دكتراندس نبي هيكل

  

انـــــــتـــــــــــقـــــــــــــــــــــا د

 اگر ادعا  گرددکه روشنفکران افغان  در دوره بیداری  قراردارند، مبالغه نخواهد بود. محصولات این دوره  بدون شک  به مزرعه دهقانی همیماند که در کارکشاورزی تازه کار است. انقاد  این مزرعه را میتواند از گیاه های هرزه  پاک کند و به کار زارع هدفمندی و موثریت بخشد. دو نکته مهم  در ینجا متبارز میگردد: محصولات بیداری و انتقاد.

 بیداری افغانان در چند عرصه مشهود و هویداست:  رشد ذهنیت سرمایداری و مارکیتینگ  یکی از عرصه هایی  است که  بیداری افغانان را تمثیل مینماید.  رشد شعور اتنیکی عرصه دیگر بیداری را میسازد و سومین عرصه‌ای که بیداری  روشنفکران افغان را در آن با روشنایی میتوان دید عبارت از عرصه ی دانش پژوهی میباشد. همه ا ین عرصه ها برخی از وجوه مشترک دارند:  هر سه عرصه بیداری روشنفکرانه  معیار واحد میشناسد. معیار کار و فعالیت در این عرصه ها فراتر از حدود مایکرو و میسو را احتوا نمیکند و در هرسه عرصه کار و فعایت  سازماندهی میگردد.  به عبارت  روشنتر ما از  بیداری آگاهانه و سازمانیافته سخن میگوییم.مشخصه دیگر آن این است که اغلب آن‌ها به هدف حصول امتیازها مانند  پول و مقام انجام میگردند.

خود نفعجویی ، گروپگرایی و برخورد ابزاری و سیاسی به مسایل عواملی اند که  انتقاد را  متأثر میسازند، اما این تأثیر آموزندگی انتقاد را نمیتواند زیانمند سازد.اینها زیان بیشتری را از راه تأثیر بر قضاوتها بر روال عدالت وارد میکنند. اما سخن  کنونی بر معیار هایی میچرخد که انتقاد در سه عرصه ی متذکره و از  این عرصه ها و بر این عرصه ها صورت میگیرد.  ماهیت  هرسه  پدیده نفعجویی، گروپگرایی و استفاده ابزاری یا سیاسی پدیده‌های  طبیعی زندگی روزمره اند که در حد عادی متوسط سودمند و ثمربار اند و به  هر اندازه‌ای که در حدود افراط یا تفریط  پیش می‌روند به همان اندازه زیانبارتر میگردند.

یک فرد معتاد به قمار یا به مواد مخدر یا مشروب در حد افراطی خودنفعجویی به جز خویشتن و اعتیادش ممکن است به چیز دیگر نیاندیشد.تفریط در خودنفعجویی به معنای بی توجهی به خویشتن است.  انسان بصورت طبیعی به نفع خود می اندیشد.   ا ما،  ما از اعظمی ساختن نفع خودی به هر قیمت ممکن سخن میگوییم. در موردگروپگرایی و استقاده ابزاری  یا سیاسی نیز میتوان چنین استدلال کرد.

چند مثال کوتاه به وضاحت مساله کمک مینماید. در هفته  گذشته مطالبی در مورد  فیصله حکومت  حامد کرزی در مورد زبانهای دری و پشتو منتشر گردیدند.(شورای وزیران افغانستان هفته گذشته با پخش اطلاعیه‌ وزارت‌های اطلاعات و فرهنگ، تحصیلات عالی و معارف را موظف ساخت که "اصالت لهجه‌ها، خصوصیت و هویت زبان های ملی" را حفظ کنند.بی.بی .سی.).

منتقدان این فیصله حکومت در انتقاد شان تا حد غلو پیش میروند، در حالیکه از ناکارگی و عدم حمایت مردمی از این حکومت به خوبی آگاه اند. آنان میدانند که حکومت و ایلیت حاکم جز به حال و آینده خویش به چیز دیگری نم اندیشند. همه منتقدان به  یک حقیقت آشکار توجه نکرده اند که هم زبان پشتو  وهم زبان دری در نتیجه رویدادهای سه دهه و اند گذشته و مهاجرت ها آسیب دیده اند.  نگارنده به زبان بحیث وسیله افهام و تفهیم مینگرم و به همین دلیل حتی لهجه میتواند در داخل یک زبان دارای اهمیت باشد.

   دشواری اولی این است که زبانهای ملی ما بخصوص پشتو ممکن است با آن سرنوشتی درگیر شود که زبان  پشتو در پاکستان و زبان اردو و هندی در اختلاط با زبان انگلیسی درگیر اند.

دومین دشواری در عقبماندگی علمی زبانهای دری و پشتو قراردارد.

 روشنفکران افغان به این مساله نیز توجه نکرده اند که خود نیز به زبان خود خدمت شایسته و لازمی را انجام نداده ان، درحالیکه از رشد آن حرف میزنند، بر آن میبالند و از آن  در ریتوریک سیاسی استفاده میکنند.  منظور  کار در راه غنامندی و رشد زبان است. زبان‌های ما بخصوص زبانهای ملی کشورما از لحاظ ادبی، استعاره، و .. غنی و پر بار اند اما از نظر علمی فقیر و عقب مانده.

نگارنده در دو سالی که سپری گردید  در مورد تشکیل انجمنها و میعاری سازی اصطلاحات پیشنهاداتی را برای روشنفکران افغان انجام دادم،  مگر  اشارت سری  نیز در رد یا تأیید آن صورت نگرفت. وقتی روشن‌فکر افغان که ادعای دانشمندی ، استقلال و صواب فکری را دارد با زبانی که دوست دارد چنین برخورد مینماید، از ایلیت حاکم که  در بیش از یک دهه ثابت کرده که  بیکاره و غیر ملی میباشد چه میتوان  انتظار داشت؟

 سومین مساله تفاوتهای لهجوی و ملی اند. نه تنها دری هرات و  بدخشان از هم متفاوت اند، بلکه میتوانند موجب  دشواری در افهام و تفهیم گردند. بدین ترتیب مساله  معیاری سازی زبان رسمی میتواند یک ماموریت تلقی گردد که بدون شک کار آن باید به  دانشمندان عرصه های مربوط واگذار گردد. وقتی ما به گوناگونی زبان  انگلیسی بر میخوریم و در میابیم که در امریکا، در کانادا ، استرالیا، در   انگلند، سکاتلند و ایرلند زبان انگلیسی ویژگیها و  ساختار های  افهامی ویژه قلمرو ارضی را  بوجود آورده اند،  درمیابیم که  زبان تاجکی و فارسی ایرانی میتوانند در  محدوده قلمرو ارضی مربوطه رشد نمایند و یک زبان مشترک علمی باید میان آن‌ها ایجاد گردد.این تفاهم در زبان  علمی که زبان انکشاف و پیشرفت است باید ایجاد گردد.

هرگاه شما کتاب پایان نامه تحصیلی   چاپ ایران که  اسم مؤلف آن یادم نیست مطالعه نمایید به  دشواریهایی روبرو میشویدکه شما را  وامیدارد تا در مورد رشد علمی زبان بیاندیشید. ما کلمات  رویکرد، تارنما ، گفتمان را  در بیان‌ها و نوشته‌ها برمیخوریم و از آن  پیروی مینماییم بدون آنکه در مورد سلامت و اصالت آن فکر کرده باشیم.

 یک مثال خیلی خوب  را با شما در میان میگذارم.

مؤسسه تحصیلات عالی کاتب به نشر اثری علاقمندی  یافت که  کار برگردانی آن به زبان دری بوسیله ی نگارنده  به زودی پایان میافت. با کاتب توافق صورتگرفت تا متن ترجمه شده  کتاب درسی را  یکبار مرور نماید.  فصلی که برای بار نخست از  تصحیح کاتب بیرون آمد بر ساختارگرایی اجتماعی  بحث میکرد . استاد مضمون  مربوطه  انتقاد بزرگی داشت و میخواست با من  آن را در میان گذارد. استاد استدلال میکرد که آنچه را من  ساختارگرایی اجتماعی میخوانم ساختارگرایی اجتماعی نیست، بلکه انگاره نگاری میباشد.  زیرا ساختارگرایی چیز دیگر است. نگارنده از وی پرسید آیا  موافق است که متن فصل مورد بحث آنچه است که ایشان انگاره نگاری مینامند؟  استاد جواب داد  بلی. سپس از ایشان پرسیدم  پس ساختارگرایی چیست؟ ایشان در مورد ساختارگرایی و انواع آن معلومات دادند.  پس از آن پرسیدم چرا شما آن را انگاره نگاری مینامید، در حالیکه هیچ شباهتی میان  باورمندیهای این  شیوه دید و انگاره وجود ندارد؟ فرمود که همه  نویسندگان ایرانی  آنچه را شما ساختارگرایی مینامید، انگاره نگاری مینامند.

پرسیدم آیا ما ملزم هستیم آنچه را در ایران به یک نام  یاد میکنند پیروی نماییم  و آیا توافقی در این مورد میان دانشمندان وجود دارد؟. اگر چنین باشد  آن را میپذیرم.نگارنده کلمه انگاره را در  غیاث الغات،فرهنگ معین و منتخب الغات نتوانستم بیابم. در فرهنگ فارسی- انگلیسی و انگلیسی-فارسی آن را مفکوره معنا کرده اند.

مساله بر سر این نیست که حق به جانب کیست، مگر بر سر  رشد علمی زبان میباشد. دشواری در این است که() و () از منابع مشابه آبمیخورند و در زبان  دری    structure  عبارت از ساختار یا ساختمان است و کانستراکت ()  نیز  ساختن ترجمه میشود. ستراکچرالیزم یک دید در روانشناسی نیز میباشد. ما همچنان  ستراکچرال دیتیرمینیزم داریم که آن را به  جبر ساختاری میتوان برگردان. بدین ترتیب به باور  نگارنده   دشواری از دو منبع ناشی میگردد: فقر زبان و دیدگاهای مورد بحث.

 این یک مثال  بیداری برخی از روشنفکران افغان است که در یک انتونومی فکری گیر مانده اند:که  از یک‌سو از  حقوق و افتخارات اتنیکی و انتو سینتریزم دفاع میکنند و از سوی دیگر  در خدمت امپراتوری اتنیکی و زبانی قرار میگیرند. از یک‌سو به ماهیان بزرگ در اکواریوم اتاق نشمین مبدل میگردند و  از سوی دیگر به نژاد گرایی و  زبان گرایی حوزه ای متوسل میگردند.

در حالیکه در برخی از موارد با این آقایان ممکن است همفکر باشم، اما همچنانیکه خون را نمیتوان باخون شست، خصومت زبانی را  نمیتوان  از راه خصومت بالمثل تبریه نمود. نگرانی موجود برخی  از محافل میتواند قابل درک باشد هرگاه این نگرانی بر یک بنیاد مستحکم قرار داشته باشد.  ارزیابی احساساتی و نتیجه‌گیری های گروپگرایانه و سیاسی مانند آنچه در مقاله  » زبان فارسی یک هویت است«  انجام یافته درجه علمی نویسده مقاله را مورد سؤال قرار میدهد. به نتیجه‌گیری  بصیر کامجو در مقاله متذکره توجه کنید:

سیاست گذاران تیم حامد کرزی شعورن می دانند که در تحقق سیاست فارسی ستیزی برد سیاسی دارند زیرا با این کار جامعه به جزایر زبانی و قومی تبدیل می شود .وهمبستگی ملی به انشقاق وچندگانگی ملی گرایش می کند .چنین یک شرایط منابع جنگ و خشونت اجتماعی را تشدید می بخشد وحاکمیت تمامیت خواهان زیرنام "تحکیم حاکمیت افغان استقرار می یابد . . .

این نتیجه‌گیری چنان عالمانه و دور اندیشانه است که در  وقوع پیشبینیها خطایی  وجود ندارد، زیرا   این .. به آن منتج میگردد. آیا جامعه دارای زبان‌ها و اقوام و ملیتهای متعدد و مختلف نیست که در  نتیجه  فیصله یک حکومت فاقد صلاحیت اجرایی و ناکاره از لحاظ حکومتداری و اقعی و تجربی به آن  تبدیل میگردد؟ در جایی همین نویسنده از  اتحاد ملی سخن میگوید، در سایر مقالات از حقوق اتنیکی، حفط اصالت زبان و فرهنگ و در اینجا از گوناگونی در هراس است.نگارنده با نتیجه‌گیری های منطقی متفقم اما نه به نتیجه گیریهای غیر علمی و غیر منطقی.

 رنسانس  روشن‌فکر افغانی در اینجا راهش را گم‌کرده است.

در این ارتباط توجه خواننده را به مقاله پر بار آقای پرتو نادری جلب مینمایم که در سایت آریایی منتشر گردیده است.

 افغانستان با خیلی مسایل جدی و حیاتی روبرو است که برای زبان عواقب وحشتناک دارد. روشن‌فکر افغان باید  بحث زبان را به آنجا بکشاند که به زبان و شگوفایی آن مدد مینماید نه به  انزوا و تجرید آن.

استدلال نگارنده به هیچوجه در دفاع از  اقدام حکومت قرار ندارد، بلکه برخورد برخی از روشنفکران به مساله نیز از حمایت نگارنده برخوردار نیست، زیرا برخورد دگم از هرطرفی که باشد باید دگم تلقی گردد.

رشد مثبتگرایی میانخالی  مشخصه دیگر بیداری روشن‌فکر معاصر است.در حالیکه برخی از رو شنفکران افغان به اتنو سینتریزم پناه برده‌اند تا  توانایی و بیداری خود را تبارز دهند، تعداد زیادی  دیگر در بیداری سیاسی و علمی به خرده -گرایی  مصاب شده‌اند و به جای جستجوی وجوه مشترک به وجوه اختلاف روکرده اند. این دسته  از روشنفکران  تفکر انتقادی را از راه خرده گیری تبارز میدهند. مارکسیتان ما تا سقوط اتحاد شوروی نمیتوانستندبه مارکسیزم-لیننیزم با دید انتقادی نگاه کنند و امروز به متفکران بیانهای جدید  و به مدافعان حقوق بشر و دموکراسی مبدل شده اند. این انکشاف قابل  تقدیر است، اما چرا اینهمه روشنفکران  در عصر بیداری  از  اجماع و تمامیت فاصله میگیرند؟ یک دلیل میتواند این باشد که این  شیوه کار امکان میدهد خود را  و توانایی خود را  بحیث متفکرتبارز دهیم، درحالیکه مشترکات برای همه  آشکار اند و  بیش از این نفعآور  پنداشته نمیشود.

گروپگرایی و تعصب در سرتاسر این  انکشاف  که در ذات خود  پیشرونده و مثبت است با صراحت دیده میشود، این بیماری ای است که  بسیاری ها به آن مصاب اند، برخی میدانند و در تلاش رهایی اند و برخ دیگر با آن خرسند اند.

از آنجایی که گروپگرایی طبیعی است و تعصب در  ساده‌ترین شکل آن  در علاقمندی به معتقدات سنتی و فرهنگی هر انسان تبارز میبابد،  بصورت عادت  انسان عمل میکند. اما آن را  با منطق و سنجش میتوان مهارکرد.

 

پایان

 


بالا
 
بازگشت