کاظم وحیدی
موقعیت اجتماعی تعیین کنندهی «اندیشه» و «رفتار آدمی» است
بهدنبال نشر دلنوشتهی «وقتی خیانت را حد و مرزی نباشد» که در مورد کارکرد خائنانهی هماسلطانی نمایندهی مردم مالستان در اولوسی جرگه نگاشته شده بود، اعتراضی را از سوی دوست چندین سالهام همایون محمد که خود برادر هماسلطانی میباشد و سالیانی درازی است که در اتریش زندگی میکند، دریافت نمودم. وی ضمن پشتیبانی از ارتباط خواهرش با جلاد حرفهای و سوپر ارتجاع سدهی 21 کشور (ملاعمر)، وی را چیزی شبیه به یک نابغه قلمداد نموده که علیرغم تبحر فوق تصورش در ارتباطات و مذاکره و حل منازعات، متأسفانه توسط جامعهی ما هنوز ناشناخته باقی مانده است. البته در کنارش فرد دیگری بهنام ارغون نیز ضمن تأیید نادرستی کارکرد هما، یادآور شده بود که این کارکردها هرگز به موقعیت خانزادگی وی ارتباطی نداشته و من نباید چنین ارتباط نامعقولی را مطرح میساختم.
نخست میخواهم سخنان همایون را مورد بررسی قرار دهم و بهطور بسیار خلاصه (چون سخن و استدلال غیر اصولی و بسیار کودکانهای که انگار از حنجرهی فاشیزم قومی حاکم خارج میشد، ارزشی بیش از آن را ندارد) تذکر دهم که، از متن گفتههایش روشن است که وی در جریان این رابطهها قرار داشته و اساساً چنین ارتباطاتی که از مدتها پیش آغاز گردیدهاند (بهقول همایون بیش از یک و نیم سال) بهطور حتم با مشورهی همایون صورت گرفتهاند. این ادعا را به دو دلیل میگویم، اول اینکه همایون بهشدت از آنها پشتیبانی مینماید و نتیجهی آن را به سود مردم میداند (البته مشخص ننموده که کدام مردم) و دوم اینکه او مدعی است زمانیکه هما خانه را در کویته ترک نموده و با دوستش (و بهتعبیر همایون «شوهر» عقدکردهای که بنا به خواست هما نخواسته مراسم عروسی در حضور خانواده صورت بگیرد) رهسپار ایران و سپس... میگردد، تنها کسی از میان فامیل که طی این مسافرت با وی ارتباط داشته، شخص همایون میباشد. یعنی، همایون همیشه از نزدیکترین مشاوران و مورد اعتمادترین برادرانش بوده که هما با او ارتباط و مشوره داشته است. بگذریم از اینکه طی ساعتها چت کردن شبانهای که باهم داشتهایم، او حتا یک بار هم از هما سخن نرانده که این امر بیش از هرچیزی بیانگر نبودن ارتباطاتی بین آنان و نیز عدم حساب نمودن وی روی خواهرش هما میباشد که چندین بار در موردش با وی سخن گفتهام.
بههرحال، آنچه وی نسبت به آن بسیار حساس شده بود، اینکه چرا از سفر خواهرش بافردی که کسی مراسم ازدواجش را ندیده است، یاد نمودهام. مسلم است که من هرگز تصمیم نداشتم تا وارد خصوصیات وی گردم اما اصرار من روی این نکته که هما از زنان دگم و چشم بسته نبوده تا ملاعمر را نشناسد و یا اینکه وقتی فردی با چنین تمایلات آزادیخواهانهای (حالا از هر نوعش که باشد) بهدفاع از جریانی شدیداً جنایتکار، زنستیز و کاملاً برخوردار از اندیشههای قرون وسطایی برمیخیزد و برای مطرح نمودن و به صحنه آوردنش تمامی تلاشهای خود را بهکار میبندد، انسان را دچار شوک مینماید و این مسأله را برجسته میسازد که باید کاسهای زیر نیمکاسه بوده و معاملات پرسودی در پس آن نهفته باشد. حالا این معاملات و با تمامی سودهای مالی و یا اعتبارهایی که نزد دم و دستگاه قوم حاکم بهدست میآیند، چقدر باشد که ارزش نابود شدن هزارهها و نیز زنان را داشته باشد، بیشتر مسائل شخصیای هستند که دل و جرأت همایی بهکار است تا آن پروژه را پیش برد. جالب این است که برادر و مشاورش همایون جان در اعتراضیهای که بر من دارد هرگز به تحلیل کم و کیف این پروژه نپرداخته و دلایل درست بودن آن را مطرح ننموده و تنها به بدگویی مخالفان آن مبادرت ورزیده که بهزعم وی عناصر و مزدوران (تخیلی) ایران هستند. درحالی که باید ماهیت، مکانیزم و بازده این پروژه را مورد بررسی قرار میداد تا بتوان از آن به دفاع برخاست و یا آن را رد نمود.
بههرحال همایون و خواهرش هما باید دو چیز را بهروشنی بدانند که اولاً طالبان جریانی پشتونیستی بوده و در روند پشتونیزه کردن جامعه کاملاً همسو و همفکر حاکمیت «افغانملت» میباشد و دقیقاً بهخاطر همین هم دولت قوممحور تلاش دارد تا بهعنوان برادر ناراضیاش با آن یکی گردد و آنها را شریک در قدرت سازند تا با اقتدار بیشتر روند ناتمام و به بنبست کشیده شدهی «پشتونیزه» کردن جامعه را روانتر سازد. این چیزی است که هم هما میداند و هم همایون. جالب این است که هما طی میزگردهایش که هربار بیشتر سطح درک و فهم و نیز دانش سیاسیاش بسیار پایینش را آشکارتر میسازد و اعتبارش را زیر سوال میبرد، دولت و شورای فرمایشی صلح را که آنهمه برای اعتبار و اقتداربخشی به طالبان کوشش مینمایند را طرف منازعه دانسته و تنها خودش را جناحی مستقل میداند، درحالی که شدیداً به دفاع از طالبان برخاسته و مواضعش را مورد تأیید قرار میدهد. او در آخرین برنامهی «تودی خبری» طلوع دقیقاً به دفاع از طالبان پرداخته و مدعی بود که مواضع آنان توسط خارجیان بمباران میشود، نیروهای نظامی داخلی و خارجی بر آنان حمله میکنند، افرادشان دستگیر میشوند و مطبوعات علیهشان مینویسند و آنان را مقصر میدانند، اینها بیانصافی بوده و نشانگر طرف بودن آنها است.
درست است که هما بهعنوان یک عضو کمسیون حقوق بشر شهید مزاری را یک جنایتکار جنگی میدانست، اما همایونی که مدعی بود افتخارش پیروی از شهید مزاری است، چگونه امروزه از طرحی حمایت میکند که بهسود قاتلان مزاری، جنایتکاران غیر باورمند به دموکراسی، حقوق بشر و حقوق زنان میباشد؟ برای من دفاع نمودن از حق اگر باعث برهم خوردن روابطم با بسیاری از دوستان نزدیکی مانند هما و همایون و حتا احتمالاً هارون و یاسین (دیگر برادرانش) گردد، مهم نیست. آنچه حائز اهمیت است، داشتن مواضع و رویکردهایی است که منافع مردم ما را تأمین نماید و انسان را بر پایداری روی آنها برانگیزد، نه خوشایندی چند دوستی که بیشتر درپی منافع شخصی ـ خاندانی خویش هستند.
دفاعیات همایون از خواهرش هما، بیشتر شبیه یک کمپاین تبلیغاتی برای یک فرد ضعیف و معلولی است که سخت نیازمند مطرح شدن است، تا بررسی علمی و واکاوی همهجانبهی یک طرح. او با این تمجیدهایش هما را نابغهای مطرح مینماید که یا بیش از زمانش بهدنیا آمده است و یا اینکه مردم دورانش را نادانان و ابلهانی تشکیل دادهاند که بهقول برادرش قادر به درک و کشف وی نشدهاند!! جالب است همایی را که ما میشناسیم، اگر با دستگاهی تمامی ذخایر مغزش را بیرون کشیم، بخش مربوط به مسائل سیاسی ـ اجتماعیاش شاید هم به زور یک کتاب کوچک شود، توسط برادرش برای ما نابغهای مطرح میگردد که فراتر از زمان عمل مینمای برادرش پنداشته که با چنین کارهایی میتوان او را به شهرت رساند و از او ملالی جویای بادکنکی دیگری ساخت. کاش همایون خود در کابل میبود تا سخنان خواهرش در جلسات را میشنید و یاهمین روزها افتضاح و آبروریزیهای بیوقفهاش در تلوزیونها را به نظاره مینشست و مقایسهای میان بلوفهای خودش با واقعیت وجودی خواهرش مینمود و خود خجلزده صحنهی کمپاین وی را ترک مینمود.
آخرین سخن همایون در مورد خواهرش این است که وی تخصص و استعداد بالایی در مذاکره، ارتباطات، حل منازعات و بههم آوردن دارد. خوب، گیریم که این سخن محال هم درست باشد، آیا مگر میشود که از استعدادها در هر راهی که خواسته باشیم، استفاده نماییم؟ اگر کسی تخصص در شکافتن قلب دارد (جراح قلب)، باید هرجا که قلبی دید بیدرنگ آن را بشکافد؟ اگر او تخصص در مذاکره و بههم آوردن و حل منازعه داشته باشد، تنها راهش آن است که باید در راستای مشروعیتبخشی و دادن اعتبار و اقتدار به جنایتکارترین جریان در سراسر جهان و در سدهی اخیر بهکار برد؟ همایون جان اصلا میدانی که چه میگویی و از چه اندیشه و طرحی بهدفاع برخاستهای؟ یا اینکه پول موجود در پس آن آنقدر هست که به آبروریزیاش بیارزد؟ اگر اندکی صداقت در کردار و گفتارت بود، با توجه به عواقب ناگوار چنین رویکرد پلیدی باید همکار فکری با خواهر را به کناری مینهادی و به فکر آبرو و حیثیت خودت میگشتی تا دگربار چنین از یک خائن بیعقلی حمایت ننمایی.
و اما ادعای آقای ارغون که مرا بهخاطر ارتباط دادن موقعیت اجتماعی و اندیشه و کارکرد افراد، سخت مورد نکوهش قرار داده و چنین ربطی را به کوچه بازاری بودن اندیشهام نسبت داده است، را نیز باید تذکر مختصری دهم. نمیدانم دوست عزیز ما چرا چنین مسألهای را مطرح نموده است؟ آیا اینگونه نگاه نمودن به مسائل موقعیت و شخصیت خودش را که شاید از قماش همان خانزادهها باشد، مورد تهدید قرار داده است؟ یا اینکه سطح درک و فهم و مطالعهاش در حدود ابتدایی میباشد که اندیشهها و قواعد پذیرفته شدهی جامعهشناسی را نداند. بههرحال این یک اصل است که موقعیتهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی افراد، اندیشه و باور آنان را تعیین مینمایند و نه برعکس. البته این قاعده بهمعنی نادیده گرفتن استثناها نمیباشد و ممکن است کسانی با مطالعه و یا گرویدن به اندیشه و باوری، از موقعیت اجتماعی خود دست کشیده باشد که این امری است استثنایی و تنها با اعداد محدودی میتوان آنها را یاد آور گردید و نه انبوه انسانی. انسان با قرار گرفتن در متن یک جامعه، کاملاً از مناسبات آن متأثر میگردد. بهویژه زمانی که افرادی متعلق به جایگاههای رفیع و بالای اجتماعی ـ اقتصادی باشند، باورها و اندیشههایی که وارد آن اجتماع میشوند مورد کنترل و فلتر شدن آنان قرار میگیرند تا مبادا موقعیت آنان را تهدید نمایند. این امر بهطور خصوصی و در رابطه با خود نخبگان اجتماعی ـ سیاسی نیز صدق میکند. یعنی، وقتی با باور و اندیشهای مواجه میشوند، مغزشان بهتناسب درک و فهم تاکنونیشان، اتوماتیکمان به فلتر نمودن اندیشهها پرداخته و تنها بخشهای مورد نیازی را که به موقعیتشان آسیبی نرسانند، مورد پذیرش قرار میدهند. بهعبارت دیگر، کسی که متعلق به طبقات بالای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی میباشند، نمیتوانند به عدالت و برابری باورمند باشند، مگر اینکه از ان اندیشهها برای فریب دیگران استفاده نمایند. چراکه چنین اعتقادی بهمعنی چشمپوشی نمودن از مال و موقعیتشان و مآلاً تقسیم نمودن آنها میان محرومان میباشد؛ بنابراین باور نمودن چنین اندیشههایی اساساً به زیانشان تمام خواهد شد و دقیقاً بههمین دلیل است که طبقات بالای اجتماعی هرگز از آنها فراتر از سخن یادی نخواهند کرد و زمانی که پای عمل پیش آید، انبوهی از اتهاماتی چون اندیشههای کمونیستی و... را پیش خواهند کشید.
خلاصهی کلام اینکه، هویت اجتماعی ـ طبقاتی افراد است که با گزینش اندیشهها و باورها، رویکرد و کارکرد خاصی را توجیه مینماید. این اندیشه از اساس نادرست میباشد که نباید کارکرد افراد را به پایگاههای اجتماعی ـ طبقاتیشان ربط دهیم، درحالیکه تعیین کنندهی اصلی سمت و سوی فعالیتها و اقدامات افراد، همین جایگاهها و پایگاههای آنان هستند. همان نیاکانی که طی همکاری با عبدالرحمان باعث شکست و قتل عام هزارهها گردیدند، برای نسلهای بعدی خود این پایگاهها و موقعیتها را به ارث گذاشتهاند. آیا میتوان ادعا نمود که نسلهای بعدیشان واقعاً به چنان درجه از فداکاری رسیدهاند تا به همهی منافع ارثی پدران پشتپا زنند و به فکر تأمین منافع مردم افتادهاند، درحالی که همایون بهصراحت هرگونه حرکت و اقدام «هویتطلبانه» و جستجوی منافع قومی هزارهها را امری ضد وحدت ملی و از سوی ایرانیان مطرح مینماید، یعنی دقیقاً از همان موضع فاشیزم قومی حاکم سخن میگوید که تلاشهای «هویتطلبانه»ی اقوام زیرستم را اقدامی نفاق افکنانه بهشمار میآورند.
خلاصه اینکه او همه چیز را به بازیچه گرفته و بهقول برادرش همایون، «با آن همه تجربه و استعدادی که به حیث یک کارشناس حل منازعه داشت، خواست از تجربه اش یک استفاده کند. او هرگز خواهان این نبود که این مسئله حتماً روزی ثمر خواهد داد»، بنابراین او تنها برای استفاده کردن از تجاربش چنین جامعه را به تشنج میکشد و مردم هزاره را هم در مقابل ستمگران سرخم میسازد، و بلا او از مدتها پیش میدانست که این کارش ثمری ندارد. او دنبال ثمر کارش نبود بلکه میخواست استعداد و تجربهاش را به آزمون گیرد. حالا کارش چه نتیجهای بدهد، برای او هرگز مهم نمیباشد، چون خانم درحال آزمون تجربه و استعداد خویش تشریف دارند، بنابراین نباید صدایتان را بر این سردارزاده بلند نمایید!! آیا استدلالی مزخرفتر از این هم ممکن است، مطرح گردد که شخصی تنها برای کار دل خودش و ارضای آن، با حیثیت یک جامعهی سربلندی چون هزارهها که بارها قتل عام شده اما تسلیم نگردیده، بازی نماید؟
از آن بدتر اینکه به قول برادرش «در شش ماه اول معلوم شد که این کار کاملا بیجا بوده»، اما چنین ارتباط زشتی را باز هم ادامه داده است، ولی این بار نه به اختیار خودش بلکه به خواست طالبان. در این باره برادرش همایون میگوید، «اما بعدها طالبان با شناخت دقیق از وی شروع نمودند به مذاکره...». این فاجعه است که نابغهی حل منازعات دست آخر خودش به بینتیجه بودن کاری که یک و نیم سال رویش کار کرده واقف گردد، اما بازهم نتواند آن را متوقف نماید چون این بار به خواست دیگری (طالبان) باید این کار را ادامه میداد!! ببینیم که او با این افکار مفتضح ضدزن و ضدهزارهاش، در آینده باز به چه کارهای مزخرفی از این دست مبادرت خواهد ورزید، تا بار دیگر برادرش برای جا انداختن و مطرح شدنش در جامعه، لاف و گزافهای بیشاخ و دم دیگری برایش ببافد.
در پایان یک بار دیگر از همایون در مورد کامنتی که در جمهوری سکوت بهنام هارون (برادر بزرگش) و یاسین گذاشته شده است، نظر میخواهم.
کابل ـ پنجشنبه اسد 1390