حنیف رهیاب رحیمی
طنز
یاوه سرایی در مهمانی
از دعوت مجلل و ضیافت مفصل منزل آقای نرم دل خان خاطره ای دارم که تا ابد فراموش ذهنم نخواهد شد،میز طویل و عریض غذاخوری زیر انواع و اقسام اطعمه و اشربهٔداخلیوخارجی کمر خم کرده بود.از مرغ بریان گرفته تا بورانی بانجان وکباب چوپان وبولانی گندنه و کدو تا آشک وسیمیان،قورمه وسبزی و پلو و چلو و دو پیازه و ماهی بریان.خلاصه چه بود که زینت بخش آن میز و سفرهٔآنشب نرم دل خان نبود
پریجان همسر خوش سلیقه ،خوش بیان و موطلایی آقای نرم دل خان به بهانهٔعزت داری و پذیرایی مهمانان،در واقعیتکمال و مهارت انگشتانش را در رشتهٔپخت و پز نیز بر رخ ما کشیده بود زیرا هرچهاست پری جان نیمی از عمر گرانقیمتش را در خارجه گذشتانده و به اصطلاح از کمر به بالا بیشتر اروپایی مشرب است .و آنشب ضمن اینکه لحظه ای به زمین نمی نشست،یکایک مهمانان را مرتباًو مکرراًبه نوش جان بفرمایین و بنوشین دعوت مینمود و رسم مهمان نوازی بجا میکرد
پس از آنکه برنامهٔ خورد ونوش به پایان رسید مهمانان هر کدام در چوکی ها و کوچهای مخملین صالون خودرا جابجا نمودند
ترکیب مجلس جمعی بود از فضلا، ادبا و اهل خبره که ماشأالله هر کدام نسبت بدیگری یک کیلو عقل و فراست و ذکاوت افزونتردرکنج و کنار جمجمه ذخیره داشتند و در هیچ رشته تن به فلک نمیدادند.بجز این هیچ مدان کم بغل و عاجز که کنج خلوت و کم نوری را مناسب حال و روزم دانستم، دیگران همه بالاتر از یکدیگر در جاهاییکه مناسب شوکت ومنزلت شان بود خودرا مانند گربه در آغوش کوچهای نرمتر از پر قوی نرمدل خان رها کردند
آقای نرم دل خان شخصاً یک آدم بسیار نرم دل است و در عین حال شکم بسیار نرم و خَلَوهم دارد زیرا چهل و چند سال تناول غذاهای هوسانه و لذیذانهٔ دستپخت پری خانم، هفت طبقه چربی خالص و اصل را روی شکم نرم دل خان چنان لابلا خوابانیده که آب کردن آن نه تنها از قدرت داکترها، بلکه حتی از عهدهٔ متخصصین چربی کشی نیز خارج است و آن شب هر باری که آن محترم روی اندکترین موضوعی میخندید لرزش فنرهای نرم شکمش توجه هر بیننده را جلب مینمود وبه خنده می انداخت
بهر حال بعد ازینکه غذاهای لذیذ و رنگارنگ خورده شد وحال همه را بجا آورد، عده ای آشکارا و جمعی هم از روی رعایت ادب، بشکل قاچاقی مصروف پاک کاری و بیلچه زنی درزهای دندانهای شان شدند تا از آخرین ذره های گیرمانده در آنجا نیز محروم نمانده و کام دل گیرند
طبق معمول هر مهمانی، درین مجلس نیز جر و بحث روی مسایل مختلف آغاذ و بزودی نام مبارک افغانستان در وسط میدان مباحثه افتاد ودر مورد وقایع و حوادث و سرنوشت این یتیم مادر مرده ابراز نظر ها و تیوری آفرینی ها آغاز گردید
کسیکه ادعا میکرد بیشتر از دیگران رنج و درد فراوان از رژیمهای گذشته کشیده آقای کله خشکک بود که یکرنگ میگفت :رژیم فعلی از رژیمهای گذشته هزار مرتبه بهتر است باید خدا را شاکر باشیم که حالا نام خدا دارای همه چیز هستیم :مکتب، سینما، تلویزیون، ساز و موسیقی، پولیس و اردوی ملی مجهز و اینه یک خوشخبری که سرود ملی هم داریم و نام خدا چه خوب یک سرود ملی اس که مه تا حالی جُک شه نشندیم
کله خوشکک که معلوم میشد در سر و کله اش هر چیز بقدر کافی موجود است بجز مغز آدم، تا خواست دَم بگیرد و با یک قورت چای گلو تر کند، آقای شیرین گفتار که تا آنوقت تا ناف در کوچ فرو رفته بود یکبار مانند بقه جستی زد و رشتهٔ سخن را از هوا قاپید
با آغای کله خشکک در دیگر موارد هم عقیده استم اما عرض کنم همی سروده که ساخته اند، شنیده ام به مزاجم چندان خوب نخورده، اول اینکه در خارج ساخته شده و دوم اینکه درست فهمیده نتانستم که چرا و به چه خاطر نام یک چند قوم را یاد کرده و از یک تعداد اقوام دیگه هیچ نام نگرفته ، بنظر مه ده سرود ملی یاد کدن نام اقوام چه ضرور اس ، ای وطن خو از تمام کساییست که دران زندگی میکنند.اما بنظر مه اگه از دوره های چپه کو و راسته کوی چند سال آخر بگذریم بهترین سرود ملی در وقت مجاهدین ساخته شده بود که هم ملی بود و هم اسلامی و هم جهادی
درین هنگام آقای شمشیر خان صدایش را بلند کرد و با لهجهٔ خاص و تندی فرموده های آقای شیرین گفتار را رد کرده گفت:برادرا شاید که حکومت کمونست ها را یکی تان هم خوش نداشته باشین و بگویین وطنه برباد کدن و فروختن و قتل عام کدن اما از حق تیر نشویم سرود ملی را که ساخته بودند از نظر من با کمپوز بسیار عصری و جهانی خیلی پر معنی و مترقی هم بود، بخصوص حرارت وگرمی هم دران شامل بود و تاکید میکرد که گرم شه لا گرم شه او گرم شه ...و گرمی را همه خوش داشتند مخصوصاً در زمستانها که برای یک گیلن تیل مردم سه ساعت پیشروی تانک تیل دهمزنگ مینشستند و آخر با گیلنهٔ خالی دوباره بخانه برمیگشتند
این فرمودهٔ مختصر و نیمه انقلابی شمشیر خان آتش غضب را در دل آقای قویدل که سرش را هم مانند سردار داود مرحوم از بیخ و ریشه تراشیده بود مشتعل ساخت.آقای قویدل مشتش را به شدت بالای میز چایخوری کوبید و با آواز مدهش و بلندی فریاد زد
این دیگرخیانت ملی اس که یک رژیم دست نشانده ومزدوره تاریف کنیم، همه باید با مه همنظر باشند که سرود ملی دورهٔ داود خانی در تاریخ ما بینظیر اس و باز کسی مانند آنرا ساخته نمیتانه همه شاهدند که افغانستان را همیشه آباد میخواست ، اگر اورا موقع میدادند نام گشنگی و تشنگی را دیگردر وطن نمیشنیدیم اما صد افسوس که وزیر جنگ خود کسیره مقرر کده بود که ده سه سرخانه چلم هم نشه نمیشد
درین وقت که گرمی وحرارت مجلس هم از سی و پنج درجه بلند تر شده بود میرزا دلدار که نسبت قلنج معده و کمبود دو سه دندان در الاشهٔ چپ نتوانسته بود از سفرهٔ رنگین آنشب بطور لازم کام دل گیرد با صدای لرزانش گفت
اگر چه در رژیم شاهی نسبت راپورهای نادرست مخالفینم سه ماه را در زندان دهمزنگ بندی بودم و به قلنج معده و روماتیزم کمر درهمانجا مصاب شدم که هیچ خاطرهٔ خوش از ان دوره ندارم اما سرود ملی ظاهرشاهی بنظر این مامور متجرب دولت سرود خوب بود که حتی چهل سال دوام کرد و میرمن رخشانه، میرمن پروین و سارا زلاند و ناهید هم دران آواز کشیده بودند. چه وختهایی و چه خاطراتی بود
با شنیدن این معلومات میرزا دلدار چای در گلوی شربت خان پرید، او که به احترام نام شیرینش یک کلمهٔ تلخ هم بکسی نمیگفت
ناطاقت شد و رویش را بسوی میرزا دلدار دَور داده گفت:اگر میرزا صاحب مرا ببخشند میخواهم عرض کنم که در زمان شاه سرود ملی نداشتیم بلکه درآنزمان پاچاهی سلام داشتیم که یک چیزی بود بدون آواز و بی سُر و بی لَی یک چیزی شبیه شولهٔ شیرین که آدم را بد هضم هم نمیکرد، در بین پیرو جوان و مذکر و مؤنث چندان خریدارهم نداشت و ازبس خواب آور بود هر شب ساعت۱۲ بجه در ختم پروگرام رادیوافغانستان پخش میشد
اینبار نوبت آقای پیغور رسید او که نسبت نداشتن تناظر موقعیت چشمها همگونی دید نداشت همیشه با یکنفر صحبت میکرد و دو طرف را مصروف میساخت، آقای پیغور دو سه بار گلو صاف کرد و گفت
اگه از حق نگذریم دورهٔ طلایی تاریخ ما عصر امیر امان الله غازی است که هم استقلال ما را گرفت وهم سرود ملی عصر ایشان که از کمپوزهای خاص محمود طرزی و استاد قاسم بود تا حال در جهان ساخته نشده.یاد استاد قاسم زنده باد که چه خوب میخواند:گر ندانی غیرت افغانیم – چون بمیدان آمدی میدانیم
فرمودهٔ اخیر آقای پیغور همه را بخنده آورد زیرا برای همه تازگی داشت که محمود طرزی آن شاعر و ژورنالست ملی و روشنفکر با استاد قاسم مرحوم آن آواز خوان بینظیر دوران، کمپوز مشترک ساخته باشند.بدون شک آن دو شخصیت ارزشمند بودند اما نسبت تفاوتهایی که در مسلک و رشتهٔ کاری شان وجود داشت، شاید هیچگاهی همدیگر را ملاقات نکرده باشند.مگر چون آقای پیغور ادعا میکرد که پدر کلان مرحومش جارچی خاص شاهی درعصر اعلیحضرت امان الله خان بوده، لذا بر گفتارش پافشاری میکرد و برای اثبات ادعایش حاضر بود قسم و قرآن یاد کند
دانشمند دیگری که تا ایندم نسبت کوتاهی قد و پاها، مانند ملخ از چوکی اش آویزان بود خودرا کمی جمع وجور کرد تا از قافله پس نمانده و توصیف مختصری از سرود ملی عصر امیر عبدالرحمن خان ارایه دهد که بدون وقفه از طرف آقای لیاقت علی خان جواب دندان شکن یافت .آقای لیاقت علی خان ضمن اینکه عبدالرحمن خان را یک آدم دیوانه و سنگدل معرفی کرد اظهار داشت که آن بی دین تا روزانه یک چارک چشم هزاره ها را نمیکشید شبانه خوابش نمیبرد.او اصلاً در قصهٔ سرود مرود نبود لیکن اگر از سرود ملی حرف میزنیم باید از یاد نبریم که سرود ملی عصر امیر دوست محمد خان در بین همه بهترین بود .به این علت که دران زمان شعر وشاعری چندان رواج نداشت، امیر موصوف خودش تنبور مینواخت و چار بیتی های وطنی را با آن زمزمه میکرد.اینرا میگویند سرود ملی که توسط امیر و رهبر یک مملکت خوانده شود آنهم با تنبور و چاربیتی وطنی
بعد از ختم صحبت عالمانهٔ لیاقت علی خان سکوت مطلق در صالون حکمفرما شد، همه در افکار گوناگون غرق شده بودند، شاید فکر میکردند و حسد میخوردند که لیاقت علی خان این معلومات بکر و دست اول را از کدام تاریخ دست نخورده کشف کرده که دیگران تا حالا از آن بیخبر مانده اند
من درین میان راهم را گم کرده وحیران شده بودم که تا چه اندازه دستپخت خوشمزهٔ پریخانم فکر و عقل همه را به تحرک انداخته و هر یک با معده های تخته باز وجنگله بلند چگونه تیوری می آفرینند و چه علمی نیست که نمی ریزند.فکرکردم که...اگر شب یاری کند شکی نیست که بحث سرود ملی همینطور به سیستم ریورس!!ثمه به ثمه الی دورهٔ هخامنشی ها به بر رسی گرفته شود زیرا مهمانان امشب نام خدا هر کدام بحری اند در ساحهٔ سیاست، تاریخ و ادبیات .من به پیروی از ارشاد شاعر: "همان بهتر که دست بی هنر در آستین باشد"خودرا قطره ای حساب کرده ثواب دیدم دَم نزنم وتنها گوش فرا دهم که دادم
سکوت همچنان حکمفرما بود که ناگاه پرخوری کارش را کرد و در اثر تعاملات کیمیاوی و فزیکی خوراکه باب شور و شیرین و تند وتیز و زیاده نوشی ، قلنج معدهٔ میرزا دلدار تور خورد و با یک حرکت سریع نیمی از خوردگی هارا در روی قالین ابریشمی پری خانم و نیم دیگرش را بمشکل در جیب کرتی لیاقت علیخان که در پهلویش نشسته بود تخلیه کرد
با این رویداد صحنهٔ دیگری آغاذ شد، حینیکه مشاجرهٔ نا مناسب لفظی بین آن دو طرف معامله اوج گرفته بود، راپوری به پری خانم رسید و نرمدل خان در حالیکه از یکطرف نمیخواست مهمانانش آزرده خاطر شوند و از سوی دیگر از ترس پری خانم رنگش مثل گچ سفید پریده، مانند موش غار میپالید اما جای برای پنهان شدن نمی یافت
من که خنده ام را در همچوحالات نمیتوانم نگهدارم، عاقبت بحث سرود ملی را بسیار خطرناک ارزیابی کرده با خود گفتم چه سیه بخت است مادر میهن که درد و مصیبت جانکاهی روح و روانش را میسوزاند، اما فرزندانش از حال او بیخبرو غافلند وصرف با تظاهر آنهم در عالم بیخبری و بیدانشی و آنهم با شکم های پر و سرهای نیمه گرم، این گونه فلسفه و سفسطه بافی ها را تنها در محافل و مهمانی ها و فقط برای اظهار فضل بر یکدیگر، بمیدان میکشند
با پریشانی مجلس و حادثهٔ مضحکی که رخ داد، حالت عجیبی داشتم اما قبل از اینکه گرده هایم از زور خنده بکفد دو پای دیگر قرض و از خانه فرار کردم.اینکه درآنخانه آنشب دیگر چه اتفاق افتاد و چند کیلو چربی از شکم نرمدل خان آب شد، باور کنید تا حال هیچکس خبر ندارد.پایان
ملبورن-آسترالیا-فبروری ۲۰۱۲