پوهاند رحيم الهام
توضيحاتی پيرامون فرزند آبکش
اگرچه من به بررسی ملی گرايانه و عالمانهً دوست دانشمند و گرانقدرم رهنورد زرياب از زندگی و کارنامه دو شخصی که از ميان طبقه عوام الناس کشوربرخاسته و به مقام شامخ سلطنت رسيده اند ارج فراوانی قايلم مگر دراين نبشته ميخواهم حقايقی را روشن سازم که پيرامون حبيب الله کلکانی وارونه و غرض آلود نشان داده شده است. البته مقصد من از حقايق شامل مقالهً آقای رهنورد نبوده بلکه حقايقی است که در ماخد موجود بوده است. مقصد من توضيح اين مطلب است که جبيب الله کوهدامنی نه واقعا دزد و رهزن بود و نه واقعا آبکش.
من دوره زندگی کودکی ام تا فراغت از مکتب ابتدائيه را در دهکدهً کارنده سپری کرده ام. کارنده يکی از دهکده های متعلق به علاقداری کلکان می باشد ، بنابران مردمان کارنده ، کلکان را خوب می شناسند و معلومات شان در باره حبيب الله کلکانی يا کاملا حقيقت ميداشته باشد ويا به حقيقت بسيار زياد نزديکی را ميرساند. اقارب و خويشاوندان مسن من و ريش سفيدان دهکدهً ما درباره حبيب الله قصه های زيادی داشتند. مخصوصا خسرم که در وزارت دربار حبيب الله بصفت منشی ايفای وظيفه ميکرد و شوهر همشيره کلانم که در اردوی حبيب الله يکجا با او در جنگها شامل بود ، نه تنها دلاوری و مهارت جنگی بلکه از احترام او به ناموس و ملکيت مردم تمجيد می نمودند.
متاسفانه مردم ناآگاهانه يا مغرضانه و قصدا اتهام دزدی و رهزنی را به او برچسپ می زنند ، در حالی که او يک دزد نه بلکه يک شخص ياغی بود. و ياغيگری اوهم از يک سرزنش نابجای او در دورهً خدمت عسکری ناشی شد. اگرچه در روزگار ياغيگری او چند " دارهً " واقعا دزد به نامهای " دارهً شاه محمد " و " دارهً نظروغياث" وغيره وجود داشتند مگر " دارهً حبيب الله " از آنها بکلی متفاوت بود. چون او به نسبت ياغيگری برای تدارک نفقه عيال و خرج رفقايش به اجرای کدام کاری متوسل شده نميتوانست ، از خوانين منطقه پول ميخواست. البته در صورت سرپيچی از تقديم رضاکارانه با کاربرد تهديد نه حمله دزدانه برخانه های شان از آنها باج سبيل ميگرفت و نه اينکه برخانه های مردم حمله کرده دارايی منقول و پول شانرا به يغما ميبرد. برچسپ رهزنی برکسانی شايسته و به جا می نمايد که به گونه شماری از مجاهدين نما ها در روزگاران جهاد عليه نيروهای اشغالگر روسی راه عبور مردم عادی را در جاده سمت مشرقی سد کرده پول نقد و اموال قيمتی شانرا به زور اسلجه از نزد شان گرفته با خود می بردند.
برچسپ اتهام دزدی برکسانی وارد می نمايد (1)که پول نقد و اموال منقول يک خانواده را با شبخون زدن به غارت بردند(2) کارهای اصولی مردم را بدون اخذ رشوه اجرا نمی کنند (3) با جعل کاری يا اختلاس به دارايی های عامه و ملی دستبرد می زنند(4 ) عوايد ملی و کمک های بين المللی را مال شخصی خود پنداشته ، در بانکهای خارج ذخيره ميکنند.(5) اموال استهلاکی را بصورت قاچاق يعنی بدون پرداخت محصول گمرکی وارد و صادر نمايند.
حالانکه حبيب الله کلکانی نه در روزگاران ياغيگری و نه هنگام اشغال شهر کابل به همچو اعمال خجالت آور و غير انسانی متوسل نگرديد. چنانچه هنگام اشغال شهر کابل پول و دارايی و ناموس مردم کاملا مصئون ماند. درحالی که مخالفينش پس از تسخير شهر کابل و مخصوصا کوهدامن اموال مردم را غارت کردند ، دختران مردم مسلمان را با خود بردند و خانه و کاشانه مردم را آتش زدند. متاسفانه يک تعداد اشخاص که خود را " چيزفهم" هم می پندارند حبيب الله به اصطلاح با خس دزدی را دزد خطرناک وانمود می سازند و از دزدی سراسری دريانوشان کاملا اغماض به خرچ ميدهند. از اين نگاه آنها به قاضيانی شباهت ميرسانند که دزدی 1000 افغانی راکه آنهم برای سير نمودن شکم گرسنه صورت گرفته باشد ، جنايت پنداشته ، حکم قطع دست مرتکب آنرا صادر می نمايند مگر دزدی هايی را که پيشتر شمرديم جنايت ندانسته برعکس مرتکبين آنها را شخصيت صالح پنداشته به آنها سر عبوديت خم ميکنند.
برچسپ زدن " بچه سقاو" يعنی يک شخص کم پايه بودن بر او به همان پيمانه بيجا و نارواست که اتهام رهزنی می باشد. در واقعيت امر پدر اصلی او يکی از خوانين گلدره بود که به دست نابکار امير عبدالرحمن و فروشنده استقلال و خاکهای افغانستان به انگليس ، اين جلاد قصی القلب ، نابود شده بود. شخص به اصطلاح سقاو نه پدر اصلی نه پدر اندر او بود. پدر اندرش نيز پيشه سقاوی نداشت. او در کلکان زندگی ميکرد. در کلکان پيشه های دهقانی ، باغبانی ، آهنگری ، نجاری ، گلکاری ، خرکاری ، پينه دوزی وجود داشت نه پيشه های نانوايی و سقاوی. زيرا اين دو پيشه از پديده های تنها زندگی شهری است. چه در دهکده ها مردم خودشان هم نان خود را می پزند و هم آب مورد ضرورت شانرا خود از جوی يا کاريز می آورندو پدر اندر حبيب الله هيچگاهی در شهر کابل زندگی نکرده تا به پيشه سقاوی مبادرت ورزيده باشد. گفته استاد خليلی که خود از کوهدامن بود ، کاملا مطابق حقيقت است که اين " لقب " به او در وقت خدمت عسکری داده شده بود. مگر اين امر به تحقيق معلوم نيست که آيا واقعا وظيفه سقاوی قشله عسکری به او محول شده بود يا نه. ديگر عساکر از روی مطايبه او را " سقاو" می گقتند. هنگام تحصيل بنده در دانشکده ادبيات و علوم بشری ، يک محصل را که يک دوره از من به جلو قرار داشت و سيد مصطفی نام داشت همصنفانش برسبيل مطايبه او را " سقاو" می گفتند. آيا ميشود در آينده مردم پسر او را به نام " بچه سقاو" ياد کنند. هرگاه او به صورت غير موجه به اين اسم ياد شود اين امر چيزی جز يک عمل مضحک نخواهد بود.
اگرچه حبيب الله يک شخص امی يعنی بيسواد بود مگر از نگاه شجاعت ، ناموسداری ، سله رحم ، مردانگی و سخاوت برآنهايی شرف داشت که خود را از يک خانواده بلند و با فرهنگ احساس ميکردند مگرکارشان منافقت ، فريب ، ايمان فروشی ووطنفروشی بود. او هيچگاهی بر مردم بيچاره ظلم و ستم نکرده و دستش به خون ناحق تر نشده است. و اگر کسی را کشته باشد در جنگ و دفاع از خود بوده است. نکته بسيار مهم اينست که او آگاهانه به وطن خود خيانت نکرده است. اگر او حکومت ترقيخواه ووطندوست اعليحضرت امان الله غازی را سقوط داد ، مامورين عاليرتبه مگرخاين اعليحضرت موصوف و روحانيون دين به دنيا فروخته محرکين واقعی او بودند. آن مهره های وطنفروشی و نوکر انگريز قسما اتهام " کافرشدن " را بر اعليحضرت امان الله برچسپ زدند و مردم مسلمان ، صاف دل مگر بی سواد را عليه او به غيط وغضب اندر ساختند و قسما بشمول وزير دفاع او يا از کشور فرار کردند ويا با همکاری با اعتشاشيون زمينه سقوط سهل و ساده حکومت اعليحضرت امان الله خان را فراهم ساختند.
اگرچه حبيب الله پس از سقوط کابل و فرار امان الله خان به قندهار اظهار داشت که اکنون وظيفه او پايان رسيده مردم هر کسی را که لايق حکومت کردن می پندارند برگزينند و او به آن شخص بيعت خواهد کرد مگر همان دلقک های روحانی وطنفروش و نوکر انگريز با اعطای لقب خادم دين رسول الله به اصرار او را مجبور ساختند که وصله ناجور امارت را قبول کند. زيرا آنها به دستور انگريز ها نمی خواستند تا خارج شدن اعليحضرت امان الله خان اين شخص جنگی و گروه جنگی او را از صحنه مخالفت با امان الله دور سازند. چه ازيک طرف خود شان جرآت و توان جنگ با طرفداران امان الله خان را نداشتند و از سوی ديگر با جلوس شخص مورد نظر انگريز ها بر تخت سلطنت راز توطئه انگريزها و شرکای جرم شان افشا ميشد.
با خارج شدن امان الله خان همان روحانيون منافق و آلهً دست انگريز از حبيب الله لقب خادم دين رسول الله را پس گرفتند و برای اينکه از بين بردن او بر تخت نشاندن شخص مورد نظر انگريز ها را موجه نشان داده باشند به يکبارگی 360 درجه تغير قضاوت داده او را دزد و خاين و " بچه سقو " يعنی يک شخص کم پايه معرفی کردند تا شايسته از بين بردن وانمود شده باشد. از آنجائيکه با کاربرد زور او را از بين برده نمی توانستند با حربه قرار دادن منافقانه دين يعنی از مهر و امضاء کردن قرآن کريم استفاده کرده حبيب الله مسلمان ساده لوح خلاف موافقت رفقايش به " تسليم شدن" " بی خطر " تشويق کردند. روحانيون و مهر کنندگان منافق قرآن کريم پس از دستگيری توطئه آميز ، حبيب الله و رفقايش را بدون محاکمه و اثبات جرم ناشيانه بدار کشيدند تا نقشه باداران انگريزی شان در مورد پر کردن کرسی خالی شده امارت افغانستان بدون وجود مخالفان جنگی سرسخت عملی شده باشد.
حبيب الله واقعا شخی بود از تيپ رابن هود ، که با بيچارگان از در کمک و معاونت پيش می آمد و از استعمارگران و مفتخواران باج سبيل می گرفت.
او شبی با يارانش بالای پاليزی در دهکده کارنده می آيد که پسرجوانی پاليزبان آن بود. او از پاليزبان تقاضای خربوزه ميکند. پاليزبان از جوانمردی او آگاه بوده بهترين خربوزه های پاليز را از بياره کنده پيش روی شان ميگذارد. پس از آنکه خربوزه های مزه دار نوش جان شان می شود حبيب الله از وی می پرسد که پول آن چند ميشود تا بپردازد. پاليزبان ميگويد که آنها مهمان اومی باشند واو از مهمانهای خود پيسه نمی گيرد. حبيب الله که او را هم تيپ خود يعنی جوانمرد می يابد از او ميخواهد که عوض پيسه خود چيز ديگری از او بخواهد. از آنجائيکه که تمام مردم منطقه حبيب الله را آغا خطاب ميکردند. پاليزبان ميگويد : " آغا جان مه از خودت يک کمک ميخايم"
حبيب الله در پاسخ ميگويد : " بچيم بگو که ده چه باره کتت کمک کنم."
پاليزبان ميگويد : " آغاجان! مامايم در خوردی دختر خوده به مه داده بود آلی که مه و دخترش جوان شديم و بايد طوی کنيم از مه طويانه زياد ميخايه و مه از ای پاليزوانی و دهقانی اوقه پيسه پيدا کرده نميتانم که به مامايم بتم. مه از خودت امی را ميخايم که به مامايم بگو که با مه کش نکنه"
حبيب الله ميگويد : " بچيمم از خاطری که تو پدر يا بيادر نداری که کتت کمک کنند مه به صفت پدر ميگی يا بيادر ده طويت کتت کمک ميکنم."
فردای آنروز به مبنای تعهد ديروزی خود حبيب الله نزد ماما پاليزبان برای " طوی بری" می رود و به او ميگويد او وکيل خواهرزاده اش ميباشد و آمده تا تا هر چيزی که برای طوی ميخواهد برايش بگويد تا تهيه نمايد. هرچيز را که مامای پاليزوان تقاضا ميکند حبيب الله بحيث نماينده " شاه خيلی" قبول ميکندو روز ديگر تمام مصارف عروسی از قبيل لباس و خوراک را از بازار خريداری کرده به خانه پدر عروس می آورد. شب ديگر عروسی شانداری با ساز و سرود ، نان فراوان و متنوع و فيرهای تفنگ صورت می گيرد. همينکه نکاح بسته شد و " دولی " عروس بخانه " شاه " رسانيده ميشود ميگويد : " بچيم مبارک باشد. آلی دگه به ما رخصت ميتی که بريم."
شاه با اظهار سپاس فراوان از اين جوانمردی حبيب الله با آنها وداع مينمايد. هرگاه حبيب الله با پاليزبان جوانمردی نمی کرد پاليزبان و نامزدش تا پيری شان عروسی نمی توانستند و يا کدام شخص پيسه دار برايش سر سود قرض ميداد که تا زنده ميبود از شر دادن سود خلاص نمی شد.
ياداشت
اين مضمون از جريده کاروان توسط آقای سهراب پروان دره يی اقتباس و جهت نشر به سايت آريايی ارسال گرديده است.