ماجرای فرار اشرف غنی و تبانی وی با طالبان حقانی

 

ایندیپندنت فارسی  : صبح روز یکشنبه ۲۴ مرداد، نزدیک به ۲۰۰ نفر از نیروهای گارد ویژه ریاست جمهوری افغانستان به ساختمان وزارت دفاع افغانستان آمدند تا مقدمات حضور رئیس جمهوری محمد اشرف غنی را برای بازدید فراهم کنند. 

کمی پیشتر، به ژنرال بسم‌الله محمدی، وزیر دفاع وقت، اطلاع داده بودند که رئیس جمهوری قصد بازدید از وزارتخانه و گفت‌‌وگو با وزیر را دارد. 

شب پیش از آن، شنبه‌شب، در نشستی که در ارگ انجام گرفته بود، طبق توافقی که حاضران در مجلس از آن صحبت می کنند، با توجه به پیشروی طالبان و با توجه به آنکه طالبان حاضر به گفتگو با رئیس جمهورغنی نبودند، بزرگان و وزیران از رئیس جمهوری خواستند که وی کاری کند. اشرف غنی وعده داد که از مقام خود کناره‌گیری کند و هیاتی را برای مذاکره با طالبان برای تشکیل دولت انتقالی به قطر بفرستد. این پیام به طالبان فرستاده شد وطالبان منتظر سفر هیاتی از کابل به دوحه در روز دوشنبه بودند تا درباره تشکیل دولت جدید با دکتر عبدالله عبدالله و حامد کرزی مذاکره کنند. 

اما روز یکشنبه اتفاق دیگری افتاد. یک نفر از میان اعضای گارد ویژه محافظان ریاست جمهوری، از ارگ با ژنرال بسم‌الله محمدی تماس گرفت و اطلاع داد که رئیس جمهوری در حدود ۱۵ دقیقه پیشتر از آن تماس، سوار بر هلیکوپتری به همراه نزدیکان خود از ارگ خارج شده است. 

برنامه بازدید از وزارت دفاع، حقه‌ای بود که بخشی از گارد ریاست جمهوری را به ساختمان وزارت دفاع بفرستند و آن‌ها را مشغول کنند، و از سوی دیگر، شیر پیر پنجشیری، یعنی ژنرال بسم‌الله محمدی را که سالیان سال در رکاب احمدشاه مسعود مبارزه کرده و دنیا دیده بود، را نیز با برنامه بازدید مشغول نگاه دارند. 

بسم‌الله محمدی می‌گوید: «به محض رسیدن این پیام، از پنجره ساختمان وزارت دفاع سرک کشیدم تا داخل ارگ را نگاه کنم که دیدم در خیابان حایل بین وزارت دفاع و ارگ ریاست جمهوری، سیلی از خودروهای افراد مسلح در حال سرازیر شدن به داخل ارگ ریاست جمهوری است.» ( بین ارگ و وزارت دفاع خیابان باریکی است. و هر دو ساختمان به یکدیگر مشرف هستند) 

ژنرال بسم‌الله محمدی تخمین می‌زند که بین ۵۰ تا ۶۰ خودرو را در حال حرکت به داخل ارگ ریاست جمهوری دیده است. 

گروهی که امروز می‌دانیم وابستگان شاخه حقانی طالبان هستند، در آن روز کنترل ارگ ریاست جمهوری را ظرف زمانی کوتاهی، کمتر از نیم ساعت پس از خروج اشرف غنی، به دست گرفتند. 

چنین اقدامی و رسیدن گروه تروریستی حقانی با چنین سرعتی از بیرون شهر کابل، محال است. و به نظر می رسد که با هماهنگی کامل همدستان خود در ارگ، پیشاپیش در شهر موضع گرفته و پیش از آن که وزیر دفاع بتواند اقدامی انجام دهد و کنترل اوضاع و امنیت دفتر ریاست جمهوری را به‌دست گیرد، سریع خود را به ارگ رساندند. این اقدام برق‌آسا، به این گمانه‌زنی دامن می‌زند که در یک تبانی بین رئیس جمهوری و گروه حقانی، یا بهتر است بگویم پشتونهای هم‌قوم وی، یعنی غَلجایی‌ها، محمد اشرف غنی احمدزی، ارگ را با برنامه ای از پیش تدوین شده تحویل آن‌ها داد و از کشور گریخت. حضور بلافاصله این افراد در ارگ، فرصت را از وزیر دفاع گرفت تا اقدامی علیه آنان انجام دهد و یا هدایت گارد ویژه در قصر ریاست جمهوری را بر عهده گیرد.  

افرادی از گارد ویژه ریاست جمهوری به اطلاع بسم‌الله محمدی رساندند که زمانی که برخی از این نیروها کوشیدند مانع خروج غنی و حمدالله محب (‌رئیس شورای امنیت ملی) و سایرین از ساختمان ارگ به سمت هلیکوپتر شوند، نیروهای امنیتی مورد اعتماد غنی، باجی‌های دلار ( کیسه یا گونی) را به سمت این افراد پرتاب کردند تا آن‌ها مشغول جمع‌آوری پول شوند و فرصت کافی برای گریز رئیس جمهوری به‌دست آید.

به این ترتیب و با تبانی و هماهنگی اشرف غنی و برخی از نزدیکان وی با گروه حقانی، نه تنها مردم افغانستان و جهانیان غافلگیر و شگفت‌زده شدند، بلکه گروه دیگری که عضو مذاکره‌کنندگان اصلی در دوحه بودند و به گمان خود به سمت قبضه حکومت و دولت پیش می‌رفتند، یعنی طالبانی با شاخه قومی دُرانی یا همان قندهاری‌های نزدیک به حامد کرزی، نیز مات و مبهوت شدند.

شواهد بسیاری نشان می‌دهد که در چند سال آخر حکومت اشرف غنی، درگیری بین غلجایی‌ها و درانی‌ها تا چه اندازه علنی شده بود. درگیری کرزی و اشرف غنی، بخشی از این کشمکش شدید قومی بر سر به‌دست گرفتن قدرت بود و به‌رغم آن که غنی با حمایت کرزی به ریاست جمهوری رسیده بود، کرزی بعدها در صدد تخریب و برانداختن غنی بر آمد. طرح تشکیل دولت انتقالی به ریاست حامد کرزی نیز از درگیری قبایل قدرتمند پشتون در افغانستان نشات گرفته بود.

این دو قبیله قدرتمند، درانی و غلجایی، از دیرباز با یکدیگر رقابت داشته‌اند و تلاش آن‌ها برای به‌دست گرفتن قدرت، بخشی از تاریخ سیاسی افغانستان به شمار می‌رود. در تلاش برای پیدا کردن حامی قدرتمند، غلجایی‌ها به پاکستان نزدیک شدند که همسویی بیشتری با آنها دارد (‌عمران خان، نخست وزیر فعلی پاکستان، نیز غلجایی است)، و سیاستمدران درانی به قطر نزدیک شدند که با توجه به ثروتی که این کشور در اختیار دارد، این روزها در حلقه معاملات سیاسی، نقش‌آفرینی بسیاری در معادلات منطقه داشته است.

آنچه در کشمکش غنی و کرزی تا دیروز دو قبیله را به خود مشغول داشته بود، امروز بین فردی که خود را خلیفه می‌خواند ( سراج‌الدین حقانی)- غلجانی و امیرالمومنین ( هبت‌الله)- دُرانی جریان دارد. در صورتی که هبت‌الله زنده باشد و در نهایت در مقابل دوربین‌های خبری حاضر شود، این رقابت شانه‌به‌شانه با شدت بیشتری ادامه می‌یابد. و اگر ثابت شود که او زنده نیست، ملابرادر (از قندهار) امیرالمومنین خواهد شد.

 کابل، یا همان پایتخت، در دست حقانی‌ها است. کادر سیاسی گروه حقانی، متشکل از تروریست‌هایی است که از زندان رها شده‌اند و از پشتیبانی پاکستان نیز برخوردارند. اکثر عملیات‌های تروریستی به دست این گروه انجام گرفته است و فرمان جنگ علیه آمریکا را نیز همین گروه طالب حقانی داده بود. 

در تشکیلات کنونی، سراج‌الدین حقاتی، از تروریست های شناخته شده، معاونت هبت‌الله را بر عهده دارد و سهل‌انگارانه است که بگوییم، ایالات متحده آمریکا از سابقه شرارت و تروریستی این افراد مطلع نیست، یا نمی‌داند آن‌ها در کابل هستند.

 بنابراین، می‌توان چنین گفت که رهبری گروه طالبان نیز به‌شدت دستخوش کشمکش‌های قومی و قبیله‌ای بین درانی‌ها و غلجایی‌ها است و همین تنش، می‌تواند گروه طالبان را با چالش‌ها و اختلاف‌های روزافزون رو‌به‌رو کند؛ به ویژه آن‌که هنوز سند و مدرک متقنی از زنده یا مرده بودن ملا هبت‌الله (‌امیرالمومنین) طالبان نیز در دست نیست.

با توجه به این وضعیت، فارغ از ناآرامی‌ها و پس‌لرزه‌های شدید خروج شتابزده نیروهای آمریکایی از افغانستان و تهدیدهای امنیتی که متوجه ساکنان افغانستان و به‌خصوص مردم پنجشیر است، به نظر می‌رسد که تروریست‌های بزرگ کم کم خود را برای تکیه زدن بر قدرت مطلق در افغانستان آماده می‌کنند. سراج‌الدین حقانی سعی دارد آرام آرام بر مسند کرسی «امیرالمومنین»، یا همان «خلافت»، تکیه زند و قدرت را به صورت کامل از خاندان درانی به غلجایی منتقل کند. از همین روست که از مدتی پیش به این سو، هواداران سراج‌الدین حقانی از وی با عنوان «خلیفه» یاد می‌کنند تا مسیر او برای رسیدن به رهبری طالبان هموار شود. 

گاه‌شمار وقایع دوهفته گذشته در افغانستان و فرار نابهنگام اشرف غنی احمد زی، به ما می‌گوید که او قدرت را به قوم خود، یعنی پکتیایی‌های غلجایی، انتقال داد و دلیل استعفا ندادن وی نیز همین بود. او با تبانی با سران قوم خود، حرکتی تاریخی انجام داد و با خیانت به مردم و فریب دولت، زمینه را برای انتقال قدرت به قوم خود فراهم کرد.

آنانی که در ارگ ریاست جمهوری باقی مانده بودند ( اعضای گارد ریاست جمهوری)، می گویند از وحشت فقط آنقدر وقت یافتند که لباس‌های خود را تغییر دهند، سلاح‌ها را بر زمین بگذارند و بگریزند.

واقعیت سقوط کابل در آن روز یکشنبه ۲۴ مرداد ۱۴۰۰، این است که رئیس جمهوری در تبانی و همدستی با گروه حقانی، شهر را تحویل آنها داد و از کشور گریخت.

 

نشریه اکونومیست - The Economist؛

چرا «اشرف غنی» رئیس جمهور فراری افغانستان در امارات است؟

خبرگزاری دانشجو ؛  نشریه اکونومیست انگلستان (The Economist) در مطلبی تحت عنوان «چرا مقامات فراری افغانستان در امارات به سر می‌برند؟» نوشت: جهان به مدت چند روز حیران این موضوع بود که اشرف غنی همزمان با پیشروی طالبان به سمت کابل - پایتخت افغانستان کجا رفته است. امّا چندان هم غافلگیرکننده نبود وقتی وی در روز ۱۸ آگوست در امارات متحده عربی رخ نشان داد. نام «اشرف غنی» رئیس جمهور فراری افغانستان به لیست بلند رهبرانی اضافه شد که بدنبال پناهگاهی در میان دولت‌های خلیج! بودند. پرویز مشرف رئیس جمهور اسبق پاکستان، تاکسین شیناواترا نخست وزیر اسبق تایلند و خوآن کارلوس پادشاه سابق اسپانیا به نظر اینگونه می‌رسد که امارات متحده عربی را خانه خود می‌دانند. 

اکثر این رهبران کشورهای خود را در یک فضای مه آلود ترک کردند. پرویز مشرف به جرم خیانت و تخلف از قانون اساسی کشور محکوم به اعدام شد. تاکسین شیناواترا به دلیل فساد در دوران نخست وزیری محکوم شد. خوآن کارلوس معامله مبهخ با عربستان سهودی مورد اتهام قرار گرفت. )

اشرف غنی به دلیل فرار از افغانستان مورد انتقاد قرار گرفته است. او گزارشات پیرامون ترک کابل با میلیون‌ها دلار پول نقد را تکذیب کرده است. اشرف غنی از طریق انتشار ویدئویی در فیس بوک خود گفت که «تنها با یک دست لباس، جلیقه و یک صندلی که پوشیده‌ام از کشور گریختم!»

مقامات دولت اشرف افغانستان گویا از قبل برنامه ریزی کرده بودند: آن‌ها مظنون هستند که طی سال‌های اخیر درحال انتقال صدها میلیون دلار از کابل به دبی (مرکز مالی امارات) بودند. طبق منابع دیپلماتیک آمریکا، احمد ضیاء مسعود معاون سابق رئیس جمهور فراری افغانستان یک مرتبه با ۵۲ میلیون دلار پول نقد به دبی گریخت. بخشی از این پول صرف املاک و مستغلات شده است. شیرخان فرنود -  بنیانگذار کابل بانک به عنوان اولین بانک خصوصی افغانستان صاحب ده‌ها ملک در منطقه نخل جمیرا در شهر دبی است یا حداقل نام آن بر روی این املاک ثبت شده است. او به همکاران حامد کرزی - رئیس جمهور سابق افغانستان وام‌های جهت خرید ویلا در امارات داده است. فرنود در مصاحبه با واشنگتن پست در سال ۲۰۱۰ گفت: «کاری که انجام می‌دهم شایسته نیست و دقیقاً آن چیزی نیست که باید انجام بدهم. امّا خب اینجا افغانستان است.».

اکونومیست در ادامه مطلبی را عنوان می‌کند که شاید بتوان گفت دلیل اصلی ثروتمندی کشور کوچک امارات عربی است؛ این نشریه انگلیسی در ادامه نوشت: دوبی نسبت به منابع مالی کثیف رویکردی خنثی دارد. امارات متحده عربی پناهگاه خوبی برای منابع مالی حاصل از پولشویی، قاچاقچیان اسلحه و مقامات شبهه دار است. دوبی هنگامی سود می‌کند که سرمایه داری از مناطق بی ثبات به این کشور سفر کند. مقامات حزب بعث عراق نیز با حمله آمریکا در سال ۲۰۰۱ به امارات هجوم بردند. وابستگان دولت سوریه نیز در سال ۲۰۱۲ چنین کردند.

امارات نسبت به کمک به پیگرد بین المللی شهره نیست. استرداد مجرم به ندرت انجام می‌شود؛ پیگرد قانونی برای منابع مالی نادرست خارج از کشور هم که دیگر خیلی به ندرت انجام می‌گردد. امارات با افغانستان پیمان استرداد مجرمان را بسته ولی احتمالاً به درخواست طالبان وقعی ننهد. آفریقای جنوبی سال‌ها منتظر کمک امارات در جهت بازگرداندن برادران گوپتا بود که متهم به فساد هستند و گفته می‌شود در دوبی زندگی می‌کنند. این دو کشور در سال جاری میلادی پیمان استرداد مجرمان را امضاء کردند. آفریقای جنوبی کماکان منتظر است. 

امارات عربی در قبال این استقبال اغلب از نفوذ آنان بهره برداری می‌کند. برخی از تبعیدیان نظیر محمد دحلان فلسطینی جایگاهی در دربار محمد بن زاید پیدا می‌کنند. شاهزاده محمد بن زاید حاکم واقعی امارات عربی است. یکی از مقامات ارشد امارات گفت: «بن زاید کارت‌های جوکر* را برای بازی خود حفظ می‌کند.» 

محمد دحلان که از سوی دو جریان اصلی فلسطین یعنی حماس و خودگردان (فتح) طرد شده است، به اجرای سیاست‌های امارات در صربستان، اتیوپی و اسرائیل کمک می‌کند. پناهجویان برجسته و سطح بالا جذابیت امارات را در سطح جهان پخش می‌کنند.

به نظر می‌رسد امارات لنگرگاه پناهندگان برجسته سیاسی و رهبران تبعیدی به منظور کسب یک اهرم فشار برای بازی منطقه‌ای خود شده است. اشرف غنی طبق گفته وزارت خارجه امارات به دلایل بشردوستانه پذیرفته شده است! استقبال گرم از غنی احتمالاً می‌تواند شلیکی به سوی قطر به عنوان رقیب منطقه‌ای امارات باشد. به دهه ۱۹۹۰ میلادی برمی‌گردیم؛ امارات یکی از تنها سه کشوری است که حکومت طالبان بر افغانستان را به رسمیت شناخت. (البته با منابع مالی حاصل از کشت خشخاش پاداش خود را گرفت.) اما طالبان و سایر پناهندگان اسلامگرا نظیر اخوان المسلمین طی سال‌های اخیر خانه‌ای برای خود در قطر پیدا کردند؛ این کشور از سوی امارات متهم به پشتیبانی از افراط گرایی شده است.

قطر سال گذشته با میزبانی از مذاکرات طالبان و آمریکا افتخاری برای خود آفرید. امّا اگر طالبان به روش وحشیانه خود بازگردد، ارتباط با آن ممکن است بد به نظر می‌رسد. در مقابل، اکنون امارات میزبان اشرف غنی - آخرین رئیس جمهور به زعم خود دموکراتیک افغانستان است. اشرف غنی اگر چیزی هم نداشته باشد، امّا ارزشی نمادین برای خانه جدید خود به ارمغان آورده است.

 


 

از فساد فراگیر تا ساخت و پاخت امریکایی ها

چرا ارتش افغانستان کشور را بدون جنگ تحویل طالبان داد؟

از سال ۲۰۰۱ یعنی زمانی که ایالات متحده امریکا به همراه متحدانش به افغانستان لشکرکشی کردند، آمریکا بالغ بر ۱۳۵ میلیارد دلار خرج بازسازی ارتش افغانستان کرد که معادل ده سال بودجه نظامی اسرائیل است ولی عملا هیج نتیجه ای در برنداشته، چرا نتیجه نداشته است؟ 

دیپلماسی ایرانی: آندره سرنکو، تحلیلگر روس در سایت روسی لنتا رو تحلیلی درباره این که چرا ارتش افغانستان کشور را بدون جنگ تحویل طالبان داد؟ نوشته است. 

وی در این سایت روسی می نویسد: در ۱۹ اوت جاری قرارداد محرمانه ای بین آمریکا و طالبان بسته شد مبنی بر اینکه آمریکا دیگر حمله هوایی در حمایت از نیروهای نظامی افغانستان در سرکوب طالبان نمی کند به شرط این که طالبان دیپلمات‌ها ونظامیان آمریکایی را به گروگان نگیرد. 

در این رابطه آندره سرنکو تحقیق کرده که آیا فروپاشی ارتش افغانستان یک توطئه مخفیانه بوده یا دلایل دیگری داشته است. این سایت در پاسخ به این سئوال می نویسد: از سال ۲۰۰۱ یعنی زمانی که ایالات متحده امریکا به همراه متحدانش به افغانستان لشکرکشی کردند، آمریکا بالغ بر ۱۳۵ میلیارد دلار خرج بازسازی ارتش افغانستان کرد که معادل ده سال بودجه نظامی اسرائیل است ولی عملا هیج نتیجه ای در برنداشته، چرا نتیجه نداشته است؟ 

سرنکو می نوسید: از سال ۱۹۹۲ که مجاهدین افغانستانی دولت کمونیستی افغانستان را نابود کردند کشور از هر گونه ارتش منظمی محروم بود. پس از حمله آمریکا در سال ۲۰۰۱ آمریکا به این نتیجه رسید که باید ارتش افغانستان را از صفر بسازد. برای همین اتحاد شمال را ایجاد کرد تا علیه طالبان بجنگد. در همان زمان امریکایی ها فهمیدند که ستون پنجمی از اسلام گرایان در این ارتش وجود دارد. رشد بی‌حد وحصر و بی کیفیت نیروهای ارتش افغانستان همیشه مورد بحث بوده است. حالا که ارتش افغانستان از هم فروپاشیده است بهتر می توان به بررسی آن پرداخت و آمار و ارقام آن را واکاوی کرد. بنا به گزارش ها تا پایان زمامداری اشرف غنی احمدزی، فقط ده درصد ارتش افغانستان سواد خواندن و نوشتن داشتند در حالی که ۲۵ درصد نظامیان معتاد به مواد مخدر بودند و افسران نظامی افغانستانی بسیاری فاسد بودند تا آنجا که حتی سلاح های جنگی را می فرو ختند! فساد نه تنها در افسران افغانستانی فراگیر بود بلکه به افسران آمریکایی نیز سرایت کرد. مثلا پمپ بنزینی که با پانصد هزار دلار می‌شد ساخت را امریکایی ها با چهل وسه میلیون دلار می ساختند که بخش عمده آن پول هایی واهی بود که در حقیقت برای فساد تعریف می شدند. یا نمونه دیگر، نظامیان آمریکایی ۲۸ میلیون دلار را به حساب ایجاد قرارگاه جنگلی تعریف کرده بودند در حالی که افغانستان اصلا جنگل ندارد تا بخواهد بودجه ای برای آن تعریف شود! 

آندره سرنکو در ادامه می افزاید: از سوی دیگر در ارتش افغانستان تبعیض‌هایی در مورد پرسنل شیعه های هزاره وجود داشت. به این ترتیب که تلاش می شد نیروهای پشتون و اهل تسنن به شکل تبعیض آمیزی بر تمام ارکان ارتش تسلط داشته باشند در حالی که بسیاری از امتیازات نه تنها از شیعیان و هزاره ها دریغ می شد بلکه با آنها به شکل زننده ای بدرفتاری می شد. 

سرنکو سپس می نویسد: در مذاکرات دوحه قول و قرارها در مورد روابط متقابل طالبان با ارتش افغانستان صورت گرفته بود. از اول ماه مه زمانی که آمریکا شروع به خروج نیروهایش از افغانستان کرد، از همان زمان طالبان تصرف شهرها و والی های مختلف افغانستان را آغاز کرد. اما کسی تصور نمی کرد ظرف فقط سه ماه حکومت افغانستان سقوط کند. علت این سقوط این بود که رابطه بین حکومت مرکزی اشرف غنی و استان‌ها قطع شده بود. خیلی از نظامیان که در اثر فساد از ارتش اخراج می‌شدند به طالبان می پیوستند که این اتفاقات ارتش را متزلزل می کرد. ماهی پنج هزار نفر از ارتش افغانستان ناپدید می شدند! از طرفی نظامیان ورزیده ارتش از استانی به استان دیگر منتقل می‌ شدند بدون اینکه دلیلی روشن و منطقی برای این جا به جایی ها وجود داشته باشد. در حالی که به هیچ عنوان لازم نبود این همه نیرو به قندهار فرستاده شود تا سران ارتش در آنجا توسط تروریست‌ها اعدام شوند. در چنین وضعیتی از بین رفتن حمایت هوایی آمریکا شوک بزرگی به ارتش و حکمت افغانستان ایجاد کرد و ارتش در مقابل طالبان خود را خلع سلاح احساس کرد. 

لنتا رو به نقل از آندره سرنکو همچنین می نویسد: به طور کلی با پیشرفت در مذاکرات بین امریکایی ها و طالبان در حالی که به خواسته های دولت مرکزی در کابل کوچکترین توجهی نمی شد و می توان گفت عملا از روند گفت وگوها کنار گذاشته شده بود، در پاکستان اوضاع بکلی عوض شد. این پاکستانی ها بودند که نفوذ وتاثیر آمریکایی‌ها بر طالبان را حفظ و تحکیم کردند. اینکه شنیده می‌شود آمریکایی‌ها به آنها پول نداده اند در کل بی اساس است. 

آندره سرنکو، در پایان به این نتیجه می‌رسد تا زمانی که تصمیم آمریکایی‌ها به مبارزه علیه طالبان بود نیروهای نظامی افِغان خیلی خوب جنگیدند ولی از زمانی که تصمیمات سیاسی عوض شد انحطاط و اضمحلال نیروهای نظامی افغانستان آغاز شد.

سلطه طالب و بازگشت به عصر پیشا وستفالی

دیپلماسی ایرانی: فراز و فرود و سپس برکشیدن مجدد جنبش یا تشکیلات فرقه ایِ"طالب"ها و ادعای استقرار نظام حکمرانی تحت عنوان"امارت اسلامی افغانستان" را شاید بتوان از شگفتی های هزاره سوم و قرن 21 میلادی برشمرد. با سلطه مجدد طالبان بر افغانستان و زیرسئوال رفتن ارزش های بنیادین همچون "آزادی، مردمسالاری و حقوق بشر" نظریه سیر تکاملی تاریخ با چالش جدی مواجه شده و به نظر می رسد چرخ تاریخ سیر قهقرائی داشته و برخلاف انتظار می تواند رو به عقب نیز حرکت کند! شگفت انگیز از آن رو که با هیچ معیار و منطقی استقرار سلطه و حکمرانی مجدد طالب ها در افغانستان متناسب با زیست انسان قرن بیست و یکمی نیست. سلطه یک فرقه ایدئولوژیک خشن صرفا ً با تکیه بر زور و قدرت اسلحه بر سرزمین و مردم افغانستان، به یکباره تمامی اصول، باورها و انگاره های مربوط به رابطه متعامل دولت – ملت، قرارداد اجتماعی، حکومت مبتنی بر رضایت، حق تعیین سرنوشت و ارزش های اجتماعی حول محور انسان را بر باد داد. سلطه مجدد طالبان بر افغانستان با همان شاخصه ها، معرفه ها و مؤلفه هائی که این گروه در دوران زمامداری قبلی به نمایش گذاشت، مؤید این نکته اساسی و کلیدی است که در عصر پست مدرنیسم می توان بدون ابزار مدرنیسم و اندیشه مدرنیته به قدرت و حکومت رسید و بدون بهره گیری از تجلیات، نمادها و نمودهای مدرنیسم و بدون نیاز به روح مدرنیته، به حکمرانی پرداخت. اجمالا ً اینکه سلطه و غلبه طالب ها بر افغانستان را می توان بازگشت به عصر پیشامدرن و دوران ماقبل نظام وستفالیائی دانست. استدلال های مربوط به این گزاره و ادعا بر سه پایه استوار است:

1. عدم وجود دولت مدرن

حکومت و حاکمیت طالب ها بر افغانستان، مطلقاً فاقد حداقل ِاستانداردها و معیارهای یک دولت مدرن است. کما اینکه خود با تأکید بر"امارت"به عنوان گونه ای از حکمرانی پیشامدرن، به جای "دولت" به مفهوم وستفالیائی آن بر این تفکیک و تمایز اصرار دارند. امارت طالب ها، فاقد نظم و ساختار دیوان سالاری دولت های مدرن بوده و مهم تر از آن خود را "از مردم و برای مردم" نمی پندارد و صرفاً "بر مردم" سلطه و حاکم است. این امارت قائل به قوای سه گانه و تفکیک و تعادل میان قوا نیست. امر اجرا و مسند قضا و شأن صدور حکم و فرمان در فرد حاکم متعین و مجتمع است. در این نظام حکمرانی مهم ترین عنصر دولت مدرن یعنی تقنین و قانونگذاری اساساً بلاموضوع و بلاوجه بوده و مجلس به عنوان نماینده مردم و جامعه، نقشی در کنترل و نظارت بر حکومت ندارد. به طریق اولی مفاهیم و عناصر سازنده دولت مدرن یعنی"انتخابات، چرخش نخبگان، انتقال مسالمت قدرت و پاسخگوئی به مردم و افکار عمومی" محلی از اعراب ندارد.

2. عدم وجود رابطه دولت – ملت:

مهمترین وجه ممیزه دولت مدرن (وستفالیائی) با نظام های حکومتی پیشامدرن، در نسبت و رابطه میان دولت (حکومت) با ملت (مردم/ جامعه) است. این رابطه مبتنی بر قرارداد اجتماعی (قانون اساسی) است که طی آن مجموعه دولت/ نظام سیاسی بر مبنای مسئولیت ها و تعهدات مشخص و با بهره گیری از اختیارات و ظرفیت های قانونی موظف به دفاع و تأمین حقوق اساسی ملت/ مردم می باشد. قانون اساسی در واقع توافق اجتماعی میان دولت با ملت است که در آن تعهدات و اختیارات یک طرف در برابر تضمین حقوق و تأمین آزادی های طرف دیگر تعریف و تعیین می شود. در سلطه طالب ها بر افغانستان اما کوچک ترین نشانه ای از توافق و قرارداد اجتماعی به چشم نمی خورد، رابطه دولت – ملت فاقد مبنا و اساس قانونی است، تعهدات و مسئولیت های طالبان در برابر مردم نامشخص و تعریف نشده است و هیچ تضمینی نسبت به تأمین حقوق و آزادی های مردم وجود ندارد. نسبت "طالب ها - افغان ها" نه یک رابطه مبتنی بر رضایت و توافق (دولت – ملت) بلکه ناشی از غلبه زور و سلطه است و ماهیت این رابطه یعنی حاکم – محکوم، رجعت تمام عیار به نظام های پیشامدرن است.

3. عدم تناسب با نظام بین الملل دولت محور:

سومین ویژگی و مشخصه دولت های مدرن، نسبت و رابطه آن با نظام بین المللی (نظام دولت – ملت ها) است. در نظام های حکومتی پیشامدرن رابطه با جهان خارج (ورای مرزهای طبیعی، جغرافیائی و سیاسی) جز در موارد محدود و در حوزه های پیرامونی موضوعیت نداشت و اصولا ً نظم و نظام جهانی یا منطقه ای تعریف شده و مشخصی هم وجود نداشت. لذا نظام های حکومتی پیشامدرن (در قالب امپراطوری، دولت- شهرها، حکومت ای محلی و قبیله ای یا ملوک الطوایفی) به جز نظم و نسق بخشیدن به تعاملات خود با نظام های همجوار و همسایه، چندان دفدغه و نگرانی نسبت به جهان خارج نداشتند. با شکل گیری نظام های مدرن دولت – ملت از قرن 17 میلادی به بعد، شکل گیری نظام های اروپائی و سپس بین المللی، دچار تحول ماهوی شد. امروزه دولت ملی نه تنها خود را موظف به انجام تعهدات و مسئولیت های خود در قبال حقوق و آزادی های ملت خود می داند، بلکه بایستی به جامعه بین الملل نیز پاسخگو باشد و بتواند به تعهدات و مسئولیت های بین المللی خود در زمینه های مختلف از جمله حفظ صلح، عدم توسل به زور، رعایت حقوق بشر و توسعه انسانی عمل نماید. سلطه مبتنی بر زور طالب ها بر سرزمین و مردم افغانستان که کاملا ًبرخلاف موازین دموکراتیک و بدون رضایت مردم و فاقد معیارهای پذیرفته شده بین المللی است، علی القاعده با عدم تأئید و پذیرش جامعه جهانی و مراجع بین المللی مانند سازمان ملل مواجه خواهد شد. این امربه منزله آنست که افغانستان بار دیگر به کشوری منزوی، محجور و فراموش شده تبدیل شده و مردم و ملت افغانستان، هم از سوی طالب ها و هم جامعه جهانی نادیده انگاشته می شود. تلخ است که ملت افغانستان در سرزمین خود،آواره و بدون سامان و در دنیا بدون هویت و بدون کشور تلقی شوند.

با این همه، سلطه مبتنی بر قدرت عریانِ طالب ها بر افغانستان مؤید یک نکته بسیار اساسی است و آن اینکه حتی در نظام بین الملل قرن بیست و یکم، به رغم همه نظریه ها و رهیافت ها و گفتمان های متنوع و متکثر و دائم التزاید، کماکان و صرفا ً می توان با تکیه بر منطق قدرت و بر اساس آموزه رئالیسم و نئو رئالیسم به تبیین و تشریح روندهای بین المللی پرداخت. سلطه طالب ها در افغانستان، یک بار دیگر غلبه منطق زور و قدرت عریان و سلطه رئالیستی "سیاست قدرت" بر جهان را به منصه ظهور رساند.

 

کسانی که از آمدن طالبان بیشترین آسیب را می بینند

دیپلماسی ایرانی: بازخیزش طالبان پس از ۲۰ سال و فتح‌الفتوحی که با تصرف سریع‌‌السیر کابل و اکثر ولایات افغانستان به دست آنان صورت گرفت، اکثر ناظران و سیاستمداران را در بهت و حیرت فرو برد. فارغ از اینکه علل این امر چه بوده و کما اینکه در طول چند روز اخیر، بسیاری از خبرگزاری‌ها و رسانه‌های خبری به آن پرداخته‌اند، این مسئله قابل بحث است که با تسلط طالبان، چه گروه‌هایی بیشتر آسیب خواهند دید یا حداقل در معرض آسیب قرار خواهند گرفت.

در لایه اول به طور قطع، نیروهای دولتی و حکومتی در دسترس‌ترین هدف این آسیب‌ها خواهند بود. هر چند طالبان سعی کرده است با اعلام عفو عمومی تا حدودی این نگرانی را کاهش دهد اما سابقه خشونت‌طلبانه این‌ گروه از یک سو و از سوی دیگر عدم جایگاه نیروهای دولتی و حکومتی به‌ویژه سران و مدیران رده‌ بالا و میانی افغانستان در میان آحاد مردم، سبب خواهد شد که هدف قرار دادن این طیف، راحت‌تر و قابل توجیه‌تر باشد.

در لایه دوم، یکی از گروه‌هایی که به شدت متاثر از حاکمیت طالبان خواهد شد، افرادی خواهند بود که به هر نحوی از جمله مشاور، مترجم و یا در هر سطح دیگری با نیروهای ایالات متحده و ناتو همکاری کرده‌اند. این طیف با برچسب خیانت و همکاری با کُفار که برچسب موجهی در جامعه مسلمان و سنتی افغانستان است بسیار در معرض آسیب خواهند بود. البته تعهد کشورهایی که این افراد، تحت فرمان آنان فعالیت می‌کردند و خروج آنان از افغانستان تحت لوای این کشورها، می‌تواند تا حد زیادی از آسیب‌های وارده بر این قشر بکاهد.

در لایه سوم، قومیت‌های غیرپشتونی قرار دارند که به‌صورت قومی-نژادی یا مذهبی با طالبان زاویه دارند. تاجیک‌ها، هزاره‌ها و ازبک‌ها در این دسته قرار می‌گیرند. هزاره‌ها وتاجیک‌ها با توجه به جمعیت قابل‌توجهی که دارند به طور بالقوه رقیبِ طالبان پشتون‌‌نژاد محسوب می‌شوند. اما در این میان وضعیت هزاره‌ها به نظر بغرنج‌تر و در معرض آسیب‌پذیری بیشتری باشند. چرا که ازبک‌ها و تاجیک‌ها علی‌رغم تفاوت نژادی و قومی اما از اهل سنت هستند ولی هزاره‌ها علاوه بر تفاوت قومی – نژادی، از نظر مذهبی نیز با طالبان زاویه دارند چرا که اکثریت هزاره‌ها، شیعه مذهب هستند. البته متغیرهای بیرونی می‌تواند در برخورد طالبان با این اقوام تاثیرگذار باشد. کما اینکه گفته می‌شود تضمینات لازم از سوی ایران برای تامین جان و حرمت شیعیان گرفته شده است. نمودِ بیرونی این ادعا نیز در برخورد طالبان با مراسمات محرم در شهرهای شیعه‌نشین آشکار است.

اما لایه چهارم شامل جمعیت جوان، زنان و افراد خو کرده با دو دهه افغانستان دموکراتیک (با همه ضعف‌ها و نقایص که داشت) هستند. جوانانی که طی دو دهه عمر افغانستان دموکرات به دنیا آمده و رشد و نمو کرده‌اند یا بخش اعظمی از عمرشان را در این دو دهه سپری کرده‌اند، هویت و فرهنگی متفاوت با آنچه طالبان نماینده آن است در وجود آنان نهادینه شده است. این تقابل به‌ویژه با این نسلی که عملاً هیچ تجربه‌ای از دوران حکومت نخستین طالبان ندارند، برای امارات اسلامی بسیار دردسرساز خواهد شد و یا در صورت کنترل و محدود کردن آنان توسط طالبان، با نسلی سرخورده طرف خواهیم بود. زنان نیز در کنار جوانان بیشتر تغییرات و محدودیت‌ها را تجربه خواهند کرد. زنانی که علی‌رغم تهدیدات طالبان در طول دو دهه گذشته و البته فرهنگ بسته افغانستان اما قدرتمندانه در جامعه حضور داشتند و به طور مستمر بر فعالیت آنان در عرصه‌های اجتماعی افزوده می‌شد؛ اینک با توجه به منویات طالبان و تسری عقایدشان به جامعه تحت حاکمیت‌شان، دچار عقبگردی بنیادین خواهند شد. حتی اگر طالبان را تغییریافته و نرمخوتر بدانیم اما باز هم به طور حتم تعداد زنان در مناصب معدود خواهد بود و در حوزه‌های سیاسی و اجتماعی نیز محدودیت‌های بسیار بر آنان بار خواهد شد. 

این در حالی است که در طول این دو دهه، زنان در موقعیت‌های گوناگون دارای سهم قابل توجه‌ای بودند از جمله در مجلس افغانستان، بیست و هفت درصد از کل کرسی‌های پارلمان افغانستان برای زنان در نظر گرفته شده بود. علاوه بر این دو دسته باید از گروه‌هایی نام برد که تحت تاثیر آزادی‌های به وجود آمده در طول این دو دهه، سبک زندگی خود را بر آن بنیان گذاشته‌اند. طیف عظیمی از هنرمندان، خبرنگاران و ... از جمله افرادی هستند که در این گروه جای می‌گیرند. در بهترین حالت این گروه‌ها یا به طور کلی از حوزه تخصصی خود کنار خواهند رفت و یا به بخشی از دستگاه تبلیغاتی-رسانه‌ای حاکمان جدید تبدیل خواهند شد. 

بنابراین با توجه به لایه‌های ذکر شده، به نظر می‌رسد بخش وسیعی از جامعه افغانستان در طی فرآیند طالبانیزه شدن افغانستان، دچار عقبگرد خواهند شد و سنگر به سنگری را که طی بیست سال اخیر فتح کرده‌اند، مجبور به واگذاری خواهند شد.

 

آثار اقتصادی جنگ افغانستان

ایندیپندنت فارسی  : به نظر می‌رسد تب تحلیل وضعیت افغانستان دوباره داغ شده است و بسیاری از تحلیلگران در حال ارائه انواع سناریو درباره آینده افغانستان‌اند اما برای آنکه بتوانیم در مورد افغانستان تحلیلی منطقی داشته باشیم، نیاز است ابتدا به آمار و اعداد و ارقام اقتصادی و جمعیتی افغانستان نگاهی بیندازیم.

 افغانستان، باتلاق ابرقدرت‌ها

آمریکا پس از نزدیک به دو دهه حضور در افغانستان، در حال ترک این کشور است. البته افغانستان تنها باتلاق آمریکا نبوده است. در سال ۱۸۳۰ هم انگلستان به افغانستان حمله کرد که در آن نبرد، افغان‌ها در یکی از بزرگ‌ترین شکست‌های تاریخ امپراتوری بریتانیا که به جنگ اول معروف است، توانستند بیش از ۱۶ هزار تن از نیروهای انگلیسی و کشورهای وابسته به آن‌ها را بکشند. این ایستادگی فشار شدیدی به قوای انگلستان وارد آورد تا اینکه بالاخره در سال ۱۸۷۹ توانست کابل را تصرف کند که به آن جنگ دوم افغانستان و انگلستان می‌گویند. در نهایت افغان‌ها در جنگ سوم در سال ۱۹۱۹ بار دیگر موفق شدند و افغانستان مستقل شد.

بعد از انگلستان این شوروی بود که در افغانستان به بحران خورد و اگرچه در ۱۹۷۹ به این کشور حمله کرد، نتوانست چندان موفق ظاهر شود و بعد از ۹ سال از افغانستان خارج شد. این بار هم این آمریکا است که بعد از گذشت نزدیک به دو دهه در حال خروج از افغانستان است.

در حال حاضر جمهوری اسلامی ترکستان شرقی در مرزهای افغانستان، تاجیکستان و چین فعال است. قدرت‌گیری این گروه‌های مبارز در کنار نقض حقوق اولیه اقلیت‌ها و نسل‌کشی اویغورها در چین می‌تواند دردسرهای زیادی را برای چین، ایران و سایر کشورهای همسایه ایجاد کند. آیا بعد از آمریکا چین به دنبال تسلط بر این کشور است و آیا این بار افغان‌ها و البته گروه‌های داعش، طالبان و ترکستان شرقی چین را هم به زمین می‌زنند؟

درآمد افغانستان از مواد مخدر چقدر است؟

بنا بر اطلاعاتی که در چند سال گذشته جمع‌آوری شده است، تا ۹۰ درصد هرویين جهان در افغانستان تولید می‌شود. درآمد حاصل از کشت و تجارت مواد مخدر در سال ۲۰۱۷ در کشور افغانستان بین ۴ تا ۶.۶ میلیارد دلار براورد شده است. این عدد از آنجا اهمیت دارد که بدانیم کل تولید ناخالص داخلی این کشور در حدود ۲۰ میلیارد دلار است و نشان می‌دهد بخش مهمی از درامدهای این کشور از طریق مواد مخدر به دست می‌آید.

در سال‌های گذشته، طالبان هم از کشت و فروش مواد مخدر درآمد خوبی به دست آورده است. بر اساس یک براورد، گروه طالبان در خلال سال‌های ۲۰۱۸ تا ۲۰۱۹ از تجارت مواد مخدر ۴۰۰ میلیون دلار درآمد کسب کرده که درآمد خوبی است. چنین درآمد و تجارتی آنچنان شیرین است که می‌تواند دردسر دیگری پیش روی ایران و کشورهای همسایه افغانستان قرار دهد.

شناخت ابعاد جمعیتی

بر طبق تازه‌ترین براوردی که دولت افغانستان ارائه داده است، جمعیت این کشور ۳۲ میلیون و ۹۰۰ هزار نفر است و ۷۱ درصد از این جمعیت در روستاها و ۲۴ درصد در شهرها زندگی می‌کنند و پنج درصد عشایرند. نکته جالب در رابطه با جمعیت افغانستان این است که حدود ۶۷ درصد از جمعیت این کشور زیر ۲۴ سال سن دارند و در حدود ۴۷ درصد زیر ۱۵ سال‌اند و احتمالا در سال‌های آتی ما رشد جمعیت عجیبی در افغانستان شاهد خواهیم بود.

این پنجره جمعیتی که در افغانستان گشوده شده است، در ۱۰ سال آینده می‌تواند سیل مهاجران را به کشورهای همسایه رهسپار کند. بسیاری از تحلیلگران هنگام تحلیل وضعیت افغانستان این نکته را از یاد می‌برند که نزدیک به دو سوم جمعیت افغانستان کمتر از ۲۴ سال سن دارند و از این رو حرکت این کشور بر اساس هیجانات دور از ذهن نیست. در خاورمیانه که جمعیت جوان بسیار زیاد است، این التهابات نیز بیش از پیش رخ می‌دهد.

شناخت ابعاد اقتصادی

بنا بر اطلاعاتی که بانک جهانی ارائه کرده است، تولید ناخالص داخلی افغانستان در سال ۲۰۲۰ با فرض قیمت ثابت سال ۲۰۱۰ در حدود ۲۱ میلیارد دلار بوده؛ این در حالی است که در همان زمان تولید ناخالص داخلی ایران نزدیک به ۵۰۰ میلیارد دلار بوده است. در واقع به قیمت‌های ثابت سال ۲۰۱۰ اقتصاد ایران حدود ۲۵ برابر اقتصاد افغانستان است و از نظر قیمت‌های اسمی نیز با توجه به رشد قیمت ارز در ایران، تولید ناخالی داخلی ایران در حدود ۲۰۰ میلیارد دلار براورد می‌شود که باز هم نشان می‌دهد که اقتصاد ایران در بدترین سناریو نیز ۱۰ برابر از اقتصاد افغانستان بزرگ‌تر است. با توجه به این حجم اقتصادی، می‌توان گفت که در شرایط موجود افغانستان اقتصاد بسیار کوچکی دارد.

هزینه‌های جنگ افغانستان چه میزان بود؟

جنگ اخیر افغانستان ۷ اکتبر سال ۲۰۰۱ به فرمان جورج بوش شروع شد؛ از آن زمان تاکنون نزدیک به ۲۰ سال می‌گذرد و هزینه آن جنگ برای اقتصاد آمریکا در حدود ۲.۳۱ تریلیون دلار تمام شده است. این عدد حدود ۱۱ درصد از تولید ناخالص داخلی یک سال کشور آمریکا است (تولید ناخالص داخلی آمریکا در سال ۲۰۲۰ معادل ۲۰.۹ تریلیون دلار بوده است) که برای اقتصادی در ابعاد آمریکا هم  بسیار بزرگ است. برای درک بهتر این عدد بهتر است مقیاس بهتری ارائه شود. با فرض اینکه جمعیت آمریکا ۳۲۰ میلیون نفر باشد، دولت آمریکا در حدود هفت هزار و ۲۰۰ دلار (معادل ۲۰۰ میلیون تومان) از جیب هر آمریکایی برای جنگ افغانستان هزینه کرده است.

چرا افغانستان مهم است؟

جورش بوش بعد از حادثه ۱۱ سپتامبر و به بهانه مبارزه با تروریست به افغانستان حمله کرد؛ بعد از گذشت نزدیک به ۲۰ سال از آن حادثه، طالبان، همان دشمن اصلی آمریکا که هدف اصلی آمریکا برای حمله به افغانستان بود، با آمریکا سر میز مذاکره نشست و دولت افغانستان نیز به سرعت سقوط کرد و قدرت دوباره به دست طالبان افتاد. سوال اصلی این است که چرا آمریکا نزدیک به ۲۰ سال در آنجا جنگید و در نهایت به این نتیجه رسید که بهتر است منطقه را ترک کند؟ به نظر می‌رسد افغانستان از منظر اقتصادی-اجتماعی اهمیت بسیار زیادی داشته است.

۱- راه ارتباطی چین به اروپا

افغانستان یکی از مسیرهای اصلی اتصال شرق به غرب است. در صورتی که دولتی در افغانستان روی کار آید که در آن منطقه امنیت کامل ایجاد کند، چین می‌تواند از طریق ایران و با هزینه بسیار کم به قلب اروپا برسد. به نظر می‌رسد با پیدا شدن راه‌های جایگزین و البته با افزایش هزینه‌های جنگ، آمریکا به این نتیجه رسیده است که دیگر ادامه دادن آن مسیر فایده چندانی ندارد و البته طالبان نیز با ایجاد ناامنی و جنگ داخلی منافع چین و ایران را تهدید کنند.

۲- معادن بسیار غنی

با در دست گرفتن کنترل افغانستان اکنون گنجی بزرگ که از نظر ژئوپلیتیک بسیار بااهمیت است، به دست طالبان افتاده است. در گزارشی که در سال ۲۰۱۰ منتشر شد، کارشناسان نظامی و زمین‌شناسی آمریکا تخمین زدند که خاک افغانستان، یکی از فقیرترین کشورهای جهان، سرشار از منابعی طبیعی است که ارزش آن‌ها به یک‌هزار میلیارد دلار (معادل ۸۵۰ میلیارد یورو) می‌رسد: منابع آهن، مس، کبالت، لیتیوم و عناصر خاکی کمیاب.

دولت افغانستان در گزارش خود در سال ۲۰۱۷ ثروت این کشور در حوزه این منابع و معادن را به انضمام سوخت‌های فسیلی تا سه هزار میلیارد دلار تخمین زد. در واقع طالبان به ثروت عظیم افغانستان دست یافته است و باید دید سایر قدرت‌های منطقه اعم از آمریکا و چین در قبال این ثروت عظیم چه برنامه‌هایی دارند. هیچ بعید نیست کشورهای مختلف با طالبان مذاکره کنند و به فکر کسب امتیاز استخراج این معادن باشند. به نظر می‌رسد با رفتن آمریکا شانس چین برای تصاحب این معادن بسیار زیاد است.

۳- اهمیت آب

خاورمیانه با بحران آب دست به گریبان است و کشورهای منطقه با احداث سد به فکر بستن آب روی یکدیگرند. اشرف غنی هنگام افتتاح سد کمال‌خان ادعا کرد که دیگر به ایران آب رایگان نمی‌دهیم و بحث آب در مقابل نفت را مطرح کرد. بسیاری از کارشناسان بر این باورند که با وجود معایب و فشارهای اقتصادی زیادی که طالبان برای ایران به همراه خواهد داشت، بارش‌ گسترده باران در افغانستان موجب می‌شود که این کشور از نظر کشاورزی و البته انتقال آب به ایران نقش مهمی داشته باشد.

افغانستان چقدر بر بازار ارز ایران تاثیر دارد؟

این روزها با سلطه طالبان بر افغانستان، بازار ارز ایران بار دیگر ملتهب شده و قیمت ارز به محدوده ۲۸ هزار تومان نیز وارد شده است. با توجه به آنکه قیمت نفت و بسیاری از کامادیتی‌ها رشد زیادی داشته‌اند و احتمالا درامدهای ارزی کشور بهبود پیدا کرده است، این افزایش قیمت می‌تواند با اتفاقات افغانستان مرتبط باشد. هرات یکی از کریدورهای دریافت اسکناس دلار برای ایران بود و تا ایجاد ثبات در آن منطقه، به نظر می‌رسد بازار ارز اندکی بالاتر از حد نرمال خود قرار گیرد. با توجه به مساحت کشور افغانستان نمی‌توان تاثیر آن را بر قیمت دلار بیشتر از ۱۰ درصد دانست و به نظر می‌رسد در صورت افزایش ثبات در منطقه، این مشکل تا حدی حل شود.

اثر دیگری که اقتصاد افغانستان برای ایران خواهد داشت، ورود مهاجران افغان به کشور ایران است. ورود این افراد به کشور برای کار می‌تواند رقیب بازار کار جوانان ایرانی و البته افزایش هزینه‌های عمومی کشور شود.

چه خواهد شد؟

خروج آمریکا در منطقه تعادل جدیدی را به وجود آورده است که منافع و مضرات مختلفی برای کشورهای منطقه دارد. این خروج نشان میدهد پس از بیش ۶۰ سال، با استقلال مجدد آمریکا از واردات انرژی، اهمیت خاورمیانه برای آمریکا کاهش پیدا کرده و احتمالا نمی‌خواهد مانند گذشته در این منطقه هزینه کند و از این رو دست به انتخاب زده است.

در مورد وضعیت کنونی افغانستان و آینده ایران دو نگاه وجود دارد؛ عده‌ای از تحلیلگران می‌گویند با توجه به خروج آمریکا از منطقه، ایران می‌تواند به قدرت‌نمایی نظامی در منطقه بپردازد و البته از تهدید حمله نظامی کمی فاصله بگیرد. اما عده‌ای دیگر معتقدند ورود طالبان به افغانستان حداقل به معنی هجوم چند صد هزار مهاجر افغان به کشور ایران است که نتیجه‌ای جز افزایش هزینه‌های کشور و گرانی مواد غذایی در ایران نخواهد داشت.

باید دید آیا طالبان می‌تواند به وعده‌های خود درباره تامین ثبات در افغانستان عمل کند یا با گسترش ناامنی، پیچیدگی جدیدی بر پیچیدگی‌های منطقه خواهند افزود؟

 

 

نقشی که روسیه، اروپا، چین و امریکا برای آن تلاش می کنند

بازی پلیس خوب، پلیس بد با طالبان

جلال خوشچهره در یادداشتی برای دیپلماسی ایرانی می نویسد: وحشت از استقرار دوباره نظام طالبانی در افغانستان، علاوه بر رنجی که به مردم این کشور وارد می‌کند، منطقه و جامعه جهانی را نیز آشفته حال کرده است. اما شیوه تعامل با واقعیت جاری در افغانستان از سوی قدرت‌های شرقی و غربی‌ به‌گونه‌ای است که در ساده‌ترین برداشت از آن می‌توان گفت؛ روسیه و چین می‌کوشند از بازگشت طالبان به قدرت، فرصتی دست و‌ پا کنند که می‌تواند موقعیت‌های استراتژیک را برای آنان فراهم کند.

دیپلماسی ایرانی: روسیه، چین از یک‌سو و اروپا، امریکا از سوی دیگر درحال ایفای نقش پلیس خوب، پلیس بد برای طالبان هستند. هردو سو با انگیزه مشترک اما نگرش، اهداف و ابزار متفاوت درحال مدیریت اوضاعی هستند که آینده آن برای هیچ‌کس به روشنی معلوم نیست. 

وحشت از استقرار دوباره نظام طالبانی در افغانستان، علاوه بر رنجی که به مردم این کشور وارد می‌کند، منطقه و جامعه جهانی را نیز آشفته حال کرده است. اما شیوه تعامل با واقعیت جاری در افغانستان از سوی قدرت‌های شرقی و غربی‌ به‌گونه‌ای است که در ساده‌ترین برداشت از آن می‌توان گفت؛ روسیه و چین می‌کوشند از بازگشت طالبان به قدرت، فرصتی دست و‌ پا کنند که می‌تواند موقعیت‌های استراتژیک را برای آنان فراهم کند. این درحالی است که متحدان غربی واشنگتن، هنوز در شوک خروج یکباره امریکا از افغانستان و سقوط زود هنگام دولت این کشور پیش از ترک ارتش‌های حامی آن از این کشور هستند. به همین دلیل دو نگاه به تحولات افغانستان جریان یافته است؛ نگاه قدرت‌های شرقی که به بازگشت طالبان رویکردی ایجابی و تا حدود زیادی تشویقی دارند. نگاه دیگر که با رویکردی سلبی، می‌کوشند با توجیه شرمساری خود از ناتوانی در نهادینه کردن دولت قانونی در افغانستان، برای تأمین امنیت مرزهای خود از خطر گسترش تروریسم و هجوم آوارگان چاره اندیشی کنند.  

انگیزه‌ها ‌و احساس قطب‌های شرقی و غربی در رفتارشان در قبال طالبان مشترک است. هر دو، تغییر اوضاع  در افغانستان را تهدیدی بالقوه و نزدیک به خود می‌دانند. بازگشت طالبان به معنای شروع دور تازه‌ای از ناآرامی‌ و بی‌ثباتی‌ها در نزدیکی بدنه امنیتی روسیه و چین است. به همین اندازه برای منافع اقتصادی و ژئوپلتیک قدرت‌های غربی در منطقه خاورمیانه تهدید ایجاد شده است. بنابراین استقرار نظام طالبانی که آمیخته است با خاستگاه‌ و آبشخور القاعده و داعش، همگان را در وضعی نگران کننده قرار می‌دهد. مسکو و پکن از نیمه دوم دهه ۲۰۲۰ با پیش بینی واقع بینانه آنچه بزودی در افغانستان رقم خواهد خورد، روابط نزدیک خود را با طالبان آغاز کردند. در تصور رهبران روسیه و چین، بروز گسل‌ در میان طیف‌های طالبانی و حمایت از طیف‌های تعامل‌گر در میان این جریان تروریستی، می‌شود بستری را فراهم کرد که با تحمل گریزناپذیر بودن بازگشت طالبان، درکار ساخت موقعیتی بود که از یک‌سو روسیه را در نزدیک شدن به اقیانوس هند به عنوان هدفی استراتژیک یاری کند. از سوی دیگر با کمک طالبان و رسمیت بخشیدن به آنها در چارچوب یک نظام سیاسی، تهدیدهای امنیتی را از مرزهای نزدیک به خود، به‌ویژه تاجیکستان، ترکمنستان و ازبکستان خنثی کند. بر همین سیاق، چین نیز در سودای بازسازی جاده ابریشم و بهره‌گیری از منابع کانی افغانستان، خواهد توانست اهداف هژمونی اقتصادی و به تبع آن سیاسی خود را تأمین کند. علاوه براین، طالبان به رسمیت شناخته شده از سوی پکن می‌تواند مانع گسترش خطر جنبش‌های اسلام‌گرا در مرز مشترک خود با افغانستان شود. به این ترتیب، روسیه و چین از روز نخست گفت‌وگوهای صلح در دوحه، تکلیف خود را با تحولات افغانستان روشن کرده بودند. دیدار صمیمانه مقام‌های طالبان با وزیران امور خارجه روسیه و چین در مسکو و پکن، همه ناظران را با این واقعیت روبرو کرد که قدرت‌های شرقی  پیشاپیش انتخاب خود را کرده‌اند.  

دولت «جوبایدن» نیز همان سیاستی را دنبال کرد که «دونالد ترامپ» در شروع گفت‌وگوها با طالبان آغاز کرد؛ با این تفاوت که هدف ترامپ، نزدیک کردن تهدیدها به بدنه قدرت‌های رقیب شرقی بود. بایدن اما به گونه‌ای عمل کرد که خوب یا بد، تخم مرغ‌ها  در سبد روس‌ها و چینی‌ها قرار گرفت. اروپائیان نیز بعد از ماجرای خروج امریکا از برجام، دومین ضربه کاری را از یکجانبه‌گرایی‌های واشنگتنن تجربه کردند. اروپا باردیگر در وضع بی عملی  و انفعال قرار گرفت. آنان با خروج همزمان با نظامیان امریکایی از افغانستان، نه تنها موقعیت را به رقیبان شرقی خود -حتی در کوتاه مدت – واداده‌اند، بلکه تنها به ابراز مخالفت و تهدیدهای کلامی علیه طالبان بسنده کرده‌اند. موضوع مهم این است که مخالفت با یک اتفاق، یک بحث است و نداشتن سیاست در قبال آن بحث دیگر. حالا اروپا در چنین وضعی قرار گرفته است. 

مسکو و پکن یک هشیاری دیگر را نیز در شیوه تعامل خود با طالبان بروز داده‌اند؛ اینکه  مانند طرف‌های غربی همچنان  از به رسمیت شناختن طالبان طفره می‌روند و انجام آن را به شروطی موکول کرده‌اند که طالبان پیش‌تر وعده اش را به آنها داده‌اند. بنابراین، مسکو و پکن از یک سو به تعامل مثبت با طالبان مشغولند. از سوی دیگر رقیبان غربی خود را نیز بیش از این،  نمی‌رنجانند.

آینده در افغانستان همچنان در پرده‌ای از ابهام است:نزاع میان طیف‌های رقیب در درون جریان طالبان؛ آینده تحرکات القاعده و داعش در افغانستان؛ مقاومت مدنی و نظامی مردم این کشور در برابر حاکمیت طالبان؛ ظرفیت طالبان در ایجاد دولت مستقر، ظرفیت جامعه جهانی در تحمل اوضاع افغانستان و سرانجام شیوه عمل دیگر همسایگان این کشور، متغیر‌هایی هستند که هریک به تنهایی می‌تواند بر تحولات آینده تأثیر داشته باشد. آنچه اکنون واقعی است اینکه طالبان چتر خود را بر افغانستان گسترده اند و قدرت‌های شرقی و غربی همچنان در جلوه‌های پلیس  خوب و بد برای طالبان به نمایش مشغولند. 

 

حکومت طالبان با چه تهدیدها و چالش هایی مواجه است؟

چالشی که اکنون مقابل طالبان قرار دارد، از یک طرف فرماندهان و گروه های مختلف زیر چتر طالبان است که باید رضایت همه آنها در دولت آینده فراهم و از انشعاب و درگیری های داخلی برای رسیدن به قدرت جلوگیری شود.
به گزارش خبرگزاری آریا،اکنون دیگر هیچ نظامی خارجی در خاک افغانستان حضور ندارد، اما این کشور و مردم آن پس از 20 سال اشغال در وضعیت نابسامانی قرار دارند که اگر با درایت، از خودگذشتگی و همدیگر پذیری امور کشور اداره و دولت فراگیر تشکیل نشود، خطر جنگ داخلی مردم این کشور را تهدید می کند.
اکنون نوبت طالبان است که نشان دهند پس از غلبه بر آمریکا و دولت سابق افغانستان برای آینده این کشور چگونه تصمیم می گیرند و برای نجات کشتی شکسته افغانستان و رساندن آن به ساحل نجات چه عملکردی خواهند داشت.
زیرا همین ابتدای کار نشانه‌هایی از درگیری داخلی برای رسیدن به قدرت بین افراد این گروه مشاهده شده و طالبان در شهرستان جاغوری استان غزنی برای کنترل فرمانداری با هم درگیر شده اند که تلفاتی هم برجای گذاشته است و اگر توجه جدی صورت نگیرد، ممکن این الگو در سطوح بزرگتر نیز رخ دهد.
این گروه از طرف دیگر با اقوام و گروه های مختلفی در داخل این کشور مواجه هستند و اگر نتوانند با تحمل و همدیگر پذیری رضایت مردم افغانستان را برای دولت ملی و فراگیر بدست آورند، خطر جنگ دیگری این کشور را تهدید می کند.
ممکن است گروه طالبان فکر کنند که در میدان جنگ پیروز شده اند و دیگر کسی توانایی مقابله با آنها را ندارد، اما تجربه نشان داده است که چالش پیش‌روی گروه ها و دولت پس از رسیدن به قدرت بیشتر می شود، زیرا گروه و دولتی که قدرت را در اختیار دارد اگر نتواند خواسته های مردم را برآورده کند، بزودی مخالفانی را از داخل همین گروه ها پیدا خواهد کرد.
از طرف دیگر نیروهای بالقوه در مناطق مختلف افغانستان در انتظار سخنان رهبران طالبان هستند که گفته بودند دولت فراگیر ملی تشکیل می دهند.
طالبان همچنین در این شرایط با جامعه جهانی، کشورهای منطقه و همسایه‌های این کشور نیز روبرو هستند که همه آنها به نحوی خواستار دولت فراگیر ملی با مشارکت همه مردم افغانستان هستند.
این گروه اگر نتواند خواسته های جامعه جهانی، کشورهای منطقه و همسایه های خود را برآورده کند، با چالش مشروعیت و به رسمیت شناخته شدن دولت خود مواجه خواهد بود که در آن صورت با مشکلات زیادی روبرو خواهند شد.

داعش خراسان تهدیدی علیه طالبان 
به گزارش اسپوتنیک ،جنگجویان داعش خراسان طالبان را مرتد و قتل آنها را موجه اعلام کردند.طالبان بیش از پانزده روز است در افغان به قدرت رسیده اما برای تاسیس و اداره یک دولت چالش های فراوانی در مقابل این اسلام گرایان افراطی قرار دارد.
 دیمیتری دوبروف خاورشناس و کارشناس مطرح روس در امور سیاسی می نویسد:  مسئولیت حمله تروریستی در فرودگاه کابل ، که منجر به کشته شدن دست کم 170 افغانستانی و 13 سرباز آمریکایی شد، توسط شاخه منطقه ای دولت اسلامی (سازمان تروریستی ممنوع در روسیه) - داعش - خراسان  بر عهده گرفته شد. گفتنی است که خراسان - منطقه ای تاریخی که از شرق ایران تا آسیای مرکزی و هند امتداد داشت و چند کشور مسلمان را متحد کرد.
داعش- خراسان رادیکال ترین گروه اسلام گرا در افغانستان است. این گروه  با تعداد حدود سه هزار نفر مبارز با انگیزه بالا است که به تاکتیک های وحشت کامل پایبند هستند. نه تنها آمریکایی ها و طالبان ، بلکه آژانس های بین المللی، بیمارستان ها ، مدارس دخترانه و ... نیز هدف حملات داعشی های "خراسان" بودند.
برخلاف طالبان ، که یک جنبش اسلامی   کاملاً افغانی است ، داعش خراسان دسته ای از شبکه جهانی داعش است که به اهداف غربی ، بین المللی و بشردوستانه در هر نقطه جهان حمله می کند.
اگر با طالبان تحت شرایطی می توان به توافق رسید ، فرقه خراسان اجازه هیچ گونه سازش را نمی دهد. آنها طالبان را متهم به خیانت به آرمان های جهاد و "توطئه با آمریکایی ها" در هتل های لوکس دوحه می کنند. آنها طالبان را مرتد اعلام کرده که این امر قتل آنها را از نظر قوانین رادیکال اسلامی توجیه می کند. اعضای داعش - خراسان امیدوارند از حملات تروریستی برای جلب نظر اعضای متزلزل طالبان و همچنین جهادگران در سراسر منطقه استفاده کنند.
به عقیده اندرو ماینز ، کارشناس برجسته افراط گرایی در دانشگاه جورج واشنگتن ، حملات اخیر در کابل یادآور این است که داعش دارای پتانسیل بی ثبات سازی افغانستان و بی اعتبار شدن طالبان است. به طور رسمی ، داعش - خراسان تابع سازمان اصلی داعش در عراق و سوریه است. در واقع ، آنها افغانستان ، آسیای میانه و شبه قاره هند را حوزه مورد علاقه خود می دانند. آنها مبارزه ای بی رحمانه علیه همه "کافران" و در  افغانستان علیه هزاره ها و سیک های شیعه اعلام کردند.
اکنون طالبان تلاش می کنند تا از سوی جامعه جهانی به رسمیت شناخته شوند و به ادامه کمک مالی اهداکنندگان غربی دست یابد. تلویزیون هجره ، یک کانال تلویزیونی نزدیک به طالبان ، نشان می دهد که چگونه رژیم جدید با کمک گشت های متعدد نظم را در خیابان های کابل حفظ می کند. بنابراین ، لحظه حملات تروریستی در کابل بقصد تضعیف موقعیت رهبری طالبان و تامین  حمایت مردم از رادیکال ها بسیار خوب انتخاب شد.
بدون تردید، داعش و دسته آن داعش - خراسان در حال حاضر جدی ترین چالش برای دولت طالبان است که مجبور است از غرب حمایت بجوید. علیرغم این واقعیت که جنبش طالبان در بسیاری از کشورها به عنوان یک سازمان تروریستی شناخته شده است، اما در حال حاضر به نفع تمام جامعه جهانی است که طالبان را حاکمان "مشروع" کابل قرار دهند، به این خاطر اول از همه ، کشورهای آسیای میانه با نگرانی به وضعیت افغانستان همسایه نگاه می کنند

چالش های پیشرو حکومت طالبان
به گزارش یورونیوز،طالبان بیش از پانزده روز است در افغان به قدرت رسیده اما برای تاسیس و اداره یک دولت چالش های فراوانی در مقابل این اسلام گرایان افراطی قرار دارد.

عدم کسب اعتماد افکارعمومی
بخش اعظمی از شهروندان تحصیل کرده و طبقه متوسط افغانستان هیچ اعتمادی به طالبان ندارند. بسیاری از آنها دوران حکومتداری فاجعه‌بار طالبان بین سال‌های 1996 تا 2001 را تجربه کرده اند. دورانی که طالبان به نام «دین و شریعت اسلام»‌ روزگار سیاهی را برای زنان، اقلیت های قومی و مذهبی و مخالفان و روشنفکران رقم زد.
زنان شاغل به عنوان بخش بزرگی از جامعه، بدلیل افکارهای طالبان خانه نشین و مدارس دختران تعطیل شدند.
همزمان بسیاری از اقلیت های قومی و روشنفکران و معترضان به وضعیت موجود نیز سرکوب گردیده و یا اعدام شدند. 20 سال بعد طالبان ادعا می کنند که تغییر کرده و به حقوق مخالفان و زنان احترام می گذارد. همچنین رهبران طالبان اعلام کرده‌اند که خواستار تشکیل دولتی همه گیر از تمام قومیت‌ها و مذاهب هستند. در همین راستا آنها با رهبران شیعیان هزاره و همچنین حامد کرزی، رئیس جمهوری پیشین افغانستان دیدار و گفتگو کردند. با این حال بسیاری از اقلیت‌های قومی با شک و تردید به گفته‌های جدید طالبان می‌نگرند و می‌گویند که هنوز در عمل هیچ تغییری در رفتار طالبان ندیده اند.

بحران اقتصادی و انسانی
افغانستان یکی از فقیرترین کشورهای دنیاست. پس از سقوط طالبان در سال 2001، کمک های فراوان خارجی برای بازسازی به این کشور اهدا شد اما بدلیل فساد شدید مالی دولتمردان، بسیاری از این کمک‌ها در جای درستی هزینه نشد.
تنها در سال 2020 کمک های جامعه جهانی 40 درصد تولید ناخالص داخلی افغانستان را تشکیل می داد.
حالا با به قدرت رسیدن مجدد طالبان، بخش اعظمی از این کمک‌ها به حالت تعلیق درآمده‌اند. طالبان به بخش مهمی از پول بانک مرکزی افغانستان دسترسی ندارند چرا که پول‌ها در خارج از افغانستان ذخیره شده‌اند.
کاخ سفید پیشاپیش اعلام کرده است که دسترسی طالبان به اموال و املاک دولت افغانستان در ایالات متحده را به حالت تعلیق درخواهد آورد. به همین دلیل معلوم نیست طالبان در قدرت، چگونه خواهند توانست بودجه لازم برای اداره مملکت را تامین کنند.
سازمان ملل می گوید درآمد سالانه طالبان که بخش اعظمی از آن طریق قاچاق مواد مخدر و جرم و جنایت بدست می آید بین 300 تا یک میلیارد دلار در سال است. درآمدی که در مقابل هزینه‌های واقعی دولت افغانستان به مثابه قطره و دریا خواهد بود. بی دلیل نیست که سازمان ملل پیش بینی کرده تا هفته و ماه‌های آینده شاهد یک فاجعه انسانی در افغانستان خواهیم بود.

فرار مغزها
به جز بحران اقتصادی، یکی دیگر از چالش‌های پیش روی طالبان فرار مغزهاست. حقوقدان، کارمند و کارشناسان دولتی، تکنیسین‌ها، پزشکان و پرستاران مجرب و استادان دانشگاه همه و همه یا در حال فرار از افغانستان هستند و یا اینکه پیش‌تر از این کشور خارج شده‌اند.
با وجود اینکه طالبان اجازه خروج شهروندان افغانستانی از این کشور را به حالت تعلیق درآورده است اما به نظر می رسد کمبود افراد کاربلد در عرصه‌های مختلف اداره کشور کار طالبان را پیچیده‌تر خواهد کرد.

انزوای دیپلماتیک
ایران، پاکستان، روسیه و چین و قطر به عنوان قدرت‌های منطقه‌ای و حامی طالبان که در ماه‌های اخیر با این گروه مذاکره و نشست برخاست داشته‌اند هنوز به قدرت رسیدن این گروه را برسمیت نشناخته اند.
بسیاری از کشورهای اروپایی که پیش از طالبان هم حضوری فعال در افغانستان داشته اند، سفرای خود را از کابل فراخوانده‌اند و تمام روابط دیپلماتیک با افغانستان را به حالت تعلیق درآورده‌اند.

تهدیدات تروریستی
بسیاری از افغان‌ها معتقد بودند که با به قدرت رسیدن طالبان دست کم دیگر شاهد تهدید و حملات تروریستی در این کشور نخواهیم بود.
اما حمله انتحاری به فرودگاه کابل که جان بیش از 150 افغان را گرفت این فرضیه را بکلی ملغی کرد.
گروه موسوم به داعش خراسان مسئولیت این حمله را برعهده گرفت و تاکید کرد که با طالبان در جنگ است. همزمان باید به این نکته اشاره کرد که هیچ کدام از گروه‌های اسلام گرای افراطی حاضر در افغانستان، به قدرت رسیدن طالبان را به آنها تبریک نگفته‌اند.
حالا طالبان که روزگاری نه چندان دور بزرگ‌ترین تهدید تروریستی افغانستان و جهان محسوب می‌شدند باید از جان شهروندان افغان در مقابل تهدیدات تروریستی دیگر گروه‌های اسلام گرا حفاظت کند.

قحطی و افزایش فقر تهدیدی علیه قدرت طالبان
به گزارش بی بی سی ،افغانستان با بحران گرسنگی روبروست و این موضوع نیز به چالشی جدی برای طالبان تبدیل شده است. در خارج از پایتخت، سازمان‌های بشردوستانه درباره یک فاجعه قریب‌الوقوع به دلیل خشکسالی‌های گسترده هشدار داده اند.
این خشکسالی، کشاورزان و مردمان فقیر را به شدت تحت تاثیر قرار داده و آنها را مجبور کرده به شهرها هجوم آورند و در این وضعیت اهداکنندگان خارجی مطمئن نیستند که برای کمک باید با چه کسی مذاکره کنند.
آژانس پناهندگان سازمان ملل متحد با اشاره به میلیون‌ها ساکن این کشور که در شرایط بحرانی اقتصادی به سر می‌برند، خواستار تامین یک بودجه 300 میلیون دلاری برای کمک به مردم افغانستان در شرایط اضطراری شد.
یک مقام ارشد سازمان ملل نیز هشدار داد که ممکن است ذخایر غذایی افغانستان در ماه سپتامبر امسال به پایان برسد. رامیز آلاکباروف، هماهنگ کننده امور بشردوستانه این سازمان اعلام کرد حدود یک سوم از جمعیت 38 میلیونی افغانستان با سطح «اضطراری» یا «بحرانی» ناامنی غذایی روبرو هستند و با آمدن زمستان آنهم پس از خشکسالی شدید، به پول بیشتری برای تغذیه مردم نیاز است.
اگرچه «برنامه جهانی غذا» وابسته به سازمان ملل در هفته‌های اخیر بین ده‌ها هزار افغان غذا توزیع کرده، اما به گفته رامیز آلکباروف از مجموع 1.3 میلیارد دلار بودجه مورد نیاز برای تامین مواد غذایی و کمک به ساکنان این کشور، تنها 39 درصد دریافت شده است.

 

 

چگونه توسعه طلبی چین همه را با خود همراه کرد

محمد کوراوند در یادداشتی برای دیپلماسی ایرانی می نویسد: چین حدود چهارتریلیون دلار برای طرح موسوم به راه ابریشم جدید که مجموعه‌ای گسترده از پروژه‌های شبکه ارتباطی و مسیرهای ترانزیتی، لوله‌های نفت و گاز، بنادر، فرودگاه‌ها، خطوط راه‌آهن است سرمایه گذاری کرده است. طرحی بلندپروازانه که علاوه بر تسریع ابرقدرتی چین به لحاظ امنیتی مناطقی حساسی از جهان و چندین پایتخت مهم را به چین متصل (یا وابسته) می کند. طرح سرمایه‌گذاری در زیربناهای اقتصادی بیش از ۶۰ کشور جهان و توسعه دو مسیر تجاری «کمربند اقتصادی راه ابریشم» و «راه ابریشم دریایی» است که توسط چین در سال ۲۰۱۳ ارائه شده‌ است. طرحی در ادامه هدف بزرگتر نظم نوین جهانی. طرحی که "رهبر شی جین پینگ" آن را اجتماعی با سرنوشت مشترک نامیده است. به گفته چین پروژه اول " یک کمربند یک راه" برخی کشورهای محاط به خشکی را با همدیگر وصل می‌کند و شرایط بهبود اقتصادی در منطقه فراهم می‌کند. اما در بین این کشورها وضعیت یک کشور بیش از بقیه می تواند مشکل ساز باشد. افغانستان در دو مسیر از سه مسیر اصلی این راه قرار دارد و این خود بیانگر اهمیت نقش افغانستان در این پروژه است. اما با ناامنی ها و منازعات قبیله ای و مذهبی در افغانستان چه باید کرد؟ 

دیپلماسی ایرانی: جهان وارد عصر تازه ای شده است. منازعه دو بلوک شرق و غرب جای خود را به منازعه محور گلوبال چین و محور ضد گلوبال داده است. بسیاری از رخدادهای مهم جهان از کرونا و انتخابات آمریکا و قره باغ و قراداد ۲۵ ساله ایران – چین تا کمربند راه ابریشم و سقوط دو هفته ای افغانستان و... در این منازعه جدید می تواند قابل فهم باشد. 

رهبری نامحسوس محور گلوبال قطعا با چین است و در این راه از همراهی متحدانش، رسانه های اصلی و چپ واشنگتن بهره می برد اما رهبری جناح ضد گلوبال هنوز به شکل یک محور متحد ظهور نکرده است. 

به نظر می رسد آمریکای دوپاره و حتی روسیه هنوز نابودی نظم قدیم جهانی را باور ندارند. اما شاید در سال ۲۰۲۴ و یا زودتر جریان راست این محور را تشکیل بدهد. 

قبلا در مقاله ای با عنوان "آیا چین و گلوبالیست ها جهان را خواهند بلعید" به طرح چند پرسش پرداخته بودم. آیا جهانی گرایان خود خیرخواه بشریت هستند؟ آیا پس از هژمونی گلوبالیسم چینی حقوق بشر، حقوق ملت ها و دموکراسی حتی به ظاهر اهمیتی خواهد داشت؟ آیا گلوبالیسم چینی ورژنی جدید از سلطه و یکپارچه سازی جهان است که مدیریت و مهندسی اجتماعی بشر را بیشتر دنبال می کند؟ آیا آنها ملیت، اخلاق عرفی و دین را روایاتی پایان یافته می داند؟ آیا برای جهان گرایان میهن مفهومی دارد؟  وقایع افغانستان هشداری است در پاسخ به برخی از این پرسش ها. 

چین حدود چهارتریلیون دلار برای طرح موسوم به راه ابریشم جدید که مجموعه‌ای گسترده از پروژه‌های شبکه ارتباطی و مسیرهای ترانزیتی، لوله‌های نفت و گاز، بنادر، فرودگاه‌ها، خطوط راه‌آهن است سرمایه گذاری کرده است. طرحی بلندپروازانه که علاوه بر تسریع ابرقدرتی چین به لحاظ امنیتی مناطقی حساسی از جهان و چندین پایتخت مهم را به چین متصل (یا وابسته) می کند. طرح سرمایه‌گذاری در زیربناهای اقتصادی بیش از ۶۰ کشور جهان و توسعه دو مسیر تجاری «کمربند اقتصادی راه ابریشم» و «راه ابریشم دریایی» است که توسط چین در سال ۲۰۱۳ ارائه شده‌ است. طرحی در ادامه هدف بزرگتر نظم نوین جهانی. طرحی که "رهبر شی جین پینگ" آن را اجتماعی با سرنوشت مشترک نامیده است. به گفته چین پروژه اول " یک کمربند یک راه" برخی کشورهای محاط به خشکی را با همدیگر وصل می‌کند و شرایط بهبود اقتصادی در منطقه فراهم می‌کند. اما در بین این کشورها وضعیت یک کشور بیش از بقیه می تواند مشکل ساز باشد. افغانستان در دو مسیر از سه مسیر اصلی این راه قرار دارد و این خود بیانگر اهمیت نقش افغانستان در این پروژه است. اما با ناامنی ها و منازعات قبیله ای و مذهبی در افغانستان چه باید کرد؟ 

آمریکا قریب یک تریلیون دلار برای ایجاد ثبات در افغانستان هزینه کرد. شاید بیش از این رقم هم در عراق و خاورمیانه هزینه کرده باشد. اما سود بزرگ را چین از این منطقه می برد و نفرت بنیادگرایان همواره دامن آمریکا را می گیرد. پس باید توازن سود و نفرت در این منطقه تغییر کند. 

برخی منتقدان به خروج عامدانه آمریکا معتقدند – برخی لابی های موافق خروج از افغانستان در آمریکا علاوه بر شعارهای علنی همچون جلوگیری از کشته شدن بیشتر نیروهای آمریکایی و پایان دخالت نظامی در افغانستان – در پس پرده اهداف ضد چینی را هم مدنظر داشتند. ناامنی ها و بی ثباتی ها پس از کشمکش طالبان و دولت، منافع چین و بلکه سایر کشورهای دخیل در کمربند را مورد تهدید قرار می دهد. اگر چین به اخلال در نظم موجود جهان می پردازد پس آمریکا نیز می تواند به اخلال در ابرپروژه اقتصادی چین و نظم نوین چینی بپردازد. همچنین بازگشت افراط گرایی اسلامی امکان تضعیف موضع مقتدر چین در سین کیانگ را پی خواهد داشت. اما چین با همکاری برخی متحدین راه ابریشم و بخصوص پاکستان رودستی سریع و تهاجمی به آمریکا زد. 

چین از مدت ها قبل چنین روزی را پیش بینی کرده بود‌. به محض اینکه احساس کرد خروج آمریکا با خلاء قدرت، بی ثباتی و احتمالا ناامنی در پروژه کمربند راه همراه است در هماهنگی با پاکستان، متحدین کریدور و نیروهایی در درون دولت و ارتش افغانستان طرح فتح سریع افغانستان را به اجرا گذاشت. شاید مهمترین وظیفه فعلی نیروهای ملی و فعالین مدنی افغان شناسایی عوامل درونی سقوط دولت است. 

بخش دوم طرح فتح ، مشروعیت بخشی به امارت اسلامی با کمک همپیمانان چین در شمال، جنوب و غرب افغانستان و کنترل و نظم دهی به حکومت طالبان خواهد بود. 

برای چین بهترین شریک و همکار در این طرح پاکستان است. چین از نزدیک‌ترین متحدان پاکستان است. پشتیبانی پکن از اسلام‌آباد در برابر دهلی‌نو و دالان اقتصادی چین و پاکستان که دسترسی پکن را در بندر گوادر به دریای عرب میسر می کند با طرح عظیم سرمایه گذاری چندده میلیارد دلاری cpec نشان از این اتحاد استراتژیک دارد. پاکستان همواره جدی ترین حامی طالبان بوده است و بار پیش که طالبان حکومتی با عنوان «امارت اسلامی» در کابل برقرار کرده بود، یکی از تنها دو کشوری بود که همراه با امارات متحده عربی، آن حکومت ‌را به رسمیت مشناخت. این بار نیز تضمین کنترل و تثبیت اوضاع در افغانستان پسا طالبان با پاکستان است. پس ایجاد یک حکومت دست نشانده و تحت کنترل یک همکاری شیرین و بلندمدت برای پاکستان و چین است. 

نقش مهم ترکیه در کریدور میانی محرز است اما ترکیه هم مانند ایران هنوز در مورد اهداف توسعه طلبانه چین در آسیای میانه و خاورمیانه کمی تردید و شاید نگرانی دارد. با این حال مسائلی همچون بحران های مالی ترکیه، تضادهای بنیادی با غرب و گسترش بی اعتمادی بین آنکارا واشنگتن ترکیه را به سمت یک اتحاد جدی تر با چین و با کشورهای شورای ترک سوق داده است‌. از این رو ترکیه تلاش های فعالی را برای تاثیرگذاری در کشورهای راه ابریشم انجام می دهد قضیه قره باغ هم در این چارچوب بهتر درک می شود. ترکیه احتمالا پس از برطرف شدن تردیدها از هر موقعیتی برای تحقق بحشیدن به نقش کلیدی خود در کریدور تجاری تا چین استفاده خواهد کرد. در این بین نقش داشتن در افغانستان هم برای ترکیه و آینده کریدور بسیار مهم است. به نظر می رسد ترکیه مدت هاست پروژه نفوذ در اکثر کشورهای جاده ابریشم را دنبال می کند تا عدم توازن قدرت با چین در این پروژه و حتی روسیه را جبران کند.  

جمهوری های آسیای میانه هم با پیش بینی خوشبینانه در حال نزدیکی به چین هستند. از چین حمایت می کنند و سرمایه گذاری دریافت می کنند. شاید اعلام این طرح در سال ۲۰۱۳ در دانشگاه نظربایف در آستانه، پایتخت قزاقستان، توسط شی جین پینگ حامل پیام سیاسی مهمی برای آسیای میانه بود. آنها علیرغم سرکوب مسلمانان در مجاورت مرزهای شرقی خود آشکارا از پکن حمایت می کنند. احتمالا همین حمایت از پکن باعث شد تا آنها هم در طرح سقوط دولت افغانستان همدلی و شاید همکاری هم داشته باشند. اما این نزدیکی کشورهای آسیای میانه به چین شاید در آینده این کشورها و حتی روسیه را با شوک بزرگی مواجه کند. ممکن است توسعه طلبی ارضی چین روزی به ضرر این کشورها تمام شود.

به نظر می رسد در کنار بلندپروازی های اقتصادی و سیاسی و اتحادهای فرامنطقه ای تحت لوای طرح هایی همچون کریدور راه ابریشم جدید و نظم نوین گلوبالیستی اهداف توسعه طلبی تمدنی، ارضی و حتی نژادی هم در رخدادهای فعلی و از جمله آنچه بر سر کشور مظلوم افغانستان آمد تاثیرگذار بوده باشد. بنابراین لازم است پژوهشگران، تحلیلگران ارشد و علاقمندان به منافع ملی در سطحی کلان و روشنگرانه به زمینه ها و تبعات این اهداف توسعه طلبانه بپردازند. 

پی نوشت: شاید بهترین چارچوب نظری در باب آینده نظم جهانی و مناقشه میان تمدن های بشری را بتوان در اندیشه های ساموئل هانتینگتون یافت.

 

پیشروی محتاطانه چین در افغانستان

پیروزی طالبان برنامه های پکن برای اوراسیا را تهدید می کند

دیپلماسی ایرانی: بررسی تغییر منافع قدرت های بزرگ در افغانستان می تواند گیج کننده باشد. آمریکا می گوید عقب نشینی امکان مواجهه قاطع با چین در آسیا را برای آن فراهم می آورد. چین به نوبه خود از خروج آشفته آمریکا برای یادآوری غیرقابل اعتماد بودن آن به متحدان آسیایی استفاده می کند و در عین حال، به دنبال برتری در منطقه است. اما اگر چین از تجربیات اخیر خود در پاکستان چیزی آموخته باشد، در افغانستان با احتیاط پیش خواهد رفت.

چین تا همین اواخر رویکرد مشخصی در قبال حضور آمریکایی ها در افغانستان نداشت. چین از تلاش های ناتو در مبارزه با تروریسم سود برده است. نیروهای آمریکایی در سال 2018 یک اردوگاه آموزشی نیروهای شبه نظامی را در بدخشان، یک استان کوهستانی که با تاجیکستان، پاکستان و چین همسایه است، تخریب کردند. گفته می شود این اردوگاه از سوی جنبش اسلامی ترکستان شرقی، یک گروه جدایی طلب مسلمان که برای استقلال در سین کیانگ مبارزه می کردند، مورد استفاده قرار گرفته بود. با این حال، پکن همچنین به حضور نیروهای آمریکایی به عنوان بخشی از استراتژی وسیع تر برای مهار چین نگاه می کند. استراتژیست های چینی از سال 2010 به یک «حلقه محاصره سی شکل» اشاره می کنند که از ژاپن تا افغانستان امتداد دارد و «فضای استراتژیک» چین را تحت فشار قرار می دهد.

حالا که آمریکایی ها از صحنه خارج شده اند، چین در صدد ادغام افغانستان در نظم منطقه ای خود برخواهد آمد.

راش دوشی، مدیر جدید امور چین در شورای امنیت ملی که به تازگی توسط بایدن منصوب شده، در کتاب اخیر خود استدلال کرده چین در حال «تخریب و ساخت» است و یک برنامه جهانی برای «توسعه» دارد که هدف همه آنها بازگرداندن چین به «جایگاه تاریخی» آن و «عقب راندن نفوذ قریب به اتفاق غرب در جهان» است.

چین برای تبدیل شدن به یک هژمون جدید در منطقه باید در هر کشوری یک نوع کنترل ایجاد کند. دوشی توضیح می دهد که برای این منظور، مجموعه ای از اجبار، مشوق ها و مشروعیت را به کار گرفته است. بعید است که پکن به صورت نظامی وارد عمل شود. افغانستان را یک تله استراتژیک می داند. در عوض، سلاح انتخابی چین برای به دست آوردن اهرم فشاری که از طریق طرح کمربند و جاده در چند قاره به کار گرفته، تبدیل شدن به یک شریک اقتصادی ضروری برای افغانستان است.

نادیج رولند، یکی از اعضای ارشد دفتر ملی تحقیقات آسیایی، معتقد است: «هدف نهایی استراتژی چین در قبال اوراسیا این است که با افزایش وابستگی به خود، انگیزه های مثبت کافی و اهرم اجباری ایجاد، و در نهایت کشورهای منطقه را مجبور به سر فرود آوردن در برابر خواسته های پکن کند و از توانایی و تمایل آنها برای سرپیچی و مقاومت در برابر قدرت چین بکاهد.»

این واقعیت که بیشتر ذینفعان منطقه ای از جمله روسیه، ایران و کشورهای آسیای میانه همانند چین خواستار یک افغانستان باثبات هستند، به نفع پکن است. به علاوه، چین با همه همسایگان افغانستان روابط سیاسی و اقتصادی خوبی دارد. 

به نظر می رسد چین از همین حالا در مسیر به رسمیت شناختن دولت جدید طالبان قدم گذاشته است. چند هفته قبل از ورود طالبان به کابل در 15 اوت، وانگ یی، وزیر امور خارجه چین، در تیانجین میزبان ملا عبدالغنی، برادر بنیانگذار طالبان، بود. او این گروه را «یک نیروی مهم نظامی و سیاسی» در افغانستان خواند و گفت انتظار دارد که طالبان نقش مهمی در روند صلح، آشتی و بازسازی این کشور ایفا کند.

رسانه های تحت کنترل دولت چین اعلام کرده اند که این کشور به دنبال دستیابی به هدف سرمایه گذاری اقتصادی به منظور کسب اطمینان از آن است که طالبان از گروه های تروریستی فراملی که منافع چین را تهدید می کند، حمایت نخواهد کرد. 
اگرچه رهبران سیاسی طالبان به پکن اطمینان داده اند که لازم نیست نگران چیزی باشد، اما هیچ تضمینی وجود ندارد که آنها بتوانند همه جناح هایی را که در دو دهه گذشته زیر پرچم طالبان در حال جنگ بوده اند، کنترل کنند. طالبان امروز از گروه های مختلفی تشکیل شده است که برخی از آنها قدرتمند و نیمه خودمختار هستند. این مساله بدان معناست که حتی اگر یک گروه عمل گرا و مایل به همکاری با چین باشد، شاید نتواند دیگران را مجبور به انجام چنین کاری کند. 

شبکه حقانی نمونه خوبی از چالش پیش روی چین است. این گروه از افراد تندرویی تشکیل شده که از قوی ترین نیروها در طالبان قلمداد می شوند و با طالبان پاکستان، مسئول احتمالی حمله بمب گذاری 14 ژوئیه در پاکستان که منجر به کشته شدن 9 کارگر چینی شد، متحد هستند. در 20 اوت هم یک بمب گذار انتحاری کاروان چینی را در گوادر هدف قرار داد و دو کودک محلی را کشت. سفارت چین در اسلام آباد با انتشار بیانیه ای غیرمعمول، از پاکستان خواست تا امنیت را ارتقا دهد.

همه این موارد نشانه های شومی برای پروژه کمربند و جاده چین هستند و طیفی از انواع مشکلاتی را نشان می دهند که چین در صورت افزایش سرمایه گذاری در افغانستان با آن روبرو خواهد شد. چین در دوران ریاست جمهوری شی جینپینگ قدرت آمریکا را در سطح منطقه و جهان به چالش کشیده است. در اوراسیا، نظم نوظهور چین به پیوندهای اقتصادی قوی مانند کوریدور اقتصادی چین-پاکستان بستگی دارد. اگر این چشم انداز موفقیت آمیز باشد، نمی توان افغانستان را منزوی و به حال خود رها کرد. بنابراین، افغانستان می تواند آزمونی برای توانایی چین در تبدیل شدن به هژمون باشد.

منبع: ریسپانسیبل استیت کرفت /

 

 

نگاه روسی به طالبان

تلاش‌های مسکو و متحدانش برای مقابله با پیامدهای قدرت گرفتن طالبان

مسکو و متحدانش در سازمان پیمان امنیت جمعی  و سازمان همکاری شانگهای  در حال آماده سازی اقدامات برای تقویت مرز با افغانستان هستند. به گفته الکساندر لوکاشنکو، رئیس جمهور بلاروس، تصمیمات مشخصی در اواسط ماه سپتامبر در شهر دوشنبه، جایی که سران کشورهای CSTO و SCO گرد هم می‌آیند، گرفته می شود.

به گفته دبیر مطبوعاتی CSTO ولادیمیر زاینتدینوف، جلسه بعدی شورای امنیت جمعی CSTO در تاریخ ۱۵ تا ۱۶ سپتامبر برگزار می شود. اجلاس سران سازمان همکاری شانگهای نیز در همین تاریخ برنامه ریزی شده است. البته افغانستان موضوع اصلی این رویدادها خواهد بود. نمایندگان CSTO بارها اعلام کرده اند که از وضعیت این کشور پس از خروج نیروهای آمریکایی از آن نگران هستند.

اما موضع SCO در این زمینه هنوز به صورت جزئی مشخص نیست. الکساندر لوکاشنکو پس از مکالمه تلفنی با ولادیمیر پوتین، رهبر روسیه و امامعلی رحمان، رئیس جمهور تاجیکستان، دوشنبه گذشته اعلام کرد که همه با پیشنهاد وی برای انجام رایزنی ها از طریق CSTO-SCO موافق هستند. رئیس جمهور بلاروس گفت “همه چیز در دوشنبه خواهد بود، رهبران آنجا خواهند بود. برای ما مهم است که ببینیم سازمان همکاری شانگهای چه موضعی خواهد گرفت. ” وی در عین حال خاطرنشان کرد که تاجیکستان مرز طولانی با افغانستان دارد و “باید تقویت شود”.

رئیس جمهور بلاروس نگفت که چگونه برای تقویت مرز برنامه ریزی شده است. اگرچه با ارزیابی بیانیه سرگئی شویگو، وزیر دفاع فدراسیون روسیه، مسکو و متحدانش نگران قاچاق مواد مخدر و استفاده از تعداد زیادی سلاح باقی مانده در افغانستان هستند. شویگو به ویژه نگران موشک های ضد هوایی و ضد تانک های قابل حمل مدرن است که به دست طالبان (گروه تروریستی ممنوع در فدراسیون روسیه) افتاد. طبق برآوردهای شویگو، تعداد آنها بیش از صد عدد است. لازم به ذکر است که هر مجموعه MANPADS، به عنوان مثال استینگر آمریکایی، دارای چندین موشک است.

سرهنگ شمیل گاریف، که زمانی در ارتش چهلم اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان خدمت کرده، می گوید اگر این سلاح به گروه های رادیکال برسد، آنها می توانند از آن در مرز افغانستان با کشورهای CIS استفاده کنند. وی به نزاویسیمایا گازتا گفت که احتمال رسوخ شبه نظامیان جنبش اسلامی ازبکستان به کشورهای همسایه وجود دارد. وی گفت: “اگر آنها این کار را با تصاحب استینگرهای آمریکایی انجام دهند، می‌توان غم انگیزترین سناریوها را پیش بینی کرد.”

گاریف گفت که بر اساس داده‌های وی، بیش از ۳۰۰ هلیکوپتر در کل مدت اقامت نیروهای شوروی در افغانستان از بین رفت که بیش از ۱۰۰ هلیکوپتر تهاجمی Mi-24 بود. “به این رقم باید حدود ۶۰ بالگرد را که مجاهدین در مرز شوروی و افغانستان سرنگون کردند، اضافه کرد. او گفت که اساساً همه اینها  به وسیله مسلسل‌های سنگین و همچنین استینگر سرنگون شده اند.

این کارشناس یادآور شد که به اطمینان رهبران طالبان در مورد تعهد خود در مبارزه با تولید مواد مخدر باید با احتیاط برخورد شود. “ذبیح الله مجاهد نماینده این جنبش گفت که آنها” سعی خواهند کرد این شر را از بین ببرند “. این شر باید ظاهراً بسیار شدید ریشه کن شود. بر اساس گزارش سازمان ملل متحد، در سال ۲۰۲۰، ۸۴ درصد از تریاک جهان در افغانستان تولید می‌شد. بخش قابل توجهی از این تولید در مناطق تحت کنترل طالبان انجام شد که ۱۰ درصد مالیات از تولیدکنندگان می گرفتند. رسانه ها گزارش دادند که در سال ۲۰۲۰ کشت خشخاش در مناطق تحت کنترل طالبان ۳۷ درصد افزایش یافته است. “

در همین حال، همانطور که در دبیرخانه CSTO گزارش شده است، چندین مانور نظامی برای سرکوب قاچاق مواد مخدر و سازماندهی مبارزه با گروه های مسلح غیرقانونی در تاجیکستان و قرقیزستان برنامه ریزی شده است. همانطور که نزاویسیمایا گازتا قبلاً نوشته بود، در ۷-۹ سپتامبر در قرقیزستان، تمرینات نیروی استقرار سریع جمعی منطقه امنیت جمعی آسیای مرکزی “روبژ-۲۰۲۱” انجام می شود. در ماه اکتبر در تاجیکستان، در نزدیکی مرز با افغانستان، تمرینات با نیروهای اطلاعاتی نیروهای مسلح کشورهای  CSTO  “”Poisk-2021    واحدهای پشتیبانی لجستیکی “Echelon-2021” و نیروهای واکنش سریع جمعی “تعامل-“۲۰۲۱ برگزار می شود. در ماه نوامبر، تمرین تاکتیکی ویژه “کبالت -۲۰۲۱” در تاجیکستان با نیروهای ویژه نیروهای واکنش سریع جمعی CSTO برنامه ریزی شده است.

ژنرال یوری نتکاچف، کارشناس نظامی به نزاویسیمایا گازتا گفت “من مطمئن هستم که آموزش نیروها برای این تمرینات شامل وظایف مبارزه با خدمه MANPADS آمریکایی و موشک های ضد تانک است که ممکن است متعلق به سازنده‌های غیرقانونی باشد. با این حال، اگر موشکی به سمت هدف شلیک شود، خنثی سازی آن بسیار دشوار است.” ما باید اقدامات پیشگیرانه (نظامی-دیپلماتیک، ویژه و غیره) را انجام دهیم تا احتمال نفوذ احتمالی شبه نظامیان از افغانستان به خاک متحدان مشترک‌المنافع را به طور کامل کاهش دهیم.”

منبع: نزاویسیمایا گازتا

 

افغانستان؛ نمادآشوب در نظم جهانی

دیپلماسی ایرانی: اخیرا استفان والت یادداشتی در فارین پالیسی منتشر کرده و در آن با آوردن مثالهائی از شکست و عقب نشینی نظامی آمریکا از نقاط مختلف دنیا مثل لبنان، سومالی، ایران و جاهای دیگر مدعی شده خروج نظامی آمریکا از افغانستان آسیبی به اعتبار آمریکا وارد نکرده است! استفان والت در مقاله خود حتی سعی کرده است خروج نظامی آمریکا از افغانستان را اقدامی معقول طبق ضرب المثل معروف «ضرر را هر جا جلوی آن بگیری نفع خواهد بود» وانمود کند! استفان والت در مقاله خود مدعی شده است که عقب نشینی نظامی آمریکا از افغانستان به این معنی نیست که آمریکا آماده جنگیدن برای منافع حیاتی خودش در دنیا نخواهد بود! استفان والت با یادآوری شکست مفتضحانه آمریکا در جنگ ویتنام مدعی منافع خروج نظامی آمریکا از ویتنام برای آمریکا و متحدین جهانی آن شده است! 

در همین رابطه فیصل قاسم تحلیلگر عرب در خاورمیانه نیز با نوشتن مطلبی در روزنامه القدس العربی انجام مقایسه میان وضعیت فعلی آمریکا در رها کردن افغانستان با وضعیت شوروی در زمان خروج از افغانستان در اواخر دهه 60 ه.ش را قیاس مع الفارق دانسته و مدعی شده است اگر هدف اصلی از دخالتهای نظامی خارجی آمریکا را صرفا ویران کردن دیگر کشورها بدانیم در نتیجه نباید خیال کنیم آمریکا در افغانستان، عراق، سومالی یا لیبی شکست خورده چون ماموریت آمریکا در این کشورها چیزی جز ویرانی و نابود کردن نبوده است! فیصل قاسم در توصیف دست نخوردن جبروت و قدرت آمریکا پس از عقب نشینی از افغانستان ضمن تکرار کردن مثال های استفان والت در بی تاثیری شکستهای مکرر نظامی آمریکا در نقاط مختلف دنیا بر قدرت و اعتبار جهانی آمریکا، نهایتا مقاله خود را اینگونه به پایان می رساند که: « فرار آمریکا از افغانستان تازه اگر فرار باشد و نه گستردن یک دام راهبردی برای رقبا؛ بیشتر شبیه یک فرو رفتگی در یک ماشین گران قیمت است؛ فرورفتگی های زیادی که بر اثر تصادفات پیش آمده است و قاعدتا با هزینه کردن صافکاری مشکلات این ماشین گران قیمت برطرف خواهد شد»! جالب آن است که استفان والت و فیصل قاسم هر دو نفر در نوشته های خود اعتراف می کنند که تحلیلشان در واکنش به حجم فراوان مقاله و تحلیل در مشابهت سازی خروج نظامی آمریکا از افغانستان با دو پدیده شکست آمریکا در جنگ ویتنام و فرار شوروی از افغانستان نوشته شده است؛ تحلیل هائی که بر خلاف دیدگاه استفان والت و فیصل قاسم ضمن ابراز تردید جدی نسبت به حفظ اعتبار جهانی آمریکا، اینک تبدیل به دیدگاه و رویکرد غالب در میان صاحبنظران و تحلیلگران در آمریکا وکشورهای متحد آمریکا شده است. در حالیکه ظاهرا هدف استفان والت از نوشتن این مقاله در فارین پالیسی بیشتر تلاش برای حفظ آبرو و اعتبار از دست رفته آمریکا همچنین پنهان کردن ترس واقعی جهانیان از پیامد رخدادهای جاری در افغانستان بوده است ولی فیصل قاسم بیشتر نماینده طیف سرخورده و ناامید از تحولات در نظام بین الملل است؛ افرادی در خاورمیانه که با وجود دشمنی با آمریکا و اسرائیل ولی بارها بابت شکست آمریکا و اسرائیل ناامید شده اند!

تناقض بزرگ استدلال استفان والت ناخودآگاه در پایان مقاله اش ظهور کرده است؛ آنجا که می گوید: «خروج نظامی آمریکا از افغانستان واجد درس بزرگ و نگران کننده ای برای متحدان غیر مردمی ، ناکارآمد و فاسد آمریکا است و لازم است این متحدان در اتکای بیش از حد به آمریکا تجدید نظر بکنند!! همچنین لازم است زین پس متحدین معقول و نیرومند آمریکا سهم منصفانه برای دفاع از خود و حفظ موازنه قوا در آسیا را پرداخت نمایند!!» هر چند قصد مجادله کلامی با این نظریه پرداز برجسته روابط بین الملل نداریم ولی طبیعتا اگر قرار بود متحدین آمریکا در غرب آسیا فاسد، ناکارآمد و غیر مردمی نباشند آنگاه شرط اصلی اش این بود که دیگر وابسته به آمریکا نباشند چنانکه مرکز ثقل فشارهای جهانی آمریکا متوجه حکومتها و کشورهائی است که راه استقلال از آمریکا و دیگر قدرتهای جهانی را انتخاب کرده اند؛ با اینحال جناب استفان والت در پایان مقاله اش بصورت ناخودآگاه به تازه ترین تغییر کلیدی در نظام بین الملل اشاره کرده و اینکه زین پس زیاد روی کمک و همکاری آمریکا حساب نکنید بلکه بر عکس این آمریکا است که برای رویاروئی با قدرتهای نوظهور جهانی همچنین دیگر چالشهای بین المللی به کمک و مساعدت دیگران نیازمند است! 

جدای از اینکه جنگ ویتنام واقعا اثرات زیادی بر تمامی عرصه های گوناگون فکری، سیاسی، اجتماعی اقتصادی، فرهنگی  و دیگر جوانب زندگی آمریکائیان گذارد بگونه ایکه تا زمان پایان نظام دو قطبی راهنمای اصلی برای تمامی سیاستگزاری ها و برنامه ریزی های آمریکائیان بود ولی شکست خفت بار آمریکا در جنگ ویتنام در زمانه ای رخ داد که هیچ نشانه ای از تغییر و دگرگونی در نظام موازنه قوای دو قطبی جنگ سرد مشاهده نمی شد در حالی که امروزه شاهد انواع نشانه های فراوان در فروپاشی نظم فعلی حاکم بر جهان هستیم. نظم نوین جهانی یا نظام تک قطبی کاملا متکی به آمریکا است در حالیکه اینک در پرتو شکل گیری نظام چند قطبی و در کنار آن ظهور برخی قدرتهای مستقل منطقه ای در نقاط مختلف دنیا، آمریکا صراحتا شانه از مسئولیتی که در دهه 70 ه.ش به عنوان ضامن نظم نوین جهانی بر عهده گرفته بود خالی کرده بلکه متوقع کمک دیگران به آمریکا شده است تا به تسلط بلامنازع آمریکا بر دنیا کمک کنند! 

اینک روشن شده که علت اصلی استقرار طولانی مدت نظامیان آمریکائی درکره جنوبی یا آلمان صرفا فقدان مخالفت و مقاومت موثر علیه استقرار این نیروها بوده بنابراین وقتی چنین نیروهائی مخالف جدی نداشته باشند در نتیجه عده ای نتیجه خواهند گرفت که اساسا استقرار چنین نیروهائی فایده ای برای امنیت متحدین آمریکا جز حفظ تسلط آمریکا بر کشور میزبان نیروهای نظامی آمریکائی نداشته است. 

در حالی که هنوز صحبت های رئیس جمهوری فرانسه پیرامون مرگ مغزی ناتو و ناکارآمدی این پیمان همچنین دهن کجی های ترکیه به درخواست های آمریکا در قالب ناتو فراموش نشده است اینک در پرتو اعلام شکست ماموریت ناتو در افغانستان، شرکای راهبردی و غیر عضو ناتو شاهد هستند که دیگر نمی توانند روی این پیمان حساب زیادی باز بکنند مخصوصا که اوباما ماموریت ناتو در حمله به لیبی را یک اشتباه بزرگ توصیف کرد همچنین ناتو قبلا نیز نتوانست هیچ کمکی به کشورهای داوطلب عضویت در ناتو در زمانیکه این کشورها در معرض تهاجم خارجی قرار گرفتند بکند؛ کشورهائی مثل گرجستان، اوکراین و آذربایجان که بخاطر تهاجم خارجی بخشهائی از قلمرو سرزمینی خود را از دست دادند و ناتو هیچ کمکی به آنها نکرد. 

اکثریت قاطع سیاستمداران و تحلیلگران در داخل آمریکا و کشورهای متحد آمریکا در سرتاسر دنیا متفق القول هستند که خروج آمریکا از افغانستان سرآغاز دوره ای پرآشوب و خطرناک در دنیا و منطقه است زیرا این عقب نشینی ضربه سنگینی برای آمریکا و غرب به عنوان مدعیان خلق ارزشهای جهانی نوین برای مردم دنیا بوده است.  

بیجا نیست که واشنگتن پست در مقاله ای به حساب و کتابهای جدید متحدین آمریکا برای همکاریهای آتی با واشنگتن پرداخته است زیرا به باور نویسنده مقاله، عقب نشینی آمریکا از افغانستان یا بخاطر شکست در این ماموریت بوده است و یا اینکه آمریکا صرفا بخاطر منافع ملی خودش، افغانستان و متحدین ناتو در ماموریت افغانستان را رها کرده است که هر دو دلیل توجیه مناسبی است تا کشورها در همکاریهای آتی خود با آمریکا حتما جوانب احتیاط بیشتری را در نظر بگیرند. الان اروپا خود را در مواجهه با بحران پناهندگان از افغانستان بی دفاع می بیند و مثل همیشه نتیجه نهائی دو دستگی میان احزاب سیاسی و مسئولین مملکتی در اروپا پیرامون چگونگی مواجهه با بحران پناهندگان افغانستانی به احتمال زیاد منجر به تقویت جریانات ملی گرائی افراطی در کشورهای اروپائی خواهد شد. 

جودی دمپسی از اندیشکده کارنگی در مقاله خود که در تحلیل و ارزیابی مسائل افغانستان با عنوان «معنای افغانستان برای اروپا» منتشر کرده است به خوبی معضل فقدان آینده نگری اروپا بخاطر وابستگی شدید به آمریکا را برملا کرده است؛ وابستگی که دمپسی معتقد است مردم و مسئولین مملکتی در اروپا به زودی به خطرناک بودن تداوم چنین وابستگی پی خواهند برد.   

اعلام شکست ارزشهای لیبرال دموکراسی در افغانستان در زمانه ای رخ داده است که نه تنها هشدارها درباره تضعیف پایه های ارزشی لیبرال دموکراسی در داخل آمریکا و اروپا فزونی گرفته است بلکه مدتی است چند جانبه گرائی در داخل اردوگاه لیبرال دموکراسی غرب در مقابل ملی گرائی و رقابتهای تسلیحاتی میان اعضای ناتو رنگ باخته است؛ این رخدادها غیر از آشکار شدن نشانه های قوی در ایجاد اختلال واقعی بر سر راه گسترش جهانی شدن اقتصاد همچنین سرشاخ شدن آمریکا و متحدینش با دو قدرت نوظهور روسیه و چین از یکطرف و ایران و ترکیه از طرف دیگر است. 

پیتر جنینگز پژوهشگر ارشد در مرکز مطالعات راهبردی استرالیا ASPI در واکنش به ادعای جو بایدن مبنی بر تصمیم آمریکا برای تمرکز بر مقابله با چین و روسیه به عنوان یکی از اهداف عقب نشینی نظامی از افغانستان می گوید: «زین پس ادعاهای آمریکا در ابراز تمایل مجدد برای همکاری با متحدینش معتبر نخواهد بود زیرا وقتی آمریکا نهایتا با طالبان به توافق صلح می رسد آنگاه چگونه می خواهد به این نتیجه برسد که تایوان برای آمریکا ارزش جنگیدن دارد»؟! پیتر جنینگز همچنین می گوید: «اکنون چین در ماجرای عقب نشینی نظامی آمریکا از افغانستان متوجه ضعف شدید دستگاه های سیاسی، اطلاعاتی، امنیتی و نظامی آمریکا شده بنابراین چین حتما در پیگیری تصرف تایوان گستاخ تر از قبل خواهد شد مخصوصا که اروپا هیچ تمایلی برای مقابله با چین بخاطر تایوان ندارد و کشورهائی مثل استرالیا هم فراموش نمی کنند چین اصلی ترین شریک تجاری آنهاست». به نظر این پژوهشگر اندیشکده استرالیا مهمترین درسی که متحدین آمریکا در دنیا از عقب نشینی نظامی آمریکا از افغانستان می گیرند تقویت توان دفاعی این کشورها و افزایش سرسام آور بودجه های نظامی در دنیا و متعاقبا شروع دور جدیدی از رقابتهای تسلیحاتی خواهد بود زیرا همگی دریافته اند که آمریکا دیگر قادر به دفاع از متحدین سابق نخواهد بود. 

از نظر بسیاری از ناظران امور در کشورهای دوست آمریکا مثل پیتر جنینگز، افغانستان تبدیل به آوردگاه افول قدرت سخت و نرم آمریکا همچنین ارزشهای لیبرال دموکراسی شده است. میشل دوکلو مشاور راهبردی اندیشکده مونتین در فرانسه نیز ضمن اشتراک نظر در بسیاری از ایده های پیتر جنینگز بر این باور است که پس از تجربه افغانستان، اروپا زین پس نمی تواند روی حمایتهای آمریکا در مسائل اوکراین و جمهوری های حوزه بالتیک حساب باز کند. میشل دوکلو معقد است بزرگترین آسیب پذیری آمریکا و غرب در فاجعه عقب نشینی آمریکا از افغانستان این است که تمامی دشمنان آمریکا بدون استثناء این رفتار آمریکا را نشانه ضعف این کشور تلقی کرده اند و این حتما برای آمریکا خطرناک است. بنظر میشل دوکلو طبیعی است که اروپا خود را از همراهی با رفتارهای نظامی فاجعه بار فرضا در دریای سیاه یا دریای چین جنوبی دور کند. 

دوستان و متحدین آمریکا در دنیا همچنین منتظر عواقب شکست غرب در جنگ علیه تروریسم هستند. آنچه سبب وحشت جهانیان از صحنه های تکان دهنده خروج نظامی آمریکا و ناتو از افغانستان شده علاوه بر ناکارآمدی نهادها و ارزشهای نظم لیبرال دموکراسی همچنین ترس و وحشت از بروز هرج و مرج و فروپاشی در نقاط مختلف دنیاست؛ فروپاشی و هرج و مرجی که برخی نقاط دنیا از جمله کشورهای مختلف آفریقائی و برخی کشورهای عربی در غرب آسیا از مدتها قبل دچار آن شده اند اینک بر اثر رخدادهای اخیر افغانستان امکان گسترش دامنه این هرج و مرج و فروپاشی در دیگر نقاط مختلف دنیا بیشتر از گذشته شده است. ضمن اینکه انتظار می رود عقب نشینی نظامی آمریکا شامل دیگر بخشهای غرب آسیا از جمله عراق، سوریه و خلیج فارس هم بشود، چنین رخدادی فی نفسه منجر به تقویت حس پیروزی و اعتماد به نفس در میان انواع نیروها و دولتهای محلی ضدآمریکا در منطقه خواهد شد. به قول رایان کراکر سفیر پیشین آمریکا در عراق و افغانستان، فاجعه ای که آمریکا به دست خود در افغانستان و غرب آسیا به آن رقم زده است عبارت است از تقویت و پررنگ شدن روایت نیروهای اسلامی دشمن آمریکا در تحقق پیروزی نهائی مومنین بر کفار آمریکائی! تقویت چنین روایتی مخصوصا بخاطر امکان گسترش یافتن آن در تعداد بیشتری از کشورهای اسلامی منطقه از جمله پاکستان، ترکیه و محیط عربی نه تنها بقای رژیم ها، افراد و گروههای وابسته به آمریکا در کشورهای اسلامی بلکه موجودیت اسرائیل را نیز به مخاطره خواهد انداخت علاوه بر آن امکان تشویق شدن گروههای هراس افکن ضد آمریکائی مثل القاعده در ارتکاب به اقدامات تلافی جویانه و خطرناک تروریستی علیه آمریکا یا دیگر کشورهای اروپائی را افزایش خواهد داد. اوضاع جاری در غرب آسیا ممکن است به سمت تسلط گروههای مقاومت هم پیمان ایران بر کشورهای بحرانی مثل عراق، یمن، لبنان و کرانه باختری هدایت بشود.

قدرت گرفتن دوباره طالبان در افغانستان هم اکنون سبب شادی زاید الوصف متحدین ایشان در پاکستان، سومالی، یمن، آفریقا و دیگر نقاط فروپاشیده دنیا شده است در نتیجه نه تنها زین پس گروههای با سابقه دشمنی با آمریکا به قلمروهای گسترده سرزمینی دست پیدا خواهند کرد بلکه هیچ تضمینی برای حفظ امنیت اروپا و آمریکا در مقابل تروریسم سازمان یافته از این قلمروهای سرزمینی ضدیت با غرب وجود نخواهد نداشت. طبق اخبار دریافتی از نقاط بحرانی و فروپاشیده در آفریقا ( مثل نیجریه و کشورهای ساحل) در این کشورها درست مثل  پاکستان در همسایگی افغانستان، ترس و وحشت زیادی بابت پیروزی گروههای هراس افکن زیاد شده است. نگرانی دولت و افکار عمومی در نیجریه و دیگر کشورهای آفریقائی کاملا مشهود است زیرا این کشورها نمی دانند از این به بعد تا چه میزان می توانند روی همکاری های غرب در مبارزه با تروریسم حساب باز کنند؟ از نظر رهبران محلی و ضعیف در آفریقا تصمیم رئیس جمهور فرانسه در کاهش حضور نظامی فرانسه در کشورهای ساحل می تواند زمینه پایان حضور نظامی فرانسه در این کشورها باشد.

همانطور که اخبار جنگهای داخلی و فروپاشی دولتهای آفریقائی ( سودان، مالی، نیجریه، اتیوپی، سودان جنوبی، چاد و غیره) مدتهاست از صدر عناوین اخبار جهانی پاک شده است ولی جهانیان نیک می دانند علت اصلی پاک شدن این اخبار در رسانه های جهانی در واقع عدم حضور آمریکا یا قدرت فائقه دیگری در این مناطق بوده است. در واقع علت اصلی غیبت آمریکا در منازعاتی مثل سوریه، جنگ اخیر غزه، مناقشه قره باغ، جنگهای داخلی در آفریقا با علت خروج یا فرار نظامی آمریکا از افغانستان یکسان است در نتیجه بزودی اخبار افغانستان نیز پس از کامل شدن خروج نظامی آمریکا و ناتو از این کشور درست مثل اخبار میانمار و جنگهای داخلی آفریقا از صدر اخبار جهانی پاک خواهد شد ولی این جامعه جهانی و کشورهای غربی هستند که تصمیم خواهند گرفت آیا سبب تسهیل در تعامل جنبش طالبان با دنیا خواهند شد یا اینکه بر انزوا و تشدید فشار بر طالبان خواهند افزود؟ تجربه تشدید فشار بر طالبان قبلا در دهه های گذشته نتایج فاجعه باری برای آمریکا و غرب به همراه داشته است در نتیجه بی توجهی به برقراری ثبات در افغانستان و وادار کردن طالبان به ستیزه با دنیا به نفع هیچ طرفی نخواهد بود.

 

بحران هایی که در انتظار غرب است

اتحادیه اروپا و پنج چالش حاصل از خروج غیرمسئولانه آمریکا از افغانستان

دیپلماسی ایرانی: 

مرور وقایع

ناتو در آخرین برهۀ تفوق نظام تک‌قطبی آمریکا و در نقطه عطف تسلط غرب بر نظام بین‌المللی، عملیات خود را در افغانستان آغاز کرد و دو دهه بعد، در دوران ضعف، از آن خارج شد. امروزه اتحادیه اروپا در موقعیتی قرار دارد که خود را گرفتار ملغمه‌ای از مشکلات منطقه‌ای، امنیتی، سیاسی و اقتصادی می‌بیند. همچنین پاندمی کووید-19 و جهش‌های بی‌پایان آن نیز مشکلات را پیچیده‌تر از همیشه کرده است. حال که اتحادیه اروپا یکی از اعضای اصلی خود (انگلستان) را به نحو دراماتیکی از دست داد، از جانب چین و روسیه نیز مدام به چالش کشیده می‌شود. 

آمریکا به دلیل نیاز به ایجاد تمرکز بر رقابت ژئوپلیتیک با چین در اقیانوس آرام و مهار روسیه در دریای سیاه و اروپای شرقی، اتحادیه اروپا را نیز در یک بازی جدید، با خود همراه کرد. در ادامه، واشینگتن به ناگهان و در بدترین زمان ممکن (فصل گرم) از افغانستان خارج شد، گرچه دولت بایدن – هریس معتقد هستند که چنین حضور پر هزینه در افغانستان دیگر موجه نبود، اما می‌توانستند با رویکردی مسئولانه‌تر از آن خارج شوند و حداقل با خروجی گام به گام، خلا قدرت در افغانستان را به زمستان موکول کنند. 

کاخ سفید با راهبرد خروج سریع از جنگ بی‌پایانِ افغانستان و تمرکز بر چین، به دنبال ایجاد توازن بین قابلیت‌ها و تعهدات خود است تا از این طریق بتواند زمینۀ تداوم ابرقدرتی خود را فراهم آورد. اما این تصمیم، به شکل پارادوکسیکالی می‌تواند باعث تفوق چین از طریق سناریوی نفوذ بیشتر چین در افغانستان و حتی آسیای مرکزی شود. همچنین نباید فراموش کرد که افغانستان علاوه بر منابع لیتیم و گاز طبیعی، به لطف دالان واخان، دروازه ورود پکن به خاورمیانه است. با این تفاسیر، واشینگتن با این اقدام نسنجیده، زنجیره‌ای از بحران‌های دومینووار را به اتحادیه اروپا تحمیل می‌کند. 

گرچه، طیّ دو دهه گذشته، اصرار آمریکا بر گام‌هایی بزرگ و پرشتاب در افغانستان، نتیجه عکس داد با این حال، نباید از یاد برد که بیش از هر چیز، این شکست به تحولات ژئواستراتژیک در جهان و در درجه دوم به ویژگی های ژئوپلیتیک افغانستان باز می‌گردد. در واقع آمریکا و اتحادیه اروپا از افغانستان در جهانی کاملاً متفاوت نسبت به زمان ورودشان خارج شدند.

با وجود وقوف اتحادیه اروپا به نکات مذکور، بهتی که کشورهای عضو اتحادیه اروپا و ناتو را در برگرفته، به سرعت زوال سامانه دفاعی- امنیتی افغانستان و حکمرانی کابل باز می‌گردد؛ نظامی که اتحادیه اروپا پابه‌پای آمریکا و دیگر متحدان ناتو، دو دهه بر روی آن سرمایه‌گذاری کرده بود. در حقیقت، بزرگ‌ترین نقد و شکایت اتحادیه اروپا از آمریکا نیز نه خروج از افغانستان - که از نظر مستأجران جدید کاخ سفید گریز‌‌ناپذیر بود - بلکه شیوه مدیریت و کنترل خروج غیرمسئولانه آمریکا است. این اقدام نسنجیدۀ دولت بایدن-هریس، یادآور خروج اسفناک ارتش آمریکا از ویتنام (فاجعۀ سایگون) است و عملاً اعتبار سیاسی و اخلاقی غرب را با آسیب اساسی مواجه نمی کند و در عین حال، شهامت و اعتماد به نفس رقبا و دشمنانش را افزایش می‌دهد. 

می‌توان سیاهه‌ای طولانی از چالش‌های پیش روی اتحادیه اروپا در ماه‌ها و سال‌های آتی ارائه کرد. مشکلاتی که به دلیل خروج غیرمسئولانه آمریکا از افغانستان ایجاد می‌شوند. در این نوشتار تنها به پنج مورد مهم اکتفا می‌شود. در ادامه چالش‌های مذکور بررسی می‌شوند.

1- بحران مهاجران و پناهجویان

برقراری مجدد امارات اسلامی در افغانستان، حقیقتی سورئال بود که دگربار، نظریۀ ابن‌خلدون را تداعی کرد. بازگشت طالبان به قدرت، چنان بود که گویا سپاهی از اعماق تاریخ، به زمانۀ ما هجوم آورده و پیروزمندانه تمامی دستاوردهای بشری را به استهزا گرفتند. باری، یکی از پیامدهای چنین حکومتی، هجوم گسترده مهاجران و پناهجویان افغان به دیگر مناطق (به‌ویژه اروپا) خواهد بود. در این خصوص بایستی تأکید کرد که وقایع رخداده در فرودگاه کابل طیّ روزهای گذشته، تنها بخشی از واقعیت را نشان می‌دهند. 

می‌توان گفت اولین چالشی که اتحادیه اروپا از جانب افغانستانِ جدید با آن مواجه خواهد بود، امواج مهاجران و پناهجویان است. این بحران ضمن به آزمون گذاردن مسئولیت‌پذیری و میزان باور کشورهای اروپائی به ارزش‌های انسانی، آنها را با چالش‌های بعدی و به مراتب دشوارتری مواجه خواهد کرد.

احتمالاً اولین اقدام کشورهای عضو اتحادیه اروپا، راهبرد ارائه کمک‌های بشردوستانه به کشورهای میزبان (ایران، پاکستان، تاجیکستان، ازبکستان و ترکمنستان) و مذاکره با کشورهای واقع در مسیر اروپا (ترکیه و روسیه) خواهد بود. البته همکاری با تهران با توجه به تحریم‌های گسترده علیه ایران دشوار خواهد بود. و مذاکره با آنکارا و مسکو نیز به سادگی موارد قبل نخواهد بود. همچنین برقراری اعتماد دوجانبه بین اسلام‌آباد و بروکسل نیز چندان آسان نیست. 

روشن است که در صورت شکست اتحادیه اروپا در اولین چالش، بحران‌های متعاقب آن (تروریسم و مواد مخدر و بحران‌های اجتماعی - سیاسی) با شدت بیشتری دامنگیر اروپا خواهد شد. 

2- بحران شدتگیری تروریسم و اندیشه‌های بنیادگرایانه

چندی پیش ژنرال مکنزی جونیور، فرمانده سِنتکام، گفت که او چیزی ندیده‌است که باعث شود طالبان مانع استفاده القاعده از افغانستان برای تقویت و دوباره سازماندهی این سازمان تروریستی شود.  با ایجاد خلأ قدرت در افغانستان، بار دیگر شاهد رشد اندیشه‌های بنیادگرایانه در این کشور خواهیم بود. بعید نیست که این بار، علاوه بر طرفداران سنتی این عقاید، دو گروه متفاوت نیز به این نگرش‌های افراطی علاقه‌مند شوند: آنهایی که از خروج غیرمسئولانه آمریکا عصبانی هستند و نیز کسانی که شاهد پیروزی طالبان بر آمریکا بودند. 
روشن است که بین مفروضات و استانداردهای امارت اسلامی و اتحادیه اروپا در خصوص تعریف بنیادگرایی و تروریسم، فاصله زیادی وجود دارد. این قیاس‌ناپذیری پارادایمی می‌تواند باعث بدتر شدن روابط اروپایی‌ها با حاکمان جدید کابل شود. اقداماتی چون بستن یا تعطیلی - تا زمانی نامعلوم - سفارتخانه‌ها نیز امکان گفتگو و مذاکره با طالبان را دشوارتر می‌کند. 

حتی اگر بتوان با طالبان به توافقات خوبی رسید، این برداشت در میان طرفداران طالبان ایجاد خواهد شد که رهبران‌شان در مقابل صلیبی‌ها! کوتاه آمده‌اند و این به معنای ریزش نیروهای طالب و رشد گروه‌های تندرویی چون داعشِ خراسان خواهد بود. این مسئله، در درون طالبان نیز باعث تقویت موضع گروه تندرویی چون شاخه حقانی خواهد شد. 

3- مخابره کردن پیام ضعف به گروه‌های ستیزه‌جو

یکی از تبعات جانبی پیروزی طالبان، ارائۀ پیام ضعف به دیگر گروه‌های ستیزه‌جو و بازیگران غیردولتی عرصۀ ژئوپولیتیک خواهد بود. روشن است که آنها از خود خواهند پرسید: اگر گروه طالبان با بیست سال صبر و ایستادگی توانست به حکومت افغانستان برسند، چرا ما بخت خود را نیازماییم؟ این مسئله با شناسائی بین‌المللی حکومت طالبان حتی می‌تواند بغرنج‌تر شود. به احتمال زیاد، امارت اسلامی افغانستان به‌زودی و به گستردگی به‌رسمیت شناخته خواهد شد و کابل مبدل به منبع الهام همه مخالفان ریز و درشت غرب خواهد شد، چیزی قابل قیاس با مسکو پس از پیروزی بلشویک‌ها. 

همچنین این پیام ضعف، توسط مافیا، باندهای خلاف کلان و دگراندیشانِ معارض در درون اروپا نیز شنیده خواهد شد. و حفره‌های امنیتی درونی این کشورها را بزرگ‌تر خواهد کرد. 

4- بحران مواد مخدر

افغانستان کشوری محصور در خشکی است و به‌رغم داشتن ظرفیت‌های قابل توجهی چون معادن معدنی و منابع طبیعی، توان فنی و مدیریتی بهره‌برداری تجاری از آنها را ندارد. این مسئله در کنار قطع کمک‌های خارجی به کابل، زمینه را برای تولید گسترده مواد مخدر در این کشور مهیا می‌سازد. مقصد اصلی این مواد افیونی کشورهای مرفه اروپایی هستند و علی‌رغم مجاهدت و ایستادگی ایران و تلاش‌های ترکیه و دیگر کشورهای پیرامونی افغانستان، متأسفانه بخش قابل توجهی از آنها به بازار بزرگ اروپا راه پیدا خواهند کرد. 

5- تقویت احزاب راست ‌افراطی

چهار مورد قبل، مشکلاتی با منشأ خارجی بودند، اما چالش پنجم به درون کشورهای اروپایی مربوط می‌شود. دهه‌های ابتدایی هزاره جدید را می‌توان عصر بازگشت احزاب راست افراطی به قدرت در اروپا دانست. بی‌شک مشکلات فزایندۀ حاصل از پذیرش موج جدید مهاجران و پناهجویان در کشورهایی که نرخ رشد جمعیت منفی دارند و دهه‌ها است که از اقتصاد کینزی فاصله گرفته‌اند، می‌تواند به بروز بحران‌های اجتماعی، سیاسی و امنیتی منتهی شود. چالش‌هایی که آثار سوء آن در تغییر الگوی رأی‌دهی خودنمائی خواهد کرد. و در صورت طغیان، حتی می‌تواند نتایج مثبت ورود نیروی کار جوان و ارزان مهاجران بر اقتصاد را نیز خنثی کند. 

از سال ۲۰۱۵ و پیدایش دور جدیدی از بحران پناه‌جویی، احزاب راست افراطی در اروپا رونق گرفتند. رهبران این احزاب، مهاجرت گسترده به اروپا را یک تهدید بالقوه برای حاکمیت ملی کشورهای خود قلمداد می‌کنند. از آن سال تاکنون و همزمان با ورود مهاجرین و پناهجویان مسلمان و آفریقایی به اروپا، چنین احزابی در اروپا رشد تصاعدی داشتند. در بریتانیا چهره‌های راست افراطی همچون نایجل فراژ نقش مهمی در موفقیت جنبش برگزیت و خروج این کشور از اتحادیه اروپا ایفا نمودند. حزب راست افراطی «آلترناتیو برای آلمان» بعد از قریب به هفت دهه، به عنوان اولین حزب از این نوع، وارد پارلمان آلمان شد. در ایتالیا نیز حزب راست افراطی «لیگ» موفق به حضور در دولت ائتلافی شد. در فرانسه حزب اجتماع ملی به رهبری مارین لو پن، توانست در آخرین انتخابات ریاست جمهوری این کشور همه احزاب سنتی را شکست دهد و با مکرون رقابت کند. همچنین او از بخت بالایی در انتخابات ریاست جمهوری آتی (2022) برخوردار است. در اروپای مرکزی احزاب راست افراطی قدرت را در لهستان و مجارستان در اختیار گرفتند. و در سوئد نیز احزاب معتقد به نگرش راست افراطی، توانستند جایگاه خود را بهبود بخشند. 

در پایان این بحث بایستی یادآوری کرد که با توجه به موقعیت جغرافیایی (ایتالیا – مجارستان) و جذابیت‌های اقتصادی و اجتماعی (آلمان –فرانسه) بعضی کشورهای اروپایی بیش از دیگر کشورها درگیر بحران مهاجران و پناهجویان می‌شوند و در نتیجه رشد احزاب راست افراطی در آنها، بیش از دیگر کشورها محتمل است. 

متأسفانه، تداوم شرایط پاندمی کووید-19، موجب رشد جریان‌‌های سیاسی ضد واکسیناسیون و طرفدار تئوری توطئه در اروپا شده است. این جریان‌های عوام‌فریب و معتقد به شبه‌علم، بخشی از مردم را با خود همراه کرده‌اند و در اعتراضاتی که علیه برنامه‌های دولت‌ها علیه کرونا ترتیب می‌دهند، عملاً به رشد احزاب راست افراطی کمک می‌کنند.

بهره سخن

در پایان بایستی گفت که بحران مهاجرت همچون نوک یک کوه یخ است و چالش‌های دیگر اتحادیه اروپا، به مرور ظاهر خواهند شد. چالش‌هایی که شاید در ابتدا منشأ خارجی داشته باشند، اما به مرور از عمق جوامع اروپایی نمود خواهند یافت. 

قبل از هر اقدام جدیدی در افغانستان بایستی از تجارب تلخ منتهی به شکست در این کشور درس گرفت. اولین علت، عدم درک صحیح ویژگی‌های جغرافیایی، تاریخی و اجتماعی این کشور است. بدون درک صحیح واقعیات حاکم بر افغانستان نمی‌توان در تنها دو دهه روند ملت‌سازی را در این کشور به موفقیت به پایان رساند. همانگونه که در طیّ دو دهه نمی‌شد کره جنوبی را از وضعیت جنگی به موقعیت کنونی آن رساند. علاوه بر شکست آمریکا، تجارب تلخ امپراطوری بریتانیا و شوروی در افغانستان، مؤید این ادعا است.

دومین مورد این است که طالبان از منظر پایگاه اجتماعی در افغانستان (به‌ویژه ولایات جنوبی) قابل حذف و انکار نیست. حال اگر تسلط آن بر افغانستان برای اتحادیه اروپا پرمخاطره است، بروکسل باید تلاش کند به جای تلاش بی‌فرجام برای جنگ زمینی و نابود کردن طالبان، به مهار این گروه (از طریق مشوق‌ها و در صورت لزوم تنبیه) بپردازند. این امر از طریق ادامه گفتگوها با امارت اسلامی میسر است. با منوط کردن به‌رسمیت شناختن و اعطای کمک‌های مالی به امارت اسلامی در قبال پذیرش و اعمال اصلاحات کوچک و قدم به قدم می‌توان به‌مرور شاهد پیشرفت‌هایی کوچک و کُند در افغانستان بود، گام‌هایی محکم که با ماهیت این جامعه سازگار هستند. 
به‌نظر می‌رسد بزرگ‌ترین نقد و شکایت اتحادیه اروپا از آمریکا نیز نه ترک مخاصمه، بلکه خروج غیرمسئولانه واشینگتن از افغانستان است. خروجی که گروه‌های مشابه طالان را تشویق می‌کند با اتخاذ راهبردی مشابه، خود را به جهان کنونی تحمیل کنند. 

شاید بتوان گفت مسئله مهم‌تر، تغییر نگرش متحدین اروپایی به آمریکا باشد. حال که با تغییر نسل‌ها و تغییر ماهیت روابط کشورهای دو سوی آتلانتیک شمالی، خاطره فداکاری سربازان آمریکایی در جنگ جهانی دوم و حمایت‌های آمریکا در زمان جنگ سرد به فراموشی سپرده می‌شود، خروج غیرمسئولانه آمریکا از افغانستان و تحمیل مجموعه‌ای از مشکلات ریز و درشت به اروپا، زمینه‌های ایجاد شکاف در دو سوی آتلانتیک را ایجاد خواهد کرد. این امر، در توئیت جانز جانسا، نخست‌وزیر اسلوونی، به‌خوبی بازنمائی شده است. آنجا که او هرج‌و‌مرج رخداده در افغانستان و جا گذاشتن تسلیحات مدرن برای طالبان را «بزرگ‌ترین شکست ناتو در تاریخ» توصیف می‌کند.  

با توجه به موارد مذکور، به‌نظر می‌رسد راهبرد کوتاه‌مدت اتحادیه اروپا، تلاش برای ارائه کمک‌های مالی، غذایی، بهداشتی و امنیتی به کشورهای همسایه افغانستان (به‌خصوص ایران و سه کشور آسیای مرکزی هم‌مرز با افغانستان) باشد تا زمینۀ اسکان و یاری به آوارگان افغانی فراهم شود و از این طریق، بتوان ولو در کوتاه‌مدت و به‌صورت موقت، مانع انتقال اندیشه و نیروهای بنیادگرا و نیز مواد مخدر در کنار پناهجویان به اتحادیه اروپا شد. در این بین ایران و ترکیه نقش ویژه‌ای دارند، چرا که معقول‌ترین راه رسیدن پناهجویان به اروپا، از مسیر این دو کشور است و مسیر کشورهای آسیای مرکزی – روسیه – اروپا بین مهاجرین افغان محبوبیت چندانی ندارد.

در میان‌مدت باید تلاش شود، امارت اسلامی را از طریق ادامه گفتگوها بدون به‌رسمیت شناختن طالبان راضی به انجام اصلاحات کوچک و تعدیل نگرش حاکمان کرد. تا از این طریق، زمینه‌های تداوم یک زندگی نرمال در افغانستان تا حدّ ممکن ایجاد شود. و در بلندمدت با تعاملی سازنده با کشورهایی چون ترکیه، روسیه و چین تلاش شود با نگرشی فعالانه و به دور از انفعال، با چالش‌های مذکور در درون افغانستان به‌تدریج مقابله شود. 

در پایان بایستی تأکید کرد که رها کردن شهروندان افغانی که به‌دلیل همکاری با کشورهای اروپایی در معرض خطر هستند، آزمون بزرگی برای اتحادیه اروپا است که در صورت شکست، علاوه‌بر تبعات انسانی، لطمات غیرقابل جبرانی به مشروعیت سیاسی رهبران این کشورها و اعتبار گفتمان سیاسی حاکم بر آنها خواهد زد. چنین «شکست بزرگی»، با هیچ «پیروزی اندکی» قابل جبران نخواهد بود. 

 

اروپا نگران تحولات است

از استیلای برق آسای طالبان بر افغانستان تا شوک آمریکا به شرکای یورآتلانتیک

دیپلماسی ایرانی: اشغال عراق، افغانستان، لیبی و جنگ در سوریه از پیچیده ترین موضوعات امنیتـی در سـطح بـین المللـی در هزاره سوم ارزیابی می شوند که بیش از دو دهه  جامعه جهانی را گرفتار سردرگمی و ابهام و اضداد در رسیدن به نسخه ای مطمئن برای رسیدن به صلح و ثبات پایدار کرده اند و در این میان معضل افغانستان به معمایی پیچیده برای بسیاری از کـشورها و نهادهای درگیر در مسائل مرتبط بویژه قدرت های بزرگ جهانی از جمله آمریکا، روسیه، اتحادیه اروپا و چین در کنار کشورهای همسایه نظیر جمهوری اسلامی ایران و پاکستان تبدیل شده است. 

در واقع  11 سپتامبر 2001 سـرآغاز تحولات گسترده ای بود که با هدف مبارزه با تروریسم و افراط  گرایی مذهبی از جانب آمریکا و متحدان آن صورت گرفت. البته تحولات این سرزمین غنی و معدن خیز به دهه ها قبل و اشغال این کشور توسط ارتش سرخ بر می گردد. در آن زمان کمونیست های مغرور در مسکو در تله جنگ سرد آمریکائی ها افتادند و واشنگتن با حمایت گروه های جهادی و ایجاد القاعده، ارتش سرخ را به پذیرش شکست و خروج از افغانستان وادار کرد. دیری نپائید که آمریکائی ها در تله مشابهی گرفتار شدند و به این سرزمین لشکرکشی کردند و پس از دو دهه حضور و قربانی شدن صدها هزار انسان بی گناه و نابودی هزاران میلیارد دلار سرمایه، فرار را بر قرار ترجیح دادند و میدان را به رقیب اصلی خود یعنی طالبان واگذار کردند. 

واقعا معلوم نیست چرا یک ملت و یک سرزمین این گونه باید به آوردگاهی برای رقابت و تسویه حساب قدرت های بزرگ جهانی تبدیل شود. آیا افغانستان به دیاری نفرین شده در هزاره سوم تبدیل شده است؟ پاسخ هر چه باشد، هزینه انسانی این حوادث از میان انسان های بی گناه افغانی تامین می شود؟ 
اتحادیه اروپا نیز به عنوان یک بازیگر مهم بین المللـی و در راستای سیاست ها و رویه های هنجاری خود به نقش آفرینی در این کشور پرداخـت. تعامـل و همکاری برای ایجاد پیشرفت و توسـعه، و برقـراری صـلح و امنیـت در منـاطق آشـوب زده و بحران خیز جهان از اصول اساسی اتحادیه اروپا از بدو تاسیس تـا امـروز بـوده اسـت. منشور اتحادیه اروپا بر این امر تاکیـد دارد کـه یکـی از اهـداف اصـلی سیاسـت خـارجی و امنیتـی مشترک اتحادیه، ایجاد صلح و امنیت بین المللی اسـت. 

طی دهه های گذشته اتحادیه اروپا در بحران هـا و منازعـات متعـددی در گوشه کنار جهان و با هدف پیشگیری از منازعات خشونت بار و صلح سازی فعال بـوده که یکی از این مناطق مهم افغانستان بوده است. تلاش جامعه بین المللی و خصوصا اروپا برای بهبود اوضـاع افغانـستان و تبـدیل آن به یک کشور با ثبـات پایـدار بدلیل مـشکلات متعـدد از جمله شـکاف هـای متعـدد قـومی، مـذهبی، فرهنگـی و زبـانی و درک ناصحیح از واقعیت های میدانی و ساختار فرهنگی و اجتماعی در دو دهه گذشته بی نتیجه بوده است. 

درس ها و اشتباهات جنگ در افغانستان تا مدت ها مورد بحث قرار خواهد گرفت. اما دو مورد سزاوار توجه ویژه هستند. از نظر تاریخی، یکی از متغیرهایی که پیروزی در مبارزات ضد شورش را به خطر انداخته، وجود پناهگاهی امن در کشورهای همسایه است. این الگویی است که اغلب در تاریخ شورش های قرن گذشته وجود دارد. کافی است به مثال پاکستان در مورد افغانستان و  اجازه دادن به وجود پناهگاه به عنوان اراده و  تصمیم حمایتی سیاسی اشاره کنیم. و موضوع دوم که اهمیت بیشتری دارد توان ایدئولوژیک طالبان است و کسانی که در کوه ها و علفزارهای افغانستان تجربه دارند در مورد متغیر دیگری صحبت می کنند که به نظر می رسد در درازمدت به نفع طالبان است. در واقع برگ برنده توانایی آنها برای الهام بخشیدن به مقاومت جهادی به مراتب بیشتر از نیروهای دولتی کابل است که عموما توسط فساد بومی و بی اعتمادی خرد شده و از نظر اخلاقی و بیش از هر چیز با فرهنگ سازمانی آسیب پذیر است و به تعبیری الهام بخشی و ظرفیتی برای فداکاری ندارد که بتواند با جهان بینی طالبان رقابت کند. در حالی که باصطلاح طالبان برای ایمان، برای بهشت و علیه بی ایمان می جنگند ولی  ارتش و پلیس برای پول می جنگند. 
افغانستان به عنوان یک نمونه کامل از جوامع دچار بحران، منازعه و برخوردار از دولت ورشکسته است. اتحادیه اروپا به همراه دیگر بازیگران بین‌المللی، پس از سقوط حکومت طالبان با حضور خود در افغانستان تلاش کردند تا با بهره‌گیری از شعار صلح و ثبات و ارائه کمک‌های مختلف مالی، نظامی، فنی و... این کشور را به سمت صلح  هدایت کنند و ریشه های منازعه را در این کشور محو کنند. پس از حوادث 11سپتامبر 2001 و با حمله نیروهای ائـتلاف بـه افغانـستان و سـقوط طالبان در سال 2001 جامعه جهانی و به ویژه کشورهای غربی بـه پـذیرش تعهـداتی برای بازسازی و ایجاد امنیت و ثبات در افغانستان ناچار شدند. کمیسیون اروپایی به نماینـدگی از اتحادیه اروپا، نقش پررنگ تری در مسائل افغانستان به عهده گرفـت بـه نحـوی کـه از آن زمان تا امروز این اتحادیه یکی از بزرگترین اعطاء کنندگان کمک به این کشور لقـب گرفتـه است. طی سالها ی 2002 -2018 بیش از 10 میلیارد یورو مبلغ تعهدات اتحادیه اروپا بـرای کمـک به کشور افغانستان در حوزه های مختلف بوده که از این میزان حدود 500 میلیون یـورو بـه  کمک های بشردوستانه اختصاص که حدود 85 درصد از مجموع تعهدات خود ر ا طی این سالها عملی کرده است. اما این مبالغ تنها تعهدات کمیسیون اروپایی است کـه از بودجـه اتحادیـه اروپا تامین شده است. کشورهای عضو اتحادیه نیز به طور جداگانـه بـه امـر توسـعه در افغانستان کمک کرده اند. طی سال های 2002 -2010 کمک های مجزای هر یک از کشورهای عـضو،  مجموعـا بـیش از 8 میلیـارد یـورو بـوده است. کمیسیون و اعضای اتحادیه اروپا در اغلب بخـش هـا و حـوزه هـا ی مـرتبط بـا بازسـازی، توسعه، امنیت، امور بشر دوستانه، آموزش هـای نظـامی و فنـی، تقویـت سـاختارهای نهـادی و حکومتی بهبود وضعیت حقوق بـشر و ارتقـاء وضـعیت جامعـه مـدنی و بویژه آموزش و سازماندهی پلیس در افغانـستان فعالیـت داشته اند. 

در شرایط کنونی موضع رسمی اتحادیه اروپا در خصوص تحولات افغانستان را باید در اظهارات رسمی مقامات این نهاد مهم دانست. جوزف بورل، چندی پیش مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا در نشست مجمع عمومی که در مقر پارلمان اروپا در استراسبورگ برگزار شد، درباره وضعیت افغانستان سخنرانی کرد و گفت: "باید به تعامل با افغانستان که تلفات غیرنظامیان زیادی داشته و 40 درصد از قربانیان آن زنان و کودکان هستند، ادامه دهیم و در شرایطی که نیروهای آمریکا و ناتو و بالطبع یگان‌های اتحادیه اروپا در حال عقب نشینی هستند، روند صلح متوقف شده و خشونت همچنان ادامه دارد و هنگامی که نیروی غربی از این کشور خارج شود، مردم افغانستان در وضعیت دشواری قرار خواهند گرفت. ما به حمایت های خود  به شرط تامین  و حفاظت از حقوق بشر و دموکراسی در این کشور ادامه می دهیم. ما به اندازه کافی در یک جنگ بیست ساله منابع را از دست داه ایم و مهمترین مسئولیت ما جلوگیری از بازگشت افغانستان به قرون وسطی است.» 

 

 

درس‌های دو مداخله؛

چرا روسیه در سوریه موفق شد و آمریکا در افغانستان شکست خورد؟

مداخله ایالات متحده در افغانستان از اکتبر 2001 میلادی آغاز شده و تقریبا دو دهه طول کشید. عملیات نظامی روسیه در سوریه از سپتامبر 2015 میلادی آغاز شده و تقریبا 6 سال است که ادامه دارد. هر دو قدرت مبنای مداخله خود را مبارزه با تروریسم بین المللی اعلام کردند: آمریکا با هدف مقابله با طالبان و القاعده به افغانستان رفت و روسیه هم برای رویارویی با داعش و گروه‌های تروریستی وابسته به آن و مخالف اسد در سوریه ورود کرد.

ایراس – مقایسه این دو تصمیم روسیه و آمریکا دشوار است چراکه تفاوت‌های زیادی در زمینه‌های گستردگی، اهداف تعیین شده و نوع اقدام نظامی دارند. عملیات نظامی آمریکا در افغانستان شامل حضور بخش زیادی از نیروهای دریایی این کشور و همچنین گروهی از نظامیان کشورهای دوست و شریک واشنگتن بود. روسیه اما در سوریه بیشتر با استفاده از نیروی هوایی و هوافضا و بخش کوچکی از پلیس نظامی اش حضور دارد. 

تلفات نظامیان ائتلاف بین المللی در افغانستان بیش از ۳ هزار نفر بوده که ۸۰ درصد از آن از سوی آمریکایی‌ها بود. اما تلفات نظامیان روس در سوریه بسیار کمتر بوده است. 

هزینه کلی حضور ۲۰ ساله آمریکایی‌ها در افغانستان رقمی فضایی است که بین ۱ تا ۲ تریلیون دلار را نشان‌ می‌دهد. هزینه حضور ۶ ساله روسیه در سوریه اما بر اساس گزارش‌های مختلف برای مسکو چیزی بین ۱۰ تا ۱۵ میلیارد دلار آب خورده که نه تنها بسیار از هزینه‌های آمریکا کمتر است، بلکه از خرجی که افغانستان پای شرکای ایالات متحده هم گذاشته کمتر است. برای مثال آلمان طی این ۲۰ سال بیش از ۵۰ میلیارد دلار هزینه کرده است. 

به این ترتیب، هزینه‌های فضایی کمکی به آمریکایی‌ها در افغانستان نکرد. هرچند طی همان سه ماهه نخست علمیات نظامی در افغانستان، مکان‌های تجمع نیروهای القاعده نابود شدند و نیروهای طالبان هم مجبور شدند به پاکستان پناه ببرند، اما در نهایت آمریکا و متحدانش با شکستی سنگین روبرو شدند. اهدافی که ۲۰ سال پیش برای آمریکایی‌ها در افغانستان تعیین شده بودند به نتیجه نرسیدند و در نهایت خروج شتاب زده و ظاهرا بی برنامه ائتلاف بین المللی هم نتایج جالبی در پی نداشت. 

با این حال، روسیه حتی به اذعان رقبایش، در سوریه پیروز شده است. در هر صورت فعلا که پیروز شده است. 

روسیه هیچ برتری نظامی-فنی یا جغرافیایی نسبت به آمریکا ندارد. برعکس، آمریکا به طور ویژه در زمینه ترانسفر و لجستیکی برتری قابل توجهی نسبت به روسیه هم داشته است. مسکو تنها دو پایگاه کامل در سوریه در اختیار دارد؛ یک هوایی (حمیمیم) و دیگری هم دریایی در طرطوس. آمریکایی‌ها اما نه تنها از همه زیرساخت‌های نظامی افغانستان بهره برد، از جمله پایگاهی که شوروی طی ۱۰ سال حضورش در افغانستان ساخته بود، بلکه حتی پایگاه هایی در آسیای مرکزی هم برای خود دست و پا کردند. علاوه بر این، کریدورهای زیادی هم که از پاکستان، قفقاز جنوبی، اروپای مرکزی و روسیه‌ می‌گذشتند را هم برای خود فراهم کرد. 

دو مدل از عملیات نظامی

چرا در نهایت واشنگتن بازنده و مسکو برنده شد؟

اولا، هرچند هر دو کشور هدف خود از مداخله را مبارزه با تروریسم بین المللی اعلام کرده بودند اما در عمل اهداف آنها بسیار متفاوت بود. 

مسکو در سال ۲۰۱۵ دولت سوریه و در راس آن بشار اسد را نجات دادند تا سیستم سیاسی موجود به حیات خود ادامه دهد. 

در سال ۲۰۰۱ اما ایالات متحده در پی تغییر کامل وضعیت موجود در افغانستان بود و با جاه طلبی‌ می‌گفت که میخواهد یک کشور سکولار امروزی ایجاد کند. مشخصا هدف دومش خیلی سخت‌تر از هدف اول بود به ویژه در کشوری که پیش زمینه لازم برای ایجاد یک دولت موفق وجود نداشته است.

دوم، شرکای روسیه در سوریه، بازیگران منطقه ای یعنی ایران و ترکیه بودند. هر کدام از آنها در سوریه منافع بسیار مهمی داشته و دارند. هرچند که این منافع همیشه با منافع روسیه همخوانی نداشتند اما فرمت سه جانبه آستانه، تاثیر مثبت خود را نشان داد. حتی بحران‌های جدی مثل ادلب ۲۰۲۰ هم نتوانستند این فرمت را از بین ببرند. 

از میان ده‌ها شریک آمریکا در افغانستان‌ می‌توان به اعضای فعلی ناتو اشاره کرد، از بریتانیا گرفته تا ترکیه و گرجستان و اوکراین. اکثر این کشورها هیچ منفعت مهمی در افغانستان نداشتند و تنها دلیل حضورشان، نشان دادن وفاداری به واشنگتن بود. علاوه بر این، برنامه‌های آمریکا در افغانستان بر خلاف حمله اش در سال ۲۰۰۳ به عراق، با تایید کامل شورای امنیت سازمان ملل همراه بود. به نظر‌ می‌رسد که همراهی نظامی که بر مبنای ارزش‌های مشترک باشد و نه منافع، آنقدرها هم برای یک عملیات دراز مدت مناسب نیست. 

سوم، اصلی ترین دشمنان روسیه در سوریه، گروهک‌های تروریستی بین المللی بودند که خاک این کشور را محلی برای اجرای برنامه‌های خود‌ می‌دانستند. آنها امروز در سوریه‌می‌جنگند، فردا ممکن است به عراق و لبنان و یا هرجای دیگری در جهان بروند که شرایط برایشان مناسب باشد. 

طالبان اما یک جنبش کاملا افغانی است. جنگجویان آن جای دیگری نمی|‌روند. برای کشور خود جنگیدند و خواهند جنگید. حتی وقتی با فشار نیروهای ائتلاف در اوایل عملیات نظامی در افغانستان مجبور شدند به پاکستان بروند، باز هم به کشورشان بازگشتند. انگیزه‌های ” اسلام‌گرایان جهان‌گرا” و “اسلام‌گرایان ملی‌گرا” با هم متفاوت هستند. میتوان گفت گروه نخست “پا” دارند و گروه دوم “ریشه”. 

چهارم و آخر، ظاهرا روسیه خود را برای عملیاتش در سوریه بسیار بیشتر از آمریکایی‌ها در افغانستان، آماده و برنامه ریزی کرده بود. عملیات آمریکا اما ظاهرا یک اقدام بداهه چندان موفق نبود؛ تصورات آمریکا از این کشور که در دهه ۸۰ میلادی و زمان حضور شوروی شکل گرفته بود، دور از واقعیت بود. 

کرمیلن توانست حضور محدود در سوریه را موثر، متناسب با بودجه خود و کاملا قابل پذیرش برای مردمش کند. کاخ سفید اما نتوانست این کار را در خصوص افغانستان انجام دهد. 

موفقیت روسیه در سوریه به ویژه از این نظر دارای اهمیت است که بشار اسد بر خلاف دولت بر باد رفته افغانستان، تحت تحریم‌های شدید آمریکا و اتحادیه اروپا بود و هست و حتی غرب نتایج انتخابات اخیر این کشور را هم به رسمیت نشناخت (هرچند که انتقادها از انتخابات قبلی افغانستان هم کم نبود). با این حال سوریه توانست دوباره جایگاه خود را به عنوان عضو اتحادیه عرب بازگرداند. اما عمر سیاسی اشرف غنی که بخش عمده ای از زندگی خود را در آمریکا گذراند و شهروند این کشور بود قطعا به پایان رسیده است. 

البته شاید هنوز نشود از موفقیت کامل روسیه در سوریه هم گفت. تمامیت ارضی سوریه به صورت کامل بازنگشته است؛ استان ادلب در غرب این کشور همچنان تحت کنترل ترکیه باقی مانده، شمال در کنترل کردهایی است که با دولت همراه نیستند و جولان در جنوب را هم اسرائیل به خود پیوند زده است. هنوز خطر بالا گرفتن درگیری در سوریه وجود دارد و برنامه‌ها برای بازسازی این کشور هربار عقب‌ می‌افتد. مشخص نیست که چه زمانی و تحت چه شرایطی عملیات نظامی روسیه در سوریه پایان می‌یابد و اینکه آیا روسیه یک طرح و راهبرد مشخص برای خروج از سوریه دارد یا نه. 

با این حال اگر بخواهیم نتایج مداخله روسیه در سوریه را به چالش بکشیم، از نتایج مداخله آمریکا در افغانستان حتی نباید سخن گفت. واشنگتن و شرکایش با شکستی دردناک در افغانستان مواجه شدند. حالا آنها تمام تلاششان را می‌کنند تا شدت این شکست را کمتر جلوه داده و از بروز بحث “سندروم افغانستان” مثل “سندروم ویتنام” در جامعه آمریکا جلوگیری کنند. و اگر جمهوری خواهان بتوانند موضوع افغانستان را به بحثی جدی در رقابت‌های سیاسی داخلی تبدیل کنند، همین شکست ممکن است روی نتایج انتخابات ریاست جمهوری 2024 این کشور هم تاثیر بگذارد. 

عملیات روسیه در سوریه به طور مشخص جایگاه مسکو را در جهان عرب تقویت کرد و بر پرستیژ دولت روسیه در تمام منطقه خاورمیانه افزود. در عین حال اعتبار آمریکا به عنوان شریک راهبردی و ضامن امینت برای چندمین بار مورد تردید قرار گرفت. بعلاوه توانایی ناتو برای اجرای عملیات موفقیت آمیز در فاصله ای دور از مرزهایش هم مورد تردید قرار گرفته است. حتی‌ می‌توان گفت که شکست در افغانستان به طریقی بر روحیه نظامی سربازان آمریکایی هم تاثیر منفی‌ می‌گذارد. 

چه درس هایی باید از مقایسه دو مداخله بین المللی در ابتدای قرن ۲۱ برای آینده گرفت؟

یک: نه برتری نظامی قابل توجه بر دشمن، نه داشتن منابع مالی بی نهایت، نه حمایت گسترده بین‌المللی و نه آمادگی برای ادامه دادن اشغال یک کشور به مدت ده‌ها سال، نمی توانند ضامن موفقیت باشند. تلاش برای ایجاد یک ساختار اقتصادی-اجتماعی و تشکیلات سیاسی که مردم یک کشور به هر دلیلی آمادگی آن را ندارند، بدون تردید با شکست روبرو‌ می‌شود. 

هرچند بشار اسد را دوست داشته باشید یا نه، نمی توان نپذیرفت که او از حمایت حداقل بخشی از جامعه سوریه بهره‌ می‌برد و هرچقدر هم با طالبان مشکل داشته باشید، باید پذیرفت که بخش زیادی از مردم افغانستان، از آنها حمایت‌ می‌کنند. 

حل و فصل سیاسی بدون حضور دولت فعلی در دمشق، میسر نمی‌شود. اما در افغانستان با وجود ۲۰ سال اشغال، در کابل یک ساختار مرکزی و موثر سیاسی و همچنین موسسات دولتی شکل نگرفت، مشکل فساد حل نشد، تبعیض نژادی و وفاداریقبیله‌ای ادامه دارد و برای بخش عمده‌ای از جمعیت این کشور به ویژه در استان‌های دورتر، هنوز هم بسیاری از امکانات و خدماتاجتماعی و اقتصادی حتی آنطوری که در سال ۲۰۰۱ بود، در دسترس نیست. 

البته در سوریه هم مشکلات اجتماعی-اقتصادی فراوانی وجود دارد و عملکرد دولت‌ می‌تواند با انتقادات زیادی روبرو باشد. اما ثبات دولت سوریه بسیار بیشتر از افغانستان بوده و هست. 

بعلاوه، چه در سوریه و چه افغانستان، ایجاد ساختار دولتی قوی بدون حضور و همکاری جدی با بازیگران منطقه‌ای غیر ممکن است. هیچ ائتلاف بین‌المللی بر مبنای ارزش‌های دموکراتیک و وفاداری به رهبری یک کشور، نمی‌تواند جای همکاری کشورهای همسایه را بگیرد. در مورد سوریه این نقش را ایران و ترکیه بازی کردند و در مورد افغانستان هم در درجه نخست، پاکستان، چین، ایران، کشورهای آسیای مرکزی، روسیه و احتمالا هند‌ می‌توانند این نقش را ایفا کنند. احتمالا کشورهای ثروتمند عربی خلیج فارس و حتی تحت شرایطی اتحادیه اروپا هم در بازسازی افغانستان مشارکت خواهند داشت. 

البته که اصلی ترین بازیگرها در آینده افغانستان، پاکستان و چین خواهند بود. چین، اصلی‌ترین سرمایه‌گذار و بزرگترین شریک تجاری  افغانستان است. رهبران طالبان همین حالا هم گفته‌اند که از حضور اقتصادی چین در کشورشان استقبال‌ می‌کنند. اسلام آباد هم که بیشتری میزان تاثیر را بر جنبش طالبان دارد. حتی‌می‌توان گفت که پیروزی طالبان در افغانستان، به نوعی پیروزی پاکستان هم بود. البته که معرفی طالبان به عنوان بازیچه دست پاکستان هم کاملا اشتباه است: برای مثال، طالبانی‌ها از برخی گروه‌های جدایی طلب و تندرو پشتون در پاکستان حمایت‌ می‌کنند. 

ایران که جایگاهی تاریخی و بسیار قوی به ویژه در غرب افغانستان دارد، قاعدتا سومین کشور مهم در آینده همسایه خود است. روابط ایران با طالبان همیشه پیچیده و گاهی حتی با رویارویی همراه بود، اما با توجه به عملگرایی موجود در سیاست خارجی تهران، تردیدی نیست که نوعی مصالحه با طالبانِ پیروز به دست خواهد آورد. 

روسیه و افغانستان

برخلاف موضوع سوریه که روسیه در آن نقش مرکزی و اصلی را به عنوان ضامن امنیت و تمامیت ارضی ایفا‌ می‌کند، در حوزه افغانستان، روسیه در زمره گروه نخست کشورهای مهم قرار نمی گیرد. مسکو نه توانایی اقتصادی پکن را دارد، نه ابزار سیاسی و نظامی اسلام آباد و نه مرز مشترک طولانی با افغانستان که تهران دارد. 

علاوه بر این، یک “سندروم افغانستان” قدیمی و نگاه منفی در اجتماع روسیه هم نسبت به مداخله نظامی مسکو در این کشور وجود دارد. بله، مسکو در اواخر دهه ۹۰ میلادی همکاری نزدیکی با گروهک‌های تاجیکی و ازبکی داشت که به عنوان اتحاد شمالی، در شمال افغانستان فعالیت داشتند. پس از اشغال این کشور توسط ائتلاف بین‌المللی، اتحاد شمالی از هم پاشید و برخی رهبرانش در زمره اطرافیان حامد کرزای، رئیس جمهور وقت قرار گرفتند. 

اما اقداماتی که مسکو اکنون‌ می‌تواند در خصوص افغانستان انجام دهد، بسیار کم رنگ هستند. بسیار کم رنگ تر از اهدافی که نظامیان روسی سال ۲۰۱۵ از ورود به سوریه داشتند. 

اول از همه مهم است که اجازه ندهیم بی ثباتی سیاسی و نظامی از افغانستان به کشورهای دوست روسیه در آسیای مرکزی نفوذ کند. همچنین باید از روی آوردن مهاجران و پناهندگان هم جلوگیری کرد. تا همین حالا هم ۲٫۵ میلیون پناهنده از افغانستان به سایر کشورهای جهان سرازیر شده‌اند و این عدد ممکن است دو برابر هم شود. 

دوم، برای روسیه ضروری است که از قدرت گرفتن گروه‌های تروریستی بین المللی مثل القاعده و داعش در افغانستان جلویگری کند چراکه در صورت چنین رخدادی، آنها ممکن است کشورهای آسیای مرکزی و حتی خود مسکو را تهدید کنند. امکان رخداد چنین اتفاقی در افغانستان، حتی از سوریه هم بیشتر است. گزارش‌های بین‌الملی از امکان جان گرفتن تروریست‌ها در افغانستان بسیار جدی است. حتی گفته‌ می‌شود حداقل ۳ هزار مبارز داعشی در حداقل ۹ پایگاه در افغانستان حضور دارند. 

حتی گزارش‌هایی هم منتشر شده از مذاکرات پنهانی میان داعش و طالبان. ظاهرا طالبان می‌خواهد در برابر قول داعش مبنی بر عدم مداخله در امور افغانستان، به آنها اجازه دهد در این کشور بمانند. البته این گزارش‌ها را نمی توان تایید کرد. ممکن است تلاشی باشند برای کاهش اعتبار طالبان در نگاه بازیگران منطقه‌ای. 

سوم، به نفع مسکو است که تا حد ممکن از ورود مواد مخدر از افغانستان به کشورهای همسایه یا خود روسیه جلوگیری کند. در سال‌های ابتدایی اشغال افغانستان توسط نیروهای ائتلاف، میزان زمین‌هایی که مخدر در آنها کشت‌ می‌شد از ۲ هزار هکتار به ۳۰ هزار هکتار رسیدند. اسنادی برای متهم کردن نمایندگان ائتلاف بین المللی به سودجویی از بیزنس پر سود قاچاق مواد مخدر درافغانستان وجود دارد که ممکن است به صورت مستقیم و یا غیابی انجام داده باشند. این در حالی است که روسیه یکی از اصلی‌ترین بازارهای مخدر افغانی بوده و هست. طالبان در دهه ۹۰ میلادی، مبارزه‌ای جدی را با کشت مواد مخدر انجام داده بود. حالا باید دید که این گروه خواهد توانست در مبارزه با کشت و صادرات مخدر در افغانستان به موفقیت برسد یا خیر. 

رفتار آمریکا و اروپا در قبال تغییرات سیاسی در افغانستان بسیار مهم خواهد بود. اگر روسیه مجبور شود در افغانستان با اروپا و آمریکا رقابت کند، امکانات روسیه از این که هست هم کمتر‌ می‌شود. اما اگر غرب مسیر منزوی کردن افغانستان را در پیش بگیرد، همان سیاستی که در قبال سوریه در پیش گرفتند، دولت در کابل انگیزه بیشتری برای رجوع به مسکو پیدا‌ می‌کند تا وابستگی اش به چین را کاهش دهد. 

البته مسکو در افغانستان با مشکلات زیادی هم مواجه است. برای مثال چگونه‌ می‌خواهد از پیچیده شدن روابط با هند جلوگیری کند که نگاه خاص خود را به افغانستان دارد؟ با فعالیت ترکیه که‌می‌خواهد نقشی مستقل در این کشور داشته باشد چه کند؟ چگونه به تلاش آمریکا برای حفظ حضور حداقلی خود در منطقه با استفاده از زیرساخت هایش در آسیای مرکزی واکنش نشان دهد؟ اما این مشکلات نباید توجه مسکو را از ضرورت همکاری با اصلی ترین بازیگران منطقه‌ای پرت کند. تجربه سوریه نشان‌می‌دهد که‌ می‌توان به مسکو امیدوار بود تا در موضوع افغانستان اشتباه و سوء برداشت نداشته باشد. 

منبع

ترجمه شده در تحریریه ایراس