داکتر غلام محمد دستگیر
به مناسبت دهمین سالگرد شهادت غازی عبدالحق: یک حادثۀ دلخراش تاریخ
برومفیلد, کولورادو, ایالات متحدۀ امریکا
پیتر تامسن مؤلف کتاب جنگهای افغانستان در بارۀ رویۀ ناجوانمردانۀ طالبان, ISI پاکستان, CIAامریکا و متصدیان اموردولتی جارج دبلیو بوش در مقابل یک جوانمرد دلیر , شجاع, ووطندار نامراد ما در صفحات متعدد کتاب خود معلومات دقیق و مستند ارائه نموده است که درین نوشته از آن جسته جسته استفاده بعمل آمده است.
پیتر تامسن در صفحۀ 598 کتاب خود مینویسد:عبد الحق یک شخصیتی بود که میتوانست پیامبر واراز واقعات ناگوار پیشگوئی کند ودر عین حال یک فرد زیرک و مصیبت زده بود. او دارای یک استعداد خارق العاده در پیشگوئی آینده بود و همیش منابع لازمه در دست نداشت تا بواسطۀ آن بتواند آنچه میدید ودرک داشت مؤفقانه بکرسی عمل تکیه دهد. در دهۀ که با الآخره به فاجعۀ المناک 9/11 انجامید بارها به مؤلف (پیتر تامسن), دیگر امریکائیها, متصدیان دولتی ممالک غرب, و میدیای غربی ازخطریکه از طرف طالبان و القاعده متوجهه جهان بود, هوشدار میداد. او برای ازبین بردن افراطیون اسلامی از افغانستان پلانهای جید و برگزیده داشت. اویک نشنالیست و وطندوستی بود که مفکورۀ ضد طالبی و ضدالقاعده ای وی جزء عقیدت راسخ اوبود و باید از طرف امریکا تشویق میشد. او هیچگاه از پول فراونی که بدست بازاز CIA به جنگ سالاران, قوماندانها,و سیاستمدارانی که در سرحدات پاکستان زیست داشتند و تا هفته ها بعد از 9/11 تادیه میشد, بهره ای نبرده بود.
به تعقیب 9/11 صاحب منصبان ISI به برادران عبدالحق اطلاع داده بودند تا به وی به دوبائی احوال فرستاده گوشزد نمایند که دوباره به پاکستان بر نگردد؛ ولی وی این اخطار را نا دیده گرفته بخانۀ خود در پشاور برگشت و دوست امریکائی وی جیمز ریتچی که در آنوقت از پشاور دیدن میکرد از ورود وی مسرور گردیده درآنجا بیک ملاقات با وی پیوست. هر روزصدها سران قومی افغانی وقوماندانها بدیدار وی مشرف میشدند. یکی ازمامورین ملل متحد راپور داده بود که روزانه کاروانهای متعدد طرفداران و بهیخواهان وی از آنطرف سرحد از افغانستان جهت ملاقات با وی در حرکت بوده رفت وآمد داشتند.
درینوقت قوماندان عبد الحق یک اندازه امیدی که از کومکهای CIA برای مقابله با طالبان و القاعده بدل میپرورانید همه زدوده شده بود اما عکس العمل وی بضد کنترول خارجیها بر وطنش هنوزهم پا بر جا بود. یکی از مامورین عالی رتبۀ امریکا برایش تیلفون با امنیت ستالایت را اهدا نمود, اما وی آنرا نپذیرفته برایش گفت که: من قبلأ پنحاه(50) عدد ازینها را از دوبائی خریداری نموده برای همکارانم در افغانستان فرستاده ام. یکی از ملاقات کنندگان ISI باری به عبدالحق گفته بود که وی باید از شناسائی با اجنسی وی اجتناب ورزد, وی بجوابش گفته بود که :خاطر جمع باش, ISI نزد افغانها شهرت شرم آور دارد.
خارج از منزل وی راپورترها و تلویزیونها برای ثبت صدای زنند وی که شهرت زیاد پیدا کرده بود منتظر میبودند. قوماندان عبدالحق ظاهر میشد و پلان دو فقره ای صلح خودرا به آنها تقدیم مینمود( برای معلومات بیشتر بصفحۀ 567 جنگهای افغانستان مراجعه شود). ضمنأ او اشاره نموده بود که اگر همه افغانها متحد شده از ظاهر شاه پشتیبانی کنند و قوماندانهای گروپهای متعدد با همدیگر همآهنگ گردند, افغانها خود شان بدون کومکهای خارجی رژیم طالبی را از پا در میآورند و همچنین خاطر نشان ساخت که با کومک طالبانیکه از رژیم طالبی گریزان بوده مفکورۀ ضد طالبی دارند و تعداد شان به دوازده الا سیزده هزارنفر میرسد بزودی ازشورش بزرگی سرو صدائی بلند خواهد شد. در چندین مصاحبه قوماندان عبدالحق از امریکا تقاضا کرده تا از بین بردن طالبها را در نظرداشته ولی درین مباارزۀ حیاتی باید افغانها رول اولی وعمده را بدوش داشته باشند.
بروز هژدهم اکتوبر 2001 بود که پیتر تامسن با عبدالحق بخانه اش در پشاور تیلفونی حرف میزند وا ز وی میپرسد که اگرتعاونی از طرف امریکا برایش میسر شده باشد, وی بجواب میگوید که :یک دایم هم کومک نشده است, اما برایش اطلاع داد که وی در بارۀ پلان خود با یک تعداد زیاد از افغانها در داخل مرز بتماس آمده است وتاکید کرد که پلان وی یگانه راه حل برای حالت فعلی افغانستان است. پیتر تامسن مینویسد که: از قرینه دریافتم که قوماندان عبد الحق از ینکه CIA درخواست کومک وی را رد کرده اند نا راض بوده ولی از امریکا ابراز سپاسگزاری داشت. او به این عقیده بود که افغانستان بدون کومک امریکا به آزادی خود نایل شده نمیتواند. پیتر تامسن دوام داده مینگارد : گرچه که افغانها از عهدۀ استرداد استقلال خود بخوبی برآمده میتوانند اما جای شک نیست که امریکا در توازن نگه داشتن مداخلات ایران و پاکستان در امور افغانستان رول عمده بدوش گرفته میتواند و بعد از شکست طالبان, کومک امریکا درباز سازی یک دولت افغانی عنعنوی و دیموکراتیک که قبل از 1978 وجود داشت فوق العاده مهم خواهد بود.( اینکه بعد از ده سال تا چه اندازه این تیوری بکرسی عمل نشاده شده است بقضاوت خوانندگان گرامی میگزارم. {غ.م.د.})
از پشاوارقوماندان عبد الحق هوشدار داده بود که وجود قوای زمینی امریکا در افغانستان یک سهو فاحش خواهد بود. او میگفت که "داخل شدن در افغانستان بسیار آسان است اما خارج شدن ازآن خیلی ها دشوار". پرابلم تهاجم هر خارجی یک عاقبت دامنه دار از پی دارد که سالهای متمادی برای اصلاح آن ضروری شمرده میشود. قوماندان عبدالحق گفته بود که بمباردمان قوای هوایی امریکا و جروحات و کشتارهای وارده برشهریان ما خفگی و انزجارمردم را به مقابل امریکا تحریک میکند و چنین بیان داشته است:
چه میکنند اینها, فقط میروند به افغانستان تا بر ایشان بمب بریزانند و آنها را بقتل برسانند. چرا آنها یک روش دیگر نمیگیرند. بفکر من با فیر چند راکت و بمباردمان یک چند محله آنها نمیتوانند که فعالیتهای تروریستی را از مملکت کاملأ ریشه کن سازند. این عمل شان مردم را متأثرو خفه میسازد مخصوصأ که شهریان زخمی شوند ویا کشته شوند و خانهای شان تخریب گردد. با النتیجه با وجودیکه طالبان رو به زوال اند این مردم ازآنها حمایت نموده و به محبوبیت طالبان می افزایند.
قوماندان عبد الحق بدون کمک از خارج و با محرومیتهای زیاد داخل خاک افغانستان میشود تا به فعالیتهای ضد طالبی خود آغاز نماید. مقر این فعالیتها, قریۀ پدری فامیل ارسلا در منطقۀ حصارک در سرحد لوگر و جلال آباد بود. سه روز را در بر میگرفت تا قدم زنان از سرحد بین افغانستان و پاکستان بدانجا توصل ورزید. او از خطریکه نه تنها از طرف طالبها بلکه از طرف ISI نیزمتوجهه اش بود , خوب آگاه و مطلع بود. جاسوسان ISIاز سالها قبل بضدیت وی فعالیت داشتند. جبهه گیری بیشتر ازسوی طرفداران طالب و القاعده صورت میگرفت. او گمان میکرد که اجنتهای ISI , افغانهای بودند که بخانه اش میآمدند ازوی دیدن میکردند و گپ میگرفتند و بعد به ISI راپور میدادند.
قوماندان عبدالحق مطمئن بود که بمجرد رسیدن وی به حصارک , جبارخیلیها با وی همراه شده از وی حمایت میکنند. آمر ناحیوی طالبان قبلأ خموشانه از حمایت خود بوی اطلاع داده بود. او به این فکربود که در حصارک لوگرمجاهدین ضد طالبان را متحرک ساخته , گروه طرفداران خود را در داخل قشر طالبان فعال میسازد.
قوماندان عبدالحق بروز 21 اکتوبر 2001 از سرحد پاکستان عبور نموده داخل خاک افغانستان گردید. چون پای ساختگی داشت و نمیتوانست مصافۀ زیاد را به پای بپیماید, بسواری اسپ بسفر خود ادامه داد. درین سفر با وی بیست ودو (22) نفر از طرفدارانش کاروان وی را تشکیل میداد. درین جمله, محمد قاسم ارسلا و برادرش عزت الله ارسلا, برادر زاده عبدالحق ویک فرزند حاجی دین محمد نیز شامل بود. در بین شان عزت الله جوان ,یک شاعر نو آغاز بود. سید حمید جگلن یکی از دوستان وفاداروقدیمی اش که درسفر ملاقات با احمدشاه مسعود همراه او بود نیز در کنارش قرار داشت. همچنین قوماندان شاپور که اسپش را همراهی میکرد و قوماندان شاه ولی ناصری هم درین سفرراه پیما بودند. از نظر مهمات دفاعی ,همۀ شان تنها, با چند عدد AK47 و چند تفنگچه مجهزبودند وبس. اسپ ,قوماندان به اهستگی به پیش میرفت بناء سفر سه (3) روزه به چهار(4) روزرطول کشید. وی درطول راه به شکایت اهل قریه جاتیکه از بمباری امریکائیها شکایت داشتند روربرو میشد. در روز سوم در حوالی آزره در غرب لوگرقوماندان عبدالحق خبر یافت که در حدود سه صدو پنجاه (350) طالبان از جلال آباد بحرکت افتاده اند تا سفر اورا قبل از رسیدنش به حصارک قطع نموده کوتاه بسازند. طالبان به کاروان شان نزدیک میشدند. متأسفانه که آنها برای رسیدن بحصارک به چندین ساعت دیگربه سرعت پیمایی ضرورت داشتند واما یاری بخت کوتاهی میکرد.
درینوقت است که قوماندان عبدالحق میداند که بیک دامی به گیر مانده است. موقععیتش مایوس کننده بود و دیر بود که دوباره بعقب برگردد. پای مصنوعی وی مانع بسرعت رسیدنش بیک جای محفوظ بود. وی و همراهانش در لابلای پستیها و بلندیهای تپه های گرد و نواح در گیر و دار مانده بودند. طالبها نزدیک ونزدیکتر میشدند. حمید جگلن از تیلفون ستلایت خود استفاده نموده بدفتر قوماندان عبدالحق در پشاور بتماس آمده خواستار کومک شد. مؤظفین دفترش با جیمز ریتچی دوست امریکائی قوماندان که درآنوقت در پشاور بود بتماس آمده وی را از واقعه مطلع میسازند. ریتچی باالنوبه به CIA خبر داده خواهان هلیکوپتر جهت نجات عبدالحق و همراهانش گردید و برای شان اطلاع داد که در نزدیکی کاروان قوماندان دو ساحۀ محفوظ وجود دارد که هلیکوپتر میتواند بدون خطر لنگر بیاندازد؛ ولی CIA درخواستش را رد میکند. ریتچی بعد ازین خبر تأثر آور از طرف CIA , بلا درنگ با رابرت مکفرلین که مشاور امنیتی ریگن بود بواشنگتن تماس قایم نموده وی را از خطر حیاتیی که متوجهه قوماندان عبالحق و همراهانش است در جریان میگزارد .مکفرلین بمرکز عملیات CIA تیلفون میکشد و باالنتیجه CIA یکی از طیاره های بی پیلوت خودرا به منطقه میفرستد و چند راکت دور تر از یک اجتماع طالبان فیر میکند...... متاسفانه که صیادان هوایی دیر تر میرسند !
قوماندان عبدالحق بهمراهان خود هدایت میدهد تا هرچه زودتر پراگنده شده دوباره بطرف پاکستان راه پیمائی نمایند.همراهانش نمیخواهند وی را تنها بگزارند اما وی با صدای آمرانه که دارد صدا میزند که همین اکنون وهمین حالا بدون سوال وجواب هر چه زودتر از منطقه دور شوند. یکتعداد امرش را پذیرفته بطرف کنارهای کوه بجانب پاکستان بدویدن آغازمیکنند ولی خویشان وی با شاپور ,ناصری و حمید جگلن از رفتن به پاکستان و دور شدن ازوی ابا ورزیده در کنارش باقی میمانند علاوتأ جگلن اصرار ورزیده میگوید که: وی مسوول امنیتی قوماندان است.
درین هنگام یک تیمی از قوای مخصوص امریکا بقیادت کپتان Jason Amerine امر آماده باش میگیرند تا از میدان امریکائی کارشی- خان آباد ازبکستان بصوب فضای افغانستان بحرکت درامده بکومک عبدالحق بعملیات آغاز نمایند. Amerine و همراهانش دور یک میزدر داخل خیمۀ شان با هم یکجا آمده بعد از کسب معلومات ومطالعۀ بیوگرافی و غیره در بارۀ قوماندان عبدالحق به مرور نقشۀ قسمت شرقی افغانستان پرداخته ضمنأ مهمات , اسلحه و سامان مخابراتی خودرا تهیه نموده آمادۀ پرواز هلیکوپتر بسوی افغانستان میشوند.
در کو های ولایت لوگر, در ابتدا یک چند نفر از طالبان که بلا فاصله تعداد شان بدرجنها بالا میرود, بچشم میخورند. آنها قوماندان عبدالحق و همراهانش را محبوس ساخته عازم مرکزوالی منطقه در آزره میگردند. در عین زمانیکه والی از دفتر خود بدیدن عبدالحق بیرون میآید یکی از گارد های وی با راکت انداز خود ضربۀ شدیدی بسر قوماندان عبدالحق حواله میکند و وی بیهوش بزمین میغلطد. والی به گارد طالبی صدا میزند که تو چه کردی ؟, یک مجاهد مشهور را زخمی ساختی! لحظۀ بعد که عبدالحق بهوش میآید حکمران طالبی وی را درسیت پهلوی خود در پیکاپش دعوت میکند که جاگزین شود ودر تاریکی شب بصوب کابل براه میافتند.
بمجرد رسیدن پیکاپ در حوالی پایتخت یک SUV سیاه رنگ بطرف شان بسرعت پیش میآید و با اشارۀ چراغ موترخواهان توقف پیکاپ میشود. از موتر ملا عبدالرازق وزیر داخلۀ بد کار, ظالم و مهیب دولت طالبی خارج شده میگوید که وی بکابل رفته نمیتواند و میگوید او باید به همین جا بقتل برسد. درین وقت حمید جگلن برای نجات قوماندان و دوست خود به تزرع شروع میکند اما از طرف عبد الحق خاموش ساخته شده به جگلن خطاب میکند که: ازین مردم زاری نجوی ومردانه وار با افتخار زیست کن.
هرکس بموتر های خود برگشتند وپیکاپ , موترسیاه وزیرداخله را تعقیب میکرد. SUV بیک سرک خامه داخل شد و لحظۀ بعد در یک کنارۀ تاریک , موهوم و خاموش توقف کرد. وقتیکه عبدالحق از موتر خارج میشود ملا عبدالرزاق امر میکند تا بازوانش را بهم ببندند, قوماندان عبدالحق بشجاعت مردانه وارصدا میزند که: این ارادۀ خداوندیست و من آنرا میپذیرم. ملای مفلوک , ظالم , مسلمان اما بی ایمان و نوکر ISI صدا میزند که: خموش باش وبه پیش براه برو. او یک AK47 را بدست گرفته به پشت عبدالحق نشانه میگیرد و دیگرافراد و گارد این گروپ قاتل و خدا ناشناس و بیرحم هم تفنگهای خودرا بلند نموده برای فیر آمادگی میگیرند. بعد ازینکه عبدالحق پانزده (15) قدم بر میبردارد ملا عبدالرزاق صدا میزند که برگرد بمجردیکه عبدالحق روی خودرا دور میدهد ملای شیطان صفت به پیشانی وی فیر میکند ووی را بشهادت میرساند .دیگر افراد طالبی ملا عبد الرزاق بر جسم بیجان وی فیر های متعدد حواله میکنند و قبۀ سرش را تیت و پاشان میسازند. بعد از ادای این عمل فجیع غیر انسانی, غیر اسلامی ومدنی , ملای طالب به جلادان خود امر میکند که حمید جگلن را نیزبقتل رسانده جام شهادت نصیب سازند. سپس شاپور و ناصری را اجازه میدهد تا براه بیافتند.
درازبکستان ودر مقر قوای مخصوص که باید به کومک عبد الحق در فضای افغانستان میبودند د رداخل خیمۀ خود کپتان Amerine و همرامانش هنوز هم نقشه شرق افغانستان را مطالعه میکردند که یک سرجنت سر خود را داخل خیمه نموده گفت "یک خبر بد", " عبدالحق وفات یافت".
این روز سیه, 26 اکتوبر 2001 بود. شهید غازی عبدالحق دروقت شهادت خود چهل ویک (41) سال عمر داشت و با شهدای دیگر چون شهدای غزوات محمدیص و شهدای جهاد های افغانی صوب جنت برین , به پیش گرفت . چند روز بعد یک هیأت موسفیدان از جلال آباد راهی وزارت داخله شده تقاضای دریافت جسد عبدالحق را میکنند. برای شان مکتوب اجازه نامه داده شد تا از محل تحت حمایت طالبها گذشته و به محل کشتارگاه این شهید وطن دوست و نامراد برسند. موسفیدان و کلانهای قوم درآن محل چند عدد سنگ را روی هم گذاشته ویک بیرق سبز رنگ ساده را بر مزار شهید عبد الحق افراشته و خود بعد از نثار دعا و تهیت روانۀ جلال آباد میگردند.
شهادت عبدالحق عکس العمل شدید طرفداران امریکایی ,افغانی و ژورنالستها را دامن زد وبه روش منفی امریکا درمقابل میانه روان افغان وطرفداری از پاکستان که افراطیون ضد امریکا را در دامن خود جاه داده میپرورانند انتقادات شدید بلند کردند واما چندی بعد همه خاموش شدند. تنها, پیشگوییهای عبدالحق مانند همسنگرغازی و شهیدش احمدشاه مسعود یکی پی دیگر دامن گیرامریکا و غرب گردید که هنوز هم دوام دارد واین مغروران پر کش وفش سربه ریگ غرس کرده, میخواهند با چنین مخلوق ظالم, بیرحم و بی ایمان از در آشتی و صلح پیش آمد نمایند. روش شان که همه بضد قرآن, به بد نامی اسلام و مسلمانهای جهان, و بضد شریعت محمدی پایدار است , آشتی ناپذیر بوده اینها از همان گروهی گمراهانی اند که بقول کلام الهیج قابل هدایت نبوده بناء محو ونابودی شانرا از آن دربار تمنا دارم. اینها نوکران سوگند خوردۀ انگلیس و ISI اند که تا مقام ریاست جمهوری افغانستان ستون پنجم شان فعالیت دارند. ازینجاست که قتل ده ها وطنداران عزیز ما در کنرها یک شایعه پنداشته میشود و والی منطقه که شاهد واقعه است , دروغگوقلمداد میگردد. وای بر حال آن مردمان رنجکشیده و مظلوم ما که با چنین خاینین ملی روبرو اند و کجاست آن جوانمردانی که در مقابل باداران این فروخته شدگان قیامهای ملی داشتند وسرفراز بدر آمدند. و کجاست فرزندان آن قهرمانان که نام پدر زنده سازند و باز صفحۀ مطلایی در کتاب تاریخ افغانستان اضافه نموده با یک وحدت ملی قایم و دشمن شکن بر متجاوزین خاکهای خود یورش برند ونام نیک تا ابد درج تاریخ نمایند. نوشتۀ خود را به شعری از مرحوم پژواک با تأثرو چشم گریان پایان میبخشم:
که دا حال او دا احوال دافغانان وی
که نفاق دود او دستورد مسلمان وی
اوسنی جاله وانان کشتی وان وی
دا توپان لکه چه اوس دی راروان وی
د وطن بیری حنگه نه دوبیژی
لویه خدایه نه پوهیزم
ته می پوه کره لویه خدایه