محمد عالم افتخار

  

یک یاد داشت ضروری با تبریک و تهنیت اصولی

 

درست ساعت 9 و نیم صبح دهلی بود و در یکی از پارک ها گردش خسته کنی داشتم؛ دستمالِ در دسترس؛ شیت و پت عرق شده بود و لذا نمیتوانست دیگر کاملاً مانع جریان قطرات عرق بالای ابروها به درون چشم ها شود...مصروف آن بودم تا از «بنیان» مدد گیرم که تلیفون به صدا در آمد. یکی از دخترانم بود؛ پس از تعارفات پرسش های غیر عادی کرد...

-         پدر! راست بگوئین کاملاً جور استین؛ هیچ مشکل ندارین؟

هرچه اطمینان میدادم؛ ابراز تردید میکرد و آخر الامر گفت:

-         خاک ده مه خرافاتی؛ صدبار قصد کده بودم که ایطو چیز هاره به شما نگویوم؛ باز اینه از دستم خطا رفت.

وقتی به تأکید پرسیدم که مقصودش چیست؛ گفت:

-         هیچ؛ دو شب میشود؛ پشت سر هم خواب می بینیم که با همو حزبی های سابق تان استین؛ خوب؛ خو؛ اس دیگه؛ هر بلا به نظر آدم می آیه؛ ازی خاطر گفتم؛ یک احوال جانجوری تانره بگیرم...

این صبح دوشنبه بود و به راستی دومین روز بود که مقاله « گذشته؛ چراغ راه آینده است ولی نفت «گذشته» را باید پالایش کرد!» پی هم روی ویبسایت های انترنیتی قرار میگرفت. اما این فرزند من به علل و عوامل مجبره زیاد؛ دسترس به انترنیت ندارد و حتی یک ماه پس نیز شاید از نشر و کان و کیف مقالات من آگاهی نیابد. لذا خواب های او؛ کاملا به حوزه های مانند «تله پاتی» و حواس ماورایی ربط می یابد که من در قبال آنها هنوز کاملاً نادان میباشم.

تمام این روز را در گرمای 49 درجه سانتیگراد دهلی با حد اقل وسایل و امکانات سردکن؛ مرتعش بودم و به سخن شاعر «درکمال دانایی محو طفل نادان...»!

اواخر روز تصادفاً ویبسایت آسمایی را گشودم  و بخش های «چرا نقد گذشته واکنش بر می انگیزد؟» و «بحثی در نقد از حزب دموکراتیک خلق افغانستان» که از فیس بوک منتقل و منتشر گردیده بود؛ توجهم را جلب و اوقات دلتنگی ام را پُر نمود.

اگر اجازه و حق داشته باشم؛ من این ستیج همایش اجتماعی و فرهنگی و فکری و عقلانی را - اگر نه به تمام مردم افغانستان؛ مسلماً به نسل های جوان و خاصتاً تحصیلکرده و با فکر و صاحب اندیشه آن؛ با شور و شعف تمام تبریک و تهنیت میگویم.

من حتی اواخر وقت؛ به وضوع از هیجان میلرزیدم:

-         افغان و گذر از فرهنگ « کله کت کردن» و بر این جایگاه فراستی و فرهنگی و مدنیتی  رسیدن؟؟!

خوب. مسلم است که همه افغانها «کله کت کن» و تروریست و انتحاری و انفجاری به تحریک و دستور اجانب منجمله آی ایس آی پاکستان که نیستند ولی حتی در همین دهلی که همسایهء در به دیوار و پایتخت کشور دوست افغانهاست؛ سوء تفاهم در مورد افغانها بلا استثناء حد و مرز ندارد؛ تا جائیکه همین ماه پیش یک محصل افغانی که مهمان ما بود؛ خواست با استفاده از غرفه انترنیتی با دوستی در لندن صحبت مستقیم ویدیویی داشته باشد.

سه غرفه (نت کافه) نزدیک محل زیست ما بر پا بود. او با واسطه و اسناد (پاسپورت وغیره) و عرض اعتذار به همه مراجعه کرد و همه جواب رد دادند و با شدت لحن گفتند:

-         نو افغان نشنل! پلیز؛ اوت!... اوت! ... اوت!...

بدینگونه ملت ها در جهان و در پهنای گیتی نه توسط اکثریت و اغلبیت خاموش و خوب و افضل شان بلکه توسط اقلیت پر سر و صدا و سیاست باز و حادثه ساز و ماجرا آفرین شان معرفی میشوند و هویت می یابند!

شاید باور نکنید و نوعی تلقی سوء بفرمائید (و من هم از این ناحیه به سختی رنج می برم) که شمار محدود دوستان هندی که دارم از دکاندار سر کوچه گرفته تا کارکن صفایی و تا صاحب خانه و... مرا افغان نه بلکه روس یا کشمیری یا تاجیکستانی یا ایرانی می پندارند!

بگذریم.

دو مبحث یاد شده به لحاظ تیپ و طراز و انداز واقعاً نو و سازنده و شکوهمند میباشند؛ اینها به نخستین شگوفه هایی می مانند که از بهار بسیار پر طراوت و باشکوه و سبز و خرم نوید میدهند.

راستش من قبلاً به طرق افواهی چیز هایی در مورد این مباحث شنیده بودم که طبعاً با داوری و قضاوت و حکم راوی یا راویان خلط بود و در نتیجه تصویر نادرستی در ذهن متبادر میکرد ولی تماس بلاواسطه با مباحث؛ کیف و لذت دیگر داشت و حد اقل 5 ساعت گرم و سردی را احساس نکردم؛ ساعت به ساعت غنی تر و سر شار تر میشدم و از اینکه در زنده گی توفیق می یافتم یکی از آرزو های دست نیافتنی خویش را ولو به حد اقل و به مقدار کم؛ بر آورده شده ببینیم در پوست نمی گنجیدم.

خلاصه این پرنسیپ بسیار زیبا و بیحد مبارک است و هیچ ملاحظهء جزئی نمیتواند اهمیت و عظمت آنرا مخدوش سازد. حتی همان ملاحظات هم به برکت خود همین پرنسیپ و سیستم مدنی و عقلانی و فرهنگی متبادر و متبارز و قابل بحث و فحص شده است و در آتیه نیز چنین خواهد بود.

ملاحظات؛ بر میگردد به این که همه شرکت کننده گان بلا استثنا در سطح مساوی درک و تعهد و التزام به مباحث نقد دموکراتیک سیاسی و علمی ... قرار ندارند و این طبیعی است. زیرا ممکن نیست دفعتاً سطح مطالعات و ذخایر اطلاعاتی و از همه مهمتر استعداد پروسیس اطلاعات در همه یکسان یا کم از کم در سطح قابل قبول باشد.

اما درین گونه گفت و شنود ها در پهلوی آدم های صدیق و در سخن و شعار و عقیده و باور دارای حسن نیت و فقدان ریا و غل و غش؛ بدبختانه یاهم خوشبختانه؛ چهره های دو رو و فرصت طلب و دارای امراض و مطامع شوم نیز میتوانند حضور یابند و داد و فریاد و قلمفرسایی کنند. مگر اینک اوضاع و شرایط؛ طوریست که چنین کسان نمیتوانند سر زیر برف نموده از آنچه به واقع بوده اند و استند و نمی توانند نباشند؛ طفره روند و خدا و خلق او را بفریبند.

اتفاقاً در همین دو بحث ابتدایی و اغازین حد اقل یک مورد بسیار تیپیک درین راستا بالا آمده و خود را خیلی ها رسوا کرده است. جهت رفع سوء تفاهم باید عرض کنم که این مورد؛ جناب فرید مزدک؛ صدیق وفا، نجیمی بهرمان و حمید عبیدی نیست؛ اینان و خیلی های دیگر طی مباحثه ها خیلی خوب درخشیده اند با اینکه شاید نظرات شان تمام و کمال خوش همه نیاید که این طبیعی است.

صرف یک نکته و ملاحظه را میخواستم خدمت دوستانی که از گذشته گان و گذشته ها «نقد» میکنند؛ عرض کنم که اینگونه «نقد» لاجرم بیحد و مرز نیست و در یک سلسله حدود طبیعی و جبری و قانونمند محدود و حتی مقید میشود.

مثلاً ما نمیتوانیم مادر خود را نقد کنیم که چرا با فلان ریشوی نصوار پک یا فلان و بهمانی همخوابگی کرده عالیشان هایی چون کارل پوپر و فدریش فون هایک و هنری کسینجر  و امثالهم را در نیافته تا ما امروز «جنتملمن»ی تمام و کمال مود روز و مود عصر می بودیم و هذی القیاس پدر و پدر کلان مانرا الی نهایه!

درین حد و سطح و مشابهات آن؛ نقد؛ هر چیز هست به غیر «نقد». زبان و قلم را مخصوصاً در دنیای بی در و دروازه انترنیت به هر نحوی میتوان چرخاند و به کار انداخت ولی به مجردی که تیر از کمان جست و سخن از دهان؛ ما دیگر مالک آن نیستیم و ممکن است چه برای خود ما و چه برای آنانیکه روا دار نیستیم؛ خیلی خیلی مضر و مخرب تمام شود.

به امید غلبهء عقلانیت معیاری بر عقلانیت شعاری و دعوایی و من در آوردی!

 

 


بالا
 
بازگشت