دكتراندس نبي هيكل

 

غلط فهمی،کج فهمی یا کج اندیشی

ممکن است درست باشد که  ُ انسان مشتق از نسیان استُ . اما نسیان تنها عارضه ی انسانی نیست که میتواند دشواری آفرین باشد. غلط فهمی، کج فهمی یا کج اندیشی نیز میتوانند دشواریهای بزرگی را موجب گردند.درحالیکه فراموشی یا نسیان، غلط فهمی وکج فهمی  طبیعی اند، کج اندیشی نیز میتواند یک امر طبیعی باشد. دشواریهای ناشی از نسیان، دروغ گویی، غلط فهمی، کج فهمی یا کج اندیشی را در زندگی واقعی افراد ، گروپها و  ملل میتوان شناسایی کرد.  موضوع مورد بحث کنونی به آنچه ارتباط دارد که از لحاظ سطح هم افقی و هم ماکرو میباشد و هم به سیاست مرتبط است. زیرا هرآنچه به عام مربوط است عمدتآ سیاسی میباشد.

از سالیان دراز بدینسو مساله توزیع قدرت و ثروت به گونه های مختلف در محافل روشنفکری مطرح بوده و  ناخشنودیهای روشنفکرانه را موجب گردیده است. توزیع نابرابر قدرت و ثروت در جامه فیودالی افغان به  قدرتمند شدن بیشر فیودال ها و تحکیم قدرت سیاسی آن‌ها مبدل گردید. به رشد و انکشاف اقوام ، قبایل و ملیتها ی ساکن در کشور در مجموع  در طول تاریخ توجه صورت نگرفت است. این رژیمها همواره مورد انتقاد همه ی روشنفکران افغان قرارداشته اند.  زیرا  حاکمیت سیاسی در این رژیمها در دست ایلیتی قرار داشته که بیشتر بر زرنگی سیاسی، کاربرد ابزاری  و بر اعتقاد اسلامی تکیه داشت تا بر معیارهای و نورمهای مشارکت مردمی و حقوق سیاسی.

ایلیتهای متذکره همه در جامعه سنتی اسلامی و در موقعیت مهم جغرافیای از لحاظ سیاسی با عطش قدرت و ثروت فرمانروایی کرده اند. انتفاد از شیوه حکومتداری آنها، از مظالم و استیداد، تبعیض و تعصب فکری آن‌ها ، هرگاه از همه ی آن‌ها نتیجه‌گیری و به آن‌ها توجه شودکار سودمند است. ایلیتهای گذشته را به هیچ صورتی نمیتوان بر اساس نورم ها و معیارهای امروزین مورد ارزیابی قرار داد.این چنین برخورد غیر عادلانه و غیر منطقی میباشد. از سوی دیگر ما میتوانیم سه محک ارزیابی را به کاربریم: محک اولی عبارت از ارزیابی ایلیت یا فرد حاکم بر اساس تعهدات انجام شده.محک دومی عبارت از دریافت سازگاریها و ناسازگاریهای اعمال با باورمندیهای فرد یا ایلیت حاکم میباشد و محک سومی ارزیابی بر اساس معیارهای نورماتیف ماکرو یا همه گیر مانند اعلامیه حقوق بشر یا یک اصل هیومانیستی برابری حقوق انسان صرفنظر از وابستگی‌های نژادی، زبانی، باورمندیها و تمایلات انسانی.

این ارزیابیها هنوزهم نمیتوانند به قضاوت سالم و درست بیانجامند.

ارزیابی های کلی نشان میدهند که این حکومتها دموکراتیک نبوده اند، برای مردم و کشور چنان خدمتی انجام نداده‌ اند که عقبماندگی کنونی گویای آن میباشد. آنگونه ای که در مقاله‌ای زیر عنوان ( افغانستان:تشخیص بیماری)  که اواخر سال گذشته در سایت آریایی منتشر گردید، بیان داشتم ، این ایلیتها دارای تعصب فکری و تفکر گروپی نیرومند بودند، گروپ گرایی و قدرت طلبی در آن‌ها قوت داشت و از دانش مسلکی زمان نیز بی بهره بودند.

 عادی ترین شاگرد تاریخ میتواند ساده‌ترین درس را از این تجارب تاریخی بیاموزد: باید همه از تعصبفکری، تفکر گروپی، گروپ گرایی ،قدرت طلبی تاحد ممکن دوری گزینیم و از رابطه گرایی به مسکلگرایی گذار نماییم.

بسیاری از روشنفکران افغان به این کار موفق نشده‌اند و عده‌ای در نتیجه غلط فهمی یا کج فهمی و یا هم کج اندیشی راه آنانی را دنبال میکنند که از آن انتقاد میکنند.

بیایید اولتر از همه ببینیم  منظور ما از اصطلاحات  غلط فهمی ، کج فهمی و کج اندیشی چیست.

غلط فهمی عبارت از نادرست فهمیدن است که ممکن است در نتیجه عدم صراحت در بیان یا ابهام و یا داشتن چند معنا  نیز بوجود آید.در چنین حالت منظور یا هدف به گونه‌ای که مراد است فهمیده نمیشود. کج فهمی آن است که از دو معنا ، معنای منفی آن را اختیار نماییم درحالیکه معنای دیگر همسان دارای اهمیت و ارزش میباشد. آقای سلیمانخیل در یکی از تبصره هایش درمورد نمایش دختران روسی که اشعار پشتو را دیکلمه میکردند  به زبان پشتو نوشته: به فکر من این جای افتخار نیست که زبان خود را بوسیله  دیگران رشد دهیم. این یک مثال خوب از غلط فهمی و کج فهمی میباشد.اصطلاح قبیله گرایی مثال دیگر است.

اما کج اندیشی در ناشیانه بودن شیوه اندیشه از کج فهمی فرق میکند. تفاوت دیگر کج اندیشی با کج فهمی این است که اولی با استدلال و تداوم همراه است.کج اندیشی میتواند دارای عنصر مثبت باشد هرگاه اندیشمندی  غیر از آنچه بوسیله ی پارادگم حاکم راست پنداشته میشود، بیاندیشد.در این حالت کج اندیشی را  مقارن سنت شکنی یا دیگر اندیشی میتوان دانست. برای این بحث میخواهم مثالهایی از غلط فهمی ، کج فهمی و کج اندیشی را با شما در میان نهم.این مساله با تعبیر پیوند دارد.

تعبیر نادرست از تعبیر مضاعف متفاوت است. اما میتواند  در  سستی و  اساس ضعیف از تعبیر مضاعف متمایز گردد.تعبیر مضاعف یادوگانه که در علوم معاصر به آن دبل هیرمینیوتیک گفته می‌شودعبارت از تعبیر تعبیر است.

قبیله گرایی یکی از مواردی است که آن را  با درنظر داشت نیت تعبیر کننده در غلط فهمی و کج فهمی میتوان قرارداد.زیرا قبیله گرایی و عشیره گرایی یا ترایبالیزم عبارت ازگروپگرایی با تمایلات نیرومند گروپ اتنیکی مشخص میباشد که بیشتر به یک خانواده بزرگ اتنیکی دلالت داردمانند آل یحی، کرزی، محمدزایی و از این گونه.در همین مورد  قبیله گرایی از گروپگرایی متفاوت است.وقتی چند خانواده یک قبیله را میسازند، جند قبیله یک ملیت را تشکیل میدهند. بر اساس  آنچه  فرهنگهای لغات بیان میدارند، قبیله گرایی عبارت است از تلاش برای انحصار قدرت، امتیازها و توزیع آن‌ها در میان قبیله میباشد. درک برخی از روشنفکران از قبیله گرایی با این درک متفاوت است، زیرا آن‌ها در تشخیص ساختارهای اتنیکی اشتباه میکنند.فرد در محراق توجه قراردارد زیرا گروپ اجتماعی از همکاری و همیاری دوفرد یا بیشتر از آن شکل میگیرد. فرد  تشکیل خانواده میدهد و به همین ترتیب خانواده‌های بزرگ در یک قوم  یا قبیله clan قرار دارند. به نظر نگارنده سلسله مراتب این ساختارها قابل دقت بیشتر میباشد.    از نظر سیاسی توجه به خانواده یا قوم و قبیله  یا هرگروپ  اتنیکی ، مذهبی یا سیاسی زمانی مورد نگرانی است که خانواده  یا قبیله یا گروپ حاکم به دسته دبندی و انحصار قدرت  به آن گروپ اجتماعی و تجرید دیگران بپردازد. بهترین بیان آن گروپگرایی میباشد.حکومتهای زمان ما بیشتر  از راه تشکیل ایلیتها به انحصار قدرت دست میزنند تا از راه  انحصار قدرت به خانواده و قبیله.

حکومت  کنونی در کابل یک مثال روشن این مورد است. قدرت در این حکومت در دست ایلیت معیین قراردارد که دارای منافع مشترک کوتاه مدت یا دراز مدت است. در این حکومت قسیم فهیم و خلیلی از گروپهای متفاوت  سیاسی و اتنیکی نمایندگی مینمایند. پیش از آن محقق، دوستم ، عبدااله عبدااله و برخ دیگر با کرزی بودند.هریک از این افراد تمایلات اتنیکی و گروپی خود را دارند.در علوم سیاسی به چنین ترکیب  ایلیت سیاسی گویند.اما بسیاری از روشنفکران افغان که سنگ دانشوری به سینه میکو بند  یا نادانسته اصطلاح قبیله گرایی را به جای گروپگرایی و ایلیتیسیزم به کار میبرند یا برای چنین کاربرد انگیزه‌های سیاسی اتنیکی دارند.

غلط فهمی  دیگر که خیلی معمول  است در اصل نمایندگی قراردارد. بسیاری ها فکر میکنند که حکومتی که ممثل ساختار اتنیکی یک جامعه میباشد بهترین حکومت را میسازد. در سال ۱۳۹۰ بخش زنانه جامعه مدنی خواستار آن شد تا در شورای عالی قضا به زنان سهم داده شود زیرا تاکنون خانمی در آن عضویت نداشته است و این نه تنها بر خلاف تساوی حقوق میان زنان و مردان است، بلکه بیانگر مردسالاری میباشد که در نتیجه نمیتواند به قضایای خشونت علیه زنان به سرعت رسیدگی  شود.در  ابراز سیاسی  افراد نیز وسیله ی مهم تعمیل سیاست اند و ایلیت آنانی را بر میگزیند که  در گام نخست به تحقق پالیسی های ایلیت  و حاکمیت آن به نحو مستقیم یا غیر مستقیم میتواند مؤثر  باشد.

در هردو موارد این سؤال مطرح است که آیا نماینده تعیین شده از مردم مورد نظر نمایندگی مینماید و میتواند نمایندگی نماید؟

مثالی از مقاله ی آقای محمد عوض نبی زاده را در مورد  سفر اخیر کرزی به امریکا که در سایت آریایی منتشرگردیده برای شما نقل مینمایم:

 رهبران و نخبگان جامعه هزاره  باید بدانند که افغانستان کنونی، به ائتلاف متوازنکننده با قدرت های درگیر در قضایای سیاسی کشورنیاز دارند تا زمینه مشارکت در قدرت، حفظ هویت و تثبیت حقوق و مطالبات دموکراتیک همه اقوام ، مبتنی بر تناسب شعاع وجودی و تعداد نفوس شان، درین سرزمین  تأمین گردند . . .

در این  بیان زیبا  دو مساله  عمده برجستگی دارد: اتنوسینتریزم در یک شکل قابل پذیرش آن، تمایل دموکراتیک نمایندگی مردم بر اساس » تناسب شعاع وجودی و تعداد نفوس شان...«.اما غلط فهمی ای نیز در اینجا وجود دارد.

ما تناسب نفوس را در جامعه افغانی بصورت مساویانه بر نفوس تخمینی تقسیم مینماییم.  فرض میکنیم سی گروپ اتنیکی در افغانستان زندگی مینمایند که نفوس مجموعی ۳۰ ملیون ی کشور را میسازند. هریک از ساختارهای اتنیکی دارای یک ملیون نفوس اند. هرگاه هر ساختار از نظر منافع گروپی و  سایر مشخصه ها در درون ساختار اتنیکی به ده گروپ از هم قابل تمایز باشد باید به آنها حق نمایندگی قابل گردیم. بنابرآن حد اقل ده نماینده از هر ساختار اتنیکی که دارای یک ملیونی نفوس میباشد خواهیم داشت. تعداد مجموعی نمایندگان ۳۰۰ خواهد بود.در حال حاضر در پارلمان کشور ۲۴۹ نماینده انتخابی حضوردارند. یک ثلت اعضای مشرانوجرگه را نمایندگان شوراهای ولایتی تشکیل میدهند(۳۰۰+۳۴) . آیا تاکنون این پارلمان توانسته از مردم نمایندگی نماید؟ یک روز بودجه را رد میکنند و روز دیگر تصویب، یکروز  وزیر کابینه را رای نمیدهند و روز بعد با اکثریت آرا رای اعتماد میدهند. تاچه حد آنها دارای اساس مردمی اند؟ انگیزه تغییر اعتماد در کجا قراردارد؟

درین شکی وجود ندارد که این نمایندگان بر اساس این فرمولبندی انتخاب نشده اند، اما چگونگی انتخاب آنان و اینکه آز کیها نمایندگی مینمایند دارای اهمیت بیشر است.

درحالیکه ما همواره از حکومت اکثریت یا اقلیت سخن میگوییم و یا دانه دانه اعضای جامعه خود را بر میشماریم تا اکثریت و اقلیت بودن آنها را تثبیت نماییم،  به قول موسکا این اقلیتها اند که همواره حکومت میکنند. آشکار است که یا غلط فهمی یا کجفهمی ای در کار است.

پایان

 تماس با نگارنده :guzrefekry@gmail.com

 

 


بالا
 
بازگشت