ــــ

سیدموسی عثمان هستی

 

سیدموسی عثمان هستی یا مارک توین افغانستانی

آفتاب بادوانگشت پنهان نمی شود

کتابی از نصیر مهرین خواندم

درآن دفترنامی احمدجان ندیدم

مگرباروح خاینین تعهد نموده

حقیقت رااز قلب تاریخ ربوده

شاعربیترازو

امشب ازمورخ نامداروطنم که حق دوستی برمن داردکتابی خواندم. استاد مهرین درکتاب ازهمه سوگندخورده های تاریخ نام برده بودولی از سوگند ارشدالخاینین که سینه به سینه درج تاریخ واقعی زمان خودشده یادنکرده بود . باوجودی که صحتم خوب نبودسرفه های پیری دیوارشوره زدۀ شش هایم رافرومی ریخت خواستم باانگشتان لرزان پیری چیزکی طنزگونه بنام خاطره بنویسم ،  مقصدم اززیرسوال بردن کتاب تاریخ استادبزرگوارمهرین صاحب نیست. باخودگفتم مورخین دستورنویس دیروز ولی محمد خان دروازی راخاین درتاریخ قلمدادکردند ولی روزی فرارسیدکه تاریخ نقاب ازروی اين تاریخ نویسان دورکرد ، ولی محمدخان دروازی رافرزندان صدیق خلق انقلابی افغانستان خواندند.

همسنگرم را ربودند ولی روح اش را نتوانستددزدی کنند

هرشب جمعه که شمعی را روشن می کنم اورا روی سجاده روبه قبله می بینم وقیکه سلام برمی گرداند لبخندبردنیای بی وفا ونامردان تاریخ می زند

اوامروزدرقطارمانیست ولی ستاره یی درخشان کهکشان بی مرگ است

که روشنی رعدوبرق اش رخشنده ترازخورشیدماست

اورفت وقرآن که هرورق اش ازسنگهای کهسارپنجشیربود ، سربالین زخمی من گذاشت ، چشم بازکردم که اونیست نوشتۀباخط وامضای ارشدالخائنین (احمدشاه مسعود)دیدم.

ارشدالخاینین نوشته بود در برابرشمامسلمان پنجشیرتعهدمی کنم که یک موی این مردانقلابی ازدست من وهمدستان من خیانت نشود. این خلاصه ازآن تعهدارشدالخاینین دربرارمردم مسلمان پنجشیربود.

آری اورابردند ، چشم بازکردم که آقاجان برادرش ، حاجی گلستان وبوستان خان ماما های اش زخم های تنم راباکهنه پارۀ پاک می کنند.

باآواز گرفته گفتم : احمدجان چه شد؟ گلستان قرآن راازسربالین من گرفت بازکرد ، نوشته وتعهدارشدالخاینین را خواندم.

تعهدنادرغدارباامیرکلکانی دردماغ من خطورکرد.

فهمیدم که اوهرگزبرنمی گردد.

تابوت چوب چناری راپخته زدند. مرا درآن تابوت گذاشتند وتابوت راسخت بستند ، برپشت اسپی.  آن اسپ روزی زیرپای آن سپه سالارمجاهدین درخم وپیچ درۀ های پنجشیروبدخشان باجست وخیزخستگی ناپذیرخودرابرقله های پامیرمی رساند.

این باربطرف دره های بدخشان نمی رفت باچشمان اشکباربطرف کوی صافی می رفت ، تاازآن جا رهسپارپاکستان شود. بالااحصارپشاورکه زمان جای بودوباش نوکران آی اس آی پاکستان وارشدالخاینین بود ، اقامتگاه سابق احمدشاه مسعود را لگدمال سم خودسازد.

مردم تابوتی را که برسراسپ دیده بودندفکرکرده بودندکه مرابه زادگاه پدری ام دراوپیان شریف بخاطردفن کردن انتقال می دهند ومرادرجمله شهدای پاک بازحساب کردندوهم مورخین بیخبرازخوددرلابلای یاداشت های خودمرادرجمله شهدای آن روزنقش زرین تاریخ ساختند.

ورق های آن قرآن ازسنگ نبود ، بخاطرتعهد ارشدالخاینین  ، نقش سنگ درتاریخ شد ، آن را قران سنگی خواندم.

واقعاً آن سوگند ارشدالخاینین نقش سیاه سنگ تاریخ شد ، بخاطریکه گنجایش به روی کاغذ نرم نداشت. تاریخ نویس چیره دست وطنم لازم ندیده که نقش سنگ جانشین نقش کاغذ نرم سازد جای شک نیست روزی فراخواهد رسید که  مورخین متعهد ازسوگند ارشدالخاینین احمدشاه مسعود وبزرگمرد تاریخ پهلون احمد جان قهرمان یادکنند. از محقق گرانقدر ومورخ بيدار کشورم جناب مهرين تقاضا دارم تا در نوشته های بعدی شان اين مطلب را در نظر داشته باشند.

ندارم گله از رنج زمانه

امید ازخاینین نامی نمانه

نمودند نام تاریخ رابهانه

زدنددر(...)تاریخ صدفانه

شاعربیترازو

 

 

 


بالا
 
بازگشت