کدام ما هشیار بودیم ؟
( طنزک کوتاه )
هر روزی که میگذشت ، علاقه اش به من بیشتر میشد و دست دوستی خود را به سویم
دراز تر میکرد !
من که به دلایل مختلف نمیتوانستم دستش را بفشارم ، با خود گفتم ، بیا بهانه یی
بتراش تا از سرت دست بردار شود !
چندین روز فکر کردم و بالاخره به او گفتم : میدانم که شما مرا سخت دوست
دارید ، اما آیا خبر دارید که من اصلاً هیچ احساس عاشقانه ندارم ؟
دیدم به خندیدن شروع کرد. پرسیدم ، چرا مگر چیزی خنده آور گفتم ؟ این بار
بلند تر خندید و گفت : " مگر در دنیای امروز کسی پیدا میشود که احساس داشته
باشد ، چه رسد به احساس عاشقانه ؟!
حیران شدم که دیگر چه بگویم . باز چندین روز چرت زدم ، بالاخره برایش گفتم :
آیا خبر دارید که من چرس میکشم ؟
قاه قاه خندید و گفت : " هیچ مهم نیست ، شما بیخی آدمی عادی و نورمال هستید
؛ مردم حتی فیس بوک میکشند ، شما چرس را میگویید !
تعجب کردم که هیچ بهانه یی را قبول نمیکند ؛ این بار به او گفتم ، شما باید بدانید که من شدیداً مرض عقلی و عصبی دارم ؛ این تصدیق داکتر !
این بار بسیار بلند خندید و از خودم پرسید : مگر در عصر ما کسی را میشناسید
که تصدیق نداشته باشد ؟
گفتم : آیا میدانید که من با عمل جراحی پلاستیکی ، تغییر جنسیت داده ام ؟
شانه هایش را بالا انداخت و با بیتفاوتی گفت : جنسیت هیچ مهم نیست ، انسان بودن مهم است !
دیدم که انسان بودن برایش بسیار مهم است ، گفتم : من اصلاً انسان هم نیستم !
همین گفتم انسان نیستم ، نگاهی عمیقی به چهره ام انداخت و خندید و گفت : مهم
نیست ، تشویش نکنید ؛ قلت انسان در زمان مولانا نیز وجود داشت ، حالا که قرن
بیست و یک است ، مگر نخوانده اید که مولانا گفته بود :
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند : یافت می نه شود ، جسته ایم ما
...
حیران ماندم چه بگویم ، باز فکر کردم و گفتم : آیا خبر دارید که دوستی من با شما ، سبب کشته شدن شما میشود ؟
گفت ، چقدر عالی ، چقدر خوب که در راه عشق و دوستی شما حتی کشته شوم ، مگر نه شنیده اید که حافظ گفته است :
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آنکه جان بسپارند ، چاره نیست
دیدم که راستی هیچ چاره دیگر نمانده و حتی از کشته شدن خود هم نمی ترسد ، این
بار صد دل را یک دل کرده و گفتم : من به یک اندازه پول ضرورت دارم .
پرسید چند کار دارید ؟ گفتم 1000 ، گفت : اوفففففف کاشکی دیروز میگفتید
داشتم . گفتم فرق نمی کند هر وقتی که داشتید باز بیاورید و بعد ازآن به خیر و
به خوبی دست دوستی یکدیگر خود را میفشاریم !
ـــــــــــــــــــــــــــ
همان بود که رفت و رفت . اینک 6 ماه و 18 روز میشود که چشم خود را به چشمم
نه زده است .
دیروز، دلم برایش سوخت و فکر کردم در این مدتی که نیامده ، شاید از غم عشق من
مریض شده باشد ؛ لیکن پسان خبر شدم که نه تنها بکلی صحت دارد ، بل چند ماه
میشود که دست دوستی نوبتی خود را به کدام شخص دیگری دراز کرده ، اما جانب
مقابل ، دستش را تا هنوز فشار نداده است !؟
پایان ،
جولای 2012 ، آخین (جرمنی)