مهرالدین مشید
روشنفکر افریینده وعصیانگر را نباید با «"رشن" فکر» مصرفی به عوضی گرفت
قسمت دوم
افق حقیقت چشمۀ زلالی را ماند که از آب حیات بخش آن نور جاودانه می درخشد . شماری روشنفکران در این آب و در این نور افق اول حقیقت را طوری می یابند که در آب و نور آن اخلاق دموکراسی را به تماشا گرفته و به تفسیر و تاویل آن می پردازند . از نظر این ها دموکراسی بعد از 500 سال تجربۀ بشری ، پیشرفته ترین و گزیده ترین نمونۀ نظام سیاسی است که میتواند پاسخگوی نیاز های انسان کنونی باشد و بنا براین افق اول حقیقت است که می تواند تفسیز کنندۀ راستین اخلاق دموکراسی باشد . هر گاه روشنفکر با دیدی مادی به این افق نگاه نماید ، بدون تردید از تفسیر اخلاق دموکراسی در اصول عاجز خواهد بود ؛ زیرا اخلاق جوهر ایثار است و ایثار و شهامت گستری زمانی ممکن است که هدف متعالی و آرمان برتری انسان را از دغدغۀ بی هدفی رهایی بخشیده و نابودی خویش را در بود دیگری به تماشا بگیرد ؛ زیرا هر گونه تلقینی برای تحرک انسان مقطعی و زود گذر بوده و از خود گذری های شگفت انگیز او را نمی تواند توجیۀ منطقی نماید . کمبودی این پدیدۀ اخلاقی دموکراسی غرب را به چالش کشیده است . این نقص سبب شده تا دموکراسی در محدودههای تنگی با به اشتباه گرفتن داد و بیداد به مانور بپردازد . در این جا است که روشنفکر و فیلسوف برای نزدیک شدن و تکیه زدن به حقیقت وسوسه می شود . چیستی ها و کیستی از مرز حیات تا ممات برای شان تفسیر ها و تاویل های گوناگونی پیدا میکنند . از همین رو است که شمار دیگری از روشنفکران افق اول حقیقت را به گونۀ دیگری مشاهده میکنند ودر جاذبۀ آن قرار میگیرند تا هر چه زود تر به آن نزدیک شوند ؛ البته طوری که این افق می تواند بستر واقعی برای تفسیر دموکراسی و هر گونه الگوی نظام مردم سالاری باشد . این الگوها منحصر به جامعۀ غربی نبوده و بلکه الگو هایی را تفسیر مینماید و ارایه میدارد که در جوامع دیگری نیز می توانند قابل تحقق باشند . این الگو اخلاق را در نظام مردم سالاری در دایرۀ گفتمان فرهنگ ها و تمدن ها ارایه کرده و بدون تعصب زمینه را برای آشتی دهی عناصر گوناگون فرهنگی فراهم میسازد . در نتیجه در افق اول حقیقت است که روشنفکر بر مبنای آن الگوی اخلاق مردم سالاری را تفسیر و در افق دوم آن مردم سالاری به گونۀ "گفتمان عملی کثرت گرایانه" در بستر تاویل ها و تفسیر های گوناگون رخ مینمایند و روشنفکر را به پای اندیشۀ انتقادی رهنمون میکند . (55)
روشنفکر اروپایی همراه با فلاسفۀ اجتماعی ؛ تحولات اجتماعی ، سیاسی و اقتصادی در اروپا را از قرن پانزدهم بدین سو به سرعت در نوردید و باب های رونسانس ، پیشا مدرن ، مدرن و پسا مدرن را در اروپا گشود و بنای تجدد را به روی خرابه های قرون وسطی بنا نهاد که در این روند به سرعت از سنت برید و با تجدد پیوست و گسست موجود در جامعۀ اروپایی را پس از ایجاد بحران پیوند داد که در این روند کمتر به مقاومت کلیسا که وارث و حامی سنت های کهن بود ، روبه رو گردید . این روشنفکر به افقی از حقیقت نزدیک شد و بر مبنای آن مجال تاویل اخلاق دموکراسی را پیدا نمود ؛ اما روشنفکر شرقی برای نزدیک شدن به افق حقیقت و مبنا های آن کوره راهان دشوار تری را پیموده است و به نسبت دشواری ها برای عبور از کوه و کتل های سنت کمتر توانایی پیوستن به تجدد را داشته است و چه رسد به اینکه فرصت گذار از آن را پیدا کرده باشد ؛ زیرا عواملی در اروپا دست به دست هم داد که زمینه را برای بریدن تجدد از سنت فراهم گردانید که همان عوامل در شرق بصورت معکوس عمل کرد و سبب افزایش تضاد میان سنت و تجدد گردید . روح دینی حاکم در شرق بر این روند وزنۀ بیشتر افگند و قدرت دینی و تمدنی آنرا برای پیشرفت و توسعه به دشواری مواجه گردانید . از همین رو بود که نسل اول روشنفکران شرقی نتواسنیتند با وجود تمایل شدید برای ایجاد اصلاحات و تسریع پیشرفت و توسعه ، زمینه های انطباق نظام اروپایی مانند تفکیک قوا را با توجه به شرایط کشور های شرقی به گونۀ "مدرنیتۀ ابزاری" فراهم نمایند . این ها تلاش کردند تا به نحوی عناصر تمدن غرب را با عناصر تمدنی شرق تلفیق نمایند ؛ اما توفیق چندانی نیافتند ؛ زیرا برای رسیدن به چنین مامولی کوره راهان زیاد فکری را در پیش داشتند و برای عبور از آن به تهور و تبحر فکری نیاز داشتند تا آنان را برای رسیدن به حقیقت از هر خط قرمزی عبور میداد .
این موج در افغانستان به گونۀ دیگری وارد شد و بعد از تهاجم شوروی به این کشور دچار تحول بنیادی گردید که درز عمیق تری میان روشنفکران راست و چپ ایجاد کرد و به حرکت فکری شوروی ستیزانه در طیفی از "نه شرقی و نه غربی" با روحیۀ خشونت آمیز و خصمانه منجر گردید ؛ زیرا با وجود شور و جذبه های شکوهمند و حماسه آفرنی از داشتن رهبری خردمندانه ، فکری توانا و سازماندهی های سیاسی و اجتماعی سخت رنج می برد . نتیجۀ قطعی آن شکست شوروی از افغانستان و ادامۀ فاجعۀ کنونی است که امروز یک نوع هوای غرب پذیری و سنت ستیزی را در بستر آشفتۀ سیاسی و اجتماعی کشور بوجود آورده است که در موجی از ناپختگی های فکری آمیخته با هراس و نگرانی تمایل به مدرنیته دارد . در حالیکه بعد از غلبه بر ترس ها و سیاست زدگی ها میتوان به انضمام تاریخ و سنت دست یافت و چنان آنها در یکدیگر گره نمود که راهی برای رهایی برای رهایی از آن را نیز در در نظر داشت که باز هم ناگزیر از دل همین سنت و تاریخ و اجتماع برآید که در آن پرتاب شده ایم . پس از آن میتوان از ابزاری شدن رهایی یافت و با دیدی انتقادی و وارستگی فکری برای پیمودن راه و رسیدن به حقیقت نایل آمد و این تنها در روشنایی انضمام حقایق تاریخی قابلیت تحقق پیدا مینمایند و بس . پس از آن می توان به مقام انضمام سنت و تجدد در بستر گفتمان فرهنگی نایل آمد و به عناصر ارزشی مدرنیته دست یافت و به توسعه و پیشرفت در حوزههای گوناگون راه پیدا کرد .
در این میان روشنفکر به مثابۀ آیینۀ تمام نمای درد های مردم برای رهایی از آشفتگی ها و جلوگیری از گسست های مرگبار اجتماعی در مواقع مهم به یاری مردم شتافته و برای رسیدن به حقیقت تا نزدیک شدن به مرز های بیکران آن از هیچ گونه سعی و تقلا دریغ نمی دارد . حقیقت سیمای ماندگاری است که روشنفکران در طول تاریخ برای پیدایی و تحقق آن در جامعۀ بشری تلاش کرده اند . این گونه تلاش ها در هر زمانی متفاوت بوده است ؛ زیرا در هر زمانی نزدیک شدن به مرزی از حقیقت ممکن می گردد که پیش از آن مرزی از حقیقت را باید عبور نمود و این روند تا هر چه نزدیک شدن به حقیقت به شفافیت بیشتر میرسد . از همین رو است که روشنفکر در هر مقطعی از تاریخ به مرزی از حقیقت نزدیک شده و با عبور از آن به مرز دیگری از حقیقت نزدیک تر میگردد . روزی این دیوار در برابر حقیقت "تفتیش عقاید" کلیسا و زمانی دیگر استبداد ، دژخیم و تهاجم به مثابۀ دیواری در برابر حقیقت ایستاده اند . روشنفکر غرب برای عبور از استبداد یکی پی دیگری لیبرالیزم ، دموکراسی ، سو سیالیزم و اکزیستنسیالیزم را نشانه گرفت و وقتی هم مشاهده کرد که چگونه این رویا های ناپخته اش در قالب لیبرالیزم و سوسیالیزم به فاشیزم هیتلری و سرمایه داری مبدل شده و هتلر ها ، بوش ها و اوباما ها تیکه داران آنها گردید که در این صورت باز هم روشنفکر با قامت بلند و با شکوه شجاعانه و پر وقار حقیقت را در آنسوی پردههای استبداد ، فاشیزم و خرافات نگریسته است ؛ زیرا او دریافته است که با دریدن این پردهها یکی پی دیگری است که می شود ، به برج و باروی حقیقت نزدیک گردید .
روشنفکر یعنی مرد با همت وعظمتی که باجهانی ثبات وسنگینی هر چه با شکوه و پر وقار در سکوی نه منزل می گزیند . این تنها با دو حرف "ن" و" ه "خلاصه نمی شود ؛ بلکه این نه تنها یک شعار نیست ، یک تصمیم آگاهانه و ارادۀ خلل ناپذیر است که به مثابۀ واکنشی تند و آشتی نا پذیر در برابر آنچه زشت است از جنس ظلم ، استبداد ، تحجر ، خود محوری ، خود خواهی ، آگاهی زدایی ، انسان زدایی ، عدالت ستیزی ، آگاهی ستیزی ، جهل ، فساد ، شرک ، خرافات و ناباوری و… در موجی از شجاعت پروری ها وشهامت گستری ها قد میکشد و تا باشد که با ارادۀ آگاهانه درفش آگاهی ، عدالت و آزادی را در اوجی از کثرت گرایی ها و کثرت نگریها در قلۀ تسخیر ناپذیر آگاهی به اهتزاز در آورد . از همین رو است که روشنفکر عاشق آگاهی است و با عقلانیت عشق می ورزد ؛ اما این عشق ورزیدن با عقلانیت به مثابۀ عشق کور و بی معنا نبوده و از جهل ونا آگاهی گریزان است . به تعبیری عشقی هزار چشم است با خردانیتی صد ها هزار چشم کثرت نگرانه ؛ اما این کثرت نگری معنای بریدن از عصبیت را نه ؛ بلکه به عکس معنای پوستن با آنرا دارد ؛ زیرا بریدن با عصبیت رنگ باختگی های کامل خودی ها را در پی داشته و این رنگ باختگی ها انسان را از اصالت های فرهنگی ، تاریخی و ملی نه تنها جدا و بیگانه میسازد و دلالت آشکاری بر خود بیگانگی او میکند ؛ بلکه میان فرهنگ خودی و فرهنگ جهانی چنان درز ایجاد مینماید که مانع هر نوع کثرت گرایی فکری شده و حتی زمینه های کثرت گرایی ها را نیز میگیرد ؛ زیرا این اصالت های فرهنگی و تاریخی با مثابۀ پلی اند که فرهنگ را بهم می بندد و کثرت گرایی های فکری را آذین می بندد .
کثرت گرایی فکری ریشه در کثرت گرایی فرهنگی داشته و کثرت گرایی فکری زمانی در یک جامعه ممکن میگردد که کثرت گرایی های فرهنگی در آن راه یابند . فرهنگ بومی برای ورود به بستر فرهنگ کثرت گرایی حیثیت دروازه را داشته که بدون آن نمی توان به فضای باز کثرت گرایی فرهنگی حتی اندکی هم اطراق نمود . در واقع گفتمان فرهنگ ها و تمدن ها جاده باز کن فرهنگ کثرت گرایی است که در دراز مدت فضا را برای کثرت گرایی فکری هموار میسازد . شناختن عناصر گوناگون فرهنگی نه تنها قابلیت های شناخت را در بارۀ قوت و ضعف آنها بلند می برد ؛ بلکه زمینه را برای رشد و تقویۀ آنها نیز مساعد میگرداند . بصورت قطع این عناصر زمانی تقویه می شوند که بستر گفتمان فرهنگی را تا رسیدن به فرهنگ کثرت گرایی تجربه نماید . در بستر فرهنگ کثرت گرایی است که می توان تحمل فرهنگی را تجربه کرد و برای پذیرش فرهنگ ها آماده شد تا بتوان به مرز کثرت گرایی های فکری رسید ؛ زیرا کثرت گرایی های فکری در بستر تحمل فرهنگ ها جان میگیرد و بارور میگردد . از همین رو است که کثرت گرایی فکری را پذیرش افکار گوناگون و به استقبال گرفتن اندیشه های گوناگون عنوان کرده اند که در فضای آن هر شخص به هر گونه ییکه می اندیشد ، احساس آرامش مینماید . با آنکه در این فضا حقایق در اشکال مختلفی خود نمایی مینمایند و شخصی در چهار چوب افکار خود حقیقت را به رنگی تفسیر و خود را به آن نزدیک می یابد ؛ اما آشکار است که نزدیکی به حقیقت در دایرۀ هر اندیشه یی متفاوت است بوده و بصورت قطع عناصر متشکلۀ فکری در آن اثر پذیر است . دراین جا است که برای یک روشنفکر حقیقت بصورت متکثر خود نمایی کرده و در می یابد که پیروان هر اندیشه یی به حقیقت از زاویۀ دید خود نگاه کرده و به همان فاصله ییکه به حقیقت نزدیک شده است ، آنرا برای خود کافی و منطقی عنوان مینماید که آگاهی به عناصر گوناگون افکار مختلف می تواند از چنین سؤ تفاهم برای نزدیکی به حقیقت جلوگیری کرده و درجۀ شناخت را برای نزدیک شدن به آن هر چه بیشتر پالایش میدهد . در این شکی نیست که حقیقت از دیدگاۀ یک روشنفکر مسیحی ، یهودی ، بودایی و اسلامی متفاوت است . هر کدام به همان اندازه یی که به حقیقت نزدیک شده اند ، میران نزدیکی به آن بحیث مضمون ایده آل ذهنی آنان در آمده است و هر کدام نسبت به دیگری به حقیقی بوند فاصلۀ حود از حقیقات تاکید میورزند . در حالیکه به قول حافظ :
جنگ هفتاد دو ملت همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
این زنگار زمانی از ذهن انسان فرو می افتد که دلبستگی ها به حقیقت رنگ تعلق را به خود نگرفته و از جمیع تعلقات آزاد گردد رهایی از تعلقات هم به یاری آگاهی میسر می شود که ریشه در شناخت عناصر گوناگون فرهنگ های مختلف دارد . با شناختن عناصر گوناگون در فرهنگ های مختلف و اندیشه های گوناگون اندکی پرده از روی زنگار باور های خاص افتاده و بر روی آن آذین بندی اندیشه های دیگر مساعد میگردد . روشنفکر در فضای این کثرت است که بعد از پذیرش تمامی حقایق به حقیقت گم شدۀ خود نزدیک تر می شود . این نزدیکی را به معنای نفی حقایق دیگر ندانسته و با تقلای روشنفکرانه جادۀ فکری را برای نزدیک شدن دیگران به این حقیقت نزدیک میسازد . روشنفکر بعد از قرار گرفتن در چنین سکوی حقیقت فکری است که خویش را در برابر اقماری از حقیقت می یابد و با لبخندی به سوی آنها نگاه کرده و برای به آغوش کشیدن آنها حوصله افزایی مینماید ؛ زیرا او میداند که فضای کثرت گرایی فکر بصورت خود به خودی راه را برای عبور از حقیقت های قبلی به سوی حقیقت های جدید و بالاخره نزدیک شدن به حقیقتی فراهم مینماید که به نحوی آیینۀ تمام نمای تمامی حقیقت ها است .
کثرت گرایی های فکری سرنخ درازی در درد های سنگین و دردناک جامعه دارد . هر گاه روشنفکری درد های جامعۀ خود را درک نکند و شناسایی ننماید و بعد راۀ حل آنرا جستجو نکند و مانند طبیبی حاذق برای رفع درد های اجتماعی مردم خود نپردازد ، با ظلم نستیزد ، با مفسد به نبرد نپردازد . او نه تنها روشنفکر نیست ، بلکه "رشن" فکر است که اندیشه را ابزاری برای رسیدن به قدرت و ثروت تلقی کرده است . در حالیکه ممکن نیست لاف از عصیانگری و ناسازگاری با نظام فاسد زد و از بام تا شام سخن از روشنفکری سر داد و اما در پشت پرده با فشردن دست فاسد ترین زمامداری به تقویۀ فساد در نظام فاسد برآمد و حتا از این هم بیشتر برای برائت خود به توجیهات روشنفکری دست یازید . این روشنفکر را می شود به روسپی یی تشبۀ کرد که برای که او ناگزیرانه برای به خود فروشی خویش تن داده است و اما این مدعی روشنفکری "خودی" بر تر از "خود" روسپی را در معرض فروش قرار میدهد تا طعمۀ چربی به کف آرد و از پر کردن شکم با غذای ننگین لذت ببرد و بعد با شانه ها بلند افگندن بلافد و بر مردم فخر فروشی کند .
در حالیکه نبرد با جور ، دشمنی با فاسد ، بدرود گفتن با فساد ، ترک ظلم و دستگیری مظلوم مقدمه های کوچک پا نهادن به خوان روشنفکری است . درست او زمانی به آگاهی های واقعی روشنفکری عملی کردن اندیشه های خود فایق می آید ویارای نبرد با فرهنگ فساد و قدرت فاسد را پیدا میکند
که با سنگ بستن به شکم خود بر ظالم و مفسد بغرد و در بستر چنین شجاعتی فرهنگ خود را غنا ببخشد و شناسایی کند ، عناصر گوناگون آنرا درک کند ، تاریخ و جغر افیایی خود را بداند تا با نبوغ کثرت گرایانه رمز کثرت گرایی ها را در فرهنگ خود دریافته و بعد به تعمیم عناصر آن در میان فرهنگ های دیگر بپردازد تا در گسترۀ فکری آن به رمز و راز کثرت گرایی فکری نایل آید .
+++++++++++++++++
قسمت اول
روشنفکر پیامبر زمانۀ خود است ؛ اما این پیامبری مسؤولیتی بس بزرگتر از هر رسالتی است ؛ البته مسؤولیتی که سر بر آستان نیروی پذیرش انتخاب داشته و با نفی هر گونه محدودیت ها هوای پر کم و کیف هنجار شکنانه را در سر دارد . روشنفکر مردی پر جاذبه و عصیانی است که در سکوی عقل تمکین کرده و بر نردبان عشق تا نزدیک شدن به حقیقت قد بر می افرازد و با گزینشی استثنایی در اوج گسست ها و بحران های اجتماعی ابتکار فکری را در پیش گرفته و نسخۀ لازم فکری را برای رهایی کشور خود و جهان خود از بحران دردناک و تباه کن آماده میسازد . چنین روشنفکری خویش را محدود در قلمرو های جغرافیایی خاص ندانسته و فرا ملی و فرا جغرافیایی عمل مینماید . روشنفکر است که در بساط جهان محوری های خدامحورانه و خدا محوری های جهان محورانه خط فکری درشتی را برای نجات انسان رقم میزند . روشنفکر در خط فاصل جامعه محوری و جهان محوری رسالت کلانی را به عهده دارد تا اول برای نجات جامعۀ خود از بحران چه نسخۀ فکری را به کار ببرد و در قدم دوم این نسخۀ فکری ملی اش به چه میزانی می تواند ، ضمانت خوبی برای رهایی مردم جهان باشد . این رسالت ملی و جهانی روشنفکر از یک سو و متفاوت بودن باور ها ، اعتقادات و بصورت کل ساختار های مختلف علمی ، فرهنگی ، تعلیمی و فکری انسان ها در جوامع گوناگون چنان دست به دست هم داده است که ارایۀ تعریف واحد و جامع از روشنفکر را به دشواری مواجه گردانیده است .
روشنفکر راستین در پی تفسیر عقلی و منطقی از جهان پیراومون خود است که ا شتغال فکری مهمترین کار او را تشکیل میدهد . در این سیر تفکر چنان چیستی ها ، چرایی ها و چگونگی ها به گونۀ دغدغه پایان ناپذیر مشغولیت های ذهنی او را شکل میدهند و هر آن دامن میگسترند که حتی از خط سرخ باور های قدسی و ارزش های حاکم در جامعه نیز عبور مینمایند . از همین رو روشنفکربه عکس فیلسوف از هر نوع پرسشی هراس نداشته و حتی بینیادی ترین مسایل را بدون ترس از متهم شدن به شرک و الحاد در زیر تلسکوب تفکر خود قرار میدهد . درحالیکه روشنفکر و فیلسوف هر به تبیین و تفسیر جهان می پردازند ؛ اما روشنفکر اصیل در پی تبیین و تفسیر عقلی و منطقی از جهان پیرامون خویش است و چیستی ها ، چگونگی ها و چرایی ها را زیر عینک عقل به تحلیل میگیرد و در تحلیل های خود چنان عمیق می گردد و دامن گستر می شوند که با روشی هنجار شکنانه حتی با ارزش های حاکم در جامعۀ خود و جهان خود به ستیز بر میخیزد و این ستیزه جویی او را برای بصورت پایان ناپذیری برای دربافت حقیقت واداشت .
به گونه ییکه روشنفکر دورۀ رونسانس در غرب از خواب سنگین قرون وسطی بیدار شد و دغدغۀ روشنفکری دورۀ گذشته را با باری از مسیحیت و سخت متاثر از افکار ارسطو بدور ریخت ، ناگهان خویش را در برابر بحران گسست فرهنگی یافت . این دغدغۀ به گونۀ دیگری ذهن روشنفکران شرقی را فراگرفت که او نیز خود را در یک بحران گسست فرهنگی دریافت و برای رهایی از این بحران ناگزیر به واکنش گردید تا روح حیقیقت را در جامعۀ شرقی دریابد ؛ اما دغدغۀ حقیقت جویی روشنفکر شرقی را به خود پیچاند تا مبادا او در این رویکرد مانند روشنفکر غرب به گسست حقیقت دچار نگردد ؛ زیرا این رویکرد روشنفکری چنان انسان غرب را از خود تهی کرد که باز گرداندن آن به سکوی حقیقت حتا محال گردید ؛ زیرا بستر اندیشه های فلسفی در غرب دیگر آمادۀ پذیرش حقیقت نبود و تلاش های انسان غرب برای نزدیک شدن به افق حقیقت ناکام ماند . این دغدغه در گسترۀ مانور های فکری باقی ماند و او را در گسست جانکاۀ فکری و فرهنگی قرار داد ، گسستی که حتی عقل و منطقش را برای تفسیر حقیقت به دشواری کشانده است . روشنفکر غرب اکنون چنان بیتاب شده است که به تب و تاب جدید فکری نیاز دارد
اکنون روشنفکر غربی با معیار های اصلی و راستین روشنفکری که سنجش و به داوری گرفتن عقل بود ، وداع نموده اند. روشنفکر که خود بحیث نمایندۀ عقل انتقادی ، رسم بحران سازی را برای جلوگیری از گسست بنا نهاد و برای رهایی انسان مغرب زمین دست به بحران آفرینی کرد تا با افتادن در دام ایده ئولوژی ها و باور های معینی خود در چالۀ بحزان هایش اسیر گردید . این بحران مثلی که دیروز بعد از جنگ دوم جهانی دامنگیر روشنفکران مارکسیست و فاشیست بود . امروز سخت تر از گذشته دامنگیر روشنفکران لیبرال است و شناخت حقیقت وتفسیر آن در بستر وحشتناک "مبارزه با ترویزم" چنان روشنفکر غرب را به چالش گرفته است
در عقب حوادث دردناک نیم قرن گذشته روشنفکران مارکسیست و فاشیست قرار داشتند و در عقب رویداد وحشتناک کنونی یعنی جنگ نوین امریکا لیبرال های غربی قرار دارند که در حادثۀ اولی روشنفکران لیبرال برای دفاع از روشنفکران مارکسیست قد بر افراشتند و در نتیجۀ بمباردمان فاجعه بار ناگاساکی و هیروشیما به جنگ دوم جهانی پایان دادند . در عقب حادثۀ کنونی بازهم روشنفکران راست در تبانی با بقایایی روشنفکران چپ قرار دارند . در حادثۀ اول چرخ های جنگ را سیاستمدارانی به پیش می کشیدند که همه سر از یخن روشنفکران دو آتشۀ مارکسست، فاشیست و لیبرالیست بیرون کرده بودند و اما در حادثۀ کنونی باز هم یک نوعی تبانی روشنفکر راست با چپ به گونۀ دیگری است که نه تنها از حجم بحران های جهانی کاسته نمی توانند ؛ بلکه هر روز بر حجم فاجعه ها می افزایند . روشنفکران ایده ئولوژیک غرب با این همه جنایات زمامداران غرب باز هم می خواهند فخر فروشی نمایند و با ژست های روشنفکرانۀ و مانور های کاذبانه گویی طناب دار روشنفکری را به گلوی روشنفکران شرقی ببندند و آنان را حلق آویز نمایند ؛ اما شماری روشنفکران شرقی که از محک و معبر تجربه از آب درست بدر نیامدۀ روشنفکران غربی بیرون نشده اند ، هنوز هم ناشیانه با بوق و کرنا به امید استشمام هوای تجدد در خط آنان حرکت مینمایند تا باشد که پیش از چشیدن نشۀ تجدد ، در خمار پسا مدرن بیشتر از خود بیگانه شوند .
روشنفکر شرقی که بادۀ دگر اندیشی را در باتوق (پاتوغ) روشنفکری به تجربۀ تازه گرفته است . چنان در گیر شده است که نه تنها بحران آفرینی را برای رهایی از گسست و هرج و مرج جانشین ایجاد بحران گفتمانی نکرده است و مشق و پاک کردن های پیهم ، حقیقت را بیشتر از پیش برای او مغشوش تر گردانیده است . در حالیکه روشنفکر واقعی برخاسته از متن جامعه باید همیشه حقیقت را در متن جامعه جسته و میزان روشن اندیشی خویش را در آیینۀ حقیقت به پرس و پال بگیرد . از همین رو روشنفکر وجدان بیمار جامعه است که انتقادش از جامعه آگاهانه است و از نقش اخلاقی خود در جامعه نیز آگاهی دارد . از خویشتن خویش آگاه است و بصورت مرتب خویش را مورد باز پرس قرار داده و پس از آن جهان اطراف خود را نیز مورد پرسش قرار میدهد . روشنفکر است که در میان این پرسش های پیهم پاسخ های خود را دریافته ، در هر زمانی بدنبال تاویل های جدید رفته و واقعی ترین حقایق را در آنها به کاوش میگیرد وبه گونۀ تازه یی ارایه میدهد . این پرسش هایش بیرون از خود محوری در طیف وسیعی فراگیر تر از گذشته پرسش بر انگیزتر می شوند . از اینجا است که روشنفکر بیشتر در پی پرسش است تا دنبال پاسخ ؛ البته این پرسش ها جستجوی بی پایان است ، برای فراهم آوری حقیقت و نزدیک شدن به افق حقیقت نه به خود حقیقت ؛ زیرا رسیدن او به افق حقیقت حتمی معنای پایان افق حقیقتی است ؛ در حالیکه فاصله ها میان افق حقیقتی و روشنفکر ، جادۀ تلاش خستگی ناپذیری است که هر آن بدون رسیدن به آن ، بی صبرانه تلاش کند .
از همین رو روشنفکر در صدد دستیابی به پاسخ قطعی نیست ، زیرا پاسخ قطعی بن بست آفرین بوده و معنای مرگ اندیشه را دارد ؛ در حالیکه کار روشنفکر رهایی اندیشه از مرگ و بالنده نگهداشتن آن است .
اندیشه های جزمی و ایده ئولوژی زده که روشنفکر را به مبارزه طلبیده و اندیشه را در معرض تهدید قرار میدهد که روشنفکر را بجای دفاع از ارزش های کثرت گرایانه در برابر ارزش های انحصاری و مطلق ، به بن بست دچار میسازد ؛ در حالیکه دفاع از ارزش های کثرت گرایانه برای یک روشنفکر یک پروژۀ فلسفی است که باید ساخته شود . این پروژه سرشار از نقد و فکر نقادی است که معنایی نقدی در نقد را میرساند و هر نقدی زایندۀ یک پروژۀ فلسفی دیگر است . این رویکرد با روندی نقادانه تنها در اندیشیدن خلاصه نمی شود ؛ بلکه او برای حقیقتی می اندیشد تا فکرش را در خدمت آن قرار بدهد . در این کنکاش بالاخره فیلسوف به مثابۀ دوستدار دانش و روشنفکر به گونۀ خدمتگزار حقیقت رخ مینماید که اولی برای دستیابی حقیقت و دومی برای نزدیک شدن به آن از دانش استمداد می جویند ؛ البته با تفاوت این که فیلسوف کارش به سیاست میکشد و دانش فلسفی اش در تحت پوشش حقیقتی در خدمت سیاست قرار میگیرد ؛ اما روشنفکر کوشش میکند تا به دنبال حقیقتی برود که بار سیاسی نداشته باشد . روشنفکر بدون این که خقیقت را قربانی سیاست نماید ، کوشش میکند تا سیاست را در خدمت حقیقتی قرار بدهد که صادقانه برای آن خدمت میکند ؛ گرچه حقیقت سوالی فلسفی است در بارۀ انسان ، زنده گی ، مرگ و بسیاری چیز هایی دیگر ؛ اما روشنفکر چیستی ها ، چگونگی ها و چرایی هایی را در این حقیقت به کاوش میگیرد که فارغ از هر گونه تفاوت ها رسنگاری ها و زیبایی ها را برای انسان به ارمغان آورده و ژرف بینانه آنها را به نظاره بگیرد .
این نظاره گری پیهم روشنفکر را هر چه بیشتر او را برای ژرف اندیشی و دفاع از عقیده اش واداشته است و سازگاری او را با اندیشۀ انتقاد پذیر میسر گردانیده است ؛ زیرا این گونه اندیشدن در عین ضد بودن مخاطره آمیز نیز است . از همین رو هدف اصلی روشنفکر دفاع از عقیده است ، نه از علم ؛ زیرا علم سر آشتی با پرسشگری در مورد ذات و قوانین خود را نداشته و از انتقاد در این موارد بیزار است ؛ زیرا روشنفکر به تولید فکری می پردازد و برای غنای فکری خود نیاز به ابزار نقد دارد تا آفریده های فکری اش هر چه سره تر قامت بنمایند . آفرینش فکری دم به دم است که روشنفکر را از لجن مصرفی بیرون کرده و به سکوی آفریننده گی سیر و صعود میدهد . او است که در فضای آفرینش های فکری خود لحظه به لحظه تجدید فکری می گردد و این تجدید فکری عصیانگری های سازنده را در او به نوازش میگیرند و او را برای مبارزه با ستم با توجه به تعهد اخلاقی مقاومتر میسازند .
روشنفکران اصیل است که در فضای تعهد اخلاقی به دور از تعهد سیاسی با دیدی انتقادی به گذشته ، تاریخ را عرصۀ آفرینش و خلاقیت ارزش های زیبای انسانی می دانند . در این راستا از اسطوره شکنی های مقدس مابانه ابا نمی ورزند تا به زنده گی واقعی رنگ عملی ببخشن د . این گونه اسطوره شکنی ها را مباح می پنداشته ، خویش را در بستر تاریخ قرار داده و ماهیت تاریخی به فکر و عمل خود میدهند ؛ اما باز هم به نیروی عقل به گونۀ انتقادی به روایت و تفسیر تاریخ می پردازند و د راین راستا از هرگونه تحریف دوری می جویند ؛ زیرا روشنفکر مردی خود آگاه و جامعه ساز بوده ، برمبنای آموزش ها و پرورش های خود به معنای "هیگلی" ماهیتی پدیدار شناختی دارد . این خود آگاهی او را به انتقاد از خودش وادار ساخته و به جادۀ دیگر اندیشی رهنمونش میکند و چنان در امواج توفانی حقیقت شناور می شود که مبارزه برای حقیقت به مثابۀ جذبۀ پایان ناپذیری در او مبدل میگردد . با وجدانی بیدار و هوشیار جامعۀ خود و جهان خود را به یاری عقل پرخاشگر به تماشا میگیرد و با تعمیم فکری برای استفاده از حوزه های عمومی می شتابد .
روشنفکرانی که تعهد سیاسی دارند ، به پرتگاۀ ایده ئولوژیک افتاده و خویش را مقید به باور های معینی گردانیده و این مطلق انگاری های باوری بالاخره آنان را به استالینیزم ، فاشیزم ، بریژنفیزم و استبداد های فکری دیگر می کشاند . (39) ؛ زیرا روشنفکر ایده ئولوگ اتکا به حقیقت یگانه داشته و از کثرت گرایی حقیقت خود داری میکند که این نظر از رسیدن به افق حقیقت نه تنها می کاهد ؛ بلکه نزدیک شدن به آنرا هم ناممکن میسازد .
رهایی تعهد اخلاقی روشنفکر در عرصه های گوناگون او را آسیب پذیر میگرداند . این آسیب پذیری های ایده ئو لوژیک روشنفکر را در چالۀ رهبری های سیاسی و گروهی اسیر میگرداند که افغانستان ناکام ترین تجربه را در این عرصه تجربه کرده است . در این صورت عقلانیت روشنگرایانۀ او قربانی گرایش های گروهی و سیاسی شده و در استقرای ناپایدار فکری چنان دست و پا میزند که گاهی به دامن این گروه و زمانی هم به دامن آن گروه می غلتد . این گرایش ها چنان نیرومند بوده که حتی دانشمندان و فلاسفۀ بزرگ اروپا را سخت در خود پیچاینده است . چنانکه اختلافت البرت کامو با سارتر از همین جا ناشی شده است که کامو ، سارتر را به علت حقیقتت مطلق انگاری ها و چهار چوبه بینی هایش که گاهی به دفاع از حزب کمونیست یا شوروی و یا کیوبا بر خاست ، به باد انتقاد گرفت . ایده ئولوژی های مطلق گرا و توتالیتر قرن بیستم که استالینیزم و فاشیزم محصول آن هستند که برخاسته از اندیشه های روشنفکر مابانۀ ایده ئولوگ های مارکسیستی و لینیستی هستند . این ها گویا "لپن" هایی اند که مانند مهرهها در دست هر بازیکنی طور دلخواه نرم می شوند . این مشت ارزه اند که در چاله های این گروه و آن حزب افتاده ، برای رسیدن به قدرت به مانور های روشنفکرانه می پردازند و از زیر پا گذاشتن حقیقت هم خمی بر ابرو نمی آورند . این به معنای آن نیست که روشنفکر واقعی باید از سیاست ببرد ؛ بلکه او می تواند با بریدن از تمایل گروهی بصورت دموکراتیک و آزادانه به امور سیاسی اشتغال بورزد . با پیوستن به دنیای سیاست ، می توانند به دنیای سیاست خدمت کنند و دست کم زمینه را برای پاک سازی ازبستر ارازیل "لپن" های سیاسی یا به تعبیری روسپی هاییکه در بستر سیاست به مانور می پردازند ، هموار نماید . روشنفکران با آنکه از سیاست ایده ئو لوژیکی بیزار اند و اما با سیاست به معنای هنر سازماندهی فضای جامعه سازگار هستند ؛ زیرا پروژۀ روشنفکری زمینه ساز سیاست های انتقادی است تا با توجه به افق هستی شناسی و معرفت شناسی به پایه ریزی نقد سیاسی در مرکز تجدد فلسفی بپردازد . شناخت درست افق های هستی شناسی و معرفت شناسی است که راه را برای شناخت افق های حقیقت و مولفه های آن هموار میگرداند . افق اول حقیقت است که روشنفکر چیستی ها ، چرایی ها و چگونگی ها را در آن جستجو میکند . نزدیک شدن به این افق خالی از دشواری ها هم نیست . روشنفکر تا رسیدن به افق حقیقت ناگزیر است تا شفق های خونین و سرخترین بی سرانجامی ها را پشت سر بگذارد ؛ زیرا او هنجار شکنانه به پیش می تازد و ناگزیر است ، دیوار هایی را بشکند که حیثیت تابو را پیدا کرده اند . شکستن آن چه که حتی نزدیک شدن به آنها ممنوع شمرده شده و در آنسوی خط سرخ میان عقل و توهم قرار گرفته اند . آشکار است که نزدیک شدن برای شکستن و فروریختن این دیوار های تقدیس و قشریت که خیلی مقاومت آفرین است و ناگزیر از دهلیز مقاومت شفق های خونین باید عبور کرد تا در آنسوی افق های سرخ شهادت به افق زیبای حقیقت نزدیک شد . هر روشنفکری این افق را گوناگون می بیند و تجلی حقیقت را در آن متفاوت می یابد ؛ اما دشوار تراین که روشنفکر به یاری آگاهی و خرد فرا ایده ئولوژیکی به سوی افق حقیقت حرکت می کند تا بتواند حقیقت را در نزدیکترین فاصلۀ آن تماشا کند .