ــــ
سیدموسی عثمان هستی
سیدموسی عثمان هستی مارک توین افغانستان
طنزهای تاریخی ستون فقرات جالب تاریخ است
خداوندملتی را پُرغورساخت
نه ترسیدوسردشمن اوتاخت
قمارزندگی راآن ملت باخت
که نیرنک استعمار نشناخت
شاعربیترازو
من وخانواده من که بانیرنگ استمارآشنایی کامل داریم وشکنجه های بقایای استعمارراباپوست،رگ،گوشت واسخوان جان خودلمس کرده ایم وباآنهاآشتی ناپذیرهستم هفته گذشته تحت این عنوان (روابط ضبط احوالات ودستگاه جاسوسی ظاهرشاه )نوشتم که سخت مورداسقبال گرم وطن پرستان قرارگرفت ورهادربادنگردید
ازآن کسانیکه درایمیل های خود زره نوازی کردندویاانگشت انتقادگذاشتند تشکرمی کنم
بارها گفته ام که نوشته های من کمی وکاستی خودراداردنتنهاکه مشکل تایپی درآن دیده می شودازنگاه املاوانشاهم نواقص خودرادارددرحالیکه باصرف ونحوریشه یابی لغات آشنایی دارم بازهم نوشته های من مشکلات قوانین نویسندگی خودراداردبزرگان گفته انداگرکج هم می نشینی راست بگو
من همیشه دنبال زیبائی بادی یک موترنبودم طرفدارکش ماشین یک موتر هستم بارها از دوست ودشمن شنیده ام که گفته اندبادی راچه می کنیدکش ماشین موترراببینید
من قبل ازاینکه چیزی بنویسم سرآن فکرمی کنم که این نوشته چقدرانعکاس خوب وبدرادرعقب خودداردوخواننده می تواندازاین نوشته من نتيجه گیری مثبت ویامنفی کندمن معتقدبه نتيجه گیری مثبت ومنفی خواننده هستم نتيجه گیری مثبت ویامنفی خواننده به من فرق نمی کندچون من آزادپسندوآزاداندیشه هستم هرنوع نتيجه گیری خواندگان این قلم نزدمن که مثبت باشدیا منفی ارزش خاص خودرادارد
خوشبختانه دوستان ودشمنان قلمی من بخوبی درک کرده اندبدون درنظر گرفتن املاوانشانوشته من میدانندکه نوشته ها وشعرمن کش خودرا داردوبدون اینکه خواندگان این قلم شعرمراازنگاه قوانین شعری برسی کنند پیام شعررامدنظرمی گیرند من نه گفته ام که من شاعر بیترازوهستم زنده یاداستادخلیلی گفته که موسی شاعربیترازواست اومی دانست که من قوانین شعری رابهترازبسیاری شعرای که امروزسربلندکرده اندحتی به شعرسپیدهم به فکرخودخواهی خودقوانین وضع کرده اندبهترمی دانم درحالیکه بگفته داکترصاحب براهینی شاعربزرگ ودانشمند شهرماکه فعلاًدرقیدحیات درتورنتوزندگی می کندوکتاب طلا درمس ازاواست این که مقصد داکترصاحب چه است بارهاگفته هرحرفی که اززبان هرانسان می برآیدشعراست صددرصدباداکترصاحب همنواهستم
شعرغوغای مغزی انسان است که سوادداشته باشدیانداشته باشدصحت مند باشدیامریض یادیوانه ،مانمی توانیم غوغای مغزی یک انسان صحت مند را شعربگویم وغوغای مغزی یک انسان مریض وبی خبرازقوانین شعری راکه غوغای مغزی آن سبب سرودن شعرشده بگویم شعرنیست بارهادیده شده که متصوفین بی خبرازخودومجنون صفت پخته ترازشاعرهای صحتمندشعرسروده انداینکه مسوولین جراید،مجلات وسایت های انترنت خودراحاتم بیگ قلم، نویسندگی ووقوانین شعری می دانندموازخمیرشعر ونوشته جدامی کنند کارخودشان است مانمی توانم شعرنشرشده دستکاری شده راشعر خود شاعر بگویم ورهادربادنمایم
آن شعری که قوانین شعری درخودداردیانداردسپیداست یاغیرسپید وقتی ارش شعری خودراداردکه دست فیلسوفان شعربنام قونین شعری شعرشاعرراآرایش نکرده باشندبارها دیده شده که شعری توسط نابغه های قوانین شعری دست خورده شایددرظاهرشعرزیباشده باشدولی پیام قبلی که ازغوغای مغزی شاعردرشعرآمده بودبعدازدست کاری آن پیام خودرا نداشته باشدودرشعرپیام غوغای مغزی آرایشگرباشد
چندروزقبل درحالیکه نفس درست بخاطرمریضی نمونیاکشیده نمی توانستم سناج نفس کشی بدنم بنام شش هابسته شده بودوحالت خوب نداشتم وقتکه شنیدم درشهرمامحفل شعرگرفته شده نظربه علاقه که به شعر، شاعر ومحفل شعردارم نفس هایم ازشنیداین محفل ازنگاه روانی بهترشدکسانیکه آن محفل راساخته بودندوگرداندگی می کردنددوستان افغانی وایرانی بودند
هرکدام ازگردانده گان افغانی وایرانی بامن باشعرمن وقلم من آشنایی داشتندحرفهای بالارامن کم وزیادگفتم ازاستیژپائین می شدم یکی ازشاعران شهرماگفت سوالی دارم
اودرلابلای سوالات خودگفت باشوخی ،هرکس که بادانشمندادبیات شاعر چیره دست وطن ما کاظم کاظمی آشناشودولوکه درعمرخودشعرنگفته شعری می سراید ورهادربادمی کند نام ازخانمی بردکه تازه باآقای کاظم کاظمی آشنایی پیداکرده ودرسایت خودبنام شعرگونه شعرمی سرایدمن گفتم هرکس حق داردکه بدل خودهم شعربگویدضرورت نیست که انگشتان قلم توانای کاظم کاظمی یا باختری شعراورا آرايش دهدبازهم امور مملکت خویش خسروان داند
دیگری گفت وازمردان وخانم ها نام بردوگفت این دوشاعرشناخته شده وطن مامحترم ناظمی وسیاه سنگ اشعاردوستان خودرادستکاری تخنيکی می کنندمن باشوخی گفتم که آن شعرشاعرراشعرشاعرمی پنداریدیاشعر آرایشگرشعر؟
من به این عقیده هستم زیبایی شعرهمان شاعروقتی ثابت می ماندکه آرایش نشودهمین کسانی راکه شمابنام شاعروآرایش گرشعرنام بردیدآن نام ونشانی که قبلاًداشتندامروزندارندمتوجه شدندحالا کوشش می کنند بخاطریکه خودوشاعرراازبدنامی نجات بدهندخودشان همان شعرهایی راکه دست زده اندبنام شعرشاعرنقدی بنام این وآن وویابنام مستعاربعد ازیک نقدکوتاه بنشرمی سپارندتامردم نگویندکه اینهانیمچه شاعرهستندوشعراینهاتوسط آرایشگران شعردستکاری شده
ولی آفتاب بادوانگشت پت نمی ماند
آری خلیلی تمام قوانین شعری رابهترازمن ودیگران می دانست ومن دیروزاین حرف راپذیرفته بودم امروزهم می پذیرم ولی خوی که درطفلیت درآمده باشد تابه مرگ ازقالب خودنبرآیدترک عادت مرض است
دراین جای شک نیست که بیت بالاازنظر آقای سیاه سنگ که درقسمت قوانین شعری سخت گیراست اشتباهات خودراداردولی ازنگاه زنده یاد مولانا خسته وزنده یادنیلاب که گفتنه بودنددنبال قوانین شعری زندیاد عشقری نگردیدپیام شعراورامدنظربگیرد
من هم به سخت گیری داکترصاحب سیاسنگ هم عقیده هستم هم به نظریات زندیادمولاناخسته وزنده یادنیلاب همنواهستم ولی درخوی شیری من سنت شکنی آمیخته است مرابا بزرگی خودخوانده گان این قلم ببخشند
جان مطلب دراین جاهست که دوستی می نویسدبعضی وقت شعرهای توبا قوانین شعرآراسته نیست با وجویکه پیام زیبا داردونوشته های توبدون موخذبوده ودرنوشته قبلی خودنوشته نکردی که ازکدام تاریخ دردستگاه های دولت های قبيلوی جاسوسی رواج داشت وهمه دستگاه جاسوسی رادردولت های قبيلوی ازشروع حکومت شاه شجاع انگلیسی ، شاه شجاع های روسی وامریکایی یعنی حامدکرزی می دانندودرزمان شاهان قبلی افغانستان نه تنها خودشان دستگاه استخباراتی داشتندتحت تاثیراستخبارات بیگانه گان هم قرارداشت؟
همه دوستان ودشمنان قلمی من می دانندکه نوشته های من مربوط به حیات هفتاد هفت سال من بوده که دربسیاری آن خودشاهدبوده ام پس موخذ نمی خواهدوتاحالا پای ازاین گلیم بیرون نکشیده ام وچیزی ننوشته ام که ضرورت به موخذ داشته باشد ودر971 ورق یاداشت های من آنقدراسنادتاریخی زمان حیات خودم وجود داردکه دراین عمرکم نمی توانم سرچیزهائی بنویسم که به موخذ ضرورت داشت باشدومورخینی که بنام موخذ ، موخذ دان ،موخذگرفتن وموخذ نوشتن ازنوشته های میان خالی جملات تاریخی می سازندازمن شدیداً دلخورهستنداگربه این سوال شماجواب بگویم
جواب سوال شماموخذبکارداردواگرمن راجع به سگ سردارشاولی خان چیزی می نویسم اززبان اسماعیل خان گوزک هراتی که دایم دردربارنادرشاه ،شاه محمودخان وهاشم خان بودولحظه های زندگی درباریان راباطنزوشعرطنزی خوش می ساخت وموردنوازش درباریان قرارمی گرفت من شاهدزنده هستم که اسماعیل خان سیاه بشکل شوخی که وااقعت داردراجع به سگ شاولی خان درمجالس حکایت می کردوبارها ملت افغانستان بشکل تکرارازبان زنده یاداسماعیل سیاه یاگوزک این قصه راملت افغانستان زبان به زبان وسینه به سینه شنیده اند
این قصه طنزی این طوربود
شاولی خان وشاه محمودخان ازکدام دوست خودکه به لندن سفرداشت خواهش کرده بودندکه برای شان ازانگلیس دوسگ نروماده بیاورد
دوست شاولیخان وشاه محمودخان که ازحرف وخواهش شاه ولیخان وشاه محمودخان جرائت سرکشی نداشت به هردوبرادریک ماچه سگ ازنسل انگلیس آوردوازهردوبرادرمعذرت خواست که مشکل بودماچه سگ ونرسگ هردورا دریک سفرباخودبیاورم گفت امیداست که بازسفری به لندن داشته باشم نرسگ انگليسی راباخودبیاورم روی بطرف شاه محمود خان وشاه ولی خان نموده بودوبایک عالم عجز گفته بود شماحالا به بزرگی تان ازاین ماچه سگ مشترک کاربگیرد
مرد وردکی که خوداش ونیاکان اش سالهادراستخبارات ضبط احوالات ودستگاه جاسوسی قبيلوی کارکرده بودوحالا پیرشده بودودردرباربشکل پیشخدمت به پاس جاسوسی های قبلی خودوخانواده خودمورد نوازقرارداشت شاولیخان وشاه محمودخان به اووظیفه دادندتانرسگی ازلندن بخواهندمواظب این ماچه سگ باشدکه باکدام سگ افغانی وصلت نکند
روزی شاه محمود خان وشاه ولیخان درباغ قدم می زدنددیدندکه سگ شکم برآمده داردازکاکا وردکی پرسیدندکه مابه تونگفته بودیم که متوجه باش که این سگ باکدام سگ بی پدرافغانی جوره نشود
مردپیرگفت یک روزسردارغلام فاروق خان عثمان باچند سرداردیگربا نرسگ گان خوددراین باغ آمده بودند
آنهاسگان خودرادربادهوای آزادباغ رها کرده بودندوخودشان ازنسیم گوارا باغ تنفس می کردندولذت می بردندنه سگ به صاحب اش کارداشت ونه صاحب اش به سگ همه سگ هاسرسبیل شده بودندنان ازخانه شما به من وسگ آورده بودندمن مصروف نان خوردن بودم دیدم که ماچه سگ شمااز دیگر نرسک هامهمان نوازی می کندتااینکه من برسم توبه (ب...) ومن (ب...) کارازکارگذشت چه فرق می کندکه نسل محمدزائی باانسل انگلیسی یک دورگه بدنیا بیاورد
دوست عزیراگربدقت این نوشته طنزی رابخوانیدوموشکافی کنيدهزاران رازواقعی درپهلوی شوخی خوداین طنزدارد
من که شایداین قصه اززبان اسماعیل خان گوزک هراتی طنزنویس مشهوروطن هستم چه نوع موخذدرست کنم وازکجاموخذ بیاورم نوشته های من بدوران حیات 77 سال خودم تعلق دارداگرراجع به شاهان قبيلوی جدی وطنزگونه می نویسم اززبان کسانی نقل قول می کنم که درطول حیات 77 سال خودازخانواده ودوستان خانواده شنیده ام
شمادرسایت وزین آریایی وسیایت وزین پندارخواندیدکه اشخاص وافرادیکه درزمان محمد ابراهیم خان گاوسوارزندگی می کردندوروابط هزارگی قومی بامحمدابراهیم خان گاوسوارداشتندراجع به تخلص اوداستان های خندآورساختندومورخین هم فکرنکردند که این داستان سازان درعصرگاو سوارزندگی می کردندوبااودرتماس بودندضرورت به داستان سازی چه بودتااینکه من راجع به تخلص گاوسواراززبان خودگاوسوارشنیده بودم که چراین تخلص رابخوداختیارکرده بودباامانت داری بدون کم وکاست با حکم وجدان نوشتم ودرسایت وزین پنداربنشررساندم
وبه گفته شوخ های طنزگوبه(پ..) اش که مورخین ازیاداشت من استفاده می کندویانمی کندمن رفع مسوولیت وجدانی می کنم نوشته های خودرابه مورخین باوجدان که بادقت ومسوولیت نوشته می کنندتقدیم می نمایم وبه مورخین شهرت طلب وفرمایش نویس کاری ندارم طول عمربخاطررسوایی شان ازخداوندآروزمی کنم که بافرمایش نویسی چغل شان روزی ازآب کثافت نویسی شان بیرون آید
آن مورخ،مورخ نیست که دم زیرپادارد
درگاغذ پران نوشته و، درباد رها دارد
آسمان قلم او،پُرازابرورعدوبرق است
نه ارزش درمتن ،نه درتاریخ بها دارد
شاعربیترازو