دكتراندس نبي هيكل
افغانستان و اصلاح طلبی سیاسی
قسمت دوم
شرایط داخلی و بینالمللی و منافع نیروهای سیاسی مطرح در حیات سیاسی افغانستان انگیزههایی اند که اصلاح طلبی را در افغانستان در دستور روز قرارداده است.
از لحاظ شرایط داخلی اکثریت احزاب سیاسی و آنچه بحیث گروپهای فشار دانسته میشوند در شرایط معیین ایجاد گردیدند: شرایطی که در آن از یکسو امید و عدم اعتماد با قوت وجود داشتند و از سوی دیگر فرصتهای جدید بوسیله اندیشه لیبرال برای تفکر لیبرال در کشور بوجودآمده بود. افغانستان سالهای جنگ با نظامیان اتحاد شوروی و جنگهای داخلی مجاهدان و امارت اسلامی طالبان را تجربه کرده بود. غرب نه تنها با نیروهای نظامی و استخباراتی وارد اقغانستان گردید بلکه ارتش ملکی خود را نیز با خود وارد کرد. سازمانهای بینالمللی نیز با دارو دسته و دستگاه وارد افغانستان گردیدند. شرایط داخلی از این لحاظ نیز برای پذیرش انقلابگرایی وجود نداشت. انقلاب به معنای سرنگونی و ویرانی همه چیز دیگر صورت گرفته بود و زمان اعمار فرارسیده بود، اما چیزی برای اصلاح نیز وجو نداشت. دید حاکم عبارت از دید ضد انقلابی و یک فرصت طلبانه یا اپورتونیستی بود و این فرصتها برای آنانی میسر بود که با قوت در افغانستان حضور داشتند. دسته های مجاهدین و متحدان قدیمی آنها پس از ویرانگری با شعار و برنامه بازسازی متحد شده بودند و با هرچه غیر از آن با تعصب فکری ما و دیگران برخورد میکردند. متحدان جامعه بین المللی نه تنها با اشغال اتحادشوری و اشغالگران بلکه با متحدان داخلی آنها نیز مخاصمت داشتند. این نیروها در فضای داخلی بی ـ رقیب تحت سلطه فکری و نظامی واحد به اعمار سنگرها و مواضع پرداختند.
از نظر شرایط بینالمللی ـ شرایط حاکم بینالمللی در افغانستان منظور است ـ جامعه جهانی که در افغانستان حضور دارد در گام اول یک جامعه ایدیولوژیک است و سپس یک جامعه امنیتی . از نگاه ایدیولوژیک کشورهایی که در ترکیب ناتو و آیساف حضوردارند بلاک دموکراسی های لیبرال را میسازند، از نظر اقتصادی کشورهای سرمایداری اند و از نظر نظامی یک جامعه امنیتی نظامی را تشکیل میدهند.دلایل اساسی حضور آنها را در افغانستان همین دلایل میسازند. انکشافات اوضاع داخلی افغانستان مانند رشد طالبان، تحکیم قوماندان سالاری در افغانستان ، رشد فساد، و رشد ذهنیت سرمایداری محصول این شرایط اند. جامعه بین المللی(؟!) این بار نیز متحدان جتگ علیه اتحاد شوروی را بحیت متحدان برگزید و سرنوشت مردم افغانستان را در اختیار آنها قرارداد.
از نظر ایدیولوژیک یک قرابت فکری میان اصلاح طلبی و لیبرالیزم وجود دارد. لیبرالیزم به ترقی و پیشرفت خوشبین است و آن را از راه رشد سرمایه که یکنوع مشوق مخدر است تشویق مینماید. ترقی و پیشرفت یکباره بدست نمیاید و بصورت تدریجی صورت میگیرد. اصلاح طلبی نیز این مشی را دنبال میکند. اصلاح طلبی به معنای استفاده از فرصتهای جدید برای اصلاح و پیشرفت است ، حتی اصلاح آنچه غیر قابل اصلاح پنداشته میشود.خوشبینی در مورد عقل و منطق انسان آنچه است که لیبرالها به آن معتقد اند و بر اساس آن صلح و همکاری را میان ملتها و دولتها ممکن میدانند. اصلاح طلبی بدون شک باید به ا ین باور باشد. اصلاح طلبی خطری را برای حاکمیت و قدرت ایجاد نمینماید و بدین ترتیب بحیث ابزار سیاسی میتواند در مارکیت سیاسی عرضه گردد. از این لحاظ اصلاح طلبی میتواند در خدمت قدرت قرار داده شود.
سالهای حاکمیت حامد کرزی نشان داد ند که نیروهای جهاد و مقاومت خود را در سایه حاکمیت رئیس جمهور و متحدان بینالمللی برای رهبری آینده کشور آماده کرده اند. آنها را در ساختارهای سیاسی، اجتماعی ، اقتصادی و نظامی میتوان با قوت شاهد بود. آنها در حکومت و در اپوزیسیون و در گروپهای فشار حضور دارند. چهرههایی از اصلاح طلبان افغانستان بدون شک از این شاخ و برگ نمایندگی مینمایند. تجربه نویسنده نشان داده که این نیروها در ابعاد مختلف فعال اند.
این سالها نشاندادند که این نیروها نسبت به رقبای خویش از انعطاف پذیری بیشتر برخوردارند، مشخصه ای که آنها را در موقعیت بهتر قرار میدهد. غرب نیز به چنین متحدانی نیازدارد.
بسنده است یاد آوری نماییم که جامعه جهانی پیشنهادها ی بیشتر سازنده را در رابطه با اصلاح سیستم سیاسی و همچنان جنگ علیه تروریزم از درون جامه بینالمللی رد کرده یا نادیده گرفته که خواستار تغییر پارادگم حاکم بوده است.
با وصف اینکه بازار اصلاح طلبی گرم است، اصلاح طلبی بیشتر بحیث اپرتونیزم و یا برای تأمین سلطه و قدرت مؤثر تر خواهد بود نه برای التیام دردهای ملت و میهن. اهداف اصلاح طلبان افغانستان بزرگتر از آن است که یک سازمان بتواند به تحقق آن به تنهایی نایل آید، چیزی که تاکنون به این یا آن دلیل با وصف ریتوریک سیاسی جامعه بینالمللی و حکومت افغانستان نتوانسته عملی گردد. برای این کار اراده قاطع و نیرویی که این اراده را با قاطعیت بتواند تحقق بخشد نیاز است.اصلاح طلبان باید برای خشاوه مزرعه تا آنزمانی انتظار برند که مزرعه مورد نظر شان زرع و نموکند. دستگاه حکومت افغانستان به مزرعه ای میماندکه باید از نو برای زرع آماده گردد.
پایان
+++++++++++++++++++++++++++++
اصلاح طلبی ، انقلابیگری و محافظه کاری جنبش های عمده فکری اند که به اکتویزم سیاسی اشتغال دارند. اما اینکه آیا اصلاح طلبی را بحیث یک راه حل عاقلانه برای دشواریهای افغانستان میتوان پیشنهاد کرد یا نه سوال مورد بحث کنون ما را تشکیل میدهد. مفکوره این بحث زمانی برایم دست داد که دریکی از سایتها خبر مربوط به تدویر انتخابات داخلی سازمان اصلاح طلبان افغانستان را مطالعه کردم.
تب سازمان سازی از سالهای ۲۰۰۲ بدینسو در افغانستان چنان اوج گرفت که تا سال ۱۳۸۴ بیش از یکصد حزب سیاسی در افغانستان ایجاد گردید. حتی پس از انفاذ قانون جدید احزاب تعداد احزاب سیاسی راجستر شده مطابق آخرین ارقامی که از چندماه پیش به یاد دارم به بیش از۳۵ حزب میرسید. این تب تنها به ظهور احزاب منتج نگردید، بلکه سازمانهای غیرحکومتی وابسته و غیر وابسته نیز بوجود آمدند.آنچه در این منظره سیاسی دیده میشد این بود که در آغاز این موج، انقلابیگری دیگر در مارکیت سیاسی خریدار نداشت. بدین ترتیب نه تنها احزاب سیاسی بلکه از نظر تیوریتیکی اسباب و ابزار و متحدان سیاسی احزاب نیز ایجادگردیدند. اما یک تفاوت را نادیده نباید گذاشت که در موضوع افغانستان این سازمانها بیشتر متحدین متحدان بودهاند تا متحدین احزاب سیاسی به معنای واقعی کلمه، زیرا در افغانستان انکشافات سیاسی در شرایط مشخص انکشاف کردهاند که از شرایط عادی بسیار متفاوت میباشد. این بحث را در کتاب »اکتویزم سیاسی« با اندکی تفصیل انجام داده ام، و در اینجا موضوع بحث ما را تشکیل نمیدهد. آنچه مسلم است این است که تعداد زیاد این احزاب و سازمانها توابع فکری اندکه نگارنده آن را از فرزندان فکری متفاوت میدانم. فرزندان فکری به مواردی گفته میشود که میان افکار و ایدیولوژیها بنحوی بتوانیم یک رابطه تقدم و تاخر را تثبیت نماییم، و اما در رابطه با توابع فکری نه تنها این رابطه مشهود و مستحکم است، بلکه فاقد نقدگرایی و ابتکار فکری بوده و مزین با تعصب فکری نیز میباشد. در فرزندان فکری میتوان حد اقل گوناگونی و تنوع را شاهد بود.
مفکوره اصلاح طالبی در سالهای اخیر پیروان بیشتر یافته است و این بازار گرم سیاسی برای متاع سیاسی اصلاح طلبی دلایل و عللی دارد. سازمان اصلاح طلبان در غربت شاید اولین صدای اصلاح طلبی پس از سقوط امارت اسلامی در افغانستان باشد. اصلاح طلبان افغانستان که سومین دور انتخابات هیات رهبری آن در اوایل ماه سنبله دایر گردید سازمانی با این نام در داحل کشور است. حزب حق و عدالت نیز مدعی اصلاح کردن است. شاید بتوان همه ی آن احزابی را که به گونهای هم در ایتلاف حکومتی شریک اند و هم به نقد حکومت میپردازند، در زمره اصلاح طلبان بر شماریم. مشخصه اساسی اصلاح طلبی امید به اصلاح و تغییر تدریجی و از داخل سیستم است. مشخصه آخری میتواند شرط اساسی تلقی نگردد.(نقش دموکراتها را در سیاست ایالات متحده میتوان بحیث یک مثال در نظر گرفت.)
یک دلیل اینکه چرا اصلاح طلبی بازار گرمتر از دیگر برخوردهای سیاسی دارد ممکن است این باشد که از یک سو امکان تغییر انقلابی به دلایل مختلف مشهود و ممکن بنظر نمیرسد و مهمتر از آن مفکوره اصلاح طلبی با ایدیولوژی حاکم بر افغانستان و بر جهان غرب که در افغانستان حضور بالفعل و بالقوه دارد، در سازگاری قراردارد. انقلابیگری به هیچ صورتی نمیتواند مورد قبول حکام ملی و بینالمللی در افغانستان قرارگیرد.در حالیکه اصلاح طلبی نه تنها با لیبرالیزم همریشه و همسایه است بلکه در خطوط کلی نیز با پالیسی حکومت و متحدان بینالمللی آن در توافق قراردارد. این حقیقت زمانی صراحت میابد که از خود و از اصلاح طالبان بپرسیم چه را باید اصلاح کرد و چگونه؟
اما پیشتر از این باید پرسیده شود که اصلاح طلبان اصلاح را چگونه تعبیر میکنند. زیرا در ریفورمها همواره دو مساله در نظر گرفته میشوند: اصلاحات بر دید اکثریت استوار است یا بر دید اقلیت. اگر انتقادات ، خواستها و نیازهای مردم (اکثریت) انگیزه و اساس برنامه اصلاحی را تشکیل دهند این اصلاح طلبی را اصلاح طلبی مثبت مینامیم و برعکس هدف دومی را بیشتر تعویض آنچه ناخوشایند است با آنچه خوشایند است تشکیل میدهد (همانند خیشاوه کردن یک مزرعه) .اصلاح یک مشخصه کلی و عام دارد و آن این است که آنچه قابل اصلاح است کمتر از آنچه است که قابل اصلاح پنداشته نمیشود.در اصلاح ناسازگاریها تصحیح و رفع میگردند. اصلاح موهای سر و اصلاح یک متن بطور مثال به معنای به ترتیب تذکر تراشیدن سر و از سر نوشتن متن نیست. اهدافی که اصلاح طلبان افغانستان در برابر خود قرارداده اند نیز گواه بر این حقیت است:
». . . چشم انداز های مردم سالاری ، مبارزه علیه فســاد، نهادینه کردن قانون و اصلاح نظام سیاسی افغانستان را بحیث عمده ترین اهداف خود مطرح کرده است. به باور این جربان یگانه رویکردی که میتوانده افغانستان را به دولتداری حوب ، تحقق ارزشهای مدنی، شهروندی و مردم سالاری برساند نهادینه شدن تیوری اصلاحات در ساختار نظام است. جنبش اصلاح طلبان افغانستان «
ما در اینجا با دشواریها تجربی و نورماتیفی اهداف متذکره کاری نداریم که تا چه حد واقعبینانه و تحقق پذیر اند، مگر اصلاح پذیری بصورت حتم با چند موضوع ارتباط دارد:
1. اول اساس ارزشی یا نورماتیف اصلاحات: یعنی اساسات ایدیولوژیک و جهانبینی که اصلاحات برآن استوار اند.
2. دوم اساس ماهوی اصلاحات: اساس نورماتیف میتواند از هر نوع باشد، بنابرآن باید دید تا چه حد اساسات متذکره دموکراتیک و به نفع اکقریت اند.
3. پیاده کنندگان اصلاحات : آنانی که برای تحقق اهداف اصلاحی کار میکنند باید توانایی و اراده لازم را دارا باشند. اعتماد لازم بر آنها و بر قابلیت آنها نیز برای پیروزی برنامه اصلاحات ضروری میباشند. برنامه اصلاحات ارضی سردار محمد داود، و نورمحمد ترکی و برنامه حکومت کنونی برای اصلاح سیستم ( مبارزه علیه فساد و اصلاحات اداری) نمونههای قابل دقت برنامههای اصلاحی اند.
نکته مهمی که به نام خشاوه مزرعه یاد کردیم در اینجا متبارزمیگردد: مساعی همه ی حکومتها برای تحکیم قدرت ( دموکراتیک یا غیر آن) پیوسته از راه پیادهسازی اصلاحات صورتگرفته است. دولتهای کنونی چنانی که امروز اند زاییده نشدهاند و محصول اصلاحات تدریجی اند. بنابران گروپهای اصلاح طلب یا دستیاران حکومت اند یا دید مشخصی برای اصلاحات دارند که از دید حکومتی متفاوت اند. آنچه میان آنها شریک است حفظ سیستم و اصلاح تدریجی سیستم موجود میباشد.در بسیاری از محافل سیاسی افغانی این دید حاکم است که آنها از نظام کنونی حمایت میکنند و منظور آنها نظام جمهوری است، ودر حالیکه ندانسته ادعای خویشتن را مورد سؤال قرارمیدهند. از جهات متعدد میتوان این ادعا را مورد سؤال قرار داد:
• اصلاح نظام در نهایت به چنان تغیری منتهی میگردد که میتواند تغییر نظام نامیده شود. نهادها همه چنین سیری را پیموده اند: تکامل دولتها به دولتهای ملی کنونی، تکامل دموکراسی یونان به دموکراسیهای کنونی مشالهای برجسته این مورد اند.
• اصلاح را باید در چند عرصه متقاوت درنظر گرفت. اصلاح پروسه های کاری از اصلاح ماهوی ساختارها اصلاح باید تمیز گردد. به عبارت دیگر ما ابزار و پالیسی ها را اصلاح مینماییم و یا اهداف را. تغییر اهداف میتواند به معنای تغییر پارا دگم باشد. وقتی اصلاح طلبان نظام را مورد حمایت قرار میدهند به این معنا است که آنها اصلاح قالبها را در برنامه خویش ندارند. یعنی نظام جمهوری کنونی را بحیث نظام جمهوری ریاستی میپذیرند.در حالیکه نظام کنونی بیشتر به جمهوری موروثی با مشخصه های دکتاتوری فردی از یکسو و دکتاتوری اقلیت از سوی دیگر همانند است. اکنون باید پرسید که اصلاح نظام به تداوم قدرت خدمت مینماید یا خیر و آیا احزاب اصلاح طلب بحیث احزاب برای کسب قدرت سیاسی مبارزه مینمایند یا خیر؟ بدین ترتیب جهانبینی و اهداف اصلاح طلبان اهمیت کسب مینماید.
اما سؤال این است که اصلاح طلبی برای افغانستان راه حل مناسب پنداشته میشود؟ افغانستان به بیماری همیماند که بیشتر و بیشتر به حالت کوما میرود تا اینکه بسوی بهبود. چنین بیمار به سرویس عاجل برده میشود، در حالیکه اصلاح تدریجی زمانی مطرح میشود که بیمار به اتاق ریکوری آورده میشود.
نکات سرطانی باید نخست از وجو د این بیمار برطرف گردند و پس از آن به اصلاح تدریجی نیاز دیده میشود.اصلاح طلبی در افغانستان در واقعیت امر وسیله ای است برای تأمین تداوم قدرت نیروهای مطرح در حیات سیاسی کشور.
اصلاح طلبی به دو دلیل عمده متداول گردیده است:
• شرایط داخلی و بینالمللی برای اصلاح طلبی بیشتر مساعد است.
• نیروهای سیاسی مطرح در سیاست کنونی در افغانستان نمیتوانند سیستم را ترک گویند و به گونهای باید دخالت خویش را تأمین نمایند.نفع آنها در تأمین نفوذ در سیستم سیاسی ، اقتصادی و فرهنگی متضمن است، در حالیکه مشی برعکس آن به تضعیف مواضع آنان خواهد انجامید.
بر این دو دلیل در قسمت دوم بحث خواهیم کرد.