محمد عالم افتخار

 

یاد داشت های مبرم در چهار موضوع

 

1 ـ توطئهء ترور عبدالرزاق مامون ؛ و واکنش ها

2 ـ رمان « کوچهء ما»ی دکتور اکرم عثمان و جنجال مربوط

3 ـ « فراخوان ملی» و « فراخوان ملی و مدنی و تاریخی »

4 ـ واپسین تقلای قبیله سالاری منحط  و بازی های منحط تر

 

به نام پاک و شریف مردمان نجیب افغانستان !

 

بنده متأسفانه وقت و بخت آنرا ندارم که پیرامون هر مسأله  و خبر و پیشامد روزانه  تبصره  و فضولی نمایم . اما استثناءً نمیتوان تأثر برداشت  و دم  نزد  و درد  کشید  و « وای » نگفت !

درین اواخر ؛ شاید از دیوید پتریئوس بود که پرسیدند ؛ به آینده خوشبین است یا بدبین ؟ پاسخ داد :

من نه خوشبین و نه بد بین ؛ بلکه واقعبین استم !

من طبعاً هم  برای جناب دیوید پتریئوس ، هم برای خود و هم برای شما عزیزان آرزوی چنین ستیژ در اندیشه  و عمل را  دارم . گرچه در حد  خود  اوپتیمیزم  و آرمانگرایی  و شور و اشتیاق مفرط  به آینده ؛ برای خوبی ها و زیبایی ها ، فضایل و کرامات ، روشنایی ها  و خرمی ها ، داد و عدل  و قسط  و برابر حقوقی  و برابر مقامی ... چیز بسیار نیک  و مطلوب  برای بشر  در مجموع  و برای هنرمندان  و کاشفان  و محققان  و مخترعان  و ژورنالیستان  و صنعتگران  و متشبثان کار های بزرگ در تولید نعمات مادی و ایجادیات معنوی است ؛ ولی  به همان تناسبی که ما به عرصهء عمل و پراتیک نزدیک  میباشیم ؛ واقعبینی ضروری تر و حیاتی تر میگردد .

بدینجهت  در فورمول ها و محاسبات ؛ ذره ای ( به اندازهء ثابت پلانگ ) از خوشبینی و یا  بد بینی نمیتواند  جا  داشته باشد !

آرزومندم عرایض بنده در پایان حتی الامکان بدینگونه کانالیزه شده بتواند :

 

در مورد اول :

 

این هفته سوء قصد تیپیکی  به جان یکی از ژورنالیست ها ، محققان ، نویسندگان  و  صاحب نظران طراز اول کشور ما  محترم عبدالرزاق مامون  ؛ در کابل  وقوع  یافت   و ماموران  ترور  بر سر و  روی وئ ؛ قوی ترین تیزاب  را  پاشیده ؛ به سخن دکتوران ؛ صورت  و سایر اندام های محترم مامون را دچار یک سوخته گی ی وخیم  10 فیصدی ساختند .

اقدام تروریستی علیه رزاق مامون که  تألیفات  قابل توجهی  در افشا گری ی توطئه های داخلی  و منطقوی علیه مردم افغانستان  دارد ؛ ضمن اینکه  یک عمل تهدیدی و انتقامجویانه است ؛ واکنش وحشیانه  و هار  ضد  روشنگری و رونسانس گسترش یابنده  درین سرزمین  میباشد .

این عمل در عین حال  یک تلاش نومیدانه و مذبوحانه است ؛ چرا که دیگر نه افغانستان  و  نه منطقهء ما ؛ در «زمان ـ مکان» سلطه داران  جبار محضاً متکی  بر مناسبات  و فرهنگ ارباب ـ رعیتی و قبیلوی قرار ندارند .

گرچه بقایای نظام های فرتوت دوگانهء یاد شده  با  لوازم فرهنگی ی آنها همچون  جناره های گور ناشده هنوز بر روی زمین این مناطق  و بر دوش توده های ملیونی ی زحمتکشان  و محرومان آنها  سنگینی میکند ؛ معهذا خورشید روشنگری طلوع  کرده  و دیگر خفاشان تفنگ به دوش  و تیزاب به دست ... قادر به بر گرداندن آن نیستند .

ضرور است  به خاطر آسوده گی ی خاطر مرتجعان  سیه دماغ  و تیره درون ؛ مشخصاً خاطرنشان  سازیم که این « روشنگری » و « رونسانس » و « اصلاحگری= پروتیستانتیزم» نیست که جامعه را متحول میکند ؛ بلکه جبر های مقاومت ناپذیر رشد مادی و اقتصادی ی جوامع است که این پدیده های روبنایی را به  وجود می آورد و پر و بال میدهد  و بالاخره  به  جریان غالب مبدل میسازد .

عین پدیده  در اروپا اتفاق افتاد . ابتدا در بیز ها و بنیاد های مادی و عینی ی جوامع  تحولات  به  وقوع پیوست ؛ اقتصاد و معیشت  نیمه صنعتی  پدید آمد و بازار و مارکیت و تعاملات مربوط  به آنها قوام  یافت  که  با همهء اینها ؛ مناسبات و عرف ها و قوانین و طرز تفکر قدیم  و امتیازات  و مقامات کهن ؛ در تضاد  و تعارض  قرار می گرفت .

اینجا بود که  نو جویی  و نوزایی ( رونسانس ) در اندیشه ها  و ساز و کار های اجتماعی  و مدنی و اخلاقی ... ضرورت افتاد .

آنچه « رونسانس » میخوانیم ؛ بدینگونه آغازید و با جریانات  مقاومت ناپذیر  ته بنایی  و اقتصادی و آماده گی های فکری و روانی و احتیاجات عینی ی توده های مردم مورد حمایت طبیعی و بدیهی قرار گرفت .

 این بود  که  ترور ها  و به غل و زنجیر و زندان ... کشانیدن و حتی زنده زنده آتش زدن اندیشمندان و دانش پژوهان و مخترعان  و دیگر اندیشان توسط  شدادان  کلیسایی  و عُمال  بی ردا و بی صلیب شان  نه  فقط  جریان این  توفان نور را سد  کرده نتوانست  بلکه اغلب  به  مثابهء تورمُز  فنری عمل کرد  که اندکی پس از هر فشاری با  شدت  بیشتر ضربات  آن  بر روی  خود ارتجاعیون و محافظه کاران   نواخته  میشد .

البته باید مؤکداً خاطر نشان شود که  ما از یک پروسهء تاریخی سخن میگوئیم .  در عرض این پروسه قربانی ها گریز ناپذیر بوده ، هست و خواهد بود .

شاید مرتجعینی به این ؛ دل خوش کنند ؛ افغانستان که  صنعتی و نیمه صنعتی نشده ؛ اکثریت مطلق نفوس بیسواد و پایبند خرافات و تابع ارباب و خان و ملک اند !؟

ولی این سیه دماغان ابله ؛ باید از کروزینک ها و لیموزین هایی که سوار میشوند  و از تانک  و توپ و طیاره  و اسلحهء مدرن که  به آن تکیه  دارند  و از تمامی فرآورده های تمدن های معاصر که  در آن غرق هستند ... باید بدانند که  نوزایی و نوفکری و نوخواهی و بالاخره رونسانس ـ حتی  به  مراتب قوی تر و عمیق تر و فیصله کن تر از آنچه در قرن 18 و 19 اروپا را در نوردید ـ ؛ اینجا در قلب آسیا  سر بر آسمان سائیدنی است و یکی از عوامل قوت  و شکوه  و شتاب سنجش ناپذیر آن ؛ جنایات  و منافقت ها ، دروغ ها و ریا کاری های مفتضح  ، غلام منشی ها  و ددمنشی ها ، فساد و گند و تعفن ... اخلاقی و اطواری و رفتاری یِ خود آنها  طی سه ـ چهار  دههء اخیر نیز میباشد .

مزیداً انقلاب انفورماتیک ؛ که  در هنگام  رونسانس اروپا  حتی  به  خواب  بهترین  نوابغ آن هم  نمی آمد ؛ امروز واقعیت عظیم الشانی است که  کرهء زمین را همچو  دهکده ای  به هم  نزدیک ساخته  و فقط  طئ سه ثانیه  همه گونه اطلاعات  میان تمامی جوامع  بشری پخش می گردد  و به همین گونه  تمامی اطلاعات  در هر لحظه  برای همه گونه  خواهنده گان  و کاوشگران  آن  مورد  دسترس  قرار دارد .

اینجاست که خفاشان تاریکی های تاریخ ؛ دیگر شانش ندارند ، با تیزاب پاشی و کشتن و بستن روشنگران و نور آوران ؛ کاری از پیش ببرند . ترور وحشیانه  و زجرکش کنندهء  قلمدار نور نویس مامون ؛ که خوشبختانه هم  به  هدف غایی اش نرسیده است ؛ نام این  فرزند  کاوشگر افغانستان را جهانی  ساخت  و آثار وئ را صد ها چندان نسبت به گذشته خواندنی تر و خواستنی تر کرد!!

با اینهم  نکته  قابل  تأمل  در  واکنش های جریانات  به  اصطلاح  روشنگری  و  چپ  و  مدنی  و دموکرات  ما  وجود  داشت  و  دارد  که  در زمینه  ؛ خیلی شائیسته  و  پر قوت  و تعرضی  نبود . صرف نظر از هرگونه  بهانه  و توجیه ؛ در آخرین تحلیل این سستی  و بیروحی  میتواند عملاً  و نتیجتاً به مثابهء سر شوراندن  با  ترور و تروریست  تلقی شود .

به امید رسیده گی به  کم و کیف این بیماری در آینده !

 

   در مورد دوم :

 

دکتور محمد اکرم عثمان شخصیت ادبی و فرهنگی ی اظهر من الشمس افغانستان است . او  و هیچ کدام از ما ها که  در جامعهء یک قرن اخیر افغانستان زاده  شده  و رشد و نمو کرده ایم ؛ نمیتوانیم انسان کامل  و حتی صد در صد سالم  باشیم .

همین حقیقت عظیم است که  بنده با زحمات و تحمل مرارت های چندین ساله ؛ در کتاب « گوهر اصیل آدمی *» خواسته ام ، به تصویر کشیده شود و اینکه  در آن توفیق لازم داشته ام  یا خیر ؛ توسط  خودم قضاوت شده نمیتواند .

لذا همچو شخصیتی وقتی کاری میکند ؛ ولو هر قدر ضبط  نفس و « خود سانسوری» هم  به  خرچ دهد ؛ چیز هایی از حب و بغض نهانی اش در آن می ریزد ؛ خاصه  که این اثر بر مبنای زیستار و خاطرات خودش باشد و آنهم در پیوند  با رویداد ها  و کنش ها و واکنش های مافوق اضطراری دو سه دهه اخیر .

حالا این نویسندهء شهیر ؛ رمانی پرداخته است به عنوان « کوچهء ما » . گویا رمانی است تاریخی .

میدانیم که این حق و صلاحیت داکتر اکرم عثمان و هر قلم به دست  دیگریست .

« کوچهء ما » منجمله  توسط  قلم به دست  و سپه سالار شناخته  شده  جناب  نبی عظیمی عمیقاً  و بیرحمانه  به  نقد کشیده  شده  و موارد زیادی در آن  خاطر نشان شده است مبنی بر اینکه  نویسندهء « کوچه ما » صادقانه عمل ننموده ؛ بدون احساس مسئولیت تاریخی  واقعیت ها را برش و تراش داده  جمعی را به  ناحق ، سیاه  و جمعی را به ناحق ؛ سپید  کرده است ...

میدانیم که این هم حق و صلاحیت جنرال صاحب نبی عظیمی و هر قلم به دست دیگریست .

پس از این نقد  طولانی که  در بیش از شش قسمت  در سایت های انترنیتی ی معینی پیهم  نشر گردیده است ؛ داکتر اکرم عثمان هم  پاسخی نگاشته اند که  نه  در سایت های مذکور ؛ بلکه  در سایت افغان جرمن ـ آنلاین ، آسمایی  وغیره انتشار یافته است .

برای من سؤال است که چرا جناب داکتر صاحب  پاسخ  خود را به سایت هایی که  نقد  بر کتاب شان در آن ها نشر گردیده بود ؛ نفرستاده اند . من باور کرده  نمیتوانم که همه  سایت های  مورد نظر چنان جبهه گرفته باشند که پاسخ داکتر صاحب را در باطله دانی بیاندازند و ایشان را ناگزیر کنند که از کنج دیگر صدا بالا نمایند .

ولی بد تر از همه این است که اکنون موضوع از چوکات  نقد  و انتقاد  فرسخ ها  به  در  رفته  و به غیر از محترم نبی عظیمی ؛ تعدادی دیگری هم پای را  لچ کرده اند تا حقانیت سمت و نظر خود  و بطلان  و حتی متأسفانه « هیچ و پوچ » بودن شخصیت  و آثار این نویسندهء مسلم  را  اثبات بفرمایند . 

بنده به حیث مسئول مباحث « جنبش چپ و معادله ای از کاشف نسبیت ـ اینشتاین **»  به  طرز رقت انگیزی خود را ناگزیر می بینم  که  در باره  فریاد  کنم :

 

گر حکم شود که مست  گیرند      در  شهر هر انچه هست  گیرند!

 

لذا از همه  صمیمانه و دوستانه و محترمانه تمنا  دارم که به این دور باطل افتضاح آمیز هرچه زود تر خاتمه بخشند  و انرژی ی خود را برای خلاقیت ها و تحقیقات  و تتبعات  و تدابیر ضروری تر برای جنبش عمومی ی چپ کشور ( منجمله برای خلق بدیل و بدیل های مطلوب  و مرغوب  و هنر پذیر و تاریخ پذیر « کوچهء ما » و آثار و سیاهه های بیحد و حصر دیگر ) به  مصرف رسانند .

هم عبدالرزاق مامون و هم دکتور اکرم عثمان ـ علی الوصف  ملاحظات  واقعی  یا  توهمی  و سلیقوی ی این  و آن ـ  سرمایه های با ارزش جنبش عمومی ی ترقیخواهانه ، عدالت طلبانه  و تنور گسترانهء چپ هستند و نیز سرمایه های ارجمند  فرهنگ  و هنر و ادب  سرزمین ما  و حوزهء تمدنی ی ما .

بشر با اشتباه کردن ها و آموختن ها از آنها ؛ « بشر» و حدوداً «انسان» شده است . ما  باید خیلی خیلی  بزرگمنش و دور اندیش و فراخ نظر گردیم ؛ کما اینکه سرمشق ها ، سمبول ها  و سبق های ذی قیمتی هم در زمینه  داریم !

 

در مورد سوم :

 

بر خلاف دو مورد بالا که بیشتر بار منفی داشت ؛ این هفته دریافت های مثبت و شور آفرینی نیز داشتم  که یکی از آنها همانا متنی  به  عنوان « فراخوان ملی »  بود که  در بیشتر سایت های انترنیتی ی افغانی متبارز گردید .

تا جائیکه  من درک نمودم ؛ این فراخوان غایهء ایجاد  یک الترناتیف ( علی البدل ) نظام حکومتی و دیوانسالاری ی عجالتا حاکم  بر کابل را  دارد .

فشردهء متن خطاب  به هموطنان این است که «آنچه شما میدانید ما میدانیم  و آنچه شما میخواهید ما میخواهیم » ؛ پس هر یک نظر دهید که چه میخواهید و چه می باید کرد ؟

لهذا این عجالتاً ؛ یک کامپاین نظر خواهی است . نظر هم  باید روی « آنچه شما میدانید ما میدانیم (1)» باید داده شود . یعنی اینکه شما میدانید که رژیم کابل و آرنده گان و حامیان خارجی اش طی ده سالهء  گذشته  چه کردند  و چه نکردند ؛ و اینک شما بگوئید که چطور کنیم  تا از غرقاب  مصیبت ها  نجات یابیم ؟!

در حدود مطالعات  و معلومات ناقص  و حقیری که  من دارم ؛ چنین فراخوان ؛ کاملاً  تیپیک  و نوین است . حد اقل طی قرن های 18 ، 19 و 20 شخصیت و پیش قراولی ؛ دنیا به  خود  ندیده است ( یا من از آن اطلاع ندارم ) که کار سیاسی و رهبری و رهنمایی توده ها را از اینجا آغاز نماید .

توده های عامهء مردم  و حتی لایهء روشنفکران ؛ در همچو حالات  واقعاً  به یک یا  چند  و چندین « منجی ی موعود»ی چشم دوخته  میباشند که  با اندیشه ها  و طرح ها  و تیزیس های داهیانه اش  پا  به  میدان گذارد  و خلای زعامت  فکری و معنوی ی نهضت  در حال  طغیان  و خروش را پُر نماید !

و اما چون من  به  نتایج  و پیامد ها ی جادویی ی « شو» های تلویزیونی  و همانند ها  بلدیت ندارم ؛ نمیتوانم اصل  بر آمد و نتایج  دعوت این  دوستان را  به  طرز صحیح  اررزیابی نمایم .

مگر پیشتر از این ؛ متوجه  فراخوانی استم که از جانب  محترم سلیمان کبیر نوری داده شده  و فکر میکنم تسلسل اندیشه ای آن هنوز ادامه دارد .

این فراخوان از همان آغاز دارای طرح و تیزیس و اندیشهء مشخص میباشد .

اندیشمند و مبتکر این فراخوان به طور صریح و روشن و به حق و به موقع و به مورد  پیشنهاد میکنند که دهمین سالگرد  مصوبات  شورای امنیت سازمان ملل متحد  ـ  مصوباتی که  بنا بر صلاحیت حقوقی ی جهانی ی شورای امنیت  به  دولت ایالات  متحدهء امریکا و مؤتلفان چهل و چند گانه اش اجازه و صلاحیت داد که  به هجوم نظامی در افغانستان  بپردازد ؛ به سطح  ملی و جهانی جدی گرفته شود و به طریق سازماندهی ی یک نهضت هماهنگ  و همه گانی ؛ از این مقام حقوقی و قانونی درجه اول جهانی  خواسته شود که  حقایق در مورد  دعاوی ایالات متحده  و همسویانش را طی این دهه  به طور علمی و قضایی  باز رسی نمایند و اینکه  در واقع  تحت پردهء « مشروعیت » از سوی شورای امنیت ؛ امپریالیست ها و صیهونیست ها چه اهدافی  را درین کشور و منطقه  دنبال کرده اند و چه جنایات  و ناروایی های ضد بشری را مرتکب شده اند ؛ به شناخت آید .

در نتیجهء چنین روندی طبعاً شورای امنیت ؛ ناگزیر خواهد شد  تدابیر حقوقی  و قانونی ی دیگری اتخاذ نماید ؛ تا جریانات در مسیر درست تر و بیشتر به  نفع افغانستان  و عالم بشری استقامت یابد !

جدای از سفسطه پردازی ها و فلسفه بافی های چپروانه و یا متحجرانه ؛ می بینیم  که این فراخوان  نه  تنها ملی است  و مدنی ؛ بلکه  حقیقتاً  تاریخی  نیز هست .

در هر حال تاریخ جهان ؛ رویداد های 11 سپتامبر 2001 و متعاقب آنرا برای همیش  ثبت  کرده است و به همین دلیل رویداد های قبل از 11 سپتامبر هم مخصوصاً از آوانیکه بریگیدیر نصیرالله بابر با "بسم الله"  به تریننگ « مجاهدین***» در بالاحصار پشاور آغاز کرده اند ؛ با روند هایی که « تلک خرس » و « خاموش مجاهد » و سایر تاریخچه های « جهاد پر افتخار مردم افغانستان!!» و « طالبان» و « عرب ـ افغانها » و «القاعده»  و « بن لادن»... در بر دارند ؛ از این تاریخ انفکاک ناپذیر گردیده است  .

درست در پیوند  به این حقایق ماوراء عظیم است که  فراخوان محترم سلیمان کبیر نوری برای تبدیل ده ساله گی مصوبات شورای امنیت  به  یک کمپاین  و خیزش و جوشش همه گانی ی ملی و نیز تحرک  به حق و به مورد  جنبش ها و نیرو های صلح  و ترقی و حقوق بشر و جامعهً مدنی در مقیاس جهان  و به ویژه در کشور هائی که در افغانستان خون فرزندانشان می ریزد  و پول و آبروی شان هدر میرود ؛ کامپاین دقیقاً  تاریخی به مقیاس جهانی است .

 لذا لبیک به آن هم ، مظهر و ثابت کنندهء خرد و ارادهء تاریخی ی ما میباشد و بی اعتنایی و دست کم گرفتن آن نیز ؛ موقعیت ویژه ایرا برای ما در مقیاس تاریخ  و در برابر وطن و مردم  و منطقه  و جهان  تعیین میکند !

صمیمانه آرزومندم که «فراخوان ملی» و فراخوان جناب سلیمان کبیر نوری مکمل  همدیگر شده و منجر به  تحرک عظیم در چنگ زدن به حلقه ای گردد که  حد اقل  طی سال  پیش رو ؛ حلقهء اصلی در سیاست و دیپلوماسی و حقوق بین المللی برای ماست  و طبعاً با  محکم چسپیدن  بدین حلقه ؛ تمامی زنجیر را در دست خواهیم گرفت!

 

در مورد چهارم :

 

 خیلی با  تأسف و تألم  باید خاطر نشان کرد که آنچه ادارهء به اصطلاح جمهوری اسلامی ی افغانستان از روز اساسگذاری اش در « بُن» جرمنی تا هم اینک به ثبوت رسانیده است ؛ ماهیت ، کلتور و جهانبینی ی قبیلوی ی آن است و شاید هم حق با جناب حامد کرزی است  که  دیگر کلتور و جهانبینی  و عرف  و روش و منش را مورد اعتنا  قرار ندهد .  چرا که در محدودهء کنفرانس « بن» به حکم فرهنگ ، حقوق و جهانبینی ی مدنی و مدرن  که با اساسات واقعی ی فقه اسلامی هم  تطابق دارد ؛ این جناب کرزی مشاور شرکت نفتی ی یونیکال نبود که  به صفت رئیس دولت موقت افغانستان  برگزیده شد . ایشان به شمول رأی خود 2 یا 3 رأی آورده بودند ؛ درحالیکه دانشمند و محقق دینی ی کشور جناب پروفیسور عبدالستار سیرت 4 برابر کرزی صاحب رأی بیشتر داشتند .

مگر جناب زلمی خلیلزاد نمایندهء جناب جورج بوش مست و دیوانه ؛ تحکم فرمودند که  باید رئیس دولت افغانستان « پشتون » باشد . معلوم میشود که  منظور جناب خلیلزاد ؛ پشتون مشخص یعنی « قبیلوی » بوده است  و نه « پشتون مدنی »! ؛ که الحمدالله افغانستان سرشار از آنهاست !

شاید اینهم تصادفی نبوده که این نشست در « بن» المان دایر گردد ؛ چرا که هرچه نباشد المان زادگاه و خیزشگاه   فاشیزم هیتلری است و با اینکه  فاشیزم هیتلری سرکوب شده  و گویا  امروز برای بسیاری از المانها نسبت « فاشیست » دادن  بدترین دشنام و توهین است ؛ معهذا  ممکن نیست که همه بقایای آن از خاک و آب و هوا و فرهنگ آلمان زدوده  شده باشد .

از این رو نه تنها جریانات فاشیستی و نیوفاشیستی در المان وجود  دارد  و فعال است  بلکه مناطق و مردمان مستعد  برای ایده های فاشیستی را در جهان جستجو میکند ؛ می یابد  و در آن طاعون فاشیزم را گسترش بخشیده  و مورد حمایت های چندین جانبه  قرار میدهد .

از این رو خیلی طبیعی است که تحرکات و اخلاقیات  فاشیستی و شبه فاشیستی  منجمله  در افغانستان  حتماً  یک  نسبت و پیوندی با سرزمین المان  داشته است  و دارد .

حتی میتوان گفت که پاکستان هم درین عرصه تکنولوژی ها و نرم افزار های المانی را مورد استفاده قرار میدهد .

به هر حال سخن بر سر واپسین افتضاح جناب حامد کرزی است که با دبدبه و کبکبه  برای سفر مهمی به روسیه رفت ولی ناچار شد سفر را ناتمام گذاشته  به کشور عودت نماید تا از شاریده گی ی بیش از حد اداره و حکومتش جلوگیری نماید .

علت امر هیچ چیز نبود مگر یک تحکم قبیله سالارانه و خانخانی در آستانهء این سفر !

مردم افغانستان و جهانیان اگر هیچ چیز را ندانند ، این را قطعاً میدانند که در افغانستان چیزی با اسم با مسمای دادگاه  و عدالت و مرجع پاسداری از قانون  وجود  ندارد .

 طی ده سال حکومت جان آقای کرزی حتی حتی حتی یک  مورد  موجودیت  و مصداق و حقیقت دادگاه و دادگاه عالی در موارد ریز و درشت محاکماتی اخصاً  در عرصهء ملی  به  ظهور نرسیده است !!!

در چنین شرایطی و با اینکه قانون نافذهء کشور مرجع نهایی تصمیم گیری در مورد انتخابات را کمسیون مستقل انتخابات ؛ حکم میکند ؛ جناب خان قبیله دستورات عجیب و غریب متعددی  در روند انتخابات ولسی جرگه  صادر فرمودند  که عمدهء آنها «چاره اندیشی!!» برای قوم و قبیله معینی بود که درین انتخابات هم کم  شرکت نموده و هم کم کرسی نماینده گی کسب کرده بودند .

وقتی این چاره اندیشی ممکن نشد ؛ تمام چل و فن دیگر به کار رفت و منجمله «دادگاه ویژه» سازماندهی گردید و آنهم طبعاً از کسانی که اصلاً الفبای دموکراسی و انتخابات و عرف ها  و نسبیت ها... در آن را نخوانده اند و چه بسا همه این مؤلفه ها را کفری و خارجی و وارداتی ... میدانند !

جالب تر این بود که موازی با تمامی این حرکات آشکارا دسیسه گرانه ، بالاخره جناب رئیس جمهور متعهد شده بود که به تاریخ سوم دلو 1389 همان پارلمانی را که  توسط  کمسیون انتخابات نهایی شده و هفتهء نیمه رسمی کار آشنایی اعضای جدیدش با طرز العمل های پارلمانی هم سپری گردیده ؛ افتتاح نماید .

مگر با به اصطلاح تقاضای داده گاه ویژه ؛ که در واقع خواسته خودش بود ؛ مبنی بر این

که افتتاح پارلمان یک ماه دیگر به تعویق افتد ؛ گویا موافقت فرمود و به عزم دور دنیا پرواز کرد .

انگار در میانهء ماسکو برای خان قبیله  مسلم  شد که  تحکمش کار نداده است ؛ چه بسا که پارلمان بدون شرکت تشریفاتی ی او هم میتواند افتتاح شود و رسماًٌ و با صلاحیت کامل آغاز به کار نماید که درین صورت طبعاً برای آقا منحیث رئیس جمهور از « هیچ» هم چیزی باقی نمی ماند .

تأسف و درد و دریغ من در این است که تمامی این اکشن ها و اتن های ناشیانه فقط وفقط وفقط به زیان مردمان بزرگ و با شهامت پشتون کشور ما می انجامد و نه صرفاً از نظر روانی ؛ شدید ترین آسیب ها را بر پروسهء ملت شدن افغانها و « وحدت ملی » وارد می آورد !  

 

دشمن  دانا  بلندت  می کند     بر زمینت  می زند  نادان دوست !

 

----------------------------------------------------------------------------

(*)  کتاب گوهر اصیل آدمی را از اینجا ها به دست آورید :

http://www.ariaye.com/ketab/eftekhar/eftekhar2.html

http://www.naweederooz.com/in/

http://www.homayun.org/weblog/

 

(**) بحث یاد شده را به طور مکمل از اینجا دانلود فرمائید :

http://www.nuroddin.de/artikel%20von%20aleme%20eftekhar/linke%20bewegung%20teil%201-6%20komplett/linke%20bewegung%20teil%201-6%20komplett.pdf

 

(1) مسلماً این ایده و طرح قابل بحث و بررسی بوده و به ویژه امکانات و دور نمای آن تأمل فراوان می طلبد ؛ ولی اینجا مجالی برای آن نداریم .

 

(***) مصاحبهء تاریخی و کاملاً گویا از نصیرالله بابر در زمینه :

http://mashal.org/content.php?t=%D8%AF%D8%B9%D8%A7%20%D8%A8%D9%87%20%D8%B1%D9%88%D8%AD%20%D9%BE%D8%AF%D8%B1%20%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF%20%C2%AB%D8%AC%D9%87%D8%A7%D8%AF%C2%BB%20%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA%20%D9%86%D8%B5%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87%20%D8%A8%D8%A7%D8%A8%D8%B1%20&c=maqalaat&id=01550

 

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت