لينا روبه حيدری، شير پنجشير و چند پرسش !

 


 

بقلم نثار احمد

روزگاری است ، برخی از سوداگران و کسبه کاران نشرات انترنتی و غير انترنتی ، هرخرمهره را به عوض مرواريد به خورد خواننده ميدهند ؛ توريدات ذهنی و خيال پردازانه يک نطاقه مکرمه صدای امريکا نيز به اسم ( ادبيات) از همين قماش است! باری گرداننده ( آزمون ملی) در ويبلاگ خويش( آگاهانه) ازاين بانوی رسيده به رهايشگاه غرب و عضو جمعيت اسلامی ، طرفدار پر و پاقرص اسماعيل خان و احمد شاه مسعود ، بت و تابو ساخت و اورا در رديف الاهه ها و قديس ها قرار داد و البته در ازای اين مبالغه های تهوع آور، توانست چند بار در صدای امريکا ، مورد مصاحبه و گفتگو قرار گيرد!

اما « افغان جرمن آنلاين » ، از شدت حواس پرتی و کم دقتی، به تبليغ و بزرگداشت اين عليا مخدره پرداخت و خبر نداشت که اين ( شاعره به اصطلاح ملی ونامی و نابغه !) از بقچه برداران شورای نظار است!

لينا حيدری، نطاقه فيشنی صدای امريکا ، همان کس است که شعرواره« رنج يک افغونی» را فرمايش فرموده است و درين شعر پرنبوغ گفته است، از بلاهای که در زمان مهاجرت درکشور ايران بر سر شان فرود آمد، يکی اين است که ايشان مجبور شدند « حافظ ، را به شاعری قبول کنند ، يعنی يک شاعر ايرانی را به عنوان شاعر خود به پذيرند »!
اين بيان عجيب را لينا روربه ، گويا زاده شده و بزرگ شده در شهر هرات ( شهری که در هر خانه يک ديوان حافظ وجود دارد) ، به زبان می آورد، حالانکه اگر يک متولد پکتيکا يا حصارک لغمان اين حرف را ميزد، چندان قابل بحث و بازجويی نبود!

به هر حال ، افغان جرمن آنلاين که هر ماه، يک دوبار، عليه احمد شاه مسعود موضعگيری ميکندو جنازه اين جهادی معروف را روی شانه خواننده ميگذارد و از دفن او برای تبليغ و هياهو ، ممانعت ميکند ، اينک که خانم روزبه در بزرگداشت مسعود شعری و مقاله ای منتشر ساخته ، چه خاکی به سر خواهد ريخت ؟!

پرسش ديگر اين است، خانمی که بدون حجاب ، در صدای امريکا نطاقی ميکند ، آن هم با ژست های هوس انگيز، آيا مرحوم مسعود ( بقول ايشان مسعود بزرگ(!) ، اسطوره مقاومت افغانستان) اجازه می داده ، يک خانم ، حتا در برونمرز، بی حجاب و بی خيال، با اين و آن معاشرت کند!
يک چيزک ديگر هم در خاطر خطور ميکند، خانمی که در صدای امريکا ، جهان آزاد و صادر کننده دموکراسی «!»، کارميکند، به کدام دليل، اينهمه دم از جهاد و شهيد ومقاومت ... ميزند ! خدارا ، زين معما پرده بردار

( شيرپنجشير از مصطلحات مطبوعاتی رژيم ولايت فقيه است. معلوم نيست خانم روزبه که قبلا در شعر واره « رنج يک افغونی» از تعبيرات ايرانی يکسره ابراز تنفر فرموده اند؛ چرا از ترکيب شير پنجشير ( با تلفظ مضحک ايرانی اش) اين بار استقبال ميکنند؛ احتمالا عشق مرحوم (!) مسعود ، موجب اين دگرديسی است!)
پرسش عام از برخی خانم های سخنور نشسته در دموکراسی های غرب، اين است ، که آيا ، مسعود، الگوی سياسی شما، يک مبلغ اسلام و سيستم اسلامی نبود؟ آيا مرامنامه و مانيفيست سياسی او، تاسيس يک حکومت اسلامی در افغانستان نبود؟ تاسيس رژيمی شبيه رژيم حکومتی مستقر در ايران يا عربستان يا پاکستان يا عراق ( پس از صدام حسين ) ؛ خوب، درين صورت ، شما خانم ها، حقوق انسانی ، مصوونيت و حفظ کرامت خود را از کدام مرجع ، طلب می کرديد ؛ مگر در دولت اسلامی مسعود فقيد، قاضی و مفتی و کارگزار و دادستان، جز سياف و ربانی و محسنی و شرکاء، کسی ديگر بود ؟!
شما که برای فقدان مسعود، خاک بر سر می کنيد، پس چرا از آمدن طالبان ، هراس داريد ، يا به کدام دليل از تکاپوی گلب الدين حکمتيار ، حمايت نمی کنيد؟!
حکمتيار، همان را ميخواهد که مسعود می خواست! سياف همان را ميخواهد که ضياء الحق و قاضی حسين احمد در طلب آن اند!
شعر واره خانم روزبه ، برای پنجشير و شير پنجشير، شبيه ساير تبليغات و تمهيدات شورای نظار است؛ حساب جمعيت اسلامی و مردم افغانستان ، دوچيز متفاوت است ؛ مردم ، امنيت و نان و آزادی ميخواهند، نه القاب دهن پرکن را؛ نه ريش و تسبيح هزار مهره را!
اما شعر واره خانم روزبه اين است :


اين هم مدحيه خانم روزبه ، در مدح مرحوم مسعود:

در رثـــای مســـعود بـــزرگ

 

شــــیر پنجشـــــیر

 

وقتی از پنجشیر می گذری
آهسته قدم بردار
حضور مردی را حس کن
که در آبهای شفاف و روان آن جاریست
که در سبزی زمرد گونه علف زار آن لولیدست
که در وقار و استقامت کوهسار آن
سر برافراشته است
وقتی از پنجشیر می گذری
آهسته قدم بردار
زمزمه نسیم را بشنو
و ترانه چکاوک ها را
چهره غمگین آفتاب را نظاره کن
که در غروب خونین اش
قصه شیر پنجشیر را هر روز
مظلومانه تکرار می کند
وقتی از پنجشیر می گذری
آهسته قدم بردار
چشم هایت را ببند
تا تپش قلبی را احساس کنی
که مقدس ترین عشق ها را در خود می پروارنید
که از حب الوطن پر بود
و بر سنگ سنگ آن
انعکاس قدم های استواری را خواهی شنید
که روزی
با مردانگی بی نظیر یک قهرمان
ارتش مغرور ابر قدرت سرخ را
در سبزی تپه های کوچک پنجشیر
بزانو درآورد
وقتی از پنجشیر می گذری
تأمل کن
در شب های سورمه ای رنگ آن
چشمان شب زنده دار مردی را خواهی دید
که شب ها در بسترش بر صخره های سنگی
با خدایش به نیایش می پرداخت
وبه آسمان خیره گشته
به فردایی فکر می کرد که افغانستان
همانند ستارگان الماس گونه شب های پنجشیر
خواهد درخشید
که مردمش آزاد
و کونه های ویرانه اش آباد خواهد شد
وقتی از پنجشیر می گذری
آهسته قدم بردار
تا در بیشه های این شیر سترگ و کوهسار آن
انعکاس فریاد مغرور مردی را بشنوی که دلیرانه می گفت
من مزدور بیگانه نخواهم شد
و افتخار وجود شخصی را حس کنی
که تا اخرین لحظه مردانه زیست و جهاد را
در کتاب مجمل ما به سادگی صداقت معنی نمود
وقتی از پنجشیر میگذری
آهسته قدم بردار
تا
آواز مهربانی را بشنوی
که با رایحه گل های معطر سرخ
و به دست نسیمی روح افزا
گوش ات را نوازش داده می گوید
ای برادر ای خواهر
این خاک را دریاب که به قیمت خون خود
به تو هدیه می کنم
پاسدار آن باش که هر لاله سرکش آن
از خون شهیدی گمنامست
که هر مخروبه غمگین آن
یادگار ظلم هموطن یا بیگانه است
و چشم های منتظر و خسته مردمش
در انتظار یک ناجی
که جذام همه گیر قدرت مسمومش نکرده و ترحم را
با قلبی مملو از همدردی می شناسد
وقتی از افغانستان می گذری
آهسته قدم بردار
که این خطه شهید پرورانیست
که تاریخ بر شجاعت شان
سجده کرده است!

 

 

 


بالا
 
بازگشت