آشیل بخارایی

 

شاهکاری که کاندیدای جایزهء نوبل می کنم !

 

 

 

با عرض ادب و احترام به همه قلمبدستان محترم و معزز افغانی ، با تقدیم مراتب حرمت و ارجگـذاری به کافهء اندیشمندان گرانقدر جغرافیای فرهنگیی ما ، با سپاس و قدر دانی از همه پیشاهنگان قلم و اندیشه در گذشتهء تاریخی و حال استمراریی ما ، با عرض سپاس و تعظیم و تکریم به پییشگاه همه آنانی که در سیاهترین دهـلیز های تاریخ اندیشه و انسانیت چراغ از کف فرو ننهاده اند و نمی نهند ، با درود بیحد و بیکران به همه آنانی که آثار و آیات انسانیت را حتی به بهای جانشان چون شهید قهرمان عبدالخالق هزاره پاس میدارند و بر افراشته نگه میدارند ؛

 ضمناً با عرض اطمینان از اینکه قرار نیست کسی جا بر کسی تنگ نماید و حق و حرمت و مقام و مرتبت کسی را  مخدوش و مضروب سازد ؛ اینجانب ا . س آشیل بخارایی با کـمـال غرور ملی و سربلندیی وطنی اعلام میدارم که :

خوشبختانه خونهای شهدا ؛ فداکاری های رزمنده گان ؛ هردم شهیدی هایی  پدران و مادران فرزند از دست داده و هست و بود باخته ؛ تحقیر ها و توهین های بیحد و حصر جهال و ابلهان رنگارنگ که ملت و میهن ما آن ها را  ده ها سال است به سان زهر های هلایل سر می کشند ؛ آنقدر ها هم هدر نرفته  و منجمله  در وجود آثار وصف ناشدنیی فرزند خلف و صدیق و پر نبوغ ملت افغان محمد عالم افتخار « خورشید آتشین شده و باز گشته است !».

در روز گاریکه  ملت و مردمی به نام افغانها و افغانستانی ها کم از کم ؛ چهل سال است حتی یک خبر خوب ؛ یک نوید فرحت بخش و یک مژدهء روحنواز  در تمامی ساعات و لحظه هایشان نداشته اند ؛ هئ از مصیبتی به مصیبت دیگر منتقل شده ؛ از اسارتی به اسارتی شقی تر و شدادانه تر گرفتار آمده اند ؛ اینک من بندهء کمینه بختیار و سعادتمندم که یک خبر شاد و شکوهمند و غرور آفرین به ایشان ارمغان می کنم .

قبل از همه شاد باد روان های تابناک تمامی شهـدای مظلوم خفته  در پلیگون های پلچرخی و پنجشیر و بدخشان و هرات و قندهار و هلمند و لوگر و لغمان و بامیان و یکاولنگ و قندوز و افشار و چار آسیاب و دشت لیلی و دریای کوکچه...( و نمیدانم کجا که نی ؟!) ؛

 خواهشمندم نفـرمائید : « شهید کیست ؟» ، همه کُشته گان جهل و فریب و استحمار و استحماق و استبداد و ارتجاع و خرافات و تجاوز و مزدورسازی و مزدورگیریی سیاسی و نظامی و استخباراتی ... ؛ تحت هر اسم و رسمی ؛ شهید بوده ؛ شهید هست و شهید خواهد بود !!

 حتی کشته گان عقب مانده گیی نمبر "1" و فساد گندیده و پلید نمبر "2" کشور در سطح جهانی و جانباخته گان از نتیجهء حاکمیت دزدان و رهزنان و دیوان و ددان خودی و بیگانه ـ از سر زاء رفته  گان ( طفل و مادر) گرفته تا خفه شده گان در ستم و اسارت مرد سالاری و دینبازی و قرآن فروشی و الله فروشی و محمد فروشی و علی فروشی و کربلا فروشی ... تا از پا افتاده گان در اجحاف های قبیله ای و زبانی و سمتی و حزبی و تنظیمی و طبقاتی ... به همان درجه شهید اند که جان های برباد شده به دست « قرمطی کشان » غزنوی و « کله منار » سازان سراج الملة و الدین و غلام بچه گان ظل الله المتوکل علی الله و بابا های مادر خطای ملت!! 

روان های همه ؛ بلا استثناء شاد و محترم و مکرم باد !

شاد باد روان های شهداء و قهرمانان به نام و گمنام تاریخ چندین هزار سالهء این مرز بوم و سراسر بشریت !

من مسلماً دچار هیجان و احساساتی ام که نه تنها در عمرم تجربه نکرده بودم بلکه نمیتوانستم اصلاً تصورش را بکنم . نمیدانم دیگرانی همچون من استند یا نه ؟

 به راستی نمیدانم و نمی توانم بدانم ؛ چرا که  دید و درک من نسبت به خودم ؛ نسبت به بشر به یکباره و از بنیاد دیگرگون شده است !

 نمیدانم و حتی اینک به خاطر آورده نمی توانم که پیش از خوانش و دانش کمپلکس شاهکار هایی موسوم به « ...گوهر اصیل آدمی ـ 101 زینه برای تقرب به جهانشناسیی ساینتفیک » ؛ دید و نظر و باور و تعریف من از خودم و از بشر چه بود ؟

 شاید ـ و چه بسا غالباً ـ هیچ بود و پوکِ پوک !

چه قدر دلم می خواهد ؛ اندیشمند پُرنبوغ و با شرف الکسیس کارل نویسندهء کتاب درخشان « انسان موجود ناشناخته » و متمم های آن ؛ زنده بود و به ملاقاتش می رفتم و برایش  مژده می دادم که نخستین فاز انسان یعنی بشر ؛ شناخته شد ؛ لـذا در یک کلیت نسبی ؛ دیگـر « انسان » هم « موجود ناشناخته » نیست ولی عجالتاً فقط در قلمروی « آرمان » موجودیت دارد !

البته برای اینکه این « شناخت » عظیم به چنگ آید ؛ همه  فرهنگ مادی و معنویی کشور و کلیت فرهنگ های بشری ؛ همهء اندیشمندان خورشید گونه از سقراط  و افلاطون و ارسطو .. تا زردشت و ابراهیم و موسی و مسیح و محمد و بودا و کانفوسیوس ..تا کانت و هیگل و ولتر و فویر باخ و آدم اسمیت و مارکس ... تا نیوتن و اینشتاین و فروید و داروین و ابوریحان و ابن خلدون و ابن سینا و سعدی و حافظ  و خیام و مولوی و شمس و بایزید .. تا شریعتی و سروش و میر اکبر خیبر .. تا تمامی نبوغ و دهای بشری که در وجود علوم پایه و ساینس و تکنولوژی فراهم گشته است ؛ نیاز بود .

 بر علاوه اَبَر لابراتواری چندین بُعدی تبیین گر آد میت و توحش در قلب آسیا ـ افغانستان ؛ به ویژه در نیمهء دوم قرن بیستم و همینک ! ـ ضرورت بود . و بازهم بر علاوه محمد عالم افتخار فرزند افغانستان ؛ او که همین اَبَر لابراتوار را کشف کرد و پیگیرانه و صبورانه  به داده هایش دقیق شد . حتی تمامت فرهنگ پیشینهء جهان را از همین لابراتوار عبور داد ، سره و ناسره  کـرد و حاصلی خرمن نمود که « جهانشناسیی ساینتفیک» ش خواند.

تازه من از فصل (0) این جهانشناسی سخن میگویم ؛ من فقط 101 زینه برای تقرب به این جهانشناسی را باری و آنهم با اشک و سوز و درد و رعشه و هیجان و اضطراب پیموده ام .

دنیای امروز برای تحقیقات در این و آن بخش علمی و تخصصی اکادمی ها و انستیتوت ها  دارد ؛ هر اکادمی و انستیتوت از صد ها تا هزارها محقق شاغل با معاشات و مکافات ملیون دالری را در خود جا  داده ؛ هزار ها عمله و فعله و طبیب و وارس و ارائه کنندهء خدمات گوناگون برای اکادمسین ها و محققان و متفکران محترم  با تجهیزات و مبلمان و فرنیچر و امکانات لابراتواری و انترنیتی و ارتباطات و حمل و نقل زمینی و هوایی و باغها و بنگله ها و فضاهای تفریحی حقیقی و مجازی ... کمر بسته  قرار دارند .

ولی عالم افتخار با کدام امکانات و در کدام فضا ها کار ؛ و کاری همه شاهکار ؛ همه ناب و نفیس و تمام جهانی و تمام بشری انجام داده است ؟!

کار و تخلیق و آفرینشی حتی فروزانتر از توان تحمل چشم بشر دنیای پیشرفته ـ  دنیایی که  در غرور کذایی پیشرفته بودن خود ؛ به خیال باطل خویش کسانی چون محمد عالم افتخار را « داخل آدم » حساب نمی کنند !

واقعاً تعجب میکنم که این فرزند تیپیک فقر وحشتناک افغانستان ؛ چگونه خود را تغذیه کرده است تا حداقل انرژی برای کار خود را تأمین نماید . چسان از عهدهء صحت و خواب و استراحت الزامی برای خویش بر آمده است و در همین حال وظایف پدری و فامیلداری و هزار و یک  مسؤولیت دیگر را چگونه پُشت سر نهاده است ؟

 تا جائیکه اطلاع دارم : رژیم های پَست و فرومایهء سرخ و سیاه و سبز و ابلق کشور درین سال ها با مصوبهء مشعشع! بیروی سیاسی ح. د.خ.ا « مریض » نامیده طردش کردند ، مختصرآرد و روغن و صابون کوپونیی پیش گرفته را از نزدش مسترد نمودند ، در آستانهء چهل ساله گی « مریض» مصَوب و مسجل بیروی سیاسی و علاوتاً معاف بالتکفل را اعدامی وار گرفتار و به عسکری اجحافی و توطئه آمیز فرستادند ؛ حتی سجل و سوانحش را نابود و حقوق تقاعدش را لگدمال کردند ، دزدان سرِ گردنهء حاکم و متکی به زور حیوانی ؛ حین « پیروزی جهاد مردم افغانستان !» ( بیچاره مردم افغانستان ؛ که غلبهء توحش و بربریت بر ایشان ؛ هم « پیروزی»ی شان جا زده میشود!!!!!) اثاثیهء ژنده پارهء او را خاک و دود ساختند ؛ قطعه زمین سرپناه او را غصب و حیف و میل نمودند و به نام فروش آپارتمان هم او را غارت کرده و علاوتاً گرفتار مصائبی چون دعوای فرساینده گردانیدند .

فجیع تر اینکه در تنظیم جنگی های اسلامی و اسلام جنگی های تنظیمیی پس از« فتح مبین جهاد .. !» که  منجمله بمب های خوشه ای و بازیچه ای در کابل و شاید سراسر کشور پحش میشد ؛ یگانه پسر13ساله عالم افتخار دچار سانحهء شومی شد و بلای نشناخته که برایش داده شده و یا از جایی یافته بود ؛ در کف دستش منفجر گردید و فقط  به گونهء معجزه ای زنده ماند و پس از ده ماه تداوی های ممتد و جراحی های پلاستیک در کابل و جرمنی ( به همت دهکدهء صلح آلمان ) با نقص عضوی به فامیل مراجعت کرد .

 طالبان ( اینان را از دید خود صفت نمی کنم چون استاد عالم افتخار ایشان  و مجاهدان معلوم الحال را اساتید اکبر خود می داند که مسلماً گپ به سیاق لقمان حکیم است ! ) ؛ آری طالبان یعنی امارت طالبانی آثار پیشین افتخار را در جمع کتاب های ضاله به آتش کشید  و خود او را هم باری کشان کشان به ناکجا ها بردند که ارادهء آفریدگار هستی اغلب به علت رسالتی که  بر دوشش نهاده بود ؛ به دادش رسید .

در هرحال ؛ من به ویژه در سالیان اخیر ـ  چنانکه گفته اند : « پُشت هر مرد مؤفق ؛ یک زن بزرگ ایستاده است» ـ زنی بزرگ و فرزندانی صالح و از خود گذر را پشتوانهء افتخار می بینم و بس !

زنی که خود ناگزیر با فقر و بیکسی و بیچاره گی های مادی و روانیی عالم افتخار ساخته و فرزندانی که در بهترین ایام شان تصور نمی کنم جز کالای لیلامی از پدر چیز بهتری دیده باشند !

بدینگونه سرگذشت و کار و زیستار عالم افتخار و فامیلش ؛ خود یک شاهکار عجیب و نمونهء مثال حیرت انگیز و یک شعر بلند و پر رمـز و راز و شگـفتی ؛ درست همانند شـعــر « چیست جادوی شگرف خورشید ؟.. » خود او میباشد .

عالم افتخار پروژهء عظیم و بی بدیل جهانشمول خویش « فقط  به دنبال یک گوهر اصیل آدمی » را به آدرس مؤسسهء « تعلیمی و تربیتی و فرهنگیی ملل متحد ـ یونسکو » پیشنهاد داده است تا در امر تبدیل آن به فیلم سینمایی و دوبلاژ به زبانهای مختلف پیشقدم شود .

 من که خودِ اثر را مرور کردم این پیشنهاد را یک چلینج به آنچه یافتم که در حال حاضر خود را بشریت درجهء اول میخواند و دیگران منجمله ما افغانستانی ها را بشر درجه 2 و3 نه که بشر خارج درجه می پندارد و چه بسا که اصلاً « داخل آدم » حساب نمیکند !

خوشبختانه این به اصطلاح بشریت درجه اول ؛ پس از هشت صد سال ناگزیر شد یک فرزند دیگر این آب و خاک ـ مولانای بلخی ـ را صدقنا بگوید ؛ برایش « سال مولانا» بگیرد و آثارش را رسماً « جزء ادبیات معنویی جهانی » قرار دهد . این ؛ اعتراف تلخ  به جهل و جنون و من منیت و بی عُرضه گی هشت صد سالهء خود همین بشریت محترم است !

 مولانا همان است که هشت صد سال پیش شگُفته بود و آثارش طئ این هشت صد سال نه کاهش یافته ؛ نه افزایش و نه کیفیتش دستخوش کدام تغییر گردیده است !

به باور من ؛ حتی در این اقدام به ظاهر خیر و انسانی ی یونسکو و ملل متحد و بشریت اول ؛ منافع و غرایز و حوایج نقش بالا دارد . من باور نمی کنم بشریت اول! به اعماق مولانا رسیده و از روی دانش و کشف ؛ بانگ « مولانا مولانا ! » را بلند کرده باشد ؟!

اتکای من در این باور و بی باوری نه مولانا شناسی است و نه دانش و درایت دیگر !

اتکای من « فقط  در جستجوی یک گوهر اصیل آدمی » است !

 بشریت موجود « گوهر اصیل آدمی » ندارد و داشته نمیتواند ! این نوعی که در شوره زار می روید و زاد و ولد میکند و در شوره زار هم می میرد ؛ چه خودش و چه محیطش ؛ فقط  تخریب کنندهء « گوهر اصیل آدمی » به گونه ایست که از دل فطرت و طبیعت و از رحم ناموس آفرینش و تکامل آمده است !

حتی این بشریت قادر نیست مفهوم و معنای همین جملهء اخیر مرا دریابد ؛ مگر اینکه با توانایی های لازم ؛ کمـپلکسِ « فـقـط  در جستجـوی یک گوهر اصیل آدمی » را بـخوانـد و هـضـم کند و یا از طریق ابزار های سمعـی و بـصـری ( دیداری و شنیداری ) آن را تمام و کمال دریابد !!!

لهذا اینکه من این اثر را کاندید جایزهء جهانیی « نوبل » می کنم هم چیزی غیر متعارف است ؛ حتی بشریت موجود اعلام این خبر را حق و صلاحیت من و همانند های من نمیداند ؛ آنان معتاد اند که خبر باید از بی بی سی و صدای امریکا و نیویارک تایمز و لندن تایمز و رسانه های روپر مرداخ ... و خلاصه کمپلکس های غول آسای انحصارگر اطلاعات و مغز شویی و عقل کُشی و آدمیت زدایی از بشر؛ پخش و نشر گردد .

به عنوان جمله معترضه ؛ یاد آور میشوم که همین هفتهء پیش بود که گزارشگـری از بی بی سی در محل بود و باش محمد عالم افتخار گـذری داشته و از سیلاب و سل و مرگ و فلاکت گزارش هایی تدارک میدیده است ؛ آدم ساده دلی به جناب گزارشگـر اطلاعات خود  در مورد عالم افتخار را مطرح میکـند و برایش میگوید : اینجا کسی است که فلک را سقف بشگافته و طرحی نو در انداخته ؛ او را دریاب که گزارش ناب و نوین داشته باشی !

گزارشگـر شدیداً علاقه مند میشود و او را وا دار میکـند که زمینهء ملاقات و صحبتش را با عالم افتخار مهـیا نمایـد . عالم افتخار ـ البته با تعجـب! ـ ابراز آماده گـی میکـند ؛ ولی گزارشگـر محترم که دو پای داشته ؛ دو پای دیگر نیز قرض میکـند و از منطقه بد گونه فرار می نماید .

مسلماً گزارشگـر بیچاره با منبع خود تماس گرفته و در مقابل دستور « هوش کن ! و الا چنین و چنان » ؛ دریافت نموده است !!!

این در حالی است که خوب ترین دوستان و همکاران سابق عالم افتخار چون ظاهر طنین ، هارون یوسفی ، آصف معروف ، ببرک احساس ، عبدالله شادان ... کاره های برازنده ای در بی بی سی شدند و هم اکنون هم غالباً در آن تشریف دارند و عمر عزیز را برای این دستگاه شیطنت مرموز و آدمیت زدا  از بشر؛ صرف و حیف میکنند ! 

برگردیم !

نظر به حقایق بالا ؛ عزم و اقدام من برای کاندیدا کردن پروژهء « فقط  در جستجوی یک گوهر اصیل آدمی ـ 101 زینه برای تقرب به جهانشناسیی ساینتفیک » به جایـزهء نـوبـل ؛ مانند اقدام خود افتخار برای طرح آن به یونسکو ؛ فقط  در حدِ خود یک چلینج خواهد بود و یک چلینج باقی خواهد ماند !

ولی من یقین دارم که دنیا برای تصدیق و تجلیل .. این کارستان عالم افتخار که اتفاقاً فرزند بلافصل مولانا و بلخ بامی نیز هست ؛ دیگر هشت صد سال نه که هشتاد سال هم نمیتواند لم بدهد و چه بسا در هشت سال آتی همه چیز رو براه خواهد شد ؛ مگر اینگه دنیا گرفتار بربریت کامل و لاجرم زمستان اتمی و همچو بلایا گردد !؟

ببخشید که با وصف تلاش برای اختصار؛ سخن به درازا کشید .

به نام خداوند جان و خرد   کزین برتر اندیشه بر نگذرد

به امید واثق اعلای عزت و غرور و شأن و شرف راستین مظلوم ترین و کوبیده شده ترین و توهین شده ترین مردم جهان کنونی یعنی مردم افغانستان ؛ شاهکار استاد عزیز خود فرزند برومند افغانستانِ ققنوس گونه را که بار بار از میان خاکستر آتش بیداد و استعمار و استحماق و تخدیر مادی و معنوی با تولدیی دیگر نیرومند تر و پر جلال تر از پیش ؛ سر بلند میکند ؛ پرده برداری می نمایم .

 آنچه عجالتاً مقدور میباشد ؛ به انداز « دا گز ؛ دا میدان !» در زیر تقدیم میگردد . ولی با اینکه این اثر و تمام دست نوشته های عالم افتخار در فضای مجازی روی اینترنیت گذاشته شده ؛ اما برای بروز رسانیی مجموع 101 زینه که سعی میشود با تصاویر مناصب نیز غنی تر شود ؛ مقداری انتظار شاید ضرورت باشد . دلیل اینکه اثر باید به طور مکمل بروز رسانی شود و در اختیار خواننده و خواهنده قرار گیرد ؛ در نگارش های مقدماتی صراحت دارد :

لطفاً به اینجا کلیک و یا از همین جا فامیل PDF را دانلود فرمائید .

 

 

 

 

 



بالا

بازگشت