معبر خشونت  و گذارجامعه  از سنت به مدرنیته !

     رابطه دین و دولتِ شبه دینی وشبه دموکراتیک در جامعه افغانی !

پیوسته به گذشته قسمت هفتم و آخیر :

 محمد امین فروتن

وقتی قسمت های از این نوشتاررا برشته تحریردرمی آوردم شلیک باران موشکهای کشور «دوست » پاکسـتان وبه قول جلالتمآب کرزی«که پاکستان وایران دوکشوربرادروازکشورهای جان جانی ما اند» به اینسوی خاک افغانستان با شدت ادامه داشت . بلا درنگ حکایت  طنز آمیزی که از رابطه یک شخص   با حمال را حکایت میکند به ذهنم خطور کرد و آن حکایت چنین است :

شخصي به حمال (جوالی ) گفت؛ اين صندوق را براي من تا طبقه پنجم بيار، حمال پرسيد چقدرمزُد  می دهی ؟ شخص جواب داد؛ هيچ ! حمال  صندوق سنگين را به دوش كشيد و به مقصد رساند و بعد گفت؛ حالا مزدم را بده! شخص  پرسيد كدام مزد؟ من كه گفتم هيچ  نمي دهم !  وحمال   گفت؛ همان  «هيچ» را بده! وقتی صاحب صندوق  ديد  که حمال  خيلي از هم رفته است در پاسخ به سوال حمال  گفت! لطف کرده  آن فرش را كنار بزن!  و ببین که در زيرآن چیست  ؟  حمال جواب داد؛ «هيچ» ! صاحب صندوق بلا درنگ گفت؛ همان هيچ  را بردار و برو، اما مواظب باش ولخرجي نكني؟!    مرتبه ای تصمیم گرفتم که مبحثی را که آغازیده ام نیمه تمام رها کنم و داستان مسخره آمیز سیاست های ماکیاؤلیستی شرکت های نفتی بین المللی را که ازیازده سال بدینسو به کمک ویاریی مستقیم خارجی های افغان تبارو تشنه گان قدرت، شهرت  و ثروت  در تشکیلات مافیائی که  بنام                 « دولت جمهوری اسلامی افغانستان » آغازیده اند باز کنم ، مگرعجالتأ  به این دلیل که مبحث کنونی ما نیز حاوی برخی اشاراتی به این مسأله خواهد بود این مبحث را مطابق اجندای که قبلأ خدمت شما خواننده گان ارجمند تقدیم داشته ام ادامه داده وبه  دیگر درد های مزمن  جامعه افغانی در یک فرصت دیگری خواهیم پرداخت .درباره تیوریزه سازیی و مبانی خشونت درپرتو جامعه شنا سی علمی وفقه تاریخی و همچنان متون فقه پویا ومعاصربارها ازاین قلم خوانده اید اما باید توجه داشته باشیم که دربافتهای مختلف معنای اصلی خشونت یک مقوله بسیط ، ساده ،غیرتاریخی وانتزاعی نیست.ممکن است رفتارهای گوناگون در یک شرائط خاص تاریخی و جغرافیاوی خشونت تلقی شود اما همین رفتارها درجغرافیای دیگر و شرائط دیگرتاریخی خشونت تلقی نشود . نه میتوان از این حقیقت چشم پوشی کرد که یازده سال قبل وقتی مأموریت جنرال محمود احمد رئیس پرقدرت ترین اداره در پاکستان یعنی سازمان اطلاعات ارتش پاکستان ISI  در زمینه مذاکره با گروه طالبان  مبنی بر تحویل دهی اسامه بن لادن بزرگترین  متهم به برنامه ریزیی عملیات یازدهم سپتمبر به ناکامی انجامید زیرا در ملاقاتی که بتاریخ سیزدهم سپتمبرسال ۲۰۰۱  میان آقای آرمیتاژ Richard Lee Armitage  معاون وزارت امورخارجه امریکا و جنرال محمود احمد رئیس سازمان اطلاعاتی ارتش پاکستان در پشت درهای بسته صورت گرفت از آقای ژنرال احمد خواسته شد تا پیام امریکا را به گوش ملاعمر رهبر گروه طالبان برساند و جنرال احمد نیز با گرفتن دستور از پرویز مشرف غرض رساندن این پیام و بیان استراتیژیی پاکستان نزد ملاعمر رفت و از وی خواست که برای استرداد بن لادن شرائطی وضع کند زیرا آقای آرمیتاژ Richard Lee Armitage طی ملاقاتی که با جنرال احمد واضیح ساخته بود که در صورت عدم تحویل دهی اُسامه بن لادن به ایالات متحده امریکا جنگ برای سقوط رژیم طالبان از گُزینه های اولیه برای امریکا باقی میماند ، وقتی طالبان به اشاره سازمان اطلاعات ارتش پاکستان ISI از تحویل اسامه بن لادن اِبا ورزیدند جنگ برای سقوط رژیم طالبان آغاز شد و آن رژیم به بسیار زودی و نهایت آسانی منهدم گردید،هرچند مرحوم استاد برهان الدین ربانی که بصورت موروثی خود رارئیس مشروع دولت اسلامی افغانستان میدانیست و پس از سقوط رژیم طالبان وارد کاخ ریاست جمهوری گردید ، اما به بسیار زودی در نتیجه فیصله کنفرانسی  که در بن پایتخت کشور آلمان انعقاد یافته بود مطابق به فیصله های آن کنفرانس  تاریخی قدرت را به جلالتمآب حامد کرزی که بحیث رئیس اداره مؤقت افغانستان گماشته شده بو واگذارکرد . مبالغه نخواهد بود که اگر گفته شود پس از آنکه اداره مؤقت افغانستان در انجام وظائفی که باید در طول مدت شش ماه به انجام میرساند شکست خورد و موفق نگردید تا آن وظائف را به انجام برساند ، شکست آرزوهای یک کشور  رو به انکشاف  با فرهنگ غنی و باستانی نیز کلید خورد و در نتیجه بنیاد های انکشاف و ترقی اجتماعی و فرهنگی نیز واژگون گردید ند .

       رابطه دین و دولتِ شبه دینی وشبه دموکراتیک در جامعه افغانی !

چنانچه قبلأ تذکر داد یم یکی از ویژه گی ها ی امضأ ناشده  در معاهده  معروف موسوم به قرارداد تاریخی " بن" ترسیم خطوط اساسی ورسیدن تدریجی به جامعهء پیشرفته ، مترقی و انکشاف یافته افغانستان جنگ زده بود که از جانب عُقلا ی شامل در کنفرانس " بن " بصورت تدریجی و گام به گام در نظرگرفته شده بود، معیوب ترین ودرعین حال اثرگذارترین فاکتوری که ازلحاظ علم جامعه شناختی و فقه پویا و « اجتهادی » مذهبی  باید درزمیــنه  رشد تاریخی و تدریجی جامعه جنگ زده افغان در نظر گرفته شود این است که درگرماگرم  مبارزه علیه تروریزم و بازارمکاره ء دموکراسی خواهی در افغانستان  عده ای از صاحبان ثروت و قدرت که برای حصول ثروت جامه مذهب وجهاد بر تن کرده بودند بصورت مستعجل ویکشبه  شعار « دموکراسی خواهی  و حقوق بشر » را سر دادند و با انهدام نخستین پایه های ازنظام استبدادیی طالبان و القاعده در افغانستان یکشبه مدافعان آزادی ، دموکراسی و حقوق بشر گشتند ! جالب و شگفت انگیز است که درمرحله ء انتقال جامعه از سنت به مدرنیته  یکی از مهمترین حوزه‌های مطالعات مربوط به دموکراسی در افغانستان  را عملکردهای زمامداران چپِ سکولار و راستِ مذهبی بویژه حین حاکمیت آنها بر جامعه افغانی  شکل می‌داد که  با دریغ وتأ سف  پرونده هردوجریان سیاسی  این حرکت ها بویژه حین حاکمیت آنها بر قلمروی از افغانستان  درامر آزادی ، زمینه سازی برای حاکمیت مردم و احترام به حقوق بشرخون آلود و غم انگیز به نظر میرسد .  باید اذعان کرد که در مبحث و عرصه دولت بحث دیگری نیز وجود دارد و آن ، این است که به هرمیزانی که جامعه تکامل مــی یابــد ، حتی الامکــان  تمامــی میکانـــیزم های تابع سازیـی جامعه بایـــد از تشـــکیــلات اجبــارآمــیز که بصورت مستقیم و بصورت فزیکی و سخـــت افزاری تابع کردن تکیــه مــیکند ، بســوی نظم عمومــی و مدنی در جامعه تغییر پیداکند وبه همین دلیل است که برخی از مامداران گذشته در جامعه افغانی را نه تنها فاقد اعتــبار لازم برای نهادینه ساختن  دموکراسی و مؤلفه های از حقوق بشروبرای حمل و انتقال جامعه ازاجبار بسوی آزادی و مردم سالاری  نه میدانند بلکه به  سبب کج اندیشی ها ی فراوان وانجام  جنایات زنجیره ای مستمری که بر مُهــر  مذهب ، لبرال دموکراسی  ویاهم  نشان مارکسـیســم تازه اهلی شده در طول و عرض تاریخ جامعه افغانی،حقانیت مذهب را به عنوان راه حل عقلانی دینا میــک وفطری،همچنان لبرال دموکراسی به حیث تلاش انسان برای آزادی ودموکراسی ومبانی تیوریک  مارکسیسیم اهلی شده به مثابه دکتورین نجات طبقه کارگررا درنزدتمامی دانشمندان علم سیاست واجتماع زیرسوال بردند ، وقتی دیدند که بنام ایجاد وتأسیس یک جامعه بدون طبقات  و با شعار خانه ، نان و زمین به قول زنده یاد دکتر نجیب الله آخرین رئیس جمهوری که در سلسله زمامداران کودتایی خونین هفتم ثور در افغانستان به قدرت رسده بود بجای خانه قبرستان ، بجائی لباس کفن و به عوض نان ، خاک فراهم آوردیم(۱) ، همچنان گروه های مسلح وبزرگی  از مجاهدین که بزرگترین کتله ای از مخالفین رژیم کودتائی را تشکیل میدادند ودین مقدس  اسلام را راه حل تمامی بدبختی ها ی موجود درافغانستان و جهان میشمردند آنگاهی که  پس از مقدمات و معاملات پشت پرده  سیاسی و اتخاذ تصامیم کشور های منطقه و اکثر کشورهای حامی مجاهدین درجهان وارد شهر تاریخی کابل شدند ، برمال و نوامیس مردم بنام دین وشریعت غرای محمدی (ص) تجاؤز شرعی !! نمودند ، داستان حضور لبرال های دموکرات و روشنفکران فرانکفورتی که بنام دموکراسی و حقوق بشر قباله ای ارزشها ی تمدنی ،فرهنگی  و تاریخی سرزمین  افغانستان را با فتوای شرعی !! اکثریتی از سران مجاهدین وموافقت نیروهای چپ دیروزی با گرفتن امتیازات فراوانی از شبکه های مافیائی استخباراتی که درقلمرو  افغانستان حضور نظامی و اقتصادی دارند به صورت مساویانه و به تناسب سهم هر کشور در جنگ علیه تروریزم اعطأ نمودند و چنانچه میبینیم هنوز هم برسرفروش این میراث تاریخی و فرهنگی مردم افغانستان با فورمول معروف           « نصفُ لی ونصفُلَک» چانه زنی میکنند !! مگر اکنون که بیشترین سهم در قدرت مافیائی رژیم کابل را گروههای دارند که  مبارزه با کفار و جهاد علیه کمونیزم در دهه هشتاد را مطمئن ترین و در عین حال معتبر ترین وثیقه برای حضورو مشارکت در قدرت کاذب مافیائی میدانند ، مخاطبان اصلی این مقاله به حساب مــی آیند .

دوکلیمه حرف با مافیای  مذهبی در افغانستان ! :

فضای سیاسی و مافیائی کشور افغانستان چون از دیر بدینسو بویژه پس از انعقاد کنفرانس تاریخی بن جولانگه  آرائی استبداد دینی  است که در بسته  بندی مفشن " دموکراسی " ، "حقوق بشر " و آزادی بیان در کار القای ضد انسانی ترین دیدگاه ها به جامعه افغانی عرضه میـــشود . جالب آنجا و آنگاه است که نسل جوان ما نیز در شرائط حاکم بر افغانستان با مروجان این دیگاه استبدادی مواجه است که فقدان متفکران نواندیش اسلامی تفکر استبدادی مذهبی را در ذهنیت نسل جوان و معاصر جامعه افغانی به مثابه نمونه بارز ی از اسلام ناب محمدی می دانند ! ، جبهه گیری ها ی این جریان شامل در قدرت بویژه آنچه را که بصورت عملی در حوزه  دموکراسی و حقوق بشر انجام میدهند ملامال از اشرافیت ، پول پرستی و اعراض دنیا وی است  و از سوی دیگر رشد گرائیشهای سکولار که با پیشرفت زندگی نوین هرلحظه و هر لمحه ای با تکامل جامعه و تسلط انسان بر هستی و طبیعت پدیده های نوی درپیرامون زندگی بشرایجاد می کنند ، و مواجهه صاحبان این گرائیش ها با اصحاب استبداد دینی و متحجرین مذهبی  نیز موجب شده تا صحنه ء چالش با اقتدارگرائی «یکدوقطبی ناگزیر » میان تحجر دینی با « سکولاریزم و لائیسیزم »جلوه کند . سوال اساسی ای که وجود دارد این است که آیا میتوان با فقه سنتی و تاریخی که بیشتر به مقتضای شرائط عمومی جوامع سنتی گذشته که در مقاطع گوناگون  تاریخی و جغرافیاو ی حیات بشر برای پیشبرد زندگی بسیط اجتماعی در گذشته تاریخی مرعی الاجرا بود ، مشکلات ، دشواریها و نیازمندی های انسان معاصر را پاسخ گفت ؟ واضیح  است که انسان امروزی نیازهای دیگری دارد و هیچگاه نه میتواند با مراجعه با اکثریتی ازاین دست  معادلات و فورمول های فقهی و سنتی گذشته  نیازها ودرد های امروزی اش را تکافو ودرمان کند .! یکی از مسائل بنیادیی که سبب میشود انسان امروزی را درعین حالیکه با عقل جدید زندگی میکند اما عملأ خودرادر چهارچوبهای قرون گذشته محبوس ساخته ، نگاه طبقاتی و مغالطه آمیز به تاریخ ، انسان وهستی است که تمامی معادلات و مناسبت وی با هستی وطبیعت را تحت تأثیردرآورده ونه میتواند برمبنای عقلانیت و آگاهی برموتورخرد ِانسانی راه دشوارتاریخ ومدنیت را « از خدا تا خدا » (۲) بپیماید . یکی از پیچیده گی ها و مغالطه های  اصلی و فلسفی ای که در گفتمان حاکم و سنگواره ای وجود دارد این است این گفتمان نه فقط در اجتهاد به مبانی معرفت شناسی و اصول قائل نیست بلکه محض با پذیرش  ریاکارانه و با انگیزه ء قدرت مادی واعراض  دنیاوی به رسمان قانون اساسی جمهوری اسلامی افغانستان به صورت مسخره آمیزی گِره خورده است یعنی قبل از اینکه برای نهادینه سازیی احترام به حقوق بشر وسائر لوازم ضروری برای بر پائی جامعه مدنی کار های بزرگ فرهنگی و سیاسی  درجامعه جنگ زده افغان صورت گیرد یک شبه لشکری از  شوالیه های مذهبی به نمائندگی از خداوند (ج)  و مردم وارد معامله شدند و بصورت عاجل شعار دموکراسی !!، حقوق بشر!! و احترام به مقام  زن !! را سر دادند .این درحالی است که بلند رتبه ترین مقامات مافیای در جامعه افغانی هنوز با پذیرش مفراداتی که در منشور سازمان ملل متحد گنجانیده شده بویژه در زمینه حقوق بشرمنجمله حقوق زن  فاصله ای زیادی دارند ، و با حفظ این وضعیت تار وتاریک سیاسی و اجتماعی به  مسؤلان حوزه حقوق بشر از سوی بنیاد های معتبر جهانی جوائز ومدالهای  با چنین وزن و سنگینی اعطأ میــگردد . (۳) البته هیچکسی ندانیست که اعطای چنین جوائز به پاس کدامین خدمات در زمینه حقوق بشربه برخی از چهره های مافیائی و  " سیأ " سی  اعطأ میگردد ؟

۱: از سخنان زنده یاد دکتر نجیب الله آخرین رئیس  جمهور رژیم کودتائی هفتم ثور سال  ۱۳۵۷ هجری شمسی در یکی از گردهم آئی های حزبی ۲ : اشاره به آیه ء ۱۵۶  سوره البقره  " انا لله و انا الیه راجعون "  ۳ : اشاره به اعطای جایزه ء نوبل الترناتیف است که از سوی یک بنیاد واقع در سویدن به خانم سیما ثمر داده شد

 

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

شاخصهای اصلاح طلبانه در رویکرد احیاگری و نو گرائی دینی

                نقش  انسان آفیون زده درپروژه  ملت سازیی!؟

_______________________________________________________

پیوسته به گذشته  قسمت ششم:

اکنون که به آخیر این مبحث مهم فلسفی و تاریخی  رسیده ایم ناگزیر به مهمترین مسأله ای که به عنوان زیربنای تمامی طرح ها و گامهای مهم تاریخ و تمدن بشری باید از آن یاد شود  اشاره ای کوتاهی داشته باشیم و آن مسأله شناخت انسان به عنوان گُل سرسبد هستی و منظومه ای ازنظام آفرینش است . لهذا قبل از صدور هرنوع قضاوت و حکم درباره سرنوشت وی تعریف فلسفی وهمچنین عینیت او در تاریخ و جامعه باید ابعاد و پهلو های ناشناخته وی  تبیین شود .هرچند در این مختصر امکان و جایی آن نیست که به تفصیل ازآن همه پیچیده گی ها اش سخن گفت ، واضیح است که ما مسائل را بصورت کُلی ومختصرآنها بیان می کنیم .اما قبل از اینکه در قلمرو انسان شناسی بیشتر و مؤجزتر سخن بگویم ، بهتر است که عناوین و سرفصل های این مبحث را آن طوری که هست مطرح کنیم .

منزلت انسان در هستی و تاریخ  

هنوز هیچکسی از فلاسفه و جامعه شناسان در تاریخ تعریف دقیق ، منطقی و عقلانی مورد توافق همه انسانها را از " انسان این موجود ناشناخته در طبیعت و تاریخ " ارائیه نداده اند ، زیرا ماهیت این جوهر آفرینش بر حسب بینیش های علمی ، مکتب های فلسفی و عقاید مذهبی گوناگون ،متفاوت است ، بویژه که تا هنوز هم  تحقیقات علمی نیز موفق نه  گردیده تا  پرده از راز ها و اسراراین « آیه ای در کتاب کائینات »  بردارد و به قول الکسیس کارل Alexis Carrel زیست شناس نامدار فرانسه و برنده جائزه بین المللی نوبل « انسان به همان اندازه که متوجه جهان خارج از خویش شده و در آن پیش رفته است از خود دور شده و حقیقت خویش را از یاد برده است » . اماعلی الرغم این تفاؤت ها  ، نه میتوان از کوشش در راه شناخت انسان و داشتن نوع بینیش خاصی از ذات و حقیقت جوهری آن چشم پوشید .زیرا  با این همه ابهامات علمی ای که در باره مفهوم وجودی و فلسفی انسان وجود دارند و با اینکه هر مکتبی و مذهبی و اندیشه ای انسان را به گونه ای تفسیر میکـنند ، در عین حال مـیتوانیم درباره انسان بروی مبانی مشترک فلسفی و مورد اتفاق مکتب های بزرگ علمی و فلسفی و اجتماعی توافق کنیم .

 مجموعه این نهاد های مورد اتفاق را در یک معنای وسیع تری میتوان کرامت بشری نامید به این معنی که « مکانیزم کرامت بشری » نوعی از چهارچوبهای است که هدف اساسی خود را نجات و کمال انسان درجهان اعلام میکند و به دلیلی که انسان را موجود شریف می شمارد طبیعی است که اصول پیشنهادی برای پاسخ به نیازهای اصلی وی نیزاجندای هر مکتب و ایدئولوژی را تشکیل می دهد . نباید تعجب کرد که همین « مکانــیزم کرامـت  بـشـری » درجوامع غربی براساس همان بینیش خاص میتولوژیک یونان قدیم استوار است که میان آسمان و زمین ( جهان خدایان و جهان انسانها) رقابت ، تضاد و حتی نوعی حسد و کینه توزی برقرار است و آن خدایان مصنوعی قدرت های ضد انسانی هستند که تمام تلاش و احساس شان برحاکمیت جبارانه بر انسان و اسارت وی و نگه داشتن او در ضعف و جهل و پستی استوار است . نه باید از این حقیقت چشم پوشید که زندگی انسان نیز از رسوبات این فرآیند متحجرانه مصؤن نه مانده است زیرا انسان امروزی  میتواند هر گونه که بخواهد زندگی کند اما نه میداند چگونه ؟ زیرا نه میداند چرا ؟

اینهاست سوالات و پرسشهای اساسی ای که درجهان مادی معاصرو بر مبنای جهان بینی شرک آلود سرمایه داری جهانی هیچ کسی نه میتواند برای اینها پاسُخی ارائیه کنند . وهکذا در اندیشه های ماتریالیستی و برمبنای اسلوب های دیالکتیکی وروش تاریخی شناخت ماتریالیستی از هستی  نیز نامدارترین دانشمندان این حوزه یارای طرح آنها را ندارند .

یکی ازمغالطه آمیزترین تحلیلی که دراکثریتی ازاسلوب های فلسفی شناخت «انسان و نقش آن در جامعه و تمدن » به چشم میـخورد این است که بدون شناخت انسان بصورت یک واحد مستقل  ، منظم و کوچک در هستی و کائینات به مثابه  ملاک کل جامعه در تاریخ معرفی شده است . هیچکسی نه میـتواند از این حقیقت روشنی در حوزه انسان شناسی انکار کند که انسان یک موجود اصیل در میان همه موجودات طبیعی و ماورای طبیعی دارای یک « خودِ » مستـقل است و دارنده جوهری از جنس  شرافت  است و دارای اراده مستقل ، که این خصوصیات انسان را دارای یک قدرت خارق العاده و غیرقابل تفسیردر آورده است . لهذا  قبل ازارائیه هرنوع اجندای جمعی و مدنی برای زندگی سیاسی و اقتصادی ملت ها باید این خصوصیات به مثابه زیربناهای اصلی جامعه شناسی و فلسفه تاریخ در نظر گرفته شود . که متأسفانه از نظر دور انداختن این مؤلفه ها کمبودهای فاجعه آمیزی را درحریم  فلسفه و شناخت تمدن ها بؤجود آورده است و انسان امروزی را علی الرغم موفقیت های خیره کننده اش در جهانِ علم ، از فهم درست معنی زندگی و مفهوم وجودی خویش محروم ساخته و به قول جان دیویی فیلسوف نامدار قرن بیستم امریکا: « چنین پارامتر های  فلسفی انسان را از انسان قدیم در حاکمیت بر خویش ضعیف تر و نا آگاه تر نموده است . » اما ، انسان مجهولی است که شناختن آن ، قبل از هر شناخت دیگر  فوری تر وضروری تر است . مبالغه آمیز نخواهد بود اگر گفته شود که همین مسأله یعنی نادیده گرفتن انسان به مثابه نخستین واحد جامعه و ملت بالاخیره تمدن بشری علت اساسی شکست همه تلاشهای علمی،اجتماعی و ایدیولوژیک معاصردرراه آزادی راستین انسان شده است . اینجاست که باید گفت وقتی روح سرکش همین انسان در هر مقطعی از تاریخ و هر نقطه ای از زمین در برابر حوادث و کشاکشی از روزگار به هر دلیلی اسیب پذیرد ،لهذا  با تَبِعیت عمومی ازفورمول معروف کارل مارکس نامدارترین فیلسوف جهان مادی که با مشاهده وضعیت ناهنجار اروپای قرون ؤسطی گفته بود « دین آفیون ملتهاست »  انسان  به عنوان نخستین واحد بشری درفرآیند ملت سازی نه میتواند نقش سازنده ای  را ایفأ کند .!! زیرا اگر ما اصولأ مشخص نکنیم که انسان این موجود ناشناخته ء تاریخ  چیست و چگونه زندگی مــیکند  و اساسأ چه  رابطه ای  فلسفی با هستی ،  تاریخ وفرآیند ملت سازی و تمدن بشری دارد نه میتوانیم تعریف دقیق و علمی ای را از جامعه و ملت و تمدن بشری  داشته باشیم . همچنان باید دریابیم که انسان در این هستی بیکران بویژه در امتداد مسیر پُرخم وپیچ زندگی  اجتماعی چه نقشی را ایفا میکند .! و از همه مهمتر باید به این پرسش مهم فلسفی در حوزه صلاحیت ها و توانمندی های انسان پاسخ ارائیه گردد که ثعور و حدود توانمندی های انسان در حوزه  آگاهی و اراده  کدام اند ؟ و یاهم نسبت وی با اساسی ترین مؤلفه حیات یعنی فورمول  معروف و مشهور فلسفی یعنی  دیالکتیک جبر و اختیارچیست ؟ یعنی همان رابطه ای که در میکانیزمی بنام توحید در مسیر جبر علمی تاریخ و تحولات اجتماعی که خود بر موازین علمی استوار است . باید گفت که  در چنین نگرش علمی  انسان  زائیده ی « روابط اجتماعی » و روابط دیگری نیست بلکه وی میتواند از همه این روابط و علل خود را آزاد سازد و با « آگاهی و اراده و از همه مهمتر فطرت خود" خویشتن را افضل از زمان و جامعه بسازد " که انسان به مثابه یک واحد فردی و هم به معنای یک گروه و جمع بصورت مطلق زائیده و پرورده محیط نیست " زیرا انسان به میزانی که آگاهی و اراده و خود آگاهی خویش را مـی افزاید به « آزادی » صعود مــیکند واز صورت یـک "معلول " به شکل یک " علت " در مــی آید ...

ادامـه دارد

 

 

 

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

 

نگـرشــی بر ا نســا ن شنـا ســی فـردا

بزرگترین پارادُکس در تحلیل روشنفکران معاصر

__________________________________________________________

پیوسته به گذشته : بخش پنجم

نوشته و تحلیل از محمد امین فروتن

در چـهارمین بخش نوشتـا رم کـوشیده بــودم تا نشان دهم که چگونه با یک بینیش معیـوب شبـه فلسفـی پیرامون شناخت زندگی انسان کاخ بلندی از طبقات مختلف مردم بوجود آمدند ، و پس از انهدام  حاکمیت کلیسا و تا هنوز هم به این پرسش فلاسفه و جامعه شناسان و دانشمندان علم جامعه شناسی پاسخ درست و عالمانه ارائیه نه شده است که چطور ممکن است آنچه را که به مثابه آفیون و مواد مخدر برای زندگی اجتماعی تشخیص و شناسائی گردد و با توجه به این واقیعت مسلم جامعه شناسی که جامعه و ملت را احادی از مردم و انسان های حقیقی و حقوقی در تاریخ بشر تشکیل مـیدهند ، با انتقال آن به حوزه خصوصی  زندگی انسان ها ، شالوده   یک ملت بزرگ و مفتخر بر گذشته و  تمدن نوین را پی ریزی  کرد ؟ و  آیا واقعاً و حقیقتاً  چنان تفاوتی بنیادی و اساسی بین این دو نوع رویکرد یعنی « انسان و جامعه » درعملیه ملت سازی و جامعه مدنی ‏وجود دارد که بتواند روح و روانِ بیمار و آلوده ای انسان را که به قول برخی از نامدارترین روشنفکران جوامع شرقی درمتابعت از کارل مارکس فیلسوف مشهورآلمانی و بنیانگذارمکتب ماتریالیزم دیالکتیک  که « دین آفیون ملتها ست !!» را به عنوان یک فرضیه عمومی مطرح ساخته بود به مثابه یک واحد فعال  بشری زمینه های ساختار یک جامعه مرفه و مترقی را فراهم آورد ؟ که اندیشه ملت سازی خصوصیت انسانی و بشری است و تنها همین انسان است که میتواند در باره سرنوشت خود و دیگران بیا ندیشد و در راه ملت سازی و درراه ایجاد یک جامعه مرفه مدنی گام های استواری به پیش نهد . شناخت این مسائل و سائر ابعاد زندگی انسان در تاریخ ، ما را با روح تمدن معاصر و ابعاد ویژه زندگی انسان آشنا میسازد . از همین جهت  میبینیم که نفس استعداد اندیشیدن در انسان عامل حرکت انسان در تایخ است . از این رو در زندگی انسان هرروز و هرچند سال یکبار نوع معماری و خانه سازی عوض می شود در حالی که مورچه یا موریانه امروز و حتی در قرن بیست و یکم همان خانه ای را میسازد که چندین هزار سال قبل ساخته بوده است . یکی از متمائز ترین عامل های که انسان را با حیوان متمائز می سازد عامل تفکر است  ، چنین است که انسان ، حرکت و تکامل می یابد و انسان های متفکر و دانشمند که دارای نبوغ برجسته ای هستند ، بیش از افراد عامی که گاهی  منجمدند و در چهارچوب تعصب ها و قالب های موروثی و تقلید ی می مانند و در دریای خروشان تاریخ چنان می میرند که زائده شده اند ، خلاصه این که  قضاوت ها و تحلیل های این نو ع روشنفکران مصلحت اندیش و بیغم باش برنوعی از  یک « تـقــیه *» متحجرانه ،  و غیر علمی استوار است که از یکسو مذهب و دیانت  را همچون « ویروس خطرناک !!» زائیده شرائط ویژه ء فرهنگی ، اقتصادی و سیاسی در تاریخ بشر می دانند و از سوی دیگر آنگاه که نه میتوانند در برابراین به اصطلاح « مکروب  مُهلِک !»  مبارزه رو در رو نمایـند ، انرا بروی بازهم یک مصلحت کژاندیشانه به حریم زندگی خصوصی افراد درجوامع بشری سوق وهدایت می کنند .! درحالیکه وقتی از فرآیند ملت سازی و جامعه مدنی صحبت میکنند، همین واحد های آسیب دیده انسانی را به مثابه مواد خام یک ملت مفتخربرگذشته و تمدن بشری بکار میگیرند.من اکیدأ بر این باورم که خطر آنانیکه مانند روشنفکران قرون ۱۷ و ۱۸ و آنانیکه در قرن حاضر با شعار « دین افیون ملت هاست » و یا هر شعار دیگری با دین مبارزه و مخالفت  میکنند  و با این قرئت متحجرانه از دین که عامل پریشانی و بدبختی مردم و حافظ تبعیض نژادی ، قومی و طبقاتی و گروهی  ، جامعه بشری بوده مبارزه میکنند و محو کامل آنرا از شعار های اصلی و اولیه مبارزاتی خویش اعلام میدارند ، و ازهمه مهمتر اینکه قضاوت شان این بـوده که این به اصـطلاح   « دیـن » با پیشـرفـت و تـرقی و آزادی و برابری بشری مخالف است کمتر از آنانـی است که نتوانند « دین و معنویت » را بحیث یک واقیعت تـا ریـخی در جوامع بشـری بویژه کشورهایـی شـرقی و  اسلامی که از فقر عمومـی رنج می برند محو کنـند ، بلکه  آنرا با ماست مالی ساختـن واقیعت های عینی روزگار امر خصوصی و گاهی اخلاقی در حوزه زندگی شهروندان محسوب میکنند . زیرا گروهی که با قضاوت های شبه علمی  و تار یخی خویش به این نتیجه رسیده اند که گویا پدیده ای بنام « مذهب » محصول زندگی خرافاتی و طبقاتی انسان های اولیه است که از سوی جباران و ستمگران به مثابه سم تخدیر کننده بنام « دین و مذهب » ساخته شد و بالاخیره تا با عصر کنونی که ما در آن زندگی میکنیم امتداد یافت . بر خلاف آنانیکه بنام آزادی انسان و تحقق عدالت اجتماعی به مصلحت های معیوب و تخدیر شده رو می آورند و از دین و مقدسات مردم همچون نردبان برای قدرت گرفتن استفاده میکنند ، بدون هرگونه ریأ کاری و «مصلحت پذیریی  تخدیری !» برای نجات و آزادی انسان محو کامل آنرا یکی از اهداف مهم مبارزاتی  خویش محسوب میکنند. اما اشتباه گروه دومی ازروشنفکران که با صداقت ساده اندیشانه وصمیمیت  ساده لوحانه شعار« دین افیون ملت هاست » را حمل میکنند ومحوکامل آنرا ازشعارهای اصلی مبارزاتی خویش قرار داده اند این است که تمامی آنچه را که دربخش بزرگی از تاریخ بنام دین ، به نام جهاد و حکومت های دینی دیده اند و یاهم بگوش شان رسیده است واین هارا عین دین دانسته اند ، همان طوری که بار ها گفته ایم با دین ،  بویژه با اسلام اندکترین نسبتی ندارد و همه این ها را مذاهب و حکومت های طاغوت و استکبارو شرک خوانده میشوند  .زیرا دینی که نگهبان و توجیه کننده فقرو اسارت و برده گی بوده و توده های مردم را به نفع زورمندان و زرداران در فریب و خاموشی نگه میدارند قرئتی دینی ا ست که تمامی احساس مذهبی را یا بصورت یک ماده تخدیری و یاهم بصورت یک عامل انزوا طلبی و گوشه گیری از جامعه ، و یا بدبینی کاذب نسبت به مادیات به نفع کسی که همه سرمایه ها و ثروت های یک جامعه را به تنهایی تصاحب کند .

 لهذا کاملأ  طبیعی است مذهبی که هزاران انسان آگاه ووقایه شده بحیث پیامبران برای کوبیدن و نابودی اینها بعثتشا ن را آغاز کردند ، مذهبی است که در آن مسؤولیت مردم و مسؤولیت انسان های روشن اندیش و آزادی خواه  و عدالت گستری مانند مسؤلیت همین پیغمبران اوالعزم این دین و در ادامه آن بحساب مـی آید  . « علمإ امتی افضل من انبیأ بنی اسرائیل » دانشمندان امت من از انبیأ بنی اسرائیل برترند . یعنی آنچه که پیامبران ما میکردند درست کاری است که پس از اتمام دین و در مرحله خاتمیت علمأ یعنی همان روشنفکران متعهد و مسؤل با ید ادامه دهند . اما سوال اینجاست که این دانشمندان و یا هم روشنفکران مسؤل و متعهد چه کاری  و چگونه باید انجام دهند ؟ بدون شک مبارزه بی امان با دین خرافات و شرک برای استقرارواحیای دین آزادی بخش وعادلانه !.

این چنین است رسالت تاریخی روشنفکران آزادی خواه و اصلاح طلب روز گار ما . به عنوان نتیجه گیری می خواهم عرض کنم رسالتی را که  روشنفکران مسؤل و متعهد  در نگرش و نگاه به تاریخ آئنده دارد این است که وقتی می بینند که جامعه اش در برهه ای از تاریخ به مرحله گذار و انتقال رسیده است نه تنها نا امید نه میشود بلکه برخلاف آدم های عامی علائیم گذار و انتقال را نشانه زمان خاصی می داند که او همیشه به دنبالش بود . روشنفکر کسی است که تمایلات و استعداد های نهفته در جامعه را شناسائی و تشخیص میکنند و خود و جامعه  را ازآن  تما یلات ویرانگرانه آگاه میسازد به قول ژانژاک روسو Jean-Jacques Rousseau متفکر سویسی که عمری را در فرانسه سپری کرد ه است میگوید :« شما به حیث روشنفکران همواره بینائی درمردم بوجود بیاورید ونباید برایشان برنامه طرح کرد . » زیرا پس از بینائی جامعه ، خود برای سرنوشت  جامعه برنامه طرح ریزی خواهند کرد . لهذا به مثابه کسانی که برمسند روشنفکری که همانا مسند پیامبران است  نشسته اند  بجای اینکه به مردم و توده ها آگاهی ببخشند  و مردم را از خطراتی که در مسیر راه شان وجود دارند آگاه سازند  برای مدیریت و رهبریی جامعه طرح های ارائیه کرده اند  و راه حل های عرضه نموده اند  که بیشتر بجای نهادینه سازیی شاخص های که ریشه در  بطن جامعه و فرهنگ گذشته داشته باشند بر فورمول شخصیت ها و روابط با زمامداران استوار میباشد .

ادامه دارد

 

* : تـقیه  به معنای پنهان کردن و پرهیز کردن  از یک حقیقت بکار گرفته شده است

 

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

بزرگترین پارادُکس در تحلیل روشنفکران معاصر!

                                وقتی دین افیون ملتها است !                  

                 نقش  انسان آفیون زده درپروژه  ملت سازیی و جامعه مدنی معاصر !؟

                                

        

                 آنچه را که درادامه ء این نوشته مرور خواهید کرد :

                     * «مبناهای  فلسفی و اکادمیک انسان و جامعه در دین »  

                           *         بزرگترین پارادُکس در تحلیل روشنفکران معاصر!

قسمت چهارم :

نوشته وتحلیل از محمد امین فروتن

سؤمین بخش نوشته ام را با اشاره و یاد آوری از باورهای ماتریالیستها و مارکسیستها که مقولات ماترياليسم تاريخي نظيرهستي اجتماعي و شعوراجتماعي، پايه وروبنا صورت بندي اجتماعي اقتصادي، شيوه توليد، نيروهاي مولده، طبقه اجتماعي، مبارزه طبقاتي،  را عوامل اصلی تکامل تاریخ محسوب میکنند ، خاتمه بخشیده و  روی همین منظور به نوشتار تاریخی و معروف آقای امیر نیک آئین یکی از بزرگترین نویسنده گان حزب تودهء ایران که « ماتریالیسم دیالکتیک» را برشته تحریر در آورده است و از قول  لنين نوشته بود : «انسان وحشي، انساني که فقط با غرائز خود سر و کار دارد هنوز از طبيعت متمايز نيست. انسان با شعور خود را از طبيعت متمايز مي گرداند، از آن جدا مي شود .» اشاره نموده بودم .اکنون بحثم را از همان جا آغاز میکنم .

 بدون هرگونه تردید اگر ما رابطه ء دیالکتیکی انسان با هستی و کائینات را مشخص نه سازیم و در قلمرو چنین شناسائی که هویت انسان نامیده میشود ،  توقعات و آرزو های مان از « انسان » را به مثابه یکی از بزرگترین و اعجاز آمیز ترین « آیاتی » از هستی و کائینات درتمامی  مسیر تاریخ بصورت علمی انعکاس ندهیم سخن گفتن از طرح جامع برای رهبری و هدایت وی کاملأ بی معنی خواهد بود که تصویر وجودی انسان ، تعریف فلسفی و همچنین عینیت او در تاریخ و جامعه ، همه اموری اند که قبل از صدور حکم و ایدئو لوژی و راه و هدایت و رستگاری تبیین می شوند و باید شوند . ما امروز بصورت واضیح می بینیم و علوم زیست شناسی نیز ثابت میکند که موجودات زنده به تدریج تنوع یافته ونوع  آنها نیز تکثیر پیدا کرده است ، شگفت انگیز است که ماتریالیست ها و تمامی آنانی که برای شالوده های معیوب فلسفی  خویش بویژه در حوزه تکامل انسان بر تیورئی زیست شناس معروف جهان (چارلز رابرت داروین Charles Robert Darwin۱۲ فبروری ۱۸۰۹ –  ۱۹ آوریل ۱۸۸۲) استناد می کنند ، نخست آن تیوری علمی و فلسفی را در گام اول مسخ بنیادی کردند وسپس آن ها را به حیث پایه و اساس ماتریالیزم دیا لکتیک و تاریخی به جهان عرضه نمودند ، چنانچه تاریخ نشان میدهد برخی از نامدارترین داشمندان و مصلحان و فلاسفه جهان اسلام را به واکنش های فلسفی در برابر  این نظریه مسخ شده ساختند . از سوی دیگر  ماتریالیست ها از نظریه ی داروین برای انکار صانع جهان هستی استفاده کردند. آنها داستان خلقت آدم از تورات را در برابر تئوری ترانسفورمیسم قرار دادند و بجای آن که از تعارض میان آن دو سخن بگویند از سر مغالطه از بی اساس بودن دین و انکار وجود خدا دم زدند و همین امر موجب شد اولیای کلیسا بدون دقّت در تعبیرات نامتناسبی که از آن نظریه شده بود اصل تئوری «تکامل تدریجی» را گمراه کننده و کفرآمیز معرفی نمایند.چنانچه در فوق اشاره گردید رسوبات این مغالطه فلسفی تنها در حوزه کشور های غربی و اروپائی آن زمان باقی نماند بلکه  به بسیار زودی آثار فلسفی تیوریی تکامل تدریجی Charles Robert Darwin داروین دامن نامدارترین فلاسفه جهان اسلام را گرفت وبرخی از تأثیر گذارترین فلاسفه جهان اسلام مانند فیلسوف و مصلح بزرگ علامه سید جمال الدین افغانی را با نوشتن رساله معروف اش « رد ی بر مادیون  » در برابر آنچه که بصورت مسخ شده به مثابه پایه های فلسفی ماتریالیزم دیالکتیک عنوان شده بود به واکنش لازم در آن زمان واداشت . اما حقیقت چیزی دیگری بود و ثابت گردید که دانشمند بزرگ جهان اسلام علامه سید جمال الدین افغانی بر آنچه که تیوری های Charles Robert Darwin داروین از سوی ماتریالیست های آن زمان بصورت مسخ شده ارائیه شده بود و به ساحه نفوذ  افکار علامه سید جمال الدین افغانی نیز سرایت کرده بود آن اثر مهم اش « رد ی بر مادیون  » را نگاشته بودند اما نباید از ضعف های اساسی تیوریی چارلس داروین که در اثر معروف علامه سید جمال الدین افغان یعنی « رد ی بر مادیون  » نیز به آن اشاره گردیده است چشم پوشید و آنرا تیوریی دانیست که هویت و ماهیت اصلی « انسان » به حیث جانشین خدا وند در این عصر و در میان این نسل پرخاشگر تثبیت سازد . بلکه باید درراه  کشف هویت پیچیده  انسان به مثابه یک تیوریی دارای ضعف ها و نقاط مثبت علمی و فلسفی از آن استفاده بعمل آورد . چنانچه یکی از دانشمندان معروف مصری استاد عباس محمود عقّاد در کتاب معروف اش « قرآن و مکتب تکامل» نوشت : «چارلز داروین می گفت:از ایمان به وجود خداوند در این جهان بزرگ احساس لذّت و آرامش می کنم» همچنان این دانشمند اسلام اضافه میکند که : «داروین در نامه ای به پروفسور فرادیس نوشت : «اگر معنای الحاد این است که کسی خدا را انکار کند من حتّی در شدیدترین شرایط روحی درباره ی وجود خدا ذرّه ای دچار تردید نشده ام »». و در سال ۱۸۷۳ در نامه ای به یک دانشجوی ها لندی چنین نوشت:«به نظر من محال بودن تصوّر اینکه این جهان بزرگ و شگفت آور و نیروی درکی که این همه واقعیّت را فرا گرفته معلول تصادف باشد خود دلیل بزرگی برای اعتراف به وجود خداوند است». داروین نه تنها منکر خدا نبود بلکه بسیار ناخشنود بود از اینکه دیگران تصوّر کنند اوبه آثار مادّیون علاقه دارد به همین دلیل وقتی کارل مارکس خواست کتاب «سرمایه» ی خود را به داروین اهدا کند او با ارسال نامه ای که اکنون در موزه ی کتابخانه ی مارکس و انگلس در مسکو نگهداری می شود از قبول آن معذرت خواهی کرد وبقلم توانای خود  چنین نوشت:«از نامه ی دوستانه ی شما متشکرم و با سپاسگزاری از لطف شما ترجیح می دهم که این کتاب را برای من نفرستید زیرا اهدای آن به من متضمن وانمود ساختن این مطلب خواهد بود که من به تمام مطالب شما که در سایر کتابها نوشته اید و از آنها بی خبرم موافقت دارم و....». تفاؤت بنیادی و اساسی ای که با تیوری های دانشمندان و انسان شناسان نامدارجهان با نگاه و بینیش توحیدیی هویت انسان وجو دارند این است که اکثر فلاسفه و زیست شناسان به شمول Charles Robert Darwin چارلس داروین ،  مسأله هویت انسان را نیز همچون دیگرحلقه های از هستی و کائینات بحیث یک مجموعه ای محض  فلسفی وشبه  علمی مورد مطالعه قرارداده و شناخت هویت انسان را نیزبه اساس  میتود منطق  استنتاجی« قیاس » استخراج نموده اند   ، در حالیکه مطالعات علمی و اکادمیک معاصر که از سوی زیست شناسان و دانشمندان علوم انسانی بعمل آمده است ، میرساند که هویت و ذات تمامی  حجرات  وسلول ها ی که کالبد انسان را به مثابه یک موجود بیولوژیکی  تشکیل داده اند در ایجاد ماهیت جوهری انسان یا همانا « فطرت انسانی » که نقشه راه انسان بسوی ایفای نقش جانشینی خدا در زمین   دانسته میشود  بصورت جداگانه به مشاهده میرسد . این بدین معناست که تمامی عناصر و سلولها و حجراتی که در متون دینی و فلسفه خلقت انسان  بر بنیاد یک  بینیش ومکانیزم ویژه ای فلسفی ،   خمیر مایه ای از « گِل بدبو »  نامیده شده است که پس از غوطه ور شدن  در "  روح خدا " در اسکلیت مادی ، خاکی و لجن انسانی دمیده شد تا جانشینی خدا در طبیعت و کائینات را بیا فریند .

 با صراحت ووضاحت باید گفت که وجود این روح خدا ازهمان نخستین آغازخلقت که درتمامی  عناصر،حجرات وسلولهای کوچک بصورت توجیه شده درکالبد خاکی انسان دمیده و جابجا گردیده است سبب شده تا  برای بشرِساکن در همه قلمرو ها ی تاریخ   دربرابر تمامی آفات طبیعی وحوادث دردناک  اجتماعی میان جوامع بشری مصؤنیت بخشیده وآنرا درمقابل همهء آفات،مظالم وکشتارها ی بیگناهان که مایه های فطری حیات بشردانسته میشوند بیمه ساخته است !

 باتو جه به این اصل مهم فلسفی مسأله اصلی ی که وجود دارد این است که باید بدانیم انسان یعنی مقام هویت و منزلت او ، ذات ، فطرت ، غرائز ، احساسات ، گرائیشات ، پیچیده گی ها ی حیات وی ! وانسان خود مقوله عظیم و جهان پهناوری است که باید در آن به کاوش و تحقیق و تفکر پرداخت تا مذهب را فهمید که چگونه  مذهب به عنوان برنامه زندگی و برخاسته از فطرت  برای نجات و رستگاری انسان توسط انسان های وارسته و آزاده مگر از جنس  « بشر » بر زمینیان نازل گشت ؟ رستگاری ای که در جامعه و روابط انسانی ، اخلاقی ،اقتصاد انسانی و برابری اجتماعی و حقوقی تحقق بخشد .این امر سبب شده تا در فرآیند تمامی مسیر تاریخ « انسان ها برادر همدیگر باشند » یعنی هیچگاه بنابر برهیچ علتی و اصولی  دراین قلمرو و با این نگرش نباید  حکم  نابودیی « بشر »  صادر گردد . زیرا برابریی عمومی  « انسان ها » از آنجا ناشی میشود که از یک خمیر مایه مشترکی که روح خدا در تمامی سلول ها و حجرات و ذرات آن دمیده شده ، آفریده شده اند و برادر هستند ، لهذا هیچگونه برتری نژادی و ملی ، طبقاتی و اجتماعی میان انسانها وجود ندارد .

                پارادُکسی در تحلیل روشنفکران معاصر!         

 سخت شگفت انگیز وقابل تأمل است که بر بستروساحت  چنین نگرش به انسان و هستی ، بزرگترین و نامدارترین فلاسفه یونان مانند ارسطو، افلاطون ، ودیگران در تضعیف جایگاه حقیقی انسان از ارائیه تیزس های شبه فلسفی دریغ نه ورزیدند.چنانچه از فلسفه سیاسی ارسطو (متولد سال ۳۲۲ق م ) میتوان  بصورت فشرده برشمرد این است که « اصولأ بنابر تحلیل و تبیینی که از ماهیت انسان و رفتار وخصوصیات او عرضه میکند " تساوی " یا برابری انسانی را نفی و انکار میکند و معتقد است که « انسان ها مساوی خلق نه شده و برابر نیست » (۱) و این در موجودیت و طبیعت آفرینیش و حیات اجتماعی او محرز است . بر همین اساس بردگی و بندگی بخشی از افراد انسانی را طبیعی و منطقی میدانند . (۲)   نباید تعجب کرد که برخی از نامدار ترین فعالان و زمامداران کشور های جهان سوم که عمدتأ پیروان مذاهب گوناگونی اند منجمله شبه روشنفکران این سرزمین ها در حوزه اندیشه و عمل برای بقای حاکمیت استبدادی خویش این قرئت از مذهب بویژه دین اسلام را به عنوان قرئت اصیل و ناب مورد استفاده قرار داده  و تا هنـوز هـم از آن منـاسـبات جـاهلـی و ضد انسانـی  به نـام «اسلام ناب و ولایت مداراسلامی !!» بهره میبرند .

بزرگترین پارادُکسِ که در قضاوت ها و موضع گیری های  اکثریتی از روشنفکران معاصر جهان به مشاهده میرسد این است که اینها نیز از همین قرئت ولایت مداری که بر فقه تاریخی و جامد ی استوار است سخن میگویند و درباره  ساختار عمومی آن نیزمفرادات همین گفتمان معیوب وسنگواره ای رابه مثابه اصل مذهب شناسائی وتشخیص کرده اند .البته عده ای زیادی ازاین روشنفکران عزیزی که  هرگونه سخن گفتن  در باره مذهب را بیهوده می دانند و بنابر احکام فلسفی فلاسفه مادی معاصر بویژه کارل مارکس فیلسوف نامدار آلمانی متولد که در برابرحاکمیت کلیسای قرون ؤسطی مبارزات اصلاح طلب و نهضت رُنسانس در اروپا را یاری و همراهی  میکرد و آن جمله معروف اش که « دین آفیون ملت هاست » سر مشق و توشه راه  تمامی آزادی خواهان اروپا و حتی دنیا گردید . شگفت انگیز است که گروه زیادی از روشنفکران جوامع شرقی بویژه اسلامی « مذهب » را یک امر خصوصی در زندگی بشر مینامند و طرح جدائی « مذهب » از سیاست را به عنوان تنها گزینه و نسخه  پیشرفت اجتماعی و ساختن یک جامعه مدرن عرضه میکنند ،  اما جایی تعجب این است که  پس از انهدام حاکمیت کلیسا و تا هنوز هم به این پرسش طبیعی فلاسفه ،  جامعه شناسان و دانشمندان علم جامعه شناسی پاسخ ارائیه نه شده است که چگونه ممکن است آنچه را که به مثابه آفیون و مواد مخدر برای زندگی اجتماعی تشخیص و شناسائی گردد ، با توجه به این واقیعت مسلم جامعه شناسی  که جامعه و ملت را احادی از مردم تشکیل میدارند ...

ادامه دارد

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

« مبناهای فلسفی انسان وجامعه  درمفهومی بنام  دین »

                         آیا اسلام راه حل است ؟ چگونه وبا کدامین مکانیزمی ؟ 

 

       

                 آنچه را که درادامه ء این نوشته مرور خواهید کرد :

۱ : پس از یک مقدمه کوتاه مروری به مسأ له ماهیت کار، وکاربه اهلش سپردن !

۲ :   «مبناهای  فلسفی و اکادمیک انسان و جامعه در دین »    

۳: آیا اجرای اسلوب های معمول  درکشورهای جهان سومی بدون حل عادلانه «مسأله ملی»  تنها با تغییرو جابجائی  مهره ها در یک نظام سیاسی  میتوان اصلاحات عادلانه را درجامعه افغانی عملی سا خت  ؟

 

قــصد نــداشتم اکـنون و درروزگاری که بـشریت بـویـژه کشورهای شرقی و اسلامی منجمله افغانستان دچار بسیاری ازتوطئه ها و بیماری ها ی شده اند و از همه ما و تمامی کسانی که در راستای افشای این توطئه ها و درمانِ چنین بیماری ها از اندکترین  توان نوشتن و شناساندن آنها  بهره مند اند به طرح مسائل تیوریـک  فلسـفی و اکادمیـک  بپـردازم  زیرا انسان معاصر در هرکجای از دنیا و هر مقطعی از تاریخ هوادار حل عاجل بیماری های است که وی و نسل وی به آن مصاب گردیده است ، هرچند توده های عامی ما از تحلیل های دقیق اجتماعی مسائل عاجز اند مگر تمامی  آنها ،  موافق و یا مخالف در این اصل متفق اند که بدون ریشه یابی و کشف مبنا های اکادمیک فلسفی انسان و خلقت بشر  در هستی و تاریخ کشف هرگونه حقیقت و عرضه  هرنوع  راه حل و در هر مقطعی از تاریخ راجع به زندگی بشر معیوب خواهد بود . زیرا کاملأ بی معنی است که قبل از اینکه سرشت ، هویت و رابطه جوهـری انسان با هستی  شناخته شود مکتب ، ایدیـولوژی و راه حلـی برای آن تعیین کرد .اکنون نیزکه برخی ازروشنفکران ارجمند ودانش پژوهان نامدارجهان  بخصوص درآنعده  جوامع اسلامی ای  مانند افغانستان که دوره ای از حاکمیت های بنام مذهب را پشت سرنهاده باشند !!  وقتی با طرح دینی از هر جنسی وبا هر قرئت و گفتمانی  مواجه میگردند ، بلاد رنگ  وبصورت  نا خود آ گاه  شعارکهنه و عتیقه  سیـــکولاریــزم  -Secularism  و« طـرح جـدائی دین از سیـاسـت ! » که ریشه در عصر روشنگری ودر سرزمین های اروپائی آنزمان دارد سرمیدهند ! هیچگونه تردیدی وجود ندارد که برخی از بنیانگذاران این اندیشه  یعنی سیــــکــولاریــزم  Secularism  مردان محبوب زمان و قلمرو خاص جغرافیاوی خویش بودند و  با دریغ و تأسف که امروز نادانان و شبه روشنفکران  این نسل و این عصر آن تئوری را که با « انگیزه دیگر، درجغرافیا ومکان دیگری  در برابر حاکمیت کلیسا  » بحیث تنها و ممکن ترین الترناتیف در مقابل آنچه که  « کلیسا و پاپ » خود را نمائنده خدا و در بسیاری موارد ذات خدا می نامید و انسان ها را رمه ای از گوسفند ها می دانیستند که از جانب خدای که تنها « حضرت پاپ » به او دسترسی داشت ، و به فرمان کلیسای آن وقت مردم هیچ سرزمینی و در هیچ زمانی حق نداشتند روش و شیوه زندگی شانرا خود تعیین کنند بلکه این کلیسا بوده  که از جانب حضرت  مسیح « پسر خدا » اِعمال قدرت میکرد ، مطابق به  حکم حکومتی مذهب  مسیحیت آن روزگار هیچ جامعه و مردمی حق نداشتند که به زبان خویش سخن بگویند و کودکان و اطفال شانرا به زبان بومی شان آموزش دهند ، که به عقیده زمامداران کلیسای آنزمان « لاتین زبان خدا بوده ! » شعار« جدائی نهاد دین از سیاست »  را سرمیدادند اما  با دریغ و درد که  آنچه درباره آغاز عصر نوین و درهم شکستن نظام های مذهبی و اجرای شعار« جدائی نهاد دین از نهاد سیاست »  در قرون ؤسطی کمتر مطرح است ظهور نهضت های ملی در اروپا یعنی قلمرو کلیسای کاتولیک بود(۱)که همراه با نهضت های فکری وعلمی رُنسانس ، حکومتی به سطح جهانی یا انتر ناسیونالیستی ، کلیسای کاتولیک را در بسیاری از کشورهای اروپائی آنزمان درهم کوبیدند و در نتیجه حکومت های ملی را جانشین حکومت های مذهبی و کلیسا ساختند ،ومردم برای نخستین باراجازه تأسیس مکاتب و مدارسی با نصاب تعلیمی« غیرمذهبی »درمقابله با فرمان متملقانه وچپاؤلگرانه ای که درزمان حاکمیت کلیسا صدوریافته بود، بدست آوردند ، درروزگاردیگرو درشرائط متغییربا شرائط قرون ؤسطی بدون آنکه بصورت اکادمیک وعلمی نبض زمانی ومکانی ای جامعه ومردم راتحلیل و ارزیابی کنند تنها با اکتفا به انتقال و تصویر برداریی ناقص  کارتونی از شرائط قرون ؤسطی به عصرجدید  بسنده کردند .

  ازسوی دیگرشبه مسلمانان نا آگاه که روی دیگراین سِکه اند وبا« قرئت متحجرانه وسنگواره ای!» ازدین ، اسلام را راه حل تمامی مشکلات  درتمامی نسل ها ودرامتداد تمامی تاریخ بشر میدانند مأموران پیدا و پنهان نظام سرمایه داریی معاصر محسوب میشوند ، طرح تطبیق « شریعت !!» را بصورت سربسته  یگانه راه نجات جامعه افغانی می شمارند . البته باید گفت و خاطر نشان ساخت که ریشه های فلسفی گفتمان این گروه  در هردو حوزه حاکمیت در جامعه  افغانی یعنی آنانیکه از شبکه شبه دولتی مواجب بدست می آورند  ویا هم آنانی که به مثابه  اپوزسیون مسلح مصنوعی در برابر خدماتی که به اســــــتعمار گران انجام  می دهند  !!»  دارای  هویــــت  و ماهیــــت مشــــــترک اند . همچنان عده ای از فعالان سیاسی وفاشیست های قوم گرایئ بی خِرد و  شُبه کار شناسان سازمان های به ظاهر مدنـــی و حقوقـــی  وتُفاله های  ساده لوح این جماعت  که در دفاتر مفُشن ، و موتر های ضد گلوله و آسمان خراشهای که به قیمت  خون انسانهای  مظلوم سرزمین افغانستان آباد شده ،  خوابهای پنبه ای !! را میبینند و درشبکه های بیست وچهار ساعته تلویزیونی طرح های فرمائیشی ومغلقِ سربسته که نه خود از آن میدانند و نه هم توانمندیی انتشار عاقلانه و عالمانه  چنین طرح سربسته  به توده  ها را در خود احساس میکنند و  تنها با شنیدن اینکه علی آباد شهراست !!  کمبود  تقسیم قدرت به اساس  فورمول معروف « مشارکـــــت ملی!! »را بحیث دکتورین آزموده شده برای افغانستان جنگ زده از  تربیون ها  و منبرهای که از سوی مافیای جهانی در اختیار شان قرار داده اند  بیان میـــــکنند .

این وبسیــا ری عوامـل دیگـر سبـب شدند تا برنامـه نوشـتارم را تعویض نموده و د سـت کم با در نظر داشـت شرائط حساس  جامعـه افغانـی روح و روان نوشته ام را در حد ضرورت و زمینه سازی برای براه انداختن چنین مبحث فلسـفی و جامعـه شناسـا نه محدود کنـم .

آرنولدجوزف توین بی Arnold Joseph Toynbee مؤرخ نامدار انگلیسی وقتی به تاریخ مینگرد اصل تهاجم و تدافع را موتور وعامل تاریخ می شمارد ، البته جغرافی مأبان، جغرافیه وخشونت نسبی طبیـعت راعامل اساسی رااقلیـم می دانند. یوهان کریستوف فریدریش فون شیلر Johann Christoph Friedrich von Schiller فیلسوف نامدار آلمانی که در قرن نُزده زندگی میکرد                                                        میگویـد : عشق و گرسنگی عامل حرکت تاریخ اند .اکونومیست ها یا اقتصاد پرستان درمسائل انسانی و فلسفه تاریخ به اصالت اقتصاد معتقدند .مارکسیستها نیزمقولات ماترياليسم تاريخي نظيرهستي اجتماعي و شعور اجتماعي، پايه و روبنا صورت بندي اجتماعي - اقتصادي، شيوه توليد، نيروهاي مولده، طبقه اجتماعي، مبارزه طبقاتي،  را عوامل اصلی تکامل تاریخ محسوب میکند .آقای امیر نیک آئین یک از بزرگترین نویسنده گان حزب تودهء ایران دراثرمعروف اش « ماتریالیسم دیالکتیک» از قول  لنين می نويسد: «انسان وحشي، انساني که فقط با غرائز خود سر و کار دارد هنوز از طبيعت متمايز نيست. انسان با شعور خود را از طبيعت متمايز مي گرداند، از آن جدا مي شود . . و مقولات عبارتند از مدارج اين ممتاز شدن، يعني مدارج شناخت جهان». ....

 

۱ : برای توضیحات بیشتر به کتابی بنام «  نا گفته های از یک آشوب » نوشته و تحلیل  از محمد امین فروتن مراجعه گردد

 

 

+++++++++++++++++++++

 

 

افغانستان قطاری از خط خارج شده !

        « شمارد زخم های مان را و ما این -  محبت  را غنیمت می شماریم !.»  

مهدی اخوان ثالث م.امید

پیوسته به گذشته : بخش دوم 

  

آنچه که درادامه ء این نوشته مرور خواهید کرد :

۱ : پس از یک مقدمه کوتاه مروری به مسأ له ماهیت کار، وکاربه اهلش سپردن ! و جاگزینی اصل  «رفاه» بجای « کمال و معنویت »

۲ : انجام اصلاحات ساختاری  ! و تمییز این واقیعت که  چگونه  اصلاحات و به نفع کدام نهادی ؟

۳ : آیا اسلام راه حل است ؟ چرا  و چگونه ؟

۴ :آیا با استفاده و کارگیریی شیوه ها ومیتود های معمول درکشورهای جهان سومی با تغییرو جابجائی  مهره ها در یک نظام سیاسی  میتوان اصلاحات عادلانه را درجامعه افغانی نیزعملی سا خت  ؟

نخستین بخش این نوشتارکه با تیتر «شب بخیر  روشنفکران عزیز » خدمت شما خواننده گان ارجمند تقدیم شده بود با جملاتی خاتمه بخشیده بودیم که این جماعتی از شیفتگان که عقلشان به شکم شان چسپیده است به نیرووفراست نبوغ آمیز شان!! باور پیدا کرده و به زعم خویش به کشف عمیقی رسیده اند که جهان را باید با تمامی واقیعت هایش مشاهده کرد وجمع کردن « ثروت صد در صد حلال !!» از فیوضات پرور دگاربزرگ دانسته میشوند. وهمین برکات و فیوضات الهی!! سبب شده است که درگذشته مشقات وزحماتی از سفر چند روزه و چند ماهه حتی یکساله  که یک مرد وگاهی هم زنی برای اجرای حج بیت الله شریف و کسب القاب نامه های « حاجی صاحب و بی بی حاجی و  حاج آغا !!» در راه سفر به بیت الله شریف و اقع در مکه مکرمه عربستان متحمل می شدند امروز با یک هواپیمایی بوئینگ به مکه می آیند  وآنجا با  دل آرام و قلب مطمئن درهوتل های پنج ستاره و استراحتگاه های مجلل !! مراسم حج بیت الله شریف را اجرأ و به انجام میرسانند وپس از انجام این مراسم ومناسک  تشریفاتی با دست های پُر از سوغاتهای مُتبرک و بُشکه های  از آب زم ، زم که نشانه و تنها مدرک انجام این مراسم دینی و عبادی محسوب میشوند با عالمی از قصه ها و داستان های این سفر که گوئی حاج آغا از« معراج » برگشته واجلال  نزول فرموده است به دهکده ای که وی از آن احرام سفر بسته بود  بر میگردد . جان کلام آنگاه و آنجاست که حتی آدم های  نیمه  روشن و گاهی هم عالم  با بازگشت از این« سفرمتبرک» ومعنوی ،همچون روضه خوانان و قصیده سرایان اجاره ای با لحن بُغض آلود و جذاب مرثیه ها وروضه های بی ربطی رامیسرایند.واین حاج آقای تازه برگشته ازسفر« حج سیاحتی!»خود را تنها سخنگوی مذهبی میداند که قلمرو نفوذ و حاکمیت فکری اش تنها درقلمرو« طهارت و نجاست» و« وضؤ وغسل » خلاصه میشود وبس .!

شگفت انگیز است که میان این گروهی ازحاج آقا های پول پرست که زیارت نامه ها، دعایه های مجعول و اورادِ مجهول ویکنواختی را دکتورین اصلی حصول «ثروت وقدرت» ساخته اندواین«اذکارواوراد !!» توهم زأ ! را با سرسختی ، تحجر واِعمال استبداد مذهبی  نسخه ای برای نجات بشر میشمارند  و همراهان و همکاران چپ گرایی شان نیز که شعار  تحقق جامعه بدون طبقات و تقسیم عادلانه ثروت را به اساس یادداشت ها و نسخه های که برای جوامع دیگری و در شرائط دیگر تاریخی و اجتماعی تجویز شده بود بصورت دگماتیک و متحجرانه بدون شناخت ازبیماری های عمومی ی بیمار،  از اقلیم دیگر و درعصر دیگری سفارش می نمائند !!.

بگذ ریم از اینکه خوش باوران نسل کنونی ما در هردو حوزه اندیشه های « مذهبی ویاهم  لائیک مادی گرأ » هنوزهم هویت دوران جنگ سرد را حمل میکنند وبا ترمنولوژی دوران معرکه باهم زورآزمائی های مصنوعی انجام میدهند .

میگوئند : شخصی كه سخت عاشق پول و ثروت  بود، ناگهان سكته كرد و در بستر مرگ افتاد. خانواده  و تمامی کسانی را که برگرد اش نشسته بودند مورد خطاب قرار داد  و گفت هر گاه بروی قبرام تخته سنگی را می گذارید  روي آن بنويسيد «فلانی مرده اما مغازه اش بازاست!! »

 با روشنی می بینیم که چگونه این هر دو مجموعه که حامل شعار های باهم متضاد ی بودند و مجموعه ای که تظاهربرثروت و  دانه های غوطه خورده تسبیح  در بُشکه های از آب  زم زم را بهترین و مؤثر ترین وسائل برای رسیدن به معشوق اش ( پول وثروت ) استفاده میکردند و هنوزهم این فریضه الهی را بصورت ریأ کارانه وبا تشریفات کامل انجام میدهند و همچنان  کتله نه چندان کوچکی از شبه روشنفکران چپگرای دیروزی !! که جامعه عقب نگه داشته افغانی را نیز با یک بینیش « ضد طبقاتی و چپ مارکسیستی » اندازه گیری مینمودند ، درامر« پیشه غارتگری و ثروت اندوزی !!» پارامترها ی مشترکی با همکاران شبه مذهبی  شان  دریافته اند ؟ و هردو گروه با بی شرمی تمام شعارمیان تهی و بدون مصرف!!« کاربه اهل کار» واگذارساختن را ازاولویت های اصلی برنامه عمل خویش معرفی میکنند . درحالیکه این شعار« کار به اهلش سپردن » ازهمان اول معیوب به دنیا آمده وازسوی نخبه گان مصنوعی وشبه روشنفکران جامعه ما وجهانی پیرامون مانیز بصورت وارونه مطرح شده است.زیرا نه میتوان دریک سیستم طبقاتی مافیائی چنین شعارمعیوب رامطرح ساخت. کار که یک اصطلاح عام است وبا ماهیت آن که از جنس اهلیت است معنی پیدا میکند .لهذا کاملأ طبیعی است که ریشه ها ی ماهیت نیز با تناسب با مطالعه ء هویت وشناخت حقیقی ازانسان این موجود اجتماعی و تاریخی برای ما روشن میگردد .خلاصه اینکه نه میتوان با تحقق شعار« کاربه اهلش واگذارکردن» بصورت مجرد وانتزاعی مشکل یک جامعه عقب نگه داشته شده واستبداد زده راحل کرد. زیرا ابلاغ و سردادن چنین شعارها احتیاج به یک بینیش مکتبی جامع الاطرافی دارد تا بتواند به کمک آن شعار« کار به اهل کار سپردن» بتواند تفسیرپذیریی منطقی پیدا نماید وهم « اعتقاد » و« معتقد » بیا فریند درغیر آن هیچ شعاری و قرار دادی" ضرورتأ " تحقق پیدا نه میکند .شعار« کار به اهل کار سپردن » دریک سیستم مافیائی که بصورت تیوریزه « هویت تاریخی » و « تمدنی » جوامع عقب مانده منجمله افغانستان را منهدم میسازند ، مطرح ساختن چنین شعار ها خود یک تناقض بزرگ در حوزه عملی و هم چنان در زمینه های نظری در راستای تلاش ها برای ختم بحران درجامعه افغانی محسوب میشود.« کاربه اهل کار سپردن » درحوزه ختم بحران وایجاد آرامش همه جانبه درجامعه شعارپوچ وپوک است وهیچگونه مشکل جامعه افغانی را حل نه خواهد کرد.زیرا تا ما دامی که با نگاه به مسائل عمده جامعه بویژه مسأله « نا برابری عمومی اعم از اقتصادی ، فرهنگی و اجتماعی » تغییرزیر بنائی و بنیادی  بوجود نه اید و به مسأله انهدام  ارزش های تاریخی ، مذهبی و فرهنگی  جامعه افغانی بحیث یک پروژه نگریسته شود و همچنان قوانین برروی خرابه ها ی ویران فقرأ و گرسنگان و بیسوادان در درون قصر ها و کاخ ها ی زورگویان وجباران با نگاه و بینیش غیر بومی و استعماری وضع شوند و ضعیت موجودهمچنان ادامه خواهد یافت. سوالی اساسی ای که نزد هر اندیشمند متعهدی بوجود می آید این است که اولأ  کدام کار ؟ و ثانیأ  چگونه اهلیتی  و برخاسته از کدامین  جهان بینی و برای کدامین هدفی ؟ زیرا با وضاحت و روشنی می بینیم ودر امتداد  تقریبأ یازده سالی که از « عمر مبارکه  نظام مافیائی ! »  سپری می شود بر این واقیعت تلخ در جامعه ما صحه میگذرد که علی الرغم سرازیر شدن صد ها میلیار دالر پول نقدی که از سوی جامعه جهانی در کنار پول ها و هزینه های  گزاف نظامی و تسلیحاتی به افغانستان سرازیر شده است ، با درد ودریغ که کشورو مردم ما  افغانستان به"  کاسه گدائی ! " رسیده  اند . ! وبه یقین که با سرازیر شدن هزاران میلیار د دالر ثروت به این گودالی از گدائی  داستان غم انگیز فقر ، بیسوادی و نا امنی عمومی خاتمه نخواهند یافت . طبیعی است که در چنین اوضاع و احوال جامعه ء ویروس زده  افغانی  بصورت کاذبانه و مصنوعی و با صدور اسناد و مدارک جعلی « کار به اهل کار!! » سپرده میشود و با بلند بردن سطح دروغ ، تزویر و لاف زنی که خاصه ء نظام مافیائی شبه بازار آزاد معاصر سرمایه داری  است از میزان کیفیت کار در حوزه « اهلیت !!» بصورت شبه قانونی کاسته میشود .

 

۹ / سپتمبر سال ۲۰۱۲ مطابق ۱۹ سنبله ۱۳۹۱

 

 

 

 

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

شب بخیر روشنفکرانِ عزیز !

   نگاه کوتاهی بر راه حل ها وطرح های مناسب ویاهم متناقض برای حل بحران افغانستان

 

آنچه که درادامه ء این نوشته مرور خواهید کرد :

۱ : پس از یک مقدمه کوتاه مروری به مسأ له ماهیت کار، وکاربه اهلش سپردن ! و جاگزینی اصل  «رفاه» بجای « کمال و معنویت »

۲ : انجام اصلاحات ساختاری  ! و تمییز این واقیعت که  چگونه  اصلاحات و به نفع کدام نهادی ؟

۳ : آیا اسلام راه حل است ؟ چرا  و چگونه ؟

۴ :آیا با استفاده و کارگیریی شیوه ها ومیتود های معمول درکشورهای جهان سومی با تغییرو جابجائی  مهره ها در یک نظام سیاسی  میتوان اصلاحات عادلانه را درجامعه افغانی نیزعملی سا خت  ؟

 

بخش اول

پل گیوم آندره ژید (Paul Guillaume André Gide) ‏ (۱۸۶۹ - ۱۹۵۱) نویسندهٔ معروف فرانسوی و برنده جایزه ادبی نوبل در توصیف وضعیت رو به افول اتحاد جماهیر شوروی، پس از بازگشت از شوروی مینویسدما خیلی وقت ها گیچ هستیم. و به من می گفتند وضع حاضررا بپذیرم ، چون تمام نابسامانیها گذ را است و مرحلهای موقتی بیش نیست، من باوردارم این « نردَبان یا پِله ای »  نیست که اتحاد جماهیر شوروی از آن بالا برود، بلکه از آن پائین میآید و سقوط میکند لهذا  وقت آن رسیده است که به عنوان اعلام خطرفریاد بزنیم !های قافله سالاران روسیه توقف کنید!».

اکنون درباره وضعیت کنونی کشورما افغانستان نیز بعضی از روشنفکران ارجمند و سیاسیون عزیزی که در دسته ها و فرقه ها ی گوناگون "سیأ" سی و فرهنگی حضور باهم رسانیده اند  پشه را درهوا نعل می فرمایند و مو را ازماست میکشند و درطی این مسیر نسبتأ طولانی تاریخ کشورما دهها و بلکه صدها نسخه ای که درقدیم الایام و دراقلیم های گوناگون وطوائف مختلفه ای ازجهان حتی درقلبی ازکشورما افغا نستان موردآزمائیش قرارگرفته بودند وبربیماران این جوامع تأثیرمثبت ویاهم منفی بجا گذشته اند ، با جمله معروف تجاری وبازاری  که « امتحان شرط است !!» عرضه میکنند و می بینیم که چگونه لا اقل در این سه دهه آخیر بالخصوص در دهه ای که آنرا از سقوط رژیم طالبان تا اکنون روشنفکران مسؤل و رهبران مترقی اعم از مذهبی ای که تازه «اهلی !» و« دموکرات! » شده اند و یا هم تباری از چپ گرایان دیروزی که بازی با شعارهای دروغین و کاذب  را از فرائیض مقدس می شمردند وتا هنوزهم براجرای آن تأکید دارند، نسخه های تاریخ گذشته برای بیماریی مزمنی که جامعه و نسل ما برآن مصاب گردیده است تجویز فرموده اند. بدون شک یکی ازمسخره ترین وکم مصرف ترین فورمولی که کتله ای نسبتأ بزرگی ازدرس خوانده های کشوروشبه روشنفکران جامعه ما آنرا مانند تسبیح وِرد زبان ساخته اند و در هر محفل و مجمعی که به زعم آنها میتوانند با ذکر و یاد از آن دربرابرمیهن وسرزمین مظلوم افغانستان ادای رسالت کنند ،!! بزرگترین نقیصه نزد این جماعت که سطراول «مانیفیست مطروحه ! » آنها  را تشکیل میدهد همانا نه واگذارساختن  کار! به اهل کار!  است که به قول آنها از چندین سال به دینسو ازسوی زمامداران فاشیست ، قبیله گرأ ، و قوم گرأ ی حاکم بر سرنوشت  کشور و جامعه ما رعایت نه میشود و کار! به  اهل  کار! واگذار نه گردیده است .!. این زبانِ حالِ همه انانی است که با داشتن چند توته کاغذ جعلی به عنوان دیپلوم های صادرشده از  انستیتوت های امنیتی و شبکه های استخباراتی خود را « اهل کار! » وازهمه مستحق ترحساب میکنند.البته باید گفت که اینگونه نهاد های مجعول ومجهولی که درپوشش « صلح » «جامعه مدنی »و «دموکراسی !» تِز های بنام  حل بحران جامعه افغان پیشکش میکنند ، بجائی توجه و حل مسائل حاد جامعه ما وارزیابی اولویت های سیاسی ، فرهنگی ، اقتصادی ی که از  بطن تاریخ سرزمین ما برخاسته باشند تنها  برای بدست آوردن وسائل فرسوده ء  آسائیش چنین راه حل های رائج ، پوچ و معمول سنتی را برسر میزمافیای قدرت وا می گذارند . چنین است دکتورین و فلسفه پوچی که ازسوی سیستم مافیائیحاکم برمقدرات و سرنوشت انسان توسط مهره های شبه تکنوکرات و وابسته به مافیائی حاکم  اِعما ل میگردد . وفورمول « زیستن برای مصرف و مصرف برای زیستن ! » در سرتاسر کالبد جامعه جریان  می یابد و در همین راستا اکثر شهروندان یک جامعه و احادی از یک ملت تاریخی و باستانی بر ارزشهای انسانی و اخلاقی  نه تنها تکیه نه میکنند بلکه   بادریغ و تأسف که این عملیه و چنین فلسفه پوچ یعنی « زیستن برای مصرف و مصرف برای زیستن !» ملاک و میزان تمامی فعالیت ها در یک جامعه مافیا زده ما بحساب می آیند . زیرا درجامعه ای که استراتیژیی زندگی و مفهوم بنیادیی حیات اش تولید و مصرف مادی باشد به انسانهای تکیه میکند که درفرآیند  چنین تولید و مصرف سهم دارند و در چنین جوامع حرف زدن از فلسفه و فیلیسوف ، علم ، تعهد ، معنویت و ارزشها که رسمأ واصولأ بیماریی خطرناک و ازجنس بیماریی « صعب العلاج و مزمن » اعلام گردیده  وانسان به معنای واقعی کلیمه « هم رنگ جماعت ! » گشته است شبیه به حالتی است که انسان از شدت درد و در اوج یک بیماریی ناشناخته به هذیان گوئی ها رومی آورد . زیرا قالب های چند بعدیی انسان با تمامی ابعاد گوناگون اجتماعی ، فرهنگی  و تاریخی حیات اش  آرام ، آرام و به صورت تیوریزه در بستر به ظاهر نرم  و«شبه  عقلانئ » جامعه ای که ویروس مافیا سرتا سر آن را فرا گرفته است جان می دهند و می میرند .البته نباید فراموش کرد که حتی بزرگترین شخصیت ها و کاردینال های شبه مذهبی که با برداشت و قرئت خاصی ازدین مقدس اسلام واژه ها و مفاهیم مقدسی چون « جهاد» و « اجتهاد » را مسخ میسازند از فورمول « زیستن برای مصرف و مصرف برای زیستن !» تبعیت میکنند و یکجا با سائر روشنفکران مسخ شده در باره ء وضعیت عمومی جامعه ابراز نظر می فرمایند و راه حلها ی بِکر وتازه ای را بنام منشور« نجات !» به مثابه گفتمان قابل عمل عرضه  میکنند . شگفت انگیز است که این جماعتی از شیفتگان که عقلشان به شکم شان چسپیده است به نیرووفراست نبوغ آمیز شان!! باور پیدا کرده و به زعم خویش به کشف عمیقی رسیده اند که جهان را باید با تمامی واقیعت هایش مشاهده کرد وجمع کردن « ثروت صد در صد حلال !!» از فیوضات پرور دگاربزرگ دانسته میشوند. وهمین برکات و فیوضات الهی سبب شده است که درگذشته مشقات وزحماتی از سفر چند روزه و چند ماهه حتی یکساله  که یک مرد برای اجرای حج بیت الله شریف  و کسب اعتبارنامه « حاجی صاحب و بی بی حاجی و  حاج آغا !!» در راه سفر به بیت شریف و اقع در مکه مکرمه عربستان متحمل می شد وآنجا با  دل آرام و قلب مطمئن در هوتل های پنج ستاره و استراحتگاه های مجلل !! مراسم حج بیت الله شریف را اجرأ و به انجام میرسانند .  ...

 


بالا
 
بازگشت