دكتراندس نبي هيكل

 

افغانستانن: سرزمین جبهه زار

 

قسمت دوم

در برابر دست اندرکاران کار تشکیل جبهه نجات از بحران دو سوال اساسی قرار داشت. این دو سوال عبارت بودند از:

(۱)درشرایط کنونی  چرا باید برای ساختن یک جبهه سیاسی دیگر اقدم گردد؟

(۲) این جبهه سیاسی چگونه میتواند مردم و کشور را از بحرانهای کنونی نجات دهد؟

سوال اول را با اختصار در قسمت اول بررسی نمودیم.تشکیل یک جبهه  سیاسی دیگر به این دلیل ضروری پنداشته میشد که سایر جبهه ها و ایتلافها نه کارایی این را داشتند که کشور و مردم را از بحران بدر آورند و نه هم از اعتماد سیاسی مردم برخوردارد بودند. اما هم این استدلا ل و هم این ادعا ماموریت خیلی مهم را در برابر سازمان دهندگان جبهه قرارمیداد. چه چیزی این جبهه را از سایر جبهه ها و ایتلافها متمایز میساخت و چگونه میتوانست کار نجات از بحران را تحقق بخشد؟در این بخش بر دشواریهای این مساله مکث میشود.

قبلآ گفتیم که اکثریت احزاب عضو این جبهه با سایر احزاب بیرون از این جبهه و جوه مشترک زیادی دارند. مهمترین آن‌ها از نظر سیاسی این‌ها اند که این احزاب از ابتکار و درایت سیاسی و اعتماد سیاسی برخوردارنیستند٬ نمیتوانند از شیوه اندیشه و عمل معمول و نهادینه شده فاصله گیرند٬  ودر نتیجه توانایی رهبری و بسیج مردم را دارا نیستند. هریک از این نکات قابل بحث اند تا بر کرسی قرار داده شوند.

ابتکار و درایت سیاسی: رهبری حزب باید ابتکار و خلاقیت داشته باشد٬ زیرا حزب متشکل از افرادی اند که میتوانند  الهام بخش و بسیجگر باشند٬ حزب سیاسی همانند دماغ انسان احساس و درک مینماید٬ واکنش نشان میدهد و راه حل را در میابد. ابتکار به معنای توانایی درک ورهبری در عمل است. احزاب کنونی در کشور یا نتوانسته اند اوضاع را به گونه‌ای درک نمایند که به سود تقویت نقش رهبری مردمی این احزاب منتج گردد و یا  آن را به گونه‌ای درک کرده‌اند که ماموریت ملی و سیاسی خود را در برابر مردم و کشور قربانی ساخته اند. بسیاری از آن‌ها تنها با دو یا سه نوع فعالیت سیاسی عنعنوی مانند اعتصاب یا مظاهره آشنایی دارند. ما اکنون دو دسته احزاب را میتوانیم در این رابطه تشخیص نماییم: احزاب نورماتیف: که  اصول فکری آنان سختگیر و بازدارنده آند و احزاب سیاسی لیبرال. اولی‌ها در نهایت چپ و دومی ها در نهایت راست قرار داند٬ زیرا برای اولی‌ها اصول و نورم های فردی و سازمانی یا ایدیولوژیک چنان مهم‌اند که انعطاف پذیری آنان را اجازه نمیدهد و دومی ها یا برای دستیابی به قدرت به ثروت و یا برای دستیابی به ثروت به قدرت متوسل میگردند و یا برای هردو تلاش میورزند.

اعتماد سیاسی: این احزاب به مشکل میتوانند حق العضویت اعضای خود را بدست آورند٬  جلسات حزبی آن‌ها طبق اساسنامه دایر نمیگردد٬ به مشکل میتوانند اعضای خود را برای فعالیت عملی اکتویزم یا فعالیت سیاسی بسیج نمایند.آنها نتوانسته اند اعتماد مردم را بدست آورند. احزاب سیاسی دارای امکانات مالی از نگاه بسیج در شرایط بهتر قراردارند.این احزاب بیشتر  احزاب اقلیت اند و بیشتر در خدمت گروپ قراردارند.

شیوه معمول اندیشه و عمل:همه ی این احزاب درگیر تعصب فکری اند. حق به جانب آن‌ها است و دیگران در اشتباه قراردارند ودیگر اندیشی رامجاز نمیدانند و دیگران باید مانند آن‌ها فکر کنندایدیولوژی پرستی ٬ شخصیت پرست مشخصه های دیگر این شیوه تفکر است. در این شیوه فرد اسیر شیوه ی تفکر و عمل‌کرد خویشتن است٬ به آنچه باورداشته باوردارد و به گونه‌ای عمل مینماید که درگذشته خوکرده است. در این اواخر این شیوه در عبا و قبای جدید منطق گرایی و علم گرایی تبارز کرده است.کار سیستماتیک و میتدولوژیک در این شیوه معمول نیست.

برای چنین احزاب دلیلی برای ادعای رهبری مردم و نمایندگی از آنان وجود ندارد و مردم هم دلیلی برای اعتماد بر آن‌ها ندارند. بدین ترتیب ماموریت بزرگی از نظر تیوریتیکی و  عملی در برابر همه ی نیروهای سیاسی بخصوص جبهه نجات از بحران قرار دارد.چگونه میتوان اعتماد مردم را کسب و آنان را  بسیج نمود؟

احزاب سازمانده و علاقمند ساختار یک جبهه سیاسی مشترکات زیادی داشتند. آن‌ها در عدم توانایی تحقق هدف نجات از بحران و عدم توانایی رهبری و بسیج مردم نیز باهم وجوه مشترک داشتند٬ در حالیکه علاقمندی انجام چنین ماموریت را دارا بودند.اما آیا این کار را میتوانستند انجام دهند؟ و آن را چگونه باید انجام میدادند؟ برای نخستی  تنها داشتن علاقمندی بسنده و کافی نبود و برای دومی به دانش و درایت نیاز بود.احزاب و افراد باید مساعی خود را بر تفاوتها و مشترکات با  سایر نیروهای سیاسی ٬ میکانیزم های سازنده اعتمادو تثبیت هویت جبهه متمرکز میساختند.در قسمت اول این مقاله برخی از مشترکات میان این احزاب را نام بردیم.اما تفاوت ها میان این احزاب چیست؟ نخستین تفاوت این است که برخی خود را چپ میپندارند و برخی خود را مجاهد و برخ دیگر لیبرال. برخی هم خود را ملی و مترقی توصیف مینمایند. تفاوت دومی در گذشته ی آنها قرار دارد. برخی گذشته بدنام دارند و برخی در این بدنامی شریک اند.برخی در حکومت شریک اند و برخی  از سوی سیستم بیگانه پنداشته می‌شوند و برخ دیگر در یک بازی دوگانه  حکومتی و ضد حکومتی قراردارند.

 دوکار باید انجام گردد:

(۱) از شیوه اندیشه و عمل معمول و نهادینه شده باید به شیوه جدید اندیشه و عمل گذار صورت گیرد.

(۲) خواست و نیازمردم باید به مبارزه سیاسی و مبارزه سیاسی باید به خواست مردم تبدیل گردد.

گام نخستی مستلزم یک گذار است که در آن فعال سیاسی از تعصب فکری و خصومت با دیگر اندیشی٬ ایدیولوژی پرستی و شخصیت پرستی فاصله میگیرد و دیگران را بحیث افراد  دارای حقوق مساوی می پندارد. این کار نقش پیشآهنگی فعال سیاسی را تأمین مینماید و به کاهش دگما منتج میگردد. این گذار بدون ارتقای طرفیت فعالان سیاسی ممکن نیست. فعالان سیاسی باید دانش معاصر  سیاسی را بیاموزند و به دیگران در کار آموزش کمک نمایند.

گام دومی حزب یا جبهه سیاسی را وامیدارد خواستها و نیازمندیهای مردم را درک٬ آن‌ها را جمعبندی و به داعیه های مشخص مبارزاتی تبدیل نماید. بعلاوه این مشی آن‌ها راو مردم را در سنگر واحد زندگی روزانه قرار میدهد.هردو مشی دارای بخش‌های ذهنی و مادی اند. در توامیت با هم چنین مشی زمینه را مساعد میسازد تانیروی سیاسی  اعتماد اطرافیان و همرزمان خود را کسب نماید.

 آیا انجام این دو کار در حدود توانایی این جبهه قرار دارد؟

برای هر سازمان سیاسی حد اقل سه محک ارزیابی و تبارز وجود دارد. مرامنامه ، کارنامه سازمان و فرهنگ سازمان. اولی اهداف سازمان را بیان میدارد و دومی نتایج مبارزات سازمان را در زمان حال و درگذشته احتوا مینماید، درحالیکه فرهنگ سازمان شیوه دستیابی سازمان سیاسی به اهداف تعیین شده را در ریتوریک و عمل سیاسی بازتاب میدهد. بنابرآن، توجه اساسی باید به سومی نیز معطوف گردد. شیوه کار در میان مردم برای بسیچ نیروها و شیوه رهبری مبارزه سیاسی به هدف تحقق اهداف سیاسی بیان دیگرفرهنگ سیاسی میباشد. این شیوه اندیشه و عملکرد مبارز سیاسی است که اعتماد می آفریند و موجب بسیج نیروها میگردد. شیوه اندیشه و عمل سازمان سیمای سیاست سازمان را تشکیل میدهد. اما این اصل به تنهایی ما را در ارزیابی ما از سازمان سیاسی بصورت درست کمک نه میکند زیرا سازمانها متشکل از افراد اند و افراد دارای زمینه ها، روابط و گذشته میباشند.اما  افراد و  سازمانها بر همدیگر تاثیر  متقابل دارند. بنابرآن ،توجه به سایکالوژی اجتماعی و سیاسی اهمیت کسب مینماید، و برای احزاب و سازمانهای سیاسی ر عایت درسهای تاریخ حیاتی شمرده میشود. عدم تداعی خاطرات بد و برخورد مسکلی و علمی به مسایل به جای برخورد سلیقوی را میتوان به گونه مثال یاد کرد.

جبهه نجات از بحران محصول چندین ماه کار پیگیر است.کار ایجاد یک سازمان سیاسی سراسری هدف اساس را تشکیل میداد که از سالها پیش آغاز شده بود، کاریکه مساعی، بردباری بیشتر و زمان بیشتر را در کار داشت.

چند ماه کار مشترک برای تشکیل جبهه نجات از بحران نشانداد:

                                            کمیسیون تدارک در آغاز متشکل بود از۷ تن٬ که۶ تن آنها ازاحزاب مختلف نمایندگی میکردند. بعدها یک شخصیت مستقل دیگر نیز عضویت کمایی کرد. یکی از این ۶ تن در مسیر کار به صف ناراضیان پیوست . گروپ پنج نفری  نمایندگان احزاب سیاسی بحیث ایلیت حاکم در پروسه عمل میکردند. آن‌ها به نظر دیگران در موارد مهم و معیین که با دید آن‌ها در تضاد قرارداشت یا توجه نمیکردند یا با قاطعیت آن را  رد میکردند. در حالتی که چنین مورد به یک تصمیم یا فیصله منتج میگردید آن تصمیم نقض یا نادیده گرفته میشد.برخورد تبعیض آمیز گاه گاهی با وضاحت آن تبارز میکرد.

                                            آنان در مواردی خیلی انعطاف پذیر و در موارد دیگر سختگیرانه برخورد مینمودند. محک کار را دید ایلیت  در  رابطه با مسایل و این هدف که جبهه باید تشکیل گردد تشکیل میداد. این کار موجب میگردید  تعدادی از احزاب و گروپها ‍پس از یک یا چند جلسه به قطع همکاری تصمیم گیرند.

                                            کمیسیون تدارک که متشکل از این ایلیت بود بحیث مرجع اجرایی بصورت دایم فعال بودکه ایلیت را در موقف بهتر مانیپولاسیون قرارمیداد. تصامیمدر رابطه با تدویر جلسات ٬تعیین اجندا٬ دعوت افراد به جلسات٬ تنظیم تماس  و روابط خارجی و ترتیب مسوده ها و تنظیم متنهای تصویب شده بوسیله این کمیسیون صورت میگرفت و این خود به معنای تمرکز قوا و صلاحیت بود ٬ بخصوص درحالیکه کمیسیون متشکل از همفکران بود و دیگر اندیشی درآن حضور نداشت. دو عضو انتقادی در موارد لازم از نظر ایلیت به جلسات فراخوانده میشدند.

                                            تدویر جلسات عمومی به اصطلاح مجمع عمومی برای مدت زیادی به این آرزو به تعویق انداخته میشد که افراد سرشناس به عضویت جبهه پذیرفته شوند. در مورد صراحت موضعگیری مشکل عمده این بود که ایلیت از یک‌سو این عظمت طلبی را در سر داشت که زهبری یک جبهه ملی سراسری را داشته باشد یا حد اقل به تشکیل آن بحیث موسسان افتخار نمایند٬ در حالیکه تحمل و بردباری  لازم را برای تنوع فکری در درون جبهه دارا نبودند.

                                            کمیسیون در طی کمتر یا بیشتر از هفت ماه نشان داد  توانایی آن از نظر سازماندهی پایینتر از توانایی یک کارمند خدمات در اداره دولتی قراردارد٬ در برابر دیگر اندیشی و انتقاد همچنان حساسیت دارد و به شیوه اندیشه و عمل معمول وفادار است.

                                            کار بصورت غیر سیستماتیک و منطقی صورت میگیرد. افراد بیشتر از دانش سنتی برخوردار اند و به آنچه میدانند وفادارتر اند و از دانش معاصر فقیر اند.

                                            تمایل بیشتر بسوی قدرت طلبی و نمایش قدرت بود تا تمایل به کیفیت. سعی میشد افراد سرشناس٬ اعضای مجلس مقننه و  مجلس سناُ و بزرگان قوم به پروسه کشانیده شوند. سیستم کار ایلیت به سیستم کار ایلیت حاکم  شباهت بیشتر داشت. تنها دو تفاوت میان این دو ایلیت وجود داشت: (۱) ایلیت حاکم قدرت سیاسی و اقتصادی را در دست داشت در حالیکی ایلیت کمیسیون تدارک در چنین موقفیت قرار نداشت٬ و (۲) ایلیت حاکم فاسدمیباشد. وجوه مشترک آنان به مراتب بیشتر از وجوه تمایز میان آنان است:

                                            هردو ایلیت  از نگاه عمل بیکاره و ناکاره اند.

                                            هردو ایلیت فاقد ظرفیتهای مسلکی اند.

                                            هردو به رابطه‌ها بیشتر از ظابطه ها ارج مینهند.

                                            هردو درگیر تعصب گروپی قرار دارند.

                                            هردو نه گذشته خوب را تداعی میکنند نه به آینده خوب میتوانند امید بخشند.

                                            تمایل به قدرت در هردو باقوت وجود دارد و این هدف مقدس میتواند ابزار دستیابی به آن را تقدس بخشند.

                                            هردو ایلیت در کار مانیپولاسیون یا دستکاری هدفمند و  انسجام ناشیانه امور مهارت دارند.

                                            پاسخ دهی و احساس مسوولیت در هردو ایلیت سیمای مشابه دارند.به گونه مثال به تکرار چنین شد که مجلس موسسان که متشکل از بیش از بیست شخصیت بود فیصله کرد تا به تاریخ معیین دو باره تشکیل جلسه دهد. اما جلسه نه تنها به موعد فرا خوانده نشدف بلکه برای آنانی که به خیال شرکت درجلسه به محل حاضر شده بودند یا تلفنی احوال میخواستند اطمنان حاصل نمایند بیشرمانه گفته میشد که نه چنین فیصله صورت نگرفته است. جلسه یکبار سه هفته به تعویق افتاد و یا جلسات کمیسیون به شرکت افراد معیین فراخوانده میشدو یا تصامیم اتخاذ شده دو باره مطرح میگردیدند و یا نادیده گرفته میشدند بدون اینکه دلیل  و نیاز چنین کار توضیح گردد (یکه تازی).

تعداد زیاد این عناضر  ناشی از فرهنگ سیاسی حاکم در جامعه سیاسیمیباشد که مشخصه های آن در خطوط کلی عبارت اند از: یکه تازی٬ خصومت با دیگر اندیشی٬ فقدان تفکر انتقادی٬  ذهنیت همدردی  و همنوایی با اپوزیسیون٬  قوت اعتماد غلیط بر اعتماد رقیق و چیرگی مناسبات جامعه سنتی.

این تجارب نشان میدهند که جبهه نجات از بحران توانایی و ظرفیت لازم را برای رهبری و بسیج مردم دارا نیست٬ درحالیکه تمایل کار به سود مردم و کشور بصورت مشهود وجود دارد. این توانایی‌ها قابل فراگیری اند و زمانی میتوانند مؤثر باشند که نیروهای سیاسی با ایتکار و درایت بتوانند در عمل برای مردم به اثبات رسانند که آن‌ها با گذشته تفاوت دارند و مردم را در اولویت کاری قرارداده اند.

 پایان

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++

 

تولد "جبهه نجات از بحران "تلاش دیگریست در بازی قدرت درحیات سیاسی افغانستان. در جبهه زار افغانستان اکنون میتوان جبهه های سیاسی، نظامی،مذهبی واقتصادی گوناگون را شناسایی کرد که عمدتآ به هدف تاثیر گذاری بر پالیسی ها   فعالیت مینمایند.دراین جبهه زار  اکنون دو جبهه سیاسی ( جبهه نجات از بحران که به تاریخ ۲۴ ثور ۱۳۹۱ اعلام موجودیت کرد و جبهه ملی) و دو ایتلاف سیاسی ( ایتلاف ملی و ایتلاف احزاب و سازمانهای دموکرات و ترقیخواه افغانستان که در ماه حمل ۱۳۹۱ ایجاد گردید) فعالیت دارند.

بر اساس معلومات در جبهه نجرات از بحران10 تا یازده حزب و برخی از شخصیتهای مستقل عضو اند ، جبهه ملی از سه حزب تشکیل گردیده و در ایتلاف احزاب و سازمانهای دموکرات و ترقیخواه افغانستان پنج حزب عضویت دارند. در مورد اعضای ایتلاف ملی مدرک موثقی در دست نگارنده قرارندارد.در حالیکه پرسشهای زیادی در رابطه با توانایی جبهه ها، موثریت، درایت و سلامت فکری، استقلال آنها، سختی و نرمی تفکر گروپی در آنها و . . . وجود دارند، بر اساس تعداد احزاب عضو، جبهه نجات از بحران میتواند بزرگترین جبهه سیاسی در منظره سیاسی افغانستان دانسته شود که تعداد بیشتر احزاب همفکر را دورهم گرد آورده است. مقاومت جبهه ها در برابر رویدادها و پیامدهای تغییرات سیاسی در افغانستان مساله مهمی است که باید از نظر علمی مورد تحقیق قرار داده شود، زیرا تاریخ پر تلاطم افغانستان شکنندگی آن را ثابت کرده است.از نظر منطقی نیز نگهداری چنین پدیده شکننده، مستلزم دقت زیاد ورعایت یک فرهنگ عالی متمدن است.مهمترین و نخستین سوال در رابطه با آرمانگرایی این جبهه پیش میآید. جبهه نجات از بحران ؟ و آیا این جبهه خواهد توانست کشور را از بحران نجات دهد.

آرمانگرایی یک خصیصه انسانی و یک مشکل اساسی میباشد که تنها به مبارزه سیاسی اختصاص ندارد. آرمانگرایی از این جهت خصیصه انسانی است که در هر انسان وجود دارد. انسان بحیث فرد آرمانها و خواستها دارد و برای برخی از آنها بصورت انفرادی میرزمد و برای برخ دیگر بصورت گروپی (در گروپهای خورد و بزرگ) و باز هستند آرمانهایی که ازاجتماعی بودن انسان بحیث عضو جامعه بشری ناشی میگردند و برای آن باید بوسیله ی سازمانهای بزرگتر مانند سازمانهای بین‌المللی مبارزه صورت گیرد.

آرمانگرایی از این جهت یک مشکل پنداشته میشود که میتواند ابزار رسیدن به خود را تقدس بخشد و قربانیهایی را برای آرمانها موجب گردد.آرمان بهشتی شدن یک انتحاری، آرمان "مصوون ساختن جهان برای دموکراسی" ارمان ایجاد جامعه کمونیستی، آرمان ایجاد امارت اسلامی، ارمان بقدرت رسیدن، رییس جمهور شدن، توسعه قلمرو ارضی، و از این قبیل.

برای آرمانگرایی باید چاره جویی کرد زیرا آرمانگرایی تداعی کننده است وبه میکانیزمهایی نیاز است که عوارض جانبی آن را بتواند کنترول نماید و از شدت آن بکاهد. آرمانگرایی جبهه نجات از بحران در مبارزه سیاسی با یک دشواری اساسی روبرو میباشد و آن عدم تناسب ابزار مبارزه با اهداف مبارزه میباشد.

آرمان نجات از بحران تنها درصورت بقدرت رسیدن این جبهه ممکن است:درحالیکه برچیدن گلیم مافیای موادمخدر یک آرمان  انسانی است ٬در شرایط کنونی که کشورهای حاضر در قلمرو افغانستان با وسایل و ابزارهای مؤثر سیاسی اقتصادی و نظامی به دلایل مختلف از تحقق آن عاجز آمده اند٬برای یک جبهه تنها در حالتی متصور است که قدرت سیاسی را در داختیار داشته باشد و یا خلع سلاح عمومی.دشوار برای به قدرت رسیدن دو راه وجود دارد:۱) تبدیل این جبهه به یک    جبهه سراسری ملی و به یک جنبش ملی اجتماعی و ۲) از راه نقش عامل اگزوجین

سؤال اساسی قابل پرسش این است که چه عناصر و عوامل موفقیت یک ساختار سیاسی را موجب میگردد؟ این سؤال بدین لحاظ سؤال مهم است که در افغانستان از هر کشور دیگر ی در دنیا احزاب سیاسی بیشتر وجود دارد و همه ی آن‌ها از اعتماد سیاسی اکثریت مردم برخوردار نیستند.این بیان را میتوان مورد منازعه قرارداد ٬ اما نمیتوان ادعای برعکس آن را بر کرسی نشاند: زیرا این احزاب گروگان تفکر گروپی اند٬ در حالیکه دارای برنامه وسیع ملی اند. باین احزاب از لحاظ برنامه دارای چند دشواری اند. نخست برنامه  آرمانگرا یانه و ایدیال  تهیه شده٬ دوم برنامه فاقد مکانیزم یا پلان  عملی میباشد٬ سوم برنامه برای حزب آماده شده و  اثری وجود ندارد که مردم را متقاعد گرداند این یا آن حزب برای . . . مبارزه مینماید.به عبارت دیگر حزب از مردم از آنانی که برای آنان و به نمایندگی از آنا ن مبارزه مینماید ٬ فاصله دارد.چهارم انگیزه و مشوقی میان احزاب و مردم وجود ندارد تا یکی را با دیگری به دوستی و همیاری تشویق نماید.

چیزهای  زیادی را میتوان یافت که این احزاب باهم  شریک دارند٬ اما تفاوتها را نیز باید درنظرداشت. همه ی آن‌ها در گیر دگماتیزم  و تعصب اند٬ همه ی آن‌ها  بیشتراز منافع گروپی  نمایندگی مینمایند تا از منافع عامه و عمومی٬ همه ی آن‌ها احزاب کتابچه ای اند٬ اکثریت آن‌ها نه گذشته بهتری را  تداعی میکنند و نه  به آینده بهتر امیدوار میسازند٬همه ی آن‌ها  در مدیریت و رهبری و در ابتکار و درایت سیاسی ناتوان اند٬ همه ی آن‌ها از اعتماد و حمایت مردمی برخوردار نیستند. خلاصه آن‌ها نمیتوانند خودرا از اساارت فکری نجات دهن و دیگران

سه مساله در تشکیل این جبهه نیزدارای اهمیت بود:(۱) فرمولبندی اهدف جبهه برای تشکیل یک ساختارسیاسی متفاوت بر اساسات متفاوت،(۲) پروسه تفاهم و تشکیل جبهه و(۳) شیوه کار یا برخورد فکری و عملی به فرمولبندی اهدف و پروسه ی تفاهم و تشکیل جبهه سیاسی. در رابطه با مساله اولی دو سوال اهمیت زاید داشت: درشرایط کنونی  چرا باید برای ساختن یک جبهه سیاسی دیگر اقدم گردد؟ و این جبهه سیاسی چگونه میتواند مردم و کشور را از بحرانهای کنونی نجات دهد؟

پاسخ به سوال اول به چند دلیل عمده دارای اهمبت بود:

                                                         از سقوط امارت طالبان بدینسو بیش از یکصداحزب سیاسی سابقه دار  وکم سابقه در کشور ایجاد گردیده که در ده سال گذشته حد اقل بیکارگی٬ فقدان ابتکار  و درایت سیاسی آنهابه اثبات رسیده است.این احزاب نتوانستند مردم را آگاهی دهند‍٬ به نفع مردم وکشور از منافع گرو‍پی درگذرند و مردم را بسیج نمایند.

                                            جبهه نجات از بحران در ترکیب خود  ۱۰ یا یازده تن از این احزاب را دارا میباشد که در کار رهبری و بسیج مردم ناکام شده اند.

                                            این احزاب  هم تجارب آموزنده عضویت در جبهه های دیگر را داشتند و هم شاهد ظهور و زوال و از هم پاشی جبهه های دیگر بوده اند.

با درنظرداشت این حقایق باید به این سؤال پاسخ داده میشد که چرا بایدبه تشکیل جبهه سیاسی دیگر اقدام گردد؟

 زیرا جبهه جدید باید  از  بسا جهات با جبهه ها و ایتلافهای موجود در کشور تفاوت داشته باشد  

درغیر آن تشکیل آن مفهوم سیاسی لازم را نخواهد داشت٬ زیرا هدف اساسی آن را نجات از بحران تشکیل میدهد.چند مشکل کلیشه ای و نهادینه شده در این رابطه وجود داشت:

(۱) هم ابتکار سازماندهی و هم رهبری در انحصار رهبری چند حزب معیین قرار داشت.

(۲) این رهبران آنچه را بیان میداشتند نمیتوانستند در عمل تحقق بخشند.آنها ممکن است میخواستند از شیوه اندیشه و عمل معمول و نهادینه شده در محافل سیاسی افغانستان فاصله گیرند٬ اما به این آرزو در عمل دست نمیافتند.

بنابرآن مشکل اساسی بر سر راه آنان این بود که  در تفاوت و تضاد دو جهان گفتار و کردار قرار داشتند. هدفی که دربرابر احزاب و شخصیتهای مستقل قرارداده شده بود قابل تقدیر و سزاوار فداکاری بود٬ اما این هدف سیاسی. این فداکاری نه تنها تحمل و بردباری سیاسی را میخواست٬ بلکه خواستار آن نیز بود تا از شیوه اندیشه و عمل معمول و متداول سیاسی به شیوه ی جدید گذار میشد.ترتیبات کار و سازماندهی امور نشان میدادند که سازماندهندگان در پی چیزی اند که برعکس آن را ادعامیکنند.

کمیسیون تدارک در ترکیب خود کدام شخصیت مستقل را بحیث عضو دارا نه بود٬ به استثنای رئیس کمیسیون  و یک عضو٬ سایر اعضای آ ن رهبران احزابی بودند که ازفرزندان  حزب دموکراتیک خلق افغانستان شمرده میشوند. هنگامی که کمیسیون متوجه می‌شود که برای فرمولبندی اهداف و مرام جبهه به افراد خبیر نیاز دارند دو تن از شخصیتهای مستقل را به عضویت در کمیسیون دعوت مینماید٬ اما از افکار و توانایی قلمی آن‌ها  استفاده میشود٬ درحالیکه  از حضور آنان در هنگام تصمیمگیری ها جلوگیری میگردد. برای تدویر جلسات برنامه و تقسیم اوقات  وجود نداشت و محل تدویر نیز از پیش معیین نبود  و این کمیسیون بود که تصمیم میگرفت چه وقت درچه مورد و با حضور کیها جلسه در کجا دایر گردد.کمیسیون حتی فیصله های شورای موسسان جبهه را به تکرار نقض کرده است. درمجلس موسسان بیش از ۲۰ تن عضویت داشتند. این ‍پروسه و شیوه ی کار نوعی از مانیپولاسیون را نشان میداد که بوسیله آن کمیسیون میخواست حاکمیت  و کنترول خود را بر جریان امور و دستیابی به هدف تعیین شده تأمین نماید.

پروسه ی تصمیم گیری چنین بود که کمیسیون تصمیم اساسی را اتخاذ مینمود و زمانی که در جلسه بزرگ‌تر موضوع مطرح میگردید اعضای کمیسیون به نوبه دربرابر نطری ابراز مخالفت و اسندلال میکردند که با تصمیم اتخاذ شده بوسیله کمیسیون در تناقض قرار داشتاین  شیوه کار در سیاست به نام کیچن پالیتیکس معروف است.

 تاکتیک دیگر و دارای اهمیت این بود که هم تقسیم وظایف بوسیله کمیسیون صورت میگرفت و هم مهمترین وظایف مانند تماس با احزاب و شخصیتای مستقل تا حد ممکن بوسیله ی کمیسیون به استثنای آن دو  شخصیت مستقل صورتمیگرفت.این کار موجب میگردید آنانی به پروسه تشکیل جبهه کشانیده شوند که در خطوط اساس با شیوه تفکر و کار کمیسیون توافق دارند. این کار سیما و کیفیت صف آرایی در جبهه را تعیین مینمود و در نتیجه برتعیین نتایج تصامیمگیری حتی در دموکراسی درون سازمانی اثر میگذاشت. یک مثال از طرح مسوده مرامنامه جبهه به توضیح برخی از زوایا کمک مینماید. دو تا سه طرح به کمیسیون ارایه گردید. یک طرح بنابرخواست کمیسیون بوسیله دو شخصیت مستقل آماده شده بودزیرا طرحی که از پیش بوسیله نماینده ی یک حزب آماده شده بود مورد انتقاد جدی قرار گرفته بود.در جلسه اکثریت اعضای کمیسیون از طرح جدید حمایت کردند٬ به غیر از  آنکه طرح اولی را آماده کرده بود.درنتیجه پافشاری این نمایند مهره‌های تصمیمگیرنده پیشنهاد کردند تا نگارنده این سطور نکات نظر نویسنده طرح اولی را در طرح دومی در نظر گیرم. نگارنده بادرک مساله پیشنهاد کرد م که بهتر است این کار بوسیله ی خود آن نویسنده انجام گردد. بحث بر سر چند مساله میچرخید: سبک نگارش که نویسنده سبک خود را بهترو برتر میپنداشت٬  حل مساله ملی و نظام متمرکز و غیر متمرکز و وضاحت بیان. حل مساله ملی و نظام متمرکز یا غیر متمرکز پس از بحث طولانی مورد توافق قرارگرفت و دو مساله ی دیگر همچنان مورد منازعه باقیماند.نتیجه بحث‌ها و جلسات تصویب طرح اولی بود٬ نه طرح دومی.

خطوط اساسی توافق شامل دو مساله بود که صراحت چندان نداشت: این دو عبارت بودند ازتشکیل جبهه و سؤال قاعده این جبهه. همه توافق داشتند که تشکیل یک جبهه به این دلیل ضروری میباشد که سایر نیروها نتوانسته اند مردم و کشور را کمک نمایند. اما نمیتوانستند بدانند چگونه این کار را انجام دهند. در مقام دوم این جبهه باید تصمیم میگرفت دارای قاعده وسیع ملی باشد یا جبهه ی نیروهای ملی و دموکراتیک. هردو سوال پیچیدگی فراوان دارد.

سؤالها یی راکه نگارنده پیوسته آن را در برابر شرکت کنندگان قرار میداد این بود که چه مشخصه ها جبهه کنونی را از سایر جبهه ها متمایز میسازد و کدام وجوه مشترک میان این جبهه و سایر ساختارهای سیاسی موجود وجود دارد؟ و چگونه این جبهه میتواند اعتماد مردم را کسب  و وظیفه ی رهبری و بسیج مردم را تحقق بخشد؟

سؤال دومی در مورد تصمیمگری در رابطه با تشکیل یک جبهه با قاعده  وسیع ملی نیز دارای اهمیت فراوان بود. به این مساله در قسمت بعدی  پرداخته میشود.

پایان قسمت اول

 

 


بالا
 
بازگشت