باحقایق پنهان در تاریخ افغانستان آشنا شوید

  توردیقل میمنگی

 

 

  ادامۀ قسمت دهم

 

      بلهیکای باستان یا ام البلاد بلخ در کار وزارخشم فرهنگ ستیزانۀ محمد گل مهمند

      ودیگر قبیله سالاران  

 مهمترین آثار تاریخی بلخ باستان را که بواسطۀ محمد گل مهمند وجانشینان او تخریب ومحکوم به نیستی گردیده اند خلاصتاً بقرارذیل میتوان معرفی نمود:

       برج نقاره خانۀ سنجری:

   یکی از آثار بی بدیل باستانی بلخ که، بادست محمد گل مهمند ودیگر عمال قبیله سالاری ویران ونابود گردید برج نقاره خانۀ سنجری است که اصلاً در زمان سلطان سنجر سلجوقی اعمار ودر زمان زمامداری سلطان حسین باقرا مجدداً بازسازی گردیده بود.

این برج نقاره خانه که مورخین اعمارنخستین آنرا،  با کشف مرقد حضرت علی واعماریک بنای باشکوه برفراز مقبرۀ او در دورۀ زمامداری سلطان سنجر سلجوقی همزمان  میدانند، درجریان حملات چنگیزخان، وسقوط دولت خوارزمشاهی، یکجا با دیگر ساختمان های دور وپیش آن تخریب گردید.

    بعد آن حادثه زیارت حضرت علی کرم الله وجهه تقریباً دونیم قرن(268 سال)، یعنی تا زمان زمامداری سلطان حسین بایقرا، بحالت یک مخروبۀ بی نام ونشان که مردم بنام تل علی یاد مینمودند، درهمین دهکدۀ خواجه خیران باقی ماند.

 مورخین ودانشمندان عصرتیموری بعداز مطالعات زیادی موفق به کشف دوبارۀ موقعیت صندوقی گردیدندکه جسد مطهر حضرت علی درآن قرارداشت ودر موضع فعلی روضۀ مبارک مدفون بود.

 موضوع رابا برادر سلطان حسین، بنام میرزا بایقرا که درهمان ایام زمامدار بلخ بود، درمیان گذاشته واز او خواهان اعمار مجدد این مکان متبرک مسلمانان گردیدند.

   سلطان بایقرا موضوع را با برادرش سلطان حسین، طی یک مکتوب مفصلی در میان گذاشته، وخواهان هدایت اوگردید. سلطان حسین جهت بررسی این قضیه وزیر دانشمند خود امیرالکلام علی شیر نوایی را به بلخ فرستاد.

   نوایی که خود شخص عالم ودارای معلومات وسیع وهمه جانبه ای در رابطه با تاریخ اسلام ومنطقه بود، حقیقت وجود صندوق حاوی جسد حضرت علی را، یکجا با سوابق تاریخی این موضوع در زمان سلطان سنجر سلجوقی تثبیت، وضمن یک نامه که با آیۀ متبرکۀ(بشرالمومنین باان لهم فضلاً کبیرا) آغاز وبا یک غزل شیوایی به این مضمون:

 بزم می درکام درد آشام بلخ آمدپدید

این همه آغاز ازانجام بلخ آمد  پدید

گوهری غایب شداندرقهردریای نجف

وین زمان ازقبه الاسلام بلخ آمد  پدید

شامیان را بعد ازاین قدرعلی پیداشود

کاین فروزان شمع اندرشام بلخ آمدپدید

ثانی   خلد  برین  یعنی مزار شاه دین

درمقــــام  لازم  الاکرام بلخ آمدپدید

عین آب زندگی ازکوفه می جستند خلق

ای سکندربین که اندرجام بلخ آمد پدید

رو(فنائی) بزم عرفان ازمزارشاه جوی

سکه شاهنشهی دربام بلخ آمد پدید

 خاتمه یافته بود، سلطان حسین را از حقیقت حال مطلع ساخت، ونوشت که قبر حضرت علی (ع) در بلخ است و نباید کسی اورادر کوفه جستجو کند .

سلطان حسین بایقرا بعداز مطلع شدن از حقیقت مسأله با جمع بزرگی از فضلا ودانشمندان آن روزگار همچون مولانا عبدالرحمان جامی، ملا حسین واعظ کاشفی، مولانا سعدالدین تفتازانی وعدۀ زیادی از درباریان وشهزادگان، بدون در نظر داشت گرمی هواعازم بلخ گردید.

 سلطان حسین بعداز رسیدن به بلخ ونزدیکی های مرقد حضرت علی، جاییکه امروز بنام نظرگاه شهرت دارد همه را متوقف نموده، این شعررا که تراویدۀ طبع اوست :

السلام ای بارگـــــاه شاه مردان السلام

قبله اللناس حصن خلـــــق مامن للانام

بارگاه پادشاه الله اکــــبراین چه جاست؟

سجده گاه اولیاء سبحانک اللهم چه نام

چون عسل فیه شفاء گفت للناس آن حکیم

مثل زیتون مبارک هست بهرخاص وعام

بردرت آمد گدای بیـــــنوا( سلطان حسین)

رحم کن برحال این مشتاق ای شاه کرام

 باصدای بلند بخوانش گرفته و ارادتمندی عمیق خودرانسبت به این مکان مقدس ابرازمینماید.

 

 

   روایت هایی وجود دارد مبنی بر اینکه سلطان قبل ازحرکت بطرف بلخ مبتلا به مرض قولنج صعب العلاجی گردیده بود که اطباء از علاجش عاجز آمده بودند. موصوف بعداز رسیدن به بلخ ومشرف شدن به زیارت مرقد مبارک علی بکلی شفا یاب گردیده واعتقادش بر کرامات این مکان بیشتر میگردد.

  سلطان حسین در ابتدا تصمیم میگیرد که صندوق را بهرات منتقل سازد، که این امر بنابر دلایل چندی که عمده ترین آنها عدم دریافت جواب مثبت در استخارۀ شخص او و مشورۀ علمای آن زمان مبنی بر نداشتن اجازۀ این کاراز جانب یک مرجع با صلاحییت دینی باشد، عملی نمیشود .

 زیرا علما همه به این امر متفق القول بودند که، انتقال جسد مبارک حضرت علی(ع) ازکوفه به بلخ، بالواسطۀ ابو مسلم خراسانی بنابه اجازۀ امام جعفر صادق (ع) صورت گرفته بود که فعلاً هیچ کسی صلاحیت چنین اجازۀ را ندارد. سلطان حسین نیز این دلایل را پذیرفته واز انتقال صندوق خودداری مینماید.

   بعد از آن که انتقال جسد منتفی دانسته شد ، سلطان فرمان داد که، یک بنای باعظمت با جمیع ملحقات آن درین مکان ایجاد وتا حدی که ممکن است درزیبایی وتزئین آن کوشش بعمل آید.

 بعداز فراغت از اعمار بنای روضۀ مبارک که مزین با رواقها، تاقها، حجره های متعددی بود باغی راکه سلطان سنجردرزمان خود ایجاد وبمرور زمان در حال از بین رفتن بود امر به باز سازی نمود، چنانچه قبۀ مبارک در وسط آن قرار گیرد.

بازسازی باغ یکجا با اعمار مجدد برج نقاره خانۀ سنجری در قسمت جنوبی روضۀ مبارک با کمال دقت تکمیل ودر جوار آن یک بازارچه وگرمابه هم بوجودآورده شد که گرمابۀ مذکور تا اکنون هم موجود است وبنام حمام چقورک یاد میشود.

 بمنظور آبیاری باغ وزمین های اطراف آن مکان مقدس نهر بزرگی را که بنام نهر شاهی یاد میشود با ظرفیت صد قلبه زمین از دریای بلخ تمدید وعایدات آنرا وقف دایمی روضۀ حضرت علی نمود.

  سلطان جهت مراقبت از این مکان مقدس سید تاج الدین اندخویی را بحیث متولی، ویکصد خانواده از خواجگان عظام هرات راهم به بلخ منتقل، ویکجا با یکصد غلام مامور خدمت شبانه روزی روضۀ مبارک نمود .

  برج نقاره خانه با چنین سرگذشتی یکجا با مرقد علی (ع) در زمان سلطان حسین بایقرا در همان محل برج نقاره خانۀ سنجری باز سازی گردید که تا اواسط قرن بیستم میلادی که دورۀ زمامداری خاندان آل یحیا درین کشور است پا بر جا بود.

  درواقعییت امر این بنای ظریف وبا عظمت، یکی ازشاهکار های معماری دورۀ تیموریان درین منطقه بحساب میآمد که به سبک خاص معماری های آن دوره، با میناتورکاری ونقاشی های فوق العاده ظریفی تزئین گردیده بود.

 موقعیت آن در قسمت جنوب چهار باغ سنجری، ودروازۀ جنوبی روضۀ مبارک فعلی، متصل با قسمت شمالی محل کنونی مقبرۀ امیر شیرعلی خان قرارداشت که آنرا دخمۀ سنجری نیز می نامیدند.

ارتفاع این برج درحدود شانزده متر، وبا کاشی کاری های بس زیبا ونفیسی مزین گردیده بود. در قسمت فوقانی آن که با یک راه زینۀ دوار به سطح زمین متصل بود جایی برای نواختن نقاره وجابجایی نقاره چی ها موجود بود، که در ایام خوشی، ماه مبارک رمضان وجشن های نوروزی دستۀ نقاره نوازان از بالای آن نقاره مینواختند. در زیرسقف برج که مساحت بزرگی به طول وعرض ده در ده متر را به شکل مربع احتوا مینمود مقبره های سلاطین وشهزاده های سلجوقی قرار داشت که در بالای مرقد هر یکی از آنها سنگ نوشته های زیبایی با معرفی صاحب قبر ودورۀ حیات او در کنار آیاتی از قرآن پاک،به خط کوفی ونستعلیق بایسنقری موجود بود که، هر یکی از آنها به تنهایی ارزش تاریخی وباستانی خاص خودرا دارا بودند.

   بر اساس شواهد تاریخی موقعیت این برج در قسمت جنوبی روضۀ مبارک ومتصل با قسمت شمالی قبرامیر شیرعلی خان قرار داشت که در ابتدا بنابه امر محمد گل مهمند قسمت های اساسی آن منجمله مزارات سلاطین سلجوقی ازبین برده شد، وسنگ نوشته های آنها به اشکال مختلفی نابود نمود.  باقی مانده قسمت های آنرا زمانیکه غلام رسول پرماچ بحیث والی بلخ ایفای وظیفه مینمود، به امرومشورۀ محمد گل مهمند، با بهانۀ تطبیق ماستر پلان شهری، امر نابودی نهایی اعطا نمود.

 اکنون از این بنای معظم هیچ نشانی وجود ندارد.

  چهارباغ سنجری :

 چنانچه مدارک تاریخی نشان میدهند سلطان سنجرسلجوقی، بعداز حاصل نمودن اطمینان از موجودیت مرقدحضرت علی کرم الله وجهه در همین محل که درآن زمان بنام خواجه خیران یاد میگردید، برعلاوۀ اعماریک ساختمان با شکوه بر بالای آن مرقد، چهار باغ وسیع ومشجر با انواع درختان میوه دار وزینتی راهم ایجاد نمود که  در تاریخ از آن بنام چهار باغ سنجری یاد میکنند.

   سلطان حسین بایقرا ووزیر عالی مقام او امیرعلی شیر نوایی مخروبه های این باغ بزرگ را بازسازی وبا غرس هزاران نهال مثمر وغر مثمر مشجر نمودند جهت آبیاری آن نهر بزرگی بنام نهرشاهی را از دریای بلخ تمد ید ووقف روضۀ مبارک نمودند.

ولی محمد خان دومین پادشاه سلسله جانی هم چهار باغی که اکنون بنام باغ حضور و ۱۸ چمن مشهور است برحریم روضه شریف افزوده، ودرقسمت شمالی چهارباغ سنجری حوض بزرگی را احداث نمود که، چهار طرف آن با درختان چنارمزین گردیده بود.

 چهارده عدد از آن پنجه چنارها که شباهت به پنجه چنار های باغ بابردر کابل دارند تا همین اواخر هم موجود بودند، که برای زایرین موجب آسوده گی و راحتی زیادی میگردیدند.

 پادشاه مذکور یک جادۀ بزرگی را هم از شهربلخ تا روضۀ مبارک تمدید وتسطیح نموده بود.

 محمد گل مهمند در جریان نابود سازی آثار وآبدات تاریخی بیشترین قسمت های چهار باغ سنجری هم را بقسم ساحات تجارتی بالای مردم خصوصاً ناقلینی که از دو طرف خط دیورند نقل مکان نموده بودند، توزیع وساحۀ متعلق به برج نقاره خانه را به شخصی بنام محمد علم خان اهدا کرد که  اکنون بنام سرای محمد علم خان مشهور است.

                        معلومات مختصری راجع به نقاره ونقاره خانه:

   نقاره یک آلۀ موسیقی باستانی وسنتی تورکان ودیگر ملل مشرق زمین است که شباهت به طبل داشته وبا استفاده ازچوب های مخصوص نقاره کوبی نواخته میشود. نوازندۀ نقاره را بنام های نقاره کوب، نقاره چی ونوبت نواز یاد نموده ومحلی راکه در آن نقاره نواخته میشود بنام نقاره خانه یاد مینمایند.

  نقاره نوازی در تاریخ، از قدمت زیادی برخوردار بوده وسابقۀ استفاده ازنقاره را چهارهزار سال قبل از میلاد در بین النهرین تثبیت نموده اند که با استفاده از یک طبل بزرگ پایه دار بنام (لی لیس) در مراسم مذهبی نواخته میشد، در جنگ ها ودیگر مراسم شادی وغم نیز مورد کار برد قرارمیگرفت.

   در حدود هزارالی یکنیم هزارسال قبل از میلاد تورکان تبتی نیزازیکنوع طبل بزرگی که از تنۀ درختان بزرگ ساخته میشد استفاده مینمودند ومردم آسام نیز به همین نمونه دارای طبل های بزرگی بوده اند

 نقاره نوازی به مرور زمان تکامل نموده دستۀ معینی از آلات موسیقی همچون طبل، کرنا، شیپور وغیره را شامل خود نمود ودر دورۀ رومی ها به اروپا نیز رایج گردید.

 اعلان جنگ، اعلان صلح، خبر دست یافتن شاهان به فتوحات، مراسم تاجگزاری وجلوس پادشاهان بر تخت، ولادت ومرگ شاهان وشهزاده ها، در روز های مذهبی طلوع وغروب آفتاب وغیره با نقاره نوازی توأم بوده است.

 نقاره نوازی در اول صرفاً دربین مردم مشرق زمین متداول بوده است، بعداً دربین رومی ها ودیگر مردم اروپا نیز رایج گردیده است.

 

 

ساختمان نقاره‏خانه :

  این ساختمان ها معمولاً در مکانی مرتفع در بالای دروازه شهر یا سردرِ ورودی کاخ شاهان و یا مکان مرتفع، در نزدیکی ارگها و یا قراولخانه هااحداث می‏گردید تا صدای نقاره در قسمتهای مختلف شهر شنیده شود و از نظر ظاهری شبیه برج و یا آشیانه به شکل مستطیل و یامربع ومسقف بودند و به وسیله پلکان با زمین مرتبط می‏شدند.


 بالاحصار بلخ:

   بالاحصار بلخ که قدامت تاریخی آنرا عدۀ از مورخین  به زمان اسکندر مقدونی، در قرن سوم قبل از میلاد مربوط میدانند و در نزد عدۀ ازمردم این نواحی بنام قلعۀ هندوان هم شهرت دارد، یکی از بنا های با عظمت وارزشمند تاریخی کشور ما محسوب میگردید که روزگاری بیرق های بلند بلهیکای باستان برفراز برجهای آن در اهتزازواز مسافت های بس بعید قابل روئت بود.

 این قلعۀ شکوهمند در ادوار مختلف تاریخ توسط سلاطین زیادی بحیث یک قلعۀ نظامی مورد استفاد قرار گرفته واطراف آنرا هم خندق یا چیپ عمیق وعریضی احاطه نموده بودکه، در مواقع احتمالی حملات دشمن با پر ساختن از آب نهری که از دریای بلخ تمدید گردیده بود، ترتیبات دفاعی قلعه تقویت میگردید.

 آخرین ترمیمات اساسی درساختمان بالاحصار بلخ توسط عبد الله خان ازبک وجانشین او عبدالمومن خان صورت گرفت . این شاهان هریک بنوبۀ خود در آبادانی شهر بلخ وحفاظت از اماکن متبرکه وتاریخی آن خدماتی را انجام داده اند که هریک در جای  خود خدمت بزرگی بحساب میآید. چنانچه در تاریخ مقیم خانی که مولف آن میرزا واحد بن میرزا وجود تاشقرغانی دیوان بیگی سلاطین بلخ  وماوراءالنهرمیباشد در رابطه با ترمیم بالاحصار بلخ توسط عبدالله خان چنین میخوانیم:

[ منقولست که در سلاطین شیبانیه هیچکدام به این جرأت ومردانگی وتوکل نبوده اند. در اتمام جمیع کار ها غایت اهتمام مینموده ، چنانکه قلعۀ ولایت بلخ را که منهدم شده بود، در مدت شش ماه از بنیاد درست کردند...................   واکثر عمارات کاشی همچون طاق وگنبد ی که بر مزار فیض آثار حضرت ولایت پناه خواجه ابونصر پارساست وسیاحان اقالیم سبعه معترفند که در هیچ بلاد به این متانت وخوبی عمارتی واقع نشده است، طاق دروازۀ ارگ بلخ،وعمارت مزار خواجه عکاشه وچهارسوی بابه جانبازودیگ مزار حضرت شاهمردان کرم الله وجهه وامثال آن از مستحدثات معمار همت اوست......}ص 38 تاریخ مقیم خانی با تحشیه وتعلیق مولوی خال محمد خسته، مطبعۀ بلخ 1327 هجری شمسی

  حالا این یادگار باعظمت تاریخ به تلی از خاک مبدل ودر اطراف آن مردم محل مشغول ساخت وساز خانه های مسکونی بوده وآخرین بقایای آن زمانی از بین رفت که محمد گل مهمند بحیث رئیس تنظمیۀ تورکستان زمین های اطراف آنرا به یک عده ناقلین که بیشترین آنها اقوام وخویشاوندان خود او بودند توزیع وبه آنان اجازه داد که از خشت گل این قلعۀ باستانی در جهت ساختن خانه وکاشانۀ خود بهره برداری نمایند.

  به نقل ازمرحوم مستوفی نصرالله خان رستاقی مؤلف ارمغان میمنه که مدتی سمت مدیریت تحریرات ودفتر داری ریاست تنظمیۀ شمال را عهده داربود، عدۀ از اهل خبره به شمول خود مرحوم مستوفی، به محمد گل مهمند راجع به ارزش تاریخی این قلعه مطالبی را ابراز وازاو خواهان توجه در قسمت حفظ ونگداشت آن میشوند، محمد گل مهمند با غرور وتبختر یک مارشال فاتحی که سرزمین های متعلق به بزرگترین دشمنان خودرا فتح نموده باشد، اظهار میدارد که: دو قلعه در جهان حق ترمیم دوباره را ندارند وباید است به عبرتگاه تاریخ مبدل شوند: یکی قلعۀ قسطنطنیه در استانبول ودیگری همین قلعه که متعلق به کفار ومهاجمین مغول میباشد.

 کار تخریب بالا حصار بلخ زمانی به پایۀ نهایی خود تقرب نمود که بین سالهای 1382 و1383شخصی بنام قوماندان واحدی که از قوماندان های پر قدرت حزب اسلامی در زمان مجاهدین بود،  ساحه بالاحصار را بصورت خود سر نمره بندی وبالای مردم جهت اعمار منازل رهایشی به فروش رسانید، واکنون درین ساحه صد ها خانه اعمار گردیده واز بالاحصار جز تلی از خاک چیز دیگری دیده نمیشود.

 چهارسوی بابه جانبار:

  این چهار سوی زیبا نیز یکجا با ده ها آبدۀ تاریخی دیگرتوسط محمد گل مهمند تخریب گردید واکنون نشانی از ساخته های مرتبط با آن وجود ندارد .

          مدرسۀ سبحانقلی خان:

 این بنا در قرن هجدهم میلادی زمانیکه سبحانقلی خان حکمران بلخ بود، بفاصلۀ صد متری مسجد پارسا اعمار گردیده بود، ویکصد وپنجاه حجره جهت تدریس، وبود وباش بیشتراز هزارد انش آموزعلوم متداولۀ آن روزگاررا با خود داشت واز شهرت بزرگی در منطقه بر خوردار بود.

 محمد گل مهمند با مشاهدۀ این بنا وشنیدن نام سبحانقلی خان که نام محل را نیز بخود اختصاص داده بود وبنام گذر سبحانقلی خان یاد میگردد، بخشم آمده ومیگوید که دیگر برای موجودیت این چنین چیزها که نام اجانب یعنی مغول ها را زنده نگهدارد ضرورتی نیست، صرف مسجد جامع آنرا به اثر تقاضای اهالی منطقه باقی گذاشته متباقی همه را امر تخریب اعطا مینماید.

 اکنون این آبدۀ با عظمت به تلی از خاک مبدل وهیچ کسی گمان نمی برد که روزی درینجا چنین بنای با عظمتی هم وجود داشته است.

 هر چندی که بعدازختم دورۀ ایلغار طالبی با رویکار آمدن دولت کرزی وسرازیر شدن ده ها انجوی داخلی وخارجی با اهداف وبهانه های مختلف، ظاهراً پلانی هم جهت ترمیم این مدرسه روی دست گرفته شد ولی همۀ این کار ها فقط بخاطر تجارت ودست یابی به منابع سود وبهره برداری بود  وبس وعملاً امکان احیای دوبارۀ این بنا بکلی ناممکن گردیده است!

 

 سبحان قلی خان جاده را که ولی محمد خان ساخته بود وسیع تر نموده و به دو طرف آن اشجار مثمر و غیر مثمر را غرس نموده بود.

 در زمان سبحانقلی خان حوض بزرگی هم در جوار روضۀ مبارک یکجا با عمارت زیبایی برای شفاخانه بنا نهاده شده بود و طبیبان حاذق برای تداوی مریضان ومراقبت از صحت مردم مشغول وظیفه بودند .

 در زمان یکی از جانشینان او بنام محمد مقیم خان دراثر زلزله که در مزار شریف  رخ داد گنبد مسجد روضۀ مبارک از هم فرو ریخت ومذکور این گنبد را دوباره تجدید بنا نمود.

مسجد ودیگر ساخته های زمان سبحانقلی خان هم همانند هزاران اثر نابود شدۀ دیگر در شمال کشور، با خاک یکسان وخرابه های آنها تا امروز هم بحال خود باقی میباشد.

 

    مسجد نه گنبد یا حج پیاده:

مخروبه های این بنا در قریۀ ده رازی ولسوالی بلخ موقعییت دارد. دراصل یک معبد بودایی بودکه، بعداز فتح بلخ توسط فاتحین عرب به مسجد مبدل گردید. اکنون از این بنای باعظمت جزستون های شکسته وریخته چیز دیگری باقی نمانده است.

  محمد گل مهمند ودیگر قبیله سالاران حاکم که کدام علاقه ودلچسپی به این بنا ها وآبدات تاریخی نداشتند وآنهارا از آن خود بحساب نمیآوردند با عدم توجه در قسمت حفظ ونگهداشت آنها کار تخریب آنها را به نیرو های قهار طبیعت چون باد وباران سپرده وبه اهداف خود نایل گردیدند.

 البته آنچه را که قابل فروش بودعملاً ببازارعرضه نموده  ومتباقی را به شیوه های مختلفی تخریب ونابود نمودند.

         این است آنچه که از مسجد حج پیاده بر جا مانده است

  قبر رابعۀ بلخی :

 محمد گل مهمند بنای یاد بودی را که بر سر قبرشاعرۀ شهید رابعۀ بلخی بر پا وتا زمان او پابر جا بود امرتخریب ونابوسازی اعطا نموده وسنگ نوشتۀ قبر اورا سالها بعد محترم غلام حبیب نوابی مدیرمسئول جریدۀ  بیدار از میان گل ولای افتاده در کنار جاده های نوتأسیس بدست آورده ودر همان جایی که سنگ نوشته قرار داشت یک ساختمانی را بنام قبر رابعۀ بلخی اعمار نمود که  تا همین امروز هم موجود است .

اما ساختمان اصلی وتاریخی مزار رابعۀ بلخی که سابقۀ اعمار آن به دورۀ سامانی ها میرسید توسط محمد گل مهمند ازبین رفت.

 محمد گل مهمند با تعصب ذاتی وخوی پلید حیوانی خود در دورۀ که بحیث رئیس تنظمیۀ صفحات شمال ایفای وظیفه مینمود ، چنان دستگاهی از استبداد وبی رحمی را بر پا نموده بود که نه زنده از چنگ آن در امان بود ونه هم مرده!!!

 تخریب آثار وآبدات تاریخی متعلق به زمامداران تورک ودیگر مردم این سرزمین، در سر تاسر افغانستان از خواسته های غریزی وحیوانی او وخاندان فاشیست پرورنادری بود که، هیچ حد ومرزی را بخودنمی شناخت، فقط کافی بود که چشم ایشان به ساختمانی که مظهر جلال وجبروت گذشته ها می بود می افتاد وغریزۀ ویرانگری ایشان تحریک میگردید، ودر جلسات سری دربار راه ویران نمودن آنهارا جستجو مینمودند.

 با تبعیت از همین روان مریض وفاشیستی محمد گل مهمند وخاندان نادری، هرآنچیزی راکه از گذشته در برابر خود یافتند وآنرا معرف شوکت وعظمت تاریخی یکی از اقوام وملیت های این کشور در پویۀ تاریخ ارزیابی نمودند، فوراً کمر همت را به تخریب ونابود سازی آن بسته، از فتا وی دین فروشان عالم نما در رابطه با اسلامی ویا غیر اسلامی بودن این یا آن پدیده تا تطبیق ماستر پلانهای شهری ، تمدید راه ها وجاده ها ، اعمار پارک ها ، تخریب ساحات کهنه ومدرن سازی شهر ها وهزاران عنوان دیگر استفاده مینمودند تا اهداف شوم خودرا با تخریب ونابود سازی های بی حساب به پیش برند.

  چنانچه بخش هایی از مجسمه های سرخ بت وخنک بت بامیان که شامل از میان بردن بخش های از بدنۀ آن پیکره ها بود در اوایل سلطنت محمد ظاهرشاه، زمانیکه محمد هاشم خان بحیث صدر اعظم کشور ایفای وظیفه مینمود ومحمد گل مهمند هم وزیر داخله درکابینۀ آن بود ، در جریان یک سفر پادشاه وملکه به بامیان اتفاق افتاده است که مردم کابل وبامیان از آن فکاهی عبرت انگیزی ساخته ومیگفتند که : درجریان دیدارشاه وملکه از مجسمه های بودا،ملکه بیشتر خیره به اندام های تناسلی آن مجسمه ها گردیده بود، که این کارملکه به طبع پادشاه خوش نخورد وبه وزیر محمد گل که در معیت او بود امر تراشیدن بخش هایی از آن مجسمه ها را صادر نمود. اوهم فوراً آنرا در معرض اجرا گذاشت.

 البته تراشیدن چهره وشکستاندن پای یکی ازمجسمه ها در زمان عبدالرحمان خان، بعدازیک خواب دیدن قلابی موصوف، در جریان لشکر کشی هایش به هزارستان صورت گرفت. تا در قلمرو حکومت او اثری از شرک وبت پرستی باقی نماند.

  در آن خواب قلابی ودستوری به شاه امر شده بود که مجسمه های بودا را نابود نماید تا در صف بت شکنان اسلام قرار گیرد. او هم به لشکری که مامور قتل عام مردم هزاره بود دستور میدهد که یکجا با قتل عام مردم هزاره آن مجسمه ها راهم نابود نمایند.

  در جریان تخریب آن مجسمه ها، بودائیان جهان منجمله مردم هند از قضیه واقف ودست بدامان وایسرای انگلیس درهند گردیده واز تخریب قطعی مجسمه ها بکمک انگلیس ها جلوگیری نمودند.

امیر عبدالرحمان بعداز دریافت خواهش وایسرای هند مبنی بر خودداری از تخریب مجسمه ها، ناچار با علمای دینی دربارش بمشوره می نشیند وایشان برای امیر چاره اندیشی، وفتوا صادر نمودند که بعداز تراشیدن چهرۀ آن مجسمه ها، آنهارا دیگر نمیتوان بت نامید، بناءً باید است چهره های آنهاراتراشید!!! واینکار عملی میشود.

 البته سرنوشت نهایی وشوم این مجسمه های بزرگ، با جنایت عظیم ونابخشودنی نواسه های امیر عبدالرحمان یعنی طالبان که برای همیش این دو پیکرۀ بی مثال را از صفحۀ گیتی نابود نمودند داستان دیگری از تراژیدی های فاشیسم قبیلوی مذهبی درین سرزمین است که همه بر آن واقف اند.

  نویسندۀ کتاب یغمای دوم منگلی محترم عبدالطیف کریمی با اقتباس ازصفحۀ 81 کتاب( سرنوشت ملت مظلوم افغانستان در مسیر سدۀ بیست) اثرمرحوم غلام حضرت  کوشا که بر اساس روایت های  تاریخی از شخصیت های با اعتبار مردمی در ولایت بلخ، تخریبات فاجعه آمیز محمد گل مهمند را برملا میسازد، چنین مینگارد:

[به اساس روایت مولوی صاحب عبدالرشید بلخی، عبدالرشید قریه دار، حاجی عبدالخالق بلخی ودیگر موسفیدان در مورد امحای آثاروابنیۀ تاریخی بلخ قدیم گفته میشود که در حدود 300 سنگ نوشته وکتیبه های مهم باقی مانده از اعصار قبل از اسلام وبعداز اسلام که شماری از آن کتیبه ها بزبان سغدی بود همچون سنگ های مزارزردشتی ها، سنگ قبر رابعۀ بلخی نیز شامل آن بودند قسماً تخریب وشکستانده شده ویک قسمت زیاد آنها منحیث سنگ تعمیراتی مورد استفاده قرار گرفت.

 قرار اظهار مولوی صاحب عبدالرشید بلخی تنها در ولایت بلخ 237  نسخۀ خطی قدیمی بزبان های عربی ، فارسی وتورکی به دستور محمد گل مهمند حریق گردید. در حدود هزار قطعه زیورات وآثار ظریفۀ طلایی ، نقره ئی، برنجی وکاشی هم از ابنیه های تاریخی بلخ به هنر برطانوی انتقال یافت وبه فروش رسانیده شد.

 از شادروان میرنجم الدین انصاری شاعر ونویسندۀ صاحب نام کشورنقل قولی وجود دارد که، مستقیماً از زبان خود محمد گل مهمند بیان گردیده است، وآن چنین است:

 روز ی محمد گل مهمند در دورۀ حکومت محمد ظاهر شاه با غیض گفته بود که: من باید بمجرد سقوط سقوی در کابل وغلبۀ سمت جنوبی امر میدادم که چنداول کابل سوخته، مردم آن تارومار ومال ایشان تاراج شود. اما اینکار را نکردم وحال پشیمانم، خودرا ملامت میکنم وبه ریش خود تف میکنم).

  واقعۀ تأسف بار( زه  ک... ورکه او پشتودی زده که) هم در همین شهر بلخ زمانی اتفاق می افتد که یک دهقان کهن سال ازبیک با از دست دادن آخرین قطعات زمین ودارایی خود ، در جریان سلب مالکیت های محمد گل مهمند از باشندگان بومی، وتوزیع آنها به ناقلین پشتون، ورقۀ عرضی را به زبان پارسی تحریر وبه ادارۀ ریاست تنظمیه ، جهت داد خواهی مراجعه مینماید.

  محمد گل مهمند که خود یکی از تحصیل یافتگان تورکیه در دورۀ امانی است وزبان ازبیکی راهم بکمک زبان تورکی خوب فراگرفته میباشد، عمداً با عارض به زبان پشتو صحبت میکند وآن بیچارۀ تاراج شده را به باد تمسخر میگیرد ودر زیر ورقۀ عرضش به پشتو مینویسد که (زه ک... ورکه او پشتو دی زده که) وآن بیچاره هم با امید اینکه شاید کدام حکم بدرد بخوری برایش داده شده باشد، ورقۀ عرض را به مرحوم مستوفی نصرالله خان رستاقی نویسندۀ ارمغان میمنه  که در آن وقت بحیث مدیر تحریرات ریاست تنظمیۀ شمال ایفای وظیفه مینماید، نشان میدهد. مرحوم مستوفی با گفتن حقیقت وچگونگی امر محمد گل مهمند ریش سفید را رخصت وورقۀ عرض را بصورت غیر مستقیم در اختیار ارباب مطبوعات زمان قرار میدهد، وبدینترتیب یک جنایت بزرگ آن فاشیست بی رحم ثبت اوراق تاریخ میگردد که، تآیید حقیقت این موضوع بواسطۀ مرحوم نور محمد تره کی ، از زبان خود محمد گل مهمند در یک جمعی از اعضای جمعیت دموکراتیک خلق نیزابراز میگردد.

 محمد گل مهمند در ولایت بلخ تنها به نابود سازی آثار مکتوب، وآبدات تاریخی بسنده نمیکند، بلکه میکوشد که با تغیر نامهای محلات واماکن از تورکی وپارسی به زبان پشتو ، یک چهرۀ پشتونی به این منطقه اعطانموده وبدینترتیب میخواهد که زمینه را برای تاریخ سازی های جعلی وثبوت ادعای های پشتونیستی مبنی بر تعلق سابقۀ این ساحات کشور به پشتون ها ومهمان ناخوانده بودن غیر پشون ها خصوصاً تورکان فراهم نماید.

 در صفحات 110 و111 کتاب یغمای دوم منگلی با استناد به مطلب نشر شده تحت عنوان(توشومده می)در جریدۀ یولدوز که درسالهای حاکمیت حزب دموکراتیک خلق به زبان ازبیکی به نشر میرسید بر خی از تغیر نامها را در ولایت بلخ  بدینترتیب افشا مینماید:

نام اصلی                                                        نام جدید

چهارباغ گشن                                                       شینکی

ینگی اریق                                                          نوی کوت

هزاره چقیش                                                         استولگی

یول بولدی                                                          لیندی

قوش تیپه                                                           منگولی

حصارک                                                          اوغز

پلاس پوش                                                       زوزان

چهلستون                                                         غندان

کشک عبدل                                                     بانده

قریۀ بهاؤالدین                                                  شپوله

باغ وراق                                                    حاجی کوت

ماش ونگاری                                                کاکاکوت

آق تیپه                                                        سپینکی

قلعه چه                                                       سپین کوت

دلبرجین                                                      شلخی

رحمت آباد                                                 چرگی

ده دراز                                                 غشی

سمرقندیان                                                زرغون کوت

چهار سنگ                                               سلور تیگی

عباد                                                         د یره گی

کدو خانه                                                   باندو گی

کول انبویه                                                   مند تی

ایلمانی                                                       وچه ونه

سلطان خواجه ولی                                       مروندی

بنگاله                                                       ورزی

بوینی قره                                                     شولگره

                          آدینه مسجد                                                  چهار بولک

 البته این پشتو سازی نام محلات واماکن منحصر به بلخ نبود ودر تمامی ساحات کشور، تا جایی که در توانش بود این کار را انجام داد  که بعضی از آن نام گذاری های پشتو را بجای نام های اصلی در ولایات مختلف مختصراً مورد بر رسی قرار میدهیم:

 تغیر نام خواجه میسره به پشتونکوت وبخشی از ده عزیزان وتخته پل به افغان کوت ، تغیر نام مکتب انجلاد به نام مکتب پشتونکوت وصد ها نام دیگر درولایت فاریاب.

 در ولایت جوزجان: تخت سلیمان  به شینکوت-  حسن تابین به غزگی-  گومک صالح به بتی -  آقچه نمای به بتی کوت وقسمتی از شهر شبرغان هم  به میرویس مینه تغیر نام داده شد.

 در ولایت سمنگان: گل قشلاق به جوغی-  کته قشلاق به جگه بانده- مینگ قشلاق به زندی کوت-  لرغان به کلای وزیر- جوی زندان به جوی ژوندون تبدیل گردید.

 در ولایت هرات هم سبزوار به شیندند، فوشنج به پشتون زرغون، قره تیپه به تورغندی تغیر نام یافت. 

 این پروسۀ پشتو سازی نامها در سرتاسر کشور با شدت تمام عملی  ودر مناطق شمال کشور اگر کسی نام های اصلی را بزبان میآورد جریمه ومجازات میگردید.

   تغیر زبان آموزش وپرورش کشور از پارسی به پشتو وجبری ساختن آموزش زبان پشتو برای مامورین دولت، کوچ های اجباری مردم مناطق غیر پشتون نشین وتبعید نمودن آنها بمناطق دور دست بی آب وعلف ، ایجاد ریاست ناقلین در چوکات وزارت داخله، توزیع هزاران جریب زمین درجه اول با امکانات زیاد زراعتی برای ناقلین در شهر واطراف ولایت بلخ ودیگر مناطق کشوربه ناقلین، اعطای امتیاز تأسیس شرکت های تجارتی وترانسپورتی اکثراً برای پشتون ها، اعزام بیشتر وغیر متعادل محصلین پشتون به تحصیلات عالی وخارج از کشور، انحصار مقامات دیپلماتیک وسفارتخانه ها به پشتون ها، انحصار مقامات عالی رتبۀ دولتی اعم از ملکی ونظامی برای پشتون ها، تحمیل مالیه های کمر شکن بالای باشندگان مناطق غیر پشتون نشین، تبعیض علنی وآشکار دربین پشتون وغیر پشون ها در کلیه شئون زندگی مردم،  تا حدی که از نظر محمد گل مهمند مردم قندهار ولهجۀ پشتوی قندهاری ازجملۀ پشتون وزبان پشتو بحساب نمیآمد نماد های مشخصی از بر خورد ومنش فاشیستی محمد گل وحامیان او در دربار آل نادر است که نتایج آن تا امروز هم دامنگیر مردم ماست.

   محترم محمد نسیم ساعی یک تن از شخصیت های صاحب نظر ودانشمند کشورمعلومات خودرا دررابطه با برخورد فوق فاشیستی محمد گل مهمند با یکی ازعلمای سر شناس مردم بامیان ویکاولنگ در یکی از لویه جرگه های زمان ظاهر شاه چنین تعریف میکند: در زمان ظاهر شاه لویه جرگه ای در کابل بر گزار شده بود که در آن یک تن از علمای سر شناس بامیان از یکاولنگ بنام آقای سیدحسن رئیس بنمایندگی مردم در لویه جرگه حضور پیدا کرده بودند، از اینکه ایشان سخنور توانایی بودند، سخنرانی شان بمذاق وزیر محمد گل مهمند خوش خورده با موصوف طالب ملاقات بعداز ختم لویه جرگه شده بود. محترم سید حسن رئیس بعداز ختم ملاقات با  محمد گل مهمند به دوستان خود حکایت میکند که، وزیر با وی از اول تا اخیر از طریق ترجمان صحبت کرده است وبوی گفته که این سرزمین متعلق به پشتون ها است واو اجازه ندارد در این سرزمین به زبان دیگری صحبت نماید.

 این است اوج فاشیسم در وجود محمد گل مهمند که همین امروز نیز عدۀ زیادی از جانبداران سیاست قبیله پرستی را بطرف خود جذب مینماید.

    مأخذ ها:

 - جلد دوم افغانستان در مسیر تاریخ اثر مرحوم غلام محمد غبار

- سرنوشت ملت مظلوم افغانستان در مسیر سدۀ بیست اثر مرحوم غلام حضرت کوشان

- یغمای دوم منگلی اثر لطیف کریمی

- تاریخ مزار شریف اثر حافظ درمحمد کهگدای

- تاریخ مقیم خانی نوشتۀ میرزا واحد بن میرزا موجود تاشقرغانی

- یاد داشت های محترم محمد نسیم ساعی

- یاداشت های محترم استاد کشمی

- عالم آرای عباسی از اسکندربیگ ترکمان با تصحیح شاهرودی  چاپ تهران

-  رسوم دارلخلافه ازابوالحسن هلالی چاپ تهران

 - نقاره ونقاره نوازی مقالۀ بخشی محمد رضا در ماهنامۀ زایر 1371

 - تاریخ تمدن اسلام اثر جرجی زیدان

 - زبدة التواریخ اثر حافظ ابرو با مقدمه وتصحیح سید کمال حاج سید جوادی چاپ تهران

 - فرهنگ فارسی معین، محمّد معین، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1363ش.

- لغتنامۀ دهخدا

- یاد داشت های استاد عبدالحکیم شرعی جوزجانی

- یاداشت های شادروان مستوفی نصرالله خان رستاقی

 - تاریخ معاصر افغانستان اثر کاندید اکادمسین محمد ابراهیم عطایی

 - پژوهشی در تاریخ هزاره ها اثر حاج کاظم یزدانی

- هزاره ها اثر حسن پولادی

- افغانستان در پنج قرن اخیر اثر مرحوم میر محمد صدیق فرهنگ

 - تاریخ میمنه اثر استاد محمد کاظم امینی

- ذهنیت قبیلوی اثرخواجه بشیر احمد انصاری

- مقالات منتشره در ویکی پیدیا

-  یاداشت های نویسنده از ملاقات با اهل خبره ودانشمندان

با ابراز تشکر از دوست دیرینم استاد کشمی که با راسال معلومات های ارزنده ومستند مرا در تکمیل نمودن این بخش یاری رسانیدند

 

 

 ++++++++++++++++++++++++++++++

 

          قسمت دهم

بلهیکای باستان یا ام البلاد بلخ در کار وزارخشم فرهنگ ستیزانۀ محمد گل مهمند ودیگر قبیله سالاران

                                      « چاک حمق وجهل نپذیرد رفو      تخم حکمت کم دهش ای نیک خو    

                                       زانکه جاهل جهل را بنده بود         چونکه توپندش دهی او نشنود»

                                                                                                  مولانا جلال الدین  بلخی

  درین بخش یادی از روزگاران بر بادرفته وتبهکاری های دوراز جبران قبیله سالاران درین سرزمین، سخنم ازویرانی های وحشیانه در باختر، باکتریا، بالیق، بلهیک و بلهیکای باستان باالوسیلۀ محمد گل مهمند ودیگرفرهنگ ستیزان کارگاه استبداد وتحمیق طی ده های واپسین تاریخ است، که بزرگترین مجموعه های تاریخی وفرهنگی این مهد مدنیتهای با شکوه را هم، همچون دیگرمناطق کشوربا جهالت تمام نابود نموده، وجاهلانه نابود سازی آثار وآبدات ارزشمند وهویت آفرین این مرز وبوم را،  تحت تأثیر سموم قبیلوی اندیشی، کاری در جهت تاریخ سازی وهویت آفرینی به نفع قبایل وابسته بخود، وبیرون راندن دیگر باشندگان میهن ما از حوزه های تعلقات تاریخی کشور بحساب آورده اند.

   اززخم های همیشه خون چکان پیکربلخ بامی وباشندگان مظلوم آن باید است یاد آورشوم، تاازشیون ویرانی های چهار باغ سنجری، برج نقاره خانه، بالاحصار باشکوه، مسجد نه گنبد، منار جنبان زادیان، مدرسۀ سبحانقلی خان، مدرسۀ خواجه پارسا، زیارت خواجه اکاشا، قبر رابعۀ بلخی وصد های دیگر،  فریادهای در گلو خفتۀ تاریخ را به نوا آورده، ونسل های امروز وفردای محکوم به زیستن درین سرزمین را، از ریشه های حقیقی نا هنجاری های مستمر جامعۀ ایشان در وجود نظام های عقب گرای قبیلوی وگردانندگان فاسد آن واقف، و آن تبهکاران ارزش های انسانی را که، درهر برهۀ از تاریخ معاصر، مسئول ایجاد وتداوم این سیاه روزی ها در کشورما، بگونه های مختلف آن اند بدانها معرفی نمایم.

  بخدی آن ام القرای مشرق زمین را با انسان هایی که در آن زیستند وهستی آدمی خویش رابر بنیاد فهم وباورهای انسانی خویش پی افگنده ودر صف گیتی آرایان عالم با منش انسانی خود قامت افرازوبا درک نیازهای معرفتی خود به چگونگی تکوین عالم وآدم،  پله های تدریج آگاهی وفهم را همسوبا زمان طی نموده ورهروان پیگیری، در جهت تثبیت وتبیین مقام آدمی خویش بودند، باید است از سر شناخت، وکارنامه های خلاق وماندگارانسانهای مسکون درآن دیارتمدن خیزراپیگیری نمود، تا از عمق فجایع خلق شده از جانب قبیله پرستان ویرانگر، وحقیقت داشتن تاریخ وفرهنگ بمعنی واقعی آن که اکنون همه نابود شده اند ، آگاهی حاصل، وبرگه های پر پرشدۀ شناسنامۀ تاریخی وحقیقی مردم خودرا، درمعرض دید وقضاوت تاریخ قرار داده وانسانیت را در مجموع به داوری فرا خوانیم .

 البته اینکار صعب را با جملاتی چند ویاهم نوشتن یک ویا چند مقاله هرگزنمیتوان به انجام رسانید، ولی به عقیدۀ من کم گفتن از نا گفتن بهتر است تا راه گفتن به دیگرانی که مسلماً بیشتر ازین اندوخته دارند باز، وباب فروبستۀجستجوی حقایق به شکلی از اشکال بار دیگرباز گشایی شود.

  از همین روباید است آن سردمداران وحشت وبربریت را پی جست که، درجستجوی عظمت های دروغین برای خود وقبیلۀ خود، فقدان حضورسازندۀ  تبارخویش را درکتیبه های تاریخ این زاد وبوم برخویشتن سنگین یافته، وکین توزانه برهمه درودیوارش یورش بردند، تا باانهدام شناسنامۀ تکامل انسانی مجموع باشندگان این سرزمین، هویتی را برای خود دست وپا نموده، و صدر نشین این قصر خاکستری بعداز بربادی همه داشته های تاریخی آن باشند.

   ازاعماق حقیقت های تلخ پنهان شده دربرگ های زندگی مردم این سامان باید است سخن گفت تاازعمق فاجعۀ امحای آبدات تاریخی، ابتذال فرهنگی وسقوط ارزش ها ی انسانی، اسارت ورزالت درین سرزمین واقف شد ودریافت که آن ستمگاران جاهل چگونه با کج فهمی های خود بیش نگرانۀ واپسگرایانه، شناسنامه تاریخی انسان این سرزمین را نابود، وغافل از آن اند که با به پرده کشیدن های بی انتهای این تراژیدی جهل وتعصب، درین نمایشگاه قباحت وخویشتن نشناسی تاریخ، با گمان امحای رد پای دیگران دراین حدود جغرافیاوی، آنچه را که به همه تعلق دارد وگواه برپویایی انسان درین سرزمین است نابود نموده، وبر ویرانه های جغد نشین وتهی از همه چیز خواهان حکمروایی اند.

   من از قبیلۀ خاصی حرف نمیزنم حرفم ازانسان سرزمینم با همه تنوع در زبان، فرهنگ، مذهب ودیگر مشخصات انسانی ایشان است که در پروسۀ زندگی مملو از فراز ونشیب خود تاریخ این سرزمین را بخود وابسته ساخته ودر همه داشته های نیک وبد آن باهم سهیم میباشند.

 روی سخنم به همۀ مسکونین این جغرافیای بربادی وتاراج اعم ازحاکم ومحکوم همه باهم است، زیرا خوب میدانم که درچگونگی آفرینش های نیک وبد، سعود وسقوط، فضیلت ورزیلت دراین خطه همه باهم سهیم اند، اسیرتسلیم به تقدیر اسارت، مظلوم ستم پذیردر برابر یورش های ستمگاران، هیچ گناهی کمتر از اسارت گرطماع  وستم پیشۀ بی رحم ندارد.

   درایجاد وتوسعۀ فضای متعفن وخفقان آورقبیله سالاری طی سده های واپسین که ویروس های مزمن بیگانه پرستی راهمواره باخود داشته است، کینه،نفاق، جهل، تعصب، خویشتن بینی ، همدیگر ستیزی، خود فراموشی، دگم اندیشی وهزاران رزیلت مصیبت بار دیگر ی که همه باهم در عروق هستی این مردم جا گرفته، وهمه را باهم مسموم ساخته است سهم به سزای خودرا دارد، وجهالت متاع انحصاری هیچ قبیلۀ خاصی درین سرزمین نیست ومیوۀ درخت حمق وبی خردی برای همگان رایگان است که در بدل قربانی فهم وخرد خود شناسانه وانسان باورانه، آن میوۀ شوم را همه بنوبۀ خود پذیرفته وبشکلی از اشکال تمطع برده اند.

اگر قبیله سالاران از راه یورش وایلغاربدین مأمول بدبختی دست یافته اند، دیگران هم از طریق غوطه خوردن در گنداب های متعن نفاق واز خود بی خبری گرفتاراین مصیبت های بزرگ دوران گردیده و تسلیم در برابر بیداد رارضا مشیت الهی پنداشته، وهرزه بانی های نفاق واز خود بی خبری، در رابطه باهم دیگررا بدرقۀ راه زندگی خود ساخته اند، که این خود کمتر از هیچ جنایتی نیست که انسان نا خود آگاه در حق خود میکند.

  هموطن نیک نگاه کن !! وعینک های سیاه خود برتر بینی های واهی راازچشمانت بدورساز، واز گذشته پرستی های کاذب هم در گذر، فقط از موقف یک انسان ، به زندگی نکبتبار چند نسل اخیرسرزمینت نگاه کن، تا دریابی که در گذشتۀ این سرزمین باشندگان آن چه ارمغانی را بتاریخ سپرده اند واکنون که قرعۀ فال زمامداری بنام تو وقبیله ات اصابت نموده، چه تحایفی را دارید تقدیم انسانهای امروز ونسل های آینده میسازید!!!! در حالیکه از کمترین امکانات زندگی در حیات روزمرۀ خود بی بهره بوده، ودر جهان امروز به نمونۀ مجسم بی خردی وسفاهت که حتی قدرجان خودرا نمیداند، معروف گشته اید، این راکه استعدادوخرد ساختن وآفریدن را ندارید یک طرف، با وقاحت تمام آخرین باز ماندۀ تمدن های باستان را هم، درعمق دره های بامیان ودشت های پهناور بلخ، وادی های اطراف دریای هریرود، بست ولشکر گاه، جلال آباد وزمینداور، پیگری وشناسایی نموده، صرفاً بخاطر تعلق داشتن آنها به دوره های زمامداری یکی از گروه های اتنیکی همدیار خود، در تاریخ این سرزمین نابود،  وخودرا علم بردار اسلام واسلامیت جامیزنی و بت شکن میخوانی!!!  وفریاد میکشی که خدا بزرگ است،  بی آنکه خود بدانی با چه الفاظ با عظمتی داری خود فریبی میکنی وبزرگی بی شک وشبهۀ خداوند را به تمسخر میگیری! اما درنهادت کینۀ نهفته برعلیه هموطنت، وبندگان خدا را به نمایش میگذاری، تا آن قوم مظلوم که اکنون در زیر سلطۀ وزمامداری تو قرار دارد، ادعای همطرازی با تورا برای همیش ازیاد ببرد.

 در غیر آن! توبندۀ تهیدست قبیله سالاری، دراسلام واسلامیت بالاتر وآگاه تراز باشندگان مصر، سرزمین فراعنه، هرگز نیستی ونخواهی بود، که مهد الازهرش همین اکنون هم گهوارۀ پرورش دانش ومعارف اسلامی در همۀ جهان است، ودر اوج خیزش های ضد دیکتاتوری وخود کامگی که، میدان تحریر مصر غرق در انبوه مردم ناراضی از نظام وخود کامگان دیکتاتور بود، انسان میهن پرست ومتمدن مصری بخاطر تحفظ ابدات تاریخی خود دیوارۀ انسانی را در برابر یورش های احتمالی تاراجگران ایجاد، وازارزش های باستانی وانسانی سرزمین خود دفاع میکند.

 انسان مصری در چنین یک حالتی هر گز هم به فکر آن نیست که این آبدات تاریخی توسط کی! ودر کدام زمانی ساخته شده بود! دین ومذهبش چگونه بوده ؟ بکدام نژاد وملیتی تعلق داشته؟ فقط به این می اندیشد که این همه از مردم مصر است ودر سرزمین مصر تولد یافته، بناءً از ملت مصر است! باید است پاسداری اش نمود.!!!!!!

  یا هم ما همه روزه شاهد آنیم که کشور های مفتخر به داشتن داشته ارزشمند تاریخی وتمدنی، چگونه در راه باز ستانیدن وروشن ساختن ارزش های تاراج شدۀ باستانی خود درتکاپواند. تا برهستی تاریخی خود در سرزمینی که بدان تعلق دارند افتخار نموده بتوانند وهویت انسانی خودرادر کنار دیگران متباین سازند.

   با کمال تأسف در کشورما هنوزهم طرزتفکر قبیلوی با منش های قرون اوسطایی، کاروانسالارزندگی جاهلانۀ حاکمیت ها در راه نابود سازی، آخرین بازمانده های تصادفی آثار وآبدات تاریخی این سرزمین از گزند حوادث روزگار بوده،  وقبل ازهر چیزی به تاراجگران تفهیم میگردد که این آثار وآبدات از آن او واجدادش نیست. آن بیچارۀ تحمیق شده هم عاجز از فهم واژه های خود واجداد خود است .زیرا انسان را منحیث اجداد خود پذیرا نمیباشد ومبدأ اجدادی خودرا درنا کجا های مجهول ومکان های دیگری با نژاد های برتر از بشرجستجو میکند!!!!!!

 زمانیکه محمد گل مهمند ودستیاران بی بصیرت او تیشۀ تاراج وتخریب بدست وشروع به نابود سازی آثار وآبدات تاریخی مردم افغانستان از کران تا کران آن نمودند، هر گز به انسان این سرزمین نمی اندیشدند. فقط درذهنیت های عقیم قبیلوی خوددر جستجوی نشانی از نیاکان تخیلی خود بوده وگذشتگان سرزمین مارا هر گز بحساب اسلاف انسانی خویش نپذیرفته، بیگانه محسوب نموده اند. با همین طرز دید هم هر آنچیزی را که ساختۀ دست انسان این سرزمین بود نابود کردند، وتا همین امروز هم به آن ادامه میدهند وخواهان آشتی با انسان این سرزمین بعنوان هموطن متساوی الحقوق خویش هر گز نمیباشند!!!.

 به تصور من ایشان به اجداد انسانی باور ندارند وهمیشه خویشتن را در نا کجاهای دیگرتاریخ با اجداد غیربشری جستجو میکنند!!!!!!!! در غیر آن بحکم علم انسان شناسی واحکام موجود در کتب آسمانی همه افراد بشر زادۀ جد وجدۀ واحدی اند وتنوع کنونی نسل بشر محصول پروسۀ طولانی مدت وقانونمند تکامل تاریخی انسان درین کرۀ خاکی است.

 بلخ که نام شناخته شده در تاریخ وجغرافیای این منطقه اززمانه های دورتاریخ تا به امروز است ، درشکل گیری نخستین مدنیتهای بشری منطقه وتحولات بعدی آن ، همواره نقش بزرگی را ایفا نموده، وارزشمند ترین داشته های علمی وفرهنگی جهان باستان را در آغوش خویش پروریده است.

  با وجود فراز وفرود های متعددی که یکجا با سایر مناطق این ساحه، در طول تاریخ دامنگیربلخ بوده، واندر تلاطم انبوه حوادث بسا داشته های ارجمند خودرااز دست داده بود، بازهم یکی ازغنی ترین مراکز آثار باستانی کشور ومنطقه بشمار میرفت که آثاروآبدات بی نظیری همچون بالاحصار تاریخی بلخ، چهارباغ سنجری، برج نقاره خانه، مسجد وزیارت خواجه پارسای ولی، منار جنبان زادیان، مسجد نه گنبد یا حج پیاده، زیارت خواجه اکاشا، آتشکدۀ بهارستان، مدرسۀ سبحانقلی خان، وده ها ی دیگری که  تاهمین چند دهه قبل هم پا برجا وبحیث نقالان بی زبان وگویندگان غیر قابل انکارحقایق در رابطه با گذشته های شکوهمند این سرزمین در ازمنه های مختلف تاریخ جلوه نمایی داشتند که بد بختانه ما امروز جز نام ویرانه های در حال نابودی به همان نام ها چیز دیگری را در اختیارنداریم.

 عامل نابودی آنها کیست؟ چگونه آن داشته های بزرگ تاریخی را نابود نمودند؟ وچرا؟

  جواب این سولات رابامراجعه به کارنامه های مهمد گل مهمندودیگر قبیله سالاران، هریکی ازشماها میتواند، به سادگی دست یاب کندوبداند که، این ویرانگری ها تا امروزهم بشکل بی پرده وعریان آن جریان داشته، ونابود سازی آخرین بازمانه های تمدنی تیموریان درهرات، غزنویان درغزنی،  لشکرگاه، قندهارودیگر شهرها، سلجوقی ها، خوارزمشاهی ها، بابری ها، شیبانی ها وغیره دربامیان، جلال آباد، کنر، لغمان ودیگرمناطق کشورهمچنان ادامه دارد!!

 محمد گل مهمند که جهت تطبیق پلان وپروژه های وسیع واز قبل تدوین شدۀ پشتونیزه سازی کشورتوسط دولت های قبیله سالارآن زمان، بحیث رئیس تنظمیۀ تورکستان ویا مناطق شمال افغانستان مامور گردیده بود، عمده ترین اهداف کاری اوبموارد ذیل معطوف میگردید:

1- تحکیم پایه حاکمیت قبیلوی با استفاده ازهروسیلۀ وامکاناتی که در اختیار داشتند.

 2- تصاحب منابع مهم اقتصادی منجمله زمین های حاصل خیز به نفع قبایل حاکم.

3- سرکوب سیاسی، اقتصادی وفرهنگی اقوام وملیت های بومی وتحت ستم، ونابود سازی اعتماد به نفس ملی ومردمی ایشان

4- ترویج اجباری زبان پشتو وتضعییف دیگر زبان ها در مقابل آن.

5- ازبین بردن آثار وآبدات تاریخی وباستانی با هدف از بین بردن شواهد تاریخی حیات وحکومت غیر پشتون ها درین حدود جغرافیاوی.

6- تولید نفاق وبی اعتمادی دربین باشندگان بومی، وبجان هم اندازی خلق های تحت ستم با عناوین مختلف نژادی، مذهبی، منطقوی، لسانی، اقتصادی وغیره

7- انتقال وجابجا سازی یک عدۀ وسیع پشتون ها درساحات حاصل خیز شمال، خصوصا ً در نوار مرزی بین افغانستان واتحاد شوروی سابق، با هدف جدا سازی اقوام وملیت های همزبان وهم نژاد در دو طرف خط سرحد وقطع هر نوع رابطه در میان آنها.

  بر اساس همین پلان وپروژه ها، محمد گل مهمندوجانشینان اودر دوران ماموریت خود در شمال کشور وبلخ باستان نه تنهاهزاران جریب زمین های زراعتی، باغستان ها، خانه های مسکونی، کاروان سرای ها، تجارتخانه ها، دکانها ودیگر دارایی های منقول وغیر منقول مردم بومی را که بیشترین آن متعلق به تورکهای ازبیک وتورکمن بود، به انواع حیله ونیرنگ غصب وبه اقارب نزدیک خودودیگرناقلین قبایل مختلف پشتون ازدو طرف خط دیورند توزیع نمودند، بلکه با بی خردی وقساوت تمام بزرگترین داشته های باارزش تاریخی وباستانی این ساحه را هم، یکجا با زبان وفرهنگ تورکها، از طریق ممنوع سازی تحریر وتدریس به زبانهای مادری تورکی، ایجادممنوعیت در نواختن آلات وادوات موسیقی اصیل تورکی چون دنبوره، دوتار، نقاره وغیره، ازبین بردن کتب ودیگرآثار مکتوب وغیر مکتوب متعلق بدانها وسوختاندن هزاران جلد کتاب باارزش وفوق العاده نفیس مؤلفین تورک درازمنۀ قدیم، ویران نمودن مقبره ها، زیارات، ودیگر آثار متعلق به دوره های زمامداری غزنوی ها، سلجوقیها، خوارزمشاهی ها، تیموریها، شیبانی ها، بابری ها وغیره، ایجادقیودات اهانتباری چون محدود ساختن درازی قد وآستین چپن، ممنوع سازی لنگی بستن به شیوه های قدیم تورکی، محروم سازی تورکان از اسپ سواری دراثنای آمدن آنها به شهر وبازار، جبری ساختن آموزش زبان پشتوحتی برای دکانداران واعطای جواز داشتن دکان دربرابر داشتن سند فراغت از کورسهای پشتو، ازبین بردن پس خانه ها دردکانها وپائین آوردن سطح دکانها از سطح راهروها وسرکها ، تا دکانداران در اثنای نشستن در دکان خود احساس غروروبلندی نسبت به سپاهیان ومامورین دولتی نه نمایند، جبری نمودن عریضه نویسی ودرخواست نویسی به زبان پشتو، محدود ساختن تدریس مدارس ومکاتب به زبان پشتو وهزاران جنایت دیگرچنان دستگاه ویرانگری وسرکوب را ایجاد نمودند که مطالعۀ دقیق و همه جانبۀ آن کارکرد ها نه تنها هر فرد وابسته به این آب وخاک را قلباً متألم ومنزجر میسازد، بلکه از ملاحظۀ چنین منش های غیر انسانی که حتی روی فاشیستهای هتلری راهم در تاریخ سپید مینماید، باتمام وجود به عاملین این سیهکاری ها نفرین فرستاده وادامه دهندگان راه آنهارا خائنین وجنایتکاران بی وقفۀ تاریخ ارزیابی مینماید.

  درینجا ما بعضی از آن ویرانگری ها را با معرفی مختصر آبدات وآثار ویران شده پیشکش هموطنان نموده واز آنها تمنا داریم که به دورمحدود اندیشی های قبیلوی، این سرزمین را درمجموع وطن خود، وداشته های مادی ومعنوی آنراهم از آن خود بحساب آورده ، با قبول واقعییت هموطنی با کلیه باشندگان این حدود جغرافیاوی به دورازهرنوع تبعیض وتعصب، در رابطه با آن بیداد گری ها وویرانگری هاقضاوت وداوری نموده ، ونتایج حتمی ادامۀ این طرزتفکرفوق فاشیستی رادرکنش وواکنش زمامداران وحلقات مدعی دولتداری امروزمورد بررسی قرار دهند.

                                                ادامه دارد

 

قبلی

 

 


بالا
 
بازگشت