دعوتـــــــنـامه
(طنز کوتاه)
صبح وقت ، از خارج زنگ زد و گفت: " انشأالله بزودی محفلی برگزار می کنیم که در آن آدمهای کلان کلان و مشهور مشهور و کاکه کاکه ، اشتراک می کنند . از شما نیز خواهش می کنم تا با حضور مبارک تان محفل ما را که هفت شب و هفت روز دوام خواهد کرد و در یکی از هوتلهای پنج ستاره یی شهر دایر میشود ، رنگین تر بسازید ! "
گفتم تشکر، اول این که من کدام آدم کلان و مشهور نیستم و دوم ، آمدنم به کشوری که شما در آن زنده گی می کنید، بدون ویزه امکان ندارد و گرفتن ویزه ، بدون دعوتنامه نا ممکن است .
کمی مکث کرد و گفت : " بسیارخوب، به شما دعوتنامه روان می کنیم ، اما مصارف غذا و کرایه هوتلی را که در آن اقامت می گزینید ، باید خود تان بپردازید ، به خاطری که مهمانان ما ، اشخاص عادی نیستند ، هر کدام شان آدمهای کلان کلان ، کاکه کاکه ، مهم مهم و پولدار پولدار هستند، همه شان مصارف خود را بدوش خود گرفته اند ! "
پرسیدم ، چقدر پول باید بپردازم ؟ گفت : " معلومدار که تکت دو طرفهء تان را خود تان می خرید ، می ماند پول هوتل و غذای تان . برای تأمین جای در هوتل و غذا باید مبلغ 4355 دالر امریکایی و 80 سینت پرداخته شود . پس لطف کنید و همین حالا به بانک بروید و مبلغ مذکور را که چندان پول زیاد نیست ، هرچه عاجل تر به حساب بانکی ما انتقال بدهید ! حساب بانکی ما را یادداشت کنید : یک ملیون و چارصد و پنجاه و چهار هزار و ... "
مثلی که به خواب مقناطیسی رفته باشم ، بی اختیار قلم گرفتم و شماره بانکی اش را نوشتم .
در حالی که دستهایم می لرزید، گوشی را ماندم و روی ناشسته و نان صبح را ناخورده ، به سرعت لباس پوشیدم و دویده دویده به نزدیکترین نماینده گی بانک بین المللی رفتم و مبلغ 4355 دالر امریکایی و 80 سنت را به حساب وی انتقال دادم .
یک هفته بعد ، دعوتنامه به من رسید . ویزه گرفتم و تکت دوطرفهء طیاره را
خریدم . تلیفون کردم و تاریخ پرواز را به وی اطلاع دادم ؛ در ضمن علت
برگزاری محفل باشکوه را نیز پرسیدم . در حالی که احساس میشد از خوشی زیاد در
لباس نمی گنجد ، گفت :
" والله تصمیم گرفتیم که بخیر و بخوبی همو بچه گک پسکرکی خود را سُنت کنیم که باز پسان زمستان میایه و هوا سرد میشه ... "
و من پس از چند روز ، در حالی که فکر میکردم واقعاً آدمی هستم بسیار مهم ، کلان ، مشهور و کاکه ، یگانه لباس شیک و فیشنی خود را پوشیدم و بطرف میدان هوایی رفتم .
پایان ، 2012