غلام سخی ارزگانی
 

 

درنگی بر اسارت تاریخی افغانستان 

گر خطا گفتیم، اصلاحش تو کن

مصلحی تو، ای تو سلطان سخن

«حضرت مولانا»

   افغانستان کنونی بناء بر انگیزه ها و عوامل مختلف داخلی و خارجی از بدنۀ خراسان کبیر تجزیه گردید که متأسفانه بعد از آن مسؤلین این کشور نه تنها ازرش های تاریخی و میراث های پسندیدۀ آریانای باستان و خراسان متمدن اسلامی را حفظ کرده نتوانستند، خالق ارزش های نوین هم نگردیدند و همچنان این سرزمین رشد طبیعی خود را در بستر مناسبات مادی، اجتماعی و معنوی جوامع کثیرالاتنیکی ما از دست داد؛ بلکه از آن ایام تا کنون نطفه های بحران ها و فجایع مکرر را در بطن خود به زایش و پویش گرفت که به یک حساب آنرا باید در تاریخ سیاسی و اجتماعی افغانستان موجوده «بحران هویت ملی»  لقب داد. از همین لحاظ نیز است که دردمندانه از ایجاد نهادهای ضروری مدنی، رفاه اجتماعی، حاکمیت ملی، مسؤلیت پذیری ملی، همبستگی دینی– مذهبی، خردورزی ملی، وحدت ملی، اقتصاد ارگانیک ملی، خود آگاهی ملی، فرهنگ ملی، خود سازی ملی و نظام دموکراتیک ملی در افغانستان عزیز خویش تا حال محروم  شدیم .

   به ویژه در امتداد بیش از یکصد سال گذشته با امضاء معاهدات ننگین پنجده، گندمک و دیورند با اجانب حریص و در کمین نشسته بود که همین افغانستان منقسم و مثله شده از سوی حاکیمت های دست نشانده و خودکامه در کشور ما بار دیگری مطابق با خواست های آزمندانۀ استعمارگران وقت به صورت درد ناک تجزیه و به بیگانگان فروخته شد که زخم های ناسور و سرطانی آن تمام اتنی ها و جوامع کشور ما اعم از مسلمان و غیر مسلمان را در کام آتش و خون فرو بردند. این تجزیه اخیر کشور را هم باید به مثابۀ درد ناک ترین و جبران ناپذیر ترین «فاجعه تاریخ» افغانستان بی وراث نامید که از سوی حاکمان تمامیتخواه، دیکتاتور، نژادگرا، بیگانه پرست، قبیله گرا و ضد دموکراتیک صورت گرفته اند .

   آیا منجمله این چنین وقایع طاقت سوز و کارکردهای خفاشان شب پرست کشور ما از دیده و داوری بی طرفانه تاریخ، جهان بشریت و مردم درهم کوفتۀ افغانستان فراموش شده می تواند؟ آیا مردم ما حال حق ندارند که جسدهای وطن فروشان را از  در گورستان ها بیرون کشیده و آن ها را مورد محاکمه بی طرفانه تاریخ قرار دهند؟

    از همین جاست که با ایجاد بحران های پی در پی سرطانی و تداوم حاکمیت های انحصارگر، مستبد، اجانب پرست، قبیله گرا، تبارگرا، طبقاتی، خاندانی، ایئولوژیکی، فردی و ضد تمدنی؛ شاهد اسارت های مختلف تاریخی، سیاسی، ملی، اجتماعی، مذهبی، فرهنگی، اقتصادی، سمتی، روانی و امثالهم در بستر مناسبات جوامع کثیرالاتنیکی، قبیلوی سربسته در دل افغانستان خونین تا کنون می باشیم .

   نیک میدانیم که جوامع کشور ما چنان مبتلا به اسارت تاریخی بوده که نقش شان در متن ساختار تاریخ به صورت آگاهانه از سوی اربابان حاکم، قبیله گرایان عصر حجر و حاکمیت های خود کامه و عوامل بیگانه نادیده گرفته شده و حتا گفته میتوانم که تاریخ افغانستان را به  صورت عریان نیز «جعل» کرده اند. یعنی بدین معنا که زمین تا آسمان افغانستان هم اسیر «فرهنگ و اندیشه های سرما زده»  و دژ ستمگرانۀ بیدادگران عصر بوده و جامعه از بهره گیری ارزش های اساسی دینی، آزادی های طبیعی، حقوقی، مدنی، رشد لازم جغرافیایی و .... هم به طرف شکوهمندی های مادی، معنوی، اجتماعی جامعه و نوگرایی های عاقلانه در افغانستان عزیز تا حال محروم مانده است .

   پس بدین معنا از اسارت تاریخی اتنی ها (جوامع) افغانستان مغموم و درهم کفته شده، چنین درک می گردد که :«اسارت تاریخی به مفهوم دیگر، اسارتی است که جامعه در طول تاریخ و یا در امتداد تاریخ دچار آن می باشد.» (1)

آیا اسارت تاریخی به معنای «کشتن نقش محوری جامعه» در تحقق عدالت نبوده و هنوز هم نشانه های نیرومند از آن تا حال در برابر مدنیت و آزادگی مقاومت نمی کنند؟ آیا در درازنای تاریخ میهن تجزیه شده ما، آزادی افراد جامعه ما به نفع تداوم نکتبار جهل و استبدادیان سنتی دفن گورستان نگردیده است؟

   به سخن دیگر اسارت تاریخی مردم این چنین تعریف می گردد :

   « اسارت تاریخ، یعنی همین محرومیت از هرگونه نقش و اراده برای ساختن متن تاریخ است. اسارت تاریخی، یعنی موجودیت یک جامعه در بیرون از تاریخ و بیرون بودن از تاریخ، یعنی فاقد بودن هرگونه حق تعیین سرنوشت مطابق به اصالت های مدنی و فرهنگی خود جامعه؛ به همین علت است اصالت زدایی تاریخی یکی از اشکال اسارت تاریخی است...» ( 2)

آیا همین مردم عامل اصلی ایجاد و تکامل تاریخ در درازنای غنای تاریخی در جوامع بشری نبوده است؟ آیا در این چند قرن آخر، جوامع محکوم و اقوام در زنجیر کشیدۀ ما در بند اسارت های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، روانی و... فرهنگ بدوی، نظام انحصارگر طبقاتی و حکام خودکامه وقت قرار نداشته و همین جهل و استبداد تا هنوز در نظام ریاستی موجود افغانستان ادامه ندارند؟ آیا نجات تاریخ از اسارت، یک وجیبه و مسؤلیت انسانی، عقلانی و مدنی نیست؟ آیا آزادی بطن تاریخ از اسارت، بدون نقش محوری و آگاهانه مردم یک کشور چگونه ممکن خواهد؟ آیا خداوند لایزال، نقش بنیادی انسان را در تعیین سرنوشت آینده اش عمده و تعیین کننده نوید نداده است؟ آیا خالق حقیقی جهان، انسان را وارث اصلی زمین قرار نداده است؟ آیا نجات کنونی افغانستان از فساد اداری، کشت کوکنار، قاچاق، تولید مواد مخدر، عملیات انتحاری، قوم گرایی، خویش خوری، قبیله ستایی، قانون گریزی، عقل ستیزی، جنگ های تحمیلی و نظایر آن؛ وظیفه مبرم انسانی، اسلامی، قانونی، مدنی و ملی همه اقوام افغانستان  نمی باشد؟

   وقتیکه فرزانگان خرد، دانشمندان رسالتمند و نواندیشان طرارز نوین جامعه؛ مردم و اتنی های کشور را «محرک تاریخ»، «سازندۀ تاریخ» و «وارث کشور» معرفی گردیده اند و همچنان عامل اصلی ترقی، نوزایی فکری، عقلانیت جدید و فرهمندی نهادهای اجتماعی جامعه میدانیم؛ پس چرا طی تقریبآ این سه قرن اخیر تمام جوامع کشور از تاجیک و غیر تاجیک و یا اوزبیک و غیر اوزبیک و یا مسلمان و غیر مسلمان افغانستان از سهم حقوق انسانی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی عادلانه و دموکراتیک خودها در حاکمیت های «سیاسی- اجتماعی» و «آفرینش ارزش های نوین» در ساختن آگاهانه و داوطلبانه «متن و ماهیئت تاریخ»  در کشور خویش محروم مانده اند؟

   چرا اذهان و افکار و بالاخیره تمام توانمندی فزیکی و معنوی خودها را در جهت «کشف» انگیزه ها و عوامل چنین بحران ها، اسارت ها، نابرابری های اجتماعی، نقض حقوق سیاسی آحاد مردم، ناهنجاری ها، تصفیه نژادی، بی هویتی ها، رقابت برادران سلطنتی جهت کسب قدرت سیاسی کشور، بردگی ها، کله منارها، فقر مستمر اجتماعی- سیاسی و معنوی و مادی در افغانستان بکار نگرفتیم و هنوز هم نمی گریم تا «رمز و شاه کلید» کشتن اسارت ها را عملآ بدست آوریم؟

   در باور این قلم با آگاهی، خرد دموکراتیک و شناخت زیربنایی از اسارت تاریخی جامعه بوده که احساس شعوری و آگاهانه از رستن از اسارت جامعه حاصل می گردد . با احساس خردمندانه، عالمانه و شناخت از اسارت می باشد که «ضرورت مبارزه آگاهانه» علیه شکستن زنجیرهای هرگونه اسارت و ظلمت پرستان جامعه به دست آمده و در جهت ایجاد عقلانی نگری ها، نوگرایی ها، نواندیشی های مدنی و بالاخره در تحقق نظام مردم سالاری گام های وسیع برداشته خواهند شد .

رکود ماهیئت تاریخی جامعه  :

   بدبختانه سرنوشت ملی، سیاسی، اجتماعی، مادی و معنوی جامعه ما در طول تاریخ افغانستان یکسان بوده که کدام تأثیر قابل ملاحظۀ از بارقه های معنویت، شکوهمندی اجتماعی و تغییرات سازندۀ مادی در زیر ساخت و روساخت نظام اجتماعی افغانستان اسیر بر مبنای نیازمندی و خواست لازم مردم ما و قانونمندی منطق زمان رخ نداده اند. در عوض باید گفت که در افغانستان صرفآ پادشاهان، رؤسای جمهور، حکام انحصارگر، طبقات حاکمه، اربابان جعل تاریخ که دارای جوهر ضد انسانی، ضد ملی و ضد دموکراتیک بودند با تمام جنایات و سیاه کاری های ننگین خویش یکی پی دیگری عوض شدند و باعث «رکود تاریخی جامعه و کشور» گردیدند؛ نه اینکه «ماهیئت و متن تاریخ»  به صورت مثبت مطابق با ارادۀ دل انگیزانه و نقش محوری مردم و منطق زمان در جهت غنامندی نهادهای اجتماعی- سیاسی، اقتصادی- فرهنگی و جغرافیوی کشور ما تغییر لازم کرده باشد. تا مردم در تعیین سرنوشت ملی، اجتماعی، سیاسی، مادی و معنوی خویش، نقش اساسی و تعیین کننده و خردمندانه را اداء می نمودند. اینجاست که حد اقل به کنۀ مصائب اجتماعی مذلت بار جامعه و ویرانی عناصر ابتدایی تشکیل دهندۀ «وحدت ملی» افغانستان نیز پی می بریم .

  مثلآ حد اقل از عصر امیرعبدالرحمن خان تا سقوط امارت اسلامی طالبان تمدن ستیز «ماهیئت تاریخ» کشور ما را آوارگی ها، تبعیضات ناروا، چپاول ها، حق تلفی ها، کوچاندن اجباری مردم از سر زمین و منازل بومی شان، اعدام های صحرایی، رکود اقتصادی، برده گی ها، قتل های زنجیری، تکفیر ها، تصفیه قومی، جنگ های بی حاصل، غصب اراضی اقوام محکوم، اعمار کله منارها، تشدید اختلافات اتنیکی و مذهبی، نابودی زیر بنای اجتماعی جامعه، اسارت ها، بیگانه پرستی ها، ویرانی کشور، تجزیه و فروش «چند مرحله یی خاک مقدس افغانستان» و انحصار حاکمیت های طبقاتی، تک قبیلوی، تک خاندانی و تک فردی وغیره را در متن جامعه تشکیل داده و با درد و دریغ فراوان که این «ماهیئت سیاه تاریخ» با تفکر، کنش ها و سنن بدوی عصر حجر و خفاشان ظلمتگرا هنوز هم با اشکال کهنه و حتا نو نیز ادامه دارد و دامنۀ آن در حضور نیروهای ائتلاف بین المللی در افغانستان گسترش می یابد که یک بحران عمیق دیگری را در درون دولت جمهوری اسلامی افغانستان به زایش گرفته است.

   ازهمین جاست که تاریخ از تکامل و پویایی طبیعی، تدریجی، حقوقی و خروشندۀ خویش باز مانده و موازی با سرعت و نیازمندی زمان حرکت کرده نتوانسته است که به یک معنا این را بایست «رکود ماهیئت تاریخ»  اجتماعی- سیاسی اتنی ها و جوامع اسارتبار و خونبار افغانستان دانست . از این جهت هم است که پژوهشگران دردمند، نوآوران طراز فکری جدید، انسان دوستان پیکارگر، ملی گرایان دموکراتیک، عدالت پسندان دینی و ... از کنۀ اسارت های گوناگون تاریخی جوامع اسیر افغانستان داد و فریاد می کشند و همچنان تاریخ اجتماعی و سیاسی نظام جامعه را آگاهانه، متعهدانه، گاه و بیگاه مورد نقد و انتقاد قرار داده و می دهند .

   با رکود متن و ماهیئت تاریخ اجتماعی- سیاسی جامعه است که مرگ «هستی و تکامل تاریخ» جامعه  فرا می رسد و بی هویتی انسانی، ملی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و نظایر آن نطفه های حرام خویش را به زایش و پویش گرفته و آنرا به ثمر می رسانند که حاصل آن را باید «بحران هویت ملی» جامعۀ خونبار افغانستان قبیلوی نیز نامید.

 آیا کلیه بحران های کنونی میهن ما از جمله کشت کوکنار، قاچاق، فساد اداری، عملیات انتحاری، قانون گریزی، زن ستیزی، قبیله گرایی، سربریدن ها، حاکمیت روابط بر ضوابط وغیره در بطن ارگان های ادارات دولتی جمهوری اسلامی افغانستان و نهادهای خصوصی کشور؛ دلالت بر محتوای تاریخ کنونی کشور ما فرار از «تکامل» نمی کند؟

 در این رابطه گفته می توانیم که ما فاقد ایجاد و نهادینه سازی «هویت تکاملی ملی»، «اقتصاد ملی»، «فرهنگ ملی»، «حاکمیت ملی»، «استقلال ملی»، «خود آگاهی ملی» و «خودسازی ملی» لازم، طبیعی و منطقی در نهادهای اجتماعی- سیاسی افغانستان بودیم و اکنون در محور دولت جمهوری اسلامی کشور خویش نیز هستیم .

   پس زمانیکه جامعه خالی از هویت تکاملی ملی و نظایر آن باشد و فروپاشی اجتماعی جامعه ادامه داشته باشد، آیا ادعای موجودیت عینی «وحدت ملی» جامعه در افغانستان به حکم بی خردی و کتمان واقعیت های ملموس جامعه ما نمی باشد؟ آیا وحدت ملی نام نهاد و سمبولیک، سرپوش گذاشته بر ساختار و فرهنگ قبیلوی، قومی و کارکردهای خائنین کشور نمی باشد؟

   اگر حاصل اندیشه ها و کارکردهای فرعونیان زمان و ... هفکران پیشین و پسین ضد دموکراتیک شان در افغانستان «وحدت ملی»  پنداشته می شود؛ این چنین «وحدت ملی» خیالی نه تنها به عنوان یک پاد زهر برای تمام جوامع محکوم و مظلوم افغانستان اعم از پشتون و غیر پشتون، هزاره و غیر هزاره و مسلمان و غیر مسلمان ما بوده؛ بلکه بزرگترین «فاجعه تاریخی»  را در تمام روابط اجتماعی، سیاسی، مذهبی، اتنیکی، فرهنگی، منطقوی، روانی و... جامعه ما ایجاد نموده که بازهم اکنون این تراژیدی خانمان سوز از سوی خفاشان عقل ستیز، دموکراسی ستیزان و شؤنیستان قبیلوی- قومی در افغانستان کنونی ادامه دارد .

آیا نژاد پرستی به حکم قرآنکریم در میان بشریت نفی و منع نگردیده است؟ آیا دیگرپذیری با ارشادات الهی و حتا قوانین مدنی جهان کنونی در بین انسان ها تأکید نشده است؟ آیا اطاعت از دستورات الهی، رعایت قوانین نافذۀ کشور، اعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق های پذیرفته شدۀ بین المللی در امر تحقق عدالت الهی و نظام مردم سالاری در کشور بر ما مردم افغانستان واجب و حیاتی نیستند؟  

   از همین جا هم بخوبی درک می گردد که تاریخ جوامع باهم خواهر- برادر ما، «اسیر» نظام مسلط  فئودالی، خودکامگان خرافه پرست، استثمارگران بومی، شؤنیستان قبیله گرای مدنی نقاب و اشرافیت مذهبی دربار در جامعه است که از تکامل طبیعی خود هنوزهم باز مانده است؛ یعنی تاریخ افغانستان با محروم شدن نقش بنیادی مردم در تمام جوهر نظام اجتماعی- سیاسی کشور از تکامل طبیعی و منطقی خویش باز مانده و در عوض سایۀ شوم اسارت ویژه یی بر محتوای تاریخ کشور ما چیره گشت. از همین رو است که حاکمیت های استبداد سیاسی کشور ما نه تنها مظهر ارادۀ دل انگیزانه و آرمان های جوامع کشور ما نبودند که انتظار آن هرگز نمی رفت؛ بلکه اصلآ و عملآ ممثل خواست های اربابان قبایل، اشرافیت مذهبی دربار، استثمارگران قبیلوی، جباران، خود محوران، چاکران اجانب، استعمارگران، نهادهای ضد ملی و ضد دموکراتیک در افغانسان بی وارث بودند و در حال حاضر نیز این چنین سیاست ها و کنش ها چندان تغییر ماهوی به نفع خلق های در غل و زنجیر کشیدۀ وطن ما نکرده اند.

    در همین رابطه نیز است که جامعه ما عملآ در «اسارت» ویژۀ سیستم ملوک الطوایفی و فرهنگ فرسودۀ قبیلوی نظام حاکم مافیایی خودکامه قرار دارد که من آنرا بنام «رکود ماهیئت تاریخ» کشور مسما می نمایم. برای اینکه، از همین جا با شفافیت تمام فهمیده می شود که «روح پویای تاریخ»  جوامع کشور ما مرده است و «جسد بی جان تاریخ» بدست ناپاک خرد ستیزان، جهل ورزان، ستمگران، تمدن ستیزان، خود محوران، استثمارگران، حکام قبیلوی- خاندانی و نظایر آن در طی این سه قرن متأخیر در افغانستان قبیلوی دفن گورستان گردیده اند .

آیا فساد گسترده اداری در حال حاضر، دلالت بر تمثیل اراده، خواست و سلیقه های شوم قانون گریزان در برابر اراده مردم و قوانین نافذۀ افغانستان نیست؟ آیا تحمیل جنگ های تروریستان بالای این کشور، در تضاد کامل نسبت به کرامت انسانی، دستورات الهی، ارزش های مدنی و مصالح ملی ما نمی باشد؟

   مشخصآ مضاف بر آن، اگر طرز تفکر دیروز و امروز یکسان نمی بود، چطور امکان می داشت که طی این سه دۀ اخیر از آغاز کودتای هفت ثور حفیظ الله امین ( اجنت دو سره و شؤنیست طراز نوین عصر) تا حاکمیت قبیلوی- ایدیولوژیک طالبان تمدن ستیز، اینقدر انسان ها در کشور ما به بی سرنوشتی ملی، آوارگی ها، قتل ها، کوچاندن اجباری، تلفات جانی، عصبیت های فرسایشگر اتنیکی، نابودی هستی معنوی، ویرانی میهن، تصفیه نژادی و... به سویه داخلی و بین المللی مواجه می شدند و جوامع ما را در کام بحران سرطانی ویژه یی فرو می بردند !

   آیا متن و ماهیئت تاریخ کشور ما توسط دشمنان مردم، مدنیت و دموکراسی در افغانستان و آنهم در سایه قوای مسلح نظامی ائتلاف بین المللی به رهبری ایالات متحده امریکا «کشته» نشده و بازهم این تراژیدی در زیر شعارهای «دموکراسی»، «حاکمیت ملی»، «مبارزه» علیه تروریزم، تأمین امنیت و... در افغانستان مخروبه ادامه ندارد؟

 آیا ما فاقد حاکمیت مستقل ملی در افغانستان نیستیم؟ آیا اراده، خواست ها، نیازها، سرنوشت و آرمان های مردم ما توسط میراثداران قبیلوی منحط در عوض کسب قدرت مزدورمنشانه ای سیاسی به کشورهای خارجی در افغانستان فروخته نشده اند؟ آیا عصاره های عصر حجر در پوش صلح در نهادهای مختلف دولتی و به ویژه در ارگان های امنیتی کنونی کشور ما لانه ننموده اند؟

   وقتیکه طرز تفکر قبیله اندیشان، هژمونی خواهان، نژاد پرستان، خفشان شب پرست، دست نشاندگان بیگانه، دکانداران دینی، خودکامگان نیکتای دار و خرد ستیزان در تمام نهادی اجتماعی- سیاسی جامعه ما مسلط باشند و همچنان از حمایت خارجیان در کمین  نشسته عملآ برخوردار باشند، بازهم اسارت تاریخی جامعه ادامه خواهد داشت و هرچه زمان بگذرد «بحران ملی» کشور فربه تر می شود. و همچنان بازار رقابت های استفاده و غارتگری از خاک مقدس ما برای اجانب آزمند و عوامل شان بیشتر میسر می گردد.

   دقیقآ، با هر پیمانۀ که «بستر تاریخ» اسیر تمدن ستیزان، جهل ورزان، استبدایان و نژادپرستان دموکراتمآب باشد و از تکامل و نقش سازندۀ مردمان کشور به دور باشد؛ به همان اندازه «اسارت جامعه» خونبار افغانستان به سود بیدادگران و فرهنگ منحط بدوی ادامه دارد. به هر اندازه که «اسارت جامعه» گسترش یابد؛ با همان معیار نهادهای مادی، اجتماعی و معنوی جامعه به نفع استبداد و طبق مرام  حاکمیت های ضد ملی و ضد دموکراتیک در کشور ما وسعت پیدا می کنند. و این چیزیست که در هر مقطع از حاکمیت های ارتجاعی، ضد ملی، تک تباری، تک خاندانی، طبقاتی، تک فردی و ضد دموکراتیک در بستر تاریخ گذشته کشور خونبار ما به اثبات رسیده است .

    از همین رهگذر هم است که جامعه و کشور ما در بستر «اسارت تاریخی» نیز به صورت آرام خوابیده و هیچ طلوع و جرقه های «خود آگاهی تاریخی»، «خود آگاهی ملی»، «خود سازی ملی»، «خود آگاهی سیاسی- فرهنگی»، مبارزات «تعیین سرنوشت دموکراتییک ملی» و ... در بطن مناسبات و نهادهای اجتماعی، مادی و معنوی جامعه به صورت لازم، طبیعی و منطقی به چشم نخورده و اکنون نیز متأسفانه چندان از بلوغ و بالندگی لازم آن خبری نیست که نیست .

   چه وقت، چگونه و با کدام ابزارهای فرهنگی، مادی، اجتماعی، سیاسی، علمی، روانی، هنری و ... آنهم با عقلانیت و خردمندی دورانساز، «تاریخ اسیر» جامعه خویش را از «رکود» بنیادی نجات داده می توانیم تا به طرف آینده درخشان حرکت کرده بتوانیم؟

ضرورت خود آگاهی تاریخی جامعه :

   خداوند متعال به قلم، دانش و عنصر زمان سوگند یاد نموده است که نقش و کاربرد آنان البته توسط خود انسان در تکامل پدیده ها تعیین کننده و سرنوشت ساز بوده و می باشند. از لحاظ دیگری هم ملاحظه می گردد که منجمله هستی و تکامل جامعه وغیره محصول انتخاب، خرد، حرکت، آزمون ها و مبارزات مسالمت آمیز و تدریجی خود انسان ها در بستر قانونمندی «والعصر» در جامعه درک می گردد. لذا، جامعه به خود آگاهی همه جانبه ضرورت دارد و خود آگاهی؛ هستی های اجتماعی، معنوی و مادی جامعهء ما را به صورت شفاف و دقیق شناسایی نموده و مسیر رشد و ترقی آنرا به صورت علمی، عقلانی و عملی برای جامعه و نسل آینده بدست می دهد. از همین جهت است که به غرض « شناخت اسارت تاریخی» جامعه به «خود آگاهی تاریخی» جامعه کاملآ ضرورت است که بدون خود آگاهی تاریخی وغیره؛ شناخت تاریخی جامعه ناممکن خواهد بود و آنگاه «حال» موجود هم شناسایی نخواهد گردید .

به قول معروف که گویند:«کسی که گذشته ندارد و آنرا عمیقآ نداند؛ حال را هم نمی داند و اینجاست که آینده تابان را هم نخواهد داشت.» آیا گذشته، حال و آینده باهم پیوند دیالکتیکی ندارد و یکی از بارزترین عوامل «تکامل» پدیده های مادی، اجتماعی و معنوی جامعه به حساب نمی آید؟

   اگر یک جامعه، ملت و نهایتآ انسان ها از «خود آگاهی تاریخی»  خویش محروم  باشند؛ بدین معنا است که از نعمات و پدیده های «تکامل تاریخی»  خود محروم می باشند و حال و آینده نیز در تاریکی قرار خواهند داشت . محروم ماندن از پدیده های تکامل به مثابۀ مرگ تدریجی جامعه توسط خودش می باشد. پس خود آگاهی تاریخی به عنوان درک علمی و خردمندانۀ همه جانبه پدیده ها و فهم زیربنایی نهادهای مادی، اجتماعی و معنوی بافتار یک جامعه، ملت و کشور به سوی تکامل استمراری پدیده ها به آینده برای سعادت بشریت به خصوص برای اولاد این سرزمین مقدس و مشترک ما می باشد .

    زیرا:«خود آگاهی تاریخی به مفهوم درک تکامل مادی و معنوی جامعه است. خود آگاهی تاریخی، مطالعه چگونگی تکامل مادی و معنوی در تاریخ برای رشد تکامل مادی و معنوی آن در آینده است .

   اگر تاریخ به مفهوم مطالعه تکامل پدیده ها در زمان محسوب گردد، خود آگاهی تاریخی، درک و شناخت سطوح مختلف تکامل جامعه در تمام ابعاد آن است: این جامعه از کجا آمده، چگونه آمده، چگونه زنده گی کرده، در کدام سطح می اندیشد، از چه شناختی برخوردار بوده، در کدام سطح تکامل اقتصادی و تولیدی قرار داشته، تکامل سیاسی، فرهنگی و اعتقادی آن از کدام مراحل آغاز شده و بعدا شاهد چگونه مدارج برتر تکامل گردیده، چگونه شناخت این جامعه دقیق تر شده و در جنگ با طبیعت، چقدر خود را بر طبیعت حاکم ساخته و تمدن خویش را خلق کرده است ... این است آنچه که خود آگاهی تاریخی جامعه را ایجاد می کند .»(3)

  آیا کاوش ها و آگاهی از روبنا و زیربنای مادی، اجتماعی و معنوی جامعه توسط اربابان دانش و خرد به مفهوم دست رسی مردم به یک حیات تابان و خروشنده فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، اخلاقی و اجتماعی برای آینده نیست؟ آیا کاربرد آگاهانه نیروهای بدنی و فکری در مبارزات علیه خشم طبیعت، تظلم و میکانیزم واپسگرا؛ زمینه ساز «آزادی انسان» از نیروهای قهار و خشن طبیعت و عقب مانی های اجتماعی نبوده و هنوزهم نمی باشد؟ آیا همین «انسان» خالق اصلی «هستی» و «نیستی» آن در بستر حیات خویش در طول تاریخ نبوده و حال هم نیست؟

  افزون بر آن، جهت درک و شناخت بهتر از تعریف «خود آگاهی تاریخی»  جامعه به مطلب ذیل عطف توجه نماییم که چنین شرح می گردد:

« خود آگاهی تاریخی اگر مفهومی دارد، عبارت از درک و کشف راه های دقیق و اصولی برای باز کردن و مساعد ساختن هر چه بیشتر زمینه تکامل ابعاد مادی و معنوی جامعه در آینده است؛ چون تا زمینه تکامل ابعاد مادی و معنوی جامعه مساعد نگردد، خلق ارزش ها نوین مادی و معنوی ناممکن است. بعد از خلق شدن ارزش های نوین است که به خود آگاهی تاریخی واقعی پی می بریم .» (4)

آیا وصل بصیرانه و عاقلانه آینده ما به حال و حال ما به گذشته و برعکس؛ راه گشای خردمندانه و عملی ترقی نهادهای مادی، معنوی و اجتماعی به سوی آینده سعادتمند و شکوهمند برای جهان بشریت و به ویژه در شرایط کنونی برای مردم بی وارث افغانستان نمی باشند؟

   پس با شفافیت درک می گردد که «احساس اسارت» و «رهایی از اسارت» هیچگاه از آسمان و غیب به زمین نیامده و هرگز نمی آید. این امر ناشی از خردمندی ها و خود آگاهی های تاریخی، اجتماعی، اقتصادی، دینی، سیاسی، روانی، فلسفی، جهانی و... مبارزات مستقیم جامعه اند که انسان، اسارت را عملآ حس می کند و پس از احساس لازم و درک عمیق اسارت بوده که برای رهایی و آزادی لازم از چنگ اسارت دست به مبارزات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، علمی، روانی، اخلاقی و ... دینی می بر تا جهان درون و بیرون خویش را از اسارت ها آزاد سازد.

برای اینکه:

«خود آگاهی تاریخی به مفهوم احساس اسارت و قدرت روحی و فکری و شناخت برای مبارزه غرض شکست اسارت است؛ به همین علت مبنای خود آگاهی تاریخی را عقده و اخلاق منفی مبتنی بر دشمن انگاری همه چیز و همه کس تشکیل نداده؛ بلکه بینش، شناخت، درک و طرز تفکر منطقی و معقول برای دریافت اصل های عملی و منطقی برای شکست اسارت در بر دارد.»(5)

   آیا خودآگاهی گسترده و بنیادی افراد جامعه از پدیده ها، جهان خرد، امور مادی، اجتماعی وغیره، یک عامل نیرومند «خود باوری» و  « خود سازی» آن جامعه به شمار نمی آید؟

   آیا خود آگاهی اجتماعی و خود سازی عالمانه جامعه، «شاه کلید» مبارزات سرنوشت ساز را علیه هرگونه نابرابری ها، تظلم ها، ناملایمات اجتماعی، زن ستیزی ها، مصیبت ها، تعصب ها، تکفیرها، سنگسارها، جنگ ها، اعدام ها، اسارت ها، بردگی ها، کله منارها، تصفیه قومی و... به غرض تحقق یک آینده درخشان و فرازمند نظام مردم سالار را تشکیل نمی دهد؟

شکست اسارت تاریخی جامعه :

  از نگاه این قلم، شکست اسارت تاریخی جامعه با شناخت و خود آگاهی تاریخی و کنونی از نهادهای اجتماعی- سیاسی و با زیربنان دانش، غنای سیاسی- فرهنگی و مبارزات خسته ناپذیر جامعه قابل حل است. پس برای شکست زیربنایی اسارت های گوناگون جامعه به آگاهی لازم دینی، تاریخی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، ملی، سیاسی و امثالهم  و شناخت عاقلانه از ساختار نظام اجتماعی- سیاسی افغانستان موجوده و جهان متمدن بشریت ضرورت است. تا اقوام مختلف کشور ما به صورت طبیعی و حقوقی و داوطلبانه از آگاهی های لازم سرنوشت ساز مستفید نگردند و جهت شکستن نهادهای اسارت به طور آگاهانه اقدام به مبارزات تدریجی، مسالمت آمیز و درازمدت نکنند، شکستن اسارت ناممکن خواهد بود . وقتی هر جامعه خواهان شکستن اسارت خویش باشد، باید قبل از همه از سوابق تاریخی، دینی، اجتماعی، مادی و معنوی خویش و حتا جهان بشریت به صورت علمی و همه جانبه آگاه گردد و مبارزات سرنوشت ساز را به صورت مستمر، تدریجی و مسالمت آمیز  آغاز نماید .

   « بنا برین، برای شکست اسارت های تاریخی، ملی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، مذهبی و اقتصادی جامعه به خود آگاهی در همین یک قرن اخیر تاریخ سیاسی ملت افغانستان ضرورت داریم.» (6)

   در همین رابطه است که آگاهان سیاسی، جامعه شناسان، دیگر اندیشان، تاریخ نگاران، ادباء، دانشمندان، روشنفکران متعهد و... منتقدین برحق کشور ما قبل از همه روند تاریخ سیاسی و اجتماعی سه قرن اخیر افغانستان را میهن دوستانه مورد ازیابی و انتقاد خردمندانه قرار داده و برای رهایی افغانستان از بحران کنونی مبارزه می نمایند تا «سیاست انسانی» گردد و مردم به عنوان محوری اصلی، خود تعیین سرنوشت نمایند .

   پس جامعه ما نخست به «خود آگاهی تاریخی» نیاز دارد که رمز، ذات و ژرفای «اسارت تاریخی» نظام جامعه ما از لحاظ مادی، اجتماعی و معنوی به صورت همه جانبه درک و مورد شناسایی علمی قرار گیرد. لذا، با خود آگاهی تاریخی لازم از بافت بندگی ها و اسارت ها و انگیزه های اصلی آن است که راز  «شکست اسارت تاریخی» جامعه به صورت منطقی، تدریجی، طبیعی و مسالمت آمیز فرا می رسد. و بدین صورت متن و ماهیئت تاریخ خونبار و اسارتبار وطن ما منبعد اعتبار خود را تدریجآ از دست خواهد داد و با مشارکت عادلانه، عاقلانه و نخبگان مسلکی اقوام کشور در حاکمیت سیاسی، باعث نظام غیر متمرکز در جهت تحقق نظام مردم سالاری در آینده خواهد گردید.

    خود آگاهی تاریخی به این مفهوم که اصلآ خود جامعه به صورت شعوری لازم و اساسی صاحب آگاهی عالمانه، خردمندانه و عاقلانه شده و خود جامعه خدای تعیین سرنوشت اصلی مادی، اجتماعی و معنوی خویش به سوی آینده دموکراتیک می گردد. اینجاست که تاریخ، ماهیئت طبیعی و تکاملی خود را موازی با رشد و نیازمندی زمان تدریجآ صاحب خواهد شد و «متن و ماهئیت تاریخ» از قید اسارت های گوناگون فرهنگ منحط قبیلوی، قومی، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، خویش خوری، فرهنگی و تروریزم نجات پیدا می کنند. با رهایی «ماهیئت تاریخ» از اسارت است که حق حاکمیت طبیعی مردم و تعیین سرنوشت سیاسی و اجتماعی جوامع باهم خواهر- برادر افغانستان توسط خود شان از پایئن آغاز خواهد شد و جامعۀ ما خالق تاریخ تکاملی، طبیعی، حقوقی و ارزش های تمام نهادهای اجتماعی جامعه طرازنوین خویش نیز خواهد گردید.

 این جاست که من جمله از میکانیزم منحط قبیلوی- قومی و فرهنگ بدوی قرون وسطایی به سمت ایجاد و نهادینه سازی وحدت ملی راستین، ملت سازی طرازنوین، دولت سازی شایسته سالار فراملی، فراهنگ فراخ دامن ملی، مشارکت وسیع البنیاد مسلکی اقوام در حاکمیت سیاسی افغانستان و... نهادینه سازی نظام مردم سالاری نوین گذار خواهیم نمود.

 

فرجام:

باید پذیرفت که این زاد و بوم ما در درازنای تاریخ خود، صاحب ارزش های تمدنی و شوکت های بس عظیمی مادی، اجتماعی و معنوی در دل تاریخ تمدن بشریت بوده که با اتفاق آراء قابل تأید و پذیریش همه آگاهان امور و تاریخ می باشند. مثلآ: داشته های تاریخی بلخ، غزنی، بامیان، هرات، بدخشان، تخارستان و سایر مناطق افغانستان کنونی جزء مهم از مدنیت جهان بشریت به شمار می آیند.

 پرس و پال از فعل و انفعالات گذشته ها، کاوکاری از خصوصیات امور مادی، اجتماعی، معنوی نسل های پیشین، شناخت از کارنامه های سلاطین و اربابان قدرت؛ خود باعث شناخت از اسارت های تاریخی جامعه و کشور می گردد. عنصر شناخت، ذهن انسان را به تحرک نوین دیگری وادار می نماید تا به غرض تحقق آزادی، عدالت و انسان محوری برای جامعه مستحق در نبرد و پیکارکار شود. اگر یک انسان از درون خود به صورت مسؤلانه، آگاهانه و هدفمند نجنبد؛ باعث تغییر در سرنوشت حال و آینده خویش نیز نخواهد شد. پس مطابق ارشادات الهی و تجارب انسان از آغاز تولد اش در روی زمین تا حال؛ عامل همه هستی ها و نابودی های آن، فقط همین خود انسان است و بس. 

غرض از پرداختن به گذشته های این حیطه و نشانی نمودن اسارت این بوده که به «اوضاع» کنونی افغانستان توجه عمیق صورت گیرد تا با وصل گذشته و حال؛ طرح و برنامه دموکراتیک برای تحقق آینده شکوهمند و بدون دغدغه برای نسل های بعدی بدست آید و پیش زمینه های وحدت ملی، دولت سازی ملی، ملت سازی ملی و بالاخره تحقق نظام مردم سالاری تدریجآ حاصل گردند.

دردمندانه که افغانستان کنونی در چنگال حلقه ویژه ای ارگ اسیر است که ناشی از میکانیزم عقب نگهداشته شده، سنت های بدوی، قبیله ای و قومی تاریخی و موجوده می باشد که این بحران پرعمق، آینده کشور را کاملآ تهدید می نماید. آیا خیلی از زمامداران قانون گریز کشور طی این ده سال آخر، فرصت های مناسب را به سود منافع سیاسی، شخصی، قومی، طائفوی و حامیان خارجی خویش «ذبح» نکرده اند؟ آیا مصلحت های بی مورد، ائتلاف های غرض آلود، تمامیت خواهی قومی و هزاران خطاهای دیگری از یک سو، نقض قوانین نافذه کشور توسط حلقات ویژه ای دولتی نیست و از سوی دیگر، وقت کشی به نفع دشمنان مردم افغانستان نمی باشد؟ 

 اگر دست اندکاران امور از همین «فرصت باقیمانده طلایی» استفاده عظمی را در جهت رهایی از بحران موجود را ننمایند، آینده بازهم از آن تروریزم و پاسداران عصر حجر خواهد بود و آنگاه افغانستان مجددآ به مرکز تروریزم بین المللی علیه جهان بشریت مبدل خواهد شد که همه را در کام خون و آتش نابود خواهند نمود .

در اندیشه این سطر، اکنون جامعه و کشور ما در «اسارت» حلقه انحصارگر قصر ریاست جمهوری اسلامی افغانستان و حامیان داخلی و خارجی شان قرار دارد که این هم ناشی از کنۀ اسارت های تاریخی چند قرن آخر می باشد. اگر باورهای باطل، فرهنگ بدوی و بافتار قبیله ای به صورت کل در کشور و به طور خاص در اذهان تمامیت خواهان حلقه قصر ریاست جمهوری اسلامی کشور حاکم نمی بودند؛ آیا چگونه مردم از حکومت کاملآ فاصل می گرفتند، دست آوردهای این ده سال آخر تهدید می شوند، بحران اقتصادی عمیق تر می گردد، قدرت سیاسی تک قومی می شود، نفوذ دشمنان مردم در بدنه های دولت افزایش می یابد، ناامنی ها شدت پیدا می کنند، ارزش های دینی به مسخره گرفته می شود، قوانین نافذۀ کشور زیرپا می گردند، سرنوشت مردم با معامله گرفته می شود، کمک های خارجی تلف می شوند و ... آینده کشور را تروریزم و میراث داران جهل به مخاطره می آندازند؟

با تمام همه ای این بازی های خرد و بزرگ که نسبت به سرنوشت مردم و کشور اسیر ما از سوی حلقات ویژه ای داخلی و خارجی ادامه دارند؛ بازهم زمان آن رسیده که مردم کشور ما با مسؤلیت های دینی، وجدانی، ملی و آگاهی دورانساز خویش تحت قیادت صادق ترین، مسؤل ترین، مبتکرترین، مجرب ترین، آگاه ترین، شایسته ترین نخبگان ملی، سیاسی، اجتماعی، دینی، مدنی و علمی کشور دست به مبارزات مدنی و مسالمت آمیز مشترک ببرند تا افغانستان اسیر کنونی را از این بحران های مختلف «سرطانی» به صورت اساسی نجات بخشند تا پیش شرط های تحقق نظام دموکراسی در آینده افغانستان حاصل گردند.

و من الله توفیق

 

25 حمل 1391 خورشیدی کابل.

.........................................................................................................................

پاورقی :

(1)- ص 41 /  «شناخت اسارت، خود آگاهی، اشکال مبارزه» فدراسیون آزاد ملی / شماره 3 / چاپ اول دلو 1377

(2) - ص 45 / « شناخت اسارت ، خود آگاهی ، اشکال مبارزه » فدراسیون آزاد ملی / شماره 3 / چاپ اول دلو 1377

(3)) - ص 144 / «شناخت اسارت، خود آگاهی، اشکال مبارزه» فدراسیون آزاد ملی / شماره 3 / چاپ اول دلو 1377

(4) ) - ص 144 و 145 / « شناخت اسارت، خود آگاهی، اشکال مبارزه » فدراسیون آزاد ملی / شماره  3 / چاپ اول دلو 1377

(5) - ص 148 / « شناخت اسارت، خود آگاهی، اشکال مبارزه » فدراسیون آزاد ملی / شماره 3 / چاپ اول دلو 1377

(6) - ص 147 / « شناخت اسارت، خود آگاهی، اشکال مبارزه » فدراسیون آزاد ملی / شماره 3  / چاپ اول دلو 1377

 

 


بالا
 
بازگشت