دين يا حقوق انساني**بنيادگرايی سودجو و ارزش‌های جهان ما** تاريخ اديان**چگونه مي توان اسلام را با مدرنيته آشتي داد ؟** چرا اسلام با دموكراسي و حقوق بشر ناسازگار است؟**اسلام و قرآن ** اسلام و مردمسالاری ليبرال**روسپيان در سرزمين ملاها** مسلمانان هيچ وقت رشد نمي كنند**سيد قطب پدر خوانده‌ی القاعده؟

سيد قطب پدر خوانده‌ی القاعده؟

پول برمن ــ نيويورك تايمز
برگردان: علی محمد طباطبايی‌
از سايت ايران امروز


۱
در روزهای پس از واقعه‌ی ۱۱ سپتامبر بسياری از مردم جهان انتظار داشتند كه آمريكايی‌ها به پيروزی سريع و رضايت بخشی بر گروه القاعده نايل شوند. در آن زمان چنين تصور می‌شد كه ارتش القاعده چيزی بيش از يك كشتی دزدان دريايی نيست و عقيده‌ی عموم بر اين بود كه نيروهای تيزبين پليس به كمك بازداشت‌های فوری و عمليات پنهانی اين كشتی را به راحتی غرق خواهند ساخت. بالاخره القاعده از سرزمين اصلی‌اش افغانستان بيرون رانده شد. دستگيری‌ها و ترفند‌ها به طرزی شايسته و ماهرانه انجام شده و هنوز هم در حال انجام هستند. در همين ماه جاری يكی از افسران ارشد بن لادن در پاكستان به چنگ پليس افتاد. عوامل پليس آنگونه كه گزارش‌های خبری می‌گويند به نظر می‌رسد كه حتی به رد پای خود بن لادن نيز رسيده باشند.


با اين وجود به نظر می‌رسد كه آرامش القاعده هنوز هم به هم نخورده است. محبوبيت زيادی كه در وحله‌ی اول تصورش را نمی‌شد داشت، اكنون به نظر می‌رسد كه بسيار وسيع و صادقانه باشد آنهم نه در فقط چند تا كشور. جهان بينی القاعده استوار است بر بينشی مبتنی بر بدگمانی (پارانويا) و ديدگاهی آخرالزمانی كه بر اساس آن « صليبيون و صهيونيست‌ها » گويا از قرن‌ها پيش برای نابودی اسلام با يكديگر در حال تيانی هستند. در حال حاضر چنين به نظر می‌رسد كه اين ديدگاه در بسياری از كشور‌ها به طور گسترده مورد پذيرش قرار گرفته است. بر اساس چنين جهان بينی است كه ميليونها انسان واقعه‌ی ۱۱ سپتامبر را به عنوان نوعی تبانی اسرائيل و سازمان سيا تلقی می‌كنند. چهره‌ی محزون و ريشوی بن لادن بر پيراهن‌ها و پوستر‌ها در برخی از كشورها نقش بسته است، گويی كه او چه گوارای جديدی است، مصلحی افسانه‌ای برای پايان دادن بر بی عدالتی‌های جهان.
در بسياری از كشورها نيروی گوش به زنگ پليس به موسسات خيريه و بانك‌های اسلامی يورش برده است، يعنی سازمان‌هايی كه به انجام كمك‌های مالی به القاعده متهم هستند. بدين طريق جنگ در جبهه‌ای ديگر نيز گشوده شده كه مايه‌ی اميدواری است. با اين وجود اين هجوم‌ها نشان دادند كه نه تنها القاعده محبوب است كه از نظر سازماندهی بسيار منسجم و استوار می‌باشد، سازمانی به همراه شبكه‌ی گسترده‌ی جهانی دارای منابع فراوان و افراد بانفوذ. القاعده سازمانی است در پيوند با نخبگان حكومتی در تعدادی از كشورهای اسلامی‌، سازمانی كه اگر برايش امكان اتحاد با حزب بعث صدام حسين فراهم شود دوبرابر هراس انگيز‌تر خواهد شد و البته سازمانی كه در هر حال از پيامدهای حوادث عراق جان سالم به در خواهد برد.


كسانی كه القاعده و سازمان‌های خويشاوند را با دقت كافی مورد بررسی قرار دهند درخواهند يافت كه آنها اكنون از قدرت ديگری نيز بهره مند شده اند، قدرتی كه می‌توان آن را محققاً بزرگترين قدرت ناميد، چيزی به واقع با ابهت و عظيم – هرچند كه در مطبوعات غربی اين نيروی نهايی بسيار كم مورد توجه قرار گرفته است. بن لادن فردی پولدار از اهالی عربستان سعودی است كه منشا يمنی دارد. اغلب مبارزان انتحارای حادثه‌ی ۱۱ سپتامبر نيز مانند او شهروند عربستان سعودی بودند كه در نتيجه توجه عموم بر شبه جزيره‌ی عربستان متمرگز گرديد. اما القاعده ريشه‌های وسيع‌تر از اين دارد. اين سازمان در اواخر دهه‌ی ۸۰ ميلادی از طريق ائتلاف سه جناح مسلحانه بوجود آمد – محفل عرب‌های « افغان » و دو جناح مصري، يعنی گروه اسلامی مصر و جهاد اسلامی مصر كه آخری توسط دكتر ايمان الظواهری يعنی بالاترين نظريه پرداز القاعده رهبری می‌شد. جناح‌های مصری از جريان قديمی تری سربرآورده بودند، مكتبی از انديشه‌های وام گرفته شده از حركت‌های بنيادگرايی مصری در دهه‌های ۵۰ و ۶۰ و در قلب همين مكتب يگانه‌ی فكری فيلسوفی قرار داشت به نام سيد قطب كه در سال ۱۹۶۶ در مصر اعدام گرديد. در حقيقت قطب را می‌توان برای هركدام از اعضاء آنها كه بعداً به القاعده پيوستند قهرمانی روشنفكر دانست ، شخصيتی در حد كارل ماركس برای آنها، يعنی الگو و راهنمايشان.


قطب كتابی نوشت به نام « نقطه‌ی عطف » و او اين كتاب را در محاكمه‌ی خود مورد استناد قرار داد كه باعث محبوبيت بيشتر او نيز شد، بخصوص پس از آنكه وی را به دار آويختند. كتاب « نقطه‌ی عطف » به بيانيه‌ی سياسی و نمونه برای جناح تروريستی بنيادگرايی اسلامی تبديل گرديد. برخی از روزنامه نگاران بر حسب وظيفه اين كتاب را مورد بررسی قرار داده اند و سعی نموده اند كه ديدگاه‌های تروريستی را كه در حالت عادی پوشيده و غير قابل درك است معنی كنند.


من بعضی از كتاب‌های ديگر قطب را خوانده ام و تصور می‌كنم كه « نقطه‌ی عطف » احتمال دارد كه روزنامه نگاران را گمراه كرده باشد. اين كتاب را اگر به طور جداگانه مورد قضاوت قرار دهيم به نظر می‌رسد كه كتابی است كم مايه و سطحي. اما « نقطه‌ی عطف » از تفسير عظيم او از قرآن استخراج شده است كه وی آن را « در سايه‌ی قرآن » نام گذاری كرده بود. يكی از جلد‌های اين مجموعه‌ی عظيم در دهه‌ی ۱۹۷۰ به انگليسی ترجمه و توسط « جمعيت جهانی جوانان مسلمان » يعنی سازمانی كه بعدها مورد ظن قرار گرفت كه به طور گسترده در حمله‌های تروريستی شركت دارد منتشر شد. اين البته همان سازمانی بود كه دفتر آن در واشنگتن بود و توسط يكی از برادر‌های بن لادن اداره می‌شد. در چهار سال گذشته تلاش عظيمی توسط سازمان ديگری ترتيب داده شد يعنی « بنياد اسلامی در انگلستان » جهت ترجمه و انتشار بقيه‌ی جلد‌ها كه تقريباً چيزی در حد ۱۵ كتاب قطور خواهد بود كه قرار است به طرزی شايسته و با خط تحريری عربی تزئين شود. در همين چند هفته‌ی آخر بعضی از جلد‌های همين مجموعه به كتاب فروشی عربی در بروكلين راه خود را يافته اند و من نيز به سرعت آنها را تهيه كردم. من موفق شدم كه كمتر از نيمی از جلدهای « در سايه‌ی قرآن » را مطالعه كنم و تصور می‌كنم كه آنچه تا به امروز به زبان انگليسی از سيد قطب وجود دارد همين مقدار باشد البته به اضافه‌ی سه كتاب ديگر از او. و من اكنون مطالبی برای گزارش دارم.


قطب ابداً سطحی نيست، بلكه بسيار عميق است. كتاب « در سايه‌ی قرآن » در ميان آثار او يك شاهكار است. القاعده و گروه‌های خويشاوند نه فقط محبوب، ثروتمند و جهانی هستند و نه تنها به خوبی با همه جا در ارتباط می‌باشند و از نظر سازمانی بسيار پيچيده كه اين گروه‌ها بر مجموعه‌ای از عقايد نيز تكيه دارند، و البته بعضی از اين انديشه‌ها چه بسا بيمارگون نيز باشد كه اين نيز داستانی قديمی است در آراء سياسی معاصر. با اين حال اين انديشه‌ها بسيار قدرتمند هستند و ما می‌بايست كه آنها را می‌شناختيم، همانگونه كه بسيار چيز‌های ديگر را نيز به همچنين.

۲
توانايی ويژه‌ی قطب به عنوان يك نويسنده از اين واقعيت بر می‌خيزد كه وی به عنوان پسری جوان تعليم و تربيتی اسلامی ديده است. وی در سن ده سالگی قرآن را حفظ كرده بود. با همه‌ی اينها وی به كالجی در قاهره رفت تا تحصيلاتی عرفی و امروزی ببيند. قطب متولد سال ۱۹۰۶ است. در دهه‌های ۲۰ و ۳۰ در ادبيات و سوسياليسم دوره ديد. داستان‌های كوتاه می‌نوشت. همچنين شعر می‌سرود و كتابی نوشت كه هنوز هم مورد توجه قرار دارد به نام «نقد ادبی: اصول و روش شناسی». آنگونه كه حامد الگار يكی از مريدان و مترجمان آثارش معتقد است نوشته‌های اوليه‌ی قطب نشان دهنده‌ی نگرشی است غرب گرايانه آكنده از پرسش‌های فرهنگی و ادبی كه در آنها می‌توان آثاری از فردگرايی و اصالت وجود را مشاهده كرد. قطب در اواخر دهه‌ی ۴۰ حتی به آمريكا نيز مسافرت كرد و در كالجی نام نويسی نمود و موفق به دريافت مدرك فوق ليسانس گرديد. در برخی روايت‌ها از زندگی او اين سفر به عنوان ضربه‌ای روحی و عاطفی توصيف شده است. شايد بيشتر به خاطر آزادی‌های جنسی در آمريكا كه در نهايت باعث بازگشت او به مصر در حالتی از تنفر و هراس گرديد.


با اين وجود من در مورد چنين تفسيری از قطب مشكوكم. كتابی از او به نام «عدالت اجتماعی و اسلام» كه در دهه‌ی ۴۰ نوشته شده است نشان می‌دهد كه حتی قبل از سفر وی به آمريكا بنيادگرايی اسلامی در او به خوبی شكل گرفته بود. البته اين واقعيت دارد كه پس از بازگشت او به مصر مسير فكری‌اش از پيش بنيادگرايانه‌تر شد، اما شايد بتوان گفت كه در اوايل دهه‌ی ۵۰ مسير فكری همه در مصر به سوی بنيادگرايی تغيير جهت داده بود. جمال عبدل ناصر و گروهی از افسران ملی گرا شاه پير را در ۱۹۵۲ سرنگون كردند و انقلابی ملی را بر اساس افكار پان عربيسم به راه انداختند. در حاليكه پان عربيست‌ها مشغول ترتيب دادن انقلاب خود بودند سيد قطب نيز به سهم خودش در حال سر و صورت دادن به انقلاب خودش بود، انقلابی بسيار متفاوت از آنها. انديشه‌ی او اسلامی بود. او می‌خواست كه اسلام را جهت برافراشتن جامعه‌ای جديد به حركتی سياسی تبديل كند، جامعه‌ای كه بر اصول سنتی قرآن بنا شده باشد. قطب به اخوان المسلمين ملحق شد، به سردبيری نشريه‌ی آنها رسيد و خود را بلادرنگ به عنوان نظريه پرداز اصول اسلامی در جهان عرب شناساند.


در آن روزها در مصر پان اسلاميست‌ها و پان عربيست‌ها سعی داشتند كه با يكديگر همكاری كنند و البته برای چنين همكاری مبناهای مشتركی نيز وجود داشت. هر دو جريان رويای نجات جهان عرب را از ميراث امپرياليسم اروپايی در سر داشتند. هر دو گروه در آرزوی در هم شكستن صهيونيسم و كشور تازه تاسيس شده‌ی يهودی می‌سوختند. هر دوی آنها در رويای شكل دادن قسم جديدی از تجدد بودند كه نمی‌بايست همچون سنت غربی‌ها ليبرال و آزاد انديش باشد معذالك لازم بود كه از جهت موضوعات اقتصادی و علمی كاملاً روزآمد باشد. و بالاخره هر دو نهضت تمايل داشتند به زنده كردن خلافت باستانی اسلام قرن هفتم يعنی زمانی كه عرب‌ها در حال فتح جهان بودند، اما البته در تعبيری جديد.


از جهت اين بلندپروازی‌ها می‌توان اسلام گراها و پان عربيست‌ها را با فاشيست‌های ايناليا در زمان موسولينی مقايسه كرد، كسانی كه می‌خواستند امپراتوری روم را از نو زنده كنند و البته نازی‌ها كه مايل بودند به همين منوال روم باستانی را در برداشتی آلمانی احيا نمايند. تندروترين پان عربيست‌ها به صراحت نازی‌هارا مورد تمجيد قرار می‌دادند و خلافت جديد و پيشنهادی خود را به عنوان پيروزی بنيادين عرب‌ها بر تمامی گروه‌های قومی ديگر توصيف می‌كردند. قطب و اسلام گراها به قصد تقابل با آنها خلافتی كه می‌بايست احيا شود را در شكل حكومتی دينی كه در آن قوانين شريعت به صورتی جدی به اجرا در می‌آيد تصوير می‌نمودند. اسلام گرا‌ها و پان عربيست‌ها هم دارای نقطه نظر‌های مشابه بودند و هم متفاوت. (و امروز آن دو نهضت هنوز هم همان مشابهات و تفاوت‌ها را باقی نگه داشته اند – همانگونه كه بن لادن مظهر خشونت گرا ترين جناح اسلام گرا‌هاست حزب بعث صدام حسين نيز معرف خشونت گرا ترين جناح پان عربيست است).


گفته می‌شود كه سرهنگ ناصر در سال ۱۹۵۲ و در روزهای قبل از انجام ضربه‌ی كاری خود با سيد قطب در منزلش ديدار كرده است و منظور از چنين ملاقاتی احتمالاً حمايت او از قطب بوده. بعضی از مردم انتظار داشتند كه ناصر پس از به دست گرفتن زمام امور مصر قطب را به عنوان وزير جديد و انقلابی آموزش و پرورش منصوب كند. اما همينكه پان عربيست‌ها شاه پير را سرنگون كردند اختلافات مابين دوگروه بر شباهت‌هايشان به آهستگی غلبه كرد و قطب هم به مقامی منصوب نشد. بر خلاف آن ناصر اخوان المسلمين را سركوب كرد و پس از آنكه شخصی قصد ترور وی را داشت او اخوان المسلمين را مقصر تشخيص داد و سركوب آنها را با شدت بيشتری ادامه داد. بعضی از سرشناس ترين چهره‌های روشنفكری و دينی آنها به خارج گريختند. برادر سيد قطب به نام محمد قطب يكی از اين افراد بود. او به عربستان گريخت و سرانجام كارش مقام برجسته‌ی استادی در مطالعات اسلامی در عربستان بود.


اما سيد قطب در مصر باقی ماند و برای اين سماجتش بهای سنگينی پرداخت. ناصر او را در ۱۹۵۴ به زندان افكند. سپس برای مدت كوتاهی آزاد شد و برای بار ديگر به مدت دو سال در زندان ماند. سپس ناصر برای بار ديگر او را چند ماهی آزاد گذارد تا اينكه سرانجام در ۱۹۶۶ وی را به دار آويخت. شرايط زيستی سيد قطب طی سال اول اقامتش در زندان بسيار سخت و دشوار بود. قطب شكنجه می‌شد. حتی در دوره‌های بهتری از اين ايام بر اساس آنچه بعد‌ها پيروانش گزارش كرده اند در بخشی از زندان به همراه ۴۰ زندانی ديگر نگه داری می‌شد كه اغلب آنها را جانی‌ها تشكيل می‌دادند. در همين بخش روزانه ۲۰ ساعت تمام نوار سخنرانی‌های ناصر از بلند گو‌ها پخش می‌شد. با اين وجود قطب موفق شد كه از طريق قاچاق كاغذ به درون و بيرون زندان به نوشتن ادامه دهد كه البته ديگر در سبك و سياق غربی و ادبی روزهای اولش كار نمی‌كرد، بلكه اكنون در نقش يك انقلابی اسلام گرای تمام عيار می‌نوشت. و بالاخره به هر نحوی كه بود «در سايه‌ی قرآن» را تمام كرد. اين تحقيقی عظيم است كه يقيناً بايد آنرا يكی از معدود ترين و چشمگيرترين آثاری تلقی كرد كه هرگز در زندان نوشته شده است.


خوانندگانی كه هيچگونه تعليم و تربيت اسلامی نداشته باشند و بخواهند كه دست تنها قرآن را مطالعه كرده و درك كنند به دشواری برخورد می‌كنند و چه بسا آنرا خشك و بی روح بيابند. اما تفسيرهای قطب اين گونه نيستند. او قطعاتی از فصل‌ها يا سوره‌هايی از آن را نقل قول می‌كند و بر روی آنها تعمق می‌نمايد. او كيفيت‌های زبان شناسی متن را، قافيه‌ها و آهنگ آنها و خاصيت موسيقيايی كلمات و گاهی تصوير‌ها را مورد توجه قرار می‌دهد. او در سوره‌ها دستورالعمل‌های غذايی را مورد بحث قرار می‌دهد. راهنمايی‌هايی صحيح برای نمازخواندن، قواعد طلاق، پرسش در اين باره كه وقتی مردی خواسته باشد به زن بيوه‌ای پيشنهاد ازدواج دهد چه بايد بكند. قواعدی در مورد مرد مسلمانی كه مايل است با زن مسيحی يا يهودی ازدواج كند كه اين مورد آخری البته بسيار پيچيده و بغرنج است. تعهد دينی برای احسان و صدقه، مجازات قتل و شكستن عهد، منع نوشيدن شراب و مسكرات، پوشش كامل و صحيح تن، قواعدی در باره‌ی رباخواري، وام دادن مال و بسيار‌ی موارد ديگر.


قرآن داستان‌های زيادی تعريف می‌كند و قطب بعضی از آنها را در كتابش نقل می‌كند و حكمت آنها و فحوايشان را متذكر می‌شود. لحن كلام او پيوسته ساده و معقول است. با اين وجود تاثير نوشتار او كه در سرعتی سنجيده مطرح می‌شود روی هم رفته جسمانی و لذت بخش است. حتی خود عنوان كتاب يعنی « در سايه‌ی قرآن » تصويری پرشور از صحرا به ذهن منتقل می‌كند، گويی قرآن درخت نخل پر از برگی است و ما فقط نياز داريم كه صفحات آن كتاب را باز كنيم تا از گزند گرمای سوزان خورشيد در امان بمانيم و خود را در سايه‌ی آن جانی تازه بخشيم. در همين حال كه او راه خود را از ميان سوره‌ها به جلو باز می‌كند و تفسير‌های خود را عرضه می‌دارد به آهستگی و نرمی انتقادی شديداً دينی از زندگی مدرن، و نه فقط در مصر مطرح می‌سازد.

 

۳
قطب می‌نويسد كه در سرتاسر جهان انسان‌ها به لحظه‌ای از بحران غير قابل تحمل رسيده‌اند. نژاد بشر رابطه با طبيعت بشری را از دست داده است. الهام، بصيرت و اخلاق به انحطاط گراييده است. كيفيت روابط جنسی به « مرتبه‌ای پست تر از مقام چهارپايان » نزول كرده. انسان مفلوك، مضطرب و نسبت به آينده‌ی خود بدبين شده و به سبكسری و بلاهت، جنون و جنايت فروغلتيده و در بدبختی و ناخشنودی خود از زندگی اش به سوی مواد مخدر، الكل و تفكرات اصالت وجودی گراييده است. قطب بهره وری اقتصادی و دانش علمی را مورد ستايش قرار می‌دهد اما يقين دارد كه ثروت و علم نمی‌تواند نژاد بشری را نجات دهد. در عوض بر اين گمان است كه ثروتمندترين كشورها از قضا ناخشنودترين هستند. او می‌پرسد كه علت اين ناخشنودی چيست - اين جدايی مصيبت بار ميان طبيعت حقيقی بشری و زندگی امروزی؟


بسياری از منتقدان فرهنگی در اروپا و آمريكا دقيقاً همين پرسش را در سالهای ميانی قرن بيستم مطرح می‌سازند و بسياری از ميان آنها كه از نيچه و ساير فلاسفه پيروی می‌كنند در اين خصوص به منشآ تمدن غربی در يونان باستان اشاره دارند، يعنی جايی كه گفته می‌شود انسان مرتكب خطای فاجعه آميز خود شده است. (به اعتقاد آنها) اين خطايی فلسفی است كه عبارت است از ايمانی خودبينانه و اغوا كننده به نيروی عقل بشری – ايمانی پرنخوت كه پس از قرن‌های بسيار در عصر حاضر منجر به ايجاد استبداد فنآوری بر زندگی بشر گرديده است.


قطب در چنين تحليلی سهيم است. فقط با اين تفاوت كه او خطای اوليه در يونان باستان را به اورشليم باستانی منتقل می‌كند. در شيوه‌ی معمول اسلامي، قطب يهوديت را به عنوان آيين مكشوف شده توسط خداوند به موسی و ديگر پيغمبران تلقی می‌كند. آيين يهود به انسان تعليم می‌دهد كه فقط يك خدا را پرستش كند و از خدايان ديگر دست بكشد. يهوديت به انسان آموزش می‌دهد كه در هر حوزه از زندگی چگونه بايد رفتار و عمل كند – چگونه در وجودی اين جهانی به زندگی ادامه دهد كه البته اين زندگی خواهد بود در تفاهم و توافق با خدا. چنين شيوه‌ای توسط اطاعت از سيستمی از قوانين تفويض شده توسط خداوند ميسر خواهد شد كه اين البته همان مجموعه قوانين موسی است. هرچند كه از نظر قطب آيين يهود در آنچه كه او آنرا « نظامی از آيين‌های خشك و بی روح » می‌نامد برباد رفت.


هرچند كه البته خداوند رسول ديگری نيز فرستاد. اين پيغمبر در روش تفكر اسلامی قطب عيسی بود، كسی كه برخی اصلاحات مفيد را پيشنهاد نمود – برای مثال حذف بعضی از محدويت‌ها از مجموعه قوانين موسی در رابطه با آنچه می‌توان خورد و نوشيد كه ديگر به نظر می‌رسيد غير ضروری شده بودند – و البته عيسی كسی بود كه معنويت جديد و تحسين برانگيزی مطرح نمود. اما سپس رويدادی هولناك رخ نمود. در ديدگاه قطب ارتباط ميان پيروان عيسی و يهودی‌ها مسيری تاسف آور طی كرد. پيروان عيسی با خط و مشی قديمی يهودی‌ها درافتادند و بدگويی متقابل را هدف قرار دادند. پيام عيسی سرانجام به تضعيف و انحراف كشيده شد. حواريون و پيروان وی مورد تعقيب و آزاد قرار گرفتند كه در نتيجه‌ی آن به علت رنج و عذابی كه گرفتارش شده بودند از فراهم آوردن بيان شايسته و نظام مند پيام عيسی ناتوان ماندند.


چه كسی مگر قطب از ميان زندان رقت انگيزش در مصر عبدل ناصر می‌توانست فكر و توجه خود را تا بدين اندازه موجه بر دشواری‌هايی كه حواريون عيسی به هنگام تنظيم پيام گرفتارش شده بودند متمركز كند. وی براين گمان بود كه در نتيجه اصول و مرام عيسی (انجيل مسيح) شديداً تحريف گشت و بنابراين نبايد به عنوان سخنان دقيق و موثق از وی تلقی شود. آسمانی بودن انجيل را عيسی به شخصه و به صراحت بيان كرده بود. اما در برداشت و بينش اسلامی قطب عيسی فقط يك انسان بيشتر نبود – رسولی فرستاده شده از طرف خداوند و بالاخره اينكه او مسيح نبود. اما مصيبت بزرگتر چيز ديگری بود: حواريون عيسی بر اساس آنچه قطب آنرا « جدايی ناخوشايند دوگروه » می‌خواند در طرد تعاليم يهودی‌ها زياده روی كردند. حواريون و پيروان عيسی يعنی همان مسيحی‌ها پيام آسمانی عيسی مبنی بر معنويت و عشق را مورد تاكيد قرار دادند اما آنها سيستم قوانين يهود را طرد كردند، يعنی همان مجموعه قوانين موسی را كه می‌بايست هرگونه جزيياتی از زندگی روزانه را تحت ضابطه درآورد. در عوض مسيحی‌های اوليه فلسفه‌ی يونانی را به كيش مسيح وارد كردند كه منظور از آن اعتقاد به وجودی معنوی اما كاملاً جدا از زندگی مادی و اين جهانی است، يعنی اقليمی از روح ناب.


در قرن چهارم از عصر مسيحيت امپراتور كنستانتين امپراتوری روم را به كيش مسيحيت درآورد اما در تفسير قطب كنستانتين اين عمل را در رياكاری و بی دينی انجام داد كه در آن صحنه‌هايی از شهوت پرستي، دختران نيمه برهنه، سنگ‌ها و فلز‌های گرانبها نقش اصلی را بازی می‌كرد. مسيحيت كه مجموعه قوانين موسی را طرد كرده بود نتوانست هيچگونه دفاعی از خود نشان دهد و بدين ترتيب در ترس و وحشتی كه آنها از اخلاق رومی داشتند مسيحی‌ها بهترين كاری كه از دستشان بر می‌آمد را انجام دادند و با عياشی و هرزگی امپراتوری توسط كيشی از زهد رهبانی مقابله به مثل كردند. اما اين ابداً مفيد واقع نشد. زهد رهبانی در تضاد با كيفيت‌های مادی طبيعت بشری است. از نظر قطب به اين صورت بود كه بالاخره مسيحيت ارتباط و تماس خود را با جهان مادی از دست داد. مجموعه قوانين قديمی موسی به همراه قواعدی كه برای دستوراتی از قبيل غذا، پوشش صحيح، ازدواج، مسائل جنسی و هرچيز ديگر داشت ربوبی و جهانی را در مفهومی واحد در برگرفته بود كه معادل بود با عبادت يا نيايش خدواند. اما مسيحيت اين‌ها را به دو چيز مختلف تقسيم كرد يعنی به مقدس و عرفی (يا دنيوي). مسيحيت معتقد است كه: « امر سزار را به سزار و كار خداوند را به خدا بسپار ». مسيحيت جهان مادی را در يك طرف و جهان معنوی را در طرف ديگر می‌داند: عيش و عشرت كنستانتين در آنجا و ترك دنيای رهبانی در اينجا. در ديدگاه قطب در چنين شيوه‌ی برخورد به زندگی يك « دوگانگی شنيع » وجود داشت. و اوضاع باز هم بدتر از اين شد. مجموعه‌ای از شوراهای مذهبی به نمايندگی از مسيحيت آن چيزهايی را برگزيدند كه به تصور قطب آنها اصول و روش‌هايی نامعقول با مسيحيت هستند – اصول و روش‌هايی در باره‌ی طبيعت عيسي، عشای ربانی (نان و شراب) استحاله‌ی وجودی و ساير سوالاتی كه همگی در نظر قطب « مطلقاً دور از فهم، تصور ناپذير (محال) و باور نكردنی » هستند. تعاليم كليسا اصول و روش‌های معقول را در شكل انديشه‌های جزمی از حركت بازداشتند و سپس بحران نهايی همه را غافلگير كرد.

۴
اكنون صحنه‌ی داستان قطب به سرزمين عرب‌ها تغيير مكان می‌دهد. در قرن هفتم خداوند وحی جديدی به پيغمبرش (حضرت) محمد ابلاغ می‌نمايد، كسی كه رابطه‌ی صحيح و تحريف نشده با طبيعت بشر برقرار می‌كند، يعنی همان چيزی كه پيشتر از اين هميشه از دست مسيحيان گريخته بود. (حضرت) محمد مجموعه قوانين جديد و دقيقی تقرير می‌كند كه باعث می‌شود دين بيشتر از گذشته با جهان مادی به تفاهم برسد. در قرآن نبوت (حضرت) محمد چنين دستور می‌دهد كه انسان بر روی زمين « خليفه يا جانشين » خداوند باشد و جهان مادی را سرپرستی كند و نه فقط اينكه جهان را به عنوان چيزی بيگانه با معنويت بپندارد يا همچون مسيحيان استراحتگاهی موقتی در مسير زندگی پس از مرگ بداند. دانشمندان مسلمان در قرون وسطی اين دستورالعمل‌ها را به طور جدی پذيرفتند و به جستجو و تحقيق در طبيعت مادی مشغول شدند. در دانشگاه‌های اسلامی شرق دانشمندان مسلمان تحقيقات علمی و فنی خود را عمق بخشيدند و روش‌های استقرايی يا علمی را كشف كردند. اين روش‌ها به سهم خود باعث شدند كه راه ورود به تمامی پيشرفت‌های علمی و فنی گشوده شود. بدين منوال اسلام رهبری بشريت را به دست گرفت اما بدبختانه مسلمانان در معرض حمله‌های صليبيون، مغول‌ها و ساير دشمنان قرار گرفتند و از آنجا كه در عمل معلوم گرديد كه به قدر كافی به وحی (حضرت) محمد وفادار نيستند قادر به دور كردن اين حمله‌ها نشدند. آنها نتوانستند از كشفيات درخشان روش‌های علمی خود بهره برداری كنند.


در عوض كشفيات مسلمانان به اروپای مسيحی صادر شد و در اينجا، يعنی در اروپای قرن شانزدهم بود كه روش علم اسلامی به ثمر نشست و بدين ترتيب دانش مدرن سربرآورد. اما مسيحيت در پافشاری اش بر قرار دادن جهان مادی و معنوی در زوايای مختلف نتوانست بر پيشرفت علمی فائق آيد. بدين ترتيب ناتوانی مسيحيت در اعتراف يا احترام به كيفيت مادی زندگی روزمره به درون قلمروی فرهنگ سرايت كرد و روش و رفتار (موضع) جامعه‌ی مسيحی در برابر علم را شكل بخشيد.


اروپايی‌ها بدان گونه كه قطب آنها را مجسم می‌كند تحت تاثير مسيحيت به تصوير كردن خدا در يك سو و علم در سوی ديگر آغاز كردند. دين اينجا، تحقيق مبتنی بر عقل آنجا. در يك طرف اشتياق سوزان طبيعت بشری برای خدا و زندگی منطبق با دستورات الهی و در طرف ديگر آرزوی طبيعی انسان برای دانش و جهان مادي. كليسا در برابر علم، دانشمندان در برابر كليسا. هر چيزی كه اسلام آنها را واحد می‌دانست كليسای مسيحی به دو بخش تقسيم كرد. و تحت چنين فشارهای آزارنده ذهن اروپايی در نهايت به دو نيم شد. گسستگی كامل شد. مسيحيت اينجا، الحاد و بی دينی آنجا. اين جدايی شوم و سرنوشت سازی بود ميان مقدس و دنيوی (سكولار).
 دستاوردهای علمی و فنی اروپا به آنها امكان داد تا بر جهان تسلط يابند و اروپايی‌ها « دوگانگی شنيع » خود را بر مردم و فرهنگ‌های ديگر در هر گوشه از جهان تحميل نمودند. اين بود آغاز فلاكت مدرن. تشويش و اضطراب در جامعه‌ی‌ معاصر، منطق سرگشتگی، بی‌هدفی، و تمنا برای خوش‌های دروغين. بحران زندگی مدرن را هر شخص صاحب انديشه در غرب مسيحی حس می‌كرد. اما برای بار ديگر پيشوايی اروپا آن بحران را به هر انسان اهل فكر در جهان اسلامی نيز تحميل نمود. در اينجا قطب به چيزی بديع اشاره می‌كند. در نظر او مسيحی‌های جهان غرب بحران زندگی مدرن را به عنوان پيامد سنت دينی خودشان تجربه می‌كنند – نتيجه‌ای حاصل از تقريباً ۲۰۰۰ سال خطای كليسايی. اما به تعبير قطب مسلمانان با همان تجربه در شرايطی مواجه می‌شوند كه توسط مسيحی‌های جهان خارج از خودشان به آنها تحميل شده است، يعنی حالتی كه می‌تواند اين تجربه را برای آنها دوبرابر دردناك تر كند – يك بيگانگی كه در عين حال يك سرافكندگی و شرمساری نيز هست.
اين تجزيه و تحليل قطب بود. او در بررسی زندگی معاصر انگشت خود را بر روی چيزی می‌گذارد كه هر انسان اهل فكری می‌تواتد تصديق كند، حتی اگر شده به تقريب – اين احساس كه طبيعت انسانی و زندگی مدرن با يكديگر در نزاع و كشمكش هستند. اما قطب اين احساس را در شيوه‌ای اسلامی در خاطر زنده می‌كند. تصور اين قضيه چندان دشوار نيست كه در تشريح اين موضوعات در بازگشت به سال‌های دهده‌ی‌ ۵۰ و ۶۰ قطب آن قسم از رنج و اندوه فردی را تشخيص داده است كه محمد عطا و مبارزان اننحاری واقعه‌ی‌ ۱۱ سپتامبر نيز می‌بايست در زمان ما تجربه كرده باشند. اين درد و رنج زندگی كردن و مقيم شدن در جهان مدرنی است از انديشه‌های ليبرال و دستاوردهای آن به همراه اين احساس كه زندگی حقيقی در جای ديگری قرار دارد. اين اندوه و رنج انسانی است در حال قدم زدن در خيابانی مدرن در اين دنيا اما هم زمان رويای جهانی به كلی متفاوت را در سر داشتن، جهانی كه در گذشته‌ی‌ دينی و قرآنی نهفته است – درد و رنج جذب شدن به اين مسير و به آن مسير، به زمان حال و به زمان گذشته. به عرفی و به مقدس. به انتخاب كردن آزادانه و به آنچه دين انتخابش را فرمان می‌دهد (۱) - و بطور خلاصه آنگونه كه قطب جرأت گفتنش را به خود می‌دهد اين زندگی است مبتنی بر سرگشتگی تا سر حد جنون كه توسط خطای مسيحيت بوجود آمده است.
قطب در حالی كه توسط جانيان احاطه شده است در زندان نكبت بارش در مصر نشسته و تفسيرهای قرآنی خود را به رشته‌ی‌ تحرير در می‌آورد. هم زمان نفير آزارنده‌ی‌ سخنرانی‌های عبدالناصر در فضای زندان توسط ضبط صوتی كلافه كننده طنين انداز است، با اين حال او می‌داند كه چه كسی را مورد نكوهش قرار دهد. او مسيحيان نخستين را مقصر می‌داند. او ميراث مسيحيت مدرن را مورد سرزنش قرار می‌دهد كه همان انديشه‌ی‌ ليبرال است مبتنی بر اين كه دين بايد در اين گوشه و زندگی عرفی در گوشه‌ی‌ ديگر قرار گيرد. او يهودی‌ها را به باد ملامت می‌گيرد. در تفسير قطب يهودی‌ها در عمل نشان داده اند كه تا ابد نسبت به خداوند ناسپاس هستند. او اعتقاد دارد كه يهودی‌ها در عنفوان تاريخ و طی اسارتشان در مصر خصلت برده وارانه كسب كرده اند. در نتيجه آنها هنگامی كه در ضعف و سستی قرار دارند بزدل هستند و بی‌مرام و وقتی نيرومنداند شرور هستند و خودبين. و اين ويژگی‌های آنها ابدی است. يهودی‌ها بخش‌های وسيعی از تفسيرهای قطب را به خود اختصاص داده اند – خيانت و پيمان شكنی آنها، طمع ورزی و نفرت انگيز بودنشان و هوس‌های اهريمنی آنها، تبانی‌هايی كه هرگز پايانی ندارند و دسيسه‌هايشان بر عليه (حضرت) محمد و اسلام. در باره‌ی‌ اين موضوعات قطب همه جا مصمم و سرسخت است. او صهيونيسم را به عنوان بخشی از عمليات ابدی می‌پندارد كه يهودی‌ها توسط آن قصد نابودی اسلام را دارند.
و البته قطب گروه ديگری را نيز مستحق ملامت تشخيص می‌دهد. او مسلمانانی را كه با خطای مسيحيت همراه شده اند به باد سرزنش می‌گيرد – مسلمان‌های خيانت پيشه كه « دوگانگی » مسيحيت را به جهان اسلام تحميل كردند. و چون او مشتاق سرزنش كردن است قادر است كه روش مشخصی را نيز پيشنهاد كند – برنامه‌ای انقلابی برای خنثی كردن فشار روانی زندگی مدرن و برای در تفاهم قرار دادن انسان با جهان طبيعی و با خداوند.

۵
تجزيه و تحليل قطب عاطفی و صميمانه است و اين پژوهشی است مربوط به الهيات، اما در توجه و تاكيد خاص فرهنگی خود سبك فلسفی قرن بيستم را منعكس می‌سازد. تجزيه و تحليل قطب بعضی پرسش‌های از روی خلوص متحير كننده و پيچيده را مطرح می‌كند – پرسش‌هايی در باره‌ی‌ تقسيم مابين ذهن و بدن در تفكر غربی، دشواری‌های حفظ تعادل ميان تجربه‌ی‌ حسی و ارزيابی معنوی، غير انسانی بودن قدرت مدرن و نوآوری فنی و بالاخره بی‌عدالتی اجتماعی. اما هرچند كه قطب به روشنی بعضی جريان‌های اصلی فلسفه و نقد اجتماعی قرن بيستم در غرب را پی می‌گيرد، انديشه‌های خود را از طريق صافی تفسيری قرآنی جاری می‌سازد و اين صافی به تفسير او بافتی برجسته و جديد می‌بخشد، بافتی به طور موثق اسلامی كه او را قادر می‌سازد مجموعه‌ای از نكته‌هايی را مطرح كند كه هيچ متفكر جهان غرب هرگز امكان طرح آنها را نداشته است.
يكی از آن نكته‌ها به نقش زنها در جامعه مربوط می‌شود – و اين فراز‌ها از نوشته‌های قطب به اعتقاد من در بعضی از تفسيرهای غربی آثارش مورد سوء تعبير قرار گرفته است. اگر نگرش او را از چشم انداز امروزی غرب مورد قضاوت قرار دهيم خشكه مقدس است در افراطی ترين شكل ممكن. اما زهد فروشی انگيزه‌ی‌ اصلی قطب نيست. او به روشنی درك می‌كند كه در جامعه‌ی‌ ليبرال زنها برای مراجعه به خواسته‌های قلبی خود و پی گرفتن پيشه جهت رسيدن به ثروت مادی آزاد هستند. اما از اين نقطه نظر آنچه گفته شد فقط می‌تواند به اين مفهوم باشد كه زنها مسئوليت خود را برای شكل بخشيدن به شخصيت انسان از طريق پرورش كودك كنار گذارند. انديشه‌ی‌ غربی در باره‌ی‌ آزادی زنان فقط معنی اش اين است كه خداوند و نظم طبيعی زندگی به سود اعتقاد به منابع ديگر اقتدار مثلاً خواسته‌های قلبی ناديده گرفته شوند. اما اين به چه مفهوم است كه وجود بيشتر از يك منبع اقتدار مورد تصديق قرار گيرد؟ جواب آن روشن است، الحاد و بی‌دينی – زندگی بدون تصوری از رضايت مندی و خشنودی. و چرا جوامع آزاد غرب نسبت به همانگی طبيعی نقش جنس‌ها و جايگاه زنان در خانواده و خانه نابينا شده اند؟ علت آن همان « دوگانگی شنيع » زندگی مدرن است – نگرش غرب كه انسانها را وامی دارد كه قلمروی خداوندی را در يك طرف و داد و ستد معمول زندگی روزمره را در طرفی ديگر به تصوير كشند.
قطب با سختی و تلخكامی بسيار از امپرياليسم اروپايی می‌نويسد كه او آنرا به عنوان چيزی نه بيشتر از استمرار جنگ‌های صليبی قرون وسطی بر ضد اسلام تلقی می‌كند. او سياست خارجی امريكا را به باد انتقاد می‌گيرد و از تصميم آمريكا در زمان‌هاری ترومن در حمايت از صهيونيسم شكوه می‌كند، تصميمی عجيب كه او آنرا تا حدی ناشی از فقدان ارزش‌های اخلاقی می‌داند. اما بايد اشاره كنم كه در نوشتار قطب، لااقل در بسياری از آثارش كه من خوانده‌ام شكوه از سياست خارجی آمريكا نسبتاً اندك و كوتاه است. سياست‌های خارجی در مجموع و آشكارا دلمشغولی اصلی او نيستند. گاهی او از رياكاری در لاف زنی‌های بی‌پايان آمريكا در مورد آزادی و دموكراسی می‌نالد. او انقراض سرخ پوستان توسط آمريكايی‌ها را متذكر می‌شود و تبعيض نژادی عليه سياه پوست‌ها را مورد توجه قرار می‌دهد. اما اينها جملگی موضوعات اصلی قطب نيستند. رياكاری آمريكايی فقط به شكل جزيی او را به خود مشغول می‌كند. جدی ترين كشمكش او با ناكامی آمريكا در تاييد از اصول اساسی اش نيست و نه حتی به اين خاطر كه آمريكا در ليبرال بودن واقعی خود ناكام مانده. در ارزيابی او از زندگی آمريكايی عنصر واقعاً خطرناك سرمايه داری يا سياست نژادپرستی يا كيش تاسف انگيز استقلال زنان نيست. عنصر واقعاً خطرناك در جدايی آمريكايی كليسا و دولت نهفته است – ميراث سياسی مدرن از تقسيم ديرين مسيحيت بين مقدس و دنيوی. نقد قطب نقدی سياسی نيست بلكه نقدی است مربوط به الهيات – هرچند كه قطب يا حداقل مترجمين آثارش واژه‌ی‌ « عقيدتی » را ترجيح داده اند.
نزاع بين كشورهای ليبرال غرب و جهان اسلام آنگونه كه قطب تبيين می‌كند « در ذات خود نزاعی عقيدتی باقی خواهد ماند، هرچند كه در طی ساليان دراز اين نزاع در ظاهر‌های مختلف نمودار شده است، و گاهی البته پيچيده تر يا مخفيانه تر بوده ». جامه‌ی‌ مبدل پوشيدن، مخفيانه تر و پيچيده تر شدن به سوی دنيوی شدن گرايش دارد – استتاری كه قصدش ظاهری سياسی، اقتصادی يا نظامی بخشيدن به نزاع و كشمكش بين كشورهای ليبرال و جهان اسلام است و نيت از آن اين است كه مسلمانان را مانند خود او جلوه دهند يعنی وقتی كسی در دين مصر است به نظر برسد كه فردی « متعصب » يا انسانی « عقب افتاده » است. اما آنگونه كه قطب توضيح می‌دهد « در واقع رويارويی از جهت كنترل بر سرزمين يا منابع اقتصادی يا برای سلطه‌ی‌ نظامی نيست ». رويارويی واقعی، جدی ترين رويارويی ممكن در باره‌ی‌ اسلام است و نه چيزی غير از اين. دين موضوع اصلی مناقشه است. قطب به زحمت می‌توانست واضح تر از اين در باره‌ی‌ اين موضوع صحبت كند. رويارويی از تلاش صليبيون و صهيونيست‌ها برای نابودی اسلام بر خاسته است. صليبيون و صهيونيست‌ها می‌دانستند كه مسيحيت و يهود پايين تر از اسلام قرار دارند. آنها می‌بايست كه اسلام را نابود كنند تا آموزه‌های خود را از نابودی نجات دهند. و بدين ترتيب بود كه صليبيون و صهيونيست‌ها دست به تهاجم زدند.
اما اين تهاجم اساساً نظامی نبود. حد اقل اين كه قطب نيروی خود را برای هشدار در باره‌ی‌ چنين خطری هزينه نكرد. او همچنين زمان زيادی برای نگرانی در باره‌ی‌ زير و بم كشمكش اسراييل با فلسطينی‌ها مصرف ننمود. منازعات مرزی توجه او را به خود جلب نمی‌كرد. كانون توجه او بر چيزی به مراتب عظيم تر متمركز شده بود. به جای آن او نگران اين مسئله بود كه انسان‌هايی با انديشه‌های ليبرال نبردی (سياسي) و سترگ عليه اسلام ندارك ببينند - « تلاش برای محدود كردن و محبوس كردن اسلام به كانون‌های عاطفی و آيينی و بازداشتن آن از شركت در فعاليت‌های زندگی و جلوگيری از برتری تمام و كمال اسلام بر هر فعاليت سكولار انسان، يعنی آن تفوقی كه اسلام به موجب طبيعت و كاركردش سزاوار آن است ». قطب برای چنين تلاشی بود كه از خشم می‌لرزيد. و او نشانه‌های تاريخی سودمندی برای اين خشم شاهد می‌گرفت. تركيه كشوری اصالتاً اسلامی، انديشه‌های سكولار را در سال ۱۹۲۴ پذيرفت. كمال آتاتورك رهبر انقلابی تركيه در آن زمان آنچه از نهاد‌های خلافت باستانی باقی مانده بود را ملغی اعلام كرد – خلافتی كه قطب مشتاقانه رويای احيای مجدد آن را در سر داشت. بديت ترتيب بود كه ترك‌ها سعی نمودند هر انديشه و خاطره از حكومت اسلامی را منسوخ كنند. قطب نگران اين واقعيت است كه اگر اصلاح طلبان لائيك در ديگر كشورهای اسلامی به موفقيتی برسند اسلام از حكومت جدا شده و به گوشه‌ای نهاده شود. از نظر قطب البته سرانجام اسلام واقعی خاتمه دادن به اسلام محدود و مختصر است و چنين اسلام ناقصی در ديدگاه او جايی ندارد.
اصلاح طلبان لائيك « همين حالا هم كار خود را در سرتاسر جهان اسلام آغاز كرده اند. آنها مشغول راه انداختن تهاجم خود هستند - « تهاجمی نهايی كه در واقع در كشورهای اسلامی عملاً در حال روی دادن است... اين تلاشی است برای متفرق كردن اين مذهب در مقام مذهب و اعتقادی مبنايی و جايگزين كردن آن با مفاهيم و قالب‌های دنيوی كه دارای كاربرد‌ها، ارزش‌ها، نهاد‌ها و سازمان‌های مربوط به خود هستند ». « ريشه كن كردن » اصطلاح مخصوص قطب است. حمله‌ی‌ عصبی (هيستريك) از هر هجای واژه‌های او فرياد می‌كشد. اما او البته نمی‌خواهد كه هيستريك باشد. او می‌خواهد كه پاسخ گويد. چگونه؟

۶
اين پرسش كه تمامی زندگی قطب را در سيطره‌ی خود گرفته بود پرسشی بود مربوط به الهيات و او آنرا به توسط مجلد‌هايش در باره‌ی قرآن پاسخ داد. اما سعی او اين بود كه اين الهيات عملی يا قابل اجرا نيز باشد – يعنی برنامه‌ای انقلابی جهت نجات بشريت. اولين گام بازكردن چشم‌های مردم بود. قصد او اين بود كه مسلمانان طبيعت اين عمل خطير را باز شناسند – يعنی اين واقعيت را كه اسلام از طرف جهان خارج از خودش مورد تهاجم واقع شده است. يورش جهان خارج توسط صليبيون و صهيونيست‌ها هدايت شده بود (هرچند كه او گاهی به كمونيست‌ها نيز اشاره می‌كند). اما يورش از داخل توسط خود مسلمان‌ها انجام شده است – يعنی توسط مردمی كه خود را مسلمان می‌خوانند اما كسانی كه جهان اسلام را با انديشه‌های ناسازگار كه از جايی ديگر ناشی شده است آلوده می‌كنند. اين دشمنان داخلی و خارجی، يعنی مسلمانان دروغين و صليبيون و صهيونيست‌ها هستند كه به جهان حكومت می‌كنند. اما قطب خاطر نشان می‌كند كه نيروی اسلام با همه‌ی اين احوال اكنون بسيار عظيم تر است. او می‌نويسد « ما يقين داريم كه اين مذهب اسلام چنان فطرتاً اصيل و چنان عظيم و عميقاً ريشه دوانده است كه تمامی چنين تلاش‌ها و لطمه‌های ظالمانه حاصلی نخواهند داشت ». ضعف آشكار اسلام صرفاً ظاهری است. حاميان واقعی اسلام به نظر می‌رسد كه تعداد اندكی بيش نيستند، اما تعداد چه اهميتی دارد؟ اين تعداد انگشت شمار بايد برای بوجود آوردن چيزی كه قطب در كتاب « نقطه‌ی عطف » آن را گروه پيشگام می‌خواند به دور يكديگر جمع شوند – واژه‌ای كه ظاهراً وی از لنين به وام گرفته است، هرچند كه البته آنچه قطب از اين واژه در ذهن دارد گروه كوچكی است كه توسط ايمان به (حضرت) محمد و يارانش از ظهور اسلام به اين سو جانمند شده است. اين پيشگامان اسلام واقعی مصمم به احياء اسلام و تمدن در سراسر جهان بودند. آنها می‌بايست كه با مسلمانان دروغين و « منافقان » به مخالفت برخيزند و به انجام مشابه آنچه بپردازند كه (حضرت) محمد انجام داده بود تا سرانجام حكومت جديدی بر اساس تعاليم قرآن تاسيس كنند. سپس گروه پيشگام می‌بايست خلافت را زنده كند و اسلام را به سرتاسر جهان گسترش دهد، درست به همان شكلی كه (حضرت) محمد انجام داده بود. گروه پيشاهنگ قطب وظيفه داشت كه شريعت را احياء كند، يعنی همان احكام اسلامی به عنوان مجموعه‌ای از قوانين برای همه‌ی جوامع بشری. البته شريعت دربرگيرنده‌ی بعضی قواعد نسبتاً شديد نيز هست. قطب از قرآن در باره‌ی مجازات قتل نفس و وارد كردن جراحات بدنی نقل قول می‌آورد: « زندگی در برابر زندگی، چشم در برابر چشم، بينی در برابر بينی، گوش در برابر گوش». زنا نيز جنايتی خطير محسوب می‌شود زيرا به نوشته‌ی خود قطب « زنا مستلزم تهاجم به حيثيت و آبروی انسان است و اهانتی به هرمت او و تشويقی است برای فساد و بی شرمی بسيار در جامعه ». در اين قبيل موارد نيز شريعت مجازات‌ها را معين می‌كند. كيفر اين اعمال می‌بايست شديد باشد. مرد و زن زنا كننده اگر متاهل باشند بايد توسط سنگسار شدن به قتل برسند. مجازات عمل زنا برای مرد و زن مجرد يك صد ضربه‌ی تازيانه است كه در مواردی به مرگ مجرم منتهی می‌شود. تهمت ناروا نيز همان اندازه خطير است. مجازات آن 80 ضربه تازيانه است برای كسانی كه به زنان پاكدامن افترا می‌زنند.
اما قطب از به شمار آوردن اين مجازات‌ها به عنوان اعمالی ابتدايی يا بيرحمانه سرباز زد. شريعت از نظر او به معنای رهايی بود. جوامع ديگر كه از اصول غير اسلامی تبعيت می‌كنند انسان‌ها را محبور به اطاعت از آموزگاران خودخواه و قوانين انسان ساخت می‌نمايند. چنين جوامعی ديگر انسان‌ها را به پرستش و ستايش از قوانينی كه خود ساخته‌اند و اطاعت از آن قوانين تحت فشار قرار می‌دهند – حتی آن هنگام كه اين قوانين به طريق دموكراتيك انتخاب شده باشند. اما در حكومتی كه زير نظر شريعت باشد هيچ كس مجبور به اطاعت از انسان‌ها نيست. شريعت از نظر قطب به معنای « لغو قوانين انسان ساخت » بود. در خلافت احياء شده هر انسانی « از بردگی انسان‌های ديگر آزاد است ». نظام اسلام واقعی معادل است با « آزادی تمام و كمال و واقعی هر فرد بشری و كرامت كامل او در جامعه ». از طرف ديگر در جامعه‌ای كه بعضی‌ها ارباب هستند و قانون وضع می‌كنند و بعضی ديگر بايد مانند برده از آنها اطاعت كنند هيچ آزادی در مفهوم واقعی وجود ندارد و به همين نحو كرامت انسانی هر فرد از جامعه امری موهوم است ».
قطب تاكيد می‌كرد كه شريعت به مفهوم آزادی وجدان است – هر چند كه آزادی وجدان در تفسير او به معنای آزادی از آموزه‌های دروغين بود كه از به رسميت شناختن خداوند امتناع می‌كنند، پس شريعت معادل بود با آزادی از دوگانگی مدرن. شريعت در يك كلمه برای قطب مدينه‌ی فاضله بود و كمال مطلوب. نظم طبيعی بود در جهان. آزادی بود و عدالت. انسانيت و الوهيت در يك نظام واحد. عظمت اين تصوير ذهنی به بزرگی كمونيسم بود يا حتی بزرگتر از آن يا عظيم تر از هركدام از آموزه‌های تمامت خواهانه‌ی قرن بيستم. در سخنان قطب شريعت « رهايی تمام و كمال انسان از بردگی ديگران » بود. چنين نگرشی بينشی بود غير ممكن – رويايی كه آشكارا نيازمند استبدادی تمام و كمال بود برای اجبار كردن: بينشی مبتنی بر اين ادعا كه بر قوانين ساخته‌ی انسان تكيه ندارد و متكی است بر دين سالاران، كسانی كه می‌بايست قوانين خداوند را برای مردم تفسير كنند. در پروژه‌ی انقلابی قطب افراطی ترين نوع استبداد به روشنی رويت می‌شود. همين مقدار هم بايد برای هركس كه تاريخ ديگر پروژه‌های انقلابی تمامت خواهانه را می‌شناسد كفايت كند، پروژه‌های نازی‌ها، فاشيست‌ها و كمونيست‌ها. با اين وجود برای قطب مدينه‌ی فاضله موضوع اصلی نيست. مدينه‌ی فاضله برای آينده بود و قطب يك آدم خيالپرداز نبود. اسلام در تفسير او راهی بود برای زندگی. او می‌خواست كه گروه مسلمان پيشاهنگش بلا درنگ بر اساس اصول اسلامی زندگی كند. قصد او اين بود كه گروه پيشاهنگ بر قوانين نوعدوستی و نيكوكاری اسلامی نظارت داشته باشد و همين طور بر تمامی قواعد ديگر زندگی روزمره. او می‌خواست كه مسلمانان واقعی به تحقيق و مطالعه‌ی قرآن بپردازند – تحقيقی مادام العمركه تفسير عظيم خودش برای اعتلای چنين برنامه‌ای طرح ريزی شده بود. اما بيش از هر چيز ديگر او می‌خواست كه گروه پيشاهنگش وظيفه‌ی « جهاد مقدس » را تقبل كند، يعنی پيكار در راه اسلام. و پرداختن به جهاد در زمان حال و نه در مدينه‌ی فاضله‌ای در آينده به چه معنا است؟
قطب جلد اول « در سايه‌ی قرآن » را با گفتن اين جملات آغاز می‌كند: « زندگی در سايه‌ی قرآن فيض عظيمی است كه فقط كسانی می‌توانند به طور كامل به ارزش آن پی برند كه طعم آنرا نيز چشيده باشند و اين تجربه‌ای است غنی كه به زندگی معنا می‌بخشد و از طريق آن حيات آدمی ارزشمند می‌شود. من عميقاً از خداوند قادر شكرگزار هستم كه من را از موهبت اين تجربه‌ی متعالی برای زمانی شايان توجه برخوردار كرد، زمانی كه شادترين و پرثمرترين دوره‌ی زندگی من بود – مزيتی كه برای آن تا ابد سپاسگزارم » . او اين دوره‌ی شاد و ثمربخش از زندگی اش را – دوره‌ای كه آنگونه كه می‌گويد برای زمانی قابل توجه ادامه داشت – شناسايی نمی‌كند. شايد برادر يا ساير نزديكان او دقيقاً بدانند كه او از اين گفتار چه در ذهن خود داشته است – به احتمال زياد دوره‌ی بسيار گوارا سال‌های كودكی اوست، يعنی زمانی كه مشغول حفظ كردن قرآن بوده. اما يك خواننده‌ی معمولی كه كتاب قطب را برای خواندن در دست می‌گيرد فقط می‌تواند تصور كند كه او دارد درباره‌ی سالهايش در زندان و زير شكنجه سخن می‌گويد.
يكی از ناشرن هندی آثارش اين نكته را در لحنی كه به طرزی قابل ملاحظه تكان دهنده است مورد توجه قرار می‌دهد، يعنی در بخشی افزوده شده و بدون امضاء در مقدمه‌ی چاپ 1998 كتاب « نقطه‌ی عطف ». مقدمه چنين می‌گويد: « بهای نهايی فعاليت برای خشنودی خداوند متعال و تبليغ راه او در اين جهان همان زندگی شخصی خود ما است ». « نويسنده‌ی كتاب (منظور قطب است) سعی كرده است كه چنين چيزی را عملی سازد. او با زندگی خودش بهای آن را پرداخت. اگر تو و من سعی به انجام آن داشته باشيم چنين احتمالی وجود خواهد داشت كه برای انجام عملی مشابه فراخوانده شويم. اما برای كسانی كه اعتقاد واقعی به خداوند دارند چه انتخاب ديگر جز اين باقی می‌ماند؟»
شما می‌بايست فرض كنيد كه خواننده‌ی قطب كسی است كه در سطحی كه او پيام قطب را می‌فهمد، بر اساس آنچه درك كرده عمل خواهد كرد. و عمل ممكن است كه موجب مرگی شهادت آميز شود. خواندن آن
به معنای خراميدن به سوی مرگ است. و خراميدن به سوی مرگ به اين معنا است كه شما آنچه را كه آنجا خوانده ايد درك كرده ايد. نوشتار قطب تا لحنی مرگ پرستانه می‌لرزد – البته نه هميشه، فقط گاه گاهی. اثری كه او پشت سر خود باقی گذارد، يعنی تفسيرش از قرآن اثری است عظيم، پرشور، با تدبير، وسيع، برآشفته، شوريده حال، بد خلق تا حد نفرت و دشمنی، قرون وسطايی، مدرن، اهل مدارا، متعصب، دارای سوء ظن شديد، سنگدل، مصر، بدعنق، آرام، جدی، شاعرانه، فاضل، تحليل گر و گاهی تكان دهنده. اين اثری است سترگ و به اندازه‌ی كافی استوار برای بوجود آوردن سايه‌ی خودش كه در آن گروه پيشاهنگ قطب و ساير خوانندگان می‌توانند به استراحت پرداخته و صفحات آنرا ورق بزنند، و همانگونه كه او به پژوهندگان قرآن اندرز داده بود به مطالعه‌ی آن بپردازند، در منش مصمم و جدی سربازان وفاداری كه جزوه‌های روزانه‌ی خود را مرور می‌كنند. اما در تفسير او چيزی غير دنيوی نيز وجود دارد – فضايی از مرگ. حد اقل اينكه غير ممكن است اين اثر را بخوانيم بدون به خاطر آوردن اين كه قطب در 1966 « چوبه‌ی دار را بوسيد »، مطلبی كه يكی از زندگی نامه نويسانش بيان كرده بود.
شهادت يكی از موضوعات اصلی قطب است. او قطعاتی از سوره‌ی « گاو » را مورد بحث قرار می‌دهد و توضيح می‌دهد كه كسی كه به عنوان يك شهيد می‌ميرد از مرگ هراسی ندارد. بله، بعضی از انسانها می‌خواهند كه قربانی شوند. « آنها كه زندگی خود را به خطر می‌اندازند و به جنگ می‌روند و آن كسانی كه برای فدا كردن جان خود در راه خداوند آماده‌اند انسان‌های شريفی هستند، قلبی پاكيزه دارند و روحی آمرزيده. اما آنچه مايه‌ی حيرت است اين واقعيت است كه آنها كه در اين نبرد كشته می‌شوند را نبايد مرده پنداشت، آنها زنده‌اند. همانگونه كه خداوند خودش وعده داده است ».
قطب می‌نويسد: « می‌توان گفت كه ممكن است چنين به نظر رسد كه چنين انسان‌هايی بی جان اند، اما زندگی و مرگ فقط توسط علائم ظاهری و مادی مورد قضاوت قرار نمی‌گيرد. زندگی عمدتاً توسط فعاليت، رشد و استمرار معين می‌شود در حاليكه مرگ حالتی است از فقدان كامل عمل، جمود كامل و بی تحركی. اما مرگ آن كسانی كه در راه هدف خداوندی كشته شده‌اند به خود هدف انگيزه‌ی بيشتری می‌بخشد، هدفی كه بر خون آنان شكوفا می‌شود. تاثير آنها بر كسانی كه پس از آن می‌آيند رشد می‌كند و گسترش می‌يابد. بدين ترتيب آنها پس از مرگشان همچنان در شكل بخشيدن به زندگی اجتماعی و تعين مسير آن فعال باقی می‌مانند. در چنين مفهومی است كه انسان‌هايی كه زندگی خود را در راه خدا قربانی می‌كنند وجود فعال خود را در زندگی روزمره حفظ می‌كنند . . .
و در مورد خود سيد قطب نيز داستان به همين منوال بود. در دوره‌ی قبل از آخرين دستگيری او و سپس اعدامش، نمايندگان سياسی از عراق و ليبی امكان فرار و امنيت او در كشورهای خود را برايش فراهم كردند، اما او از رفتن سرباز زد. دليل قطب اين بود كه اكنون سه هزار زن و مرد مسلمان در مصر از پيروان او هستند و او خيال ندارد دوره‌ای از عمرش را كه به آموزش آنها گذرانيده با خودداری از دادن مثالی از شهادت واقعی به پيروانش به هدر دهد. و در عمل بعضی از آنها در دهه‌ی بعد تشكيل جنبش تروريستی در مصر را دنبال كردند - گروه‌هايی كه توريست‌ها و مسيحيان قبطی و مهم تر از همه انور سادات رئيس جمهور مصر كه با اسرائيل پيمان صلح امضا كرده بودند را ترور كردند. اين‌ها همان گروه‌هايی بودند كه در سال‌های بعدی با گروه بن لادن تلفيق شدند و القاعده را با آموزه‌های بنيادگرايانه تأمين كردند. اعضای اين گروه‌ها نه كودن بودند و نه كمبودی از نظر تحصيلات داشتند. كاملاً برعكس ما همواره بيشتر و بيشتر پی می‌بريم كه آنها چگونه به خوبی تحصيل كرده بودند و چه تعداد از آنها از طبقات بالا و مرفه بودند و دليلی برای متعجب بودن ما نيز وجود ندارد. اين انسان‌ها دارای فلسفه‌ای قدرتمند هستند، يعنی همان فلسفه‌ی سيد قطب. آنها اثری ادبی و عظيم را در تملك خود دارند كه همان «در سايه‌ی قرآن » است. آنها احساس می‌كنند كه به كمك مطالعه و پژوهش جدی قرآن همانگونه كه توسط قطب و متفكران نزديكش رهنمود داده شده بود می‌توانند به هزار سال خطای دينی پی برند. آنها بر اين گمان هستند كه در انديشه و تصور قطب از شريعت آنها يك جامعه‌ی كامل را تحت فرمان خود دارند. اين انسان‌ها در اين تصور هستند كه در تمامی جهان اين آنها به تنهايی هستند كه اسلام را از خطر نابودی حراست می‌كنند. آنها بر اين گمان‌اند كه حتی زمانی كه بدون نقشه‌ی قبلی ديگران را قتل عام می‌كنند جهان را از وجود خود منتفع می‌سازند. آنها يقيناً كمترين نگرانی از مرگ ندارند. قطب به اين انسانها دليلی داده است برای سوختن در اشتياق مرگ. خرد، پرهيزگاری، مرگ و فناناپذيری در بينش آنها از جهان با هم فرقی ندارد. برای شخص مومن زندگی به معنای حياتی است آكنده از مبارزه يا همان جهاد در راه اسلام و مبارزه به معنای شهادت است. ممكن است ما تصور كنيم: اينها هم چه انديشه‌های عجيب و غريب و ترسناكی هستند. اما در نحوه‌ی ارائه‌ی قطب جذبه‌ای غير طبيعی در آنها وجود دارد.

۷
بسيار خوشايند خواهد بود تصور كنيم كه در جنگ عليه ترور طرف ما نيز از انديشه‌های عميق فلسفی سخن می‌گويد – تصور اين واقعيت كه كسی با تروريست‌ها و خوانندگان سيد قطب وارد بحث جدی شده است بسيار جالب توجه است. اما اينجاست كه من نگرانم. رهروان قطب در روش عصبی و هيجان زده‌ی خود از مشكلات بسيار بزرگ سخن می‌گويند و آنها يكديگر را برای مردن و به قتل رساندن ترغيب می‌كنند. اما دشمنان اين انسانها از چه سخن می‌گويند؟ رهبران سياسی از قطع نامه‌های سازمان ملل، از سياست خلع سلاح يكجانبه و چند جانبه، از بازرسان تسليحاتی و از اعمال فشار و عدم آن صحبت می‌كنند. اينها هيچكدام پاسخ مناسبی برای تروريست‌ها نيست. تروريست‌ها همچون ديوانه‌ها از چيزهای عميق سخن می‌گويند. دشمنان تروريسم نيز بهتر است كه با كلامی عاقلانه عيناً از چيزهايی عميق صحبت كنند. روسای جمهوری چنين نخواهند كرد. آنها از اعزام ارتش‌ها يا پوزش از ارسال آنها سخن می‌گويند، هرچه بادا باد.
اما چه كسی می‌خواهد از مقدس و دنيوی. از جهان مادی و معنوی سخن گويد؟ چه كسی می‌خواهد از انديشه‌های ليبرال در برابر دشمنانش به دفاع برخيزد؟ چه كسی در نظر دارد از اصول ليبرال علی رغم هر نقصی هم كه چنين جوامعی ممكن است داشته باشند حراست كند؟ پرزيدنت جرج دبليو بوش در نطق خود در كنگره، پس از تهاجمات 11 سپتامبر اعلام نمود كه او وارد جنگ انديشه‌ها خواهد شد. اما او هرگز چنين نكرد. او انسان مناسب برای چنين امری نيست. فلاسفه و رهبران دينی بايد چنين كاری را به سهم خود انجام دهند. آيا آنها چنين خواهند كرد؟ ارتش‌ها به حركت درآمده اند، اما آيا فلاسفه و رهبران دينی و انديشمندان ليبرال نيز به همين ترتيب به حركت درآمده اند؟ در اينجا چيزی برای نگران شدن وجود دارد، جنبه‌ای از جنگ كه جامعه‌ی ليبرال به نظر می‌رسد كه در درك آن مشكل دارد – يك نگرانی بيشتر، در راس تمامی نگرانی‌های ديگر، و شايد بزرگترين نگرانی ممكن.
 
پايان


بالا

بعدی* صفحة دری * بازگشت