دوکتور سید احمد جهش
تبصره ای پیرامون برخی از نوشته های اخیر آقای عالم افتخار و اماـ اگر های بعضی از خواننده گان محترم
از آنجاییکه مردم باسواد در تمام جهان ومنجمله در وطن عزیز مان دارای ذوق ها و سلیقه های متفاوتی اند؛ یک تعداد به نثرعلاقه دارند، عده ای شعر را ترجیح میدهند ، عده ای داستانهای پولیسی را خوش دارند، عده ای ریالیزم را ترجیح میدهند، وگروهی رومانتیزم را خوش دارند وعده ای هم به نوشته های مستند وعلمی توجه بیشتر مبذول میدارند، بنا مطابق به تمایزهای فوق گروپ های متعدد نویسنده گان وجود دارند که با آثارخودعطش این همه خواننده ها را مرفوع میسازند.
هر نویسنده گروپ مشخص خواننده های خود را دارد. بدین ترتیب هیچ نویسنده ای را سراغ نخواهی داشت که جواب گوی توقعات همه خواننده ها بوده و همه قلب ها را تسخیرکند. از جانب دیگرخواننده ها هم دارای فهم وعقل و درایت و استعداد واندوخته ادبی وعلمی متفاوت اند. ازاینرو نسبت به نوشته هاییکه به دسترس شان قرار میگیرد طبعا واکنش های مختلف دارند. برای یک تعداد احسن و دلپذیراست اما یک عده از آن سر در نمی آورند، در نزد عده ای مخالف نظر و تفکر شان میباشد و قابل انتقاد و سوال برانگیز جا می افتد.
اکنون درمورد آثار تحقیقی وعلمی محترم افتخار و مشخص در مورد کتاب گوهر اصیل آدمی و انتقادها و سوالهای آقایون معشوق رحیم و نادر نورزائی:
قبل ازهمه باید اذعان کرد که درک وهضم آثارعلمی و تحقیقی آقای افتخار خواهان آنست که خواننده اگر تحصیلات اکادمیک در موضوعات مطرح شده ندارد اقلا باید اندوخته ای از تاریخ و سرگذشت بشر، ریاضیات، بیالوژی، بیوشیمی ، فیزیولوژی ، علم وراثت، روانشناسی، فلسفه و دیالکتیک به مثابه یگانه میتود تحقیق ، فیزیک اتوم و ذرات دیگری که امروز مطرح اند داشته و یا حد اقل با معلومات و فرآورده های علمی امروزی که نویسنده به ارتباط و استناد آن مینویسد آشنائی داشته باشد .
خلاف توقع نیست که از خواننده گانیکه از مورچه گان میترلنگ که به فیلسوف دیوانه مشهوراست و لیبیدوی فروید پا فراتر نگذاشته اند، سوال و انتقادی تبارز کند . با کوشش آنکه از موضوع دور نرویم باید گفت که اکثر اندیشه های فروید امروز زیاد طرفدار ندارد.
بطور مثال فروید که لیبیدو (شهوت) را به اصطلاح مرکز کائنات و عامل همه خوشبختی ها و بدبختی های انسان میدانست، در یکی از اثارخود مینویسد که طفلِ بچه دراثنای شیرخوردن با ثدیه مادر خود بازی میکند و اولین معشوقه بچه مادرش، و از دختر پدرش است. این یک تصور واهی و مردود است و اساس علمی ندارد چه آثار بلاغت و لیبیدو سالها بعد در بچه ها و دختران تبارز مینماید.
باید اضافه نمود که در جامعه اسلامی وعنعنوی و از نظر اقتصادی عقب مانده ما اینکه دربعضی از فامیل ها بچه ها به مادر و بعضا دخترها به پدر بیشتر نزدیک اند علت اجتماعی دارد نه جنسی. در فامیلهای که پدر و مادر در ارتباط با فرزندان شان تعادل را مدنظر میگیرند دختر و بچه یکسان به پدر و مادرعلاقه دارند ولی بصورت عنعنوی در یک جامعه فیودالی و پدرسالار که پدر رئیس فامیل و مسئول نفقه میباشد پدر آرزو دارد تا پسر راچون خود تربیه کند تا در آینده مسئولیت را بدوش گرفته به اصطلاح سنگ زیرین آسیاب شود .از اینرو پسر تحت فشار قرارمیگیرد. بعضی از پدران آنقدر فشار میاورند که در نظر پسر به هیولا تبدیل میگردند. و پسر بیچاره مجبوراً به مادر پناه میبرد. از جانب دیگر در این جوامع تصور میکنند که دختران دارای احساسات رقیق و آسیب پذیر اند بنا" بیشتر مورد شفقت پدر قرار میگیرند وعلاقه شان به پدر زیاد میگردد.
گوهر اصیل آدمی:
گرچه چندی قبل به ارتباط نوشته محترمه بانو ماریا دارو نویسنده معاصر ما در مورد کتاب گوهراصیل آدمی نوشته ام (1) ولی در این نوشته میخواهم نکاتی مهم دیگری را برملا سازم.
از آثار متفکرین، علما و نویسنده گان حوزه ی تمدنی ما بر میاید که انسانها از یک گوهر اند و موضوع مهم وعمده ای که ایشان را پیوسته سخت ناراحت میساخته ؛ آن بوده که چرا بعضی از انسانها شریر اند و به انسان هم گوهرخویش رحم نکرده ظلم روا میدارند؟ من یقین دارم که این متفکرین و علما تلاش های زیادی بخرچ دادند تا پاسخ های دقیقی در مورد ارایه دارند. اما متاسفانه به دلایل محدودیت های زمانی و مکانی تلاش شان از حدود پند و نصیحت و طرح های درد آلود مسئاله فراتر نرفت. مانند:
بنی آدم اعضای یکدیگر اند که در آفرینش ز یک جوهر اند
تو کز محنت دیگران بیغمی نشاید که نامت نهند ؛ آدمی
*********
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
*******
گاو و خر از آگهی؛ انسان نخواهد گشت لیک آدمی؛ گر اندکی غفلت کند؛ خر میشود
به همین گونه در آثار و تالیفات و فولکلور های دیگر به سایر زبان های حوزهء تمدنی مان؛ همانند های این طرح ها و بیان ها فراوان وجود دارد.
عین مسایل در فرهنگ های غربی و سایر حوزه های زیستی و فرهنگی بشری نیز وجود داشته است و تلاش سوزان برای یافتن راه حل ناهنجاری های بنیادی آدمیان گاه تند و گاه کند پیوسته تداوم یافته و ناگزیز هم تا پایان ادامه خواهد داشت.
همزمان با این اندیشه ها و روند های بخردانه ؛ متاسفانه تلقیات و باور های واهی و حتی شوم هم فراوان بوده و هنوز هست که خیلی از ناهنجاری های رشد و رسش و تعلیمی و تربیتی یا روانی بشری را به حلول جن و ارواح خبیثه و نفرین شده گی توسط خدایان نسبت داده به بند و زنجیر کشیدن و حتی سربه نیست کردن و زنده به گور کردن های کسان مورد اتهام و اشتباه می پرداختند.
حینی که علوم عقلانی و طبیعی جان گرفته رفت و در عین حال خیزش ها و انقلاب های اجتماعی و رهایی بخش بشری به مراحل کیفی رسیدند؛ منجمله انقلاب کبیر فرانسه اصل برابری ذاتی و حقوقی انسانها را اعلام داشت ؛ رویهمرفته توجهات خردمندانه و تا حدودی علمی به کیفیت های ذاتی اولاده بشر؛ افراد ، جوامع ، طبقات ، نژاد ها و دیگر آحاد انسانی عمیق تر گردید.
من با خواندن کتاب گوهراصیل آدمی دریافتم که محترم افتخار در طول سال های متمادی با اهتمام و تلاش بلند پژوهش عظیم جامعه شناسی را بسیار ژرف اندیشانه و عمیق به پیش برده است. ایشان جامعه عنعنوی وعقب مانده ما را با تمام خوبی ها ومحاسنش ، بدیها و زشتی هایش وبا ارتباط به روابط فرهنگی ، دینی و اقتصادی مردمش عجب انالیز و بررسی نموده است و چون ریگشویگر ماهر ذرات طلا را از کوه های ریگ جدا و به دسترس علاقمندان قرار داده است. در این پژوهش او موفق شده است گروپهای مختلف اجتماعی را مشخص سازد. پدر و مادر پری ، خانوادهء دارا وعلاقه مند به علم و فرهنگ با تمام دوستان رفقا وعلاقه مندان شان ، نوباوه گان تشنه به علم با تمام آرزو و امید های شان، قاضی ستیز با افکار وعقاید مشخص مثبت و پیشرفته اش که دلیرانه از آن دفاع و به جنگ خرافات میپردازد ، نیمچه ملا ها و خاوندان زر و زور با محاوره ها و بحث های علمی و دلچسپ همه قهرمانان کتاب. تصورنکنید که اینها همه محض تخیل و ساخته و بافته و پرداخته آغای افتخار اند ، بل اینها همه انعکاس واقعیت های جامعه ما اند و همین اکنون هزاران شان در جامعه ما موجود اند و افتخار صاحب تنها وجود شان را برجسته و تیپیک ساخته است.
ما صد ها قاضی ستیز داریم که مثال برجسته آن بزرگوارمحترم قاضی صاحب سید موسی هستی میباشند که طنزهای نغز شان مخصوصا در جا های نقطه گذاری شده اش مرا به قهقه وامیدارد.
اصل دیگری که هرنوع شک و تردید وحدس و گمان را درموردعلمی بودن این پژوهش بزرگ
محترم افتخار مرفوع میسازد کاربرد متود دیالکتیک بصورت بسیار خلاقانه در تحقیق است.
دیالکتیک مقوله فلسفی و روش تحقیق علمی به معنی تغییر و حرکت انکشاف و تکامل از پائین به بالا، ازساده به مغلق و از کهنه به نو است. همین اکنون اگر ما بخواهم و یا نه خواهیم چه درطبعیت و چه درجامعه، تکامل طبق قوانین دیالکتیک درجریان است .امروز علماییکه به دین علاقه ندارند و آنهایی که به مسجد یا کلیسا یا به درمسال میروند همه در تحقیقات علمی شان از روش دیالکتیک کار میگیرند. گرچه بعضی شان اقرارنمیکنند . بطور مثال ساخت یک دوا برای تداوی یک مرض.
اول از پائین یعنی از لابراتوار و از تجربه بالای حیوانات کوچک شروع میشود و بعدا با در نظرداشت نتایج به مرحله کلینیکی ارتقاء یافته بالای انسان ها تطبیق میگردد.
ترتیب «زینه ها» و ارتقای فکری قهرمانان از پائین به بالا و از ساده به مغلق کاملا دیالکتیکی، سایتیفیک وعلمیست. نویسنده درجریان تحقیق گوهرآدمی را می یابد و به آن صفت اصیل را افزوده آنرا گوهر اصیل آدمی مینامد و برای حفظ آن پیشنهاد مینماید تا به تربیه کودک بشری اساسی ترین توجه گردد؛ واولتر ازهمه مسئولیت این وظیفه مهم را به مادری که دارای بهترین شائیسته گی هاست و بعداً به همان ستایل آرمانی به جامعه و جهان میسپارد.
به استناد به نوشته های قبلی ومخصوصا تقریظ ها و تحلیل های نویسندگان نامدار وطن ما در مورد کتاب گوهر اصیل آدمی ( 2 ) و به اساس آنچه در بالا توضیح و تذکرداده شد میتوان گفت که کتاب گوهراصیل آدمی یک اثر داستانی ، تیاتری وسینمائی است که مهمترین مشکل اجتماعی جامعه انسانی را به تحلیل گرفته حاوی عناصر رومانتیک و ساینس فکشن است که فلسفی وعلمی بودن آن چون نگین گرانبهایی در سرلوحه آن به طرز شگرف میدرخشد.
مسئله دیگری که توجه ام را جلب نمود وصایای "هابرماس" المانیست که توسط یکی از خواننده ها به محترم افتخار توصیه شده است ، فکر میکنم آن وصایا به کسانی راجع است که درغرب روی موضوعات مختلف با علاقه مندان شان به صحبت های شفاهی میپردازند و پول میگیرند، نه برای نویسندگان و پژوهشگران.
نویسنده خلاق نباید زنجیر پیچ این و آن قید و قیود هابرماسی، یا چنین و چنان دیگر باشد.
این کارخواننده است که با استفاده از اثار نویسندگان سطح و سویه و برداشت خود را از نبشته های علمی و بلند ارتقاع بخشد. مثلاً یقین دارم که حضرت میرزا عبدالقادر بیدل بیش از سه صد سال پیش، در تلاش آن نبود که به سویه کوچه شعر بنویسد؛ اگر مینوشت شعرش شعر بیدل نمی بود و امروز از بیدل شناسی خبری نبود.
و همچنان فیلسوف نامور دنمارکی" سورن کیکگارد" نبوغش را در آثارش متبارز ساخت ؛ در حالیکه اهل زمانه هیچ بویی نمی بردند، بعد از صد سال پس از نشر آثار او؛ توانایی یافتند تا به ارزش های علمی دستنوشته های این دانشمند بشریت پی ببرند و فقط در سالهای 1990 مرکز تحقیقاتی ای بنامش در کوپن هاگن کشور دنمارک گشایش یافت و امروز محققین و دانشمندان از سراسر جهان درین مرکز و کانون علمی مصروف تحقیق و پژوهش اند.3
این تبصره بیشتر متوجه کسانی است که بنا برعلل نا معلوم با فضل فروشی و مشکل تراشی گویا در خمیر موی می پالند.4 در حالیکه از سر تا به پای کتاب گوهر اصیل آدمی، فلسفه وعلم منکشف و پیشرفته درخشش خاص دارد. ولی این آقایان آنرا نمی بینند . مثلاً نام کتاب گوهر اصیل آدمی است؛ کتاب و مقاله علمی و هکذا هنری ـ ادبی مانند خبر نیست که همه پیام و مرامش در لید بیاید؛ این آثار باید تمام و کمال و با صلاحیت و اهلیت خوانده شوند تا بالاخره هدف و مرامشان مکشوف گردد؛ گرفتن از یخن نویسنده بزرگ که هله نام و عنوان کتابت را به من تعریف کن و محتوایش را جویده در دهنم بگذار؛ بسیار ناموزون، غیر موجه، و دور از منطق دانشی و علمی می نمایاند.
چه خاصه که درفشانی ای همانند این نیز به دنبال داشته باشد که :«جای تاسف و نگرانی و بدبختی است».
به ارتباط مطلق گرائی وتفکرلوکالستی وفقدان دید وسیع آقای معشوق رحیم ناگذیرم به
مطلب دیگری اشاره نمایم اینکه شعرا جهت تاکید وبرجسته ساختن اهمیت موضوع ازصنعت اغراق کار میگیرند پس در شعر مولانای بزرگ معنی برآن نیست که آن عالی جناب زحمت کشان آقای معشوق راکه در مزارع از بام تا شام عرق میریزند نا دیدیده گرفته ودر همه جای دیو و دد میبیند به این ارتباط شعر دیگری از حضرت حافظ شیراز داریم که میفرمایند :
این چه شوریست که در دور قمر میبینم همه آفاق پرازفتنه وشرمیبینم
دختران راهمه جنگ است وجدل بامادر پسران را همه بدخواه پدرمیبینم
این شعر دال بر آن نیست و چنین معنی نمیدهد که همه دختران وپسران با والدین شان درجدال اند. بناا قبل از این تبصره نا اهنجار بهتر بود تا معشوق رحیم به صنعت های شعری واهدافیکه درعقب دارند خود را اشنا میساختند تا چنین اشتباه ای سرنه می زد.
در بساط نکته دانان؛ خود فروشی شرط نیست
یا سخن دانسته گو؛ ای مرد عاقل؛ یا خموش!
در این نوشته به مقصد اختصاروجلوگیری ازسردرگمی خوانندگان محترم حتی المقدورسعی گردیده است تا ازآوردن نامها ، سنه ها ، نقل قولها ، مکتب ها وتیوری های شان صرف نظر گردد.
به هرصورت من به حوصله مندی و برده باری نویسنده خلاق هموطن در قبال همه طیف های خواننده گان آثارش تحسین میگویم . باشد که همه مان اهلیت دریافت تمام و کمال این اثار گرانبار محترم افتخار را کمایی بداریم .فقط صمیمانه ازعزیزان خواهشمندم تا لطف فرموده به همچو بحث های بیهوده که به هیچصورت پیامد منطقی، عقلانی و علمی و ثمر بخشی در قبال نخواهد داشت، خاتمه دهند.
شاد و کامیاب باشید
////////
(1) http://www.vatandar.at/Drjahish.html
(3) http://www.vatandar.at/SulaimanKabirNoori25.htm
(4) http://www.afghanmaug.net/content/view/1524/31/