دکتراندس م. نبی هیکل
نگارنده: دکتراندس م. نبی هیکل
نقش پاکستان در روند مصالحه
درحالیکه هدف مصالحه با مخالفان مسلح به گونه ی اساسی ، اصولی و واحد تعریف نشده است، همه جوانب بر نقش پاکستان در مصالحه و تامین صلح تاکید دارند. در حالیکه مصالحه با طالبان برای مردم افغانستان باید مطابق منافع ملی تعریف وعملی گردد، از نگاه ابزاری میتواند برای اهداف جامعه بین المللی و ایلیت حاکم سیاسی بر افغانستان خدمت نماید.
در افغانستان جایی که عنصر تنازع در فرهنگ حاکم بر عنصر تفاهم قوت دارد بر تعریف منافع ملی نیزاختلاف وجود دارد. دلایلی موجب گردیده تا چهارچوب سیاست خارجی افغانستان مطابق ماده هشتم ، یازدهم ، هفتاد و پنجم و هفتادو ششم قانون اساسی کشورفرمولبندی و تطبیق نه گردد. بدین ترتیب مشی حکومت و مقامات حکومتی از اساس قانونی و مشروع عملکرد در روابط بین المللی بخصوص برای مذاکرات با نیروهای مسلح مخالف و جوانب دیگربرخوردار نیست. حکومت در این رابطه در برابر پارلمان کشور مسوولیت جوابدهی دارد و پارلمان در برابر ملت.
دلایلی وجود دارد که همه در رابطه به نقش موثر پاکستان در مصالحه با طالبان متفق القول اند. این دلایل کدامها اند که بر اساس آنها پاکستان میتواند نقش موثری را در مصالحه و قطع جنگ ایفا نماید؟ پاکستان تنها همسایه هم مرزبا افغانستان نیست و نه هم تنها کشوری میباشد که در گذشته برای سالها مهاجران افغان را مهمان داشته است. پاکستان میتواند در دو عرصه نقش مهم ایفا نماید: بحیث پارتنر در جنگ علیه تروریزم و بحیث حامی مخالفان مسلح افغانستان. هردو مساله دشوار و پیچیده بخصوص با این حقیقت گره خورده اند که پاکستان بحیث یک پدیده هایبراید زیست دارد که برآن حکومت ملکی و نظامی از یکسو و دموکراسی و افراطگرایی از سوی دیگر بصورت همزمان حکومت مینمایند. اینهمه عوامل بحیث میکانیزم کنترول و توازن عمل مینماید و سیاست هایبراد بحیث نتیجه همزیستی آنها تبارز مینماید. عناصر نظامی و مذهبی حاکم در آنکشوربا تمایلات سیاسی پاکستان سازگاری دارد و در نتیجه به هژمونیزم منطقوی آن خدمت مینماید. پاکستان همچنان نمیخواهد افغانستان بحیث یک دولت مستقل و مقتدر تبارز نماید. به دلایل یاد شده پاکستان به این سیاست تا حدی دامه خواهد داد که ممکن میباشد. راه حل را باید در تامین حاکمیت دموکراسی بر نظامیگری و افراطیت از یکسو و اعمال سیاست تنبیه و پاداش بر حکومت پاکستان جستجو نمود. رویا رویی حکومت ملکی با آن دو دیگرکه از وابستگی نزدیکتر در این مثلث باهم برخورداراند، ممکن است به سقوط حکومت ملکی و استقرار حکومت نظامی منتهی گردد. فشار متحدانه جامعه بین المللی میتواند پاکستان رااز راه تهدید به انزوای سیاسی و اقتصادی به همکاری وادارد. همکاری صادقانه در این جنگ با منافع ملی پاکستان درسازگاری قرار دارد.
پاکستان بحیث پارتنر در جنگ علیه ترورزیم
از آنجایی که سیاست بازی با این عناصرتوانسته طی سالهای درازهم بحیث منبع درآمد سرشار موثریت خود را ثابت نماید وهم در رابطه با افغانستان موثر باشد ، نقش پاکستان در جنگ علیه تروریزم به حدودی منحصر باقیمانده که از یکسو جنگ را بتواند تداوم بخشد و از سوی دیگر عوامل آن را فعال نگهدارد. به عبارت دیگر پاکستان هم بحیث پارتنر جنگ علیه ترویزم مدارک مالی بدست آورده و هم تروریزم را بحیث تضمین درآمد ناشی از جنگ علیه تروریزم سرپا نگهداشته. پارادگم سمبولیک انتراکشنیزم ما را در این توضیح کمک مینماید.
پاکستان بدین ترتیب هم برای مبارزه با افراطگرایی وجوه مالی بدست میاورد و هم برای حفظ تاسیسات ذ روی و از سوی دیگر برای توسعه ی ساحه نفوذ سیاسی از گروپهای مسلح استفاده مینماید. گروپهای مسلح فعال تحت حمایت در آن کشور مانند طالبان افغانی، طالبان پاکستانی، لشکر طیبه و ... در این سیاست بحیث ابزار اعمال فشار پاکستان خدمت مینمایند.
در این امتداد سیاست دول درگیر در جنگ علیه تروریزم (بخصوص امریکا) را نیز میتوان مورد سوال قرارداد.این کشورها یا باید ساده تر از نگارنده باشند و یا دلیل دیگری برای سیاست شان درا ین جنگ بخصوص در برابر پاکستان داشته باشند. دواین دلیل ستراتیژیک مشهود را باید دراین رابطه به یادداشت. 1 ) پاکستان در موقعیت ستراتیژیک خود بحیث یک کشور دارای اسلحه ذروی نمیتواند نادیده گرفته شود، و 2 ) همکاری پاکستان با در نظرداشت همه آنچه گفته شد بحیث پارتنردر جنگ علیه تروریزم حتمی و ضروری میباشد، زیرا پاکستان از یکسومنبع خطر واقعی میباشد و از سوی دیگراز نفوذ لازم بر افغانستان برخوردار است.گذشته از آن پاکستان از لوبی نیرومند در بریتانیا و ایالات متحده برخوردار میباشد. باید افزود در حالیکه ناتو در افغانستان براساس فیصله شورای امنیت سازمان ملل حضور یافته برای عملکرد نظامی در پاکستان به توافق و همکاری پاکستان نیاز دارد.
موجودیت یک حکومت فاسد وناتوان از لحاظ مالی، نظامی و اداره و وابستگی سیاسی ، اقتصادی ، فکری و نظامی آن حکومت که نمیتواند بحیث جانب سیال و برابر عمل نماید محدودیتی رابر موثریت جنگ علیه تروریزم وضع مینماید. این محدودیت جامعه بین المللی را با پاکستان بحیث یگانه پارتنر در جنگ علیه تروریزم در روابط ناگزیر قرار میدهد.
پاکستان میتواند نقش سازنده و تعیین کننده را در جنگ علیه تروریزم ایفا کند. سازندگی و تعیین کننده بودن نقش پاکستان در این حقیقت نهفته است که پاکستان نه تنها حامی دسته های دهشت افگن است، بلکه مقربحیث ومنبع پرورش، تسلیح و تمویل این دسته ها نیز خدمت مینماید. پاکستان با سلب حمایت و نابودکردن لانه های تروریزم میتواند نقش تعیین کننده و سازنده یی را در این جنگ ایفا نماید.این دو شرایط ضروری موفقیت جنگ علیه تروریزم در این منطقه میباشند مگر نمیتوانند بسنده شمرده شوند.
نقش افغانستان و ایران، ازبکستان و تاجکستان و همسایگان دور نیز دارای اهمیت است، زیرادر حالیکه انگیزه های جنگ و محرکه های آن ( جهاد یا روحیه ضد امپریالیستی، خصومت و ...) با قوت باقی میمانند، لانه ها میتوانند منتقل گردند و افراد و دسته ها بحیث ابزار سیاسی تحقق اهداف دیگری به خدمت گماشته شوند.
نقش پاکستان درمصالحه با نیروهای مخالف مسلح افغانستان
پاکستان بحیث یک پدیده هایبراید زیست دارد که برآن حکومت ملکی و نظامی از یکسو و دموکراسی و افراطگرایی از سوی دیگر بصورت همزمان حکومت مینمایند. اینهمه عوامل بحیث میکانیزم کنترول و توازن عمل مینماید و سیاست هایبراد بحیث نتیجه همزیستی آنها تبارز مینماید. عناصر نظامی و مذهبی حاکم در آنکشوربا تمایلات سیاسی پاکستان سازگاری دارد و در نتیجه به هژمونیزم منطقوی آن خدمت مینماید. به دلایل یاد شده پاکستان به این سیاست تا حدی دامه خواهد داد که ممکن میباشد. راه حل را باید در تامین حاکمیت دموکراسی بر نظامیگری و افراطیت از یکسو و اعمال سیاست تنبیه و پاداش بر حکومت پاکستان جستجو نمود.
اکنون این سوال پیش می آید که پاکستان در این روند در کدام هویت عمل مینماید؟ بحیث همسایه افغانستان پاکستان حق ندارد قلمرو خود را بحیث تخته خیز در اختیارمخالفان یک کشورهمسایه قرار دهد. پاکستان از این هم فراتر رفته و به مثابه منبع خطر به همسایگان دور و نزدیک و جامعه جهانی عمل مینماید. نیروهای مسلح مخالف طالبی در همکاری ارگانیک و میکانیک سایر دسته ها بخصوص القاعده و طالبان پاکستانی تحت حمایت حلقه های دولت پاکستان به اعمال خرابکارانه میپردازند.سیاست صادقانه در جنگ علیه تروریزم و سیاست حسن همجواری خواهان برعکس آنچه میباشد که حکومت پاکستان انجام میدهد.
در صورتی که پاکستان از زمره نیروهای مخالف افغانستان را حمایت و تمویل مینماید، پاکستان در نقش طرف مذاکرات صلح و طالبان در نقش ابزار سیاسی پاکستان قرار میگیرند.ممکن است این جمعبندی خیلی شتابزده باشد و بدین سبب لازم است پیش از آن به تعریف نیروهای مخالف افغانستان پرداخته شود تا انصاف و عدالت در قضاوت رعایت گردد.
نیروهای مسلح مخالف کیها اند؟
نیروهای مسح مخالف را که در جنگ علیه تروریزم دربرابر افغانستان میرزمند میتوان متشکل از دسته های آتی دانست.
1. طالبان مربوط به امارت اسلامی طالبان: این دسته عبارت از سربازان اعتقادی اند که برای تاسیس مجدد حکومت اسلامی در افغانستان میجنگند و از سه راه با گروه القاعده پیوستگی دارند: از نگاه اعتقادی یا همفکران و یا فرزندان فکری القاعده به شمار میروند، از لحاظ قوای بشری آنها با القاعده و القاعده با آنها همکار اند و بدون شک از لحاظ مالی نیزباهم همکاری دارند.
برخی ها طالبان را به دسته های افراطی و میانه رو و برخ دیگر به اصلی و نقلی دسته بندی مینمایند. این دسته بندی برای ارزیابی کنونی نمیتواند سودمند باشد، زیرا اصل وابستگی برای ما در این بحث اهمیت دارد. در بحث کنون این اصل معیار قرار داده میشود که نیروهای ناراض ملی دارای دو مشخصه عمده اند: از لحاظ اندیشه و عمل مستقل اند و در هیچ شرایطی برخلاف منافع ملی کشور خود عمل نه مینمایند.
2. دسته هایی از افراد که در نتیجه بی انصافی و مظالم حکومت افغانستان و جامعه جهانی به صفوف مخالفان پیوسته اند.حکومت افغانستان و نظامیان جامعه جهانی در طول سالهای گذشته بحیث ماشین تولید و تشویق مخالفت عمل کرده که در نتیجه آن افراد وادار گردیده اند به صف مخالفان بپیوند ند.
3. دسته های فرصت طلب: فقدان حاکمیت قانون از یکسو و وجود مخالفت مسلحانه از سوی دیگر موجب گردیده دسته هایی از افراد برای سود جویی و یا انتقام از فرصت استفاده نمایند و به این یا آن نام فعالیت نمایند.
حکومت افغانستان و جامعه جهانی باید بر اصل عدم وابستگی طالبان (به القاعده و پاکستان) را بحیث شرط دیگر تاکید نمایند، زیرا مصالحه با طالبان از راه پاکستان و سهیم ساختن رهبری طالبان در حکومت آینده از یکسوبه معنای تمدید و تکمیل وابستگی از قبل موجود درافغانستان خواهد بود که در نتیجه آن ساحه نفوذ پاکستان درافغانستان توسعه می یابد.
مذاکرات با رهبری طالبان زیر این یا آن عنوان میتواند این حقایق را از دیده پنهان دارد، در حالیکه تعیین میعاد معیین برای برگشت به میهن ومصالحه برای آنانی که میخواهند مبارزات شان را از راه های غیر مسلحانه ادامه دهند و یا اعلام عفو عمومی برای آنها ، و ادامه فشار نظامی بر دشمنان کشور بهترین سیاست پنداشته میشود. خطر دیگری نیز آینده مردم افغانستان را تهدید مینماید.
هرگاه طالبان در نرمترین شکل آن با قبول شرایط گذاشته شده از سوی جامعه جهانی ( احترام به قانون اساسی افغانستان، قطع رابطه با القاعده و گذاشتن اسلحه بر زمین) وارد حیات سیاسی کشورگردند خطری آینده مردم را تهدید خواهد کرد.
درحالیکه این حاکمیت تاکنون نتوانسته تامین گردد، هیچ تضمینی وجود ندارد که طالبان در همزیستی با نیروهای جهادی حاکم به حاکمیت قانون تن در دهند.افغانستان بدون توجه و تغییرات لازم یا به پاکستان دومی مبدل خواهد شد و یا به میدان جدید مبارزه میان نیروهای افراطی و غیر افراطی. در نرم ترین شکل آن ما شاهد سلطه تعصب فکری برای سالهای درازدر این کشور خواهیم بود.
پایان