که دران شاه باید به نماد اصلاحات بدل میشد و قدرت را به مردم میگذاشت، چیزیکه شرط اساسی برای هرگونه اصلاحات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی در جامعه شمرده میشد و  بحساب میرفت.

امیر امان اله برده ها و کنیزان جامعه هزاره را بخشید و قانون بردگی و کنیزی را ملغا کرد. درحالیکه تمام خانه وکاشانه و زمین و مایملک این بردگان وکنیزان کماکان در دست قوم امیر ماند. هزاره های رها شده از زنجیر علامی وکنیزی به بردگی اقتصادی کشانیده شدند واین بار برای زنده ماندن در خانه های اعیان و اشراف و والاحضرتان در بدل یک لقمه نان به بیگاری پرداختند. در واقع تنها لباس عوض کردند، درصورتیکه نه خانه وملکیت شان مسترد شد و نه صاحب کدام ملکیت جدید شدند.

امان اله خان برای رسیدن به تخت و پادشاهی تمام تعهداتی که با جمعیت سری دربار بسته بود، زیر پا کرد. جمعیت سری ( نایب السلطنه، امان اله خان، محمد ولی خان، شجاع الدوله خان، حضرت فضل عمر مجددی، محمد نادر خان، میر زمان الدین بدخشی، محمد یعقوب خان، محمد سمیع خان، محمد ابراهیم قزلباش، عبدالعزیز خان ...) با تعهد کتبی ومهر در قرآن، بعد از امیر حبیب اله سراج، پادشاهی سردار نصراله خان را پذیرفته بودند، اما نتنها اینکه امان اله پدر را بخاطر سلطنت کشت، بلکه کاکای خود را نیز بقتل رساند و برای پنهان ماندن راز،  چند تن بیگناه دیگر را نیز به قتل رساند.  افغانستان درمسیر تاریخ م. جلد دوم،  برگه 29 .

با این اقدامات استبدادی و پیشبرد سلطنت مطلقه و خود داری شاه از شرکت دادن مردم در پروسه های سیاسی، روشنفکران، که بیشتر در دودسته تقسیم و همکار شاه بودند و از برنامه اصلاحی روی کاغذ او حمایت میکردند، نیز ازو متنفر شدند و از همکاری باشاه خود داری کردند. در حالیکه در این زمان دو جریان سیاسی مشخص تحول طلب و محافظه کار در کشور وجود داشت، که رهبری غیر رسمی جریان تحول طلب و ترقیخواه را محمدولی خان دروازی و قیادت غیر رسمی دسته محافظه کار را محمد نادر خان به عهده داشتند.  م. فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر،  برگه 532.

امان اله خان باید به این دوجریان سیاسی کمک میکرد و به آنها امکان فعالیت سیاسی و تشکیلاتی میداد تا از حلقه به حزب تبدیل میشدند و به این ترتیب  راه های دخالت مردم با ایجاد احزاب سیاسی وبرگزاری انتخابات حزبی هموار میشد و مشروطیت نهادینه میگردید. حزب برنده در  راس قدرت  اجرایی جای میگرفت و بخش دیگر در اپوزیسیون دولت. تنها با این شیوه بود، که پروسه حکومت مشروطه ایجاد و روند تحولات مشروطه خواهی از بند بودن به کاکل دربار و درباریان بی نیاز میشد و پروسه های سیاسی از زیر تاثیر  تفکر و سیاست فدراسیون قبایل بیرون و  به مردم سپرده میشد. رقابت بین جریان محافظه کار و ترقیخواه و تحول طلب از طریق پروسه های سیاسی و کار زارهای دموکراتیک، زمینه باز گشت به گذشته را منتفی میساخت و از اغتشاشات و شورشهای داخلی جلو میگرفت و روند اصلاحات را تسریع میکرد.

همین امیر تجدد خواه و نوگرا در آخر هم به نوکر انگلیس محمد نادر خان تسلیم شد و برای گرفتن عین المال خود، که در واقع همه به مردم تعلق داشت وبزور از مردم ضبط شده بود، بیعیت نامه سیاسی فرستاد، که به آن هم نرسید و همه را هاشم خان قبضه کرد. این در حالی بود که صدها جوان روشنفکر بنام طرفداری از امان اله لقمه توپ  شدند ویا در سیاه چالهای ارگ بدست نادر و هاشم جلاد مشهور به جانی اعظم سر به نیست شدند ویا هم در زندانهای قرون وسطایی بوسیدند.

شاه با آنکه کارزار دهشت و وحشت، ترور و کشتن وبستن در برابر طرفدارانش و مشروطه خواهان توسط حکومت نادرشاه و برادران به جریان افتاده بود، از شاولی خان شوهر خواهرش میخواهد، که مال، زمین و جایداد عین المالش و ملکه ثریا را به او بسپارند، مال ودارایی و جایداد هایی، که توسط امیر عبدالرحمان و امیر حبیب اله از مردم غصب شده بود و بعدن جز دارایی غصب شده سه برادر قرار گرفته بود. و نادر خان با استفاده از همان جرگه افزار قبیلوی، آنرا رد کرد. م فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، برگه 614  .

 اما دلبستگی خلیلزاد ها به امان اله خان،  نه استقلال خواهی و نه تجدد خواهی و نوگرایی  امیر امان اله خان است. زیرا خلیل زاد ها دنبال استقلال و آزادی کشور نبوده و نیستند وهر روز، سر از نو آنرا به قباله شرعی میفروشند. اکت و ادا درآوردن  تجدد خواهی و نوگرایی آنها نیز ریاکاری و مردم فریبی بیش نیست.

 خلیلزاد ها  از دوران جهاد بدینسو دنبال قوم گرایی و قبیله گرایی بوده اند، نه تجدد خواهی و نوگرایی. همکاری او با حکمتیار، یونس خالص و بخصوص طالبان و تروریستهای اسلامی وسلفی ونیروهای محافظه کار قرون وسطایی در دوسوی مرز، پرده از ریاکاری مدنی گرایی، تجدد خواهی و نوگرایی خلیلزاد برمیدارد. ملی گرایی خلیل زادها  نیز روشن و غیر قابل بحث است .  خلیلزاد از آوان نوجوانی با پیوستن به شبکه جاسوسی امریکا، تا شمولیت در جنگ خونین قدرتهای جهانی در میدان افغانستان، وسیله مؤثر این جنگ بوده و است  و بعد از ختم اشغال شوروی، خلیلزاد یکی از کارگزاران اصلی اشغال کشور بدست امریکا است وبدیترتیب هرنوع ادعای آزادی خواهی، استقلال طلبی، تجدد خواهی، نوگرایی و ملی گرایی  از جانب خلیلزاد ها، پوچ وعاری از حقیقت است.

  پیوند فکری و سیاسی خلیلزاد  بیشتر به امان اله خان، پیوند خونی وتباری و قومی است و بیشتر راهکارهای زیرین امیر امان اله خان بدل خلیلزاد ها چنگ زده اند:

1 ــ محروم کردن زبان پارسی دری از هویت ملی

شاه امان اله بر خلاف روال معمول فرهنگی در کشور در 30 حمل 1302 یا 19 اپریل 1923 در لویه جرگه جلال اباد، زیر تاثیر وسوسه طرزی، زبان ملیتی  را برکشید و با این اقدام زبانهای دیگر و از جمله زبان پارسی دری را از ملی بودن محروم کرد. و برای این منظور « مرکه پشتو » را تاسیس کرد و این اولین اقدام در برابر زبان جا افتاده وچند قومی افغانستان بود، که مال قوم خاصی در افغانستان نبود و در تملک شخصی هیچ جامعه، گروه خاص قومی نبوده ونیست و بحیث زبان رابطه، همبستگی فرهنگی، تمدن سازی و ملت سازی در کشور از نقشی خاصی برخوردار بوده و میباشد؛

گرچه امیر امان اله چنانکه بعد ها خصومت و دشمنی با زبان پارسی دری آغاز گردید وتا هنوز با شدت بیشتر از گذشته ادامه دارد، در برابر زبان پارسی دری به اقدامات سرکوبگرانه متوسل نشد. و زبان پارسی دری کماکان بحیث یگانه زبان رسمی باقی ماند، اما با اقدام جرگه جلال آباد راه را برای فارسی ستیزی و دشمنی با آن توسط محمود طرزی باز گردید.

 با وسوسه، طرزیها  واقدامات  در راستای سیاست جدید فرهنگی  توسط امیر،  در کشور بعدها دوپارگی فرهنگی را ایجاد کرد و پروسه ملت سازی را به دشواری بزرگ مواجه کرد و تاکنون کشور بجای ملت شدن، انقطاب ملی را تجربه میکند. در حالیکه زبان پارسی دری به قوم خاصی تعلق ندارد و زبان ادبی و فرهنگی است که به همه یکسان تعلق خاطر دارد و میراث مشترک همه اقوام وباشنده های این کشور است.

  زبان پشتو، زبان یک جامعه خاص است و نمیتواند در فرهنگ و ادب، اقتصاد، اداره وسیاست ورابطه بین همه بخشهای مردم افغانستان نقش زبان پارسی دری را بحیث زبان بین الاقوامی بازی کند.  اما امیر امان اله بر خلاف حاکمیت های قبیلوی خلف خود، به تعمیم اجباری زبان پشتو نپرداخت و جایگاه زبان پارسی دری را در اداره و فرهنگ و رابطه مشترک با تمامی جوامع و اقوام حفظ کرد.

 

2 ــ نظامنامه ناقلین

یکی دیگر از راهکار امیرامان اله خان که بدل گروه های فاشیستی چنگ زده و میزند، مساله  نظامنامه ناقلین وانتقال پشتونهای دو سوی مرز دیورند، به شمال بوده است، که برای پشتونهای داخل و پشتونهای هند برتانوی وبعد پشتونهای پاکستان امتیاز ویژه و استثنایی قایل شده بود و با استفاده ازین برنامه فاشیستی تعداد کثیری از پشتونهای « لر و بر» بشمال کشور منتقل شدند و این سیاست در بعد ها بجابجایی گشترده پشتونها در شمال منجر شد و  افتراق خونین قومی را در شمال بوجود اورد. و امیر امان اله در واقع همان سیاست امیر عبدالرحمان راکه مبتنی  بر پشتونیزه کردن کشور وبویژه شمال بود، تداوم بخشید.

 این در حالی بود که در حومه کابل، غرب و حوزه شمال کشور به صدها هزار دهقان بی زمین و کم زمین وجود داشت که در تمامی این نظامنامه ها صاحب یک بسوه زمین نشدند و حق انها به پشتونهای قلمرو هند برتانوی و بعدن به پشتونهای پاکستان سخاوتمندانه و رایگان توزیع شد.

3 ــ تعویض نقش  واراده سیاسی مردم به جرگه های قبایلی

امیر بجای توسل به راهکار های دموکراتیک و دخالت مردم در سیاست و اداره ای امور جامعه، جرگه بازی را که از رسوم و فرهنگ قبیلوی قوم خاصی منشا گرفته و میگیرد، در حیات سیاسی و اجتماعی و انتخاب حاکمیت و پروسه های قانون گذاری مروج ساخت که تا کنون یکی از افزار های مهم سلطه ای حاکمیت یک قومی و دفاع از منافع من یک قوم  بجای ما ی مردم و ملت و مقوله های ملی کاربرد افزاری داشته و دارد.

 این جرگه های قبایلی و باجمع آمد سران قوم و قبیله، سنت منسوخی را بجا گذاشته است، که دران تعویض اراده سیاسی مردم را بچند تیکه دار قوم و قبیله واگذار کرده است  و باالوسیله این ساختار قبیله یی گاهی کشور را به قدرتها و  دیگر فروخته اند و زمانی هم حاکمیت استبدادی دست نشانده  تک قومی را بر گرده مردم تحمیل کرده اند. در واقع این کارروایی امیر پیشین برای راهکار و فرهنگ سیاسی قبیلوی است، که جوش قبیله گرایی را با تجدد و نوگرایی فاشیستهای قومی وتباری می آمیزد  و آب  دهن خلیلزاد ها  را سرازیر میکند؛

                                                       ***

 

ــ خلیل زاد میگوید: « در زمره ای چهار گروه قومی پشتونها و تاجیک ها مسلط بودند ... ». فرستاده، برگه 17 .

 اما اینکه تاجیکان در کدام بخش قدرت سیاسی مسلط بودند و چی نشانه ای از تسلط آنها در سیاست و اداره امور جامعه  ومحور قدرت وصلاحیتهای تصمیم گیری بچشم خورده و میخورد چیزی نمیگوید. این درحالی بوده و است که قدرت در کشور کاملن قومی بوده و است و تمام تصامیم سیاسی و ملی در مورد تمامی مقدرات ملی و سیاسی کشور در حلقه دربار و مجمع روسای قبایل پشتون گرفته میشد و تمام بخشهای سیاست داخلی و خارجی بدست یک فرد در راس فدراسیون قبایل قرارداشته و دارد.

 اگر چند تن از مرزاهای تاجیک در اداره دولت های قومی وقبیله ای گماشته میشدند، این بیشتر به منظور گرداندن چرخ اداره دولت بود، نه اینکه آنها شریک قدرت سیاسی باشند و بتوانند در تصامیم نقش داشته باشند. واداره همان تجدد طلب امیر امان اله خان از مرکز تا آستانها بدست سران قبیله ای امیر بود و دیگران نقش سمبولیک درین اداره داشتند. بیشتر این تاجیکهای، که خلیلزاد آنهارا در ادارات مختلف دیده است، پشتونهای بوده اند، که در محیط فرهنگی وزبانی پارسی دری پرورش یافته بودند و در واقع پارسی زبان بودند، اما نه به لحاظ تباری تاجیک.

اگر منظور جناب خلیلزاد از حضور زبان پارسی دری در ادارات دولتی و سایر عرصه های حیات سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی بوده است، این زبان میراث مشترک تمام جوامع واقوام در خراسان بوده است وهمه در شگوفایی، باروری، تکامل آن به سطح یک زبان معیاری نقش داشته اند وتنها تاجیکان برآن تملک مالکانه ندارند. این زبان همانقدر که به تاجیکان  تعلق دارد، به همان اندازه به ازبکها،بلوچها، ترکمنها، پشتونها، هزاره ها و سایر باشندگان این سرزمین تعلق دارد؛

                                                    ***

ــ خلیلزاد زاد از تاریخ موفق، ملت سازی در افغانستان  بین سالهای 1929 تا 1979 یاد میکند. فرستاده صفحه 115 .

مگر جناب خلیلزاد نمیگوید، که این «ملت افغان» چرا دوباره درگیر بحران قومی شد و چرا به جنگ قومی رفت و چرا هنوز تا 2017 در بحران و انقطابهای خونین اجتماعی  دست و پا میزند و عامل این افتراق چیست و چگونه بر طرف میشود؟

واقعیت مسلم اینستکه، جامعه ای که قدرت سیاسی را در انحصار خود دارد، هنوز به پدیده قدرت سیاسی، بحیث مال موروثی و ننگ قومی مینگرد و هنوز بر خلاف این ادعاهایی بلند بالای « ملت سازی موفق » قدرت در شکل تملک مالکانه ای فدراسیون قبیله ای نگهداشته شده است. آرامش قبل از برخوردهای قومی برای تصرف حاکمیت سیاسی، در زمان ادعا شده، در واقع پیامد سرکوبهای خونین قومی و اجتماعی توسط حاکمیتهای سیاسی ــ قومی، با حمایت قدرتهای استعماری و کشور های خارجی بوده است. و هر زمانیکه مداخله قدرتهای استعماری از پشت سر حاکمیت های سیاسی ــ قومی، کمرنگ شده است، بحران قومی و کشمکش ها برای تصاحب قدرت سیاسی بطور کلی و یا بخشی ازان از سر گرفته شده است.

یک دوره خاموشی « ملت سازی موفق » در نتیجه سرکوبهای خونین « امیر آهین» بوجود، آمد و باسست شدن طنابهای استعماری در زمان شاه امان اله فرو ریخت. دوره دیگر با سرکوب نادر شاه و حکومت سه برادر و در نتیجه فضای اختناق و ارتجاع و استبداد سیاسی منجر به زیر خاکستر شدن بحران وکشمکشهای قومی شد و این دوره ای « موفق » هم در اثر بی موازنه شدن تکیه گاه خارجی محمد داود خان بیک چشم بهم زدن خاک ودود شد. ازینرو نارضایتی برای تغییر و تقسم قدرت سیاسی در کشور گاهی در اثر شدت استبداد سیاسی ــ قومی، ضعیف و زمانی که ریشه های حمایتی این استبداد  در بیرون از کشورخشکیده است، از حالت بالقوه به بالفعل تبدیل شده است.

 در واقع تلاشها از 1929 تا 1979  برای استحاله جوامع واقوام در هویت، تاریخ، فرهنگ، و ارزشهای اجتماعی قبیلوی جامعه پشتون، با رویکرد های استبدادی و سرکوبگرانه و با حمایت خارجی و استعماری، تا کنون تلاشهای ناکام و بی نتیجه برای « ملت سازی مؤفق» بوده است. پیش ازینکه این دوره تاریخی را تلاشهای موفق ملت سازی بدانیم، درواقع این زمان با اسارت سیاسی، فرهنگی، هویتی، تاریخی و ارزشهای اجتماعی جوامع واقوام غیر پشتون مشخص میگردد. که همه نه در هویت افغانی استحاله شده اند و نه هم فرهنگ، تاریخ، هویت و ارزشهای اجتماعی شان در سطح کلان ملی تبارز و امکان مطرح شدن یافته است. و هنوز انحصار قدرت سیاسی ــ قومی، زیر بنای حاکمیت سیاسی استعماری و تلاش برای استحاله اقوام در یکی، کشمکشهای خونین و لاینقطع را بوجود آورده است و پروسه ملت سازی را با دشواری علاج ناپذیر مواجه کرده است.

 درین ملی گرایی موفق، خلیلزادها از سمبولهای قومی بجایی ملی حرف میزنند و در واقع بمیان آوردن تابوهای قومی بجایی ملی و عوضی گرفتنها، که نکسی جرأت عبادت آنها را داشت و نکسی قدرت ترک آنرا، فرجام پروسه های شکل گیری ملت سازی و وحدت ملی را باچالش بزرگی روبرو ساختته است و مسؤ لیت اساسی این وضع بدوش،  گرایشهای فاشیستی است که با حربه ای انحصار قدرت سیاسی ــ قومی، و استعماری ساختن زیر بنای حاکمیت سیاسی از هرنوع همبستگی، همسویی و تفاهم ملی برای عادلانه تر کردن حاکمیت سیاسی جلوگرفتند.

خلیل زاد با ابا و قبای مدرن امریکایی و کردار قرون وسطایی قبیلوی، میخواهد همان موفقیتهای امیر عبدالرحمان، نادرخان، داودخان و طالبان را در مورد ملت سازی و وحدت ملی و  فرهنگ ملی،هویت و تاریخ ملی بکار بندد و الحق که تاکنون با سوار شدن بالای شانه تیکه داران و معامله گران قومی موفق نیز بوده است.

اگر به ملت و  و قاموسهای ملی در کشور ارج گذاشته شود، نیاز به این همه توطیه گری و باز کردن پای هر بیگانه ای و ارتشهای استعماری برای سیادت قومی و تمامیت خواهی وپیروز شدن در مبارزه ای قومی برای سلطه بر حاکمیت سیاسی چه معنادارد؟  هر شهروند افغانستان باید این حق را داشته باشد، رییس جمهور و یا هر پست کلیدی دیگر را با اراده سیاسی مردم بدست آورد ولو که به کوچکترین اقلیت قومی افغانستان تعلق داشته باشد. کشور چرا به جنگ قومی گرفتار شود، چرا کوچ اجباری و جابجایی های قومی، چرا جا دادن پشتونهای پاکستان در زمین و مزرعه و خانه وکاشانه ی دیگران و صد ها پرسش دیگر، بی پاسخ در مورد ملی های قومی خلیلزاد.

با آن بازیهای قومی و قبیله ای  و دلهره خلیلزاد برای قوم خودش، ومسخ کردن تمام نماد و نمودهای  ملی وجا گزینی و استحاله انها در سمبولهای قبیلوی و قومی وریختن همه چیز و همه ارزشها در پای بت قوم و قبیله، باز هم خلییلزاد میفرماید: «  هویت ملی و ملی گرایی در کشور نیرومند است...» . فرستاده صفحه 114 .

 این در حالی است، که نه وحدت ملی شکل گرفته است و نه ملتی وجود دارد، تنها چیزیکه در کشور تا کنون بجای وحدت ملی پرستیده شده وحدت اجتماعی است، که آنهم زیر تاثیر دین و مذهب و فرهنگ دینی شکل گرفته است. اگر واقعا خلیلزاد ها به ملت و وحدت ملی و ملی گرایی؟! اعتقاد میداشتند،  دلهره  وعوامل نزدیک شدن شمال! به امریکایی  برای خلیلزادکه خود مهره ای درشت استخباراتی آنست، از کجا بوجود میآمد؟! همه کس میداند، که گروه های فاشیستی از جنس خلیل زاد، برداشت شان از ملی، همان ملی های قومی است و تاریخ، فرهنگ، هویت و ارزشهای اجتماعی یک قوم را بر دیگران بمثابه ای ارزشهای ملی تحمیل کرده اند؛

                                        ***

ــ خلیل زاد میگوید: « پشتونها بزرگترین گروه قومی ار قرن هفدهم نیروی مسلط بودند، تقریبا همه رهبران افغان پشتون بودند. من نگران بودم که نزدیک شدن غیر معمول امریکا با شمال، امکانات را از دست پشتونها بردارد. فرستاده برگه 105 .

 درین اظهارات خلیلزاد چند مساله ای مورد بحث وجود دارد:

 1 ــ اگر واقعا خلیل زاد به دموکراسی، آزادی، برابری و برادری اقوام باور میداشت؟ که ندارد، اداره حکومت مؤقت حق مشروع جبهه شمال بود. زیرا جبهه شمال یگانه نیرویی بود که در برابر طالبان قرار داشت و با آنها در جنگ بود و بطور طبیعی و قانونی بدیل امارت طالبان بود. البته مساله برپایی حکومت حق مشروع  تمام مردم افغانستان بود و این مساله میتوانست در مرحله بعدی با راهکار دموکراتیک و پروسه های سیاسی تحقق یابد؛

2 ــ خلیلزاد بعنوان هماهنگ کننده امریکا در افغانستان و هرکاره باشی، چی اشکالی را در نزدیکی جبهه شمال با امریکا میدید، جز دلهره ای انحصار قدرت قومی خودش و ترس از تقسیم شدن قدرت سنتی بین تمام جوامع واقوام افغانستان و چون خلیلزاد ها، حق مالکیت و تملک قومی بر حاکمیت سیاسی را دعوا  دارند، ازینرو، از داشتن هرگونه نقش محوری به جوامع واقوام افغانستان نگران اند و همینگونه داشتن رابطه خارجی نیز حق انحصاری جامعه ای پشتون بحساب میآید؛

3 ــ خلیلزاد ممکن تنها تاریخ قومی خود را خوانده باشد، وحاکمیت سیاسی قوم پشتون را  یک قرن قبل برده، و آنرا از قرن 18 به 17 کشانده تا دعوای مالکیت خلیل زاد بر کشور قدیمتر جلوه کند. مگر آقای خلیل زاد، تاریخ درین سرزمین از قرن 18 شروع شده و پیش ازین همین کشوری، که اکنون نامش را افغانستان گذاشته اند در روی زمین و در نقشه کره خاکی وجود داشت یا خیر؟ اگر وجود داشته است، طبعا بیک حاکمیت سیاسی و از جامعه دیگر نیز تعلق خاطر داشت. مگر جناب خلیل نام سلاله های متعدد راکه برین کشور حکومت کرده اند، نخوانده است؟ مگر طاهریان، صفاریان، سامانیان، غزنویان، سلجوقیان، غوریان،خوارزمشاهیان،مغولان، تبموریان تقریبا از  نیمه  اخیرقرن هشتم  تا قرن هجدهم میلادی که برین خطه حکومت کردند، همه غیر پشتون نیستند؟ پس این نیروی مسلط در تمام دوره های تاریخ خلیل زاد، پندار باطل است.

4 ــ اگر قول خلیلزاد را در مورد «دولت مدرن» بپذیریم. حاکمیت  متمرکز مرکزی از زمان امیر عبدالرحمان بگفته جناب خلیلزاد « امیر آهنین » شروع شده، که دولت امیر، سلطه سیاسی و قومی و خانوادگی خود را برتمامی کشور پهن کرد. مگر از زمان امیر آهنین تا زمان وایسرای امریکایی، زیربنای این حاکمیت ها استعماری نبوده ونیستند؟ همواره پول، حمایت خارجی، تسلیحاتی و استخباراتی قدرتهای استعماری این حاکمیتها را سر پا نگهداشته است و منازعه قدرت  وپیروزی در جنگ قومی با حمایت خارجی رقم خورده است. هرزمانی که حمایت خارجی از پشت سر این حاکمیت های سیاسی ــ قومی برداشته شده است، این حاکمیتها بیک چشم بهم زدن فرو پاشیده اند. پس نیروی مسلط نبوده ونیستند.

5 ــ در کشوری که نه نفوس شماری معتبر صورت گرفته و نه کسی دندان گو ساله را حساب کرده است، خلیل زاد متکی به کدام اسناد بزرگترین گروه قومی را میداند، یا مبنای قضاوت خلیل زاد همان احصاییه های سیاسی  « لر + بر » است. اگر این اکثریت واقعیت دارد! چرا خلیل زاد و تیم فاشیستی اش در برابر توزیع شناسنامه های برقی از 2001 تا 2017 سنگ اندازی میکنند و سیاست « مشت پوشیده وهزار دینار » را بکار میبرند؟!

 در واقع دلهره ای اصلی خلیلزادو تحریکات رگه قبیلوی وبازی با کارت قومی وجنگاندن جوامع واقوام بیشتر برای از دست نرفتن وتداوم حاکمیت سیاسی ــ قومی تبار خلیل زاد بوده واست و او توانست با تطمیع مهره های مهم جبهه ضد طالبان مانند فهیم خان، قانونی، عبداله، کریم خلیلی، محقق، جنرال دوستم و اسماعیل خان و...،دوباره قبول مادونیت سیاسی را بر جوامع واقوام غیر پشتون تحمیل کند و از طریق خلق بحران در روابط این جوامع واقوام با افزار تیکه داران ومعامله گران قومی، قدرت سیاسی ــ قومی خود را بیمه کند. و آنانیکه حاضر به این معامله های ننگین نشدند، از سر راه بگونه ناجوانمردانه برداشته شدند.

خلیلزاد در واقع توانست حاکمیت سیاسی ــ قومی را برگرداند و با استفاده از تجربه ای تاریخی زمان استعمار انگلیس، که پشت بند حاکمیتهای سیاسی ــ قومی بودند،  امریکا را در پشت سر حاکمیت خود ساز قومی خودش قرار دهد. با این ترتیب خلیلزاد نتنها امارت ضدبشری طالبان دستپرورده خودش را نبرداشت، بلکه با تعویض مهره کرزی و احمدزی طالب را بجایی ملا عمر نشاند و آنرا بسبک امریکایی آرایش کرد و طالبان را هم در داخل این حاکمیت و هم در بیرون از حاکمیت حفظ کرد و از نیروی جنگی و سیاسی آنها در تصفیه های بعدی در درون حکومت و همینطور بر علیه جوامع واقوام مختلف استفاده ابزاری کرد. و با چهره  عوض کردن عمامه داران طالب به نیکتایی داران طالب، هم دنیا را فریفت و هم سلطه فاشیستی تک قومی خود را  برتمام ارکان حاکمیت سیاسی، اقتصاد و فرهنگ وجامعه قایم کرد. و با پیشبرد توطیه های گوناگون تعدادی را از سر راه برداشت و عده را به تسلیمی بلا قید وشرط وادار کرد؛

                                                ***

 ــ خلیلزاد با همه لاف و گزافه گویی و داشتن ادعایی آگاهی از تاریخ و اسلام،  درین دو مورد یا کاملاً بی اطلاع است، و یا ضدیت با نام ایران، مسایل را  وارونه  جلوه داده است:

 «  در اوایل قرن هفتم میلادی رقابت های منطقه یی با جدایی سنی و شیعه در اسلام و ظهور  هویت متمایز فارسی در ایران پیچیده تر شد. عراق عربی شد، ولی ایران اسلامی شد، ولی عربی نشد...». فرستاده برگه 65 .

درین اسلام شناسی و آگاهی تاریخی خلیلزاد  باید بجند مساله مکث کرد:

1 ــ هویت فارسی ایران، نه به بعد از اسلام، بلکه به هزاره اول قبل از میلاد مسیح برمیگردد و از قرن 8 قبل از میلاد تا قرن هفتم میلادی به استثنای برهه ای از تاریخ،  پرشیا یا همان پارس خلیلزاد امپراطوری بزرگ بود؛

2 ــ  مساله مذهب شیعه در ایران نه به قرن هفتم میلادی، بلکه به زمان صفویه در قرن 17 و 18 میلادی برمیگردد و در قرن هفتم میلادی، نتنها اینکه در ایران شیعه وجود نداشت، بلکه سنی هم نبود و این دو مذهب بعدها بوجود آمدند، ولی تا زمان صفویه بخش های مهم کشور ایران سنی مذهب بود و نه شیعه مذهب؛

 3 ــ  نیاکان زبان پارسی دری ریشه چندین هزارساله درین سرزمین داشته است این زبان و هویت ریشه در فرهنگ های میترایی و زردشتی داشت و بعد هاشاهنامه های مختلف و داستانهای رزمی وحماسی از جمله شاهنامه فردوسی و عرفان خراسانی وعارفان وصوفیان وارسته ای ایران زمین تاریخی، این زبان را از هر نوع خطر فرهنگی وادبی، استحاله وادغام رهانید و زبان پارسی دری با پشتوانه بزرگ فرهنگی و تمدنی، که داشته و دارد، خود به زبان تاثیرگذار برای اشاعه و پیشرفت اسلام کمک کرد، در حالی که عرب، نه پشت بند محکم فرهنگی داشت و نه تمدنی؛

4ــ اگر منظور خلیلزاد، مشخص ساختن هویت ایران کنونی با زبان فارسی دری باشد، باید خاطر نشان گردد، که این زبان از آسیای میانه و افغانستان کنونی در زمان سامانی، غزنوی و سلجوقی به ایران برده شده است و بعدن بحیث زبان رسمی شامل عراق و سوریه و لبنان و ترکیه نیز میشده است. آدمی در سطح خلیل زاد شاید هم ناآگاه نباشد، اما جعلکاری خلیل زاد بیشتر از تاجیک ستیزی، ایران ستیزی و فارسی ستیزی جناب شان برخاسته است، نه اینکه از نقش زبان پارسی درین سرزمین بی اطلاع باشند؛

                                                  ***

ــ  خلیل زاد میگوید: « هجوم شوروی و تاکتیکهای بیرحمانه ماسکو فضای افراطی را بوجود آورد، که اسلام گرایان ازان سوء استفاده کردند. جنگجویان افراطی افغان و پیکار جویان از سراسر جهان به افغانستان سرازیر شدند... ». فرستاده، برگه 63 .

این گفته جناب دوکتور خلیلزاد در واقع فیر سر چپه و تف سر بالا است. در حالیکه بر عکس، امریکا از دهه 50 قرن بیست میلادی در پشت سر اسلام سیاسی، اخوان المسلمین، و جریانهای معاصر بنیادگرا و اسلام سیاسی و تروریزم اسلامی مانند برخی گروه های جهادی، القاعده، طالبان، داعش، النصره، احرار شام و عراق، الشباب و... قرار داشته و دارد و از همین افزار ها در برابر شوروی، گروه های چپ، سازمانهای ترقیخواه و ملی گرا استفاده ابزاری کرد و تاکنون برای گسترش حوزه نفوذ سیاسی، استخباراتی، نظامی و اقتصادی خود در اقصا نقاط جهان از آنها سود میبرد و این گروه ها با پشتوانه امریکا و پادوهای منطقوی آن، امروز به تهدید جدی جهانی مبدل شده اند و اینها در واقع از« قبرغه چپ » امریکا متولد شدند. این خلیلزاد ها بودند که این فرزندان نا مشروع عربی و عجمی سازمان سیا را به افغانستان ارمغان و تحفه آوردند و تاکنون هم از آنها استفاده ابزاری میکنند.

بگفته ای برژنسکی شبکه اسلام سیاسی و مبارز بدست سیا بوجود آورده شد. جنگ مقدس یا جهاد  اسلامی به طرفند اطلاعاتی سیا تبدیل شد. این جنبش بکمک  تسلیحاتی، اموزشی تربیتی و استخباراتی امریکا، حمایت مالی عربستان و بخش مهم دیگر آن از تجارت مواد مخدر هلال طلایی تامین مالی شد. جنگ وجهانی سازی، میشل شوسودوفسکی، برگه 35 .

 و مساله ای کمک به اسلام گراهای سیاسی در پاکستان و افغانستان بسیار  قبل از هجوم شوروی  وحضور نظامی آنکشورصورت میگرفت و تاحضور شوروی به افغانستان کماکان ادامه داشت.

 رییس جمهور جیمی کارتر دستور العمل کمک به شورشیان را  در سال 1979 امضا کرد، که در واقع تشدید فشار بر شوروی برای مداخله در افغانستان بود. همانجا برگه 36 .

 از 1982 تا 1992 بیش از یکصد هزار تن از گروه های جهادی توسط سیا در پاکستان آموزش داده شدند، و برژنسکی خود اعتراف میکند، که ما روسها را تشویق بمداخله کردیم.

 برژنسکی بتاریخ هفتم جنوری 1990 مصاحبه دیگری با هفته نامه « اس اندرالد نیوز » داشت، که دران به کشیدن پای شوروی به افغانستان تاکید میکند تا انتقام ویتنام را در خاک افغانستان از شوروی بیگیرد.  او درین مصاحبه تاکید کرده بود، که امریکا  از مبارزه اسلام گرا ها  کاملن حمایت کرده است.

بیش از 35000 تن بنیادگرایان اسلامی از 40 کشور اسلامی توسط سیا به پاکستان انتقال داده شدند و آموزشهای دهشت افگنی و تروریستی را در پاکستان توسط سیا فرا گرفتند.  جنگ وجهانی سازی، میشل شو سودوفسکی، برگه 34 .

 شاید خلیل زاد، تلک خرس، همکار خود دگروال یوسف آمر شبعه ای افغانی آی اس آی را نخوانده باشد، ورنه میدانست؟! که همکارش، حمایت امریکا از اسلام گرایان سیاسی را بگونه روشن باز گو کرده است. تحویل دهی 650 هزارتن اسلحه در سال، آموزش بالاتر از صد هزار افراطی بنادگرا و کمک هنگفت مالی به آنها، گروه ها و حلقه های کوچک بنیاد گرا و اسلام سیاسی را به شبکه سراسری جهانی تبدیل کرد و این از اهداف  امریکا برای پیروزی در برابر دشمنانش بود.

 ویلیام کیسی رییس سازمان سیا بطور متواتر  بعد از ساعت 9 شب و یا نیمه های شب به پاکستان می امد و بر تمامی امور جنگ، تسلیح و تجهیز مجاهدین و کمک مالی به آنها را از نزدیک نظارت میکرد. کیسی بعدن به عربستان سفر میکرد و مقدار پول مخارج جنگ افغانستان را حاصل میکرد مهمترین کار سیا تسلیح و تجهیز و تعلیم وتربیه و خرچ پول بود که سخاوتمندانه صورت میگرفت.  دگروال یوسف، تلک خرس، برگه های 91 تا 93 .

 سازمان سیا برای پیروزی در جنگ سرد از ابزار های اسلام سیاسی  استفاده کرد، تروریستان اسلامی را از سراسر دنیا گردآورد، برای آنها آموزشهای تروریستی و دهشت افگنی داد و در واقع تروریزم اسلامی وسیا لازم وملزوم یک دگز برای مقابله با چپ، جنبشهای ملی دارای گرایشات سوسیالیستی وشوروی بودند وهنوز ازین افزار امریکا برای سلطه بر جهان استفاده میکند؛

                                           ***

ــ جالب است که خلیلزاد با این همه القاب بلند بالا وکار در نهاد های استخباراتی، سیاسی و نظامی، هنوز، یا بمعنای امپریالیزم بلدیت ندارد و یا هم خود را بکوچه ای حسن چپ میزند. او مینویسد: « امپریالیزم، فاشیزم، مارکسیسم، لیننیسیم در سرتاسر جهان به خشونت انجامید، که منجر به دوجنگ جهانی و سرد شد... ، ودر قرن 21 مشکل امنیتی بخاور میانه بزرگ تغییر مکان کرد... » فرستاده، برگه 116 .

 واقعا به این طرز استدلال و در عین زمان دیده درایی جناب دوکتور خلیلزاد چه میتوان گفت؟ در واقع خلیل زاد فهمیده ویا نفهمیده ایالات متحده امریکا را در تاق بلند ازین تقسیم بندی خود قرار داده ومعلوم نیست ماهیت نظام اقتصادی و سیاسی امریکا از نظر جناب خلیل زاد چیست؟

 اما اگر خلیلزاد بخواهد،یا نخواهد، ایالات متحده امریکا  بمثابه کشور بزرگ امپریالیستی در راس اردوگاه دنیای سرمایه قرار دارد، دو جنگ جهانی اول و دوم محصول رقابت کشورهای سرمایه داری اروپایی بر سر تقسیم جهان و تصاحب بازار و منابع اقتصادی   صورت گرفته  بود.

  فاشیزم هیتلری نیز از دنیای سرمایه بیرون جهید.  نوع دیگر فاشیزم برخاسته از تفکر وسیاست قبیله ای و گر نه در سطح جهان اما در کشور ما توسط خلیلزاد ها  برای سلطه قومی و تباری، سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و هویتی برای حذف دیگران ادامه دارد. جناب خلیلزاد بعوض این قطار کردن ایزم ها، باید این مفاهیم را هضم کند و اگر با فاشیزم واقعاً نا سازگار است؟! بحیث وایسرای امریکایی در افغانستان به سیاست انحصار قدرت سیاسی ــ قومی و حذف دیگران از موزائیک قومی و استحاله ای جوامع واقوام در یکی، پایان بدهد.

 در حالیکه  طرح و ارائه استراتیژی سلطه و آقایی امریکا برجهان از جانب خلیلزاد و هم  معماری برای حاکمیت سیاسی تک قومی در کشور ما توسط جناب شان میرساند، که خلیل زاد باید یکی از شیفته گان نظام و راهکار های فاشیستی در سطح جهانی باشد . و فاشیزم  نظام دلخواه خلیلزاد است. اما شاید غلط فهمی خلیلزاد ازین ایزم ها با عث شده است، که او هم امریکا را ازین تقسیم بندی کنار بکشد و هم عملکرد فاشیستی خود را به تاق نسیان بگذارد.

  خلیل زاد بحیث فرزند خلف الصدق فاشیزم هیتلری، نتنها چیزی کم از هیتلر ندارد، بلکه در بسیاری موارد دست هیتلر را هم از پشت بسته است. ممکن خلیل زاد همانطوریکه عقلش در برداشت از امپریالیزم بخطا رفته است، در مورد فاشیزم نیز دچار کج فهمی ولغزش عقل شده باشد. زیرا شاگرد دیگرش  متفکر دوم جهان! با وجود ادعایی اسلام شناسی و آموزش سیرت نبی و تاریخ اسلام در زیر نظر آی اس آی، هنوز نماز جنازه راکه با بازیهای امریکایی هرروز بیش از صد بار تنها در پایتخت ادا میشود، نمیداند و در موارد توحید و مبانی عقیدتی اسلام با چسپاندن فرزند و نواسه و کواسه بخداوند ( ج ) هنوز از عقیده شرک بیرون نشده است و تنها اسلامی را قبول دارد، که بتهای ذهنی آن قوم و قبیله خودش مانند ملا عمر، گلب الدین، ملا فضل الرحمان، هیبت اله، ملا رسول، حقانی و...، باشد.

و اما در مورد جنگ سرد باید خاطر نشان گردد، که بانی جنگ سرد بیشتر امریکا بوده است و کمتر شوروی مرحوم. زیرا بعد از جنگ دوم جهانی تا کنون در پشت سر تمام  جنگها، تجاوز بر حریم کشور ها، کودتاهای نظامی، نا امنی و بی ثباتی سیاسی، نظامی و جنگ وخشونت در جهان، به استثنای موارد محدود توسط شوروی، امریکا قرار داشته و دارد. نمونه قرن 21 آن، تجاوز بر افغانستان، عراق، سوریه، لیبی، یمن، نایجریا، سومالی و ده ها منطقه دیگر بوده و است.

بقول همه تحلیلکران سیاسی و نظامی و رسانه های معتبر، این امریکا است، که در پشت سر بنیاد گرایی اسلامی و تروریزم قرار داشته و دارد، نه شوروی و فدراتیف روسیه. اینکه خاور میانه بمشکل امنیتی تیدیل شده است، بطور کل پیامد مداخله نظامی امریکا برای تصاحب نفت وگاز و دفاع ار رژیمهایی است، که در نقش گدامدار و تحویلدار ذخایر نفت و گاز  در خاور میانه برای مقاصد اقتصادی و نظامی و سیاسی و استخباراتی امریکا  خدمت میکنند.

همین اکنون تهدید جنگ اتومی ناشی از تعرض پیوسته و وقیحانه امریکا، دنیا را به لرزه انداخته است واز ماورای ابهار و آنطرف اوقیانوسها امریکا در امور داخلی کشور ها مداخله میکند. و مطابق استراتیژی خلیلزاد حق  مداخله امریکا برای جلوگیری از بوجود امدن قدرت رقیب و قدرت شدن کشور ها بدون خواست واراده امریکا، محفوظ است؟!

 پس با این وحشیگری و لجام گسیختگی و هجومهای دایمی امریکا، میتواند امنیت به جهان باز گردد؟ اگر امنیت، صلح و آرامش برقرار شود، چگونه ممکن است، امریکا نفت و گاز کشورهای ضعیف را چپاول کند، در کجا این تسلیحات نظامی راکه بخش عمده عاید نا خالص ملی را در امریکا تشکیل میدهد، بفروش برساند.  چگونه از مفاد خالص قاچاق و ترافیک مواد مخدر بهره ببرد. چطور رژیمهای مخالف را سرنگون کند و...

                                                ***

 ــ خلیلزاد از حالت زار کابل یاد میکند و با داخل شدن در کابل با شهر ارواح روبرو میشود، که همه چیز فرو پاشیده و همه جا ویرا ن است. فرستاده، برگهای 132 و 133 .

 اما این نیو محافظه کار امریکایی و ایدولوگ قبیله از نقش افرینی خود و سازمان جهنمی سیا و متحد دیرین خود، آی اس آی، کشورهای مزدور عربی متحد امریکا، در ویرانی کابل سخنی بر زبان نمیراند. و ذره ای برای این همه ویرانی وجدانش تکان نمیخورد. خلیلزاد با اشک تمساح ریختن برای شهر کابل، در واقع با پیامد تبانی سیا و آی اس آی، با نقش افرینی خودش تنها در کابل مواجه شده است. کابل نمونه ای از  پیشبرد سیاست جنگ افروزانه ای خلیلزادها توسط گروه های تروریستی و فاشیستی در همکاری با آی اس ای و نظامیان پاکستانی است، که در برابر خلیلزاد قرار گرفته است. در حالیکه همه کشور به ویرانه مبدل گردیده  و از هستی مادی و معنوی تهی شده است.

خلیل زاد بگونه روباه مکار برای کابلی متاثر است و اشک تمساح میریزد، که خود در نقش اولین  طر اح   ودیزاینر  بخا ک و خون  کشیده شدن آن نقش آفرینی کرده است.  خلیلزاد در اصل در پشت  سر  سازمان جاسوسی پاکستان، جنرال ضیا حاکم نظامی و جنرال اختر عبد الرحمن رییس آی اس آی  در تخریب افغانستان وکابل قرار داشت، که مصمم بودند باید افغانستان را به آتش بکشند و کابل را ذوب و بسوزانند.

در واقع اشک تمساح ریختن خلیلزاد برای کابل ویرانه و قتل عام همشهریانش خندیدن به ریش مردم است. زیرا این خلیلزادها بودند، که بواسطه گماشتگان آی اس آی و ارتش افغانی آن مانند حکمتیار و طالبان و تروریستان عربی و عجمی کابل و مردم آنرا به ماتم سیاه نشانیده اند. و از حربه جنگ تا پیروزی! و اشغال افغانستان استفاده کردند.

حال  خلیلزاد، خود را در جایگاه یک تماشاچی و ناظر بیطرف جنگهای خانمان سوز و ویرانگر قرار میدهد. وجدانهای مرده ای این افزارهای قبیلوی وابسته به سیا یکروز هم برای کشور ویران و مردم قتل عام شده آن تکان نخورد و نتنها اینکه تکان نخوردند، بلکه تشجیع هم شدند، تا سایر کشور هارا مانند افغانستان بخاک و خون بکشانند. و بالای جسد مردگان و خیمه های آوارگان و آوارهای تمدن بشری و نخستین یادگار های تاریخ بشر در عراق و سوریه و فلسطین، چرخ منافع اقتصادی، سیاسی و نظامی شانرا بچرخانند.

خلیلزاد میگوید: « پس از یازدهم سپتامبر وارد کابل شدم، دیدم که دامنه ای ویرانگری تا چه حدی زندگی مردم عادی را فرا گرفته بود... مردم داستانهای دردناک را باز گو میکردند و بارها میگریستند...» . فرستاده، برگه 83.

این در حالی بود و است که کابل را باداران خلیلزاد به شهر ارواح تیدیل کردند و خلیلزاد در همکاری با پاکستان و سیا توانست یک جنگ تمام عیار را بر ضد افغانستان، قتل عام، تباهی و ویرانی آن به پیش ببرد. دگروال یوسف، تلک خرس، برگه 5 .

 هدف جنگ این بود، تا امریکا افغانستان را به ویتنام شوروی ها بدل کند. همانجا، برگه 10 .

خرابی کابل و شهرهای کشور باید درج کارنامه های خلیلزاد گردد، که بقول سودوفسکی حدود 35 هزار مسلمان تندرو و بنیاد گرا از 40 کشور جهان توسط سازمان  سیا به پاکستان انتقال داده شدند و سیا آنهارا آموزش داد.  بقول احمد رشید روزنامه نگار و آگاه مسایل سیاسی، بالاتر از 100 هزار تن از گروه های اسلام گرا، از کشورهای مختلف، در پاکستان زیر نظر سازمان سیا اموزش دیدند و در چنگ امریکا علیه شوروی به افغانستان اعزام شدند.  جنگ وجهانی سازی، میخائیل شوسودوفسکی، برگه 34 .

امریکا برای خرابی کشور و ویرانی افغانستان  سالانه تا 650 هزار تن اسلحه و 250 دستگاه استنگر  به گروه های اسلام سیاسی تسلیم میداد و 80 هزار تروریست عربی و عجمی را در خاک پاکستان آموزش  داد و به افغانستان فرستاد. هدف از جنگ سیا و آی اس آی این بود که باید افغانستان آهسته، آهسته در آتش کشیده شود و کابل باید مشتعل و تباه گردد و سرمنزل مقصود سیا و آی اس آی، مرگ از هر جناح بر کشور بود. همانجا، برگه 29 .

 کابل را باید به اتش کشید، امریه جنرال اختر رییس آی اس آی. همانجا برگه 160 . و متباقی آبادی کابل را حکمتیار به دستور سیا و آی اس آی، تخریب کرد و وصیت جنرال اختر را در مورد کابل عملی نمود. تمام این ویرانگری توسط سیا و خلیلزاد ها به پیش برده شد و  اکنون دارند بسادگی مردم قربانی شده و سلاخی شده توسط سیا و آی اس آی میخندند.

 خلیلزاد اگر ذره وجدان میداشت بعوض اشک تمساح ریختن برای کابل، در قدم نخست از مردم کابل معذرت میخواست، که در همکاری باسایر گروهای تروریستی و فاشیستی و استخبارات پاکستان این شهر قدیمی وتاریخی کشور در کنار سایر شهر ها به این حال وروز انداخته است. ومهندس اصلی این ویرانی ها در واقع خلیلزاد ها بوده و اند.

                                                ***

ــ خلیلزاد مینویسد: « من فکر کردم که ایالات متحده در مورد رهبری افغانستان در درازمدت، نمیتواند بر ایتلاف شمال تکیه کند. پشتونها بزرگترین گروه قومی در افغانستان و از کارگذاران کلیدی قدرت بودند.  بدون حمایت پشتونها هیچ حکومتی در افغانستان بقا نداشته است، الگوی تاریخی که امریکا با حضور نظامی اش نمیتوانست آنرا به چالش بکشد...». فرستاده، برگه 121 .

برداشت خلیل زاد با در نظر داشت تاریخ چند هزار ساله کشور و رفت وآمد حاکمیت های سیاسی گوناگون و از قبایل و حتی نژادهای مختلف، برداشت سطحی و کاملن بی بنیاد است. زیرا « بزرگترین گروه قومی» سر و کله اش بعد از قرن 18 از آستین قدرت بیرون شده است، نه در چندین هزار سال قبل.

تا قرن هجدهم قبایل پشتون نتنها از کارگذاران کلیدی قدرت نبودند، بلکه نقش موثری در تشکیل حاکمیت های سیاسی قبایل مختلف درین کشور نیز نداشته اند و در قرن 18 میلادی است، که در نتیجه سرکوبهای چنگیزیان وخلف آنها خراسان تجزیه میشود و « بزرگترین گروه قومی»  در معادلات سیاسی کشور سهم میگیرند  و نقش ایفا میکنند.

 اگر ادعایی خلیل زاد همان « حکومت مدرن » از امیر عبدالرحمان ببعد  باشد، زیربنای تمامی این حاکمیتها استعماری بوده و « بزرگترین گروه قومی » این حاکمیت هارا بیشتر بزور خارجی حفظ کرده بودند و میکنند و هیچ زمانی در جنگ قومی برای تصرف حاکمیت « بزرگترین گروه قومی»  به تنهایی پیروز نشده بود و نمیشود. سقوط دراماتیک امان اله، داود خان، نجیب اله، ملاعمر پس از برداشته شدن پشتوانه خارجی مصداق روشن بی بنیاد بودن تاریخ سازی سیاسی خلیلزاد است. اگر حمایت امریکا نبوده و نباشد، سرنوشت کرزی و احمدزی نیز بسان قبل رقم زده میشد و میشود.

 

بخش سوم

پنج

  انتقام گیری امریکا از شوروی، با افزار خلیلزاد

 خلیلزاد در واقع یکی از اولین کسانی بوده است، که بعد از کودتای ثور 1357 در جهت تغییر افکار عامه امریکا و جامعه ای اروپایی، بیشتر به اساس سپارش سازمان سیا، برعلیه کودتای ثور و حاکمیت سیاسی حزب دموکراتیک خلق افغانستان، قرار میگیرد و مقاله ای به اسم مستعار « هنا نگران» یا مواظب باشید در نشریه ای « اوربیس » امریکایی مینویسد. و دران پیامبرانه! استدلال میکند، که افغانها علیه حکومت جدید کمونیستی قیام خواهند کرد و سر انجام اتحاد شوروی با دو تصمیم روبرو خواهد شد: اجازه دهد که حزب دموکراتیک خلق افغانستان سرنگون گردد؛ و یا مداخله نظامی کند. فرستاده برگه 45 .

 مقاله خلیلزاد در اصل پرده از اقداماتی بعدی امریکا و سازمان سیا برای پیشبرد یک جنگ خونین در افغانستان میبرداشت، که قرار بود امریکا برای انتقام از جنگ ویتنام، پای شوروی را به تله ای افغانستان بکشاند و خلیلزادها با چوب سوخت ساختن مردم افغانستان و ویرانی کشور، بحیث افزار این انتقام  ار شوروی، بکار گرفته شده بودند و نخستین کسانی بودند، که درین پروژه آدمکشی استخدام گردیده بودند.  اقدامات بعدی سیا، که  درمقاله ای از حنجره و قلم خلیلزاد بیرون شده بود، ماهیت و دورنمای سیاست امریکا برای کشاندن پای شوروی در ماجرای افغانستان  و پیشبرد جنگ خونین علیه حاکمیت سیاسی حزب دموکراتیک خلق افغانستان و مردم فقیر این کشور را نشان میداد، که بدست سازمان سیا و افزارهای مانند خلیلزاد، باید به ثمر میرسید.

 در واقع  خلیلزاد ها برای سمت وسو دهی افکار عامه مردم امریکا و جهان، کار را از پخش و اشاعه نظریات تدوین شده سیا در قالب مقاله های پیامبرانه و با پیشگویی های داهیانه! آغاز کرده بودند. مقاله خلیلزاد دیدگاه سیا و دامی راکه قرار بود برای مردم افغانستان و مقامات شوروی بگسرانند بازتاب داده بود.  سازمان سیا  موازی با پیشبرد تبلیغات گسترده، همه توانش را بکار گرفته بود تا اوضاع را از طریق تربیت یافتگان فکری واستخباراتی خود، زیر نام پروژه ای اسلام سیاسی، که در پاکستان لانه کرده بودند، بی ثبات بسازد و شوروی را وادار بمداخله کند.

در  فضای مسلط بی باوری بین شرق و غرب  و بحران رو به افزایش ناشی از جنگ سرد، خلیلزاد ها فرصت آنرا یافتند، که همه ای تجارب و اندوخته های استخباراتی  شان را از بالا و پایان رفتن در سیا و پنتاگون و بیروت و مرکز فرهنگی در کابل، در خدمت سیا قرار دهند و زمانش فرا رسیده بود، که خلیلزاد ها از تیوری توطیه، شایعه پراگنی وکارزارهای تبلیغاتی، به اقدامات عملی پیشبرد جنگ خونین علیه مردم و ویرانی کشور ماگام بر میداشتند. راه اندازی جنگ تمام عیار  از قلمرو پاکستان، علیه حاکمیت سیاسی حزب دموکراتیک خلق افغانستان از همان آغاز دو هدف را دنبال میکرد:

ــ کشاندن قوای نظامی شوروی، به افغانستان، برای انتقام گیری از جنگ ویتنام؛

ــ زمینه سازی برای حضور نظامی واستخباراتی وسیاسی امریکا، با تداوم جنگهای نیابتی علیه مردم افغانستان.

 باید خاطر نشان گردد، که در کشانیدن پای شوروی در باتلاق افغانستان، سازمان سیا و دست اندرکاران افغانی آن از دو مجرای داخلی در پیشبرد جنگ خونین شان بهره گرفتند:  اول، اسلام سیاسی و افزارهای بنیادگرایی اسلامی، که بگونه مستقیم توسط  سازمان استخباراتی پاکستان ( آی اس آی )  هدایت ورهبری میشدند و تجهیز و تسلیح  و اموزش و تمویل مالی آنها را سازمان سیا و سازمان استخبارات عربستان سعودی  بعهده داشتند؛ دوم ، وجود چهره های مرموز در رهبری  حزب دموکراتیک خلق افغانستان، که بجای انقلاب اجتماعی و جلب حمایت مردم، از راه با صرفه تر جذب چند افسر نظامی، از طریق کودتا  قدرت را تصرف کردند و حمایت از کودتا و حاکمیت سیاسی حزب را به عهده شوروی گذاشتند. زیرا حزب دارای پایگاه اجتماعی در میان طبقات و اقشار گوناگون مردم نبود.

خلیلزاد بعد از نوشتن مقاله در دسامبر 1979، تماس غیر منتظره ای دریافت میکند. پیام دهنده که « ویلیام گریفت» یکی از مشاوران برژنسکی، مشاور امنیت ملی جیمی کارتر است، به خلیلزاد میگوید که نام مستعارش افشا شده و مقاله توجه کاخ سفید را جلب کرده است. فرستاده برگه 45 .

 بعد از افشا شدن مقاله نویس؟!  خلیل زاد مینویسد : « من هم گفتم که میخواهم به سیاستگذاری امریکا درین خصوص کمک کنم. ولی میخواهم مخفیانه همکار باشم چون خانواده من در افغانستان است ... »  این زعمای امنیت ملی امریکا و سیا نام مستعار خلیلزاد را چگونه یافتند؟! واز کدام چینل میخواستند خلیلزاد وارد بازی شود؟ همه از افتاب روشن است. خلیلزاد  در واقع با این جستارهای رامبویی خود بصراحت میگوید که همه را با پشتوانه سیا انجام داده بود.

 در حقیقت  جز، سیا کسی دیگر به مقامات کاخ سفید  نام و آدرس مقاله نویس را خبر نداده بود. خلیلزاد، نه کدام مقاله ای راهگشا، بلکه طرحهای سیارا برای کشاندن پای شوروی به افغانستان نشخوار کرده و به اختیار رسانه ها قرارداده بود و جو سازی و پیش زمینه سازی برای رویدادهایی، که  در اینده قرار بود، بوقوع بپیوندند، یکی از بازیهای شناخته شده ای سازمانهای استخباراتی در همه ای جهان است.

اما کار مقاله نویسی خلیلزاد درینجا پایان نیافته بود. اومینویسد: « نوشته های من توجه سازمان اطلاعات ایالات متحده (سیا ) را جلب کرد، آنها برایم برنامه ریزی کردند، که در سرتاسر جهان سفر کنم و در مورد اشغال شوروی و پاسخ های احتمالی امریکا سخن رانی کنم؟! فرستاده برگه 48 .

 خیللزاد، جز بحیث اجنت و پادوی  سیا، در کدام مقام وچی کاره بود، تا به این گشت زنی سراسری بپردازد؟  در واقع وظیفه ای خلیلزاد رساندن  تبلیغات سرهم بندی شده سازمان سیا  به گوش جهانیان بود و بس و این ماموریت پیام رسانی طوریکه میدانیم، بعد با اقدامات خونین سیا در برابر مردم افغانستان منجر شد.

گشت زنی خلیلزاد در واقع چهره اصلی مستعار نویس سیا را بر ملا کرد و این چهره در ادامه گشت زنی سر از پاکستان در  آورد، تروریستان عربی و عجمی را جمع کرد و پول و تجهیزات و سلاح های  مخرب راهش را از طریق سیا و با افزار خلیلزادها به پاکستان و افغانستان باز کرد و کارزار ترور، دهشت و وحشت و قتل عام مردم افغانستان برای جنگ شوروی و امریکا در میدان افغانستان براه  افتاد. اما هزینه سنگین این رقابت خونین را وطنداران خلیلزاد پرداختند که او آنهارا بز  قربانی برای تامین منافع منطقه یی و جهانی امریکا انتخاب کرده بود و بخاطر انتقام جنگ ویتنام از شوروی،  این مردم  افغانستان بودند، که تاوان شکست امریکا را در ویتنام پس میدادند.

 خلیلزاد میگوید « یک دهه اشغال شوروی و در پی خروج آنکشور، غفلت و قطع علاقه ای امریکا، کشور را در پناه رهبران متفرق، گروه های مسلح داخلی و قدرتهای منطقوی افزون خواهی مانند پاکستان، ایران و روسیه رها کرد ...»؟! فرستاده، برگه 49 .

 به این میگویند دیده درایی. خلیل زاد گویا، نه از نقش امریکا  وسیا و عربستان وشیخهای خلیج و انگلیس درین درامه خونین چهار دهه اخیر کشور چیزی میگوید و نه از نقش خود بحیث مهره ای پیش قراول استخبارات امریکا درین صف بندی ها و تجارت  مرگ و خون.

 اما واقعیت چیست؟  مداخله استخباراتی و سیاسی امریکا بسیار پیش از کودتای ثور براه افتاده بود. امر مسلم اینست که  از دهه های 50 و 60  میلادی سیا و امریکا  با افزار اسلام سیاسی بر گرد شوروی  کمربند سبز تنیده بودند و تلاش داشتند تا باستفاده از قلمرو پاکستان در امور داخلی  شوروی از طریق خاک افغانستان مداخله کنند و تنها کودتای ثور و برخورد فاجعه آمیز سردمداران کودتا  در امر برهم زدن سیاست بیطرفی افغانستان و نمایش بی همتای استبداد سیاسی و ایدولوژیک، بحیث بازوی کمکی اقدامات خونین سیا قرار گرفت. خلیل زاد از تله ای که سیا و امریکا برای شورویها در افغانستان گذاشته بودند و  امریکا مدتها پیش لانه های اسخباراتی و سیاسی اش را در خاک پاکستان ایجاد کرده بود، نتنها مطلع بود، بلکه درین چرخه گیری نقش انکار ناپذیری داشته است.

طوریکه پیشتر گفتیم امریکا برای بدام انداختن شوروی در باتلاق افغانستان از دو گزینه استفاده کرد:

 1 ــ استفاده ابزاری از حفیظ اله امین، بحیث چهره مرموز و با داشتن نقشهای متفاوت، که در کنار خلیلزادها، یکی از همکاران اصلی سیا در بدام انداختن شوروی در باتلاق افغانستان بود. امین   مصروف آماده سازی  زمینه برای مداخله ای شوروی از درون رژِیم بود و بیشترین نقش را درین زمینه او بازی کرده بود.  وجه مشترک امین و خلیلزاد همان داشتن گرایش فاشیستی هردو  برای سلطه سیاسی ــ قومی، از سیحون تا اباسین و برپایی حاکمیت سیاسی تک قومی و قبیله ای بود، که برای تحقق آن حاضر بودند از شیطان کمک بیگیرند؛

2 ــ  ایجاد، تمویل و تسلیح و تجهیز اسلام گرایان بنیاد گرا، گروه های اسلام سیاسی و تروریستان اسلامی و  متمرکز ساختن آنها از سراسر جهان  در پاکستان توسط سازمان سیا برای بی ثبات سازی افغانستان و جمهوریتهای آسیای میانه شوروی.

 اسناد ک، ج، ب، افشا میکند که حفیظ اله امین یکی از عناصر سازمان دستوری سیا بود.[ 1 ] ،لیونید شیبارشین نماینده سازمان جاسوسی شوروی در کابل مینویسد که خفیظ اله امین بیشتر از 18 بار از روسها برای ورود به افغانستان دعوت کرده بود.[2] . گوریلوف مارشال شوروی مینویسد: در نزد حفیظ اله امین مهمان بودم، بدستور نورمحمد ترکی، وی تقاضا کرد تا ده الی 20 جرخ بال همرا با مهمات و پیلوتان شوروی به افغانستان فرستاده شود.[3 ] مارشال موصوف میگوید در 11 اگست به اساس تقاضای امین با وی صحبت کردم و وی خواستار فرستادن قطعات شوروی به افغانستان شد.[4 ].

ولاد میر کوشکین عضو بلند پایه ک، ج،  ب، که به لندن فرار کرده بود، در نوامبر 1982 افشا کرد که حفیظ اله امین عضو سازمان سیا بوده است. [5 ]. جنرال والنتین وارینکوف معاون اسبق وزارت دفاع شوروی در مصاحبه با سی، ان، ان،  در مورد جنگ سرد در ماه اگست 1997 افشا کرد که معلومات استخباراتی شوری نشان میداد که  امین روابط نزدیکی با سیا داشته است و با نمایندگان امریکا بگونه ی منظم دیدار داشته است.

  سلیک هریسن و کوردو ویز در کتاب حقایق ناگفته پیرامون جهاد افغانستان میگویند نماینده امریکا در کابل 16 بار با حفیظ اله امین ملاقات کرده است.[6 ]. امین با پژواک، علی احمد پوپل، و سرور ناشر از تبارگرایان معروف، که زمینه لغزاندن داود را بسوی متحدین منطقوی امریکا فراهم کرده بودند، ارتباط نزدیک داشت و ناشر با امکانات سیاسی و پولی خود، زمینه ای پیروزی امین را در انتخابات مجلس نمایندگان در دوره سیزدهم فراهم کرده بود. [7]. حفیظ اله امین در یک اتاق هوتل سپین زر از طریق جیلانی طوطاخیل با یک عضو سیا، که هویتش فاش نشده است، ملاقات کرده بود.[8].

  امین هم در برپایی کودتا و هم در مورد کشتن ترکی در برابر شوروی ها قرار داشت و  مساله کشتن ترکی را باحمایت پاکستان و چراغ سبز امریکا برای تحریک روسها انجام داد.[9]. بتحریک امین، شاه ولی وزیر خارجه امین  در حضور سفرای کشورهای سوسیالیستی شوروی را متهم به قتل امین کرد و اظهارات شا ولی وامین بر ضد شوروی طراحی شده بودند. [10]. امین برسانه های دولتی هدایت داده بود، تا از سخن تند بر علیه پاکستان وامریکا جلوگیری کنند . اطرافیان نزدیک امین همه بر ضد شوروی بودند.[11].

وابستگان امین آشکارا سیاست انور السادات رئیس جمهور اسبق مصر را در اردو و حلقه های طرفدار امین تبلیغ میکردند.[12] . امین و حکمتیار در لوگر ملاقات کرده بودند و در ضمن آن برای مقابله با شووی توافق کرده بودند. [13]. عبداله امین در محافل خصوصی دوستانش گفته بود، که امین مانند سادات خواهان برچیدن بساط شوروی و گستردن سفره ای امریکا است.[14]. امین فضای مساعدی را برای فعالیت اداره ای کلتوری امریکا مساعد نمود ه بود( جایی که خلیلزاد را پرورده بود) و بنا به دستور امین، کار دیدبانی از سفارت امریکا متوقف شده بود.[15]. حفیظ اله امین چندین بار بگونه محرمانه با شاژدافیر سفارت امریکا در کابل ملاقات کرده بود[16]. حفیظ اله امین تمامی خلقی هاراکه سر راه نزدیکی خود با امریکا میپنداشت، از میان برداشت. امین در تابستان 1979  بعد از تصفیه جناح پرچم، موضوع ترور پنجشیری و کریم میثاق را با سروری  در میان گذاشته بود، اما سروری از اجرای حکم امین سر باز زده بود و گفته بود، بهتر است آنها به اتهام همکاری با بدخشی متهم شوند.[17] تروریستهای، که سفیر امریکا را گرگان گرفته بودند، از سفیر خواسته بودند، تا مساله اجنت بودن امین به سازمان سیا را اعتراف کند.[18] بعد از مرگ امین شماره تیلفون سیا، که بقلم خود امین نوشته شده بود، در کتابچه یادداشت او بدست آمد و متخصصان خط شناس شوروی تصدیق کرده بودند، که خط از امین است.[19].

تا جاییکه اسناد و شواهد تاریخی نشان میدهند، کشاندن پای روسها بیشتر ازینکه هدف روسها باشد، هدف اساسی امریکا  را برای انتقام گرفتن از  شکست امریکا در جنگ ویتنام  تشکیل میداد.

برژنسکی مشاور امنیتی جیمی کارتر  میگوید ما فشار خود را بالای روسها چنان بالا میبردیم، تا مجبور  بمداخله مستقیم شوند و در گزارشنامه مؤرخ 9 می 1974  سفارت امریکا در کابل چنین میخوانیم:

 اگرچه این  امکان وجود دارد، که نیروهای رزمی شوروی در درگیریهای افغانستان مداخله کنند، ولی نظر  ما اینست که اتحاد شوروی احتمالاً تلاش خواهد کرد تا از افغانستان، در چیزی که میتواند تله ای از جنس ویتنام باشد، اجتناب ورزد.  اتحاد شوروی بخاطر اینکه انقلاب افغانستان در خطر است، حرکتی صورت دهد. اتهامات پیوسته شوروی در مورد مداخله امریکا، چین و پاکستان، میتواند بعنوان زمینه قانونی چنان حرکتی بکار گرفته شوند. جرا شوروی تصمیم به مداخله میگیرد؟ افغانستان بر خلاف انگولا، اتوپیا، یمن، با خود شوروی هم مرز است. در حقیقت این کشور آشوبزده در مجاورت چندین جمهوری آسیای میانه شوروی قرار دارد. مسکو نخواهد گذاشت افغانستان از دست برود.[20].

برژنسکی در مصاحبه ای با نشریه نوول ابسرواتور فرانسوی شماره پانزدهم جنوری 1988  از چهره ی حقیقت مداخله امریکا چنین پرده برداشته بود:

 شش ماه قبل از پیاده شدن نیروهای ارتش سرخ در خاک افغانستان، ما زمینه چینی کردیم تا برای ارتش سرخ دام بگستریم، و شوروی داخل افغانستان شود و شوروی هم ویتنام خودش را داشته باشد.

 برژنسکی میگوید در سوم جولای 1979 جیمی کارتر اولین فرمان را برای کمک پنهانی به مخالفان دولت کابل امضا کرد. من در همان روز یادداشتی برییس جمهور نوشتم و دران گفتم بنظر من این کمک موجب دخالت نظامی شوروی خواهد شد. او میگوید ما دانسته بر دخالت روسها افزودیم تا پای شان در باتلاق افغانستان گیر کند.

 نوول ابسرواتور: دران زمان که شوروی دخالت نظامی خودرا بدینگونه توجیه میکرد که قصد شان جلوگیری از دخالت پنهان امریکا در افغانستان بوده است، مردم این ادعا را باور نمیکردند، اما مثل اینکه ادعای شان مبنی بر حقیقت بود. به هر حال شما امروز پشیمان نیستید؟

برژنسکی: چرا پشیمان باشم؟ آیا از من میخواهید بخاطر پلان عالی که طرح نمودیم و پای روسها را  مؤفقانه به افغانستان کشاندیم پشیمان باشم. روزی که روسیه را وارد افغانستان کردیم، من به رییس جمهور نوشتم : ما اکنون فرصت آنرا یافتیم که به اتحاد شوروی هم ویتنامش را بدهیم. شوروی را در موقعیتی قرار دادیم، که خون شان بصورت مسلسل جاری بود و اقتصاد شان ضربه میخورد. اسلحه شان برباد میرفت. معنویت ارتش شان از بین میرفت و در فرجام امپراطوری شان از بین میرفت.

نوول ابسرواتور: پس شما هیچگاه پشیمان نشدید، که از بنیاد گرایان اسلامی پشتیبانی کردید و به تروریستهای آینده جنگ افزار دادید؟

 برژنسکی : چه چیزی برای تاریخ جهان اهمیت دارد. طالبان یا فروپاشی امپراطوری شوروی. چند مسلمان احساساتی و یا آزادی اروپایی مرکزی وپایان جنگ سرد؟  

نوول ابسرواتور : ولی ممکن است تروریزم اسلامی شکل جهانی بیگیرد؟

برژنسکی : این یک سخن بی معنا است. ما نمیتوانیم اسلام را با پدیده ای جهانی شدن خلط نماییم. احساسات راباید کنار گذاشت و بحالت مسلمانان نگاه کنیم. اسلام دینی است که یکنیم ملیارد پیرو دارد. ولی از نظر سیاسی آنها زیر یک چتر نیستند. چیزی نیست که آنهارا جمع کند.

 اما اگر این گفته ای برژنسکی حقیقت داشت و دارد، پس این قیل وقال و ایتلاف سازیها برای مبارزه با ترورزیم اسلامی در سراسر جهان چیست؟ . چرا حال امریکا به بهانه تروریزم اسلامی به چند کشور دیگر لشکر فرستاده است؟

از بررسی و تحلیل رویدادهای تاریخی و نقش سیا و امریکا بخوبی آشکار است، که ادعایی خلیلزاد، در مورد تجاوز یک جانبه شوروی کاملن بی بنیاد است و در واقع سازمان سیا از درون و بیرون حاکمیت سیاسی حزب دموکراتیک خلق افغنستان برای بدام انداختن شوروی ها در باتلاق افغانستان  فعال بوده است.

آیا بگفته ای خلیلزاد امریکا برای آزادی افغانستان؟! بعد از 1980 وارد بازی شد یا از مدتها پیش در صدد راه اندازی این جنگ بود. اگر کمی به عقب برگردیم و ازحافظه تاریخی مدد بیگیریم، بگواهی تاریخ، امریکا از دودهه پیش از تجاوز شوروی بر افغانستان، با حمایت از اسلام سیاسی و ایجاد کمربند سبز اسلامی بگرد شوروی، برای این جنگ تدارک دیده بود.

ایزن هاور ریس جمهور امریکا بین سالهای ( 1953 ــ 1961  ) برای استفاده از ابزار دین در برابر شوروی و جنبشهای چپ و ملی در جهان اسلام و عمدتن کشور های نفت خیزشرق میانه دو کشیش را ( آلن دالس بحیث رییس سیا و فوستر دالس را بحیث وزیر خارجه امریکا ) بر گزید و این دو برادر برای پیروزی در جنگ سرد و مبارزه علیه شوروی، جنبشهای چپ و ملی، نقش دین را بحیث ابزار مؤثر مطرح کردند. و یکی از طرحهای اساسی آنها ایجاد کمربند سبز  بدور شوروی بود و منطقه مقابله با شوروی را شرق میانه و افغانستان انتخاب کرده بودند. برخلاف نظریه پردازی خلیلزاد، تلاش برای نفوذ در افغانستان  و  خرابکاری در جمهوریهای آسیای میانه شوروی از همان زمان شروع شده بود. گرچه آهسته اما پیوسته ادامه یافت و اما افزار این نفوذ، استفاده از اسلام سیاسی انتخاب شده بود.

 این دو برادر در همان زمان خاور میانه را خغرافیه اصلی مقابله با خطر کمونیسیم؟1 چپ و ملی  گرایی  و احزاب پیرو اندیشیه های ناسیونال ــ سوسیالیزم عربی انتخاب کرده بودند و خلیلزادها با ادا های اسلامی و طینت صیهونیستی یهودی در خدمت این سیاست گماشته شده بودند،  و بحیث پیچ مهره هایی سازمان سیا در افغانستان فعال شده بودند.

 محمد حسنین هیکل ژورنالیست مشهور مصری میگوید در ماه جنوری سال 1953 به امریکا رفتم، تا جریان انتخابات ریاست جمهوری آنکشور را از نزدیک بیبینم. روزی با جنرال ولسمتد مسئول کمکهای نظامی خاور میانه ملاقات کردم، جنرال مذکور برایم گفت: نکته ای راکه شما باید بدانید اینست که خطر برای شما از جانب اسراییل نیّ، بلکه از جانب شوروی است. اسلام متعارض با کمونیزم است. جنرال نقشه سیاسی جهان را پیش آورد و گفت از جهت غرب اروپا مانع پیشروی شوروی است و از طرف شرق پیمان جنوب آسیا، چه میشود مصر بعنوان کشور ریشه دار اسلامی با ترکیه و پاکستان بر محور یک کمر بند اسلامی ( کمربند سبز)  تبدیل شوند و بعداً با مسلمانان شوروی وچین رابطه برقرار کنند. شما متوجه شوید که شوروی دشمن اصلی است نه اسراییل.[21].

سازمان سیا توانست پدیده بنیادگرایی اسلامی و اسلام سیاسی را از مصر، بعد از کودتای محمد ایوب خان و ایجاد پایگاه استخباراتی در مرز با افغانستان به پاکستان صادر و جابجا کند و در خط جبهه ضد شوروی ازان بهره برداری کند. سیا در زمان ایزن هاور از طریق همین آلن دالس با پاکستان رابطه برقرار کرد و اولین کار آنها تاسیس مرکری از طرف سیا برای جمع آوری اطلاعات در شهر پشاور پاکستان بود، که با استفاده از پشتونهای دوسوی مرز این شبکه به افغانستان گسترش داده شد و نطفه های بنیاد گرایی اسلامی را از دو طریق مصر و پاکستان به افغانستان وارد کردند. وازینطریق تا آسیای میانه شوروی نیز رخنه کرد.[22].

در واقع کودتای ایوب خان برای هموار کردن فعالیتهای گروه های اسلام سیاسی در پاکستان و افغانستان و ایجاد پایگاه استخباراتی امریکا در پاکستان صورت گرفت. بنقل از همایون مرزا فر    (fromplassey to Pakistanسکندر مرزا رییس جمهور سابق پاکستان در کتاب (

همایون مرزا مینویسد: سازمان سیا بارها از پدرم  برای فعالیت های جاسوسی بر ضد شوروی پایگاه استخباراتی میخواست، اما هربار پدرم آنرا رد کرده بود. درسال 1958 جنرال ایوب، که در آنزمان رئیس ستاد ارتش بود، بنام درخواست سلاح نظامی به امریکا از طرف آلن دالس رییس سیا دعوت شده بود و در اثنای دیدار با آلن دالس رییس سازمان سیا، آنها در مورد کودتا  علیه پدرم به توافق رسیده بودند. وقتی ایوب خان به پاکستان برگشت با کودتای نظامی پدرم را برکنار کرد و ایوب خان منطقه  « بده بیره » را به سیا واگذار کرد و دران پایگاه منظم جاسوسی  سازمان سیا ایجاد گردید و همزمان برای نفوذ در افغانستان، آی اس آی،  را نیز ایجاد کردند.  در واقع کار برای تاسیس گروه های بنیاد گرای پاکستان و افغانستان و نفوذ در بین مسلمانان شوروی از همین مرکز آغاز گردید. یگانه هدف از ایجاد آی اس آی، کار در افغانستان و ترویج اسلام سیاسی بوده است.[23].

طیاره های جاسوسی امریکا بارها از طریق افغانستان بخاک شوروی تجاوز کردند و از تاسیسات شوروی عکاسی میکردند و این مساله وقتی افشا شد، که یک طیاره جاسوسی امریکا بر فراز شوروی سقوط داده شد.[24].

محمد داود خان با پیشگیری سیاست شتابزده، یکبار نزدیکی با شوروی و بار دیگر با متحدین منطقه ای امریکا در برهم زدن توازن بین بازیگران جنگ سرد، که پیش ازان  افغانستان حیثیت حایل را در بازیهای استعماری داشت،  عملن  سیاست بی ثبات کردن افغانستان را در پیش گرفت و خواست با ایران، عربستان،مصر، کویت و پاکستان فعالیت تخریبی را در برابر شوروی انجام دهد و در پی آن کودتای هفتم ثور وتکیه یک جانبه به شوروی توسط  رهبران حزب دموکراتیک خلق، کفه توازن منطقوی را بسود پاکستان چرخاند و در واقع هم منافع پاکستان را برآورده کرد و هم به امریکا فرصت داد تا افغانستان  را به تله ای اساسی برای شوروی ها مبدل کنند و در فرجام این بازی بدست امریکا اشغال گردد.

 امریکایی هاتوانستند با قربانی کردن مردم افغانستان و ویرانی و ساقط کردن کشور از هستی مادی ومعنوی، انتقام شکست جنگ ویتنام را از شوروی، در حقیقت از مردم افغانستان بیگیرند. افزارهای تخریبی بر علیه کشور ما با استفاده از مهره های استخباراتی امریکاییان افغان تبار و یهودی مذهب مانند خلیلزاد ها و تیم فاشیستی او بکار افتاد و این ماموریت« بشرد دوستانه » خلیلزاد ها جان میلیونها انسان را گرفت، دوملیون را معیوب و هفت میلیون را آواره کرد.

خلیل زاد در واقع در کشاندن پای امریکا به جنگ افغانستان بگفته خودش یکی از طراحان  اساسی بوده است و مهره های از جنس خلیل زاد یکجا با پاکستان ماشین جنگ امریکا در افغانستان را هدایت میکردند. ایران هم با انقلاب اسلامی در کنار مجاهدین! قرار داده شد و این گروه های جهادی به اساس هدایت سیا و آی اس آی، برای حفظ بی ثباتی بعدی کشور بچند دسته تقسیم شدند و برای هریک مواجب جداگانه تعیین ومقرر گردید و این یکدهه اشغال بدست شوروی را نیز باداران خارجی خلیل زاد، تحمیل کرده بودند.

خلیلزاد در همکاری همه جانبه با سیا، برای تسریع روند بنیادگرایی در منطقه و استفاده مؤثر از ایران و پاکستان برای انتقام جنگ ویتنام از شوروی در افغانستان، یکی از پیچ مهره هایی بوده است، که بسود خمینی بکار افتاده بود. در واقع سازمان سیا و خلیلزاد ها در پشت سر سقوط رژیم شاه و هم برای برپایی کودتایی در پاکستان علیه ذوالفقار علی بوتو نقش اساسی داشتند. در واقع شاه و بوتو قربانی جنگ خونین امریکا و شوروی در افغانستان شدند. برای اینکه امریکا باید جای آنها را با بنیاد گرا های اسلامی، برای حمایت از اسلام سیاسی و بنیاد گرایی اسلامی در افغانستان و منطقه پر میکرد. اگر سکندر مرزا قربانی جابجایی اسلام سیاسی و پایگاه سیا در پاکستان گردیده بود، بوتو نیز قربانی پیشبرد جنگ خونین امریکا، برای بدل کردن پاکستان به لانه وکاشانه ای امن تروریستان عربی و عجمی شد.

 زمان آن فرارسیده بود، که جای شاه ایران و ذوالفقار علی بوتو را به اسلام گراها در هردو کشور خالی میکردند، تا همسایه های در بدیوار  افغانستان در پشت سر جنگ خونین امریکا در افغانستان قرار داده میشدند. خلیل زاد بحیث پیشکار سیا در جنگ افغانستان، هم سر ورازی با قدرت گیری خمینی داشت وهم در رساندن ضیا بقدرت مانند ایوب خان. بدینترتیب پاکستان به سنگر جنگ مقدم علیه شوروی درآورده شد. و برخلاف صحنه سازی های خلیلزاد، ضیا در قتل و کشتار و راه اندازی حمام خون  در کشور ما، مورد حمایت سراپا قرص خلیلزاد ها قرارداشت.

سازماندهی گروه های بنیاد گرایی اسلامی و گروهای اسلام سیاسی، مسلح سازی مرحله وار آنها و سرازیر شدن ده هاهزار جنگجوی افراطی با تفکر اسلام سیاسی از کشورهای مختلف به افغانستان، شوروی را واداشت تا برای از میان برداشتن تهدید خطر  سقوط حاکمیت سیاسی حزب دموکراتیک خلق افغانستان، که در کنار اما و اگر های بسیار، دفاع از سرحدات جنوبی شوروی، و عمل کردن به وظیفه ی « انتر ناسیونالیستی »، نیز مطرح بود،  اقدام کند. و شوروی وادار بمداخله در افغانستان شد، تا از سقوط حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان، که میتوانست به آسانی سرحدات جنوبی شوروی را نا امن و جنگ را در جمهوریتهای مسلمان نشین شوروی گسترش بدهد، جلوگیری کند.

 و با این ترفند خلیلزاد ها توانستند سر انجام، پای مداخله نظامی و لشکر کشی شوروی را در 1979  به افغانستان بکشند و گاو شیری خلیلزاد و برژنسکی و...، زایید و خلیل زاد برای همآهنگی فعالیتهای جنگ بنیادگرایان اسلامی به پاکستان بر گشت.

درین جا قابل یاد آوری میدانم که هجوم شوروی به افغانستان بعنوان یک کشور غیر منسلک، بیطرف، عضو سازمان ملل متحد، دارای حاکمیت ملی و تمامیت ارضی، به هیچ عنوان و هیچگونه منطق قابل توجیه نیست و نقض آشکار قوانین، میثاقها و کنوانسیونهای بین المللی بشمار میرود و تجاوز آشکار بر حاکمیت ملی، تمامیت ارضی و حریم ملی یک کشور است. همانطوریکه هجوم اشغالگرانه امریکا به افغانستان، هیچ توجیه قانونی وحقوقی ندارد و تمام معاهدات منعقده بین حکومتهای کرزی و احمد زی بعد از اشغال امریکا، طرح و اجرایی شده اند،ازینرو فاقد وجاهت حقوقی و قانونی میباشند.

 برای پشت گرمی پاکستان درین کارزار مرگ و وحشت، به پیشنهاد خلیل زاد، ضیا از پشتیبانی بیدریغ امریکا برخوردار و صاحب همه چیز میشود. خلیلزاد با میانجیگری آی اس آی و ضیا با رهبران مقاومت! افغان معرفی میشود و از همان مرحله نخست معرفی با رهبران جهادی،  متحدین قومی و تباری خود را مورد توجه خاص قرار میدهد و ناف آنها را با سیا و آی اس آی گره میزند. در نتیجه تبانی خلیلزاد و آی اس آی، 80 در صد تمام کمکهای امریکا، عربستان و کشور های خلیج و پول مواد مخدر هلال طلایی  به سران جهادی؟! قومی همتبار خلیلزاد تعلق میگیرد و بخش مهم و اساسی این کمکها به حکمتیار جانی و قصاب تاریخ معاصر افغانستان داده میشود. این درحالی بود، که تنظمهای هشت گانه مقیم ایران وتنظیمهای میانه رو در پشاور ازین سخاوت!یا بی نصیب ماندند و یا هم سهم ناچیزی بردند.

به اساس سهمیه بندی مشترک سیا و آی اس آی سهم اسلحه، لوژستیک و پول گروه های جهادی 80 در ضد به پشتونها و متباقی به سایر جوامع و اقوام داده میشد.[25].

خلیلزادها و تیم فاشیستی غربی شان بیشترین مناسبات را با افغان تبارهای پاکستانی مانند جنرال ضیا، جنرال محمود درانی، جنرال اسد، جنرال اختر عبدالرحمان و... برقرار کرده بودند و ازین رابطه برای قتل عام مردم افغانستان و حمایت از رهبران پشتون تبار افغانستان استفاده میکردند.[26].

سیا و آی اس آی بطور مشترک تلاش کردند مردم را بزور به گروگان تنظیمهای جهادی بگذارند؛ ایتلاف هفت گانه بکوشش جنرال اختر عبدالرحمان، شهزاده ترکی الفیصل رییس استخبارات عربستان سعودی تحت ریاست جنرال ضیا ساخته شد و ضیا امریه صادر کرد، که تنظیم ها مؤظف اند بزودی یک ایتلاف هفتگانه را بوجود آورند و درظرف سه روز اعلامیه مشترک صادر کنند.[27].

هیچکس بدون تنظیم نمیتوانست جهاد کند و یا از کمک پولی و تسلیحاتی امریکا و حمایت مالی عربستان برخودار شود و در واقع مناطقی که از زیر سیطره حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان بیرون میشد سهم یکی ازین تنظیم ها بود و ورود مجاهد دیگر به این قلمرو ممنوع بود. این اقدامات سیا و آی اس آی، سبب شد، تا مردم حتا برای زنده ماندن هم که شده زیر سایه یکی ازین تنظیمها در آیند.[28].

حکمتیار، که عمده ترین دریافت کننده کمک نظامی و تسلیحاتی امریکا بود و روابط تنگاتنگی با استخبارات امریکا داشت همواره خواهان پوشیده ماندن این کمکها به تنظیمش بود.[29].

دگروال یوسف خود میگوید جهاد بدون حمایت قاطع امریکا، سرازیر شدن هزاران تن اسلحه و کار بزرگ آموزشی و استخباراتی امریکا نمیتوانست پیروز شود. تلک خرس، برگه 52 .

بگفته ای دگروال یوسف رهبر شعبه افغانی آی اس آی : « مسعود در سال 1983 معاهده آتش بس را با شوروی امضا کرد و با استفاده ازین معاهده، قوای از هم پاشیده خود را سر وسامان داد. لیکن تمدید آنرا برای سال 1984 نپذیرفت ، که این مساله باعث هجوم دوباره شوروی به پنجشیر و مناطق تحت اداره ای مسعود گردید.[30].

ادوارد گیراردی نویسنده نامدار غرب نیز نوشته است که مسعود با وجود مخالفت مجاهدین از دوران متارکه بحد اعظم استفاده کرد و قوای خود را جمع وجور کرد و به عملیات بسیار شدید،نه تنها در ساحه پنجشیر، بلکه در تمامی ساحات شمال پرداخت.[31].

نقش خلیلزاد ها در عدم کمک به مسعود از طریق سیا و آی اس آی، بشیار مشهود بود. هربار که بر علیه مسعود سوقیات شوروی انجام میشد، مجاهدین دیگر و پاکستان چندان تمایل کمک به مسعود را نداشتند.[32].

در واقع از اول هم، مسعود نه مورد حمایت پاکستان بود و نه مورد حمایت امریکا، که در نقش اصلی تمویل و هدایت کننده  جنگ در افغانستان بودند. امریکا بیشتر در همسویی با استخبارات پاکستان، که چندان تمایل کمک به فرمانده مسعود را نداشت، عمل کرد و عامل اساسی تحت پوشش قرار نگرفتن مسعود هم مهره های پشتون تبار سیا مانند خلیلزاد و دیگران بودند، که مسئولیت کمک رسانی امریکا، به مجاهدین! را بعهده داشتند.

 دشمنی حاکمان نظامی، استخباراتی و سیاسی پشتون تبار پاکستان با مسعود، یشتربه دلایل تباری صورت میگرفت. زیرا هم اکثریت رهبری تنظیمهای جهادی، که در پاکستان مقر داشتند، پشتون بودند و هم گردانندگان اصلی پاکستانی بر ضد افغانستان در ارتش، آی اس آی و هم تنظیم کنندگان جنگ امریکا در پاکستان بر ضد حاکمیت سیاسی حزب دموکراتیک خلق افغانستان مانند خلیلزاد، غنی و دیگران پشتون تبار بودند. باساس اظهار نظر دگروال یوسف نصف کمک عربستان سعودی و سایر شیخهای خلیج فارس به حکمتیار پرداخت میشد.[33]. تمام افسران نظامی آی اس آی، که به افغانستان فرستاده میشدند از پشتونهای قبایل سرحدی پاکستان بودند و زبان آموزش نظامی  برای مجاهدین در پاکستان،  زبان پشتو  انتخاب شده بود.[34].

  حکمتیار از قوای نظامی پاکستان بر علیه  سایر تنظیمها و حتا بر علیه شاخه های انشعابی   تنظیم خودش استفاده میکرد و این اختلافات بیشتر بر سر کنترول و تقسیم درآمد مو اد   مخدر صورت میگرفت که یک نمونه آن، جنگ حکمتیار با محمد خان بود که بکمک ارتش پاکستان بسود حکمتیار پایان یافت.[35].

به دیکته خلیلزاد ها طرف مذاکره اختر عبدالرحمان رییس آی اس آی، همواره حکمتیار و سیاف بودند و نمایندگان آی اس آی به اساس سپارش جنرال اختر از طریق حکمتیار به افغانستان جهت انجام  و تر تیب و تنظیم حملات تروریستی، تخریب پلها، پایه های برق، پایپ لاینهای تیل، بندهای آب و سایر تاسیسات اقتصادی و ملی افغانستان فرستاده میشدند.[36].

  اموزش ستنگر هم اولین مرتبه به قومندانان خزب اسلامی مانند قوماندان غفار، قوماندان درویش و دیگران صورت گرفت و حزب اسلامی در جمله اولین دریافت کنندگان ستنگر امریکایی بود و بعدآً به قوماندانان خالص سپرده شد.[37]. بسیاری از سلاحهای جدید شوروی از جمله چرخ بالهای نظامی که مایه تعجب غرب را برانگیخته بودند از طریق کار مشترک سیا و آی اس آی با حزب اسلامی بدست سیا افتاد.[38].

طوریکه  مبرهن است، سرمایه گذاری والطاف ملوکانه خلیلزاد در بین رهبران جهادی  در همسویی با پاکستان بیشتر بر رهبران پشتون تبار جهاد! افغانستان صورت گرفته بود، که دارای گرایشهای فاشیستی و تمامیت خواهی نیز بودند و اما در پشت سر اسلام سیاسی، شریعت و دین و مذهب خود را پنهان کرده بودند.

خلیلزاد و جنرال ضیا و آی اس آی تصمیم گرفته بودند، که تنها در مبارزه با شوروی مزدوران خود را درراس این جنگ خونین قرار دهند و مردم افغانستان را در گروگان این تنظیمها قرار دهند. زیرا تمام کمکها نظامی، پولی، لوژستیکی و حتا مساعدتهای انساندوستانه و بشری موسسات خیریه باید از طریق این تنظیمها توزیع میشد و مردم بدون وابستگی به این تنظیمها نمیتوانستند حتا در پاکستان زندگی کنند.[39].

خلیلزاد در زد وبند با آی اس آی و گروه های جهادی پیشنهاد های خود را در مورد چگونگی پیشبرد جنگ خونین در افغانستان بوزارت دفاع امریکا و سیا  ارایه میکند وچوب سوخت و گوشت دم توپ درین بازی مرگ و ویرانی، مردم افغانستان را قرار میدهد. فرستاده، برگه 48.

امریکا با افزار خلیلزاد ها، انتقام جنگ ویتنام را با پول نفت عربستان سعودی ومواد مخدر وچوب سوخت و گوشت دم توپ مردم افغانستان گرفت و خود در آنطرف اوقیانوسها به تماشای قصابی هولناک این فاجعه قرن  بیست پرداخت. خلیلزاد و سایر مهره های درشت  سازمان سیا برای جلب افکار جهانی با وجهه ای افغان بودن و هویت افغانی با حمایت وسازماندهی سیا به اطراف و اکناف جهان سفر میکنند و با بسیج افکار عامه بر ضد شوروی و جلب حمایت جنگ خونین پنهان سیا در افغانستان میپردازند. فرستاده، برگه 48 .

 در عرصه ای سیاسی و روابط بین المللی، خلیلزاد بحیث  یکی از همآهنگ کنندگان سازمان سیا با رهبران جهادی، حد اکثر تلاش میکرد، تا صرف زمینه ملاقات رهبران پشتون تبار را با مقامات امریکایی فراهم سازد و دیگران را بگونه ای، اندر و نا سکه ای قومی در حاشیه بگذارد. و از تریبیونهای بین المللی تنها صدای آنهارا به عنوان  مبارزین راه ازادی! به گوش جهانیان برساند.

خلیلزاد یک بار میخواست ملاقات حکمتیار و ریگان را  رسانه ای بسازد، ولی حکمتیار نخواست ارتباط سیستماتیک و دوامدار خود را با امریکا، که شاید از اول هم رابطه و میانجی آن خلیلزاد بوده باشد، علنی بسازد. بار دیگر  خلیلزاد هم تبار دیگر خود یونس خالص را به ملاقات ریگان برد و هردو بر متحد شدن عیسوی مذهبان و مسلمانان بر ضد شوروی وحاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان تاکید کردند؟! در حالیکه یونس خالص بیشتر یک رهبر محلی جهاد ی بود و نفوذ سراسری نداشت. اقدامات و هدف  خلیلزاد از سرهم بندی این ملاقاتها  این بود، تا جایگاه شایسته در صحنه سیاسی و روابط بین المللی برای همتباران خود جستجو کند و زمینه ای حضور و  اقتدار شان را در حکومت پسا حزب دموکراتیک خلق افغانستان، فراهم کند. فرستاده، برگه های 53 و 54.

خلیلزاد مهره اساسی جنگ امریکا با شوروی در میدان افغانستان بود. چنانچه  او عضو گروه « فرمان » امریکا، در مورد سیاست گذاری  و پیشبرد جنگ در افغانستان بود، که دران وزرای  خارجه، دفاع،  رئیس سازمان سیا و مشاور امنیت ملی رییس جمهور عضویت داشتند و خلیلزاد برای خونین تر کردن جنگ  این کمیته را معتقد ساخته بود، که شوروی در افغانستان با دشواری مواجه است و باید ازین فرصت بیشتر با تشدید جنگ وخون ریزی  در افغانستان استفاده شود.

 خلیلزاد میگوید: « من به آنها گفتم که اگر مقاومت همگانی ادامه یابد و جامعه جهانی دلگرم بماند و ما بکمکهای بیشتر ادامه دهیم، شوروی به سازش وادار میشود و اگر شوروی از پیروزی مایوس شود، شاید به دنبال توافق برآید. فرستاده برگه 58 .

 بدیسان او توانست اعضای این جلسه را متقاعد کند، که سلاح های مرگبار و کشنده بیشتر را به افغانستان سرازیر کنند. اما خلیلزاد، بحیث چهره جنگ افروز و یکی از مهره های تباهی کشور، نه  دنبال خروج شوروی از افغانستان بود و نه دنبال « سازش آبرومندانه » با شوروی، بلکه  برنامه ریزی طوری بود، که امریکا درین منطقه استراتژیک مهم جهان حضور پیدا کند و نیروهای ملی، ترقیخواه و چپ یکسره نابود شوند وبجای آنها حکومت دست نشانده امریکایی مستقر شود و خلیلزادها صاحب پیروزی نظامی و همچنان بزعم خود شان حقانیت سیاسی شوند، که در فرجام، این بازی آنطور که خلیلزاد ها میخواستند رقم خورد.

 او میگوید: « بعد ازان که گرباچف، افغانستان را زخم خونین خواند، ما دانستیم که زمان خروج فرا رسیده است...، ایالات متحده در طرح مواقتنامه قبلی، پذیرفته بود که بمحض خروج نیروهای شوروی، امریکا رژیم کمونیستی را برسمیت بشناسد. موافقتنامه همچنین از امریکا و پاکستان خواسته بود که حتا پیش از آغاز خروج شوروی کمکهای خود را به مجاهدین قطع کنند. و در جریان این مدت شوروی ها اجازه داشتند، که کمکهای مداومی برای وابستگان خود در کابل فراهم کنند. قطع کمک امریکا یک عمل بود و خروج یک روند. من فکر کردم این عمل بسود شوروی و حاکمیت حزب دموکراتیک خلق است و درین کمیته به مخالفت پرداختم...» .فرستاده، برگه 59 .

  اظهارات خلیل زاد نشان میدهد، که خلیلزاد نه بر ضد خروج شوروی از افغانستان، بلکه برای حضور دایمی امریکا درین منطقه وکشور ما دست وپا میزد. خوب معلوم است که خلیلزاد این صلح را که سرنوشت مردم بعد از خروج شوروی بدست خود آنها حل و فصل میشد، نمیخواست. خلیل زاد صلحی را میخواست، که حاکمیت استعماری دیگری مانند زمان انگلیس در کشور شکل بیگیرد. قدرت انحصاری قومی و قبیله ای همتباران خلیلزاد  دوباره اعاده گردد. و دست امریکا در امر و نهی و مقدرات و سرنوشت ملی و سیاسی مردم افغانستان باز باشد و عملاً افغانستان بعد از خروج شوروی به پایگاه امریکا تبدیل شود، که سناریوی خلیلزاد بدون کم و کاست تا کنون به پیش رفته است.

 بدینسان خلیلزاد توانست از امضای مواقتنامه ای آبرومندانه بسود همه ای جوانب جلوگیری کند و راه را برای  جنگ، قربانی و ویرانی بیشتر و بیشتر در افغانستان بازکرد. امریکا از پاکستان مخفیانه قول گرفته بود، که بعد از بر آمدن شوروی ها کمکهای تسلیحاتی و پولی به مجاهدین باید ادامه یابد و راه رساندن این کمکها را باید پاکستان جستجو کند و ضیا هم از طریق آی اس آی، سپارش امریکا را به منصه اجرا گذاشت. فرستاده برگه 59 .

 و تیم خلیلزاد استراتیژِی قومی وقبیله ای پسا شوروی  در افغانستان را به حمایت امریکا آماده کرده بود، که در واقع حکمتیار، طالبان، کرزی و احمدزی ادامه آن بوده و اند. فرستاده برگه 60 . و با این ماجرا جویی  ودر نتیجه ای تطبیق استراتیژی پسا شوروی  خلیلزاد در افغانستان، آنچه از جنگ شوروی و امریکا در افغانستان باقی مانده بود، با پروژه ای حکمتیار و طالبان، برباد رفت.

خلیل زاد در مورد رهبران تند رو و قدرت گیری انها بعد از خروج شوروی نیز دروغ میگوید: « من میخواستم راه مطمنی پیدا کنم، که رهبران تند رو مقاومت افغانستان که مورد حمایت پاکستان بودند، نیروی مسلط  و غالب در افغانستان پسا شوروی نباشند. من حتی استدلال کردم، که امریکا و شوروی میتوانند یکجا کار کنند تا افغانهای میانه رو بقدرت برسند... ». فرستاده، برگه61 .

میگویند دروغگو حافظه ندارد و این حرف خلیلزاد در مغایرت کامل با طرح موصوف، در مذکرات ژنیو قرار داشت زیرا:

ــ به پیشنهاد خلیلزاد سلاح های پیشرفته به مجاهدین تندرو و در راس آنها حکمتیار داده شد، که این امر کنترول آنهارا بر مناطق بیشتر ضمانت میکرد؛

ــ خلیلزاد در طرح قبلی خود برای استراتیژی پسا شوروی، صرف به پیروزی جنگی مجاهدین تکیه کرده بود و هرگونه راه حل صلح آمیز را با حزب دموکراتیک خلق افغانستان، که میتوانست شامل نیروهای باشد که قدرت بنیاد گراهای تند رو را تهدید کند، رد کرده بود؛

ــ امریکایی ها در اثنای بیرون شدن شوروی ها، آخرین سپارشی که به آی اس آی داشتند، این بود، که قدرت درکابل به بنیاد گرا ترین تنظیم اسلامی مستقر در پاکستان ( که منظور شان حکمتیار بود) باید سپرده میشد.[40].

ــ پاکستان و امریکا موافقت کرده بودند که جنگ چریکی را از تند روترین عناصر بنیاد گرا اسلامی بوجود آورند.[41].

ــ رد توافق، که امریکایی ها  با شوروی  در مورد خروج شوروی و باقی ماندن حزب دموکراتیک خلق افغانستان در قدرت قرار بود امضا کنند، از جانب خلیلزاد مظهر روشن دروغگویی خلیلزاد است. 

مخالفت خلیلزاد با پروژه ای صلحی که با پابرجا ماندن حاکمیت سیاسی حزب  وطن صورت میگرفت و  زمینه شرکت نیروهای میانه رو دران فراهم میشد، بدون تردید منجر به تضعیف تندروان اسلامی و حذف آنها از معادله قدرت میشد. مخالفت خلیلزاد با طرح صلح، در واقع هم بنیادگراهارا تقویه میکرد و هم دست پاکستان را برای مداخله ای بیشتر و حمایت از گروه های تندرو، باز میگذاشت.

هدف ازین تناقض گویی خلیلزاد اینست که شاید او ازین امر سرخورده باشد، که در مرحله نخست پس از فروپاشی حاکمیت سیاسی حزب دموکراتیک خلق افغانستان، همتباران قومی خلیلزاد بعد از این همه سرمایه گذاری های  گزاف تسلیحاتی، استخباراتی، نظامی و سیاسی و مداخله مستقیم و آشکار سیا و آی اس آی ونظامیان پاکستان، نتوانستند در راس حاکمیت جهادی قرار گیرند و مانند همیشه محور اصلی قدرت باشند. ازینرو استراتیژی خلیلزاد در وهله اول دچار شکست شد و بعد با تشدید جنگ تماماً عیار علیه نیروهای مقاومت و حمایت وسیع از حکمتیار و طالبان این شکست در عرصه نظامی و سیاسی، جبران گردید.

خلیلزاد برخلاف ادعایش در مورد بقدرت رساندن میانه روان؟! تنها به برپایی حاکمیت سیاسی توسط روشنفکران پشتون تبار می اندیشید، که در واقع هم تیمی خلیلزاد و پشتوانه تبلیغاتی و فکری و سیاسی گروه های پشتون تبار مجاهدین از جمله حکمتیار و بعداً طالبان بودند.  خلیلزاد بکمک سیا و آی اس آی، در حقیقت تیمی راکه بعد از 2001  میلادی بقدرت رساند، در پاکستان شکل داده  بود. او میگوید: « من قبلاً در دیدار با رهبران افغان ( پشتونها ) اصرار کرده بودم، که آنها در یک سازمان متحد  ومنسجم ادغام شوند. نگرانی وجود داشت که حکومت کمونست مشروعیت پیدا کند...». فرستاده برگه 61 .

خوب اگر این تکنوکراتهای خلیلزاد، که همه بیک جامعه ای برادر پشتون مربوط بودند، در برنامه صلح نجیب اله شرکت میکردند، و حکومت کمونست؟! هم جز این برنامه میشد، عیب این کار در کجا بود؟ در یک پروژه ملی باید همه نیروها کنار هم قرار میگرفتند و در برابر بنیادگرایی، تروریزم اسلامی  و  کشور های حامی تروریزم مانندپاکستان و عربستان، قطر و ترکیه متحد میشدند. معلومدار این ادعایی خلیلزاد دروغی بیش نیست و وی تا اخرین حد فشار اورد تا رژیم بپاشد، خلای قدرت بوجود بیاید،  جنگ تشدید شود و این گل آلود کردن آب در فرجام، موجب اشغال افغانستان بدست بادار خلیلزاد گردد و برنامه اصلی پسا شوروی خلیلزاد و سازمان سیا همین بود، که آنرا مرحله بمرحله  اجرا و تطبیق کردند.

خلیل زاد در واقع یکی از مهره هایی بوده است که در برابر خروج شوروی و قطع مداخله از بیرون در امور داخلی افغانستان و گذاشتن سرنوشت مردم افغانستان  بدست خود آنها می ایستد.  وی در همسویی با پاکستان و آی اس آی، همواره بر راه حل نظامی قضیه تاکید میکرد و خواهان افزایش سلاح های کشنده و مرگبار مانند استنگر به مجاهدین بود و راه حل را، نه در بیرون شدن شوروی، بلکه در اشغال افغانستان به دست امریکا میدید. و از همینرو به گزینه پیروزی نظامی در جنگ برضد حزب دموکراتیک خلق افغانستان تاکید میکرد، تا همه نیروهای نظامی وسیاسی شامل در جنگ مضمحل شوند و راه برای هجوم امریکا و یک دولت دست نشانده امریکایی  مساعد گردد. فرستاده برگه های 57 و 58 .

 تیوریها و سیاست های استخباراتی خلیل زاد از طریق بهم اندازی جوامع واقوام برادر،  با افزار مهره های پشتون تبار پاکستان باعث تداوم جنگ خونین در سالهای بعد از خروج شوروی از افغانستان گردید و در واقع منجر به ویرانی کامل کشور شد و تلفات جبران ناپذیری را بر هر دوطرف جنگ وارد کرد.

 خلیل زاد میگوید که تیم ما، که در واقع همان تیم مشترک سیا و آی اس آی، که خلیلزاد مهره مهم آن بود، مقامات کاخ سفید و ریگان را بر خلاف تمایل وزارت خارجه قناعت داد، که این پیشنویس توافقنامه با شوروی  را امضا نکند و بدینترتیب مذاکرات تمام شده و توافق شده بین امریکا و شوروی ورق میخورد و صفحه پاکستان و خلیل زاد باز میشود. فرستاده، برگه های 58 و 59  .

  اگر ریگان پیشنویس را امضا میکرد، و پاکستان ملزم به قطع مداخله میگردید،  و در عوض جنگ، مجراهای سیاسی باز میشد و زمینه های اساسی برای مداخله مردم در امور سیاسی و اداره ای امور جامعه مساعد میگردید، در واقع مردم برنده این جنگ بودند. تاسیسات اقتصاد ملی تخریب نمیشد، دستگا های اداری و دولتی سر جایش باقی میماند، قوای مسلح کشور با ساز وبرگ بی مانند در منطقه حفظ میشد، کشتار  و ویرانی و تخریب قطع میشد، حاکمیت و تمامیت ارضی و منافع کلان مردم حراست میگردید و در یک کلام حوادث خونین بعدی بعد از فروپاشی حاکمیت سیاسی حزب وطن روی نمیداد.

کوتاه آمدن و معامله گری و تسلیم طلبی گرباچف رهبر حزبی و دولتی شوروی در برابر امریکا و غرب در واقع جنگ نیابتی و لاینقطع غرب برهبری امریکا  در کشور ما ادامه یافت و همه چیز را فروپاشاند. منافع مردم و  کشور برای تامین منافع منطقه ای امریکا از طریق خلیلزاد ها قربانی شد.

لجاجت محافظه کاران جدید با اتکا بر تحلیل های سیا، که خلیلزاد یکی از انها بود و کوبیدن بر طبل جنگ و پیروزی نظامی در واقع مردم را در باتلاق ترویزم و بنیادگرایی فرو برد و کشور را به قبرستان مردم آن تبدیل کرد و مافیای مواد مخدر، فساد و جنایت را دران نهادینه ساخت، فرهنگ سیاسی خلیلزاد ها، کشور رادر چنگال سطله ای گله دزدان گرفتار کرد. انحصار قدرت سیاسی و تداوم زیر بنای حاکمیتهای استعماری، که پیامد آن بحران اجتماعی و برخوردهای دوامدار قومی است، در واقع محصول کار حلیلزادها است . در اصل هر قطره  خونی که درین کشور بعد از برهم زدن یک توافق منصفانه و عادلانه در ژنیو توسط خلیلزاد ها، میریزد، مسئولیت بیشتر آن متوجه این جاسوس سازمان سیا بنام خلیلزاد است. در حالیکه خلیلزاد میدانست که اگر در 1986 جنگ قطع میشد، برنده اصلی آن نه شوروی و یا امریکا، بلکه مردم افغانستان بودند.

خلیل زاد دشمنی خود را با نیروهای چپ و ملی و ترقیخواه پنهان نمیکند. او مینویسد: « نشانه های نگران کننده وجود داشت، که رژیم کمونست مشروعیت بین المللی پیدا کند و ازینرو ما شروع بکار کردیم که رژیم را کنار بزنیم ... و درین استقامت من به روم رفتم ...» فرستاده، برگه 61 .

 این در حالی بود، که داکتر نجیب اله و رهبری حزب وطن بارها از شاه خواسته بودند، تا قیادت پروژه صلح را به عهده بیگیرد و مانع اصلی بر سر بازگشت شاه برای پیشبرد  پروسه صلح، خلیلزادها وپاکستان بودند، که دنبال تحقق برنامه خود، از طریق نظامی وتداوم جنگ نیابتی برضد افغانستان بودند.

 تلاش خلیلزاد این بود که از وجهه شاه  تنها برای جمع وجور کردن یک تیم استفاده کند و محور اصلی قدرت سیاسی بدست گرایشهای فاشیستی مربوط به سیا و آی اس آی، اداره شود، که در پشت پرده خودش در نقش وایسرای امریکایی افغانستان نقش آفرینی کند. سناریویی راکه بعد از پروسه بن مو به مو به منصه ای اجرا گذاشته است.

خلیلزاد در داستانش در فرستاده، چنین وانمود میکند، که او طرفدار حکومت غیر جهادی  بود: « من پیشنهاد دادم که یک لویه جرگه را دعوت کنید که بیش از دوهزار سال؟! قدامت داشت، نهاد ملی افغانی. من تصور کردم که ظاهرشاه میتواند در نظارت بر روند سیاسی نقش بازی کند، بسیاری از افغانها طرفدار او بودند...» . فرستاده برگه 61 .

 خلیلزاد مانند بخشهای دیگر کتاب درین مورد هم  به تناقض گویی، جعل تاریخ پرداخته و هم به نیرنگ و فریب با استفاده از ابزار شاه رو آورده است :

1 ــ افغانها در قرن 18 قدرت سیاسی را تصرف کردند و عنعنه جرگه ها، برای آرایش و پیرایش حاکمیت سیاسی  در افغانستان هم از امیر امان اله خان ببعد بیشتر شروع شد. پس این جرگه ها ی دوهزار ساله  در مسایل سیاسی و حل و فصل مقدرات ملی از کجا شدند و در زمان کدام پادشاه افغان در دوهزار سال پیش رواج داشتند؟

2 ــ نهاد جرگه ها همواره یک نهاد قبیلوی جامعه ای برادر پشتون بوده است و در حاکمیتهای سیاسی پس از اسلام تاجیکان، ترکها، مغولها و... تا قرن 18 میلادی اثری ازان در راهکارهای حاکمیت سیاسی وجود نداشته است. پس این لویه جرگه ها نهاد قومی اند، نه ملی وخلیل زاد تلاش دارد تمام ارزشهای قومی وقبیله ای جامعه افغان را بجای نهاد های ملی بنشاند و همه را درین ساختار های قبیله یی استحاله نماید؛

3 ــ اگر ظاهر شاه این همه طرفدار داشت و میتوانست نقش اساسی سیاسی را در کشور بازی کند، پس چرا جناب عالی در کنفرانس بن و لویه جرگه انتقالی وسایر جرگه های قبیله ای و قومی، بر علیه وی دست به کودتا، توطیه و لطایف الحیل برای حذف و کنار زدن آن زدید؟

 در واقع ناکامی حکومت مؤقت ملل متحد حین استعفای نجیب اله، به رفت و آمد خلیلزاد و اوکلی در پاکستان ارتباط داشت. و امریکا و پاکستان هردو در پشت پرده توافق کرده بودند، که آنرا برهم بزنند. خلیلزاد میگوید: « پاکستان با هرگونه حکومت مؤقت مخالف بود و جانبدار سرنگونی رژیم از راه نظامی را ترجیح میداد. سیا موقف آی اس آی و پاکستان را درین مورد پذیرفته بود...». فرستاده، برگه 62 .

  بازگشت حکومت مؤقت زیر اداره ای ملل متحد بسود امریکا و پاکستان نبود. زیرا هردو با تشدید جنگ،  اشغال  افغانستان را در سر می پروانیدند. اظهارات خلیلزاد در مورد برهم زدن حکومت مؤقت پسا حاکمیت حزب وطن از جانب امریکا و پاکستان، آنقدر صریح و روشن است، که نیاز به تبصره ندارد. بنابرین پاوه گویی عمال قبیله ای و گرایشات فاشیستی در مورد کودتا از درون حزب بر علیه نجیب اله، لاطایلات  و از  هر نوع منطق سیاسی تهی است.

خلیل زاد  با برهم زدن حکومت مؤقت ملل متحد، برای مدیریت بحران از جانب امریکا، برای جابجایی مهره های درشت استخبارات امریکا و وایسرایی خودش  و همچنان حضور نظامی، سیاسی و استخباراتی امریکا و ایجاد حاکمیت سیاسی کاملن سر سپرده و مزدور امریکا استفاده کرد و مراحل گوناگون و پیچده را برای اشغال افغانستان توسط ارتش امریکا طی کرد.

خلیلزاد ازبرخی تنظیمهای جهادی بحیث سربازان پیاده نظام امریکا و پاکستان در برابر شوروی و حاکمیت سیاسی حزب دموکراتیک خلق افغانستان، استفاده ابزاری کرد. وقتی تاریخ مصرف آنها برای امریکا سپری شد، این گروه ها را توسط چری ها و طالبان مزدور آی اس آی از صحنه سیاسی برداشت.  طالبان را به هدف  حذف نیرهای مقاومت  بوجود آورد. تا اینکه همه موانع از سر راه  برگشت طالبان تیکتایی دار و مهره های جاسوسی امریکا برداشته شدند و پروژه ای حاکمیت دست نشانده و اشغال کشور بدست نظامیان  امریکایی را عملی کرد.

پیامد  فاجعه ای، که خلیلزاد ها برکشور  ما تحمیل کردند، افغانستان را به گداترین، فاسدترین وبحرانی ترین کشور، در سطح دنیا بدل کرد و آنرا به مزرعه تریاک سازمان سیا تبدیل کرد. خلیلزاد نیز توانست در کنار حاکم کردن قوم و قبیله اش بر سرنوشت ملی وسیاسی جوامع واقوام برادر کشور، خود به ثروت افسانوی برسد و همه شریکان شبکه ای جاسوسی امریکا از گله دزدی کمکهای جهانی به افغانستان، به لارد های جهانی تبدیل شدند.

تحمیل این قربانی بزرگ مالی و تلفات جانی بر مردم افغانستان برای خلیلزاد های وابسته سیا مهم نبوده و نیست، مهم اینبود، که اینها توانستند انتقام شکست امریکا را در میدان افغانستان از شوروی بیگیرند و قربانی این رویا رویی و فاجعه ای قرن هم مردم افغانستان شدند وخلیلزاد ها ازین حمام خون و کشتار بیرحمانه توانستند در نزد سیا وپنتاگون و والستریت قرب ومنزلت پیدا کنند و پله های قدرت را یکی پی دیگر بسرعت طی کنند.

خلیلزاد ها با خزیدن در پشت جنگ خونین پنهان سازمان سیا در افغانستان کشور را به ویرانه تبدیل کردند و اکنون آنرا به پایگاه تمام عیار فعالیتهای تخریبی سیا در منطقه درآورده اند واین قلمرو بی سرحد و بی صاحب اکنون به پایگاه دهشت افگنی، تروریزم و مافیایی مواد مخدر توسط خلیلزاد ها تبدیل شده است. در واقع تیم استخباراتی خلیلزاد و همسویی آنها با فرزند حرامی شان آی اس آی،  سبب تداوم این تراژدی خونین لا ینقطع در افغانستان بوده و است که هر روز از مردم قربانی میگیرد.

 

 13 جولای 2017

 

مآخذ:

[ 1 ] محمد حسنین هیکل، از نیورک تا کابل چاپ دوم برگه 231 .

[2] اردو وسیاست، نبی عظیمی چاپ دوم 1377 مرکز طباعتی میوند،  برگه 216 .

[3 ] همانجا، برگه 215.

[4] همانجا برگه 215 .

[5] مجله تایم 22 نومبر 1982 برگه های 33 و 34 .

[6] لانه جاسوسی امریکا، برگهای 99 و 100 .

[7 ] واسیلی میتروخین، ک، ج، ب در افغانستان، ترجمه ای ضیا رهگذر، برگه 83 .

[8]  همانجا برگه 84 .

[9]همانجا، برگهای 118 و 119 .

[10] همانجا، برگه 123 .

[11] همانجا، برگه 144 .

[12] همانجا، برگه 147 .

[13] همانجا، برگه 150 .

[14] همانجا، برگه 150 .

[15] همانجا، برگه 180 .

[16] همانجا، برگه 179 .

[17] همانجا، برگه 132 .

[18] همانجا، برگه 276 .

[19] همانجا، برگه 277 .

[20] اسناد لانه جاسوسی امریکا ، برگه های 96 تا 100

[21] حسنین هیکل، تیویورک الی کابل،  برگه 215 .

[22]  خواجه بشیر احمد انصاری، ا فغانستان در آتش نفت، برگه 43  .

[23] همایون مرزا، برگه 215

[24] خواجه بشیر احمد انصاری، افغانستان در آتش نفت، برگه، 44 .

[25] دگروال یوسف، تلک خرس، برگه 120 .

[26] همانجا، برگه 32.

[27] همانجا، برگه 49 .

[28] همانجا، برگه ای 50 .

[29] همانجا، برگه 51 .

[30] همانجا، برگه 82 .

[31] همانجا، برگه های 83 _ 84 .

[32] همانجا، برگه 84 .

[33] همانجا، برگه 89.

[34] همانجا،  برگه های 129 تا 135  .

[35] همانجا، برگه 148 .

[36] همانجا، برگه های 186 و 187 .

[37] همانجا، برگه 198 .

[38] همانجا، برگه 200 .

[39] همانجا، برگه 50.

[40] همانجا، برگه 33 .

[41] همانجا، برگه 35 .

 

 

بخش چهارم

شش

 خلیلزاد و امارت اسلامی طالبان

 

در اپریل 1995 وزارت خارجه امریکا، شورای امنیت ملی، و سازمان سیا، گروهی را بوجود آوردند، که در زمینه ای نفت و گاز دریای خزر و آسیای میانه مطالعه کند و پس از تثبیت ذخایر نفت وگاز درین منطقه،  تصمیم گرفتند، تا نفت و گازرا از مسیر افغانستان به پاکستان و از آنجا به بازارهای بین المللی برسانند. و در واقع نفت خواری کمپنی های بزرگ امریکایی، ایده ایجاد گارد امریکایی و پاکستانی را، بنام  طالبان، برای تامین امنیت این پروژه ها  بوجود آورد.  بعداً  برای  ضمانت اجرایی این پروژه ها، امریکا و پاکستان و عربستان سعودی متحداً تلاش کردند تا آنها را  از ظریق نظامی در جای دولت مجاهدین در کابل بنشانند.

 آقای خلیلزاد در شماره هفتم اکتوبر 1996 واشنگتن پست  در مورد طالبان نوشته بود: « بر اساس آخرین گفت و گوهایی که با طالبان و سایر افغانها و مقامات پاکستانی انجام داده ام، اطمینان حاصل کرده ام، که طالبان با اهداف وپالیسی امریکا تعارضی ندارند و بنیاد گرایی آنها به نسخه سعودی نزدیکتر است تا ایران. طالبان ارزشهای اجتماعی قبیله پشتون را را با قرأت سنتی اسلا م آمیخته اند. طالبان میتوانند امنیت و استقرار را برای افغانستان باز گردانند و امریکا باید برای نزدیک شدن هرچه بیشتر با طالبان گام بردارد....» .

خوب درین مقاله، خلیلزاد از موضع یک طالب و حتا بهتر از خود طالبان مسایلی را جمع بندی کرده است، که افکار عامه ای مردم امریکا را پشت سر اقدامات سیا در دفاع از طالبان بسیج کند. نوع اسلام عربستان سعودی، نسخه ای امریکایی و زیر حمایت کامل امریکا قرار داشته و دارد.  رژیم آل سعود یکی از نوکران و سر سپردگان امریکا در منطقه بوده و است و طبعاً هیچ امریکایی نتنها ازان احساس خطر نمیکند، بلکه ثروت تولید شده از نفت این کشور نیز در دسترس امریکا میباشد. لذا پیوند زدن طالبان به نوع اسلام سعودی، دلهره ای مردم امریکا را از بنیادگرایی و سلفی گری طالبان کاهش میدهد و به آنها آرامش خاطر میبخشد و دلبستگی کمپنیهای نفتی را قبل از همه برای همکاری با طالبان تحریک میکرد.

 امنیت طالبانی، که خلیلزاد  شیفته ای آنست، در حقیقت کشور را به زندان سراسری مردم و بویژه جوامع واقوام غیر پشتون از سوی طالبان تبدیل کرده بود، که طبعاً  تمام حقوق سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و مدنی آنهارا بزنجیر کشیده بود. در حالیکه امنیت عبارت از داشتن آزادیهای فردی، اجتماعی، آزادی اندیشه وبیان، مصئونیت سیاسی، اجتماعی، مذهبی، کار، شغل و حرفه و...،  اماخلیلزاد یک گروه دهشت افگن، تروریست، انفجاری و انتحاری را بازتاب ارزشهای اجتماعی قبیله ای پشتون و همسو با اسلام سنتی میداند. شاید خلیلزاد راست میگفت؟! اما استقرار امنیتی که خلیلزاد از طالبان در نظر داشت، بیشتر برای تامین امنیت لوله های گاز و نفت شرکت یونیکال مد نظر بود و نه برای مردم افغانستان.

 اولاً درین اظهارات خلیلزاد نسبت به طالبان، کاملاً مشخص است، که خلیلزاد از روز تهدابگذاری با طالبان در ارتباط بوده و معمار اصلی این پروژه امریکایی، پاکستانی و سعودی بوده است. در ثانی این برخورد در مورد طالبان، جز اینکه از حب و بغض قومی و تباری خلیلزاد منشأ گرفته باشد، ذره ای هم با واقعیت سازگار نیست.  طالبان  بنیاد گراتر و سلفی تر از  سایر گروه های مجاهدین و همسطح القاعده، داعش و در داخل با  حکمتیار قابل مقایسه اند. طالبان در عوض پابندی به ارزشهای قبیلوی جامعه ای پشتون،  به پاکسازیهای هولناک قومی و مذهبی دست زدند، که کاملاً چهره ای تروریستی و فاشیستی شان را آفتابی و نمایان ساخته است.

 طالبان در واقع سازمان تمام عیار تروریستی و فاشیستی بودند و هستند، که جز انتحار و انفجار و آدم کشی و دشمنی با مظاهر تمدن، دانش و دست اوردهای مدنی، فرهنگی، علمی و فلسفی بشری و همینطور تصفیه های قومی ومذهبی کار دیگری نداشته و ندارند. طالبان روابط تنگاتنگ و نزدیکی با تفکر وسیاست القاعده داشتند و دارند و قساوت، بیرحمی، خشونت، داشتن تفکر تبعیض نژادی، قومی، لسانی و مذهبی، زن ستیزی آنها، در برخی موارد، بالاتر از القاعده، داعش، بوکو حرام وسایر جریانهای تروریستی بود و است.

 اما همین خلیلزاد با این همه توصیف از فرشته های قومی! در جایی دیگری از کتابش میگوید: با تماشای منفعلانه امریکا، طالبان سربرآوردند و ایتلاف شان را با القاعده بوجود آوردند. فرستاده، برگه 63 .

 خوب کدام ادعایی خلیلزاد درست است، حرکت منفعلانه امریکا در برابر طالبان، یا پشتیبانی  کامل امریکا از طالبان. خلیل زاد با این تناقض گویی آشکار و استفاده دو پهلو ازین افزار تروریستی در خدمت غرب و امریکا، هم در میخ میزند و هم در نعل. در حالیکه این ادعایی اخیر خلیلزاد دروغی بیش نیست و امریکا و خلیلزاد ها نتنها در سرهم بندی وحمایت ازین گروه منفعل نبودند، بلکه سناریوی از قبل معین شده خود را در روی پرده و بگونه عملی  ومو به مو پیش میبردند .طالبان بر خلاف ادعایی خلیلزاد یکی از محصولات مزرعه ضد بشری امریکا برای افغانستان و حتا تهدید جهانی برای بشریت بوده و میباشند.

برخلاف  هیاهوی تبلیغاتی خلیلزاد، که از بی تفاوتی امریکا طالبان بوجود آمدند و باز ایتلافشان را با القاعده بوجود آوردند و دلیل تراشی پوچ و بی ماهیت ازین دست. با توجه به اسناد و مدارک منتشر شده در مورد طالبان بشمول منابع پاکستانی خالق طالبان،  ادعایی خلیل زاد در مورد طالبان در واقع ضد آنچیزی است، که روی داده است و طالبان یک پروژه کاملاً دست ساز امریکایی بوده واند:

ــ  خانم بی نظیر بوتو مادر معنوی طالبان و نخست وزیر اسبق پاکستان در چهارم اکتوبر 1996 در مصاحبه ای با بی بی سی گفت: پدیده ای طالبان در سالهای جهاد افغانستان از سوی امریکا، عربستان سعودی و انگلیس طرح گردید و پاکستان امور مدیریتی آنرا بدوش گرفت؛

ــ نصیر اله بابر و مولوی فضل الرحمان دوتن از پشتونهای پاکستان بعنوان ابزار این بازی و در نقش پدران معنوی طالبان این پروژه را با سخاوت سعودی و کمک استخباراتی امریکا به ثمر رساندند. خلیلزاد، کرزی، احمدزی و سایر افزارهای تندرو وکندرو قبیله، شریک تمام عیار این پروژه بودند و خلیلزاد، خود به عنوان طالب تیکتایی دار،  مساله رابطه انهارا با بیرون رهبری میکرد و در جریان تمام بازیهای این گروه تروریستی وفاشیستی با آی اس آی، سیا و کمپنی های نفتی قرار داشته است.

 ــ نصیر اله بابر، زمانی که در مورد ایجاد طالبان مورد بازپرس روزنامه های غربی قرار گرفت، در مصاحبه ای با فرانترپوست گفت : سیا خود تروریزم را وارد این منطقه نمود و به ایجاد طالبان کمک کرد و اکنون بخاطر آنکه بار مسؤلیت را از دوش خود بردارد اشک تمساح میریزد.[1]؛

ــ رورا باکر کانگرس مین جمهوریخواه امریکایی در سخنرانی 17 سپتامبر 2001 خود، در کانگره امریکا گفت: امریکا خود نقش مهمی در ایجاد و حمایت از طالبان داشت و همین امریکا بود، که پاکستان، عربستان و کشور های خلیج را  در تقویت وپشتیبانی آنها تشویق کرد؛

 ــ در 1995 ویلیام پیری وزیر دفاع امریکا به پاکستان آمده بود و بخاطر ایجاد طالبان برای تامین امنیت مطمئین کمپنیهای نفت امریکایی ازپاکستان تشکرکرده بود، پاکستان را همکار خوب خواند، و تهمت تروریزم را ازان کشور برداشت و بلا فاصله کانگره ای امریکا مقاطعه فروش سلاح را برای پاکستان لغو کرد[2]؛

ــ زمانی که طالبان کابل را گرفتند مایکل بیردن نماینده سیا در سالهای جهاد افغانستان. پیروزی طالبان را مایه خرسندی خواند و از تمام دنیا خواست که همه باید احساس راحت کنند [3]؛

ــ بارنت رابین کارشناس ویژه افغانستان در شورای سیاست خارجی امریکا،در اکتوبر 1996 ضمن مصاحبه ای با تایمز لندن گفته بود، طالبان افراط گرا نیستند و از بنیاد گرایی بیزار اند؛

 ــ گلن دیوس سنخگوی وزارت خارجه امریکا ضمن صحبتی گفته بود، طالبان ضد مدرنیته اند ، نه ضد غرب.  امریکا بیش از سه میلیار دالر به طالبان کمک کرده بود[4]؛

ــ بگفته ریچارد مکنیزی، سیاست روزمره ای طالبان در همکاری با سفارت امریکا در اسلام آباد طراحی میشد و گردهمای هایی کاری و مشورتی در آنجا برگزار میشد[5]؛

ــ آقای خلیلزاد برای کشیدن لوله نفت یونیکال بین طالبان و مقامات امریکایی میانجیگری میکرد . در دسامبر 1997 خلیلزاد و مارتین میلر معاون شرکت یونیکال نماینده طالبان را به شهر هوستون در تکزاس دعوت کرده بودند. واشنگتن پست نوشت: وسیله ای آشنایی و ملاقات میان طالبان و دولت امریکا و همچنان طالبان وشرکتهای نفتی امریکایی آقای زلمی خلیلزاد از مشاوران بلند پایه دولت امریکا و کمپنیهای نفتی امریکایی است[6]؛

ــ رابین رافایل مسئول بخش آسیایی وزارت خارجه امریکا در ملاقاتی با مسعود گفته بود، که طالبان عنقریب کابل را میگیرند. مسعود در پاسخ گفته بود، اگر طالبان کابل را تصرف کردند، ما به کوه ها میرویم. رافایل میگوید طالبان بر قلعه های کوه نیز چیره خواهند شد. مسعود کلاه پکول خود را پیشروی رافایل میگذارد و میگوید : اگر به اندازه این پکول در افغانستان برای ما جا بماند، ما در برابر حضور خارجی و تروریستها مقاومت میکنیم و از کشور خود دفاع میکنیم.  واین مساله یکی از موجبات ترور مسعود در 9 سپتامبر 2001 بود [7]؛

ــ احمد رشید مینویسد: « رابرت اوکلی سفیر پیشین امریکا در پاکستان، یونیکال را در استخدام کارشناسان کمک میکرد و به مشوره اوکلی، یونیکال، خلیلزاد را استخدام نمود [8]؛

ــ خلیلزاد یکی از اعضای نیکتایی دار طالبان بوده است و  در عین زمان کارمند یونیکال بود و در گفت و گوهای پیوسته  امریکا  با طالبان شرکت داشت[9]؛

ــ خلیلزاد در دسامبر 1997 به جلسه ای در تکساس شرکت کرد که دران نمایندگان طالبان یکجا با او با مقامات امریکایی وکمپنیهای نفتی  حضور داشتند[10]؛

ــ  خلیلزاد یکی از مشاوران خانم رایس و دیک چینی بود، که هردو با کمپنیهای نفتی در امریکا کار میکردند. خلیلزاد در دسامیبر 1997 برای تحقیقات انرژی کمبریج در آسیای میانه و انتقال گاز ترکمنستان کار میکرد و نتیجه ای تحقیقاتش را درین مورد به کامبریج تحویل میداد[11]؛

ــ حمایت از طالبان همیشه جز سیاست جدایی ناپذیر ایالات متحده  امریکابوده است و بگفته دانا روربچر سناتور امریکایی. امریکا همیشه از طالبان حمایت کرده است[12]؛

بازی خلیل زاد، طالبان و کرزی و احمدزی با سیا و کمپنیهای بزرگ نفتی در واقع بازی پیچیده بوده و است، که پای کشور را در جنگهای خونین نیابتی گروه های مختلف، بسود امریکا کشانیده است.

 طالبان  از ابتدایی تشکل شان بعنوان یک جریان سیاسی ــ قومی، با شاخصهای مذهبی، دو گروه بودند: طلبه های مدارس دینی پاکستان، که در نقش و برای ذخیره ارتش و استخبارات پاکستان، آموزش دیده بودند؛ و گروه دوم، طالبان نیکتایی دار شامل گروه های  چپی و راستی و کندرو و تندرو و تکنوکراتهای پشتون تبار بودند، که ماشین جنگی، استخباراتی، اداری و سیاسی طالبان را تنظیم  و رهبری میکردند و در اصل دولت سایه طالبان بودند و رابطه طلبه هارا با قدرتهای منطقه یی و فرامنطقه یی و بخصوص با امریکا و متحدانش مانند سعودی وشیخهای خلیج فارس و هم اکنون با روسیه و چین وایران تامین میکردند و میکنند و خلیلزاد درین بخش، همکار همیشگی طالبان و همواره فعال بوده است.

  جنانچه مهره های اساسی و محوری پسا طالبان در حکومت های وابسته امریکا، کسانی بوده و اند، که در تاسیس و تقویت و قدرتگیری طالبان نقش کلیدی داشته و دارند. زلمی خلیلزاد، که تا سال 2006 همه کاره کشور بود و هنوز هم بحیث وایسرای پشت پرده امریکایی در شکل دهی و جابجایی مهره های اساسی حکومتهای تحت حمایت مستقیم امریکا، از نقش عمده برخودار است، یکی از  طالبان و توجیه گر اعمال فکری و سیاسی و قبیله یی  طالبان بود و است. مهره دیگر این گروه قرون وسطایی، کرزی است، که از همان آغاز حرکت طالبان، یکی از رهبران طالبان بود و تاکنون درین راستا فعال است. غنی مهره ای دیگر طالبان است، که از ظهور تا زوال و حضور دوباره این گروه تروریستی در عرصه ای سیاسی و نظامی طالبان را همراهی کرده است و تمام اعضای خانواده غنی از بلند گویان طالبان اند.

کمک خلیلزاد ها به گروه متحجر، قبیله یی و تروریستی وفاشیستی طالبان از آفتاب روشنتر است. خلیلزاد و کرزی و احمدزی  مهره های اساسی طالبان بوده و اند، که  از هیچ تلاشی در راستای کمک به آنها دریغ نکردند. افزارهای قبیله ای سیا مانند خلیلزاد، کرزی، اشرف غنی، جلالی، احدی، اتمر و...، در همکاری کامل با آی اس آی، وقتی از ناتوانی حکمتیار در بازگشت و اعاده قدرت سیاسی ــ قومی، و شکست حریفان سیاسی و  اجتماعی نا امید شدند، پروژه ای امریکایی، انگلیسی و پاکستانی طالبان را بنیاد گذاشتند. و آنرا برای برگشت و انحصار نظام قبیله یی و قومی خود روی کار آوردند. و برای بقا و دوام آن، این گروه ضد بشری را بناف سیا و آی اس آی، بستند و تاکنون ازین گروه در منازعه و معادله ای قدرت و سرکوب مخالفان سیاسی و قومی شان، منفعت میبرند.

خلیلزاد خود میگوید: « کرزی هم مانند دیگر افغانها طالبان را وسیله ای گریز از فاجعه میدانست و از حامیان آنها بود ... » فرستاده، برگه 84 .

 درین بیان مؤجز، خلیلزاد، اول به طالب بودن کرزی اشاره صریح کرده است. و در ثانی خلیلزاد کلمه افغانها را شاید بطور دقیق به پشتونها بکار برده باشد. اگر منظور خلیلزاد از افغانها تمام مردم در افغانستان باشد، این ادعایی خلیل زاد دروغ محض است. زیرا همه شاهد بودند و بودیم که جوامع و اقوام  غیر پشتون کشور مانند ازبک، بلوچ، پشه ای، تاجیک، ترکمن، هزاره و  برخی از پشتونها در برابر آنان در جنگ بودند و مقاومت میکردند. برتری نظامی طالبان نه بدلیل حمایت مردم از آنها بود، بلکه به لحاظ پشتوانه وسیع  مالی، لوژستیکی،تسلیحاتی، استخباراتی، سیاسی و نظامی کشور های مانند عربستان، امریکا، انگلیس، قطر ، امارات و مداخله مستقیم نظامی پاکستان و تروریستهای عربی و عجمی، این برتری را حفظ کرده بود. و ادعایی این طالب نیکتایی دار در مورد حمایت اکثریت مردم از طالبان جعل آشکار و ملهم از تفکرا ت قبیلوی خلیل زاد است.

  خلیلزاد   به  مساله حمایت همه جانبه پاکستان از طالبان و همکاری تنگاتنگ خودش با آنها اعتراف ضمنی میکند، اما با آنهم  نقش مهره های افغانی سیا را  درین مورد نادیده میگیرد ومیگوید: « طالبان از دومنبع وزارت داخله و آی اس آی پاکستان حمایت میشدند؟! در حالیکه همین خلیل زاد، کرزی ، غنی و سایر وابسته های پشتون تبار  سیا از مهره های تاثیر گذار طالبان بودند، که روابط آنهارا با امریکا و کشور های خلیج از کانالهای سیا تامین میکردند. خلیلزاد میگوید: « بعد از ترک پنتاگون در سال 1992 من ارتباط خود را با رهبران جهادی ( پشتون تبار)  واپوزیسیون حفظ کردم. فرستاده، برگه 85 .

پیشکار خلیل زاد در رابطه با طالبان و سیا، کرزی بوده است و این دو مشترکاً پروژه طالبان را به پیش میبردند.  خلیل زاد مینویسد: « من و کرزی توانستیم یک دگر خود را بهتر بشناسیم ... من و کرزی  دهه 90 میلادی را پشت سر در های شرکتهای نفتی که دنبال کار با طالبان بودند گذاراندیم ...» فرستاده صفحه 85 .

  در پروژه اسلامی طالبان؟!  طیف های نا همگون مسلمان، یهودی، و مسیحی و بیدین، را برای « تطبیق شریعت» و حاکمیت قومی و قبیله ای گرد هم جمع کرده بودند و مدافعین اسلام نوع طالبانی هم شرکتهای بزرگ فراملیتی نفتی و محافل صیهونیستی امریکا و سیا بودند.

 خلیل زاد حضور کرزی در رهبری طالبان را  اینگونه بیا ن میکند: « وقتی کرزی و من در واشنتگتن دیدار کردیم او از رازی پرده برداشت، که طالبان در نظر دارند اورا به نمایندگی خود در سازمان ملل متحد تعیین کنند و از من در مورد، مشورت خواست. من غیر صریح گفتم، اگر این مقام را بیگیرید، ناچارید از طالبان در جهان نمایندگی کنید، آیا آماده ای چنین کاری هستید؟ ...» فرستاده برگه 86 .

اما مساله به این جا پایان نیافت. سیا با افزار خلیلزاد، کرزی را برای تغییر در رهبری طالبان در نظر داشت، که قرار بود با حضور امریکا انجام شود. و در واقع پروژه  جابجایی ها در رهبری طالبان ازان زمان در نظر گرفته شده بود.  افغانستان جغرافیه بود، که امریکا از زمان تحمیل ایوب خان و حکومتهای نظامی بر مردم پاکستان، دنبال سلطه برین جغرافیه میگشت و حال که مزیت این کشور، با کشف منابع بزرگ نفت و گاز  در چهار سوی آن و راه انتقال این ذخایر بزرگ  به بیرون ازین کشور، چند برابر افزایش یافته بود، اشتیاق امریکا برای اشغال  افغانستان واداره آن توسط یک حکومت دست نشانده امریکایی، با توسل به هر شیوه ای، بیش از پیش افزایش یافته بود.

ازینرو طالبان، پروژه ای بوده و میباشند، که میتوانستند و میتوانند، یک بخشی از موانع را از سر راه اشغال کشور از سوی امریکا بردارند و با جذب سایر تروریستهای عربی وعجمی از کشور های مختلف، درین مبارزه تا لشکر کشی مستقیم امریکا کارآمدی خود را برای حضور امریکا در منطقه با اشغال افغانستان اثبات کرده اند.

 میانجیگری خلیلزاد بین طالبان وکمپنیهای نفت و مقامات سازمان سیا در واقع بیشتر به این مساله معطوف شده بود. خلیلزاد ها با استفاده از مجاری پاکستان، عربستان و سایر پادوهای منطقوی امریکا  در تلاش بودند تا قدرت قومی و تروریستی طالبان، تا رسییدن به سرمنزل مقصود امریکا در افغانستان ضربه نبیند، و به نوعی درین بازی مرگ و خون و ویرانی شراکت داشته باشند. فرستاده، برگه 102 .

 این همکاری استخباراتی امریکا با طالبان بالوسیله ای خلیلزادها، کرزیها و احمدزی ها و...، باعث شد، که طالبان پیوسته در حاکمیت های سیاسی مخلوق امریکایی بعد از 2001  حصور و نفوذ داشته باشند. حاکمیتهای مزدور و وابسته کرزی و احمدزی در واقع ادامه پروژه طالبان اند، که تنها رهبری در حلقه بالایی طالبان تعویض شد و بخش بزرگی این گروه در درون وبیرون حاکمیت زیرحمایت امریکا و مزدوران منطقه یی امریکا کماکان حفظ گردیده است.

 یک بخشی ازین جنگ و جابجایی و لشکر کشی امریکا در اصل برای تصرف نفت و گاز آسیای میانه، قفقاز و بحیره کسپین در نظر گرفته شده  و تداوم یافته است، که امریکا برای خارج کردن این منابع از دست روسیه و چین با افزارهای تروریستی و دهشت افگنی اسلامی روی آورده است. چنانچه خلیلزاد مینویسد: « کمپنی کامبریج از من خواست در پروژه نفت همکاری کنم و من با امیر خان متقی وزیر اطلاعات طالبان صحبت کردم و ازو خواستم برای پیشبرد پروژه های نفت و برسمیت شناختن بین المللی، رفتار شان را در مورد زنان تغییر بدهند...» فرستاده، برگه 87.

 اما پاسخ متقی معلوم نیست که چه بوده است. واین زد وبندهای طالبان توسط تیم استخباراتی افغان تبار امریکایی با طالیان از نزدیک تا ترمیمکاری در درون رهبری طالبان، ادامه داشته و دارد.

خلیلزاد در پیشگفتار کتابش مانند سایر حامیان طالبان، آنها را بچند دسته تقسیم میکند کندرو، تندرو ومیانه رو، تا بتواند زمینه شرکت شان را در بازیها و معادله قدرت  فراهم کند. اما دیروز همین طالبان که خلیلزاد هم جز آنها بود، در  چنین تقسیماتی نمیگنجیدند. در حالیکه خلیل زاد بحیث یکی از بنیانگذاران طالبان، خود میداند، که طالبان جریان مستقلی نبودند و نیستند و در واقع در نقش شعبه ای افغانی آی اس آی، پاکستان با حمایت مالی عربستان و سازماندهی سیا فعالیت میکردند و میکنند. و توسط متحدین استراتژیک منطقوی امریکا حمایت مالی میشدند و میشوند.

 بعد از تغییر در رهبری طالبان و پهره بدلی در رده ای بالایی و جابجایی بخشی از طالبان نیکتایی دار بجای چری های افغان تبار پاکستانی،  خلیل زاد حد اکثر تلاش کرد تا  رهبری و بدنه نظامی طالبان بدون کدام تلفات از صحنه بیرون شوند و برای فردا دوباره برگردند.  اسناد و شواهد انکار ناپذیری از تبانی پاکستان، خلیلزاد و امریکا  در مورد برآمدن مصئون  طالبان از صحنه ای جنگ وجود دارد، که دخالت مستقیم امریکا را بفرمایش خلیلزاد ها، در کنار کشیدن  آرام و بیدرد سر طالبان  از  شمال، پایتخت و سایر نقاط افغانستان نشان میدهد:

ــ  سایت انتر نیتی « لیف ویب » دفتر ملل متحد در 23 نومبر 2001  این خبررا فاش کرد که طالبان توسط هواپیماهای نظامی پاکستان و نظارت امریکا از قندز به پاکستان انتقال داده شدند؛   

ــ بی بی سی در 26 نومبر 2001  این خبر را تایید کرد، که انتقال طالبان  از قندهار توسط هواپیماهای  پاکستان در موجودیت امریکا در 24 نومبر 2001 بعمل آمده بود؛

ــ در جنگ افغانستان طالبان کمترین تلفات را دیدند و طالبان بکمک امریکادر قطارهای منظم از کابل وسایر آستانها خارج شدند . رهبر طالبان تا یکسال در ارزگان زیر حمایت کرزی و امریکا زندگی میکرد ؛

ــ دفتر سازمان ملل متحد در 26 نوامبر 2001 این خبر را تایید کرده بود، که  پرواز منظم طیارات پاکستان به شمال افغانستان صورت میگیرد، که  طالبان را  به پاکستان انتقال میدهند و این امر با توافق امریکا ست، که رهبران و قدمه های رهبری جنگی آنها بگونه مصئون  نقل داده شدند[13]؛

ــ  فهمی هویدی در شماره 8981 مؤرخ 25 اکتوبر 2002 شرق الاوسط از زبا ن سیاف نقل میکند، ما وقتی برخی رهبری طالبان را در کابل دستگیر کردیم، نیروهای امریکایی مانع شدند و اظهار داشتند، که آنها دوستان ما اند. تمام رهبران طالبان بشمول ملاعمر تا یک سال بعد در قندهار بودند و در کمال مصؤنیت زندگی میکردند؛

ــ سیاف میگوید: ما هنگامیکیه در نومبر 2001 داخل کابل شدیم، میخواستیم عده ای از فرماندهان طالبان را خلع سلاح، دستگیر و محاکمه کنیم. زیرا آنها جنایت کارانی بودند، که باید مورد باز پرس قرار میگرفتند، اما به امر شگفت انگیزی برخوردیم و آن اینکه، نیروهای امریکایی مانع این کار شده و برای ما گفتند که آنها از جمله ای دوستان ما اند[14]؛

ــ  بعد از تشکیل حکومت مؤقت، ملا عمر، ملا ترابی، ملا متقی، ملا مطمین، ملا عبیداله، ملا عبدالرزاق، ملا قلم الدین و سایر رهبران طالبان با مصئونیت کامل در ارزگان و قندهار زندگی میکردند و در برگه های تبلیغاتی، که از هواپیماهای جنگی امریکا درین مناطق پخش میشد و برگه ها همه با تصویر ملا عمر آرایش یافته بودند، نوشته شده بود، که « زیر نظارت ما هستید». یعنی هرچه میخواهید بکنید و ما در پشت سر شما هستیم و کسی نمیتواند به شما آسیب برساند[15]؛ 

اگر امریکا واقعن خواهان برداشتن طالبان بود، نیازی به نمایش این همه لشکر کشی و سلاح نبود، وقتی امریکا، پاکستان وکشورهای حامی آنهارا زیر فشار قرار میداد و کمک تسلیحاتی و مالی ّبه آنها نمیرسید و بدنه نیرومند در درون رژیم کرزی و احمدزی زیر رهبری خلیل زاد از آنها حمایت نمیکرد، طالبان هرگز دوباره نیرو نمیگرفتند و فرو می پاشیدند. کرزی، احمدزی و خلیلزاد به افزار طالبان در بازی قومی نیاز داشتند و امریکا برای بازی منطقه ای، آنهارا بخدمت گرفته است.

هفت

یاوه گویی خلیلزاد در مورد درامه ای 11 سپتامبر 2001

داستان سرایی خلیل زاد در مورد حادثه 11 سپتامبر 2001  و لشکر کشی امریکا به افغانستان برای نابود کردن شبکه ای القاعده و برداشتن رژیم تروریستی طالبان کاملاً بی بنیاد و عاری از حقیقت است. بر اساس اسناد و مدارکی، که تا کنون بدست آمده است، حادثه 11 سپتامبر، یک سناریوی فلمی از قبل ساخته و پرداخته سیا بوده است. این حادثه چی بدست القاعده و چی بدست طالبان ویا هر گروه تروریستی دیگر، که انجام شده باشد، سر نخ ها از هر سمت و سو به توطیه خانه سیا بستگی داشته است.

 امریکا بار اول نبوده و نیست که از چنین توطیه های سر هم بندی شده و جعل کاری برای تجاوز و لشکر کشی به حریم سیاسی و جغرافیایی کشور ها و سرکوب رژیمهای مخالف و حضور نظامی خود در اقصا نقاط جهان استفاده ابزاری کرده و میکند و این تجاوز گری و دد منشی به حمله و تجاوز بر افغانستان، عراق، سوریه و لیبی، یمن و... نیز خاتمه نیافته و نمی یابد.

 ) Rule by  Secrecyجیم مارس نویسنده کتاب (

 مقاله ای دارد بنام نگاهی به مساله ای جنگ علیه تروریزم. او میگوید جنگ در بیشتر حالات دسیسه ثروتمندان  و قدرت طلبان است. چنانجه امریکا و سازمان جهنمی سیا با  توطیه ها و صخنه سازی ها وجعل اسناد و مدارک در طول تاریخ برای تجاوز به کشورها و براندازی رژیمهای مخالف خود استفاده کرده است:

  ــ امریکا در سال 1941 توسط روزولت یکی از بازیگران والستریت و رییس جمهوری امریکا راه های نفت به چاپان را بست و جاپان را مجبور کرد، به امریکا حمله کند و بدیترتیب امریکا وارد بازی جنگ دوم جهانی شد تا سلطه خود را بر اروپا تامین کند[16]؛

ــ   توطیه آغازجنگ ویتنام نیز توسط  سیا چیده  شد. در 1964  رییس جمهور جانسن در برابر کنگره ظاهر شد و از حمله ویتنام بواحد ششم نیروی دریایی امریکا خبرداد و با این فریبکاری توانست مجوز حمله علیه ویتنام را با موافقت کانگره صادر کند. در حالیکه حمله بر واحد دریایی امریکا دروغی بیش نبود و در واقع هیچ گونه حمله ای از جانب ویتنام صورت نگرفته بود و این صرف یک صحنه سازی برای مجوز کنگره بود[17]؛

ــ سازمان سیا در 1960 پیشنهاد حمله به امریکا توسط عمال سیا و نسبت دادن ان به کاسترو را داده بود تا با استفاده ازین حربه به کوبا حمله کند. اما جان اف کنیدی این طرح را رد کرد و به سران ارتش دستور داد که مدرک این جعل سازی را بسوزانند. اما این سند اخیراً توسط آرشیف امریکا نشر شد[18]؛

ــ صدام حسین برای حمله به کویت قبلن موافقت خانم آمبریل کلاسپی سفیر امریکا در عراق را گرفته بود و سفیر گفته بود، که این مساله بما ارتباط ندارد، اما بعد از حمله عراق به کویت، عراق را بخاک وخون کشید[19]؛

کیست، که نداند، امریکا به بهانه داشتن سلاح کیمیاوی به عراق هجوم غارتگرانه کرد. در حالیکه  همه کارشناشان ملل متحد و متخصصان خود امریکایی اعتراف کرده بودند، که در عراق سلاح کیمیاوی و سایر سلاحهای کشتار جمعی وجود نداشته است. همچنانکه امریکا خود در سوریه، عراق، لیبی، یمن، سومالی و...، تروریستهارا حمایت نظامی، تسلیحاتی، استخباراتی وپولی نموده و زمینه حضور شانرا فراهم کرد، اما به بهانه مبارزه با تروریزم درین کشورها قوا ی نظامی فرستاد  و با بازیهایپیچیده، توطیه و نیرنگ و فریب حضور نظامی خود را درین مناطق تثبیت کرد.  

 وحال برگردیم به مساله ای 11 سپتامبر 2001 و هجوم امریکا به افغانستان،  که یکی دیگر ازین دروغهای شاخدار سیا و خلیلزاد است.  تمام اسناد و شواهد زیرین نشان میدهند، که سازمان سیا و آی اس آی، پاکستان طراحان اصلی این ماجرا و این توطیه ای جهانی  بوده اند:

1 ــ در اصل مظنون اصلی 11 سپتامبر 2001  اسامه بن لادن از 4 تا 14 ماه جولای 2001 در یک شفاخانه نظامی در امارات متحده عربی بستر بود و درین مدت چندین بار با مسؤل سازمان سیا درین شفاخانه دیدار کرده بود. اگر واقعاً امریکا دنبال گرفتاری بن لادن بود، چرا این کار را در کشور نیمه مستعمره خود دوبی انجام نداده بود[20]؛

2 ــ بتاریخ 10 سپتامبر 2001 اسامه بن لادن در یک شفاخانه نظامی پاکستان در راولپندی بستری بود. ومقامات امریکایی ازین ماجرا اطلاع کامل داشتند [21]؛

3 ــ اسامه بن لادن از جانب سیا به خدمت گرفته شده بودو بعداً به پاکستان انتقال داده شد[22]؛ 

4 ــ بنوشته واشنگتن پست، 18 نوامبر 2001 ،  سازمان سیا گفته بود که نیروهای مسلح امریکا در جنوب افغانستان ماها پیش از 11 سپتامبر 2001 حضور داشتند؛

5ــ جورج آرنی گذارشگر مشهور بی بی سی در هژدهم سپتامبر 2001 گذارش داده بود، که امریکا دو ماه قبل از حوادث نیویورک و حمله بر برجهای تجارت جهانی یعنی در ماه جولای 2001 جهت حمله به افغانستان آمادگی داشت ؛

6ــ  به اساس مصاحبه ای گاردین با نیاز نیک یک مقام ارشد وزارت خارجه ای پاکستان، که دران این مقام پاکستانی  تایید کرده بود که حمله بر افغانستان ماها قبل طرح شده بود[23]؛

7ــ  پروفیسور فرانس بویل استاد دانشگاه بین المللی النبول در نیمه اکتوبر 2001 نوشته بود، که سررشته حمله به افغانستان در سال 1997 گرفته شده بود و انگلیس قبلن 23000 تن  از نیروهای خود را در خلیج فارس جابجا کرده بود[24]؛

8  ــ امریکا نیز نقشه حمله به افغانستان را ما ها قبل از 11 سپتامبر آماده کرده بود و حتا قوای خویش را در نزدیک افغانستان انتقال داده بود. زیرا دولت امریکا ماها پیش قوماندان عبدالحق با جوزف ایچی و جیمز ایچی دو سرمایه دار ایالت شیکاگو وپیتر تامسن را در سال 2000 به تاجیکستان برای مذاکره بامسعود فرستاده بود، که آنها بدون نتیجه بازگشته بودند[25]؛ 

9ــ   بتاریخ 4 سپتامبر ژنرال محمود احمد ریس آی اس آی پاکستان به امریکا سفر کرده بود و با مقامات مختلف واز جمله مقامات سیا دیدار های محرمانه داشت، و در نتیجه این بازدید در تاریخ 9 سپتامبر ترور مسعود و بتاریخ 11 سپتامبر حمله بر برجهای سازمان تجارت جهانی صورت گرفت[26]؛

10ــ آقای فریدریک استار رییس ( انستیتوت آسیای میانه و قفقاز ) دانشگاه تحقیقات پیشرفته ای بین المللی جانز هاپکنز در شماره 19 دسامیر 2001  واشنگتن پست نوشت که امریکا حتا پیش از 11 سپتامبر هم آماده لشکر کشی به افغانستان و منطقه بود ؛

11  ــ تایمز هند از روابط بین جنرال محمود احمد و محمد عطا و عمر شیخ دو تن از حمله گنندگان بر برجهای تجارت جهانی، پرده برداشت که به امضای و هدایت جنرال محمود احمد رییس آی اس آی، مبلغ یکصد هزار دالر، از پاکستان به امریکا  به این دو تن فرستاده شده بود[27]؛

12 ــ فرانسپرس گذارش داده بود که ارتباطی بین محمد عطا، عمر شیخ وجنرال محمود احمد وجود داشت[28]؛

13 ــ گذارش اف بی آی تایید کرد که رابطه میان  محمد عطا و عمر شیخ و جنرال محمود احمد،  رئیس آی اس آی، وجود داشته است[29]؛

14 ــ مجله نیوزیک سه ماه قبل از حوادث سپتامبر نوشته بود، که امنیت ملی امریکا اعلام داشته است، که به متخصصین زبانهای پشتو، فارسی، ازبکی، و عربی نیاز دارد[30]؛

15 ــ قاضی حسین احمد در مصاحبه ای با مجله اشپیگل آلمان در اکتوبر 2002 میگوید امریکایی خود بن لادن را کمک کردند و اورا در پاکستان جابجا کردند؛

 با این  اسناد روشن و آفتابی هنوز خلیلزاد ها درامه 11 سپتامبر 2001 را دلیل و برهان حمله امریکا به افغانستان میدانند، پس حمله به عراق،سوریه، یمن و لیبی و...، بر پایه چی منطقی استوار بوده است؟

 با در نظرداشت مدارک و اسناد منتشر شده در رسانه های معتبر جهانی، ادعایی خلیلزاد ها و سیا و محافل حاکمه امریکا در مورد مبارزه با بنیادگرایی و اسلام سیاسی و تروریزم اسلامی  ادعایی پوچ و کذب محض است.  محافل حاکمه امریکا، سیا و خلیلزادها  در واقع در پشت سر همه گروه های بنیاد گرا، اسلام سیاسی و سلفی بوده و اند. خلیلزاد از کار با مجاهدین، تسلیح و تجهیز و آموزش آنها در باتلاق های دو سوی مرز دیورند، تا همکاری با طالبان، همواره در کنار شبکه های تروریستی  اسلام سیاسی قرار داشت و دارد.

دیروز خلیلزاد ها برای ایجاد ترورزیم اسلامی آدم میکشتند وامروز برای نابودی اش؟! اما درین بازی مرگ و خون ده ها میلیون انسان بیگناه، غیر نظامیان، زنان و کودکان قربانی شدند.  و تاوان این جنگ ازرگری امریکا، شبکه های جاسوسی و خلیلزادها را مردم با خون و ویرانی کشورهای شان را پس میدهند. در حالیکه امریکا اکنون، نه با شوروی، نه با جنگ سرد و نه با کمونیزم مقابل است و نه کدام پیمانی نظامی و سیاسی در برابر آن قرار دارد.   اما به بهانه ای  دشمن تراشی های مقطعی ولحظه ای با افزار بنیادگرایی و تروریزم اسلامی جهان را غارت میکند و آقایی اش رابر کره خاکی میگستراند.

 خلیلزادها درین جنگهای نیابتی، بی پایان و لاینقطع  تحمیل شده بر مردم افغانستان با استفاده از ابزار  اسلام سیاسی، صرف برای یک هدف باج میدهند و آن برپایی سچه و کامل حاکمیت سیاسی ــ قومی، زیر حمایت کامل امریکا و حذف دیگران از همه نماد ها ونمود های ملی در افغانستان است.  روح امیر عبدالرحمان ها، نادر،  هاشم، زابلی، مهمند و ملا عمر در قالب خلیلزاد و تیم فاشیستی او  حلول کرده است و خلیلزاد ها روح « امیر آهنین » را با تفکر وسیاستهای فاشیستی و تمامیت خواهی وشئونیستی  وارد پروژه دولت سازی و ملت سازی کرده و میکنند.

 خلیلزاد ها ازشروع بالفعل جنگ خونین رقابتی امریکا وشوروی در میدان افغانستان، برای تامین منافع قومی وقبیله ای و بر گرداندن حاکمیت سیاسی ــ قومی، قرون وسطایی مانند امیران گوش بفرمان انگلیس، دست بکار بوده اند و کشور را قربانی توطیه های فاشیستی و قبیلوی خود ساخته و میسازند. همین خلیلزادها، روزی حکمتیار و روز دیگر خالص، طالبان، کرزی و احمدزی را به آخر و کمربند سازمان سیا گره زدند و تاکنون مصرف این بازی قومی و بحران اجتماعی و نفاق و شقاق و استخوان شکنی قومی را دارند مردم میپردازند. و این تراژدی خلیلزاد ها چهار دهه است، که ادامه دارد و هرروز از مردم مظلوم وبیدفاع ما قربانی بیشتر و بیشتر میگیرد.

مآخذ بخش چهارم، شش

[1] فرانترپوست 5 می 2000 .

[2]  خواجه بشیر احمد  انصاری، افغانستان در اتش نفت، برگه 63 .

[3] روزنامه دبلوماتیک 5 جنوری 2002.

[4] خواجه بشیر احمد انصاری، افغانستان در اتش نفت، برگه  65 .

[5] همانجا، برگه 102 .

[6]  واشنگتن پست، 23 نومبر 2001 .

[7] خواجه بشیر احمد انصاری، افغانستان در آتش نفت، برگه 67 .

[8] طالبان، اسلام، نفت وبازی بزرگ در آسیای میانه برگه 258 .

[9] جنگ و جهانی سازی، میخائیل شو سودوفسکی برگه 126 .

[10]  همانجا، برگه 173 .

[11]  خواجه بشیر احمدانصاری، افغانستان درآتش نفت، برگه 172  ؛

[12]  میشل شو سودوفسکی، جنگ وجهانی سازی، برگه 85 .

[13]  اندیپندت، 23 نوامبر، 2001 .

[14] خواجه بشیر احمد انصاری، افغانستان در آتش نفت، برگه 69 .

[15] همانجا، برگه 70.

[16] خواجه بشیر احمد انصاری، افغانستان در آتش نفت، برگهای 129 تا 131 .

[17] همانجا، برگه 130.

[18]  همانجا، برگه 131 .

[19]  همانجا، برگه 131.

[20]  روزنامه فیگارو فرانسه، 11 اکتوبر 2001 .

[21] بی بی سی، 28 جنوری 2002 .

[22] جنگ و جهانی سازی، میخائیل شوسودوفسکی، برگه 33 .

[23] بی بی سی، 18 سپتامبر 2001.

[24] خواجه بشیر احمد انصاری، افغانستان در اتش نفت، برگه  135 . 

[25] همانجا، برگه 134 .

[26] گاردین، 15 سپتامبر 2001.

[27] میشل شو سودوفسکی، جنک و جهانی سازی، برگه 82 .

[28] فرانسپرس، 10 اکتوبر 2001.

[29] میشل شو سودوفسکی، جنگ وجهانی سازی،  برگه 82.

[30] نیوزیک، 18 نومبر 2001 .

15 جولای 2017

 

 

بخش پنجم

هشت

 نقش خلیلزاد در کنفراس بن

  دولت بوش و سازمان سیا با افزارخلیلزاد قبل ازینکه به لشکر کشی  و اشغال افغانستان بپردازند و وایسرا و حکومت دست نشانده خود را در کابل مستقر کنند، برای صاف کردن راه هجوم نظامی، استخبارتی و سیاسی شان، فرمانده مسعود را با یک توطیه درونی بکمک  آی اس آی، از سر راه برداشتند و این توطیه پیچده را با همکاری یاران مسعود، همان هایی که با خلیلزاد، همراز و همدم شده بودند، عملی و اجرایی کردند. قراین قوی وجود دارد، که در پشت ترور نا مردانه ای مسعود، فرمانده مقاومت ملی، سازمان سیا، آی اس آی و یاران مسعود با هم تبانی کرده بودند و این دسیسه بیشتر از سوی  سیا و آی اس آی، عملی و تحقق یافته بود.

 توجه به چند مساله زیر میتواند حدس و گمان درین مورد را قوت ببخشد وشکهارا به یقین مبدل نماید:

 ــ  مسعود زمانی ترور شد، که جنرال محمود احمد، رئیس آی اس آی، پاکستان از 4 سپتامبر تا حادثه 11 سپتامبر مصروف بازدید مخفی و ملاقات با سیا در امریکا بود و 9 سپتامبر مسعود ترور شد و 11 سپتامبر برجهای تجارت جهانی در نیو یورک مورد حمله قرار گرفت[1]؛

ــ خلیلزاد میگوید  روز 9 سپتامبر  داکترعبداله با من تماس گرفت، گوشی راکه برداشتم بیدرنگ فهمیدم که مسعود کشته شده است . چرا خلیلزاد باور داشت، که مسعود کشته شده است؟ او میگوید: « افسران سیا نزد مسعود رفته بودند، تا ازو، برای رویا رویی با بن لادن کمک بیگیرند، اما مسعود از دادن وعده برای انجام این ماموریت خود داری کرده بود...».فرستاده، برگه 118  .

 ــ مسعود، که طی سالهای طولانی، در برابر اشغال شوروی و پاکستان و مهره های آی اس آی، مانند حکمتیار، ترورریزم، القاعده و  طالبان، جنگیده بود، نمیتوانست، در برابر اشغال دیگر از سوی امریکا سکوت کند و در برابر آن نایستد. ازینرو قبل از 11 سپتامیر  و پیش از هجوم نظامی امریکا به افغانستان، مسعود از  سرراه این تجاوز برداشته شد. ممکن داکتر عبداله خوش خبری و تطبیق پلان را به اطلاع طراح اصلی توطیه ترور مسعود رسانیده بود و او که منتظر پیام بود، بیدرنگ به تطبیق پلان پی برده است؛

ــ آقای صادق الحسینی در جریده شرق الوسط نوشته بود، امریکا خود در پشت ترور مسعود نقش داشت، زیرا مسعود با اشغال کشور مخالف بود.  مسعود شخصیت مستقل و آزاده بود، که به هیچ صورتی راضی نبود کشورش در تصرف نیروهای امریکایی در آید. او سیاست مداری بود، که میخواست توازن دقیق و قابل قبول جامعه جهانی را در کشورش قایم سازد. و ازینرو  پیش از هجوم غارتگرانه امریکا به افغانستان برداشته شد. مسعود زمانی برداشته شد که دوروز بعد حادثه ای 11 سپتامبر رخ داد و پلان قشون کشی امریکا بر افغانستان  تحقق یافت. زمانی که مسعود ترور شد، جنرال محمود رییس آی اس آی در واشنگتن بوده است[2]؛

ــ  پیام مجاهد درشماره 18، مؤرخ 27 سرطان 1391 خود نوشته بود:   دپلوماتهای امریکا در پاکستان اظهار داشته بودند، که مسعود بخشی از مشکل است و این اظهارات دپلوماتهای امریکا 4 روز قبل از ترور مسعود، فرمانده مقاومت ملی بعمل آمده بود؛

ــ یاران مسعود ازطریق خلیلزاد در توطیه ترور او دست داشتند. زیرا زمانیکه دوتن تروریست مسعود را ترور کرده بودند، یکی از آنها زنده بود و بدون داشتن کدام سلاح در حال فرار بود. اما مسؤلین امنیتی و نزدیکان دور و بر مسعود، برای اینکه تروریست دستگیر نشود وبه اصل ماجرا اعتراف نکند، برای کتمان سر و راز ترور، تروریست را از پای درآوردند. و همیین افراد بعد از 11 سپتامبر، از طریق خلیلزاد هم صاحب ثروت باد آورده ای چندین صد میلیون دالری شدند و هم صاحب مقامات عالی و پستهای کلیدی کابینه.  این خود تبانی خلیلزاد با یاران مسعودرا در مورد قتل او تا حدودی بر ملا میکند؛

ــ خلیلزاد در واقع در جریان اجرای ترور مسعود بوده است. چنانجه خلیل زاد مینویسد: « زمانیکه هارون امین نماینده ایتلاف شمال به کاخ سفید رسید، به اوخبر دادم که ایالات متحده به اپوزسیون رژیم طالبان تسلیحات فراهم میکند. او بعنوان سفیر مسعود در واشنگتن در تلاش جلب توجه امریکا بود. افسران سیا قبلاً نزد مسعود رفته بودند تا ازو برای رد یابی بن لادن کمک بیگیرند، اما او از دادن وعده برای فراهم کردن کمک نظامی برای انجام این ماموریت خودداری کرد...» فرستاده، برگه 118 .

 راز و رمز ترور مسعود را مساله عدم همکاری او با لشکر کشی امریکا به افغانستان باید دانست. ولی خلیلزاد اصل ماجرای راکه مسعود با هرنوع هجوم نظامی و اشغال کشورش مخالف بود و با طرح  و پلان خلیلزاد در مورد اشغال افغانستان موافق نبوده است، مسکوت میگذارد و مانند اکثر مهره های استخباراتی در زمینه خاموش است.

 کشتن مسعود یکی از پروژه های تیم خلیلزاد و سازمان سیا بوده است و با برداشتن مسعود هم یکی از موانع از سر راه تهاجم امریکا بر داشته میشد و هم مقاومت هدفمند در برابر گروه های فاشیستی، شئونیستی و تمامیت خواه و سلطه خارجی بر مقدرات ملی وسیاسی کشور از میان میرفت. و طوری که بعد ها دیدیم، یاران مسعود در کنار خلیلزاد رهبر جهاد و مقاومت، استاد ربانی را برداشتند و ترورهای زنجیره ای یاران مسعود، از جانب خلیلزاد، کرزی و احمدزی و تیم فاشیستی آنها طور سیستماتیک به پیش برده شد، که تاکنون ادامه دارد. اگر مسعود زنده میبود، قاتلان استاد ربانی در راس دستگاه های امنیتی کرزی و احمدزی، نمیتوانستند پرسه بزنند. خلیلزاد در واقع با بر داشتن مسعود و استاد ربانی، توانست  بخش بزرگ موانع را از سر راه پروژه ای دولت سازی و ملت سازی « افغانی» بردارد و  قدرت سیاسی ــ قومی، امیر عبالرحمانی خود را اعاده کند.

 کنفرانس بن در واقع یک مجمع انتصابی بود، که اکثریت مهره های شرکت کننده دران توسط خلیلزاد دستچین شده بودند. انتصاب کرزی برای خلیلزاد نقطه محوری این کنفرانس بود. اول اینکه اصل قدرت بعد از این همه لشکر کشی و بردن سربازان بیش از 40 کشور زیر رهبری امریکا به افغانستان، چندان تغییر نمیکرد و باز هم در دست طالبان، که از متحدین اساسی خلیلزاد و کرزی و اشرف غنی بودند، باقی میماند و تنها در رهبری آنها تغییراتی وارد میشد. و در ثانی  خلیل زاد میتوانست با انتخاب کرزی جبهه مقاومت را، که بدیل سیاسی و برحق طالبان بود، کنار بزند. و همان قدرت سنتی و قبیله جامعه ای پشتون را مانند گذشته با حمایت خارجی احیا و بر سایر جوامع تحمیل کند.

خلیلزاد در سطح رهبری طالبان نفوذ کامل داشته و دارد و یکی ازین مهره های ارتباطی طالبان با خلیلزاد و سازمان سیا، کرزی بوده است.  کرزی خود در مصاحبه ای با کانال تلویزونی الجزیره بتاریخ نهم اکتوبر 2002  گفته بود: « در ماه می 1994 در شهر کویته پاکستان بودم که طالبان ظهور کردند و مرا در مقدمه کار ( رهبری ) خویش قرار دادند. من از جمله مؤسسین این جنبش بودم...».

 چرا کنفرانس بن بیشتر بر محور انتصاب کرزی در راس حاکمیت سیاسی پسا طالبان دور زد؟

 کرزی در کنار حضور در رهبری  طالبان،  برای لشکر کشی و تامین منافع استعماری امریکا از قبل متعهد شده بود و از همه مهمتر اینکه، خلیلزاد دنبال  باز گرداندن حاکمیت تک قومی در کشور بود و کرزی از مدتها پیش در سمت و سو دهی حوادث سیاسی بسود امریکا  و ایجاد زعامت سیاسی انحصاری بدست یک قوم، در افغانستان همکار خلیلزاد بوده است و فکتور های زیر نیز در انتخاب کرزی نقش داشته است:

ــ   کرزی از سال 1980 عامل مخفی سازمان سیا بود و توانسته بود کمک امریکا را به طالبان جلب کند[3]؛

ــ  کرزی همراه با نیروهای ویژه امریکا و مشاوران بلند پایه سیا در جنوب افغانستان از مدتها پیش از 11 سپتامبر برای تصاحب قدرت، بسر برده بود. خلیلزاد بگونه دراماتیک یکی از مهره های رهبری طالبان را در تیم روم جا سازی کرده بود، تا او را با استفاده از وجهه قومی، سیاسی، اجتماعی و سنتی شاه، بر دیگران تحمیل کند و در واقع اورا از آستین شاه بیرون آورد و خود میگوید: و ما توافق کردیم که او در گروه روم باشد. فرستاده، برگه 124 ؛

 ــ خبرگزاری رویتر و جریده ای اسپانوی زبان« موندو »،  در شماره 18 فبروری 2002 خود گذارش کرده بود، که کمپنی یونیکال در تعیین حامد کرزی در پست ریاست دوره ای انتقالی نقش اساسی داشته است؛

 ــ جریده لوموند در 14 دسامبر 2001  خود نوشته بود واندیپندت در شماره دهم جنوری 2002 نیز آنرا تایید کرده بود، که نقش کمپنی های فراملیتی نفت، مشغول فعالیت در آسیای میانه وقفقاز در تعین کرزی  اساسی بوده است؛

ــ  جریده ای اسپانوی زبان موندو نوشته بود: در آنزمان که یونیکال میخواست لوله های نفت وگاز ر به پاکستان از راه افغانستان انتقال بدهد، کرزی از مشاوران یونیکال بوده است[4]؛

ــ جریده لوموند فرانسه در شماره 13 نومبر خویش نوشته بود، حامد کرزی یکی از مشاوران یونیکال در پاکستان بود و با استفاده از نفوذ کمپنیهای نفت در قدرت امریکا، توانست در راس قدرت در افغانستان نصب شود[5]؛

اما یکی از عوامل اصلی نصب کرزی در راس اداره مؤقت، انتقالی و دو دوره ای ریاست جمهوری از طریق انتخابات؟! بی ارادگی سیاسی، جبن، خود حقیر بینی و مادونیت سیاسی تیکه داران جبهه مقاومت و بخصوص تیم مذاکره کننده ای این جبهه در بن بود، که به افزار خلیلزاد در بازیهای سیاسی و استخباراتی تبدیل شده بودند.

 

خلیلزاد چگونه راه رااز قبل برای انتخاب کرزی آماده کرده بود؟

 

خلیل زاد از مدتها پیش بر یک ایتلاف سیاسی قبیلوی کار میکرد، که بتواند بیشتر پشتونهای تحصیل یافته را با طالبان شریک قدرت بسازد.  و باید برای جمع کردن پشتونها درین محور از ظاهرشاه بعنوان سمبول گذشته زعامت پشتون درانی استفاده میکرد. اما تلاش خلیلزاد این بود، که از شاه بحیث افزار درین بازی استفاده کند، ولی محور قدرت کماکان باید در دست مهره های استخباراتی امریکایی و طالبان نیکتایی دار، مانند خلیلزاد، کرزی و احمدزی باقی بماند. خلیل زاد، از برکت همکاری خود با سیا، میتوانست پادشاه ساز باشد.  هرکی را میخواست پادشاه بسازد و   هرکی را نمیخواست حذف میکرد. اما وسیله ای این بازی بیشتر تیکه داران قومی جوامع و اقوام غیر پشتون و تیم مذاکره کننده جبهه مقاومت در بن و حامی تیم مذاکره کننده فهیم خان بود. خلیلزاد در مورد چنین اظهار نظر میکند: « من وکرزی در اواخر 1990 بیشتر در مباحثات دوره ای شرکت کردیم. کرزی در پاکستان به سازماندهی یک ایتلاف کلانتر پرداخت و من کرزی را تشویق کردم تا تماسهای خود را بیشتر کند... »  فرستاده، برگه 87 . خلیلزاد در سال  1999 میلادی در پی همین تلاشها برای ایجاد قیادت قومی و قبیله یی پشتونها بروم میرود و شاه را تشویق میکند، تا به تشکیل مجمعی از افغانها بپردازد. فرستاده، برگه 90 .

  خلیلزاد برای جمع و جور کردن اتحادی از پشتونها بحیث بدیل جبهه ای مقاومت، چند بار این سفر هاراتکرار کرده بود و  تیمی را بوجود آورده بود، که بعد ها، بنام  «گروه روم » موسوم شد، که بیشتر در ترکیب آن پشتونها بودند. خلیلزاد بسیار ماهرانه کرزی را از رهبری طالبان درین تیم جاداد و مسؤلیت حکومت آینده را نیز به این تیم محول کرده بود. خلیلزاد بعدن تلاش کرد، تعدادی از سران جبهه مقاومت را با استفاده از ایجاد روابط استخباراتی پولی و سیاست تطمیع، در مدار تیم روم قرار دهد و ازین جبهه برای آرایش و دکوریشن حکومت وابسته ای کرزی استفاده ابزاری کند.

خلیل زاد برای جلب همکاری و نفوذ در مهره هایی مهم جبهه مقاومت، کسانی را در نظر گرفته و با آنها تماس برقرار کرده است، که بیشتر  با آنهاتعلق تباری  داشته است.  خلیل زاد ضمن توصیف و تمجید از عبداله، میگوید من با عبداله دوستی و رابطه نزدیک برقرار کردم. فرستاده، برگه  104 . و بدین ترتیب از طریق عبداله، مسعود توافق میکند از تلاشهای طاهر شاه برای تشکیل لویه جرگه حمایت کند! تلاش خلیلزاد این بود، که از وجهه ظاهرشاه برای متحد کردن پشتونها و رهبری دوباره آنها استفاده کند. فرستاده برگه 105 .  نگرانی خلیلزاد این بود، که مبادا امریکا به جبهه مقاومت ضد طالبان تکیه کند. او میگوید: « من نگران بودم، که تمایل عمده امریکا بجانب ایتلاف شمال، تلاشهارا برای بسیج اپوزیسیون پشتون ؟! به تحلیل ببرد...». فرستاده، برگه 105.

خلیل زاد در واقع از زمان جهاد و بوِیژه در دوران طالبان به دستچین کردن مهره های حاکمیت سیاسی بعدی قومی و قبیله ای خود، از درون طالبان و بیرون از امارت پرداخته بود و کرزی را از مدتها پیش به این سمت در نظر گرفته بود و نظر مساعد سازمان سیا را نیز در این زمینه جلب کرده بود. کنفرانس بن صرف یک نمایش ظاهری برای فریب اذهان عمومی و یک بازی سیاسی بود. خلیل زاد در واقع پادشاه آینده را  قبل ازین کنفرانس، در درون رهبری طالبان معین کرده بود. برای این منظور ملاقاتهای وسیع را در واشنگتن، اسلام آباد و روم به ثمر رسانده بود. فرستاده،  برگه 90 .

خلیلزاد  در مذاکراتیکه با جانب جبهه مقاومت در واشنگتن، قبل از کنفرانس بن داشت، توانسته بود جبهه  را بحیث افزار در بازی سیاسی انتخاب کند، تا جوانب مختلف و از جمله قناعت کشورهای منطقه مخالف طالبان را بگونه ای فراهم کند و همکاری انها را درین زمینه جلب نماید.  خلیلزاد نقش جبهه مقاومت را در حد یک مادون سیاسی تیم خود در حاکمیت سیاسی بعد از پهره بدلی در قدرت در نظر گرفته بود. در حالیکه یگانه نیروی که در برابر طالبان، تروریزم وپاکستان جنگیده بود و بدیل سیاسی قدرت پنداشته میشد، جبهه مقاومت زیر رهبری استاد ربانی بود، که هنوز رسمیت بین المللی داشت و نماینده رسمی آن در سازمان ملل متحد حضور داشت.

حامدکرزی چهره ای محبوب خلیلزاد و تحقق بخشنده ای رویا ها و آرمانهای نا تمام قومی وقبیله ای او، توانست از دریچه خلیلزاد، سیا و غولهای نفتی در پست رئیس حکومت مؤقت جابجا  شود. کرزی در کنار اینکه با خلیلزاد هردو در کنار هم در  پروژه  منطقه یی سیا فعال بودند، هردو نقش مشترکی  در ایجاد، قدرت گیری  و تامین ارتباط طالبان با امریکا وسیا داشتند و همکار مشترک در کشانیدن شرکتهای فراملیتی نفت خوار و آدمخوار امریکا به منطقه بودند. خلیلزاد، کرزی و احمدزی در واقع مهره های اصلی طالبان و در نقش سخنگویان این گروه در محافل بین المللی، وعمدتن با سیا و غولهای نفتی بودند.

 

اما خلیلزاد چگونه این بازی را به پیشبرد؟

 

خلیلزاد ابتدا برای کاهش تاثیر جبهه مقاومت ضد طالبان بر پروسه های سیاسی و نگهداشتن  تسلط طالبان بر وضیعت نظامی و سیاسی، در آستانه ای کنفرانس بن و تقویت نفوذ سیاسی طالبان تیکتایی دار برین پروسه،  تلاش کرده بود، تا در برابر ورود نیروهای نظامی جبهه مقاومت بکابل مانع ایجادکند و دولت بوش را بر سر دوراهی قرار دهد. هدف خلیلزاد ازین اقدام این بود، تا با بودن پایتخت در دست امارت اسلامی طالبان، از فشار نظامی و سیاسی جبهه مقاومت بر پروسه تشکیل حکومت مؤقت بکاهد.  اما خلیلزاد، در راهکار نظامی اش به اساس دور بینی سیاسی استاد ربانی، که بدون توجه به هوشدار امریکا، در پایتخت مستقر شده بود، شکست خورد. با آنهم خلیلزاد در عرصه سیاسی از طریق دادن رشوه ای سیاسی به هریک از سران جبهه و تحریک یکی بر علیه دیگر و خیانت آشکار تیم مذاکره کننده ای جبهه مقاومت و فرمانده نظامی آن فهیم خان، پیروز شد و تمام آنچه را که در بن میخواست، بر جیهه مقاومت تحمیل کرد.

بعد از شکست طرح اولی خلیلزاد مبنی بر توقف نیروهای جبهه متحد در بیرون دروازه های کابل، خلیلزاد برای بیرون کردن نیروهای مقاومت ملی  و جابجایی حکومت مؤقت در شهر کابل توطیه دیگر ریختته بود و آن عبارت ازین بود، که شهر کابل  مظابق طرح خلیلزاد باید به نیروهای ملل متحد،  که همان نیروهای امریکایی بودند و صرف رنگ لباس آنها تغییر میکرد، سپرده شود، و نیروهای جبهه متحد با نیروهای پشتون جنوب، که بیشتر همان طالبان دیروز بودند و این بار طالبان تیکتایی دار آنهارا هدایت و رهبری و در راس آنها قرارداشتند، یکجا داخل کابل شوند. فرستاده برگه  119 .  خلیل زاد طرح خود را از زبان کولن پاول ارایه کرد و خود نگران بوده است که: « اشغال پایتخت بدست ایتلاف شمال، نیروهای اپوزیسیون پشتون را ( که اصلاً وجود نداشتند)  بحاشیه براند... ». فرستاده برگه 119.

اما دیک چینی معاون رییس جمهور امریکا و رامفلسد وزیر دفاع، که در جنگ  بیشتر، به پیروزی زودهنگام نیروهای شان انتظار داشتند، طرح و نظر  قبیله یی خلیلزاد را رد کردند.  نگرانی و دغدغه اصلی خلیل زاد در واقع بیشتر دلهره قومی و قبیله ای در تصرف پایتخت از سوی نیروهای جبهه مقاومت بوده است. خلیلزاد میگوید: « نگرانی ازینکه جبهه شمال یک جانبه کابل را بیگیرند مشروع بود...» . همانجا، برگه 119 .

ولی برای خلیل زاد ها ، انحصار قدرت با حمایت لشکر، پول و  سلاح خارجی  و ایجاد زیربنای استعماری حاکمیت سیاسی، و دعوای مالکیت و تملک شخصی بر آن، و راندن همه جوامع و اقوام غیر خودی از قدرت سیاسی و تبدیل آنها به زواید تاریخ، مشروع بوده و است؟!   تعبیر مشروعیت خلیلزاد با تفکر، سیاست و فرهنگ قبیله ای جز فاشیزم تباری، قبیله ای و قومی چیزی دیگری نمیزاید.

خلیلزاد در کتاب داستانگونه فرستاده، اشارات زیادی به اپوزیسیون پشتون کرده است، که زیر رهبری شیرزی و عبدالرحیم وردک مصروف فعالیت بودند. در حالیکه هیچگاهی در جنوب جنگ بر علیه طالبان وجود نداشت و طالبان در جنوب نه با کدام نیروی سوای مقاومت در گیر بودند ونه کدام اپوزیسیون سیاسی درین مناطق  بر علیه طالبان وجود داشت. نیروهای جنگی طالبان با اضافه القاعده و ارتش مجهز پاکستان در شمال علیه نیروهای فرمانده مسعود در نبرد بودند. در آستانهای ننگرهار و کنر و لغمان هم نیروهای مقاومت زیر رهبری حضرت علی در برابر طالبان میجنگیدند. پس کدام اپوزیسیون پشتون، نه در گذشته علیه طالبان وجود داشت ونه هم در آستانه کنفرانس بن. واین اپوزیسیون پشتون زیر رهبری شیرزی و وردک را  سیا و ای اس آی و خلیل زاد مسلح کردند، تا  نام و ننگ قبیله ای و حاکمیت قومی خلیلزاد بجا شده باشد.

خلیلزاد میگوید: « من به سیاستگذاری امریکا برای تامین ارتباط با پشتونها اصرار کردم ...» فرستاده، برگه 120. به گواهی، تاریخ، نه تنها اینکه خلیلزاد برای تامین ارتباط کشور های قدرتمند با پشتونها اصرار کرده است، بلکه  رهبران سیاسی قبیله و قومی جامعه ای برادر پشتون، اکثراً بدون داشتن این رابطه به قدرت نرسیده بودند. بعد از ایجاد حکومت مرکزی،  امیر عبدالرحمان، نادر خان وهاشم خان با داشتن رابطه یکجانبه و انحصاری با انگلیسها قدرت را قبضه کرده بودند، طالبان با حمایت ارتش پاکستان، وپول عربستان و امریکا در تصرف قدرت پیروز شدند و خلیلزاد و کرزی و احمدزی  خواهان انحصار رابطه ای یک جانبه پشتونها با امریکا اند. و دیگران حتا  نمیتوانند رابطه فرهنگی و زبانی در بیرون از کشور، با همزبانان خود  داشته باشند و  از داشتن اینگونه رابطه ها نیز محروم اند، همین باعث شده است تا نقش آنها در پروسه های سیاسی حاکمیتهای دست نشانده خارجی مفقود باشد.

خوب دلهره اصلی برای انحصار رابطه استخباراتی بیرونی در واقع هدفش انحصار قدرت سیاسی ــ قومی و پیروزی در جنگ اجتماعی و قومی و سلطه بر دیگران است، که خلیل زاد نام اینگونه رفتارهای قومی را، ملی؟! میداند و در واقع برای خلیلزاد ها ارزشهای قومی یک جامعه تجسم ملی یافته و دیگران بقول طاقت ها یا باید آنرا بپذیرند و یا ازین کشوری که بدست پشتونها افتاده است،  بیرون شوند!

 خلیلزاد از داشتن این رابطه انحصاری استخباراتی و جاسوسی با امریکا، در کنفرانس بن، حد اکثر استفاده ی قومی و قبیله ی خودش راکرد. هم مهره های طالبان در حاکمیت جدید ابقا شدند، هم سالاری گذشته قومی و قبیلوی اعاده و حفظ گردید و هم با سخاوتی که امریکا، دست خلیلزاد را درین امر باز گذاشته بود، خلیلزاد توانست با بده وبستان های شخصی با هریک از رهبران جبهه مقاومت، افتراق اجتماعی  وسیاسی را در بین جوامع  واقوام غیر پشتون ایجاد و  تشدید کند.

  خلیلزاد باآنکه بگفته ای خودش مذاکرات را « دابینز » از جانب امریکا رهبری میکرد، در تلاش بود تا به هر صورت، که شده، خود روند مذاکرات را رهبری کند و خانم رایس  را معتقد ساخت، تا اورا به این مذاکرات بچسپاند. فرستاده، برگه 122 . هدف ازین سرش کردن به مذاکرات روشن بود. خلیلزاد در تلاش بوده است تا قدرت قومی و قبیله جامعه ای پشتون و سلطه آنها بر حاکمیت درین مذاکرات از میان نرود و  رهبری دولت بدست استاد ربانی باقی نماند.

خلیلزاد خود میگوید: تعیین رهبران و مسؤلیت دولت سازی! پسا طالبان به من سپرده شده بود و خلیل زاد هم پروژه دولت سازی و ملت سازی را بر پایه همان طرح و تیوری سلف بنا کرد. و همان قوم بزرگ! پشتون را در راس حاکمیت ومحور قدرت بجای فورمولهای شهروندی و مدنی وراهکار های دموکراتیک قرار داد و تمام صلاحیت امر و نهی حکومت را بدست نماینده یک قوم سپرد و  به دیگران در حاشیه ای قدرت نقش سمبولیک داد و در واقع همه را به زواید قدرت سیاسی مبدل کرد و حاشیه نشین ساخت.

 

 کودتا علیه استاد ربانی در کنفرانس بن

 

 خلیل زاد برای نصب مؤفقانه کرزی، از برپایی کودتا علیه استاد ربانی و پاشاندن جبهه مقاومت ضد طالبان، آغاز کرد. خلیل زاد میگوید: « یکی از موانع در برابر طرح دولت فراگیر؟! که من میخواستم بوجود بیاید، ربانی بود و او از تاجیکان شمال افغانستان بود... ربانی به چابکی سعی میکرد خود را بعنوان رییس جمهور جا بزند. وقتی ایتلاف شمال کابل را پس گرفت. ربانی دوباره بکاخ ریاست جمهوری جابجا شد. فرستاده، برگه 121 .

« من در جلسه ای کمیته مدیران ارشد کمی بعد از آزادی کابل، در باره برخورد با ربانی بحث کردیم. من مداخله کردم گفتم اگر میخواهید من به ربانی زنگ بزنم... بعد وقتی به ربانی زنگ زدم به او گفتم که این کار را به دستور پاول و رایس وزرای دفاع و خارجه میکنم. شروع کردم، ما از شما برای سهم تان در جنگ افغان ــ شوروی؟! ( در حالیکه این جنگ امریکا و شوروی بود) و همکاری تان در جنگ با القاعده و طالبان قدر دانی میکنیم. به او یاد اور شدم، که ایالات متحده از نقش شما در جنگ بخوبی اگاه است و ایتلاف شمال نقش حیاتی را درین عملیات داشته است. سپس خواهان همکاری او در ایجاد حکومت جدید شدم و اما تصریح کردم، که ماندن او در مقام ریاست جمهوری پذیرفتنی نیست...». فرستاده، برگه 122 .

در حالیکه بر خلاف این برداشت خلیلزاد، استاد ربانی چه قبل و چه در آستانه ای کنفرانس بن، هنوز رییس جمهور  در کشور بود و رژیم او از جانب سازمان ملل متحد و اکثریت کشورهای جهان برسمیت شناخته شده بود و با تمام کشورهای که با افغانستان روابط سیاسی داشتند، روابط سیاسی و دبلوماتیک داشت. خلیل زاد بدون این همه عرق ریزی قومی و قبیله یی در برابر استاد ربانی، میتوانست برای مدت کوتاه همان حکومت استاد ربانی را با آوردن تغییرات مناسب در ترکیب حکومت وگسترش وسیع قاعده اجتماعی آن، برسمیت بشناسد و سازوکارهای جرگه بازی و تعین زعامت سیاسی را از دوره ای انتقالی ببعد آغاز کند.

در حالیکه اگر حب وبغض قومی وقبیله یی کنار گذاشته میشد، بودن استاد ربانی در راس حکومت مؤقت، هیچگونه تضاد و تناقضی با ایجاد حاکمیت سیاسی با قاعده وسیع نداشت. ولی مشکل اصلی نزد خلیلزاد برخورد با حاکمیت سیاسی درافغانستان، همان تملک قومی و مال موروثی وننگ قومی دانستن حاکمیت سیاسی بود و است، که خلیلزاد تنها و بگونه انحصاری پشتونها را صاحب اصلی آن میداند و دیگران باید بمثابه ای گرداننده ای چرخ اقتصادی، عمله و فعله لشکری و کشوری و چوب سوخت و گوشت دم توپ این حاکمیهای قومی وقبیله ای  ایفای نقش کنند و بس.

مانع اصلی بر سر  داشتن نقش استاد ربانی، در حکومت مؤقت از نظر خلیلزاد چی بود؟ مانع از نظر خلیلزاد تنها تاجیک بودن استاد ربانی و متعلق بودن بشمال بود، که برای شش ماه هم تحمل یک تاجیک از آستانهای شمال کشور را در قدرت سیاسی نداشت و این اصل مساله بود، که بعنوان مانع بزرگ در برابر استاد ربانی قرار داشت. با آنکه استاد ربانی رهبر جریان مقاومت بود، که در برابر ترورزیم و پاکستان و سایر دولتهای حامی تروریزم به مقاومت پرداخته بود و هزینه بزرگی را درین راه داده بود و بدیل مشروع حکومت طالبان، جبهه مقاومت ملی بود، نه طالبان و سایر گروه های سیاسی نظاره گر و همنوا با امارت طالبان.

با این دیدگاه قبیلوی و قومی بازیگران اصلی قدرت! و تکنوکراتهای امریکایی پشتون تبار از جنس خلیلزاد، آیا مردم میتوانند به سوی دموکراسی، جامعه شهروندی و بگفته ای خلیل زاد « ملی گرایی موفق »؟! حرکت کنند، و پروسه های همبستگی ملی و وحدت ملی، منافع ملی و مردمسالاری را تجربه کنند؟ به هیچوجه. اما مساله به این جا خاتمه نمی یابد، خلیلزاد از داخل توسط تیم مذاکره کننده و فهیم خان، که در راس قوای نظامی جبهه ای مقاومت بود و از بیرون توسط سیا و ارتش مجهز امریکا به تهدید نظامی علیه استاد ربانی  ادامه میدهد و بر متحدین داخلی، منطقه و بیرونی جبهه مقاومت نیز فشار وارد میکند، تا برای برداشتن استاد ربانی با او متحد شوند.

« من  هیأت های مختلف را تحت فشار گذاشتم تا همکاری کنند. بعداً ایرانی ها، ظریف و طاهریان آمدند و از من خواستند که به ربانی زنگ بزنم و اورا تحت فشار قرار دهم. من با لحن کمتر آشتی جویانه نسبت به گفت و گو ها گذشته  با ربانی را یاد اوری کردم و ربانی وعده کرده بود، که تمایل دارد ریاست جمهوری را ترک کند، اما او میخواست این جلسه در کابل پایتخت افغانستان و به اشتراک همه جوانب داخلی برگذار شود. ظریف گفت خوب بهتر است کنفرانس در کابل برگزار شود و حکومتش برای انتقال زمینه سازی کند. من گفتم این پذیرفتنی نیست. به او گفتم ایالات متحده،  اجرای روند انتقال را زیر سایه حکومت او رد خواهد کرد. تا وقتی که او  استعفا نکند، افغانستان از دریافت ملیارد ها دالر کمک امریکا محروم خواهد بود... ». فرستاده، برگه ای 129.

خلیل زاد میگوید برغم سابقه طولانی ایران در حمایت از تروریزم؟! ، که شاید هم  به حمایت ایران از جبهه مقاومت ضد طالبان، مقاومت فلسطین و حزب اله لبنان اشاره دارد، ایرانی ها کرزی را بعنوان رهبر دولت تایید کردند! فرستاده، برگه 123.

 « تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل » ! درین معما، خلیلزاد هر آنکس که به سیاست امریکا تمکین نکرد و از آزادی، استقلال، تمامیت ارضی و منافع ملی کشور خود دفاع  کرد، تروریست است و هرکه بحیث پادو در خدمت استخبارات کشورهای بیگانه و برای تامین منافع کشورهای استعماری مانند امریکا  پرسه زد، آزادی خواه ودموکرات، تجدد خواه و...؟!

 همزمان با تهدید پیوسته نظامی فهیم برای کنار زدن استاد ربانی، خلیل زاد تحریمهای سخت و دست و پاگیر اقتصادی را نیز پیشرط کنار زدن استاد ربانی از قدرت بر ضد جبهه مقاومت و متحدین منطقوی و جهانی او نیز وضع کرد. اما کودتا به این جا ختم نشد. خلیلزاد میگوید: « فردا یک هواپیمای امریکایی موشکی را در نزدیک خانه ربانی شلیک کرد، هیچکسی مجروح نشد. اما ربانی نتیجه گرفت، که ما به او علامت فرستادیم و ما به روسها هم مفاهمه کردیم و آنها هم به ربانی اخطار دادند، که در صورت ادامه حکومت ربانی همه کمکهای خود را به دولت افغانستان قطع میکنند...» فرستاده، برگه  129.  و در واقع استاد ربانی با مجموع تهدید های نظامی و اقتصادی و اقدامات عملی، توطیه و پلان سازی برای از بین بردن فزیکی او از داخل وبیرون  کنار زده شد .

خلیلزاد تمام پروژه فاشیستی خود را از نام و آدرس امریکا پیشبرد، که حاکم بلا منازع و یکه تاز میدان بود. وقتی خیلیلزاد در برابر مقاومت استاد ربانی قرار میگیرد به هیأت های هندی، روسی و ایرانی میگوید: « ... ما به ربانی کمک نمیکنیم، باز سازی را انجام نمیدهیم ومن افزودم که نیروهای بین المللی اداره شهر کابل را بدست گیرند و باید ربانی برود...»   و می افزاید : « به ربانی زنگ زدم، ربانی پرسید ایا واقعاً چنین میکنم؟ من پاسخ دادم میتواند سرش حساب کند. ربانی تصمیم گرفت بزودی بالای نامزدها تصمیم بیگیرد.

در واقع این کودتا  توسط امریکایی ها و فشار اوردن بر متحدین منطقوی جبهه متحد وهمینطور توطیه از درون جبهه مقاومت انجام شد و خلیلزاد برای اعاده دوباره حاکمیت سیاسی ــ قومی، خود از کارت امریکایی ها استفاده ابزاری کرد. هم جبهه را از اتحاد سیاسی و اجتماعی جوامع واقوام تهی کرد و بازی را قومی ساخت و هم باتهدید بادار،  و آوردن فشار بر ایران، روسیه و هند و یکی از مزدوران امریکا بنام ظریف، همه کشور هارا در برابر استاد ربانی قرار داد و فرماندهان جمعیت اسلامی  را هم با وعده و وعید ونسیه بازی دچار افتراق درونی ساخت و به اضمحلال تشکیلاتی کشاند.

خلیل زاد درین بده و بستانها برای پاشاندن جبهه مقاومت، وزارت دفاع را بدوستم وعده داده بود، مشروط برینکه از حمایت استاد ربانی دست بردارد و از جبهه ای متحد خارج شود. اما با سپردن این وزارت به فهیم، دوستم و فهیم را بجان هم انداخت. دوستم از جبهه خارج شد و حمایتش را از استاد ربانی برداشت و در جبهه خلیلزاد قرار گرفت، اما خلیلزاد توانست با مهارت خاص اورا بادست خالی برگرداند. جنگ ازبک و تاجیک بر سر کرسی یک وزارت، که آنهم بعد از اندک مدت مثل وزارت داخله  به تبار خلیلزادها تحویل داده شد؟!

روند بن با سرهم بندی کودتا علیه استاد ربانی از جانب خلیلزاد و با افزار فهیم، قانونی و عبداله شروع شد و با بازیهای پیچیده استخباراتی ادامه یافت. و در واقع خلیلزاد توانست، استاد ربانی را دور بزند و از دادن هر گونه نقش به او در پروسه ایجاد حکومت مؤقت، دوره انتقالی و پروسه های بعدی مانند شرکت در انتخابات و...  نقش وی را نادیده بگیرد و سرانجام زمینه ترور فزیکی اورا مساعد بسازند. بعد از استاد ربانی تمام عم و غم تیم فاشیستی خلیلزاد، فروپاشاندن جمعیت اسلامی بوده و میباشد و  با شکل دهی اتحادهای نیابتی سیاسی علیه آن،  میخواهند از شر یک حریف سیاسی و اجتماعی بطور کلی آسوده خاطر گردند.

 

افتراق و پاشاندن جبهه ای متحد

 

خلیلزاد میگوید: « شمال میدانست که اگر کنفرانس نتواند در مورد کابینه تصمیم بیگیرد، آنها امتیاز بیشتر میگیرند. و من اقدام کردم بزنگ زدن به چهره های کلیدی در ایتلاف شمال و ربانی را کلاً دور زدم و از آنها خواستم فهرست نامزدها ی خود را بطور جداگانه در کابینه ارائه دهند. با دوستم تماس گرفتم، وقتی تماسم با دوستم بر قرار شد، با او همدردی کردم، که ازبکها در ترکیب هیأت ایتلافی شمال بصورت شایسته نمایندگی نشده اند. دوستم را تشویق کردم، که از کنفرانس حمایت کند. اشاره کردم، که انجام این کار بعدن در روند انتقال به او نفوذی بیشتری خواهد داد. دوستم با من درین مورد همنظر شد...».  فرستاده،برگه 128 .

 خلیلزاد در واقع با این گونه مداری گری سیاسی و استخباراتی و نیرنگ و فریب، جنرال دوستم را از کنار جبهه مقاومت بیرون میکند ومنتظر الطاف ملوکانه خود میسازد. خلیلزاد در حالی با دوستم از نقش کمرنگ ازبکان افغانستان حرف میزند و با او همدردی میکند، که ستار سیرت را بخاطر ازبک بودنش با کودتا از راس ریاست حکومت مؤقت برکنار کرد و بجایش یک طالب دیگر از قوم وتبارش را نشاند؟1 برای ازبکان چه چیزی اهمیت داشت راس حکومت، یا یکی دو پست سمبولیک در کابینه و وعده نسیه وزارت دفاع به دوستم، که تا خلیلزاد بود، هیچگاهی تحقق نیافت.

 خلیلزاد مینویسد: « سپس به اسماعیل خان که در ولایت غربی هرات بود، زنگ زدم... با اسماعیل خان هم  به منافع شخصی اش  اشاره کردم، من پذیرفتم که واقعیت دارد، که به اندازه ای کافی هراتی ها در بن نماینده نداشتند. اما به او گفتم، که موفقیت کنفرانس بن به سودش خواهد بود. میدانستم که او میخواهد در هرات بماند. به او هوشدار دادم که اگر با روند انتقال قدرت همکاری نکند. نمیتواند بر سر حمایت دوامدار امریکا حساب باز کند و او قول همکاری مساعد داد...». فرستاده، برگه 128 .

خلیلزاد مینویسد: « همزمان دابینز با فهیم و عبداله تماس گرفت و هردو حمایت خود را از روند بن تکرار کردند، اما ربانی کوتاه نمی نمی آمد...»،  بدینترتیب خلیلزاد همه را علیه چهره اصلی و گرهی جهاد و مقاومت بسیج میکند و با این استخوان شکنی درونی،  زیر پای رهبر مقاومت را خالی میکند.

  طوریکه بازیهای چند جانبه خلیلزاد نشان میداد، او نتنها در صدد فروپاشی جبهه و برداشتن استاد ربانی بوده است، بلکه با جذب، دوستم، عبداله، قانونی، فهیم و  اسماعیل خان عملن جبهه مقاومت را پاشاند و همزمان راه را برای فروپاشاندن جمعیت اسلامی نیز هموار کرد. و اما امیر اسماعیل خان  و دوستم دیری نگذشت که نتیجه توافق با  خلیلزاد را چشیدند!

 

ساقط کردن نقش شاه از دولت آینده

 

خلیلزاد میگوید مشکل اصلی نقش شاه بود، خانواده سلطتنی در حالی که بدنبال نظام پادشاهی نبودند، اما اعلام کردند که شاه از روم بکابل میرود تا در دولت جدید سهم بیگیرد. خلیل زاد میگوید: «برای ایتلاف شمال و حامیانش حضور شاه در قدرت، امر غیر قابل قبول بود. خلیلزاد با هیأت مذاکره کننده جبهه مقاومت، قبلن در مورد نصب  کرزی بتوافق رسیده بود و بدینسان باید هر مانع توسط اقدام نظامی و سیاسی هیأت این جبهه، ازسر راه برداشته میشد. چندین روز تآمل و تردید در باره شاه کنفرانس را بخطر انداخت. اما دابینز مداخله کرد، و گفت ظاهر شاه رییس دولت نخواهد بود، اما لویه جرگه اضطراری را گشایش خواهد داد. گروه روم او اختیار خواهد داشت، رهبر دولت مؤقت را معرفی کند...». فرستاده، برگه ای 125.

 عبداله وظیفه داشت کرزی را بعنوان رهبر حکومت مؤقت بالای ایتلاف شمال بقبولاند. سپردن حق معرفی رییس حکومت به تیم روم که نقشی در مبارزه علیه طالبان نداشت و به اندازه یک بلست زمین افغانستان را در  دست  نداشت و به حیث تماشاچی قضایا را دنبال کرده بود، خود پرسش برانگیز بود. و ازین پرسش بر انگیز تر اینبود که کرزی نماینده طالبان در چوکات تیم روم جا داده شود و بعد از رد از سوی این تیم دوباره رییس جهمور تعیین شود؟!

بدین ترتیب خلیل زاد هم شاه را ار سر راه کرزی با افزار هیأت شمال برداشت و هم جبهه مقاومت راکه یگانه بدیل سیاسی، نظامی و حقوقی حکومت مؤقت تا برگزاری لویه جرگه و یا انتخابات بود، از پیش پای کرزی پس کرد. وقتی صلاحیت معرفی رییس حکومت به تیم روم ساخته خلیل زاد تعلق گرفت، برای جبهه مقاومت، که این همه قربانی برای تامین مشارکت عادلانه اجتماعی و تقسیم متوازن حاکمیت سیاسی داده بود، چه فرق میکرد که شاه بیاید و یا کرزی؟

در واقع خلیلزاد با افزار هیآت مذاکره کننده جبهه مقاومت و حمایت نظامی فهیم خان بیک تیر دو فاخته شکار کرد، هم شاه را  از سر راه کرزی  برداشت و هم خود جبهه مقاومت را از معرفی نامزد برای رییس حکومت مؤقت محروم کرد.  در حالیکه جبهه مقاومت با داشتن امتیازات بزرگ مانند داشتن پایتخت، قوای مسلح مجهز، دولت برسمیت شناخته شده بین المللی قبلی و وجاهت سیاسی مبارزه عملی با دهشت افگنی وتروریزم اسلامی، این حق را داشت، که تا برگزاری یک مجمع انتخابی در کشور کماکان قدرت را در اختیار خود داشته باشد و به اراده ای سیاسی مردم افغانستان آنرا به شخص برنده انتخابات تحویل دهد و نه به نماینده سیا!

 اما معامله گری هیأت و تسلیم شدن فهیم در راس قوای نظامی و معامله گری دوستم وخلیلی و سایر  رهبران جبهه مقاومت برای بده و بستانهای سیاسی وپولی منجر به این خیانت  در برابر قربانی گزاف مردم برای عدالت ملی و سیاسی گردید.

 خوب اگر نقش شاه بعنوان سمبول ملی در راس شاهی مشروطه قبول میشد و قدرت و صلاحیت اجرایی  بدست حکومت مبتنی بر نظام پارلمانی، که حزب برنده و یا ایتلافی از احزاب برنده انتخابات، درقانون اساسی، قدرت اجرایی را رهبری میکرد، تقسیم متوازن قدرت در سطح عمودی و افقی برای تامین عدالت سیاسی و ملی در کشور در قانون اساسی نهادینه میشد، قدرت نامتمرکز میگردید، این بمراتب بهتر از نظام ریاست جمهوری متمرکز، متکی به الیگارشی فدراسیون قبایل پشتون، برای جبهه مقاومت بود. در حالی که نظام متمرکز کنونی از نظر اعمال صلاحیت و قدرت  همردیف و بشیوه ای  سلطنت مطلقه عمل میکند و همه قدرت و اداره امور جامعه را دریک دست متمرکز کرده است.

شاهی مشروطه، که شاه با داشتن نقش سمبولیک دران بحیث نماد وحدت ملی در راس دولت مستقر میشد، برای جامعه چند قومی افغانستان  با در گیر بودن در بحران اجتماعی و قومی، بمراتب بهتر از شکل کنونی حاکمیت  با انحصار قدرت سیاسی ــ قومی، در دست یک جامعه بوده ومیباشد. تمرکز قدرت در یکدست و انحصار تمام عرصه ها و زمینه ها برای استحاله جوامع و اقوام در یکی، انقطابات اجتماعی و ملی و بحران فراگیر قومی را گسترش داده است. بجای مخالفت با افراد، باید نهادهای دموکراتیک و مدنی بر اصول وظابطه های شهروندی ساخته میشدند و قدرت مانند عراق در بین جوامع بگونه دموکراتیک تقسیم میشد.

اما کار اصلی خلیلزاد نصب کرزی و برپایی حاکمیت یک قومی بود. کرزی و احمدزی در نظامی که خلیلزاد ساخته است. در واقع به شاهان پرقدرت و امپراطوران یکه تاز میدان تبدیل شدند، که تمام شکل و شمایل سلطنت مطلقه و امپراطوری بی رقیب  را به نمایش گذاشته اند.  و برای تغییر این جمهوریت متمرکز مرکزی، خشن وبیروکراتیک،  مردم باید باز برای تحقق عدالت سیاسی، ملی و اجتماعی قربانی دیگر را متحمل شوند و با مبارزه پیگیر شان هزینه بزرگ اجتماعی دیگر را بدهند.

اما کار کودتا بازی خلیل زاد با افزار هیأت جبهه مقاومت و پشتوانه سیا، درین جا نیز تمام نشد و خلیل ازین دو حربه برای کودتاهای بیشتر و بیشتر استفاده کرد.

 

کودتا دربرابر داکتر ستار سیرت

 

خلیلزاد مینویسد: «چالش دیگر تعیین رییس دولت مؤقت بود. به کنفرانس میرفتیم، فرض کردیم که کرزی براحتی صاحب چنین عنوانی خواهد شد. او تنها چهره ای بود، که از حمایت فراگیر در داخل و خارج کشور برخوردار بود؟! عبداله به دابینز گفته بود، که او مناسب ترین رهبر پشتون است، که مورد قبول ایتلاف شمال است...».فرستاده، برگه 126 .

 اما درین نظریه پردازی و کرزی خواهی خلیلزاد، چند اشکال وجود داشت:

 اول اینکه، هیچکسی در افغانستان، نه با خود کرزی و نه با نام او  بعنوان یک چهره ای شاخص سیاسی، که در راس قدرت قرار گیرد، آشنایی داشت. و اصلن کرزی، نه کدام قوماندان معروف جهادی بود، که در مبارزه با شوروی مطرح  شده باشد، نه کدام فرمانده جبهه مقاومت بود، که در مبارزه با طالبان، تروریزم و پاکستان کسب وجاهت سیاسی و اجتماعی کرده باشد و نه کدام رهبر تشکیلات سیاسی و ملی بود، که پرچمدار مبارزه برای آزادی، عدالت، دموکراسی و رهایی مردم از چنبره ای استعمار، استبداد سیاسی ــ قومی، باشد و درین راه مبارزه کرده باشد، پس حمایت و مشروعیت داخلی و خارجی کرزی از کجا بوجود آمده بود؟

 کرزی یکی از نوکران سیا و آی اس آی بود و در بدنه تنظیم مجددی فعالیت داشت.  بعداً به طالبان پیوسته بود و بعداً با برقراری روابط تنگاتنگ با سازمان سیا یکی از همکاران خلیلزاد بود. پس این همه لاف وگزافه گویی خلیلزاد در مورد کرزی بحیث یگانه کاندید! جز اینکه یگانه کاندید سیا و آی اس آی  و خلیلزاد باشد، معنای دیگر نداشته و ندارد. در حالیکه استاد ربانی و محمد ظاهر شاه، که از طرفهای کنفرانس بن بودند، هرکدام چهره ای شناخته شده ملی و بین المللی وشخصیتهای جا افتاده سیاسی و اجتماعی برای رهبری دوره ای حکومت مؤقت تا انتخابات بودند.

 مورد دوم اینکه، اگر از قبل امریکا و سیا در نظر داشتند از طریق هجوم نظامی و حرکتهای کودتایی کرزی را به گرده ای مردم تحمیل کنند،  به این همه کنفرانس بازی، جرگه بازی ها و مصارف هنگفت، تفنن و فیشن تبلیغاتی چه نیاز بود؟ خوب کرزی بدون این مساله با لشکر نظامی امریکا و کارمندان ارشد سیا در جنوب  افغانستان حضور داشت و در صورتیکه فرماندهان جبهه شمال، که طرف اصلی رژیم تروریستی طالبان بودند، با آن موافق بودند. میتوانست بدون هیچ مشکل خاص بر اریکه ای حکومت مخلوق امریکایی در کابل تکیه کند.

 مساله سوم،  این بود، که خلیلزاد از هواداران مسعود بیشتر به دلیل هم تبار بودن بالای داکتر عبداله سرمایه گذاری کرده بود، و بیشتر از طریق او یاران مسعود را تطمیع کرد و بهتر توانست هم جبهه متحد را و هم جمعیت اسلامی راکه به مثابه ای حریف سیاسی و اجتماعی خود میدانست بپاشاند. و بسیاری از آنهارا به تسلیمی وادارد. فرستاده، برگه 104 .

  مساله چهارم اینکه،  آقای داکتر عبداله از کجا میدانست، که یگانه چهره قابل قبول برای جبهه شمال کرزی است؟ در حالیکه فرمانده اصلی جبهه مقاومت، مسعود، با این لشکر کشی و انتصاب افراد در راس قدرت مخالف بود، و سرش را درین راه از دست داده بود. رییس جمهور در آندوره ای خونین  و رهبر جهاد و مقاومت استاد ربانی با هرگونه جرگه بازی و کنفرانس سازی در بیرون از افغانستا برای حل معضل و تعیین زعامت کشور، مخالف بود. پس چگونه این ادعای داکتر عبداله مصداق عملی در جبهه شمال داشت؟

 واقعیت امر این بود، که این ها همه مهره های سیا بودند و یکجایی هم برای پادشاهی مهره سیا و امریکا دست و پا میزدند و همین مهره های خریده شده در راس جبهه مقاومت بودند، که بسود خلیلزاد درین پروژه خدمت میکردند.

با بده وبستان سیاسی بین خلیلزاد و عبداله، مفاهمه برای نصب کرزی در راس حاکمیت قبیلوی وجود داشت. کرزی با نپذیرفته شدن از سوی تیم روم، که صلاحیت تعیین  راس حکومت به آن داده شده بود، شانسی  برای تصاحب این مقام نداشت.  چون گروه روم در یک رای گیری آزاد و مستقیم و دموکراتیک با استفاده ازین مساله که حق تعیین رهبر حکومت مؤقت از صلاحیت آنهاست، ستار سیرت را با 9 رای در برابر 2 رای یعنی با اکثریت قاطع بحیث رییس حکومت مؤقت برگزیده بود. و کرزی با شیوه کاملن دموکراتیک تیم روم کنار زده شده بود.

 اما سیا و امریکا و خلیلزاد قبلاً مهره خود را  نتنها برای رهبری حکومت مؤقت، بلکه تا سال 2014 میلادی در نظر گرفته بودند. طبعاً با  انتخاب سیرت راضی نبودند. و خلیلزاد باز از همان سلاح زنگ زده، که در برابر استاد ربانی و ظاهر شاه استفاده کرده بود، ( تیکه داران قومی و هیأت جبهه مقاومت شامل قانونی و عبداله به حمایت نظامی فهیم) یکبار دیگر استفاده کرد و مساله توافق سایر گروه هارا با این انتخاب مطرح نمود و خلیلزاد به این مساله واقف بود، که هیأت جبهه مقاومت در مورد کرزی با او همنظر  است.

 در واقع خلیزاد گروه روم را در برابر جبهه ای مقاومت طوری قرار داده بود، که خودش ماهی مراد را بیگیرد. گویا خلیلزاد با استفاده از بده وبستان با نمایندگان جبهه مقاومت، تصمیم تیم روم را بنفع طالبان برهم زد و مخالفت نمایندگان جبهه متحد را دستاویز اقدام خود قرار داد. اما نمایندگان جبهه مقاومت با معامله گری شخصی و بده وبستان سیاسی و شاید هم پولی، ستار سیرت را بعنوان یک تکنوکرات با تجربه و در عین زمان عالم دین  با کرزی نماینده طالبان معاوضه کردند!

 خلیل زاد وطیفه برهم زدن تصمیم تیم روم را که با 9 رای در برابر 2 رای کرزی را رد کرده بود، بدوش معامله گران سیاسی جبهه متحد گذاشت و یا خود در پس پرده به این نقب زنی پرداخت. زیرا خلیلزاد نمیخواست یک تکنوکرات ازبک بقدرت برسد.  و در تبانی با قانونی، عبداله و  فهیم، ستار سیرت را برداشت و بجایش کرزی را مانند دانه ای شطرنج گذاشت. فرستاده، برگه 126 .

خلیلزاد برای از دست نرفتن قیادت موروثی پشتونها، دست بدامن شاه و مصطفا ظاهر زد و آنها را با دادن رشوه سیاسی وادار کرد، که نامزد برنده را کنار بزنند و بجای آن کرزی نماینده مشترک طالبان و سازمان سیا را معرفی کنند. مساله اصلی برای خلیلزاد ها اعاده حاکمیت قومی وموروثی قبیلوی بود، اما با نام و ابا و قبای دموکراسی و کنفرانس بازی، مردم سالاری امریکایی! فرستاده، برگه 127 .

خوب مشکل خلیلزاد با داکتر ستار سیرت نیز مشکل قومی بود، زیرا ستار سیرت ازبک است و ازبک، اگر بشیوه ای دموکراتیک هم  برای احراز پست ریاست جمهوری پیروز شود به دلیل ازبک بودن، نمیتواند این پست را بدست بیاورد. درین جغرافیایی که نامش را افغانستان گذاشته اند و همه چیز در ید قدرت قومی است. نزدیک شدن به حریم قدرت برای جوامع واقوام غیرخودی تابوی ممنوعه پنداشته میشود.  بنابرین یک ازبک امکان تصاحب قدرت را از راه های مشروع در دموکراسی صادراتی امریکایی با گردانندگی خلیلزادها نیز ندارد؟!

 در واقع هیأت جبهه مقاومت در وجود قانونی، عبداله و حمایت فهیم و سایر معامله گران و تیکه داران  قومی که باید بر مواضع شان  برای تامین خواستهای عادلانه ای مردم می ایستادند و این همه خونهای ریخته شده را بر ای برپایی عدالت سیاسبی و ملی پاس میداشتند، با معامله گری وبده وبستانهای شخصی و گروپی، دو باره همان سکه ای سنتی حاکمیت قومی و قبیله را بجای حاکمیت سیاسی ملی، جاگزین کردند و قربانی سه دهه جنگ، بربادی مردم، قتل عامها و سرزمینهای سوخته را در پای بت قبیله گرایی و قومگرایی ریختند و خود به نان و نوا و قدرت و ثروت های افسانوی وباد آورده دست یافتد.

 یعنی در طرز تفکر و سیاست، دموکراسی خواهانه ای نیو محافظه کاری مانند خلیلزاد تنها تعلق داشتن به جامعه ای ازبک، باعث میگردد، که با وجود برنده شدن وفیصله قبلی، نتواند کرسی رئیس حکومت مؤقت را بدست آورد؟! اما همین خلیلزاد بازهم وقیحانه از ملت افغان، وحدت ملی، امت اسلامی، برادری، برابری، منافع ملی و بسیاری ازین تابوهای قومی و قبیلوی حرف میزند، در حالیکه منافع قومی خود را با باجدادن چند سره بکرسی می نشاند  و از افزار معامله گران قومی برای نهادینه ساختن حاکمیت قومی و قبیلوی استفاده میکند.

خلیلزاد میگوید: « شگفت آور بود، که کشورهای همسایه وحتی پاکستان هم اورا ( کرزی)  تایید کردند... » فرستاده، برگه 126 . اما شگفتی این کار در کجا بود؟ پاکستان شکست نظامی اش را با پیروزی در عرصه سیاسی جبران کرد و بجایی ملا عمر، مهره جوانتر طالبان را که هم از پشتیبانی آی اس آی و هم سیا برخوردار بود بقدرت نشاند و جبهه متحد مقاومت را بعنوان مخالف خود با تحمیل افتضاح شکست سیاسی از میدان بیرون کرد. درواقع پاکستان با این همه لشکر کشی امریکا و ناتو و شکست مفتضحانه نظامی در میدان جنگ از نیروهای مقاومت، در میدان سیاست پیروز شد و این تنها جبهه مقاومت بود که همه  چیز را با بدست آوردن چند چوکی عاریتی برای یک شهرستان، باخته بود و دست خالی برگشته بود.

با تحمیل کرزی هم طالبان و هم پاکستان پیروزی غیر منتظره سیاسی بدست آوردند. درواقع خلیلزاد هم حیات سیاسی و نظامی طالبان را در درون و بیرون حاکمیت دست نشانده ای امریکایی بیمه کرد  و هم فضای سیاسی را بگونه طرح و رنگ آمیزی کرد، که بسود طالبان وپاکستان تمام شد. طالبان هم توانستند زندانیان خود را که مهمان کرزی و خلیلزاد بودند، به سهولت آزاد کنند و هم با کمک خلیلزاد، کرزی، احمدزی، اتمر، احدی و... توانستند شمال را زیر هجوم حملات تروریستی شان قرار دهند و در تمام بازیهای بعدی سیاسی بسود حاکمیت سیاسی وابسته ای قبیلوی نقش مؤثر ایفا کنند و بحیث یک نیروی تاثیر گذار سیاسی و نظامی و تروریستی تبدیل شوند.

 کرزی در همه دوران حکومتداری اش منافع پاکستان و همیطور حمایت از پادوهای پاکستان مانند تروریستان طالب و حزب اسلامی را نتها  حفظ کرد، بلکه با دادن مهمانی و تجدید انرژی جنگی طالبان، دوباره انهارا با پول و سلاح از بودجه مردم فقیر و ناتوان کشور، به جاهایی بر گشتاند، که در جنگ از دست داده بودند و از لحاظ سیاسی هم دروازه گفت وگو را با سازمانهای تروریستی و فاشیستی مزدور پاکستان آغاز کرد. و باترور رهبران مقاومت میدان را بدون داشتن کدام رقیب سیاسی، برای انها خالی گذاشت و توانست روند تک قومی حاکمیت سیاسی را بیمه کند.

خلیلزاد نتنها طالبان را با مفاهمه با سیا و آی اس آی، در کنچ خلوت پاکستان برای ذخیره بازیهای قومی بعدی جابجا کرد، بلکه با حزب اسلامی حکمیار زیر حمایت آی اس آی نیز برخورد مشابه کرد. امیر ! را در جای نا معلوم؟! مهمان کردند و تمامی دم و دستگاه امیر را وارد حکومت ساختند و بخشی بزرگی از حکومت با اساس ترکه و پدر تقسیم  نصیب حزب اسلامی حکمتیار شد. در واقع حزب اسلامی راکتیار  نقش اولی را در تصاحب پستهای دولتی بدست آورد و سر انجام بنام بازی صلح! حکمتیار که قبلاً افغانستان را زیر نام کنفدراسیون به پاکستان بخشیده بود، با پذیرایی ویژه وارد بازیهای سیاسی بعدی، شریک قدرت  ساخته شد و این بار مجاهد کبیر؟! در راس ایتلاف قومی فدراسیون قبایل از چپ و راست، مارکسیست، کمونست، اخوانی و سبز و سرخ و سیاه قرار داده شد و برای فروش افغانستان به امریکا  به جهاد دیگر در برابر جوامع واقوام غیر پشتون نغمه سرایی میکند؟!

با انتخاب کرزی در پروسه ای ننگین بن،  یک طالب از کلکین بیرون شد و طالب دیگر از دروازه بجایش نشست و همان داستان «کله پز » بار دیگر درین شوره زار باورها و سیاستهای قبیله یی مصداق روشن یافت. و این خیانت تاریخی  و ملی تیکه داران قومی و معامله گران سیاسی و جهاد فروشان و سوداگران ارزشهای مقاومت ملی یک بار دیگر با تکرار تاریخ سنت منسوخ دست نشاندگی حاکمیت سیاسی ــ قومی، مزدور استعمار را بر گرده ای مردم تحمیل کرد.

خلیلزاد، نه دنبال دموکراسی، آزادی و ایجاد حکومت با پایه های وسیع در افغانستان بود، بلکه بگفته ای خودش دنبال جاگزین کردن پشتونها ( طالبان نیکتایی دار)  بجای طالبان بی نیکتایی و تداوم دوباره ای حاکمیت انحصاری یک قومی بود و این مساله را به آسانی توانست با تطمیع رهبران جبهه متحد و یاران فرمانده مسعود به پیش ببرد، در حالیکه نیاز به برپایی  دوره موقت نبود، زیرا در کابل حکومت وجود داشت وباید در دوره انتقالی حکومت جدید وارد عرضه ساخته میشد. فرستاده، برگه 105.

در واقع بعد از یک دور تنفس کوتاه مدت دوباره استحاله جوامع واقوام غیر پشتون بدست خلیلزاد ها و با استفاده از ابزار معامله گران وخیانت پیشگان قومی  در همه عرصه ها از سر گرفته شد و تجربه خونین اسارت جوامع واقوام دارد تکرار میشود. گویا تاریخ ما، تاریخ تکرار مکررات و دور زدنهای باطل است.

مادونیت سیاسی و خود حقیر بینی تیم مذاکره کننده جبهه مقاومت در کنفرانش بن، زمینه آنرا مساعد ساخت، تا تعین مقدرات سیاسی و ملی مردم افغانستان بدست مطلق امریکا  وسازمان سیا  و جاسوسان پاکستان بیفتد. زیرا کرزی گزینه مشترک سیا و پاکستان بود و در واقع قدرت در پس پرده دوباره در دستان طالبان متمرکز گردید و آب به اسیاب پاکستان ریخت.

مآخذ بخش پنجم، هشت

[1] میشل شو سودوفسکی، جنگ وجهانی سازی، برگه 84 .

[2]  خواجه بشیر احمد انصاری، افغانستان در آتش نفت، برگه 67. 

[3] بی بی سی، 15 دسامبر 2001 .

[4] موندو، 3  دسامبر 2001 .

[5] خواجه بشیر احمد انصاری، افغانستان در آتش نفت، برگه 101 .

16 جولای 2017

 

 

بخش ششم

نه

 خلیلزاد و آرایش قومی وقبیله ای حاکمیت سیاسی پسا طالبان

بعد از  جابجایی کرزی در مقام  اداره دست نشانده  امریکا در کابل، خلیلزاد بدنبال کاهش تاثیر گذاری جبهه مقاومت، در اداره ای مؤقت گام برداشت. و برای تحقق این هدف، باید  اتحاد سیاسی و نظامی نیم بند، غیر ارگانیک، سلیقه ای و فرد محور جبهه مقاومت را می پاشاند، که  فاقد یک برنامه روشن و داشتن اهداف مشخص برای حکومت داری پسا طالبان بود. و این بهترین گزینه  برای فروکاست نقش جبهه مقاومت در تغییر معادله قدرت وتحکیم مواضع قومی وقبیله ای خلیلزاد بود، که بعوض مواجهه با یک جبهه، با هریک از تیکه داران قومی، از آدرس جداگانه، وارد معامله وتعامل میگردید.

  با معامله ی سیاسی و پولی با هریک از تیکه داران قومی، خلیلزاد توانست با تطبیق فورمول « تفرقه بی انداز و حکومت کن »  از حضور یکپارچه سیاسی و نظامی جبهه ای مقاومت در حکومت، روند تحولات سیاسی و فرایند بعدی آرایش قوا و تاثیر گذاری منسجم و یک پارچه سیاسی و اجتماعی جوامع و اقوام غیر پشتون، جلوگیری کند و ازین راه خواست، تا  هرکدام از سران و تیکه داران اجتماعی و قومی را جداگانه شکار کند و یکی را بر علیه دیگری قرار بدهد.

 همانطوریکه اسامه بن لادن، همکار دیگر خلیلزاد در سیا،  ضمن مصاحبه ای با حامد میر روزنامه نگار پاکستانی گفته بود: « شهرهای افغانستان را برای یک جنگ چریکی تخلیه میکنیم و بعد ازان نقش اصلی را در حکومت سازی خلیلزاد بازی خواهد کرد و ایتلاف شمال هیچ چیزی بدست نخواهد اورد. فرستاده، برگه 132 .

در واقع خلیلزاد  بحیث یگانه گرداننده ای « دولت سازی و ملت سازی» مؤفق!  واداره چی ماهر و بقول خودش « جادوگر ماهر سیاسی » تمامی امر و نهی و شکل دهی ماشین دولتی استعماری پسا طالبانرا  آفرید، پیرایش و آرایش داد و سران جبهه مقاومت وتیکه داران قومی در نقش پادوی های خلیلزاد به داشتن نقش سمبولیک، تشریفاتی و فیشنی  در حکومت و اداره کشور اکتفا کردند.

گویا تاریخ روابط امیرهای قبیلوی  و وابسته افغانستان بامیجرهای انگلیسی و وایسراهای هند برتانوی سده های پسین، بار دیگر در چهره  کرزی ها و احمدزی ها زنده شده است و خلیلزاد، بجای اله نوازهای هندی و قربان حسین های گادی وان و سایر مهره های جاسوسی استعمار انگلیس در قرن 19 و 20 میلادی، نقش آفرینی میکند و تنها درین تراژدی خونین تاریخ، زمان و چهره ها عوض شده اند. و تکرار بازیهای استعماری با عین مضمون و ماهیت نشان می دهد، که تاریخ این سرزمین در زیر سیطره ای حاکمیتهای قومی و قبیلوی و مزدور خارجی،  با چرخ خوردنها و دور باطل به همان صد سال قبل بر گشته است. درین سرزمین، گویا تقدیر چنان رقم خورده است، که سر نوشت این جامعه و این مردم درچنگال خفاشان بیگانه پرست و مزدوران استعمار، با تکامل و دگر شدن آشنا نیست و تنها با جازدگی و درماندگی و تکرار مکررات و دور زدنهای باطل بلد بوده است و بس.

  مساله اصلی این وابستگی ها و اتکا در مبارزه سیاسی به کشور ها و قدرتهای استعماری خارجی، نزد خلیلزادها،  همان مساله ای برخورد با حاکمیت سیاسی،  بمثابه ای تملک قومی، مال موروثی و ننگ قومی دانستن حاکمیت سیاسی  بود و است،  وبرای تصرف و تصاحب آن استفاده از هر وسیله بشمول کشاندن پای تجاوز بیگانه صرف برای یک جامعه امر مشروع است. و  دفاع از حریم استبدادی اقتدار سیاسی و تاج و تخت صاحبان قدرت هم وظیفه ای جوامع اندر.

ماموریت خلیلزاد در حکومت سازی پسا طالبان این بوده است، که به هر جعل و تقلب و نیرنگ دست بزند، تا عنان کشور را به قبیله خودش برگردانده و حفظ کند و حق مالکیت قومی را بر قدرت سیاسی تسجیل کند.  و  اتکا خلیلزاد در مبارزه سیاسی بیشتر به گروه های دارای گرایشات فاشیستی و تمامیت خواه متمرکز بوده و است.   نقطه وصل تیم فاشیستی خلیلزاد و کرزی و احمدزی، با طالبان و حزب اسلامی حکمتیار، همان تفکر و سیاست فاشیستی، شئونیستی و تمامیت خواهی است.

 اما راهکار خلیلزاد در برقراری الیگارشی قومی و قبیله ای بر اریکه ای قدرت سیاسی به تنهایی نمیتوانست، پیروزی کسب کند، اگر  سران و رهبران جبهه مقاومت بگونه پکپارچه و متشکل عمل میکردند و در برابر دسایس سیاسی، استخباراتی و بازیهای قومی و فاشیستی خلیلزاد می ایستادند. با عمل سیاسی متحد جبهه مقاومت، خلیلزاد ها هرگز قادر به برگشتاندن حکومت انحصاری قومی نمیشدند.  بنابران راه چاره برای تیم فاشیستی خلیلزاد، آن بود، که  جبهه مقاومت بپاشد و از یکی دربرابر دیگری استفاده کند، تا به هدف برسد. فرستاده، برگه 125 .

بزرگترین خیانت ملی و تاریخی را برای تداوم  تک قومی شدن حاکمیت سیاسی و بر گشتاندن کشور به مسیر سنتی انحصار قدرت  سیاسی، تیم مذاکره کننده جبهه مقاومت و سران معامله گر و تیکه دار جوامع و اقوام  حاشیه نشین قدرت سیاسی انجام دادند، که راه را برای انتخاب مهره ای دیگر  طالبان و مهره های درشت شبکه جاسوسی پاکستان، سیا و انگلیس باز کردند.

مسلط بودن روحیه ای خود کهتر بینی، خود حقیر بینی فکری و مادونیت سیاسی، هیأت مذاکره کننده جبهه مقاومت، زیر رهبری قانونی و عبداله و پشتوانه نظامی قسیم فهیم و معاملات فردی سایر تیکه داران قومی، مانند خلیلی و دوستم با خلیلزاد و کرزی و احمدزی سرآغاز تراژیدی دوباره حاکمیت سیاسی ــ قومی، را در کشور رقم زد و مرگ عدالت سیاسی و ملی را در  رابطه ی جوامع و اقوام با هم برادر و برابر در مناسبات و معادله قدرت، بوجود آورد و منجر به بحران سیاسی و اجتماعی بیشتر و بیشتر گردیده است.

 خلیلزاد  بعد از ایجاد حکومت مؤقت بزودی  کار حذف جوامع و اقوام را از پست های عاریتی که در بن نصیب شده بودند، اغاز کرد. و روند حذف جامعه تاجیک نتنها از پستهای دولتی آغاز شد، بلکه بیشترین چهره های تاثیر گذار سیاسی و نظامی خود را در پی ترورهای زنجیره ای هدفمند بوسیله ای تیم فاشیستی خلیلزاد، کرزی، احمدزی، اتمر و ...، بشمول رهبر جهاد و مقاومت  از دست داد و روند فروپاشی جبهه مقاومت ملی راهش را به درون اضمحلال سیاسی و تشکیلاتی جمعیت اسلامی باز کرد و گروه های مقاومت را دچار پراگندگی فرسایشی ساخت.

مسئولیت تاریخی و اساسی  این شکست سیاسی جبهه مقاومت و جامعه ای تاجیک و از دست دادن رهبران سیاسی و نظامی آن بدوش تیم معامله گر، فرصت طلب، قدرت پرست و ثروت اندوز جبهه مقاومت زیر رهبری قانونی و عبداله و حمایت اساسی فهیم ازین تیم بوده  است. و فرایند حذف رو بشدت تاجیکان از پروسه های سیاسی و ملی با تحمل آنهمه قربانی های بزرگ وسرزمینهای سوخته برای برپایی عدالت سیاسی، ملی و اجتماعی، داغ ننگی است بر جبین این خیانت پیشگان ملی و پادوهای خلیلزاد، که تا ابد از پیشانی آنها پاک نخواهد شد و سند محکومیت تاریخی آنها قرار خواهد گرفت.

خلیل زاد جابجایی هریک از جوامع و اقوام  غیر خودی را در حاشیه و زواید قدرت طوری  انجام داد، که هم سوء تفاهم و بحران قومی را در بین رهبران جبهه مقاومت خلق کند و هم همه را به مادون سیاسی و دستنگر خود تبدیل نموده و محتاج  کرم محور قدرت واقتدار سیاسی بسازد.  تلاش خلیلزاد معطوف به برده سازی سیاسی جوامع واقوام غیر پشتون بوده است.  خلیلزاد در مضمون و ماهیت « دولت سازی و ملت سازی» مدرن!  همان راهکار امیر عبدالرحمانی،  را بار دیگر  در رابطه ی جوامع و اقوام با مناسبات قدرت برقرار کرد. و تجربه سلف را در راه ملت سازی، دولتسازی، فرهنگ سازی، تاریخ سازی و هویت سازی بر گرده ای مردمی تحمیل کرد، که برای آزادی، برابری، برادری و تامین راهکارهای عدالت سیاسی و ملی، دموکراسی و بدست اوردن حقوق شهروندی بیش از چهاردهه، قربانی داده بودند و این خونها و قربانی های بزرگ، بدست خلیلزادها و معامله گران قومی بباد هوا داده شد.

بعد از پروسه استعماری بن بود، که گرایشهای فاشیستی  و سازمانهای تروریستی، بگونه موازی در بیرون و داخل حاکمیت و برای بسر رساندن یک هدف در کنار هم چیده شدند  و با استفاده ابزاری ازین دو گزینه، وجنگاندن جوامع و اقوام، با این، در برابر آن، وبا آن در برابر این، توانستند سلطه ی فاشیستی خود را در عرصه های سیاسی، فرهنگی، هویتی، تاریخی، اجتماعی و اقتصادی بر علیه سایر جوامع حفظ کنند و گسترش بدهند.

خلق بحران مزمن اجتماعی در روابط جوامع و اقوام باهم برادر و برابر بالوسیله ای خلیلزاد ها و جنگاندن آنها در برابر هم، مضاف بر تقویت مواضع  گروه های تروریستی و گرایشهای فاشیستی در درون حاکمیت سیاسی، سد بزرگی  در برابر روند شکل گیری پروسه های سیاسی، دموکراسی، مردمسالاری، دموکراتیزه کردن حیات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و برپایی جامعه ی شهر وندی بوجود آورد و زمینه مشارکت عادلانه را در قدرت و تقسیم متوازن و وسیع ساختن پایگاه اجتماعی حاکمیت سیاسی از میان برد.

مساله اساسی خلیلزاد بعد از پروسه  بن، تحویلدهی قدرت به یک جامعه بود و ایجاد صف شکنی درجبهه مقاومت ملی و  رخنه در میان متحدین منطقه یی آن.  بدینوسیله  خلیلزاد سلطه بر حکومت مؤقت را بیشتر برای تاثیر گذاری و دخالت مستقیم بر روند بعدی  تحولات سیاسی مد نظر  قرار داده بود. چنانچه خلیلزاد توانست بااستفاده از اهرم و محور قدرت روند حکومت انتقالی، طرح و تصویب قانون اساسی، انتخاباتهای 2004 ، 2009 و 2014  ریاست جمهوری را کاملن بطور یکجانبه بسود خود مهندسی کند و از طریق توطیه، خلق افتراق و بحران اجتماعی، کودتاهای انتخاباتی  قدرت را در دست یک قوم متمرکز و نگهدارد. در حالیکه  اگر  حکومت مؤقت در بن از زیر کنترول مستقیم  خلیلزاد بیرون میشد و در راس آن به اساس فیصله تیم روم ستار سیرت قرار میگرفت، خلیلزاد نمیتوانست بادست باز روند تحولات سیاسی را  بشکل دلخواه آرایش و دستکاری کند.

 خلیلزاد بگونه ماهرانه از فربه کردن اختلافات ازبک و تاجیک و هزاره  و اتحاد با این در برابر آن و با آن در برابر این،  و ایجاد افتراق و پاشاندن اتحاد سیاسی و اجتماعی مردم، برنامه قومی خودش را پیش برد. بین تاجیک و ازبک و هزاره بر سرتصاحب کرسی های مهم کابینه اختلاف ایجاد کرد و در آخر  هم تمام کرسیهای کلیدی حکومت را خود تصاحب کرد.  از پنج کرسی وزارتهای دفاع، داخله، خارجه، مالیه و ریاست امنیت ملی، که بعد از کوتاه مدت از دست تاجیکان خارج ساخته شدند، یکی هم به برادران هزاره و ازبک یا کدام جامعه برادر دیگر، سپرده نشد. در حالیکه تاجیکان هم نتوانستند این وزارت خانه ها را نگهدارند. در واقع آب این بهم اندازی ها در آسیاب خلیل زاد سرازیر شد و یک کرسی رییس ارکان سرقوماندانی قوای مسلح بدوستم تعلق گرفت، که در بین زمین و هوا قرار داشت. مانند کرسی که به اقای ضیا جان مسعود در حکومت احمدزی  سپرده شده بود و آنهم بعد از رفع غایله ای انتخاباب دوباره بیرون انداخته شد.

جوامع و اقوام حاشیه نشین و عزلت گزیدگان تاریخ سیاسی کشور در بیشتر از دو سده پسین، با  برپایی اتحاد اجتماعی و اتحاد نیم بند سیاسی و نظامی خود، توانستند، با وزنه ای سنگین سیاسی و اجتماعی وارد  بازی قدرت وحاکمیت سیاسی شوند، ولی وجود افراد غیر مسئول، نا متعهد به منافع مردم، قدرت پرست وثروت پرست در راس این ائیتلاف، این اتحاد شکسته شد و  با افتراق سیاسی و اجتماعی تحمیل شده از سوی تیم فاشیستی و افزار قرار گرفتن در دست خلیلزاد دوباره به مادونیت سیاسی کشانده شده و به زواید حاکمیت سیاسی تبدیل شدند. و تاجیکان با این همه خیمه شب بازی و اتحادهای مقطعی و نیابتی و تاکتیکی اقوام با محور قدرت، بیش از همه به بی پناهی سیاسی داخلی، منطقوی و بین المللی کشانیده شده اند و دود بازیهای خلیلزاد در همکاری و همسویی با تیکه داران قومی و معامله گران سیاسی، بیشتر، به چشم باشندگان شمال کشور رفته و میرود.

 آقای خلیلزاد امریکایی پشتونتبار، از سالهای 2001 تا 2005 میلادی در نقش وایسرای انگلیسی هند برتانوی دوران استعماری، ریس پشت پرده ای دولت دست نشانده امریکا در افغانستان بوده است و هنوز هم این نقش کمرنگ نشده است . خلیلزاد ازین نقش خود در فربه ساختن طالبان وسایر گروه های تر وریستی دو سوی مرز دیورند استفاده شایان کرده است. 

خلیلزاد در واقع از  سران تیکه دار و معامله گرجبهه مقاومت، بحیث سکوی پرتاب کرزی بقدرت استفاده کرد و توانست با بکار گیری نیرنگ و لطایف الحیل « چل های لغمانی » ، با کودتا و توطیه استاد ربانی، محمد ظاهر شاه و  ستار سیرت را یکی پس از دیگری بزیر بکشد و بخشی ازین بازی را  با استفاده از ابزار فهیم، قانونی، عبداله، دوستم، خلیلی، اسماعیل خان و دیگران انجام داد و راه را برای تیم استخباراتی امریکا و نمایندگان تیکتایی دار طالب هموار کرد.

گرچه در ابتدا رنگ و روغن ظاهری جبهه مقاومت ضد طالبان در حکومت مؤقت بیشتر بود، اما زرق و برق آن، با پیشبرد معامله های فردی باجناحهای مختلف در درون جبهه از جانب خلیل زاد کمرنگ شد و بمثابه ای بم گذاری در درون این جبهه عمل کرد، که آنرا از درون پاشاند و بعد هریک از این اضلاع به آسانی در دام خلیل زاد افتادند و جداگانه شکار شدند. و بحیث  افزارهای تحکیم حاکمیت سیاسی ــ قومی، خلیلزاد قرار گرفتند. و با پیشبرد سیاست افتراق در درون جبهه ضد طالبان،  او توانست تمامی سران جبهه را در خدمت قبیله سالاری تاریخی خود قرار دهد.

خلیلزاد حاکمیتهای طراز فاشیستی را بجای مشارکت عادلانه جوامع واقوام  بعد از 2001 میلادی ایجاد  و تداوم بخشید و پروژه ای طالبان را بحیث « آله ی گیوتین » بالای سر جوامع واقوام غیر پشتون منحیث فشار نظامی و سیاسی با راهکار تروریستی و فاشیستی، نگهداشت و اجرای این سیاست را بدست تیم قبیلوی و فاشیستی خود زیر رهبری کرزی، احمدزی، اتمر و...، قرار داده است.

برای پاشاندن جبهه متحدضد طالبان ابتدا یک گروه  را امتیاز داد و دیگران را بر ضد آن بر انگیخت و بدینسان توانست از تاثیر گذاری یک پارچه و منسجم جبهه مقاومت در پروسه های سیاسی و شکل گیری دولت جلو گیری کند. تماسهای جداگانه خلیلزاد  در جریان پروسه بن با رهبران چبهه مانند دوستم، خلیلی، محقق، فهیم، قانونی، عبداله، اسماعیل خان و سپردن وعده و وعید و رشوه سیاسی و پولی به طور جداگانه به هرکدام، نتنها  جبهه مقاومت را فروپاشاند، بلکه باعث فروپاشی اتحاد سیاسی و اجتمای جوامع واقوام  حاشیه نشین تاریخ نیزشد، که با اتحاد سیاسی شان میتوانستند  در تغییر معادله قدرت و برداشتن رژیم خشن و متمرکز مرکزی گذشته بسود دموکراسی و مردمسالاری، عدالت سیاسی و ملی گامهای اساسی را بردارند. و  به تبعیض سیستماتیک و تاریخی و انحصار سنتی قدرت سیاسی ــ قومی نقطه پایان بگذارند.

وقتی کرزی در آستانه انتخابات 2004 با چالش قومی در اداره دست نشانده خود روبرو میشود، تقاضای دوباره آمدن خلیلزاد را میکند و از بوش تقاضا میکند تا دوباره اورا به افغانستان بفرستد. خلیل زاد چهره اصلی در بازی های قومی دوباره بداد کرزی میرسدو این بار تمام تروریستان طالب و حکمتیار را در کنار کرزی قرار میدهد و با تشدید افتراق اجتماعی در میان جوامع و اقوام غیر پشتون و برداشتن مهره های تاثیرگذار مقاومت از سر راه حاکمیت قومی، کرزی را از سراشیب سقوط نجات میدهد. و همه مخالفان کرزی را به عزلت گزینی سیاسی میکشاند.

خلیلزاد مینویسد: « کرزی ازبوش خواسته بود، که مرا دوباره به افغانستان بفرستد و من برای انجام کار نا تمامم در افغانستان باید آنرا می پذیرفتم. فرستاده، برگه 187 .

« زل من از تو میخواهم، که کرزی را به سیاست مدار بزرگ تبدیل کنی. او از من خواست که کرزی را به سراسر کشور ببرم و در باره نیاز ها حرف بزنم. دولت افغانستان را سازمان بدهم تا نتایجی بدست آید. رییس جمهور گفت کرزی ظرفیت بزرگی برای تبدیل شدن برهبر ملی دارد. اما  وظیفه من است به او کمک کنم تا مؤفق شود و او رهبر درجه اول شود...».  فرستاده، برگهای191 ، 194 و 195 .

اما واقعیت این بود و است، که کرزی، احمدزی و خلیلزاد هیچکدام ظرفیت و امکان تبدیل شدن برهبر ملی  را نداشتند و با داشتن تفکر و سیاست فاشیستی تنها میتوانستند  رهبران مؤفق! قومی باشند و این تیم به هرآنچه باید رنگ ملی میداشت، مهر قومی زد و در تمام رفتارها و کردار های سیاسی، حکومت داری، نهاد سازی و  سیاست فرهنگی و اقتصادی و اجتماعی، با تکت قومی بازی کرد.  تبلیغات، اکت و ادا ها، تفنن و فیشن ها و نمایش های این تیم  ملی است؟! و اما کردارها ورفتارهای دولت سازی، ملت سازی، فرهنگ سازی، هویت سازی و برپایی سمبولها، نماد ها ونمود ها،  همه قومی .

خلیلزاد و کرزی واحمدزی با این ترفند و حمایت امریکا، تمام بازیها را قومی ساختند و با حمایت بیدریغ خلیلزاد و استخبارات امریکا و پاکستان سیاست حذف سایر جوامع واقوام را بشدت از قدرت سیاسی عملی کردند و موازی به آن  با استفاده از گروه های تروریستی و فاشیستی و  مزدوران پاکستان مانند طالبان و حزب اسلامی،  نتنها پروسه شکل گیری دولت را قومی ساختند، بلکه  بجای اپوزسیون سیاسی دولت، گروهای تروریستی اسلام سیاسی، را که در پناه شریعت ودین خزیده اند، جاگزین ساختند.

 

ده

 تشدید افتراق اجتماعی توسط خلیل زاد و زبونی تیکه داران قومی در برابر آن

در واقع این خلیلزاد ها بوده و اند که تاجیک و ازبک و هزاره و سایر گروه های قومی را از طریق تیکه داران و معامله گران قومی، بجنگ انداختند و خود  با گل آلود کردن آب سیطره قومی و قبیلوی شانرا دوباره بر حاکمیت سیاسی گسترانیدند. خلیلزاد برای جنگاندن ازبک و تاجیک خود نیز به این مساله اعتراف میکند که نیروهای امریکایی را مؤظف کرده بود، تا بادوستم جداگانه کار کنند. فرستاده، برگه 137 .

  خلیلزاد با این کار جداگانه! دوستم را از جبهه مقاومت بیرون میکند و آنرا در برابر جمعیت اسلامی به لحاظ سیاسی  و در  رقابت خصومت آمیز اجتماعی علیه جامعه ای تاجیک قرار میدهد. خلیلزاد با استفاده از دوستم در برابر دیگران و از انها در برابر دوستم با استفاده از ابزارهای استخباراتی  و سیا، بین ازبک و تاجیک و هزاره  اختلاف ایجاد میکند و ازان در راستای منافع قومی وقبیلوی خود سود میبرد.

خلیلزاد با قراردادن ازبک و هزاره در برابر تاجیک و  تاجیک در برابر آنها از طریق تیکه داران قومی و گاهی روشنفکران!! مزد بگیر، سازمانهای استخباراتی و حلقه های وابسته جاسوسی خود، توانسته است، جنان بحران ژرف را در روابط این جوامع خلق کند که تا مدتها ادامه خواهد یافت. و در اصل این افتراق و خصومتهای اجتماعی دربین جوامع و اقوام با هم برادر و برابر، سبب میشود، تا  عمر حاکمیت سیاسی ــ قومی و قبیله یی تک قومی خلیلزاد درازتر شود و آنرا از دادخواهی جوامع واقوام برای تامین عدالت و برابری اجتماعی و سیاسی  ومشارکت سیاسی عادلانه مصئون بسازد.

و اما دلقک بازی تیکه داران قومی، خم و چم شدنها، خدمات قانونی، عبداله،  فهیم، دوستم، خلیلی و دیگران به خلیلزاد و سر جنباندن برای لشکر کشی امریکا وتقویت مرحله وار این نیروها به افغانستان چه پاداشی میگیرد؟ خلیلزاد میگوید: « جوبایدن سناتور امریکایی که مصروف دیدار حقیقت یابی از کابل بود، در یک ملاقات قانونی را تهدید کرده بود، که با  بی 52  بر سرش بم بریزد. کرزی چندین بار عهد کرد که دوستم را دستگیر کند یا تقاضا برای دستگیری او کرد.

اگر جبهه مقاومت ضد طالبان با یک پارچگی تشکیلاتی و سیاسی و نظامی خود پابند میبماند و برای حفظ اتحاد سیاسی و اجتماعی مردم عمل میکرد و حضور پرقدرتتش را در معادله قدرت حفظ و با درایت سیاسی در برابر گرایشات فاشیستی می ایستاد، آیا بر سر قانونی، دوستم، اسماعیل خان، فهیم و دیگران چنین وضیعتی می آمد؟ به هیچوجه. این در حالی بود و است که خلیلزاد، کرزی و احمدزی از نقش دوستم و خلیلی و دیگر پادوهای قومی، در انتخابات دوره ای ریاست جمهوری و همین طور کشمکشهای پارلمانی وگیر ودارهای سیاسی و قومی بر ضد کاندیدهای دیگر و جوامع دیگر بگونه متناوب استفاده ابزاری کرده اند.

خلیلزاد مینویسد: « وقتی فهیم میخواست در سال 2002  پادشاه خان زدران را دستگیرکند، جنرالان امریکایی گفتند از فهیم حمایت نمیکنند و حاضر بدفاع ازو نیستند...» فرستاده، برگه های 141 و 142 .

خوب فهیم معاون اول رییس جمهور، وزیر دفاع و در ظاهر قضیه هر کاره باشی رژیمی که امریکایی ها مستقر کرده اند، و جهره ای محرم اسرار خلیلزاد و کرزی، با یک پشتون شورشی برابر نیست و از فهیم در برابر یک پشتون شورشی حمایت نمیکند؟! یعنی خلیلزاد ازیک شورشی قوم و تبار خود در برابر به اصطلاح معاون رئیس جمهور و وزیر دفاع  پشتیبانی میکند. همانطوریکه خلیلزاد ها از یک پشتون پاکستانی در برابر ازبک، تاجیک، ترکمن، هزاره و سایر هموطنان شان حمایت میکنند.

معاون رییس جمهور، وزیر دفاع؟! که مسئولیت تامین امنیت و استقرار نظم دولتی و اجتماعی به عهده او گذاشته شده بود، اما خلیلزاد و نیروهای امریکایی و سیا، ازیک شورشی در برابر معاون رییس جهمور دستساز خود حمایت میکنند و حاضر نیستند ازو بر ضد یک شورشی جانبداری سیاسی و نظامی کنند؟! این در حالی بود، که فهیم خان در راس قوتهای مسلح با تمام جان و توان در رکاب حاکمیت تک قومی خلیلزادها جولان داد و استاد ربانی را با تهدید کودتای نظامی کنار زد و بحیث سنجاق در تیم کرزی چسپیده بود و برای روی گل تیم فاشیستی کرزی قضیه ترور نامردانه ای استاد ربانی را بگونه بی سر و صدا دفن کرد و از کنارش گذشت و  در حقیقت با خون استاد ربانی معامله ای سیاسی کرده بود.

  خلیلزاد نتنها از یک شورشی پشتون در برابر مهره های غیر پشتون حاکمیت سیاسی حمایت میکرد، بلکه  برای اضمحلال و سرکوب نیروهای جبهه ضد طالبان از قوای خارجی استمداد جست.  وقتی خلیلزاد بفوریت نتوانست با همه ای توطیه گری، نیروهای جبهه مقاومت را بحیث مانع از سر راه حاکمیت تک قومی،  بردارد و به تحکیم پایه های حاکمیت قبیلوی بپردازد. تصمیم به افزایش نیروهای امریکایی میگیرد: « دیدم که اکثریت مردم افغانستان؟! از اقدامات امریکا برای تامین امنیت، مردم سالاری، جهش اقتصادی و جلوگیری از مداخله ای همسایه ها استقبال میکنند... » فرستاده، برگه 141 .

 بدینگونه خلیلزاد توانست با نیروهای 160 هزار تنی امریکایی و ناتو، جبهه مقاومت را  از نظر نظامی و سیاسی بردارد. اما آیا مطالبات خلیل زاد از افزایش نیروهای امریکایی در مبارزه با تروریزم، تامین امنیت، تهدید و مداخله همسایه ها، مردم سالاری، براورده شد؟ بالعکس.  وضیعت امنیتی، بی ثباتی نظامی و سیاسی بوخامت بیشتر گرائید و حضور تروریزم و مداخله ای پاکستان چندین برابر بیشتر شد و مداخله روسیه، ایران، چین، سعودی، قطر، ترکیه و...، نه تنها کاهش نیافت، بلکه افزایش چشمگیر پیدا کرد. اما هدف اصلی خلیل زاد، با افزایش نیروهای امریکایی، که همانا تضعیف نظامی و سیاسی و تشکیلاتی نیروهای مقاومت و تقویت طالبان و سایر گروه های تروریستی بود، کاملاً برآورده شد.  و گروه های تروریستی و فاشیستی متحد خلیلزاد، مواضع مهم را در استانهای شمال بدست آوردند. در واقع هدف از ازدیاد نیروهای امریکایی بیشتر خلع سلاح نیروهای مقاومت بود، تا تروریزم. خلیلزاد با افزایش نیروهای خارجی به این هدف رسید. ازدیاد نیروهای خارجی، تنها طالبان را در باورهای قبیله ای خلیلزاد، صاحب حقانیت سیاسی ساخت و از آنها برای شرکت در پروسه سیاسی و حکومت سازی! دعوت بعمل آمد.

 یک بعد دیگر هدف خلیلزاد از براندازی مؤقت طالبان و برگشت دادن دوباره آنها به پروسه ای سیاسی، این بود، که به بهانه تسلیمی رهبر القاعده، زمینه لشکر کشی امریکا را به منطقه و افغانستان فراهم کند  و امریکا درین  منطقه مهم استراتیژیک جهان جابجا شود و برای پیشبرد بازیهای امریکایی در منطقه و جهان، از افزار گروه های تروریستی و بنیاد گرایی استفاده کند.

 با بیشتر کردن پیوسته  نیروهای امریکایی، جوامع واقوام غیر پشتون را خلع سلاح کرد، محلات کشت و ترافیک مواد مخدر را برای تمویل گروه های تروریستی و تحکیم پایه های اقتصادی قوم وقبیله،افزایش داد،  کشت مواد مخدر را از مناطق شمال وساحاتی که طالبان بر آن کنترول نداشتند، از میان برد. جغرافیه جنگ را از سرحدات پاکستان به سرحدات جمهوریهای اسیای میانه منتقل کرد.

جنوب و شرق افغانستان مسلح شدند و در عوض شمال، مناطق مرکزی و غرب کشور خلع سلاح. به کوچیان پشتون تبار پاکستانی  مساعدت گردید، تادر محلات بود و باش تاجیکان، ازبکها و هزاره ها جابجا شوند و در پی این کوچ کشی ها، میلیونها تن از پشتونهای پاکستان و دوطرف خط دیورند در محلات زیست تاجیکان، ازبکها و هزاره ها و سایر اقوام جا بجا شدند. بعوض تامین ثبات سیاسی و امنیتی در کشور، بحران قومی و اجتماعی تشدید شد و در واقع ماموریت نیروهای امریکایی، مانند صد سال قبل حکومت هند برتانوی انگلیس، به حمایت از روند تحکیم حاکمیت سیاسی ــ قومی، معطوف شد و بیشتر در راستای افتراق اجتماعی و قومی عمل کرد.

امریکایی ها، سیا وخلیلزادها، زمانی که جنگ گروه های تروریستی طالبان فروکش کرده بود، به ازدیاد  این نیروها پرداختند و اما زمانیکه نیروهای طالبان به شمال منتقل شدند و مواضع نظامی وسیاسی آنها تحکیم گردید، به کاهش نیروی نظامی از مرز 160  هزار نیروی نظامی، به 8 هزار تن دست زدند. معمای مبارزه با ترویزم و دهشت افگنی واسلام سیاسی  درین افزایش و کاهش نیروهای امریکایی، بیشتر قابل حل و فهم است؟!

 دیدگاه خلیلزاد  درمورد پذیرفتن حقارت سیاسی فهیم خان نیز دلچسپ است. خلیلزاد بنقل از فهیم خان مینویسد: « مسعود گفته بود که فهیم خان میخواهد رهبر ارشد باشد. اما او ( فهیم ) گفت هیچ چیزی مانع فهیم نمیشود، که برای منافع ملی؟! کشور شماره دوم را قبول کنم. فهیم وقتی به کرزی تسلیم شد! دقیقاً همین کار را کرد...» .فرستاده، برگه 195 .

 ولی  بررسی اجمالی کارنامه های سیاسی و مزدوری فهیم خان در حکومت دست نشانده ای کرزی زیر رهبری خلیلزاد نشان میدهد، که فهیم خان، نه برای منافع ملی ، بلکه برای بدست آوردن قدرت و ثروت شخصی این مزدوری را پذیرفته بود و این مساله بی نیاز از هر مشاجره  و کش و قوس دادن موضوع  است. و اما درین نقل قول از زبان فرمانده مسعود ذره ای از حقیقت وجود ندارد و این گزافه گویی فهیم خان برای شرینکاری و چسپیدن به قدرت شخصی است تا حرف مسعود زیرا:

 ــ  در موجودیت استاد ربانی و فرمانده مسعود، فهیم خان یک مهره ای اجرایی بود و هیچگاهی در نقش اول و دوم جای نمیگرفت؛

ــ فهیم چهره ای بود که برای رسیدن به قدرت شخصی و جمع کردن پول واقعا تسلیم شد و به داعیه ای جهاد و مقاومت وبرپایی یک حکومت ملی خیانت کرد؛

ــ تعبیر فهیم خان از منافع ملی، بیشتر منافع شخصی، فردی و گروپی خودش بود. منافع ملی را فهیم خان برای منافع قومی خلیلزاد در بدل منافع خود، مالچه کرده بود و  هیچ شکی وجود نداشته و ندارد، که این برخورد فهیم خان در واقع همه پروژه های ملی را در دامن قوم گرایی و قبیله سالاری تسلیم داد و در حقیقت به منافع ملی مردم افغانستان خیانت کرد و زمینه  و افزار تحقق سیاستهای فاشیستی و تمامیت خواهی خلیلزاد و کرزی قرار گرفت؛

 ــ فهیم خان با تسلیم شدن به پروژه ها، راهکارها، تفکر و سیاست فاشیستی و تمامیت خواهی، در واقع به همه خون و بهایی که مردم برای برابری، برادری، آزادی و مشارکت عادلانه در قدرت سیاسی داده بودند، پشت پا زد. و فهیم خان هرزمانی که خود از قدرت کنار گذاشته میشد، داد و واویلا برای حذف مجاهدین سر میداد و هرزمانیکه به قدرت برمیگشت، مجاهدین شامل قدرت میشدند؟! یعنی تمام حضور مجاهدین و مقاومت و مردم  وبویژه جامعه ای تاجیک، درقدرت سیاسی مساوی به فهیم بود و حذف فهیم، حذف مجاهدین ومقاومت و مردم؟!

 اما خلیلزاد  باید تعبیر دقیق را درین فکاهی سیاسی بکار میبرد و آن این بود که فهیم خان در واقع نه برای تامین منافع ملی نقش دوم را پذیرفته بود، بلکه برای منافع شخصی و فردی خودش به نقش دوم راضی شده بود و در واقع فهیم به افزاری در دست خلیلزاد تبدیل شده بود، که هرکه میخواست بجای خلیلزاد ها و دست نشاندگان خلیلزاد نقش اول را داشته باشد، با افزار فهیم سرکوب میشد. و  تیم فاشیستی خلیلزاد  نقش  سیاسی، اجتماعی و اراده مردم را در سیاست واداره ای امور جامعه، به نقش فهیم خان تقلیل داده بود.

 میراث فهیم برای جامعه تاجیک و در مجموع جوامع و اقوام غیر پشتون، ترویج روحیه  ای صغارت سیاسی بوده است. و با این طرز برداشت معامله گرانه و تفکر وسیاست چاکر منشانه، در واقع ریشه های دموکراسی، مردمسالاری، برابری خواهی و هر آنجه بنام عدالت سیاسی و ملی در کشور معنا ومفهوم داشت و طی پروسه های طولانی زمانی و قربانی مردم شکل گرفته بود، با راهکارهای سیاسی فهیم ها خشکید ونابود شد. فهیم خان با تکرار خونین ودور زدنهای باطل تسلیم شدن سیاسی به سران قبیله و تیم  فاشیستی آنها و کار برای تمامیت خواهی قومی، خود مزه ای « تسلیم شدن به کرزی » را چشید وتنها چیزی که ازو در تاریخ باقی ماند، سنت منسوخ تسلیم طلبی بود و بس.

بر خلاف نقل قولهای بی مزه خلیلزاد از فهیم، آنچه مسعود را بر سکوی آزادیخواهی قرار داده بود، عدم تسلیم شدن به زورگویی وبیعدالتی ملی و سیاسی بود. مسعود از تبار فرماندهان و مقاومتگرانی بود، که برای تامین منافع ملی مردم، برابری و آزادی بر ضد هرآنچه از جنس فهیم بود ایستاد وسرش را  در راه  آزادی کشورش قربانی کرد.  مسعود و فهیم هردو از جانب تیم فاشیستی وتمامیت خواه خلیلزاد برداشته شدند، اما یکی برای آزادی وآزادگی قربانی داد و دیگری با تسلیمی و سنت منسوخ مادونیت سیاسی، خود را به ترحم قبیله سپرد و فرجام تسلیمی را چشید.

 این نقل قول  از مسعود، ساخته و پرداخته فهیم خان بوده است و بیشتر اینگونه روایت  وداستان سازی ها از جبن سیاسی فهیم خان و تقلا برای تداوم جایگاهش نزد خلیلزاد و کرزی بود، تا از امتیازات و ثروت باد آورده خویش، محروم نشده باشد.

 اشاره تسلیم شدن فهیم به کرزی و قانع بودن او به نقش ثانوی و در واقع فرعی و حاشیوی در رده قدرت، ناشی ازین مساله توسط خلیلزاد است که خلیلزاد به دیگران نیز هوشدار میدهد، که همه باید صاحب قدرت را بشناسند و داشتن نقش محوری و زعامت پشتون را قبول کنند و در واقع به ریزه خواری حاکمیت سیاسی ــ قومی، پشتون قناعت کنند و دعوای مشارکت و صاحب کشور بودن را نداشته باشند و فهیم خان بعد از تعمق فیلسوفانه؟! تحقیق و پژوهش و تجربه اندوزی تاریخی! به این حقیقت مسلم رسیده بود و این راهکار فهیم خان، باید پند و آویزه گوش باشد برای دیگران؟!!!

 خلیلزاد با نقل قول بلند بالا از فهیم خان بدیگران نیز توصیه میکند که راس و محور و مرکز  اقتدارقدرت سیاسی با توسل به هر شیوه ای، از لشکر کشی خارجی، تا استفاده از تروریزم، بکار گیری پول و سلاح و استخبارات خارجی، کودتا، شورش، تقلب وکودتای انتخاباتی، حق جامعه برادر پشتون است ونباید کسی به این حریم ممنوعه و تابوی مقدس قبیله یی دست درازی کند. و  اختلاف فهیم خان با فرمانده مسعود این بوده است که مسعود قدرت سیاسی را حق تمام مردم میدانست و به خود محوری اجتماعی و قومی باور نداشت.

از همینروست که اگر خلیلزاد ها در انتخابات  برنده نشدند،از افزار کودتای انتخاباتی، پرکردن صندوقها در پشتونستان محکوم؟! رای دادن گوسفندان وامکانات گروه های تروریستی و «لر و بر» استفاده میکنند. چنانچه مشاهد حسین وزیر اعلی قبلی صوبه سرحد پاکستان ضمن مصاحبه ای با بی بی سی فارسی خود، اعتراف کرده بود، که ما در انتخابات 2009  سه میلیون رای را در صندوقهای کرزی پر کردیم و بکابل فرستادیم. تا از برنده شدن عبداله جلوگیری کنیم. اتفاقی که بگونه وحشتناک در انتخابات 2014 ریاست جمهوری رخ داد وصندوقها در مناطق تحت تسلط طالبان و حکمتیار و پشتونستان محکوم! پرکاری شدند.

  فهیم با آنکه میدانست کار خلیلزاد و کرزی تجزیه و فروپاشی جبهه مقاومت وجمعیت اسلامی است. اما در برابر این پروژه نتنها نایستاد، بلکه در بدل منافع شخصی آنرا معامله کرد. خلیلزاد مینویسد: «فهیم سپس مرا متهم کرد، که با آمدن به افغانستان ایتلاف شمال را جدا میکنم. من علاقه به مخالفت با امریکا ندارم و در عوض فقط بر میگردم و با مردمم در دره پنجشیر زندگی میکنم...». فرستاده، برگه 193 .

خوب فهیم خان با آب و تاب از جهادش با شوروی یاد میکند و این جهاد را برای ازادی کشور؟!  میداند اما با اشغال کشور از جانب  امریکا کدام مخالفتی ندارد؟! کشور را از چنگ یکی آزاد کن و بدیگری بفروش،  و این درست ضرب المثل « برخاستن از زیر باران و پناه بردن بزیر ناوه دان » را  در ذهن هر آدم تداعی میکند؟ درین عجز و سالوسی فهیم، جز اینکه منافع شخصی فهیم خان مطمح نظر باشد، چه آرمان ملی! درین عجز فهیم نهفته بوده است؟ اگر فهیم خان تسلیم نمیشد و بمبارزه برای عدالت سیاسی و ملی، دموکراسی ومردمسالاری ادامه میداد، شاید مانند فرمانده مسعود مرگ پر افتخار نصیبش میشد و از ذلت تاریخی برکنار میماند. فهیم خود بازی خلیلزاد را با گوشت وپوست لمس کرده بود ، اما بازهم نه راه مبارزه، بلکه راه تسلیمی را ترجیح داد و مادونیت سیاسی را پذیرفت.

جالب است، که فهیم خان نه برای خود ، بلکه برای خلیلزاد مشوره میدهد: « تو باید سفارت را قبول نکنی و افغانها از رنگ سفیران غربی خوش شان نمی آید و فعالیت خود را بحیث نماینده رییس جمهور حفظ کن... من برایش گفتم نگران نباش من نفوذم را بر رییس جمهور حفظ میکنم...». فرستاده، برگه 193 . ساده لوحی بیشتر ازین در سیاست وجود ندارد؟

خلیلزاد میگوید: « فهیم خواستار ارتش 200 هزار تنی بود و اشرف غنی بر تعداد 60 هزار تاکید داشت من به فهیم قول دادم که این ارتش را آماده میکنیم اما با آوردن اصلاحات؟! ... فهیم به تعهدش عمل کرد تعداد بیشتر پشتونها را در وزارت دفاع جا داد و هم تمام قوتهای مسلح اش را خلع سلاح کرد همه را منحل کرد و فهیم بسیار مطیع تر از دیگران بود ...». فرستاده برگه 149 .

 یعنی خلیلزاد از تعداد ارتش 200 هزار تنی حمایت میکرد، که رهبری و عنصر غالب درآن باید پشتونها باشند ( لشکر قومی ) و آوردن اصلاحات در ارتش، بزعم خلیلزاد، صرف حفظ هژمونی پشتونها دران بود، نه ارتش 200 هزار تنی زیر رهبری جامعه بیگانه! هدف از اصلاحات خلیلزاد پشتونیزه کردن ارتش بود. اما چرا این خلیلزادها در  آوردن اصلاحات برای پر رنگ شدن نقش هزاره ها، ازبکها، ترکمنها و دیگران  در ارتش تاکید نمیکردند، که رنگ ملی بودن ارتش را در تمام ابعاد و سطوح نشان میداد و واقعا وجاهت ملی ازان بر می آمد؟

 خلیلزاد مینویسد: « فهیم سالها بعد بمن داستانی را روایت کرد، که بخواندن ذهنش کمک کرد. مدتها پیش از یازدهم سپتامبر او و مسعود داشتند درباره آینده افغانستان با هم حرف میزدند. مسعود پرسیده بود که چه نوع ترتیبات سیاسی میتواند ثبات را درافغانستان تامین خواهد کرد. فهیم خان از پاسخ طفره رفته بود و با تاکید چند باره مسعود، فهیم میگوید: دلیل اینکه ما نمی توانیم بجایی برسیم، اینست که تو میخواهی رهبر افغانستان شوی. تاجیکها، هزاره ها، ازبکها شاید ترا قبول کنند. اما باید رای پشتونها را هم جلب کنیم و آن به این معنی است، که یک پشتون رهبر درجه اول شود تنها دران صورت آنها دست، بدست ما میدهند و قدرت را تقسیم میکنند، اما تو میخواهی اینکار را کنی و شماره 2 باشی؟ مسعود اعتراف کرد، که او میخواهد رهبر ارشد باشد. اما فهیم گفت هیچ چیزی مانع فهیم نمیشود که برای منافع ملی کشور شماره دوم را قبول کنم. فهیم وقتی به کرزی تسلیم شد دقیقا همین کار را کرد...». فرستاده، برگ های 194 و 195 .

 منطور خلیلزاد از روایت این داستان مانند داستان قبلی از فهیم اینست، که نقش اول منحصر به قوم برادر پشتون است و شرط هرنوع اتحاد سیاسی برای تشکیل حاکمیت سیاسی قبول این مساله است، که این نقش به برادران پشتون واگذار شود و در غیر آن آنها چیزی کمتر ازین را قبول ندارند. و اما  مروری تاریخی بر زندگی سیاسی و نظامی فرمانده مسعود، هم گفته فهیم خان را رد میکند و هم نقل داستان تاریخی فهیم توسط خلیلزاد را، زیرا:

ــ مسعود برخلاف طرز افاده فهیم خان، در سال 1371 خورشیدی، در جلسه ای جبل السراج در راس شورای نظامی قرار گرفته بود و بعنوان ریس شورای نظامی انتخاب گردیده بود و همین شورا پایتخت را تصرف کرد، اما مسعود با رسیدن بکابل، تعین زعامت سیاسی راحق رهبران جهادی دانست و بعد از آمدن صبغت اله مجددی بعنوان ممثل دولت اسلامی مجاهدین،  بوزارت دفاع اکتفا کرد. یعنی نتنها نقش دوم، بلکه به نقش چندم در کابینه قناعت کرد و یکی از دلایل برهم خوردن اتحاد نظامی و سیاسی بین مزاری و دوستم و مسعود بر سر همین مساله بالا گرفته بود. گرچه این یک اشتباه تاریخی مسعود بود، که  قدرت را بدون هیچگونه پیشرط و مشخص کردن نوع حاکمیت و تقسیم متوازن قدرت و نهادینه کردن آن  در یک وثیقه ملی، به شورای پشاور دستساز پاکستان گذاشت، در حالیکه ازین وجهه میتوانست برای برگزاری زود هنگام انتخابات و سپردن قدرت بمردم استفاده کند؛

ــ  در پروسه ای کنار امدن استاد ربانی با حکمتیار به اساس پیش شرط صلح حکمتیار، مسعود از تمامی نقشش در دولت کنار رفت وبه پنجشیر برگشت؛

ــ در جلسه هرات مسعود خواستار سپردن تمام بخشهای اجرایی دولت به تکنوکراتها گردیده بود و برای خود هیچ نقشی قایل نشد، که این مساله کشیدگی عمیقی را در روابطش با استاد ربانی و اسماعیل خان در آنزمان بوجود آورده بود؛

ــ بعدا  از افتادن کابل بدست تروریستان طالب، القاعده و نظامیان پاکستان و آی اس آی، مسعود  از نخست وزیری غفورزی حمایت کرد و خودش نه در نقشهای اول و دوم و سوم. بلکه مانند سایر رهبران جبهه ای مقاومت به نقش درجه چندم قناعت کرده بود. این طرز افاده خلیلزاد به اساس روایت بی پایه فهیم خان نه تنها واقعیت ندارد، بلکه القای نظریه فاشیستی توسط خلیلزاد و مادونیت سیاسی آقای فهیم خان  را نشان میدهد.

آقای خلیلزاد! در کره خاکی کدام نظام دموکراتیک و مردمی  را سراغ دارد که کسی نقش اول را  دران بیک قوم قایل باشد؟  جامعه که به اساس احصاییه سیاسی و من درآوردی اکثریت است، نه بر پایه احصاییه نفوس شماری متکی بر تفکیک قومی، در ترکیب نفوس اجتماعی، تا هنوز کسی از اکثریت و اقلیت برویت احصاییه چیزی نمیداند، که کی اکثریت است و اقلیت کدام است؟ و معیار این اقلیت و اکثریت چیست؟ آنچه در تمام احصاییه های تخمینی به ثبت رسیده است، هیچیک از جوامع و اقوام افغانستان از ثلث نفوس اجتماعی در کشور بیشتر نیستند.

 مگر بانیان « لر و بر » خواهی نمیدانند ومطلع نیستند، که با وجود اقلیت بودن محض پشتونها در پاکستان روسای جمهور پاکستان مانند ضیا، یحی خان و ایوب خان و روسای مقتدر آی اس آی مانند جنرال اختر، جنرال درانی و... پشتون بودند وکسی بر قومیت آنها در یک کشور اسلامی اعتراض نکرد.  نخست وزیران و روسای جمهور در هند اکثرن از یک اقلیت بسیار کوچک ملی انتخاب شده اند. اوباما ریس جمهور بزرگترین قدرت جهانی در دو دور ریاست جمهوری امریکا،  پدرش در نقش برده های سیاه وارد این کشور شده بود وصدها نمونه دیگر. ازینرو اگر فهیم خان چنین ادعایی را مطرح کرده باشد، با وجود اینهمه حقایق آفتابی، نه حرف مسعود، بلکه سرشکاری خودش برای قدرت وثروت بوده است، که  دودستی به آن چسپیده بود.

کاش کسی از فهیم خان و خلیلزاد میپرسید که از 1747 میلادی بدینسو، که یک جامعه، محور اصلی قدرت و اقتدار سیاسی بوده است و نتنها در نقش اول، بلکه صاحب کمال و تمام همه قدرت بوده و میباشد، چی زمانی این قدرت تقسیم شده بود، که فهیم خان معتقد بود، که اگر نقش اول را پشتونها داشته باشند، قدرت را با دیگران عادلانه تقسیم میکنند؟!!! اما هدف خلیلزاد، از باز گویی نقل قول تاریخی؟!  فهیم خان نیست. مساله اساسی اینست که در پشت سر این داستان سرایی خلیلزاد، سیاست و تفکر قبیلوی و فاشیستی خلیلزاد از زبان فهیم نهفته است و آن اینکه حاکمیت مال موروثی پشتونهاست و نباید کسی مدعی احراز نقش اول از طریق دموکراسی و راهکارهای شهروندی و انتخابات و افزارهای دموکراتیک دیگر و ازین دست قلمبه ها وسلمبه ها باشد.

خلیلزاد در  نقل داستان از زبان فهیم خان بگونه تلویحی اشاره میکند که هرکس میخواهد جایی در قدرت  میراثی و سنتی پشتونها برای خود دست و پا کند، باید تسلیم بلا قید و شرط پشتونها باشد و مدعی  داشتن حق در حاکمیت قومی و قبیله یی پشتونها  نباشد و دعوای جای  نخست در کشوری، که قدرت در ید قدرت قومی باحمایت خارجی  چرخ خورده است، خیال پوچ و واهی بیش نیست؟! یعنی تصمیم گرفتن در مورد جابجایی سایر جوامع و اقوام در قدرت و حاکمیت سیاسی، تنها کار یک جامعه خاص است و درین امر اراده سیاسی مردم و داشتن حق حاکمیت به مردم دعواهای بی مورد اند و صرف تسلیمی بلا قید وشرط به زعامت قبیلوی وقومی معیار و محک شرکت حاشیوی در قدرت است.

وقتی خلیلزاد شرط شرکت در قدرت سیاسی را تسلیمی بی چون و چرا به زعامت یک قوم و قبیله میداند، پس این دعواهای وحدت ملی، برادری، برابری، اخوت اسلامی، منافع ملی و ازین دست حرفهای میان تهی و توخالی، جز اینکه برای فریب  و اغفال مردم کاربرد داشته باشد معنای دیگر نداشته و ندارد و در واقع  همه این مقولات و مفاهیم کاربرد قومی دارند و نه ملی. این ذهنیت خلیلزاد و تیم فاشیستی او در وجود کرزی و احمدزی و دیگران، بدون هیچ شک وشبه، ذهنیت تمام و عیار فاشیستی است و خلیل زاد دموکراسی افغانی! را به همینگونه شکل و شمایل بخشیده است. و اشرف غنی احمدزی نمونه کامل و بازتاب روشن تراوش فکری وسیاسی خلیلزاد است.

 نقل داستان دیگر از فهیم خان توسط خلیلزاد نیز دلچسپ است. خلیلزاد مینویسد: « فهیم خان در جریان سفرش به امریکا در اوایل 2003  متحول شد و اعلام کرد که امریکایی ها اینجا هستند تا با ما کمک کنند...». فرستاده، برگه 195 .

 اما واقعیت مساله را بارها فهیم خان، زمانیکه از قدرت کنار زده میشد و یا رس پولی او کم میشد، بیان میکرد و آن این بود، که امریکایی ها برای تامین منافع خود به افغانستان آمده اند. شاید هم بیشتر خود فهیم خان و دار ودسته اش ازین کمکها استفاده کردند و تعبیرفهیم خان همیشه از منافع مجاهدین، مقاومت و مردم، منافع شخصی اش بود.

سنت منسوخی که فهیم خان در رابطه با قدرت وحاکمیت سیاسی از خود بجا گذاشت،عبارت از تسلیمی به یک قوم بجایی تسلیم شدن به اراده سیاسی مردم افغانستان بوده است.  اما جالب است که این تسلیمی حتا نتوانست جانش را نجات دهد. وقتی تاریخ مصرفش برای حاکمیت قبیله گذشت و در کارزارهای سیاسی و انتخاباتی بعدی اورا مانعی بر سر راه رسیدن غنی احمدزی بحساب آوردند، بگونه بی ضرر برداشته شد؟!

اما چرا برداشتن فهیم خان با وجود تسلیمی اش دو دسته اش به گرایشهای فاشیستی و تمامیت خواهی الزامی بود؟

 فهیم با تمام در غلطیدن در کام بازیهای قومی و قبیله یی و ابزار قرارگرفتن برای شهادت استاد ربانی، « بقول خلیلزاد از ژنرال آیکن بیری، شکایت کرده بود، که اورا بکار نمیگذارد وخلیلزاد را متهم کرده بود، که با آمدن به افغانستان، کارش تجزیه و فروپاشی جبهه مقاومت ضد طالبان است و فهیم گفته بود من مخالفتی با امریکا ندارم وبرمیگردم به پنجشیر... ». فرستاده، برگه 193 .

همین کافی بود تا تحمل حضور فهیم در دم و دستگاه قبیله گرایانی از جنس خلیلزاد، کرزی و احمدزی تمام شود. در قاموس سیا و مهره های قومی و قبیله ای این سازمان جهنمی و فرهنگ سیاسی قبیله، گذشت و اغماض در مورد این سرکشی های وقفوی مخالفان سیاسی وحریفان اجتماعی وجود ندارد، ولو اگر تسلیم شده باشند!  این گروه ها با فرهنگ قبیلوی و دین قبیلوی، که دارند، با بزرگواری سیاسی، گذشت، تسامح، مدارا، برده باری سیاسی و تحمل حریفان سیاسی و اجتماعی آشنا نیستند و صرف در مناسبات با دیگران ننگ و انتقام را بلد اند. بارها ما شاهد این حیله گری و نیرنگ با دست آویز دینی در مورد مخالفان سیاسی و قومی تسلیم شده ها بوده ایم، که  سرنوشت سیاسی فهیم  را رقم زد.

 اگر فهیم خان در تمام عمرش یک حرف درست وحسابی زده باشد، همان برملا کردن نقش قاطع خلیلزاد در فروپاشاندن جبهه مقاومت و برهم زدن اتحاد سیاسی و اجتماعی جوامع واقوام غیر پشتون و بی نقش ساختن رهبران سیاسی و نظامی آنها و همینطور ترور زنجیره ای فرماندهان و رهبر جهاد و مقاومت بوده و است.

خلیلزاد میگوید: « وقتی رای گیری در سال 2004 میلادی برای انتخابات ریاست جمهوری شروع شد، بگونه چشم گیری خشونتها کاهش یافت...  در انتخابات ما فشار آوردیم که کرزی بعوض فهیم، احمد ضیا مسعود را برگزیند. فهیم جلسه را ترک کرد و رهبران شمال  یکی پی دیگر جلسه را ترک کردند، ضیا را مجبور کردند به کرزی زنگ بزند، که در تیمش نیست. کرزی دست و پاچه شد...» . فرستاده،برگه 229 .

 اما تمام این مشکلات خلیلزاد و کرزی و غنی و دیگران باز توسط خود این تیکه داران حل و فصل میشده است و همه از داروی تیکه داران جبهه مقاومت  برای فرونشاندن بغاوت؟! استفاده میکردند. خلیلزاد میگوید: « عبداله آمد و گفت که ما باید دوباره فهیم را بر گزینیم. اما من قبول نکردم. او پیشنهاد کرد، چرا به ربانی زنگ نمیزنید، ربانی میتواند ضیا را به پیوستن به تیم کرزی تشویق کند. من به دیدن ربانی رفتم، او قول داد، که مشکل را حل کند... ضیا دوباره شامل تیم شد...». فرستاده،  برگهای 229 و 230 .

 درین داستان خلیلزاد موارد زیر بگونه روشن مشخص است :

ــ مساله تامین امینت انتخابات 2004 به اساس  یک توافق  سیاسی ــ قومی، بین گروهای فاشیستی در حکومت و بیرون حکومت با طالبان و حکمتیار و آی اس آی و پاکستان صورت گرفته بود. تمثیل فضای بهتر امنیتی، مردم را پای صندوقهای رای در مناطق تحت نفوذ طالبان میکشید، که هیچگونه نظارتی بر صندوقهای رای از جانب رقبای انتخاباتی کرزی، نمیوانست بر آنها وجود داشته باشد و صندوق ها با خیال راحت بسود تیم انتخاباتی خلیلزاد پرکاری میشدند. کاری که در سالهای 2009 و 2014 میلادی نیز بگونه مضحکی تکرار شد و غنی هم اعلام کرد، وقتی پیش از انتخاب شدنش صلح برقرار شده است! بعد از آمدنش دنیا گل وگلزار خواهد شد؟!

ــ خلیلزاد وقتی سراغ تیکه داران و رهبران جبهه مقاومت را میگرفت، که بحیث افزار، کار امد بودند و بیشتر هم این یار گیری ها در مقطع  انتخابات مطرح میگردید و آنهم بیشتر برای افتراق سران جبهه مقاومت بکار گرفته میشد و از یکی در برابر دیگری استفاده ابزاری بعمل می آمد و با این شیوه از هرگونه اتحاد سیاسی، سازمانی، اجتماعی و تشکیلاتی آنها در انتخابات جلوگیری بعمل می آمد.

ــ  خلیلزاد در رهبری جبهه مقاومت نفوذ کافی استخباراتی و سیاسی داشت، نمایندگان و مذاکره کنندگان این جبهه بعوض پافشاری روی خواستها و مطالبات مشترک شان و تشکیل صف یکپارچه در برابر زورگویی ها و تفرقه افگنی ها و ایستادن بر مواضع شان، برای تقرب به وایسرای امریکایی، خود راه حل نشان میدادند و این در واقع نقطه اساسی ضعف مقاومت بود، که ار درون مثل موریانه مقاومت را خورد میکرد و در برابر دشمنانش می پاشاند.  و سر انجام به شکست محتوم سیاسی کشانید.

ــ برای تیکه داران قومی تاجیک عرصه سیاسی چنان تنگ و محدود بوده است، که جز خود و خانواده و خویش و تبار و وابستگان خانوادگی، حتی یاران سیاسی و هم تیمی های تشکیلاتی چندان معنا و مفهوم نداشته است. فهیم و ضیا هردو از تشکیلات جمعیت اسلامی، محدودتر ازان، هردو شورای نظاری و بسیار نزدیک تر ازان  هردو از آستان پنجشیر بودند، اما هرکدام برای منافع خود، روند فروپاشی را درجبهه مقاومت، جمعیت اسلامی و شورای نظار و حتا آستان پنجشیر تشدید کردند و ضیا جان بارها و بار ها با افتادن در  دام تمایلات ثروت پرستی و قدرت پرستی و خود خواهی فردی ویدک کشی نام فرمانده مسعود، در فروپاشاندن جبهه مقاومت، جمعیت اسلامی، شورای نظار و حتا تیم پنجشیر، که وزنه اساسی را در مقاومت داشت، عمل کرده است و این مساله در وجود او بزخم علاج ناپذیر تبدیل شده است. از نظر سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، منافع جمعیت، شورای نظار،  ارزشهای جبهه ای مقاومت و منافع یک جامعه ای بنام تاجیک، در برابر خواستهای فردی این تیکه داران، به پشیزی ارزش نداشته و ندارد.

فهیم و ضیا، جز رقابت شخصی، منافع شخصی و رسیدن به نان و مقام فردی، بر هیچ چیز دیگر نیاندیشیدند، آنهم بر سر معاونیت سمبولیک که خود ضیا مجبور شد، بی صلاحیتی خود را در دار و دسته ای کرزی به مطبوعات بکشاند واخیراً هم با عین شکایت از جانب غنی مانند تفاله بیرون انداخته شد و این مردم و نیروهای مقاومت اند، که تاوان بلهوسی این مزدوران قبیله را پرداخت میکنند. آدمهای با این توان فکری و سیاسی و ظرفیت مبارزه، استقامت و پایداری و فداکاری، هنوز هم دعوای رهبری مادام العمر جامعه تاجیک را دارند، که به هزار ها متخصص، تکنوکرات، نخبه سیاسی و روشنفکر و سالاران و سروران مقاومت ملی را داشت و دارد.

ــ هدف خلیلزاد از بازی با کارت ضیا و فهیم در واقع بیشتر برین امر متمرکز شده بود، که در پی فروپاشاندن جبهه مقاومت، جمعیت اسلامی و  شورای نظار، در درون  پنجشیر نیز رخنه کند  و اکنون نوبت پنجشیری  ها بود که باید بجان هم می افتادند و نیرنگ خلیزاد، آنهارا نیز متفرق وچند دسته ساخته است.  خلیلزاد و تیم فاشیستی آن توانستند نیروهای مقاومت در پنجشیر را در اردوگاه های مختلف انتخاباتی تقسیم کنند، که تا کنون این اختلافات کماکان ادامه یافته است .

خلیلزاد مینویسد: « ما برای یونس قانونی در بدل پذیرفتن نتیجه انتخابات ریاست جمهوری، سال 2004 میلادی، رییس شدن در پارلمان را وعده دادیم ...». فرستاده، برگه 233 .

 طوریک بعدها  رقابت بر سر کرسی پارلمان نشانداد،  خلیلزاد و کرزی، قانونی را در برابر متحد دیگرش سیاف قرار دادند و  به او نیز چنین وعده ای داده شده بود. در واقع  نوشیدن جام زهر توسط قانونی و تسلیمی به تقلب انتخاباتی با شکر ریاست پارلمان مخلوط شده بود، که برای منافع ملی؟! سرکشیده شد و صحت قانونی را برای معاملات دیگر و نقش آفرینی های دیگر سیاسی تضمین کرد. اماجناب قانونی این جام را نه برای منافع ملی، بلکه برای تمکین  به منافع قومی خلیلزاد و کرزی و دیگران و رسیدن خود به پست رییس مجلس نمایندگان سر کشید و  گویادر پشت پرده، منافع ملی را به کرسی ریاست مجلس نمایندگان معاوضه کرده بود.

 خلیلزاد مینویسد: « ما دستور العمل برای دولت انتقالی تهیه کردیم، که همه رهبران افغان و جنگسالاران آنرا تایید کردند. توافق کردیم تا خلیلی را  وارد کارزار کنیم و پست معاونیت کرزی را  در انتخابات 2004 به او وعده دادیم و در واقع با کمک به خلیلی روند خلع سلاح سایر فرماندهان را پیش بردیم. برگه 198 .

 با افزار قرار گرفتن خلیلی در بازیهای گروه های فاشیستی، روند خلع سلاح  نیروهای مقاومت و همزمان مسلح سازی گروه های تروریستی شدت گرفت. در واقع کرزی و خلیلزاد بااستخدام خلیلی روند مبارزه از ضد تروریزم را برضد « شورشگری » برگشتاندند، که حریفان سیاسی و اجتماعی حاکمیت قبیلوی را نشانه گرفت و این استراتیژی بجای طالبان فرماندهان مقاومت را هدف گرفت و محلات خلع سلاح شده ازجبهه مقاومت، به طالبان تسلیم داده شد و  تسلیمی بلاقید و شرط تیکه داران و معامله گرانی مانند خلیلی از دوجهتف داخل و بیرون حکومت به مواضع قومی قبیلوی خلیل زاد و کرزی و احمدزی کمک کرد: فرستاده، برگه 199 .

1ــ از داخل، گروه های مقاومت را از نفس انداخت و پایگاه اجتماعی انهارا تضعیف کرد. و موقعیت انهارا زیر ضربه دایمی خلیلزاد، کرزی و جنرالهای امریکایی قرار داد و روند تصفیه آنهارا از دولت تسریع بخشید.

 2 ــ طالبان با کمترین مقاومت در مناطق مهم و استراتیژیک کشور و بویژه در شمال و مناطق تحت کنترول قبلی جبهه مقاومت جابجاشدند و پایگاه های نیروهای مقاومت را تصرف کردند و این دو عامل مواضع گروه ها و گرایشات فاشیستی و تروریستی را تقویت کرد و روند حذف اجتماعی جوامع و اقوام غیرپشتون را در حاکمیت سیاسی شدت بخشید و این مشی  فاشیستی و شئونیستی با برگشت احمد زی در نتیجه کودتای انتخاباتی و همکاری دوستم، خلیلی و ضیا جان به شدت تقویه شد و شئونیزم و فاشییزم و تمامیت خواهی با چهره عریانتر از گذشته وارد صحنه سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و در رابطه جوامع واقوام با حاکمیت سیاسی شد.

خلیلزاد و کرزی دقیقا با برهم زدن مقاومت مخالفان سیاسی  از طریق سیاست تفرقه افگنی در 2004 ، به تسلیح، تجهیز و تمویل مالی و تسلیحاتی طالبان توجه خاص مبذول کردند و با تمام امکانات دولتی و استفاده از قوتهای ناتو، انگلیس و امریکا، آنها را در مناطق ازبکها، تاجیکها، هزاره ها و دیگران جا بجا کردند و بدینسان یک سر و تن، بالاتر از دیگران در منازعه قدرت قومی، قرار گرفتند. و سریال مذاکره باطالبانرا در مجامع بین المللی براه انداختند. بازی کرزی در واقع با پشتگرمی خلیلزاد به پیش برده شد و از همینرو بود، که کرزی از بوش میخواهد، تا خلیلزاد را در پست سفارت ابقا کند، اما این تقاضای او به ثمر نمی نشیند. فرستاده، برگه 237.

خلیلزاد میگوید پس از تکیه زدن کرزی بقدرت در 2004،  کرزی برای باقی ماندن در قدرت در سال 2009 قرار و مدارهای را با فهیم، دوستم و محقق بست و همه این افراد بعوض کاندیدجبهه مقاومت، در کنار کرزی ایستادند و به کرزی رای دادند وحتی فهیم خان  در نقش فرمانده مهم جبهه مقاومت، عضو بودن در جمعیت اسلامی و قرار داشتن در رهبری شورای نظار، به کاندید جمعیت، جبهه مقاومت و شورای نظار بخاطر منافع شخصی پشت کرد و به تیم کرزی پیوست. فرستاده، برگه 239 .

 خوب این قرار و مدار های تیکه داران قومی و معامله گری برای ثروت و قدرت و فربه شدن شخصی و خانوادگی، برای جوامع ازبک و تاجیک و هزاره چی بار آورد؟ هیج. جز اینکه اینها خود فربه و صاحب ثروتهای بادآورده شدند و مردم را به سیاه روزی هرچه بیشتر و بیشتر گرفتار کردند و قربانی و ایثار و جانبازی مردم را برای منافع شخصی، خانوادگی و رفاقت بازی فروختند.

 عالم

18 جولای 201

 

 

 بخش هفتم

یازده

طرح خلیلزاد برای برداشتن جنگسالاران؟!

خلیلزاد در تشدید بحران اجتماعی، نفاق قومی و فرقه گرایی در کشور، نقش اساسی داشته و دارد و این تکنوکرات امریکایی پشتون تبار، واقعا توانست با بازیهای پیجیده و چند جانبه جوامع و اقوام را بیشتر از پیش بجان هم بیاندازد و بحران اجتماعی را افزایش دهد. خلیلزاد در آغاز از برداشتن انهایی آغاز کرد، که چندی قبل از نقش معامله گرانه وتسلیم طلبانه ی شان بر ضد استاد ربانی و پاشاندن جبهه مقاومت، استفاده ای ابزاری کرده بود.

خلییلزاد مینویسد: « هیچ جنگسالاری به اندازه دوستم کرزی را عصبانی نکرده بود. بارها کرزی تصمیم گرفت اورا دستگیر کند. اما من مانع شدم.  من به کرزی مشورت دادم، تا توازن قدرت در شمال را در نظر گیرد و با احتیاط اقدام کند.  دوستم برخلاف فرماندهان تاجیک، نمیگذاشت شبه نظامیانش خلع سلاح شوند. او ادعا داشت اگر خلع سلاح شود، جنگسالاران تاجیک بر تمام مناطق شمال از بدخشان تا هرات چیره خواهند شد...». فرستاده، برگه 215 .

 و به ادامه میگوید: «  و هزاران کشاورز پشتون از دست نیروهای دوستم وادار بفرار شدند. دوستم همراه با دیگر جنگسالارانش همکاری با برنامه خلع سلاح، خروج از حالت بسیج و ادغام مجدد سازمان ملل متحد را رد کرد. شبه نظامیان دوستم مردم محل را چنان غارت میکردند  که بسیاری از آژانسهای امداد رسان در محل تحت سیطره او فعالیت نمیکردند و دوستم خلع سلاح شدنش را رد کرده بود.  دوستم همواره از سیاست انکار استفاده میکرد و مسؤلیت جنگ را در شمال  به عهده نیروهای خود میگذاشت. اما در عمل از هیچ وسیله ای برای سرکوب جمعیت اسلامی و عمدتن جامعه ای تاجیک دریغ نمیکرد. وقتی ژونالیستان از وی در مورد می پرسیدند، به سادگی انکار میکرد ویا تقصیر را به گردن معاونانش می انداخت ویا به سوء تفاهم میان فرماندهان محلی بسنده میکرد...». فرستاده، برگهای 141 و 215 .

  اما بر خلاف نقل قول جناب داکتر خلیلزاد و ادعایی جنرال دوستم،  حد اقل در یک سده ای پسین، شمال از بدخشان تا هرات، همواره  بعد ازتضعیف  و ناتوانی تاجیکان، در زیر چنبره ای ناقلین پشتون پاکستان،  قبایل  هم تبار خلیلزاد، گروه های تروریستی و فاشیستی دوسوی مرز دیورند مانند طالبان افتاده است، نه اینکه بعد از شکست نظامی و سیاسی تاجیکان از مرکز قدرت و پایتخت، شمال بدست برادران ازبک افتاده باشد. شکستن جبهه دفاعی تاجیکان، شمال را همیشه آسیب پذیر و از پا انداخته است. بعد از شکستن سنگر  مقاومت تاجیکان، طوریکه بارها شاهد بودند وبودیم، شمال در کوتاه ترین زمان سقوط کرده است.  کسی  در تاریخ بیاد نداشته و ندارد، که نیرومندی تاجیکان در شمال باعث حذف جامعه و قومی  چی بزرگ و چی از اقلیتهای قومی وتباری دیگر شده باشد. و اما  تجربه تاریخی بطور متناوب و مکرر اثبات کرده است، که بجای تاجیکان سرکوب شده در شمال، همواره

 لشکر حشری و قبیلوی و قومی دوسوی مرز دیورند سرازیر شده است .

 شکست امیر حبیب اله کلکانی و سلطه نادرخان با حمایت لشکر حشری و قومی دو سوی مرز و حمایت دولت استعماری هند برتانوی بر پایتخت و شمالی، زمینه ای نقل و انتقال و جا بجایی پشتونهای دوسوی مرز دیورند را در شمال بسرعت افزایش داد و آن هارا بجزایر پر قدرت از نظر نظامی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی در شمال تبدیل کرد. کنارزدن استاد ربانی در کابل  با پیشقراولی طالبان و پاکستان و حمایت امریکا و انگلیس، زمینه ای حضور پرقدرت نظامی و سیاسی طالبان را در شمال بوجود آورد. با تضعیف شدن جبهه مقاومت و شهادت فرمانده مسعود، حکومتهای کرزی و احمدزی توانستند، طالبان و پشتونهای دوسوی مرز را به دریای آمو وصل کنند.

اما هیچ زمانی  شکست و خلای حضور سیاسی و نظامی تاجیکان،که در اثرهمکاری هزاره ها و ازبکها، با امان اله خان، نادرخان، حکمتیار، طالبان، کرزی و احمدزی صورت گرفته و میگیرد و منتج به حذف تاجیکان از رده قدرت در ادوار مختلف تاریخ شده است، بر عکس ادعایی جنرال دوستم و تحریکات  خلیلزاد، با ازبکها، ترکمن ها و هزاره ها  در شمال پر نشده است. در تمامی این مدت گروه های فاشیستی و شئونیستی توانستند با افزار سران، پیر وروحانی تیکه داران  قومی و مذهبی و حتا روشنفکران؟! ازبک و تاجیک و هزاره برای سلطه سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی شان بر شمال استفاده کنند.

 خلیلزاد ها اینبار هم  توانستند با راه اندازی بازی و سیاستهای تفرقه افگنانه و تشدید اختلافات بین استادعطا محمد نور و جنرال دوستم و همچنان ازبک، تاجیک، ترکمن و هزاره همه را  خلع سلاح کنند، اما اگر دوستم و عطا محمد نور و محقق وسایر فرماندهان، جنبشها، گروه ها ونهاد های سیاسی، فرهنگی واجتماعی و قشر روشنفکر در شمال برای تامین عدالت ملی و سیاسی، نا متمرکز ساختن نظام سیاسی، نهادینه کردن اصول دموکراسی، تضمین حقوق شهروندی و برابری و برادری جوامع واقوام در یک جبهه سیاسی با برنامه روشن برای تامین عدالت در کشور متحد میشدند، نه بدست نگر قدرت حاکم مبدل میشدند، نه بحاشیه رانده میشدند و نه مادونیت سیاسی بر آنها تحمیل میشد و نه کسی میتوانست آنهارا از موضع زور به تمکین در برابر گرایشات فاشیستی وادار کند.

 درواقع حضور پرقدرت سیاسی و نظامی گروه های تروریستی دو سوی مرز دیورند در شمال، تداوم انحصار تاریخی قدرت سیاسی، اعمال  تبعیض سیستماتیک قومی، تقویت گرایشات فاشیستی در حاکمیت  و برهم زدن توازن قدرت بسود یک جامعه و قبیله، پیامد معاملات فردی، قدرت پرستی، ثروت پرستی و بی خاصیتی تیکه داران قومی، گروه های سیاسی و قشر روشنفکر! بوده است، و جنرال  دوستم بیشتر از دیگران درین  استخوان شکنی ها  و بازیهای قومی در شمال بسود گرایشات فاشیستی، مورد استفاده قرار گرفته  است.

 در واقع معامله اصلی خلیلزاد با دوستم در مورد خلع سلاح نشدنش و گرفتن سلاح تاجیکان، بر سرهمین مساله بوده است. درین اظهارات خلیلزاد، کلید اصلی جنگ قومی و عمدتن جنگ ازبک و تاجیک، با افزار دوستم بازتاب روشن یافته است. در واقع  اتحادهای نوبتی سیاسی و اجتماعی حکمتیار، طالبان، خلیلزاد، کرزی و احمدزی، گاهی با هزاره بر علیه تاجیک وگاهی با ازبک در برابر تاجیک و زمانی با تیکه داران تاجیک در برابر دیگران، بیشتر درین مساله معنا پیدا میکند.

 یعنی این تمویل سلاح و ملیشه سازی و در عین زمان خلع سلاح فرماندهان تاجیک از بدخشان تا هرات، بیشتر برای پروژه جنگ ازبک و تاجیک و موازنه سازی قوتها؟!  برای پیشروی بیخطر پروژه ای فاشیزم قومی و تباری در شمال صورت گرفته است و جنگ قومی در شمال بیشتر منافع حاکمیت فاشیستی خلیلزادهارا تامین کرده و میکند و آب آن همواره به آسیاب گروه های فاشیستی ریخته شده است.

  استفاده ای ابزاری  از دوستم و دیگران در تشدید بحران اجتماعی  در شمال، گروه های ترویستی را تقویت کرد و پای آنهارا به جغرافیه شمال کشانید.  خلیلزاد ها از بازی با این در برابر آن و با آن دربرابر این در واقع منافع سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی خود را در کشور تامین کردند و شمال را نیز در زیر  چنبره ای و سیطره ای گروه های فاشیستی و تروریستی درآوردند.

همه میدانند و میدانیم که در تمام نقاط کشور و  از جمله در حوزه ای شمال و شمال غرب فرماندهان مقاومت زیر برنامه « دی، دی، آر » خلع سلاح شدند و  این سلاح های جمع آوری شده، دوباره به شیوه های مختلف به طالبان توزیع گردید و  در آغاز تنها یک استثنا در برابر جنرال دوستم قایل شدند و دلیلش هم بیشتر برای پیشبرد جنگهای قومی در شمال بسود حاکمیت گروه های فاشیستی بود. خلیلزاد بیشتر یک جامعه را خلع سلاح کرد و دیگران را در اتحاد باخود، در کارزارهای سیاسی علیه آن قرار داد. و برای خلع سلاح جامعه ای تاجیک، از افزار تسلیم شدن فهیم خان و برخی فرماندهان مزدور  و گیر افتاده در طلسم خلیلزاد، استفاده کرد.

خلیلزاد با این راهکار توانست 63000 تن از افراد جبهه مقاومت را که اکثریت قاطع شان تاجیک بودند خلع سلاح کند و در حدود ده هزار اسلحه ثقیل را ضبط کند. اما سرنوشت این سلاح های جمع آوری شده معلوم نشد، که در کجا انبار شده وبه کی  تسلیم داده شدند؟!  فرستاده، برگه 238 .

دلهره ای خلیلزاد، کرزی و اشرف غنی، از دوستم بیشتر ازین جهت بود، که دوستم نتوانسته بود، وظایفش را آنطوریکه خلیلزاد توقع داشت، در راستای سیاست تیم خلیلزاد بسر برساند.  اما دوستم چی بگونه مستقیم و چی غیر مستقیم با جنگ و آشتی های مقطعی و سیاست روزمرگی در کنار این تیم قرار داشته است و پهره بدلی های دوستم در صف بندیهای سیاسی آینده نیز چنین خواهد بود. زیرا همه شاهدند وشاهدیم که جنرال دوستم در آستانه ای کنفرانس بن، صف خود را از سایر گروه های مقاومت ضد طالبان جدا کرد و به تیم خلیلزاد پیوست و در تمام دوره های انتخابات ریاست جمهوری در کنار خلیلزاد، کرزی و احمدزی ایستاد و درواقع با کشاندن پای جامعه برادر ازبک درین بازیهای سیاسی و جنگ قومی، خود زمینه تقویت گرایشات فاشیستی در حکومت وسیطره ای گروه های تروریستی و فاشیستی را در شمال تقویت کرد. در انتخابات 2014 ریاست جمهوری این دوستم بود، که با کنار آمدن بسود غنی، باعث تقویت گروههای تروریستی وفاشیستی در شمال شد.

بازی با مهره دوستم، نزدیک کردن و راندن او از تیم فاشیستی خلیلزادها، بستگی به رفع ضرورت آنی و فوری برای گرایشهای فاشیستی داشته و دارد. دوستم بر خلاف این هیاهوی خلع سلاح، همواره مسلح شده است و این مسلح سازی، نه برای مبارزه با طالب و داعش وتروریزم بوده است، بلکه این مساله بیشتر برای جنگاندن ازبک و تاجیک وتشدید اختلافات اجتماعی در شمال بوده و است.

ایجاد این استخوان شکنی در شمال توسط دوستم، با وجود شکایت ظاهری خلیلزاد، عصبانیت کرزی و مقاله طولانی غنی در مطبوعات در سال 2009 در مورد جنایات دوستم  و اقدامات کرزی، خلیلزاد وغنی با رویکردهای  فاشیستی و تهدید نظامی و... وباز برخورد با آغوش باز،  همیشه یک هدف را دنبال کرده است، جنگاندن ازبک و تاجیک در شمال و استفاده ابزاری ازان در راستای منافع گروه های فاشیستی.

 گویا جنرال دوستم برای تیم فاشیستی خلیلزاد ها حیثیت نوشدارو را برای تداوم حاکمیت قومی و قبیله ای شان  در شمال داشته است، که در موقع  مواجه شدن به خطر سیاسی و نظامی و تهدید حاکمیت قبیله ای و قومی از سوی حریفان سیاسی و اجتماعی، کارآیی فوق العاده داشته است. و ازین داروی آرامبخش همیشه برای تداوم سلطه فاشیستی حاکمیت سیاسی مخلوق خلیلزاد ها حد اقل در چهار دهه پسین استفاده شده است.

اما همین جنرال  دوستم وقتی کوچکترین حرکت در برابر منافع  حاکمیت  سیاسی ــ قومی، خلیلزاد ها میکند، برای این تیم فاشیستی قابل تحمل نیست. خلیلزاد مینویسد: والی که از سوی کرزی در میمنه استخدام شده بود، با یورش نظامی دوستم از میمنه، فرار کرد و در نزدیک ترکمنستان پنهان شد. غنی و جلالی استدلال کردند که باید پولیس و ارتش ملی دوستم را بازداشت کنند. دوستم تصمیم گرفت به ارتش ملی، که  به سوی فاریاب در حرکت بود،  حمله کند. مشاوران امریکایی نیز این ارتش را پشتیبانی میکردند. دوستم در برابر پیشنهاد ما تاکید داشت، که اگر امریکایی ها درین ارتش که راهسپار فاریاب است، شمولیت داشته باشند، آنهارا در بوجی به امریکا خواهد فرستاد. وقتی طیاره ها بر فراز دوستم پرواز کردند، همایون نادری نماینده دوستم در امریکا با من تماس گرفت و گفت: همین کافی است و او حاضر است عقب نشینی کند...». فرستاده، برگه 216 .

خلیلزاد ادامه میدهد: « بالاخره دوستم حمله نکرد و من در تیلفون ازو سپاسگذاری کردم و به جوزجان رفتم و با استفاده از اختلافات دوستم و عطا قادر شدیم هردو را قسماً خلع سلاح کنیم...». فرستاده، برگه 217 .

خلیلزاد میگوید: « اما عطامحمد نور کدام طرحی ضد ازبکها نداشت، وقتی ما خواستیم راه حل پایان اختلافات را از عطامحمد نور بپرسیم، اوگفت راه حل اینست، که هردو بکابل منتقل شویم و از هیچ نقشی در شمال برخوردار نباشیم.  اما تنها دوستم بود، که با هر وسیله ای میخواست تاجیکان وجمعیت اسلامی را از شمال بردارد.  چنانچه  دوستم برای شکست طرفداران عطا 600 تن جنگجویی ملیشه در میمنه متمرکز کرد... ». فرستاده، برگه 216 .

 خوب  به اساس  طرح « ضد شورش » خلیلزاد و طغیان دوستم، این  دیگران بودند، که کفاره پرداختند و زیر نام مبارزه با شورشگری دوستم، همه بخشهای نظامی استاد عطا منحل شد و اورا بحیث والی آستان بلخ گماشتند و در کنارش هم قوتهای ناتورا مستقر کردند تا هرگونه اقدام نظامی وسیاسی اورا زیر نظر داشته باشد.

 همزمان با پروسه دایاک وخلع سلاح نیروهای مقاومت و بعد ازان، دوبار  جناب جنرال دوستم، یکبار بحیث رییس ارکان سر قوماندانی اعلی قوای مسلح و بار دیگر بحیث معاون اول رییس جمهور تعین و مقرر گردید. اماکماکان دفتر و دیوان و عمله و فعله نظامی او در شبرغان و میمنه پابرجا ماند. این ساز کار ها میرساند، که دوستم به اساس همان طرح واهی خلیلزاد (از نیفتادن شمال از بدخشان تا هرات بدست تاجیکان )  شامل پروژه خلیلزاد هابوده است.

در تخار به پیشنهاد دوستم، سازمان سیا با سپارش کرزی و خلیلزاد، پیرام قل را مسلح کرد و تا کنون این فرمانده از جانب سازمان سیا  اکمال میشود. پیرام قل تا کنون بیشترین درگیری را با گروه های خلع سلاح شده ای تاجیک داشته است و نه با طالبان و سایر گروه های تروریستی.  و این تحریکات خلیلزاد با افزار دوستم منجر به برخوردهای خونین در آستانهای تخار، فاریاب و برخی مناطق دیگر  بین دوجامعه برادر هم سر نوشت گردیده است و در عرصه سیاسی هم با تشدید اختلافات قومی در میان دو جامعه ای برادر،  ازین کشمکشهای اجتماعی بسود تک ساختاری ساختن حاکمیت سیاسی استفاده ناجایز صورت گرفته و میگیرد.

 با وجود این همه توطیه مشترک علیه جامعه ای تاجیک،  رهبران سیاسی و نظامی  این جامعه و چهره هایی از رهبری جمعیت اسلامی، بطور متناوب تجربه ای تاریخی اتحاد های سیاسی ونظامی ناکام را با دوستم تکرار کرده اند و هربار زمانی، که دوستم در مضیقه ای سیاسی و نظامی قرار گرفته است، پا را در زیر لحاف بیمار جنرال دوستم دراز کرده اند. اتحاد سیاسی ونظامی با دوستم در زمان طالبان توسط فرمانده مسعود. حمایت فهیم خان برای کشیدن دوستم از محاصره کرزی، یکجا شدن دوستم با جبهه ملی زیر رهبری استاد ربانی و بعد با جبهه ملی زیر رهبری ضیا جان و مارش ضیا جان برای بیرون آوردن دوستم از حصر خانگی  در قضیه اکبر بای، همه و همه تجارب تلخی اند، که در تاریخ سیاسی کشور ضبط و ثبت شده اند. باز این بار رهبران جمعیت اسلامی اند،که اورا از تنگنای انزوای سیاسی بیرون کردند و ریسک برگشت اورا عطامحمد نور وصلاح الدین ربانی خواهند پرداخت.

در معاملات خلیلزاد، کرزی و احمدزی با دوستم دومساله زیر روشن بوده است:

1 ــ دوستم تنها در مورد ماموریتی که به او در نظر گرفته میشد، آزادی داشته و دارد و کوچکترین تهدید و مانور دادن جنرال دوستم، که به انحصار قدرت سیاسی ــ قومی، و راهکارهای کلان ملی و فرهنگی برای ملت سازی و دولتسازی « ملت افغان » و سیاست استحاله همه در یکی، خدشه و ضربه وارد کند و منافع قومی خلیل زاد ها را متضرر کند،  قابل اغماض نیست؛

2 ــ  هدف اصلی پروژه ای خلع سلاح خلیلزاد و پیشبرد روند مذاکرات  و سیاست « کج دار و مریز»، با دوستم و فشار ناتو زیر رهبری امریکا، توطیه های پیچیده تیم خلیلزاد، کرزی و احمدزی و همکاری دوستم با گرایشات فاشیستی و تمامیت خواهی در شمال، در  اصل  برای حذف کامل  تاجیکان بوده است.  و با این نیرنگ خلیلزاد مؤفق شد طالبان را بشمال منتقل کند و  در آستانهای مورد مناقشه ای دو طرف، همه چیز به نفع تیم خلیلزاد با افزار دوستم حل و فصل شد و سایه این مساله بنا بر مشوره هردو به هرات نیز سرایت کرد.

پرسه زدن برخی از رهبران جنبش اسلامی جنرال دوستم در مقر حکمتیار و استان بوسی در دربار  این رهبر قبیله ای نوکر آی اس آی، نشان میدهد، که جنرال دوستم با متحدان دیگرش کرزی و احمدزی و حلقه های فاشیستی درون نظام در آوردن حکمتیار به پروژه صلح! و وابسته ساختن و وصل کردن طالبان به محور روسیه و ترکیه  و حمایت عربستان و ترکیه  ازین پروژه، نقش داشته است. طوریکه معلوم است، لشکر کشی دوستم بیشتر در مقابل حریفان سیاسی درون اجتماعی از یکسو و مخالفت سیاسی با جمعیت اسلامی و سیاست جنگاندن دو جامعه برادر ازبک و تاجیک از سوی دیگر،  برای تیم فاشیستی خلیلزاد کارایی اساسی داشته و دارد، نه مبارزه در برابر طالبان و سایر گروه های تروریستی متحد تیم فاشیستی خلیلزاد.

بدینسان خلیلزاد با خلع سلاح آخرین مهره ای تاجیک درشمال وبازکردن دروازه شمال بروی گروه های فاشیستی و تروریستی، کار شمال را یکسره کرد و نطفه هایی را برای همسویی سرکوبهای « شورشگری» در شمال باقی گذاشت و با قول قرارهایی مساله غرب کشور و امیر اسماعیل خان را رویدست گرفت.

خلیلزاد شاهکارش را چنین بیان میکند: « بعداً به هرات پرداختم. در پی یک درگیری نیروهای اسماعیل خان با ارتش با او تیلفون کردم، اما او رد کرد. غنی و جلالی خواهان سبکدوشی او شدند. اما فهیم، عبداله و قانونی دنبال سازش با اوبودند ( نه اینکه ازو دفاع کنند) ... بعداً ما، امان اله را بحساب قومی در برابر او قرار دادیم و ما از امان اله حمایت کردیم. ما باید توازن را برقرار میکردیم و اسماعیل خان را تضعیف میکردیم ... وقتی نیروهای اسماعیل خان در جنگ کاملن تضعیف شدند، به امان اله دستور دادم به مقامهای افغان تسلیم شود و امان اله به اساس مشوره من تسلیم شد. حال وقت آن فرا رسیده بود، که اسماعیل خان را نیز خلع سلاح کنیم. او میخواست در یک مذاکره رویاروی در برابر از دست دادن هرات، وزارت داخله را بدست بیاورد. اما، ما صرف وزارت انرژی و آب را به او تحویل دادیم و خلع سلاحش کردیم...» . فرستاده، برگهای 217 و 218 .

  خلیلزاد مهره دیگر از جوامع و اقوام غیر پشتون  در غرب کشور نداشت تا با خت کردن آب بین جوامع و اقوام غیر پشتون، ماهی بیگیرد. لذا از ابزار طالبان در برابر اسماعیل خان استفاده کرد و  بدینسان دوران سرکوبهای امیر عبدالرحمان، محمد نادر خان و ملا عمر را  با استفاده ازهمان لشکر حشری و قومی و اتکای خارجی در مبارزه سیاسی، برای سرکوب جوامع و اقوام غیر خودی و حریفان سیاسی و اجتماعی را یکبار دیگر زنده ساخت .

 این در حالی بود، که اسماعیل خان والی بر حال یک آستان مهم کشور بود و امان اله نماینده ای یک جریان تروریستی ضد دولتی، ولی هم تبار خلیلزاد. ناتو، حاکمیت سیاسی قبیله ای کرزی، قوتهای مسلح زیر رهبری فهیم خان بعنوان معاون رئیس جمهور و وزیر دفاع! و لشکر حشری و قومی خلیل زاد همه بجان  اسماعیل خان افتادند، بعوض اینکه از والی برحال رژیم پوشالی شان دفاع کنند. و در فرجام این مهره درشت جهاد و مقاومت را خلع سلاح و به تبعید از هرات محکوم کردند. اما یک پرسش پیش می آید، که واقعآً خلیلزاد، طوریکه ادعا میکند، همه این مهره های مقاومت ملی را برای گسترش پایه های حاکمیت مرکزی و حکومتداری خوب انجام داد؟ خیر.

خلیلزاد  فرماندهان مقاومت را برداشت و بجای آنها گروه های تروریستی و فاشیستی طالبان هم تبار خود را مستقر کرد و در واقع راه را برای تسخیر هرات، بدست طالبان برای بازیهای بعدی هموار ساخت. هدف خلیلزاد خلع سلاح تاجیکان از بدخشان تا هرات و سپردن تدریجی این مناطق به طالبان وسایر گروههای تروریستی و فاشیستی برای تداوم حاکمیت سیاسی سنتی  قومی و قبیله ای بوده است، نه خلع سلاح جنگسالاران؟!  این پیروزی؟! را خلیلزاد،  در « والستریت ژورنال»  چنین نوشته بود: من کمر جنگسالاران را می شکنم. اما خلیلزاد در واقع نه کمر جنگسالاران را شکستانده بود، بلکه گروه های مقاومت ضد تروریزم و بنیاد گرایی را خلع سلاح کرد و زمینه را برای استقرار گروههای تروریستی و طالبان دو سوی مرز دیورند مساعد ساخت. که بخش عمده آستانهای هرات، فراه، نیمروز، بادغیس و تقریباً همه ای آستان غور را تصرف کردند و سلاح های ثقیل و خفیف جمع آوری شده از نیروهای مقاومت به اختیار گروه های دهشت افگن وتروریستان طالب افتاد. در واقع خلیلزاد با بازی با کارت قومی، به عوض شکستاندن کمر جنگسالاران، کمر دموکراسی، مردم سالاری، برادری و برابری و حرکت بسوی همبستگی و همسویی ملی را شکستاند و وضعیت  زار وحدت ملی را زار تر از گذشته ساخت. فرستاده، برگه 219 .

خلیل زاد با تکرار خونین تاریخ عبدالرحمان، نادرخان و ملا عمر و استفاده از لشکر حشری و قومی و ناتو زیر رهبری امریکا، در برابر اسماعیل خان،  خاطره سرکوبهای امیران گوش بفرمان انگلیس را در برابر ازبکها، بلوچها، تاجیکها، ترکمنها پشه یی ها و هزاره ها، بار دیگر زنده ساخت و اثبات کرد، که نه تفکر قبیلوی تکنوکرات امریکایی در رابطه با حاکمیت سیاسی ــ قومی، عوض شده است، نه سیاست تبعیض سیسماتیک قومی و قبیله ای او علیه جوامع واقوام برادر دگرگونی پذیرفته است، نه راهکارهای فاشیستی و تمامیت خواهی در جابجایی ها در قدرت تغییر یافته اند و نه سیاست حذف و استحاله دیگران از موزائیک قومی بدل شده است.  فاشیستان قومی و تباری ما از کمونست سرخ، تا تکنوکرات امریکایی و گروه های اسلام سیاسی و شریعت پناه، به لحاظ تفکر و سیاست و رعایت ارزشهای حقوق بشری و موازین دموکراتیک و مردم سالاری و ارزشهای معنوی و انسانی در جایی قرار دارند، که صد سال قبل بودند.

  برخورد در منازعه ای سیاسی و اجتماعی و استفاده از لشکر حشری و ایلجاری قومی با چتر حمایتی قوتهای خارجی در برابر اسماعیل خان، بار دیگر بخوبی نشانداد، که گرایشات فاشیستی تنها زمانی در جنگ برای سلطه ای سیاسی ــ قومی، ومنازعه قدرت در برابر حریفان سیاسی و اجتماعی شان پیروز شده اند، که از حمایت گسترده قوتهای خارجی برخوردار بوده باشند، ورنه این طلسم جادویی قبیله ای بزودی از سکوی قدرت می افتد و بزیر کشیده میشود.

بعد از تبعید اسماعیل خان از هرات بود که، سر و کله همه تروریستان طالب و سایر گروه های تروریستی عربی و عجمی در هرات نمایان شد و حکومتداری خوب خلیلزاد! در مرکز آستان و شهرستانها  محدود گردید و شهر هرات و مرکز سایر آستانها مورد تهاجم پیوسته گروه های تروریستی قرار گرفت.  در فرهنگ سیاسی خلیلزاد ها، به این میگویند توسعه ای حاکمیت مرکزی و حکومتداری خوب؟! با کنار زدن اسماعیل خان، خلیلزاد و کرزی و احمدزی و ...، توانستند جغرافیه هرات باستان را که مهد پرورش دانش، هنر، ادب و فرهنگ و فلسفه، شعر و دین و خرد گرایی بود، به جایگاه تروریسم و باتلاق بنیادگرایی دینی وسلفی گری تبدیل کنند و  تبعید فرماندهان  شناخته شده جهاد و مقاومت از مراکز و پایگاه های اجتماعی شان،  زمینه و راه آسان جابجایی گروه ها ی فاشیستی وتروریستی را درین مناطق و محلات فراهم کرد.

خلیلزاد، که مست باده ای فتح! بود و مانند شتر مست دهن کف کرده،  غژدی های سیاه را بسوی هرات انتقال میداد،  ازین پیروزی در مطبوعات و رسانه های امریکایی نیز  با افتخار یاد کرد، اما بجای  شکستاندن کمر جنگسالاران، باده ناب به حلقوم گروه هایی تروریستی اسلام سیاسی و فاشیستان قبیلوی ریختاند. و پیشرفت چشم گیر خلیلزاد در واقع بازگشت دوباره طالبان بجای فرماندهان مقاومت ملی بود. فرستاده، برگه 219 .

 در اصل  خلیل زاد بمدد لشکر ایلجاری، حشری و قومی، زیر رهبری امریکا، کمر جنگسالاران را نه شکسته است، بلکه اکثریت جنگسالاران شریک گله دزدی او و حکومت دست نشانده امریکایی اند، بلکه کمر فرماندهان مقاومت و از نظر اجتماعی کمر تاجیکان را شکسته است و ارمغان خلیلزاد هم  بجای توسعه حکومت مرکزی و شیوه های بهتر حکومتداری، تروریسم و فاشیسم  به هرات و سایر استانها بوده است. و این کمر را هم با استمداد و اتکای  ارتش 160 هزار تنی ناتو بفرماندهی امریکا شکست و دلقکی بنام خلیلزاد صرف این هنر را از سلف خود آموخته است، که چگونه از قوتهای استعماری بسود ایل و تبارش  در جنگ قومی  و اجتماعی برای تامین سلطه بر دیگران استفاده کند.

 تبعید و خلع سلاح نیروهای مقاومت ملی  و فرماندهان معروف شان، راه را برای پیروزی؟! کرزی در انتخابات! ریاست جمهوری 2004 میلادی با چند میلیون رای که از سوی نظامیان پاکستان  بعنوان رای  مهاجرین، تحویل داده شد، هموار کرد و پروژه ای انتصابات خلیلزاد بجای انتخابات، حاکمیت سیاسی قبیله را در جایگاه برتر نشاند. خلیلزاد توانست این پیروزی را درهمکاری نزدیک با تیکه داران و معامله گران قومی ازبک و تاجیک و ترکمن و هزاره که مانند خرسهای سرکس، با انداختن چیزی بدهان شان برقص و شادی و پایکوبی می پردازند، بدست آورد.

خلیلزاد میگوید:« من وقتی وارد افغانستان شدم، مقامهای سفارت بمن اطلاع دادند، که فهیم از شیرزی خواسته است در برابر کرزی مقاومت کند و به تبدیلی اش بوزارت شهرسازی موافقت نکند... و من شیرزی را قانع ساختم که بکابل بیاید...». فرستاده، برگه 197 .

 چرا این پروسه از شیرزی شروع شد؟

 پهره بدلی شیرزی یک بهانه بود برای برداشتن فرماندهان جبهه مقاومت و در واقع برای انتصاب دوباره ای کرزی از طریق پروسه ای زیر نام انتخابات؟!  و با دست ماندن بالای شانه شیرزی، خلیلزاد توانست اسماعیل خان را از حوزه غرب وشمال غرب بردارد. تصادفی نبود که خلیلزاد و شیرزی بموافقه رسیده بودند، که بعد از برداشتن فرماندهان مقاومت، شیرزی به امپراطوری آستانهای شرقی کشور تکیه کند و این جا عوض کردن در برداشتن جنگسالاران؟! گام تجربی و نمونه ای برای دیگران بود.

خلیلزاد میگوید: « من در جریان سفر ماه اکتوبر به افغانستان باخبر شدم که جنگسالاران عمده، شبانه جلسات سری برگزار میکنند و در سفارت امریکا برخی نگرانی ها کودتا وجود داشت. من با تک، تک توطیه چینان! معترض دیدار کردم و به آنها گفتم نقض روند برای من غیر قابل قبول است. عطا فوراً مساله را درک کرد. او حرف دلش را بمن گفت: من در باره گرفتن مدرکی در رشته مدیریت دولتی فکر کرده ام، شاید از هند. من به او اطمینان دادم که میتوانم کمکش کنم...». فرستاده، برگه های 197 و 198 .

من فکر نمیکردم محتمل باشد، که فهیم کرزی را بکشد یا کودتا را علیه او سازمان دهد، فهیم چیز های زیادی برای از دست دادن داشت. او یکی از افراد اصلی وذینفع در همکاری افغانستان با ایالات متحده امریکا بود. فرستاده، برگه 139 .

 افاده ضمنی خلیلزاد میرساند، که  فهیم در توطیه های زیادی با امریکا شریک بود و درمعاملات زیادی همراه و همراز امریکایی ها بوده است، شاید هم در قتل مسعود و بعدن استاد ربانی. اگر  با خلیلزاد همکاری نمیکرد هم ثروتش از دستش میرفت و هم  این همه توطیه ها افشا میشدند.

 خوب درین روایت تاریخی! خلیلزاد، باید روی چند مساله زیر مکث شود:

ــ اولاً خلیل زاد از جنگسالاران تعبیر خاص دارد و آن اینکه هرکه به قوم و تبار خلیلزاد مربوط نبوده و نیست، جنگسالار است و بیشتر جنگسالاران غیر پشتونها اند و اغلب این اصطلاح در مورد فرماندهان جبهه ی مقاومت ضد طالبان کار برد دارد و منظورش بیشتر فرماندهان جمعیت اسلامی است و گویا تبار خلیلزاد، نه جنگسالار داشته و نه ناقض حقوق بشر و نه تروریست و نه شورشگر؛

ــ  در موجودیت 160 هزار سرباز مجهز ناتو زیر رهبری امریکا و حکومتی که همه این جنگسالاران  بگفته خلیلزاد دران شریک، یار و همدم اند و همه هم در گله دزدی گرد هم جمع شده اند، کودتا برای چی؟ در حالیکه هیچ رژیمی جاگزین نمیتوانست و نمیتواند، منافع تیکه داران قومی و پادوهای خلیلزاد را بیشتر از حکومت وابسته مخلوق استعمار امریکایی، تامین کند و  این صرف توطیه خلیلزاد ها بوده است، که مقامات امریکایی را از طریق درز دادن اطلاعات سرهم بندی شده، تشویق میکردند، تا فرماندهان مقاومت را از سر راه انتخاب آسان کرزی باید می برداشنند؛

ــ این «حرف دل عظا محمد نور »، که خلیلزاد با آب و تاب آنرا بیان داشته است، هیچ اشاره ای به طرح ریزی کدام کودتا نمیکند و حرف معمولی است، که هر آدم میخواهد تحصیل کند و سند و مدرک بیگیرد، چون عده زیادی از فرماندهان به بهانه نداشتن تحصیلات عالی  از جانب خلیلزاد، کرزی و احمدزی کنار زده شده و میشوند؛

ــ دید وبازدید فرماندهان دوره جهاد و مقاومت، آنهم ازیک تنظیم امر معمولی در تمام دنیا است و چرا خلیلزاد ازان انتباه کودتا را میگیرد؟

 خلیل زاد با این تهدید در واقع میخواست از فرماندهان دوره ای جهاد ومقاومت امتیاز قومی بیگیرد، طوریکه همه دیدند و دیدیم مرحله، بمرحله این تصفیه های قومی وتباری را عملی ساخت. حکومتداری خوب خلیلزاد در اصل معطوف به برگرداندن دوباره حاکمیت تک قومی وتک تباری بوده و است. خلیلزاد با بهانه های واهی کودتا، فرماندهان جبهه مقاومت را زیر فشار سیاسی، نظامی و روانی قرار داده بود، تا به  خلع سلاح  و تبعید شان بپردازد.

 بعد از کنار زدن فرماندهان مقاومت از رده های نظامی به بهانه حکومتداری خوب؟! به برداشتن فزیکی آنها اقدام کرد. و یکی، پس از دیگر بهترین فرزندان مقاومتگر این سرزمین در برابر تجاوز بیگانه، تروریسم و فاشیسم قومی سر به نیست شدند ومیدان برای تیم فاشیستی خلیلزاد شغالی شد. هدف اصلی خلیلزاد، نه حکومتداری خوب، بلکه تعویض فرماندهان مقاومت و به تعبیر خلیلزاد، « جنگسالاران » با طالبان و حزب تروریستی حکمتیار بود و این پروژه را خلیلزاد با جنگاندن جوامع و اقوام هم سرنوشت در برابر هم و برهم زدن اتحاد سیاسی و اجتماعی انها عملی وبه پیروزی رساند. خلیلزاد در اصل برنامه ی مبارزه با تروریسم و دهشت افگنی و اسلام بنیاد گرا را با برنامه  « ضد شورش »  تعویض کرد، که هدفش تصفیه قومی وتباری از حاکمیت سیاسی بود. با سرکوب کردن فرماندهان مقاومت، پیشبرد کارزار ترور و مرگ آفرینی علیه گروه های مقاومت، قدم به قدم و مرحله به مرحله طالبان و گروههای تروریستی زیر حمایت امریکا  در آستانهای مختلف افغانستان مستقر شدند و این پهره بدلی از جنگسالاران؟! به تروریستان با بازی پیچیده و قربانی و هزینه های گزاف مردم افغانستان طرح و انجام پذیرفته است.

امیر اسماعیل خان با ازدست دادن پسرش در بازی خلیلزاد به کابل تبعید شد و دوستم به ترکیه و استاد ربانی هم در سایه حمایت ضمنی فهیم خان ترور شد وچندی بعد برای صاف کردن راه برای احمدزی، فهیم نیز با خوراندن زهر برداشته شد، یونس قانونی و دیگران که شریک در بازی خلیلزاد در کنفرانس بن و بعد ازان بودند مصروف امور منزل شدند و فاجعه خلیلزادها در قتل و کشتار بخصوص رهبران سیاسی و اجتماعی یک جامعه رقیب سیاسی،  کماکان ادامه دارد.

خلیلزاد با بازی با تیکه داران قومی معامله گر، بگونه ماهرانه و قدم، بقدم از یک طرف پایه های حاکمیت تک قومی  خود را تحکیم کرد و از جانب دیگر، جلو یک اپوزیسیون قانونی مرکب از جوامع و اقوام حاشیه نشین تاریخ را ذریعه ای تیکه داران و معامله گران قومی گرفت و با جنگاندن این تیکه داران بین هم، وحدت اجتماعی این جوامع واقوام را نیز بهم زد. در  کنار این، جلو حرکت سیاسی، سازمانی و تشکیلاتی جوامع واقوام قربانی شده و رانده شده از قدرت سیاسی را بچند تیکه دار معامله گر سپرد. و هر طوریکه حاکمیت مخلوق خلیلزاد خواست با آنها رفتار کرد.

باید خاطر نشان گردد، که خلیلزاد برای تداوم انحصاری حاکمیت سیاسی تک قومی،  بیشتر ازتیکه داران قومی ازبک، تاجیک و هزاره استفاده ابزاری کرد. و درین راستا نقش فهیم، قانونی، عبداله، دوستم و خلیلی با اخذ رشوه سیاسی و پولی  در جهت بازگشت حاکمیت تک قومی انحصاری نقش مزدور منشانه بوده است. فرستاده، برگه 121 .

توصیه خلیلزاد به سران وابسته جامعه برادر پشتون این بوده است که باید حمایت امریکا را برای تداوم  حاکمیت سنتی انحصاری مانند حمایت انگلیس در گذشته ازین حاکمیتها، جلب کنند و برای تامین سلطه بادارانه شان بر سایر جوامع واقوام، حمایت تیکه داران ازبک، تاجیک و هزاره و...، مطمح نظر اساسی قرار دهند. فرستاده برگه 121 .

راهکار دموکراتیک! خلیلزاد، که خود از برکت دموکراسی امریکایی مبتنی بر معیارها، موازین و ضابطه ها ی حقوق شهروندی ومدنیت گرایی به تاثیرگذارترین مهره در رده ای حکومتداری و سیاست امریکا، از یک اقلیت قومی، که در ترکیب یک بر میلیونم فیصدی امریکا نمیگنجد، تبدیل شده است،  برای مردم افغانستان اینست که رهبری در کشور حق بلا منازع و دایمی اکثریت؟! برادران پشتون است، منتها برای تداوم حاکمیت سیاسی، نوکرانی باید از جوامع واقوام دیگر استخدام شوند، که به نقش سمبولیک در رده ای قدرت سیاسی قناعت داشته باشند. و این نوکران هم باید بر محور و صلاحیت توزیع قدرت از دست پشتونهاتمکین کنند. فرستاده،برگه 121 .

واقعیت مسلم اینست که خلیلزاد در حکومتهای کرزی و احمدزی توانسته است، ازین اتحاد های مؤقت سیاسی و افزاری با چند جامعه در برابر یکی وپیشبرد بازیهای پیچیده سیاسی هم سلطه سیاسی ــ قومی، خود را در حاکمیت مرکزی تامین کند و هم شمال، غرب، وحومه کابل را در زیر چنبره ای سیاسی و نظامی گروه های تروریستی و فاشیستی قرار دهد و ازان در راستای تحکیم قدرت تکقومی استفاده کند و هم  با مانور دادن دپلوماتیک، کشورهای منطقه را پشت سر این جریان فاشیستی قرار دهد.

 با این بازی های چند بعدی خلیلزاد توانسته است، بخش بزرگی ازپشتونهای پاکستان را در حومه کابل، شمالی، شمال و غرب کشور جابجا کند و در واقع استراتیژی قومی، مانیفیست « دویمه سقاوی » را خلیلزاد ها سطر به سطر، حرف به حرف و مو به مو به منصه ای، اجرا گذاشته اند و دوام میدهند. کارزار و سیاستهای فاشیستی خلیلزاد تمام بازی را در کشور قومی ساخت و تمام زمینه ها مساعد را برای آزادی، دموکراسی، شکل گیری احزاب سراسری ملی، مدنیت گرایی و ایجاد همسویی  و همبستگی ملی برباد داد.  خلیلزاد افتراق سیاسی و اجتماعی جوامع و اقوام برادر  و تداوم سنت منحوس انحصا قدرت سیاسی ــ قومی، را بیشتر از پیش تحکیم کرد و به بحران اجتماعی مزمن دامن زد.

 اگر سه جامعه ای ازبک، تاجیک و هزاره، بین هم در اتحاد سیاسی و اجتماعی قرار میگرفتند، نه بر علیه کدام جامعه مشخص و تشدید دشمنی های اجتماعی، بلکه برای تقسیم عادلانه قدرت سیاسی، ایجاد رژیم سیاسی عادلانه و نامتمرکز سیاسی، پیشبرد پروسه های سیاسی دموکراتیک، توسعه سیاسی،  فراخ کردن قاعده ای حاکمیت سیاسی، برابری و برادری و تامین عدالت سیاسی و ملی در کشور، ناممکن بود، که خلیلزاد ها با جعل وتقلب و کودتاهای انتخاباتی، میتوانستند روند سیاسی را قومی بسازند و گروه های تروریستی و فاشیستی را به حاکمیت برگردانند و به این جغرافیه مسلط نمایند.

اما خلیلزادها با اتحاد های مقطعی سیاسی و اجتماعی و کوتاه مدت با یکی در برابر دیگر و با استفاده از ابزار تیکه داران و معامله گران قومی، توانستند اتحاد سیاسی و اجتماعی مردم را برهم بزنند و از همه ای این بازی با کارت قومی منافع قومی وقبیله یی خود را تامین کنند. بدترین صدمه این بازیهای قومی و معامله گران قومی را مردم متحمل شدند و هزاران فرزند جوان مردم بخاطر بدست آوردن یک لقمه نان  در صف نیروهای مسلح از داخل و بیرون  حاکمیت قبیلوی کرزیها و احمدزی ها،کشته شده و میشوند. تیکه داران و  شریکان ترکه وتقسیم قدرت در فردوس برین زندگی میکنند و مردم  در فقر و ستم مضاعف دست و پا میزنند.

روشنفکران این جوامع با ابزار قرار گرفتن درین بازیهای استخباراتی و قبیله ای خلیلزاد و چسپیدن  در کنار تیکه داران قومی و سازمانهای استخباراتی و با اتحاد بازیهای فاقد دور نمای روشن سیاسی، آب به آسیاب گرایشهای فاشیستی میریزند وبیشتر با همان سمت و سوی استخباراتی کشورهای استعماری عمل میکنند. این مساله باعث شده است، که روحیه همکاری بین روشنفکران این جوامع واقوام بوجود نیاید. در حالیکه سرفصل حرکت بسوی مدنیت گرایی، دموکراسی، مردم سالاری، عدالت و برابری، همسویی ملی، از برچیدن تبعیض سیستماتیک اجتماعی و تاریخی و برداشتن انحصار قدرت سیاسی ــ  قومی و پاک کردن نقش استعمار از زیر بنای حاکمیت سیاسی، آغاز میشود و این مساله به اقدام متحدانه همه ای روشنفکران کشور بستگی دارد.

عالم

20 جولای 2017

 

بخش هشتم

دوازده

 خلیلزاد و لویه جرگه

 

خلیلزاد مینویسد: « در لویه جرگه مردم غرور و مفهوم وحدت ملی را بنمایش گذاشتند، جرگه باید حکومت جدید را بر میگزید،که هدایت تدوین پیشنویس قانون اساسی و بر گذاری انتخابات در 2004  را بعهده میگرفت ...  رهبران افغان در قرن بیستم لویه جرگه های با مؤفقیت برگزار کردند و لویه جرگه ها نمایانگر وحدت ملی بود...». فرستاده، برگه 146 .

اما در همین جرگه های قبایلی « با مؤفقیت و نمایانگر وحدت ملی » از امیر حبیب اله سراج و امیر امان اله خان تا امروز، نه تنها ما شاهد هیچگونه وحدت ملی نبودیم، بلکه فیصله ها و تصامیم این جرگه های قبایلی منسوب بیک قوم و تبار، بر گرده ای مردم تحمیل شده است. و در واقع حاکمیت های استبدادی مربوط به روسای قبایل پشتون درین جرگه ها حرف اصلی را میزدند و از دیگران بحیث « سیل بین » و « تماشاچی» استفاده کرده و میکنند.  و جای  اراده سیاسی و دموکراتیک و تصمیم  و دخالت مردم را در سیاست و حکومت داری و اداره امور جامعه، این جرگه های قبایلی گرفته اند. با این پناه بردن به  جرگه بازی قرون وسطایی، در فرهنگ سیاسی و شیوه ای حکومتداری، راهکارهای دموکراتیک و مدنی خشکیدند و ما  در منجلاب بازیهای قومی و قبیله ای  تا کنون گیر مانده ایم.

  تصامیم و فیصله های این جرگه ها همواره در مسیری بحرکت افتاده و می افتند،که حاکمیتهای سیاسی میخواستند واراده میکنند. در زمان امیر امان اله یک بار  با این جرگه ها اصلاحات را تصویب میکردند و بار دیگر رد  آنرا.  در دولت ارستوکراتیک داود خان این جرگه های قبیله یی، علیه دموکراسی و آزادی قرار گرفتند و  قدرت فردی و توتالیتر استبدادی داود خان را بر گرده مردم تحمیل کردند.  لویه جرگه ها زیر سلطه ای حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان به حضور نظامی شوروی در کشور رای دادند و در زمان نجیب اله ازین جرگه ها برای تثبیت اقتدار فردی نجیب اله بر همه ای عرصه ها از جمله مادونیت سیاسی حزب دموکراتیک خلق افغانستان و سپردن همه ای امور بدست وی، استفاده شد.  در زمان حامد کرزی از و جهه قبیله ای لویه جرگه ها  برای تداوم اشغال کشور از سوی امریکا صحه گذاشته شده است. مستبدین تاریخ سیاسی  افغانستان، حکومتهای خانوادگی و تک قومی، ازین جرگه ها بحیث چناق دلخواه استفاده ای ابزاری کرده و میکنند.

 جرگه های قبایلی و لویه جرگه ها، به همان سازی رقصیدند و میرقصند، که حاکمیت های سیاسی ــ قومی، مینواختند وساز میکنند، نه اینکه این نمایندگان؟! اراده سیاسی مردم را تمثیل کنند، جانب منافع ملی  مردم را التزام کنند، تمایلی به آوردن آزادی، دموکراسی و راهکار مدنی وجامعه ای شهروندی داشته  باشند و سمت وسوی منافع مردم را در تصامیم و فیصله خود مد نظر بیگیرند. جرگه های قبایلی بر خلاف قیل و قال خلیلزاد ها، از هیچگونه نقشی  اساسی و محوری در تصمیم گیری برخوردار نبودند و نیستند و همه چیز در پشت پرده حل و فصل شده و برای مهر گذاشتن و انگشت نگاری پشت پرده حاکمیت سیاسی و باداران خارجی دولتهای دست نشانده، به لویه جرگه محول میگردیده است. و  دستهای خود کار و اتوماتیک افراد شامل در جرگه، صرف به اراده حاکمان و صاحبان قدرت قومی پایین و بالا میشده است. چننانکه خود خلیلزاد در هردو لویه جرگه اضطراری و قانون اساسی همه چیز را در پشت پرده حل و فصل میکرد و از حضور « نمایندگان مردم » در جرگه بحیث دستپاک استفاده میکرد.

خلیلزاد میگوید: جرگه ترکیب انتخابی و انتصابی داشت از 1501 نماینده، 300 تن از افراد کلیدی برگزیده شدند. و بخش انتصابی آن از بخش انتخابی بیشتر بود و اکثریت کامل را تشکل میداد. و رژیم افراد خود را دران دستچین کرده بود، هدف از برگزاری دو لویه جرگه توسط خلیلزاد، تنها نصب کرزی و امتیاز گرفتن بیشتر از جبهه ای مقاومت و نهادینه ساختن ساز وکار حکومت یک قومی بود.  خلیلزاد با استفاده ازین مجمع بیشتر انتصابی، لبه تیز تبلیغات چرگه ای قبایلی را برعلیه نیروهای مقاومت بر گشتاند تا از انها امتیازات بیشتر و بیشتر بیگیرد. فرستاده، برگه 207 .

خلیلز اد واقعاً در هنگام تدویر دو لویه جرگه زیر رهبری و دیکته ای کامل و سلطه شان بر همه تصامیم و فیصله های این دوجرگه قبایلی، از وجود کدام وحدت ملی حرف میزند؟ اگر در دو لویه جرگه ای زیر رهبری خلیلزاد وحدت ملی وجود میداشت؟ پس چرا این وحدت ملی بگونه عملی در  مصوبه های دو  لویه جرگه، مانند، دولت سازی، ملت سازی، فرهنگ سازی، تقسیم متوازن قدرت و نهادینه کردن عدالت ملی و سیاسی انعکاس پیدا نکرد؟  چرا روند انتخابات های دوره ای ریاست جمهوری از 2004 تا 2014  و پارلمانی وهمینطور دولت سازی و نهاد سازی در کشور آشکارا قومی شدند؟

حقیقت امر اینستکه  طرحهای فاشیستی، تمامیت خواهی، سیاست سرکوب وحذف و توطیه  دربرابر غیر خودی ها و مجال ندادن به تبارز  اراده سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، تاریخی  و هویتی جوامع واقوام غیر پشتون در تصامیم و فیصله های هردو لویه جرگه، توسط  خلیلزاد، باعث ناهنجاری ها و بحران مزمن اجتماعی، نفاق و شقاق قومی در کشور شده است. برخوردها و بازی با کارت قومی و پیشبرد سیاست تحکم و استبداد اکثریت نمایندگان انتصابی و تحمیل فیصله های یک جانبه و اراده نمایندگان انتصابی، بالای نمایندگان انتخابی مردم  و پیشبرد راهکارهای قومی، در دو جرگه سبب شده است تا  « وحدت ملی  » خلیلزاد جایش را به افتراق ملی در تمامی عرصه های حیات سیاسی و ملی مردم افغانستان بدهد.

 خلیلزاد برای امتیاز گیری بیشتر بسود تیم فاشیستی خود و لاک  و موم کردن تابوی قبیله ای و قومی حاکمیت سیاسی، تحت فشار گذاشتن حریفان سیاسی و اجتماعی، مسیر  لویه جرگه ها  رابه مبارزه  با« جنگسالاران» برگشتانده بود واز تولید خاکبادهای بی لزوم، حریفان را در برابرش به تمکین واداشته بود. خلیلزاد مینویسد: « من ازین نیز خوشحال شدم که نمایندگان  به رسیدگی به مساله جنگسالاران هم اهمیت قایل شدند...». فرستاده، برگه 207.

خلیلزاد در واقع برای تحت فشار گذاشتن «جنگسالاران » در لویه جرگه قانون اساسی ومهندسی آن بسود راهکارها قومی، افرادی را گماشته بود، تا آب را گل آلود کنند و با برپایی  هیاهوی واستفاده از شیوه های پوپولیستی، عوامفریبی و راهکار های تبلیغاتی، و تولید هرج و مرج و انارشی فضای جرگه را بسود خود بچرخاند. و با این افزارها توانست مخالفان تمرکز قدرت را  در لویه جرگه قانون اساسی سر جایشان بنشاند و روند تصویب قانون اساسی را  به بیراهه بکشد. دراصل خلیلزاد با افزارهای حقوق بشری! شعار های دموکراسی خواهانه! نمایش بی 52 ، دادن رشوه سیاسی و بده وبستان پولی با معامله گران قومی، اهداف تیم فاشیستی خود را در متن قانون اساسی جا داد و بسیاری موارد دیگر را بگونه جعلی  و در حجره های تاریک، پس پرده غژدی لویه جرگه به آن چسپاند.

خلیلزاد در برپایی هیاهوی که بخاطر گذشتاندن قانون اساسی از مجلس لویه جرگه براه انداخت. از بعضی افزار های خریده شده و پرشده استفاده کرد چنانچه اومیگوید: « من خانم ملالی جویا را اطمینان کامل دادم که او وخانواده اش در حفاظت کامل قرار دارند و او بدون هراس هرآنچه میخواهد بگوید و من به صبغت اله مجددی فهماندم، که این کار او مورد تایید نیست و او خاموش شد و هیاهوی برپاشده را خواباند...» . فرستاده، برگه 208 .

 خلیل زاد با راه اندازی تحریکات پو پولیستی و دماگوژیک، صف نیروهای سکون پرست، نوکران آی اس آی، و قبیله گرا را در برابر نیروهای ترقیخواه، ملی و سیکولار یک پارچه کرد و  با راه اندازی تحریکات فربیبکارانه توانست مطالبات عادلانه و دموکراتیک فرهنگی، اجتماعی، هویتی و تاریخی جوامع واقوام را  در زیر قیل و قال و پنداندن رگه گلوی اسلامیست های سیاسی مدفون و از تقسیم شدن عادلانه قدرت سیاسی جلوگیری کند. بدینسان سمت و سوی جرگه را بسوی تحقق اهداف، قومی و قبیله خود، معطوف کرد. و به آسانی توانست قانون اساسی را به افزار سیاسی و قانونی، قبیله گرایی و فرد محور، برای حکمروایی فرد و تکتازی یک قوم و قبیله، تبدیل کند.

قانون اساسی، که به اراده  خلیلزاد شکل گرفته است، در اصل تمرکز خشن و بیروکراتیک  قدرت سیاسی را در دست یک شخص و مفهوم شده و بگونه قانون نانوشته  در دست یک قوم با غصب همه صلاحیت ها اداری و سیاسی از مردم و نهاد های دموکراتیک، نهادینه کرده است و در واقع  سپردن همه صلاحیتهای اداری  در دست یک امپراطوری قوم و قبیله،  بمعنای مسخره کردن دموکراسی است. هدف از نشخوار  مردم سالاری، دموکراسی، وحدت ملی  و منافع ملی خلیلزاد در قانون اساسی، مردم فریبی بیش نیست. و این ملی های خلیلزاد،  نماد های قومی اند، که بجای سمبولهای ملی بر گرده مردم تحمیل شده اند. در واقع عنوان کردن مفاهیم و مقوله های ملی از امیر عبدالرحمان بدینسو درین کشور، جز اینکه خلای های وحدت ملی، منافع ملی، یکپارچگی ملی و همسویی ملی را برای تشکیل حاکمیت سیاسی، نشان دهد، تهی از بار ملی اند و عمدتاً  هدف ازین عوضی گرفتنها اغفال مردم بوده است.

خلیلزاد در دو لویه جرگه، نتنها برای بحاشیه کشاندن سیاسی جوامع واقوام غیر پشتون دست و آستین بالازده بود، بلکه برای کنار زدن پشتونهای معتدل و شهری، که میتوانستند بازیهای قومی را نرمتر کنند و با دیگران تعامل سیاسی و مماشات داشته باشند، از هیچ اقدامی فروگذار نکرد. زیرا آنها در پروژه فاشیستی خلیلزاد کارآمد نبودند و ازینرو بر آنها  اعتماد نداشت. بدینسان همه را از آغاز پروسه استعماری بن و استفاده  ازلویه جرگه های تحت قیمومیت خود، در حکومتهای مؤقت و انتقالی  و پروسه های سیاسی بعدی کنارزد. خلیلزاد از بن تا دوره انتقالی تلاش کرد، تا خانواده و منسوبان امیر امان اله خان و محمد ظاهرشاه را از چرخه قدرت بیرون پرتاب کند و با لطایف الحیل از کاندید شدن آنها در هر دو دوره حکومت مؤقت و انتقالی جلوگیری کرد و در عوض مهره های فاشیستی و تروریستی منسوب به استخبارات امریکا و پاکستان را، که گرایش فاشیستی و تمامیت خواهی بیشتر نیز داشتند، بجای انها نشاند.

 خلیلزاد برای کنار زدن شاه از سر راه انتخاب شدن بی درد سر کرزی، با شاه و مصطفا ظاهر ملاقات میکند و هردو را از کاندید شدن در برابر اعطای رشوه سیاسی و شایدهم پولی منصرف میکند. فرستاده، برگه 146 . خلیلزاد میگوید: جنرال ولی اعلام کرد، که شاه دوره ای انتقالی را رهبری خواهد کرد و رهبران شمال و کرزی شوکه شدند. فرستاده، برگه 148 . خلیلزاد مینویسد: « کرزی نگران بازگشت مصطفی ظاهر بود که مبادا در برابرش کاندید شود و از من خواست که این مساله را از شاه بپرسم. من با ظاهرشاه ملاقات کردم و ازو خواستم که ازین کار صرف نظر کند و هم چنان  با خود مصطفی ظاهر ملاقات کردم و گفتم که در عوض کاندیداتوری، کرزی یک پست مهم دپلوماتیک را برایش آماده میکند واو پذیرفت ... ». فرستاده، برگه 146 .

برای اینکه خلیلزاد از جبهه مقاومت در لویه جرگه اضطراری امتیاز کسب کند، جنگ زرگری بین کرزی و شاه  براه می اندازد و برای منصرف کردن شاه از نامزدی برای تصدی دوره ای انتقالی، جبهه مقاومت باید یکی از پستهای کلیدی کابینه را به برادران پشتون واگذار میکرد؟! در حالیکه این جبهه برای تصدی پست ریاست دوره انتقالی، خود کاندید نداشت، که امتیاز میداد! کرزی باید برای انصراف شاه از نامزدی، بشاه امتیاز میداد، نه جبهه مقاومت؟! فرستاده، برگه 148 . در جرگه خانم مسعوده جلال  خود را کاندید کرد، اما در بدل انصراف از کاندیداتوری،  وعده ای یک وزارت خانه  از جانب فهیم وکرزی به اوداده شد. فرستاده، برگه 151 . با تمام این بده وبستانهای استخباراتی و داد وگرفت پشت پرده و پنهان از نظر نمایندگان؟! و گرایش بسوی یک قومی ساختن همه عرصه ها در لویه جرگه و  گرفتن همه ای تصامیم اصلی در پشت پرده، باز هم خلیلزاد ادعا میکند: « جرگه از ارزشهای دموکراتیک؟! و ملی! نمایندگی میکرد...». فرستاده، برگه 150 .

چیزی که درین  دو جرگه ای قبیلوی تحت اداره، قیمومیت و مالکیت خلیلزاد وجود نداشت و مفقود بود، دموکراسی و روحیه ای ملی بود. جز بده وبستان و معامله گری آنهم در پشت پرده و دور از چشم « نمایندگان» .  شاید خلیلزاد تنها داد و ستد با فهیم  و تیکه داران قومی را از یک سو و کرزی و استخبارات امریکا را از سوی دیگر  « دموکراتیک و ملی » میداند. زیرا اگر سهوی هم در کار نباشد، خلیلزاد در کابرد واژه ها، مفاهیم، مقوله ها و اصطلاحات سیاسی و اقتصادی دچار لفزشهای فراوان شده است. گویا در هردو جرگه، تمام چالشهای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی، اجتماعی و هویتی  با بلا گردان  خلیلزاد قابل حل بوده است و این رخ دیگر دموکراسی صادراتی امریکایی را با گردانندگی خلیلزاد، بخوبی نشان  میدهد، که درین دموکراسی  بعوض اراده سیاسی مردم همه چیز توسط استخبارات امریکا با افزار خلیلزاد در پس پرده و دور از انظار مردم حل و فصل شده و میشود و برای اینکه خاک بچشم مردم  بزنند، آنرابا نمایشات قلابی بنام انتخابات، جرگه  و لویه جرگه بازی  قبایلی آرایش و رنگ و روغن میدهند.

دموکراسی «افغانی» و راهکار های ملی از دیدگاه خلیلزاد، یعنی سپردن محور قدرت و اقتدار سیاسی بدست یک قوم و قبیله و تمرکز قدرت سیاسی فرد محور. و برای ضمانت بقا ی « دموکراسی افغانی » هم باید زنجیر آن به استخبارات امریکا وصل شده و زیر بنای این حاکمیت هم باید استعماری باشد، تا از شر حریفان سیاسی و اجتماعی در امان بماند. درین دموکراسی و ملی گرایی، حتا به پشتونی، که کمی بازتر بی اندیشد، در درون این الیگارشی قبیله سالاری جای وجود ندارد و مورد بی مهری تیم خلیلزاد و مهره هایی استخبارات امریکا و آی اس آی، قرار میگیرد و  ازین دایره خبیثه ای قوم گرایی و قبیله گرایی  رانده و از بازی قدرت و معادله سیاسی خارج میشود.

خلیلزاد برای ترساندن شاه سابق و خارج کردن نهایی او از روند سیاسی، شایعه ترور شاه را پخش میکند و آنرا از دهن دلقکان خود مانند قانونی و فهیم درز میدهد، تا شاه سابق از کشور فرار کند؟! بگفته خلیلزاد: « یونس قانونی و فهیم گذارش دادند، زمانیکه شاه میخواست در جشن نوروز بکابل بیاید، تهدید تروریستی متوجه او بود و سازمان حکمتیار در پشت سر این توطیه قرار داشت. خوب ما به بوش زنگ زدیم و او به « برلس کونی » نخست وزیر ایتالیا زنگ زد و او مانع آمدن شاه به افغانستان شد و سر انجام درک کردیم که تهدید واقعی بود. نیروهای وزارت داخله مقادیر زیاد اسلحه و تعدادی از افراد حزب اسلامی را ضبط و دستگیر کردند که هدفشان کشتن شاه بود و در پشت این توطیه حکمتیار قرار داشت...» فرستاده، برگه 147 .

خوب اگر این توطیه وجود داشت، چرا همه خاموش ماندند؟ محاکمه این افراد چگونه پیشرفت؟ سرنوشت این دستگیر شدگان چی شد؟ و باز چطور با یک تروریست معلوم الحالی بنام حکمتیار معاهده صلح امضا میشود؟ و او  بحیث قاعد و پیشوا و رهبر پشتونها در مسند الیگارشی قبیله و قوم قرار میگیرد و دولت سایه را تشکیل میدهد؟ وصدها پرسش دیگر ازین دست؟!  تمام اعضای بلند پایه حزب اسلامی در حکومتهای دست ساز امریکایی خلیلزاد،  نقش اساسی داشته و دارند و همه از آخور و خوان تنعم  امریکایی ها تغذیه میشدند و میشوند.  بعد ازین مساله چی تغییری در سیاست امریکا  نسبت به حکمتیار  و حزب تروریستی او روی داد؟ جز اینکه بپذریم که خلیلزاد، حکمتیار و کرزی و احمدزی این توطیه را سازمان دادند و برای راه اندازی تبلیغات ترور شاه، مانند همیش از افزار دستکی قانونی و فهیم استفاده کردند.

خلیلزاد میگوید: « گروه های زیادی بکابل آمده بودند تا به شاه بیعیت کنند. دربازگشت شاه، شعارها بسود  او سرداده شدند... ». فرستاده برگه 147. به ادامه مینویسد: « جناح شاه آمادگی هارا دگرگون کرد. جنرال عبدالولی داماد شاه اعلام کرد، که شاه باید دوره ای انتقالی را  رهبری کند. کرزی و رهبران شمال شوکه شدند. شمال با مطرح شدن شاه، در مورد تعین نامزد خود بمباحثه مشغول شدند. و اگر برای آنها اجازه داده نشود، لویه جرگه را تحریم کنند. فهیم تهدید کرد اگر شاه پا پیش بگذارد، به اقدام نظامی متوسل میشود. کرزی عصبانی بود که اورا شاه فریب داده است و حرف های تندی به آدرس شاه گفت. اما من پس از آرام کردن کرزی به او فهماندم که یک حرف به ادرس شاه از زبانش بیرون نشود، گفتم که شک دارم ظاهر شاه چنین اقدامی کرده باشد...». فرستاده، برگه 148.

خوب درینجا چند مساله زیر چهره ای قلابی این جرگه های قبیلوی وراهکارهای قرون وسطایی خلیلزاد ها را برای « دموکراسی افغانی » و ملی گرایی قبیلوی و قومی خلیلزاد بر ملا میکند:

1 ــ ازین چرگه ها همیشه به حیث افزار و دست پاک استفاده گردیده و میگردد و جمع کردن  روسای قبایل، سران قوم، ملا و روحانی و نوکران وابسته رژیم و چند تن دلقکی بنام روشنفکر و اهل خبره؟!! صرف برای تفنن و فیشن نمایش داده میشدند ومیشوند. در حالیکه همه قضایا در حلقه مربوط به استخبارات خارجی از قبل حل و فصل شده بود و صرف این همه مصارف گزاف وکمر شکن  و جمع کردن 1501 نماینده جنبه ای تظاهر و فریبکاری را داشت؛

2 ــ  اگر شاه، استاد ربانی و یا هر کسی دیگر امکان کاندید شدن را برای احراز مقام ریاست دوره ای انتقالی  نداشتند،  پس برای چه این جرگه ها با این عرض و طول و مصارف گزاف و هیاهوی تبلیغاتی برای تعیین زعامت سیاسی کشور، سرهم بندی میشدند. در حالیکه شاه، سلطان، رئیس دوره انتقالی وهمه وهمه از قبل معلوم بود و به هیچ چهره مطرح کشور اجازه داده نمیشد، که خود را کاندید کند؛

3 ــ خلیلزاد ازین چوبکی های «  سران ایتلاف شمال » همواره بحیث افزار سرکوب و مزدور و مادون سیاسی در برابر مخالفانش استفاده کرده بود، باری در برابر  استاد ربانی، بار دیگر در برابر ستار سیرت و همینگونه در برابر شاه. زمانی که جبهه مقاومت خود در نقش یک مادون سیاسی خلیلزاد، کاندید نداشت، برایش چه فرق میکرد که ظاهرشاه بیاید و یا کرزی. زیرا  هردو از تیم روم بودند، وطبعاً ظاهرشاه بهتر از نماینده ای طالبان بود؛

4 ــ خلیلزاد با راه اندازی جنگ زرگری بین شاه و کرزی و کشاندن پای دلقکان جبهه مقاومت در پشت سر کرزی و با تهدید نظامی بالوسیله فهیم، در واقع از کاندید شدن استاد ربانی، که حق قانونی، سیاسی و انسانی او  بحیث رهبر جریان مقاومت بود، نیز جلوگیری کرد. خلیلزاد با این نمایش دموکراسی! با پشتیبانی قدرت استعماری امریکا، در اصل بنیاد دموکراسی و دخالت مردم را درشکل گیری قدرت سیاسی در همان آغاز این پروسه از بیخ و بنیان بر انداخت و نشان داد که دموکراسی افغانی؟!  و نصب زعامت سیاسی، از قالبهای قومی و قبیله ای با زیر بنای استعماری حاکمیت سیاسی فراتر نمیرود و نمایشی زیر نام انتخابات، دموکراسی، مدنیت گرایی، ملت، وحدت ملی، منافع ملی همه و همه برای تحکیم پایه های حاکمیت سیاسی ــ قومی، بکار گرفته شده  و میشوند و فریبی بیش نیستند؛

5 ــ لویه جرگه زعامت دوره ای انتقالی را انتخاب؟! کرد، اما نه، به جبهه مقاومت ضد طالبان، که در برابر تروریزم، دهشت افگنی و جرنیلهای پاکستانی و پادوهای عربی ایستاد، کسی شانس انتخاب کردن و انتخاب شدن را داد و نه حتا برای مهره های پشتون خارج از دایره ای وابستگان سیا که با تروریزم و فاشیزم همسویی آشکار نداشند.

 این جرگه کبیر؟! و پابند به ارزشهای منحمک شده قبیلوی، حتا صلاحیت نداشت، بابای قبیله را  بحیث قافله سالار عنعنه « پشتون ولی » در راس فدراسیون قبایل جابجا کند؟! و هرکه را خلیلزاد و امریکا خواستند و دیکته کردند جرگه باید آنرا رهبر! و ملی مشر! انتخاب میکرد. بدینسان جرگه های قبایلی، دست نشاندگان قدرتهای استعماری را بر گرده مردم تحمیل کردند و تحمیل میکنند. کف کردن دهان ایدولوگهای قبیله و سینه چاکان راه آزادی، دموکراسی، ملی گرایی مدرن، یعنی این. سرنوشت ملی وسیاسی و مقدرات مردم در دموکراسی صادراتی امریکایی بالوسیله خلیلزادها اینگونه رقم خورده است.

اما مساله اساسی درین داستان سرایی خلیلزاد اینست، که نقش پادوها و دلقک های، ازبک، تاجیک، ترکمن و هزاره و ...، برای نهادینه ساختن حاکمیت سیاسی تک قومی،  از اهمیت ویژه برای خلیلزاد برخوردار بوده است. خوب برای این آقایان، جز معامله برای قدرت و ثروت شخصی و فردی و خانوادگی، چه فرق میکرد که شاه بیاید، کرزی و یا یک وایسرای دیگر امریکایی. چرا  فهیم خان بزور برچه، تفنگ اردوی ملی؟! و با پشتوانه لشکر امریکایی برای جلوگیری از طبیعی ترین حق انسانی که انتخاب شدن و انتخاب کردن است، به تهدید نظامی متوسل شد؟ چرا این دلقکهای فاقد شعور  و شناخت سیاسی نگذاشتند کاندیدی از جبهه مقاومت درین جرگه قبیلوی مطرح شود؟ و چرا استاد ربانی را نگذاشتند در برابر کرزی و یا شاه کاندید شود؟

 واقعیت مسلم اینست که این خود کهتر بینی، مادونیت و جبن سیاسی، فهیم، قانونی، دوستم، خلیلی و دیگران، بار دیگر به تکرار فاجعه اسارت سیاسی، فرهنگی، هویتی، تاریخی، اجتماعی و اقتصادی جوامع و اقوام غیر پشتون انجامید و باز گذشته بیعدالتی پر از درد جانکاه  را برگرده مردمی تحمیل کرد، که برای رهایی ازین چنبره و دایره خبیثه ای حکومتهای قبیلوی ــ استعماری، بهایی گزاف پرداخته بودند و هنوز میپردازند.

روشنتر از آفتاب است، که منظور خلیلزاد از راه اندازی جنگ زرگری بین شاه و کرزی، برداشتن استاد ربانی از صحنه ای سیاسی  و امتیاز گیری بیشتر و بیشتر از جبهه مقاومت ضد طالبان بود. و خلیلزاد از گل آلود کردن فضای جرگه دست به تعرض سیاسی دیگر درین جرگه زده بود: « به کرزی یاد آور شدم که حال اتحاد شمال با چالش با شاه مواجه است، باید یکی از وزارت های کلیدی را از اختیار شان بکشیم. در گذشته کرزی اهرم فشار نداشت، اگر ما این معامله را با شاه حل میکردیم، میتوانستیم، امتیاز بیگریم و کرزی را این مساله شاد کرد...». فرستاده برگه 148 .

خوب جنگ زرگری شاه و کرزی به جبهه مقاومت چه ارتباط داشت، که باید باج میپرداخت؟ در اصل هیاهوی تیم شاه، از جانب کرزی و خلیلزاد راه اندازی شده بود، که هیچ ارتباطی به سران جبهه نداشت. اماباید از دلقکان جبهه مقاومت، که هر صدایی مخالف درونی با خلیلزاد و کرزی را با توپ و تانک امریکایی سرکوب میکردند، باج گرفته میشد. بعد از امتیازگیری ( پست وزارت داخله)  از سران عاری از شعور و شناخت سیاسی جبهه مقاومت! خلیلزاد معضل پیش آمده با شاه را اینگونه حل میکند: « بعد من نزد شاه رفتم و ازو تقاضاکردم که بسود کرزی موضعگیری کند و او پذیرفت. در بدل امتیازاتی که بیشتر پولی بوده مساله حل شد. بعدن من خواهش کردم، که کنفرانس مشترکی با کرزی برگزار کند تا اوضاع آرام شود و او موافقت کرد. بعد از مشوره با شاه و کرزی از اتحاد شمال خواستم، که در برابر منصرف شدن شاه یکی از وزارتهای کلیدی را بگذارند و اعطای لقب بابای ملت را به شاه بپذیرند. توافق کردیم که بهترین گزینه قانونی است و یک پشتون تصدی وزارت داخله را به عهده بیگیرد. بعد از چانه زدن، شمال این پیشنهاد را به اکراه پذیرفت ... ». فرستاده، برگه 149 .

شاه  در معامله با کرزی صاحب پول فراوان، لقب بابای ملت و صدها امتیاز مادی دیگر شد، یک پست کلیدی  وزارت داخله به پشتونها رسید، کرزی رییس حکومت انتقالی گردید، اما مردمی، که زیر رهبری جبهه مقاومت این همه خون و قربانی داده بودند، چی بدست آوردند؟ و اصلن این مساله چی ارتباطی به جبهه مقاومت داشت، که شاه باشد، یا کرزی، یا احمدزی و یا هرکس دیگر؟! زیرا خود مدعی زعامت سیاسی نبودند و بنقش فرعی در قدرت اکتفا کرده بودند، پس باجدادن برای چی؟ فهیم خان با این شمشیر کشی در واقع جبهه مقاومت ضد طالبان را یک گام دیگر بسوی حذف نزدیکتر کرد. و در اصل  جناب فهیم خان برای حذف خود شمشیر زد وشمشیر را به شکم خود فرو برده بود؟! با تهدید کودتای فهیم خان،  اختلاف هم بین دو خانواده درانی بر سر تقسیم مال موروثی پدری حل شد، اما پست وزیر داخله را فهیم خان باج داد! که مغایر فیصله بن بود.

اما چرا پست وزارت داخله بیک ازبک و یا هزاره و یا یکی از اقوام دیگر سپرده نشد؟  برای اینکه خلیلزاد در صدد تحکیم مواضع قومی خود در حاکمیت سیاسی بود و از هرکی چیزی می ستاند به حلقوم قوم و قبیله خود سرازیر میکرد و ماهیت و جوهر سیاست های ملی خلیلزاد، هیچگاه از دایره و چنبره ای قومی خارج نشده و نمیشود. با این بازی خلیلزاد، فهیم خان و قانونی و سایر تیکه داران و معامله گران قومی، هم کرچ را از دست دادند و هم کلاه را. حقه بازی خلیلزاد و سیاست تطمیع و تهدید و دکتاتوری مشهود و نامشهود  از موقف تام الاختیاری امریکا و بده وبستان، پول و امتیاز دادن و امتیاز گرفتن چند سره و معامله گری با تیکه داران مزدور قومی در پشت پرده جرگه، راهکار اساسی خلیلزاد برای تحکیم موضع سیاسی ــ قومی  او بود. پس نقش جرگه درین میان چی بود؟ صرف دستپاک خلیلزاد.

طوریکه دیدند و دیدیم جرگه بحیث یک افزار قبیله یی، تنها به برآورده ساختن منافع یک قوم و قبیله که در راس آن خلیلزاد بود، پرداخت . و از هیچ ارزش دموکراتیک و ملی نمایندگی نکرد، و در عوض جرگه  ارزشهای قومی و قبیله یی جامعه ای برادر پشتون  رانمایندگی کرد. و حلقه ای، که درین جرگه مفقود  بود، همان راهکار ملی، برای برپایی حاکمیت سیاسی بود. جرگه در واقع  اضافه برینکه کرزی را بحیث رییس فدراسیون قبایل انتصاب کرد، کسی به نان رسید و کسی بقدرت و کسی بابا شد، سرانجام کودتای فهیم بضد قانونی تبدیل شد واورا بدون اندکترین خرچ و پس لرزه بکمک فهیم خان از چرخه ای قدرت سیاسی بیرون انداخت.  تیم معامله گر و تیکه داران قومی، معامله را تا جایی پیشبردند که اعضای تیم معامله گر خودشان نیز از آسیب های معامله مصئون نماند.

خلیلزاد با این کارروایی پادشاه سازی، بابای ملت سازی، قانون سازی ودستچین کردن مهره های حاکمیت سیاسی همواره بحیث وایسرای امریکایی عملکرده است و تمامی صلاحیتهای امر و نهی کشور به ید قوت قومی و قبیلوی او سپرده شد و هر طوری، که میخواست با قدرت، مهره ها، پروسه های سیاسی وشکل گیری حاکمیت سیاسی و قدرت بحیث مال موروثی و تملک شخصی اش برخورد میکرد و این بیچارگان جبهه مقاومت در بازار مکاره سیاست، نقش پادو را داشتند و فلنگی جمع میکردند.

 خلیلزاد در واقع  با معامله با تیکه داران قومی، دوگزینه دیگر برای عهده دارشدن دوره ای انتقالی، (استاد ربانی و ظاهر شاه ) رابه سکوت و انصراف از کاندید شدن وادار کرد. جرگه جز یک نقش تفننی و نمایش برای مسخره کردن دموکراسی و بازی با اراده سیاسی مردم و مشروعیت بخشیدن به سنتهای قبیله یی قرون وسطایی، قبیله پشتون، راهکار دیگری نداشت. تصامیم  همه درپشت پرده توسط امریکایی ها و از طریق خلیلزاد وایسرای امریکایی در کابل گرفته میشد و اشتراک کنندگان جرگه، بجز دست بالا کردن و پائین کردن، نقشی در تصامیم نداشتند.

خلیلزاد به حمایت لشکر، پول، حاتم بخشی و حراج قدرت سیاسی به فدراسیون قبایل و تیکه داران و معامله گران قومی، شاه کلید اساسی قدرت را به گماشتگان قومی خود واگذارکرد. پروسه های سیاسی را با این همه پرداخت هزینه بلند برای آزادی توسط جوامع واقوام گوناگون، قومی ساخت و با هزاران نیرنگ و توطیه  و لطایف الحیل پشت پرده و پیشبرد بازیهای چند جانبه، قدرت فروپاشیده ای قومی و قبیله یی را دوباره و سر از نو به شیوه ه ایی امیر عبدالرحمانی اعاده کرد. او دوباره سنگ تهداب حاکمیتی را گذاشت، که تمام نماد ها و نمودهای ملی و پروسه  های سیاسی را بسوی قومی شدن کامل هدایت کرد. تمام عم وغم خلیلزاد در واقع در حکومت سازی و ملت سازی استعماری، تحکیم سلطه و اقتدار یک قوم بر دیگران بود و کارروایی خلیلزاد یک بار دیگر روند ملت سازی، وحدت ملی، حاکمیت ملی، دولت ملی، منافع ملی، فرهنگ ملی و ارزشهای اجتماعی را در بستر یک قومی شدن قرار داد.

خلیلزاد مینویسد: « من بارهبران افغان در مورد قانون اساسی کار کردم، چند گزینه، نظام پارلمانی، گزینه ریاستی، گزینه ای نظام فدرال. نماد ملی و زبانها از مسایل آسانی نبودند که بسادگی یکسره شوند. کرزی بیشتر جانبدار نظام ریاستی یا تمرکز قدرت در یک دست بود و من به آن موافق بودم ...». فرستاده، برگه 206 . قانونی خواهان نظام پارلمانی شد. مباحثات در جرگه بر سر هویت ملی اختلاف بر انگیز شد، برخی رهبران پشتون میخواستند، در قانون اساسی  زبان پشتو بعنوان زبان ملی تسجیل شود. فرستاده، برگه 209 .

چرا خلیلزاد وکرزی و تیم  استخباراتی و فاشیستی آنها جانبدار رژیم سیاسی ریاستی متمرکز، بوده و اند؟

برای اینکه حاکمیت سیاسی تک قومی همواره با این شیوه ای اداره و مدیریت سیاسی کارکرده است و تجربه حفظ انحصار قدرت سیاسی ــ قومی، از امیر عبدالرحمان خان تا کنون  از طریق تمرکز قدرت در یک دست تحقق یافته است.  ید قدرت قومی، لشکر حشری ــ قومی، پشتوانه خارجی ضامن بقای این حاکمیتهای متمرکز، خشن و بیروکراتیک مرکزی بوده و اند. ازینرو این حاکمیتها به نقش مردم، جوامع واقوام در یک پروسه ای دموکراتیک و مدنی و راهکارهای جامعه ای شهروندی و تقسیم متوازن قدرت و رعایت عدالت سیاسی و ملی در بین جامع واقوام برادر، کمترین ارزش را قایل  اند. تقسم قدرت، عدم تمرکز و راه کار مدنی بر بنیاد جامعه شهروندی با تملک یک قوم بر حاکمیت سیاسی ناسازگار است و از همینروست که گروه های تمامیت خواه و فاشیستی با عدم تمرکز قدرت وسپردن آن بمردم مخالف اند.

 حاکمیت سیاسی ــ قومی، تقسیم قدرت را به افقی و عمودی بر نمی تابد. حاکمیت سیاسی در فرهنگ قبیله یی و قومی بمثابه ای ننگ قومی است، که با توسل به هرشیوه ای باید ازان دفاع شود. به قدرت سیاسی درفرهنگ سیاسی  قبیله بمثابه مال موروثی یک قوم نگاه میشود و کسی حاضر نیست مال موروثی قوم و قبیله خود را به دیگران شریک بسازد و ترکه قدرت سیاسی صرف در درون قبیله و قوم قابل قبول است، که فرزندان مشترک بابا ازان مستفید شوند، نه اینکه این قدرت به حریفان بیرون اجتماعی واگذار گردد. و در واقع پابندی به این فرهنگ سیاسی قبیلوی و قومی است، که سر وراز حاکمیت متمرکز مرکزی را بر ملا میکند و تیم فاشیستی خلیلزاد ها تا پای جان حاضر نیستند ازان بگذرند.

 نظام متمرکز مرکزی خشن و بیروکراتیک در واقع حکم سرباز خانه را دارد، که سررشته کارها در یکدست و در ید قدرت قومی است و تنها با این شیوه است، که ظرفیت ساختن « ملت افغان » را از طریق استحاله اجتماعی، فرهنگی، هویتی و تاریخی دیگران در یکی ممکن میسازد. سیاست حذف قومی و اجتماعی سایر جوامع واقوام از تمامی عرصه های سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، هویتی و  تاریخی، جز با انحصار قدرت و تمرکز آن دریک دست و ساختن امپراطوری قومی، چاره دیگر ندارد.

 باتمرکز همه قدرت در یکدست است، که امکان تبدیل کردن جوامع واقوام بزواید تاریخ ممکن و میسر میگردد وهمه را درحاشیه و مدار های کم جاذبه قدرت وحاکمیت سیاسی میکشاند و در واقع با این طلسم جادویی است، که همه مانند فهیم خان، به حقارت سیاسی، خود کهتر بینی، مادونیت و صغارت سیاسی گرفتار اند و تنها حق یک قوم را برای تشکیل حاکمیت ومحور قدرت برسمیت میشناسند و دیگران باید امانت  وزارت، ولایت و سفارت و...، را مانند تحفه آسمانی و ملکوتی ازین دست بپذیرند و آنرا ودیعه ای تبرک یافته برای خود تلقی کنند.

 در صورت تقسیم شدن متوازن و عادلانه قدرت و تفویض حاکمیت سیاسی به همه مردم است، که مردم ، جوامع و اقوام میتوانند توسط نمایندگان انتخابی خود آنرا تمثیل کنند و هرکس باید بتواند مطابق قانون از رده حکومتهای محلی تا مرکزی از پائین تا بالا به آن دسترسی داشته باشد. بانامتمرکز شدن قدرت و تقسیم متوازن آن، اولین پدیده شومی که درز و ترک برمیدارد، انحصار قدرت سیاسی است. مالکیت بر کشور ازیک قوم و قبیله به مردم منتقل میشود، فرهنگ، تاریخ، هویت و ارزشهای اجتماعی هر جامعه و اتنی و قوم در مای ملی تبلور و بازتاب می یابد، ازین جاست که مصداقهای ملی، قومی شده حاکمیت های دست نشانده و مزدور خارجی، رنگ و ماهیت ملی بخود میگیرند و درین آیینه ملی همه خود را می یابند و در زیر هویت کلان ملی جمع میشوند.

چون خلیلزادها  مفاهیم ومقوله ملی را  تحریف میکنند و درواقع  تمام نمادها و نمود های قومی را بجایی ملی بکار میبرند، لذا نمیخواهند به تقسیم قدرت موافق باشند و ازینرو سرسختی نشان میدهند، تا تمرکز قدرت حفظ شود و آنرا در خدمت  تامین منافع قومی قراردهند. استفاده ابزاری از منافع ملی و وحدت ملی و...، در دستگاه سیاسی زیر قیمومیت خلیلزاد بمعنی  بازتاب منافع قومی  و قومی سازی این مفاهیم است.

 نظام ریاستی متمرکز و بیروکراتیک و اداره امور از یکدست، در واقع ظرفیت بازتاب قدرت میراثی یک قوم را داراست ونظام پارلمانی، فدرال و در مجموع نا متمرکز کردن قدرت از ریشه با انحصار قدرت قومی ناسازگار است و نمیتواند حاکمیت سیاسی قومی را بیمه کند. سپردن همه قدرت، در قانون اساسی، مانند رژیم شاهی استبدادی مطلقه سلف، بیک تن و یک قوم  و به اساس گفته ای فهیم خان ( دادن نقش اول به پشتونها ) انحصار حاکمیت سیاسی ــ قومی، را مسجل ساخت و تبعیض سیستماتیک را بر علیه جوامع واقوام غیر پشتون در کشور نهادینه کرد.

نمایندگان لویه جرگه زیر تاثیر حاتم بخشی های سیاسی و پولی خلیلزاد، در عوض پرداختن به تروریزم و دهشت افگنی و بنیاد گرایی و فاشیزم وشئونیزم وتمامیت خواهی، به معضل جنگسالاران! پرداختند، که بیشتر هم، فرماندهان مقاومت را هدف گرفته بود. خلیلزاد میگوید: « اما مباحثات در باره ای چگونگی دولت و موارد دیگر قومی، شده بود وگاهی جرگه را به بن بست میکشید. رهبران شمال تصمیم گرفته بودند، که صلاحیت اجرایی کرزی را تضعیف کنند. قانونی در آغاز تهدید کرد، که از حکومت استعفا خواهد داد و یک جنبش سیاسی را رهبری خواهد کرد...» . فرستاده، برگه 208 .

اما این تهدید های، که خلیلزاد از آنها نام میبرد بکجا کشیده شد؟ تمرکز قدرت درقانون اساسی تسجیل شد، سمبولها و نماد های ملی، قومی شدند. تمامی صلاحیتهای اداری و اجرایی در دست یکفرد متمرکز گردید. محور و اقتدار سیاسی در دست یک جامعه سپرده شد، سرنوشت سیاسی و ملی مردم بترحم زعامت برخاسته از الیگارشی قبیله واگذار شدو...، پس مصداق عملی  گفته های جناب قانونی در مورد استعفا و رهبری یک جریان اپوزیسیون ملی! و سیاسی، به کجا منتهی شد؟   جز اینکه  این عربده کشی جناب قانونی مانند سایر پف و باد کردن ها درهوا، پوپو لیزم بدون کردار و صداقت سیاسی، برای امتیاز گیری شخصی و فردی بوده است، معنای دیگری نداشته و ندارد.

 شاید جناب قانونی بیشتر  برای منافع خودش چانه زنی کرده باشد، ورنه با آن وزنه ای سیاسی و نظامی، که جبهه ای مقاومت در زمان برگزاری لویه جرگه قانون اساسی داشت، قانونی ها میتوانستند دربرابر یک نظام استبدادی از جنس سلطنت مطلقه قومی بایستند. و شاید هم قانونی برای پاداش آخرت و مصلحت ملی؟! جام زهر دیگر را در آستانه ای لویه جرگه قانون اساسی سر کشیده بود، و به آنچه آشکارا مظهر یک قومی شدن حاکمیت سیاسی از طریق تمرکز قدرت در دست یک فرد به نمایندگی از یک جامعه بود،  برای اجر دنیای عقباتمکین کرده بود؟!

خلیلزاد مینویسد: « تفاهم نهایی تیم ما ( خلیلزاد، کرزی، احمدزی، جلالی، احدی، اتمر و...) در لویه جرگه این بود که مقام ریاست جمهوری را بصورت قومی حفظ کنیم...». فرستاده، برگه 209 . 

ارائه این تفکر و سیاست فاشیستی توسط خلیلزاد ها، نه در قاموس مردمسالاری و دموکراسی گنجایش دارد و نه راهکارهای حقوق بشری و دینی و ارزشهای بشری و معنویت انسانی  را بازتاب میدهد، نه هم با مقوله ها و مفاهیم ملی، که خلیلزاد با طمطراق از آنها یاد میکند همخوانی دارد.  با این راهکار فکری و  سیاسی خلیلزاد ها، رفتن مردم افغانستان در انتخابات ریاست جمهوری به این معنا بود و است، که تنها آنها حق انتخاب را از میان کاندیدان جامعه ای برادر پشتون بریاست جمهوری  دارند.  نه کمتر و نه بیشتر.

آنهاییکه با دهان کف کرده از ملی گرایی حرف میزنند؟! باید بدانند، که قومسالاری و قبیله سالاری،  معنای دیگری، جز این نداشته و ندارد. فرق این طرز دید خلیلزاد با  رهبران جمهوری اسلامی ایران درین است، که کاندیدان  در جمهوری اسلامی باید از فلتر ولایت فقیه بگذرند وممکن شانس یک غیر روحانی و آخند برای مقام ریاست جمهوری آزموده شود. اما  در فلسفه سیاسی و فکری خلیلزادها این مساله تابو و حریم ممنوعه  یک قوم است. اگر کسی اشتباهی را مرتکب شد و خود را کاندید کرد،  در برابرش، استفاده از سیاست « لر و بر » جعل، تقلب، کودتاهای انتخاباتی، رای دادن  رمه و گوسفندان قبیله و استفاده  سیاسی و نظامی از ابزار اتحاد پشتونهای دوسوی مرز، برای پرکاری صندوقهای انتخاباتی کاملاً در فرهنگ سیاسی قبیله جایز و مشروع است؟!

  یکی دیگر از ساز وکارهای جرگه بازی خلیلزاد،  ایجاد «مصطلحات ملی » است، که هدفش به انزوا بردن زبان پارسی دری و تحمیل  واژه های زبان پشتو بر زبان پارسی دری میباشد. جعل  مصطلحات ملی در قانون اساسی در اصل شاهکاردیگر خلیل زاد است، که پسان تر  به قانون اساسی چسپانده شد و بخیه گردید. خلیلزاد میگوید: « مباحثات در جرگه بر سر هویت ملی اختلاف بر انگیز شد، برخی ها میخواستند زبان ملی پشتو باشد، بعداً مساله زبان ملی  کنار گذاشته شد و دو زبان رسمی بوجود آمد...» .فرستاده، برگه 209.

خوب در صورتیکه دو زبان رسمی برابر در جرگه تصویب شد و هردو حیثیت مساوی در قانون اساسی یافتند و حیثیت زبان ملی، تنها به پشتو منحصر  نیست و در قانون اساسی تسجیل نشده است؟ پس اصولاً مساله ای مصطلحات ملی از کجا بوجود میآید؟و چرا میخواهند با استفاده ازین جعلکاری برخی واژه های زبان پشتو را برزبان فارسی دری تحمیل کنند؟ وقتی ما یک زبان ملی نداریم، بلکه همه زبانها مطابق متن صریح قانون اساسی ملی اند و دو زبان با حقوق  برابر رسمی داریم، بصورت واضح مساله جعل مصطلحات ملی کار فرا قانونی وضد روحیه ای قانون اساسی است و فراتر از تصمیم و فیصله لویه جرگه قانون اساسی میباشد. باید عاملین این جعل آشکار و خلاف روحیه قانون اساسی به محاکمه کشانیده شوند، که در یک وثیقه ملی جعل کاری کرده اند. چگونه و توسط چی کسانی  به این دست کاری در قانون اساسی راه داده شد و  اکنون میخواهند این مصطلحات ملی ؟! را بطور یک جانبه، جز سیاست فرهنگی حکومت قرار دهند.

خلیلزاد برخلاف روحیه ای مجلس  لویه جرگه بر سر مساله وزیران دو تابیعته، که عمدتن پشتونها بودند ( اشرف غنی، جلالی، احدی، اتمر، فاروقی و... )  میخواست این  حق را برای روشنفکران دوتابیعته باز نگاه کند. گرچه این پافشاری از جانب لویه جرگه چندان منطق نداشت. ولی خلیلزاد بیشتر به این مساله برای تامین  منافع پشتونهای دوتابعیته چسپید و در واقع از حفظ وزیران دوتابعیته پشتون در کابینه حمایت کرده بود. فرستاده، برگه 209 .

خلیلزاد مینویسد: «  دریک جلسه نیمه شبی با فهیم، کرزی، عبداله درین مورد چندان توافق زیاد بوجود نیامد. عبداله گفت اگرچه او در سر راه تصمیم لویه جرگه قرار نمی گیرد، ولی اگر این مساله تایید شود، من استعفا میکنم. فهیم خان گفت تابیعیت دوگانه وزیران خط قرمز ماست. اما با پا در میانی استاد سیاف این مساله به صلاحیت پارلمان محول شد. مانند بسیاری از دعواهای بی بنیاد و پوچ تیکه داران قومی و معامله گران حرفوی، نه خط سرخ رعایت شد و نه کسی هم استعفا داد، شاید این مساله هم مانند بسیاری های دیگر در برابر معاملات پولی حل و فصل شده باشد. اما مساله اساسی اینستکه، تمام تصامیم در شب توسط خلیلزاد و حواریون گرفته میشد وبعد دست های خود کار جرگه در روز! به این تصامیم صحه میگذاشتند. این هم نمونه دیگری از دموکراتیک وملی بودن جرگه! جرگه یکطرف مصروف مباحثات بیهوده بود و اما طرف دیگر خلیلزاد با کرزی و فهیم و عبداله و قانونی با معامله و بده و بستان تصامیم اصلی را میگرفتند،  فیصله ها، نه در جرگه، بل که بین بادار و چاکران بر سر سفره حل و فصل میشد. خلیلزاد تمام خواستهای خود را با افزار فهیم بر نمایندگان جبهه مقاومت تحمیل کرده بود و  با تسلیم شدن و تسلیم کردن همه ارزشهای بسود یک قوم وقبیله، تنها بهره برداری شخصی کرد. خلیلزاد  اگر در هر جایی به بن بست میرسید سکه فهیم بکار می افتاد.

خلیلزاد بگفته خودش جادوگر ماهر در سیاست است. فرستاده، برگه 268 . اما خلیلزاد در افغانستان تمام این جادوگری سیاسی را بسود قوم و قبیله و برپایی حاکمیت یک قومی بکار برده است. و روند تحولات دموکراتیک را در عرصه های ملت سازی، دولت  سازی و پا گرفتن حکومتداری مسئول و پاسخگو، مدنیت گرایی و تکثرگرایی سیاسی، شکل گیری احزاب سیاسی ملی، مردمسالاری و نهادسازی سیاسی فراقومی را با مشکل بزرگ روبرو کرده است و گفته میتوانیم که آنرا بار دیگر متوقف ساخته است و در عرصه نهادسازی سیاسی، فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی، معماری کج آهنگ و متقلبی بوده است، که با کج گذاشتن تهداب، زمینه این را بوجود اورده است، که هر لحظه  خراب شدن این بنا، قتل عام و فاجعه ای خونینی دیگری را برای جوامع واقوام برادر در کشور رقم بزند.

مساله ای انتخابات

خلیلزاد در مورد شکل گیری  دولت در عراق میگوید، که در عراق، تقسیم قدرت بگونه ای صورت گرفت، که یک کرد ریس جمهور، یک شیعه نخست وزیر، یک سنی عرب رییس مجلس و وزارتخانه ها بصورت مساوی تقسیم شدند و پستهای کلیدی مانند وزارتهای دفاع، داخله و امنیت باید توسط چهره های غیر فرقه گرا رهبری میشدند. اما چرا در افغانستان این فورمول خلیلزاد تطبیق نشد. در حالیکه در افغانستان برخلاف عراق، نه اکثریت معلوم است ونه اقلیت و اما در عراق شیعیان بالاتر از پنجاه درصد نفوس عراق را تشکیل میدهند  و اکثریت اند. اما با وجود داشتن اکثریت مطلق، شیعیان به راهکارهای مدنی و دموکراتیک و روشهای  وشهروندی مسایل زعامت و حل و فصل کردند، نه به شیوه ای خلیلزاد در افغانستان. فرستاده، برگه 274.   

خلیلزاد مینویسد: «  9 اکتوبر 2004،  که مصادف به روز انتخابات ریاست جمهوری بود، خشونت به حد  حد اقل رسید. و در سرتاسر کشور به استثنای حوادث جزیی، آرام بود... » فرستاده، برگه 227 .  چرا؟ برای اینکه، خلیلزاد، طالبان، کرزی، پاکستان و حامیان پشت پرده طالبان، توافق کرده بودند، تا در مناطق نا امن، که هیچگونه نظارتی بر صدوقهای انتخاباتی و محلات رای گیری وجود نداشت وکدام ناظری از جانب هیچ سازمانی درین محلات موجود نبود،  صندوقهای کرزی پرکاری شدند و در عوض مردم، دست اندرکاران کمیسیون انتخابات رای داده بودند؟! خلیلزاد میگوید: « کرزی تنها کاندیدی بود، که میتوانست ظرفیت فراتر از خطوط قومی را به نمایش بگذارد. قانونی به احتمال زیاد جاگزین کرزی در انتخابات میشد. بزرگترین تصمیم کرزی انتخاب دو نامزد برای جلب رای تاجیکها و هزاره ها بود...». فرستاده، برگه 228 .

این ادعایی خلیل زاد بر خلاف آنچه ثابت شده است، که کرزی در زمامداری 14 ساله اش از خود بیاد گذار گذاشته است. در مدت یادشده، بیشترین پولهای « جامعه جهانی » برای قبیله گرایی و چاق کردن گروه های تروریستی در دو سوی مرز دیورند، بدلایل قومی بمصرف رسید. کرزی بیشترین تلاشش را برای حذف اجتماعی جوامع و اقوام غیر پشتون از تمامی عرصه ها انجام داد، ترورهای زنجیره ای و از پشت خنجر زدنهای بسیاری را در برابر جامعه ای تاجیک به پیش برد. بهترین فرزندان مقاومت به شمول استاد ربانی رهبر جهاد ومقاومت مردم را با دسیسه و لطایف الحیل ترور کرد، انقطابهای اجتماعی و قومی را برای بهره برداری سیاسی تیم فاشیستی خود بوجود آورد. بر خلاف ادعایی بدون سند و مدرک خلیلزاد، در دوران کرزی تمام راهکار های سیاسی وکارزارهای دموکراتیک، حکومتداری و ملت سازی قومی شدند.  و در عمل کرزی یکی از بانیان تفکر و  سیاست، رفتارها و الگوهای فاشیستی و تمایت خواهی بوده و است.

خلیل زاد در مورد نتایج و پیامد های انتخابات 2004 میلادی نیز پیش بینی پیامبرانه کرده بود. او مینویسد: « من پیش بینی کرده بودم که کرزی 55 در صد آرا را ازان خود خواهد ساخت...». فرستاده،  برگه 232 .  لابد خلیلزاد یا پیامبر است و یا هم ولی و غوث الاعظم و از قماش مجددی ها، که با استخاره(  پول امریکایی ها)  همه چیزرا حل و فصل میکند. خلیلزاد چگونه میدانست،که کرزی در دور اول انتخابات 55 درصد آرای مردم را بدست می آورد؟  اما وقعیت امر این بود، که برای خلیلزاد انتخابات!  یک سرگرمی طنز آمیز و نمایش مضحکی بیش نبود و سیا و خلیلزاد ها تصمیم گرفته بودند، که همین تعداد برگه رای  را در صندوق ها بنفع کرزی بریزند و فیصله همان بود، که کرزی با همین فیصدی باید از رقیبانش پشتاز باشد. زیرا تنها 3 ملیون رای را پاکستان به کرزی بنام مهاجرین تحفه داد، اینکه در پاکستان در آنزمان چه تعداد مهاجر وجود داشت، چه تعداد آن واجد رای بود و ازان جمله چی تعداد در رای گیری شرکت کرده بودند. معمای است، که تنها سیا، خلیلزاد، کرزی و آی اس آی میداند وبس.

خلیل زاد میگوید : « اما پس از انتخابات رویدادهای امنیتی بیشتر شدند.. » فرستاده،برگه 235 . چرا؟ زیرا، پاکستان، طالبان، سیا و خلیلزاد شخص مورد اعتماد و در واقع یک تن از رهبران طالبان را در قدرت جابجا کردند  و وقت آن فرا رسیده بود، که فشار را  بگونه موازی از بیرون ودرون حاکمیت بر جبهه مقاومت تشدید کنند و روند تصفیه غیر پشتونها را از حکومت از دوسو سرعت بدهند و به این ترتیب فرایند قومی سازی نهاد های مختلف را با استفاده از فشار نظامی طالبان وپاکستان به پیش ببرند.

اقدامات سیاسی، نظامی و استخباراتی خلیلزاد در مورد راهکار های هم آهنگ قومی سازی نماد ها ونمود های ملی با حمایت امریکا، شاه فرتوت وناتوان را نیز به وجد قبیله گرایی آورده بود!  شاه در توصیف خلیلزاد گفته بود: « فرزند این خاک که دست اوردهای بزرگ در خارج دارد، ولی هم زمان از هیچ کوششی برای کمک به افغانستان دریغ نکرده است...» . فرستاده، برگه 237 . اما اگر ظاهرشاه یک تصحیح کوچک! وارد میکرد و آن اینکه خلیلزاد از هیچ تلاشی برای قدرت گیری قوم و قبیله اش و منافع مسلم امریکا در منطقه و افغانستان  فرو گذار نکرده است، بهتر حق خلیلزاد ادا میشد. خلیلزاد نه تنها اینکه از هرگونه کمک به کشور و مردم آن دریغ کرده است، بلکه آنها را در چهار دهه پسین با راه اندازی جنگهای نیابتی بر له و علیه تروریزم اسلامی وبنیاد گرایی اسلامی در تالاب و حمام خون نشانده است. به سرکوبهای خشونت بار با افزار طالبان وحزب اسلامی برای تصفیه های قومی و پاکسازی نژادی پرداخته است.

عالم

22 جولای 2017

 

بخش نهم

سیزده

پیوند سازمان سیا و تیم خلیلزاد با مواد مخدر

حسنین هیکل روزنامه نگار و نویسنده معروف مصری میویسد: « در آنزمان که ریگان بحیث رییس جمهور امریکا انتخاب گردیده بود، امریکا به اساس موافقه با عربستان سعودی باید نیمی از مصارف جنگ افغانستان علیه شوروی را پرداخت میکرد و نصف دیگر را عربستان سعودی به عهده گرفته بود. امریکایی ها از بابت تامین نیم بودجه جهاد؟! در افغانستان ناتوان بودند و نتوانسته بودند سهمیه خود را به سعودی بپردازند. ریگن در اوایل 1980 ملاقاتی با جنرال فیرتون والترز معاون سیا در لاس انجلس داشت، که درین ملاقات ویلیام کیسی نامزد ریاست سازمان سیا دران زمان نیز درین ملاقات حضور داشت. والترز مسایل جهاد افغانستان را توضیح داد و ازدیاد مصارف را تقاضا کرد و گفته بود ما تا هنوز نتوانسته ایم مبلغی راکه به سعودی تعهد کرده بودیم بپردازیم. اهداف ما اینست که  شوروی را در افغانستان و پولند بزانو در آوریم. اما ریگان زیر فشار کسر بودجه داخلی قرار داشت. روز بعد از ورود ریگان به کاخ سفید، مهمان خاصی به دیدارش میآید و این آدم  الکساندر میرانچ رییس سازمان استخبارات خارجی فرانسه بود. میرانچ از ریگن میپرسد به اشیای ضبط شده از طرف مؤسسات مربوط به مبارزه با مواد مخدر چه میکند؟ ریگن پاسخ میدهد: دقیق نمیدانم، ولی حدس میزنم زیر مراقبت شدید سوختانده شوند. میرانچ میگیوید، این یک اشتباه است. یک قسمت آن به افغانستان برده شود و به نزدیک اردوگاه های عساکر شوروی از طریق مردم در بدل پول به آنها توزیع شود، تا نیروهای ارتش سرخ به تحلیل برده شوند و بخش باقیمانده در بازار جهانی بفروش برسد و از پول آن مصارف جنگ در افغانستان تمویل شود. و بعداً  ریگن به ویلیام کیسی هدایت میدهد تا سپارشات مهمان فرانسوی را عملی کند...» [1].

  در واقع بعد از سپارش مهمان فرانسوی بود، که ازین ثروت باد آورده در جنگ بر علیه مردم افغانستان  و دشمنان نظام سرمایه داری استفاده بعمل امده است و این کشور به مزرعه تریاک سازمان سیا برای پیشبرد جنگ امریکا بر علیه شوروی تبدیل شد و این مزرعه تا کنون در پهلوی تکافوی  بخشی از مصارف جنگهای نیابتی امریکا با مخالفانش در سراسر جهان، بحیث تمویل کننده اساسی سازمانهای تروریستی و تروریزم اسلامی نیز قرار گرفته است.

 امریکا ، سیا و خلیلزاد ها با این اقدام مرگ آفرینی سپید! درواقع همان تجربه جنگ استعماری تریاک انگلیس، علیه چین را نتنها برعیله شوروی، بلکه  بر ضد مردم افغانستان  تکرار کردند. و با پیشبرد وسایل کثیف، غیر انسانی و نا جوانمردانه استعماری در جنگ و رقابت با شوروی متوفا، قربانی بزرگی را بر مردم افغانستان تحمیل کرده و میکنند. قدرتها وکشورهایی که، هر روز رگه گلو را برای دفاع از حقوق بشر! و دموکراسی؟! می پندانند، خود در کنار دست زدن به هزاران جنایت ضد بشری، سرکوب و سلب اراده سیاسی مردم برای تشکیل حاکمیت سیاسی شان، برای پیشبرد حمام خون در کشور ما به ترویج بی پیشینه و تجارت مواد مخدر دست  زدند، که تاوان ترویج این اقتصاد مافیایی سیاه  را همه ی مردم جهان وبویژه مردم در خون نشسته افغانستان پرداختند و میپردازند.

 راز و رمز کشت و ترافیک مواد مخدر برای تمویل جنگ کثیف امریکا در افغانستان و منطقه  از همان زمان ببعد شدت بیسابقه کسب کرد. و با پیشروی مجاهدین و تنگ شدن حلقه محاصره حاکمیت سیاسی حزب دموکراتیک خلق افغانستان، زمینهای زراعتی زیادی همه ساله زیر کشت کوکنار قرار میگرفتند، تا اینکه با کاروایی ها و همکاری سیا و خلیلزاد ها افغانستان حایز مقام اول در کشت، تولید و ترافیک مواد مخدر در جهان شد و اما بیشتر این ثروت سرشار و باد اورده را سازمان جهنمی سیا خود تصاحب میکند و آنرا بیکی از راه های سلطه وهژمونی امریکا بر جهان بکار میبرد، مگر دهقانان کشور ما در کنار اینکه ملیونها تن از وابستگانشان معتاد به مواد مخدر شده اند، خود در فقر مضاعف زندگی میکنند.

 در واقع مصارف گزاف پولی و تسلیحاتی امریکا در جنگ افغانستان  و سایر نقاط پرآشوب جهان از مواد مخدر افغانستان  ومنابع نفتی وگازی شیخهای  مرتجع و محافظ کارخلیج فارس  تمویل  شده و میشود و همکاری  و شمولیت خلیلزادها، کرزی ها، احمدزی ها، اتمرها و سایر پادوهای قبیلوی، درین پروژه مرگ آور و تباه کننده، منافع دوسره برای آنها داشته و دارد.  خلیلزاد در مورد مبارزه با مواد مخدر لاف و گزافه زیاد میگوید و در عین زمان پرده از رازی بر میدارد که، واقعیت کشت  این ماده ثروت آور افسانه ای  را برای تحکیم حاکمیت قبیله یی وقومی بیان میدارد: « کرزی کاملاً مخالف سم پاشی مزارع کوکنار بود و در مورد محدود کردن مزارع کوکنار حساسیت نشان میداد. کرزی با هرگونه مبارزه با مواد مخدر مخالف بود. قاچاق چیان عمده هم با دولت و هم با طالبان ارتباط داشتند و تا دندان مسلح بودند و حتی بر سر جنجال مواد مخدر کرزی تهدید به استعفا کرد... ». فرستاده، برگهای 220 ، 221  222 و 223.

اما در کشت وترافیک مواد مخدر، حکومتهای وابسته ای کرزی و احمدزی یکجا با امریکا و انگلیس دست داشته و دارند و این مساله  در حقیقت یکی از درآمدهای بزرگ امریکا برای حمایت  و تمویل گروه های ترویستی اسلام سیاسی، پیشبرد جنگ بارژیمهای مخالف و راه اندازی جنگها و بی ثبات سازی سیاسی و امنیتی و نظامی بسیاری از کشور ها از طریق سازمان سیا بوده و است. رژیم طراز فاشیستی غنی نیز در سیاستهای اعلام شده ای «حکومت وحدت ملی » با تغییر جغرافیایی جنگ، ساحه امن تری در جنوب و شرق افغانستان برای تولیدکنندگان و قاچاق چیان مواد مخدر، فراهم آورده است  واین روند را بیش از پیش قومی ساخته است.

کرزی، یکجا با سازمانهای استخبارتی مانند سیا و ام آی 6 انگلیس، در منافع سرشار مواد مخدر از طریق برادرانش دست داشته است و پول هنگفتی را از مدرک تولید، و تجارت مواد مخدر افغانستان بجیب زده است. در کنار حیف ومیل ملیاردها دالر از کمک کشورها به افغانستان، کرزی بیشتر هزینه ای جنگ قومی در کشو را ازین مدرک تامین کرده و میکند و هم تریاک منبع مهم درآمد مالی گروه طالبان بوده است، که کرزی یکی از حلقه رهبری آنها است. بنیاد دلایل مخالفت و تهدید به استعفای کرزی برای حفظ  کشت و قاچاق مواد مخدر در واقع بیشتر برای منافع قومی وتسلیح و تمویل مالی  طالبان بود، که  ازین مدرک تمویل میشدند وبا از میان برادشتن کشت کوکنار در افغانستان، دچار مضیقه مالی میگردیدند.  و این مساله ای بود، که به هیچ وجه برای  خلیلزاد و کرزی، احمدزی و اتمر وتیم فاشیستی آنها قابل قبول نبوده ونیست.

یکی از کاروایی های اصلی کرزی در قالب قهرمان بازسازی خلیلزاد؟! در اصل قومی ساختن کشت، تولید و ترافیک مواد مخدر بود، که در همسویی کامل با امریکا انجام گرفته ومیگیرد. و در واقع تمام اضلاع این تجارت  ( خانواده کرزی، خلیلزاد، طالبان، مافیایی مواد مخدر، امریکا، انگلیس و تیم فاشیستی کرزی و احمدزی) بگونه مشترک این گاو شیری را میدوشند و روز تاروز در توسعه وگسترش آن مصروف بوده و اند. چنانچه بر اساس برنامه کنترول مواد مخدر سازمان ملل متحد، کشت کوکنار از 7606 هکتار در شروع سال 2001 قبل از اشغال افغانستان توسط نیروهای امریکایی به 65000 هکتار در سالهای 2003 و 2004 میلادی  رسید و این رقم تا 2014 و پس ازان گراف مستقیم رو به بالاداشته است[2]. کشت مواد مخدر در سال 2013  به 183 هکتار و در سال 2015 به 201 هزار هکتار و در سال 2016 میلادی 43 در صد رشد را نشان میدهد. تولید مواد مخدر در سال 2016 به 4800 تن رسید، که 90 درصد تولید تریاک جهان را احتوا میکند. 93 در صد تریاک  در استانهای جنوبی و شرقی افغانستان کشت میشود و تنها 80 هزار هکتار زمین در آستان هلمند زیر  کشت کوکنار قرار دارد و اکنون همه بخشهای جنوب و شرق کشور، کوکنار کشت میشوند[3].

افزایش این ارقام سرسام آور، در حالی سیر صعودی داشته است،  که قرارگاهای عمده نظامی امریکا و انگلیس در هلمند وجود داشته ودارند که بیشترین کوکنار دران کشت میشود و در موجودیت نیروهای 160 هزار تنی زیر رهبری امریکا همچنان در تمام جنوب وشرق کشور در حال افزایش بوده و این روند سیر صعودی داشته است. با این همه قیل و قال وبرپایی ادارات سمارق گونه ای مبارزه با مواد مخدر مانند وزارت، معینت و ادارات گوناگون مستقل و نا مستقل و انجوها و...، کرزی وخلیلزاد و غنی وتیم فاشیستی آنها در همکاری کامل با امریکا، کشت کوکنار را مانند حاکمیت سیاسی انحصاری ساختند و آنرا برای ثروتمند شدن قوم و قبیله خود و برطرف کردن نیاز مالی طالبان وسایر گروه های تروریستی دو سوی مرز دیورند، در انحصار یک قوم قرار دادند.

کشت کوکنار از همه ای آستانهای افغانستان در شمال، مناطق مرکزی و غرب کشور برچیده شد و تنها در جنوب و شرق افغانستان بدلایل قومی حفظ شد و از همینروست که نتنها کرزی، بلکه تمام تیم فاشیستی خلیلزاد با محدود کردن آن مخالف بودند و هستند و امروز مانند حاکمیت سیاسی به ننگ و میراث قبیله و قوم تبدیل شده است. انحصار قومی  کشت و ترافیک مواد مخدر، منفعت سرشار چندین ملیاردی را بجیب قوم و قبیله  خلیلزاد می اندازد و  یکی ازمنابع مهم تمویل  گروه های فاشیستی و تروریستی درون و بیرون حاکمیت سیاسی دستساز خلیلزاد است.  و خلیلزادها از پول رایگان مواد مخدر، حلقه های فاشیستی را  از نظر اقتصادی تقویه میکنند و برای تضعیف مخالفان سیاسی و حریفان اجتماعی و قومی شان ازان  استفاده ناجایز میکنند. انحصاری ساختن قومی کشت کوکنار توازن را در عرصه ای عرضه و تقاضا در بازار جهانی حفظ میکند و ازینرو با قیمت چند برابر آنرا در بازارهای جهانی بفروش میرسانند و با این داد وگرفت دوجانیه روابط خود را با سازمانهای استخباراتی امریکا و انگلیس و آی اس آی که همه بگونه با این تجارت سر وکار داشته و دخیل اند، تحکیم وتوسعه میبخشند.

بیش از نیمی از درآمد مالی طالبان و گروه های تروریستی  همکار حاکمیتهای وابسته ای کرزی و احمدزی و سازمانهای تروریستی اسلام سیاسی وابسته سیا از تولید وترافیک مواد مخدر افغانستان تامین میشود. خلیلزاد ها و کرزی ها نمیخواهند عاید سرشار وفوق العاده، که تنها در خدمت قوم و تبار شان بگونه انحصاری درآمده است، از میان برود. تیم فاشیستی خلیلزاد، با انحصار قومی کشت و ترافیک مواد مخدر، در واقع تجارت بدون رقابت را در انحصار یک قوم قرار داده است. زیرا کشت تریاک از آستانهای مربوط به ازبک و تاجیک و ترکمن و هزاره نشین و... با ذرایع مختلف جمع شد، اما در آستانهای پشتون نشین بیشتر از گذشته گسترش یافت و متمرکز گردید و با این تجارت مرگ و خون مافیایی قومی، سیاسی، تروریسم و فاشیسم قومی را تمویل میکنند وفربه میسازند .

در حالیکه عاید سرشار مواد مخدر  در انحصار یک قوم و قبیله است، اما دود کشت و ترافیک این ماده مرگ آور، متمرکز شده در دست مافیای قومی، بیشتر به چشم همه مردم افغانستان میرود. بیشترین جوانان بیکار  بخصوص آنهاییکه از ایران  وپاکستان برمیگردند، معتاد به مواد مخدر اند و رقم معتادان  به بیشتر از سه ملیون تن در کشور میرسد. که نزدیک بیک ملیون آنرا زنان وکودکان تشکیل میدهد[4].

فرزندان این جوامع و اقوام که برای بدست آوردن یک لقمه نان به صفوف قوتهای مسلح پیوسته اند، هر روز در انفجار و انتحار و جنگ مسلحانه کشته میشوند، که یکی از منابع مهم  تمویل گروه های تروریستی، کشت و ترافیک مواد مخدر است. در حالی که عیش این تجارت سرشار را مافیایی یک قوم و قبیله میکند.  در واقع  با پول افیون هم ماشین ستمگری ملی را بر فرق مردم میچرخانند و هم  پایه ها و مواضع سیاسی، نظامی و اقتصادی حاکمیت تک قومی تحکیم میشود و هم برتری اقتصادی یک قوم.

دادن امتیاز کشت و ترافیک مواد مخدر بگونه انحصاری به جامعه برادر پشتون و قایل شدن امتیاز بزرگ در عرصه اقتصادی بیک قوم،  بجای تقویت نهاد ها، سازمانها و موسسات اقتصاد ملی،  ستمگری مضاعف ملی و طبقاتی در مناسبات میان جوامع  با حاکمیت سیاسی ایجاد کرده است.  طوریکه همه میدانند ومیدانیم، که تا کنون  از مواد مخدر درمبارزه ای قدرت بر علیه جوامع و اقوام دیگر ورقابتهای سیاسی و اجتماعی استفاده ناجایز صورت گرفته است. و در عین حال شرکای بزرگ رژیم تک قومی و گروه های تروریستی نیز نفع سرشاری ازان نصیب میگردند و این مساله به یکی از شیوه های تاثیر گذاری و تامین ارتباط عمده با سازمانهای جاسوسی وکشور های خارجی مبدل شده است.

حاصل این همه ادارات عریض و طویل و موازی  زیر نام مبارزه با مواد مخدر در دولت های دست نشانده کرزی و احمدزی، مخلوق خلیلزاد  اینست، که عاید سرشار مواد مخدر سهم ویژه برای یک قوم است و دیگران باید به این حریم ممنوعه و انحصاری قومی دست نیابند، تا از قیمت آن در بازار جهانی کاسته نشود و سود سرشارقومی برهم نخورد. خلیلزاد کاملاً به این داد وگرفت حاکمیت فاشیستی با سازمانهای استخباراتی نتنها واقف است، بلکه خود یکی از مهره های اثر گذار آنست.

از همین رو کرزی وخلیلزاد وگروه های فاشیستی همسو میشوند، تا این عطیه الهی را به قوم وقبیله خود حفظ کنند و کشت وترافیک مواد مخدر را از دست رقیبان اجتماعی شان بیرون بکشند. خلیلزاد و کرزی با یک نمایش  تهدید به استعفا و جمع کردن خیمه خود، مجامع بین المللی را مجبور ساخته و میسازند تا از مبارزه ای مؤثر بر ضد مواد مخدر جلوگیری کند و تنها مانع کشت، تولید و ترافیک مواد مخدر در مناطق و ساحات جوامع واقوام غیر پشتون شوند.

 

چهارده

سازندگان و خرابکاران از دیدگاه خلیلزاد

خلیل زاد از فاسد ترین  مهره ای حاکمیت قومی خود، که شریک پولی ومالی اش در حیف و میل کردن کمکهای خارجی بوده است، بعنوان بزرگترین سازنده یاد میکند . شاهد روباه دم آن و مینویسد:   « مهمترین سازندگان کرزی بود، ازینرو من ترغیبش کردم که یک تیم قوی بسازد...». فرستاده، برگه 211 . تیم قوی کرزی، که خلیلزاد به ساختن آن سپارش کرده بود، در واقع یک الیگارشی، مرکب از گله دزدان، مافیایی مواد مخدر، زمین خواران بزرگ، مافیای جهادی، مافیایی فساد اداری، تیم استخباراتی امریکا و جواسیس سایر کشور و بیشتر گماشتگان آی اس آی، بودند،که از یک طرف هرکدام برای دزدیدن ثروتهای چند صد میلون دالری، گرد هم آمده بودند و از سوی دیگر مصروف تطبیق سیاستها و منافع کشورهای مختلف در افغانستان وحتا منطقه بودند. و در راس این الیگارشی کرزی و بحیث دولت سایه خلیلزاد رهبری آنرا بدوش داشتند.

اولین میراث حکومت سازندگان ؟!مافیایی کرزی، حیف و میل کمکهای بیسابقه چندین تریلیون دالری  کشورهای مختلف جهان بود، که سر از دوبی، ترکیه، سویس، انگلیس، امریکا وبانکهای پول خوار جهانی، در آورد.  و در کنار آن حکومت سازندگان تمام ثروت زیر زمینی و روی زمینی داخلی را چپاول کرد و به بیرون از کشور انتقال داد.  حکومت سازندگان با کمک تریلیونها دالر  قادر نشد، یکی از تاسیسات مهم زیربنایی اقتصاد ملی کشور را بسازد.  تمام شاهراه های ساخته شده، در کوتاهترین مدت، ویران تر از قبل گردیدند.

 راهکار بازار آزاد و تبدیل کردن کشور به زون آزاد تجارتی! و نقطه وصل روابط اقتصادی و تجارتی  منطقه شاهکار دیگر حکومت سازندگان خلیلزاد، کرزی ونطریه پرداز اقتصادی احمدزی بوده است، که تمام صنایع داخلی نیمه جان کشور را نابود کرد. عر عره غنی در مورد تبدیل کردن کشور، به زون آزاد تجارتی و منطقه وصل همکاری های اقتصادی وتجارتی، بدون داشتن شاهراه های ترانسپورتی، سرک و خط آهن و سیستم منظم ترانسپورت باربری هوایی، بیشتر به هذیان گویی شبیه است، تا راهکار اقتصادی و تجارتی و ایجاد رشد موزون آهنگ اقتصاد ملی در کشور.

 سازندگی کرزی درین بود، که کشور را در رده نخست کشور های فاسد جهان و همینطور در رده اول مافیایی مواد مخدر و همچنان در رده حایز مقام نخست  تروریستان جهان از نظر کمیت قرار داد و یک نظام  سیاسی و اداری مبتنی بر گله دزدی را شکل داد. اما سازندگی کرزی برای خلیلزاد از منظر دیگر معنا و مفهوم داشته است. سازندگی کرزی،  در آرایش دوباره طالبان و گروه های تروریستی، انحصاری ساختن حاکمیت سیاسی، انحصاری ساختن قومی مواد مخدر، سرکوب مخالفان و رقیبان اجتماعی و سیاسی، پیشبرد کارزار ترور رهبران مخالف عمدتاً از یک جامعه ای حریف سیاسی و اجتماعی، جابجایی های کتلوی پشتونها در مناطق و محلات زیست جوامع واقوام غیر پشتون و...، بوده و است، که ماموریت کرزی  در سازندگی واقعاً  ماموریت مؤفق بوده است.

کرزی شخصیت بی همتای باز سازی خلیل زاد! توانست گروه های منزوی شده سیاسی و نظامی طالبان، گروه حکمتیار و دیگر پادوهای تندرو وکندرو قبیله ومزدوران آی اس آی، پاکستان و سلفی های وابسته به ارتجاع عرب  را باز سازی کند و آنهارا برای سرکوبهای وسیع اجتماعی به کارزار های نبرد قومی بکشاند وبا ایجاد فشار نظامی وسیاسی از دو سوی مرز دیورند بر حریفان سیاسی و اجتماعی امتیاز سیاسی بیگیرد و با پیشبرد کارزار ترور، انفجار و انتحار، قتل و آدمکشی، رقیبان و مخالفان سیاسی و حریفان اجتماعی را به تمکین و مادونیت سیاسی بکشاند وحاکمیت بی رقیب قومی را ایجاد و تحویل دهی قدرت قومی را به امانت داری کامل انجام دهد.

 بجز از همین افزار سازندگی؟! دیگر هرچه در کرزی بود، فساد و گله دزدی و رونق دادن تجارت مافیایی مواد مخدر، چپاول ثروتهای ملی، زمینخواری و سلطه نامشروع حاکمان سیاسی مرکب از الیگارشی قومی و جهادی بر منابع اقتصادی و مالی کشور بوده است و چیزی از باز سازی در کاروایی این دلقک قبیله بچشم نمیخورد. کرزی درآرایش حکومت قومی سپارشات خلیلزاد را عملی کرد و ازین جهت نیز چهره ای مؤفق  بازسازی خلیلزاد بوده است.

خلیلزاد میگوید من در عراق، دنبال کرزی عراقی بودم، که در شکل دهی قدرت و امر و نهی وگرداننده اصلی پشت پرده بمن وابسته باشد و به اوامر من تمکین کند. این بخوبی آشکار میسازد که کرزی صرف هدایات خلیلزاد را عملی میکرده و تصمیم گیرنده اساسی خلیلزاد بوده است و این جرگه بازی، ارایش و پیرایش دولت سازی ملی! و انتخابات؟! و...، جز فریب اذهان عامه، چیزی دیگری  در مورد ملی های خلیلزاد به همراه نداشته است. فرستاده، برگه 279 .

  کرزی در برخی از برهه های زمانی بر علیه امریکا در مورد کشت مواد مخدر، مبارزه با طالبان، حملات هوایی وشبانه و استفاده از نیروی هوایی بر ضد طالبان  به ظاهر سازی و ریاکاری پرداخت.  و اما در حقیقت،  قیل و قال و سر دادن شعارهای ضد امریکایی  بیشتر مصرف داخلی داشت وکرزی و خلیلزاد  و امریکا و انگلیس و پاکستان همسو  وباهم عمل کرده ومیکنند.

 مآخذ بخش دهم، سیزده

[1] حسنین هیکل، از نیویورک الی کابل، برگهای 260 الی 264 .

[2] جنگ وجهانی سازی، میشل شو سو دوفسکی، برگه 41 .

[3]  گذارش 2 عقرب 1395 اداره مبارزه با جرایم سازمان ملل متحد و وزارت مبارزه با مواد مخدر افغانستان .

[4] راپور 2 عقرب 1395 مبارزه با جرایم سازمان ملل متحد.

 

 عالم

21 جولای 2017

 

 

بخش دهم

پانزده

خلیلزاد و شرق میانه

برداشت خلیل زاد با موضعگیری سازمان سیا و محافل صیهونستی درمورد اشغال غیر قانونی فلسطین از سوی اسرائیل و آواره ساختن مردم مسلمان و عیسوی فلسطینی کاملن یکسان است. خلیلزاد مینویسد: « من یک راه حل دو دولت اسرائیلی و فلسطینی را قبول دارم اما بیشتر به اسرائیل نزدیک ترم...» فرستاده، برگه 34 . آیا این اظهارات خلیل زاد، از روی حب و بفض شخصی نسبت به فلسطین و مردم  آنست؟ خیر. آقای خلیلزاد میداند که ازین حرف چی سودی میبرد! در واقع از یکطرف او پابندی خود را به کردار سیا، محافل صیهونیستی و طبقات حاکم بر سیاست امریکا در مورد منازعه خونین درازمدت فلسطین واشغالگری اسرائیل نشان میدهد و از جانب دیگر  او آگاه است که  سمت و سو دهی سیاست های جهانی در امریکا بخصوص در شرق میانه بیشتر زیر تاثیر محافل صیهونیستی امریکا، شکل میگیرد و پیشرفت به رده بالای قدرت در امریکا بدون داشتن رابطه نزدیک وبازتاب منافع ودیدگاهای آنها در مورد فلسطین و شرق میانه و ایجاد اسرائیل بزرگ ناممکن است. 

خلیلزاد این باور را در کتاب فرستاده دیکته میکند،  زمانیکه یهودیها در اروپا مورد تبعیض و سرکوب قرار گرفتند، باید تاوان سرکوبهای یهودیان در آستانه جنگ دوم جهانی را فلسطینی ها در حال حاضر پس بدهند، نه فاشیزم هیتلری، که به تصفیه های خونین نژادی ومذهبی و تباری دست زده بود. خلیلزاد با این همنوایی با محافل صیهونیستی اسرائیل تیر را در جایی میزند که رسیدن بمدارج عالی قدرت در امریکا را برایش آسان و مساعد بسازد.

 ریا کاری خلیلزاد در مورد آوردن آزادی و دموکراسی، رعایت حقوق بشری و حرفهای پوچ  و میان تهی ازین دست  در شرق میانه، جز  اغفال  و فریب مردم، معنا و مفهوم دیگری نداشته و ندارد. تجاوز بر حریم و اشغال کشور  فلسطین، تخریب منازل،، تصاحب ملکیتهای وکشتار و قتل بیرحمانه ای مردم آواره ای فلسطینی از سوی اسرائیل و با حمایت همه جانبه امریکا  و همچنان تجاوز خونین امریکا برکشورهای مانند عراق، سوریه، لیبی، یمن و لبنان و ...، در مغایرت کامل با دعواهای توخالی خلیلزاد ها در مورد پابندی آنها به ارزشهای دموکراتیک، حقوق بشری و برسمیت شناختن حق اراده سیاسی مردم برای آزادی، دموکراسی وتشکیل حاکمیت سیاسی بوده و است.

پشتیبانی خلیلزاد ها، سازمان سیا و محافل حاکمه ای  امریکا از رژیمهای ضد بشری، مستبد، ارتجاعی و حامی تروریزم  خلیج فارس، مانند عربستان سعودی، کویت، قطر، بحرین، امارات، عمان و اردن و...، ضدیت آشکار دولت امریکا،محافل صیهونیستی و محافظه کار، پنتاگون .سیا  و خلیلزادها را با دموکراسی، آزادی و  موازین حقوق بشری و شکل گیری اراده سیاسی مردم برای تشکیل حاکمیت سیاسی، استقلال و آزادی کشور ها و مردمان  خاور میانه نشان میدهد و نشانه ای آشکاری از پیشبرد سیاست تروریزم دولتی، تبانی با شبکه تروریزم جهانی و سازمانهای تروریستی اسلامی وکشورهای حامی تروریزم توسط امریکاست. خلیلزاد بگفته خودش از سیا و شورای امنیت امریکا وظیفه داشت تا  برای برداشتن صدام حسین از عراق اقدام کند. فرستاده برگه 98 .

خلیلزاد از طریق سازمان سیا در عراق، سوریه، یمن و لیبی، کار مشابه به افغانستان را در مورد تقویت گروه های تروریستی و اسلام سیاسی به پیش میبرد.  این پادوی سیا مصروف توطیه و تبانی با رژیمهای مرتجع عربی علیه نیروهای چپ و ملی و ترقیخواه و سیکولار در خاور میانه بوده است، که بادست نشاندگان امریکا سر سازش نداشتند و حضور شان در قدرت منافع امریکا را بازتاب نمیداد. یک قطبی شدن جهان برای خلیلزاد ها زمینه آنرا فراهم کرده است، تا  هرکه نوکر امریکا در شرق میانه نیست، باید از صحنه سیاسی حذف شود. و درین راستا با جان فشانی  سیا وخلیلزادها، دولتهای عربی مخالف امریکا، یکی پس از دیگر  برداشته شدند و تاوان این تجاوز خونین و سرکوبگرانه ای پادوهای  سیا را مردم این کشورها با قتل عام و ویرانی کشورهای شان پرداختند. فرستاده، برگه 66.

خلیل زاد ها بعد از فروپاشی شوروی و یکسره کردن جنگ سرد، نیاز  تعامل با  دولتهای مخالف و یا حتا رژیمهای که مخالف نبودند، ولی پابند به حفظ منافع ملی خود بوده و میباشند و خواهان  داشتن رابطه ای مطابق  به موازین سازمان ملل با امریکا بوده و اند، نمی بینند و در صدد حذف و برداشتن این رژیم ها و جاگزین کردن آنها با مهره های استخباراتی خود میباشند.  تلاش سیا با افزار خلیلزاد ها این بوده است، تا هیچ کشوری بدون اراده امریکا به قدرت اقتصادی، سیاسی و نظامی در جهان تبدیل نشود  واز زیر چنبره ای نفوذ سیاسی، اقتصادی، استخباراتی و نظامی امریکا بیرون نماند و ازینرو خواهان ایجاد امپراطوری جهانی و سلطه بر همه کشورها و مردمان اند. و در تامین روابط با دولتها وکشور ها تنها دنبال منافع خود بوده و خواهان رابطه سلطه و تابعیت با بقیه ی  دنیا میباشند. در مورد رژیمهای ایران، سوریه، عراق، لیبی، یمن و... ، خلیل زاد همین طرز تلقی و سیاست امریکا را  به پیش برده است چنانچه او مینویسد: « ما سیاست امریکا را بعد از جنگ سرد طوری رهبری میکردیم، که از ابر قدرت شدن هر کشور و هر رژیمی در منطقه باید جلوگیری  میکردیم تا منافع اسراییل بخطر نیافتد. فرستاده، برگه 68 .

این همه لشکرکشی خلیلزادها بر ضد عراق، سوریه، لیبی، یمن و عربده کشی و تهدید نظامی علیه ایران با این منطق خلیلزاد توجیه پذیر است. پیامد سیاست های جنگ طلبانه و زورگویانه ای خلیلزاد ها در شرق میانه، منتج به گرفتن جان ملیونها انسان و تخریب گهواره تمدن بشری و یادگار های دیرین انسان کره خاکی ما گردیده است  و از همه این بناها و گنجینه های  قدیم ترین تاریخ بشری، خاک توده ای  بیش باقی نگذاشته اند. تداوم این وحشت ودهشت و بربریت زیر نام « نظم نوین جهانی»، جز قتل عام، ترور، وحشت، ترویج اسلام سیاسی و تجاوز بر حریم کشورها و ساقط کردن دولتهای مخالف، چیزی دیگری بوده نمیتواند. و در راستای این تجاوزگری خلیل زاد از نقش استخباراتی خود برای سرنگونی رژیم صدام حسین بگونه ای بی پرده و تجاوز بر حریم یک کشور دارای حاکمیت، استقلال و تمامیت ارضی بگونه روشن پرده برداشته است. فرستاده، برگهای 71 الی 73 .

کاروایی هایی « بشر خواهانه و دموکراسی خواهانه » بالوسلیه  خلیلزادها بخوبی نشانداده است، که در بسیاری ازکشورها از افغانستان، تا عراق و لیبی و یمن و سوریه و...، خلیلزادها بجای تبارز اراده سیاسی و ملی مردم برای تشکیل حاکمیت سیاسی مشروع و دموکراتیک،تامین آزادی و عدالت و دموکراسی، خود تصمیم میگیرند و این سردمداران استخباراتی سیا و پنتاگون و سران کمپنی های فراملیتی نفت و اسلحه و سردمداران مافیایی مواد مخدر مستقر در امریکا اند، که برای مردم  در کشور های تحت سیطره شان  تعین تکلیف می نمایند و تصامیم شان را با زور سر نیزه به گرده مردم تحمیل میکنند. اگر همه توطیه ها برای براندازی ناکام گردید، آنوقت گزینه نظامی روی میز قرار میگیرد. کاری، که خلیلزاد در عراق انجام داد. بعد ازینکه تلاشهای خلیلزاد در عراق برای راه اندازی کودتا و  فشارهای ضد بشری و تحریمهای اقتصادی، تحریک صدام حسین به جنگ با امریکا، شکست خورد،  او مجبور شد، به کمک ترکیه،، اسراییل و محافل صیهونیستی در امریکا، اپوزیسیون؟! عراق را سرهم بندی کند و هجوم نظامی به عراق را در پی آن سازمان دهد. فرستاده، برگهای 101 و 102 . خلیلزاد میگوید: « وقتی مرا بوش به عراق میفرستاد، درک کردم که حمله نظامی قریب الوقوع است...». فرستاده، برگه  102 .

خلیلزاد میگوید: « صدام حسین که خطرناک و متخاصم باقی مانده بود. اطلاعات ما نشان میداد، که او ذخیره تسلیحات شیمیایی را نگهداشته بود...». فرستاده، برگه 99 . با آنکه خلیل زاد از درامه خونین در عراق و از هر شق و شوق در کتابش فروان سخن گفته است، اما حتی سردمداران کاخ سفید و متحد سراپا قرص شان دولت انگلیس، هردو نتوانستند ازین تجاوز خونین بر ضد تمام ارزشهای پذیرفته شده ای جهانی، که در عراق انجام گرفته و میگیرد، دفاع نمایند. و در واقع این محکومیت تاریخی نصیب خلیلزاد هم میگردد، که با جعل و سرهم بندی اسناد تقلبی و من درآوردی، ذهنیت و افکار عامه ای جهانی را فریب داد و فاجعه خونین را در عراق، سوریه، لیبی، یمن و...، رقم زد و این کشور هارا بخاک و خون کشید. در حالیکه تجاوز ولشکر کشی به عراق را تمام مردم جهان و دولتها محکوم کردند و اخیراً دو کشور متجاوز به عراق ( روسای جمهور امریکا اوباما و دونالد ترامپ و همینطور نخست وزیران محافظه کار انگلیس دیوید کامرون و ترزامی نیز آنرا محکوم کردند و در واقع این خلیلزادها اند، که  فاجعه ضد بشری در عراق را بوجود آوردند و  هنوز این جنایت هولناک را کاروایی افتخار آفرین خود میدانند.

   اگر سیطره ای نیو محافظه کاران و محافل صیهونیستی  در امریکا بر قدرت و حاکمیت سیاسی پایان گیرد، خلیل زاد ها باید در محکمه جنایت کاران جنگی حاضر شوند و به مجازات عادلانه ای، که علیه بشریت و بخصوص در شرق میانه و افغانستان انجام داده اند، محکوم گردند. شاید یکی از دلایل نرسیدن « زل » ( خلیلزاد) به کرسی وزارت خارجه شرمندگی تاریخی نیو محافظه کاران امریکا در قضیه ای عراق باشد، که خلیلزاد  یکی از پایه گذاران این جنایت ننگین در تاریخ پر از فراز و فرود بشر  بوده و است. و باداران این مزدور سیا اینبار نخواستند برای ترمیم وجهه ای از دسترفته شان با همه تیوری پردازی و نقشه کشی خلیلزاد برای اینده جهان زیر سلطه امریکا، وجود اورا در وزارت خارجه تحمل کنند.     

 خلیلزاد فعالیت غیر قانونی و ضد بشری  اش در نقض حق حاکمیت عراق چنین بیان میکند: « من پیش از حمله و هجوم نظامی امریکا بر عراق، با تیم 60 تنی از انقره به کردستان عراق سفر کردم و بعد از زمینه چینی گردهمایی مخالفان صدام، این 60 تن برای تدارک جنگ در عراق در کردستان می ماندند. فرستاده، برگه 169. همه میدانند ومیدانیم که که خلیلزاد بدون سازمان جهنمی سیا و نقش آفرینی شبکه های منطقوی آن نمیتوانست در موجودیت رژیم صدام حسین به گوشه های مختلف عراق سفر کند، رهبران اپوزیسیون را جلب و جذب کند و بعد آنهارا به هم وصل کند و فعالیت  این گروه هارا منسجم نماید. در واقع در پشت سر خلیل زاد  سازمان جاسوسی سیا در همکاری استخبارات کشورهای پادوی امریکا در منطقه قرار داشتند، که او دزدانه توانسته بود حریم ملی و امنیتی عراق را دور بزند و بفعالیت ضد صدام حسین که مخالف حضور امریکا در کشورش بود، بپردازد.

چرا سیا  خلیلزاد را وارد بازی عراق کرده بود؟ برای اینکه او از یکطرف روزگاری دور و درازی در خدمت سیا از زمان فعالیت دانشجویی اش! در بیروت با عراق و شرق میانه آشنایی داشت و با حلقه های سازمان سیا درین منطقه آشنا و وصل بوده است. و از جانب دیگر خلیلزاد مدتی را نماینده ای غولهای نفتی امریکایی  درین منطقه بود و برای چاپیدن نفت عراق بسود کمپنی های بادار خویش فعالیت میکرد. ازینرو هرکمپنی نفتی امریکایی در صدد بود تا منافع خود را از طریق نماینده اش در عراق تامین کند و افراد طرف اعتماد خود را در راس قدرت عراق قرار دهند.  ازینرو تمام بازیها برای برپایی کودتاهای و اسقاط رزیم های ضدامریکایی، به منظور زیر کنترول درآوردن  کشورهای نفت خیز و تامین سلطه ای بی چون و چرای استعماری امریکا برین کشور ها و ذخایر نفت وگاز درین منطقه با شرکت خلیلزاد براه انداخته شده  وتداوم یافته است.

خلیلزاد مینویسد: « آخرین باری که من طالبانی را دیدم، اندکی پس از سر نگونی رژیم صدام حسین  در ماه اپریل 2003 بود. من مامور شده بودم که در سراسر عراق با برگذاری همایش، رهبرانی را شناسایی کنم که میتوانستند با گروه های تبعیدی!  دولت مؤقت را تشکیل بدهند ...» ع پیشگفتار. همان که میگویند« ریش از من واختیارش از ملا» اختیار تشکیل دولت در عراق مانند افغانستان به خلیل زاد سپرده شده بود. اگر وضع در امریکا تغییر نمیکرد و بجای محافطه کاران جمهوریخواه، دموکرات ها بقدرت نمیرسیدند، خلیل زاد مانند دولت سازی در افغانستان و عراق و لیبی، در سوریه، یمن، لبنان، ایران نیز دولت میساخت و نام آنرا دولتهای دموکراتیک و ملی؟! میگذاشت شاید هم به پسوند و پیشوند اسلامی، زیرا خلیلزادها این همه صلاحیت و اقتدار دولت سازی را از پروژه ای رو به گشترس اسلام سیاسی و تروریزم اسلامی خود نصیب شدند.

جنگ  امریکا در شرق میانه در واقع جنگ برای سلطه بر منابع نفت وگاز بوده است و محافل حاکمه ای امریکا تلاش داشته و دارند، با حمایت از دولت های ارتجاعی عربی و ایجاد و برپایی دولت های دست نشانده خود درین کشور ها، تاثیر و نفوذ کشورهای رقیب را ازین منطقه بر چینند. تضاد منافع بر سرچیدن مهره ها در عراق از طریق کمپنی های فراملیتی نفت  و رقابت درین عرصه نیز ناهمگونی هایی را در سیاست امریکا بوجود آورده بود. و  در بین نمایندگان این کمپنیها، وزارت خارجه، سازمان سیا، پنتاگون و سران مافیایی کمپنی های بزرگ  برای شیره کشی و بهره کشی از منابع نفتی عراق کشمکش وجود داشته است . چنانچه خلیلزاد مینویسد: «  وزارت دفاع طرفدار  چلبی بود و  گزینه وزارت خارجه  وسازمان سیا بر ضد چلبی بود...». فرستاده، برگه 157.

  کار خلیلزاد برای اشغال عراق و برداشتن نظامی صدام حسین، ابتدا از ایجاد اپوزیسیونی،که بعداً در زیر حمایت نظامی و سیاسی و استخباراتی امریکا و خلیلزاد ها، به ایجاد حاکمیت دست نشانده بپردازد، شروع شده بود. و خلیلزاد تمایل داشت، پیش از اشغال عراق، حکومت دست نشانده خود را در عراق سرهم بندی کند. اما در عراق در کنار اپوزیسیون! از جنس ،« اپوزیسون ا فغانی »، گروه های سیاسی  دیگری  نیز وجود داشتند، که با خلیلزاد و سیاست اشغالگرانه ای امریکا موافق نبودند. و همین خود باعث کش و قوسهای زیادی در عراق برای خلیلزاد گردیده بود. خلیلزاد در کنار چهره ها و سازمانهای مزدور امریکا، در عراق با یک اپوزیسیون جدی ضد صدام حسین نیز مواجه بود، که هم بر ضد اسرائیل و امریکا موضع داشت و هم برضد صدام حسین. و  این اپوزیسیون نقش زیادی در تحولات سیاسی عراق داشت و خلیلزاد نتوانست با تمام سرکوبگری، دسیسه چینی و توطیه گری و تبانی با کشورهای مزدور امریکا در منطقه، نقش آنهارا در عراق تضعیف کند.  از همین رو خلیلزاد در تمام دوره ای ماموریتش  بعد از سر کوب صدام حسین، به سرکوب این نیروها نیز پرداخت. زیرا اپوزیسیون واقعی عراق با خواستهای خلیلزاد همسو نبودند.

خلیلزاد نیز  از نقش این اپوزیسیون عراق به تکرار چنین پرده بر میدارد: « عراقی ها در لندن بصورت یکدست ایده ای ایجاد دولت اشغالی را رد کردند. حکیم استدلال میکرد، که اپوزیسیون عراق در آزاد سازی عراق و ایجاد دولت جدید باید نقش رهبری کننده داشته باشد...». فرستاده،  برگه 176 . « حکیم یکی از رهبران با نفوذ عراق، علیه سلطه خارجی هوشدار داد و در جلسه اپوزیسیون، استعمار را رد کرد و اظهار کرد، که عراقی ها از پی اداره خود بر می آیند...». فرستاده، برگه 171 . « شرکت کنندگان در پایان کنفراس اعلامیه 15 ماده ای را تصویب و تایید کردند، که دران خواهان تشکیل دولت دموکراتیک فدرال بر اساس حاکمیت قانون و احترام به تنوع قومی وزبانی عراق معطوف شده بود...». فرستاده، برگه 180 . « عراقی ها بصورت مشخص تاکید کردند، که مخالف هرنوع اشغال امریکا پس از مداخله هستند  وآنها به ملت دموکراتیک، کثرت گرا و تابع حاکمیت قانون نیازمند اند...». فرستاده، برگه 163 .

تاکید این بخش از اپوزیسیون بر خلاف مهره های وابسته امریکا در افغانستان، که خواهان افزودن بی وقفه ای نیروهای امریکایی در کشور شان بودند، برین بود، که هرچه زود تر نیروهای امریکایی به اشغال عراق پایان بدهند و حاکمیت ملی را به مردم عراق باز گردانند. این گروه ها بر خلاف قبیله گرایان خلیل زاد در افغانستان، جانبدار برگذاری انتخابات عادلانه، آزاد و دموکراتیک بودند و بر تقسیم قدرت ونهادینه شدن آن در قانون اساسی، کثرت گرایی در چوکات دولت و نظام پارلمانی فدرال باور کامل داشتند. اما امریکا، سیا و خلیلزاد در عراق، خواهان ایجاد یک دولتی بودند، که توسط حاکم امریکایی باید اداره میشد و منتج به اشغال دایمی یا قسمی عراق میگردید. چنانچه خلیلزاد مینویسد: «  برخی ها میخواستند که ایالات متحده بعنوان یک نیروی اشغالگر، عراق را برای مدت طولانی اداره کند...». فرستاده، برگه 177 .

اما هوس اشغال  دایمی عراق را نیروهای سیاسی عراقی در همکاری با  مردم عراق، برهم زدند. بگفته ای  خود خلیلزاد: « و قتی عراقی ها مقاومت کردند و تلفات قوتهای نظامی بالارفت. « جان ابی زید » فرمانده امریکایی در جنگ عراق به خلیلزاد پیام عاجل میرساند، که باید حکومت مؤقت عراقی تشکیل شود تا ممکن جنگ فرو کش کند و زمینه تسلیمی عساکر عراقی به خود حکومت عراق مسیر شود. وقتی ما تلاش کردیم عاجل اپوزیسیون را گرد بیاوریم، گارد صدام بگونه غیر مترقبه عقب نشینی کرد و تشکیل حکومت مؤقت عراق دوباره منتفی شد و اشغال عراق برای مدت طولانی دوباره مطرح شد...». فرستاده، برگه 178 .

در کنار سناریوی اشغال عراق توسط امریکا و قبضه بر منابع نفت آنکشور، کشورهای متحد امریکا برای اشغال عراق هرکدام منافع خود را دنبال میکردند. بازیگران  کشورهای متحد خلیلزاد در عراق هرکدام میخواستند حاکمیت سیاسی دست نشانده خود را در  عراق داشته باشند و  در مقابل نیروهای شیعی عراق برضد این سیاست دست نشاندگی موضع گرفتند و قرار گرفتن در همسویی با پادوهایی منطقه یی امریکا را رد کرده بودند. ازینرو پروژه خلیلزاد برای ایجاد یک دولت وابسته و دست نشانده امریکا، از جنس سعودی و قطر و کویت و شیخ نشین های خلیج فارس، تا حدودی شکست خورد. قرار اذعان خلیلزاد، ترکیه  دنبال سلطه بر عراق و نابود کردن کردهای عراق بود: « ترکیه هم در جنگ خلیج، هم در تهاجم به عراق و هم در مبارزه با داعش، خواهان فرستادن نیروی منسجم به عراق بود تا به این بهانه کردها را در شمال عراق سرکوب کند و از هرگونه خود مختاری و استقلال آنها در عراق جلوگیری کند... ». فرستاده، برگه 174 . عربستان، اسراییل، قطر، امارات و کویت هرکدام خواهان استقرار یک دولت سنی مخالف ایران و سرکوب نفوس اکثریت شیعه بودند، که خلیل زاد بیشتر از همه درین سمت وسو فعال بود و با تبانی  با آنها فعالیت هماهنگ را به پیش میبرد.

اما چیزیکه ماموریت سیا و مهره درشت آن یعنی خلیلزاد را در عراق به شکست کشاند این بود که خود خلیلزاد به آن اعتراف میکند: « اولین مباحثات که روی داد، این بود که اکثریت اپوزسیون عراق میخواست، بلا فاصله پس از هجوم به عراق، دولت مستقل عراق بدون دخالت امریکا تشکیل شود. و حکیم از مخالفین سر سخت امریکا در عراق بود. و در تداوم سیاست اشغال امریکا، اپوزیسیون عراق خود را تحقیر شده میدانست. اما  طرح امریکا و متحدین ما به ایجاد یک دولت اشغالی معطوف بود، که بعداً اپوزیسیون همسو با امریکا شریک قدرت میشد... ». فرستاده، برگه 176 . خلیلزاد برای سلطه کامل بر عراق پلان اشغال طولانی مدت عراق را با یک حاکم امریکایی که بیشتر خودش را مد نظر داشت، طرح کرده بود. فرستاده، برگه 178 . ولی مقاومت  شدید گروه های شیعه از یکسو و شدت گرفتن جنگ از سوی دیگر علیه امریکا، طرحهای حاکمیت دست نشانده خلیلزاد را به شکست کشانید و روند انتقال  قدرت به مخالفین امریکارا امکان پذیر ساخت.  با آنهم خلیلزاد درین فضا بیشتر به جاسازی مهره های خود پرداخت و با این نیرنگ خواست همکاری سایر نیروهای عراقی را جلب کند. امااین نیرنگ او نیز ناکام شد. فرستاده، برگه 178 .

خلیلزاد مینویسد: « ما در عراق بیک مسئول عراقی مانند کرزی نیاز داشتیم که در روی پرده باشد و ما در پشت پرده خواهیم بود و حکومت را به گونه دلخواه شکل خواهیم داد...» . فرستاده،  برگه 181 . این اعتراف صریح  خلیلزاد نشان میدهد که کرزی و احمدزی  و حکومت و این همه گیرو دار بنام جرگه و انتخابات و پارلمان همه و همه نمایشی بیش نبوده ونیستند و قدرت در دست وایسرایی امریکایی بنام خلیلزاد متمرکز بوده  و است. اما عراقی ها به این نقش کرزی ها و احمدزی ها قانع نبودند و تلاش میکردند حاکمیت سیاسی عراق را در دستان خویش متمرکز کنند و این تضاد  منافع، سر انجام بر خلاف افغانستان پروژه خلیلزاد را در عراق به شکست کشاند. فرستاده، برگه 184.

 

مقایسه برخورد متضاد خلیلزاد در شکلدهی قدرت در عراق وافغانستان

خلیلزاد  در عراق، جاییکه  منافع قومی و قبیله ای، خودش مطرح نبود، به تقسیم متوازن قدرت تمکین کرد. در عراق اقتدار دولت مرکزی محدود شد، شیعه ها، سنی ها، کردها ، هرکدام به نوعی خود مختاری و برپایی ادارات خود گردان، خود رسیدند، دولت مرکزی بین گرو های مختلف قومی و مذهبی تقسیم شد، و این تقسیمات در قانون اساسی نهادینه گردید، ریاست جمهوری به کردها، نخست وزیر به شیعیان، و رییس مجلس به سنیان عراق تعلق گرفت و اداره امور جامعه عراق بین جوامع، مذاهب و احزاب مختلف بگونه افقی وعمودی تقسیم شد. این در حالی است، که شیعیان عراق مطابق به احصاییه معتبر ملی عراق،  اکثریت قاطع جامعه ای عراق را تشکیل میدهند، ولی به تقسیم عادلانه قدرت و کثرت گرایی و حفظ خورده هویت های تباری و مذهبی و فرهنگی در عراق تمکین کردند و برادری وبرابری رابرگزیدند.

 اما خلیلزاد در افغانستان بدون داشتن کدام احصاییه رسمی  و جو سازی سیاسی برای اکثریت سازی، قدرت سیاسی را در وجود  یک جامعه خاص متمرکز کرد و  محور قدرت و اقتدار سیاسی  را بیک جامعه ویک تبار سپرده است، روند استحاله سایر جوامع واقوام را در هویت، تاریخ، فرهنگ یک قوم مطمح نظر  اساسی قرار داده است، نماد ها و نمودهای ملی، همه قومی اند و برای تحقق این پروژه فاشیستی و ضد ملی، قدرت متمرکز مرکزی، خشن وبیروکراتیک را حلال پروژه ای تمامیت خواهی دانسته و آنرا بر گرده مردم تحمیل کرده است. رویکردخلیلزاد ها  در شکل دادن قدرت سیاسی،تقسیمات سیاسی و اداری، برخورد با فرهنگ، هویت، تاریخ، اقتصاد، ارزشهای اجتماعی و...، در پروژه دولت سازی و ملت سازی بگونه آشکار برخورد فاشیستی و تمامیت خواهانه است، که همه چیز دران حق برادر بزرگتر؟! است و برادران خورد و صغیر، که هنوز از صعارت سیاسی، فرهنگی، هویتی، اجتماعی و اقتصادی بیرون نشده اند، باید تابع بدون قید و شرط برادر بزرگ باشند. بزرگی، که زاده جعل و دستکاری و احصائیه سیاسی من درآوردی است.  در شیوه ای حکومت داری خلیلزاد مرکز و ناف اقتدار حق اکثریت خود خوانده و صاحب کشور است.  و درین راهکار دموکراتیک! خلیلزادها  صغارت سیاسی جوامع و اقوام غیر پشتون  هیچگاهی پایان نمی یابد و به بلوغ سیاسی نمیرسند، تا با راهکارهای مدنی و حق شهروندی  شریک برابر در رابطه باقدرت و مناسبات  اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و هویتی با برادر بزرگ! شوند.

در عراق موضع اکثریت تباری و مذهبی ملاک قرار نگرفت، بلکه به راهکار های مدنی، شهروندی و اصل تساوی در برابر قانون برسمیت شناخته شد. شیعیان اکثریت عراق با وجود تبعیض سیستماتیکی، که در گذشته در برابر آنها اعمال شده بود، از خود فرهنگ عالی سیاسی را تبارز دادند و به توزیع عادلانه قدرت میان همه ای تبارها و مذاهب پرداختند. تقسیم قدرت در قانون اساسی عراق را نهادینه کردند و دولت نا متمرکزشد. اما در افغانستان خلیلزاد همان سلطنتهای قومی و قبیله یی میراثی خود را در شکل وشمایل دموکراسی قبیلوی « افغانی » دوباره زنده کرد و حاتم طایی گری تقسیم و ترکه قدرت بازهم  برمبنای « قوم بزرگ» بعمل آمده است.

 در عراق سرنوشت حکومت بدست احزاب برنده و یا ایتلاف از احزاب برنده گذاشته شد، اما در افغانستان بدست  الیگارشی قبایل و جهادی و سران مافیای مواد مخدر و قاچاقچیان اسلحه. جابجایی مهره ها در قدرت هم با جعل، تذویر، تقلب و انتخابات گوسفندی وکودتاهای انتخاباتی صورت گرفته و میگیرد.

 خلیلزاد بنا بر طرز تفکر و سیاست قبیلوی و کارکردهای فاشیستی خودش در افغانستان، در مورد شیعیان  اکثریت در عراق تعجب کرده و از آنها نیز توقع مخالفت با دولت فدرال را داشته است، که آنها با توجه به اکثریت بودن شان در عراق، خواهان یک دولت مرکزی  متمرکز در دستان شیعیان خواهند شد و دیگران را به اطاعت از خود وادار خواهند کرد. اما رهبران شیعه عراق در مورد کشور و مردم شان، تصور بسیار متفاوت و انسانی تر از خلیلزاد داشتند و در تفکر وسیاست قومی ومذهبی خلیلزادها گیر نیفتاده بودند، به تقسیم قدرت بین همه عراقی ها باور داشتند و به آسانی دولت نامتمرکز عراق را پذیرفتند. فرستاده، برگهای 264 و 365 . خلیلزاد مینویسد: « از آنجایی که عربهای شیعه بزرگترین گروه قومی را در عراق تشکیل میدادند. منطقی ترین مساله این بود، که آنها از نظام متمرکز دفاع کنند، چراکه در هر حال رهبری آن بدست آنان می آمد. عربهای سنی بعنوان یک اقلیت باید فدرالیزم را، راهی برای دفاع از حقوق شان میدانستند. درست مثل کردها که در شمال چنین کردند...». فرستاده، برگه 264.

جالب است که خلیلزاد بحیث مهره درشت سازمان سیا و نماینده سرا پا قرص محافطه کاران جدید امریکا،  ازخود چهره دموکراتیک و مدنی را در تقسیم قدرت بین جوامع و مذاهب در عراق نشان داده است، اما درافغانستان ما با چهره دیگر خلیلزاد بحیث رهبر قومی و قبیله ای روبرو بودیم و هستیم، که قدرت را مال موروثی یک قوم میداند و با هرگونه تقسیم قدرت مخالف است و برای جوامع واقوامی که با تروریزم و فاشیزم و استبداد سیاسی، قومی و مذهبی برای استقرار یک حاکمیت سیاسی با مشارکت عادلانه ای جوامع و اقوام جنگیده اند، جز نقش حاشیوی و فرعی در گوشه های زاید قدرت، چیزی بیشتر قایل نیست. این خلیلزاد ها در کشورهای دیگر و برای مردم دیگر سخاوت سیاسی دارند و اما در جایی که منافع قوم و قبیله و ایل شان مطرح باشد، در برابر هموطنانشان بخل سیاسی را تا حد افراط و فاشیزم قومی و قبیلوی از خود تبارزمیدهند و بیشتر به هم میهن بودن با پشتونهای پاکستان علاقه دارند، تا ازبک، و بلوچ و تاجیک و ترکمن، و عرب و نورستانی وپشه ای و هزاره و ... هم میهن شان، که با آنها در یک جغرافیه سیاسی زندگی میکنند وسرنوشت مشترک سیاسی و ملی دارند .

  راهکار های فاشیستی و شئونیستی و تمامیت خواهی خلیلزاد، که بزور مداخله ای استعماری امریکا و ید قدرت قومی در افغانستان پیروز شده است، در عراق و سوریه شکست ننگینی میخورد و خود نیز به این شکست معترف است: « من در بچالش کشیدن ایران در مساله عراق و سوریه کمتر موفق بودم...». فرستاده، برگه 291 . در واقع خلیلزاد درافغانستان یک پیروزی درخشان داشت وآن جابجاکردن طالبان و گروه های تروریستی از جنس حکمتیار با جنگاندن و استخوان شکنی جوامع واقوام غیر پشتون  در شمال. ازینرو تلاش خلیلزاد برای تضعیف حوزه ای زبان پارسی دری و وضع محدویت برین میراث مشترک جوامع واقوام افغانستان، تلاشی مؤفقی بوده است. اما خلیلزاد به اجرای چنین امری درعراق توفیق نیافت.

برای خلیلزاد جولانگاه سیاسی و شکل دادن حاکمیت در افغانستان  و عراق فرق فاحش داشت و دارد، خلیلزاد در افغانستان مصروف تحقق بخشیدن سلطه قومی وباز گرداندن رژیمهای از جنس امیر عبالرحمانی و نادر خانی بود. و از تمام هژمونی قبیله سالاری چپ و راست، کندرو تندرو وگرایشات فاشیستی و تروریستی برای بقای حاکمیت تک قومی استفاده کرد وخشتهای سرخ، سبز و سیاه قومی را در دیوار  حاکمیت سیاسی قبیله یی  بکار برد، که تنها به« فرهنگ پشتونولی » قبیله ای اعتقاد داشتند و عم وغم همه حفظ انحصار قدرت قومی بود و است. اما خلیلزادها در عراق به سرکوب قطعی نیروهای چپ و ملی گرا و میهن پرست و ترقیخواه و سیکولار پرداختند.  و تا حد ممکن تلاش کردند، رژیمی گوش بفرمان مانند سایر نوکران خلیج فارس و عرب امریکا، در عراق درست کنند، ولی طرح ونظر نیروهای شیعی عراق با خلیل زادها در مورد برپایی حاکمیت سیاسی، یکی نبود و ازینرو نیروهای شیعه عراق بنابر اشتراکات مذهبی با ایران، مورد خشم  خلیلزاد واقع شدند و خلیلزاد با همان روحیه ای قبیلوی ضد آنچه ایرانی و رنگ و بوی زبان پارسی دری ازان بمشام میرسید،  در عراق مانند افغانستان بمقابله برخاسته است.

 

 جنگ شیعه وسنی در عراق توسط خلیلزاد

اما چیزیکه خلیلزاد هارا بجان شیعیان عراق انداخت اینبود، که بسیاری از رهبران شیعه عراق خواهان سپردن حاکمیت ملی عراق، بمردم انکشور بودند و تسلط سیاسی و استخباراتی و اقتصادی امریکارا بر کشور شان نمیخواستند و جانبدار یک عراق مستقل بودند. مساله دوم مخالفت خلیلزاد با شیعیان عراق، ازبابت پیوندهای های مذهبی آنها، با ایران بود.  این دو مساله  باعث شده بود، تا خلیلزاد با استفاده از نوکران منطقوی امریکا مانند سعودی، اسراییل، قطر و ترکیه و با افزار القاعده و داعش و احرار شام وعراق وسایر مزدوران دستپرورده اش، بجان مردم عراق بیافتد و عراق را بخاک وخون بکشاند و ثروتهای دیرینه و تاریخی آنرا چپاول کند و این موزیم تاریخ را یکجا با سوریه بخاک توده تبدیل کند.

در کنار بسیاری از عوامل برخورد خصومت آمیز خلیلزاد نسبت به شیعیان عراق، یک عامل مهم هم دشمنی و باور های قبیله یی خلیلزاد در برابر تاجیکان، زبان پارسی دری و فرهنگ تبلور یافته بر محور این زبان  در افغانستان بوده است، که ایران فارسی زبان هم فرهنگ وتمدن را با مردم را هم مورد غضب قبیله ای خلیلزاد قرار داده است. و  پیوند و نزدیکی مذهبی شیعیان عراق و ایران متکی به این باور، که « دوست دشمن هم دشمن است»،  شیعیان عراق را زیر تهدید دایمی خلیلزاد قرار داده بود. و خلیلزاد حد اکثر تلاشش را کرده است، تا از همبستگی شیعیان عراق با ایران بخاطر داشتن مذهب و فرهنگ مشترک جلوگیری کند. در حالیکه ایرانی ها و عراقی ها تا رسیدن دین اسلام به این مناطق جغرافیایی، کشور و ملت مشترک بودند و بعد از اسلام نیز زبان پارسی دری نقطه وصل تمدنی و فرهنگی عراقی ها و ایرانی ها بوده است. اما خلیلزاد، که ضدیت با زبان پارسی دری را از محمدگل ها به ارث برده است، به آنچه رنگ و بوی فارسی و ایرانی دارد مخالف  است.

خلیلزاد با تمام توان سعی کرد، که روابط شیعیان ایران و عراق را قطع کند و با تشدید اختلافات شیعه و سنی، و تشدید جنگ مذهبی و قومی در عراق، حاکمیت دست نشانده بلا منازع امریکایی را  تحکیم کند و بدینسان دشمنان توسعه ای اسراییل بزرگ را بزانو درآورد. اما درین مورد نیزچندان توفیقی نداشته است. خلیلزاد در کنار ترکیه، عربستان سعودی، قطر، امارات متحده عربی، اسراییل و... خواهان سرکوب قطعی نیروهای شیعه عراق بود و یکی از اهداف و دلایل ایجاد سازمانهای تروریستی ( النصره، داعش، احرار شام و عراق)  با حمایت کشور های فوق زیر رهبری امریکا در حقیقت سرکوب عراقی های شیعه وسازمانهای سیاسی مربوط به آنها را مد نظر داشته است.

خلیلزاد و سازمان سیا از راهکارهای تروریستی و دهشت افگنی داعش، احرار شام و عراق و النصره برای فروپاشاندن و تخریب کامل عراق استفاده کردند. و در واقع یکی از دلایل اصلی تخریب عراق، قتل عام  و سرکوب اکثریت شیعه از جانب خلیلزاد، تاکید نیروهایی شیعی عراق بر حاکمیت ملی، تمامیت ارضی، استقلال، آزادی وخود ارادیت ملی بوده و است  و نیروهای شیعی عراق در اصل تاوان داشتن رابطه مذهبی و فرهنگی  با ایران را نیز به خلیلزاد و سیا پس دادند.

خلیلزاد برای نزدیکی نشاندادن  و همدردی به سنی های عراق؟! ویا هم برای تشدید جنگهای فرقه ای و مذهبی در عراق و گرم کردن کارزار جنگ و خشونت علیه شیعه های عراقی بیک داستان سازی بی پایه و بی پیشنه دست میزند: « وقتی من در دبی بودم ( برای جابجایی پولهای دزدی از افغانستان و عراق) ، شب برایم زنگ آمد، که میخواهند صدام حسین را اعدام کنند. من مالکی را خواستم، وقتی او گذارش را تایید کرد، گفتم شما رهبر یک کشور مسلمان هستید. رهبر عمدتن در آستانه عید زندانیان را به نشانه ترحم آزاد میکند ( اگر طالب یا همتبار خلیلزاد باشند) . آیا واقعا میخواهید رییس پیشین یک دولت را در همین روز اعدام کنید...». فرستاده، برگه297 .

شاید این دروغ خلیلزاد برجسته ترین نشانه پوپولیزم  و عوامفریبی باشد، که با توجه به نقش  امریکا در آنزمان در عراق، کمتر کسی این داستان پردازی را از زبان و قلم خلیلزاد باور کند. این واقعا یکی از ادعاهای مضحک خلیلزاد و در واقع جوک سیاسی است. امریکایی ها صدام حسین را دستگیر کردند و او در زندان امریکایی ها زندانی بود و در هنگام محاکمه فرمایشی، صدام کماکان در اختیار امریکایی ها قرار داشت. در حالیکه میتوانستند اورا به حاکم امریکایی خود در عراق تسلیم نکنند ویا بیکی از پایگاهای امریکا بفرستند و مانع اعدام  او شوند. و اما همانطوریکه خلیلزاد دشمنان و حریفان سیاسی و اجتماعی قوم و قبیله اش را نمی بخشد، امریکایی ها هم در هیچ جای دنیا با دشمنانشان مدارا نکرده اند، تسامح و بردباری سیاسی در قاموس آنها جا ندارد. امریکا در پشت سر اعدام صدام حسین قرار داشت و به دشمنانش نشانداد که او دشمن خود را بجای گوسفند در مراسم مذهبی مسلمانان قربانی میکند. و هرکه از امر و نهی قلدران امریکایی سر پیچی کند، سر نوشتش سرنوشت صدام حسین بجای گوسفند قربانی است. در واقع خلیلزادها در بیش از دو دهه از طریق سیا تلاش کرده بودند،  تا صدام حسین را به این روز بکشانند و پس این اشک تمساح ریختن برای چه؟  آیامالکی آن گدیگگ کوکی خلیلزاد، قادر بود، بدون اجازه امریکا و حاکم امریکایی آن در عراق، صدام حسین را اعدام کند؟ هرگز نه. خودخلیلزاد بصراحت چند صفحه بعد میگوید، امریکایی ها بر خواست مالکی  مبنی برای اعدام صدام حسین مهر تایید گذاشتند. فرستاده، برگه 295 .

  خلیلزاد برای فرو نشاندن عطش شیعه ستیزی و فارسی ستیزی خود، میخواست کرد ها را در محور سنی ها بجرخاند و آنهارا در مقابل نیروهای شیعی عراق قراردهد. و اکثریت شیعه را در عراق بحاشیه براند. اما  او توفیق نیافت. فرستاده، برگه های 271 و 272 . این در حالی بوده است، که پشت سر شورشیان سنی و گروه های تروریستی اسلام سیاسی در عراق، عربستان، ترکیه، قطر، اردن، کویت و...، زیر رهبری امریکا و انگلیس قرار داشتند و اما نام ایران  و زبان پارسی دری که در باورهای خلیلزاد مترادف به سمبولهای مخالف ودشمن اند، اورا وادار میکرد، تا بجای عامل، معلول را بکوبد.

خلیلزاد بصراحت بیان میکند که وی خواستار نزدیک کردن دولت عراق با عربستان سعودی بوده است و تلاشهای زیادی را نیز درین سمت وسو انجام داده بود.  وظیفه ای تیم خلیلزاد دامن زدن به تشنج بیشتر بین امریکا و ایران و همینگونه ای  بین کشورهای خلیج و بویژه عربستان سعودی و ایران  از یکسو و ترکیه و ایران از سوی دیگر بوده است. و این تشنج آفرینی منطقوی، بیشتر به فعالیتهای اسخباراتی خلیلزاد در منطقه بستگی داشته و دارد. فرستاده، برگه 273 .

 خلیلزاد در عراق فعالیت حکیم را خنثا میکند، که هدفش میانجیگری بین امریکا وایران بود. خلیلزاد طبق ادعای خودش برخلاف فعالیتهای حکیم قرار گرفت، که خامنه ای را ترغیب به مذاکره با امریکا کرده بود و خامنه ای هم هیآتی را تشکیل داده بود تا با امریکایی ها بر سر مساله ایران و امریکا مذاکره کند. اما امریکایی ها این ملاقات  را  ملغا کردند. فرستاده،  برگه 293 . خلیلزاد بارها دولت بوش را به اقدام قاطع نظامی علیه ایران تشویق کرده بود، اما رهبران امریکا پاسخ مثبت نداده بودند. فرستاده، برگه 292 .

فعالیتهای مشکوک خلیلزاد در عربستان سعودی، ترکیه و اسراییل بخوبی واضح میساخت، که جناب شان برای ایجاد داعش، النصره، احرار شام و عراق و تقویه القاعده،  برای قتل عام شیعیان عراق، سوریه، یمن و دیگران  مصروف کار بوده است.

ماموریت خلیلزاد منزوی کردن ایران و تبانی با  عربستان سعودی و قطر  در برابر ایران و  همکاری  با اسراییل برای تولید و تبلیغ ایران هراسی  در شرق میانه و منطقه بوده است. خلیلزاد پای دشمنی وخصومت قبیلوی خودرا بر علیه تاجیکان افغانستان و زبان پارسی دری به ایران نیز دراز کرده است. هرکه با زبان حریف سیاسی و اجتماعی در بیرون از مرزهای سیاسی کشور حرف بزند، دوست دشمن است و سزاوار نفرت وخصومت وکینه ای قبیلوی. فرستاده، برگه های 274 تا 277 .

خلیلزاد برای کمرنگ ساختن نقش نیروهای شیعه در عراق، ابراهیم جعفری را، که چهره ای بالنسبه مستقل از سیاستهای امریکا و پادویی بنام خلیلزاد است، با آنکه در راس ایتلاف احزاب برنده قرار داشت، به دلیل همسو نبودن با سیاستهای امریکا و عربستان سعودی و اسراییل و حاکم امریکایی، با شبه کودتایی برکنار کرد و در واقع در عراق ماهیت و شالوده ای صدور کالایی دموکراسی امریکایی را بنمایش گذاشت، که  جبهه گیری آشکاری در مقابل اراده ای سیاسی مردم عراق  برای تشکیل حاکمیت سیاسی دموکراتیک بود. فرستاده، برگه 278 . خلیلزاد میگوید: « من گذارش دادم که جعفری بیشتر با استقلال خود عمل میکند و پیرو حاکمان امریکایی نیست، ازین رو رئیس جمهور بوش از من پرسید، آیا میتوان مانع نخست وزیر شدن جعفری شد؟ من پاسخ دادم بلی، ما در امریکا تصمیم گرفتیم ک جعفری باید برود...». فرستاده برگه 278 .

نخست وزیر عراق، اما تصمیم برای برکناری جعفری در امریکاگرفته میشود؟! این در حالی بود که جعفری از طریق انتخابات آزاد، سری، مستقیم و سراسری در عراق په قدرت رسیده بود و در راس یک  ایتلاف قرارداشت، که برنده ای انتخابات بود. و به اساس قانون اساسی عراق، باید نخست وزیر میشد. این راهکارهای دموکراتیک! در تمامی کشور ها و ازجمله در عراق مورد استفاده سردمداران کاخ سپید بوده و است و مخالفان با همین شیوه کارکرد دموکراسی امریکایی در تمامی کشورها از قدرت کنار زده میشوند و گاهی بجای استفاده از اسلحه، دموکراسی امریکایی « کشتن با پنبه » عمل میکند. به پیشنهاد خلیلزاد،  خانم رایس و جک استرا وزرای خارجه امریکا و انگلیس وارد صحنه میشوند، تا جعفری را کنار بزنند، اما با قیام عمومی احزاب برنده انتخابات وشیعیان مواجه میشوند و بعداً خلیلزاد، بوش را وارد معرکه میسازد و او به آیت اله سیستانی نامه میفرستد و خواستار کنار زدن جعفری میشود. فرستاده، برگه 279 .

خانم رایس و جک استرا، وزرای خارجه امریکا و بریتانیا، خواستار کنار رفتن جعفری از قدرت بودند؟! و بالاخره برئیس جمهور بوش پیشنهاد کردیم، به آیت اله سیستانی نامه بنویسد و ما توانستیم از طریق آیت اله سیستانی جعفری را کنار بزنیم! با همین منطق مشابه ما از نخست وزیر شدن ادیب جلوگیری کردیم، که بعد از حعفری اکثریت مطلق آرا را داشت.  بعد از کنار زدن ابراهیم جعفری و ادیب از سوی امریکا و انگلیس ائتلاف برنده ای انتخابات در عراق کاندید دیگری برای پست نخست وزیری معرفی میکند، اما این کاندید نیز مقبول درگاه خلیلزاد واقع نمشود! خلیلزاد میگوید« اکثر احزاب در عراق بر نامزدی مهدی پافشاری داشتند، اما ما میدانستیم، که مهدی با وجود داشتن گرایش لبرال و غیر مذهبی، با ایران روابط داشت و ما خواهان حذف او شدیم. برگه 275 .

خوب این انتخابات در عراق برای چی برگذار شده بود؟ معنی اراده سیاسی مردم یعنی چه؟ دموکراسی وحکومت اکثریت چه معنی دارد؟ هرکه را امریکا بخواهد همان باید رییس جمهور و یا نخست وزیر شود؟ بر خلاف اراده سیاسی اکثریت مردم عراق، با کودتا، هجوم وحشیانه ای نظامی، یا کودتای انتخاباتی و رای گوسفندان! در حقیقت بازی با اراده سیاسی مردم است و اینست چون وچرای، آنچه امریکا میخواهد بعنوان کالای امریکایی زیر نام دموکرا سی بر کشور ها و ملت ها بزور بی 52 بقبولاند و نام آن را حکومت مدرن و دموکراتیک بگذارد؟!

 انتخابات و راهکارهای دموکراتیک خلیلزاد ها  و سیا در اصل برای برهم زدن اراده سیاسی مردم عراق برای تشکیل حاکمیت سیاسی اینگونه  رقم میخورند؟! خلیلزاد در عراق دنبال افرادی بوده است، که مانند کرزی و احمدزی  «افغانی» اش، تمام اوامر خلیلزاد را بپذیرند و همسو باسیاستهای اسرائیل، عربستان سعودی، قطر، امارات و دیگران در برابر ایران قرار داشته باشند. و دنبال چنین آدمی در عراق سرگردان است. زیرا عراقی ها از جنس دیگر اند و به آسانی به میهن فروشی و خاک فروشی تن نمیدهند. اما با این هم هر کشور و جامعه  ای خاک فروشان و میهن فروشان خودش را نیز دارد. سرانجام خلیلزاد مالکی را می یابد، که بحیث کرزی و احمدزی افغانستان ایفای وظیفه کند و در آغاز آنچه از مالکی در برابر ایران و فروش عراق به سعودی میخواهند، او پاسخ مثبت میدهد. خلیلزاد میگوید: « ما مالکی را یافتیم که با وجود شیعه بودن از ایران دل خوش نداشت و بیشتر دنبال مخالفت با ایرانیها بود...». فرستاده،برگه های 279 و 280 . بالاخره مالکی با گرفتن رشوه سیاسی از خلیلزاد بر ضد ایران قرار میگیرد و نخست وزیر میشود.  خلیل زاد شرایطش را برای نخست وزیری مالکی اینگونه بیان میکند: « نخست وزیر باید با عربستان کار کند و از دوستان عربستان سعودی باشد. نخست وزیر باید با تایید عربستان کارکند. مالکی یگانه شیعی بود، که موضع ضد ایرانی داشت و امریکا به آسانی میتوانست در صورت توافق گروه های سیاسی اورا نخست وزیر بسازد...» . فرستاده، برگه 281 .

درین داستان سرایی سیاسی خلیلزاد جند مساله ای قابل بحث وجود دارد:

1 ــ نخست وزیر عراق باید مطابق قانون اساسی عراق از ایتلاف احزاب و یا حزب برنده ای انتخابات، باشد. اما بنظر خلیلزاد انتخابات مضحکه بیش نیست و حق انتخاب نخست وزیر کار خلیلزاد است. و این خلیلزاد است که اراده سیاسی اش بجای تصامیم سیاسی و دموکراتیک مردم عراق، همه چیز را زیر و رو میکند؛

2 ــ مطابق قانون اساسی عراق  نخست وزیر باید، از قانون اساسی پاسداری کند ومواد مندرج آنرا در اجرآت حکومت تطبیق کند و در پیشبرد امور، منافع ملی مردم عراق را مطمح نظر اساسی قرار دهد، اما خلیل زاد از مالکی میخواهد، که مطابق میل حاکمان قبیله یی قرون وسطایی عربستان سعودی عمل کند وهیچ کار را بدون مشورت وتائید مقامات سعودی انجام ندهد! آیا این نخست وزیر کشور عراق است، یا صوبه دار عربستان سعودی؟ که صرف برای ارضای خاطر سردمداران چاکر منش عربستان سعودی کار کند؛

3 ــ  مردم عراق مشترکات زیاد فرهنگی، مذهبی،تمدنی و اجتماعی و تباری با ایران دارند، تا با با سعودی. حاکمان سنی عراق نیز در گذشته با عربستان سعودی بعنوان گارد محافظ منافع امریکا در منطقه خاور  میانه روابط خوب نداشتند، جه رسد به شیعیان؟

خلیلزاد مینویسد: «  به مالکی بطور اکید وظیفه داده شده بود، عراق را از ایران دور کند و به عربستان سعودی متصل کند و او این وظیفه را بدرستی انجام میداد، اما در بدل این خدمت از ما میخواست برای ابقایش بصورت دایمی در پست نخست وزیری عراق کمک کنیم. او حاضر شد مخفی گاهای نیروهای شیعه  در عراق را بما نشان بدهد و ما آنرا نابود کردیم. ما از پیشرفت مالکی خوشنود بودیم، که ایران رابکلی کنار زد...». فرستاده، برگه 285 . خلیلزاد میگوید: « عربستان سعودی، اردن، امارات متحده عربی و ترکیه را برای حمایت از سنی های عراق دعوت کردم. پس به مالکی توصیه کردم، که نخستین سفرش را بر ضد ایران به عربستان سعودی انجام دهد. من برای دیدار مالکی با شاه عبداله، دیدار مفصلی داشتم. من بشاه سعودی در مبارزه مشترک بر ضد ایران توضیحات مفصل دادم و بشاه گفتم، مالکی عرب است، نه ایرانی. مالکی از وابستگی ایران می برآید. در حالیکه شما با آن کار کنید. شاه عبداله شکایت کرد که نفوذ ایران چنان چشم گیر است، که عراقی ها در وزارت دفاع  فارسی حرف میزنند. اما سرانجام حاضر شد بر ضد ایران با مالکی کار کند...». فرستاده، برگه 290 . تمام عم وغم خلیلزاد در شرق میانه دشمنی با ایران بود و است و خلیل زاد در تمامی بازیها صرف بر علیه ایران فعال بوده است، نه بر ضد تروریزم و دهشت افگنی گروه های اسلام سیاسی، که بیشتر سنی مذهب بوده و اند و با عربستان سعودی، ترکیه، امارات و قطر پیوند فرزند خواندگی داشته و دارند.

درین ایران ستیزی خلیلزاد، تذکر دو نکته زیر لازم بیاد آوری است:

ــ  نخست اینکه، نه مالکی و نه عراقی ها عرب اند، بلکه بعد از اسلام مانند مصریها، سوریها،  لبنانیها، فلسطینی ها و دیگران زبان شان عربی شده است و اگر خلیل زاد به زبان پشتو حرف میزند، از برکت زبان پارسی دری است، که نگذاشت افغانستان مانند عراق عرب شود و گویشها و زبانهای محلی خراسان بمیرند؛

ــ مساله دوم شکایت شاه عبداله از حرف زدن بزبان فارسی در وزارت دفاع عراق است. خلیلزادها با القاب و ادعای اشراف بر فرهنگ و مردم شناسی در خاور میانه، باید میدانستند، که زبان پارسی دری و سلف این زبان چه قبل ازاسلام و چی بعد در عراق قدامت بسیار طولانی دارد  و زبان رسمی عراق  تا پیش از سلطه استعماری انگلیس در دوره عثمانی  بود  و هزاران کتاب در عراق به فارسی طبع و نشر شده است و عراق مرکز بزرگ زبان پارسی دری بعد از اسلام بوده است.  و همین اکنون بسیاری از جوامع و اقوام عراقی مانند کردهای عراقی، زبان پارسی دری را میدانند و به آن حرف میزنند.

مشکل اساسی بد فهمی و کج فهمی خلیلزادها درین است، که با فرهنگ و زبان خود در گیر اند و حاضر اند با ابلیس متحد شوند، تا این شکوه پارینه را از سرزمین ما بردارند. و این رسوب فکری قبیلوی  طرزی، نادر خانی، هاشم خانی، مومند و زابلی، پایش را بر ضد  زبان فارسی دری تا عراق هم دراز میکند.  زبان پارسی دری دست پخت فرهنگی و تمدنی سرزمین افغانستان کنونی و آسیای میانه است، که به ایران و عراق برده شده است و تنها میراث تاجیکان افغانستان هم نیست، بلکه تمام جوامع واقوام برادر در شگوفایی و باروری آن سهم شایسته داشتند ودارند، ابهت و گذشته پنجهزار ساله خلیلزادها بدون زبان پارسی دری، مبهم وتاریک است، همه به این زبان وفرهنگ شکوهمند وپارینه می بالند، بجز کور چشمهای از جنس خلیلزاد با تفکر، سیاست و دین قبیلوی.

 خلیلزاد مینویسد: «سه پیشنهاد شاه عبد اله را مالکی پذیرفته بود، برگشتاندن دوباره بعثی ها در دولت مالکی، دیدار با رهبران شورشی سنی طرفدار عربستان سعودی! (همان داعش، النصره و احرار شام وعراق) و جلوگیری از اعدام صدام حسین. برگه 291 . اماسرنوشت مهره های سوخته خلیلزاد و مزدورانی مانند مالکی با این همه خضوع و سر سپردگی برای امریکا، روشن است. وقتی تاریخ مصرف شان گذشت، بزودی خلیلزاد و سعودی و قطر و سیا، جاسوسی بهتر از مالکی مییابند و مالکی ها به سرنوشت سلف گرفتار میشوند.

خلیلزاد در عراق بنیادگذار اصلی جنگ شیعه و سنی و جنگهای فرقه ای در عراق است و داعش را صرف برای سرکوب شیعیان ایجاد وتمویل کرد. و  تمام نقشه های خود را  در عراق بر پایه طرح سیا و مبارزه با ایران بنا کرد. خلیلزاد میگوید: « ما تشکیل سازمان اطلاعات را برای عراق با مداخله صد درصدی سازمان سیا انجام میدادیم، که رابطه تنگاتنگی با سازمانهای استخباراتی بعضی کشورهای عربی مانند عربستان سعودی و قطر و ترکیه ( حامیان اصلی تروریزم)   داشت. و این مساله بالاخره سوء ظنی مالکی را برای کودتا از جانب امریکا ومتحدین ما بر انگیخت...». فرستاده، برگه 285 . خلیلزاد مینویسد، سازمان اطلاعات عراق بطور کامل در اختیار سیا بود و بیشتر از طریق امریکا به عربستان سعودی، قطر و ترکیه نزدیک بود، و در واقع شبعه مشترک امریکا، عربستان، قطر و ترکیه بود وکدام وابستگی جدی به عراق نداشت. ازینرو مالکی میپنداشت دیر یا زود این سازمان به کودتا علیه دولت عراق دست  خواهد زد.  فرستاده، برگه 285 .

سازمان اطلاعات عراق، اما زیر رهبری کشورهای حامی تروریزم. « تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل ». سازمان اطلاعات عراق باید برای تامین امنیت ملی عراق فعال میبود و جلو مداخله ای استخباراتی کشور های منطقه را در امور داخلی عراق میگرفت وخود را ملزم به تامین منافع ملی مردم عراق میدانست. در حالیکه این سازمان بیشتر برای تامین منافع منطه ای امریکا و عربستان سعودی و ترکیه و علیه مردم عراق طرحریزی شده بود. در واقع این سازمان نه برای تامین امنیت ملی عراق فعال بودّ،  بلکه نطفه بالقوه و بالفعل تشتت و فروپاشی عراق را بسود  کشورهای حامی بنیاد گرایی و تروریزم  رقم میزد که پیامد آن به داعش و النصره و احرار شام و عراق منجر شد. این سیاست در واقع یکی از طرحهای خلیلزاد برای رهبرد امریکایی پسا شوروی و « نظم نوین جهانی » مینی بر تعین مهره امریکایی در راس تمامی کشور ها  بود و مظهر روشن آن ایجاد استخبارات همسو با منافع امریکا، که داشت در عراق پیاده میشد و ثمره آن هم قتل ملیونها انسان بیگناه، افتادن منطقه بدست افزارهای بنیاد گرایی و تروریزم اسلامی، آوارگی دها میلیون انسان و بخاک توده تبدیل شدن عراق، سوریه، لیبی و یمن  منجر شد. این هم ثمره ذهن یک ایدولوگ قبیله؟! مگر این آدم با راه انداختن کارزار خون و آتش در عراق، افغانستان، یمن، سوریه و لیبی چیزی از هیتلر کم دارد؟

مرچ  این ضدیت با ایران را بیشتر باورهای قومی و قبیله یی خلیلزاد و تفکر نقش بسته او از افغانستان در برابر تاجیکان و زبان پارسی دری، زیاد میکرد. پیوندهای استخباراتی، پیوند خانوادگی خلیلزاد بااسراییل و انتقال بارهای تفکر قلبیوی خلیلزاد از افغانستان به عراق، این باور ضد ایرانی را در خلیلزاد شکل میداد و اورا به عنصر سراپا قرص ضد ایرانی تبدیل میکرد. ازینرو  به خلیلزاد، بگفته خودش در محافل عراقی لقب ابو عمر داده بودند یعنی ضد ایرانی و ضد شیعی. فرستاده، برگه 278 . این در حالی است، که خلیلزاد طبق روایت خودش نه سنی است ونه شیعه و برای تقرب به سطح بالای قدرت در امریکا به مسیحی بودن تظاهر میکند و مراسم مذهبی مسیحی را در خانواده اش رعایت میکند و اما بگمان اغلب یک کلیمی است. این مسیحی ضد شیعه و جانبدار سنی!  در اصل بیشتر دشمنی اش با ایران بخاطر زبان پارسی دری و تاجیکان افغانستان هم تبار ایران است، که آتش کینه  و عناد را در دل خلیلزاد مشتعل نگهداشته است. ورنه خودش از جمله نخستین خادمان سیا است، که بخدمت ایت اله خمینی در پاریس رسیده است و بعد از دست بوسی آیت اله خمینی، نوارهای سخنرانی، نامه ها و کتابهایش را برای تحلیل و تجزیه با تبرک به سیا تحویل داده است.

شاید هم یکی از خاطره های ضد ایرانی خلیلزاد بزمانی برگردد، که ایران از جبهه مقاومت ضد طالبان حمایت میکرد و خلیلزاد بحیث طالب نیکتایی دار در واشنگتن مصروف شناساندن طالبان و کمک همه جانبه به آنها برای سیطره کلی بر افغانستان و حذف جوامع و اقوام غیر پشتون از خغرافیه افغانستان بود و ایران را بحیث مانع در برابر پیاده شدن پروژه ای فاشیستی خودمیدانست.  کینه شتر و کینه قبیله از یک جنس و یک رنگ اند و بزودی فراموش نمیشود و این عربده کشی در عراق در برابر ایران یکسرش به انتقام گیری  و خونخواهی طالبان از ایران وصل میشد. وتاوان بیشتر این انتقام را باید شیعیان عراق میپرداختند، که با ایران، نه از زمان خلیلزاد، بلکه از زمان صفویه هم مذهب اند، اما با ایران قبل از اسلام از یک ریشه و یک فرهنگ و یک تمدن اند. یک نگاه دیگر ببازیهای خلیلزاد در عراق بر ضد ایران شاید این بوده باشد، که با تضعیف ایران، خلیلزاد میتواند در افغانستان امتیاز فرهنگی و تباری بیشتربیگرد و گویا با تضعیف ایران میتواند پایه زبان پارسی دری را بلرزاند و فرهنگ وزبان خود را بجای آن بنشاند.

هدف ازاقدامات سیاسی، نظامی، فرهنگی و دینی خلیلزاد در عراق در واقع پیوند زدن این کشور با گروه های تروریستی و حامیان منطقوی آنها بود. زیرا در عراق، سوریه و یمن داعش والقاعده والنصره و احرار شام و عراق در برابر شیعیان میجنگیدند و  موضع خلیلزاد با کسب لقب ابوعمر در برابر شیعیان همسو با آنها بود. در حالیکه خلیلزاد باید اگر با تروریزم میجنگید باید دربرابر عرب سعودی، قطر و ترکیه می ایستاد، نه در برابر ایران. فرستاده 290 . در مورد ایران وشیعیان عراق، شیعه ستیزی خلیلزاد بسیار بیشتر از سلفی ها و وهابی ها،  جوش و غلیان داشته است. وقتی تدابیری برای سرکوب شیعه های عراقی میسنجد، قیود دست و پاگیر واشنگتن را نیز برهم میزند. خلیلزاد به عبداله گل وزیر خارجه ترکیه زنگ میزند و ازو میخواهد، سنی های عراق را در ترکیه جمع کند و او حاضر است، بر خلاف تمایل واشنگتن درین مجلس شرکت کند. فرستاده، برگه 291 .

سنی های عراق!  اما جلسه در ترکیه و این در حالی بود، که دولت زیر چنبره ای امریکا و حاکم امریکایی آن خلیلزاد در عراق مستقر بوده است. و این بزعم خلیلزاد ها مداخله در امور داخلی عراق نیست؟! پول این جلسات، آموزش نظامی، سلاح و تجهیزات را سعودی و قطر و امارات می پردازند، تربیه نظامی این گروه هارا ترکیه به عهده میگیرد، اماخلیلزاد ها بازهم حنجره شان از مداخله ی ایران در امور عراق، آماس کرده است.

خلیلزاد میگوید، هرگاه کسی از افسران سپاه پاسداران به عراق برای زیارت و مراسم مذهبی می آمد، دستگیرش میکردیم و اجاره نمیدادیم، ایرانی هایی که در ارتش و یا سپاه بودند، برای زیارت به عراق بیایند و اگر می آمدند دستگیر میشدند. وحتا برخی ایرانی ها که بنا بر مسایل مذهبی در خانه حکیم بودند نیز دستگیرشدند و  آنها را به زندان انداختیم. در حالیکه افسران  ترکیه، عربستان، قطر، امارات و دیگران مصروف سازماندهی سازمان اطلاعات عراق  و شبکه های تروریستی در عراق بودند وبر ضد دولت ومردم عراق در جنگ بودند ؟! خلیلزاد بر عکس سخت گیری در مقابل شهروندان ایرانی، که بیشتر به دلایل مذهبی به عراق سفر میکردند،  تمام سرحدات عراق را برای رفت وآمد تروریستان از عربستان، قطر، ترکیه و سایر کشورهای حامی تروریزم باز گذاشته بود و تروریستها برای سرکوبی شیعیان عراق جابجا میشدند، اما تمامی راه هارا بروی زیارت کنندگان شیعه ایرانی بسته بود و آنهارا دستگیر و مجازات میکرد.

این رفتار یک بام و دو هوای خلیلزاد بالاخره حتا کاسه صبر جاسوسی مانند مالکی را لبریز کرد و در برابر خلیلزاد قرار داد. فرستاده،  برگه های 297 تا 301 . وقتی مالکی رو گشتاند، گماشته های سیا، استخبارات قطر، امارات و ترکیه در قالب القاعده، النصره. احرار شام وعراق وداعش درزیر حمایت امریکا بجان شیعیان افتادند وعراق را به ویرانه تبدیل کردند.

خلیلزاد به سنی ها هوشدار میدهد« فکر میکنم شما برای ایران کار میکنید، فکر میکنید ایالات متحده میخواهد، ایران، عراق را بیگیرد؟ ایالات متحده سربازانی معدودی در عراق دارد. ما نمیتوانیم از مرزهای عراق و ایران محافظت کنیم، چون  شما مارا در غرب مشغول کرده اید، تقصیر سیاستی، که ایران  به عراق نفوذ پیدا میکند،بگردن شماست. فرستاده، برگه 268 . وقتی خلیلزاد در محافل عشایرسنی سخنرانی میکرد و طرحهای خود را برای کنار زدن ایران وشیعیان عراق بیان میداشت رهبران سنی همه به او لقب ابو عمر داده بودند. فرستاده، برگه 290 .

وقتیی کارستان سیاسی و حکومت سازی در عراق با توفیق دلخواه خلیلزاد  همرکاب نمیشود، خلیلزاد میگوید ما باید در عراق و افغانستان، بطرفداران و گروه های جانبدار خود در انتخابات و زمینه ای قدرت گیری کمک سری فراهم کنیم.  و بدین ترتیب پرده ازکمک سری امریکا به احزاب راست و جانبدار امریکا در اروپا  نیز بر میدارد، که در برابر احزاب چپ و سوسیالیستی و کمونیستی مبارزه میکردند: « ایالات متحده امریکا به انتخابات دراروپا بعد از جنگ جهانی دوم کمک کرده بود،  امریکا به احزاب دموکراتیکی، که با رقابت سخت احزاب کمونیستی مورد حمایت مسکو قرار داشتند، کمک سری فراهم کرده بود. بدون تردید، امکانش وجود داشت، که کاری درین مورد در عراق انجام میدادیم و با صرف پول، نیروهای جانب دار ایران را بحاشیه برانیم. برگه 269 .

کاری که در افغانستان با رای گوسفندان، و صرف پول هنگفت جبهه مقاومت و تاجیکان را کنار زد. این در حالی بوده است، که سیاست پیشبرد جنگ شیعه و سنی  و شوراندن تروریزم  اسلامی و سلفی گری وافراطیت سنی، از جانب خلیلزاد، برای عراقی ها بگفته ای خود خلیلزاد هزینه سنگینی داشته است: « ماهانه بالاتر از دو هزار عراقی در چند شهر عمده ای عراق کشته میشدند...». فرستاده، برگه 289 .

 

ادامه دارد

عالم

23 جولای 2017

 

 

نگاهی به کتاب فرستاده

پیوست به گذشته

 

بخش یازدهم

شانزده

 پیوندخلیلزاد با اسلام سیاسی در ایران

خلیلزاد، همزمان با حمایت از اسلام سیاسی در خاور میانه، پاکستان و افغانستان، درتهداب گذاری و به پیروزی رساندن اسلام سیاسی و بنیاد گرا در ایران بحیث راهکارهای استراتیژیک و دراز مدت مبارزه ای امریکا با شوروی و همینطور نیروهای چپ و ملی در ایران نقش اساسی داشته است . خلیلزاد مینویسد: « من با شریل برای رفتن به پاریس برنامه ریزی کردیم و بباورم ایران نیز در استانه آشوب در گیر میشد... فکر کردم با آیت اله روح اله خمینی رهبر ملی! مخالفان ملاقات کنم که در پاریس بود. یکی از همکاران ما، مرا بخانه ابراهیم یزدی، یکی از دستیاران خمینی برد... من خود را دانشگاهی مهمان معرفی کردم ... و یزدی هم بلا فاصله مرا نزد خمینی برد ... خمینی دیدگاهای خود را توضیح داد و نوار های صوتی وکتابهای خود را بمن داد که به امریکا ببرم...» فرستاده، برگه 46 .

بعد ازین ماجرای ملاقات خلیلزاد با روح اله خمینی در پاریس بود، که امریکا از حمایت شاه، دست نشانده دیگرش که تاریخ مصرفش  گذشته است  و در جنگ خونین امریکا با شوروی در میدان افغانستان کار رایی چندانی ندارد دست برمیدارد. و  امریکایی ها برای پیشبرد درامه خونین برخورد دراز مدت با شوروی و  حاکمیت سیاسی حزب دموکراتیک خلق در افغانستان، باید اسلام سیاسی را وارد کارزار ایران میکردند تا کمربند سبز را بگرد شوروی تنگتر می نمودند و سیاست ضربه وارد کردن از چند جناح را همزمان به پیش میبردند. از تمام داستان پردازی فلمی هالیودی و قراین سفر خلیلزاد به پاریس بر می آید، که این سفر را سازمان سیا برای ملاقات  و بستن قرار و مدارهایی با خمینی در مبارزه بر ضد شوروی ونیروهای چپ و ملی و ترقیخواه در ایران و افغانستان تنظیم کرده بود و امریکا ازطریق وابسته دیگر خود یزدی زمینه سازی کرده بود تا خلیل زاد طرح و نظر امریکا را به خمینی تحویل دهد و  نکات نظر و نوارهای خمینی را برای خاطرجمعی دادن به امریکا به سیا بسپارد.

رومان نویسی خلیل زاد در واقع سر نخ اصلی قضیه را کاملن روشن میسازد و پروژه ای رفتن شاه بدون شک، پیشپرداخت امریکا، برای پیروزی گروهای اسلام سیاسی در ایران وتعویض شاه  به خمینی بود، که میتوانست شراکت نیروهای اسلام سیاسی و بنیاد گرا و تروریزم اسلامی را برای پیروزی بر شوروی در جنگ افغانستان تسهیل کند. سناریوی چند سره سفر تفریحی خلیلزاد به پاریس و  باز طرح  این پرسش که خمینی در پاریس است و خلیلزاد از روی تفنن بخواهد خمینی را بیبیند؟ یکی از همکاران خمینی ابراهیم یزدی است، باز یکی از دوستان خلیلزاد یزدی را میشناسد؟! باز ملاقات با یزدی و بسرعت برق ملاقات دانشگاهی مهمان  با خمینی در ظرف چند ساعت و...،؟1  همه این تصادف های طلایی! از معماهای اند، که با طلسم سازمان  سیا انجام شدند  و خلیلزاد در نقش پیام رسان سازمان سیا توانسته بود،در مدت کوتاه با وساطت   افزارهای اروپایی سیا، درین سفر تفریحی؟!  پیام سیا را به خمینی برساند و بالعکس آن، طومارهای خمینی را به سیا تحویل دهد. دید و بازدیدهای سفر تفریحی! سرانجام  منتج به رفتن شاه و جانیشینی او بالوسیله امام  میشود.

 شاه دکتاتور و سیکولار وابسته امریکا، نمیتوانست با پروژه ای که با افزارهای اسلام سیاسی و بنیاد گرایی اسلامی، از سوی امریکا  سالها پیش  برای مقابله با شوروی و جنبشهای چپ و ملی در کشور های اسلامی بکار انداخته شده بود، دمساز گردد و چندان مهره کار آمد درین پروژه باشد.  شاه پرزه ای بود، که با دکتاتوری نظامی و سرکوب استخباراتی و سیاسی بسود سیاست های امریکا در منطقه فعال بود و اما اسلام سیاسی، از بار فکری و عقیدتی و سیاسی بر میخاست و زمینه مبارزه ای درازمدت فکری و سیاسی را با شوروی و چپ و از جمله چپ نیرومند ایران دران زمان فراهم  میآورد و ازینرو افزار کار آمد تر در مبارزه با شوروی و چپ و ملی گرایی ضد سیطره وهژمونی امریکا در منطقه و جنگ امریکا با شوروی در افغانستان بود. بدینسان تعویض شاه با خمینی به نیرو گرفتن بیشتر جنگ امریکا با شوروی در میدان افغانستان کمک همه جانبه کرده میتوانست.

در حالیکه هدف از آوردن دوباره رضاشاه در کودتای 28 مرداد 1332 خورشیدی با حمایت و پشتیبانی امریکا، تنها  تصرف نفت آبادان ایران و مبارزه با چپ و ملی گرایی ایران بود، اما آوردن اسلام گرایان سیاسی در ایران و افغانستان و پاکستان، مضاف بر تصرف ذخایر نفت وگاز آسیای میانه، قفقاز، خزر و انتقال این ذخایر  به بازارهای جهانی ذریعه کمپنیهای امریکایی و سلطه امریکا بر منابع مهم  انرژی جهان را برای امریکا در بر داشت، افزار مؤثر مبارزه با شوروی، چپ و ملی گرایی در منطقه و  یکی از فکتور های اساسی در جنگ امریکا  بر علیه شوروی بود و میتوانست سلطه  امریکا را بر بخش مهم جهان و مبارزه با حریفانی مانند چین، هند نیز  امکان پذیر بسازد.

 در داستان پردازی تصادفی ؟! خلیلزاد و خمینی به آسانی توانستند حرف دل یک دگر را بفهمند و روی نکات مشترکی متضمن منافع دو طرف، یعنی برداشتن چپ و ملی گرایی و نیروهای میهنپرست ازهردو کشور افغانستان و ایران، توافق کنند، که هم برای امریکا وهم برای خمینی در آینده دردسر ساز بودند.  زیرا ثبات و تداوم حاکمیت سیاسی حزب دموکراتیک خلق افغانستان  منجر به حمایت از چپ ایران میشد. ازینرو جاگزین کردن کارآمد نیروهای اسلام سیاسی بنیادگرا در هردو کشور در کنار اینکه برای تامین منافع اقتصادی و استراتیژیک امریکا مساله مهم و جدی  در بازی بزرگ و مبارزه با شوروی بود، منافع سیاسی و ایدولوژیک خمینی را نیز برآورده میکرد.

خمینی طومارهای تبلیغاتی، نوار های صوتی وکتابهایش را به خلیلزاد سپرد که دران  چیزی بر ضد امریکا و سیستم سرمایه سالاری وجودنداشت و ندارد و کار اصلی خمینی نیز یکسره کردن وسرکوب چپ و ملی گرایی ونیروهای دموکرات و ترقیخواه و سیکولار ایران بود و مشکل اساسی با پروژه امریکایی اسلام سیاسی و سلفی گری  در پاکستان و افغانستان در آنزمان نیز  نداشت. زیرا پروژه جنگ شیعه و سنی امریکایی ها در منطقه خاور میانه بعد از شکست دشمن قدرت مند و آشتی ناپذیر شوروی برای تداوم جنگهای نیابتی امریکا  در منطقه نفت خیز خاور میانه شروع شد. اسلام سیاسی و ایدولوژیک نوع شیعی و سنی آن در مضمون وماهیت خود کدام اختلاف اساسی نداشته و ندارند، بلکه هردو سر و ته یک کرباس اند.

 در واقع سازماندهی گروه های مسلح اسلام سیاسی و بنیادگرا در پاکستان هم بسود خمینی بود و هم بسود امریکا و هم افزاری برای پیروزی در جنگ امریکا بر ضد شوروی. این پروژه به لحاظی برای خمینی سود آور بود که خمینی بعد از موافقت امریکا به رفتن شاه، هم قبضه اش را بر حکومت بدست میآورد و هم میتوانست در ایران  جنبش چپ ومجموعه ای از نیروهای ملی وترقی خواه و سیکولار را که میتوانستند با پشتیبانی حاکمیت سیاسی حزب دموکراتیک خلق افغانستان، به مانع اساسی در برابر خمینی تبدیل شوند، بردارد. ازینرو این باج دادن دوسره، بسود هردو تمام میشد.

شاید هم واردکارزار شدن خلیلزاد درین پروژه، بجایی یک جاسوس ایرانی تبار امریکایی، بیشتر بسود خمینی بود، که ریسک افشاگری ان کمتر بود و خمینی در رابطه ای پس پرده با امریکا ترجیح داده بود از یک عضو سیا افغان تبار استفاده کند تا از یک ایرانی.  و میتوانست با تامین رابطه با سیا از طریق یک افغان  شامل در این پروژه  در پشت سر انقلاب نه شرقی و نه غربی بیشتر پنهان بماند. خمینی آن سر ورازهای را که میتوانست با خلیلزاد بگوید، با یک ایرانی نمیتوانست بر زبان بیاورد و یا امریکایی ها نمیخواستند وارد این ماجرا یک ایرانی را بکنند. اما اینکه چرا شاه را با آنهمه وابستگی و سرسپردگی اش به امریکا،  برداشتند، ازین واقیعت برخاسته بود که شاه با همه هزینه امریکا و سیا نتوانسته بود در مبارزه با گروهای چپ و ملی و نیروهای های ترقیخیواه داخل ایران پیروز شود و میانه ای خوبی هم با اسلام سیاسی و مذهبیون تند رو شیعه نداشت، که افزار کار آمدی در مبارزه با  شوروی باشد و در پروژه بازی بزرگ جندان ثمر بخش نبود. از همین رو امریکا میخواست، نه تنها پاکستان و عربستان سعودی را وارد این مبارزه  در میدان افغانستان کند، بلکه با سلطه اسلام سیاسی در ایران و باز کردن عقب جبهه دیگر برای گروهای بنیاد گرای اسلام سیاسی و تندرو  زیر حمایت خود در افغانستان، از چند جهت به شوروی ضربه بزند.

امریکا در شرق میانه، پاکستان، افغانستان ترکیه و سایر کشورهای عربی و عجمی اسلامی، در مبارزه با شوروی و چپ و ملی گرایی و نیروهای دادخواه و ترقیخواه، که تهدید بالقوه برای منافع امریکا و غولهای نفتی و مجموعه  های کلان فروش اسلحه و تجهیزات نظامی آنکشور بودند، هزینه بزرگی را برای ایجاد، تسلیح و تجهیز گروه های بنیاد گرایی مذهبی و اسلام سیاسی و ایدولوژیک کرده بود، که ایران بنا بر همسرحد بودنش با شوروی و افغانستان بمثابه میدان جنگ، نمیتوانست ازین امر بزرگ مستثنا شود و دران به ابقای شاهی توجه شود، که با مذهبیون تند رو و اسلام سیاسی میانه خوبی نداشت و در مبارزه با نیروهای ترقیخواه، ملی و چپ نیز چندان مؤفق نبود.

با آنکه حکومت آخندی ایران همسو با استراتیژی امریکا در جنگ علیه جهان سوسیالیستی، جنبشهای چپ و ملی و شوروی در افغانستان و در ایران و خاور میانه عمل کرده بود، اما امریکا بعد از برنده شدن در جنگ سرد و فروپاشی شوروی، طبق استراتیژی تدوین شده ای پسا شوروی خلیلزاد ها، در ایران به رژیمی نیاز داشت که صد در صد به منافع امریکا بچرخد.  حکومت آخندی ایران برای امریکا تنها در مبارزه با چپ و نیروهای ملی و گرایشهای سوسیالیستی کارایی داشت. اما برای حیات خلوت امریکا در خاور میانه، تفکر و سیاست صدور  ایدولوژی اسلام سیاسی نوع ولایت فقیه بحیث کالای صادراتی منافع ملی رژیم ایران درین منطقه، با منافع امریکا و متحدان خلیج فارسش همسو نبود، ازینرو ضرورت تعویض رژیم آخندی بیک رژیم کاملاً دست نشانده و مزدور امریکا مانند افغانستان، عربستان سعودی و سایر حاکمان مزدور خلیج فارس برای امریکا همواره در سر میز خلیلزاد ها قرار داشته است.

 

هفده

 

 خلیلزاد و پاکستان

اکت و اداهای خلیلزاد در کتاب فرستاده، برضد پاکستان، نیز اداهای جعلی و تصنعی بوده و اند. خلیلزاد چه در دوران مجاهدین و چه در زمان طالبان و چی در حاکمیتهای کرزی و احمدزی همسو با اهداف پاکستان برای فربه کردن و تامین رهبری سیاسی اجنتهای پاکستان و گروه های سیاسی و استخباراتی تحت اداره و قیمومیت پاکستان مانند طالبان، شبکه حقانی و حزب اسلامی تروریستی حکمتیار عمل کرده است. دید خلیلزاد و پاکستان در مورد تک قومی شدن حاکمیت سیاسی در افغانستان، انتقال پشتونهای پاکستان بشمال کشور و تصفیه چهره ها و رهبران نظامی و سیاسی جبهه مقاومت از درون الیگارشی قبیله ای حاکمیت سیاسی وابسته به امریکا همسان است. زیرا پاکستانی برای تحمیل سلطه کامل سیاسی، استخباراتی واقتصادی و حیات خلوت شان تا  دریای آمو، همواره بر گروه های سرمایه گذاری کرده اند، که ترکیب خالص پشتونی داشته اند و شبکه استخباراتی شان را در تمام کشور با استفاده از جزایر ناقلین پشتون عمدتن پاکستانی  شاخ و برگ و گسترش داده اند. بدینسان در مساله انحصار قدرت سیاسی ــ قومی، گسترش ناقلین پشتون به مناطق و محلات زیست ازبکها، تاجیکان، ترکمن ها، هزاره ها و ...، حذف سایر جوامع واقوام از قدرت، دیدگاهای پاکستان با گروه های فاشیستی و خلیلزاد با هم منطبق و در یک خط و مسیر قرار داشته و دارند.

خلیل زاد در واقع از همان آغاز تجمع گروه های اسلام سیاسی و تروریستان اسلامی در پاکستان، برای شتاب بخشیدن کمک های امریکا  به مجاهدین در پاکستان  در دولت ریگان مشاور ویژه وزارت خارجه بود و او مصروف هم آهنگ سازی کمک، آموزش و مسلح کردن مجاهدین با دولت پاکستان بوده است [1]. مهره های مورد نظر خلیلزاد برای پیشبرد حاکمیت سیاسی یک قومی بعد از حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان، از حمایت بیدریغ پاکستان برخوردار بوده و میباشند.  حمایت ازحکمتیار، طالبان  و همچنان کار مشترک پاکستان با خلیلزاد در  انتخابات دوره ای ریاست جمهوری بسود کرزی و احمدزی، تغییر جغرافیه  جنگ بشمال، از موارد مهم کار مشترک پاکستان تیم فاشیستی خلیل اند. و بیشترین رهبران مطرح مخالف پاکستان از جمله فرمانده مسعود، استاد ربانی وتعداد بیشماری از فرماندهان مقاومت راکه بر علیه سیاستهای پاکستان جنگیده بودند مشترکاً  از سر راه برداشتند.

خلیلزاد برخلاف راه اندازی هیاهوی تبلیغاتی بر علیه پاکستان در کتابش، اولین تلاشش را در تدارک یک جنگ خونین امریکا، برضد شوروی و حاکمیت سیاسی حزب دموکراتیک خلق افغانستان کاملن  همسو با اهداف پاکستان آغاز کرد و دایه مهربانتر ار مادر برای تامین منافع حیاتی پاکستان دست و پا زده بود، تا هم« لر و بر » را  با حمایت پاکستان درین جنگ متحد کند و هم نقش این لر و بر ها و پاکستان رادر سرنوشت پسا جنگ بسود انحصار قدرت یک قومی خود در افغانستان حفظ کند. ازینرو گرم جوشی با پاکستان و حمایت از پاکستان کار اصلی خلیلزاد بوده و است.

 تلاشهای مشترک خلیلزاد و سیا، منجر به رفع تحریمها و تعزیرات بر پاکستان در ما های  نخست حاکمیت سیاسی حزب دموکراتیک خلق افغانستان گردیده بود. با عرق ریزی خلیلزاد  قیود  فروش جتهای  اف 16 ،  و صدور اسلحه به پاکستان در آنزمان بر داشته شده بود  و زمینه کمک مالی امریکا و متحدانش به پاکستان در برابر حاکمیت سیاسی حزب دموکراتیک خلق افغانستان را  فراهم کرده بود.  در گیر ودار مبارزه باشوروی و حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان، پاکستان صاحب سلاح ذروی میشود و آب از آب تکان نخورد، کاری که در مورد غنی سازی یورانیوم از جانب ایران با استفاده از گزینه نظامی و تحریمهای بیرحمانه اقتصادی همراه گردید.

همان ضرب المثل معروف « یک بام و دو هوا ویک شهر دو نرخ » در مورد برنامه ذروی پاکستان و ساخت سلاح ذروی توسط آنکشور، بخاطر تبانی های خلیلزاد ها در جنگ بر علیه مردم افغانستان  عملی و اجرا شد. در مقابل این همه خدمات صادقانه ای خلیلزاد به پاکستان، جنرال اعظم پیام جنرال ضیا حاکم نظامی پاکستان را به خلیلزاد میرساند و از خدمات او به پاکستان تشکر میکند و خواهان رفتن او به پاکستان میشود و از خلیل زاد میخواهد  به سیاست « به آتش کشیدن افغانستان » که از برنامه های اصلی  ضیا است، بپیوندد و در کنار او بایستد. فرستاده، برگه 49 . 

خلیلزاد بحیث مهره سیا و عمال برژنسکی و ویلیام کیسی فرمانداران سیا، در کنار پاکستان و جنرال ضیا حاکم نظامی و جنرال اختر عبد الرحمن رییس آی اس آی، یکی از قصابان اصلی کشتار مردم افغانستان، می ایستد و  در پروژه تخریب و به آتش کشیدن کشور ما،  بیشتر از پاکستانی های دیگر در خدمت منافع پاکستان قدم بر میدارد.  با این کاروایی مزدور صفتانه بسود حاکمان نظامی پاکستان، خلیلزاد  همسو با تفکرات قبیله یی و فاشیستی، حالا در داستان نویسی اکت و ادای بوزینه ای ضد پاکستانی سر میدهد؟! و برای ماهی گرفتن از فضای کنونی وروحیه ضد پاکستانی مردم به موج سواری می پردازد. تلاش خلیل زاد برای گره زدن ناف اسلام گرایان پاکستان و همین طور رهبران جهادی افغانتبار افغانستان با سازمان سیا  تلاش موفقی بوده است و در واقع  خلیلزاد ازین بازی بیشتر بسود بازیهای قومی پسا جنگ استفاده ای شایانی برده است. فرستاده،  برگه 50 . خلیل زاد بااین شکوه وشکایت از پاکستان در گفتار،  در کردار با تمام سیاستهای پاکستان در برابر جبهه مقاومت ضد طالبان، مردم افغانستان و کشور همسو بود. و ازین همسویی در زمینه های مختلف فراوان سود برده است. نقش پاکستان در انتخابات بسود کرزی و احمدزی وتصفیه جبهه مقاومت وبرداشتن چهره های ضد پاکستانی از حکومت وارگانهای امنیتی روشنترین تبانی  پاکستان با خلیلزاد بر علیه جوامع واقوام غیر پشتون بوده و میباشد.

راه اندازی جنگ خونین در شمال در حقیقت با طرح و پلان گروه های تروریستی دوسوی مرز دیورند وهدایت مستقیم پاکستان و مهره های استخباراتی غرب و پاکستان در درون حکومتهای کرزی واحمدزی انجام گرفته و میگیرد، که بانی آن خلیلزاد بوده است. بازگشت مهره های درشت طالبان و حزب اسلامی حکمتیار برای تقویت گرایشات فاشیستی و هژمونی قبیله سالاری تحت حمایت آی اس آی، از عرصه ی دیگر این همکاری است، که با پشتوانه تیم فاشیستی خلیلزاد زیر نام پروژه صلح دارد عملی میگردد.

 

هجده

 

 طرح استراتژیک پسا شوروی خلیلزاد

 

خلیلزاد بین سالهای 1991 و 1992  در ترکیب تیمی فعالیت میکرد، که برای سیاستها و استراتیژیهای کلان  محافل حاکمه ای امریکا برای جهان یک قطبی  پسا شوروی، راهکارهای اساسی برخورد با وضع جدید را تدوین میکردند.  درطرح و برنامه پسا جنگ سرد امریکا، که توسط سیا، پنتاگون، وزارت خارجه امریکا و موسسه راند تهیه شده بود و خلیل زاد طبق ادعایی خودش دران نقش مهم داشت. در واقع هدف اساسی  استراتیژی پسا جنگ سرد، باداری تمام و کمال امریکا بر همه ای جهان است. محتوای اساسی این طرح  معطوف به سلطه  بی چون و چرایی امریکا بر جهان میباشد.  درین برنامه تجاوزکارانه باید شاهرگهای اقتصادی جهان و همینگونه نقاط استراتیژیک تمام دنیا زیر سلطه کامل امریکا  قرار بیگیرد و امریکا کنترول و مالکیتش را بر منابع مهم اقتصادی و از جمله میدانهای نفتی و گازی جهان و شاه لوله های نفت و گاز و مسیر این شاه لوله ها تامین کند. و در واقع حاکمیت سیاسی و سلطه اقتصادی و نظامی امریکا بر همه جهان تعمیم یابد. فرستاده، برگهای 74 الی 78 .

 در واقع خلیلزادها با ارائه  این طرح و برنامه پسا شوروی، امریکا، دیدگاهای اساسی امریکا را در مورد آزادی، دموکراسی، عدالت و حقوق بشری و احترام بحق حاکمیت و استقلال کشورها و مردمان سراسر جهان، در جهان یک قطبی زیر سیطره ای امریکا بیان کرده اند ؟! درین استراتیژی خلیلزاد، امریکا باید از ظهور یک قدرت رقیب و همسطح خود در جهان جلو بیگرد و در برابر هر اقدامی که منافع امریکا را در درون هر کشور  و در هر نقطه  از جهان  تهدید کند، باید پاسخ قاطع و محکم نظامی بدهد. نظام جهانی باید یک قطبی و در زیر رهبری کامل امریکا باشد. درین سیاست به هیچکس اجازه داده نمیشود تا در یک منطقه ولو خاک خودش باشد مسلط گردد. همزمان باید قوتهای مسلح امریکا در تمام نقاط حساس و استراتیژیک جهان جابجا شوند و آماده ضربه زدن نظامی به هر قدرت مخالف، اگر در داخل کشور خودش هم باشد، باشند. فرستاده، برگه 79.

البته یک جز کامل این استراتیژی راکه خلیلزاد بنا به هر ملحوظی ذکر نکرده است، این بوده واست، که جنگ و نا امنی در جهان با استفاده از ابزار اسلام سیاسی و گروه های تروریستی اسلامی، ایجاد گردد و از راه اندازی این جنگهای فرسایشی، امریکا سلطه نظامی، سیاسی، اقتصادی و استخباراتی خود را بر چهان بگستراند. خوب اگر به پس منظر این استراتیژی نگاه کنیم، این طرح تدوین شده، چنانکه همه شاهد بودند و بودیم، مطابق آرزوی خلیلزاد در بسیاری از نقاط دنیا مانند افغانستان، عراق، سوریه، لیبی، یمن، سودان، سومالی، اوکراین، یوگوسلاویای سابق، کشورهای اروپای شرق، جمهوریهای بالتیک، قفقازو...، پیاده شده و کماکان در حال پیاده شدن است.  یک نگاه گذارا به این استراتیژی بیانگر آنست، که راهکارهای خلیلزاد و سازمان سیا، صد بار بیشتر از نظریات فاشیستی و اقدامات عملی هیتلر خطرناکتر است و در بسیاری از موارد دست فاشیستان آلمانی را از پشت بسته است. فاشیزم بگونه خطر ناکتر از هیتلر در قاموس خلیلزاد ها زنده شده است و بیشتر ازان در صدد اشغالگری و سلطه کامل بر جهان است؟! در سیاستها و استراتیژیهای استعماری قرن 19 و 20  و همینطور فاشیزم هیتلری  قرن بیست، بیشتر تقسیم جهان مطرح بود و اما در سیاستها و استراتیژی های خلیلزادها سلطه کامل بر همه جهان و اداره ای جهان  از یک دست و از طریق مهره های استخباراتی و حاکمیت های دست نشانده و مزدور امریکا مطمح نظر اساسی قرار داده شده است.

اما بگفته خود خلیل زاد، این استراتیژی جنگ طلبانه  که بیشتر از باورهای قومی قبیله یی و دید فاشیستی و تمامیت خواهی او مطرح شده بود، حتی طاقت برخی نیو محافظه کاران امریکا و هم حزبی های خلیل زاد را سرآورد و به مخالفت و اعتراض کشاند. اما از آنجاییکه حلقات خبیثه سیا و فرمانداران غولهای صنعت نظامی و نفتی وبانکداران بزرگ در امریکا حرف اول را میزنند، این استراتیژی و سیاستهای تجاوز گرانه ای خلیلزادها هم اکنون در حال اجراست و  زمینه سازی برخورد نظامی با روسیه، چین، ایران، کوریا، کوبا و...، فضای تیره و تار وغبارآلود جنگ هستوی را بر سر تمام ساکنان این کره خاکی  گسترده است و باعث اضطراب جهانی شده است.

 سیاست توسعه لجام گسیخته وگستاخانه ای ناتو زیر رهبری امریکا به هر سمت و سو  و اقصا نقاط جهان و پیشروی بسوی سرحدات روسیه، چین، هند، ایران و کوریای شمالی در واقع  راهکار عملی استراتیژی خلیلزاد ها برای جلوگیری از ظهور قدرتهای رقیب اقتصادی و نظامی و  ممانعت از رشد مستقلانه  اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و نظامی کشورهای جهان و  منطقه است. در پرتو اهداف تعریف شده این استراتیژی، هرکه از زیر سلطه امریکا سرکشی کند، تروریست و یا حامی تروریزم است. این در حالی است، که تروریزم اسلامی و تروریزم دولتی در هر شکل و شمایل  اسلامی و  غیر اسلامی آن  فرزند نا مشروع دستگاه استخباراتی وراهکار سیاست خارجی امریکا بوده و میباشد. درین استراتیژی حمایت از متحدان و دفاع نظامی از آنها در نظر گرفته شده ولو این متحدان خود مانند اسراییل، عربستان، ترکیه، قطر، پاکستان و...،  تجاوز گر باشند. فرستاده، برگه 79 .

اما برغم این همه مخالفتها با استراتیژی هیتلری خلیل زادها، نیو محافظه کاران و محافل صیهونستی در کاخ سفید، سیا و پنتاگون و وزارت خارجه ای امریکا در پشت سر این طرح قرار داشته ودارند و آنرا به سیاست رسمی بوش پسر  وهم اکنون ترامپ تبدیل کرده اند و زل ( خلیلزاد)  برای تطبیق این استراتیژی گاهی از افغانستان سر درآورد، گاهی از عراق و گاهی از عربستان و قطر و ترکیه و سازمان ملل متحد تا به طلسمات تجارت مرگ وخون درین استراتیژی، مصداق عملی بخشد. و پیامد این سیاست ضد بشری خلیلزاد ها افغانستان، عراق، سوریه، لیبی، یمن و ده هاکشور دیگر را بخاک وخون کشاند. و نطفه های بالقوه یک جنگ جهانی دیگر را با طرح پیشروی بسوی سرحدات شوروی در اوکراین، گرجستان، و آذربایجان و همینطور با استفاده از ابزار تروریزم اسلامی بسوی اسیای میانه و چین بوجود آورده است.

تا کنون پروژه های سلاخی خلیلزاد ها با قساوت و شدت هرچه تمامتر به پیش برده میشود، و برای تخریب و فاقد ساختن کشور ها، از هستی مادی و معنوی در جریان تطبیق قرار داده شده است. و سر انجام این سیاستهای تجاوز کارانه و با استفاده از ذرات خانه ذروی  موجود در جهان به نابودی انسان وتمدن چندین هزار ساله ساخته شده بدست بشر منجر خواهد شد، مگر اینکه عقل سلیم ،جریانهای سیاسی ترقیخواه و انسانمدار و افکار عامه مردم امریکا و جهان، جلو این تجاوز گری عمال قبیله یی افغانستان ومحافل راست افراطی را از نهاد های سیاسی و سیاستگذاریهای امریکا بیگیرند.

ذهن، تفکر و سیاست فاشیستی خلیلزاد، بیشتر از سپارشاتی، که او به محافل حاکمه امریکا برای سلطه برجهان و  اجرای بی چون و چرایی امر و نهی امریکا  در اقصا نقاط جهان در شاهکار فرستاده ارائه میکند، قابل خواندن و درک است و فشرده مجموعه ای راکه خلیلزاد، برای آقایی امریکا برجهان پیشنهاد میکند،  د زیر بر شمرده میشوند:

ــ  امریکا قدرت نظامی اش را بطور فوق العاده افزایش بدهد؛

ــ  امریکا خلیج فارس را بحیث پایگاه اصلی خود زیر کنترول داشته باشد( کاش خلیلزاد پیشنهاد میکرد،نام خلیج فارس، که نام خوش آیند برای خلیلزاد نیست، به خلیج امریکا تبدیل میشد) و به کسی اجازه ی استقرار نیرو را درین خلیج ندهد؛

ــ  از نمایش قدرت روسیه، درسوریه باید بگونه عاجل جلوگیری شود. چرا ما اجازه دادیم که روسیه به منطقه باز گردد؛

ــ امریکا با توسل به هر وسیله ای نگذارد جهان چند قطبی شود و تنوع و چند گانگی دران بوجود آید؛

ــ برنامه اتومی ایران بکلی باید متوقف شود تا جلو تبدیل شدن ایران را بیک قدرت منطقوی بیگیرد؛

ــ  ما باید به سه منطقه تمرکز کنیم، خاور میانه، اروپا و آسیا و اوقیانوسیه؛

ــ ما باید دوستان مانرا  در خاور میانه، قفقاز و اسیای مرکزی نیرومند کنیم؛

ــ ما باید عربستان سعودی و کشورهای خلیج را در برابر ایران نیرومند کنیم؛

 ما باید  تمام تلاش خود را برای برهم زدن موقعیت ایران در سوریه، یمن، عراق و... متمرکز کنیم ؛

ــ برای مقابله با چین باید حضور نظامی خود را در اسیا و اوقیانوسیه بشدت افزایش بدهیم و در برابر هرگونه تهدید چین دلیرانه بایستیم ( اما این مناطق بیشتر قلمرو بحری چین اند) ؛

ــ قدرت امریکا باید بدون رقیب بماند و هر کشوری که بسوی قدرت شدن حرکت کند، بلا استثنا، باید سرکوب ونابود شود؛

ــ اروپا را باید به عکس العمل فعال در برابر روسیه بکشانیم. ناتو باید با سلاح مدرن در شرق مجهز شود و به قوت تهاجمی تبدیل شود؛

ــ ما باید اوکراین را بخط مقدم جبهه ضد روسیه تبدیل کنیم و روسهارا زمین گیر کنیم؛

ــ کشور گرجستان و کشورهای بالتیک باید بگونه جدی با قوای ناتو تجهیز شوند؛

ــ ما باید در سوریه با تجهیزات سنگین نظامی وارد شویم، تا همه را سر جای شان بنشانیم؛

ــ امریکا در دیگر جاها به ملت سازی ودولت سازی بپردازد؛

ــ ما باید کسانی را تربیت کنیم که بتوانند قدرت را در کشورهای مختلف بدست گیرند.

 و ده ها مساله ای دیگر ازین دست.

  طوریکه معلوم است، برنامه خلیلزاد از الف تا ی، در واقع طرح سلطه کامل امریکا بر زمین، فضا و آبهای جهان است، که نه قلمرو سیاسی دولتها را برسمیت می شناسد ونه  به اراده سیاسی مردم برای تشکیل حاکمیت سیاسی توسط خود آنها احترام  قایل است. در جهان صرف به مناسبات سلطه و تابعیت اهمیت قایل است و هرجا کشوری بسوی قدرت اقتصادی  و دولت مقتدر  ملی تبدیل شود، بدون اینکه خطری ازان متوجه جهان باشد، بلادرنگ  باید سرکوب شود و از ایجاد هرگونه قدرت رقیب باید جلوگرفته شود. یعنی خلیلزاد  اجرای وظیفه خدا  در زمین را بدست امریکا میسپارد. و در تمام نقاط جهان باید امریکا حضور نظامی بلا قید و شرط داشته باشد. مگر طرح خلیلزاد برای تبدیل شدن مطلق امریکا به حاکم جهان نیست؟ مگر هیتلر و موسیلینی بگرد خاک پای خلیلزاد با ارایه این طرح فاشیستی بی همتا میرسند؟ مگر فاشیزم کدام شاخ یا دم داشت، که خلیلزادها ندارند؟ تحقق طرح استراتیژیک؟! خلیلزاد در واقع به نابودی  کره زمین بدست امریکا خواهد انجامید. آیا اینکه خود امریکا به اساس این طرح خلیلزاد به پیروزی میرسد یا نه، هنوز کسی نمیداند. ولی خلیل با ارائه این طرح میخواهد تمام بشریت به اسیر و برده امریکا تبدیل شود و در تمام کره زمین صرف یک سلطان و حاکم جهان وجود داشته باشد؟!

معلوم است که طرح هیتلر برای تصرف بخشی از جهان، بسیار نرم تر از طرح خلیلزاد بود. زیرا خاستگاه هیتلر بورژوازی المان بود، که به مدنیت گرایی وهمکاری با عده ای در برابر دیگران باور داشت وخاستگاه خلیلزاد تفکر وسیاست قبیله و فاشیزم برخاسته ازان، که تنها سیاست حذف را بر می تاباند. تفکر و سیاست برخاسته از اندیشه های منحمک شده قومی و قبیله ای، هزار مرتبه خطرناکتر، خشنتر، متجاوزانه تر و درنده تر از فاشیزم هیتلری است.  خلیلزاد با پشتوانه تفکر و سیاست استحاله قومی غیر پشتونها در قوم بزرگ پشتون؟! میخواهد همه دنیا را در شکم امریکا درآرد و جهان را در هویت امریکایی استحاله کند.  آب و تاب و حاشیه و متن تیوری خلیلزاد نشان میدهد، که فاشیزم افغانی درتارک هرچه بنام فاشیزم در جهان است، قرار دارد و یکسر وگردن از دیگران بالاست.

گرچه این برنامه خلیلزاد مانیفیست وزارت خارجه ای خلیلزاد بوده است، که خود با این همه همسویی با محافل صیهونیستی و والستریت سیا وحاکمیت کمپنیهای فراملیتی، تا کنون به ان نرسیده است. اما ارائه این طرح در اصل دشمنی آشکار خلیلزاد به انسانیت و بشریت و فرهنگ و دسآوردهای مادی ومعنوی بشر را نشان میدهد و این واقعاً یک تیوری وبرنامه ضد بشری است، که بدست خلیلزادها طرح و بخشهایی ازان در حال اجراست.

اگر ترامپ ها با خلیلزاد ها برای اجرایی کردن این طرح باهم جمع شوند، واقعا بشریت به تباهی میرود و کره ای زمین باید سپاسگذار تقدیر الهی باشد، که اگر در چنبره ترامپ ها گیر افتاده است، حد اقل از شر خطرناکتر از ترامپ یعنی خلیلزاد مؤقتاً برکنار مانده است. و در آینده معلوم شود که جهان از شر سیاست و تفکر این ایدولوگ فاشیست قبیله یی در امان خواهد ماند یاخیر؟  و یا اینبار باز این مهره، ریزرف برای حاکمیت سیاسی ــ قومی، در افغانستان نقش آفرینی خواهد کرد. با هموارشدن بساط دوباره خلیلزاد درافغانستان، بدون هیچ شک وشبه کشور  به میدان جنگ امریکا، روسیه و چین و پاکستان و هند و ایران و عربستان سعودی بدل خواهد شد و  خون مردم افغانستان به پای سیاستهای خلیل زاد برای تامین منافع امریکا جاری خواهد بود.

 

نوزده

 

خلیلزاد و سازمان ملل

خلیلزاد به نسبت جان فشانی، که در عراق و افغانستان بسود منافع امریکا کرده بود، در دسترسی به مقامات عالی امریکا و موقعیت شغلی در هرارشی قدرت امریکا، تام الاختیار بود. اومیگوید: « وقتی رایس و هدلی در اواخر 2006 در وقت صرف شامی در واتر گیت مرا دعوت کردند، پرسیدند اگر رئیس جمهور به انتصاب سفیر جدید در عراق بپردازد. من دوست دارم چه کاری کنم... دلم میشد  از تمایلم به وزارت خارجه یا مشاور امنیت ملی حرف بزنم... اما بخاطر رایس و هدلی این کار را نکردم و سه امکان را را پیشنهاد دادم: فرستاده ریس جمهور برای کل خاور میانه، معاونیت سیاسی وزارت خارجه و نماینده دایمی در سازمان ملل متحد. و گزینه سوم پذیرفته شد؟! فرستاده، برگه 303 .

  و نخستین کار خلیل زاد در سازمان ملل متحد، فشار آوردن هرچه بیشتر بر ایران، کوریای شمالی  و قطع برنامه کمکهای سازمان ملل متحد به فلسطینی ها بود. فرستاده، برگهای 305 و 313 . خلیلزاد میگوید: من برای تحریمهای بیشتر علیه ایران پا فشاری کردم و یک بخشی از تحریمها علیه ایران با کار من در شورای امنیت ارتباط داشت. فرستاده،برگه 318 .

خلیلزاد درین مقام با « بان کی مون » سرمنشی سازمان ملل که او نیز مانند خلیلزاد از قبل یکی از نوکران ومزد بیگران امریکا بوده است، دست را یکی میکند و هردو سازمان ملل متحد را بحیث افزار بیجانی در دست امریکا  بگونه ای تبدیل میکنند، که هر آنچه امریکا میخواهد دست سرمنشی به علامت نوکری و سر سپردگی به همان سمت بالا میشود.

خلیلزاد تلاش کرد ماموریت سازمان ملل متحد را در قالب اصلاحات؟! در آورد و اولین اصلاح هم از قطع کمکهای سازمان ملل متحد  به فلسطینیهای آواره و تحت اشغال اسراییل شروع شد و فشار بیشتری بر قربانیان تجاوز اسراییل وارد کرد. فرستاده، برگه 313 . ابوعمر سنی، با مذهب مسیحی و با طینت صیهونستیی یهودی، در اقصا نقاط جهان بجان شیعیان به نسبت هم مذهب بودن با ایران در سازمان ملل می افتد و همه را از حزب اله لبنان، تا قدسیهای یمن، علویهای سوریه، شیعیان عربستان سعودی، بحرین و ... در فهرست سازمانهای تروریستی جا میدهد. از نظر خلیلزاد سازمان آزادیبخش فلسطین و حماس، که برای آزادی از اشغال اسراییل به مبارزه برخاسته اند، نیز در زمره  ای گروه های تروریستی شامل ساخته شدند، اما انفجار و انتحار و آدمکشی  طالبان و حکمتیار و تروریستان هم تبار خلیلزاد، مظهر ازادی خواهی؟! شناخته شدند و در پروژه صلح! و گفتوگوهای سیاسی دعوت شدند؟!

خلیلزاد به بهانه ای قتل حریری بر سوریه و حزب اله لبنان که در مقابل اشغالگری رژیم صیهونستی اسراییل موضعگیری عادلانه داشتند، فشار بیش ازحد معمول وارد کرد و مساله قتل حریری را به دادگاه بیل المللی و شورای امنیت ملل متحد کشاند. این در حالی بود، که هییچیک از قتلهای و کودتاهای نظامی امریکایی، که منجر به  قتل رهبران  بسیاری از کشورها مانند آلنده، سکارنو، لومومبا، مصدق و ده ها تن دیگر گردیده بود، هنوز مجال تحقیق در سطح داخلی نیافته اند.  فرستاده، برگه 314 . خلیلزاد در سازمان ملل نیز سیاست نا تمامش را از سرگرفت و صفحه دیگر ایران ستیزی  را به نمایش گذاشت. وضع تعزیرات و سخت تر کردن تحریمهای  ملل متحد با افزار شورای امنیت آن سازمان در برابر ایران کار دیگر خلیلزاد در شورای امنیت سازمان بود. فرستاده، برگه 318 . 

در حالیکه همین نیو محافظه کار در پرتو تفکر و سیاست و دین  قبیله ای خود، بر خلاف سردادن قیل و قال مطبوعاتی و رسانه ای در برابر  پاکستان، هیچگاهی بر علیه حمایت همه جانبه پاکستان از گروه های تروریستی، و مهیا ساختن لانه و مامن امن  برای آنها در  پاکستان، کوچکترین اقدامی از آدرس ملل متحد  نکرد. و در عمل سیاست  حمایت از گروه های تروریستی خلیلزاد و پاکستان همسو و در حمایت از یک دگر در سازمان ملل بودند. و یک دلیل مهم این مساله این بود که پاکستان از طالبان هم تبار و گروه مورد حمایت خلیلزاد پشتیبانی مالی و تسلیحاتی میکرد واین « لر و بر » خواهی خلیلزاد مانع ازان بود که خلیلزاد لب به شکوه و شکایت در مورد پاکستان حامی اصلی تروریزم و باتلاق بنیاد گرایی بگشاید.

پایان

 عالم

24 جولای 2017

مآخذ :

[1] جنگ وجهانی سازی، میخائیل شوسودوفسکی، برگه 1 .

 

 

 

 


 
بالا

صفحة دری
* بازگشت