مهرالدین مشید
نویسنده : مهرالدین مشید
مردم افغانستان قربانی سیاست های چند لایه و چند پهلوی زمامداران فاسد
روزی کتاب "یاد داشت های " استاد خلیلی را می خواندم و در قسمتی رسیدم که سیاست های پیدا و پنهان یا به تعبیری پالیسی های چند پهلوی خانوادۀ شاه را در زمان صدارت شاه محمود به بحث گرفته بود . استاد خلیلی در این کتاب از اختلافات جدی میان خانوادۀ شاهی سخن گفته و در جناح بندی های خانواده گی هاشم خان کاکای شاه و داوود و نعیم فرزندان عزیز خان را در یک جناح و شاه محمود، شاه ولی را در جناج دیگر این اختلافات قرار داده و از زد و بند های درونی خانوادۀ شاهی پرده برداشته است. جناح اولی خود را وارث صدارت دانسته و بدین باور بودند که صدارت افغانستان ملکیت موروثی آنان است . این جناح در رقابت با جناح دومی از توسل ورزیدن به هیچ ابزاری دریغ نمیکردند که سبب کاهش قدرت جناح یاد شده شود . در راس این جریان بعد ها داوود قرار گرفت . وی به گروۀ "ویش زلمیان" اشاره کرده است که در راس آن در واقع عبدالمجید زابلی رییس سرمایه داران افغانستان قرار داشت و شماری ها مانند تره کی، کارمل، عبدالروف بینوا و شماری دیگر را تحت تربیۀ خود قرار داده بود که از حمایت داوود و نعیم برخوردار بودند . تره کی نقش رابط را میان آنان وسفارت شوروی داشت . زابلی برخوردار از حماست شوروی و فرزندان عزیز خان چنان خود را مستغنی و قدرتمند می شمرد که حتا روزی در کاخ صدارت بگو و مگوی تندی را با شاه محمود انجام داد و به وی گفت : تو که به خود حق میدهی تا هر ماه به زن خود در امریکا پول بفرستی و من که هزار دالر برای یک افغان میدهم، فرمان من قابل اجرا نیست. بگو و مگو های وزیر مالیه و صدراعظم چنان بالا میگیرد که شاه محمود فریاد زد : عسکر بیا و این را خارج کن . زابلی خارج ساخته شد و بوسیلۀ داوود در ارگ مخفگی گردید تا از گزند شاه محمود در امان باشد .
استاد خلیلی می گوید که جناح زابلی اشد تلاش میکرد تا افغانستان را به کام شوروی بیفگند و این کشور را از امریکا و کمک هایش بدور نگهدارد . چنانچه این جناح توانستند تا امریکایی ها را به هلمند در نقطۀ دور دست افغانستان فرستادند تا پروژۀ خود را عملی کنند . در حالیکه نفت، گاز وسایر منابع سرشار زیر زمینی افغانستان در شمال بود . هدف از این کار واگذاری شمال به شوروی ها بود . وی از شخصیت هایی چون محمودی، غبار و گل پاچا الفت یاد آوری کرده است که به دلیل وابستگی این گروه با شوروی هرگز در آن شامل نشدند و در ضمن از بینوا یاد آور شده که تمایل کمونیستی داشت . این گروه تلاش میکرد تا مخالفان توسعۀ سیاست های شوروی در افغانستان را به بهانه های گوناگون متهم و زندانی کنند و حتا به پای دار ببندند . وی که با غبار بیشتر و با محمودی اندکی آشنایی داشت و در مورد محمودی میگوید : من سوگند می خورم به خداوند لایزال که محمودی یکی از وطنخواه ترین جوانان افغانستان بود، مومن و مسلمان بود و ابدا به طرف چپ نمی رفت . قیام وی بخاطر جلوگیری از رفتن نظام به سوی چپ بود . وی بدون پرسان و محکمۀ غلنی کشته شد . وی از شخصیت های دیگری چون داکتر قیوم رسول، عبدالحی خان و پسر عبدالحسن وزیرنیز یاد آور شده که چپی نبودند و اما به اتهام چپی مصیبت ها را متحمل شدند . وی میگوید، در آن زمان رسم بر این بود که هر شخص وطن خواه از سوی این جناح بابد متهم به این و آن شود. کسی را متهم به وابستگی به پاکستان و کسی را متهم به وابستگی به کشورهای دیگر مینمودند تا عرصه برای فعالیت های کارمل و تره کی فراهم گردد . چنانچه وی میگوید که سید احمدخان وکیل مردم کوهدامن و نواسۀ میربچه خان بخاطر نماز جماعت ادا کردن در عقب یک ملای پاکستانی آنهم در هنگام بازگشت از سفر در راه، سه سال زندان را سپری کرد. وی علاوه میکند که کمونست ها گاهی مجلس آرای داوود و زمانی هم بزم آرای مجید زابلی بودند . برای ملا امامان گفته شده بود که جز پرداختن به مسایل نماز، ذکات،روزه و چیز هایی از این دست به مسایل دیگر نپرداخته و هرگز حق ندارند تا از منبر های مسجد های تبلیغا سیاسی دینی کنند . وی از شخصی به نام حکیم جان یاد آور شده که سفیر سابقه دار و مزدور وفا دار شوروی بود و بوسیلۀ زابلی و داوود بحیث وزیر فواید عامه بر شاه محمود تحمیل شد .
با خواندن این اثر استاد خلیلی سخن نونیسندۀ کتاب اصول اساسی فلسفۀ سیاسی در ذهنم خظور کرد که در مقدمۀ آن سیاست را حیوان "تانژیرو" خوانده است که گاهی در سیمای شیر و زمانی در سیمای روباه خود نمایی میکند . در حالیکه حیوان مذکور در اصل نه شیر است و نه روباه؛ بلکه حیوان یاد شده سیمای فریبنده یی دارد که به گونۀ سیاست های کذایی و چند لایه و چند پهلو حتا عقل را به چالش کشیده و پای استدلال را چوبین گردانیده است . این در حالی است که شماری ها سیاست را فشردۀ عقیده یا تدابیر اعتقادی، شماری ها سیاست را فشردۀ اقتصاد یا اقتصاد تعیین کنندۀ سیاست و شماری ها هم سیاست را اصول و روشی برای حکومت داری خوانده اند؛ اما در عمل هر سه نحله از اصول های رهبران و بنیانگذاران فلاسفۀ سیاسی یاد شده عدول کرده و جفای نابخشودنی را در حق مردمان شان انجام داده اند . آنانیکه سیاست را فشردۀ عقیده خواندند، راهیان ناباب شان سیاست را ابزار ناروایی برای فشردن عقیده و جفا به باور های مظلوم ترین انسان های روی زمین تا سرحد جنایتکاری به کار بردند . آنانکه سیاست را فشردۀ اقتصاد خواندند، پیروان شان از آن شمشیر دوگلس ساختند و هزاران انسان بیگناه را بوسیلۀ آن کشتند یا زنده به گور کردند و آسیاب های خون را جاری گردانیدند. آنانیکه سیاست را صول حکومت داری خوب و تدابیر درست حکومت داری خواندن، وارثان شان حقوق بشر و دموکراسی را آذین بند آن کرده و سر های هزاران بیگناه را زیر گیوتین نظام سرمایه داری گذاشتند و از تیغ کشیدند . بالاخره انسان آنچه امروز از جنس خیانت و جنایت را به تماشا می نشیند . همه اش در زیر رکاب آنانی صورت میگیرد که خود را حامیان یکی از این رویکرد ها قلمداد کرده اند.
از آنچه گفته آمد، آشکار میگردد که سیاست نه تنها در سیمای شیر در نمادی از زور، زر یا قدرت و ثروت، گاهی در سیمای روباه نمادی از فریب و نیرنگ ظاهر میگردد و بلعمباعور تاریخ را به استقبال میکشد؛ بلکه در سیما هایی رنگارنگی ظاهر میگردد که به قول عرفا به شمار انسان های روی زمین در نماد تمام حیوانات آشکار میگردد . عرفا بدین باور اند که انسان هایی که نتوانسته اند، ویژه گی های حیوانی خود را به خصوصیت های انسانی تکامل بدهند . به گونۀ ویژه های حیوانی در آنان به ظهور میرسد . انسان های گاو صفت، روباه صفت، شیر صفت، موش صفت، شغال صفت و ... ازاین دست هستند . از همین رو است که امرزو انسان های مظلوم روی زمین زیر صد ها گونه فشار سیاسی خورد و خمیر می شوند که درد های بی شمار آن را در حوزه های اقتصادی، اجتماعی، امنیتی و ... به گوشت و پوست خود لمس میکنند .
شاید شماری خواننده گان بگویند که نوشته های کتاب یاد شده به تاریخ پیوسته و دیگر نیازی به آن نیست و با به قولی پشت مرده ها سخن گفتن معنایی ندارد و اما جان مسآله در این است که گفته های یاد شده بیانگر درس بزرگ تاریخی در یک مقطع خاص در کشور است و بازی های سیاسی پیدا و پنهان چند پهلو را به نمایش میگذارد. در این میان چیزی که بیشتر شگفت آور است؛ همانا به نمایش گذاشتن زد و بند های سیاسی در نظام مسلط سیاسی آن زمان است که چگونه بازی های خطرناکی در زیر ریش قدرت حاکم راه اندازی شده بود که در آنزمان چندان محسوس نبود و اما عواقب زشت آن تا امروز دامنگیر مردم ما گردیده است .
در آن زمان که سیاست ها به پختگی کنونی خود نرسیده بود و پیچیده گی های سیاسی آنزمان به مراتب ساده تر از امروز بود؛ زیرا در آن روزگار سیاست هوای دیگری داشت و توسعۀ سیاسی و فرهنگی، روابط بین دولت ها و حقوق بین ملت ها کمتر انکشاف یافته بود. جدا از این که امروز پیشرفت ها در حوزۀ فناوری های صنعتی، مخابراتی، رایانه یی و ماهواره یی چهرۀ جهان را به کلی تغییر داده و تحولات چشمگیری را در عرصه های سیاسی، نظامی، اقتصادی و اجتماعی بوجود آورده است . بنا بر این سیاست هم به همین میزان دشوار، پیچیده و حتا ناشناختنی شده است. به هر حال در آیینۀ روابط دولتی و سیاسی و در سایه و روشن بازی های گروهی آن زمان به نقش قدرتمند کا جی بی شوروی، استفادۀ آن از اختلافات خانواده گی سلطنتی و بهره جویی آن از خود خواهی های داوود، می توان متوجه شد که چگونه تار های خطرناک عنکوبتی را در پای زمامداران کابل بسته بود . با توجه به آن رابطه ها، رابطه های کنونی دولت را با گروه های سیاسی و دولت های خارجی می توان به نشانه رفت و به زد و بند های درونی و بیرونی دولت و شرکای قدرتش چه در سطح داخل و چه در سطح خارج ملتفت گردید . گرچند این رویکرد خاص آن زمان نبوده و در دروه های بعدی هم در افغانستان اتفاق افتاده است . چنانچه پس از کودتای هفت ثور مزدوران شوروی به تمام آزادی خواهان و مجاهدین کشور اخوان شیاطین خطاب کرده و گروه های راست را وابسته به اسخبارات امریکا و بریتانیا و گروه های چپ را وابسته به ویجنگ معرفی میکردند . احمد ضیا یکی از راهیان مومن و صدیق راۀ آزادی که در سال 1358 شهید شد . روحش شاد و یادش گرامی بود. میگفت : نوکران شوروی آنقدر ما را به وابستگی با انگیس ها متهم میکنند که حتا توهین به انگلستان برای ما ناپذیرفتنی شده است .
این گونه اتهام وارد کردن ها در هر زمانی معمول بوده و اما با تفاوت این که در هر زمان حربۀ دولت ها برضد مردم شان فرق میکند . چنانچه امروز هم ما شاهد یک سلسله اتهام وارد کردن ها بر افراد شایسته هم هستیم . در این شکی نیست که شمار زیادی از سیاستمداران جهادی و غیر جهادی سابق در نتیجۀ فرسایشی شدن جهاد افغانستان وابسته به استخبارات پاکستانی، ایرانی، روسی، اسراییلی و ... شدند؛ اما این به معنای آن نیست که این وابستگی به مثابه دانۀ سرطانی همه گیر شده باشد . هستند، شخصیت هایی که خویش را از تند باد حوادث استخباراتی نگاه کرده و هنوز سیاه روی نشده اند که می توانند به مثابۀ برج های بلند آگاهی قامت کشیده و در برابر توطیه های خارجی ها متحد و هماهنگ شوند .
مداخلات پیهم پاکستان و ایران در افغانستان به معنای آن نیست که با شور خوردن هر درختی دست هر دو کشور را در آن دخیل شمرد . در متن بازی های سیاسی ضد پاکستان و ضد ایران می توان بازی های پشت پرده و مرموزی را به مشاهده نشست که در صدد نفاق افگنی میان ملت های هر دو کشور با مردم افغانستان هستند . در عین حال این را نمی توان نادیده گرفت که در میان مردم ایران و پاکستان و حتا زمامداران آنان شخصیت هایی وجود دارند که دشمنی با دولت افغانستان را جدا از دشمنی با مردم افغانستان میدانند . این حد فاصل دشمنی ها به مثابۀ نقطۀ شاخص است که موضع ملت ها را از موضع دولت ها جدا کرده است . در پای سیاست های ملت دشمنی ها زمامداران قرار دارند که منافع شان را در جنگ و منازعه میان ملت ها می جویند . حلقات گوناگون قدرت در درون نظام می خواهند تا با استفاده ازاین اختلافات به اهداف قومی و زبانی خود نایل آیند. به گونۀ مثال در این شکی نیست که زمامداران ایران و پاکستان اهداف استراتیژیک خود را در افغانستان دنبال مینمایند . بقای خود را در میزان تیره گی این روابط جستجو مینمایند ؛ اما حلقاتی در هر دو کشور وجود دارند که خواهان حفظ روابط همسایگی نیک میان کشور های شان با افغانستان هستند . بعید نیست که حلقاتی در درون نظام افغانستان موجود اند که با داشتن اهداف قومی هر چه تیر در خورجین دارند، برضد ایران و پاکستان فیر می کنند که حتا تیر های شان فراتر رفته و دوستی های صادقانه و روابط ژرف فرهنگی میان ملت ها را که ریشۀ دیرینۀ تاریخی دارد، نیز نشانه میگیرد . عواقب این گونه دشمنی آفرینی ها شاید بدتر و خطرناکتر از دشواری هایی باشد که زخم های آن اضافه تر از پنج دهه وحتا پیشتر از آن بر پشت و پهلوی مردم ما سنگینی دارند .
ترس آن میرود که عواقب این گونه برخورد های غرض آلود و اتهام بندی های بیجا که در اصل اهداف قومی و زبانی دارند . سبب ایجاد فاصلۀ بزرگ میان ملت های پاکستان و ایران گردد که ایجاد این گونه فاصله ها میان ملت ها خطر آفرین تر از همه است . دشمنی زمامداران می تواند، مقطعی بوده و دست کم پس از یک برهۀ زمانی و تغییر زمامدارباب تازه یی ازمناسبات میان دولت ها گشوده شود و اما با با به چالش رفتن روابط میان ملت ها، به خرابی رابطۀ طولانی میان دولت ها می انجامد که بهبود بخشی همچو رابطه کار ساده نیست ؛ زیرا رابطه میان زمامداران در چرخش های سیاسی حتا زود هنگام التیام پذیر است و اما خرابی رابطه میان ملت ها برخورد های فرهنگی را در قبال دارد که این برخورد خطرناکتر است؛ زیرا تضاد های فرهنگی آفریده شده بوسیلۀ زمامداران زودگذر بوده و با عمر نظام های استبدادی گره خورده است و اما برخورد های فرهنگی میان ملت ها طولانی، زیانبار و چالش آفرین است .