محمدعالم افتخار

ادامهء بحث "شناخت و دانش؛ وثیقهء نجات درعصر امروز است!"

     پیام «گوهر اصیل آدمی» به «بهار افغانستان»

طوریکه در قسمت نخست این بحث خواندید؛ شماری از روشنفکران محترم افغانی که سروصدا ها پیرامون خروج نیروهای غربی از افغانستان بیقراریشان کرده است؛ در حدودی ؛ تقریباً یکی و یکدم به فکر «بهار افغانستان» افتاده و تجویز قیام های عمومی همسان رستاخیز های ضد دیکتاتوری در خاور میانه ـ تونس، مصر، لیبیا ، بحرین ، سوریه وغیره- را نموده اند و مینمایند.  

با اینکه خود آیدیایی به نام «بهار عربی» و به تقلید از آن « بهار افغانی یا بهار افغانستان» مانند «انقلاب مخملین» و واژه های همسو و همسان دیگر قابل بحث و بازشناسی میباشد ؛ معهذا در این مقال به آن نمی پردازیم و فرض بر این  داریم که هدف از «بهار افغانستان» یک رستاخیز عمومی رهایی بخش است که کشور و مردم را در حد مطلوب از دیکتاتوری مافیایی کنونی نجات بخشد و تمامی راه ها برای بازگشت دیکتاتوری سیاهترین طالبانی را در این سرزمین مسدود نماید.

شاید تقدیر افغانستان و مردم عقب و اسیر نگهداشتهء آن همین بوده که روزی ؛ چند ملا و آخوند بیسواد و بی شعور سیاسی ی تحریک شده و استخدام شده از سوی ملیتاریست های پاکستانی و عربی وغربی ... آنانرا به مسلخ های جنگ تعریف نشده و فاقد ارزیابی ملی ؛ علیه دولت های داود خان ، چپ به اصطلاح کمونیستی و بالاخره ارتش سرخ شوروی بکشانند و روزی عده ای بیشعور تر و مزدورتر ؛ آنان را به میادین خون و آتش مقابله و مقاتله با نیرو های تا دندان مسلح امریکایی و ناتو و آیساف و دم و دستگاه به اصطلاح جمهوری اسلامی گله روف کنند .

گویی خداوند قادر مطلق ؛ این سرزمین و جنبندگان درون آنرا فقط برای این خلق کرده بوده است که مواد و ابزار برای بازی های خائینانه و پرسود ابلیس های رنگارنگ و سیاه و سیاهترین باشد.

گویی تاریخ و زمان درین خطه چنان رکود و توقف پذیرفته که قرار نیست از گیلادیاتور جنگی ها در آمفی تیاتر روم دوران برده داری ی باستان ؛ گام فراتر نهد و گویی دستی غیبی همان آمفی تیاتر و همان گیلادیاتور ها و گلادیاتوربازان را هم در همین دامنه های هندوکش و سلیمان آورده ؛ مومیایی و رها کرده است!

اما... شاید هم ؛ اینک «شعار» و ساز و سرود «بهار افغانستان» ؛ به دلیل اینکه خیلی « مودینگ» است و به «ستایل» و «فیشن» روز برابر؛ نشان از تحولی کم از کم در شعور ما دارد و شاید بالاخره به برکت حضور دهسالهء چکمه پوشان یانکی و دیگر شرکای «جامعهء جهانی» ؛ قرار است ؛ ما بر ننگ بردهء گیلادیاتور بودن و (یا به لطف جناب لیام فاکس انگلیسی) موجودات «قرن سیزدهمی» بودن خویش ؛ بشوریم و یا "شوریدن" را به آزمایش گیریم .

خوب . به فرض این تیمن رؤیایی ؛ آیا همچنانکه طبق تمثیل فوق العاده رسای هنرمند بلند دست وطن در طنز و کارتون (جناب شمس الحق حقانی) ؛ به آذان ملای انگریزی دهه ها نماز کردیم و به فتوای ملای امریکایی و نواله خوار این و آن شیخ شاه عربی و پاکستانی« جهاد» نمودیم ؛ و هرگز از خود  نپرسیدیم : این بز مقدس که پیشاپیش رمهء ما بغ میزند ؛ ما را به کدام گودال و جهنمی خواهد افگند ؛ این بارهم فقط برویم و بع بع گویان به هر چاه و چاله که افتادیم ؛ افتادیم؟؟!

ولی خوشبختانه یا بدبختانه دیگر؛ قضیه فرق دارد.

آن بز پیشوا! که ما را خیلی ساده به «جهاد» و « جهنم» کشاند؛ طی  قرن ها در همان پیشاپیش ما و نیاکان مان مقام و منزل داشت و این مقام و منزل ـ چنانکه در اثر «گوهر اصیل آدمی» به تصویر کشیده شده ؛ از نخستین لمحهء به دنیا آمدن ما ؛ در روح و روان ما تصویر و تشکیل و تعبیه گردیده است و تصویر و تشکیل و تعبیه میگردد.(1)

بالمقابل ؛ چیزی و قیافت و مقام و مکانتی به سیاق روشنفکر و روشن اندیش ؛ اصلاً و اساساً از جایگاه و پایگاه آنچنانی در روان و ماتحت الضمیر ما برخوردار نیست. بالنتیجه این نام و قد و قیافه ؛ کمابیش با مقاومت «ناخود آگاه» در ما نیز مواجه میباشد.

اگر نه تجارب صد ها ساله ؛ فقط تجارب سی و چند سال اخیر نشان میدهد که گویی به قدرت خداوند قادر مطلق ؛ ما کور رنگ هم استیم و همه چیز را یا سیاه می بینیم و یا سپید . در همین حال نیز فقط و فقط قدرت تداعی و تمیز «شکل» را داریم نه«مضمون» و نه محتوی را!

لذا صرف قیافهء «بز پیشوا» و طرز و تون بع بع اوست که برای مان دیدنی و دریافتنی و قابل متابعت است. و اینکه اگر در این پوست و شکل و قیافه ؛ گرگ پنهان شده باشد ، یا دلال و قصاب و یا شکاری و مداری ی دیگر ؛ قابل تمیز و تفکیک نیست و تازه شک کردن و تلاش ورزیدن برای شناخت و تشخیص و تمیز و تفکیک آن هم ؛ در نهاد (روح) مان به ردیف منکرات اکید و تابو های مرعوب کننده ؛ تعبیه و جاسازی گردیده است؛ بدین معنی که دارای پیامد های بدترین این جهانی و آن جهانی میباشد!!

اما قواره و شمایل روشنفکر و روشنگر! «مودینگ و معاصر» و تون صدا و طرز تکلم آن ؛ متأسفانه نه اینکه چنین نیست بلکه بدین تناسب؛ اصلاً غریبه است و در معرض هجوم «نیروی مقاومتی» ؛ حتی در ردیف انتی ژن ها قرار دارد. (2)

حکایت سخت آموزنده و عبرت انگیز از «دورهء 7 شورا» وجود دارد:

هواداران زنده یاد دکتور عبدالرحمن محمودی و شاد روان میرغلام محمد غبار در پارک زرنگار کابل تجمع و تظاهری داشتند. کسی در گردنهء باغ بالا از یک عودت کننده از شهر پرسید:

بیادر! مابین کابل چه گپ است ؟

و جواب گرفت :

گپ خراب اس ؛ خدا خیر کنه ؛ یک محمودی اس غبار میگندیش ؛غلغل داره!!!

ولی ؛ مسلم است که این «بیادر» و میلیونها جوک و جورهء او(دست کم 95 درصد نفوس کشور)؛ هیچگاه نگفته اند که اینجا و آنجا فلان ملای انگلیسی ؛ تبلیغچی وهابی ؛ تکفیری سلفی ، اجیر جهادی ، مزدور طالبی... است که غلغل دارد !!! ؛ که قصد انتحار و انفجار دارد ؛ که حتی مسجد را لانهء تروریست ها و دهشت افگنانی اینچنانی ساخته است ....او در برابر همهء اینها اغلب "صدقنا" و "نعرهء تکبیر" گفته است و خواهد گفت ولو که چنین کسی نامسلمان و حتی یهودی چون زبگنیو بریژینسکی هم بوده باشد!!

آری! تکرار میکنم که قواره و شمایل روشنفکر و روشنگر! «مودینگ و معاصر» و تون صدا و طرز تکلم آن؛ متأسفانه نه اینکه چنین نیست بلکه بدین تناسب؛ اصلاً غریبه است و در معرض هجوم «نیروی مقاومتی» ؛ حتی در ردیف انتی ژن ها قرار دارد. به ویژه که این عناصر فرا فرهنگی و فرا روانی (فرهنگ و روان مسلط و عملاً موجود!)؛ خود هم موجب تشدید غرابت و ناهمخوانی و ناهمزاتی با میزبان و پذیرنده و طرف مورد نظر گردیده باشند و هئ بگردند!

به نظر میرسد که جنابان محمودی و غبار از نادر روشنفکران معاصر افغانستان اند که نباید درین تعریف بیایند و حتی ایشان از محبوبیت میان توده هم برخوردار میباشند. مگر با کمی دقت می توان دریافت که این حالت؛ مدت ها پس از مرگ ایشان فراهم گردیده و آنهم بیشتر در گستره های روشنفکری و سیاههء اهل سواد و مطالعه صدق میکند.

ایشان و حتی از ایشان بهتران هم در زمان مشخص زنده گی و کار و اندیشه و مبارزهء خویش نسبت به عامهء مردم غریبه بوده و سعادت همرنگی و همذاتی با جماعت را در حد ملای انگلیسی امام مشهور مسجد پل خشتی یا ملای لنگ و ملای کور و ملای «شور» دیگری نداشته اند.

شاید در پیوند به همین واقعیت سرسخت است؛ که محترمی در همان سایت گفتمان و در پیوند به اقتراحی که جناب دیوانچگی به میان کشیده اند؛ مشکل را در «دین» می بیند و با املا و انشای پرتکلف گویا میفرماید که لابد «بهار افغانستان»؛ باید دین را از قدرت به زیر کشیده به « خانگاه و مسجد» بسپارد و در یک حدی هم بایستی در کشور « دوری و دوستی» حادث گردد.(پاسخ به پرسش ديوانچگی پيرامون «فرايند سازش با طالبان و هنايش آن روی روان باشندگان افغانستان (ناصر چکاوک)

آیا به راستی چنین چیزی مطرح و ممکن است ؟ اگر هست ؛ چطور و اگر نیست ؛ چرا؟

فرهنگ (و خرده فرهنگ های) مسلط (مسلط؛ نه صرفاً حکومتی!)؛ چه در افغانستان و چه در هند و ایران و عربستان و چین و کامبوج و اروپا و امریکا و کانادا ...؛ روان توده های مردم را میسازد.

البته چیز هایی در این فرهنگ ها و خرده فرهنگ ها کمتر روانی اند ولی چیز هایی به اندازه ای روانی (و در افراد و توده ها؛ روانی شده) استند؛ که مانند ضرب المثل «گوشت وناخن» از تن و پیکر مادی ی آنها جدایی ناپذیر مینمایند.

در چنین موارد حتی پرسش و بروز دادن شک و تردید(چه رسد به رد و تقبیح) حکم "جان گرفتن" از کس را دارد وبه همان پیمانه غرایز "جان نگه کردن" و "تنازع برای بقا" در او را برمی انگیزد.

به طور کلی؛ روان افراد و جامعه های قومی - قبیلوی در افغانستان «قرن سیزدهمی!» دو بخش به هم مرتبط اینچنانی دارد:

1 - مؤمن بودن

2 - محکوم بودن

با در نظر داشت چندین ملاحظه هم در رابطه به اصل موضوع و هم در رابطه به روانشناسی ی مردم ؛ میخواهم مسئاله را با حکایاتی که میان کشور دهان به دهان میگردد؛ باز نمایم!

در رابطه به مؤمن بودن :

روزی مریدی نزد خلیفه ... رفت و با نهایت عجز و انکسار و احترام از خلیفه خواهش کرد که به یک پرسش او پاسخ دهد. خلیفه نهایتاً گفت : بگو.

مرید(مؤمن) پرسید؛ خلیفه صاحب ؛ راست بگوئین ؛ شما کلان استین یا حدا؟

خلیفه بر آشفت و فرمود : خاک به دهانت ؛ نادان بدبخت ؛ توبه کن ؛ لاحول بگو؛ من بندهء مخلوق عاجز کجا و ذات اقدس قادرمطلق کجا ؛ نعوذ بالله! اعوذبالله...! لاحول ولا...

مرید ؛ رق رق بر خلیفه نگریست و افزود:

اي؛ صاحب ! کلان خو استین ؛ مگه شکسته نفسی میکنین !!!

 اینجا مسلم است که همچو یک مرید و باورمند غالبا فاقد سواد الفبا و مصروف گذران در یک محیط بستهء تنگ و تاریک ؛ هر قدر زور بزند ؛ از خدای نادیده ؛ توسط مغز منجمدش نمی تواند مفهوم یا تصور عظیمی صورت دهد. درنتیجه به راستی ؛ پیر و پیشوای دم دست و دیدنی و زیارت کردنی اش ؛ با آن آرگاه و بارگاه و خیل «بی پایان» مراجعان و دست بوسان و زیارت کننده گان ؛ « کلان»تر به نظرش می آید.

ما اگر در افغانستان دارای «مسلمانی تقریری» که دگروال محمد یوسف قوماندان اعلای «جهاد افغانستان» منجانب "آی ایس آی" در «تلک خرس» ش تعریف کرده است ؛ این حقیقت را به سهولت در نیابیم ؛ در لابراتوار عظیم باور ها و خدایان کرور در کروری یعنی هندوستان با ثبوت های عینی و سایتفیک در می یابیم .

بنده محضاً به حساب تفنن وتبختر « یاد داشت هایی از یک سفر» در هندوستان را تدارک نکرده ام که در بایگانی بیشترین سایت های انترنیتی وجود دارد و باز 13 بخش نخست آنرا بیهوده به مثابهء کتاب دوم ضم «گوهر اصیل آدمی» چاپ ننموده ام تا فقط حجم و وزن و سایر هزینه های آنرا افزایش دهد.

پیام تاریخی - جهانی و حیاتی و مماتی این یاد داشت های هدفمندانهء تحقیقی مخصوصاًّ برای روشن فکران و روشن اندیشان و نو اندیشان افغانستان آن است که دیگر با توده های مردم مانند موجودات با روح و ایمان و باور های به جان برابر ؛ مقابل گردند ؛ نه مانند اشیای بیجان یا ماشین ها و نهایتاً موجودات حیهء پیش بشری یا افراد بشری ایکه لوح ضمیر کاملاً خالی دارند و میشود ؛ هرچه ما اراده کنیم به سهولت در آن نوشت و حک کرد ؛ یا ضمیر شان مانند تختهء مشق است و ما میتوانیم با پنبه ای آنرا پاک کنیم و برای مشق دلخواه خویش آماده...

این پیام همچنان برای روشنفکران و نو اندیشان محترم ایرانی است که به علل مجبرهء اشتراکات زبانی و فرهنگی پیوسته اندیشه ها و طرح ها و تیزیس هایشان و پیامد های آنها بر خود ایران ؛ بالای جامعهء افغانستان بخصوص جوانان جویای دانش و بینش ما مؤثر بوده و کماکان مؤثر میباشد. هکذا برای دیگران الی نهایه.

این ؛ مستند سازی عینی و تجربی ی همان پیام دارای اهمیت تعیین ناپذیر برای بنی نوع بشر در خود «گوهر اصیل آدمی» است که مصور و مجسم میکند طی چه روند ها و فرایند هایی در گذشته های ده ها هزارساله ؛ گوهر آدمی آسیب دیده است ؛ یا پروسه های ارضای غریزهء ایمانی ی بشر؛ سیکل های بسیار معیوب پیدا کرده و درعوض تولید آرامش روحی و بالابردن توانایی ها برای زنده گانی و همزیستی و بهزیستی و تعالی ی معنویات و اخلاقیات زیبای عمومی؛ بدبختی و توحش و استبداد و تبعیض و استثمار و فسق و فجور... و تعصب بر همهء این سیاهی ها و رذایل را قراردادی و قانونی و مذهبی و مکتبی و مشروع و قابل فخر و نازش گردانیده است!!!

  این ؛ مستند سازی عینی و تجربی ی همان پیام دارای اهمیت تعیین ناپذیر برای بنی نوع بشر در خود «گوهر اصیل آدمی» است که مصور و مجسم میکند با چه پروسه ها و اهتمامات و عبور از چه «هفت خوان های رستم» است که بشر - آری! بشر و نه صرفاً افغانی و هندی و امریکایی یا مسلمان و غیر مسلمان - ممکن است اصالت گوهر آدمی را باز یابد و سپس از آن مطمینانه حراست کند.

این درست است که اصالت و رسالت مطرح در اثر «گوهر اصیل آدمی» عموم بشری است و لهذا به مراتب؛ فراتر از برترین استراتیِژی هاست و به سخن دیگر نه آرمان نژادی و ملی و قومی و مذهبی و جنسییتی ...بلکه آرمان نوعی است ؛ شاید هم بشر هرگز بخت رسیدن کامل به آن را نداشته باشد!

ولی این « شاید» که بیشتر هم نزد کسانی پیدا میگردد که در چاه زندان سکت خود اعم از قوم ، مذهب ، ملیت ، گروه ، حزب وغیره دست و پا میزنند و به دنیا و عالم بشری نه در بعد زمانی و تاریخی و نه در سایر ابعاد آن دیده و اندیشیده میتوانند؛ خوشبختانه نه بدان معناست که آرمان « گوهر اصیل آدمی» درست نیست و نه بدان معناست که این آرمان - و جهانشناسی و روانشناسی و بشر شناسی ایکه بر می انگیزد - حتی به درد یک فرد خاص در همین امروز و در همین لحظه نمیخورد.

منجمله این پیام برای عزیزان جگرسوخته و نگران نسبت به سرنوشت خودشان و میهن محبوب شان است که به چیز هایی چون «بهار افغانستان» و « به زیر آوردن دین از مقام قدرت حاکمه و سپردن آن به خانگان و مسجد» چون راه های نجات و بیرون رفت از تهلکهء موجود فکر کرده اند و فکر می کنند.

چنین نیست که اینجا کسی حق اندیشیدن و فکر کردن و طرح و تیزیس و نسخه دادن را انحصار میکند ؛ اینجا فرمول و معادله عرضه میشود و نتایج انالیز داده های تجربی در لابراتواری ساینتفیک (ابر لابراتوار افپاک) بروز میگردد.

مثلاً ترجمه یا پروسیس همان پیام برای محترمی که« به زیر آوردن دین از مقام قدرت حاکمه و سپردن آن به خانگان و مسجد» را عنوان فرموده اند و همردیف های شان در افغانستان و ایران و همه جای نسبتاً مشابه دنیا بسیار است ؛ این میباشد؛ که دین بالذات چیزی نیست که از خانه و مسجد یاغی شود و بر ارگ شاه  یا رئیس جمهور ، بر مقام کابینه ، شورا ، قضا ، ایالت ، ولایت ... چنبره  بزند.

پس معنای سخنان ایشان در عالم واقع عبارت از اینست که دینپوشان و دین فروشان متقلب و به باصطلاح رسای خود دین «منافقان و ریاکاران» که برعلاوه در خود نصوص دینی تعریفی بدتر ازکافران دارند؛ باید ازمقام قدرت غاصبانه به زیر کشیده شوند و کم از کم از آنجا که مدعی دینداری اند ؛ به «خانگان و مسجد» محدود گردند.

لهذا پیام هم بر ایشان جز این نیست که بدینگونه رک و راست و صاف و پاک امر و ارشاد بفرمایند و با آنگونه مجامله کاری ی که بسیار دیده ایم و دیده اند و با گوشت و پوست لمس کرده ایم و لمس کرده اند ؛ که به ناگزیر فتنه انگیز است؛ فرمان ندهند و اصدار حکم ننمایند.

اینجا حساس ترین ملاحظهء روانشناسانه مطرح میباشد ؛ تمام متدینان و مؤمنان برای راندن «منافقان و ریاکاران» از قدرت سیاسی و محدود کردنشان به خانه ها و مساجد ؛ حاضراند به پا برخیزند و قربانی دهند البته مشروط به اینکه بدیل حداقل مطلوب و ارجح و اصلح هم در نصب العین داشته باشند؛ ولی تقریباً قلیلی از متدینان و مؤمنان تحت ستم و جفا و حرمان جانسوز هم حاضر نیستند در جوامع تک باورانهء اسلامی مانند میهن ما « به زیر آوردن دین از مقام قدرت حاکمه و سپردن آن به خانگان و مسجد» را پذیرا گردند ؛ چرا که آنرا مترادف به عبور از دین و ثروت ایمانی ی خویش می پندارند و نه چیزی یک نقطه کمتر!

لذا اینگونه شعار دادن و فرمان راندن ها حتی شبه بر انگیز است؛ یعنی اینکه میتواند به نیاتی غیر از آنچه برآن تظاهر گردیده؛ ربط داشته باشد!؟

میدانیم که این شعار اساساً یک مؤلفهء اروپایی قرن 18 و 19 میباشد ؛ در جوامع غالباً کثیر الادیان و کثیر العقاید اروپایی خصوصاً با در نظرداشت دوران فاجعه بار حکومت از نام دین و کلیسا و بر علاوه نظر به نفس سطح بلند آگاهی و اوضاع به مراتب متفاوت معیشتی توده ها؛ مسئاله بر انگیز نبوده و نیست ؛ کما اینکه همینک نیز حتی در جوامع به لحاظ توده ای عقبمانده تر مانند هندوستان مسئاله ای ندارد ؛ چرا که به طرز عادی معلوم و ملموس است که اختلاط دین با سیاست و حکومت امکان ندارد. اگر یک دین این ادعا را بکند؛ سایر ادیان هم ادعای مشابه میکنند و هرگاه توطئه با حمایت دفع ناپذیر خارجی (چون انگلیس در 1947) همراه باشد ؛ فاجعهء جراحی ی بسیار خونین « پاکستان» تکرار خواهد گشت.

ولی سزاوار تأکید اکید است که عین همین شعار و مؤلفه برای ده ها سال دیگر نیز در افغانستان تفتین آمیز باقی می ماند و آشوب می آفریند؛ چرا که توده های کشور تقریباً بلا استثنا آنرا مترادف به عبور از دین و ثروت ایمانی ی خویش می پندارند و نه چیزی یک نقطه کمتر!!!

در بارهء مؤلفهء روانی ی محکوم بودن :

استبداد بس طولانی و از بد بدتر شرقی - آسیایی به مرور باور به محکوم بودن یا رعیت و تسلیم حکومت بودن را در روان توده های مردم افغانستان نهادینه کرده است. یکی از حکایات مورد نظر:

سردارمحمد داؤد زمانی که صدراعظم و در اوج اقتدار بوده به یکی از ولایات متصل به پایتخت (آری؛ متصل به پایتخت!) سفر میکند . حسب عرف زمانه برای استقبال از صدراعظم حاکم ؛ جم غفیری از اهالی ؛ در محل خاص تجمع داده میشوند. صدر اعظم تشریف فرما میگردد و شور و هلهله از هرسو بالا میشود.

کسی که از مناطق دورتر آمده از شخص بغلی ی خود می پرسد : خیریت است؛ چه شد؟

شخص جواب میدهد: آنست ؛ آمد. صدر اعظم است صدر اعظم!

پرسنده که به سیمای داؤد خان می بیند؛ با تعجب و حیرت دیگر باره می پرسد:

اووهو؛ اینکه آدم است ؛ یک آدم خوردترک!؟؟

محتوم میدانم که هم این حکایت و هم حکایت پیشتر؛ مقداری لطیفه گونه اند و کم و بیش خنده خواهد داشت ؛ ولی به شرط اینکه ما بتوانیم به کنه حقایقی که حکایات ما را رهبری میکند ؛ برسیم ناگزیر از گریستن هم خواهیم بود.

هیچ دلیلی وجود ندارد که حالا توده ها در کشور ما به لحاظ روحی از این گرفتاری ها رهیده باشند؛ چرا که تحولات روانی سخت با بطائت حادث میشوند و آنهم در فیصدی بلند به تغییر محیط و کیفیت تعلیم و تربیت دوران کودکی منوط میباشد.

به ویژه که حاکمیت ها برای خویش مبانی دینی و الهی تراشیده و طی زمان در ناخود آگاه توده ها فرو کرده اند. لذا چیز هایی مانند دموکراسی ، انتخابات ، حق رأی فردی و سایر حقوق و آزادیهایی که امروزه از آنها سخن در میان است برای لایه های پائین توده ؛ قطعاً غرابت دارد و اصل در آنها این است که محکوم و تبعه و رعیت آفریده شده اند، اطاعت اولوالامر فرض است و ادای دقیق فرض هم عبادت خداوند میباشد و اجر اخروی دارد.

اینکه انقلابات ؛ جنگ ها و اتفاقات عظیم چون رویداد های 11سپتامبر2001 و حضور یافتن 44 کشور دنیا در افغانستان و پیامد های دهسالهء آن بر آگاهی عمومی ی توده های مردم آثار معین بر جا میگذارد ؛ قابل شک و تردید نیست ولی جداً باید در نظر داشت که تمامی اینها نمیتواند فوراً و علی السویه روان توده ها را دگرگون سازد و به خصوص بر مؤلفه های روانی «مؤمن بودن و محکوم بودن» اثرات قاطع بر جا گذارد. وانگهی اگر قرار است توده ها دقیقاً مورد ارزیابی و شناخت و باز شناسی قرار گیرند باید کار های تخصصی و آزمون های قابل اطمینان به عمل آمده و نتایج با احساس مسئولیت ملی و علمی به اختیار عموم و یا اقلاً به اختیار مراجع پالیسی ساز و برنامه گذار و سیاست گذار این یا آن عرصه ( به شمول حزب و جبهه و شاغلان عرصه های سیاسی ـ اجتماعی - اقتصادی ) قرار داده شود.

تا زمانیکه ما چنین دریافت ها و باز شناسی های دقیق و عمیق از دهات و بیغوله ها و شهر ها و شهرک های درون کشور و نیز از بیجا شده گان و مهاجرشده گان به دست نیاورده ایم باید در ارائه طرح های سیاسی و شعار هایی که قبلاً مضر بودن و مورد سوء تفاهم وخیم توده های مردم بودن شان بار بار آشکار گردیده ؛ بائیست خردمندانه خویشتن داری نمائیم و هرگاه آرزومند کار و حرکت و اقدامی برای مردم و وطن استیم ؛ حیاتی ترین نیاز ما این است که به آموزش های عالی و خود آموزی و خود پروری ریاضت کارانه بپردازیم ؛ اندیشیدن را بیاموزیم نه اندیشه ها را!

علی الرغم بسیاری خودستایی های و غیر ستایی ها تا جائیکه هم در عرصه سیاست و اداره و هم در عرصه های تخصصی و تکنولوژیکی دیده میشود؛ افغانها اغلب دچار عطالت و آسانگیری و کلوخ ماندن و از آب گذشتن اند. در بارهء سیاسیون و سازماندهان بعدها به تفصیل ضروری سخن خواهیم داشت ولی در مورد سایر متخصصان و مسئولان اجتماعی مثلاً به دکتوران مان نگاه کنیم .

شک نیست که افراد استثنایی در هر رده و رشته وجود دارند ولی سیل بیمارانی که مثلاً به هندوستان جهت تداوی های بسیط حتی مشکل دندان و تثبیت نمرهء چشم روان است ؛ نشان میدهد که بخش صحت عامه و درمانگران سکتورخصوصی ی افغانستان چندان رشد تکاملی ندارد ؛ دانش ها و مهارت های طبی در حد لازم آبدیت نمیشوند و ابزارها و ادویه جات از لحاظ کمی و کیفی سیر بهبود بالا و روشن ندارند.

در همین حال ؛ دکتوران و کارکنان طبی زیادی انگشت نشان میگردند که در مدت کوتاهی از برکت عواید ناشی از تداوی! هموطنان میلیونر شده از بایسکیل سواری به موتر سواری ی آخرین سیستم و از خانه های گلی و گنبذی به قصر ها و بنگله های محیر العقول ...دست یافته اند!

ولی بی مایه گی و خود فریبی در عرصهء علم و هنر سیاسی و سازمانی ، نشرات چاپی و الکترونیک ، به کرسی نشاندن مدعیات و طرح ها و تیزیس ها و باور های کهنه یا نو؛ احتمالاً به اندازه چاپیدن مردم بیچاره با عرضهء خدمات بی کیفیت - مثلاً طبی- آسان و راحت نیست ؛ مگر اینکه اجینسی های خرپول اجنبی در بدل هرنوع سیاهه پراگنی و عوامفریبی های ناشیانه یا فتنه گرانه دهن جوال را برای خدمتکاران! باز نگه داشته باشند!!!

در رابطه به مولفهء " محکوم بودن" در مافی الضمیر توده ها؛ که درین ضرب المثل معروف هم تبارز میکند: «هر کس پاچا شود ؛ ما رعیت!» ؛ واینکه چرا دیریست حاکمیت ها در افغانستان ثبات ندارد و ظاهراً مردم دیگر؛ از اصل «محکوم بودن» روانی , متابعت از ضرب المثل بالا و حتی حکم شرعی ی «اطاعت از اولوالامر» عدول کرده اند؛ لطفاً بحث را با دقت دنبال فرموده ؛ در غنای آن سهیم گردید.

بخش دیگر بحث خواهد بود :

    «بهار افغانستان!» در زمستان اسارت ایدئولوژیک .....؟؟!

-------------------------------------------------

     رویکرد ها ( حاشیه هایی به اهمیت متن):

       (1)  هیچگونه شکی نیست که با وصف هرقدر روانی بودن مقام و مکان آنچه «بز پیشوا» خواندیم تا هنگامیکه عامل پول و اجینتوری و تبلیغات و ترفند های روانگردانی ی قدرت های منطقوی و امپریالیستی در کار نباشد ؛ اینهمه فجایع به دست همچو عناصر نمیتواند وقوع یابد و دوام نماید. معهذا اصل بیز روانی برای تحقق اینهمه سناریو های سرسام آور؛ نقش اساسی دارد. تمام « بازی شیطانی» که  بیش از یک قرن است ؛ در کشور های اسلامی توسط امپریالیست ها و صیهونیست ها راه اندازی شده و به پیش برده می شود ؛ سرمایه گذاری بر همین منابع روانی و ایمانی میباشد.

      این نیرو های شر؛ قادر نیستند بدون بهره برداری از روانیات توده های مسلمان حتی هزارم چند فجایع و سوانحی را که توسط «بازی شیطانی» به راه انداخته اند و متناسباً از آن سود های باور نکردنی می برند؛ به طرق دیگر منجمله توسط جواسیس و اجینت های فوق العاده متخصص و ورزیدهء غیر ملا و غیر روحانی متحقق و ممکن سازند . لذا تأکید بنده اینجا بر اصل اساسی و تعیین کنندهء متذکره به معنای نادیده گرفتن تمویل و تسلیح و تقویت و تحریک و تشجیع ... این عناصر و فریب ابلیسانهء روحانیون و توده های مردم توسط صیهونیست ها و امپریالیست ها و همدستان عرب و غیر عرب منجمله پاکستانی ایشان نیست!

هکذا تإکید بر این اصل علمی تر از علم ؛ بدان معنی نیست که ما همه آنانی را که غافلانه و در واقع جبراً و کرهاً به « بازی شیطانی » کشانیده شده اند؛ اعم از اینکه در مقامات سنتی روحانی قرار داشته اند و یا صرفاً مقلد و دنباله رو بوده اند؛ دیگر بدون تمیز و تفکیک واقعبینانه و عادلانه ؛ یکسره به «تیر تکفیر» ببندیم و در مورد ایشان ؛ آنهم منحیث اصل و قانون « پایان دنیا» را اعلام بداریم که درینصورت نیروی اجتماعی و مردمی ای باقی نمی ماند که ما برای ایشان سیاست و کیاست بفرمائیم!

علما و روحانیون مردمدوست و وطنپرست و حقیقتاً مبارز ضد استبداد و بی عدالتی و جانفدای عدل و برابری و برادری و آزادی نه در گذشته های تاریخ مان کم بوده و کمی داشته اند و نه در آینده تمامی استعداد ها و امکانات درین راستا به پایان رسیده است. بخصوص که تجارب و فریب خوردن های سهمگین و شرم آور و درد انگیز دهه های اخیر- به ویژه توسط عمال و جرنیل ها و کرنیل های منافق و شرور آی ایس آی - بر کافهء مردمان مسلمان افغانستان و خدام مساجد و منابر شان؛ پیامد های عبرت انگیز روز افزون دارد.

فقط بر اساس اصل « ملتی که تاریخ خویش را نداند ؛ آنرا تکرار میکند!» بائیست بالاتفاق و با نقد و انتقاد از  خود و از دیگران سعی وقفه ناپذیر و خستگی ناپذیر کنیم که فرزندان این سرزمین در مجموع تمام ریز و درشت تاریخ چندین دههء اخیر را بدانند و دایماً در نظر داشته باشند!

      (2)   درین مورد ؛ موضوع بر عکس است یعنی اینکه روشنفکران و روشن اندیشان ما و سایر بلاد اسلامی خیلی استعداد ها ، امکانات و فرصت ها... دارند ، و خیلی زحمات و قربانی ها متحمل میشوند که در مجموع توده های بزرگ مردم را متمایل و هوا دارشان میگرداند ؛ معهذا خیلی به آسانی همه چیز میتواند دگرگون شود و «بازی شیطانی»  اگر نه همه ؛ چنانکه بار بار تجربه شده و از بوتهء آزمون گذشته است ؛ اغلب توده را به عکس نتیجه ایکه به آن رسیده بودند؛ به مسیر قطعاً متضاد سوق میدهد. چرا که «بازی شیطانی» بر روانیات از کودکی و غافلانه آمده ؛ اتکا دارد و میتواند «روانیات جدید و هوشمندانه» را به ساده گی مغلوب نماید!

او که ادای روشنفکری در می آورد و بر سیاستگری و سیاست بازی لجاج واصرار هم دارد ولی نمیتواند و بخصوص که نمیخواهد این اصل بنیانی و حیاتی مماتی ی بیش از اندازه علمی و عینی را دریابد ؛ بی رو در بایستی به سخن شاعر:(( بر او ؛ نمرده ؛ به فتوای من نماز کنید!»

داده های ابر لابراتوار افپاک در انالیز علمی و مسئولانه همین استنتاج ها و احکام را به دست میدهد. ولی اینکه در مجموع بخش متهم به روشنفکری و روشن اندیشی ؛ دیروز چه ماهیت و خاصیت و علت وجودی داشته است و امروز چه ماهیت و خاصیت و علت وجودی دارد؛ چیزی نیست که اینجا بتوان بیش از آنچه گفته آمدیم ؛ وارد جزئیات آن شد!

فقط قابل تإکید اکید است که روشنفکر جایگاه مطلوب روانی میان توده ندارد و ناگزیر است با سایر تدابیر و ریاضت ها و هنر ها... به پر کردن این خلای دهشتناک بپردازد!

اینجاست که مقوله ای به عنوان «کار توده ای و کار با توده» اهمیت و عظمت می یابد!!!

 

 

شناخت و دانش؛ وثیقهء نجات درعصر امروز است!

 

 درین روز ها با "تغییرات دراماتیک" در رویکرد های سیاسی ی امریکا در برابر گروه طالبان؛ رسانه های جمعی ، اشخاص و حلقات دولتی ، غیر دولتی و ضد دولتی به سختی شوکه شده و داد و فریاد های بیحد و حصری به پا کرده اند که حتی به نظر میرسد مقام های امریکایی نیز آنها را شنیده و تا حدی قابل اعتنا پنداشته اند . بدین جهت بیاناتی آرام کننده صادر میشود و سفر هایی سازماندهی میگردد تا این فریاد ها و «نگرانی ها و نا رضائیتی ها» بخوابد و یا حد اقل کاهش یابد.

بنده خصوصاً در ویبسایت «گفتمان» به مقالات و مباحث تکاندهنده ای در همین راستا بر خوردم . از این جمله است اقتراحی با عنوان«فرآیند صلح با طالبان و چگونگی تاثیرات آن روی روحیه باشندگان افغانستان» که هموطن اندیشمند جناب دیوانچگی راه اندازی کرده اند. در آغازین بخش ؛ از قول جوانی که به پرسش مطروحه پاسخ داده و ابراز نظر کرده است ؛ می نویسند:

« زاد و ولد درین مملکت خیانت به نسل بعدی است. اگر به خود تان رحم نمی کنید لااقل به فرزندانتان رحم کنید که بعد از شما درین خرابه مجبور خواهند بود ؛ با مشتی راهزن و قاتل دست و پنجه نرم کنند. ارزش یک سرزمین به انسانهایی است که در آن می زییند ورنه مشتی خاک چه ارزشی میتواند داشته باشد . بر خود محدودیت وضع نکنید ؛ زمین از آن انسان است هرجا که مسکن گزیند ؛ از آن اوست . سرتان را اندکی بلند تر بگیرید و ببینید که چگونه دور تان حصار کشیده اند. ای مردم تماشا کنید ؛ شما اکنون زندانی اید؛ اگر باور ندارید؛ پای از این حصار بیرون بگذارید و ببینید که چگونه شما را با تیر میزنند. شما زندانی اید  و ابلهانه با خود میجنگید. دارید کم کم در مردابی از لجن فرو میروید و دیگران را که دارند خود را نجات میدهند مسخره میکنید. بر خود بنگرید. آذرخش »

در همین رابطه مقالتی بسیار سوزناک و حاوی تأثرات و ملاحظات تلخ و تکاندهنده از قلم آقای فاروق فارانی نیز نشر گردیده است. جناب فارانی ضمن تحلیل سوابق، عواقب و پوده گی! ماهوی سیاست و ستراتیژی امریکا و کارنامه اش در سی وچند سال گذشتهء افغانستان؛ بخصوص در دههء اخیر که با لشکر کشی به افغانستان ؛«سرنوشت مردم آنرا به دست قاتلان شان سپرد» و آنچه اکنون در پیش گرفته است؛ می نگارد:

 «در چنین شرایطی که اپوزیسیون پیشگامی در مقابل ساخت قدرت جنایتکاران و مافیا ها و طالبان وجود ندارد تا برای مردم رهگشای این بن بست شود ؛ روشن است که بخشی از مردم را اقتصاد جنگی به خود میکشد و بخش دیگر راه فرار و آواره گی در پیش میگیرند؛ و عده ای هم که هیچ امید دیگر ندارند ؛ مجبور اند یا منتظر مرگ بمانند یا زود تر خود را به مرگ تسلیم نمایند.

پافشاری امریکا بر "صلح" با طالبان نه تنها این نا امیدی را در میان مردم سراسیمه از جنگ سی و چند ساله ساری ساخته بلکه (امریکا بدین وسیله) چهرهء واقعی "دموکراسی" جنگی خود را نیز عیان نموده است. هم امریکا و هم طالبان به اصل خود وصل میشوند

ناگفته نماند که جناب فارانی در اعماق قیر و قطران این شب دیجور نومیدی و تهلکهء فجیع یک ملت ؛ به دست تبهکاران آزمند ینگی دنیا (دنیای جدید!) و چیز های بازمانده از دورانهای پیش بشری در دامنه های کوه های «دندانه دار- لوول تامس»...کور سویی از امید را هم برجسته میکنند که البته به شرایطی اصولاً و به شرایطی عملا‍ً ؛ توجه برانگیز میباشد.

هکذا مقالت «آیا رشد خودسوزی زنان و مهاجرت جوانان به خارج از افغانستان رابطه ای به مصالحه با طالبان دارد؟» پاسخ استاد محمد نادر نورزائی به همین پرسمان بوده و همچنان تکاندهنده میباشد.

مگر بنده امیدوارم که با انتخاب دو مورد نخست ؛ نمونه های هرچه تیپیک از خشم و نومیدی و هراس و اعتراضی را که این روز ها افغانها توسط ابزار های میسر؛ بروز داده اند؛ گزین کرده باشم!

پاسخ دیگری هم از محترم معراج امیری در زمینه انتشار یافته که قسماً نظر به سایران خونسردانه و استدلالی میباشد . یک سلسله پرسش ها ؛ آقای معشوق رحیم از محترم فارانی در رابطه به مندرجات مقالهء یاد شده شان مطرح کرده اند که رویهمرفته مباحث را به جهت عقلانی شدن بیشتر میکشاند.

عمدتاً جناب رحیم ؛ این دیدگاه آقای فارانی را زیر سوال برده اند که بایستی چیزی به نام « بهار افغانستان» وقوع یابد.

بنده درین روز ها به نظری هم برخوردم که برای نجات افغانستان از این منجلاب گویا به دو عنصر ضرورت میباشد. یکی مردم و دیگری سازمان. مردم هست و باید سازمان سرتاسری پدید آورد و...

اصولاً طرح این تیز ها و مباحثه پیرامون اینها بسیار عالی است ؛ ولی نه صرفاً زمانیکه خطر تشدید میگردد و وقوع حوادث شوم محتمل میگردد.

اگر چیزی به فحوای «بهار افغانستان» که از خیزیش های اجتماعی – سیاسی سال گذشته در کشور های عربی الگو برداری شده ؛ مطرح و ضرور باشد ؛ تنها به خاطر گشایش دفتر طالبان در قطر و مذاکرات امریکا با آنها ؛ منطقی و میسر نخواهد بود. و اینهم : اکنون که امریکا گویا به دولت و مردم افغانستان پشت کرده و با دشمنان آنها سر و سیری یافته است ؛ باید سازمان سرتاسری ساخت و ... سخنی همچنان شتابزده و احساساتی میباشد . تازه برای حرکت سیاسی ی مردم ؛ غیر از خود مردم ؛ آگاهی و دانش نیز عنصر حتمی است.

اینکه مردم افغانستان بلاتفکیک گویا در بستر انبوه حوادث جنگی و انقلابی سی و چند ساله اخیر ؛ تفاوت  به هم رسانیده و شعور بالایی یافته اند ؛ حکم قطعاً درستی است ولی حد اقل در یک تعداد رده ها و لایه های فوقانی و پیشاهنگ مردم باید دانش های عمیق اجتماعی ، سیاسی ، دپلوماتیک و جهانشناختی ی پاسخگوی پیچیده گی ها و معضلات ،  حلال معادلات عصر و زمان کنونی؛ و روشنگر ظلمات مبتلا به ما گسترش یابد و به قوام برسد و کم از کم چند چراغ رهنمای درخشان همه دیدنی و همه پذیرفتنی اینجا و آنجا روشن گردد .   

واقعیت این است که با اختتام دراماتیک - و برای ما تراژیک - «جنگ سرد»؛ اذهان بشری در مقیاس جهان دچار آشفته گی های پیمایش ناپذیر و توصیف ناپذیر گردید و با دراماتیزاسیون اوضاع سیاسی – نظامی جهان طی فجایع 11 سپتامبر2001 ضریب این آشفته گی اعداد نجومی پیدا کرد و درین میان روشنفکران خام و کال ما یعنی آنانکه دانش و باور توانمندی در ایشان نهادینه نگشته بود؛ بیش از همه دچار تشوش و توهم شدند.

بنده درست در سال 2001 که به اصطلاح جامعهء جهانی به رهبری و قوماندانی ی امریکا ؛ با بوغ و کرنای فوق العاده نافذ به لشکرکشی و حکومت سازی در افغانستان اقدام نموده بود؛ به پایتخت(کابل) کشانیده شدم و ناگزیر با گروه هایی از روشنفکران و سیاستگران در ارتباط واقع گردیدم . 

یکی از اینها گروپی را از حزب دموکراتیک خلق افغانستان یا«حزب وطن» سرنگون شده و پارچه پارچه گشته؛ زعامت میکرد.

روزی صحبت هایی صمیمانه با هم پیدا کردیم و در ضمن من ازایشان استفهام نمودم حالا که شوروی سقوط کرده و ایدئولوژی سویتستی ضربه دیده و جاذبهء پیش برنده افراد و کتله ها را ندارد ؛ شما چه بدیل ایدیولوژیک و نظری و روانی برای تحزب و برآمد های سیاسی و سازمانی دارید؟

«معصومانه!» فرمودند : .

برای این چیز ها خود را خسته نکنید؛ اینک که دوستان بین المللی با اینهمه ساز و برگ و ... اینجا آمده اند؛ بی اندیشه و برنامه و پروگرام که نیستند!؟. ارتجاعیون و جنگسالاران نابود میشوند و آنگاه راه ما صاف است؛ با استقرار دموکراسی؛ محلی برای چیز هایی مثل ایدیولوژی باقی نمی ماند!! همه چیز توسط انتخابات و نهاد های دموکراتیک یکطرفه و حل و فصل میگردد....

ایشان به من مژده دادند که هم اکنون بر سر اینکه کدام شهر ها و ولایات افغانستان توسط کدام کدام کشورها آبادان شود؛ رقابت سختی وجود دارد؛ مثلاً آلمان میخواهد از مزارشریف یا کندوز؛ بن و برلین بسازد و جاپان از بامیان؛ توکیو درست نماید....بدشانسی است که ما به  قدر کشورهای کمک کننده «ولایات» نداریم!...

خیال نفرمائید که من؛ آن زمان عقلی داشتم که بتوانم توهم و خواب و خیال و جنون بودن این سخنان را تا انتهایش دریابم. وانگهی باور میشد که حقیقتاً کشور های سرمایه داری مونوپول و منجمله ایالات متحده امریکا در مورد کشور استراتیژیک افغانستان تغییر عقیده و پالیسی داده اند ؤ اینک شاید افغانستانی همانند سویس به نفع شان میباشد.

شاید آنها دریافته اند با نیم و حتی ثلث و ربع تریلیون ها دلاری که در خلق و تداوم و توسعهء دیوانه وار «جهاد افغانستان!» علیه شوروی و دولت نامطلوب کابل و به خاطر تباهی ی افغانستان پیشین برباد کرده اند ؛ میشود متحداً و طی طرحی چون «پلان مارشال»افغانستان کوچک را بهتر از المان جنگ زدهء 1940-1945بازسازی کرد و مردم محتاج و خونین دل آنرا ارضا و به نظام جهانی ی سرمایه جذب و هضم نموده ؛ خود برنامه های ستراتیژیک و فوق ستراتیژیک را با استفاده از سنگرهای هندوکش ، سلیمان وغیره درین منطقه زرخیز و ثروتمند اورآسیا به پیش برد.

ولی به فحوای «سالی که نیکوست از بهارش پیداست» بنده خیلی زود دچار سرخورده گی شدم و توان و امکان بودن و ماندن با روشنفکران و سیاست بازان یاد شده را از دست داده و مانند شاعر معروف از «قصرشاه» به «طویلهء سرنوشت» گریختم تا ناگزیر؛ چرت بزنم و در حیرت و تفکر غرق شوم .

زمانیکه توانستم مطالعاتی انجام دهم و یاد داشت هایی فراهم کنم ؛ در اواخر سال 2005 بار دیگر راهی کابل شدم و این بار از دوستی در مکروریان سوم خیلی از آدرس های شخصیت ها و فعالان چپ را گرفتم . در مواردی موفق شدم به حضور ایشان شرفیاب گردم ولی در مواردی پیشامد های تإثر آور و تکاندهنده ای مشاهده نمودم ؛ منجمله دریافتم که بزرگوارانی از بندهء حقیر فقیر بیکس و بی زور و ناتوان ؛ عجب میگریزند. این معما را تا هنوز که هنوز است ؛ من با خودم نتوانسته ام حل نمایم !

مگر همان دوست که آدرس ها را داده بود؛ گفت: تو مرض جذام «اندیشه و دانش و خوانش» داری ؛ این ؛ وقت دکانداری و کاسبی است و قریب همه سازمانها و سازمان نماهای ما به انجیو ها مبدل شده اند ...( از نقل حرف های بیشتر معذورم دارید!)

حتی عزیزی در پیوند به موضوع ؛ لیستی از 10-12 نخبهء از کوره در نرفته! را برایم داد و گفت : با اینها تماس بگیر و در رابطه باش ؛ حتماً با تفاهم همکارت خواهند بود ؛ ولی متوجه باشی که حالا وقت سودا و پیداست ؛ ایشان منجمله در کار های ساختمانی و پروژه وی سخت مصروف اند ؛ باید خیلی حوصله داشته باشی ؛ تا ملاقاتی میسر گردد و کاری انجام شود!

من ؛ احتمالاً از یک سمت وسوی ویژه قصه کردم ؛ اینکه اطراف و جوانب دیگر چگونه بودند ؛ نیز خودشان و ناظران عادل شاهد میباشند واگر احیاناً سخنان من منطبق بر واقع نیست ؛ میتوانند ؛ با استدلال و استناد خردپذیر ؛ آنرا تصحیح بفرمایند.

بدینگونه به ویژه در دههء گذشته حتی بیشترین بقایای روشنفکران ما در داخل کشور مسخ شدند و آن اتفاقی که در دیگر حالات با سیاست «فرار مغز ها» واقع میگردد؛ با سیاستی چون زر افزودن بر پیکر قطعه قطعه شدهء «ابومسلم خراسانی؛ در درون معسکر» سیاسی و روشنفکری افغانها عملی گردید .

درین امر عظیم کشور های نیرومند همسایه نیز از هیچ چیز فرو گذار نکردند و در نتیجه حتی مقداری وسایل اطلاعات جمعی ی چاپی و سمعی و بصری که گویا به برکت آزادی بیان و نشرات پدید آمد نیز به حد کافی مسموم کننده و منحرف کننده ساخته شدند.

با اینکه رسانه های انترنیتی هم از تأثیرات سوء قاعده وار؛ به دور نماندند و نیز نمیتوانستند به دور بمانند ؛ معهذا به نظر میرسد خدمات روشنگرانه و ژرفنگرانه در بخش انترنیت که چندان تابع اشغالگران و دست نشانده هایشان نبوده درخور ستایش و بهره گیری است !

اینهم تا جاییکه خیلی از نشرات در فاروم ها ؛ سایت های لومپن وار، جریانات مبارزات درون گروهی و سطح منطق و علمیت و اخلاق و احساس مسئولیت در آنها نشان میدهند و هکذا برخی از نشرات در یوتیوب و فیس بوک وغیره ؛ که وضع در بیرون از کشور و دیار غربت و مهاجرت هم قاعدتاً اسف انگیز میباشد.

البته پیشرفت هایی گاه بزرگ هم در بیرون و هم درون کشور وجود دارد ولی به هیچوجه پاسخگوی نیاز «بهار افغانستان» و سازمان نجات بخش سراسری ملی و توده ای ؛ نیست که نیست !

خوشبختانه ) آری ؛ خوشبختانه و بسیار هم خوشبختانه !) حالا که ما و مردم ما و جهان ما به پایان بختک ها و رؤیای پوچ و پوک پیش گفته رسیده ایم و طی یک تجربهء عظیم ملی و جهانی ده ساله دوباره؛ ملتفت و متیقن شده ایم که :

                       کس نخارد پشت من  ***  جز ناخن انگشت من !

باید در هرکجاییکه استیم ؛ به هر سن و سال و قشر و جنس و باور مذهبی و سنت و عنعنه یا سابقه سازمانی و کارسیاسی که تعلق داریم ؛ با یک جهانشناسی و مردم شناسی و روانشناسی عمیق و دقیق جایگاه خویش را در آیندهء کشور و حرکت های متحول کننده و نجات دهندهء خود و مردم خویش باز یابیم و آماده نقش آفرینی های هرچه بزرگ و جلیل شویم .

                         


بالا
 
بازگشت