نصیرمهرین

m.nasir@web.de

 

پیوست به نبشتۀ  

زندان دهمزنگ

 

   رحیم وردی خان،

     ترقی خواهِ با شهامت

 

انتشار نبشتۀ " زندان دهمزنگ " (1) از این قلم ادامه داشت، که نامۀ صمیمت آمیزی  را از جانب محترم انجنیر کریم وردی دریافت نمودم . جناب ایشان در نامۀ خویش  یادآوری نموده بود که فرزند رحیم وردی خان  است. روز های بعدتر، عکسی ازشادروان پدر خویش را با افزودن این وعده فرستاد، که بیشتر در بارۀشادروان رحیم وردی خان  می نویسد. همانطور نیز شد  و روز های بعدتر نامۀ معلوماتی را دریافت کردم .

معلوماتی که در پایان می آید، با بهره گیری از  آن نامه و اطلاعاتی است که جناب خالد صدیق چرخی نگاشته است.  

برای من پس از دریافت نخستین نامۀ جناب کریم وردی ، تردیدی برجای نمانده بود که پدر ایشان شخصیتی است که دوسال پیش جناب خالد صدیق چرخی ،از وی در پیوند با گزارش های زندان دهمزنگ صحبت کرد. جناب خالد صدیق ابراز تأسف  می نمود ، که دقیق به یاد ندارد که  نام مکمل  ایشان رحیم بیردی خان بود ویا رحیم وردی خان . همچنان هنگام تلاش های شباروزی برای  تهیۀ شرح حال زندانیان متأثر بود که امکان دریافت معلومات بیشتر نیزدر بارۀ آن گرامی انسان را ندارد. با آنهم از معلومات میسر ویکی  از ویژه گیهای رحیم وردی خان که جسارت وشهامت او بود؛ در صفحات  484 و 485 "برگهای چند از نهفته های تاریخ در افغانستان " آورده است. فشردۀ نبشتۀ جناب صدیق را نیز در پایان نامۀ معلوماتی می آوریم.

اینک معلومات در بارۀ شادروان رحیم وردی خان

مؤرخ گرامی وهموطن محترم، آقای نصیر مهرین

 . . .

پدرم،رحیم وردی خان درعهد سلطنت شاه امان الله خان غازی از لیسه حبیبیۀ کابل فارغ گردید. چون ذهن نامبرده آماده خدمت به مردم و کشور بود توسط حلقه یی از مشروطه خواهان لیسه حبیبیه ،حتی در هنگامی که شاگردی بیش نبود، جذب گردید.                  

 

   شادروان رحیم وردی خان شخص دوم از راست به چپ ،  با کلاه پوست وعصا در دست. متأسفانه شخصی که در پهلوی او ایستاده است،  شناخته نشد.

قابل تذکر است که پدران او نیز سوابق افتخارآمیز مجاهدت ضد استعماری داشتند. وی احساس وطن پرستی وآزاد زیستن را از آنها به ارث برده بود. چنانچه پدر کلان وی سبحان وردی خان هم یکی از آزادی خواهان و وطن پرستان عهد خود بود که از موصوف شادروان عبدالحی حبیبی در کتاب "د افغانستان نومیالی" به نیکی یاد کرده است. نواسه او رحیم وردی خان  که آماده هر نوع فداکاری جهت نجات کشور و مردم از یوغ استعمار بود، در صف ترقی جویان و وطندوستان قرار گرفت.   

بعد از فراغت از لیسه حبیبیه، غرض تحصیلات عالی به کشورهند برطانوی فرستاده شد. درهند در رشته تیلفون وتلگراف به اخذ دیپلوم ماستری نایل گردید و به وطن عزیز خویش برگشت. هنگام بازگشتِ فارغان به وطن ، مراسم خاصی ترتیب یافته  بود . در آن جا شخص شاه امان الله خان نیز حضور داشت و فارغان را طرف تقدیر وتحسین قرارداد . چون سن و سال رحیم وردی خان نظر به دیگر فارغ تحصیلان کم بود، و هم اول نمره فارغ شده بود، بنأ شاه امان اله خان گفته بودند:  "خرد همه، بزرگ همه". در نتیجه  به فرمان شاه،به حیث منتظم تیلفون و تیلگراف مقرر گردید.

پدرم درپهلوی وظایف رسمی به مبارزه سیاسی بر علیه توطئه های انگلیس ها که بر ضد منافع ملی کشورطرح می نمودند نیز مشغول بود. سقوط دورۀ امانی وضع ناهنجار دیگری را بار آورد.

در دوره 9 ماهۀ امیرحبیب الله خان کلکانی حلقه های مشروطه خواهان وترقی جویان بطور مخفی به مبارزه خود ادامه دادندکه  زحمات زیادی را متقبل شدند.

 بعد از گرفتن قدرت توسط نادرخان، اعضای مشروطه خواهان دوره امانیه بازخود را منسجم نمودند و به مبارزه علنی ومخفی بر علیه جباران حکومتی وقت پرداختند. اما دیری نگذشت که یک تعداد زیاد از اعضای این نهضت توسط محمد هاشم خان صدراعظم که بنام جلاد مشهوربود، به زندان دهمزنگ انداخته شدند که از جمله یکی هم شادروان رحیم وردی خان بود.

    

   از چپ به راست ، صف ایستاده:  محمد ابراهیم صفا، رحیم وردی خان

  نشسته از چپ به راست: محمد عثمان خان ( پدر کلان نویسنده وشاعر ارجمند رشاد وسا و هنرمند و موزیک دایرکتربا نام  ببرک وسا) ، محمد حسین خان از اقارب صفا، در قونسلگری  افغانستان در هند.

 در ابتدا افراد دستگیر شده به اعدام محکوم بودند که زیاد تر آنها چاندواری واعدام شدند، ولی رحیم وردی خان با وساطت یک تن از کارمندان بلند رتبۀ ضبط احوالات وقت، که از وردگ بود به 18 سال حبس "محکوم" شد. حبس وی با قین و فانه، کوته قلفی در یک سلول تاریک و پر از آب آغاز شد. آن رفتار ظالمانه در محبس دهمزنگ، بالای همه محبوسین سیاسی می گذشت. درزمان هاشم خان جلاد ،شکنجه ها مانند قین و فانه، زنجیرو زولانه ،آب انداختن درزیر پاهای محبوسین برای مدت چندین سال ،لت وکوب و انواع شکنجه های روحی موجود بود. به آن سبب بود که تعدادی از ترقی جویان ومبارزان ضد استبداد به خاطر مبارزه برای حق و عدالت اعدام شدند ویا با مشقات ورنجهای بسیار در زندان ماندند ویک تعداد در زندان وفات نمودند. حتی میت آن مبارزین و شهدا را هم به فامیل های شان نمی دادند.  

پدرم بعد از 18 سال حبس، از زندان رها و به ولایت قندهار تبعید گردید. هنگام تبعید درقندهار هرروز صبح و شام به ضبط احوالات قندهار حاضری می داد. 18 سال از جوانی خود را در دهمزنگ سپری کرد و باقیماندۀ عمر خویش را در تنگدستی و بیکاری. گاهی به حیث معلم کار می کرد وگاهی به حیث ترجمان زبان انگلیسی ؛تا نفقۀ حلال  رابرای فامیل خویش پیدا کند. با وجود داشتن تحصیلات عالی به سویۀ ماستری، حکومت های ظاهرخانی هیچ وقت برایش کاررسمی  ندادند. زیرا مدافع  منافع ملی  ومخالف ظلم واستبداد بود، وطن و مردم خود را دوست داشت.

 این بود پاداش وطن پرستان در آن حکومت. ولی آنانی که با شهامت زیستند و با شهامت به سوی چوبۀ داررفتند، مایۀ افتخارهستند و نام شان به نیکوی یاد می شود. آنها متعلق به همه مردم افغانستان هستند و همیشه نام شان در تاریخ کشور با عزت وحرمت یاد می شود و به خط زرین نوشته شده است. واه به جان افراد مزدور، وطن فروشان و مستبدینی، که درتاریخ کشورجای خاینین را کمایی کرده اند و در آخرت جهنم را .

حیات آزادیخواهان ستم دیده برای نسل جوان وآینده ، برای وطن پرستان واقعی سرمشق می باشد. البته افتخار بر شما نویسندۀ محترم که همه جریانات و واقعات زندان دهمزنگ را خوب تشریح کردید . باشد که آن بزرگمردان که جان های شیرین خویش را فدا کردند برای نسل آینده وموجود  شناخته شوند و مطابق راه آنها عمل نمایند.

از شاد روان رحیم وردی خان، دو پسر و پنج دختربرجای مانده است که همۀ شان حیات داشته و در چندین کشورجهان  زندگی می کنند.

رحیم وردی خان در27 رمضان سال 1359 به ابدیت پیوست و درجوار زیارت تمیم انصار (رح )به خاک سپرده شد. روحش شاد و بهشت برین جای او و همه شهدا و مبارزین به خاک خفتۀ راه حق و عدالت افغانستان باشد.

                                               با تقدیم احترام

                                                   کریم وردی

نوت : یک قطعه عکس پدرم  امکان دارد نزد ورثه مامور قیوم خان مرحوم هم موجود باشد. پدرم  با ابراهیم صفا واستاد خلیل الله خلیلی هم  رفیق بود.(4)

                                                                   &&&

 

خالد صدیق چرخی در بارۀ رحیم وردی خان

"  . . . وقتی که کاکا رحیم جان (شیون کابلی) سروده های هجویۀ خود را برای من در فرصت دیداری که از ایشان در شهر ماسکو به عمل می آوردم، یکی پی دیگری به خوانش می گرفتند؛ و من بعضی از آنها را یادداشت می کردم، یادم از داستانی آمد، که در بین سایر زندانیان سیاسی دهمزنگ، شخصی به نام رحیم بیردی خان(2) تلگرافی هم وجود داشت . نامبرده در جریان مدت اسارت خویش، افزون بر رنج زولانه و لت و کوب ها در زمانی که مدیر سید کمال خان ادارۀ زندان عمومی دهمزنگ را به عهده داشت، به انجام کار های شاقه هم وادار می گردید.

سید کمال خان که تحصیلات خود را در شق پولیس در کشور انگلستان به پایان رسانیده و طرف اعتماد زیاد محمد هاشم خان صدراعظم بود، در زندان دهمزنگ از انضباط شدیدتر کار گرفته و سبب آزار بیشتر زندانیان می گردید.

رحیم بیردی خان  یکی از آن زندانیانی بود، که با داشتن مفکوره های سیاسی خویش ، تاب شنیدن سخن ناسزا و دشنام را به هیچ صورت و از هیچ کس، به شمول مدیر زندان قبول کرده نمی توانست . ازین رو به امر مدیر زندان اکثر اوقات محکوم به لت و کوب می گردید و طرف عتاب وی قرار می گرفت.

روزی فرا رسید که مدیر سید کمال خان به کدام وظیفۀ دیگری گماشته شده و از کار مدیریت زندان سبکدوش گردیده بود. به عوض آن شخص بیسوادی به نام دوران خان از ولایت وردگ، به حیث مدیر محبس وظیفۀ مذکور را اشغال کرده بود.

طبق معمول روزی که سید کمال خان مدیر جدید را به زندانیان سیاسی معرفی می کرد، یکی دو ساعت پیشتر، مأمورین زیردست و ده باشی محبس را موظف ساخته بود تا همه زندانیان سیاسی را از اتاقهای شان خارج و در صحن زندان پهلوی یکدیگر در یک صف به حالت ایستاده به منظور این که مدیر سابقه با هریک زندانیان وداع و مدیر جدید را معرفی مینماید، آماده سازند.

این امر طبق امر مدیر زندان اجرأ شد و مدیر سید کمال خان با دوران خان در برابر زندانیان ظاهر گردید و از ابتدأ صف آغاز به خدا حافظی نمود. او در حالی که با هریک از زندانیان جدا، جدا وداع می کرد، مدیر جدید را هم معرفی می نمود. زندانیان همه سر به زمین انداخته، دستان سید کمال خان را به رسم خداحافظی می فشردند. وقتی نوبت به رحیم بیردی خان رسید، متوجه شد که نامبرده سرش را بلند گرفته و به چشمان وی می نگرد. سید کمال خان دستش را به سوی رحیم بیردی خان دراز نمود و گفت:

رحیم وردی خان، به امان خدا!

 رحیم وردی خان در جواب اظهار داشت:

برو به خداوند قهار و جبار می سپارمت!

  سید کمال خان بار دیگر پرسید:

چرا به خداوند کریم و رحیم مرا نمی سپاری؟

  رحیم وردی خان باز به پاسخ گفت :

 نه ،هرگز! ترا به خداوند قهار و جبار می سپارم تا داد مرا قهراً و جبراً از تو بستاند.

  سید کمال خان با شنیدن این جملۀ آخر از دهن رحیم وردی خان، حرف بیشتر بر زبان نیاورد و از وی گذشت و با زندانی دیگری که در پهلوی او قرار داشت، به وداع گرفتن آغاز نمود.

 این داستان را برای این به حکایت گرفتم که آقای رحیم وردی خان تلگرافی در جریان اسارت خود آنقدر زجر و شکنجه و لت و کوب از دست سید کمال خان مدیر زندان سیاسی و جنایی دهمزنگ دیده بود، که نتوانست کینه و نفرت خود را در لحظات آخری که فرصت مغتنم برایش دست داد، کتمان نموده و از ابراز آن جلوگیری نماید. . . "(3)

 

.........................................................................................................................................................

 توضیحات ورویکردها :

1-      متن مقدماتی زندان دهمزنگ طی چند ماه و در 10 قسمت در تارنما های  کابل ناتهـ،  خوشه وآریایی تا جنوری سال2013 انتشتار یافته است.

2-      با توجه به نامۀ جناب انجنیر کریم وردی، نام  شادروان رحیم وردی خان در " برگی چند از نهفته های تاریخ در دافغانستان"، سزاوار تصحیح است.

3-      خالد صدیق چرخی. برگی چند  . . . جلد اول .  صص 484-486.

4-      پس از در یافت نامۀ جناب  کریم وردی  ، با دوست گرامی ام، محمد یوسف صفا  صحبت نمودم. صحبتی که مانند موارد مشابه، صحبت ها و قصه های دیگری را رویاند. از جمله  خبر از موجودیت عکسی بود که مرحوم محمد ابراهیم صفا و مرحوم رحیم وردی خان در هند گرفته بودند. لحظات بعد از صحبت ما،جناب یوسف صفا،عکسی را فرستاد که در هند گرفته شده بود.

 

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

 قسمت 10 

 چرا عده یی زندانی شدند ؟

 

عبدالغنی خان ترجمان

" . . .  کاش جرم وگناهیی را مرتکب می شدم تا مانند مجرمین جنایی محکمه می شدم؛ وایام حبسم معلوم می شد. ولی حالا نمی دانم که چه خواهد شد؟

از هر محبوسی که می پرسم جرم شما چیست؟ آیا معیاد حبس شما تعیین شده است یا خیر ؟  می گویند: اینجا قبرستان زنده گان است، گناه ما همین است که جرمی نداریم . شاید از سر و ریخت ما خوششان نیاید. از این بالاتر چه جرم خواهد بود ؟  . . ."

  محمد آصف آهنگ

" روزی میر علی اصغر شعاع که به جرم بیگناهی وتعصب سردار محمد داؤود خان به زندان رفته بود؛  وخود را بیگناه می دانست، فکر می کرد که زودتر رها خواهد شد، از عزیز توخی پرسید که : ما گناه نداریم، چه وقت رها خواهیم شد؟

عزیز توخی گفت :  مثلی که ما جرم کرده بودیم که در زندان هستیم . . .  این سال هشتم است که مولوی یعقوب ،حسن خان  و دوپسرش  محبوس اند و کسی از آنها نپرسیده است . . .

همانطورهریک از زندانیان سیاسی را نام برد ومدت حبس شان را شمرد وبالاخره عبدالغنی ترجمان را معرفی کرد وگفت :

از 27 سال به اینسو زندانی است، ولی تا حال "جرمش" معلوم نشده است. . .

بیچاره شعاع آهی کشید وسکوت کرد."

مامور عبدالقیوم  

"  . . . من كدام گناهی نكرده ام، پدر و پدر كلان من به اين خاك خدمت كرده اند، خودم به اين خاك خدمت كرده‌ام، اين نتيجه خدمت من است و بس !!. . . "

                                       

   چرا عده یی زندانی شدند؟

فرزند، خویشاوند و یا همسایه و دوست و آشنا، از زندان دیدۀ آزاد شده پرسیده است، که چرا زندانی شدید؟ واگر شخص زندانی شده در آنجا وفات نموده است؛ ویا اگر یک تن از اعدامیان است، علل اعدام او را از زنده ها جویا  شده اند. این گونه پرسش را گذشت زمان نیز درمیان می آورد. تاریخ می پرسد، که محی الدین خان انیس را چرا به زندان افگندند؛ و آن همه زندانیان دیگر چه گناهی را مرتکب شده بودند که آزار واذیت دیدند؟ چرا محمد ولی خان کفیل سلطنت، مهدی جان، اعضای خانوادۀ چرخی،  . . .  را به دار آویختند ؟

برایند تأمل بر سرنوشت زندانیان سیاسی بیشمار، خواستگاه سیاسی سرکوب ها را نشان می دهد. اما لازم است که موقعیت وخواستگاه مشخص هر کدام از حکومت ها مشخص  شود.

 در مورد سرکوب هایی که جامعۀ ما پس ازبه قدرت رسیدن  محمد نادرخان وبرادرانش  دیده ، شایسته است که آن خواستگاه سیاسی  ویا نیازحکومتداری آن ها را بشناسیم. مدتی است که پاسخ های جای داشته در سینه های تنگ ومحدودۀ اطلاعات برخی ازخانواده  ها ، می خواهند به پرسش های دیرینه وپاسخ ندیده ، این مهم را توضیح دهند. سینۀ دردمند تاریخ سرگذشت زندانیان واعدامیان نیز خروشگاه می طلبد. آن مهم ، حوزۀ کار تحقیقی وحاکمیت شناسانه را برای بررسی علل سرکوب ها به وجود آورده است. این است که به دنبال نشان دادن  چهره هایی به گونۀ نمونه، به  سوی بازشناسی حکومتداری می رویم.

گفتیم نخستین اشخاص ویا نهادی را که برای پاسخ دهی در نظر باید آورد، حکومتگران و دستگاه بگیر وببند آنها است، آنها باید توضیح می دادند که چرا آن تعداد از اشخاص را به زندان بردند ویا اعدام کردند؟ اما، حکومت خاندان سلطنتی افغانستان هیچ وقت به آن پرسش ، پاسخی را که در دل داشتند، نگفته اند . نه برای زندانیان ونه برای آینده گان . صورت کارکرد آنها چنین بود که بیشترین اوقات، قوماندان کوتوالی ( پسانترقوماندان امنیه) ویا یکی از صاحب منصبان با چند تن افسر به منزل شخصی رفته و برای او جملاتی شبیه این گفته اند که : شما برای چند سوال وجواب کار استید. ویا شما را کوتوالی خواسته است . . .

 اما پیامد ادعای آن " چند سوال وجواب "، شکنجه گاهی می بود که اکثر اوقات سالهای متمادی را در برگرفته ویا شخص به اسارتگاه رفته، در همان جا جان داده است. اکثر اوقات بعد از شروع توقیف، شکنجه وآزار واذیت شروع شده است . با این منظورکه اسیر در بند باید چیزی بگوید وبنویسد که آنرا نگفته و نکرده است.

اگر باری سردار محمدهاشم خان صدراعظم، گفت که زندان جای مناسب برای اصلاح است؛ ویا برای زندانیان گفت، که خدا شما را زندانی کرده است!! نه تنها پاسخ اصلی به پرسش های همواره موجود نبود و نیست و دست پرسش از دریافت علل دور نمی شود، بلکه گذشت زمان و نیاز تاریخ، به دریافت توجیه چنین پاسخ های سر به هوا وبی مسؤولیتی در برابر انسان ها ره می برد. چند باری هم در زمان پادشاهی محمد نادرخان و پسانتر ها، پس از اعدام برخی از شخصیت ها اعلامیه های مستهجن نشر نمودند ؛ و تهمت های نا روا و دور از حقیقت  بر زنده گی اعدامیان بستند . ویا تعدادی را زندانی کردند ومدعی شدند که کودتا می کردند، اما، سند ومدرکی ارایه نکردند. به این ترتیب تصمیم گیرندگان با اتکا به قدرت حکومتی وابزار سرکوب های غیر مسؤولانه با سرنوشت تعداد قابل ملاحظه یی از نخبگان بازی کرده اند.

توضیح دهندۀ دومی برای این پرسش خود زندانی است. اما، زندانیان دورۀ مورد نظرما خود پرسنده است، که گناه من چیست وبرای چی من را درزندان افگنده وشکنجه می کنند؟

این پرسشی است که زندانیان بی شمار در درازنای تاریخ مطرح نموده اند. اگر از صدها هزار رویداد موضوع در تاریخ اندکی به گونۀ نوشتاری برای ما رسیده است، حبسیه های مسعود سعد، می تواند پرسش هزاران تن انسان بیگناه را انتقال دهد، که در پیشینه ها با بیگناهی  زندانی شده اند واز آنها پرسشی نوشتاری برجای نمانده است. وهمان تعجب و پرسش مسعود سعد:

                       محبوس چرا شدم نمی دانــــم       دانم که نه دزدم ونه عیارم

                        نزهیچ عمل نواله ای خوردم       نــزهیــچ قباله باقــیی دارم

 به درازا کشیده است .

برای زندانی سیاسی زندان دهمزنگ نیزهمواره مطرح بوده، که چرا زندانی شده است. برخی از زندانیان طی خاطرات ویا حبسیه های داخل زندان پرسشی را که مسعود سعد داشت،  باز آورده اند. و از خلال همین پرسش های آنان نیز است ، که  جفا ها و مظالم در حق انسان ها  وعلل ناهنجاری های بیشمار بعدی  را می توان دریافت.

 در پایان نخست اشارۀ عمومی به آن  مردمانی داریم که طرف غضب وسرکوب حکومت بودند.

 

         محمد نادر شاه

   

  سردار محمد هاشم خان صدراعظم

مردمانی را که حکومت سرکوب می نمود

مردمانی که حکومت آنها را سرکوب نمود، به یکی از گروه هایی که در پایان نام می بریم ، تعلق داشتند:

-                           آنانی را که محمد نادرخان ، در زمان پادشاهی امان الله خان، رقیب ومخالف می پنداشت؛ وکینه یی از آنها در دل داشت .

-          طرفداران امان الله خان، مانند خانوادۀ چرخی ،محمد ولی خان  . . . 

-          کسانی  که پیشنهاد همکاری از طرف محمد نادرخان را نپذیرفته بودند

-          کسانی که به مخالفت با سیاست های  بریتانیه شناخته شده بودند.

-          کسانی که  به عنوان دارندۀ ظرفیت های سیاسی وفرهنگی، مطرح بودند.  

-          برخی  از متنفذین محلی وقومی .

-          افراد سیاسی مشروطه خواه و تحول طلب. 

-          بسااعضای خانوادۀ زندانی را نیز زندانی می نمودند. روابط خانوادگی ، قومی اجتماعی او را زیر نظر گرفته ، در پهلوی شخص مورد نظر، برخی از نزدیکان ویا همه را  به زندان می افگندند.

-          برخی قربانی اختلافات داخلی خاندان سلطنتی شده اند.   

 

زندانیان چه می گفتند

مثال های اندکی را از پرسش چرا زندانی شدم ؟، می آوریم . مثال هایی را که در این گزینه در نظر گرفته ایم، هریک سخن صد تن دیگر را در دل دارد. ایجاز سخن در این باره را از آن رو لازم دیدیم که شرح حال بیشتر را باید در کتاب های،سرنشینان کشتی مرگ ع.ص غفوری، جنبش مشروطیت سعدالدین هاشمی ، جنبش مشروطیت مرحوم حبیبی ، قربانیان استبداد مرحوم پوهنیار ، زندانی خاطرات مرحوم زمانی ، وبه ویژه در کتاب تازۀ برگهای چند از نهفته های  تاریخ در افغاانستان ، می توان مطالعه نمود.

نباید فراموش نمود که برخی از زندانیان می دانستند که چرا زندانی شدند.  عبد الخالق  قاتل محمد نادرشاه، از آن جمله است. ویا سید محمد اسماعیل بلخی مسؤولیت تصمیم علیه حکومت را عهده دار شده و با قاطعیت علیه مظالم   حکومت خروشیده بود.

اما بیشترین زندانیان سیاسی زمان پادشاهی  محمد نادرشاه و محمد ظاهر شاه (درایام صدارت محمد هاشم خان)، همان اشخاصی اند که در بالا به  ایشان  اشاره شد. چندی در زمان صدرات  شاه محمود خان و صدارت محمد داؤود خان در پرتو لزوم دید همیشگی  حکومت آنها، تعداد دیگری را به بند کشیدند.

کسانی هم زندانی شده وحتا به مرگ محکوم گردیده اند که عمل خویش را صلاح ومصلحت جامعه دیده، با تعجب دلیل زندانی شدن خویش را می پرسند. نخستین پرسنده یی را که در پایان در نظر گرفته ایم، دارندۀ همین ویژه گی است. او علیه مفاسد ورشوه ستانی و اعمال زشت سخنانی  را نوشته بود. اما تصورش این بوده است که چنین موقفی سزاوار آن نیست که در بند زندان باشد. در حالیکه حکومت چنان رفتار را تحمل نمی کرد. از آن پرسندۀ زندانی که در زمان پادشاهی محمد نادرشاه، زجر دیده است، می خوانیم :

 

عبدالصبور غفوری

" کیفیت زندانی شدن من مجهول است. فهمیده نمی توانم که مرا به کدام جرم ویا خلاف رفتاری گرفتارساخته اند. زیرا که من مرتکب هیچ گناه واعمال نا جایز وخلاف اخلاق نگردیده ام .در کوچه وبازار جنگ وجدل نکرده ام ، چیزی را نه دزدیده ام ، قماربازوشرابخوارنبوده ام، قاتل وجانی هم نبوده ام ، رشوت واختلاس را بلدنیستم . من دریکی ار مکاتب معلم بودم ، معاش قلیل معلمی تکافوی احتیاجات مرا نمی کرد ، . . . از وزارت معارف موافقه حاصل و در مدیریت مستقل صحیه داخل خدمت شدم  . . .رفقای اداره نیز با من سلوک خوب داشتند . صبح وقت برای خدمت میرفتم و درساعت رخصتی بخانه برمیگشتم ویا اینکه در سینما ویا تماشای نمایشات سپورتی با رفقا اشتراک میکردم . . .

 من خواستم که انتقاد در محیط ترویج گردد وهوشمندان جامعه ما هم سعی ورزند و از خودرایی وجهالت وظلم وشقاوت بی دانشان اجتماع با خبر بوده وحتی الامکان جلوگیری نمایند  واغلب گمان من این است که محبوسیت من ازباعث همان احساس ونشریه حقیقت بوده  وچیز دیگری نیست . واین دسیسه برای این طرح شده است که پرده از اعمال زشت بدکاران برداشته نشود وآنها چیزیکه خواسته باشند آزادانه اجرابدارند . ارتکاب اعمال زشت شان از نظرمردم وملت افغان در خفا بماند . باید امثال من محبوس شویم تا آنها هرچه میخواهند بکنند، بدزدند ، چور کنند ، بکشند  . . . "( 1)

بابا عبدالعزیزخان از جمع نخبگان دورۀ امانی، شخصی را می شناسیم به

  

ا سم بابا عبدالعزیزالکوزایی قندهاری، که با داشتن صراحت لهجه شهرت داشت. در زمان امیر حبیب الله خان "سراج الملة والدین" نیز زندانی بود. در وقت امارت امیر حبیب الله" خادم دین رسول الله " وپادشاهی  نادرشاه، بازهم زندانی شد. دروقت پادشاهی نادرشاه به بعد، 15 سال ( حبیبی. ظهور مشروطیت:  13 سال. ) زجرزندان را بر دوش کشید. عبدالعزیز خان بیشتر در امورمطبوعاتی ، امورطباعتی، خطاطی مهارت داشت .دارندۀ نظریات سیاسی و اجتماعی ، در " شورای ملی" محمد نادرشاه ، وکیل مردم شهر قندهار بود. اما، به گفتۀ عبدالحی حبیبی،" بنابر مخالفتی که با مقرری عبدالاحدخان وردک به ریاست شورای ملی کرد، او را مستعفی ساختند ومد تی مدیر مطبوعات وزارت خارجه بود، تا که در 15 سنبلۀ 1312ش.( 1933 م ) بعد از حملۀ محمد عظیم منشی زاده برسفارت بریتانیا در کابل محبوس گردید وسیزده سال در محبس سرای موتی و دهمزنگ کابل ماند."(2) 

  عامل نخستین، اختلاف او با انتصاب عبدالاحد خان به ریاست شورا گفته شده است . اما مورد مهمتر را شخص عبدالعزیز خان با مرحوم زمانی د ر میان نهاده است که عصارۀ آن چنین است :

نادر از طریق رئیس شورا ( عبدالاحد خان) کوشید تا وکلای شورا پیمان دریافت سلاح از بریتانیه  را به امضأ برسانند . عبدالعزیز خان با این درخواست مخالفت نموده وگفته است که من مخالف این پیمان و آرزوی دریافت سلاح از بریتانیه هستم. این پیمان با انگریزها به معنی نادیده گرفتن اهداف بریتانیه و خاطرات تلخ از آنها وزیر پای نهادن خود ارادیت خواهد بود. پیشنهاد من این است که نود ودو تن وکیل هر یک ، دولک روپیه از مؤکلین خویش جمع آوری نماییم .

 وی روز دیگر از مؤکلین خویش که در شهر کابل به تجارت مشغول بودند؛ آن پول را جمع آوری نموده و به شورای ملی سپرده است . همزمان با آن از بقیه وکلای شورا نیز خواهش نموده  تا از دوستی وتعهدات با بریناتبه منصرف شوند. طبق سخنان  عبدالعزیزخان، وکلا با چنین اقدام روی خوش نشان دادند وحتا او را رئیس شورا خطاب نمودند.

نتیجه آن شده است که حکومت نخست او را وادار به استعفا از شورا نمود وسپس در پیوند با حملۀ محمد عظیم منشی زاده به زندان سپرد.(3)

هنگامی که سرنوشت وعاقبت موضوع عبدالعزیز خان را می نگریم، ده ها تن دیگر از زندانیان با چنین سرنوشت  در پیش چشمان ما ظاهر می شوند. زندانیانی که در چارچوب عمومی حکومت برای سرکوب قرار داشتند. اما در ارتباط با یک رویداد که شخص مغضوب اطلاعی از آن نداشت، زندانی شده است. در حالی که منشی زاده با کسانی که در ارتباط او دستگیر شدند، رابطه یی نداشت هیچ نوع مشوره یی نگرفته بود، حمله ور شدن به سفارت بریتانیه تصمیم شخص خود او بود.

تعدادی از زندانیان چنین سرنوشتی دیده اند.

عده یی را  به دلیل وابستگی خانواده گی توقیف شدۀ نخست، زندانی می کردند، که خود نه تنها از ژرفای استبداد زمان خبر می دهد، بلکه دامنۀ استبداد وترس موجود در حکومت را نیز معرفی می کند. از همین جاست که اکثریت زندانیان سیاسی ویا افراد محکوم به اعدام ، با توجه به میزان روابط خانواده گی به گونۀ جمعی به اسارتگاه حکومت برده شده و فرزندان ومتعلقین آنها از مکتب ویا ادرات دولتی اخراج شده اند. زیرا حکومت نمی خواست، کسی از متعلقین اشخاص طرف غضب قرار گرفته را بهره مند از سواد وصاحب کاری بـبـیند.  آرزو می رود این بخش از سرگذشت زندانیان و خانواده های آنان ؛و دشواری هایی که دیده اند، پس از دریافت اطلاعات بیشتر ترتیب شوند.

 

 حوزۀ رفتار های توطئه آمیز، که گاهی به اسارت گرفتن تعدادی به منظور گرفتن اعتراف های فرمایشی واجباری دامن می کشید؛ چهره یی از مخالفت ها وتضاد های حکومتگران را نیز به نمایش نهاده است. به طور مثال، شادروان مامور عبدالقیوم خان را در چارچوب توطئۀ شناخته شده علیه عبدالملک خان عبدالرحیم زی، زندانی نمودند. اما در خلال شکنجه های بی گسست، که تقریباً مد ت یک سال را در برگرفته بود، مامورین بلند رتبۀ شعبات شکنجه گفته بودند که علیه منشی نور محمد خان کهگدای، ومحمد رحیم باشی ارگ، . . . گواهی بدهد که در این توطئه سهیم استند. زیرا این چند تن را سردار محمد داؤود خان به نظر خوب نمی دید. بخشی از گفت وشنود را می آوریم :

 مامور عبدالقیوم خان :

                                              

 

يكشنبه 19 سنبله 1340 – 30 ربيع‌الاول 1381 – 10 سپتمبر 1961

" من كدام گناهی نكرده ام، پدر و پدر كلان من به اين خاك خدمت كرده، خودم به اين خاك خدمت كرده‌ام، اين نتيجه خدمت من است و بس. از حكومت خواهش ميكنم كه اولادهايم را از مكتب منع نكنند و ميت مرا به اطفالم تسليم نمايد. من هم به مرگ راضی بودم چرا كه بسيار زياد به تكليف بودم. . .

  فضل محمد خان به پهره‌ دار گفت: این جا باشید تا ما واپس بیاییم. فضل محمد خان ورق را گرفت و به اطاق رئیس رفت. پنج دقیقه بعد واپس آمد لب و دانش کشال بوده و گفت:  قیوم خان ما چه کنیم رئیس قبول نمیکند و به من گفت که زیر چوب نفس او را بکشید و از نزدش اقرار بگیرید.

 

جواب من:

مدیر صاحب از جان خود خبر ندارم، این نفر را از روی چه خواهد شناختم.

 مدیر روی خود را جانب معین خان دور داده و گفت: چطور کنیم. معین خان به جواب مدیر گفت: نمیدانم. مدیر به من گفت: قیوم خان شما را به خداوند قسم است ،یک گپ دروغ بگویید و ازین مصائب خود را خلاص کنید. ما هم مسلمان هستیم. هر وقتیکه شما را لت و کوب میکنیم از دلم خداوند خبر دارد، اما چاره ندارم، چه کنم.

جواب من: مدیر صاحب شما بگویید چه قسم دروغ بگویم که موجب رهایی و نجات من گردد.( این جواب زبانی بود).

 مدیر بعد از مدت سکوت گفت: بگویید که محمد رحیم با سرمنشی(نورمحمد كهگداى- م.) به کاریز میر آمده بود و خارجی همراه شان بود و چیزی مصلحت میکردند.

 

جواب من:

 مدیر صاحب احتراماً عرض میکنم:

والله مدیر صاحب نمیدانم که سبب مخالفت رئیس همراه من از چه رهگذر است.

مدیر گفت:

قیوم خان من خوبتر دانستم و فهمیدم که رئیس بشما شدیداً مخالف است و حتماً از شما بزور چوب و شلاق اقرار راست یا دروغ میگیرد و بشما دوسیه ترتیب میکند. من باز هم طور خصوصی بشما گفتم که رئیس بشما مخالف است و امکان ندارد که شما را بی مسئولیت و محبوسیت رها کند. همین اکنون که دوسیه شما را خواسته بود، مطالعه و ملاحظه نمود. هیچ کدام دلیلی در باره شما نیافت و به من گفت: من به سردار صاحب گفته ام،اگر از قیوم اقرار نگیرید، من به نزد سردار صاحب خجل و دروغگوی ثابت میشوم. حتماً به هر قسمیکه میتوانید از قیوم اقرار بگیرید!هوش کنید که بکسی نگویید! پس من دانستم که شما را بی دروغ نمی ماند. مدیر بیچاره علاوه نمود که این گپ های مخصوص بود که بشما گفتم. . . 

  . . .  رئيس بالاى چوكى خود نشسته بود روى خود را جانب من دور داده گفت: قيوم خان! پيش رفتم، قرآن كريم پيش رويش بالاى ميز مانده گى بود به من گفت: اين چيست؟ گفتم: كلام رب است. گفت: به همين قرآن من همراه شما به حضور رشيد خان  قسم ميكنم كه بشما يك كاركلان و پول زياد موتر وغيره ميدهم صاحب عزت و ثروت ميشويد هزاران نفر را من تحت و محتاج شما ميسازم، من يك مقصد دارم شما همراه مايان همكارى كنيد. گفتم: از قدرت و توان من كه شود من به سر و چشم قبول ميكنم. رئيس گفت: از توان و قدرت شما پوره مى ‌باشد چيزيكه من بشما ميگويم قبول كنيد. گفتم: خوب است اگر گپ شما قابل قبول كردن باشد قبول ميكنم. همان ماشين كه رشيدخان بالاى ميز خود ميگذاشت بالاى ميز رئيس مانده گى بود. رئيس خنده كرده خود را يك جانب و جانب ديگر دور داده و گفت:

 قيوم خان گپ همين است كه ما ميخواهم و اراده داريم كه رحيم پنجشيرى و كوهگداى و محمود وغيره مامورين دارالتحرير شاهى را برطرف و سرزنش نماييم و نفرى تعليم يافته و پدر كرده را در آنجا مقرر نماييم، چند مراتبه موضوع را به حضور اعليحضرت عرض كرديم قبول نكردند. من از شما سوال ميكنم شما يك جواب نوشته كنيد بعداً شما را رخصت ميكنم خانه خود برويد و ماهانه مبلغ يكنيم هزار افغانى فعلاً بشما ميدهيم در آينده هر جا هر كاريكه شما خواسته باشيد امر تقرر تان را از سردار صاحب ميگيرم.

مدير رشيد هم موزه پاكى و چاپلوسى نموده گفت: چيزيكه رئيس صاحب ميگويد تمامآً به مفاد شماست و در صورتيكه همراه شما قسم كند من هم بشما ضمانت ميكنم و شاهد مى ‌باشم اين گپ‌ها تماماً راست است چيزيكه رئيس صاحب بگويد همان قسم ميشود. گفتم من چه تحرير كنم شما بگوييد تا از موضوع دانسته شوم.

 رئيس از خانه ميز دو بند ل پول را كشيد و گفت: قيوم خان اين ده هزار افغانى را نقد بگيريد به نسبتی كه درين چند ماه زجر و جبر زياد ديده ايد،اين پول از جانب من بشما بخشش است. رئيس روى خود را جانب مدير دور داده و گفت: قيوم خان را بعد از جواب كه تحرير ميكند بصورت فورى به خانه‌اش برسانيد.

قلبم به من گفت: با خبر! اين همان شخص است كه قرآن كريم را مانند يك تيكه چوب و يا خشت به زمين انداخت و گفت: اين كارهاى عتيقه ميباشد! امروز چطور به قرآن قسم ميخورد با خبر كه بشما فريب ميدهد و خلق خدا را در بدر ميسازد و بهر صورت احتياط كن!

 رئيس گفت:

اين كاغذ را بگيريد تحرير كنيد كه بلى مامورين دارالتحرير شاهى از قبيل سرمنشى ، محمد رحيم، محمود وغيره با عبدالولى و چند نفر خارجى و عبدالملك وزير ماليه بارها به كاريز مير از طرف شب مى ‌آمدند و جلسه مى ‌كردند . فقط همين قدر نوشته و تحرير كنيد و به خانه خود برويد.

گفتم: جناب رئيس صاحب! من ايمان خود را به مقابل پول فروخته نميتوانم . . . "(4)            

 

                                                          &&&

 

با چنان توطنه ها وسرکوب ها زندانی حق داشته است بپرسد، که چرا من را به زندان انداخته اید؟ همۀ سرکوب شده هاعلت سیاسی سرکوب و ازار خویش را نیز نمی دانستند. زیرا که همه در سطح درک وفهم بزرگان وعزیزانی چون سرور جویا، میر غلام محمدغبار ، سعدالدین بهأ ویا میر سید قاسم خان و ده ها تن دیگر نبودند.

نویسندۀ " ظهور مشروطیت وقربانیان استبداد درافغنستان" از پدر شان، میر سید قاسم خان، حکایتی دارد، که  درک وفهم  زندانیان سیاسی را ازعلل در بند بودن ایشان نشان می دهد. باری مرحوم هادی داوی، عریضه یی " مملو از سپاس ومدحت وبا فروتنی های اغراق آمیز " را عنوان حکومت تسوید نموده بود، تا" از روی  مراحم بیکران تقصیرات گذشتۀ ما را به نظر اغماض دیده نسبت به رهایی این توبه کاران بذل اشفاق فرمایند . . ."، اما، میر سید قاسم خان افزون بر امتناع از نهادن امضأ در پای آن عریضه گفته بود که: "  عقیدۀ من این است که که هر قدر از این عرایض بنویسیم وهرچه تضرع واستغاثه نماییم، در نزد مقاما ت بالا اثر نمی بخشد. زیرا ما مجرمی نیستیم که طرف عفو قرار گیریم گناه ما این است که اشخاص منور هستیم. حق وعدالت می خواهیم وبا هر گونه استبداد مخالف می باشیم . مقامات حاکمه نیز می دانند که آن مفکوره از ما زایل شدنی نیست وتا زنده باشیم با ما خواهد بود، پس چرا خود را با این چنین عرایض حقیر و ذلیل بسازیم ." (5)

حکومت پاسخ در دل داشته و یا سخن دل خویش را در مورد صد ها تن زندانی  بر زبان نمی آورد. نمی گفت که احتمال دارد، این اشخاص دربرابر تصامیم وفیصله های ما، چون وچرایی بگویند. ویا اینکه چون وچرایی گفته اند. نمی گفت که حکومت ما هیچ نوع چون وچرا واشخاص دارندۀ چنین ظرفیت ها را تحمل نمی کند. حکومتگران نمی گفتند، که نمی توانیم بی دغدغه حکومت کنیم و هراس داریم . پس به منظور تحقق سلطۀ حاکمیت، تعدادی از شخصیت های جامعه را از صحنه بر می داریم. دراسارتگاه شکنجه و اذیت می کنیم ، آزار می دهیم تا علاوه بر در بند نگهداشتن  یک تعداد، دیگران نیز بهراسند. ایجاد خوف وهراس یکی از ویژه گیهای حکومت بود. باری یک تن از مامورین زندان ارگ گفته بود که : " از زبان شاه ( محمد نادرشاه ) قصه می کنند که :« محبوسین سیاسی باید تماما ً اعدام شوند تا باعث عبرت دیگران گردد.»

حکومتی که از چند تن اعضای خاندان سلطنتی تشکیل شده بود، رتق وفتق امور را در انحصار داشت. چنان انحصار ادارۀ امور وتحمیل همه لزوم دیدهای های سیاسی، فرهنگی وغیره،لازمه اش سرکوب های خونین و ترساننده، مانند زندان دهمزنگ وبقیه زندان ها بود.

اگر در این مورد سخنی نگفتند، عملکرد استبدادی همۀ آن مکنونات را گفته است. زیرا آنها در میان مردم ،محبوبیتی نداشتند. در سالها پیش هنگام  همکاری با نظام امانی نیز خویش را منزوی وتجرید شده وعقده مند می یافتند. با راه مردم نوازی وعدالت پسندی نا آشنا بودند. پس راه ایجاد ترس وخوف در پیش گرفتند. تا از آن طریق بر اوضاع حاکم شوند و  همکاران بلی گوی ونا آشنا با اعتراض وانتقاد وعدالت جویی بیابند. حکومت آنها در این زمینه دست آورد داشت و توفیق حاصل کرد، اما ، عقب مانده گی را در همه سطوح حاکم نمود. وآن عقب ماندگی همزاد پیروزمند توفیق حاکمیت آنها بود.

در نتیجه، اگر مردمان دارای ظرفیت های خدمت به مردم و وطن اعدام می شدند ویا زنده گی را در دل شب های طاقت سوز زندان می گذرانیدند، حکومتگران با خاطر جمع می توانستند، از امتیازات، اقتصادی  اجتماعی وسیاسی و غیره بهره ببرند.

 به قول سید بلخی:

                                                   صـادقــان وطن و قوم بـــزندان جفاست

                                                   خاینان راست به خوان بره بریان امشب

 

تصور وبرداشت ما این است، که زیان های چنان حکومت کردن در افغانستان، به قدر کافی بازشناسی نشده است. آسیب های که سرکوب بیگناهان و شخصیت های دارندۀ ظرفیت های رشد دهندۀ جامعه برجای نهاده است، هنوزهم توضیح لازم ندیده اند. زمینه های پرورش دهی نفرت درجامعه، که واکنش های نهفته را سامان می بخشید و در چند دهۀ بعدتر شاهد تبارز گونه های مختلف  آن هستیم، نیز در معرض بازشناسی شایسته قرار نگرفته است. دریافت این همه عوارض آن نوع حکومتداری ، ما را برای آشنایی با برخی از جوانب پس مانی جامعۀ ما کمک می نماید.

 

  سخنی در پایان

در خلال چند ماهی ، که نبشتۀ این جانب پیرامو ن زندان دهمزنگ انتشار می یافت، چند نامه از طریق ایمیل وچند صحبت تلفونی نیز آنرا همراهی نمود. از ادامۀ  صحبت ها ی تلفونی معذور بوده ام . به ویژه آن مواردی که ایجاب صحبت وتوضیح بیشتر را می نمود ویا هویت شخص تلفون کننده نامعلوم بود. برای طرف مقابل ،پیشنهادم همواره این بود که لطف نموده نظریات خویش را به گونۀ نوشتاری وبا نوشتن نشانی ونام اصلی ، به منبع انتشارنبشتۀ زندان دهمزنگ بفرستد.مسؤولیت آزرده گیی را که با این پیشنهاد برای چند هموطن بارآوردم ، می پذیرم.

در بارۀ صحبت ها وپیام های تحسین آمیز برخی هموطنان نیز یادآوری نمایم که اگر پاسخی  نه نوشته ام، به دلیل آن است که مشغولیت با چنین نبشته ها جز وظیفه ام است.

اما ، بهترین پیام ها، از آن هموطنانی اند، که با طرح پرسش های ، نویسنده را درپیشبرد چنین کاری کمک نمودند. ویا، از موضع مخالفت پیام فرستادند. در پاسخ این هموطنان، چند باری از طریق ایمیل نکات توضیحی نوشته ام. هموطنی یادآوری نموده بود، که :

"  . . . چرا از نوشتن دربارۀ زندان های پیش از زندان دهمزنگ  شروع نکردم؟ "

 پاسخ من این بود که :  . . ." در پیوند با طرح  کودتا- قیام 1329خورشیدی، ضرورت اشاره به زندان دهمزنگ رفت. از یادد اشت های در دست داشته پیرامون زندان ها وشکنجه ها  . . .  در این قسمت استفاده نمودم. نیاز به نوشتن بیشتر پیرامون بقیه زندان ها در جای خود است. امید است، من ویا هموطنان دیگری؛ ویا به کمک هم به تهیۀ نوشته یی موفق شویم  . . . "

ویا : "  . . . آیا در افغانستان غیر از محبس دهمزنگ ، محبس دیگری نبود؟  . . . "

پاسخ : "  . . .  چرا نه ؟ نامۀ تان به وضاحت نشان می دهد که شما بهتر از من در بارۀ زندان پلچرخی آگاهی دارید. لطف نموده، اطلاعات  خویش را اتشار دهید. اطلاعات شما ممکن است، سرچشمۀ خوبی برای من ویا کسان دیگری باشند. . . ."

باری هم یک تن از هموطنان از ضرورت تهیۀ فلمنامه یی زیر نام زندان دهمزنگ نوشته بود.

اما، نامه یی که می تواند تفکرانگیز نیز باشد، از هموطنی بود، که با اسم حقیقی ونشانی خویش، با لحن اعتراضی به نبشتۀ زندان دهمزنگ تماس گرفته بود. آن هم به این دلیل که"  آن عصر( صدارت سردار محمد هاشم خان )  دورۀ  طلایی افغانستان بود. پس از آن چه شد .؟  . .  . "

این نامه به وضاحت نشان می داد که کشور ومردم  ما در چند دهۀ پسین چنان ناگواری ها واندوه های دیده اند، که برخی از امتیاز دیده گان پیشین ویا اعضای خانوادۀ آنها ، سعی دارند، آزاردیده گی های آن زمان را " عصر طلایی " نشان دهند. همچنان که بهره مندی قشری از دارنده گان امتیاز و همکاران حکومت آن وقت، سبب شده است که اوضاع را از روی زنده گی آن زمانۀخویش بنگرند.

در انتهای این سخنان بیفزایم که " زندان دهمزنگ " در بهترین صورت آن گرد آوری یادداشت ها وخاطره های هموطنانی است که از آنها نام برده ام . نگارنده این امید را با خود دارم، که با بهره گیری از بقیه یادداشت های پیشنهادی  و صحبت های برخی هموطنان، تصویر مرتب وجامعتر از زندان دهمزنگ ارائه بدارم . زیرا اگر نسلی از آن رویدادهای دهۀ بیست وسی خورشیدی درس نگرفتند، شاید آینده گان با آگاهی از آن،به محکومیت همه اشکال مردم آزاری و آن  نا روایی هایی که بر زندانیان سیاسی گذشته است، کرامت انسانی را احترام بگذارند.

                                                                      

.................................................................................................................

منابع :

1-       عبدالصبور خان غفوری. سرنشینان کشتی مرگ یا زندانیان قلعۀ ارگ ص 17)

2-      عبدالحی حبیبی. جنبش مشروطیت. ص 37

3-      محمد هاشم زمانی . زندانی خاطرات . " د بابا عبدالعزیزجرم (؟). ص 38

4-      خاطرات مامور عبدالقیوم خان دوسال پیش به اهتمام جناب  بهأول ملک عبدالرحیم زی، زیر عنوان  " پيوست به كودتاى نامنهاد عبدالملك خان.شكنجه گاه. يادداشت هاى عبدالقيوم خان مامور دارالتحرير شاهی" ، در تارنمای کابل ناتهـ نشر شده است.

5-      سید مسعود پوهنیار. ظهورمشروطیت وقربانیان استبداد درافغانستان. جلد اول و دوم . ص 208. طبع سوم. 1379. پشاور.

 

 

 

 

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

قسمت   9

              کودکان و" دیوانه ها " در زندان

 

 

    کودکان در" کـُـره خانۀ " زندان دهمزنگ 

 زندانی در فکر اطفال وخانواده

 " دیوانه ها " در زندان دهمزنگ

     

                   کودکان در" کـُـره خانۀ " زندان دهمزنگ 

در منزل تحتانی  زندان عمومی دهمزنگ ، مکانی را " کُره خانه " می نامیدند. در آنجا اطفالی زندانی بودند، که بالاتر از ده سال عمر داشتند. آن اطفال یتیمانی بودند، که  پدر ومادر خویش را از دست داده ودر کمال بی کسی و بی نوایی وبی سرپرستی، برای پیدا نمودن لقمه نانی، کوچه گرد شده وبالاخره به کیسه بری و دزدی روی آورده بودند .

شادروان محمد هاشم زمانی که نخستین زندان دیده یی است که پیرامون وضعیت کودکان زندانی مفصلترنوشته است،ضمن برملایی اوضاع رقت بار زندگی  کودکان وضمن یادآوری از یک ملایی که ظاهر آراسته اما باطن آگنده از مفاسد اخلاقی داشت و باشی  " کره خانه" تعیین شده بود، می نویسد :

حکومت شهر ناپرسان به جای آن که  آن اطفال معصوم وبیگناه را در مکان های چون " مرستون " ( یا مؤسسۀ خدمت به اطفال یتیم و غریب ) بفرستد که تعلیم وتربیه و آموزس ببیند، در ظلمتکدۀ جهالت نگه داشته بود.( 1 ) 

کودکان زندانی در کارگاه صنعتی زندان به کار گماشته شده بودند. آن کودکان در معرض استفادۀ های سؤسرباشی ها، انضباط ها وباشی ها قرار می گرفتند.( 2)

آن تعداد کودکانی که همراه خانواده های شان  زندانی می شدند، تا هنگام آغاز جوانی نزد مادر خویش در زندان زنانه  توقیف ولایت کابل ویا بقیه زندان ها می بودند. پس از آن، به زندان دهمزنگ فرستاده می شدند، وضعیت متفاوت تری داشتند.آنها به عنوان زندانیان سیاسی جوان، از محضربزرگسالان درس فرا می گرفتند.

 کودکان بیشماری درزندان های که با خانواده به سر می بردند، به علت امراض مختلف به ویژه مرض مهلک حمای لکه دار جان داده اند. محمد هاشم زمانی در این مورد نیز گفتنی تأثرباری ازکودکان خانوادۀ زمان خان دارد. بر بنیاد اطلاع او، تنها 28 تن آنها وفات یافتند. درحالی که هیچ کس نمی دانست که آنها را کی کفن نمود و در کدام آرامگاه دفن نمود. ( 3) اما از رقم مرگ ومیر کودکان " کره خانه " منبعی در دست نیست .

  

                              زندانی در فکر اطفال وخانواده

اعضای خانوادۀ زندانی در پیوند با او سخنان وخاطره های درد آمیز بسیار دارند. به صورت عموم می توان گفت، که زندانی نیز از موقعیت خویش به عنوان شخص در بند، در فکراعضای خانواده بوده است. زندانی اگر متأهل و یا دارای فرزندی نبوده، یاد مادر وپدر او را همراهی نموده است. و اگرمتاهل و دارای اطفال بود، تشویش ونگرانی از سرنوشت آنها نیزهمراه آزار دهنده اش بوده اند. تشویش زندانی در دوره هایی که تا حال بازنگریسته ایم، ازجهت معیشت ویا تهیۀ غذای شب و روز زن وفرزند،کرایۀ خانه، سرنوشت کودکان که از مکتب اخراج می شوند ویا آنها را به مکتب نمی پذیرند؛ شکنجۀ پایان ناپذیر ایام زندان برای او بوده است.

 آن سوی دیگر، اعضای خانواده ، پدر و مادر زندانی ویا  زن وکودکان او نیز در دیدن شکنجۀ  بیرون از زندان سهیم بوده اند. زیرا حکومت محمد نادرشاه وبرادرانش، هنگام به زندان افکندن شخص طرف غضب وسرکوب، امکان ومنبع میسربرای ادامۀ حیات خانواده ویا معاش ماهوار او را نیز از دست اش می گرفتند. واگر زندانی دارای جای وجایدادی بود، ازطرف حکوت غصب می شد. این عامل وافزون بر آن تهیه غذا ولباس برای زندانی بار دوش خانوادۀ او بود.

 متأسفانه از هزاران خاطرۀ تلخ خانواده ها، که در این زمینه وجود داشته است، تا حال اندکی را در اختیار داریم. بازشناسی اثرات تلخ و دیداری که خانواده ها با آن داشته اند، ابعاد هدف زندان افگنی واعدام ها را بیشتر معرفی می کند. دنبال نمودن همه تأثیرات مخرب مادی و روحی چنان بُعدی از سرکوب ها وانسان آزاری ها نیز، در شناسایی  مواضع سیاسی اعضای  خانوادۀ آن زندانیان مدد می رساند . گزینه های این متن فشرده ، که منحصر به زندان دهمرنگ نیستند، از توجه زندانی به اعضای خانواده به ویژه به فرزندان حاکی می باشد.

 

محمد مهدی خان  

صبح ،  هنگامی که مهدی جان (یکی از شخصیت های محبوب ،منشی شاه امان الله خان وطرف غضب محمد نادرشاه )  از ادای نماز فارغ شده بود، دقایقی گریسته و درچپرکت خود استراحت کرده است. عامل نزدیک گریستن او، اعدام خواجه هدایت الله خان بود.   که روز پیش به دار آویخته شده بود. اما، لحظاتی سپری نشده است ، که خیال محمد وردکی  حواله دار، دروازۀ سلول او را باز نموده و گفته است که :

 "مهدی جان را به دائرۀ قلعه خواسته اند."

 

 شادروان  مهدی خان و شادروان سرور جویا

 

اما مهدی جان گفته بود، که : " مثل خواجه ( هدایت دالله خان) روز آخر زندگانی من می باشد." و درادامه طی سخنانی به هم سلولی خویش (عبدالصبورخان غفوری)  گفته، که :

"  . . . می فهمم که این آخرین دقایق زندگانی من است. با تو وداع می کنم. مرا از دعا فراموش مکن؛ واگر از زندان نجات یافتی، از یونس ( در زمان حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان به شهادت رسید )  وآصف (محمد آصف آهنگ از رهبران مشروطه خواهی وعضو حزب وطن به رهبری شادروان میر غلام محمد غبار ) پسران یتیم من خبر گیرا باش.  من از جهان نا کام ونامراد کشته می شوم. درحالی که اولادهایم صغیر وعیالم جوان می باشد . . ." ( 4 )   

 

حاجی محب الله خان

 یک تن از تاجران نامدار خان آباد که دارندۀ زمین وباغ وسرای و دکان ها بود، هدف سردار محمد هاشم خان صدراعظم قرار گرفت. مطابق شیوۀ معمول حکومت که نزدیکان وخویشاوندان شخص مورد نظر را نیز زندانی می کرد؛ خسر و یک تن از خویشاوندان حاجی نیز زندانی شده بودند. مامور زندان  با توجه به متمول بودن  حاجی، همواره او را زیر فشار می نهاد و اذیت می نمود وهر روز چیز تازه یی تقاضا می کرد. از حاجی  قالینچه، قالین وپول هنگفتی  می طلبید. حاجی را تهدید می نمود، که به تقاضا های او لبلیک بگوید، در غیر آن صورت ، شب هنگام خفه خواهد شد. اما ، حاجی که تهدید  مامور زندان را جدی  گرفته بود، همواره می گفت که :

" بازخواست گر کیست،  وای بر حال  آل واولادم که بیوه وبیچاره می شوند. بعد از ادای این کلمه شروع به گریه نموده واشک های خود را با دستمال خود پاک می کرد . . ." (5)    

 

مامورعبدالقیوم خان 

شکنجه ها و مقاومت مامور قیوم خان، کم نظیر است. اما اوهمیشه در فکر فرزندان خویش نیز بوده است . وی  می نویسد :

 " تمام این ماجرا و لت و کوب یک طرف بود و جدایی من از قدیر جان و جلیل جان پسرانم؛ و زلیخا دخترکم، جانب دیگر، هر لحظه که اوشان به یادم می آمدند ، دنیا به نظرم تاریک می شد و قلبم از حرکت باز مي ماند."(6 )                        

 

عبدالغیاث خان کوهستانی  

مورخ ۱۲حمل ۱۳۳۶ دخترم بی بی مدینه که هشت سال دارد، بر خلاف همیشه که با مادرکلانش یکجا میآمد، امروز تنها آمده بود. واین موضوع را عسکری که لباس هایم را آورد برایم گفت.آسمان کابل پوشیده ازابر سیاه بود . بیدریغ برهمگان یک سان می بارید.ودریای چمچه مست کابل مقابل چشم مُلا های پلی خشتی مستی میکرد ومی غُرید و قربانی می طلبید. نمی دانم احساس عجیب برایم دست داد.دردی در سینه ام بود، نمی توانستم نفس بکشم . به دیوار تکیه زده نشستم .خانۀ ما در رکاخانۀکابل بود و از این که مدینه چگونه بااین وسایل تنها آمده و از پــُل آرتل که در چنین مواقع آب بالا، چطور گذشته.خیریت باشد وچیزهای  دیگر...
عسکری که لباس ها را آورده بود قربان بای نام داشت، از ازبک های شمال کشور بود. پیش من پنهانی قران و خط فارسی می آموخت . گفت : ملاصاحب جگر خون نباش. خودم کمک می کنم از پل تیرشود
.


تا قربان بای برگشت خدامیداند که برسرم چه گذشت .
قربان بای گفت: ملا صاحب آب یک زانو آمده بود بالا . خوب شد رفتم و اِلا آب می بردش

(7).

عبدالغنی خان ترجمان

عبدالغنی خان ترجمان که همراه هیأت دپلوماتیک افغانستان در زمان شاه امان الله خان، به روسیه وچین رفته بود." دومرتبه محبوس گردید. . . در سن بیش از 80 سالگی در زندان جان داد." خاطره هایی از فرزندان خویش را هنگام دیدار در زندان ( بار اول ) چنین گفته بود:

" آن روز هیچ یادم نمی رود، همسرم چهرۀ رنگ پریده داشت، دخترم هشت ساله شده بود وپسرم که پا به سن شش گذاشته بود، حیران حیران به من نگاه می کردند. پسرم می گفت:

 پدر جان چرا خانه نمی آئی؟ اینجا چه کار می کنی د؟  پدرِ دیگران به خانه های شان می آیند، تو چرا نمی آیی؟

نمی دانستم به او چه جواب بدهم. از بغلم دور نمی شدند .

( پسرم )  می گفت: اگر امرور خانه می بودم  یک گدی پران قیل می کردم.

 به او گفتم: جان پدر همین که خلاص شدم، خانه می آیم اما او کلمۀ خلاصی را نمی دانست.

می گفت : امرزو رخصتی است بیا که خانه بروینم.

سوال های او، مادر و همسرم را به گریه انداخته بود. به او گفتم : نازنین پدر هوش کنی که بسیار شوخی نکنی .مادرت را آزار  ندهی، درس بخوانی که بچۀ خوب باشی  و  . . . 

نمی دانید با از دست دادن مادرم چه اندازه متأثر شدم، اما به خاطر اطفالم جلو اشکم را گرفتنم ، به تمام دستگاه حاکمه نفرین فرستادم ." (8)

 

                                 اخراج اطفال از مکتب

تشویش بسا از زندانیان سیاسیی دارای  فرزند، از این رهگذر نیزبوده است، که حکومت فرزند ویا فرزندان ایشان را از مکتب اخراج می کرد. واگر طفل ویا اطفال ایشان به سنی می رسیدند که شامل مکتب شوند ادارۀ مکتب از پذیرش آنها خود داری می کرد . آمرین مکاتب با دریافت این اطلاع، که پدر طفل زندانی است ، از پذیرش آنها می هراسیدند.

به این لحاظ اکثریت کودکان زندانیان آن هنگام یا از رفتن به مکتب محروم شده ویا اگر متعلم بودند از مکتب اخراج شده اند.

مواردی داشتن واسطۀ مؤثر به کودک کمک رسانیده است تا شامل مکتب شود. به طور مثال ، از سرنوشت چند تن از اعضای خانوادۀ سرشناس شاغاسی خیل از غند مشر فیض محمد خان سکندر، مشهور به برگد صاحب را می آوریم :

" با سقوط رژیم امانی دورۀ ادبار خانوادۀ بزرگ شاغاسی خیل آغاز شد و در شروع سلطنت محمد نادرشاه عدۀ زیاد این خانواده که تعداد شان به 200 نفر خورد وبزرگ، زن و مرد می رسید، تحت الحفظ به جلال آباد اعزام شدند واکثر جایداد های شان ضبط گردید. حکومت آن وقت می خواست  این خانواده را به هند برتانوی تبعید نماید، ولی آن حکومت از قبول آنها ابا ورزید. آنها مدت چهار ماه را در هوای گرم آنجا در باغ سراج العماره که در اثر جنگ به مخروبه تبدیل شده بود، به سر بردند وعده یی از اطفال وپیران شان در آنجا در اثر گرما تلف شدند. تا آن که حکومت مجبور شد آنها را دوباره به کابل خواست وزیر نظارت قرار داد. . .

غند مشر فیض محمدخان سکندر در سن 35 سالگی( 1309) به زندان رفت. .. . دارای سه پسر بود. جان محمد (بعداً پوهاند داکتر جان محمد فیضی سکندر) فیض احمد فیضی سکندرو ضیأ احمد فیضی سکندر.

جان محمد را که در صنف ابتدائیه مکتب استقلال درس  می خواند، پس از زندانی شدن پدرش از مکتب اخراج کردند وطفل بیچاره چند روز ی در خانه درحال گریه بود، تا آن که مادر کلانش ( خانم سردار گل محمد خان ) که با ملکه ماهپرور خانم نادرشاه دوستی وقرابت داشت، عارض شد وگفت که " اگر پدرش را گنهکار می دانید، طفل معصوم چه گناه کرده است که او را از مکتب اخراج کرده اند." این دیدار نتیجه داد و به وساطت ملکه برای جان محمد دوباره اجازۀ شمول به مکتب داده شد . . ." (9)

 

                            " دیوانه ها" در زندان دهمزنگ

از وضعیت دشوار، طاقت سوز وطاقت فرسا که بر زنده گی  زندانی ها حاکم بوده است؛ شنیده ویا خوانده ایم؛ اما، اگر هیچ گاه  انسان دشواری نادیده نمی تواند روزگار شخصی را درک نماید که در معرض دشواری  قرار دارد، زندان نادیدگان نیز نتوانند جهان شکنجه آمیز زندانیی عذاب و شکنجه دیده را دریابند. به ویژه از آنانی را که ادیب وشاعر ونویسنده ومسلکی امور مختلف بوده اند، اما ، بدون جرم وگناهی، زیرپاشنه های شکنجه افتادند، توهین وتحقیر شب وروز را شنیدند و دیدند. آری، سفر به دنیای آنها وآشنایی با آن ساده نیست. زندان های حکومت سلطنتی افغانستان در واقع دستگاه شکنجه گری بودند که بدون وقفه به اذیت وآزار می پرداختند. آن وضعیت گونه های مختلف بیماری جسمی و روحی را بر زندانیان تحمیل می نمود. درنتیجه تعدادی از بیگناهان ادارۀ اعصاب را ازدست داده و دچار نوعی اختلالات عصبی می شدند. این زندانیان را در اطاق درازی انداخته بودند که " درازخانۀ دیوانگان " نام گرفته بود. در " دراز خانۀ دیوانگان " زندانیان بیمار سیاسی و جنایی یک جا بودند.  در حالیکه در بخش های دیگر زندانیان جنایی را با زندانیان سیاسی در یک دهلیز جای می دادند. و این خود یکی از اشکال شکنجه برای زندانیان سیاسی بود.

برای بیماران مظلوم " درازخانه "هنگامی توان کار در بخش صنعتی  زندان را داشتند، دو نان خشک توذیع می شد. ولی پس از بیشتر شدن بیماری ، همان نان خشک نیز برای آنها داده نمی شد. تعدادی از آنها به خوردن  پوست کچالو ویا بقایای سبزیجات دور انداخته شده از طرف زندانیانی موفق می شدند که توان پخت وپز را داشتند. بربنیاد گواهی جناب هاشم زمانی  بعضی از آنها در باغچۀ حویلی  قلعۀ جدید زندان دهمزنگ  برگ های درختان را می خوردند.

با توجه به نوعیت بیماری روانی، زدو خورد وجنگ همواره میان آنها  جاری  بود. باشی ها نیز از وسایل  لت وکوب کار می گرفتند. وضع لباس، ریش وبروت، نظافت،  . . . آنها ترسناک وبویناک بود.

 ملایی نیز وظیقۀ "  نهی از منکر " را در برابر آنها انجام می داد. از اجراات آن ملا حکایت شده است که در یکی از روز های ماه رمضان، وقتی داخل " دراز خانه " شد، دید که چند تن از " دیوانگان " مشغول نوشیدن آب و خوردن توته یی از نان خشک استند. ملا به ضرب وشتم آنها آغازید و گفت : شما صحیح وسلامت استید. زمین وآسمان را  می شناسید. وظیفۀ من است که هر کس را که در روشنی روز ، روزۀ خویش را بخورد، چنین بزنم.  منده گل ( یک تن از زندانیان ) برای ملا گفت : « تو که با خوردن نان خشک مردم گرسته را می زنی، انسان کم عقل تر از تو وجود ندارد. انسان کوشش می کند تا معدۀ کرسنگان را سیر کند وتو  انسان های گرسته را پیهم می زنی  تا بمیرند  و دنیا برای شما باقی بماند که در آن میله وعیش ونوش خویش را انجام بدهید.اما ، ما مردم گرسنه معده های خویش را خود ما سیر می کنیم تا زنده بمانیم و دنیا را از دست شما مردم کم عقل پاکیزه می نماییم ، تا انعامی برای ما بماند. روزه را  کسانی می گیرند که بانگ مرغ در شکم دارند و هنگانی افطار می کنند بهترین غذا ها  برای شان پهن شده است. برای ما گرفتن روزه چه فایده دارد. ما در اینجا، چنان گرسنه هستیم که نان برای خوردن نداریم . . .» (10)

شایان یادآوری است که بیمار روانی را نیز به عنوان زندانی سیاسی  در "دراز خانه " انداخته بودند. در " دراز خانۀ " شخصی با نام جهان گل ، شش سال به عنوان زندانی سیاسی زندانی بود. درحالیکه او پیشتر تکلیف روانی داشت و از منزل خارج شده بود. تلاش های برادرانش  برای اثبات بیماری  و رهایی او شش سال را دربر گرفت .(11)

 

                                                                                                                                                                              ادامه دارد

........................................................................................................................................

رویکردها وتوضیحات

1-      محمد هاشم زمانی. زندانی خاطرات  ص 177. 

2-      اثر بالا . ص 55

3-      اثر پیشین. ص 30

4-      عبدالصبور خان غفوری . سرنشینان کشتی مرگ یا زندانیان قلعۀ ارگ. ص 242  . محمد مهدی خان همراه  با محمد ولی خان وکیل سلطنت شاه امان الله خان، فقیر احمدخان رئیس جنگلات ،غلام جیلانی خان چرخی، شیرمحمد خان  چرخی ، در ماه سنبلۀ 1312( اکست 1933) به دار آویخته شدند. 

5-       سرنشینان ص 224.

6-      مامورعبدالقیوم خان.مامور دارالتحیر شاهی .به اهتمام بهأول ملک عبدالرحیم زی. قسمت 3. تارنمای کابل ناتهـ.

7-   چند خاطره ویادداشت برجای مانده ازشادروان عبدالغیاث خان کوهستانی. تارنمای کابل ناتهـ

8-      محمدآصف آهنگ.  یادداشت وخاطره های زندان . متن قلمی .

9-                            خالد صدیق چرخی .برگی چند از نهفته های تاریخ درافغانستان.افزوده یی از داکترسید عبدالله کاظم بر چاپ دوم ص 500 . انتشارات شاهمامه. هالند. 2012.

10-                        زندانی خاطرات ص 177

11-                        اثر پیشین. ص . 132

 

 

 

قبلی

 


بالا
 
بازگشت