ســگ مــاهی بجــای نهنــگ

این جـــــنایتـــــکاران از طـــــرف مـــــردم محکـــــوم به اعـــــدام شدند ولی کـــــرزی آنهـــــا را عفـــــو کرده بجـــــای شان چـــــند مـــــرغ دزد و ســـــگ باز را بدار آویخـــــت

پسرکی از مکتب بخانه آمده و با چشمان پر از اشک به مادرش گفت که قصاب سر کوچه او را یک سیلی به صورتش حواله کرده چونکه او بسوی رفیقش سنگی انداخته و سنگ بر تخته دوکان قصاب اصابت کرده.


پدر از شنیدن شکایت پسر خیلی به خشم آمده و دست پسرش را گرفته با غر و فش فراوان بسوی دوکان قصاب براه می افتد. در آنجا مردی تنومندی را با بروت های ذخیم و سر طاس می بیند که یک ساطور پر خونی در دستش و کارد بزرگ در کمرش آویزان است.
او از دیدن هیکل هیبتناک قصاب بخود تکان خورده و بسوی او سر تعظیم فرود می آورد ، در همین اثنا چشمش به بابه سبزی فروش همسایه دوکان او می افتد که با اندام نحیف و دستان لرزان به شستشوی دسته های گندنه و نیش پیاز
مصروف است.


وی فوراً بسوی او رفته و بی محابا سیلی محکمی به صورت پیرمرد حواله کرده و فریاد می زند :
پیر مرد خجالت نمی کشی که با این سن و سال یک طفل معصوم را بی موجب سیلی می زنی !؟


پسرک فریاد می زند که پدر جان تو اشتباه کردی بابه سبزی فروش نی بلکه کا کا قصاب مرا با سیلی زده.


پدر با خشم و غضب برپسرش فریاد می زند که ای پسر احمق و بی ادب تو میدانی یا پدرت !؟

 

با تقــــــــــــديم حـــــــــــــــــرمت
حقــــــــ(شـــمس الحـــق)ـــــــانی

http://haqani.funpic.de

 


بالا
 
بازگشت