محمد عالم افتخار
بار دیگر در بارهء «ساده»، «ساده نویسی» و از «ساده» یا از «پیچیده» گفتن!
زیبا ترین تجربه ها؛ مرموز ترین آنهاست.
(البرت اینشتاین)
«نجات بشریت از بدگوهری ها و ددمنشی ها را؛ باید از نجات نوزاد های بشری آغاز کنیم!»
اینجانب به حیث اندیشمند و قلمزنی که غایات خاص و اهداف معینی دارم؛ راستش بیش از اینکه مورد تفاهم و اقبال؛ قرار گیرم؛ تحت فشار میباشم که گویا نوشته هایم «ساده» نیست؛ به آسانی و طور کامل؛ فهمیده نمیشود.
در همین سلسله از قول بزرگی شایع شده است که ایشان«هنگام مطالعه هر نوشتهء عالم افتخار؛ مجبورند هرآنچه فرهنگ های لغات و شرح اصطلاحات و مقولات میسر است؛ را دم دست بگذارند!»
بزرگ دیگر؛ حتی با خشم و قهر شکوه کرده است که ما به افتخار پیشنهاد «ساده نویسی» میکنیم تا توده ها... سخنانش را بفهمند؛ اما او از ما میخواهد که برای فهم مطالبش؛ «سخت کوشی» کنیم! و...
گذشته از جناب معشوق رحیم؛ که اخیراً طی «یاد داشتی خدمت محترم عالم افتخار*» شان؛ درین راستا به جناب هابرماس متوسل شده و به مدد احکامی از وی؛ این حقیر را به پنجه قانون سپردند؛ پیشتر جناب رسولی؛ طی ایمیل انگلیسی شان؛ حتی عرایض عذر آمیز و استدلالی بنده؛ خطاب به خواننده گان عزیز؛ در مورد عدم توان ساده کردن و «ساده نویسی» به هرقیمتی؛ در حدود مباحث کتاب تحت نگارش «گوهر اصیل آدمی چگونه کشف شد و چه پیامد هایی به دنبال خواهد داشت؟» را؛ توهین به افغانها (خراسانیان و فارسیان) تلقی نموده و بدینگونه به شدید ترین سرزنش من پرداخته بودند!**
اینها را به مثابهء مشت نمونه خروار؛ متذکر شده؛ تصریح میدارم که همه برایم رنج دهنده و تا جایی هم نومید کننده است!
چرا که در نگارش مطالب؛ سعی نهایی بنده؛ همین است که مباحث؛ هرچه ساده و روشن و سهل الهضم باشد و به همین خاطر نیز از ورود به جنبه های فنی و تکنیکی بیشتر موضوعات و از انتخاب زبان و بیان آکادمیک؛ خود داری مینمایم. حتی واژه های جدید ولی زیاد جا نیفتادهِ فارسی را به کار نمی برم ...این کوشش ها گاه سبب میشود که چند حالت نوشته ها تلف گردیده یک حالت چهارمی یا پنجمی برای نشر انتخاب شود. بنابر این انرژی مضاعف صرف میگردد و با اینهم چندان ثمر مطلوب به دست نمی آید.
خوشبختانه یک عزیز دانشجوی را اخیراً ملاقات کردم که به فرمودهء خودش کتاب «گوهر اصیل آدمی» را چند مرتبه خوانده است و سایر آثار و مقالات مرا هم جسته جسته تعقیب مینماید. وی دوشیزه ای از شاگردان کنونی صنوف 11 داخل افغانستان است و البته حد معینی خود آموزی ـ و به قول معروف: استعداد ـ هم دارد.
حین صحبت با این عزیز که شماری از بسته گانش هم حضور داشتند و کم کم وارد گفت و گو میشدند؛ من پیش از هر چیز دغدغه هایی را که فوقاً عرض کردم؛ دارا بودم.
او پرسش مهمی داشت:
"پری؛ قهرمان کتاب «گوهر اصیل آدمی»؛ در اخیر منطقه زادگاهش را ترک کرده به مهاجرت میرود. حالا او کجاست و فرزندانش چگونه بزرگ میشوند و به چه قسم شخصیت ها مبدل خواهند شد؛ آیا این مسایل را در کتاب دیگری نوشته اید یا می نویسید؟"
ما پیرامون این پرسش قشنگ؛ صحبت جالب و توإم با فهم متقابله کردیم که حالا تفصیل آن؛ زیاد ضرور نیست ولی برایم بسیار هیجان انگیز بود که مخاطبم اصلاً شکوه ای از دشوار فهم بودن مندرجات کتاب یاد شده و دیگر آثار اینجانب نداشت.
حتی به گونه امتحان؛ پرسش هایی ازش کردم و او جواب های متناسب و گاه غیر منتظره هم داد:
به چند مورد دقت فرمائید:
ـ از نام کتاب «گوهر اصیل آدمی» چه برداشت کرده ای؟
پاسخ : همان «گوهر اصیل آدمی» ره که ده شعر سعدی صایب آمده.
ـ ببین سعدی صاحب نگفته؛ «گوهر اصیل آدمی» بلکه گفته که بنی آدم در آفرینش ز یگ گوهر اند؟
پاسخ : همان گوهر؛ اصیل هم هس؛ نا اصل بودنش معنا نداره؛ داره!؟
ـ لیکن در کتاب می بینی حتی یک رب النوع ده ها هزار سال است که سراسر دنیا را میگردد و «گوهر اصیل آدمی» را در کسی نمی یابد که دردش را دوا کند؟
پاسخ : من این ره قسمی فامیدیم که آدم های موجود ایقدر بیراه و گمراه شده ان؛ که عین همو گوهر خود را خراب کرده اند؛ گپ سعدی صایب هم همی اس که میگه:
تو کز محنت دیگران بیغمی نشاید که نامت نهند آدمی
ـ لاکن؛ ببین؛ سعدی صاحب نمیگه تو که گوهر خود را خراب کردی؛ نشاید که نامت نهند آدمی!؟
پاسخ : بری مه خو؛ تو کز محنت دیگران بیغمی؛ همو معنا ره داشته و داره! من از یک دانشمند دیگه خواندم که گفته «او که تنها زندگی میکنه یا خداست یا حیوان» ؛ مقصدیش هموس که آدمگری تنها در اجتماع ممکن میباشه؛ حالا اکثر اجتماع های بشری فقط یک نام استن؛ آنقدر عیب و مرض دارن که به گله های حیوانات هم حسرت میخوریم. آدمیان آنقدر ها تکه و پارچه شده اند که قریب مردم هیچ پارچه؛ مردم پارچه های دیگه ره برابر خود و سیال خود نمیدانن و یک تعداد که زور و قدرت دارن؛ مردم ها ره همی پارچه کرده میرن و به جنگ و بردار کشی می اندازن. مه از روزی که چشمم به دنیا واز شده همی ره می بینم که هر روز هم از بد بدتر میشه!
ـ به نظر تو؛ کتاب «گوهر اصیل آدمی» توانسته راه ساخته شدن اجتماع مطلوب انسانی ره نشان بته.
پاسخ : بلی؛ اِی کار ره شروع کده؛ شرط اولیشه نشان داده که باید اطفال آینده؛ به آلوده گی های اجتماعات خورد و کلان موجوده؛ آلوده نشده؛ به درستی کلان شون؛ تعلیم و تربیه ای شوند که لازمهء گوهر اصیل آدمی میباشه. به همین خاطر پری با اطفالش مجبور به مهاجرت میشه تا آنها را در جای و محیطی که امکانات داره؛ تعلیم و تربیه درست انسانی کده بتوانه. ازی خاطر مه انتظار کتاب دوم استم که این جریان کلان ره درِش ببینیم و پیدا کنم!
ـ نام دوم کتاب اول به گفته خودت؛ 101 زینه برای تقرب به جهانشناسی ساینتفیک است؛ از این نام چه برداشت داری؟
پاسخ : ده سابق ها مردم ها و با فکر ها و اکه های عقل شان در باره جهان هرقسم عقیده و نظر پیدا میکدن و بعد هم به همو عقیده و نظر بند می ماندن و صاحبان فکر نو و اندیشه تازه ره بسیار جزا داده از بین می بردن. ده دو سه قرن آخر دانش های ساینسی کامیاب شد و نظریات و فکر های درست که تجربه ثابت میکنه در باره جهان به وجود آمد. حالا اولادهء بشر میتوانن جهان خود را توسط ساینس بشناسن؛ توسط ساینس به مهتاب و مریخ برن ...همی میشه جهانشناسی ساینتفیک که در همه دنیا یک قسم میباشه و سبب میشه که دوران "هر کله گه بیر خیال" تیر شوه؛ بری ایکه جامعه های ما از خرافات و تصور های غلط و مضر پاک شده برون؛ جهانشناسی ساینتفیک شرط اول اس که ده جوانها و مردم پیدا شوه.
ـ خوب. اینجا 101 زینه برای تقرب به جهانشناسی ساینتفیک؛ چه معنی داره؟
پاسخ ـ بری ایکه خواننده کتاب یا بیننده فیلمش؛ جهان و تمام کائینات ره روشن و صفا و کامل دیده بتوانه؛ فرض شده که به رسیدن به یک قله بالایی ضرورت داره. همین فاصله به 101 حصه تقسیم شده که هر کدام یک زینه است و برابر یک پای برداشتن. او همو کس که دراول؛ درون یک دهکده و دره چقور؛ به عمر کودک 3 ساله قرار داره؛ در زینه 101 قادر میشه که قطب شمال زمین را صفا ببینه که در اون روز شش ماهه و شب شش ماهه میباشه نه 12 ساعت و 24 ساعت؛ یا یک سالیش؛ صرف یک شب و یک روز است.
ـ این موضوع برای خودیت چقدر اهمیت دارد و به چه دلایل؟
پاسخ : مه پیش از آمدن اینجه؛ انتقاد یک کسه بالای شما خواندم. شما اوره زیاد قدر داده بودین؛ مگه مه از همو کلمات اولیش فامیدم که مقصد او ریشخندی اس. تمام دانش و فکر شما ده گوهر اصیل آدمی؛ بافت خورده و میخواهین آدم ها ره متوجه بسازین که یک اصل مشترک بی نظیر دارن؛ از همو اصل دور افتاده ان و تمامی بدبختی هایشان ریشه اش اینجه اس. ای انتقاد گر همی نقطهء اصلی ره سیاه کده گویا سوال میکنه که گوهر اصیل چیس؛ گوهر غیر اصیل چیس، آدمی چیس که گوهر داشته باشه، دراز گویی و غامض نویسی میکنین، مه هم از شما ساده نویسی میخواهم!
مه زیاد تر هم مکتبی ها و استاد های خوده هم همی قسم کس ها یافتیم. اونها اهل مطالعه دو صفحه نیستن؛ وقتی برایشان بگویی که فلان کتاب یا مقاله ره بخوانین؛ میگن: خو تو که خواندی خلص بگو؛ در او چه هس و چه نیس. حالا فرضاً برایشان بگویی در بارهء حقیقتی مثل گوهر آدمی اس؛ میگن این دُر و گوهر آدمی چیس؟ باز اصل و بدلش چیس؟؛ ای چتیاتس؛ بریش نه مغز خوده خراب کو و نه از ما ره. آدم موجودی اس که توانسته پوله کشف و اختراع کنه و به زور پول دنیا و زنده گی و جنت و فرشته ها و پری های خدا ره بخره!
ببخشین هرکس به صراحت ایطو نمیگه؛ مگر مه از گپ هایشان هرچه باشه و باز از عملشان همی معنی ره پیدا میکنم. شما سه هزار جلد کتاب گوهر اصیل آدمی ره چاپ کده این؛ مگر مه یقین دارم؛ تا حال 30 جلد اوره هم مردمایی که افغان گفته میشون نخوانده ان و اگر هم خریده باشن یک سرسری ورق زده و بالای تاق گذاشته ان.همو که شیر واری به میدان آمده و نقد و انتقاد میکنه ده صفحه این کتاب یا آثار دیگه شما ره نخوانده و نه میخواهه بخوانه و نه میتوانه بخوانه. تنها یک امید است که اگر ای کتاب فیلم شوه مردم شاید صدم حصه سریال تولسی بشینن و ببینن.
ازی خاطر ای کتاب بری مه هرچه اهمیت داشته باشه بری فعلاً بری دیگه افغانهای ما نداره؛ اگه میتوانین کتابه به انگلیسی یا زبان دیگه نشر کنین و بری مردمای دیگه برسانین شاید زحمت تان ثمر بته و باز افغانها هم متوجه شون که هی والله!
ـ خوب؛ نظر تو جوان نازنین محترم است؛ اگر ایطو فکر کنیم که تمام بود و نبود دنیا فقط همین افغانها می بودن باز چه میتوانستیم بکنیم؛ من به هموطنان یعنی افغانهای خود این نظر را نداشتم و ندارم و الا شاید تا حال خود کشی کرده بودم. افغانها هم سردچار همان بلایا و مصیبت ها استند که تخریب کننده گوهر اصیل آدمی است و شاید هم به پیمانه بیشتر از خیلی مردمان دیگر. لهذا بیشتر قابل ترحم و توجه و حوصله و دلسوزی میباشند نه سزاوار توبیخ و طرد کردن و به مردمان دیگر روی آوردن و امید بستن و اتکا کردن؛ با اینکه معنای گوهر اصیل آدمی؛ بین افغان و غیر افغان هیچ تبعیض و تمایز را قبول نمیکند.
پاسخ : مقصد مه هم چیزی دیگه نیس؛ باید ده عمر کوتاه ما کار ده جایی شوه که بیشتر نتیجه بته؛ باز فایده ایش به کل بشریت میرسه؛ منتظر جوانها یا کلان سال های افغانها ماندن که ابتدا اونها حرکت کنن؛ درست نیس؛ خوش تان می آیه با بدتان؛ حقیقت که مه یافتیم این اس. افغانها زندهء خوب و مردهء بد ندارن و باز نه زنده شان؛ حقیقی اس و نه مرده شان. این روز ها ببینین ایقه شهید شهید میگن که آدمه به استفراغ میرسانه؛ تمام خودمرده ها؛ شهید استن، قاتلان هزار در هزارخلق خدا هم شهید و شهید اعلاس و مقتولان مظلوم و بیچاره هم . در حالیکه یک آدم زنده قابل حساب و قدر و ارزش دهی ده میدان درک نداره.
ـ یک بحث حالا در انترنیت هست زیر عنوان «گوهر اصیل آدمی چگونه کشف شد و چه پیامد هایی به دنبال خواهد داشت؟»؛ معلوم میشه این بحث را تعقیب میکنی. از همین عنوان چه برداشت داری؟
پاسخ : خیلی کوشش میکنم تمام آنرا بخوانم مگر بعضی وقت ها میسر نمیشه؛ مشکل دسترسی به انترنیت داریم. ازی خاطر خوب دقیق و کامل خوانده نتوانسته ام. مگر بری مه کشف گوهر اصیل آدمی در کتاب 101 زینه؛ معلوم است. او ایکه ده گوهر اصیل یا طبیعی آدمی؛ نژاد و قوم و قبیله و شهری و دهاتی و دارا و نادار و حاکم و محکوم و نجیب و نجس و مسلمان و عیسوی و هندو و جهادی و طالب و با خدا و بیخدا و دیگه چیز های تبعیضی و پارچه کننده وجود نداشته و نداره.
هر قدر که ای چیز های تبعیضی و پارچه کننده؛ بعد ها در اجتماع و فرهنگ پیدا شده و آخر هم مخلوط با شیر مادر به کودکان ناتوان بار شده رفته و میره؛ اونها ره از اصل گوهری شان دور میسازه و حتی از انسان بودن میکشه. ازی خاطر نتیجهِ ای کشف همی میشه که نجات بشریت ره از بدگوهری ها و ددمنشی ها؛ باید از نجات نوزاد های بشری آغاز کنیم و آنهم به بسیار مواظبت و دقت و در سراسر عالم؛ چرا که کار یک خانواده یا کشور درین سو؛ جایی زیاده نمیگیره.
از اینجا نقش زن و مادر؛ اهمیت درجه اول پیدا میکنه؛ ابتدا باید بشریت جنس مادر ره با جهانشناسی ساینتفیک و دانش و لیاقت به دنیا آوردن و پروردن و به ثمر رساندن فرزندان خالصاً انسان و انسان کامل مجهز کنه؛ بری ای کار سرمایه گذاری های کلان و آموزشگاه های زیاد و خاص ضرورت اس و قانون های جهانشمول اجرایی و بی چون و چرا؛ در حالیکه فعلاً زن و مادر؛ موجود درجه دوم است و خیلی ها هم اونهاره به حیث ماشین چوچه کشی و وسیله عیاشی و کنیزی و حیوان اهلی خود میدانن. اینها ازکشف و معنای گوهر اصیل آدمی چیزی نمی فهمن و نه میخواهن بفهمن؛ میخواهن دنیا تا ابد همی باشد که هس!
ـ ایطورکه معلوم میشه اصلاً افق دید و جهانبینی خودت بسیار وسیع است. گفتی این اولین سفرت به بیرون از وطن است؛ لطفاً معلومات بده که در داخل خانه؛ چطور توانسته ای اینقدر دید و دانش وسیع کسب کنی.
پاسخ : تا که یادم می آیه به مطالعه و فکر کردن علاقه داشتم؛ تا که توانستم در جمله دیگر کتاب های خورد و ریز؛ کتاب تاریخ تمدن از ویل دورانت، کتاب تاریخ جامع ادیان از جان بایر ناس، کتاب تاریخ تمدن اسلام از جرجی زیدان و چند کتاب از جناب داکتر نایک؛ شریعتی و سروش ره هم کم و بیش بخوانم؛ بعد ضروری دیدم که یکدفعه یک تاریخ کامل و همه جانبه جهانه مطالعه کنم و به ای خاطر یک تاریخ سی جلدی نوچاپ دنیا از کهنترین اعصار تا قرن بیستم به دستم رسید.
مگر توسعه افق دید و جهانبینی ره که شما میگین؛ بیشتر از جای دیگه پیدا کدم؛ خوشبختانه دری 5-6 سال ده خانه مان ستلایت بود. مه ده ستلایت برنامه ها، فیلم ها و ویدیو کلیپ های مستند زیاد در باره کائینات و کشور ها و قاره ها و گذشته های جهان پیدا میکدم. ازی جمله سلسله برنامه های بسیار جذاب و مستند و هیجان انگیز دانشمند کیهانی ابراهیم ویکتوری سخت به من کمک کرد. این برنامه ها تحت عنوان اسرار کائینات و شگفتی های جهان از تلویزیون های ستلایتی ایرانیان در لوس انجلس پخش میشدن و ضمن دستاورد های تحقیقات کیهانی ناسا وغیره؛ افکار و کشفیات نوابغی مانند البرت اینشتاین ره هم توضیح و نمایش میدادن.***
ده مکتب سابق نام مره ستلایت کوبی مانده بودن؛ به خاطریکه وقتی برنامه ای را دیدم که در او توضیح میشد که چگونه «کوبی» توانست تصویری از 13.7 میلیارد سال پیش کائینات بگیره؛ به هیجان آمدم و در مکتب؛ یافته خود ره تشریح کدم؛ البته بی مقدمه هم نبود. در اول توضیح دادم که ما وقتی به آسمان شب می بینیم به کئ می بینیم نه به کجا؛ یعنی به زمان گذشته می بینیم؛ مثلاً به 8 دقیقه نوری پیشتر آفتاب؛ به چند و چندین سال نوری سابق اِی یا او کهکشان و ستاره.
لاکن در جایی بعضی شاگرد ها؛ پوخ زدن و من هم گپ را بس کدم و فامیدم که داناندن و فهماندن کار چندان آسان نیس و بسیاری موضوعات را اصلاً به کسانی که مقدمات و آماده گی های لازم نداشته باشن؛ نمیتوانیم ساده کرده درون مغز شان داخل نمائیم.
من انرژی؛ ذرات اولیه؛ اتم ها؛ عناصر مختلف؛ مالیکول ها؛ مالیکول های آلی؛ سلول ها و جریان تکامل حیات در زمین و احتمال حیات های دیگر در فضا را از همان برنامه های پرشکوه و آموزنده و لذت بخش خوبتر پیدا کردم؛ روزی که جناب ویکتوری بیگروند ریدیشن را تشریح نمودن و ثبوت آنرا در خیش خیش رادیو و برفک و فیشس تلویزیون وانمود کردن؛ از جای برخاسته کانال تلویزیون را قطع و دقایقی به برفک و فیشس تلویزیون خیره شدم؛ این حالت مرا یکسره به میدان بیگ بانگ در 14 میلیارد سال پیش بُرد!
مگر دیگه نخواستم دانش نمایی و عرض فهمیده گی کنم؛ به خود گفتم: یافته گی هرکس از خودش!
ـ خوب ؛ تا جایی خودیت هم حق داری؛ مگر خوبتر این است که دانش را از دیگران دریغ نکنیم. به هرحال بازهم از خودت منحیث یک خواننده بسیار خوب و جوان باهوش و دارای جهانبینی وسیع؛ میخواهم که پیشنهاد و نظر خود را برای بهتر کردن و ساده کردن بحث ها به من بگویی.
پاسخ : به نظر مه کدام مشکل در بحث ها وجود نداره؛ شما نمیتوانین در یک زمان؛ مطلب تانه هم به طفل کودکستانی؛ هم بچه مکتب ابتدائیه و هم جوان دانشگاهی و دارای مطالعات وسیع؛ یک قسم ترتیب و تقدیم کنین. به فکر مه دوستایتان که بسیار ساده نویسی میخواهن؛ مقصد شان از «ساده ها» نوشتن باشه نه از پیچیده ها و ناگفته ها و کشف نشده ها نوشتن.
عرض مه ایس که عوض وقت تلف کدن بری ای چیز ها؛ جلد دوم کتاب «گوهر اصیل آدمی» و جلد دوم کتاب «معنای قرآن» ره نوشته و تکمیل بسازین و خیلی هم بری ساده کدن اونها خوده رنج نتین؛...
(اینجا از چند شوخی بسیار بامزهء این عزیز؛ به جهت اینکه خدای نخواسته خاطری را مکدر نکرده باشم؛ صرف نظر میکنم.)
+++++++++++++++++++++
رویکرد ها :
*ـ http://www.ariaye.com/dari9/siasi/rahim.html
چون جناب عالم افتخار برای فیلسوفان وعلما ارزش بیشتری قایل اند بسبت به آدم های معمولی، در اخیر چند جمله از هابرماس فیلسوف معاصرآلمانی را برایشان میاورم تا مگر بر بیشتر ساده نوشتن وقابل فهم نوشتن تشویق شان کند.
"گوینده باید بیانی قابل فهم برگزیند تا او و شنونده همدیگر را بفهمند؛ گوینده باید محتوایی راستین در بیان خود منتقل نماید تا شنونده بتواند به آنچه گوینده میداند دست یابد؛ گوینده باید بخواهد منظور خود را با صداقت بیان نماید تا شنونده بتواند به سخن گوینده اعتماد کند؛ گوینده باید بر اساس هنجارها و ارزشهای موجود بیانی درست برگزیند تا شنونده بتواند سخن گوینده را بپذیرد، به گونهای که هر دو، گوینده و شنونده، بتوانند بر زمینهای از هنجارهای مورد قبولشان با هم توافق کنند."
**ـ متن کامل ایمیل. از عزیزانی که میتوانند یک ترجمهء معیاری از آن به فارسی دری نموده لطف فرمایند؛ سخت ممنون میشوم.
Thursday, May 31, 2012 4:16 PM
Mr Iftekhar;
By reading your latest published article in Khawaran( gawhare Insani ),
I saw it fit to drop a line to express a couple of points, as you have
invited comments/ queries by posting your personal contacts. So I hope i
am not encroaching in unlimited territory.
Philosophical discussions in print/ electronic media usually covers
fully a topic, a subtopic or a particular area of a subtopic. I couldn't
find the rational link between the top and bottom end of the piece
presented as philosophical article. It starts from insulting onslaught
on the afghans ( farsis, khurasanis alike ) primitive intellectual
capacity and ability to understand your style of presentations and
assignments on your postings. It goes on portraying a totally personal
account with your teacher over a meal which became an awakening point in
your life.
The other point is the misquoted of the honorable Hafiz Shiraz i
about the topic of discussion. Would have been much better and
appropriate if the following was quoted from the great Hafiz which could
represent his view points correctly. ( salha del talabe jame jam az ma
meikard- aanche khod dasht ze bigana tamanna nikard- gowgare kaz sadafe
kawn u makan biroon bood- talab az gumshudagane labe darya mikard. )
Yes I can quote from your previous pieces that proven facts does
not care of anyone's personal sentiments, true. But I am sure no one can
denies that we are all the products of our time and environment. Our
realities are based on all those imposing factors. You know, realities
are constructed by ideologies. Shouldn't i be right to assume your
realities have emanated from same source.
regards.
Rasuly
***ـ با کمال مسرت؛ وقتی نام جناب پروفیسور ابراهیم ویکتوری را در گوگل سرچ کردم؛ معلوم شد که امکانات دسترس عمومی به برنامه ها و کتاب ها و مقالات شان وسیعاً وجود دارد؛ این مژده را با سپاس از همصحبت گرامی ام؛ به همه عزیزان میدهم.