خوشه چين

 

 

میز«عیاران»انقلابی

بتاب ای مرد خردمند،انسان،با وجدان بتـــاب

توکه تابنده بودی به زورخدای لامکان بازبتاتب

بتـــــاب ازمیان((جنبش))عیــاران بتــــــاب

همراه روح طاهــــــــــر بدخشــان بتــــــــــــاب

اگرمیخواهی که واقعـــــــــــن بدرخشـــــــــی

با ذکر نام ازمجیــــــــــد کلکـــــان بتــــــــــاب

میرمسجدی،میربچـه،جلنــدرخان را به بیاد بیار

مردانه وار،باقـــوت،تـــوت تلخــــــــــوان بتاب

ازذکرنام امیرحبیب الله خــادم دین رسو ل الله

هنگام خطبۀ نمــازدرعیـــد قربان بتــــــــــــاب

خدا یارتو است مــــدد گارتو است تومنبع نوری

درکوه ودره ودشت وصحرادرماه زمستان بتاب

برای ذوب کردن یخها،ازآسمان بلند آبی وطنت

برکوه های سلیمان ،مرز،ایران وتاجکستان بتاب

میزعیاران انقلابی پیام زمان است

میگوید آنچه که به تاریخ سپرده شده است.ازمعیارهای علمی اش واز فرآورده های هنری اش به حیث تهداب محکم واستواراستفاده نموده،ازحال به سوی آینده به جلومیرود.

میز«عیاران»انقلابی گرد است

درین میزگردگفته خواهدشد که مقام رهبری کشوربربنیاد وجدان،شرافت وعقلانیت اساس گذاشته شود،تا ازموقف بلند بالای علمی اخلاقی درسطح جهان برخوردارباشد.مقام رهبری افغانستان دارای چنان یک موقف،بیانگریک افغا نستان دارای موقف دپلوماتیکی وطرف احترام درسطح ملی وبین المللی واقع میگردد.محتوای فوق رابه حیث یک ارمان،ازتحلیل وگفته های زیرین عملی کرده میتوانیم.

دردورمیزگرد به این نتیجه میرسیم که درمیان چاه افتیده،دست به گریبان همدیگرمشکل ماراصدچندان میسازد.پس هنربیرون آمدن ازچاه رابایدکه آمو خت.این هنرعبارت است ازپا پشتک دادن وبعدازان دست گرفتن به سوی بالا کشیدن است. اگریکی درمیان چاه گوید که قد پدرکلانم آن قدربلند بود که ازاین طرف کوتل به آن طرف کوتل بخارا را به تماشا می گرفت.دیگری گوید زمانیکه پدرکلانت قدم میزد ،درسر خود چیزی را احساس نمی کرد.؟ درجواب میگفت که بلی! احساس می کرد.درمقابل می شنیدکه همان جوره اسبابهای پدرکلان من بوده است که پدرکلان تو احساس می کرد.حال آنکه پدرکلانها هردومرده اند. میز«عیاران»انقلابی گرد است.گرداست به مثل سنگ آسیا،سنگ آسیا به دور خود چرخ میزند، عیاردرمرکزآسیا،آسیا بان است.عیارحقیقت گو وصادق است. آسیا بان میگویدکه ((آسیای پدربه نوبت))بلی!آسیاب دهل دارد.دهل آ سیاب ازغله به حساب نوبت پرمی باشد.ازین خاطراست یگان وقت این ضرب المثل برسرزبانها است.گفته میشود( مه ازآسیا آمده ام تومیگویی دهل خالی است))یعنی که هنوزنوبت غله بردن به آسیا نشده است.جنگ افغانستان ازهمان آغاز رقابت((امپراتوری تزار& بریتانیای کبیر))درمسیرلایتناهی قرارگرفته است.ازفرجامش خبری نیست به جزازرنسانس عیاران (( نسل جدید دگراندیشان انقلابی ووطن دوستان))بیرون آمده ازکورۀ اخلاق آدمیت برای ساختن اندیشۀ انسانیزم.

بلی!هرآسیا ب ازخود صاحب دارد،صاحب آسیاب برای به دوران انداختن آسیاب ،به مرد تجربه کاروبیداروآگاه درچلاندن آسیاب ضرورت دارد.آسیا بانیکه بتواند، وقت ونا وقت آبی راکه ازدهنۀ دریا تسخیرشده ازطریق جوی((کوترمه)) الی سرکوب برای چرخانیدن پرۀ آسیاب،خبر گیرایی کرده بتواند تا مبادا مُنگه موشهای صحرایی درکوترمۀ آسیاب نقب زده باشند،وآب به سمت زمینهای تحت زرع همسایه تغیرجهت یابد.هم آسیاب خراب شود وهم زمینهای زراعتی

بلی !سنگ آسیاب به دورمحور چرخ میزندافغانستان محور(( درمرکزآسیا ))سرنوشت آسیا به سرنوشت افغانستان گره خورده است.بناً افغا نستان ازخود صاحب دارد.صاحب افغانستان ملیون انسان تولد یافته درافغا نستان است.این ملیونها انسان به آسیا بان نیاز داردند.آسیابان خلقهای افغانستان عیاران میباشند.پس اینها هستند که ازآسیا بوجه احسن مراقبت مینمایند. جلا ل آباد شهرت است((مشرقی بزرگ))،یکی ازشهربا اعتبار،دروجود شعرا ادبا،نویسندگان،دانشمندان،انقلابیون ودگراندیشان،کشورت است.جلال آباد شهرحماسه آفرین،تاج سرت است،عزت شوهر،مادر، پسر،دخترت است بدین مناسبت این شهرگلهای نارنج، قلب وجگرت است.با پذیرش این حرفهای صادقانه «خوشه چین» نوکرت است. ازخبرنگار،نامدار باعزت وباشرف هموطن ما،فضل الرحیم،رحیم ،مفهوم میزعیاران انقلابی پیام زمان است را درزهن حلاجی نموده تقا ضا به عمل می آید تا قبول زحمت فرموده به سراغ سترجنرال محمد آصف دلاوراین رستم زمان،قوماندان میدان سرنوشت ساز مرگ وزنده گی ونجات دهندۀ ناموس وطن، ومرد حماسه آفرین رفته،با حصول آگاهی ازصحت یابی شان،مطابق به ارزشهای ژورنا لستیکی که خودرا ازان عاجزمیدانم.ملت میخواهد که مفهوم اساسی مصالحه وجنگ را درحماسۀ جلال آباد اززبان خود این شخصیت حماسه آفرین ویارانش بدانند جنگهای افغانستان مشت نمونۀ خروار.

زورش کم قهرش بسیار

هرکه به نوبت آستیـــن بر زده بود

اماواما،امپلق درشقیقه کمترزده بود

درپایان منزل دیدم،دهــن پـــرازخون

هریک را لگد حادثه خــــر زده بــود

سیا سواربرسرخر،روبه جلـو میراند

دردهن امگاوو،شاگرد،اظهرزده بود

خلق افغان

تابه کــــــی بــه زورخـــود نمفهمی ،ملا مشک عالم افتخاربزرگ تاریخی کشورمان افغانستان است.آما جنرال رحیم ورد ک باعث خجالت و شرمنده گی مردم افغا نستان است،چون او برای خوش خدمتی پاکستان می خواست بند نغلورا بپراندهکذا به نیات سقو ط دادن حاکمیت مصا لحۀ ملی به افتخار، صحنۀ تهاجم نظامی را به نمایش گذاشته بود.اما ازمرگ هزاران مزدوران جنگ پاکستا نیها،اعراب وچیچن،نشانۀ درفلم نبود.وگریزش به حیث وزیردفاع ازرسم وگذشت نظامی بیان بیغیرتی وبزدلی است.که درقاموس عیاران ووطن پرستان نمیگنجد.

جنگ جــلال آباد مــــی درخشد آئینۀ وار

دردهن پاکستان محمد آصف دلاورزده بود

شاد روان داکترنجیب نیات انسانی داشت

دردهــــن ابلیس

درین جنگ ملائک به شاپرزده بود

«گوگـــــرد روسی وسگرت امریکایی»

بخود آییـــم روا نیست د ندان خایــی

بگفت

آب تا گلو(دوست محمد) فرزند فراموش زیرپا

گریز ازصف مردم سجـــده به یاد پاد شاهــــی

این رسم بی ننگی،دردل تاریخ زخم ناسورگشته

گوگرد روسی،سگرت امریکایی مشهـــورگشتـــه

درعادت تغیری نیامد،سالها بگذشت ازین خانواده

گاهی به شمال وگاهی هم به جنــــــوب مزدورگشته

افتخاربه تباهی خلق نمیدهد،عزیزم سوختۀ سگـــرت

خلایق دانند که سوختۀ سگــرت خرمن خلق بسوخت

حاصل ازین سوختۀفراوان کثافت درجامعه وفورگشته

برخاستـــــــن اززیر آوار((سگرت& گوگرد))هنر است

اعتراف دورهبر(مزدک&لایق)اگربدانی شیروشکراست

نسل نو((لقمان حکیم)) همه عبرت گرفته ایم ازرسم کهن

تکراراشتباه بیش ازین تـــــوام با جنایت زخـــم جگراست

میز«عیاران»انقلابی

درمیزگرد عیاران تأکید میگردد که برای گرفتن قدرت سیاسی گرد نیامده ایم که:

امروز پادشاه شویم

فردا دشمن گداه شویم

بلکه جمع شده ایم که وسیله های تبادلۀ سردی هوا وگرمی هوارا درمحیط معتدل آماده گردانیم.آنگاه است که درین فضا ودرین هوا خورده گیری ها قربانی کلی گری ها میگردد.انسان به حیث اصل مورد توجه قرارمیگیرد.

وان که گیسوی تورارسم تطاول آموخت

هم تواند کرمش داد من مسکین را

فراق را به فراق تو مبتلا سازم

چنانکه خون بچکانم زدیدگان فراق

چیزیکه اندیشمندان ازبیان آن کراهت دارند می تواند این باشد:

حافظ دردوران از زنده گی خویش تغیر عقیده میدهد.سوال دیگری پیش می آید که چرا حافظ درهمه اشعارش به نکوهش زاهد می پردازد؟عدۀ میگویند او با ریای زاهد می جنگد نه خود او...... انسان ازدید عمر خیام

يك قطره اب بود با دريا شد
يك ذره خاك با زمين يكتا شد
آمد شدن تواندرين عالم چيست؟
آمد مگسي پديد و ناپديــــد شد

ازدي كه گذشت، هيچ ازاوياد مكن
فردا كه نيـــامدست فــــــــرياد مكن
بر نامـــده و گذشتـــه بنياد مكــــــن
حالي خوش باش وعمربرباد مكن

تا هشيارم طــرب زمــــن پنهانست
چون مست شدم در خردم نقصاست
حالي است ميان مستي و هشياري
من بنده آن كه زنــــدگاني آنست

تا كي زچراغ مسجد و دود كنشت؟
تا چند زيان دوزخ و سود بهشت ؟

سرلوح بین که استاد قضا(قلم)روبر
روز ازل آنچه بودني بود نوشت

انسان ازدید مولانا

بشنو از نی چون حکایت می کند،

از جــــــدای ها شکایـــت می کند.

کز نییستان تا مــــرا ببریــــده اند،

از نفیرم مــــرد و زن نالیــــده اند.

سینه خواهم شرحه شرحه ازفراق،

تا بگــــویم شــــــرح درد اشتیاق.

. گفت با درویش روزی یک خسی،

که تورا انجا نمی دانــــــــــد کسی.

گفت او گر مــــــی نداند عامیــــم،

خویش را من نیک می دانم کییم.

وای اگربرعکس بودی درد وریش،

او بودی بنای من من کور خویش.

حملهء دیگر بمیرم از بشر،

تا برارم از ملایک بال و پر.

بار دیگر از ملک قربان شوم،

انچه اندر وهم ناید آن شوم.

انسان ازدید سعدی

تن آدمی شریف است به جان آدمیت

نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

تن: بـــــدن، جسم، ذات، شخـــــص

لباس: آنـــــچه بر تـــــــن پوشــــند

جان: روح انسانی، روان، نـــــفس

ابروباد ومه وخورشيد وفلک درکارند

تاتونانی به کف آری وبه غفلت نخوری

همه ازبهرتو سرگشته وفرمان بردار

شرط انصاف نباشد که توفرمان نبری

 

 

 


بالا
 
بازگشت