خوشه چين

 

 

نـقــــــــــال

 

نقال ونقل دهنده هردو ناکام مطلق اند

قسمت دهم

بخش سوم:

استاد اقتصاد بیرون آمده ازشرایط جنگ وآموزش دیده ازمکتب همه چیز به خاطر انسان زحمت کش.

درافغانستان:صلح تنها درگرومخالفین،جنگ اقوام،جنگ سمت،جنگ مذهب، جنگ زبان نبوده است: بلکه،جهالت،اسارت است که جنگ «شعله ،دود نفت» را درسرزمین ما کشانیده است.صلح را باید که ازمیان شعله ودود بیرون کشید.

یعنی درحقیقت مطلق عقل برعدالت حاکم است.

نظامی که بنیادش پایۀ علمی نداشته باشد چپه میشود.

خواندن نوشتۀ پایینی درانکشاف ذهن تان،با درنظرداشت انکشافات تکنالوژی معاصرمؤثرواقع میگردد.

استاد اقتصاد توضح میدهد.

فلاسفه ها،دانشمندان علوم ونظریه پردازان،نظربه اقتضای زمان ونیازمندی های عام بشریت عرض اندام کرده اند.درمیان زره درآمده اند به مانند آب باز ماهر،با چنگک خرد،نظم باهم پیوستۀ درون هسته را برای تحقیق بیرون آورده اند.چنان وسیلۀ ازان ساخته شد که امروز بشریت کرۀ زمین،زمین درکف به سوی کهکشانها روان اند.

ازجمله فیلسوف بزرگ وقت: مارکس به همت انگلس،کلیه مناسبات زنده گی بشریت کرۀ زمین را بربنیاد ،عرضه وتقاضا دراوضاع واحوال ((جنگ طبقاتی))درمدت سی سال ریاضت کشید.کلید تغیروتحول((کپیتال)) رمززنده گی بشریت وانکشافات را دراختیارکلیه محققین و بشریت کرۀ زمین قرارداد.چیزی را که امروزه روزبنام«مکتب»مارکس ازان نام برده میشود.ودرضمن قبول گردیده است که مارکسیزم،دگم نبوده،یعنی فعال ،انکشاف یابنده ،انکشاف دهنده، گسترش یابنده وگسترش دهنده است .

استاد اقتصاد توضح میدهد.مارکسییزم موجود زندۀ نیست که فکرکنی دست وپا دارد،هرطرف میدود.

بلکه روح آزادی پوینده وجویندۀ است که ازکالبد تضادهای اجتماعی،مایه گرفته است که امروزه بشریت((مدرن))به سرعت سرسام آورمؤقتاً درمداری قرارمی گیرد که قدرت مندی نمیتواند اوضاع را طوردایم به نفع خودش تغیردهد. بلکه این مارکسیزم است درجهت تغیر نقش انسان مرحله به مرحله اثر می گذارد. اگرمارکس دیروز به حیث مارکس امروزتجدید حیات کرده میتوانست.ازتحلیل استفانو پتروچیانی به دفاع مکتب خودش ازپیشبینی های آینده گونۀ دیگری ارئه میداد.

مسئله آزادی از دیدگاه مارکس
(رابطه دیالک تیکی آزادی مثبت و منفی. م)
استفانو پتروچیانی

ام علمای دين فتوا داده اند که پادشاه سابق خلع و من بجای او بنشينم. من همان دهقان زادۀ ناچيز بندۀ خداوند و سربازبیسواد که بودم هستم اميد من اينست که بشما خدمت کنم و در عهدی که با خدا کرده ام پايدارباشم ميان ما و شما تفاوت نيست هرفرد شما پادشاه می باشيد و بعداً روبه اسيران کرد و گفت من شما را دوست دارم که با من مردانه جنگها کرديد و وظيفۀ عسکری خود را صادقانه انجام داديد دشمن من کسانيست که درگذشته مورد اعتماد بودند و حق نمک بادارخود را نشناختند. درجنگ نان و حلوا بخش نميشود رفقای من را که شما کشته ايد خون آنها را بشما بخشيدم و رفقای شما را اگرهمراهان من کشته باشند شما ببخشيد، بخشايش کارجوانمردان است اگروظيفۀ تان را ادامه ميدهيد معاش شما دوچنداندومین شکل نبودِآزادی عبارت ازنبود آزادی پرولترهایی است که درجامعه سرمایه داری به زورازوسایل تولید وبنابراین ازبازتولید موجودیت خود محروم اند و ازاینرو ناچارند نیروی کار خود را به کسانی بفروشند که مالک وسایل تولید ند (این نکته یادآور تحلیل های مارکس در تکیه روی انباشت آغازین است). مارکس در یک جدال قلمی این وضعیت را با بردگی مقایسه می کند. زیرا پرولترها درآنجا ازآزادی ومالکیت خویشتن خویش محروم اند. دراین باره بجاست که این قطعه ازکتاب سوم کاپیتال را یادآورشویم که درآن مارکس نوشت: از منظر یک شکل بندی اقتصادی و اجتماعی بسیار پیشرفته، مالکیت خصوصی زمین (البته می توانیم وسایل تولید بطور کلی را نیز بر آن بیفزاییم) در قیاس با این واقعیت که انسان در مالکیت خصوصیِ انسان دیگر یعنی برده باشد، امری پوچ بنظر می رسد.8 از اینرو، به عقیدة مارکس چنانچه وسایل لازم برای بازتولید زندگی خاص فرد، خصوصی باشد، بطور بنیادی آزادی فرد را نفی می کند و او را در مقیاس وسیعی به مالکیت دیگری در می آورد.

3.      این دو شکل نبود آزادی در عین حال متفاوت و بهم مربوط اند. متفاوت از این حیث که نبود آزادی در قالب تبعیت از«طبیعت ثانوی» وضعیت همه چهره های اجتماعی اعم از چهره سرمایه دار و کارگر را ترسیم می کند؛ حال آنکه شکل دوم نبود آزادی فقط وضعیت ویژه پرولتاریا را توصیف می کند. با اینهمه، آنها نسبت بهم بستگی متقابل دارند؛ چونکه تعمیم رابطه های بازار (نخستین شکل نبود آزادی) موجب تقلیل نیروی کار به کالا می شود و بنوبه خود محرومیت کم و بیش اجباری پرولتاریا از وسایل معیشت و بنابراین محرومیت از شکل دوم نبود آزادی را باعث می گردد.
درست با فرارفت از این دو شکل نبود آزادی است که باید دگرگونی اجتماعی را بنا بر آنچه مارکس خط های مهم آن را در قطعه معروف کتاب سوم کاپیتال ترسیم کرد، هدایت نمود: «تولیدکنندگان همکار، مبادله ارگانیک خود با طبیعت را بطورمعقولانه تنظیم می کنند و بجای فرمانبری کور از آن، آن را زیر کنترل مشترک خود در می آورند».9 افراد، شرایط تولید و بازتولید زندگی خود را بطور جمعی تصاحب می کنند. زدودن نبود آزادی پرولترها (به عبارت دیگر نبود آزادی ای که همچون سلطه طبقاتی درک می شود) با تملک جمعی دوباره وسایل تولید، در عین حال به معنی زدودن نبود آزادی به منزله از خود بیگانگی است، زیرا همکاری میان افراد از این پس بنا بر برنامه ای عقلانی تنظیم و سازمان داده می شود و بنابراین از Naturwüchsigkeit و خصلت نیروی کور و بیگانه آن فراتر رفته است. با اینهمه مارکس می افزاید، چنانکه می دانیم تا اینجا ما کاملاً با آزادی سر و کار داشته ایم، اما با آزادی ای که هنوز در لوای فرمانروایی ضرورت درک می شود. فرمانروایی واقعی آزادی تنها در جایی که کار برخاسته از ضرورت و قطعیت خارجی پایان می یابد، شروع می شود.
در این باره، مسئله بغرنج رابطه میان آزادی در کار و آزادی فراسوی کار را به کناری می نهیم تا به نکته قطعی دیگر درک مارکسی از آزادی بپردازیم. تملک اجتماعی دوباره وسایل تولید و رهبری جمعی آگاهانه و برنامه ریزی شده، دگرگونی رابطه ها میان افراد را ایجاب می کند. همانطور که ژاک تکسیه می نویسد: به عقیده مارکس «فردیت ویژه کمونیسم بطور بنیادی جدید است. این فردیت اجتماعی به مفهوم قوی اصطلاح است که در آن اجتماعی، جامعه پذیر معنی می دهد و اجتماعی بودن دیگر اجتماعیت جامعه ناپذیر، آنطور که نزد کانت مطرح بود، نیست». زدودن هرگونه رشد طبیعی (Naturwüchsigkeit) زندگی اجتماعی هم زمان با ظهور فردیت آزاد و عمومی است.10
با رسیدن به این نقطه لازم می آید از خود بپرسیم ارزش و همچنین محدودیت های برخورد مارکس با مسئله آزادی چیست؟ آیا در بینش تئوریک او دشواری ها یا تناقض های حل نشدنی وجود ندارد؟

4.      میراث تئوریک مارکس درباره آزادی بطور اساسی باید از دیدگاه قابلیت انتقادی آن نگریسته شود. میراث تخطی ناپذیری که مارکس برای ما باقی گذاشت، دقیقاً مبتنی بر انتقاد از دو شکل نبود آزادی یکی به عنوان سلطه طبقاتی (مالکان بر کسانی که هیچ چیز ندارند) و دیگری به عنوان از خود بیگانگی است. بدون تردید در این باب می توان تصدیق کرد که انتقاد مارکس از دریافت لیبرالی آزادی سهم چشم پوشی ناپذیری را تشکیل می دهد و از سوی دیگر فکر لیبرالی معاصر در شکل های بسیار مدرن و پیشرفته وسیعاً پذیرفته شده است. مارکس یکبار برای همیشه به شایستگی نشان داد که حقوق آزادی در صورتی کاملاً نارساست که بوسیله رابطه های مالکیت که شرایط ضرور مادی آزادی را نفی می کند، محدود شود.
از سوی دیگر، باید این شایستگی مارکس را بازشناخت که نشان داد تنظیم همکاری – از این پس سیاره ای- میان افراد بر اساس بازار، مکان تضادهای فاجعه باری است که دخول عناصر مدیریت آگاهانه و تنظیم سیاسی و دولتی دینامیسم های اقتصادی را کاملاً ضروری می سازد.
صحت انتقادهای مارکس در مقیاس وسیعی بنا بر دگرگونی هایی که جامعه های ما طی قرن 20 از سر گذرانده اند، تأیید شده است. از یکسو، دستکم از زمان کینز ملاحظه می شود که تنظیم فعالیت اقتصادی نمی تواند به بازار واگذار شود و بر این اساس نمی توان از دخالت آگاهانه معاف بود. از سوی دیگر، این دریافت وسیعاً رواج دارد که حقوق ضامن آزادی چنانچه با حقوق اقتصادی و اجتماعی که برای تضمین مالکیت بر خویشتن غیرمالکان اختصاص می یابد و با ضمانت هایی که (به بیان درست در تئوری بیش از پراتیک) بوسیله جمع به آنها در زمینه حق کار، بهداشت، مسکن، توزیع عادلانه و غیره اعطا می شود، تکمیل نگردد، کاملاً نارساست. بنابراین، می توان گفت که دگرگونی های تاریخی که در فکر مارکس خطور کرد و جنبش هایی که آن را اعلام می دارند، در موردهای زیادی مرتبط با دو شکل نبود آزادی است که از یکسو به درستی بینش انتقادی مارکس را تأیید می کند و از سوی دیگر، دگرگونی هایی بوجود می آورد که با دگرگونی هایی که مارکس مطرح کرد بسیار متفاوت است. انتقاد مارکس از جامعه سرمایه داری بدون کمترین تردید عامل مؤثر دگرگونی و انسانی کردن سرمایه داری است. اما دربارة بخش اتوپیایی فکر مارکس، یعنی دربارة اندیشه یک جامعه آزاد که او در ذهن داشت و مبتنی بر شیوه جدید مالکیت و رابطه های جدید اجتماعی بین افراد می باشد و بنابراین، قادر است بر روابط طبقاتی و از خودبیگانگی اجتماعی غلبه کند چه داوری باید کرد؟ بنظر من ارزشیابی درست قابلیت انتقادی آثار مارکس در صورتی امکان پذیر است که نقطه های ضعف و تناقض های اساسی آنها را با دقت معینی مشخص کنیم. از اینرو، مایلم به برخی تأمل ها درباره این موضوع بپردازم.

5.      نخستین مسئله ای که باید مطرح کرد مسئله فرارفت از بازار است. انتقاد مارکس از بازار به عنوان ساختار نبود آزادی باید حتی در جنبه های ضعیف و مسئله برانگیز (پروبلماتیک) آن موضوع تحلیل قرار گیرد. اگر درست است که بازار می تواند نقش پارادیگم تنظیم اجتماعی ناخودآگاه و پسینی (A. posteriori) را ایفاء کند (پس خودبخود بوسیله جمع نا آزاد تنظیم نمی شود)، بنا بر آنچه علم های اجتماعی معاصر بارها ثابت کرده اند، اینهم درست است که به تئوری سیستم ها چون تئوری سیستم لومان (Luhman) یا به تئوری های بغرنجی (Complexité) بیندیشیم و به این نیز بیندیشیم که برتری روندهای اجتماعی نسبت به رویکردها و خواست های افراد و بنابراین استقلال و حالت بیرونی «طبیعت ثانوی» پدیده ای است که اهمیت آن بسی فراتر از بازار است. واقعیت اجتماعی بنابر طبیعت خاص خود به گریز از برنامه ریزی گرایش دارد. پس هرگز بین هدف های آگاهانه بازیگران و آنچه نتیجه ترکیب پیش بینی نشده فعالیت های فردی است، رابطه دقیق وجود ندارد. از آن این نتیجه بدست می آید که از خود بیگانگی، برخورد افراد با واقعیت اجتماعی بمثابه قدرت خارجی به یقین به شدت به بازار وابسته است. البته این از خود بیگانگی از بغرنجی هم مایه می گیرد و بنابراین مسئله ای است که هر جامعه موجود معاصر با آن سر و کار دارد. پس نمی توان تصدیق کرد که بین از خودبیگانگی و رابطه های بازار و میان حذف بازار و حذف از خودبیگانگی همانندی مطلق وجود دارد. از سوی دیگر، این نیز درست است که هنگامی که بازار را مترادف با تنظیم ناخودآگاه و پسینی تعریف می کنیم، خودبخود این واقعیت را ندیده می گیریم که بازار همیشه تنظیم شده است. و بر این اساس، به ترتیب معینی آن را مطلق کرده و از دولت و حقوق دولتی که آن را ممکن می سازند، جدا می کنیم.11 بازار که همواره بوسیله سیاست مشخص شده، محتملاً وضع آن در آینده هنوز بیشتر به همان ترتیب خواهد بود. پس به یقین یک چیز «طبیعی» آنطور که لیبرال ها فکر می کنند، نیست. به عقیده من دو نتیجه از آن به دست می آید: نخست اینکه پیروی از قانون های خارج (Heteronomie) تنها از بازار پدید نمی آید و بازار به تمامی پیروی از قانون های خارج نیست. دوم اینکه محدودیت کاپیتال در مقیاسی که می خواهیم از آن پایه ای برای تحلیل اجتماعی بسازیم، در این است که دولت و سیاست نقش واقعی در آن ایفا نمی کنند. از آن این نتیجه بدست می آید که نمی توان تصدیق کرد که وجود بازار در یک اندام اجتماعی بسیار بغرنج در نفس خود مترادف با از خودبیگانگی و پیروی از قانون های خارج است.

در بخش دیگر بحث مارکس درباره نبود آزادی با مشکل جدیدی برخورد می کنیم. این بخش به رابطه های مالکیت مربوط می گردد. به عقیدة مارکس کسی که فاقد وسایل تولید است، آزاد و مالک خویشتن خویش نیست. از اینرو در چنین وضعی ناچار است نیروی کارش را بفروشد و بر این اساس استثمار شود. پس سلب مالکیت از سلب مالکیت کنندگان و جمعی کردن تولید که شرط ابتدایی ضرور آزادی است، در صورتی مؤثر خواهد بود که آزادیِ قربانی بودن استثمار و رهایی وی از اجبار در فروش نیروی کارش را در بر گیرد. بنابراین اجرای آزادی نمی تواند آنچه را که به عقیده مارکس شرط ضرور آزادی یعنی مالکیت جمعی و تولید برنامه ریزی شده است، مورد سئوال قرار دهد. به عقیدة من این موضوع می تواند بمثابه یک چیز متضاد یا متناقض (یعنی همچون دشواری اصلی رابطه میان دمکراسی و سوسیالیسم) جلوه کند. تصدیق کارایی آزادی در امر تابع استثمار نبودن، مستلزم نفی آزادی انتخاب قاعده ها یی بطور دمکراتیک است که در شکل های مالکیت و تنظیم اجتماعی (مالکیت خصوصی یا عمومی، بازار یا دولت، انجمن های داوطلبانه یا جماعتی) نقش اساسی دارد.به عبارت دیگر، این اِشکال را می توان بدین ترتیب بیان کرد: جمع گرایی اقتصادی با کثرت گرایی واقعی سیاسی ناسازگار است. زیرا این کثرت گرایی تنها در انتخاب این یا آن شکل تنظیم اجتماعی توجیه می شود. حال آنکه در چشم انداز جمع گرایانه تنها یک انتخاب مشروع همساز با آزادی اساسی که همانا آزادی رهایی از استثمار است، وجود دارد. همانطور که ژاک بیده در کتاب «تئوری مدرنیته» تصریح کرده: مارکسیسم ارتدکس شکل – برنامه را به همان ترتیب بومی می کند که لیبرال ها شکل – بازار را بومی می کنند. البته تصدیق آزادیِ وارستن از استثمار بمثابه انتخاب جمعی که به شکل های مالکیت، برنامه و بازار، بخش عمومی و خصوصی مربوط می گردد، باعث نفی دمکراسی سیاسی می شود. می توان ایراد گرفت که چرا این امر تناقض آمیز است؟ چرا حفظ آزادی انتخاب بین شکل های مختلف تنظیم اجتماعی ضرورت دارد؟ چرا کثرت گرایی سیاسی نباید قربانی جمع گرایی اقتصادی شود؟ تناقض ناشی از این واقعیت است که انتخابِ استوار بر برتری دادن به آزادی استثمار نشدن-که بنا بر خواستِ افزایش آزادی مؤثر افراد برانگیخته می شود

 

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

قسمت نهم:

بخش دوم

آزادی زحمت کشان،آزادی مثبت است

آزادی سرمایه داران آزادی منفی است

قضایای افغانستان تبلوریافته است از«آزادی منفی» که جهان سرمایه طبل آن را میکوبد.استفاده ازاعتقاد مذهبی قابول قبول اکثریت مطلق محروم جوامع بشری به حیث وسیله قرارمیدهند.

سرمایه داران،اراضی را شناسایی مینمایند.بعد منابع اراضی را شناسی مینمایند، منابع که درزیرپای ساکنین سرزمینها قرار دارد.آن را میخواهند. که ((گلیم اززیر پای خواب برده)) را تصاحب شوند.خصوصیات،کرکترها،رسم ورواج، سنتهای پذیرفته شدۀ مردم را شناسایی مینماید وبعد،هنرآفرینی نموده میتود خلق نموده. داخل اقدام میگردند. کاری که تا به امروز ازان نتیجه گرفته اند.

آزادی زحمت کشان عبارت است از:

1-وطن آزاد حق کار،حق تداوی،حق تعلیم ((خواندن ونوشتن))،حق گفتار،حق تفریح ،حق انتخاب.اما تحلیل گر ازآزادی ((انسان زحمت کش))تصویر دیگری میدهد.

مسئله آزادی از دیدگاه مارکس
(رابطه دیالک تیکی آزادی مثبت و منفی. م)
استفانو پتروچیانی

بخش دوم

استاد اقتصاد بیرون آمده ازشرایط دشوارزنده گی،اشاره میدهد: زمانی جهان بینی علمی به حیث راه نجات بشریت زحمت کش کرۀ زمین انتخاب شده بود. نصف قدرت عظیم اقتصادی،نظامی وسیاسی را دراختیا رداشت.

سی سال قبل داشتن تلفون مبایل جرم بود دارندۀ آن درکشورهای عقب مانده «افغانستان» اعدام می گردید.اما امروزمرچ ونمک زنده گی است.

خوشه چین را آنچه که میخواهد تطبیق شود:1- به آموختن ویادگیری معتعقد است.به اصول آموختاندن معتقد است.یعنی راهی راکه بلد نیستی هم خود نرو وهم جامعه را فرمان رفتن نده. جامعه نیاز به خود آگاهی دارد.چراغ افروخته شده برفراز قلۀ ویرانه ها تاریکها را روشن میسازد. آنگاه است که خودارادیت ملی چون سیلاب پوینده وجوینده طبعیت خودرا معرفی میدارد.

تحلیل گربرای تان مینویسد.با خواندن هرکس مطابق سطح فهمش برداشت مینماید.

مارکس نظریه پرداز آزادی مثبت (ایجابی) است.اوبرای رسیدن به هدف تئوریک خود به کارکرد مفهوم ابتدایی می پردازد.

که هدف از آن اثبات این امر است که یگانه مفهوم دقیق آزادی، مفهوم آزادی مثبت است. امروز پس از قرائت تحلیل های دقیقی که اندیشمندان معاصر چون ایزایا برلین ونوربرتو بوبیو به دومفهوم آزادی مثبت ومنفی (سلبی) اختصاص داده اند، بهتر از گذشته می توانیم این جنبه اندیشه مارکس را بشناسیم و ارزش یابی کنیم. البته، این نکته شایسته اندکی دقت است: فرق میان آزادی مثبت و آزادی منفی (سلبی) می تواند به شیوه های متفاوت تفسیر شود. این چیزی است که از آن از دیدِ تاریخ اندیشه سیاسی یک معیار می سازد و نشان می دهد که برخی نویسندگان در این یا آن جناح قرار دارند. برخی ها مواضع بسیار مبهمی دارند، بی آنکه در این اندیشه باشند که کدام طرف بر حق یا بر خطا است. این غیر از آن است که از دیدِ تاریخی آن را به عنوان تئوری آزادی درک می کنیم. پس با این تأکید آزادی انسان در جامعه از دو بُعد کم و بیش آسان در تشخیص دادن ترکیب می شود که دقیقاً عبارتند از بُعد آزادی منفی و بُعد آزادی مثبت. آزادی واقعی هیچیک از این دوبه تنهایی نیست، بلکه در این چشم انداز مسلم می سازد که آزادی یک مفهوم دوگانه و دوبُعدی است. پس آزادی تنها با وجود هر دو بُعد که کل مفهوم را دربر می گیرد، وجود دارد. در مورد ایزایا برلین، نویسنده ای که قسمت مهمی از شهرتش را مدیون همین مفهوم دوبخشی دانستن آزادی است، درک این نکته که موضع تئوریک او چیست، آسان نیست. در حقیقت گاه بنظر می آید که او آزادی مثبت را یک روش تقریباً «انحرافی» از فهم آزادی درک می کند؛ حال آنکه گاه بنظر می آید که آن را بعنوان جزء ضرور تحقق آزادی ارزشیابی می کند.4 در عوض، در خصوص آنچه که به مارکس مربوط است، چنین تردیدهایی وجود ندارد، زیرا این موضعگیری در متن های او صریح و آشکار دیده می شود که یگانه مفهوم دقیق آزادی مفهوم آزادی مثبت است. دیگر اینکه، مفهوم آزادی منفی نادرست و سفسطه آمیز است. در واقع، دو آزادی وجود ندارد، بلکه فقط یک آزادی وجود دارد. به کوتاه سخن، هر چیزی بغیر از آن اغلب پوششی ایدئولوژیک برای سلب آزادی است. مارکس در یادداشتی که بعدها از دست نوشته های ایدئولوژی آلمانی حذف شد، نوشت: «تاکنون آزادی از جانب فیلسوفان به دو ترتیب تعریف شده است: از یک سو به عنوان اختیار و به عنوان فرمانروایی موقعیت ها و شرایطی که فرد در آن زندگی می کند(عقیده ماتریالیست ها) و از سوی دیگر، خودرایی، رهایی از جهان واقعی و آزادی صرفاً خیالی روح (به عقیده ایده آلیست ها، بویژه در آلمان)». او در خانوادة مقدس نوشت که انسان آزاد است، نه بنا بر قدرت منفی پرهیز کردن از این یا آن (چیز)، بلکه بنابر قدرت مثبت ارزش نهادن به فردیت خاص خود».5 این قطعه ها شکی باقی نمی گذارد که مارکس مفهوم مثبت آزادی را قبول دارد. در این خصوص گمان من این است که موضع اوهنوزبرای امروز معتبر است؛چونکه به عقیدة من مفهوم آزادی منفی (یعنی درکارنبودن سد و مانع) مفهوم دقیقی نیست،بلکه یک نوع اسطوره مفهومی است که انتقاد از آن آسان است. برای وقوف به این مسئله کافی است که از یک دلیل ساده منطقی کمک بگیریم که کلسن یکی از فیلسوفان حقوق معاصر برایمان فراهم آورده که از دید منطقی بسیار دقیق است؛ طبق آن هر حق حقوقی و هر اجازه برابر با یک تکلیف و یا مانع برای برخی دیگر است. «مقررات در صورتی اجازه و حقی [به کسی] می دهد که وظیفه و تکلیفی را به برخی دیگر تحمیل کند».6 هر نظم هنجاری یا قانونی برای کُنش آزاد فرد سدها و مانع هایی ایجاد می کند. البته، هر چند حق با مارکس است، وقتی تأکید می کند فقط یک آزادی وجود دارد و در نخستین برآورد، این آزادی بنابر شرایط موجودیت خاص خود بمثابه اختیارتعریف می شود، اما این یادآوری نیزلازم است که این موضع یک حقیقت واضح و یک خطر نمایان در پی دارد: حقیقتی که از آن مایه می گیرد اینست که هر آزادی چنانچه شرایط اجرایش موجود نباشد، تهی باقی می ماند. خطر مورد بحث عبارتست از برگرداندن مفهوم مثبت آزادی به انتقاد نهیلیستی از شکل های حقوقی مثلاً تأکید بر این نکته که حق در صورتی که اجرای مشخص آن ممکن نباشد، فاقد اهمیت است. در اینجا مسئله عبارت از انحراف از آزادی مثبت است که باید از آن اجتناب کرد. این انحراف از یک استدلال نادرست سرچشمه می گیرد. در واقع بدیهی است که در ارتباط با آنچه که به اختیار فرد بنا بر شرایط خاص زندگی اش یعنی آزادی مثبت مربوط است، حقوق کم اهمیت تر از وسیله های مادی نیست و در هر حال جنبه غیراساسی ندارد. پس این یک اشتباه جدی است که از مفهوم مثبت آزادی، نفی ارزش های حقوق به منزله یک چیز صرفاً«صوری» استنباط گردد. با اینهمه، این اشتباه اغلب در تاریخ مارکسیسم رخ داده است.در این مورد کافی است که انتقاد از دمکراسی بورژوایی و صوری را بیاد بیاوریم که در جزوه لنین علیه کائوتسکی منعکس گردیده است. ک مسئله مهم دیگر در زمینه تأمل درباره دو نوع آزادی که مخصوصاً توسط نوربرتو بوبیو مطرح شده، مسئله ای است که روی اختلاف میان دو روش درک آزادی عمل تکیه می کند. این آزادی عمل ممکن است به صورت آزادی عملی که بطور جمعی یا فردی اجرا می شود، درک گردد. من گمان دارم که در حالت دوم صحبت از آزادی منفی نامناسب است (در این حالت نیز ما با آزادی مثبت سر و کار داریم). اما فکر می کنم مسئله ای که از تمایز سر بر می آورد، اهمیتی چشمگیر دارد.در واقع دو قلمرو را باید متمایز کرد: یکی قلمرویی که در آن افراد بطور جمعی و دمکراتیک زندگی اجتماعی شان را سازمان می دهند و دیگری قلمرویی که در آن فرد مجزا و خصوصی حق هدایت زندگی خاص خود را دارد و آزاد است از اندیشه های خاص خود برخوردار باشد و گزینش های ویژه و غیره خود را به اجرا در آورد. از این دیدگاه خطر ضمنی مفهوم آزادی همانا یکسان گرفتن این آزادی با خود تصمیم گیری جمعی و رسیدن به دریافت جمعی آزادی و نفی آزادی عمل فرد به نفع آزادی عمل جمع یا کلیت افراد است.در این مفهوم، مسئله ای که بطور موجه توسط منتقدان لیبرال مارکسیسم مطرح می گردد از این قرار است: آیا قلمروهایی از زندگی فرد وجود ندارد که باید خصوصی بماند و بنابراین نباید بنا بر تصمیم های جمع تنظیم شود؟ من فکر می کنم که ما در اینجا با یکی از نکته های مهم انتقاد لیبرالی روبروییم. به عقیده من این مسئله در خور آنست که با دقت بررسی شود و در چشم اندازی درست مطرح گردد. وانگهی مرزبندی و تعریف امر خصوصی نمی تواند به خودرأیی فردی واگذار شود، بلکه ضرورتاً باید جمعی باشد. اما از سوی دیگر چنانچه اراده عمومی قانونی در سودای آن باشد که به توتالیتاریسم بیانجامد، ضرورتاً باید محدود گردد؛ یعنی نتواند بُعد خصوصی را از بین ببرد، بُعدی که فرد حق دارد گزینش های خاص خود را جامه عمل بپوشاند.
اگر بپذیریم که آزادی اجازه نمی دهد که تمام قلمرو خصوصی از بین برود، آنگاه ممکن است این سئوال بسیار ظریف مطرح گردد: برقرار کردن حد و مرز برای آزادی عمل خصوصی فرد تا کجا جایز است و مرز میان تصمیم گیری جمعی و آزادی عمل فردی در کجا قرار دارد؟. براحتی می توان انتقاد مارکس از جامعه سرمایه داری را بر پایه مفهوم آزادی مثبت درک کرد. به بیان درست، انتقاد از رابطه های مسلط اجتماعی که مارکس به بسط آن پرداخت، در نهایت، بر این یادآوری درنگ دارد که فرارفت از دو شکل نبود آزادی خاص جامعه تجاری سرمایه داری ضرورت دارد: یکی نبود آزادی تنظیم اجتماعی ناآگاهانه است؛ چون این تنظیم به بازار سپرده شده و بنابراین در غیاب برنامه عقلانی انجام می گیرد. و دیگری نبودِ آزادی ناشی از وضع کسانی است که فاقد وسایل تولید (و بنابراین فاقد وسایل بازتولید موجودیت خاص خود) هستند و بر این اساس نمی توانند اربابان زندگی خود باشند.
نخستین شکل نبود آزادی نشان می دهد که در جامعه تجاری سرمایه داری بطور کلی افراد (بنابراین نه فقط کسانی که به پرولتاریا تعلق دارند)آزاد نیستند. این آزاد نبودن در حدودی است که نیروهای ناشی از همکاری شان که آگاهانه، اما «طبیعی» کنترل نشده (وحتی بنابرکاربرد اصطلاح مارکس خود را نسبت به آن ها آزاد نشان می دهند و به شکل قدرت های خارجی در می آ یند که در آن ها افراد خود را فرمانبردار احساس می کنند.. پس در این وضعیت نبودِ آزادی ناشی ازاین واقعیت است که افراد زیرسلطه نیروهای محصول همکاری شان قرار دارند. این نیروها معقولانه کنترل نمی شوند و سازمان نمی یابند. این کار را بازار انجام می دهد و از این رو، بقول معروف در حالت «شبه طبیعی» باقی می مانند.

باقی دارد.

 

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

قسمت نهم:

بخش اول ازقسمت نهم:

استاد حقوق قبل از شروع درس، سه پند لقمان به پسرش،را توضح داد.وبعد اشارۀ داد به توضح مطلب از«خوشه چین» وآرزوهایش.

روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو ۳پند می‌دهم که کامروا ن شوی.

اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری.

دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی.

و سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی.

پسر لقمان گفت: ای پدرما یک خانواده بسیار فقیرهستیم چطورمن می‌توانم این کارها را انجام دهم؟

لقمان جواب داد: اگرکمی دیرتروکمترغذا بخوری هرغذایی که می‌خوری طعم بهترین غذای جهان رامیدهد.

اگربیشترکارکنی وکمی دیرتربخوابی درهرجا که خوابیده‌ای احساس می‌کنی بهترین خوابگاه جهان است.

واگربا مردم دوستی کنی،درقلب آنها جای می‌گیری وآنوقت بهترین خانه‌های جهان مال توست.

اعتقادات واندیشه های سالم انسانی حرارتی است که سنگرهای دفاعی درمقابل هوای علا یق سرد ازتن انسان را می شکناند،شرایط تطبیقش را باضرب شمشیر نمیتوان آماده کرد.بلکه قلم است که برای توتصویرمی آفریند،به توتوصیه میکند معنی تصویررا با محبت انسانی معرفی بدارید.آنگاه است که تفکرسالم جایگاه خودرادرعرصۀ زنده گی جامعۀ بشری یافته میتواند.

«خوشه چین»

آزادم،آزادوآزاد،آزاد زیستـــــــــــــنــــم آرزوست

از،آزادیها،بیان آزادی،خوانـدن ونوشتنم آرزوست

مأمورگشته ام به ایجاد گری وخلاقیـت علمی وهنری

دفاع ازحق مظلوم مرده های بی گوروکفنم آرزوست

آزادی هدیۀ خداوندی بودمفت ورایگان رفت ازکف دست

درک از آزادی،آزاد زیستــن هرانســان وطنــــم آرزوست

مردم با وجدان داریم،ملت غیورخلق های مــان شریف

آزادی جملـــه خلقــهــا،خلـــقهــای کشــــورم آرزوست

اسیر افتراق،درگیرجنگ،ازمــــــــــزایای انسانی به دور

آزادی کافۀ ملت شرط«تاجـک & پشتــونم» آرزوست

شک نکنید! به تنهایی«این دو»میراث وطن نبرند هرگز

آزادی فرقـــۀ هنود،مذاهب عشایراقوام دیگرم آرزوســت

ارمــان وآرزو،هردو،زلــــــــــف یــــــــاروجــام بـــاده اند

رقصــــــــــی دریـــن میــــان،دا گز دا میدانــــم آرزوست

آن کاوۀ پرمغــز،آن یعقوب لیث صفاراین عیـــارخراسان

قهرمانـــــانی چُون آنان، مردان روزگـــــــــارم، آرزوست

«خوشه چیـن»47 سال گردسیاست گشتــم وگشتم وکردم

ازبازی بد اخلاقان به جان آمده ام،خیـــل«عیارم»آرزوست

هی! برادرنیابی بااین اوصاف مردی را،دوران عیاری گذشت

خیرست نیابم.مرا((صادق،باوجدان،جسور))انسانم آرزوست

مادروطن،عقیــم نگشته است هنوز بیغم باش که گویم تورا،

آنانـــیکه یافـــت مــــــــــــــی نشـــوند آنانـــــــم آرزوست

اینک یافتــــــــــم یکـــی،سه،ازآن هــــــــا را

رهمنای سالم،اندرزدهنــــدۀ جـــوان هـــــــارا

«آماج»و«بغلانی»دراروپا«پنجشیری»درامریکا

پهلوانــــان قلـــم زن،نویسند گـــان،تـوده هارا

معلمان آگاه آموختگان ازحوادث تعلیم دهنـــد

اصول فایق آمدن برمشکلات وزدودن غم هارا

شاگردان!قلبها،از،زخم افتراق،مکروبـــی شـــده

شیوۀ رفتـــن به ســــــوی روزهـــــــای فردارا

برصفحۀ دیروزخط بطلان بکشید آن ورق سرخ

بازنگری،به خطاها،دوباره بازکنید مکتــب هارا

نسل جدید پندارنیک،گفتارنیک،کردارنیک،معلم

توضح میدهد حقایق به حساب ابجد،واو،الف،یارا

ازمدرسۀ عیاری،بیان میدارند صداقت را درکردار

مفهوم،مغزسرد،قلــب گــــرم،پاکـی دستان وپا هارا

درکورۀ وجدان انسانی جمع تمامی شکست وریخت

بسازید،نسل جنبش چپ ازخلق شروع تا سپکجا را

شعرپایینی تحفۀ است ازجانب اکادمیسین غلام دستگیر«پنجشیری»برای جناب عزیزمحمد«آماج»که به استقبال صحت یابی شان ازبستربیماری.روان کرده است.

وطن گم کرده ام،اما پرپرواز،می جویم

چراغ رهنما وهمــــت شهباز می جویم

اگر سنگ فلاخن کرد ،مارا طالب ظلمت ظهوربی زوال مهرظلمت تاز می جویم به غربت گرفتادم همچوشمع روشن "یمگان"

طریق" مولوی" و "حافظ شیراز " میجویم

شهاب پرشتابم،درشب فـــــــــــردای آزادی

به رغم رهزنان،ا ین جا،نیازورازمی جویم شعارصلح وآزادی امیــــــد جاودان ما ست

ره آزادگـــان وسنگرسرباز،می جـــــــــــویم

نمی افتـــــم زپا ازدشنۀ غـــــــــولان آدم رو

نـوای زنده گی زسوزوساز می جــــــــــویم

به هنگام خزان عمر و دوری ازدیار ویار بهار"خانه خورشید "خودرا باز می جویم

آزادی را که «خوشه چین» آرزوکرده است.درروغن دان زیرین غوطه ورساخته برای خواننده گان محترم تقدیم میداریم تا ازخواندن آن لذت کافی ببرند.

مسئله آزادی از دیدگاه مارکس
(رابطه دیالک تیکی آزادی مثبت و منفی. م)
استفانو پتروچیانی

ترجمه ازکیوان:

تأمل های من در این بحث تکیه روی مجموع مسایل مربوط به آزادی از نظر مارکس است. من این بررسی های تا اندازه ای عام را که به شکل تزهایی ارائه شده و ریشه در پژوهش های مفصل دارد، به تفسیر اندیشه مارکس اختصاص داده ام. 1-در این مقاله برخی نکته های اساسی آن را از نظر می گذرانم. به عقیده من تئوری مارکس می تواند در برخی جنبه های اساسی خود بعنوان تئوری انتقادی و هنجاری (نورماتیف) جامعه نگریسته شود. دید انتقادی که آزادی انسان ها را بمثابه ارزش اساسی اخلاقی و سیاسی می نگرد، دیدی است که بر اساس آن تکیه کردن داوری ها روی سازمان های موجود اجتماعی ممکن می گردد.بنابراین، تئوری مارکس به عنوان تئوری انتقادی و هنجاری جامعه می تواند به ترتیبی مشابه تئوری ای که می توان آن را شامل تئوری انتقادی نسل اول مکتب فرانکفورت، یعنی تئوری انتقادی آدورنو و هورکهایمر دانست، درک گردد. مارکس طبق اسلوبی عمل می کند که گاه خود او آن را روش تئوریک تعریف می کند؛ اسلوبی که بعدها نویسندگان فرانکفورت به ترتیبی آن را در مرکر تأمل خاص خود قرار دادند. در واقع، او از مفهوم لیبرالی مدرن آزادی به عنوان یک ارزش آغاز می کند تا نشان دهد که چگونه در واقعیت مسلم جامعه بورژوازیی سرمایه داری این ارزش نفی و به آن خیانت شده است. همچنین او نشان می دهد که تحقق پُربار و کامل آزادی افراد مستلزم دگرگونی بنیادی ساختارهای اساسی اقتصادی و سیاسی جامعه یعنی تقسیم مالکیت و دستگاه های دولتی است. این تفسیر فکر مارکس به عنوان تئوری انتقادی و هنجاری جامعه با تحلیل های هنجاری ای که توسط پیروان«مارکسیسم تحلیلی» به عمل آمده و من آن را به تفصیل بررسی کرده ام، پیوند دارد. 2- درست این است که در جنبه های معینی مفهوم هنجاریت نزد این یا آن نویسنده که تحت تأثیر هگل یا مارکس قرار دارند، لزوماً روشن شود. با اینهمه، بنظر نمی رسد که به این دلیل بتوان از جنبه های هنجاری فکر مارکس «شانه خالی کرد». وانگهی، از درک این مطلب همواره باز می مانم که انتقاد عاری از هنجاریت چگونه ممکن خواهد بود.بنظر من انکار این خصلت انتقادی در آثار مارکس ناممکن است. به عقیدة من تقلیل هنجاریت به آگاهی ضرورت تاریخی مفروض در نزد مارکس خطرناک و اشتباه است. زیرا در این حالت با انتقادهای آسان اما توجیه شده روبرو می شویم که پوپر و بسیاری دیگر نسبت به تاریخ گرائی غایت شناسانه فرمول بندی کرده اند. در عوض، قرائت مارکس در سطح هنجاریت که تضادها و تناقض هایش را نمودار می کند، به نظر من امری کاملاً موجه جلوه می کند. منطق تأمل انتقادی مارکس او را وامی دارد که به ناخواه در یک بُعد هنجاری قرار گیرد، حتی اگر او این نتیجه به عقیده من ناگزیر را هنگامی که درباره فعالیت خاص تئوری پردازانه اش می اندیشد، رد کند. با وجود این، روشن است که رد کردن وجود پیش فرض های هنجاری در تأمل خاص اش برای به راستی آزاد بودن در این باب کافی نیست.
از سوی دیگر، باید یادآور شد که مارکس در مقیاسی که کاربُرد انتقادی آزادی را به عنوان ارزش در نظر می گیرد، نیاز به اساسمند کردن آن و پاسخ به سئوال «چرا انسان ها باید آزاد باشند؟» را احساس نمی کند. برای او توجه به این ارزش آزادی آنطور که در فکر و در نهادهای اجتماعی نمودار می گردد و انتقاد او بر آنها تکیه دارد، کافی است تا نشان دهد که آن ها در واقعیت ها به این ارزش آزادی خیانت می کنند، اما در لفظ به آن احترام می گذارند.
وانگهی قرائت چند صفحه از آثار مارکس برای پی بردن به این نکته کافی است که او به وضوح تا چه حد برای مفهوم سیاسی هنجاری آزادی نسبت به دیگر مفهوم ها چون برابری، عدالت یا دمکراسی برتری قایل بود. مارکس به این نمی اندیشید که می توان روابط موجود را بر اساس مفهوم هایی چون مفهوم های برابری و عدالت مورد انتقاد قرار داد. در عوض او مدام از روابط موجود در مقیاسی که از نظر او باعث محدودیت آزادی افراد و بنابراین شکلی از انقیاد می گردد، انتقاد می کرد.

باقی دارد

 

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

قسمت هشتم:

حرکت به پیش

عیارگفت:بخوان وبدان، دقیقاً بخوان که کارد به استخوان رسیده است بعد ازان درآی درمیدان،توراخدا نگهبان،به زورخالق کون ومکان هستم تورا سایه بان.

دستان سیاه ازآستین سرخ بیرون آمد

حلقوم خلق را فشرد،ازدماغش خون آمد

چکیده هارا دیدم«گل سرخ»دردامن سبز

منزل دراز،وقت باخت،ازتاجک وپشتون آمد

درهفتۀ قبل نوشته بودم که حاکمیت سیاسی حزب وطن((دموکراتیک خلق» درنقش دختر خانه آمادۀ رفتن درخانۀ بخت.

تعلیم یافته های تربیت نادیده این دخترک را بد بخت ساختند.

افتراق است افتراق است افتـــراق

این طرف افتراق ،آن طرف افتراق

مسلۀ نکاح درمیان بود،با آن که دخترک آمادۀ پذیرش به چنین یک نکاح نبود.فقط مسئلۀ دادن به حکم جبرزمان درمیان بود.اگردرآن طرف افتراقی نبود،این افتراق ازان افتراق مایه نمی گرفت.فقط تسلیم دهی قدرت به اساس افتراق به عمق افتراق دامن زد.

درین قسمت هم امید ملامت است وهم فتح

طرف های راست وچپ((سیاست گذاران)) درتن واحد((کشور)) مرده وگنده شده اند.

باید که انتباه گرفته شود.

سرانجام داکترنجیب((رئیس جمهور)) قربانی مصالحه شد.

به تعقیبش استادربانی((رئیس جمهور))قربانی مصالحه شد.

این دوشخصیت توسط یک منبع به شهادت رسیده اند.

کنون همان منبع بااستفاده ازروان هردوشخصیت به گونۀ دیگر میخواهد که استفادۀ ابزاری نماید.

آریانـــــا؟

کابـــــــل؟

«آریانا» آسمان آبی«کابـــل»آفتاب متحرک وایجادگرچهارفصل.ودروازۀ عبوری به چهارسمت

بگرام زمین،بستر مدنیت های شرق، «بلخ» مهتاب، تخار، غزنی، بامیان،غور، سیستان وووغیره!سیاره ها اند.

افتخارات تاریخی،نباید درقبرفرد دفن گردد.افرادی که هنوز برای بعضیها عزیز وبرای بعضی ها.زمان که درقید حیات بودند عزیزنبودند.

آریانا نام تاریخی است وغیرقابل تعویض. وکابل هم نام تاریخی غیرقابل تعویض.

سرزمین ما وسیع،مردم ما بزرگ،هرکسی صفات انسانی ازخود به جا گذاشته است.

جاده برایش تنگ نیست،عناوین اکادمیک کمی وغمی ندارد.

شماباید که ازجنگهای زرگری پرهیزکنید بازی گراصلی اصلی را که آن شخصیت،درمدت 48 سال،یکایک حریف را ازصحنه برداشته است درمقابله با حریف دوم ،سوم وچهارم...وغیره بازی گراصلی«رول منفی» داشته دررول خود موفق بوده است. وکنون هرکارۀ میدان.

1- علم، بـــدون انسانیت

خوشه چین مینویسد: انسان عالم دست ازفکروقلم برنمیدارد.میداند که این راه،راه رسیدن به کمال است.پس انسان کامل درپی سعادت همۀ مردم گام برمیدارد.

بلی! انسان موقف خیلی بلند بالای دارد.بدین مناسبت تعریف فوق را درین مفصل بیان کند.شمارا دعوت میدهد به تفصیل تعریف ذیلاً.

علم بدون انسانیت

فرد« نظام»راچپه میکند

«گاندی»

درخت انسانیت

میوۀ شیرین وسایۀ سرد دارد.

آب گرم گفت که مردم ازنوشیدنم آبله باران میشوندآب سرد گفت که مردم ازنوشیدنم ناراحت میشوندآب گرم به آب سرد گفت که تورا یخ زده است کاملاً بی حرکت شدۀ من می آیم به سوی توبه تو حرات می بخشم وسردی تورا با خود میگیرم میرویم که هردوی ما معتدل شویم. همه به شوق مارا می نوشند ما میشویم جمعاً دراتحاد باهمی آب حیات.

علم کلمۀ عربی است که به معنی آموزش آمده است.دراصطلاح عامیانه، این کلمه درموردهرنوع آگاهی که فرد درمورد محیط ومسایل پیرامون خود کسب می کند، اطلاق می‌گردد. و لذا هرچه میزان آگاهی ومعلومات اوبیشترباشد،اورا عالمتر می‌دانند. به همین علت درقدیم به افرادی که در زمینه علوم مذهبی و قرآنی به درجات بالاتری نائل می‌شدند،علامه می‌گفتند.مانند علامه اقبال،علامه طبا طبائی، علامه عبد الحی حبیبی.....که آثاربسیارگرانبهایی ازایشان باقی مانده است.

انسانیت

مارا به رندی افسانه کردند... پیران جاهل شیخان گمراه

انسان موجودی است افزارساز،خلاق وایجاد گر، بنا به طبعیت اجتماعی که دارد میرود ومیخواهد که دیگران را کمک رساند. این احساس کمک وهمدردی برای انسان درجهان بینی انسانگرائی، همیش انسان، هدف انسان قرار داشته میباشد. بنا برین هیچ دلیلی وجود ندارد که گفته شود فلانه انسان نسبت به فلانه انسان برتروبا لاتراست.با این صفتیکه درموردانسان گفته شد باید که انسان درراه رسیدن به سعادت وخوشبختی خود وهمنوعانش ازینکه عدالت اجتماعی پا مال نشود استعداد ونیروهای خارق العادۀ انسانها ،راه شگوفائی خودرا دریافت نماید.این درصورتی است که انسان ازقیدوقیود انواع مزخرفات رهائی یابد. ازین به بعد باید که استخوان کارگر با استخوان یک شهزاده درکفۀ ترازوگذاشته شود. دیده شود کدام یکی ازین اسخوانها گرانگ است وکدام یک سبک، استخوان یک معلم با یک فرزند آخند که ازسواد بهره ندارد. باید که دریک کفۀ ترازو گذاشته شود. همین قسم صدها استخوان طبقات محکوم با طبقات با لا ئی جامعه، همین قسم کوشش شود که استخوان های پلیدرا ازاستخوان پاکیزه تفریق کرد. درین جا است که گفته میشود.

آگاهی: کلید دروازۀ آزادی ورهائی است.

آگاهی چر اغ شد درروشنائی چراغ،عمل وانديشه دريک رَوَنـد تاريخی جایی شکوهمند و شريف خودرا یافت، دیواره های ترس فروریخت آگاهی جای خودرا آهسته آهسته به سوی خود آگاهی میکشاند. وقتا که انسان به تعریف علم آشنائی پیدا کرد قادراست علم را انکشاف بدهد. شاید پرسیده شود.آیا امکان وجود دارد که انسان بدون علم مراتب بلند انسانی را صاحب شود؟ بلی، اگررسیدن بربالای بام زینه است. پس رسیدن به مراتب بالای انسانی معیارهای دارد که ازنظر دورانداخته نشود. پس لازم است که معیارهای انسانی را هم بدانیم.

از دیو و دد ملولم و انسانم آرزو ست.

دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر

کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما

گفت آنک یافت می‌نشود آنم آرزوست

به فضل مرحمت خدا که همۀ ما وشما انسان هستیم،مگریگان یگان وقت یگان نفررا عصبی می دیدیم می گفت فلانه آدم از انسانیت بوی نمی برد. یعنی که ماباید تفاوت بین انسان وانسانیت را بدانیم. پس برای فرق انسان وانسانیت محاسبۀ درکار است که معیارانسانیت نامیده میشود.بازهم خانۀ محاسبه آباد.معیارانسانیت عبارت ازشخصیتانسان است. شخصیت انسان ریشه درخوی خصلت وتربیت انسان دخیل است. ازحرف های مغلق که بگذریم ازمسیرساده میتوان راههای مغلق را دریافت کرد. گروه ازمردم لب پیتو نشسته حرفهائی بالای حاصلات زمین زراعتی وباغها انگوری ردوبدل مینمایند.یا یکی دو سه معلم داد ازخرابی روزگارمیزنند. همینطور جوانان دیگری درارایۀ منطق ودلایل برای قناعت طرفین مصروف گفت وشنید وقال مقال هستند همۀ شان ناشی ازجوی سیاسی است که دامن گیر شان میباشد. تصادفاً رهگذری ازراه تیر میشود برای همه کسبیگانه مگررهگذرعرف وعادات قریه را رعایت نکرده است.سلام نمی دهد ومیرود. همه میگویند که این شخص بوی ازانسانیت نمی برد حد اقل سلام نداد ورفت. فرد دیگری درمحل وجوددارد. آدم فعال زحمت کش، خیرخواه خیر اندیش، درمراسم عزا داری وخوشی قریه نسبت به همه فعال است.اگرعزا دارپول وپیسه ندارد.همرایش تابه وقت خداداد پول کمک مینماید. مراسم خوشی قریه با ابتکار وخلاقیت که داردسروسامان بخشیده، درمحفل گرمی وشادی می آفریند. ایجاد کردن چنین یک فضا درقریه موجب آن می گردد که مردم به فرهنگ انسان دوستی بیشتر ازگذشته تمایل پیدا مینمایند. چنین یک انسان خوش اخلاق ، به مردم قریه وانمود میسازد راه های که قریه را به قراء وقصبات دیگر وصل می سازد به همه تعلق دارد باید که درپاکی وصفائی قریه کارهای حشر صورت بگیرد. پل ها وپلچکها همه باید وقت به وقت خبر گیری شود جوی عام همه ساله دراوایل بهار ازخاک وگیاهای روئیده در دوبغل جوی پا ک کاری گردد.همینطور تمامی مسایل شادیها وخوشی های قریه با لآخره اورا به حیث یک انسان طرف اعتماد وصاحب نظر درقریه معرفی میدارد. همه میگویند که چه یک انسان خوبی است. ازتمام فضایل انسانی برخورداراست.

درکتابها خوانده بودم که دانشمندان ملاک انسانیت را اینگونه معرفی کرده بودند. بدون تصرف وافزودی به رشتۀ تحریرمی آید. به راستی به چه کسی می توان انسان گفت: آیا کسی که فقط ظاهر و صورتی از انسان نما را دارد به او میتوان نام انسان نهاد. به بیان دیگر ملاکها و معیارهای انسانیت کدامند ؟

به طورکلی انسانهاازلحاظ فیزیکی وزیست شناسی بایکدیگرشیبه هستنداما آنچه که این ظواهریکسان را ازیکدیگرمتمایز میکند اموراکتسابی شامل مسایل فکری،روحی وروانی است که دراین باره نظریات مختلفی ارائه شده وما دراینجا به نحو اجمال مهمترین آنها را بیان می کنیم:

1.نظریه علم ودانش

براساس این نظریه هراندازه که انسان آگاهی ودانش بیشتری پیدا کند انسانی تراست وهراندازه که ازعلم ودانش بی بهره تر باشد ازانسانیت بی بهره تراست. با این مقیاس باید بگوییم که درزمان ما انیشتن که ازهمه دانشمندان عالم شهرتش بیشتر است ((انسانترین انسان های)) زمان ما بوده است.این معیاراگرچه می تواند یک عامل فضیلت وبرتری انسان نسبت به دیگران باشد اما به طورمسلم نمیتواند نظرجامعی برای انسانیت انسان تلقی گردد.

٢. نظریه خلق وخوی

براساس این نظریه خصلت انسانیت به علم ودانش نیست.اگرچه علم ودانش شرطی برای انسانیت ویکی از پایه های انسانیت است اما مسلما کافی نیست. انسانیت به خلق و خوی انسان است نه به علم ودانش او.شیوه به کارگیری خردمندانۀ به وجه بهترازدانش برای سعادت خود ودیگران مهم وموثراست.

ممکن است یک انسان همه چیزرا بداند وعلم ودانش اونیززیادباشد اماخلق وخوی اوحیوانی بوده وانسانی نباشد.وازعلم ودانش خود برای عذاب دیگران استفاده نماید.اگر بپذیریم که این نظریه طرفداران بیشتری داردسؤالی که دراینجا مطرح میشود این است که کدام خلق وخوی معیارانسانیت است؟

درپاسخ باید گفت آن خلق وخویی معیارانسانیت است که درمحبت وانسان دوستی تجلی پیدا میکند که درهمه صفات ارزشمند انسانی است.«پس آنچه را که براى خود دوست دارى براى دیگران نیز دوست بدارو آنچه را که براى خود نمى‏پسندى براى دیگران مپسند» همچنان که خودرا ذیحق می دانی برای دیگران هم حقی قایل شو.

3.نظریه اراده

مکتب دیگرمیگوید:معیارانسانیت «اراده» است؛ اراده مسلط کننده انسان برنفس خویش است.

به عبارت دیگرمعیارانسانیت، تسلط انسان است برخودش، برنفس خود، براعصاب خود،برغرایزخود،برشهوات خود، به طوری که هرکاری که ازانسان صادرمیشود به حکم عقل واراده باشد نه به حکم میل.

میان میل واراده فرق است.میل ویاهوس درانسان یک کشش وجاذبه است،جنبه بیرونی دارد، یعنی رابطه ای است بین انسان وشئ خارجی که آن شئ انسان را به سوی خودش می کشد. ولی اراده بیشتر جنبه درونی دارد و برعکس میل است.

اراده انسان را از کشش امیال آزاد می کند و امیال را در اختیار انسان قرارمیدهد.هرطورکه اراده میکند کارمیکند نه هرطور که میلش می کشد. بنابراین کسی انسان است که بر خودش مسلط باشد و به هر اندازه که انسان برخودش مسلط نباشد از انسانیت بدوراست.

4.نظریه ترکیبی:

بر اساس این نظریه انسانیت انسان با داشتن علم ودانش وخرد استفاده ازآن همراه با داشتن اراده درمکتب دوستی ومحبت به آفریدگان خداوند برای سعادت همگان را می توان انسانیت را رونق و صفا دهد.

یکی از پدیده های مخرب غیر انسانی تعصب است. تعصب واژه ایست که از عصبیت سرچشمه میگیرد و به الگویی ازرفتار اتلاق میگردد که نه ازروی آگاهی وعقل که ازسرخودخواهی؛ سرخوردگی؛انتقامجویی وتوهم انسانها بدان دچارمیگردند

تعصب ازمنظرروان‌پزشکی چگونه تعریف می‌شود؟

تعصب درتعریف عام نوعی علاقه شدید وحساسیت مفرط درموردموضوعی است که فردمتعصب به درستی ویا ندرستی برای آن ،ارزش قایل است و در مورد آن نمی تواند خردمندانه عمل کند و عکس العملش غیر ارادی است. .

ازنظرروان‌شناختی هم این تعریف تقریباً به همین شکل پذیرفته شده است.هرچند دراین علم،حساب علاقه مفرط از تعصب کورکورانه جداست، درحالی که ازنظرعموم بعضاً برخی علاقه‌های فراوان جزوتعصبات محسوب می‌شوند. فی‌المثل اگرکسی طرفدار یک تیم ورزشی باشد و هر هفته به تماشای بازی‌های آن تیم برود، از نظر مردم متعصب محسوب می‌شود درحالی که از دیدگاه روان‌شناختی این مساله می‌تواند طبیعی تلقی شود.

تعصب از دیدگاه روان‌شناسان چه تفاوتی با دیدگاه جامعه‌شناسان دارد؟

از منظر روان‌شناختی، تعصب حاصل دو نوع مکانیسم دفاعی غیرانطباقی درافراد است؛یکی ارمان سازی ودیگری فرافگنی یعنی فرد متعصب، احساس بی‌کفایتی عمیقی درناخودآگاه خود دارد و بنابراین از یک سو آرزوها و آمال خود را دربرخی ارزش‌ها و الگوها به صورت مفرط،«آرمانی‌سازی» می‌کند؛ یعنی آنها را غیرقابل شکست ونقدناپذیر تصویرمیکند واز سوی دیگر، با «فرافکنی»،هرگونه ناتوانی وبی‌ارزشی را به طرف مقابل نسبت می‌دهد.اما ازنظرجامعه‌شناسان تعصب بیشتر یک عامل فرهنگی است که تحت تأثیر نگرش‌های آموخته شده در جامعه ایجاد می‌شود؛ به عنوان مثال،وقتی یک جوان ناموفق دردرس وکار،برسرشکست تیم محبوبش با هم‌سن وسالان طرفدار تیم رقیب درگیرمی‌شود، درواقع با «همیشه قهرمان خواهی تیم محبوب»، ناکامی‌های شخصی‌ را دردرون خودش جبران می‌کند، درحالی که در این وضعیت ظرفیت کنار آمدن با پیروزی رقیب را هم ندارد و اورا همیشه ضعیف وشکست خورده می‌خواهد.

ازسوی دیگر،جامعه‌شناسان معتقدند که چنین جوانانی تحت تاثیر الگوهای خانواده وجامعه یاد می‌گیرند که طرفدار تیم‌های معروف باشند و درورزشگاه هم مانند صدها نفر دیگر به خشونت دست بزنند چون همین رفتارها را به‌عنوان نشانه‌های تعصب و ابراز علاقه به تیم محبوبشان یاد گرفته‌اند.حالا دربحث تعصب، آیا می‌توانیم تعصب هنجار یا معقول هم داشته باشیم؟بله، آن نوع از تعصب که از نظر عموم به عنوان تعصب هنجار یا مطلوب شناخته می‌شود، در واقع از نظر علم روان‌شناسی در دسته علاقه‌مندی‌های فراوان توأم با واقع‌بینی قرارمی‌گیرد که طبعاً جزیی از ساختار سالم انسان به حساب می‌آید ولی باید توجه داشته باشیم که هرجا که درمسیر دفاع ازیک ارزش یاعنصراجتماعی یافردی دچارآرمانی‌سازی غیرمنطقی وانتقاد ناپذیری ومتهم‌سازی شده‌ایم حتماً درمعرض خطرتعصب کورکورانه هستیم. تعصب ناهنجاراحتمالا باعث میشودکه خیلی ازرابطه‌های بین‌فردی هم به هم بریزد. چون اولاً موجب ایجاد ناراحتی وکدورت بین افراد می‌شود. ثانیاً نوعی دفاع بد ازیک ارزش خوب به حساب می‌آید و ثالثاً به خشم واندوه واضطراب درفرد متعصب منجرمیشود، به‌طوری که حتی می‌تواند به بروزحملات قلبی یاعود بیماری‌های خاموش درحین هیجان‌زدگی شدید منجر شود.دریک رفتارتعصبی فرد به هیچ یک ازارزشهای انسانی احترام نگذاشته وتنها خواستارتحمیل افکارخود بردیگران است حال اگراین رفتاربه ضررخود فردهم باشدمهم نیست زیرا فردی که دچاربیماری تعصب گشته تنها به ارضاع لحظه ای خود فکر میکند مانند کسی که میخواهد ازهمه چیز وهمه کس انتقام بگیرد تا ارامش ازدست رفته اش را بازیابد یک چنین فردی قادر به تفکر صحیح نبوده وتنها میخواهد به انتقام فکرکند .گاهی افراد برای اینکه دیگران وی را متعصب قلمداد نکنند از الفاظی همچون دوست داشتن وعشق ورزیدن استفاده میکنند و میپندارند این واژگان وی را ازمتعصب جلوه گرشدن درامان میدارد درحالیکه اینگونه نیست زیرا تعصب دربطن خود یکجانبه گرایی ؛ بی منطق شدن وخشونت را به همراه دارد پس اگردوست داشتن وعشق ورزیدن بخواهد بدون پایه واساس عقلانی شکل گیردبازهم تعصب تلقی میگردد.

تعصب درسطح خورد سبب ازهم پاشیدن زندگی فردی میشود ودرسطح کلان سبب خسارتهای جبران ناپذیری میگردد. تعصب هیتلردرباره نژادپرستی که سبب جذب وجلب میلیون ها مردم متعصب آلمان شد،باعث کشتارمیلیون ها مردم جهان شد و تعصب لنین واستالین درمورد ایده الوژی خود، میلیون ها مردم را درجهان به نیستی کشید.و .....................

اصلا تعصب ازکجا می‌آید؟ریشه‌اش چیست؟

زمینه‌های تعصب باتوجه به فرهنگ وسوادوشخصیت قبلی افراد متفاوت است ولی معمولاً شامل مذهب، نژاد، هنریا ورزش می‌شود؛ چرا که این موضوعات قابلیت آرمانی شدن دارند.

تیپ شخصیتی هرفردمیتواند تعیین‌کننده نوع تعصب اوباشد ودرانتخاب نوع ورزش یاتیم ورزشی یانوع هنرمندمورد علاقه‌ اش موثرباشد،مثلا شخصیت آنهایی که تیم‌های فوتبال گمنام وسخت‌کوش را دوست دارند با کسانی که تیم‌های معروف و با استعداد را می‌پسندند، متفاوت است.ازاین روتعصب را میبایست یک بیماری روحی روانی قلمداد کرد زیرا فردی که دچار تعصب میباشد قادربه تفکرنبوده وذهنش مدام درگیرتوهماتیست که هیچ گونه منطقی درآن به کارگرفته نشده است .

چطور تعصب را مدیریت کنیم؟

راه مناسب،‌درپیش گرفتن منطق وواقع‌بینی وانتقادپذیری است.درواقع بایدبدانیم که وقتی برای برخی موضوعات ارزش‌ بیش ازحد قایل می‌شویم به نوعی درحال جبران ضعف‌های اعتمادبه نفس خودهستیم.نباید راه‌حل فراموشی تمام مشکلات وناکا می‌ هایمان را درموفقیت خواسته محبوب‌مان بدانیم. درواقع، یک جامعه با اعتماد به نفس وموفق باید درهمه زمینه‌ها توانمند باشد و البته ظرفیت تحمل ناکامی‌های موقت راهم داشته باشد.

امیدوارم که عزیران که سیاست می کنند دیدگاه شان کمترازدیدگاه ازپیشقرولان اقلابیون زمانه ها نبوده باشد هریک مبرا از تعصب باشند.عشق وعلاقۀ خودرا به خود خواهی وخود محوری بیجا مصرف نساخته همه نیروی خودرا درراستای سازندگی وانسانی وو میهنی صرف نماید.بواقعیت شخصیتی که خاستگاهش بستر سازندگی ووطنی به نفع انسانیت وطن بوده باشد.ریشۀ عمیق درمیان مردم وقد رسا روبه فلک دارد.

آنجا است که گفته میشود درخت انسانیت میوۀ شیرین وسایه سرد دارد.

 

 

 

 

++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

قسمت هفتم:

نقال ونقل دهنده هردوناکام مطلق اند.

به تعبیری آموزش می بینیم اما تربیت نمیشویم

تربیت دیده ها چنین کاری مینمایند:

 

طوافـــی کرده ام گرد یتیمی گریه الوده
کـــه این خود کعبه ی دیگر با زمزم دیگر

بعد از مدتها بار دیگر هوس شنیدن این آهنگ جاویدانی هنرمند محبوب کشور احمد ظاهر فقید به سرم زد با علاقه آنرا چندین بار شنیدم و در عین شنیدن این آهنگ عکسهای از هموطنان بیچاره خود را که در پایتخت کشور و در زیر خیمه ها زندگی میکنند تماشا نمودم، هموطنان عزیزیکه در سرمای زمستان از سردی جان به جانان می سپارند و در گرمای تابستان از شدت گرما با مشکلات فراوانی دست به گریبان اند. مشغول تماشای عکسها بودم که صدای احمدظاهر دوباره مرا بخود مشغول نمود:

معشوق تو همســــــایه دیوار به دیوار
در بادیه سرگشته شما در چه هوائید

در این لحظه متوجه شدم که اخرین روز های ماه مبارک رمضان را سپری میکنیم و دو ماه بعد از این درکشور حدود سی هزار هموطن مومن ما عزم سفر به زیارت خانه خدا ( ج ) را مینمایند تا یکی دیگر از فرایض اسلامی را بجا اورند، باز صدای دل انگیز آهنگ بگوشم رسید که فریاد میزند:

گر قصد شما دیدن ان خانه جان است
اول رخ آئینــــــه به صیقــــــل بــــزدائید

دوباره به عکسهای هموطنان داخل خیمه خیره شدم که سالهاست بدینگونه و با فلاکت زندگی میکنند و گاهگاهی خیرخواهان و زمانی هم شهرت طلبان به سراغ شان میروند و لقمه نانی تقدیم شان میکند عجب دنیایی در این کشور تعداد محدود توان شمارش سرمایه های باد کرده خود را ندارند و در گوشۀ دیگر تعداد کثیری توان شمردن رنجها و مصایب شان را ندارند( یک بام و دو هوا). در همین فکر بودم که قصه دوستی از ولایت پروان بیادم امد که ربطی به موضوع دارد

یکی از منتفذین ولایت پروان همیش مورد سوال مردم عام قرار میگرفت که چار و با وجودیکه شخص ثروتمندی است به زیارت بیت الله شریف نمیرود و وی همیش بهانه های میاورد تا بالاخر در یکی از سالها بمردم گفت امسال به حج میرود و مدتی از انظار عامه ناپدید شد بعد از چندی مردم وی را دیدند و سوال نمودند زیارتها قبول و وی هم میگفت تشکر زنده باشین.. وقتی مردم در مورد سفرش بیشتر پرسیدند به انها گفت مرا تعقیب کنید. ان بزرگوار با جمعی کثیری از مردم پروان وارد باغی زیبائی شدند که اطراف انرا درختان سرسیز احاطه نموده و باغچه ها زیبا و پر از گل در گوشه و کنار ان جا داده شده بود در گوشه ی از باغ دو حوض پر از اب وجود داشت که در چند گوشه ی ان جو های کوچکی کشیده شده بود. در همین میان شخصی سوال نمود: حاجی صاحب ما از زیارت بیت الله شریف پرسیدیم و شما ما را به باغ تان اورده اید دلیل چیست؟

ان بزرگوار پاسخ داد: برادر من در ظرف چند سال مشکلات مردم محل را بررسی نمودم متوجه شدم که ما یک تفریحگاه سالم برای خانواده ها نداریم جایکه مخصوصا فامیلها ان جا بروند و روزی را بخوشی سپری نمایند، از جانبی در فصل تابستان که اب کم میشود دهاقین بیچاره ما که جز یک توته زمین چیزی ندارند اب برای ابیاری زراعت خود ندارند از همین خاطر همه ساله و در موقع کشت وکار انچه کاشته اند نسبت کمبود اب از بین میرود و به اصطلاح لقمه نان شان نیم میشود. من با خود اندیشیدم اگر پول مصرف حج را اینگونه بمصرف برسانم که چند غریب و بیچاره کمک کرده باشم شاید داخل ثواب بیشتر گردم...... دل بدست اور که حج اکبر است.... بعد ان تاریخ از اب همان حوض صد ها جریب زمین مردم غریب ابیاری میشد و این باغ به پدر بزرگ اقای سید مقصود برهان یکی از فرهنگیان فعال کشور میباشد تعلق دارد که بعد ان باز ان بزرگوار خدمت بیشتری نمود و باغ را برای فرزندان ولایت پروان بمکتب بخشش نمود که بنام لیسه حرۀ جلالی تاکنون هزاران خواهر ما از انجا کسب علم و دانش نموده اند.

اکنون هم در گوشه و نواحی شهر کابل و دیگر ولایات کشور مردم دردمند ما سالهاست در زیر خیمه ها زندگی دارند و رنج بدتر از ان که فرزندان شان نیز از کسب نعمت سواد بدور اند... قریب 4 میلیون هموطن ما در کشور های ایران و پاکستان زندگی فلاکتباری دارند و از اینکه امکانات زندگی برایشان بخصوص سر پناه مساعد نیست بوطن برگشته نمیتوانند. دولت افغانستان و جامعه هم نتوانستد برای مهاجرین و عودت کنندگان کاری انجام بدهند... همه درها گوهی بروی هموطنان مهاجر و ستم دیده ی ما بسته است اما، از دید من یک راه بسیار نیک و انسانی بروی هموطنان ما باز است اگر ما دقت کنیم

همه ساله حدود سی هزار هموطن ما از داخل کشور برای ادای فریضۀ حج به عربستان سعودی میروند، مصرف هر هموطن ما حدودآ 4 هزار دالر امریکائی میشود که جمعا 120 میلیون دالر میشود، ایا امکان آن وجود ندارد تا علمای کرام برای یکی دو سال از مردم مومن و مسلمان ما تقاضا کنند که از این پول شهرکهای برای هموطنان خیمه نشین و مهاجر ما اباد کنند و دلهای محروم ترین مردمان سرزمین ما را شاد سازند و این ضرب المثل را در صحنه حقیقت پیاده نمایند که هم خرما و هم ثواب و یا شعر حضرت مولانای بلخ را جامعه عمل بپوشانند که : ای قوم به حج رفته کجایید کجایید .. معشوقه همینجاست بیایید بیایید... مشعوق تو همسایه ی دیوار به دیوار – در بادیه سرگشته شما در چه هوایید؟

البته این یک نظر است و اگر به حقیقت بپیوندد ما در ظرف چند سال شاهد ان خواهیم بود که هیچ هموطن بدون سرپناه نخواهد بود، وقتی بیگانه بحال ما دل نمیسوازند، دولت توجهی ندارد پس ایا موقع آن نیست تا خود برای خود کار نماییم. در اینمورد طالب نظریات ارزشمند علمای کرام دین میباشم.

نصیر خالد – تورنتو

«بی بی مهر»«کابل»و«ابن سینا»،«رابعۀ بلخی»لیسۀ نعمان،لیسۀ «حرۀ جلالی»!!!!!!!

حبیبیه،لیسۀ نادریه،امیردوست محمد خان،لیسۀ غازی،لیسۀ امانی،ومماثل آن؟؟؟؟؟

شخصیتهای علمی ،سیاسی ونظامی،درطول تاریخ ازخودکارنامه های به جا گذاشته اند. که قابل مباهات است.حق دارند که بنام شان گذرگاهی،مکتبی مدرسۀ ویا مئوسسۀ علمی ایجاد گردد.

تصرف افتخارات،تاریخی،علمی،تعلیمی،تربیتی،پژوهشی بنام فرد،شخصیت گروه،حزب،زبان، قوم نژاد،سمت،مذهب......وغیره.فاجعه تاریخی وعلمی است.

یکی ازین فاجعۀ تاریخی تپۀ نادرخان ولیسۀ نادرخان درمقایسه به نداشتن مرقدی بنام امیرحبیب الله خادم دین رسو ل الله«عیاری»ازخراسان قابل دقت وبررسی است.

دردنیا اکادمیهای علوم کشورهای پیش رفتۀ جهان صلاحیت پیشنهاد چنین

نام گذاریها را دارد.تصمیم پارلمان درمورد چنین پیشنهاد ها «ردیا تأیید» بحیث قانون عمل میکند.

حاکمیت سیاسی حزب وطن((دموکراتیک خلق» درنقش دختر خانه آمادۀ رفتن درخانۀ بخت.

تعلیم یافته های تربیت نادیده این دخترک را بد بخت ساختند.

افتراق است افتراق است افتـــراق

این طرف افتراق ،آن طرف افتراق

مسلۀ نکاح درمیان بود،با آن که دخترک آمادۀ پذیرش به چنین یک نکاح نبود.فقط مسئلۀ دادن به حکم جبرزمان درمیان بود.اگردرآن طرف افتراقی نبود،این افتراق ازان افتراق مایه نمی گرفت.فقط تسلیم دهی قدرت به اساس افتراق به عمق افتراق دامن زد.

درین قسمت هم امید ملامت است وهم فتح

طرف های راست وچپ((سیاست گذاران)) درتن واحد((کشور)) مرده گنده شده اند.

امان الله خان نقال بود، انکشافات وتغیرات جوسیاسی،بعد ازجنگ عمومی جهانی نقل دهنده،جوحاکم درجامعۀ سنتی امتحان گیرنده.داوودخان نقال بود،ماسکاو نقل دهنده((کارگه دزرکه چام کاوه دخپلی هیرشو)) هردو ناکام شد ند.حزب دموکراتیک خلق افغانستان نقال بود،کرملن نقال دهنده،جوحاکم درمناسبات عقب افتادگی جامعه ممتحن هردوناکام شدند.تنظیم های جهادی نقال بودند.غرب{ ایران،پاکستا ،عربستان} نقل دهنده.طرفها همه ناکام،درتاریخ بدنام شده اند.

طالب به گمان غالب نقال،تحت فرماندهی امریکا((پاکستان +عربستان سعودی)) نقل دهنده.هردوناکام مطلق شدند.

«عیاران»خاین نیستند درسرزمین آریایی

پادشاهی را هرگزنخرند به گـــــــــــــدایی

پیش قراولان دیگری هم وطن میپرستند

اینها اند،کجایی سامایی،جازایی سفزایی

فرد،جمع،گروه،حزب،فـــروختند وطــن را

ذات ماهی آفــریـن برتــــوکه خطا نیـــایی

آنانیکه،ازمردم بریدند درفکرملت شدند

درخدمت بیگانه خلق را کباب کردند درکرایی

شتربه یک دانگ

دانگ«سازمان آگاه درخدمت خلق»که نباشد

دانگ دردست سرمایه می افتد

به زوریک دانگ«شتر»ازپشت خربـارمیبرد

ازقندهارشروع تابه مزارازراه چهاریکارمیبرد

آن دانگ دانگ سرمایه است

ایالات متحدۀ امریکا،نقال را به خودساخت قنغال، کنفرانس بن برای بدست آوردن منافع شد بقال.«درجشن عروسی کنفرانس اول«بن»بدماش ها کردند غال مغال، دانشمند بی شخصیت»،گرگک شد سرپرچال«علم بدون انسانت»شیطان صفت ازماجرا شد خوشحال.ماسکاو«یلتسن»و«بوش»به ازدواج سیاسی، درقضا یای افغانستان درغیاب«مردم»تن به رضایت دادند.گذشت یازده ساله اشغال افغا نستان ثابت ساخت که حاکمیت های غیرمشروع راه زوال می پیمایند.

آینده نما چون زنگ مکتب زنگ میزند

مکتب بازشد،خردآموزی آغازشد،گویند که دانگ آزادی خواهان به ندای مردم همانا،اتحاد«خلق»ومردم است که غول سرمایه را به زانو می آورد.

درقریجات زمانیکه ماده گاو گوساله به دنیا می آورد،اطفال خوردوریز،به همراه گوسالۀ نوزاد همبازی میشوند.برای اطفال گفته میشود که ازدم گوساله کش نکنید که ریخ رومیشود.این اطفال سیاسی اند که گوساله های سیاسی را بی دم میسازند.

آینده به دست کسانی ساخته میشود که به خود آمده اند وازاشتباه آموخته اند.

استاد،حقوق:نسل جوان،سربرآورده ازشرایط جنگ ووحشت،تازه وارد، درصحنۀ کارزارمبارزات سیاسی با فهم ودرک،ازنظر گاندی هفت موردی که بدون هفت مورد دیگر خطرناک هستند:

1-ثروت، بدون زحمت
2-لذت، بدون وجدان
3-دانش، بدون شخصیت
4-تجارت، بدون اخلاق
5-علم، بدون انسانیت
6-عبادت، بدون ایثار
7-سیاست، بدون شرافت

درقدم نخست میگوید نباید که کلمۀ درک را فراموش کنیم.قبل برینکه راجع به درک صحبت کنیم.

بهتراست یک کمی«روشن فکران»علیه خود بخندیم.

زمانیکه حاکمیت سیاسی((ح،د،خ،ا))حزب((وطن))به اوضاع حاکم بود،سیالی وشریکی با همان قانون مندیهای موقف بالایی اجتماعی،درجریان افتیده بود. شمالک جریان پیش رونده به کاکل کسی غرض دارنبود.بادهای عقب گرایان،پیام آوروحشت قرن گشته بودند.درک ما ازین است که همیش شعاع آفتاب شرق ،تحت سایۀ ابرهای تیره میگردید،وبه غرب فرومی رفت.

درک یعنی «قدرت» قابل تطبیق.

باید به سراغ ایجاد دولت دراک رفت.

بیان میداردکه«دولت»ازخود تعریفی دارد و«ملت» که دولت را میسازد ازخودهم تعریفی دارد.خوشه چین درک مینماید که ایدیۀ تمامیت خواهانۀ ملت ازدید کشورهای استعماری،انگیزۀ افتراقات قومی، سمتی، زبانی،ریشه در«نژاد& مذهب» پرستی دارد،ساختاردولتی بامفهوم گویا ازراه ملت!«صدور» ملت سازی! درکشورما، راه را به بیراهه برده است.درساختار دولتی اگرمردم را به عوض «ملت» بکارگیریم،چیزی را ازدست نداده،مرتسمه های همبستگی را بربنیاد وابستگی های علمی فرهنگی،ایجاد گری وخلاقیت های هنری، اخلاقی«خلوص نیات انسانی »ایجاد مینماییم.دولت که شکل می گیرد.یعنی که به مردم تعلق دارد.

دولت

عبارت است:1-مردم2-سرزمین3-حکومت4-حاکمیت وعالی ترین تجلی،قدرت سیاسی. متشکل از:قوۀ مقننه،قوۀ اجرائیه،قوۀ قضائیه بوده ومدعی خدمت گارمردم، حافظ منافع عامه است دربرابرقوۀ مقننه ازلحاظ سیاسی جواب ده میباشد.

دولت یعنی که ازراه انتخاب مردم((انسانها ی جوهرنایاب منفعل و متحرک)).

به طورسازمان یافته دریک سرزمین واحد ازلحاظ سیاسی((مرزبندی شده)) ویک پارچه،حاکمیت مینماید. کنون که حرف مردم بازبان قلم به گفتارآمده است.بگذارکه قلم خود رسامی نماید. مردم شناسی : اصطلاح اتنولوژی است که درسال 1787شیوان سویسی آن را بکار برده است،این اصطلاح اکنون کاربرد علمی دارد. انسانها را به طور انفرادی وجمعی از بدو پیدایش تابه کنون،ازلحاظ جسمی«فوسیل»وحیات فکری وفرهنگی مورد مطالعه قرار میدهد وبه اثبات میرساند که انسانها درمراحل مختلف بنا برضرورت مشترک توجه به سازمان دهی اجتماعی داشتند ودرمراحل مختلف ازپدیده های متروک صرف نظر کرده اند ومیلان بیشتربه سوی نوزائی ونوسازی قدم به پیش نهاده اند.

دراولین روزپروگرام درسی،استاد حقوق برای شاگردان بیان میدارد که ازجمله هفت نکتۀ گاندی فقط دو نکتۀ آن ذیلاً

1- دانش، بدون شخصیت

ازدفترشعری بهرام گل:مهاتما گاندی،رهبر استقلا ل هندوستان درآخرین روزهای عمرخودبه برخی خطرات که تهدیدی برای انسان است، اشاره ودریک مورد متذکرمیشود.دانش بدون شخصیت خطری است که هرانسان را تهدید می کند.چنانچه خواسته باشیم،این گفتۀ گاندی را به زبان ساده ترجمه کنیم،معنایش این خواهد بود که رشد علم ودانش درانسانها،همراه بارشد شخصیت ورفتارهای درونی نباشد.به تنهایی ارزش ندارد بلکه خطری است که فرد وجامعه بواسطۀ آن مورد تهدید قرار می گیرد. اصولاً چنین دانش نه تنها خطر برای خود انسان بلکه برای کل جامعه است.به تعبیری آموزش می بینیم اما تربیت نمیشویم،آیا گاهی فکرکرده ایم که اصولاً کسب علم ودانش به چه منظورصورت می گیرد؟آیا خیراین است که به مدد علم ودانش بتوانیم به آگاهی، ودرک بیشترازجهان و پدیده ها ی پیرامون آن دست یافته وبه کمک آن وبا کشف زبخش ازحقیقت هستی،زنده گی مادی ومعنوی خودرا توسعه وارتقا ببخشیم ومحیط آرام وامن ایجاد نماییم. دانش تهی شده ازاخلاق واصول اخلاقی، وارتقأ شخصیت انسانی ومروج خصوصیات حیوانی چه تحول ونقش اساسی ومؤثری میتواند درزنده گی اجتماعی وروابط اخلاقی وانسانی ایجاد کند.اگردانش مادی،به کشف وشکل دهی شخصیت واقعی انسانی منتهی نشود. ویا حد اقل این شخصیت همراه با پیشرفت درزمینه های علمی رشد نا کرده شکل بگییرد،چه ارزش واعتبار میتواند داشته باشد؟ فاجعۀ زمان است که مقدمات کسب وعلم ودانش را برای خود فراهم نماید،درمسایل شخصی واخلاق خصوصی،سقوت نموده،درماشین عقب گرد سیاسی نشسته تأکید وپافشاری نماید.

2- علم، بـــدون انسانیت

خوشه چین مینویسد: انسان عالم دست ازفکروقلم برنمیدارد.میداند که این راه،راه رسیدن به کمال است.پس انسان کامل درپی سعادت همۀ مردم گام برمیدارد.

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

قسمت ششم:

آنچه که شنیده ام آوازاست

آهنگ حادثه است

آنچه که مینویســــــم آواز است

قصۀ ازحادثه است

آنچه که ازنظرها وگوشها پنهان است

شکل ووقوع حادثه است

آنچه که ثبت تاریخ شده است

تحریف ازوقوع حادثه است

جعل نگاری درتاریخ بزرگترین گناه است

بنام وطن فروشان مکتب میسازند

ازوطن پرست با ناموس کفنش را وقبرش را می دزدند

ای ملت تحقیر شده پدردرپدر،درنادانی وبی خبری پیرشده،ای آزاد اندیش، درزنجیرشاهان وطن فروش گیرشده.درآتش نفاق ملی خوردوخمیرشده. بدانید آنانیکه درزیرلوای بیگانه شایق، وکیل ووزیرشده،پیام زمان پرده بردار«جهالت» چهل سال اخیرشده.انسانیت،آدمیت ،اگاهی،خرد ورزی،تناب دار گشته درین تناب دار،خلق حلق آویزشد امیردوست محمد خان، ازصف غازیان برید،گریخت ازتتمدره،تتمدره،ازتتمدره زادگاه جلندرخان......اینک ببینید برای مردم خود غلامی را بخرید.مکتبی راساختندبنامش ،مکتب امیردوست محمد خان.

مشت نمونۀ خروار:قاعده واساس حاکمیت های((دکتاتوری)) خانواده گی،قومی،منطقوی،عقیدتی چنین یک حالت را آورده است ومی آورد. به تصویرزیرنگاه کنید.

مردم درنظام های شاهی غرقه درخون گشت،درنظام جمهوری،غرق درخون شد.درنظام تک حزبی حزب دموکراتیک خاق افغانستان،هفت ثور1357((حفیظ الله امین)) تعرض نظامی،ارتش شوروی((ببرک کارمل))هشت ثور((پشاور+ ماسکاو)) بنام کشورما کُنفـَیَکُون شد.

آریانا سرزمینی بود که به تاریخ سپرده شد.

سرزمینی که ازان آفتاب طلوع می کرد«خراسان»فضایش ازابرجهالت پوشانیده شد.آنچه که باقی مانده است،کنون«افغانستان،ویران شده،خالی ازسکنۀ،انسان باوجدان وخیر اندیش».

هرآن کس که نان میدهد،فرمـــان میــدهد

عاقل دنبوره را به دست ارمان میـــــــدهد

هی،هی، هی،جمبرجـــم،جمبرجـــم،میخواند

به باربرها جو،به محافظ استخوان میدهــد

محافظ،محافظ کاروان،باربربارش،می ببـرد

این سناریورا درفلــم نشــان،شیطان میـدهد

البرت انشتین دربارۀ،حاکمان جاه وجلال وسرمایه نظریاتی داده است. سرمایه داربه خاطربرآورده ساختن آرزوهایش همیش به دنبال احمقانی سرگردان است که می خواهند دربدل تحفۀ ناچیز((رسیدن به قدرت))،ملیاردها دلارارزش «آزادی»کشورخودرابه فروش برسانند .این احمقان را ازکشورها می خرند توسط خود آنها کشورشان را به ماتم سرا وویرانه مبدل میسازند.

درقسمت پنجم ازجانب معلم تاریخ تذکرداده شده بود:اگرما انسان خلق شده ایم وانسانیم باید که زادگاه مان کشورمان را برای زنده گی انسانی مبدل نماییم.زادگاه مان را ازآرزو به حقیت مسلم برگردانیم.من معلم سیاست میگویم:اگرکوه نورسر«شاهان»ایران افغانستان وهندوستان را بخورد،بلآخره نگین تاج ملکه شد.بتومیگویم فیلسوف،سوچ برق دردست عیاراست،میدان خالی است.درمیدان هیچ، فلسفه بازی نکو،سردرآستان دشمن ماندۀ یک تازی نکو.بتومیگویم سیاست باز،سوچ برق دردست عیاراست. کنون میدان میدان عمل است، باردیگرسربه آستان بیگانه نزن به مردمت دروغ نگو،قطعه بازی نکو. کشورافغانستان به پا شاه خورک معروف شده است.علتهارا بیان میدارم وبعد سفارشات وپیشنهاد های خودراهم دارم.قبلاً تذکرداده شده است که تشریح وتوضح دربارۀ آریانا وخراسان،درینجا ا ضافی نه بلکه تحقیق اکادمیک میخواهد.مکثی دربارۀ افغانستان نموده که چرا شاهان وامیران افغانستان تن به عیاشی زده اند وافغانستان را درطول مدت زمان تولدش تا به امروزحقیروفقیرنگه داشته اند؟. درفصل ششم بخوانید.

بالآخره مردم به اشتباه خود پی می برند که اگرکسی مردم را فریب داد.درین قسمت آن فرد ملامت خواهد بود. تکرارش به معنی این است که هنوز مردم عمدتاً«نخبگان وپیش قراولان» درقسمت اعتماد به این گونه افراد غیرمسؤل توجه جدی نکرده اند. بناً نخبگان اند که بارملامتی تاریخی را ازسرشانه های مردم به دورمی اندازند. پس من معلم تاریخ اعتراف مینمایم که تنها ما نیستیم که به دنبال کشف حقایق تاریخی برمی آییم بلکه شخصیتهای دلسوز ومهربان دیگری هم اند که موادی را برای بیان حقایق تهیه کرده اند مطالعه اش خواندنش حتمی وضروری است. جناب آقای نصیر مهرین کتابی را ازچاب بیرون آورده است که ذیلاً درباره اش ازجانب سایت مزین آریایی اشارۀ داده شده است.

نگاهی به کتاب " عوامل سياسی چند همسری " در افغانستان معاصر و پيامد های آن

اخيرا جناب نصيرمهرين ، نویسنده و پژوهشگر پرکارو پرتلاش کشور اين اثر پربهای خود را به سايت آريايی اهدا کرده اند.

چاپ دوم اين رساله که 56 صفحه را احتوا ميکند در 1000 جلد از طرف بنگاه انتشارات ميوند در سال1384 خورشيدی در کابل صورت گرفته است.

سايت آريايی به سلسله نشر ساير آثار ارزشمند نويسندگان کشور ، اين اثر استثنايی را که پرده از روی يک سلسله واقعيت های تلخ جامعهً ستم ديدهً ما بدست ميدهد ، را به نشرميرساند .

آقای مهرين سرنوشت زن را در دام شاهان و اميران در کشور ما حق بينانه و شجاعانه به ترازو کشيده و مثالی هم از يک " پيغمبر " و يک خليفه اسلام ارايه کرده است.

مهرين در آغاز اثر خود ، انگيزه و عامل سياسی تعدد زوجات را ازويژه گيهای نظام قبيله يی افغانستان می خواند که زندگی آن قربانی بی محابای قرداد ها ، سنت ها و روابط ظالمانهً اجتماعی شده است و زن به عنوان وسيله و ابزار تحقق آرزوهای شوم نجات از بحران ، مرگ و نابودی و يا رسيدن به قدرت طرف استفادهً ناجايز اميران ( نابکار )قرار گرفته است.

او می افزايد ، شاهان و اميران بوده اند که حد و حدود در واقع بنياد های مذهبی را رعايت نکرده اند و آيات 3 و 128 سورهً النساء قرآن کريم را مثال می آورد و برای مصداق گفتار خود علاوه ميکند که در سرای متوکل خليفهً عباسی چهار هزار زن بود ( جرجی زيدان ، تاريخ تمدن اسلام ، ص 889 ـ 987 ) و ازاينکه ناصر الدين شاه قاجار ، شاه ايران کشته شد (105 ) زن در حرمسرای خود داشت ( ياداشت های ميرزا علی خان امين الدوله ).

در تاريخ طبری آمده که سليمان ( پيغمبر) را يکصد زن بود.

نگاه مختصر به محتويات کتاب

محتويات کتاب را ازدواج های سلاطين افغانستان از زمان احمدشاه ابدالی تا حبيب الله سراج و پيامد های ناگوار آن در پروسهً اعمار کشور احتوا ميکند و در اخير اهدافيکه اميرعبدالرحمن خان بخاطر بقای سلطهً خود وپسرانش برکشور ازاين همه ازدواج ها دارد و بيشتر با خاندانهای نامدار مناطق مختلف کشور پيوند خويشاوندی قايم ميکند ، به قسم ارزيابی پيکش خواننده ميشود. ما ازدواج های آنها را ذيلا بصورت بسيار فشرده معرفی ميکنيم

احمد شاه سدوزايی يا ابدالی که به احمدشاه بابا يا احمد شاه درانی نيز شهرت يافته است چهار زن در عقد نکاح داشت ، به قولی او مرد متدين بود و از چهار زن بيشتر در عقد نکاح خود نياورد. از همسران احمد شاه چنين نان برده شده اند :

1 ـ مادر تيمورشاه دارنی

2 ـ دختر شاه وليخان پاميزايی مادر شهزاده سليمان

3 ـ رضيه بيگم ، يا حضرت بيگم صاحبه ، دختر محمدشاه شهنشاه هندوستان

4 ـ دختر کاکا نصيرخان بلوچ حکمران معروف بلوچ

احمد شاه ازاين ازدواج ها دارای هشت پسر بود. نويسنده ازدواج های احمدشاه را از يکطرف به عنوان راههای حکومت داری به شيوهً قبايلی ميخواند که به احمد شاه درتحکيم پايه های دولت او کمک کرده است ، از طرف ديگر اضرار چنين وصلت ها را باعث تشنج ميان افراد خانواده که در نتيجه باعث نا آرامی مردم کشور ميشود تصريح مينمايد و بطور مثال ميگويد که پس از مرگ احمدشاه ، وزير شاه وليخان ، نواسه اش ( شهزاده سليمان ) را به پادشاهی برگزيد. آن تلاش با مخالفت شهزاده تيمور و روسای قبايل مخالف شاه وليخان مواجه گرديد و در نتيجه عقيم ماند ، وزير به قتل رسيد و شهزاده بعدها کور ساخته شد....

ساير ازدواج های او نيز خالی از پيامد های ناهنجار نبوده که در اينجا به همان يک مثال اکتفا گرديد.

تيمور شاه چهارده زن در حرامسرا داشت و به قولی ( تعداد ازدواج تيمورشاه اعم از نکاحی و صورتی به قرار روزنامچهً خاصهً خودش سيصد نفر بحساب آمده اند. )

زنان نکاحی تيمورشاه

1 ـ دخترسردار نواب خان بارکزايی مادر شهزاده همايون

2 ـ دختر حاجی جمال خان بارکزايی مادر شهزاده محمود ، حاجی فيروزالدين و سلطان شاه

3 ـ گوهرشاه ، دختر شاهرخ ميرزا نوسهً نادرافشار

4 ـ گوهر نساء ، دخترسلطان عزيزالدين محمد عالمگير ثانی ، مادرشهزاده هاشم ، شاهپور و شاهنور

5 ـ دختر شهزاده يزدان بخش ، نواسهً نادر افشار

6 ـ دختر شاه پسند خان اسحق زايی مادر شهزاده عباس و شهزاده کهندل

7 ـ فاطمه دخترسردار قوم يوسفزايی ، مادرشهزاده محمدخان ( بعدها بعدها زمانشاه شجاع الملک ، شاه شجاع)

8 ـ خديجه سلطان ، دخترعباسقلی خان بيات نيشاپوری ( امير الامرای آن ولايت )

9 ـ دختر سردار قوم نورزايی ( خواهر سردار احمدخان پتيان خيلی )

10 ـ دختر بهرام خان فيروز کوهی سردار آن جا

11 ـ دختر عاقبت محمود خان کشميری از متنفذان آنجا

12 ـ دختر ميرزا شربت علی خان از خوانين مردم چنداول کابل مادر شهزاده سلطان علی خان

13 ـ دختر سردار گلستان خان اچکزی ، مادر شهزاده اشرف ، مظفر و جهان والا

14 ـ بيوهً آزاد خان صوبه دار کشمير

تعداد زوجات تيمورشاه حکايتگر وجود و عملکرد رسم ادارهً نظام قبيلوی افغانستان است. وجود انگيزهً عياشی و شهوت رانی دورهً شاه شباهت به دورهً اميرحبيب الله سراج دارد.

تعدا فرزندان تيمورشاه 34 پسر و 13 دختر خوانده شده است . مردم افغانستان از مصيبت های جنگهای قدرت طلبانه و خوشگزارانی دوران حاکمروايی همايون ، محمود و شاه شجاع زخمهای ناسور و بيشماری برتن خويش حمل نموده است. برخی هم تعداد فرزندان تيمورشاه را بين 50 تا60 نفر دانسته اند.

شاه زمان يکی از فرزندان جاه طلب تيمورشاه که بنام تيمورميرزا و زمانشاه ياد گرديده است ، از آنگونه نگونبخت هايی است که دورهً زمامداری اش در جنگ با برادران سپری گرديد و با کور شدن ( از طرف برادر ) و افتادن از قدرت نتوانست رسم منحوس ميراثی چند همسری را عملی نمايد. او دوبار ازدواج نمود :

1 ـ با دختر نورمحمدخان بابری

2 ـ با دختر عبدالرحيم هوتک

گفته شده است که پيش از کور شدن آرزوی ازدواج با يکی از دخترهای ميرزا اکبرشاه را داشته است . (ولی به مقصد نرسيد )

زمانشاه از آن دو همسر چهار پسر و دو دختر داشت. از پسران او شهزاده قيصر ساليان متمادی در هنگامه جويی ها نقش داشت. درحاليکه نورمحمدخان بابری پس از نزديکی به دربار مدتی پله های رسيدن به قدرت بيشتر را طی مينمود ـ حين شروع توطئه های بابری به امر زمانشاه اعدام گرديد. و عبدالرحيم خان هوتک به جای اينکه کمک شايسته يی به شاه زمان توانسته باشد ، زمين های بسياری از نواحی پشاور و اتک را به چنگ آورد. گفته شده است که او باوجود رويهً ظالمانه و خشونت آميز نسبت به مردم ، چون خسر شاه بود همه جبرا به او احترام ميگذاشتند. عبدالرحيم خان هوتک بعد ها در دورهً شاه شجاع برادر اصلی شاه زمان نيز قدرت بسيار داشت.

شاه شجاع در بخش بيشتر از زندگی خويش ، دارای دو زن بود. در اواخرعمربا خواهر دوست محمد خان ازدواج نمود.

1 ـ رقيه بيگم ، دختر حاجی رحمت الله پوپلزايی

2 ـ دختر امير حيدر ، امير بخارا

3 ـ خواهر دوست محمد خان

هرقدر قدرت خانوداهً احمدشاه در اثر جنگهای داخلی نواسه های او رو به کاهش می نهاد به همان پيمانه انگيزهً ازدواجها را در شکل تعديل يافتهً آن می بينيم. بدين معنی که سنت تهداب نهاده شده از جانب احمدشاه برای دوست يابی ميان خانها يکی از راه ازدواج بود. ولی اينها حاصل تشنج های بيشتر در نظام قبيله گرايی گرديد.

گرچه که دراين دوره ازدواجهای مصلحتی به منظور کاهش و انصراف از جنگ بميان آمد ـ سپردن دختر زمانشاه به کامران پسر محمود و پا سپردن خواهر دوست محمد خان به شاه شجاع بمنظور قطع دشمنی به عنوان رنگ ديگری از ازدواجها معرفی ميشود.

خوانندهً عزيز !ارايه تصويری از زنان و فرزندان شاهان سدوزايی را دراينجا به پايان ميبريم و غرض وجود کانون ديگری از اولاد هً سردار پاينده محمد خان بارکزايی ( محمدزايی ) و اولاده او می پردازيم :

سردار پاينده محمد خان محمدزايی رئيس خانوداهً محمدزايی ، کثيرالتعداد ، بی اتفاق و منشاء نفاق بود. پاينده محمدخان درآن هنگام که از همکاران نزديک با تيمورشاه و زمانشاه بود و از بانفوذترين سران قوم شناخته می شد ، با زنان بيشتری ازدواج کرده بود. از آنجايی که زنان او بنام پسران او ياد شده اند ، بدان ترتيب نه ( 9 ) زن را نگهداشته اند.ترديدی نتوان داشت که او دارای زنان نازا نيز بوده است که از آنها نامی نرفته است.نامهايی که در اختيار است بخصوص معرف روابط خان بزرگ قومی با ساير خانهاست. به اين نامها نگاه ميکنيم :

1 ـ مادر فتح خان ( مشهور به وزير فتح خان ) و تيمورقلی خان از قوم بارکزايی . اين زن بعد ها به لوی مور ( مادر بزرگ) شهرت يافته است.

2 ـ مادر نواب اسد خان ، نواب محمد خان و نواب طره بازخان از قوم بارکزی

3 ـ مادر نواب محمدخان ازکوهستان پروان

4 ـ مادر محمد اعظم خان ( مشهور به سردار کلان ) ازقوم نصرت خيل

5 ـ مادر پردل خان ، شيردل خان ، کهندل خان ، رحم دل خان ، نحنددل خان مشهور به سرداران قندهاری

6 ـ مادر عطامحمد خان ، سلطان محمد خان، سعيدمحمدخان ، پيرمحمدخان ازقوم الکوزايی مشهور به سرداران پشاوری

7 ـ مادر دوست محمد خان مشهور به امير دوست محمد خان

8 ـ مادر جمعه خان از قوم تاجيک

9 ـ مادر اسلام خان نورستانی

سردار پاينده محمدخان از 9 همسر ياد شده دارای 23 پسر و 4 دختر بوده است. جنگ های داخلی فرزندان وی ، اغلب جانبداری اقوامی را با خود داشت که مادرپسرش متعلق به آنها بوده است.پيامد آنچه ازدواجها را در صدها جنگ تباهی آور برای افغانستان به خوبی مشاهده ميتوان کرد.

تعداد زنان و فرزندان پاينده محمدخان سبب شد که تعدد مراکز قومی قبيله يی به گونهً واحد های مستقل درآيند. از آنجايی که امکان غلبه يکی بر ديگری و يا برديگران ميسر نبود و از راه تفاهم نيزبه سازش نمی رسيدند ، ادامهً جنگ و خونريزی و قطعه قطعه شدن افغانستان بدست آنها در دستور کار بود و سرانجام هم زمينه های نفوذ و اثر گذاری همسايگان و از همه مهمتر مقاصد استعماری بريتانيا را پاسخ مثبت گفتند.

آقای مهرين در پاورقی افزوده اند که " درين نبشته به تذکر مختصر جنگ ها به عنوان يکی از تاريخ غمبار ازدواجهای بسيار بسنده شده است. از آنجائيکه در همهً کتابهای مربوط به تاريخ افغانستان معاصر بارها و به تکرار به شرح اين جنگها پرداخته شده است از آورده مثال های تکراری معذوريم."

دوست محمد خان

از جملهً فرزندان پاينده محمدخان ، بعد از وزيرفتح خان که مرد حادثه جويی بود ، دوست محمد برای رسيدن به قدرت و کسب مال از هيچ وسيلهً ميسر دريغ نورزيد. او در زمينه افزايش زنهای نکاحی و غير نکاحی که بنام صورتی ياد شده اند ، نيز دست فعال داشت. زنان صورتی و نکاحی دوست محمد خان را چنين نگاشته اند :

1 ـ دختر ملاصادق بنگش ، مادر محمد افضل و محمد اعظم ( اعظم خان هنگام جنگ های قدرت از قوم مادرش کمک ميخواست.)

2 ـ دختر باقی خان پروانی ، کوهستانی ، مادر محمد اکرم خان

3 ـ بيوهً سردار محمد اظم خان برادر امير ، مادر صالح محمدخان

4 ـ دخترباجوری ، مادرشيرمحمدخان و نيک محمد خان

5 ـ دختر باجوری ديگر ، مادر محمدهاشم خان

6 ـ از قوم صافی ، مادرمحمد شعيب خان

7 ـ از قوم توری ، مادرمحمد رحيم خان

8 ـ از قوم توری ، نواسهً جهانگيرخان ، مادرولی محمد خان ، فيض محمد خان ، حوا و هاجره

9 ـ دختر ناظر مهرعلی مادر محمد عظيم خان

10 ـ کافری سياه پوش ، فرزندان او ، محمد صادق خان و سروجان

11 ـ دختر حاجی رحمت الله خان پوپلزايی ، وزير دورهً شاه شجاع مادر محمد اکبرخان ( مشهور به وزير اکبرخان ) ، غلام حيدرخان، شيرعلی خان ( اميرشيرعلی خان ) ، محمد امين خان ، محمد شريف خان ، پادشاه بيگم نواب ، خواهر اين زن دوست محمد خانم شاه شجاع بود.

12 ـ دختر عزيزخان قوم جبار خيل ، مادرمحمد يوسف خان

13 ـ دختر شهزاده عباس سدوزايی ، مادراحمدخان ، محمد زمانخان، محمد عمرخان ، امت المصطفی ، بی بی زمرد

14 ـ دختر ناظر خيرالله هندو مسلمان تاجر

15 ـ دختر آقا محمد خان قزلباش ، مادر بی بی سايره ، عايشه و بلقيس

16 ـ همسر مربوط به قوم هزاره ، مادر سيف الله خان وکيل

17 ـ بيوهً شاه محمود سدوزايی ، مادر محمد اسلم خان ، محمد حسين خان ،محمد حسن خان ، محمد قاسم خان ، وفابيگم ، شاه جهان بيگم و نورجهان

18 ـ از دخترمربوط به اقوام پشتون که به وابستگی خانوادگی اش اشاره بيشتر نشده است ، دختر او شمس جهان ، مادر بوبوجان ملکهً اميرعبدالرحمن خان بود.

براساس گزارش موهن لال نويسنده زندگينامهً دوست محمد خان چند زن ديگر او عبارت بودند از : دختر ملارشيد قندهاری ، دختر خواجه خانجی کوهستانی ، دختر خان قلات غلزايی ، بی بی کمری کشميری، بيوهً امين الملک و دختر خان مرادخان.

شايد بی مورد نباشد اگرگفته شود که در حرص و آز دوست محمد خان جميع عوامل زن گرفتن را ميتوان ديد. از خويشی با سران قوم تا دريافت پول و جواهرات بيوه های شاهان پيشين و برادران و يا دختران تاجران ....

شايد کافی باشد که پيامد های آن همه ازدواجها و پيدايی فرزندان را در زندگی جنگجويانه وويرانگرانه نام های آشنا به تاريخ افغانستان به بينيم. پس از مرگ دوست محمد خان ، مانند دوران شروع سلطنت فرزندان تيمورشاه قدرت جويان به جان هم افتادند و رمق های آخری کشور را از تنش گرفتند.

شيرعلی خان

شيرعلی خان سه بار ازدواج کرد که از آن چنين نام برده شده است :

1 ـ مادر يعقوب خان ، که يعقوب خان از راه بستن معاهدهً گندمک و سپردن بخشی از خاک افغانستان به هند بريتانوی و ايوب خان بيشتر از نظرمقاومت در برابر آنها خصوصا در جنگ محلهً ميوند قندهار شهرت دارند.

2 ـ عايشه بيگم ، مادر شهزادهً نامراد عبدالله جان ، هاجره ، صابره و ميمونه. عايشه بيگم از قوم محمد زايی و دختر سردار محمدافضل خان ، پسر پردل خان ، پسر پاينده محمدخان بود.

3 ـ دختر محمدعثمان خان

احتمال بسيار موجود است که عايشه بيگم بيشتر مورد علاقهً اميربوده و در ضمن نفوذ قابل ملاحظه يی بر امير داشته است. تصميم امير به وليعهدی عبدالله جان شهزادهً خوردسال که عصيانهای زيانبار محمد يعقوب خان و ايوب خان را در برداشت ، همچنان کمی تعداد ازدواج امير را می توان نتيجهً نفوذ عايشه بيگم دانست.

شورش يعقوب خان عليه شيرعلی خان و افتادن او در زندان به امر پدرش به دليل اختلاف با انتخاب شهزاده عبدالله بحيث وليعهد که ضعف روحی حاصله از زندان را در قبال داشت يکی از مظاهر زيانبار چند همسری آن مقطع از تاريخ است.

عبدالرحمن خان

ازامير عبدالرحمن خان اين همسران را نوشته اند :

1 ـ دختر يارمحمد خان وزير ، پسری داشت بنام عبدالله که در خورد سالی وفات نمود.

2 ـ دختر مير جهاندارشاه از ميران بدخشان

3 ـ گلريز کنيز از واخان بدخشان

گفته شده است که حبيب الله خان و نصرالله خان پسران گلريز بودند ، اما به موافقت امير به نام فرزندان دختر مير جهاندارشاه ياد شدند. آن زن امير نازا بود. شادروان مير محمد صديق فرهنگ دراين زمينه می نويسد : " سردار حبيب الله خان به دختر مير جهاندار شاه از ميران بدخشان منسوب بود ، اما در واقع وی و برادرش سردار نصرالله خان از بطن کنيزی بودند از اهل واخان، گلريز نام که برای ملکه خدمت ميکرد . چون ملکه نازا بود ، پسران کنيز مذکور را به اطلاع و موافقت امير ، بنام خود قلمداد کرد.

4 ـ حليمه خانم ملقب به بوبوجان ملکهً رسمی امير مادر سردار محمد عمرخان

5 ـ دختر سردار محمد اعظم خان

6 ـ دختر ميرحاکم شبرغاتی

دربارهً اميرعبدالرحمن خان اين نکته را هم گفته ان که به بچه ها ( جنس مذکر) علاقمند بوده است. با آنکه او از زنان دوری اختيار ننموده بود و ازدواج با چند زن دليل اين مدعا می تواند بود ، اما تحفهً شش غلام مهوش که به او ارسال شده بود ميتواند حکايت از علاقهً او در جوانی به پسران بوده باشد. همچنان فرهنگ دراين زمينه نيز سخنانی دارد. او مينويسد که : امير جمعی از پسران حوان خوش صورت را در دربارش فراهم نموده بود که علاقه و التفات امير بدانها بی ربط نبوده است.

حبيب الله

امير حبيب الله ، آن روز که بر تخت نشست زن پنجمی را طلاق داد و گفت : که در شرع اسلام بيشتر از چهار زن نکاحی در آن واحد برای يک مرد مجاز نيست ، در حاليکه من از قبل دارای پنج زن بوده ام پس يکی آنرا سر از امروز طلاق دادم ... اما بيشتر از صد زن به عناوين حرم سرای ، خدمه و جواری در حرمسرای باشکوه او می زيستند. ( غبار)

حين مکث به انگيزه های چند همسری اميرحبيب الله خان لازم است اشارهً کوتاهی به پديد آيی وضعيت جديد سياسی افغانستان دوران حبيب الله خان و تفاوت های آن با دوران احمد شاه نماييم ، زيرا با درنظرداشت آن تفاوت ها است که در می يابيم که چگونه انگيزهً سياسی ازدواج ها کارآيی خود را از دست ميدهد. اميرحبيب الله مطلق العنان خودکامه يی بود که تامين امنيت و ادارهً امور افغانستان توام با بهره مندی از هر اختيار و دست درازی ، برای او در چارچوب تسلط بريتانيا در حکومتداری او با منافع و لزوم ديد های بريتانيا عجين شده بود. برعلاوه از آن جايی که مردم و مخالفين از طرف امير عبدالرحمن به شدت سرکوب شده بودند و حکومت ترس و هراس را برای حکومتداری حبيب الله خان هموار کرده بود ، حبيب الله با مشکلات بزرگی مواجه نبود. در حاليکه احمدشاه به منظور بنياد گذاری دولت با مشکلات و مشغوليت های بسيار زندگی را سپری نمود. او نه تنها بمنظور نيل به مقاصدش به جنگ متوسل بود بلکه شيوه هايی مانند ايجاد خويشی با سران قبيله ها را نيز اعمال نمود. اما امير حبيب الله با توجه به بهره گيريهای دوران امنيت ، بيشتر به اثر تمايلات جنسی و عياشی به زن نگاه نموده است ، تا به عنوان وسيلهً سياسی حتا برای فرزندانش نيز به چنان انتخاب همسر دست نزد که برای احمدشاه و يا عبدالرحمن خان مطرح بود.تمايلات جنسی و عياشی های امير به اندازهً بود که اگر از دختر زيبارويی اطلاع می يافت ، به جای آنکه به فرزندان خويش بينديشد ، او را برای خود می خواست. اين نوع طرز ديد و علاقهً امير يکی از خصوصيت روزگار او را پس از مرگ عبدالرحمن خان معرفی ميدارد. اما تا وقتيکه عبدالرحمن خان زنده بود و دستی در انتخاب همسران فرزندان و نواسه های خود داشت ، همه از ديد مصلحت سياسی و اداره و حفاظت قدرت درجامعه می ديد. از اينجاست که ازدواج های پيشين سردار حبيب الله خان در ايامی که هنوز پدرش زنده بود ، رنگ و بوی ديگری داشتند. در اين راستا ديدگاههای اميرعبدالرحمن خان هرچند مشابه به احمدشاه و دوست محمدخان بود ، اما در نمونهً احمدشاه تپيک ادارهً قبايلی را با استقلال و بدون حضور لزوم ديد استعمار می بينيم. امنيت حاصله از جنگ ها وسرکوب های مخالفين در دوران احمدشاه برای تيمور زمينه های عياشی را مساعد ساخت. آنچنان وجود مشترک را با دوران پس از مرگ امير عبدالرحمن در استفاده های حبيب الله می توان ديد که با تعبش و خوشگذرانی و زن باره گی گذشت.

آن گونه که گزارش شده است ، زنان امير حبيب الله خان را بايد بيش از صد تن دانست. او حرمسرای مفصل و باشکوهی ترتيب داد که بيشتر از صد زن به عناوين ، حرم ، سراری ، خدمه و جواری در آن می زيستند."

به اين خصلت و کار امير در اينجا کاری نداريم. فراهم آوری نام ها و هويت همه همسران و زنان حرمسرای او در نظر نيست. اما برخی از زنان که با انگيزه های حفظ قدرت در خاندان او وارد " حرم" شده بودند ، اينها هستند:

1 ـ دختر محمدشاه خان خواهر زادهً اميردوست محمدخان جنرال اول و سردار قشون کابل

2 ـ دختر قاضی سعدالدين خان نايب الحکومه هرات

3 ـ دختر ايشک اقاسی سرورخان

4 ـ نوسهً امير شيرعلی خان

5 ـ دختر مير سهراب خان بيک پادشاه و ساقی قلاب خواهرزادهً سردار عبدالقدوس خان

6 ـ دختر رئيس ولايات منگل و خوست

7 ـ دختر اکبرخان ميوندوال پور

8 ـ دختر عظيم بيگ ، اين ازدواج پس از سرکوب های خونين هزاره ها بعمل آمدلازم به ياد آوريست که از دست هيچ يک ازاين ازدواج ها برای نجات حبيب الله خان از سرنوشت محتومی که به استقبالش نشسته بود ، کاری برنيامد. وسرانجام ازطرف سراج الخواتين، زن اول خود،مادرامان الله خان به قتل رسيد.

دراخير ارزيابی های بسيار علمی ازاين ازدواج ها و نتيجه گيری های مفيدی صورت گرفته است که تفصيل بيشتر آن درين نوشته ميسر نيست.یکی از شاخص های عمدهً کارهای جناب مهرين پرداختن به مسایل مهم تاریخیست که بالای زندگانی مردم ما تاثير دوامدار داشته اند. محققين و پژوهشگران کشور به یقیین این اثر با ارزش جناب شانرا خواهندستوده و ازآن منحیث یک ماخذ معتبر استفاده خواهند برد.

ما برای جناب مهرین موفقيت های مزيد تمنا می نماييم و خوانش اين اثر باارزش پژوهشی را برای خوانندگان سايت ، بخصوص پژوهشگران جوان توصيه ميکنيم .

 

 

++++++++++++++++++++++++++

 

قست پنجم:

هیچ گاهی اراده ضعیف نمیشود

تعریف خدا:خداوند بزرگ وتوانااست هیچ موجودی راتوانایی جنگ باخدا نیست. این رهبران،شاهان،این فاشستان،دیکتاتوران،خون آشامان، سادستان، وآدم کشان اندکه ازخودخدا تیارکرده اند.جهان پیرامون خودرامیخواهند که به میل خودشان اداره کنند.خدا پیداکنندۀ تمام هستی کائنات،ازخوردترین ذرۀ مادی گرفته،تابزرگترین((کره وات سماوی))ازخورترین اشیای زیروح((وحید الحجروی تا بزرگترین حیوان ))روی خشکه فیل وشیر،وحیوان بحری نهنگ))میمیراند وزنده میسازد.

فقط آدم وشیطان،برای معرفت خوب وبد ازجانب پروردگارعالم آفریده شده است.

انسان برای انجام اعمال نیکووشیطان برای انجام کارهای زشت وپلید.انسانها ((انقلابات می افرینند))ازنام خردمندان پژوهش گران،محققین،چون عیاران نقب درذره زدند،ازجادۀ الکترون،نیوترون وپروتون،برای تسخیرطبعیت به زبان طبعیت آشنایی پیدا کرد،الفا بت زبان طبعییت همانا یک به نسبت صد((معیاروارزش)) سلسله شماراعداد،اعمال اربعه،مونیموم،پولینوم،مد وجذر،لمت ومشتق وانتیگرال، قوه، فشار،کشش درمرکز، فرارازمرکز، جازبه، حرکت،سرعت،تعجیل ،شدت ،جریان،طول وعرض وضحامت، ارتفاع،متروسانتی وغیره را آموخت.باطبعیت :

هم گپ،همراز وهم سخن شد.

معطر،خوشبو،مشک ختن شد

درمسیرانجام عمل ازپیدایش

با شیطان مشت به یخن شد. طبعیت باهم راز وهم سخن خود،تحفه های زیادی را بخشید. یعنی که خودرا جهت زیبا سازی خودش به انسان وآدم تسلیم کرد.انسان توانست ازبدوپیدایش تا به امروزدرمسیرحرکت:

کرۀ زمین را درکــــف دست گیرد

ازراه تفکربرطبقۀ آیونسفیرچیرد

تماشاگران درپردۀ تـویزیـون بینند

درپرتوعلم داردکه خرافات،میــــرد

اما شیطان،درلباس انسان((شیخ،پیر،مرشد،صوفی،زاهد))مقدسات را درقبالۀ خود گرفته،خودرا برترنسبت به سائرانسان ها پذیرفته،به بندگان خدا جنت را به تیکه داری گرفته اند.

حاکمیت خانواده گی دیگررنگ وبوبباخت

وسایل دست داشته جمله،خرویابوببـاخت

تعویض،کف،پف وچف،روان درکالبد کهن

علم جا گیروضعیت،معرفت برد،تابوبباخت

قوم برتر،جارا به انسان بهتــرعوض کـــرد

این خاروحشی، درفرجام به آلوبالو ببـــاخت

اگرمیخواهی ملتی را اسیر بسازی،اسیرلطفت بساز،باهمان مبلغی که برای ویرانی کشورش،اقدام مینمایی،درجهت ارتقای سطح فهم وخردورزی وآگاهی مردمش اقدام بکن.هرگزکوشش نکن که ((فردی،جمعیتی،قومی،ملتی ))رابرای برآورده ساختن آرزوهایت ضعیف نگه کنی،

نقال شهادت نامه می گیرد

مگرنمیتواندکه باسوادشود

نقال ونقل دهنده هردوناکام مطلق اند

مدنیت:«چراغ سرخ با جیوۀ سیاه» درتارک عصرعبارت ازتضاد منافع اقتصادی کشورها وتفاوت زنده گی اجتماعی دربین جوامع بشری است،

اگرامروزجنگ بین تمدنها است«نیوگلوبالیزم،یاغی،دیوانه ومست»

راه خودراگم کرده.درموقف احترام به مقام«انسان» محکوم به شکست.

شده است.

دیروزهم جنگی بین مدنیت ها بود

مدنیت گریک بودیک وگریک باختر

امپراتوری فارس ویونان قدیم را درمصاف هم قرارداد.

مسیرجهان کشایی سکندرمقدونی،ویرانیهای بجا گذاشت اما درعوض دربستر موج خروشان کشورکشایی هایش تمدن یونان قدیم ترسب کرد.

آریانا سه صد سال قبل ازمیلاد به گفتۀ«اراتوستن» جغرافیه شناس یونانی، یک محدودۀ جغرافیایی بوده است.جغرافیه دان دیگریونانی«استرابو» یعنی چهارصدسال بعد نیزآریانا رابه حیث سرزمین دارای واحد جغرافیایی تعریف کرده است. هکذا«پلینی»نویسندۀ اهل روم،به نظریات دوشخصیت یونانی مهرتأید گذاشته است.

بخاطر دست به‌دست شدن کشور آریانا بین پارس‌ها، مقدونی‌ها و گاه هندی‌ها، نویسندگانی دیگری چون کلاودیوس ائلیانوس درقرن دوم میلادی با تبعیت ازسلف خود هندیان راباشندۀ آریانا خطاب نموده است. حدود اربعۀ اریانا ازشمال وغرب کاسی ها وکوه های توروس ازسمت جنوب وشرق دریای عمان واوقیانوس هند بوده است.یعنی که این سرزمین وسیع وپهناور تمامی سرزمین‌های مشرقی ماد، پارس و قسمت‌های جنوبی رشته‌کوه‌هایی که تا بیابان‌های گدروزی و کرمانیا امتداد دارند دربر می‌گرفته. بنابراین استان‌های کرمانیا، گدروزی، زرنگ، رخج، هریوا، پارپامیز جزئی از آریانا بودند.

بلی من معلم تاریخ هستم:برخاسته ازشرایط جنگی «سرد»وارد درمرحلۀ سرمایه داری«جنون آمیز»عصرنوین که نه رحمی به خود دارد ونه برطبعیت ونه برموقف انسان احترام قایل است.

انسان به اندازۀ وسعت تفکرش آزاد است

همانگونه معلم جغرافیه ،با حفظ ارزش مقام انسان ازدیدگاه دین مبین اسلام درچشمۀ ((ازنظرگاندی هفت موردی که بدون هفت مورد دیگر خطرناک هستند)):

1- لذت بدون وجدان

2- دانش بدون شخصیت

3- تجارت بدون اخلاق

4- علم بدون انسانیت

5- سیاست بدون شرافت

6- عبادت بدون ایثار

7- ثروت بدون زحمت

،ذریعۀ پودر،پندارنیک،گفتارنیک وکردارنیک،شستشو وذریعۀ دستمال،مغز سرد،قلب گرم ودستان پاک خشک مینماییم. بناً من معلم تاریخ،سنگ خیلیها گرانگ را بالا نمی نمایم که برسرپایم با فتد وپایم بشکند.دربارۀ آریانا،حرفی ندارم،((قدیمی‌ترین اثرمکتوبی که از سرزمین هندوکش ذکر به عمل آمده، اوستا کتاب مقدس زرتشت است.»چراکه آریانا را محل تلاقی فرهنگها ومدنیتها ،سرزمین اقوام وملیت ها تعریف کرده اند افتخارش به کشورهای شامل حوزۀ آریانا میرسد.بناً این کاراکادمیسینهای کشورهای حوزۀ آریانا است که علل وعوامل تمامی جنگها ،تعرضات وتجاوزات را با انگیزه هایش به برسی بگیرند.دربارۀ خـراسان، هم حرفی برای گفتن ندارم. تمامی شاهان ،ازاقوام مختلف زمانی درخراسان زمین حاکمیت کرده اند.اما هرزمان هرمتجاوزی که امده این سرزمین را بنام خود،قوم وقبیل ،نژاد خواسته که راجسترنماید.سرانجام محکوم به شکست قطعی شده است. یعقوب لیث صفارمیدانست که،حاکمیت یعنی،زندان،زندان بان،پولیس،سارنوال، قاضی،مفتی وخبروال،تمام اجرأت دفتری وکیفری،پخش ونشرآن به زبان عربی کشتار، زدن به زندان انداختن چوروچپاول،یعنی که حاکمیت بیگانه درسرزمین خراسان است.

فکرکــــرد،جــرأت کرد،دست به عمـــــل زد.

بی الفبا شده ایم،گفت باردیگربافـت مکمل زد.

با این مفهوم که:

نیکی وآزاده گی آب ورنــگ آدم وانســان است

این آب ورنگ،حافظ عزت وحرمت هرانسان است

به درک ناخـــود آگـــاه سپاریدن مفهـــــوم فـــوق

وظیفۀ انسان،انقلابی،وطن پرست آگاه باوجدان است

هرکسی باشد،ترک باشد،تتاروتاجک وپشتون،هــزاره

هریک ازینها یکا یک ،زادۀ هم آب وهوا،انسان است

اهداف درازمدت

چنانچه خط کشیهای شمال وجنوب،شرق وغرب کشور،بدون اراده وخواست مردمان منطقه به کمک«خائنین ملی» صورت پذیرفته است.همین حاتم بخشی های بیجا به افراد،ظالم ستمگر،فرومایه وضد بشریت.اختلافات،قومی،سمتی ،زبانی ،مذهبی، اختلافات ایدیولوژی،اخیراً خطرناک ترازهمه اختلافات حزبی، که همه زمینه های را آماده کرده است که امروزانگلستان بخواهد. قرارمنابع خبری،لندن این دشمن تاریخی سرزمین مردم افغانستان.درنظردارد که به کمک امریکا،افغانستان را به شش منطقۀ((حکومت های خود مختار)) تقسیم نماید. بزرگترین دشمن انسان که علاجش نمیشود.سیاستهای ماکیاوالستی که امروزه به سیستم معاصرش تازیانه رادراختیاردارد.

من به حیث معلم تاریخ آغاز ازین جمله

"اگر دماغ شاد باشد، نه‌ تنها بدن بلکه کل جهان شاد خواهد بود. بنابراین باید بفهمید که چطور باید خود را شاد نگه دارید. اینکه خواهید بدون پیدا کردن خودِ واقعیتان دنیا را اصلاح کنید مثل این می‌ماند که کل دنیا را با یک چرم بپوشانید تا از درد راه رفتن روی سنگ‌ و خار جلوگیری کنید. این خیلی راحت‌تر از کفش پوشیدن است."

اگرما انسان خلق شده ایم وانسانیم باید که زادگاه مان کشورمان را برای زنده گی انسانی مبدل نماییم.

علتهارا بیان میدارم وبعد سفارشات وپیشنهاد های خودرا هم دارم. قبلاً تذکرداده شده است که تشریح وتوضح دربارۀ آریانا وخراسان،درینجا ا ضافی نه بلکه تحقیق اکادمیک میخواهد.مکثی دربارۀ افغانستان نموده که چرا شاهان وامیران افغانستان تن به عیاشی زده اند وافغانستان را درطول مدت زمان تولدش تا به امروز حقیر وفقیر نگه داشته اند. درفصل ششم بخوانید.

 

++++++++++++++++++++++++++++++

قسمت چهارم:

گرسری درجنبش «عیاران» بزنــی

گردست نوازش برسردلیران بزنی

ازاخلاق ومورال«عیار»بگوتابه حشر

ای«بیگانه»خیمه درخاک افغان نزنــی

عیاران به دنبال محوبرترمی روند،میروند ازبازارشرافت واخلاق آدمی عنصر« بهتر»می خرند.

خودخواه کـــه خودرا عاقــــــــل گرفـــت

نفهمید که با«عیار»کارش مشکل گرفت

نمرۀ پیروزی از50 الــــــی 100اســـت

آن جاهل نادان کمترازنمرۀ چـهل گــــرفت

مایعات،شیر،روغن وشــــربت، درظـــرف

نقال بی معرفت شیــــررا درچغــــل گرفت

دروغ گـــووفریـــــب کارخجـــــل وشرمنــده

رونده به دنبال گوسفند دانه دانه پشقل گرفت

اگرعیاری،اگرهوشیاری،اگربیداری،اگرضد خیانت کاری،به خیانت کار اعتقاد نکن،به دنبالش نرو،درسازمان سیاسی خیانت کاران داخل نشو،خودت را دوست داشته باش،به خودت خیانت مکن.آنگاه است که تویک انسان مکمل بدون لکه باعث افتخار،خانواده،قوم،ملت ،کشورمیشوی.

نقال میتواند شهادت نامه بگیرد.ولی نمیتواند باسوادشود

نقال ونقل دهنده هردو ناکام مطلق اند.
دزدان آزاد وآزادگان دربند

غیــــر دزد و راهـــــزن دیـگـــــر کسی آزاد نیست
خـــــانۀ دنیـــــا خـــــراب و آخــــــرت آبـــاد نیست
صــاحـب انصـــاف داند اینـــکه بعد ازده ســــــــــــال
عــــــدل در«کابل»ماوظلـم در«اسلام آباد»نیست
نفی تــــــازی بـــودن ضـحـاک در مـلـــک عـجـــم
نفی ظلـــم ونفی جـــورونفـــی استبــــــداد نیست
ایــن غلــط پـنـــدار را بـایـــد بـــه آب فهم شُست
در لبــــاس زُهـــد اگـــــر گفتنــد کــه شیــاد نیست
کــــوهی از آتش نهــان در زیر این خاکستر است
دل به خاکستر مکن خوش چون خبر از باد نیست
دور گـــــردون بـــر مُـــــراد تـازیـــــــان چرخی بــزد
ورنــــــه فـــــــرزند وقـــاص برتــــر ز فرخزاد نیست
مــــوج طوفــــان خیــــز دارد ,در دل ایــن آرام بحـر
این سکــــوت زیــــر لب خود کمتر از فریــاد نیست
آسمــــــان تنگ است از خیــــل کـــلاغ و لاشخور
آسمــــــان دیـگــــر بـــه زیر پـای خسروداد نیست
بـارالهـــا ایـــــن همه زُهـــــاد آخـــــــر از چـه روی
ترسشان از روز رستـــــاخیـــز و از میعــــاد نیست
قــرنهــــا بعـــــد از پـرستش کــــــــردن بتها کنـون
ایـــــن تقدس هـــــای کـاذب کمتر از الحاد نیست
ای کـــــــه خـــــود را در ردیف اولیـــاء بینی همی
ایـــن طریــــق اولیــــــاء و شیـــوۀ ارشـــاد نیست
از کجــــــا دانـی کــــــه در زیـــــــر لـــوای دولتــت
خــاطــــر رنجیـــدگـــــان کــــــارگر ناشـــاد نیست
از کجــــــا دانی کــــه در این کُهنـه مُلک خُسروان
از جـــوانـــــــان ولائــی هیـچ کس مُعتــــاد نیست
از کجــــا دانـی کــــه در هر گوشۀ ایـن مرز و بوم
زیـــــر بـــــار ظلم تـــــو فــــریــــــاد الامداد نیست
از کجـــا دانـی در ایــــن قحــطی, کشـــــاورز فقیـــر
کــودکـانش ســرپنـــاه دارنـــد , یا بــــی زاد نیست
از کجـــا دانـی کـــه زنـدانبــــان زنـــدان های تـو
در لَـــوای عــــدل تـــــو فحــــاش یــا جلاد نیست
اینکه تکیـــه داده ای بـر تــخت آن دانی کجاست؟
مَهد شیـران دلیـــر است , زنگبــار و چـــاد نیست.
گرچه میدانــم بـه کــامت گفت شهروهست تلخ
بین چه کـردی کــه سخن هیچ ازمبارکباد نیست

«شادان شهرو بختیاری»

1- «کابل»= تهران2-«اسلام آباد»=بغداد3-ده سال=هشت سال جنگ ایران وبغداد

دومعلم بعد ازمطالعۀ شعرفوق، یکی معلم تاریخ دیگرش معلم جغرافیه،جدیداً فارغ شده ازمکتب وجدان وشرافت انسانی که به زبان وادبیات انسانی ومحاسبه زبان طبعیت ارزش قایل شده اند. ذهنشان برایشان پیام میدهد که ما همه مسؤلین بعدی کشورمتبوع خود میباشیم. بدین حساب،شعرفوق را،درچشمۀ((ازنظرگاندی هفت موردی که بدون هفت مورد دیگر خطرناک هستند)):

1- لذن بدون وجدان

2- دانش بدون شخصیت

3- تجارت بدون اخلاق

4- علم بدون انسانیت

5- سیاست بدون شرافت

6- عبادت بدون ایثار

7- ثروت بدون زحمت

،ذریعۀ پودر،پندارنیک،گفتارنیک وکردارنیک،شستشو وذریعۀ دستمال،مغز سرد،قلب گرم ودستان پاک خشک مینماییم.بدین حساب هردوی ما درلب آب روان،درجمع جنبش عیاران،طبق مسلک خود دربارۀ جغرافیا جای که مادروطن نامیده میشود.صحبت میکنیم.علل وعواملش را ازلحاظ تاریخی به بررسی میگیریم مواد درسی ترتیب وتنظیم میکنیم که تمامی جعلیات تاریخ نویسان برجسته شود درعوضش،واقعیت های تاریخی افزود گردند.پس دراینجا است که به محاسبه ارزش قایل شدیم یعنی که:

تاریخ کشورازحالـــت ابهام بیرون آمد

روابط ومناسبات انسانی به فزون آمد

درعصرکمپیوتروانترنت کس نگـــــوید

شخص اول کشوربدون پطلـــــــون آمد

معلم جغرافیه:من حدود وصغورزادگاه مان را در سه مرحله آریانای کهن،خراسان پهناور وبعد افغانستان معاصرتشریح میدهم.

معلم تاریخ:تمامی واقعیات را با علل وعواملش تشریح وتوضح مینمایم.

معلم جغرافیه:

نا پیدا کجایی،کجایی که به دنبال تــــو گردم

توپیداهمه جایی همه جایی،که دایم درتوگردم

نیکی وآزاده گـــی آب ورنگ آدم وانسان است

سرشت منی((انسانیت))پس باید،باتوگــــردم

زادگاهم مقدس است((آریانای،کهن،خراسان پهناور،افغانستان امروز))

کشورم«زادگاهم»را آزاد میســـازم

به همراهی«کامجووپاکزاد» میسازم

سنگ پیش روافتـاده گـــــرانگ است

بلند اززمیـــن همراه نیک زادمیسازم

نامت را میگزارم کشورآزادگان

آی وطنم،وطنم،وطنم،آی وطنم

مادروطنم،وطنم،وطنم آی وطنم

درزیرآسمان آبی آریایی،تحت روشنایی آفتاب طلایی،ازسفرآمدی،ازراه دورودراز،خون آلود پرخطرآمدی،بیرون از نارواییهای سکندرآمدی،خشم نارواییهای اعراب را چشیده،فرارازچنگال چنگیز،ازقرأ وقصبات، یفتالی وهپتالی،ازحال و احوال زمان،ترسایی،ازخراسان خوتایی آمدی.بلی مادروطن،من معلم جغرافیا هستم .ازمکتب خرد وشرف انسانی شهادت نامه گرفته ام.آنچه را که آموخته ام ،به شاگردان می آموزانم.میگویم وطن عزت است،نداشتن وطن بی اعتباری است،اگرچنان نباشد ورئیس جمهور کشورمعاش مستمری نمیگیرد.تبعۀ کشوربه نسبت فرارازوحشت درسفر نمی میرد. معامله کردن منافع علیای وطن برای بیگانه بی ناموسی است.حدود وصغورسیاسی موجودۀ کشور«تجزیه ناپذیر»خودرا معرفی میکنم.ارزش دفاع ازمادروطن را معرفی میدارم.ارزش حفاظت ازفضا زمین وطبعیت کشورخودرا معرفی میدارم.چنان درس خودرا دلسوزانه توضح میدهم که شاگردانم آنرا به درک ناخود آگاه خود مبدل نمایند.تعداد کوها ی کشورم تدریس مینمایم که ملیادها دلارارزشهای دست ناخورده را درخود نهفته دارد.دریا ها وارزشهای دریاهای کشورخودرا برای شاگردان خود درس میدهم.دشتهای پهناورخشک ولامزروع کشورم را درس میدهم که بدانند استفاده ازمنابع آبی وبرگرداندن آنها ازمسیر،پاکستان،ترکمنستان وایران،ملیونها کیلووات برق وهزاران هکتارزمین تحت زرع قرارمی گیرد.

مقداربرق اضافی به معنی تعداد فابریکه های فراوان.................... .هزاران هکتارزمین تحت زرع به معنی وفورنعمات ،غله جات،میوجات زمینی،وسردرختی وفراوانی ترکاری باب،دروجود فارم های مرغداری مال داری،فراوانی شیرو تخم وغیره وغیره. تا اینکه شاگردان درک نمایند. پس شاگردان بافهمیدن مطالب خواهند گفت که با این امکانات فراوان کدام دزدان ورهزنان اند که درشؤنات مادی ومعنوی مردم ما دست درازی کرده اند.بناً وظیفۀ معلم جغرافیه درهمین جا خاتمه می یابد میرویم به سراغ معلم تاریخ ومعلم حقوق وسیاست که آنها درین باره چه گفتنی دارند.

 

 

++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

 

قسمت سوم:

تابه آخربخوانید که بم میترکاند

معلمم،قلمُم کتابَم،سازوسرود می آفرینم، پنجه ام ورباپم، جوش وخروش می آفرینم مبارزنستوه باعیارهمرکابم.

یگانه جنبشی که درآن،تلخی،تندی،دیده میشود وشوروحرارت می آفریند وبرای حصول آزادی،بهروزی وشاد کامی را پیام میدهد،

جنبش عیاران است.

نقال میتواند شهادت نامه بگیرد.ولی نمیتواند باسوادشود

شهادت نامۀ اعلی برای شاگرد لایق، معرفی کنندۀ هویت استاد است

استاد تاریخ توزیع ،توضح وتشریح کرده است،شاگرد برداشت

آموختن علم برای عالم شدن کارخردمندان است

آموختن علم صرف برای وسیله کارشیطان است

مصرع اول آدرس میدهد به تاریخ آریانا ی کهـــن

مصرع دوم،درهردورۀ تاریخی،کارچوچۀ شیطان است

«خوشه چین»را هیچ تهدید،به جنایت،توبیخ به خیانت،بعداً،تحفه باادبیات چرب ونرم شیطانی ،رشوت....وغیره ازین قبیل،واداربه مبارزه نکرده است.

فقط ریزش اشک یتیم است که به مثابۀ مرمی مسلسل درقلب. اورا برای دفاع ازقشرمحروم جامعه وادارساخته است.

«خوشه چین»فراوان تحقیروتوهین شده است.ولی بی وطنی را بدترین تحقیروتوهین درحق خود وهم وطنان خود می شمارد. تمامی بد ترین توهین وتحقیرها ازراه خیانت به وطن صورت گرفته ومی گیرد.ازینکه مقالۀ هذا وظیفۀ معلم اجتماعیات((تاریخ&جغرافیه))راازچوکات معادلات الجبر وریاضی بیرون میکشد.ومعلم تاریخ وجغرافیه باید که به مفهوم خیانت،پی ببرند ایجاب مینماید که به نکته ها ی ذیل توجه داشته باشد.

خیانت

هیچ گاهی ملت ها به خیانت دست نمی زنند.تنها آگاهان شیطان صفت اند که به خیانت های ملی ومیهنی دست یازیده اند. بلی کشیدن دندان کرمی«غیرقابل علاج »همراه انبورسلمان محل خیلی دردآوراست. مگر داکتردندان اول اطراف بیره را بی حس ساخته وبعد دندان را می کشد.

درتعین دوشخصیت1- احمد شاه ابدالی2- امیرحبیب الله خادم دین رسو ل الله نقش مردم تعین کننده بوده است.

1-تیمورشاه ابدالی 2- حبیب الله سراج هردوبه عیاشی متهم اند.

درقسمت امان الله خان حدس وگمانها بگوومگوها وجود دارد.گویا که درقتل پدرنقش داشته است.گفته میشود تصمیم راول پندی برای اعلان استقلال درکشوری چون افغانستان به حیث((حایل))به اووظایفی راسپرده بود. درمورد شاه سابق کم خوربالا نشین حرفهای جدی وجود ندارد.درجنگ عموک بچگی شکست خورد. زمینه سازی توطئه وحرکت نظامی((کودتا))برای حفظ قدرت وتصرف قدرت خیانت ملی است. درین خصوص داودخان را میتوان با داشتن دوخال درپیشانی((سرخ & سبز)) شخصیتی دارای دوخال دانست.درقسمت تحولات ازهفت ثور1357 تابه اکنون،دستان خیانت ملی وبین المللی را درتارک تاریخ میگذاریم.

شاید گفته شود که امیردوست محمد خان ازحصۀ پل متک ازصف مردم آزادی دوست برید درپای مکناتن به سجده رفت.

ازشاه شجاع ونادرخان چیزی به زبان نیاوردی.چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است.هردونوکرخاص انگلستان است.

درمورد حملۀ ارتش سرخ به افغانستان ضرورت به کاویدن تاریخ نیست

همین اکنون شخصیت دوم حزبی وکشوری همراه تعرض نظامی درخاک افغانستان علل وعوامل را خبرنگاران وژورنالستان،ا زجناب محترم آقای((نوراحمد نور)) درقید حیات است.معلومات خودرا حاصل کنند تاریخی را ثبت کنند که نسل آینده تاریخ راغلط نیاموزند گویند که:

تاریخ محاسب خوب است. وعیاران درمرحلۀ تاریخ قاضی خوب.

1-حيله وخيانت،بيشترازاشخاص ناتوان سرمي زند.(( لارشفوکولد 2- خیانت کاردروقت محاسبه دستش می لرزد. 3-هركس كه به رازديگران آگاه گشت،اگرآن رازرا بگشايد مانند آن است كه به خيانت وفساد آلوده شده است. 4- هرگزمعتقد مشو،هرگز پيرومشو،هرگزبخشي ازسازمان مشو.راست باش وصادق با خودت. به خود خيانت مكن.((اشو)) 5-((راستي، امانت است و دروغ گفتن خيانت.((بوذرجمهر 6-)) دروجود هريك ازما خائني بنام خودخواهي وجود دارد كه فقط در برابرتملق وچاپلوسي نرم مي شود.((پل والري 7-(( اگر كسي يك بار به تو خيانت كرد، اين اشتباه او است و اگر كسي دوبار به توخيانت كرد، اين اشتباه تو است.((دالايي لاما. 8- نخستين خيانت، جبران ناپذير است و از طريق واكنش زنجيره اي، خيانت هاي ديگري را بر مي انگيزد كه هر كدام از آنها ما را بيش از پيش از خيانت پيشين دور مي كند.((ميلان كوندرا 9-اززمان كودكي، پدروآموزگار مدرسه براي ما تكرار مي كنند كه خيانت، نفرت انگيزترين چيزي است كه مي توان تصوركرد. اما خيانت كردن چيست؟ خيانت،ازصف خارج شدن وبه سوي نامعلوم رفتن است.((ميلان كوندرا نفرين براو با بدكاري كه به اندرزخواهي آمده همدستي كند. زيرا همراهيي با بدكارمايه ي رسوايي و گوش دادن به دروغ، خيانت است.((جبران خليل جبران. درجایی خوانده بودم که راجرس بیکن،فیلسوف انگلیسی درسال 1267 میلادی پاسخ این سوال راچنین داده است:((کسی که این کاررانکند نمیتواند چیزی از بقیه علوم وهرآنچه دراین جهان است بفهمد... چیزی که بدتراست این است کسانی که ریاضیات نمیدانند به جهالت خودشان پی نمی برند ودرنتیجه درپی چاره جویی برنمی آیند.))

قطعه شعر پائینی خیلی جالب وخواندنی است.درباره اش تحقیق کردن ضروری حاصلش چیزهای برای گفتنی است.هرحرف وکلامش قطور،مفهومش اعظمی است.یکتعداد را آزرده وتعدادی را خوش وقت کردنی است. اما دقیق محاسبه شود که ازخراسان چه بدی دیده بودیم که وارد افغا نستان شدیم وچرابعد به طرف خراسان روان شویم. یک نفر پیشنهاد مینماید ملیون ها نفر غور وفیصله میکند.بین طرح وتطبیق طرح فاصله یعنی رفراندم وجود دارد.

درفـــــش خـــــراسان

فروغ جهان و خراســــان ما
چراغ نبــــرد د لیـــــــــران ما

سرود زمین و زمان کهــــــن
خروش جوان و نیا کان مـــــا

دل خا ور و آسیای جــــــــــوان
یل کا بل و زا بلستـــــــــــان ما

ایا گوهـــــر تاج سا ما نیــــــــان
شکوه " خجند "و"زرافشان"ما

زشعروزچنـــــگ تــــر "رودکی"
درخشد همی " تاجیکستان " ما

و ای خسرووحجت ورهنمـــــــــا
" در"وگوهرومهر"یمگان "ما " سنایی "زدانش"سنایی"گــــرفت
شنو نور چشمان " کیهــــــــان " ما سنایی و سینــــــا دو "دریـــــای نـــــور"
بتابد چــــو خورشیــــد تا بـــــــــا ن ما ایـــا " چشمه ی نـــــور" آزاده گــــــان
و ا ی " بلخ بامـــــی " و ا یـــران مـا
زگنجینه ی "گنجـــــــه" بشنو،همـــــی
نـــــــوای نظامـــــی و خــــا قــــــان ما

خداونـــد گــــارســــرود و سخـــــــــــن
"جلال" و شکـــــوه " نیستــــان "ما
نیی " راه پرخــــون " بلــــخ گــــزین
زنــــدآتشــــی در دل وجــــان مـــــا
به سعــــدی وحافظ رسانــــد پیـــــام
زبـــــــام جهـــــان وبـــدخشــــــان ما

که پیر " هریــــوا " و "جامی" کنــد
شگوفا، نهال " گلستــــان " مــــــــا
ستیــــــــغ وسنان"کنـرها "و"بست"
سپهدار " پنجشیر"وپـــــروان ما به پا خیـــــزونظــــم نوین آفـــــریــــن
ایــــا لشــــکرنـــــوشهیــــدان مــــــــا شباخـــــون به مــــــزدوربیگانــــه زن
زمیهن بــــران، خصــــــــم انســــان ما که دیگر نبینـــد ستمهـــای دهـــــــــــــــر
زن ومــــردوپیــــروجوانــــــــــان مـــــا
کــــه بــــا دا سرافــــراز وافراشتـــــــــه
“ درفـــــش خـــــراسان “ دوران ما (5)

آکاد میسین دستگیر پنجشیری
ایالت واشنگتن – امریکا
اول جنوری 2012 م
11/ جدی / 1390 م .

درفـــــش «عیارا ن» خرا سان

جهیده درفش عیاران بربام جهــــان ما

بادستان جوان مردان ودلیرمـــــردان ما

ترانه خوانند باهم ســــــرود آزادی را

اززمـــان کهــــن وعصرنیــا کـــــــان ما

دردل خاورزمیـن و آسیـــــــای جــوان ما

یادی اززوروبازوی،یـــــــلان کابـل وزابـــل

داکترکریم زرغون وعبد المجید کلکان ما

آقاگل بائث،سلام هلمند،انجنیربسام قنـــدهار

هزاران شهید خفته،«طاهر»بدخشان ما

افتیده برزمین،چرا؟امیرحبیب الله کلکان ما

قسم میدهند به معنی شعر«درفش خراسان»

ملالی آن دخت میوند،گوهــرتــاج،سامان ما

سپردن متن رادرحافظــــه بــه وجـــــدان ما

ریاضی((محاسبه))را میتوان به حیث صندوقچۀ آرایش مجموع فعالیتهای مادی ومعنوی انسانها درزنده گی اجتماعی شناخت.

ریاضی((محاسبه))را میتوان به حیث صندوقچۀ آرایش مجموع فعالیت انسانها درزنده گی اجتماعی شناخت.

معلم اجتماعیات: شخصیت ومحاسب خوبی که ارزش وطن را به مثابۀ مادروپدر به درک نا خود آگاه خویش مبدل نموده است.درینجا بازهم پای محاسبه درمیدان کشیده شد. معلم اجتماعیات یعنی ((تاریخ وجغرافیه)). کسیکه ذیلاً آموخت.

چوپان بیچاره میل به دروغ گویی کرد.

سرانجام تصادف زمان با اوبدخویی کرد

این بیچاره ازاشتبــــاه خـــود آمــــوخــت

اما آن بی تمیز،گوش به گوش گویی کــرد

آموختن ازاشتباه موقف خردمندی است

مگرآن پست برای بیگانه قاب شوئی کرد

بلی!خوشه چین:

مطلبی را برای گفتن درزبان کــــم دارد.

اما درنهاد هزاران نکته قابل فهــم دارد.

آن چه که نــــدارد قابل تشویش نیست

انعکاس نور،درصفحۀ کاغذ با قلم دارد.

دکتر محمد رضا سنگری

1_ معلم معمارشخصیت انسان است درهربنای زیبا،سرانگشت هنرخیزبنای چیره دست دانارا ببینید.

2- ارکان نفوذ و توفیق معلم موفق 4 است؛ دانش،بینش،روش ومنش بزرگ.

3- خشم معلم دلسوزمثل رعد است؛همسایه باران وسرسبزی.

4_ درس معلم زمزمه محبت است ومعرفت.شاخسارهیچ دلی بی این زمزمه روح افزامباد.

5_ اگرمعلم شدی،همه آسمان ازآن توست.

6_ پیامبر فرمود: برای معلم شایسته همه جنبندگان زمین حتی ماهیان دریا و مورچگان خزیده دربطن زمین استغفارمیکنند.راستی(دریافتی)معلم ازهستی چقدراست؟

7- معلم وقتی به دلها راه می یابد دیگرراهنما نیست.راه است ورهبر.

8_ معلم عاشق با تنبیه دانش آموزازخواب نمی پرد،اشک دانش آموزخوابش را برمی آشوبد.

9- معلمی که درکلاس دائم به ساعت نگاه میکند خیلی قبل ازنواختن زنگ، دانش آموزانش کلاس را ترک گفته اند.

10_وقتی قلبمان قبل ازما به کلاس بیاید دانش آموزمان پس ازما سررفتن از کلاس دارد.

11_ اگرمعلم درسیمای هردانش آموزیک جامعه راببیندنگاه وزبان و برخوردش ازلون دیگرخواهد شد.

12_ کلاس بی هیاهووخاموش مثل چشمه بی جوش ورود بی خروش است.

جذبه ونشاط وشورچشمه رابه رود و رود را به دریا می رساند.

13_ ورقه امتحان دانش آموزان تنها(نامه عمل) آنهانیست که گاه ورقه ارزشیابی معلم نیزهست.

14_ای کاش هرمعلمی درپایان هرنوبت وهرسال به خودش نیزمنصفانه نمره می داد.

15_ شب و روز جمعه هنگامه استراحت معلم نیست، هر کس در این فرصتها تلاش می کند در کلاس استراحت می نماید.

16_ معلمان.مجهول القدرترین انسان هایند. همه وامدار معلم و همه بزرگان خوشه چین خرمن علم و ادب معلم اند.

17_بر سر در اتاق و دفتر معلمان بنویسید:(اخلع نعلیک انک بالواد المقدس الطوی)، در این وادی مقدس، پیراسته از خویش و آراسته به ادب گام بگذارید.

18_دانش آموز معدنی است نقره خیز یا زرخیز و معلم مهندسی که دانش آموز را در کشف نهفته های گرانبهایش یاری می کند؛ (الناس معادن کمعادن الذهب و الفضه ). رسول خدا (ص)

19_ علم نوراست با نورباید نگریست نه درنور،نوربینی، کوربینی درپی دارد.

آفتاب((درخود میسوزد))تابه تونورببخشد.«خوشه چین»

20_ علم اندوختن برای فروختن، هستی خویش بیهوده سوختن است.

21_ وقتی کتابی ارزنده یافتی در گلگشت بوستان کتاب، شکرانه به جای آر و حرمت باغبان نگه دار.

22- شرم ورزی درعلم آموزی یعنی یک عمربارخواری ندانستن بردوش کشیدن.

23_ هرکس جرعه ای ازچشمه سار معرفت بنوشد وحلاوت علم آموزی را در یابد، هیچ لذتی را با این لذت معاوضه نخواهد کرد.

24_ همواره ببین که علم ازمی آموزی، چه می آموزی، چرا می آموزی و چقدرجان را با آن می آفروزی؟

25_ هنرانسان های بزرگ این است که به دشواری کارنمی اندیشند، به عظمت آنچه خواهند یافت فکرمی کنند.

26_ دیواری ازمحبت دورمدرسه بکشید،مطمئن باشید هیچ کس ازمحبت نمی گریزد.

27_مومن همچون کوه است وکوه ازدورکوچک وازنزدیک عظیم وپرشکوه است.

قلب کوه گدازان داغ و برون آن سرد و آرام است. دریاها و اقیانوس ها مدیون سخاوت کوهسارانند.هرچه مجاورکوه است،صلابت واستواری کوه دارد. درختان روییده بر کوهسار، ستبر و مقاومند.کوه خاستگاه معادن ومنابع است. کوه های بزرگ دره های ژرف وبزرگ نیزدارند.

28_ شرافت مکان به مکین است و مهمترین مکان، دل . ببین در آنجا چه کسی نشسته است؟

29_ سقوط همیشه ساده تروسریعتراز(صعود) است. فتح قله ها به اراده های سترگ نیازمند است، به دره پیوستن سریع و آسان است.

30_ کمتر کسانی به کشف قاره وجود خویش نائل می شوند و شگفتا که سفر به این سرزمین مجاورونزدیک کم انجام می گیرد.

31_ مومن آیینه مومن است و آیینه تملق نمی شناسد، تو را به خودت می نماید، در سکوت سخن می گوید وتنها اگراورا بشکنی فریاد می زند.

32- همه جه وهمه گاه را کلاس درس کنیم. به انتظارننشینیم که دانش آموز(دردمند) به سراغمان بیاید که الگویمان رسول خدا طبیب دواربود. معلمی که تصورکند همه سازندگی درکلاس است، به پیامبراقتدا نکرده است.

33_ معلم طبیب بجا مرهم می نهد، بجا نیشتر می زند و زمانی مهربانانه تیماردار دل بیمار است. طبیب را آشنایی با درد باید والا از او درمان نیابد.

34_هرچه در قرآن و روایت تحقیق نمودم، سندی بر(فارغ التحصیلی) و(بازنشستگی) نیافتم. اتفاقا قرآن هشدار می دهد تا(فارغ) شدی کاری نو را بیاغاز. (فاذا فرغت فانصب).

35- درسی که تنها حفظش کنی درس نیست،درس آن است که تو را حفظ کند.

36_برگ سبز درخت(معرفت کردگار) و برگ زرد درخت(معرفت روزگار) است.

37_ وقتی دو روزمساوی داشتن بازندگی است زندگی با روز های مکرر و یکسان را چه باید نامید؟

 

 

 

 

++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

 

 

قسمت دوم

ازعیاران بشنو پندو نـــصیـــحت ازعیـــاران بشنو

درزمین ،لامــزروع چـــون ریـــزش بـــاران بشنـــو

مفهوم،رفیق،برادر،حقوق بشر،اشغال کشورقابل فهم

تلخوان معنی دارد،ازان طرف قرن صدای پلخمان بشنو

این دوران،دوران به خودآیی،و مـرحلـۀ خودآگاهی است

حرکت،تغیر،تحول را به آنسو،ازمخیلـــۀ عیـــاران بشنــو

درسیاست باید که جاهـــــــــــل نباشیم

ریاضی بدانیم

آگاهی ازتئوری شرط درعمل کاهل نباشیم

چون قاضی بدانیم

وضع موجود بیان گرحقایق((چپ وراست)) تلخ است

ریشه یابی را اگردرماضی بدانیم

ازسکندر،اعراب،چنگیز،انگلیس سه مرتبۀ،اخیرش ارتش سرخ،عبرت گرفته اعتراف به آن شود که با روح ملتها نمیتوان جنگید.

موفقیت را ازاراضی بدانیم

به تو میگویم((سیاست باز،رهبر،زعیم،جنرال،قاضی،سارنوال)) اگرریا ضی را میدانی مگرکوشش کنی که به ارزشها پشت پا نزنی ومحاسبه را نادیده نگیری.

تاریخ محاسب خوب:

قضاوت را به مـــردم هوالـــــــــــه میدارد.

حقیقت را ازدروغ به صداقت قباله میدهد

ورنه حزب دموکراتیک خلق افغانستان هوشیارترین،آگاه ترین، جسورترین،پاک نفس ترین وطن پرست ترین،با وجدان ترین عناصررا درخود داشت.

اگرخواند ن مقاله خسته کن یاد گرفتنش خشک است

بی خبرنباش که،انجامش بوی معطر،ازختن مشک است

هموطنان عزیز وشرافت مند.درین مقاله ازارزش ریاضی بیان شده است.خواندن آن طوری است که انسان را به حقایق تلخ جانگداز تاریخی چون پته پایه از زمین به سوی آسمان وازبلندی به شیب عمق قضایای مادی ومعنوی رهنمایی میکند.

نفهمیدن گناه وعیب نیست

بدترین گناه آن است که نواقص وکمبودیها ازپردۀ ابهام بیرون کشیده نشودوملت ازان آگاه نساختن است

مردم ازکثافت وفساد اداری به ستوه آمده اند.ریاضی تعدا د مامورین فاسد را درادارات دولتی به محاسبه میگیرد.درجایکه آفتاب میتابد،درآنجا آثاری ازکثافت وجود داشته نمیباشد .ریاضی فراوانی غله ،ترکاری باب وافرومیوه های پخته ونعمات را شمارش میدهد.

نقال نمیتواند با سوادشودولی میتواند که شهادت نامه بدست آورد.

نقال ونقل دهنده هردوناکام مطلق اند.این را گفت گذشت زمان.

به جای نقل کردن ازدرس نامۀ بابه لنگ درازاستفاده بکن.
جودی! کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگززندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دوش می دانند ومی خواهند هرچه زودتربه هدفی که درافق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند. درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند. دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود درحالی که از اطراف خود غافل بوده است. آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت و زمانی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد. ... جودی عزیزم، درست است!ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته می شویم. هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و وابستگی ما بیشتر می شود. پس هرکسی را بیشتر دوست داریم و می خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم دردلش ثبت شویم. معلم ریاضی:

خواب ریاضی

باز هــــــم خواب ریاضی دیــده ام

خواب خطهای مــــــــوازی دیده ام

خواب دیدم می خوانم اِیگرگ زِگوند

خنجر دیفرانسیل هـــــــــم گشته کُند

از سر هر جـــــــــایگشتی می پـــرم

دامن هر اتــــــــــــــــحادی می درم

دست و پای بازه هـــــــا را بسته ام

از کمند منحنـــــــــــــــی ها رسته ام

شیب هر خط را به تندی مــــی دوم

گوش هر ایگرگ وشی را مــی جوم

گاه در زنــــدان قــــــــــــــــدر مطلقــم

گه اسیر زلـــــــــــــــف حد و مشتقم

گاه خطهـــــا را مــــــــــوازی میکنم

با توانهــــا نقطـــــه بازی میکنـــــم

لشکر تمــــریـــــن دارم بیشمــــــــــار

تیغی از فرمــــــــــول دارم در کنــــــار

ناگهان دیدم توابـــــع مــــــــــــرده اند

پاره خطها، نقطه ها ، پژمــــــــرده اند

در ریاضــــی بحث انتگـــــــــرال نیست

صحبت از تبدیـــــل ورادیکــــــال نیست

کاروان جــــذرهـــــا کــــوچیــــده است

استخوان کســــرهـــــا پوسیــــــده است

از لـــگ و بسط نپــــر اثـــــــــارنیست

ردپایـــــــــی از خــــط و بــــردار نیست

هیچکس را زین مصیبت غـــــــم نبـــود

صفــــر صفــــرم هم دگر مبهم نبــــود

آری آری خــــواب افســـــون میکنــــد

عقده را از سینــــــه بیـــــرون می کند

مـــــــــردم از ایـــــــــــن y ,x داد ،داد

روزهای بـــــی ریاضــــــــی یــــــاد باد


«شعرازآقای اکرامی»

ایگرگ زیگوند=« Y»

جایگشتی= تابع وتحول

بازه ها= نهایت وبی نهایت

چگونه که زبان((قرارداد اجتماعی«هنر»بین انسانها))منحیث وسیله ،معنی(( الفبا،حرف کلمه جمله، علامه و اشارات،کنایه ها))وغیره را ازافراد به افراد،ازافراد به اجتماع،ازاجتماع به اجتماع تابه ازملتها به ملتها را انتقال میدهد. ریاضی درذات خود زبان طبعیت است.زمانیکه زبان انسان پیوند خودرا بازبان طبعیت برقرارمیکند.طبعیت منحیث سخن گوخودرا به معرفی می گیرد.میگوید که من حرکتم ازصفرکه بین منفی ومثبت قرارگرفته ودارای قیمت یک است. مثبت ومنفی را،آغاز ازملی ،به حساب،طول ،وزن وضحامت،وظرفیت، جذرو توان تابه کیلومتر وکیلوگرام،ازرهروویا تونل زره تابه فضای کیهانی درفواصل ملیونها سال نوری را زیرکنترول خود دارم انسان را سمت وسو می بخشم

مرد نا بینا

روزی مرد نابینایی روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو خوانده میشد: من کورهستم لطفا کمک کنید . روزنامه نگارخلاقی ازکنار اومیگذشت نگاهی به اوانداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود.اوچند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه ازمردکوراجازه بگیرد تابلوی اورا برداشت ان را برگرداند واعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنارپای او گذاشت و انجا را ترک کرد. عصرانروزروز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پرازسکه واسکناس شده است مردکورازصدای قدمهای اوخبرنگاررا شناخت و خواست اگراوهمان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد وبه راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که اوچه نوشته است ولی روی تابلوی اوخوانده میشد:
امروزبهاراست،ولی من نمیتوانم آنراببینم !!!!!
وقتی کارتان را نمیتوانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید دید بهترینها ممکن خواهد شد باورداشته باشید هرتغییر بهترین چیز برای زندگی است. حتی برای کوچکترین اعمالتان ازدل،فکر،هوش وروحتان مایه بگذارید این رمز موفقیت است .... لبخند بزنید

چرا باید ریاضیات بخوانیم؟:نه اینکه بخوانیم باید که بدانیم.برای اینکه

درجایی خوانده بودم که راجرس بیکن، فیلسوف انگلیسی در سال 1267 میلادی پاسخ این سوال را چنین داده است:((کسی که این کار را نکند نمیتواند چیزی از بقیه علوم و هر آنچه دراین جهان است بفهمد...چیزی که بدتر است این است که کسانی که ریاضیات نمیدانند به جهالت خودشان پی نمی برند ودر نتیجه در پی چاره جویی بر نمی آیند.))

می توانم همین جا سخنرانیم را پایان دهم اما ممکن است بعضیها فکر کنند که شاید خیلی چیزها در هفت قرن گذشته تغییر کرده باشد....

شاهدی تازه تر می آورم پال دیراک از مخالقان مکانیک کوانتومی معتقد است که وقتی تئوری فیزیکی ای را پایه ریزی می کنید نبایدبه هیچ شهود فیزیکی ای اعتماد کنید.پس به چه چیزی اعتماد کنید؟به گفته ی این فیزیکدان مشهور فقط به برنامه ای متکی بر ریاضیات _ولو اینکه در نگاه اول ربطی به فیزیک نداشته باشد.

در حقیقت در فیزیک تمامی ایده های صرفا فیزیکی رایج در ابتدای این قرن را کنار گذاشته اند در حالی که الگوهای ریاضی ای که به زرادخانه فیزیکدان ها راه یافته اند به تدریج معنای فیزیکی یافته اند.در اینجاستکه قابل اعتماد بودن ریاضیات به روشنی رخ مینمایاند.

بنابراین الگوسازی ریاضی روشی پرباربرای شناخت درعلوم طبیعی است. اکنون می خواهیم الگوهای ریاضی را ازنگاهی دیگر یعنی مسئله ی آموزش ریاضی بررسی کنیم. در اموزش ریاضیات روسی (هم در دبیرستان و هم در مقاطع بالاتر) ما پیرو نظام اموزشی اروپایی هستیم که بر اساس ((بورباکی ای سازی))ریاضیات بنا شده است (نیکلاس بورباکی نام مستعار گروهی از ریاضیدانان فرانسوی است که ازسال 1939 به انتشار مجموعه ای از کتابها دست زده اندکه در انها شاخه های اصلی ریاضیات جدید به طور اصولی_یعنی به روش اصل موضوعی براساس نظریه ی مجموعه ها_شرح داده شده است.)

اصولی کردن ریاضیات به نوعی تصنعی کردن آموزش آن منجر می شود واین زیانی است که بورباکی ای سازی به آموزش ریاضیات وارد کرده است.نمونه ای شگرف مثال زیر است: از دانش آموز سال دومی مدرسه ای در فرانسه پرسیده اند ((دو بعلاوه ی سه چقدر میشود؟)) پاسخ چنین بود ((چون جمع تعویض پذیر است می شود سه بعلاوه ی دو.))

پاسخی واقعا قابل تامل! کاملا درست است اما دانش آموزان حتی به جمع کردن ساده ی این دو عدد هم فکر نکرده اند زیرا در تعلیم انها تکیه بر ویژگی های عملها بوده است. در اروپا معلمان متوجه نارساییهای این روش شده اند و بورباکی سازی را کنار گذاشته اند.

طی چند سال گذشته آموزش ریاضیات روسی دستخوش تغییراتی به سبک آمریکایی شده است.اساس این سبک این اصل است: آنچه را که برای کاربردهای عملی لازم است آموزش بدهید.در نتیجه کسی که فکر می کند به ریاضیات احتیاجی نخواهد داشت اصلآ لازم نیست ان را بخواند.ریاضیات درسی اختیاری در دوره ی راهنمایی و دبیرستان است_مثلآ یک سوم دانش آموزان دبیرستانی جبر نمی خوانند.نتیجه ی این امر را در مثال زیر روشن کرده ایم:در آزمونی برای دانش آموزان چهارده ساله ی آمریکایی از آنها خواسته شده بود که برآورد کنند (نه اینکه حساب کنند بلکه برآورد کنند) که اگر 80 درصد از عدد 120رابرداریم این عدد چه تغییری می کند.سه نوع پاسخ را می توانستند انتخاب کنند: زیاد میشود،تغییری نمیکند،کمتر میشود.تقریبآ 30 درصد دانش آموزان سوال شونده پاسخ درست را برگزیده بودند.یعنی اینکه پاسخها را تصادفی انتخاب کرده بودند.نتیجه: هیچ کس هیچ چیز نمی داند.دومین ویژگی شاخص روش آموزش ریاضی آمریکایی،کامپیوتری کردن آن است.

جذابییت کار با کامپیوتر به خودی خود به گسترش تواناییهای فکری کمکی نمی کند.مثالی دیگر از یکی از آزمونهای آمریکا میاوریم:

کلاسی 26 دانش آموز دارد.این دانش آموزان می خواهند با اتومبیل به مسافرت بروند.در هر اتومبیل یک نفر از اولیا و چهار دانش آموزجا می شوند.چند نفر از اولیا را میتوانیم دعوت کنیم؟

جوابی که همه داده بودند 65 نفر بود جواب کامپیوتر :

است،ودانش آموزان می دانستند که اگر جواب باید عددی صحیح باشد،می توان بلایی سر ممیز آورد_مثلآ می توان اصلآ آن را برداشت.

نمونه ی دیگری از یکی از آزمونهای رسمی دانش آموزی در سال 1992 می آوریم:

رابطه ی کدام زوج شباهت بیشتری به رابطه ی میان زاویه و درجه دارد:

الف) زمان وساعت

ب) شیر وکوارت((واحد اندازه گیری مایعات برابر با 44/1 لیتر))

ج) مساحت و اینچ مربع

پاسخ،مساحت و اینچ مربع است،زیرا درجه ی کوچکترین واحد اندازه گیری زاویه و اینچ مربع کوچکترین واحد اندازه گیری مساحت است،اما ساعت را می توان به دقیقه هم تقسیم کرد.

طراح این مسئله مسلمآ مطابق نظام امریکایی می اندیشیده است.می ترسم که طولی نکشد که ما هم به چنین سطح نازلی برسیم.( جو برمن،استاد ریاضی در نیویورک توضیح داده که( از نظر او که آمریکایی است) ،پاسخ درست این مسئله کاملآ روشن است.او گفت که ((اصل مطلب این است که من می توانم میزان حماقت طراح این مسئله را دقیقآ تصور کنم.))_) مایه ی شگفتی است که تعداد زیادی ریاضیدان و فیزیکدان برجسته در ایالات متحده وجود دارد.

سه روش اموزش ریاضیات

امروزه ریاضیات ما آرام آرام از نظام اروپایی به نظام آمریکایی تبدیل می شود.مطابق معمول ،باز هم عقبیم،حدود سی سال از اروپا عقبتریم و بنابراین سی سال بعد زمان آن فرا میرسد که اوضاع را سروسامان بدهیم و از چاهی که با ظناب نظام آموزشی آمریکایی به آن رفته ایم بیرون بیاییم.

سطح آموزش ریاضی سنتی ما بسیار بالا و بر اساس آموزش مسئله های حساب بوده است.حتی تا همین بیست سال پیش هم خانواده هایی بودند که نسخه هایی از کتابهای قدیمی مربوط به مسئله های((سود و زیان)) را داشتند.در حال حاضر، همه ی اینها از بین رفته است.در آخرین اصلاحات آموزش ریاضی،جبری سازی، دانش آموزان را به روبات تبدیل کرده است.

مساله های حساب است که ((بی محتوایی)) ریاضیاتی را که تدریس می کنیم نشان می دهند مثلآ این مسئله را در نظر بگیرید:

1.سه تا سیب داریم.یکی را برمی داریم.چند تا باقی مانده است؟

2.چند برش با اره لازم است تا تکه ای هیزم را به سه بخش تقسیم کنیم؟

3.تعداد خواهران بوریس از تعداد برادرانش بیشتر است.در خانواده ی او تعداد دختران چند تا بیشتر از تعداد پسران است؟ از منظر حساب اینها مساله های متفاوتی هستند،زیرا محتوایشان فرق می کند.همچنین،تلاش فکری لازم برای حل کردن مسئله ها هم کاملآ متفاوت است،هر چند که الگوی جبری هر یک از آنها یکی است: 2=1-3 جالب توجه ترین نکته در ریاضیات،فراگیر بودن شگفت آور الگوها و کارایی نامحدود انها در مساله های علمی است.

به قول ولادیمیر مایاکوفسکی،شاعر بزرگ روس: ((کسی که اولین بار دو بعلاوه ی دو می شود چهار را، مطرح کرده است حتی اگر با جمع کردن دو تا ته سیگار با دو تا ته سیگار دیگر به این حقیقت رسیده باشد،ریاضیدان بزرگی بوده است.هر کس پس از او به این نتیجه رسیده باشد،حتی اگر چیزهای بسیار بزرگتری،مثل لوکوموتیوها را با هم جمع کرده باشد،ریاضیدان نیست)) لوکوموتیو شماری،روش آمریکایی آموزش ریاضیات است.چنین چیزی مصیبت بار است.طرز پیشرفت فیزیک در ابتدای سال اخیر نمونه ای است که نشان می دهد ریاضیات لوکوموتیوی به مراتب از ریاضیات ته سیگاری به درد نخورتر است:ریاضیات کاربردی نتوانسته همگام با فیزیک پیشترفت کند،در حالی که ریاضیات نظری هر آنچه را که فیزیکدانان برای بسط بیشتر دانش خودشان نیاز داشته اند برایشان فراهم کرده است.ریاضیات لوکوموتیوی از روال معمول عقب می ماند: تا حساب کردن با چرتکه را آموزش بدهیم،سر و کله ی کامپیوترها پیدا می شود .باید شیوه ی فکر کردن را آموزش بدهیم،نه طرز فشار دادن دکمه ها را.

معلم ریاضی:شخصی که مسلکی شده است درتدریس زبان طبعیت تخصص دارد.همان طوریکه استادان طب درقدم نخست برای شاگردانش هدایت میدهد که اناتو می بدن انسان راازناخون پا الی کاسۀ سربداند وفعالیت هریک ازعضویت ها را خود بفهمد. درآن صورت است که شاگرد طب به متخصص شدن ره می یابد. بلی! معلم ریاضی به این نتیجه میرسد شاگردانیکه ازین به بعدآنانیکه نوازش دست استادان ریاضی را برسرخود احساس کرده اند.به مجرد پاماندن دراجتماع درک مینمایند که مفهوم انسان وانسانیت ازجمله انسان زحمت کش را

ازاستادخود آموخته اند. آن زمان که استاد شان درصنف به حیث انسان کل درصنف درسی حضور پیدا می کرد. میگویند کنون ما درجامعه به حیث انسان کل میخواهیم نقش آفرینی نماییم.بلی! نسل آموخته ازاستادان مجرب وانسان دوست متعهد به تطبیق مواردی اند که مفاهیم ومطالب زیدخل زیرین را پا به پای خواندن ونوشتن ویاد گرفته اند ومی گیرند درتطبیق وسلسله مراحل انکشافی آن کوشا میباشند.

ریاضی چیست؟:ازدید علمی عبارت است از علم مطالعۀ ساختار،تغیر،تحول درزمین،بحر وفضای کیهانی میباشد.وعموماً ازهندسه،جبرومقابله بحث مینماید.

آیا ضیات علم منطقی است؟

جواب این است که با توجه به نوع نگرش فلسفی که نسبت به اشیاء ریاضی و عالم ریاضی داریم ریاضیات غیر کلاسیک هم وجود دارد. به تسامح می توان گفت که در ریاضیات کلاسیک شیوه هایی از استدلال و برهان وجود دارد که در ریاضیات غیرکلاسیک مجاز نیست. به ویژه برهان خلف به عنوان یک برهان که در ریاضیات کلاسیک به کار می رود در ریاضیات غیر کلاسیک بر قرار نیست و قاعدتاً منطقی را می طلبد که با منطق ریاضیات کلاسیک متفاوت است. در این منطق، ریاضیات ساختی اصل طرد شق ثالث یک اصل معتبر ریاضی نیست. بنابراین منطق ریاضیات ساختی و به عبارت معروفتر منطق شهود گرایانه اصول و قواعد کمتری از منطق کلاسیک را دارد. کتاب «منطق ریاضی» بسیار خاص است. یعنی عبارت است از: بررسی منطق ریاضیات کلاسیک. اما بین این معنای خاص و عام منطق ریاضی رابطه واقعی وجود دارد. به این معنا که حتی در معنای خاص منطق ریاضی ویژگی عام معنایی هم در این مورد وجود دارد. یعنی این که ما از تکنیکها و روشهای ریاضیات در بررسی تحقیق درباره ریاضیات سود می بریم. پس منطق ریاضی به دو وجه ریاضی است. نخست اینکه موضوع آن موضوع منطق ریاضی است، دوم اینکه روش آن ریاضی است. یعنی اینکه در عالم ریاضیات با استفاده از اصول و قواعد ریاضی، ما به موضوع منطق ریاضی می پردازیم. پس منطق ریاضی به معنای عام برای موضوع ریاضیات به دو وجه ریاضی است و این نکته ای نسبتاً مهم است. ریاضی بودن، روش تألیف دقیق دارد . اگر بخواهیم خیلی دقیق باشیم - و من اصرار به دقیق بودن آن دارم - این است که وقتی می گوییم روش ریاضی است یعنی در عالم نظریه، مجموعه اصول و قواعدی ما را مجاز می کند که چه اعمالی را انجام دهیم و یا چه اعمالی را انجام ندهیم. اما اگر با مسامحه بخواهیم صحبت کنیم روش ریاضی همان علائم و نمادهایی است که برای اشاره به اشیا و اعمال جمع و ضرب و تقسیم به کار می رود.
بدیهی است که هر چه این تکنیک ریاضی را در سطح بالاتری به کار بریم یعنی هر چه هزینه بیشتری بپردازیم چیز بهتری به دست می آوریم به همین دلیل است که غالباً قضایای شگفت انگیز بنیان افکن علم ریاضی از تکنیکهای پیشرفته ای در اثبات برخوردار است و هر چه روش ریاضی را محدودتر کنیم طبعاً چیز کمتری به دست می آوریم.

.به معنای عام منطق ریاضی باز می گردیم. اما منطق چیست . آیا واقعاً یک منطق وجود دارد و یا منطقهای مختلفی وجود دارند؟ آیا هر کدام از اینها روش خاص ریاضی را برای بحث می طلبد؟ فارغ از اینکه ما چه تعریفی برای منطق قائل باشیم شکی نیست که نقطه آغازین منطق ریاضی ابداع زبان مناسب است و این پیشفرض علمی منطق ریاضی است که منطق یا به عبارتی دیگر نظمهای تفکر در قالب زبان متجلی می شوند. بنابراین زبان، بحث فلسفی عمیقی را می طلبد. چیزی که در قالب زبان نیاید در قلمرو کار منطق و ریاضی قرار نمی گیرد. این زبان، زبان طبیعی نیست گرچه با بررسی و تجزیه و تحلیل زبان طبیعی ساخته می شوند. این زبان را اصطلاحاً «زبان صوری» می گوییم. در این زبان نمادهایی را به طور صوری ابداع می کنیم که این ابداع نمادها آن را از زبان طبیعی جدا می کند. اما در عین حال این نمادها بدون مبنا انتخاب و ابداع نمی شوند. این نمادها با تجزیه و تحلیل زبان طبیعی و اجزای زبان طبیعی ساخته می شود.
بنابراین با تجزیه و تحلیل زبان سعی داریم مدل ریاضی بسازیم. به عبارتی دیگر این بخشی از کار منطق ریاضی است که ما برای نحوی از زبان ابتدا مدل ریاضی می سازیم. اما مفاهیم دیگری مثل مفهوم صدق یا حقیقت یا تعریف پذیری در قلمرو معنا شناسی و دلالت شناسی قرار می گیرند. قسمت دوم کار، مدل سازی برای معنا شناسی یا دلالت شناسی زبان است.اما در منطق ریاضی بین نحو کلام یا زبان و یا معناشناسی زبان برای جلوگیری از هر نوع خلط احتمالی جدایی است. نحو در زبان صوری چیزی شبیه گرامر و دستور زبان است.یکی از مسائل اساسی که در این مرحله در منطق ریاضی به آن توجه شده این است که بین زبانی که به عنوان شیء ساختیم و زبانی که در آن درباره این شیء که در زبان هست می خواهیم صحبت کنیم، تمایز اساسی وجود دارد. بنابراین هوشمندی در زبان جلوگیری از پارادوکسهایی است که در طول تاریخ وجود داشته و غالباً ناشی از خلط زبان و مفاهیم فرا زبانی بود مثل عبارت پارادوکس دروغگو. یکی از مفاهیمی که به نوعی مشترک در زبان شناسی، فلسفه و منطق است و شاید یکی از مفاهیم بسیار اساسی باشد مفهوم«معناداری» است. اما متأسفانه باید گفت هیچ کدام از این سه شاخه تا کنون قادر به ارائه یک مدل از آن نشده اند. در این زمینه تحقیقات همچنان ادامه دارد. از مفاهیم اساسی که در نحو زبان وجود دارد مفهوم «برهان» است که در مقابل مفهوم «صدق» قرار دارد. یکی دیگر از علایق اساسی منطق ریاضی رابطه این دو است. اینکه ما در نحو زبان مفاهیمی داریم و آنها را ابداع کردیم و همین طور در دلالت شناسی زبان مفاهیمی را مدل سازی ریاضی کردیم و طبیعتاً روابط به این دو مقوله از علائق اساسی منطق است.اینکه آیا در یک دستگاه منطقی گزاره ای مثل E اثبات یا استنتاج شود کاملاً یک مفهوم نحوی است که چگونه یک جمله را از بقیه مفروضاتتان تولید کنید. تولید کاملاً یک مفهوم مبتنی بر گرامر زبان است و از طرف دیگر بپرسید که آیا این جمله راست است یا دروغ؟ یک مفهوم معنایی است اینکه خارج از زبان بین این دو چه رابطه ای وجود دارد و بررسی رابطه این دو مفهوم از علائق ذاتی بررسی منطق ریاضی است.
تدوین منطق ریاضی اساساً کار سختی است ولی می توان گفت بین سالهای ۱۸۵۰ تا ۱۹۵۰ این کار توسط چندین نفر صورت گرفته است. به نظر من ارسطو اولین کسی که این بنا را بنیاد نهاد. فارغ از اینکه منطق ارسطو از نظر منطق ریاضی چقدر موجه بنماید و مهم باشد، به نظر من کاخ عظیم منطق ریاضی را ارسطو ساخته است. این کاخ چنان مستحکم بود که حداقل تا ۱۸۷۹ وقتی که فرگه وارد میدان شد، دوام آورد و تصویر و تصور ما را با تجزیه و تحلیلی که نسبت به زبان آغاز کرد از منطق دگرگون کرد. منطق ارسطویی، تحلیلی را از اجزای جمله شروع می کند که مبتنی بر موضوع محمول است و رابطه این تصویر را فرگه دگرگون کرد و آن را تبدیل به تابع و شناسه نمود. بدین ترتیب مفهومی ریاضی وارد میدان شد و تصویر و تصور ما را از مفهوم گزاره و جمله تغییر داد. علاوه بر این فرگه کارهای دیگری هم انجام داد که بنیاد منطق ریاضی جدید مبتنی بر کارهای فرگه است
سومین کسی که کار انقلابی در منطق کرد اما مبتنی بر کارهای فرگه بود گودل است. او در حوالی سالهای ۱۹۳۱و ۱۹۳۰دو نوع قضایای تمامیت و قضایای نا تمامیت را ارائه کرد. قضیه تمامیت باز می گردد به همان مفهوم و سؤالی که من در رابطه نحو و معناشناسی مطرح کردم. آیا در یک دستگاه منطقی یک حکم یا یک گزاره قابل استنتاج صادق است و بالعکس در حکمی که صادق است هر معنایی در همه جهانهای ممکن آیا این قابل استنتاج است و اگر این دستگاه چنین ویژگی داشته باشد نشان دهنده این است که این دستگاه کامل و تمام است. گودل در۱۹۳۰ثابت کرد که این بنیانگذاری منطق بر شالوده تفکر فرگه برای منطق کامل هست. قضایای نا تمامیت گودل پیچیده تر و البته مأیوس کننده تر برای تفکر بشری است.

 

 

 

+++++++++++++++++++

قسمت اول:

" غمــى نشسته به جانم کز او امانــــم نیست"
"فغان کزاین غم پنهان،امان به جانم نیست"
"زمانـــــه رهــــزن آزادگـــــــــــىّ و آزادى‏ست"
"فغــــــان که ایمنى از رهـــــزن زمانــــم نیست"
"رهین فکر و زبـــــانم، چه بایدم، چــــه کنم"
"در آن دیار که همفکر و همزبانـــــــم نیست"
"مرا که جلـــــوه گل‏ها به دیــــــــده خار آید"
"بهار، خوش‏تر و خــــرم‏تر از خزانـــم نیست"
"به گلبن ار چـــــــــه در این باغ، آشیان بستم"
"فراغ بال ز گلـــــــــــــــچین و باغبانم نیست"
"در آن چمـــــن که نباشد امانــــــــم از صیّاد"
"قفس کُشنده‏تــــــــــــر ازکنــج آشیانم نیست"
"ز بس هر آن چه که دیـــــدم خلاف آیین بود،"
"جز ایــــــن قبیل، در آیینه گمانـــــــم نیست"
"به هــــــرزه تازى طفـــــلان نى سوارم بین"
"که جز فریب، در این عرصه هم عنانم نیست"
"فغان علاج دلـــــم گرچه نیست، واى به من"
"که درد مـــــى‏کشم و رخصت فغانـــــم نیست"
"بسان رایت از آن ســــرفــــــــــــراز دورانم"
"که برده‏سان ســـــرِ خدمت بر آستانم نیست"
"مگیر خـــــرده بر این شکــــوه در زبان غزل"
"که من ادیبم و جز شعر، ترجمانـــــــم نیست"
«ادیب برومند»شاعرایرانی

معلم بودم،مگرکم تجربه،هرآنچه شنیدم،نافهمیده به دنبال آهنگ دویدم،درآن طرف دویدن چیزی را به جزفریب اغوا خیانت واعما ل ضد انسانی ندیدم.همه نیات انسانی واخلاق آدمی خودرا به مفت ورایگان ازدست دادم.درعوضش،بی اعتمادی،سؤتفاهم،بیگانگی را ازمردم به خود بخریدم.جایگاه برایم باقی گذاشته نشد،آزآشیانۀ خویش بپریدم.درین دیار آنچه که«بشر»مینامندم دربرخورد اثرش نیست.تجربه برایم آموختاند که بگویم این بار، بار دیگر معلم شده ام .به همه بی وطنان تعلیم میدهم.آنها یکه صاحب وطن خود هستند بیان میدارند این طور.

کسیکه وطن ندارداوآدم نیست.پس اثبات انسانیت وآدمیت تلاش باید کرد.ببرید ازآنانیکه ((کاسه لیسان))سمت چپ دسترخوان متمایل به راست دسترخوان،این زمینه سازی هارا آماده گردانیده ازایجاد جبهۀ میهنی سرباز زده اند ومیزنند درتشکلهای خوردوریزۀ، قومی،محلی،گروهی،سمتی((مذهبی)) معامله گری ووطن فروشی مصروف شده اند.

مجبورشده ام با پذیرش این جملۀ با معنی زگهواره تا گوردانش بجوی،دست به دامان معارف زده اگربتوانم شمعی را برفرازآریانای کهن روشن نمایم.

نقال نمیتواند با سوادشودولی میتواند که شهادت نامه بدست آورد.

نقال ونقل دهنده هردوناکام مطلق اند.

سوال: اوممتحن چرا به این کارها دست میزنی؟.جواب:اوبرادراگروجدان داری،یک مراتبه کلاه خودرا پیش رویت بگذار،ازکلاه خود((مغزسرد))مشوره بخواه که عقلت به توچه حکم مینماید؟.آنگاه خواهی گفت عقلم مرا به سوی معارف تشویق مینماید. معارف:جمع معرف،علوم،دانشها،اشخاص معروف،اهل علم وفضل. به این معنی که اهل علم وفضل،عالم هستند،دانشمند میباشند.یعنی که تیم هیأت تعلیمی وتربیتی معارف یک کشوررا دانشمندان تشکیل میدهند.چون دولت به اساس اراده وخواست ملت ((ممثل قدرت))است.ووزارت معارف((چراغ کشور)) یکی ازپایه های اساسی دولت میباشد که مسؤلیت سازمان دهی تعلیمی وتربیتی نوزادان نسل رو به تکامل جامعه را مطابق به معیارها واستندرد های بین المللی عهده دارمیباشند.ازین خاطر است که به معارف ومراکز تعلیم وتربیه،چراغ همیشه فروزان عنوان داده شده است.ازمشعل فروزان میتوان کشور همیشه فروزان بانور علم ومعرفت بوجود آورد.دولت مسؤل((حاکمیت مشروع))قانون مند.درجهت برآورده ساختن آمیال وآرزو های انسانی تمامی تلاش خودرا به خرچ میدهد که دررأس همچو یک نهاد انسانی واخلاقی شخصیتی را پیشنهاد ویا تقررمینماید که درادارۀ تحت نظرش.ارزش وطن را به مثابۀ مادروپدر به درک نا خود آگاه خویش مبدل نمایند. بعدازانکه فرد خودرا درجامعه به حیث معلم مسلکی یافت وهمه کس اورا معلم صاحب خطاب کردند. ومعلم هم اعتقاد راسخ پیدا کرد که معلم یک رهنما است ورهبر وخودرا وجداناً به حیث رهنما یافته توانست.پس ازینجا ناشی میشود که معلم درصنف به حیث انسان کامل با احساس،دلسوز مهربان حضورپیدا مینماید.دراولین مشاهده به طرف شاگردان، ذهنش برایش پیام میدهد که اینها همه مسؤلین بعدی کشورمتبوع خود هستند.با ید طرف ایشان به منزلۀ کاغذ سفید نگاه کرد.درکاغذ سفید ازهمه اول ترضرورپنداشته میشود که کلماتی ذیلاً:
از نظر گاندی هفت موردی که بدون هفت مورد دیگر خطرناک هستند:

1-ثروت، بدون زحمت
2-لذت، بدون وجدان
3-دانش، بدون شخصیت
4-تجارت، بدون اخلاق
5-علم، بدون انسانیت
6-عبادت، بدون ایثار
7-سیاست، بدون شرافت
این هفت مورد را گاندی تنها چند روز پیش از مرگش بر روی یک تکه کاغذ نوشت وبه نوه‌اش داد. حک کرد وبعد کلماتی چون،پندارنیک،گفتارنیک به تعقیب آن کلماتی مغزسرد، قلب گرم ودستان پاک را برای زیبایی صفحۀ کاغذ سفید رنگ آمیزی نمود.

معلم ادبیات:زمانیکه وظیفه را شروع می کند.با این اندیشه که او ازهمه اول ترانسان است .پس انسانها برای رفع احتیاجات خود زبان آفریده اند.بدین حساب تعریف زبان رامبدا ی درس قرارداده.میگوید که زبان چیست؟؟؟ : زبان علاوه برآن که به حیث «حس پنجگانه» درعلم حیات جادارد.ازقواعد وترکیب علایم،اشاره،نام گذاریها ونمونه ها شکل ومعنی گرفته است که توسط فردی به فردی ویا اجتماع انتقال داده میشود. این قواعد به فرد کمک میرساند. تا بتواند پیام های بی شماری راتولید کند. هکذا زبان را میتوان درنقش خمیر مایۀ ادبیات معرفی کرد.یعنی این خمیرمایه درذات خودش وسیلۀ انتقال مجموع استعداد های افراد واشخاص درسطح ملی وبین الملی است که امروزه روز مبدا حرکت انکشاف زبان رااز الف الی تسلط انسان درزمین، بحر،هوا،فضا ی کیهانی دانست ومعنی معارف را فهمید.

ازتعریف فوق معلم ادبیات به این نتیجه میرسد که آموزش زبان درشرایط معاصر کمترازروح درکالبد نیست.معلم ادبیات میداند زمانیکه نسل آینده مسلح با زبان درجامعه عرض اندام کرد.یعنی که نسل جدید تربیت دیده،زبان مردم را می داند.خواستها ونیازمندی های آنهارا درک مینماید.مطالب قابل توزیع ،توضح رابازبان مردم صحبت مینماید.ازفرهنگ های قابل پذیرش درجامعه آگاهی داشته میباشد وبا رعایت دقیق ازسنت های پذیرفته شده درمسیرتکاملی آن هضم وجزم را مراعات کرده نقش آفرینی مینماید.

معلم ادبیات:

شخصی که مسلکی شده است درتدریس زبان ادبیات تخصص دارد.همان طوریکه استادان طب درقدم نخست برای شاگردانش هدایت میدهد که اناتو می بدن انسان را بداند وفعالیت هریک آن را خود بفهمد. درآن صورت است که شاگرد طب به متخصص شدن ره می یابد. بلی! معلم ادبیات به این نتیجه میرسد شاگردانیکه ازین به بعدآنانیکه نوازش دست استادان ادبیات را برسرخود احساس کرده اند.به مجرد پاماندن دراجتماع درک مینمایند که مفهوم انسان وانسانیت ازجمله انسان زحمت کش را

ازاستادخود آموخته اند. آن زمان که استاد شان درصنف به حیث انسان کل درصنف درسی حضور پیدا می کرد. میگویند کنون ما درجامعه به حیث انسان کل میخواهیم نقش آفرینی نماییم.بلی!نسل آموخته ازاستادان مجرب وانسان دوست متعهد به تطبیق مواردی اند که مفاهیم ومطالب زیدخل زیرین را پا به پای خواندن ونوشتن ویاد گرفته اند ومی گیرند درتطبیق وسلسله مراحل انکشافی آن کوشا میباشند.

ادبیات چیست؟

ادبیا ت به تکۀ سفیدی میماند که درآن،علایم،اشارات،کنایه ها،اصوات ولهجه ها،حروف وکلمات جادارد.شعرا ونویسندگان وهنرمندان عواطف وتخیلات خویش را انعکاس داده اند.درین تکۀ سفید((ادیب))نویسنده وشاعر کوشش میکند که به اندیشه واحساسات خویش زیاترین کلمه وجمله بیافریند.چنانچه که زیبا نگاری وزیبا گفتاری،شعرا وادیبان دست اول تاریخ هنوزتازه گی خودرا دارد وبرای تربیت نسل جدید هنوز کاربرد خاص دارد.که به حیث فرهنگ درخشان آریانای باستان،خراسان بزرگ وافغانستان معاصرمورد قبول عام است.

درفرهنگ پرغنای کشورمیتوان ازشاهنامه یاد کرد ،تاریخ بیهقی را ستود،کسانیکه مثنوی مولوی را میخوانند ومیدانند آنهارا بنام عارف یاد مینمایند،بادرک ازمطالب بوستان وگلستان سعدی،سعدی شیرازی را به حیث استاد سخن یاد کرده اند.غزلیات حافظ واشعارعمرخیام،مرزا عبد القادربیدل، اقبال،مرزا غالب،رابعۀ بلخی،عبد الرحمن جامی،... است که درشمارغنی ترین و شیواترین آثارادبی جهان قراردارند تذکرداد. باغبان است که زمین خشک را ذریعۀ غرس نمودن یکی دوبته کبل به چمن سرسبز مبدل مینماید.ویا باغبان ازیک نهال سیب خیابان درختان سیب میسازد.
خوب خواندن ودرست فهمیدن آثارارزشمند،ادبی به نسل امروز وفردای کشور وظیفه میسپارد که درغنامندی وعظمت بخشی آنها توجه بخرچ دهند. آن ملتی سرفرازاست که بنیاد علمی اش((معارف))ازبحرخرد وتعقل خبرگان آب می نوشد،ریشه درزمین، قدبه سوی آسمان شاخ وبرگ دراطراف جهان میگسترد.
درین قسمت مؤقفتاً وظیفه ام به دانشمند دیگری که ازبحر ادب وفرهنگ درخود ذخیره دارد تعلق میگیرد.به رفع مشکل مان افزوده است.

برگرفته ازگوگل:
در آمدی بر انواع ادبی
در همهء شاخه های دانش و هنر، دسته بندی و تقسیم به انواع ، برای آسان تر شدن شناخت و فراگیری سریع تر لازم است. برای شناخت و سنجش آثار ادبی نیز این کار ضرورت دارد.، گذشتگان ما آثار ادبی را به طور عمده ، براساس صورت و شکل ظاهری تقسیم بندی میکردند وهمان گونه که میبینیم ، جز دو قالب شعری قصیده و غزل ، دیگر قالبها مانند رباعی، دوبیتی ، مثنوی و... براساس شکل نام گذاری شده اند. دسته بندی و نام گذاری آثار نثر فارسی نیز بر پایه ء شیوهء نگارش آنها بوده است ؛ مانند نثر ساده و مسجع و....
در ادبیات جهان ، آثار ادبی براساس اندیشه و محتوا به چهار نوع حماسی ، غنایی ، نمایشی و تعلیمی تقسیم بندی شده است.
ادبیات حماسی
حماسه یکی از انواع ادبی و در اصطلاح روایتی است داستانی از تاریخ تخیلی یک ملت که با قهرمانیها و اعمال و حوادث خارق ا لعاده در می آمیزد ، ویژگی اصلی حماسه ، تخیلی بودن و شکل داستانی آن است. وجود انسان های آرمانی وبرترکه ازنظرنیروی جسمانی ومعنوی برگزیده وممتازهستند،ازدیگرویژگی های حماسه به شمار می آید.
در حماسه رویداد های غیر طبیعی و خلاف عادت فراوان دیده میشود و همین رویدادهاست که می تواند آرمان ها و آرزو های بزرگ ملتی را درزمینه های مذهبی ، اخلاقی و نظام اجتماعی نشان دهد وعقاید کلی آن ملت را در بارهء مسایل اصلی انسانی مانند آفرینش، زندگی،مرگ وجز آن بیان کند.
شاهنامهء فردوسی نمونهء اعلای حماسه است که استاد سخن ، بزرگترین شاعر حماسه سرا ابوالقاسم فردوسی 329-416 ه ق نظم آنرا آغاز کرد. فردوسی بیش از سی سال برای نظم شاهنامه رنج برد و آن گونه که خود گفته است کاخی از نظم پی افکند که از باد و باران گزند نمی یابد. شاهنامه را میتوان به سه بخش اساطیری ، حماسی و تاریخی تقسیم کرد.غم نامهء رستم وسهراب ازبرجسته ترین داستان های حماسی شاهنامه است.
ادبیات نمایشی
ادبیات نمایشی گونه یی از ادبیات است که در قالب نمایش برروی صحنه می آید. این گونهء ادبیات بیشتر در یونان باستان و روم رواج داشته است.
موضوع اصلی ادبیات نمایشی پیوند انسان با زندگی و طبیعت و وظیفهء اساسی آن ، تحلیل روحیات انسان و نحوهء برخورد او با حوادث زندگی است.
ادبیات نمایشی در غرب به تراژدی ، کمیدی و درام تقسیم میشود. تراژدی تصویر ناکامی اشخاص برجسته است ؛ کمیدی تجسم عیوب و رذیلت های اخلاقی است به گونه یی که مایهء خنده باشد و درام کوششی است برای نشان دادن شکل عادی زندگی با همهء تضادها و تعارض های آن.
درون مایه و محتوای نمایش نامه ها ممکن است دینی ، ملی ، سیاسی و اجتماعی باشد. نمایش نامه ها همواره در طول تاریخ باعث ایجاد حرکت هایی در میان مردم می شده اندو گاه بسیار تاءثیر گذار بوده اند.
سابقهء ادبیات نمایشی به شیوهء امروزی به صد سال نمیرسد اما تعزیه که نوعی هنر دینی و نمایش مذهبی به شمار میرود ، نمونه یی از ادبیات نمایشی به شیوهء ایرانی است که از دیر باز در رثای شهیدان کربلا اجرا می شده است.
درآمدی برادبیات داستانی{سنتی} قدیم ترین ، محبوبترین و در عین حال، رایج ترین نوع ادبی در میان ملت ها "افسانه" و "قصه" ودرمعنای وسیعتر"داستان" است ؛ به بیانی دیگر، انسان همواره شرایط مکانی و زمانی خود و حوادثی را که با آن رو به رو میشده ، گاه به طور واقعی و گاه آمیخته با تخیل در"قصه" هایش تصویر کرده است. او قصهء عشق انسان به انسان ، عشق انسان به خدا ، عشق خدا به انسان ، قصهء جنگ ها و حماسه آفرینی ها در برابر متجاوزان ، نشر اخلاق و فضایل مشترک ، انتقال تجربیات به دیگران و... همه و همه را در بلور قصه ها نمایانده است. بدین سبب "ادبیات داستانی" را هنری ترین نوع ادبیات مردمی نامیده اند.
ادبیات داستانی –چه نظم و چه نثر- بسیار پر مایه و غنی و تجلی گاه باورها ، معاشرتها ، مهرورزی ها ، مبارزات و در یک کلام ، راه و روش زندگی مردم شرق است. مردمی که هیچگاه بدون داستان زندگی نکرده است . برای مثال ، کافی است از میان این همه آثار ادبیات داستانی به کتاب هایی چون شاهنامهء فردوسی ، سمک عیار ، کلیله و دمنه و هزارو یک شب و نیز به داستان های منظوم و منثور بزرگانی چون عطار و مولوی و سعدی نگاهی کوتاه بیفگنیم تا بر این یادگار گران قدر و ارجمند اجداد خود ببالیم. همچنین اگر قطعات داستانی کتاب های تاریخ و تفسیر و تذکره هارا براین متون بیفزاییم ، به حجم گسترده و هدف متعالی پدید آورندگان آن ها بهتر و بیشتر پی خواهیم برد. مقصود از هدف متعالی ، همان راه گشایی ، راه یابی و راه نمایی ظریفی است که قصه را عزیز و ماندگار کرده است و گاهی بزرگان فرهنگ ما آن را برزبان قلم آورده اند.

ای برادر قصه چون پیمانه است
معنی اندر وی به سان دانه است
دانهء معنی بگیرد مرد عقـــل
ننگرد پیمانه را گر گشت نقل

«مولوی»


ادبیات غنایی :
ادبیات غنایی گونه یی از ادبیات است که با زبانی نرم و لطیف ، با استفاده از معانی عمیق و باریک، به بیان احساسات شخصی انسان می پردازد و بیانگر عواطف و آرزو های انسان و غم ها و شادی های اوست.
کلمهء"غنا" در این اصطلاح به معنی موسیقی است و شعر غنایی در اصل همراه با موسیقی خوانده میشده است اما در حقیقت ، دامنهء آن بسیار گسترده تر است و همهء احساسات گوناگون انسانی از قبیل احساسات عاشقانه ، مذهبی ، عرفانی ، مدح ، هجو ، وصف طبیعت و جامعه و مسایل شخصی مانند غم غربت ، شکایت از زندان ، مرثیهء عزیزان و نظایر آن را در بر میگیرد. بنابراین ، بخش عمدهء ادبیات مارا شعر غنایی تشکیل میدهد. رباعیات خیام ، دوبیتی های باباطاهر ، غزلیات مولوی ، سعدی ، حافظ ، صائب و بیدل ، منظومه های بزمی نظامی و بخشی از سروده های قصیده سرایان مشهور مانند فرخی ، منوچهری ، عنصری ، خاقانی و نیز عمدهء سروده های معاصر از نوع ادبیات غنایی است.
ادبیات تعلیمی:
در ادبیات هر ملت ، سروده ها و نوشته های فراوانی را میتوان یافت که به موضوعاتی چون ، دعوت به راستی و درستی ، پاکی و تهذیب روح پرداخته اند.ادبیات ما نیز با آثاری چون گلستان و بوستان سعدی ، قابوس نامه ، کلیله و دمنه و... در این زمینه غنی و پربار است.
علاوه بر این ، آثاری به نظم و نثر نیز وجود دارد که موضوع آن ها آموزش مسایل و تعلیم علوم مختلف است؛ مانند نصاب الصبیان از ابونصر فراهی که برخی لغات و اصطلاحات را در قالب شعر آموزش میدهد یا گلشن راز شیخ محمود شبستری که به توضیح اصطلاحات عرفانی میپردازد. بنابر این دو نوع ادبیات تعلیمی داریم.
در ادبیات تعلیمی نوع اول ، بهره گیری از فرصت ها ، محبت ورزیدن به پدر و مادر و هم نوعان ، تاءکید بر انجام دستور های الهی و خودداری از گناه و غفلت و دنیاپرستی ، موضوعات محوری و اساسی نوشته ها و سروده هاست.
در ادبیات تعلیمی نوع دوم ، شاعر یا نویسنده میکوشد موضوعات آموزشی را با روشی ساده و آسان به مخاطب بیاموزد و آموزش را سرعت ببخشد. به مجموعهء این آثار که موضوع آنها آموزش و تعلیم است ، ادبیات تعلیمی میگویند.
مناجات:
ای خدای بزرگ آن قدر به ما عظمت روح و تقواعطا کن که همهء وجود خود را با عشق و رغبت قربانی حق کنیم.
خدایا آنچنان تار و پود وجود مارا به عشق خود عجین کن که در وجودت محو شویم.
خدایا مارا از گرداب خودخواهی و از گرد باد هوا و هوس نجات ده و به ما قدرت ایثار عطا کن.
خدایا در این لحظات سخت امتحان ، نور ایمان را بر قلب ما بتابان و ما را از لغزش نگاه دار.
خدایا ما را قدرت ده که طاغوت خودپرستی را به زیر پا افگنیم و حق و حقیقت را فدای منفعت های شخصی نکنیم .
درآمدی بر ادبیات فارسی برون مرزی
حوزهء گسترش زبان فارسی که روزگاری از مدیترانه تا سند و از بین النهرین تا ماورای سیحون امتداد می یافت ، به تدریج محدود شد. بر اثر کشمکش های سیاسی و نفوذ استعمار انگلیس ، ارتباط زبان فارسی شبه قارهء هند با زبان فارسی ایران قطع گردید ؛ افغانستان به صورت کشوری مستقل درآمد و زبان "فارسی دری" زبان رسمی مردم این کشور شد. تاجکستان نیز در قلب ماوراءالنهر پدید آمد وزبان پارسی آن منطقه با نام "تاجیکی" خود را نشان داد.
ادبیات هر سه منطقهء شبه قاره {هند و پاکستان} افغانستان و تاجکستان با توجه به شرایط سیاسی ، اقلیمی و فرهنگی تحولات فراوانی یافت اما روح زبان و ادبیات فارسی هنوزدرآن ها باقی است .
امیر خسرو دهلوی، بیدل دهلوی، اقبال لاهوری ، صدرالدین عینی، محمد ابراهیم صفا، خلیل اله خلیلی، صفیه گلرخسار، عبید رجب و...از جمله نویسندگان و شاعران این دوره به شمار میروند .

 

 

 


بالا
 
بازگشت