خوشه چين
فرهنگ آریایی
درگذشته های کشورعزیزمان همیش موسفیدان باداشتن ودیدن فرازونشیب زنده گی،ازتجارب غنی برخوردارمیبودند.یعنی اززنده گی روزگارآموخته بودند.بناً به حیث انسان دلسوزومهربان درمحل صاحب نظرمی بود.پروبلمها وجنجال های خانوادگی توسط اوحل وفصل میگردید.احیاناً،اگرجوانی مرتکب خطا واشتباه میگردید.همان موسفید محل چونکه ازاطاعت پیروجوان بهره داشته برای شنیدن حرفهایش گوشهای شنواموجود بود.موسفید، بازبان عالمانه،ورهنمودهای عاملانه،به جوان،چوچیم،بچیم،فرزند دلبندم میگفت،این اشتباه که ازطرف توسرزده است فراخور،حال واحوال،فامیل خانواده منطقه ومحل ما نمیباشد.اگردیگران ازین وضع آگاهی پیدا نمایند.به آدرس ما وشما تعبیرهای نادرست صورت میگیرد که جبرانش خیلی دشوارخواهدبود.بروبچیم میدانم که این کار ازطرف تو قصداً صورت نگرفته است بلکه دچاراشتباه شدۀ کوشش کن که تکرارنشود. بدین حساب گفته میتوانیم که تشکل هرخانواده،قوم وقبیل بربنیاد مناسبات یک سلسله قوانین ومقررات انسانی وسجایای نیک اخلاقی بنانهاده شده است،رعایت دقیق ازین مناسبات معرف جوهراخلاق شرافت وصداقت خانواده ها است که درشعورناخودآگاه هرانسان جا میگیرد که بنام «وجدان» شناخته میشود. اگرقسمت دوم مقالۀ((پوستین بخر))به گونه آب کاسنی تلخ است،گفتۀ بوعلی سینای بلخی،ازبلخ است.کاسنی ازبهشت است.مرض را دوااست.هدف ازمقالۀ انتقادی،تنها وتنها معرفی چهره های است که ازموازین ومقررات خانواده های خود پارا بیرون گذاشته اند،خانواده، قوم ومحل ومنطقه، کشور خودرا درجهان به حیث کشور،اثیردرمانده وبی فرهنگ معرفی کرده اند. مطلبم ازافشای چهارکلاه برداروعوام فریب است به ظاهرنماینده،اگربیک است واگربای،اگرخان واگر،زی،اما دراصل.بین هم روابط کاملاً تنگا تنگ سیالی وشریکی دارند.بالای سرنوشت ملت مصروف بازی وقماراند.همه را ببینی که خوابیده بالای زروطلا چون اژدهاروماراست.
قلم بشکست
آن قلم بشکست این قلم آمد به میدان
باخبر
تا باردیگربهره برداری نکند نسل شیطان
اخذ موقع کرد قلم
میان سه انگشت،شصت وسط ونشـــــــان
نوشت
فرقی نبینم دراصل«انسانیت»میــــان ایــن وآن
ناخودآگاه بگزیدست میان جنگل من تــومــاری
آن ماربود،کفچۀ زهری ازغـــــــارهای پاکستان
جنگل معنی گیرد توده های مظلوم را به خود
خدمت به تودۀ خلق،جاگرفت دردل یک ارمان
ارمان بجا ماند وخدمت خلق مساوی شد به صفر
تجدید پیمان،راه دراز،ترسیدن،شـرط ازریسمان
خدمت به خلق
جانا بیا توانسانی پشت به ارتجـــــاع کنیـــــم
صادقانه تعهدمیان خود نه که برای ریـا کنیم
خدمت به خلق«ارمان»است ای دوست عزیـــز
بیا که همــــــــه به این تعهــــد خود وفا کنیـــــم
تکبری های تووپافشاری من معادله راکردبه صفر
توکه بامن کنارنیایی ومن باتو،خیربا کیها کنیم
راست چلوصافش آزآب بیرون،خود به جنون آمد
میکنیم باوطن پرستان شریف وجمع چپیها کنیـــم
گوشت وپوست،جامعه خورده شد،کارد به استخوان
فردا دیراست همین اکنون بخاطر فردا کنیم
فضای که ایجاد شده است وجدان وشرافت است
دست به دست هم ،رسم عیاران وجوان مردها کنیم
فرهنگ آریایی
هــــــرآنکس کـــه فرهنـــگ آریــــــــــــایی دارد
نمیگویـــد کـــه دعـــــوای پادشــــــــــاهی دارد
گویــــــند که مردم، شما حاکــــم مــــــــن هستیـــد
ازبالای خانه تابه پائین، شست وشوی صفایی دارد
درخانه بینی، با رسم ملی، پوشیده باشــــــد لبـــــاس
دردفترموافق جامعۀ ملل، بینی دریشی ونکتایی دارد
داودخان این شخص بانا مـــــــــوس،ملــی گرابود
ازذکرتخلص خانواده گی،مخالفت دردربار شاهی دارد
اووطن می خواست،قطعاً،میخواست،برای پیروجوان ومردن زن می خواست، مطابق به کشورهای همسایه وطن مترقی با مود وفیشن میخواست.برای انسان کشورخودبا داشتن،آبهای فراوان وسرگردان، دشت های وسیع خشک وبکربایر،نان،برای حیوان وطن خودعلف،وبرای پرنده های کشورخود ارزن میخواست.اوخوش نبود که حتی باشه های کشورش توسط پاکستانی ها شکار به کشورهای خلیج برده شود.
اما درافغانستان کرۀ زمین به گونۀ دیگر می چرخد
تحت هرعنوان مقدس،حرکت مخالف بافرمان الهی دارد
هرکه وطن پرست با ناموس است «عیار»است
بلــی!اویــــک انســـــان آزاده و«عیـــار»است
احترام به مقام انسان رابخواهی نخـــواهی دارد
زرنگ وهوشیار،باوجدان،صادق با وقـــاراست
آماده به خدمت،حرکت،ازسرشب تابه پگاهـی دارد
عیار،مغزسرد،قلب گرم،دستان پاک،ونگاهی دارد
می بیند که مردم مظلوم چه حال واحوالی دارد
معلم بودم،غریب بودم،بی کس و بی کوی ونا داریتیم بودم،کنون بی وطن شدم میخواهم که باجمع یاران وطن دوست وطن پرست ازمواضع ناداری وبیوطنی آگاهانه درمقابل مظالم وبیعدالتی های ملی وبین المللی برای افشای انگشت شمارستم گران وطن فروش ازهرقوم وقبیل به پابرخیزیم.
بخاطریکه درکشورم،به مقام انسان کم توجوهی صورت گرفته است ودرمقابل نقش آدم وادمیت علامۀ سوالیه گذاشته شده است.
بناًمن خوشه چین به خود اجازه میدهم که بامعلم قندهار،وزحمت کش بامیان انسان محروم بدخشان وسائر ستم دیده های کشورم ازمواضع عیاران باهم سیال وشریک شویم،وجبهۀ ضد ستم را بوجود بیاوریم.
درخانۀ خــــــود خو نمیشم
منتظر،افتوومــــــاتو نمیشم
به انسانیت احترام میگذارم
نا فهمیده به بِـــــدو نمیشم
نان پیــازپیشانی بـــــــــــــاز
اسیرقورمه وپــــلو نمیشـــم
علیه هموطنم ازبام بیگانـــه
آماده به تــــــــو تــــو نمیشـــم
انسانم وآگــــاه وبــــا خبــــــــــر
شیرده ومـــاده گـــــــــاو نمیشم
پوستین وحشت رابه تن نمیکنـــم
درمقابل طفل وطنم هرگزببونمیشم
ازعیاران شریف وطنم تقاضا مینمایم بیایید که باهم این رهنمود شیخ «سعدی» شیرازی راسرمشق کاروبارفعالیت«فرهنگی»سیاسی خویش قراردهیم.
تن آدمی شریف است، به جان آدمیت
نه همین«لباس» زیباست، نشان آدمیت
اگر آدمی به چشم است و دهان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت؟
خور و خواب و خشم و شهوت، شغب است و جهل و ظلمت
حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت
به حقیقت آدمی باش، وگرنه مرغ باشد
که همی سخن بگوید، به زبان آدمیت
مگر آدمی نبودی که اسیر دیو ماندی؟
که فرشته ره ندارد، به مقام آدمیت
اگر این درندهخویی ز طبیعتت بمیرد
همه عمر زنده باشی، به روان آدمیت
رسد آدمی به جایی، که بجز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است، مکان آدمیت
طیَران مرغ دیدی؟ تو ز پایبند شهوت
به در آی تا ببینی، َطیَران آدمیت
نه بیان فضل کردم که نصیحت تو گفتم
هم از آدمی شنیدیم، بیان آدمیت