مهرالدین مشید
از تجلیل جهنمیان تاریخ کاست و برهرچه باشکوهی محاکمۀ آنان افزود
در روزگاری که تاریخ مبارزات مظلومان به اسطورۀ فراموش شدنی مبدل گردیده و با به غارت رفتن حماسه های سازنده گان واقعی تاریخ، تاریخ در خم و پیچ حوادث به تاراج رفته است، مسخ و تحریف تاریخ سرد و هیبتناک تر از هر زمانی به سان زنگوله های سنگین یخ بر رواق خونین آن تراژیدی ترین صحنۀ سرد بیداد گری ها را به نمایش گذاشته است . چندان شگفت انگیز نخواهد بود که جنایتکاران با بستن دست مظلومان به سکو های تقدیس تکیه کنند و فتوای محکومیت مظلومان تاریخ را صادر نمایند . چندان شگفت انگیز هم نخواهد بود که یزیدیان تاریخ سنگ حسینیان را بر سینه کوبیده و با پا گذاشتن بر سر و سینۀ تاریخ سازان واقعی حماسه های آنان را به تاراج ببرند . این ها اند که هر از گاهی بر خوان های رنگین خیلی ذلیلانه و ذلت بار شکم افگنده اند و به بهای به بازی گرفتن خون رادامردان و حماسه آفرینان راستین تاریخ غذای شرم آلود را نوش جان میکنند . این ها که هرگز ترسی از خداوند و شرمی از مردم در دل های سیاۀ شان راه ندارد؛ باز هم دست به خود فریبی و ریاکارانه زده و سنگ رهبری مردم را به سینه می کوبند . در حالیکه از بام تا شام به آرزو های مردم خیانت میکنند، به خون شهدا جفا کرده و یتیمان شان را با سپر و شاخ (بمپر) موتر های خویش بدور میزنند . چشمان این حواریون جنایتکار پیشین و وارث ده ها جنایت پسین هر گز یارای دیدن اشک خونین ده ها یتیم پا برهنه و سر تا پا کنده را نداشته و چنان در عیش و نوش و چور و چپاول غرق اند که از دیدن مصایب آنان خمی هم بر ابروی از قبل ربوده شدۀ آنان نقش نمی بندد . حساب این ها حتا از حساب حواریون عیسی جدا است؛ زیرا حواریون عیسی در شام واپسین، پیش از مصلوب شدنش آخرین غذایی را که با عیسی صرف نمودند . دست کم با عیسی با خون خویش پیمان بستند و این میثاق نه بر سر ادامۀ جنایت ها خیانت ها، بلکه بر محور یک تعهد الهی و انسانی دور میزد تا بدور از هرگونه جنایت ، پستی و تاراج راۀ او را صادقان و ایمان باورانه ادامه بدهند؛ اما این ها نه اینکه با عیسی صفتی پیمانی نبسته و با حقی کنار نیامده اند؛ بلکه با کشتار های صد ها انسان بیگناه، میخ کوبیدن ها، زنده به گور کردن ها، سینه بریدن ها، خفه کردن ها و ده ها جنایت دیگر پیمان با خداوند را یک جا با داعی دروغین خود شکستند و حق هزاران انسان را تا کنون لگد مال نموده اند . این حواریون سیاه دل که جایی در دل مردم ندارند و مردم به خون های شان تشنه بوده وانتظار روزی را می کشند تا با چنگال های زخمی و گرسنۀ خویش گوشت و پوست آنان را بکنند . شکم های گندیدۀ آنان را بر زمین افگنند و در تعفن آن زمین خداوند را آلوده بسازند . شاید این گندیده ها هر از گاهی که با موتر های زرهی از کنار جاده ها عبور میکنند و از عقب شیشه های سیاه تا حدودی خشم و انزجار مردم را نسبت به خود در چشمان دردمند مردم افغانستان به تماشا گرفته باشند؛ اما نه این سبکسران چنان ازخود بی خود شده اند در ناز و نعمت زنده گی غرق شده اند که نگاه های پر انزجار مردم هم لرزۀ اندکی بر وجدان های بیمار و پلید آنان نمی آورد . حالا که این حواریون بد کنشان و وارثان جنایت و تاراج از خودی ها تهی شده و چنان از خود بیگانه شده اند که چیزی در وجود خود نمی بینند . ناگزیر اند تا در سایۀ نارادمردی های نامردانی خود را پنهان بسازند که حتا درخت ثمر بار و بارور در زیر بستر خود کامگی ها، زر اندوزی ها و غارتگری های آنان احساس شرم آلود می نماید؛ اما این ها که حیا ندارند، نه تنها از نشستن در زیر سایۀ درختی بی ننگی ها احساس خجلت میکنند، به عکس بودن در پای چنین درختی را بر خود فخر و مباهات نیز می شمارند . این ها اند که از پی شهرت و قدرت در زیر بار شرم گناهان شان باز هم سلف خویش را به گونۀ ابزاری سکوی پرش سیاسی و گروهی خود قرار میدهند . دیگر چاره یی ندارند، جز آنکه مرگ آنان را در موجی از فتنه افگنی های گروهی، مذهبی و قومی به تجلیل بگیرند و از آن چاشنی یی برای باتوغ یاران تاراجگر خود ارایه کنند . بی خبر از آنکه تجلیل از محکومیت جنایتکاران په با شکوه تر از ارجگذاری های کذایی آنان است، چه با شکوهتر است تجلیل از محکومیت جنایتکاران و هیچ جشنی با شکوه تر از تجلیل محکومیت جنایتکاران نیست و نخواهد بود . در حالیکه از جنایتکاران هر چه با شکوه ارجگذاری و بار بار غسل تمعید شوند ، باز هم قطره های آب از پاک کردن گناهان شان عاجز بوده و حتا از نزدیک شدن به بدن آلوده و قلب آگندۀ آنان احساس شرم میکند . این ارجگذاری ها را جدا از سخن سید جمال الدین این متفکر جهانی اسلام و طراح دوکتورین جنبش اسلامی دانست که می گوید : ادیب در شرق در زمان حیاتش مطرود است و اما زمانیکه می میرد، به اوج شهرت میرسد و از آن ارجگذاری می گردد . روی این سخن سید در برابر شاهان مستبد و دانشمندان مزدور است که برای پاسداری از جنایات زمامداران مستبد متفکران بزرگ دینی، علمی، فلسفی و هنری مستقل را در زمان حیات شان نه تنها قدرنمیکنند؛ بلکه حق زنده گی در وطن مالوفش را نیز از او میگیرند و به سرنوشت دردبار مردانی چون سید افغان دچار میگردند که تا آخرین لحظات زنده گی در زندان طلایی عبدالحمید بسر برد تا بالاخره قربانی ترفند شهروند ایرانی گردید؛ اما امروز در کشور ما ارجگذاری ها بر اشخاص رنگ سیاسی به خود گرفته و پردۀ ضخیمی بر ارجگذاری های روشنفکران متفکر و دردمند و فرهنگیان آگاه و دلسوز افگنده است که شایسته و بایستۀ آنان بوده و حیات گرانبار خود را صرف خدمات ارجمند فکری و فرهنگی نموده اند . آنهم در کشوری که هرچه رهبرانش سیاسی شده اند، به همان میزان از صداقت دینی و سیاسی شان کاسته و به میزان سیاسی شدن، عقلانیت سیاسی و اخلاص دینی خویش را از دست داده اند . آنانیکه دیندار بوده اند، بیشتر از بیدینان به لجن سیاسی چه که به ورطۀ فساد گستردۀ اقتصادی و مالی افتاده و تاسف بار اینکه ناروایی های خود را رنگ دینی داده و یا توجیه دینی نموده اند . هر چه شعار دینی داده اند، به همان اندازه ضد دین عمل کرده و حتا از پامال کردن ارزش های دینی هم دریغ نکرده اند . در حوزه های گونه گون به مثابۀ دینداران ماتریالیست عمل کرده اند که حتا سگ های ماتریالیست هم بر آنان شرف دارد؛ زیرا جنایاتی که زیر پردۀ دین صورت گرفته، خیلی بزرگتر از هر جنایتی بوده که به گونۀ لکۀ ننگین بر دامن دین و دینداران راستین ظاهر شده است. کارنامه های سیاسی رهبران دینی در افغانستان طی سه دهه بویژه بعد از سقوط حاکمیت مزدور نجیب به همگان آفتابی است که چگونه بصورت بیرحمانه یی دین خدا و سرنوشت مردم خود را به بازی گرفتند . یک دهه جنایت ها، خیانت ها و تاراج های رهبران و فرماندهان دینی زیر نام مقدس جهاد گواۀ روشنی بر این بازیگری های نامشروع و ضد دینی آنان است . با این بازیگری های نادرست آبروی دین و شرافت متفکران بزرگ دینی را زیر سوال بردند . رهبران جهادی یی که دیروز در پس پرده های مرد و زن و پیر و جوان این سرزمین قرار داشت و حاضر به هر نوع قربانی برای آنان بودند . امروز آنان به مثابۀ مشتی از نفرت و انزجار پیش چشمان آنان قرار داشته و خیانت و جنایت آنان را به دین به مراتب دراز تر از ریش های آنان تلی میدارند و شاید آنانیکه تغییر روش دادند و از درازی ریش های خود کاستند و با اندکی کاستن از بالا و پایین آن بی پهنایش نمودند . گریزگاهی از این بد نامی ها و ریش بری های آنان بوده باشد . حالا چنان کار شان به افتضاح کشیده که در زیر ریش های بلند و وکوتاه از نزد مردم فرار کرده نمی توانند؛ گرچند این ها خرسوارانی اند که با خاک افگندن بر چشمان مردم مهارت دارند تا شتر سوار هم بگذرند؛ زیرا این ها هر چه از آبرو داشتند، شرافتمندانه بر زمین ریختند تا بی آبرویی بر آنان سلطنت کامل نماید و از داشتن اندکی آبرو هم دغدغه یی در سر نداشته باشند . این ها برای فرار از بی آبرویی ها عصای مرده گان را بر دست گرفته، بی شرمانه پا بر زمین و سر بر آسمان برداشته اند و فرمان منت داری بر زمین صادر کرده اند . این ها که جایگاۀ انسانی خود را گم گرده و مقام انسانی در زیر چتر جنایات شان دردمندانه ضجه می کشد . چنان به حق ملت خود جفا کرده اند، سیاه کاری ها در پیش چشمان شان پر رنگ تجلی مینماید و پایگاۀ ملی خود را در میان مردم افغانستان گم کرده اند که در نهایت از ناگزیری ها در لاک ملیت فرو رفته و با دهل و سرنا لاف مذهبی و ملیتی را سر داده اند . با رو آوری به ابزار های کهنه جنگ جدید ملیتی و مذهبی را آغازیده اند . بی شرمانه سخن بر سر ناصبی و رافضی رانده و با بادک حرف های حرامزاد و حلال زاده ملیت را علم کرده و سره شدن ملیت را دلیلی برای حلالی بودن خود عنوان کرده اند . در حالیکه بد ترین جفا را در حق ملیت خود نموده و دست سایر ملیت ها را بر گردن مظلوم ترین ملیت های باشندۀ این سرزمین افگنده اند . در جنگ های گروهی بد ترین جنایات را در حق ملیت خود روا داشته اند . شاید آنانیکه زیر نام رهبر ملیت های شرافتمند افغانستان را به جان هم افگندند، بیشترین جنایت را در حق ملیت خود نموده اند؛ زیرا با صدور دستور جنایت ملی اول تر از همه با ملیت خود جفا کرده و بدرنگی پاک ناشدنی را بر رخسار ملیت خود بوجود آورده اند . با این جنایت های خود از آغوش گرم و پر عطوفت مادر وطن خود را رانده و ببگانه یافته اند و ناگزیر به سقوط در زندان ملیت شده اند . در حالیکه ملیت گرایی در دین شرک قبیح پنداشته شده است . هدف از این رویکرد ها نه خدمت به ملیت؛ بلکه کشاندن ملیت ها بار دیگر به محور مخاصمات قومی و نژادی است تا باشد که در آتش آن چند روز دیگر به زنده گی ذلت بار خود ادامه بدهند . در حالیکه خاین تر از آن شخصی نخواهد بود که با دامن زدن تضاد های ملیتی بزرگترین جفا را در حق کشور و مردم خود روا داشته اند . این ها اند که برای استفادۀ ابزاری از ملیت حتا ترحم به رهبران خود هم ندارند . به عوض آن که برای رهایی رهبران خویش از تنگنا های ملیتی، مذهبی، قومی و گروهی بکوشند و بر سرافرازی آنان بیفزایند تا افغانستان شمول شوند ، به عکس با ارایۀ رهبران خود در نماد اسطوره های ملیتی و مذهبی گویی روح آنان را با ساطور های تبعیض پارچه پارچه کرده و شخصیت آن را خورد تر نموده اند؛ گرچند دوران رهبر بازی ها در افغانستان بویژه بعد از دهۀ هفتاد هجری فصل نامیمونی را ماند که بدون رسیدن به بهاری زمستانش بی پایانش دوزخی بیش برای مردم ما نبوده و نیست؛ اما باز هم وارثان آنان با سطحی نگری های قومی و ملیتی به عوض پرداختن به اصل و برای غسل تمعید رهبران خود به مسایلی پرداخته که بر سیاه رویی آنان بیشتر افزوده اند . این چندان شگفت آور هم نیست . آنانیکه قومی می اندیشند و ارزش های ملی را با شعار های کاذبانه در پای قومیت میریزند، نه تنها خدمتی برای قوم خود مینمایند به عکس از قوم خویش بحیث ابزار برای بهره گیری های سیاسی استفاده میکنند . این ها در واقع جهنمیان تاریخ اند و جا دارد تا تجلیل آنان کاست وبر شکوۀ محاکمۀ انان افزود . تنها مردان ملی اند که با حفظ هویت ملی در چهارچوب فرهنگ ملی و با روحیۀ سالم و آزموده شدۀ همگرایی یارای بردن کشتی ورشکستۀ قومی را از ژرفنای توفان به ساحل رهایی میرسانند ؛ زیرا رهبران و قایدان ملی، بیشتر ملی می اندیشند تا قومی و ملیتی و با افکار ملی و فراملی خود نه تنها کشور؛ بلکه جهان را به تحرک در می آورند . رهبران سیاسی و جهادی افغانستان که از بتۀ این آزمون پیروزمند بدر نشده اند و چه رسد به آنکه وارثان آنان از این چاله بدر شوند و از فرو افتادن در چالۀ ملیتی درامان بمانند . چگونه ممکن است تا بیشتر از این از آنان امیدی داشت . این ها و رهبران ایشان که دیروز رضوۀ رضوان وحدت ملی را به کمتر از دو گندم چه که به کمتراز دو جو برای ایرانی ها، پاکستانی ها، روسی ها، هندی ها و ... به فروش رسانیده اند . حالا چگونه میتوان از این ها چشم انتظاری برای بازپس گیری آن داشت . تنها حافظ ما است که با همت بزرگ و عصیان وصف ناپذیر خود بدور از خودبیگانگی ها دست به قیام زده و میگوید : پدرم رضوۀ رصوان به دو گندم بفروخت ناخلف باشم اگر من به جوی نستانم . این ها که از داشتن همت بلند حافظان واقعی فرهنگ و تاریخ کشور محروم اند و غرق در فساد و خوش گذررانی اند . چگونه می توان امیدوار بود که این ها به همت پرهیزگاری و چنگ زدن به وقار انسانی به خوردن نان جو در خوان تلخ فقر تن دردهند تا رضوۀ رضوان وحدت ملی و بالاخره اقتدار ملی را به آغوش بگیرند . این ها تن پرستانی اند که هرگز از روزگار نیاموخته وهرگز از آموزگاری هم نخواهند آموخت : هر که ناموخت از گذشت روزگار --- هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار . حقا که جای این ها جهنم است و باید به جهنم تاریخ سپرده شوند .