محمد عالم افتخار
در قبال «بازی شیطانی» از جناح چپ ؛ باید جداً هوشیار بود !
چهار سال پیش شاید در چنین شباروزی بود که در کابل خدمت دوستی شخصی و سیاسی (و سابقاً سازمانی ) بودم . عصر و شب صحبت های طولانی میان ما انجام شد ؛ من که بنابر تجربیات و جبر های فراوان ؛ از نقد و قضاوت در باره اشخاص و جریانات بخصوص احتراز دارم ؛ فقد شنونده بودم و ایشان خیلی ها را سیاه ؛ و خود و عده ای را سفید کرده میرفتند . هرقدر تلاش میکردم این صحبت های یکجانبه خسته کننده و بیهوده به نحوی پایان گیرد و کمترین دیالوگ سازنده میان ما بر قرار شود ؛ میسر نمی گردید . تا آنکه نوبت حمله بر خودم رسید .
ایشان قیافهء بزرگمنشانه تر به خود گرفته ؛ توبیخ و استخفاف کردند :
- مدت ها بود که میخواستم برایت بگویم که چرا با فلانی و فامیل او که نهایت درجه مذهبی و متعصب میباشند ؛ روابط برقرار کردی و به این روابط ادامه میدهی؟
من عادت دارم به ویژه ؛ در سفر دوا های آرامبخش با خود داشته باشم ولی با تمامی امکانات نتوانستم ؛ آن شب بخوابم . مسئاله این نبود که احساس توهین شده گی و یا هم احساس مداخله بیجا در حریم شخصی خود را نموده باشم . درد من این بود که چرا پرسش اینگونه طرح نشد که این روابط من چه کیفیت و مضمون دارد ؛ در چه وضع است ؛ چه اجبار ها ، دشواری ها ، زیان ها و شاید هم سودمندی ها دارد ؛ آیا من در باره چه نظر دارم ؟
باز من ؛ می بایست آن جوانک خام و کال نبوده باشم که حین آزمایش و تربیه و پرورش سیاسی و سازمانی مراقب ارتباطاتش می باشند تا عاملی سوء نباشد و یا از راه درست ؛ به در نرود و این محترم نیز به هیچوجه در جایگاهی نبود که چنین نظر و دیدگاه و صلاحیت و مسئولیتی داشته باشد . فقط یک روحیه و طرز نظر عمیقاً بیمار گونه و در نهایت فلاکتبار را متبارز میساخت !
تازه ؛ مگر ما در جامعه ایکه نهایت درجه مذهبی است ؛ متعلق نیستیم و قرار نبود و نیست به خاطر رنجهای بیکران همین مردم ؛ چنین و چنان نمائیم ؟ آیا راه و منطق و ایدئولوژي و تجربه و تعقل ما بالاخره به همین ختم شده که ؛ تجرید بودن از افراد و مردم مذهبی تنها راه مترقی و انقلابی است ؟ آیا برای ما نگفته اند که در هرکجایی که توده هست ؛ کار ( سیاسی، سازمانی و ...) ما همانجاست !
برعلاوه ؛ گذشته از سایر موارد که حتی لازم است ؛ طی یک رومان بزرگ تصویر و مجسم شود ؛ یک روز پیش و 500 کیلومتر دور تر از کابل همین آدم « نهایت درجه مذهبی » طی یک ملاقات سرکوچه ای و احوال پرسی ؛ حینیکه شاید مرا مأیوس و مغموم یافته ؛ به من چنین گفته است :
«افتخار صاحب ! میگویند مار هرجا کج برود ؛ در خانه خود راست می رود ؛ می بینی که در مرده و زنده مردم شریک استم ؛ روزانه شرکت در خیر و شر مردم حتی مرا از کار و روزگار شخصی ؛ می کشد . هزار ها آدم را دیدم و تجربه کردم ؛ قوماندان و مقام دولت و حزبی و سادات و ملا و شیعه و سنی و سیکهه و هندو و عرب و عجم زیاد دیدم ؛ هیچوقت کس به خواری به من ندیده ؛ قدر می بینم و به صدر می نشینم . در بارهء خیرات و ذکات و حج و عبادت من خودت میدانی ؛ مگر با تمام اینها که به خود غرق میشوم خودرا برابر ناخن کلک خورد دست چپ شما روشنفکر ها و دانشمند ها نمی یابم .
خیلی حکومت ها و مردم ما بدبخت استند که قدر دانشمند را نمیدانند . ببین نام و نشان همان پادشاه ها و حاکم ها به یاد مانده که به دانشمند و شاعر و اهل قلم توجه داشتند ؛ با اینکه آدم های بسیار خوبی هم نبوده اند . حالا فرض کن کتاب و قلم نبود ؛ اهل کتاب و قلم نبود ؛ این دنیا چه رقم می بود ؛ این ماها چه جانور هایی می بودیم ! شکر همینکه کم ازکم تنه و توش آدم داریم ؛ برکت همانهاست !
میدانی من مرض قند دارم ؛ دو حمله قلبی را از سر گذشتاندم مگر به برکت علم ؛ هنوز زنده استم ؛ میگویند بسیاری از آنها که این علم ها را به دنیا بخشیدند ؛ خود شان بسیار به نامرادی از دنیا رفتند ؛ با قدر ناشناسی و تهمت و دسیسه حکومت ها و مردم دور و پیش و وقت و زمان خود ؛ روبرو بودند . مخصوصاً در بین ما مسلمانها . شنیدم یک ملای یهودی گپ بدی گفته که خداوند از خلق کردن فلسطینیها پشیمان است ؛ مگر من میگویم کاشکی گپ تنها به فلسطینی ها ( محدود) میبود !
از این خاطر می گویم که ناراحت و پریشان نباش ؛ سر این کور دل ها و نادانهای دور و پیش رأی نزن . همه گمنام و محو و پف وپنا(فنا) می شوند مگر خودت می مانی ؛ من که هیچ چیز را ندانم ؛ همین را میدانم . شاید هم خدا نصیب کرده باشد ؛ خودت این کور ها را بینا کنی !!...»
ممکن است ابراز این گونه حرف ها ؛ برای خیلی ها آسان و به هدف خود نمایی و کلانکاری باشد ؛ مگر درین مورد چنین نبوده قبلاً هم پشتوانه های مادی و معنوی خود را داشته است و بعداً هم .
خلاصه با کمال تأسف و تألم ؛ من این دوست «نهایت درجه مذهبی» ام را که در سراسر کشور همه طیف های اجتماعی به نام حاجی غوث الدین بزاز ؛ میشناختندش ؛ دوسال و اندی پیش از دست دادم و با اینکه مواریث حسنهء او باقیست ؛ اما ضایعه اش جبران ناشدنی میباشد .
شوری مسأله درین هم هست که همین مرحوم حاجی غوث الدین بزاز شخصاً با دوست نامبرده و سران فامیل ایشان اعم از زن و مرد ؛ مناسبات نیک و مقدور متقابله داشته و در بدترین شرایط هم مدد به ایشان رسانیده است ؛ ولی کوچکترین ضرر نه !
او ؛ فرزندان بالنسبه زیاد خود اعم از دختر و پسر را با تلاش و پیگیری ی حیرت انگیزی تحت هرگونه شرایط به مکتب گذاشته و بر علاوه دروس و آموزش های آنان را با استخدام معلمان خانه گی و سایر تدابیر تقویت مینمود و حتی به پسر بچه هایی که در خانه و دکانش کار و شاگردی میکردند ؛ طوری میرسید که به آدم های مفیدی بدل شوند که شدند . همین تشویق و وادار سازی را نسبت به فرزندان نزدیکان و وابستگان خود هم داشت و نتیجه اینکه در ساحه نفوذ و تأثیر خود فردی بیسواد و کمسواد باقی نگذاشت !
میگویند : اولین کسی در منطقه اش بود که به مجرد پیدایش امکانات ؛ منزل خود را با برق روشن کرد . من که میدیدم نه فقط برق و به طور کلی دستاورد های تکنولوژی را دوست دارد بلکه سعی میکرد با استفاده از آنها دیگران را آموزش دهد و روشن کند . چنانکه در یک افطاری ی ماه رمضان ؛ که هوا مثل همین روز ها گرم و دپ بود ؛ برق رفت و علاوه بر تاریک شدن نسبی ساحهء غذا خوری ؛ پکه ها متوقف شد ؛ احساس گرما اکثریت را بی طاقت کرد و علاوتاً چون ساحه باز بود پشه ها به اذیت کردن و گزیدن مهمانان پرداختند . روشن شدن گیس ها و لمپ ها از نظر اخیر حتی وضع را بد تر ساخت .
وقتی نان صرف شده بود ؛ برق آمد روشنایی مطبوع و نسیم های گورا پیدایش یافت ؛ خطیب مسجد که در صدر مجلس بود ؛ حسب سنت ؛ دعای پایان افطاری خواند . درین هنگام حاجی غوث الدین گفت : مولوی صاحب و برادر ها همه به حق همین ادیسون که برق را اختراع و به بشر اینطور خدمت کلان کرده ؛ هم یک دعا کنید .
مولوی گفت : کاشکی او مسلمان می بود که برایش دعا کرده میتوانستیم !
حاجی غوث الدین که معمولاً وقتی سخنش به اما و اگر مواجه میشد ؛ سخت ناراحت میگردید ؛ برآشفته گفت : او اگر مثل ما و شما مسلمان می بود ؛ حالا دنیا مثل وقت طفلی ما تاریک می ماند ؛ دین و مذهبش را به خدا رها کن ؛ تو فقط شکر همین نعمت را ادا ساز ؛ در انسانیت که برابر ماست !؟ آفریدهء خداست! کی خبر دارد که پشت پرده ؛ خدا از کی راضی است ؟!
به هرحال ؛ او؛ برای من ؛ یک حلقه وصل و پل ارتباط و آشنایی بی مانند با سایر مردم اعم از هر قشر و لایه بود و تقریباً هیچ فرصتی را برای اینکه من با دیگران تلاقی حاصل کنم و در نشست ها و اجتماعات معین حضور یابم از دست نمیداد ؛ پیدا میشد کسانی هم که اراجیفی در مورد ببافند ولی روز هایی ؛ دعوت من توسط او در محافل و همراهی هدفمندانه اش بامن در اجتماعات ؛ میتوانست برایش دردسر ساز باشد و حد اقل عقیدت و ارادت دیگران را نسبت به او خدشه دار کند .
نسبت به سایرینی همانند من هم ؛ هرگز سخن بد و غیبتی از او شنیده نشد ؛ حتی نسبت به آنانی هم که سزاوار انتقاد و حتی محکوم کردن بودند با اغماض ویِژه رفتار و گذاره میکرد .
مناسبات من و آن مرحوم بی فراز و نشیب هم نبود ؛ اصلاً ما پس از یک دور بدبینی و تقریبا خصومت به هم رسیدیم . اما این رسیدن برای من به معنای ورود در یک مدرسه بسیار بزرگ و پهناور بود که جوره و نظیر نداشت ! و سپس هم دشواریهای کافی داشتیم .
مگر خود او ؛ تیپ اجتماعی ی او ؛ دیدگاه های ساده و حتی بعضاً کودکانهء او در مسایل دینی و دنیوی ؛ طرز منش وا کنش او با افراد و لایه های گوناگون و متقابلاً انعکاس این منش و کنش در دیگران و.. و .. چیز های یاد گرفتنی و ژرف و چه بسا تکاندهنده و پیش برنده برایم داشت . قسماً با مدد و درک و رواداری های همو بود که من توانستم اینی باشم که هستم !
هدف از یاد دهانی ی این تجربه ؛ همین است که ما نه تنها با مفهوم و مصداق مذهب بلکه با مفهوم و مصداق مردم و توده ؛ مشکل داشتیم ؛ مشکل داریم و با تأسف معلوم نیست که چه وقت و چگونه بر این مشکل ؛ فایق می آئیم .
به نظر من این مشکل ؛ تمام و کمال ناشی از خامی و بی تجربگی و بیحوصله گی و حتی کم دانشی ی خود ما نیست بلکه ؛ همانگونه که امپریالیزم انگلیس و سپس امریکا و دیگران به طریق های استخباراتی و مافیایی توانستند سیاست های جهانگشایانه و نو استعماری خود را عبای و قبای «اسلام سیاسی» بدهند و پروژه های عظیم « بازی شیطانی » را (از جناح راست) موفقانه به راه انداخته و سرانجام «جنگ سرد» را با آن به اصطلاح فیصله دهند ، افغانستان را تباه و فروپاشی اتحاد شوروی را تسهیل نمایند ؛ یک چنین «بازی شیطانی » (از جناح چپ) هم حتی مقدمتر و مبرمتر از « بازی شیطانی » طیف راست جاری بوده است و با قوت و موثریت تمام اینک هم جاری است و هیچ نمود و نشانه و دلیلی برای تضعیف گشتن و پایان گرفتن آن هم وجود ندارد .
« بازی شیطانی » از جناح راست را ؛ منجمله رابرت درایفوس ژورنالیست نامدار عصر ما در کتابی به همین نام مدون و مسجل و مجسم کرده است که البته مانند هر دستاورد بشری ی دیگر عاری از کم و کسر و خطا و خسران نیست ولی خوشبختانه همه این ملاحظات در آن به حد اقل خویش قرار دارد .
طی «بازی شیطانی» از جناح چپ که اندیشمندان توده محور ؛ همیشه و به طور خستگی ناپذیر در مورد آن هوشدار داده و نمونه های مشخص تاریخی آنرا فراوان خاطر نشان کرده اند ؛ زیرکانه تر و غافلگیرانه تر به تولید و تکثر احزاب و سازمان ها و سایت ها و سیستم های تبلیغی و تخدیری ی مطبوعاتی و رادیو تلویزیونی و سینمایی ... پرداخته شده و موفقانه به آن مداومت بخشیده میشود. غایهء «بازی شیطانی» از جناح چپ ؛ جدا کردن و جدا نگهداشتن و در خصومت نگهداشتن توده های بخصوص شرقی و مسلمان از روشنفکران و پیشروان سیاسی ی چپ و محروم داشتن اینها از محبت و اعتماد و پشتبانی و همراهی کار ساز توده های ملیونی ی مردم است که حسب ضرب المثل زیبای پشتو؛ زور شان ؛ واقعاً زور خدا می باشد . ( د خلکو زور ؛ د خدای زور !)
درین مفهوم «چپ» ؛ چنانکه تا حدودی ؛ بنده در بحثی پیرامون «جنبش چپ...» به عرض رسانیده ام که در انترنیت هست ( منجمله صفحه گزیدهء مقالات بنده در سایت وطندار)؛ تمام آن تحرکات و شخصیت ها و تشکل هایی می آید که برای تغییر و تحول اوضاع اجتماعات و کشور ها به جهت آزادی و عدالت و ترقی و تعالی و غنای مادی و معنوی تلاش و مبارزه میکنند .
خیلی از فجایعی که در افغانستان معاصر و پیش چشمان ما از نام چپ و به مسئولیت چپ انجام گرفت و خود تطبیق برنامه های فوق وحشیانه « بازی شیطانی » از جناح راست را تسهیل کرد ؛ بد ترین و بارزترین نمونه های « بازی شیطانی » از جناح چپ بود . قول معروف است که «چپ افراطی و راست افراطی پشت و روی یک سکه اند ». اما « بازی شیطانی » از جناح چپ ؛ فقط در مفهوم چپ افراطی محدود نیست و نرم بری و ابریشم نفسی های خطرناکتر از انواع افراطیت های قابل لمس و درک دارد .
«بازی شیطانی» از جناح چپ در ایران بنا بر اهمیت و موقعیت فرا استراتیِژیک آن در این راستا ؛ خیلی دامنه دارد و با گذشت زمان ؛ اشکال بسیار متنوع و سخت اغفال کننده تر و فریبنده تر به خود میگیرد ؛ شبکه های مافیایی امپریالیستی به ویِژه طی دوران « جنگ سرد» موفق شدند ؛ «بازی شیطانی» از جناح چپ را در اعماق حزب و دولت و سیستم و جامعه شوروی و اروپای شرقی ببرند و به حدی گسترش و پهنا و ژرفا بخشند که موجبات فروپاشی آسان و حتی شرم آور سیستم و نظامی را فراهم سازند که به نظر می آمد ؛ جاودان است !!
اینچنین هرجا که مقاصد و مطامع جهانگشایانه ؛ جهان حاکمانه و جهانخوارانه مطرح است ؛ « بازی شیطانی » از جناح چپ هم جاری است و حتی چندین مرتبه از « بازی شیطانی » طیف راست ؛ گسترده تر و عمیق تر و متنوعتر و بوقلمونی تر میباشد .
متخصصان و نوابغ مزدور که در کشف و طراحی و آپدیت سازه های سخت افزاری و نرم افزاری بازی های شیطانی ؛ اعم از چپ و راست مصروف اند و جریان آنها را عملاً رهبری میکنند ؛ در کار خود چندان دشواری ندارند ؛ برای اینکه اولاً افراد و توده های بشری همه مانند «آشیل» افسانوی ؛ روئین تن و مستحکم روان نیستند و باز معلوم است که حتی ؛ آشیل هم ؛ اگر هیچ نی ؛ بالاخره یک «پاشنه»ء آسیب پذیر دارد . آنان نهایتاً همین «پاشنه های آشیل» را کشف و شناسایی میکنند و بعد کار و کار زار و کارستان ؛ دیگر برایشان اصلاً مسئاله ندارد .
همانگونه که یکی از « پاشنه های آشیل» بشری ؛ مذهب و حوایج مذهبی اوست که خوشبختانه بنده طی یاد داشت هایی از یک سفر در مقیاس هایی از هندوستان ؛ نشان داده ام که دارای چه ابعاد و کمیت ها و کیفیت هایی است ؛ « پاشنه آشیل » دیگر بشری - سرسری انگاری ؛ ارزان جویی ؛ مفت بری ؛ آسانخواهی ؛ کوتاه اندیشی ؛ پیش پای بینی و فراموشکاری ی اوست .
اصلاً بشر حیوانی است که تنها مقداری استعداد عقلانی ؛ بر نظام غریزی اش که با سایر حیوانات مشترک است ؛ افزوده شده و این «افزودهءتکاملی» متناسب با احتیاجات حیاتی در سیر تنازع بقا فعال و فعالتر میشود و به کار می افتد ؛ بشری که غرایز حیوانی اش اشباع باشد ؛ چندان محرک و دینامیکی برای دانش و هنر و قهرمانی و آرمانگرایی ... منجمله ریاضت کشیدن ها برای اهداف فراحیوانی اعم از مذهبی و غیر مذهبی ندارد.
گفته اند : بشر موجود ایجاد گر و خلاق میباشد ولی تنها «احتیاج ؛ مادر ایجاد است» بشر تا به شدت محتاج نشود ؛ چندان دست به یاد گیری و ایجاد گری و خلاقیت نمی زند . چنانکه در کشوری مانند افغانستان ؛ اگر سند تحصیلی و دیپلوم و دکتورا با پول و کلاشینکوف و امکانات دیگر به دست آید - که می آید ! - کس حاضر نیست حتی لای کتب درسی را باز کند و روزی هم پشت میز مکتب و دانشگاه بنشیند .
لشکر کشی های جهانگشایانه و استعماری بر گوشه گوشهء جهان در گذشته و اکنون صرف نظر از دعاوی پر طمطراق مقدس و غیر مقدس همه ناشی ازهمین روحیه و روان بشری بوده و میباشد . چور و چپاول و غارت و فساد و مافیاهای گوناگون که چه تحت نام جهاد فی سبیل الله ! و چه دموکراسی و آزادی و حقوق بشر... طی دو دهه اخیر افغانستان را فرا گرفت ؛ به همین بخش حیوانی و ددمنشانهء ماتحت الضمیر آدمک های درگیر برمیگردد.
مقداری دینامیزم که از وعظ و نصیحت والدین و بزرگان و اخطار ها و هوشدار های مذهبی و غیر مذهبی ( فرهنگی) در بشر هست که از فردی تا فردی ؛ از جامعه ای تا جامعه ای ؛ از سرزمینی تا سرزمینی و از زمانی تا زمانی ... هم شدیداً فرق میکند ؛ « پاشنه آشیل» اخیر الذکر بشری را نمیتواند پنهان کند .
تصادفی نیست که منجمله کتاب هایی که روزی و روزگاری ؛ تحرکات و تغییرات بزرگ اجتماعی و فرهنگی و مذهبی را بر انگیخته اند ؛ به مرور زمان به « تابوت عهد» ها و شی هایی فقط بوسیدنی و پرستیدنی مبدل شده اند .
چنانکه قبایل شبان پیشه و صحراگرد یهود در 4000 تا 3000 سال پیش ؛ معتقد شدند که خدایی به نام (( یهوه )) آنان را برگزیده و به خاطر تنظیم مناسبات خویش با این قوم از طریق موسای پیغمبر ؛ با آنان عهد بسته است . این « عهد نامه » که غالباً همان « ده فرمان » است ؛ نزد این قوم به عالیترین درجهء تقدس رسید ؛ تا جائیکه آنرا در صندوق یا تابوتی نهاده در سفر های شبانی و تجاری ... با خود حمل می کردند و رفع حاجات خود و حصول سایر برکات را به تکریم و پرستش این (( تابوت عهد )) منوط می پنداشتند و در مقابل دیگر کس به متن که حاوی ده دستور العمل بود ؛ کاری نداشت !
قرآن ؛ کتاب (( خواندنی )) و آموختنی ی ما مسلمانان نیز توسط ابوسفیانیان و امویان و صفویان ... با استفاده از همان ضعف ها و معایب بشری ؛ عملاً به همین سرنوشت مواجه گردید .
در نمونهء اخیر کتاب مذهب جدید سیکهه که فقط 4 قرن سابقه دارد ؛ نه تنها به «تابوت عهد» تازه ای بدل گردیده بلکه با معابد طلایی ی با شکوه ؛ تمامی معنا و مصداق کتاب بودن خود را از دست داده است.
چنانکه عرض شد « پاشنه آشیل » دیگر بشری یعنی سرسری انگاری ؛ ارزان جویی ؛ مفت بری ؛ آسانخواهی ؛ کوتاه اندیشی ؛ پیش پای بینی و فراموشکاری ؛ برای گرداننده گان بازی ی چپ شیطانی ؛ خیلی ساده فرصت و امکان میدهد که تئوری ها و دانش های سیاسی و شخصیت های بالنسبه معتبر مربوط را به « تابوت های عهد » و معابد مشابه معادل سازند و بالمقابل تحت پوشش انقلابی گری و خیلی ملی و خیلی ایرانی و خیلی آریایی و خیلی میترایی ....و خیلی هوادار مجد و عظمت و خرد و فرهنگ نیاکان یا پیشوایان...بودن ؛ منجمله بساط مذهب ستیزی و اسلام ستیزی و عرب ستیزی و تا حدودی هم پشتو ستیزی و یهود ستیزی ... و دیگر ستیزی را بگسترانند و انحرافات فلاکتبار تازه تر و تازه تری را فرا راه آنانی که تحت فشار های وحشیانه « بازی شیطانی » راست ؛ به هوش آمده و ناگزیری و ضرورت مبارزه و قیام و سهمگیری در مقاومت رهایی بخش همه گانی را حس کرده اند و حس میکنند ؛ بگسترانند .
مسلم است که خیلی خیلی از این ترفند ها تحت نام تحقیق و ریسرج و فعالیت های اکادمیک انجام میگردد ؛ ولی باید به خاطرداشت که تحقیق و ریسرج و کارهای اکادمیکال از خود نورم ها و ضوابط و موازین و اخلاقیات و معنویات بسیار دقیق و وثیق دارد و با رعایت صادقانه و مدبرانه آنها هیچ عرصه ای تابو و ممنوعه نیست و میتواند مورد نقد و بررسی و داوری علمی قرار گیرد و قرار میگیرد به شمول مسایل در باره بود و نبود خدا و خدایان !
اما وقتی به نام تحقیق و ریسرچ همه چیز «از خود» سفید و همه چیز «از بیگانه» مانند عرب ، ایران ، روس ، پشتون، تاجیک، اوزبیک ، یهود، اسلام ... سیاه نمایانده میشود ؛ اصل محوری ی «بشر بودن» و تبعات محتوم آن از همه چیز برش و حذف میگردد و مسأله کلیدی «روانیات» از سیاست ها و تئوری ها و توطئه ها و دسیسه های ملیتاریستی و استخباراتی و مافیایی به دقت و درستی جدا نگردیده بلکه برعکس عمداً قاطی پاتی میشود ؛ معلوم است که ما با فراورده های آکادمیکال نه بلکه با محصوصلات «بازی شیطانی » ازچپ ؛ سرو کار داریم ولو این فرآورده ها توسط منابع امپریالیستی تدارک و تمویل نشده و صرف حب و بغض و انگیزه های فردی و شخصی مؤجد آن باشد .
یکی از تعیین کننده ترین عللی که جنبش چپ و مترقی در کشور ما و ایران و آسیای میانه ...راعلی الرغم افشا و رسوا شدن جهانی و تاریخی پروِژهء «بازی ی شیطانی»ی امپریالیستی از جناح راست ؛ هنوز زار و نحیف و در تجرید از توده و گریبانگیر مسایل خیلی ناچیز ذات البینی نگهمیدارد ؛ واقعیت تداوم نیرومند « بازی شیطانی » از جناح چپ است .
اینها تنها شامل تحرکات و تبارزات اولترا نشنلیستی و اولترا سکتاریستی و امثالهم نمی باشد بلکه شمار زیادی از قلمبه ها و سلمبه های سرخ و ماورا سرخی هم که بخصوص از منابع مشکوک «چپ!» ایرانی و جهانی ؛ چون نقل و نبات و آیات منزل ؛ برداشت و در منابع نشراتی ی چپ ما با اعزاز و اکرام هی درج میگردد و از قرار معلوم سپس حتی به مثابه اسناد «کفر» و وثیقه توجیه و تأکید «جهاد و انتحار» در آنسوی خط ؛ مورد بهره برداری قرار میگیرد ؛ نیز درین گستره شامل است .
ناگفته نماند که یک ممیزهء عظیم بشری و دستاورد کبیر پروسهء «بشر شدن» همانا دومین سیستم علامات است که بیشترینه در زبان و ادبیات (به مفهوم عام کلمه) ؛ خود را متبارز میسازد . کلمات و جملات و مفاهیم و شعار ها و پردازش ها در نشرات و تبلیغات و به طور کلی در ارتباط قایم کردن میان بشر و یا مسموم و مفلوج ساختن این ارتباطات رول بزرگ و قیاس ناپذیری دارند . باید سنجه های دقیقی درین عرصه داشت و در برابر خیلی چیز ها از این دست ؛ سخت حساس و محتاط بود !
انگیزهء اساسی ی این گفتار که علی الوصف مصروفیت های ویِژه ؛ بنده وادار به آن گردیدم تقاضای شماری از دوستان بود که پیرامون همچو مسایل - منتها در پیوند با مواردی مشخص - ابراز نظر و سهمگیری ام را در بررسی ها میخواستند .
ضمن ابراز سپاسگذاری های فراوان از این لطف و کوچکنوازی ایشان ؛ لا اقل در حال حاضر از ورود به موارد مشخص معذرت میخواهم . ولی پرنسیپ هاس اساسی و خطر های واقعی همین هاست .
از این میان آنچه در کتاب ها و مقالات بنده ؛ صراحت کافی - و تصور میکنم اثباتیه های لازم - دارد ؛ این است که حساب حضرت محمد پیامبر بزرگ اسلام و کتاب مقدس مسلمانان «قرآن مجید» با آنچه پس از فقدان پیامبر روی داده ؛ قطعاً جداست و اینکه همچو جریانات راست و چپ حاضر نبودند و نیستند این تفاوت متقن و مسجل زمین تا آسمان را بپذیرند و برجسته کنند حرفی دیگر و فقط و فقط و تنها و تنها «سیاست» به معنای اخص کلمه میباشد.
منحیث حسن ختام بحث ؛ توجه عزیزان را به متن اهدائیه زینه های 53 تا 60 اثر « گوهر اصیل آدمی» جلب میکنم که سالیان پیش در بخش انترنیتی ی اثر انتشار یافته است و متن چاپ مطبوع کتاب را نیز زینت می بخشد و خیلی از اسباب وعلل موضوع را طور فشرده ؛ به بر دارد:
اهـداء ویـژه :
زینهء 53 تا 60 این اثر و در مجموع یافته ها و پردازش های تازه و نوین این ریاضت تحقیقی معرفتی را به پیشگاه حضرت محمد عربی قریشی پیامبر خاتم ؛ پایان دهندهء دوران دین و اسطوره و دعوتگر بشر به طرد « جاهلیت » ، به اساسمند سازی ی دوران سواد و علم و منطق بخردانه که پیامد طبیعی ی آن وصول به ساینس و تکنولوژی میبایست می بود ؛ هدیه میدارم .
*
تا جائیکه توانسته ام تحقیق کنم و دریابم ؛ داعیان تعالیم ایمان محور یا ادیان که پیامبران خوانده میشوند ؛ به دلایل و اسباب فراوان ؛ حتی اگر بدواً خوش درخشیده و اقبال عمومی و پیروزی و ثمر دعوت های شان را به چشم دیده اند ؛ مگر باز هم بلا استثنا در معرض آتش کین و انتقام ارباب جهل و حاکمیت ها و امتیازات غاصبانه و حیوانی قرار داشته از این ناحیه ضربت های خورد کننده را متحمل شده اند .
حضرت محمد مصطفی به مقیاس خیلی از تناسب ها در جمع پیامبران ؛ همانقدر که بزرگترین و معاصر ترین است ؛ با کمال دریغ و درد ؛ مظلوم ترین و حتی اهانت شده ترین می باشد . این فاجعه از « فتح مکه » آغاز شده است و کماکان ادامه دارد .
درین هنگام دشمنان محمد و دعوت او به ریاست و قوماندانی ابوسفیان واقعاً به زانو درآمدند و تسلیم شدند ؛ ولی آنان که نظامیان و سیاسیون کار کشتهء دوران خود بودند ؛ این شکست و تسلیم را چون « یگ گام به پس » پذیرا شدند و متعاقباً نه « دو گام » که چندین گام نظامی سیاسی « به پیش » گذاشتند .
نخستین آن از میان برداشتن سخت ماهرانهء خود حضرت محمد در ظرف کمتر از دو سال بعدی بود . گام دیگر راه اندازی جریان « ارتداد » و به جنگ داخلی گرفتار ساختن جامعهء نو پای اسلامی و گام عمدهء سومی به مظنه و مشکل گرفتار کردن وحدت نظر روی آیات قرآنی .
اینکه در زمان حضرت ابوبکر خلیفهء اول قرآن تدوین گردید و به علت مرگ او ؛ کار تکثیر آن به دوش خلیفهء دوم افتاد ؛ حقیقت مسجل تاریخی است .
جالب این است که حضرت عمر خلیفهء دوم ؛ خود در زمان سلف خود با حرارت و جدیت در پئ تدوین و تکثیر قرآن بود و بر آن چنان عشق از خود بروز میداد که حتی وقتی از مصر هدایت خواستند که با کتابخانهء بزرگ اسکندریه چه کنند ؛ فرمان داد :
آن کتاب ها یا مطابق قرآن است که درین صورت قرآن برای ما کافیست و یا مخالف قرآن است که در این صورت قابل نگهداری نیست . پس همه را محو سازید !
طبق همین فرمان آنقدر کتاب و نسخ نفیس فرهنگ بشری در مصر سوختانده شد که صرف قسمتی از آن شش ماه کامل ده ها حمام در اسکندریه را به جوش در می آورد .
ولی سؤال فاجعه انگیز غیر قابل حل این است که جناب خلیفه عمر ؛ برخلاف عجله ایکه برای تکثیر قرآن پیش از خلافت خود داشتند ؛ ظرف ده سال خلافت خویش نسخهء تدوین شده را زیر بالشت نگه داشتند و گویا توشیح نفرمودند که تکثیر شود . تا اینکه ایشان هم مُردند و نسخهء متذکره را حضرت حفصه دختر شان و خانم حضرت محمد برداشت و سالیان دیگر هم نزد او محبوس بود .
رویهمرفته با گذشت دو دهه یعنی بیست سال از رحلت؟ حضرت محمد ؛ به همان پیمانه که بلاد اسلامی توسعه یافت نسخه ها و روایت های دست نوشته و نانوشتهء مختلف و متضاد در هر گوشه پیدا شدن گرفت و مروج گردید و در نتیجه فشار ها بر خلافت حضرت عثمان بالا گرفت تا نسخه واحده ای از قرآن آماده شود و در سراسر بلاد اسلامی رعایت و قرائت آن اجباری گردد ؛ که بالاخره نسخه ای آماده و روی پوست دام های سلاخی شده تکثیر گشت ؛ چون هنوز کاغذ و چاپ در دسترس خلافت اسلامی نبود .
500 نمونه از همین نسخه هاست که در جنگ صفین به عنوان پرچم صلخواهی! و حکمیت ؛ توسط لشکریان معاویة ابن ابوسفیان بر سر نیزه ها افراشته میشود !
مؤرخان بزرگ اسلامی و بشری متفق القول اند که بخصوص دربار حضرت عثمان تحت نفوذ سنگین ابو سفیان ، قبیله و «حزب» مربوط به او قرار گرفته بود . با اینهم حکم بر اینکه آنان توانسته باشند بر قرآن هم اثر بگذارند ؛ آسان نیست . معهذا لا اقل این پرسش لاینحل باقی می ماند که چرا نسخهء تدوین شده در زمان خلیفهء اول که از نزد حضرت حفصه گرفته شد ؛ با امانت آرشیف نگردید و در قطار سایر نسخه های باطله به آتش کشیده شد ؟
آیا این نسخهء تدوین شده در روز های اول اسلام ؛ چه اشکال داشت که اولاً از تکثیر آن در ده سال خلافت حضرت عمر ؛ خود داری گردید و ثانیاً به حساب نسخه های ضاله در کام آتش رفت ؟
از نظر عقل سلیم می بایستی نسخهء نخستین ؛ معتبر تر و اصیل تر باشد و هم میتواند نباشد که درین صورت فقط موجودیت آن در آرشیف خلافت ؛ میتوانست حلال پرسش ها قرار گیرد .
به هر حال آن نسخه نمیتواند در جمع هزاران نسخهء دیگر شمرده شود ؛ چرا که رسماً و در مقام خلافت اسلامی و توسط صحابی معتبرتر پیامبر و حافظان معتبر تر قرآن و در زمانی معتبر تر تدوین گشته بود و بزرگترین سند رسمی ی تاریخ اسلام به شمار میرفت .
منجمله به دلیل اینکه ریاضی دان اسرار آمیز ما جناب صدیق افغان با فورمول ها و محاسبات تثبیت ! کرده اند که نسخهء موجود یا نسخهء عثمانی ی قرآن شریف ؛ دقیقاً کتاب تألیف شده توسط خدا ست و ایشان لابد از خود خداوند هم در زمینه پرسیده اند چرا که « نمبر تلیفون » آن ذات را در اختیار دارند ! ؛ لذا از بحث بیشتر درین رابطه می گذریم و به گام چهارم ابوسفیانیان نگاهی می اندازیم !
این گام با عصیان علنی و بالاخره رویا رویی جنگی ی پسر ابوسفیان جناب معاویه ( جنگ صفین ) ؛ علیه خلیفهء چهارم حضرت علی برداشته شد و مانند موارد دیگر به سهولت ثمر داد .
با این گام نه تنها قدرت سیاسی مستقیماً و کاملاً به خاندان ابوسفیان انتقال کرد بلکه میان جامعهء اسلامی درز خونین و التیام نیافتنی افتاد .
حضرت محمد به حیث پیشوای برده گان و زحمتکشان ؛ هنوز فرصت نیافته بود بساط اقتدار طبقات حاکمه را دگرگون کند و پیروان کم تجربه و کم دانش و کم استعداد شان گذشته از دسته های خطر ناک منافقان حریف کارکشته گان و طراران ابوسفیانی نبودند و نشدند . بنابر این هیچگاه پایه های حاکمیت و جایگاه طبقات متحول نگردید و لهذا تصرف قدرت توسط ابوسفیانی ها چندان مهارت هم کار نداشت !
اما آنان برای کسب و نگهداشت « مشروعیت » ، دوام اقتدار شان و توجیه جنایات هولناکی که مرتکب میشدند ؛ به طرح و تدوین ایدئولوژی ی شکلاً اسلامی پرداختند . برای این منظور گذشته از نویسندگان اجیر درباری ؛ علمای یهودی هم به انگیزهء اشتراک منافع با ابو سفیانی ها و نفوذ در دستگاه های اسلامی ؛ استعداد ها و تجارب و امکانات خود را در اختیار خلافت معاویه و جانشینانش گذاشتند . ( به فرمودهء دکتور شریعتی جهت ساختن « مذهب علیه مذهب »!)
البته در قرآن ؛ دیگر نمی شد به طور مستقیم دست برد ؛ لهذا به تفسیر های من در آوردی از آن پرداختند و بر آن حواشی و تعلیقات تخدیر کننده ، تحمیق کننده و گمراه کنندهء توده ها را چسپانیدند .
به موازات آن ؛ به طرزی سرسام آور به جعل حدیث یا سخنان منسوب به حضرت محمد پرداختند . جادو و تدابیر سیاسی مبتنی بر روانشناسی جادو گرانه نیز به مدد اسلام ابوسفیانی آمد و قریباً تمامی طامات و شطحیات و خرافات روی زمین را در اسلام ابوسفیانی تزریق نمود .
این آفت قرآن را از کتاب خواندنی و یاد گرفتنی و دانستنی به کتاب رمز و راز ؛ به نوعی « تابوت عهد » مبدل کرد ، پیشوایان اسلام به خصوص حضرت محمد را به بُت های پرستیدنی و چیز های فوق بشری تعویض نمود . تا مبادا کس متوجه شود که دم و دستگاه و اسلام ابوسفیانی سرا پا ضد محمد و اسلام محمدی است !؟
دیگر باید به دنبالِ گرفتن نام حضرت محمد مبادا «صلوات» یاد کس می رفت و در جریان یک نشست و ختم و خیرات و مُرده خاک کردن و حتی همخوابگی و جماع و حتی حتی حتی رفع حاجت کردن ... باید درود های ملغلق و بی معنی ولی از لحاظ جادو بسیار مؤثر ؛ خوانده میشد .... اولادهء بدبخت مردم بائیست چیز هایی از شکم مجانین و منافقین برآمده چون « منظرهء مرگ » را میخواندند و باور میکردند ! ... جلسات تعلیم و تعلم و مرافقت و حل المسایل نماز به گردهم آیی های جبری و خشک و تشریفاتی محض بدل شد و سایر مناسک عبادی همچنان از محتوای وحدت بخش و بیداری بخش و ارتقا دهندهء اخلاقیات و فضایل تهی گردانیده شدند ...
در یک حساب سر انگشتی طراران ابوسفیانی در قبال گرفتن همه چیز از محمد و آل محمد و اصحاب صدیق محمد چون ابوذر ؛ به آنان ورد اجباری و تکراری « صل الله علیه و اله و اصحابه اجمعین! » و انواع کشدار تر آنرا بخشیدند . روز مولود و وفات برای حضرت محمد تعیین کردند ، شعرا و یاوه سرایان تلعین شده توسط قرآن ؛ به نعت سرایی ها و رجز خوانی های پر از غلو و اغراق و جعل و تفتین ... پرداختند . تهمت های فراوانِ معجزات و شفاعت های ضد قرآن و ضد سیرت عیان حضرت محمد را به پایش بافته و بسته رفتند ... تا « عوام کالانعام » را شاد و راضی نگهدارند !...
در ایدئولوژی اسلام ابوسفیانی مانند ایدئولوژی ی تمامی طبقات حاکمهء تاریخ ؛ طرح مفاهیم و بیان تضاد ها و تفاوت های « زمین تا آسمان » طبقاتی تحریم و تکفیر شد و چون قرآن حاوی چنین مفاهیمی بود بالاخره آن را به پوش 7 لته و فراتر رسانیدند که گویا ثواب هر پوش لته چند طبقهء جنت خواهد بود !!
تمام ثواب و علت وجودی ی قرآن به تلاوت کردن و ختم کردن و قرائت در نماز ها و مرده خاک کردن و تعویذ و طومار ... منحصر گشت . مسابقات تلاوت قرآن چون المپیاد های ورزشی و هنری ی جهانی رایج گردید تا مبادا حرفی از دانستن و فهمیدن قرآن مطرح گردد . گپ به جایی هم رسید که تحت نام « بسته شدن دروازهء اجتهاد » در واقع همه چیز را مهر و لاک کردند و و قیحانه اعلام گردید که قرآن در حد فهم بنده نیست و کس که ادعای فهم قرآن کند ؛ کافر است و مباح الدم !!
یعنی با اسقاط حاکمیت مستقیم خاندان ابوسفیان پس از یک قرن هم ؛ چون اساسات قدرت سیاسی همچنان پا بر جا بود ؛ این ایدئولوژی ادامه یافت و اسلام ابوسفیانی بدون ابوسفیانیان ؛ سلطه بر روح و روان مسلمانان زحمتکش و بی امتیاز و بهره ده و بهره کش را ادامه داد و ادامه میدهد .
تشیع و تصوف اساساً جهت مبارزه با اسلام ابوسفیانی به وجود آمد و شاخ و پنجه پیدا کرد ؛ اما منجمله به دلیل معامله های سیاسی پیشوایان بی کفایت و ابن الوقت کار چندانی از پیش نبرد و مخصوصاً تشیع نتوانست از همان کانالیزیشن و فورماتینگ ( چوکات بندی ) که ایدئولوژی اسلام ابوسفیانی پدید آورده و نهادینه کرده بود پا فرا تر نهد و لذا شیعه گری در مقیاس تاریخی به تکاپوی مرغان اسیر در داخل قفس صیاد شباهت یافت .
رفته رفته « جنگ هفتاد و دو ملت »ی این مرغان با یکدیگر و پرت و پوست شدن پیهم شان ؛ اسباب عریض شدن و غلیظ شدن دیواره های قفس را فراهم کرد . دشمنان اسلام محمدی که از همان آغاز با اغراق در مقامات و کرامات حضرت علی ؛ وارد عرصه تشیع نیز شده بودند ؛ آنرا به بیراهه هایی کشانیدند که به ویژه در عمل حین قدرت سیاسی ؛ روی جباران ابوسفیانی و جهال و بیماران روحی ی خادم آنها را سفید کرد .
بدینگونه و نیز بر اساس شواهد و اثباتیه های متعدد تاریخی و منطقی و عقلانی و علمی ؛ محمد و دعوت عظیم او ؛ مظلوم و مهجور و حتی مدفون گردید و در آخرین تحلیل ماحصل خیزش این ابر مرد نادرهء عالم بشری ؛ گویا این شد که به کلمهء خودش ؛ جمعی « بُله » بام تا شام خوانده بروند :
صلی علی محمد - صلواة بر محمد - برکات بر محمد - رحمات بر محمد!...
نه تنها دیگر باسواد ساختن ده نفر شرط آزادی یک فرد اسیر و زندانی ی با سواد نبود و جستجوی علم حتی در چین و ماچین ؛ بر زن و مرد مسلمان فرضیت و حتمیت و مبرمیت نداشت بلکه چنین ایدئولوژی و اسلامی! خود باسواد را بیسواد و آدم را حیوان میکرد .
به جدول « حالت مسلمانان در آمار گیری نفوس و شاخص های مقایسوی جهان امروز :» یا محاسبه و مقایسه 14 میلیارد مسلمان اسیر اسلام ابوسفیانی با کتلهء کوچک و غالباً آوارهء14 ملیون یهود در عرصه های علم و تخنیک و ثروت و مقامات و مراتب جهانی ( ضمیمه در پایان مجلد دوم همین کتاب در انترنیت) نگاه کنید ؛ مگر جز این بوده است و جز این می یابید ؟!
****
گر بماندیم زنده ؛ بر دوزیم جامه ای کز فراق چاک شده
ور بمردیم ؛ عـذر ما بپذیر ای بسا آرزو که خاک شده
------------------------------------------
یاد داشت :
به تعقیب انتشار « دعوت ملی و فراتر ... در رابطه به کتاب گوهر اصیل آدمی ..» دوستان و آشنایان زیادی همدیگر را بازیافته مساعدت های پولی و حمایت های معنوی ارجناکی کرده اند و یا تعهد فرموده اند که سلسله آن ادامه دارد. شاید فهرستی از نام های عزیزان که به تمویل چاپ اثر مربوط میشود ؛ در ردیف تمویل کننده گان چاپ بیاید . لذا آرزو مندم عزیزان همان نامی را که دوست دارند ؛ بدین منظور به من بفرستند . با سپاس فراوان
محمد عالم افتخار