مهرالدین مشید
باز هم يادى از رادمرديها و شهكارى هاى ابر اسطوره جهاد ومقاومت فرزندى نستوه كه پايمرد يها در ركابش جوان مردى آموخت، به قول نيچه فيلسوف آلمانى "ابرمردى" از تبار حسينيان زمان قافله سالارى از نسل فاتحين تاريخ، جنگاورى بى باك و مصمم از خيل شهسواران كربلاييان زمان، سنگردارمنضبط اماصميمى ومهربان، قهرمان نبردهاى گوريلايى، كوهنورد تيز گام، چابك سوار فرهيخته، بالاخره آگاه از دردورنج مردم و آشنا به نيازهاى اساسى جامعه، برخاسته از متن جامعه و تاريخ، مرد هوشيار ومعنى آشنا احمدشاه مسعود! در عمقى از رنجهاى سوگمندانه دراوجى از حماسه هاى جاودانه اش بارنجى بزرگ برخاست، آرى رنجى بزرگ، فراتر از مرزهاى" دوست داشتن" به مثابه سوختن در عشق انسان، بالاتر ووالاتر از عشق ليلى با مجنون، ورقه با گلشاه، وامق باعذرا، يوسف بازليخا، يعنى عشق انسان با انسان، آنهم در اوج پهناوريها با معنى گسترده اش به كمال رسيده در عشق شمس با مولانا، اين سايه بان آفتاب كه در كهكشان معنوى اش مولاناى روم را ديوانه وار به دوران درآورده بود. هرگز رقص سماع و چرخهاى افتان وخيزان تلپك گويان وى را در اوجى از عريانى معنى، حتى كوبيدن زر باهاونك زر كوب نتوانست پاسخگو باشد و عطش ناقرار ويرا نتوانست فرونشاند. حقاكه مسعود بگونه يى شمس زمانش بود كه مجاهدان پابرهنه و از خود رفته مالامال از عشق سرشارانسانى به اطرافش به حركت در آمده بودند، در مدار نور پرور وآزادى گستروى به چرخش آمده و چون آهوان تيز گام از پى آفتاب خودمى جستند تا باشد كه تصوير گم شده خويش را در آفتاب تماشا كنند وسيماى واقعى شير را در نور معنا به مشاهده گيرند.
اما مسعود اين تبارى از اهل كچكن، مجاهدى از پنحهير، شيرى از پنجشير وقهرمانى از افغان زمين و خراسان قديم، چنان سنگردار دلير ورزم آور شجاع بود كه در برابر تصميمش هر مانع رز مى ذوب ميشد، هر دشوارى يى فرو ميريخت، قلعه هاى غير قابل فتح به عزم على گونه اش فتح و باب هاى تسنحير ناپذير خيبرزمان به كلكش كشوده و مسخرميگرديد. او خيلى ساده و پاك آمد و به سادگى و بى آلايشى زيست، بى آنكه از خود كاخى، قصرى و ويلايى به يادگار ماند، داعى اجل را لبيك گفت، تنها آمد و تنهارفت، تنها در خشيد وتنها خاموش گرديدو در كهكشان نورى اش سياره هاى زيادى را به دنبال داشت، اما با تاسف كه پس از مرگش همه ازمدارش خارج شدند واز هم باشيدند. اما بودند كسانيكه به دنبال غروب اورفتند و درنيم راهان تاب شفق خونين ويرا نياوردند و آن خطىرا كه او باخون خود به سوى شفق كشيده بود، ياران نيمه راهش در درازى آن كوتاه آمدند. عطش نام وكام آنها را از پادر آورد و وسوسه قدرت، دغدعه ثروت از راه منحرفشان نمود و بارسم دهن كجى ها به دوستان وى وگردن در ازيها به دشمنان وى، بالاخره تاب تصميم او را نياورده و قافله او را كلاً رها كردند. رنج انسان داشتن و آرمان پروريدن را يكسره قربانى اهداف آزمندانه كردند، به كاخهاتكيه زدند ، به دامن ثروتها لغزيدند و باپذيرفتن قدرت و گزنيش ثروت چنان به عظمت هاى شكوه آفرين مسعود پشت پازدند كه تاريخ همچو يتيم آرمانى را كمتر در حافظه دارد.
ياران نيمه راهش قدرت را با آرمان او تعويض كردند، پيروزى ويرا از كف دادند وفتح مقطعى را در آغوش كشيدند، گويا قدرت را به نقدگرفتند و آرمان ويرا به نسيه گذاشتند، در حاليكه او با ورقطعى داشت جان دادن درپاى آرمان خود بزرگترين فتح وپيروزى بوده، اين حركت را تداوم واقعى راهش تلقى ميكرد و به آن ايمان داشت. او تنها استقامت در راه را پيروزى مى شمرد، استوارى در تصميم را و جان دادن درپاى چنين استقامت و وتصميم را بزرگترين رمز پيروزى حساب ميكردو براى او پيروزى جز اين ديگر مفهومى نداشت. از همين رو بود كه در دشوارترين هنگام نبرد براى هم رزمان و وطندارانش گفت:" شما هرتصميمى كه دارد به آن عمل كنيد و من تنها تا آخرين رمق خواهم جنگيد تا جانم را به جان آفرين بدهم". اين حرف او دلالت صريح به اين داشت كه پيروزى واقعى در قاموس مسعود استقامت در مبارزه بود تا كشته شدن ورسم ديندارى وجوانمردى را براى نسل هاى بعد به يادگار ماندن، نه به پيروزى هاى گذرا وزود گذر تن دادن و اين استوارى او در تصميمش در ميدانهاى نبرد در سيمايش پيدابود كه در بدترين حالات جنگى هنگام تجاوز دشمن واحتمال مغلوب شدنش باز هم مورال را از دست نميداد و ياران را به مقاومت فرا ميخواند، به سرعت وارد كار زار ميشد، باغافل ساختن دشمن حمله برق آسارا فوراً ساز ماندهى و چنان بردشمن ميتاخت و بازوى پولادينش را بر فرق دشمن ميكوبيد كه از هيبتش فرسنگ ها فرارمينمود. او گويى با اين تكتيك هاى محاربوى، ياران نيمه راهش را مورال ميداد كه در مبارزه از پانمانند و بادشمن كنار نيايند.
آرى اين شهبار هندوكش وعقاب بلند پرواز پاميرچنان همت بلند داشت كه طايرقدس را به بدرقه راه ميخواند و هرگز دشوارى راه وطولانى بودن سفر تصميم آهنينش را نمى شكست و با اينكه باور داشت ياران نيمه راهى دارد و پس ازوى همه چيز را قربانى آرزوى آزمندانه خواهند كرد، تعداد كاخهاو افزايش ثروتها هرگز عطش حريصانه آنها را فروكش نخواهد كرد و دوستان واقعى و يرا به صورت قطع بى پناه خواهند كرد. بااينهم تلاش ميكرد تا به صورت خستگى ناپذير لنگ لنگان آنها را به محور مبارزه خود بكشاند. به هرحال اين اسطواره نبرد هاى گوريلايى خود كتابى بود كه فصل و بابش را در هنگام نبرد از طبعيت به وديعه گرفته بود بود وچنان كتاب بزرگى كه استوارى درنبرد واستقامت در راه مضمون اصلى وى را تشكيل ميداد، به مثابه چراغ راه در كتيبه زمان حك گرديد تانسل هاى بالنده فردا باخواندنش رسم و راه زندگى رادريابندو درس عزت، غرور وافتخار را با شكوه وعظمت تمام از آن بياموزند.
حالا كه حرف برسراسطوره آمد بيجا نخواهد بود تا پيرامون مفهوم اسطوره كه مسعود را اسطوره مقاومت عنوان كرده ام قدرى سخن را در اين باب به درازا بكشم .
در واقع اسطوره جهاد و مقاومت به مثابه الگويى ميباشد كه برتارك واژه هاى حماسه پرور و درواقع درد آلود پنجشير در هنگام جهاد و مقاومت با هيبت تمام ميدرخشد. آرى در حقيقت اين واژه است كه از بدنه زخمى جهاد در اوجى از ايثار راهش را به سوى افق هاى درخشان گشوده بود و مقام اسطوره را در جايگاه "عشق جان باختن " براى خود كسب كرده بود و به قول رضا براهنى نويسنده شهيرايرانى سمبول به معنى نمودار، مظهر ورمز، علامت يك شى، يا علامت دنياى خاصى و يا علامت حالت ويژه يى از حالات انسانى در ميان اشيا و حيوانها است، به ويژه در آنزمان كه به سرزمين اسطوره ها گام نهند و معنى در آن شفافيت يآبد".
زيرا كه هر شى مقدارى از خصوصيت محيط خود را حفظ ميكند، هر شى در محيطى وجود دارد. اگر محيطى نباشد، در واقع شى يى وجود ندارد. انسان اوليه بر داشت خود را از محيط زيست به صورت اساطير بيان ميكرد. اما امروز هر آنزمان كه در محيط آگاهى هايش گنجايى لبريز گرددوظرفيت معنى از شى يى در ذهنش پرشود و به اين ترتيب معنى از شى بودن پارا فراتر نهد، به او جهاگام گذارد، در مقام سدره تكامل و قاب و قوسين معنى در سر زمين پاك و برگزيده عشق مسكن گزيند و از اين سر زمين به آنسوتر در جهانى ملكوتى همخوابه گردد. در اينصورت است كه سمبول ها به اسطوره ها مبدل ميشوند و از همين جهت است كه گفته اند اسطوره ها آن سوى سكه سمبول ها ميباشند. حتى به طور ناخود آگاه ميتوانند اساطير خويش را بسازند .
آمر واژه يى است كه از بلنداى زمان نزول كرده، در افق تاريخ طلوع نموده و در زمين خداوند به درخشيدن آغازيده است. معنى عشق انسان داشتن را از آن كرانه ها با خود به ارمغان آورده است، البته نه به مثابه عشق ليلى بامجنون و يا عشق ورقه باگلشاه و يا وامق با عذرا، بلكه بالاتر و بالاتر از آن چون عشق شمس با مولاناى روم كه گوياى روشنى از به كمال رسيدن عشق انسان ميباشد. آرى در اين بارگاه قدسى است كه نام ها مى ميرند ، كامها از شرم در آن جرئت خود نمايى را از دست ميدهند، در اين سرزمين نام و كام داستان غم انگيزى دارند كه از عقب هر اوجى حضيضى را در قبال دارند و تنها در اين سر زمين است كه آدمى براى هميشه بدون نزول به اوجها گام ميگذارد و تا آنجا رود كه به قول مولانا" آنچه اندروهم نايدآن شود" آرى واژه " آمر"هم در چنين سرزمين جان گرفته و از آن تغذيه كرده است، جايگاه ومقامش را تا دروازه هاى ابديت، در معراجى از توسن خيال انسان به ارمغان گرفته است. از همين رو است كه دوبنده حرص و آز هرگز در اين سر زمين مجال بالندگى پيدا نكرده و جويندگان قدرت و متوليان سرزمين گنديده ثروت براى هميش در آن خوار و ذليل اند. در اين سر زمين آنانكه نا دار تر وخوار تر اند به مراتب غنى تر و كامگارتر و اين باب بيشترمحل ورود فقراى جانبازاست تاكلاه برداران معامله گرو در جان زن، به ويژه آنانيكه زندگى شان چون لكه ننگ شرم آلود تر از هرز مانى در سيماى زشت شان از عقب شيشه موتر هاى لكس با كراهت تمام جلوه گرى ميكنند و همه زشتى هاى خود را به بهانه هايى در عقب شيشه هاى پوش دار از انظار مردم پنهان ميدارند در واقع اين به مثابه پرده يى عرض اندام ميكند كه هرروز انسانهاى واقعى را از مردم تجريد وبيشتر به انزوا ميكشد و مكردشمن هم در همين است كه به چه ميزانى در به انزواكشيدن چنين مردانى دست باز پيداميكند. در حاليكه خودخواهى ها و منيت ها در واژه "آمر"مرده اند. زيرا كه اين واژه سمبول قدرتمندى است، در سر زمين بيقدرت عشق و چه بسا جالب تر اينكه واژه نامبرده در دنياى بى قدرتى ها صرفاً در دنياى پرعظمت ايثار مفهوم پيداكرده كه در واقع آنجا نام و كام لكه ننگينى به دامن جهاد بود و انسانيت، با همه زيبايى ها و بى آلايشى هايش، آنهم القابيكه از طرف چند پابرهنه و مظلوم بدون هر گونه اكراه براى شخصى داده ميشود كه حالاسخت مظلوم متر د محكومتر از گذشته است. آرى" آمر" لقبى كه از عشق برخاسته و با عشق گره جدا ناپذير خورده، با عشق همخانه و همخوابه و يار ومونس ميباشد. آنهم بانام مسعود اين "عصيا نگر تنها خود تاج و خود تخت و اسطوره مقاومت كه در واقع جهاد ومقاومت اين سر زمين باشهادت او به گونه ديگرى به بار و برگ ناتمام نشست، نارسيده به ثمر به چپاول رفت و گل نا شگفته اش به زودى پرپرگرديد و حالا دارد تا رهاى نازك و مومانند داخلش هم در آخرين دستبرد تا رومار شوند. در حاليكه بابودن مسعود همه چيز بدون شك دگرگونه ميشد و گفته می توان که فساد، غارت و حق خواری یاران او بیوفا و پریشان او با حجم کنونی اش ادامه پیدا نمی کرد . روح مسعود و ارواح یاران با وفای او میدانند که راهی را که برگزیده بودند، برحق بوده و شاید هم آنان میدانستند که فردا های زشتی در پیش خواهد آمد که مردان نامردی آرمان و آرزو های آنان را بیرحمانه به بازی میگیرند؛ اما شهدای عزیز آنانیکه خویش را وارثان دروغین شما شمرده اند و زیر نام های مبارک شما به غارت های بی شرمانه پرداختند واز هیچ نوع جنایت دریغ نکردند؛ نه تنها شرف و طنطنۀ شما؛ بلکه عزت و وقار جهاد و ارزش های با شکوۀ اسلام عزیز را نیز زیر سوال بردند . پس این هایی که هنوز هم هیمنه و همهمه را زیر نام شهدای گرامی مردم افغانستان به راه افگنده اند . هدفی بیشتر از به غارت بردن ارزش های اسلامی و به تاراج بردن آرمان های مجاهدین راستین و گلگون کفن افغانستان را ندارد . هر از گاهی که منافع شخصی و گروهی شان به خطر مواجه میگردد و تاراج های بادآورده خویش را در خطر نابودی و از دست رفتن می بینند . بی صبرانه به شور آمده و برای پشتیبانی از آرمان های والای شما رجز خوانی می نمایند . در حالیکه با سپری شدن روز های مبارک شما به کاخ های مرمرین و ویلا های زمردین خویش برمیگردند و بازهم قربانی غفلت های سنگین و کشندۀ خود می شوند و نه تنها سر خریطۀ غارت را با غارتگران می گیرند؛ بلکه از این هم بیشتر دست به دست چپاولگران تردست شهر داده و به غارت دارایی های شخصی و عامه می پردازند . حتا از فشردن دست بدنام ترین غاصبان زمین های پغمان، دشت های جمتله و کاریز میر هم ابا نورزیده و از ترغیب مافیای زمین بجای حق سکوت دهی برای قدرتمندان دولتی هم ابا نمی ورزند . شماری از باغ های زیبای پغمان، کاریز میر، قرغه و دشت چمتله گواۀ روشنی از این غارت ها و حق سکوت دهی ها است . چنانچه اداره های قضایی کشور پرده از بازپس گیری بخش اندکی از زمین های غارت شده در قرغه برافگند که بوسیلۀ فرزند ملا عزت غصب شده بود . افشای تاراج زمین های بوسیلۀ فرزند ملاعزت شاید به مثابۀ مهرۀ شکننده یی در میان مهرههای قدرتمند دیگر باشد که تا کنون صد ها جریب زمین را غصب کرده اند و دولت با آنان سازش کرده و از واپسگیری زمین ها و افشای نام غاصبان خود داری کرده است. هرگاه بازپرس در کشور زنده شود و دوسیه های عریض و طویل غصب زمین ها آشکار گردد . در آن صورت هرکس خواهد دانست که فرماندهان عزیز شمال از تانک تیل کوتل خیرخانه تا اطراف تپه های خیرخانه و آنسوی کوتل خیرخانه به چه میزانی در غارت های زمین دخیل هستند و در چپاول سر از یخن ریش درازان نامدار و مفتی های نام آور جهاد و به اصطلاح شیخ الحدیث روزگار یکسان بیرون می کنند . مفتی روزگار و شیخ الحدیث دهر را وامیدارند برای توجیۀ دزدی های خود دست ریش افتادۀ جهادی سوار بر اریکۀ قدرت را فشرده و با کلاۀ جهاد ماندن بر سر او فرمان غارت ها را بوسیلۀ او صادر میکنند .
امروز مفتی ما عملیات تروریستی را ضد اسلام و یک عمل حرام میداند واما دیروز طالبان را نیروی خودجوش خواند و تمام امکانات مالی و تسلیحاتی را در اختیار آنان قرار داد و تا چهارآسیاب به استقبال شان شتافت . حتا حاضر نبود از کابل عقب نشینی کند تا هیآت مسعود نزد او رفت و در موجی از خوف و رجا "قصۀ گاو زرد" پغمان را ترک کرد . شگفت آور این است که چگونه شده تا بعد از یازده سال دست به فتوا برده و بر حرمت عملیات انتحاری ابراز نظر کرده است؛ گرچه این تانی کاری های او تازه نیست . سابقۀ زیادی دارد و هرگاه سرکلافۀ این گونه داستان های او از جمع کردن ملا ها در پبی پشاور بخاطر اخذ فرمان کفر بر ضد شاۀ سابق (به نقل از خاطرات مرحوم استاد بیرنگ ) و از راکت مخصوص او برای کشتن شاۀ سابق به درازا کشانده شود و چیز هایی از یاد داشت های گیری شرون بر آن افزوده شود که او برای فهیم گفت : "چای را با استاد سیاف می خورم وموضوع را با او حل میکنم ." اضافه شود . شاید از این گونه کارنامه های او مثنوی حتا " بیشتراز هفت من" درست شود . چه رسد به آنکه سناریوی گاوکشی او را بخاطر خیرمقدم شاۀ سابق در پغمان به پیش کشید و از سخن های غجیبی یاد آور شد که او برای وطندارانش گفت : این کار را از آنرو کردم تا بداند که در صورت نافرمانی مانند گاو او را خواهم کشت . ببین تفاوت راه از کجاست تا به کجا؛ اما صد حیف که این توبه فرمایان هر از گاهی توبه کمتر می کنند .
شهدای عزیز ای کاش این توبه فرمایان جهادی سابق گوش شنوا میداشتند و توان شنیدن فریاد های به خون خفتۀ شما را میداشتند که هر آن از ایشان و کارنامه های آنان برائت خواهی دارید . ارواح پاک شما حتا از رفتن به کاخ های زرین و ویلا های مرمرین آنان در موجی از عجز شرم دارند؛ زیرا این کاخ ها به بهای معامله با خون های پاک شما شهدا و ارزش زدایی آرمان های انسانی شما فراچنگ آمده اند . روح های مقدس شما از عبور از کنگره های طلایی و برج و باروی زمردین چه که از حتا از نزدیک شدن به خانه های همچون" چور پور"، "پغمان چور" و سایر چورپور های شما ابا دارد و حتا نزدیک شدن به حریم های فساد آلود را بر خود ننگ بزرگ میدانند و آنها را لکه های شرمی بر دامان روح های پهناور خویش تلقی میدارند. روح پهناور شهدای جهاد مردم افغانستان حتا از یاددهانی آنانی احساس شرم میکند که دل مشغولی های شبانه روزی آنان فراتر از غصب و تاراج، بلکه تفنن و ملعبه یی بیش نیست . رفتن نام های مبارک شما بر زبان آنان نه تنها گناۀ عظیم، بلکه چشم سفیدی های گناه آلوده تر هستند . شگفت آور این است که این ها چگونه به خود جرئت میدهند تا به رغم این همه جفاکاری ها در حق شما باز هم پررویانه نام های مقدس شما را بر زبان میرانند و خیلی ناجوانمردانه نقل محفل های ننگین خود قرار میدهند . این هایی که جز دغدغۀ تاراج چیز دیگری ندارند و از چپاول دارایی های حتا وارثان پابرهنۀ شما چندین متر شکم های شان به پیش دمیده است و زمین بینی های آنان را به شکم بینی ها مبدل کرده است . نام های مبارک شما جز نقش های ضعیفی بر شکم های گندیدۀ آنان که هر گز راهی به سوی شفق خونین نمی یابند و هرگونه میل آشتی با سرخی های با سرانجام ندارند؛ بلکه عاشق زر و زور و مکر اند و برای آن هر چه در کیسه دارند، به اضافۀ عزت و وقار شما از بدست آوردن آنها برای بازی های بیشتر آنهم برای ذبح شرعی آرمان های شما خود داری نمی ورزند؛ آنچه مسلم است این که هر از گاهی که نام های مبارک شما را بر زبان میرانند. درست آن زمانی است که اندکی از غارت های افسانه یی کاخ ها و زمین ها فرصت یافته و با غنیمت شمردن فرصت های اندک؛ آنهم زمانی که بازار های تجارت آنان از خون های شما اندکی به کسادی رسیده باشد. در آنصورت به شور آفریدن های کذایی رو آورده و بار دیگر خون های پاک شما را علم مینمایند و خون های شما را در معرض معامله های جدید خویش قرار داده و بهای تازه یی برای غارت های جدید خود بدست می آورند . شاید هم ذوق زده گی های تمام عیار و یک شبه، آنان را به وسوسۀ روز شهدا کشانده باشد؛ زیرا زنده گی در کاخ های طلایی و در چهار دیوار های زمردین خیلی خستگی زا بوده، روح را در خانۀ دل می میراند، شگفتگی ها را در درون آدمی پرپر کرده و دل ها را در کاشانۀ قفس های سینه های منحط آنان سخت می پژمرد که حتا باغ های شخصی آنان در کاریزمیر، پغمان و در سایر شهرک ها و باغستان های چورپور از میران پژمرده گی های روح ننگین آنان نمی کاهد؛ زیرا دل هایی که مرده باشد و از داشتن شادابی و طراوت روح نواز محروم شده باشند و هرگز سیر و گلگشت باغ های غصبی کاریزمیر، پغمان، باغجه های شیرپور و ... ناخن بر دل آسایی آنان نزده؛ بلکه در فریب تماشای آتش درونسوز بدکاری ها و جفا کاری های آنان بویژه در حق شهدای گرامی هرچه بیشتر از مشتعل گردیده و چنان شراره می کشد که لحظه یی با تو بودن نتوان بود و بی تو بودن نتوان بود را از آنان می رباید . بعید نیست که با قرار گرفتن اندرین تب و تاب علاج ناپذیر و جانکاه و شاید هم برای فرار از سوزش این آتش جانسوز دمی به به هوای یاددهانی روح شهدا پناه برده و با ضرب زبانی های نااخلاصمندانه و مردم فریبانه به بزرگداشت از روز گرامی آنان دمی دل خوش کنند و تا باشد که با فریب دادن خویش العیاذ باالله روح بزرگ شما را به فریب جدید بکشانند.
در حالیکه ایثار و غارت در یک قاموس نمی گنجند و دو ناهمزار آشتی ناپذیر اند که هرگز میل همزادی و همزیستی با یکدیگر نداشته و از یکدیگر گریزان هستند . ایثار جلوه ملکوتی انسان است که مقام انسانیت را تا آنسوی صدره های تعالی و تکامل به نمایش می گذارد و عملی را به مقام شهودی نشانه میگیرد که بر ضد خودش و اما به نفع دیگران انجام می یابد . اخلاق از همین جا سرچشمه گرفته و در حدود و ثغور آن می تواند توجیه شود و قابلیت تفسیر پذیری پیدا کند . به عکس غارت کریه ترین چهره است که زشت ترین پدیدۀ انسان دشمن را در جامعۀ بشری به تماشا میگذارد که هرگز با ویژه گی های انسانیت سازگار نیست . تیغ آخته در آغوشش هر آن برای ذبح ایثار آماده است و هر آن فریاد انسانیت را در گلو خفه می نماید . پس از این بیجا تر نخواهد بود که با ارتکاب خبط تاریخی بر هم کناری و همنوایی غارتگران با ایثار گران فتوا صادر نمود و داد را با تیغ بیداد ذبح ابدی نمود .
این ها باید بدانند که شهید حضور پیهم و مسلسل بر انسان، جامعه و تاریخ داشته و بر زنده گی انسان ها گواه هستند . این گواهی بر پیام ابدی شهید بر انسان های پس از آنان صحه گذاشته و خداوند با این سخن که او شهدا را رزق میدهد و از حیات جاودانه برخوردار اند، بر هستی ذاتی خویش اتمام حجت نموده است. این سخن دلیل صریحی بر جاوید بودن روح شهید بوده که رزق ابدی روح شهدا را تا کرانه های ابدیت به استقبال گرفته و تا آنسوی کرانه های ابدیت تا تاق های بهشت به پرورش می گیرد . از این رو شهید زورق شکستۀ تاریخ است که به همۀ عصر ها و نسل ها جاری وساری بوده و سرزمین های خشکیده و تفتیده را سیراب خون میسازد. شهدا با خون های عزیز شان باغستان های سرخ شهادت را آبیاری کرده و بر روح های آشفته و مضطرب وارثان شان نسیم طراوت و خوشی ها را می وزند . با دمیدن های دم به دم و پیاپی باغستان های شهادت را به بار و برگ می نشانند و سرزمین های خاموش به فریاد و فریاد های در گلوشکستگان دهر را به صدا در می آورد . این خون باوجود سیمای مظلومانه و دل دردمندش باز هم سرشار از انرژی بوده و هر از گاهی خاموشان را به فریاد، ایستاده گان را به حرکت، نشستگان را به قیام، بی تفاوتان را به تکان واداشته و قیام آوران را به قوام بخشی بیشتر به پیش می کشاند . تن پروران به اصطلاح فرماندهان و رهبران جهاد باید بدانند که بالاخره این خون دامان آنان را نیز خواهد گرفت و دار و ندار تن پرورانۀ آنان را در خون خواهد نشاند . بر مصداق این شعر:"دست از دامان قاتل بر نداشت دیده باشی لکه هایی دامن قصاب را"
آخر سخن اينكه گرچند یاران مسعود سخت با او بیوفایی کردند و آرمان های خونین او را به بازی گرفتند و اما جا دارد تا به استقبال یازدهمین سالگرد شهادت او گفه شود. روح اين سرور آزاد گان شاد و يادش براى هميش در جمعى از قافله گلگون كفنان ايثار، این گواهان راستين خط رهايى انسان از بندبندگى ها، عاشقان مخلص، ووارستگان از خود رفته و بيباك، قاصدان و پيام آوران واقعى خون و شهادت، يعنى آنانيكه پيش از آنكه بميرند، مرده بودند شاهد مرگ را در آغوش كشيدند، براى هميش گرامى باد. جنت الماوا مقام ، فردوس يز دان مكان و بهشت برين جاى شان باد.